خانه / مشاوره فردی / مشاوره رایگان فردی آنلاین| چت مشاوره آنلاین رایگان
مشاوره فردی

مشاوره رایگان فردی آنلاین| چت مشاوره آنلاین رایگان

انسان‌ها به طور طبیعی موجودات اجتماعی هستند. در نتیجه، گفتگو و برقراری ارتباط با دیگران یکی از روش‌های ابتدایی است که ما انسان‌ها برای بیرون آمدن از افکار خود بکار می‌بریم. متأسفانه، صحبت‌کردن با دیگران در زندگی همیشه ساده و راحت نیست. زمانی که به شدت تحت تأثیر قرار می‌گیریم، بار عواطف و احساسات، نگرانی‌ها و استرس‌ها آن‌چنان سنگین به نظر می‌رسند که نمی‌توان آن‌ها را با یک دوست یا آشنا در میان گذاشت. در این حالت است که مشاوره فردی می‌تواند سودمند باشد. درمان رودررو به شما اجازه می‌دهد تا با یک فرد به‌صورت محرمانه صحبت کنید. یک مشاور حرفه‌ای می‌تواند نسبت به نگرانی‌های شما منصفانه واکنش نشان دهد، کلمه‌ای آرامش‌بخش به زبان آورد و به شما توصیه‌هایی برای داشتن یک زندگی بهتر بکند. به خواندن این مقاله ادامه دهید تا متوجه شوید که چگونه مشاوره فردی می‌تواند به شما کمک کند.

مشاوره فردی رایگان

هر روز، میلیون‌ها انسان برای کمک در زمینه مشکلات روزمره گرفته تا جدی به درمانگر مراجعه می‌کنند و گفتار درمانی رودررو یکی از محبوب‌ترین روش‌های درمان به شمار می‌رود. کاربرد و محبوبیت گسترده این شکل از درمان بدان معنی است که درمانگر امروزی روش‌ها و تکنیک‌های بسیار متنوعی برای کمک به شما در تغییر طرز فکر و داشتن حس بهتر در اختیار دارد.

مراجع حضوری به درمانگر این امکان را می‌دهد تا توجه خاصی به شما بکند که در درمان‌های گروهی ممکن نیستو درحالی‌که جلسات گروه درمانی دارای اهمیت خاص هستند، به‌خصوص برای افرادی که به‌منظور بهبود ضربه روحی یا اعتیاد به یک انجمن نیاز دارند، درمان فردی را می‌تواند برای تقریباً هر مشکلی بکار برد. درمانگر عموماً اهداف خاصی را تعیین می‌کند تا شما را در طول درمان هدایت کند.

بسته به آنچه دنبالش هستید و دلیل مراجعه‌تان به مشاوره، ممکن است تنها به یک جلسه مشاوره نیاز داشته باشید (اگرچه، اکثر افراد به حداقل 5 جلسه نیاز پیدا می‌کنند) یا ممکن است مجبور شوید در جلسات هفتگی برای ماه‌ها یا در برخی از موارد برای سال‌ها شرکت کنید. این کاملاً به نیازهای شخصی شما، وضعیت و تأثیر درمان بستگی دارد.

چه کسی می‌تواند از مشاوره فردی رایگان سود ببرد؟

مشاوره فردی برای نیازهای خاص فردی مناسب است. این بدان معناست که برای تقریباً همه افراد سودمند است. نیازهای کنونی یک فرد، برنامه درمان را مشخص می‌کند؛ اگرچه، این برنامه ممکن است در طول درمان تغییر یابد. خواه این‌که با غم و اندوه یا ضربه روحی مواجه هستید، با افسردگی یا عدم رضایت شغلی دست‌وپنجه نرم می‌کنید یا تنها به دنبال بهبود چشم‌انداز کلی خود هستید، مشاوره فردی می‌تواند شکلی از التیام را در اختیار شما قرار دهد.

در طول این مسیر، درمانگر احتمالاً الگوهای رفتاری ناسالمی که خود فرد از آن ناآگاه است را شناسایی می‌کند؛ بنابراین، درمان می‌تواند به رشد فردی نیز کمک بسیار زیادی بکند.

درمان فردی یا صحبت‌کردن با یک دوست یا عضوی از خانواده تفاوت دارد. درحالی‌که دوستان و اعضای خانواده می‌تواند توصیه‌های خوبی به شما بکنند اما به‌ندرت بی‌طرف هستند و آموزش لازم جهت ارزیابی المان‌های مختلف ضربه روحی و درد و رنج را ندارند.

علاوه بر این، برخلاف دوستان و اعضای خانواده، یک درمانگر مقید به یک توافق‌نامه محرمانگی است. این توافق‌نامه به شما احساس امنیت می‌دهد؛ در نتیجه، درحالی‌که شخصیت خود و آنچه از زندگی می‌خواهید را کشف می‌کنید، می‌توانید یک رابطه مبتنی بر اعتماد را با درمانگر خود ایجاد نمایید. به‌این‌ترتیب، تغییرات واقعی رخ می‌دهند. در واقع، اثرات مشاوره فردی آن‌چنان عمیق است که شواهد نشان می‌دهند که این شکل از درمان حتی بر روی ساختار مغز نیز تأثیر می‌گذارد.

مزایای مشاوره رایگان فردی انلاین چیست؟

مشاوره فردی رایگان انلاین یک فرصت شخصی به‌منظور دریافت حمایت و رشد تجربه در طی دوران چالش‌برانگیز در زندگی به شمار می‌رود. مشاوره فردی می‌تواند به فرد در مواجه با بسیاری از موضوعات شخصی از قبیل خشم و عصبانیت، افسردگی، اضطراب، مصرف مواد مخدر، ازدواج و چالش‌های موجود در رابطه زناشویی، مشکلات والدین با فرزندان، مشکلات مدرسه، تغییر شغلی و غیره کمک کند.

مشاوره فردی انلاین رایگان فرایندی است که در طول آن شخص با یک متخصص سلامت روان آموزش‌دیده در یک محیط امن، دلسوزانه و محرمانه کار می‌کنند. مشاوره به افراد این امکان را می‌دهد تا احساسات، عواطف، باورها و رفتارهای خود را کشف کنند، خاطرات چالش‌برانگیز یا تأثیرگذار را پردازش نمایند، جنبه‌هایی از زندگی که می‌خواهند تغییر دهند را شناسایی کنند، شخصیت خود و دیگران را بهتر درک نمایند، اهداف شخصی برای خود تنظیم کنند و به سمت تغییر مطلوب حرکت نمایند.

مشاوره فردی رایگان، مشاوره‌ای است که بر نگرانی‌های آنی یا آینده نزدیک فرد تمرکز دارد. مشاوره فردی ممکن است شامل مشاوره و برنامه ریزی شغلی، رهایی از غم و اندوه پس از مرگ عزیزان یا مواجه با مشکلات در محیط کار پیش از بزرگ‌تر شدن آن‌ها باشد. مشاوره فردی یک گفتگوی رودررو بین مشاور و بیمار است، کسی که به دنبال درمان می‌باشد. هر دو نفر نوعی اتحاد، رابطه یا پیوندی را شکل می‌دهند که موجب رشد شخصی و اعتماد می‌شود.

مشاوره فردی راهی برای مقابله با مشکلات سلامت روان مانند افسردگی، اضطراب، اختلال دوقطبی و غیره، به شمار می‌آید. افراد در طول جلسات مشاوره فردی یاد می‌گیرند چگونه با استرس، مشکلات درون فردی، غم و اندوه، مسائل خشم و کمبود اعتماد به نفس مقابله کنند.

مشاوره فردی برای طیف گسترده‌ای از دلایل مانند افزایش مهارت خود آگاهی، تشویق به خود کاوشی، شناسایی مرزها، بهبود مهارت‌های برقراری ارتباط و بهبود استفاده از مهارت‌های مقابله سالم مفید است. این مزایا منجر به یک تغییر در رفتار فرد خواهد شد که اغلب موجب کاهش مشکلات فردی و رشد شخصیت خواهد شد.

افزایش خود آگاهی با چت مشاوره رایگان فردی

طی فرایند خود آگاهی، هم فرد و هم مشاور در تصمیم گیری در زمینه مشکلاتی که موردبحث هستند، با هم مشارکت می‌کنند. مشاوران اغلب افراد را تشویق می‌کنند تا از تجربیات خود به بهترین شکل ممکن در زندگی روزانه استفاده کنند.

به‌عنوان‌مثال، تمرین ذهن آگاهی یک ابزار پرکاربرد در مشاوره برای افزایش توانایی حضور فرد در لحظه حال است. فعالیت‌های ذهن آگاهی اغلب افراد را به درنظرگرفتن افکار، احساسات و عواطف در جلسه مشاوره وادار می‌کنند. این روش منجر به خود آگاهی تجربه انسانی می‌شود. همین‌الان در ذهن من چه می‌گذرد؟

علاوه بر این، مشاوران تمایل دارند تا بینشی را در مورد تأثیر رفتار فردی بر یک نتیجه مطلوب فراهم آورند. به طور خاص، درمانگرهایی که از روش درمان رفتاری شناختی (CBT) استفاده می‌کنند، به عدم تطابق آنچه فرد فکر می‌کند اتفاق می‌افتد و آنچه در واقعیت اتفاق می‌افتد، اشاره خواهد کرد.

فردی که با انواع فوبیا مانند ترس از عنکبوت‌ها دست‌وپنجه نرم می‌کند، به‌احتمال زیاد با هدف مقابله با ترس از قرارگیری در شرایطی که ممکن است عنکبوت در آن حضور داشته باشد، اجتناب می‌کند. بااین‌وجود، اجتناب از عنکبوت به‌سادگی موجب می‌شود تا ترس فرد تقویت شود. مشاوران، ناظران بیرونی مهمی هستند که دیدگاهی را در اختیار افراد قرار می‌دهند که به‌تنهایی قادر به مشاهده آن نیستند.

خود شناسی با مشاوره فردی رایگان

مشاوره فردی همچنین به افراد اجازه می‌دهد تا مسیر خود در جهت خود شناسی را شروع کنند. من که هستم؟ باورها و ارزش‌های من چه هستند؟ چه چیزهایی به زندگی من معنا می‌بخشند؟ چه کسانی در زندگی پشتیبان و حامی من هستند؟ این‌ها سؤالاتی هستند که با مشاوره در ذهن فرد شکل می‌گیرند.

شناسایی مرزها از طریق مشاوره رایگان فردی

بسیاری از افراد برای مشکلات مرتبط با روابط و مهارت‌های اجتماعی خود به دنبال مشاور هستند. در بیشتر اوقات، این مشکلات از کمبود یا نبود مرزها به وجود می‌آیند. مرزها، محدودیت‌های فیزیکی و عاطفی هستند که به تمایز قائل شدن بین تمایل‌ها، نیازها و اولویت‌های یک فرد از فرد دیگر کمک می‌کنند. مهم‌ترین جنبه در ایجاد مرزها، شناسایی موقعیتی است که بدان‌ها نیاز است.

به‌منظور برقراری ارتباط بین مرزها، یک فرد ابتدا باید آن‌ها را شناسایی کند و از آن‌ها آگاه باشد. نقش مشاور، فراهم‌کردن بینشی نسبت به نیازها و اولویت‌های یک فرد است. در هفته به چه میزان زمان دور از والدین خود نیاز دارید؟ چگونه می‌توانید وظایف و کارهای خود را برای تعیین مرزهایی برای خود اولویت‌بندی کنید؟ در یک جلسه مشاوره فردی می‌توانید به کاوش در مورد هر یک از این سؤالات بپردازید.

تقویت مهارت ارتباطی با مشاوره فردی

علاوه بر شناسایی مرزها، هدف و قصد مشاوره بهبود مهارت‌های برقراری ارتباط از قبیل مهارت‌های مربوط به قاطعیت مبتنی بر اعتماد به نفس، تقویت هوش هیجانی، همدلی، گوش‌دادن فعال، افزایش اعتماد به نفس و احترام است.

قاطعیت مبتنی بر اعتماد به نفس که شامل تأکید بر نیازهای خود در عین احترام به نیازهای دیگران است، نیز بسیار اهمیت دارد.

تقویت مهارت‌های مقابله‌ای با مشاوره رایگان فردی

از همه مهم‌تر این است که افراد از طریق روند مشاوره به مهارت‌های مقابله‌ای ارزشمندی دست می‌یابند. به‌عنوان‌مثال، مشاورانی که از روش‌های پذیرش و تعهد درمانی (ACT) یا رفتار درمانی دیالکتیکی (DBT) بهره می‌گیرند، در جلسه مشاوره بر تکنیک‌های ذهن آگاهی تمرکز دارند که این تکنیک‌ها در کاهش علائم افسردگی و اضطراب مؤثر هستند؛ این دانش را می‌توان از جلسه مشاوره به دنیای واقعی تعمیم داد.

علاوه بر این، رفتار درمانی شناختی (CBT) افراد را تشویق می‌کند تا از مهارت‌های مقابله‌ای مرتبط با الگوهای فکری خود استفاده کنند. به‌عنوان‌مثال، رفتار درمانی شناختی (CBT) توانایی فرد در شناسایی محرک‌ها و افکار ناسالم مرتبط با اضطراب و افسردگی را افزایش می‌دهد. مشاورانی که از رفتار درمانی شناختی استفاده می‌کنند نیز مراجعه‌کنندگان خود را از روش‌هایی برای شکل‌دهی مجدد افکار و درنظرگرفتن دیدگاه‌های جایگزین مطلع می‌سازند.

به طور خاص، روند مشاوره فرد را به سمت آگاهی هدایت می‌کند و مهارت‌های مقابله‌ای و برقراری ارتباط سالم را در او بهبود می‌بخشد. اگر احساس می‌کنید که درمان فردی به شما کمک خواهد کرد، تردید نکنید و با ما تماس بگیرید.

113 دیدگاه

  1. سلام خسته نباشید ، من18 سالمه و خیلی وقته که وضعیت روحی خوبی ندارم،حوصله و اعصاب درس خوندن هم ندارم و وقتی هم که میخونم زیاد تمرکز ندارم، همش دلم گرفته و گاهی زود گریم میگیره ، یک سری بدهی هایی هم هست توی خانواده که باعث شده کلا جو خوبی نداشته باشیم ، و البته من حدودا دو ساله با پسری دوستم ولی خب علاقه زیادی بهش ندارم انگار دوست داشتن نیست و فقط یه وابستگیه که بخاطر حرف زدن به وجود اومده ، میخوام باهاش کات کنم ولی خب خیلی دوستم داره و میخوام جوری کات کنم که زیاد بهش اسیب وارد نشه ، از طرفی خودم هم انگار حس میکنم دلم براش تنگ میشه و از طرف دیگه هم میدونم که هیچ آینده ای باهم نداریم و بهتره هرچه زودتر این رابطه تموم بشه . میخواستم اگه میشه راهنماییم کنید که چکار کنم

    • خیلی خوبه که اینقدر درست به رابطه نگاه می کنید. تا زمانیکه مشکلات درون فردی درمان نشوند نباید وارد رابطه عاطفی شد.چون رابطه عاطفی مشکلات درونی ما رو حل نمیکنه. سعی کن فعلا روی سلامت روان خودت کار کنی. تا میتونی کتاب بخونی تا نگاهت به زندگی بهتر بشه. بعدش وارد رابطه دوستی شو

  2. سلام من دخترم ی سال ازدواج کرده میگه نمیتونم با نامزدم راحت حرفم بزنم نمیتونم نزدیک بشم

  3. شما میتوانید به نوجوان مشاوره(درسی هم),بدهید؟من برنامه ریزی برای درسام میکنم اما برعکسش را انجام میدم تکالیف درسیم هی عقب می افتد من هم کلاس زبان میرم و نمیتونم تکالیف درس و زبان رو کنترل کنم.و بیشتر وقتم تو گوشی میگذره.میتونید کمک کنید. من روزانه تقریبا ۶ ساعت در مدرسه هستم. روز های زوج یک و نیم ساعت کلاس زبان میرم. البته تکالیفشونم وقت زیادی می‌برده. استراحتم نمی‌دونم شاید یک یا دو ساعت فرق نداره.اما این تایم از دستم بعضی موقع در میاره به ۵ ساعت میرسد

    • خب در قدم اول لازم هست که برنامه ریزی داشته باشید ، مثلاً هر روز که از مدرسه میان بعد از یه استراحت نگاه کنید که تکالیف فردا چیا هستن ، بعد ببینید هر کدوم چقدر زمان نیاز دارن، و برای هر کدوم زمان لازم رو مشخص کنید ، چون نمی‌تونید کلا گوشی رو کنار بذارید بین این تکالیف هم یه زمانی رو به گوشی بازی اختصاص بدین، برای اینکه مدام هم توی گوشی نمونید برای گوشی بازی هم زمان بذارید و تمام تلاشتون رو بکنید که بهش پایبند باشید. قطعا گهگاهی از دستتون در میره و بیشتر بازی می کنید، اینجور مواقع اشکال نداره دوباره برگردید سر برنامه ریزی که داشتید

  4. سلام من در تایمی با شخصی در رابطه بودم ان فرد تصادف کرد و رفت تو کما بعد اینکه از تو کما برگشت فقط منو فراموش کرد دکترا گفتن قسمتی از مغزش اسیب دیده و منو فراموش کرده بعد از اون من با ایشون ملاقات کردم اما نتونستم برگردونمش الان رل داره و من اصلا وضیعت خوبی ندارم از یه طرف افسردگی.اسکیزوفی . سرمو میکوبم به دیوار محکم . قلبمو میزنم . نفسموحبس میکنم تا 25 ثانیه رفتم با چیزای تیز رگمو میزنم استرس و اضطراب البته من از قبلش حالم اوکی نبود اما خیلی بدتر شدم بخاطر اون یذره امیدوار شدم کارهای مردمو هی دوره می کنم افسردگیم 63 از 63 هم قلدری برام می کنند مثل دیووانه ها میخندم سرگیجه و سردرد در قسمت پیشانی دارم و همینطور چشمام هی سیاهی میره هر روز قلبم 1 ساعت درد میگیره اما به هیچکس هیچی نگفتم همه ی ارزو هام دود هوا شدن درسم خیلی خوبه همه میگن تو خیلی برنامه داری اما زندگیم پوچه همش اهنگای دپ گوش می دم تو دلم به همه فحش میدم حرکتای همه میره تو ذهنم هی اکو میشه بعضی اوقات صدای اکسمو میشنوم برمیگردم میبینم هیچکی نیس
    دو تا مامان بزرگام حالشون خوب نیس یکیشون بستریه خواهرم 2 سال ازم بزرگتره همش اذیتم میکنه تیکه مینذازه هر شب کابوس میبینم بیدارم هم ادما راحتم نمی ذارن تیک های عصبی دارم هوا رو گاز میزنم اره دیگه حالا این یذرش بود بنظرت چیکار کنم

    • ایشالله زندگیت بهتر شه..همه کلی درد دارن تو زندگی واقعا ولی این خیلی دردناک بود..

    • تصورم اینه که اگر فقط تو رو فراموش کرده این یعنی قسمت این بوده که این فرد از زندگی تو بره
      پس تو هم فرصت و به خودت بده که با افراد جدید زندگیت رو سر و سامون بدی
      من مطمئنم آینده درخشانع

  5. من یازدهم تجربی ام با اینکه خوب هم درس میخونم و فرزانگان یه شهرستانم ولی اصلا نتایج ازمونام خوب نیست حس میکنم مفید نمیخونم چیکار کنم خیلی ناامید شدم چطور برنامه بریزم برای ازمون بعدیم؟ فیلم اموزشی ببینم یا فقط تست

  6. من می‌خوام زمان بیشتری را برای درس هام بگذارم و کمتر تو گوشی بروم و یک برنامه ریزی توی روزم داشته باشم.من برنامه ریزی میکنم اما نمیتونم عمل کنم .وقتی توی گوشی میروم یک دفعه میبینم چند ساعت گذشته و درس نخواندم و روش برنامه ریزی درست را نمیدانم .میتونید کمک کنید؟

  7. دیشب تولدم بود هیچیکی یادش نبود حتی هیچکی یک تبریک هم نگفت حتی پدر و مادر خودم فهمیدم برای هیچکی ارزشی ندارم واقعا احساس بی ارزشی دارم

    • تولدتون رو عمیقا به شما تبریک میگم و بهترین هارو برای شما آرزو میکنم. بله منم دقیقا دوسال این اتفاق برام افتاد کاملا درک کردم چه احساسی داشتی. کم کم به این درک میرسیم که تولدمون برای خودمون فقط ارزش داره.‌پدرمادرامون با بالا رفتن سنشون درگیر بحران میانسالی خودشون میشن

      • سلام من از وقتی که یادم میاد پدر و مادرم همیشه دعوا میکردن نه دعوای معمولی چون پدرم دست بزن داره تازگی ها دیگه توانایی ادامه دادن ندارم همش دارم به این فکر میکنم که خودم رو بکشم حتی دیروز خواستم این کار رو انجام بدم ولی یه لحظه پشیمون شدم دیگه واقعا خسته ام

    • سلام خیلی خسته ام خانم سن بالای هستم توخدا خواهش میکنم کمکم کنید دارم دیوانه میشم یک روانشاس میخوام که واقعا بتونه حرفهامو باور کنه حتی مدارک زیادی دارم با آقای ازدواج کردم که مریضی اسکسفرنی داشته و بمن نگفته اما غیراز اموالم زندگی فرزندانم را هم گرفت

    • مهم اینکه خودت برای خودت ارزش قائل شی
      اونا تا اخر تو زندگیت نیستن
      به کسی تکیه نکن
      محتاج محبت از کسی نباش هرکی به فکر خودشه
      سعی کن به اینکه بقیه چه فکری میکنن یا اینکه چقدر براشون مهمی یا ارزش داری و فلان مهم نباشه

  8. من دخترم و 13سالمه و روی پسر پسرعموی بابام 2ساله کراش زدم 20 سالشه. 23 روزپیش رفتم بش اعتراف کردم، اون درجواب به من گف که وقتی بزرگ شدی. حست نسبت به من تغییرمیکنه و…. من چندروزبعددوباره بش پیام دادم بازم همین حرفوبه من زد، اما من واقعا خیلیییی شدیدادوستش دارم واینکه ماهمسایه هم هستیم.ومادرماه رمضان هرسال احیاداریم، ندروزپیش که احیابوداون برا اولین باربودکه اومدپیشمون وفرداشبشم بجای اینکه بره پیش دوستاش افطارکنه اومد پیش ما یعنی زنا…. ومن وقتی نگاش میکنم نگاهشوبرمیگردونه.:)
    حالا من نمیدونم چیکارکنم که دلشوبدست بیارم میخوام اونوعاشق خودم کنم، ولینمد چیکارکنم. یه مدت دیگ هم عروسی پسرعمشه نمیدونم وقتی ببینمش چیکارکنم. لطفاراهنماییم کنین که چطوردلشوبدست بیارم ممنون.

    • بشين درستو بخون عزيز من 13 سالته تو اين سن آسيب ببيني ديگه درست بشو نيست ها

    • سلام چطوری خوبی؟
      ببین من 14 سالمه و خب این داستانارو پشت سر گذاشتم
      اینجور چیزا تو سن ماها عادیه ولی بنظرم باید کنترل بشه یعنی از یه حدی که بیشتر بشه ممکنه آسیب های روح و روانی جدی ای ببینی
      تنها حرفی ک میتونم بزنم اینه که سعی کن رو آیندت متمرکز بشی و درگیر این بچه بازیا نشی. پسرا عاشق اینن ک یکیو عاشق خودشون کنن و براش قیافه بگیرن. حس قدرت بهشون دست میده
      درگیرش نشو…
      بوص:)

  9. باسلام و احترام
    من تو دوراهی موندم که کلاس زبان آیلتس برم یا تافل؟

  10. سلام من ۱۸ سالمه چند ماهه خانواده ی پدر و مادرم خیلی محل نمیدن یا وقتی یه جا جمع میشن به ما نمیگن خیلی دوتا جهره دارن پشت سر ما یه جور جلوی ما هم یه جور دیگا یا وقتی خونه ی خالم رو طراحی کردن با کرق طلا زدم گفت که اونی که می خواستم نشد به بهونه ی اینکا من خسته شدم گفت ولش کن ولی بعد فهمیدم کا خودش همشو زده که یه وقت من نزنم ۱ هفته کامل گریه کردم کلا این کاراشون خیلی توی روحیم داره تاثیر میزاره عصبی شدم تا یه جیزی میشه گریم میگیره نیاز به مشاوره دارم

  11. سلام من نیاز به کمک دارم

  12. سلام من درسامو به تعویق می‌اندازم انگیزه ندارم سال آخر دانشگاه هستم

  13. سلام وقت به خیر من حالم خوب بود درسم هم میخونم اما به کندی و این منو اذیت میکنه و درس خوندن رو به تعویق میندازم حالم بد شده

  14. من 15 سالمه و دهمم،من شرایطم تقریبا خوبه ولی بخاطر مدرسه خیلی استرس و اظطراب میگیرم و غصه میخورم ،هرشب کلی روانم به هم می‌ریزد و حتی کلی گریه میکنم از اینکه باید برم مدرسه نمی‌دونم چیکار کنم

  15. من ۲۸ سالم هست دو سال پیش با یه دختری آشنا شدم توی فضای مجازی که ۲۰ سالش هست. فقط به صورت مجازی در ارتباط بودیم این مدت. کم کم گذشت تا علاقه پیدا کردیم به هم. اینو هم من میدونم و هم اون. چندباری خواستم کات کنم کلا نیست میشدم یا کم وقت میزاشتم براش. ولی دیدم نمیتونم بی خیالش بشم. الان خودش میگه دیگه به هیچی و هیچ کسی حسی ندارم حس هام رو پروندی و بهم گفت خیلی کم وقت گذاشتم براش. ولی دیروز که بهش درخواست دادم که پشیمون هستم از این که کم وقت گذاشتم و میخوام جبران کنم. خودش گفت جبران کن. یه چیز دیگه هم بگم ما ارتباطمون طوری بود که توی تلگرام عکس میفرستاد برم و منم براش عکس میفرستادمس. البته اون توی سکرت با تایم مشخص مثلا۳۰ ثانیه عکس میفرسته. خیلی کم هم تصویری میاد و اخرین بار دیروز بود. که پیشنهاد برگشت به رابطه م اطمینان اینکه جبران کنم براش رو دادم. باهاش داشتم حرف میزدم خودش گفت تصویری میخواد ببینیم همو. اون روز هم بهم گفت که یه پسری بهش پیام داده بود از تهران که میخواد بیاد خواستگاری و دوستی و…. که در کل بهش گفتم که تهش هیچی نیست. دیروز خواستم درمورد اون پسره بپرسم که پیام بهش میده یا نه گفت که درموردش حرف نزنم. و بهم گفت هیچی نگو. حالا خواستم بدونم از کجا بفهمم واقعا خودشم تمایل به برگشت رابطه داره؟ و اینکه نگرانم از اینکه یا اون پسره در تماس باشه؟

  16. سلام من ٣٨سالمه لیسانس و شاغلم الان ٧ساله ازدواج کردم با آقایی که دو سال از من کوچکتر و دیپلمه است ما اختلاف مالی هم داشتیم و از اول من میدونستم اما چون شرایط خودم خوب بود فکر میکردم مهم نیست تا قبل از عقد همه چیز خوب بود ولی وقتی عقد کردیم همسرم ماشین من رو گرفت دیگه بهم نداد خیلی برام هزینه نمی‌کرد و مسافرت نداشتیم تا ازدواج کردیم دخترم دنیا اومد که باز هزینه های مربوط به خودم و هر چیزی که مربوط به من میشد با بخشی از هزینه های بچه افتاد رو دوش من به مرور زمان ماشین رو عوض کردیم مدل بالاتر گرفتیم یه وام به من تعلق گرفت که شوهرم گرفت و گفت خودم قسطاش رو میدم چون از کار بیکار شده بود با ماشین من که حالا مدل بالاتر شده مشغول به کار شد خرج خونه و قسطارو از همون میداد البته خرج خونه مختصر و چیزهای ضروری فقط که تو این مدت
    من ماشین نداشتم پیاده رفت و آمد میکردم تا اینکه به اسم شوهرم با پول خودم ماشین ثبت نام کردم و گرفتم برای خودم این بگم رابطه من و شوهرم خیلی سرد شده از این بی توجهی های شوهرم من کلا افسرده شدم که بعد از این ماشین شوهرم اخلاقش بدتر شده که این ماشین مال من بوده تو گرفتی برای خودت میگه من باعث شدم تو پیشرفت کنی تو باید بیشتر هزینه زندگی کنی میگه من مثل یه برده باید کار کنم قسط ماشین تورو بدم که تو پولدارتر بشی و من هیچی
    بهش میگم من اینو نخواستم خودت خواستی از سر بیکاری خوب برو دنبال یه کار بهتر اما قبول نمیکنه الان بارداری دوم هستم کوچکترین هزینه ای جهت بارداری و زایمان بهم نمیده حتی کمک هم نمیکنه اصلا برایش مهم نیست منم ازش نخواستم خودم هزینه کردم ولی از اینکه اینارو میبینه و باز ازمن طلبکاره بیشتر حرصم میگیره الان موندم باهاش چکار کنم ما رابطه زناشویی خوبی هم نداریم من باید چکار کنم واقعا چون خیلی داغونم از کارای شوهرم

  17. سلام مشکل من شوهرمه خیلی اذیتم کرده ی کاری کرده از خانوادت دورم هیچکس دور و برم نیس فقط ی خونه با من و ی بچه کوچک نمیتونم تحملش کنم چیکار کنم فقط زور میگه دست به زن داره چیکار کنم کمک کنین

  18. من 19 سالمه و الان یکسال و نیم ک درگیرافسردگیم دوس ندارم از اتاقم بیام بیرون زیاد حرف نمیزنم همش دوس دارم بخوابم و خستم با کوچکترین چیزی گریم میگیره یا خود ب خود بدون دلیل ب ی جا نگاه میکنم اشکم در میاداحساس میکنم خیلی بی ارزشم و یک موجود منفعلم ن اینکه نخوام ولی واقعا توانایی انجام هیچکاری ندارم عاشق تنهاییم ولی از اینک تنها برم بیرون استرس میگیرم یکنفر غیر خونوادم باشه نمیتونم باهاش حرف بزنم استرس میگرم و هول میشم واقعا برام سخته نمیتونم تو جمع باشم حس میکنم بقیه دوس ندارن ک منو ببینن از اینکه تو چشم بقیه نگاه کنم وحرف بزنم استرس میگرم فکر میکنم چهره خوبی ندارم و بقیه رو اذیت میکنه با اینکه قیافه عادی دارم

  19. سلام من ۱۷سالمه این دوساله بادوست بابام رابطه دارم الانم دیگه خسته شده میگه نمیتونیم اینطور بمونیم این دوسالم فقط بخواطرتوهیچی نگفتم .منم خیلی میترسم که بابام چی میگه ، از یه طرفم میترسم ک این اختلاف سنی ی مشکلی پیش بیاره بنظرتون خودم ب بابام بگم بهترنیست؟نمیدونم اصلا خسته هم شدم از بس فک کردم

  20. سلام من تو ی رابطه ۱۰ ماهم ی دروغ کوچیک گفتم و هر باریم ک ازم پرسید انکار کردم سرش داد زدم ک اشتباه میکنه بعدش اومدم حقیقتو گفتم ک اره اینجوریه و اشتباه کردم حالا دلخوره چند روزه و درست نمیشه سرد شده انگار سنگ شده انگار علاقه نداره دیگ بهم انگیزه نداره همش میگ زمان بده دادم زمان شب ک صبحت میکنه خوبه صبح همون ادم قبل نمیدووونم باید چیکار کنم دارم اذیت میشم🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️ راه حل چیه

  21. من از دوران کودکی اضطراب خیلی زیادی دارم که بعضی از زمان ها غیر قابل کنترل میشود. مشکل دیگه ای که احساس میکنم اینه که نمیدونم به اندازه کافی خوب هستم و آیا کارها و دستاورد هایی که تا به الان داشتم قابل قبول هست یا نه، اما خودم‌ شخصاً راضی نیستم با اینکه فکر میکنم همیشه‌ تمام تلاشم رو انجام دادم. من همیشه تو ذهنم درحال جنگیدن با خودم هستم به صورتی که‌انگار چند نفر دارن‌د باهم دعوا و بحث میکنن و به توافق نمیرسند و اختلاف عقیده دارند. با اعتماد به‌نفس هستم، اما‌ در بعضی شرایط اعتماد بنفسم را کامل از دست میدهم. نمیتونم شکست رو قبول کنم و‌نمیخوام‌ که‌ قبول کنم و خیلی مواقع فشار خیلی زیادی رو باید تحمل کنم.

  22. مدت سه ساله با یه نفر دوستم ، دوتامون از دوتا شهر مختلف هستیم ،از راه دور ،فقط چند ماهی یکبار به مدت یک هفته ده روز ،میریم یه شهر دیگه مسافرت ، اینارو کلی میگم هر وقت بهش زنگ میزنم پیام میدم در دسترس ،، اولای رابطه به من خیلی دروغ گفت حالا نمی دونم برای مخ زنی برای چی بود گفت پدرو مادرش مردن عموش پولشون خورده و… بعد که یکم رابطمون جدی شد گفت پدرو مادرش زندن قبلا وضعش خوب بود الان ورشکست کرده هیچی نداره ، قصدش ازدواج میخواد بیاد خواستگاری ، چندتا مساله هست من باهاش مشکل دارم ، یکی اینکه رابطه جنسی مهم برای همه ،، نمی دونم بلد نیست حوصله نداره عشق بازی نمی کنه یا خیلی کم من چندین بار بهش گفتم اینگار اهمیت نداره براش ، یه حسی به من دست میده اینگار به فکر خودشه بعد به خودم میگم اگه ،کسی واقعا یکیو دوست داشته باشه همه چی براش اهمیت داره سعی میکنه اون کارای طرف مقابلش دوست داره انجام بده و اگه طرفش اهمیت نداره انجام نمیده ، این یه مسئله ،من نمی گم خودم خیلی خوبم هر کس ایردای خودش داره ،من یکمی لجبازی دارم اون خیلی زیاد اینگار دوست داره حرف حرف اون باشه ، بفرض من رفتم سر کار حقوق اول رفته بودیم مسافرت گفت بیا بریم رستوران مهمون من ، سر این یه دعوای شد نریم فلان بعدم من ناراحت شدم اومدبهم میگفت میخواستم پولات خرج نکنی ، رستورانم رفتیم دیگه من حساب نکردم ، سری اخری گشنش شده بود رفتیم یه چیزی بخوریم اونجای بود ساعت یازده بود هنوز غذا اماده نبود ،گفت نیمرو بزنیم گفتم توبخور من یه لقمه پیش تو میخورم وقتی غذا اماده شد من برنجی میخورم ،بعد اصرار کرد گفتم هر چی میخوای بگیر ، بعد دعوا کرد زد از رستوران بیرون مگه نمیگم هر چی میخوای بگو جوری که میخواستم بر گردم شهرم ، میگفت من گشنمه عضبی م

  23. سلام من همسرم زندان افتاده و دوفرزند ۹و۱۴سالع پسر دارم انها خیلی وابسته به پدر بودن چون پدرشون بعد سرکار همیشه خونه بوده و هیچوقت نشده جایی بره یا نباشه برای همین خیلی گریه و بی قراری میکنن من هم بهشون گقتم پدرتون رفته ترکیه کار کنه و خیلی سوال میپرسن و من بعضی هارو نمیتونم بگم برای همین نمیدونم بهتر هست حقیقت را درباره زندان رفتن پدرشون بگم یا همینجوری بگم ترکیه رفته؟؟؟

  24. من ی دوست دارم ۱۷ سالشه
    این آقا شخصیت اش طوریه ک مثلا گاهی با شما خیلیی مهربونه گاهی خیلی سنگدل و البته هر چقدر پیش شما حس امنیت بکنه سنگدل تر میشه و و تنها راهییم ک وادارش میکنه ب معذرت خواهی تهدیدش ب ترک کردنه بعدشم فاز اره من بدم و برو من سمیم میگیرع ک دلت بسوزه خیلی حمایت و محبت دریافت میکنه اما هر چی جلوتر رفتیم سنگدلتر بی توجه تر شد اما گاهی هم در اوج مهربونیه و این مودی بودنش منو گیج کرده همچنین ویژگی های ی ادم سو استفاده گر رو داره پدرش هم ادم درستی نیست یادمه ک ی بار حوله اش رو داخل استخر جا گذاشت پدره،وقتی بهش گفتم توی رو خوب برخورد کرد اما وقتی قطع کرده بود گفته بود زر میزنه. میخوام بدونم مشکل دوستم چیه چون از داداش بهم نزدیکتره من گیج شدم نمیدونم چ برخوردی باش کنم میگ خودم میفهمم بد میشم اما نمیتونم بهش ادامه ندم همین ک از بدی هاش میگی میخواد تماس رو قطع کنه با تنها کسی ک خوبه ی دختره توی خونوادش باباش ادم مزخرفیه اما مادرش خیلی خانوم خوب و مهربونیه اینم خودش با دخترا خیلی خوبه ولی حس میکنم همین ک با اون دختر بره زیر ی سقف خود واقعیشو نشون بده ب اذیت کردن بقیه هم علاقه داره عمدا اذیت میکنه و لذت میبره می‌خوام ببینم اختلالش چیه مازوخیسته ضد اجتماعیه دو قطبیه سو استفاده گره چیع اخه

  25. سلام پسری هستم ۱۷ساله که با مامان دوستم رابطه جنسی داره
    یعنی از ۱۵سالگی باهاش رابطه دارم
    الان یک هفته می شه که حس بدی به اینکار پیدا کردم و عذاب وجدان زیادی گرفتم

  26. سلام . مشاوران انلاینتون چرا وسط مشاوره دادن میرن؟؟
    لطفاً رسیدگی بشه ‌.

  27. سلام. من در پیام رسان درخواست کمک کردم اما پاسخگو نیستن. ممنون میشم رسیدگی کنید

  28. من خیلی آدم بدی هستم نمیخوام اینطوری باشم حسودم گاهی بی دلیل گریه می‌کنم دلم از پدر و مادرم گاهی از فامیل بعضی اوقات از خودم پر میشه احساس می‌کنم بعضی وقتا کلا نباشم بهتره

    • سلام دقیقا منم همین حس شمارو دارم یه روز سرحال پامیشم یه روز میخوام نباشم ۱۹ سالمه و انگار که رو هوام از خودم اونجوری که باید راضی نیستم ولی چیزی که ارومم میکنه تو این لحظات این جملس که اخرش همه محو میشیم غصه چیو میخوری کار خوبو خودتو بکن و کاری به کسی نداشته باش اصن که چی حالا دکتر مهندس افتخار خانواده برگ برنده دست کسیه که حال خوب و خوش خودش بیشتر از هرچیز دیگه در اولویت باشه اگه دنیا در نظر بگیریم که هیچ انسانی روش نیس به جز ما میبینیم که گاهی یا بهتره بگم همیشه برای دیگران زندگی میکنیم به یه جایی میرسی میبینی چقدر برای قضاوت نشدن به خودت سخت گرفتی چقدر بخاطر زوایای انسانی که انسان ها درستش کردن زجر کشیدی که چی رها کن هیچ درست و غلطی در این دنیا که انسان ها درستش کردن وجود نداره اصلا مهم نیست ازمون ایین نامه بار اول قبول شی یا دهم چه فرقی میکنه من گریه کنم بخاطرش خنگ کسی نه این دنیا ارزش گریه کردن داره اما ارزش فکر کردن بهش نداره گ مهم اینه به زوایای غیر انسانی اون که روحت به تو میگه درسته پیش بری بهت یه وقتایی مثلا میگه پاشو برقص ، بریم قدم بزنیم و… روحتو دریاب و مطمعن باش خدایی هست و همیشه یاداود حضورش باش تو حال بدت زیاد تمرکز نکن رو گذشته هیچ زمانی به اسم گذشته برات وجود نداشته باشه رها کن و به حالا بچسب ببین روحت قلب چی میگن مغزتو خودت کنترل کن نه که اون تورد کنترل کنه.

  29. یه شخص مونث چند ماهی، هست ذهنم رادرگیر کرده یعنی در واقع عاشق اون طرف هستم وبه شدت ذهنم درگیر کرده خیلی اذیت میشم. دسترسی هم بهش، ندارم اگر هم داشته باشم جرات ندارم. فقط ذهنم را درگیر کرده وهمش به فکر اون هستم. چطور باید ازاین فکر رها بشم؟ چرا این حالت دارم؟ باید چکار کنم؟

  30. سلام نمیدونم چی بگموازکجابگم وچه جوری حتی احساساتموبیان کنم.اینکه چه قدبده یه چیزیودوست داشته باشی داشته باشی امایقین داری که نمیتونی داشته باشیش وروزی صدبارانگارخون قورت میدی وتوی خودت میریزی وخفه خون میگیری.من حدوداده سال پیش بایکی دوست بودم درحدمعاشقه ام باهم بودیم وبشدت احساساتشوپس زدم قصدش ازدواج بودوخیلی به پام موندامانخواستمش وبعدازسالهاازدواج کرد،من عاشقش بودم امابخاطراینکه فک میکردم میتونم باموقعیتهای خیلی بهتری باشم وانتخابای بهتری بکنم ولش کردم،بعدازشیش سال پشیمون شدم امادیرشدا بودواین آقاازدواج کرده بوودومتاسفانه منه نادون به حریم زندگی جدیدشون بخاطراینکه طاقت نداشتم کناریکی دیگه ببینمش احترام نذاشتم و چهارسا پیش پیام دادم بهشون والان بااینکه سه ساله بشدت پشیمونم وکناراومدم وهمش خودمونفرین کردم که چرا وجلوی خودمونکه نداشتم،پیشنهادبودن بااین آقاروبارهاردکردم بااینکه دلم یه چیزدیگه میگفت،وازش عذرخواهی کردم وجوابشوندادم امابشدت توی برزخ گیرکردم واین آقامیگه به جفتمون رحم کن به زندگیم رحم کن به جوونی که بخاطرت ازدست دادم رحم کن وباهام باش تاآروم بگیرم،میگه مدام منوباهمسرش مقایسه میکنه وبااینکه زنش زن خیلی کاملیه وازهرلحاظ بهتره نمیتونه فراموشم کنه،میگه بهم ظلم کردی ومدام منولعنت میکنه که نذاشتم بهم برسیم،خیلی خسته ام وفشاردردناک روانی رومه که نمیتونم باکسی صحبت کنمومدام مثل مرغ سرکنده بال بال میزنم که چیکارکنم،احساس میکنم مردم ودستم ازدنیای خودم کوتاهه.احساس میکنم گوسفندم وحسرتایی که دارم چاقوان وبدون اینکه بهم حتی فرصت آب خوردن بدن سرموبیخ تابیخ میبرن.میدونم مقصرم ودارم میسوزم.میخوام جبران کنم اول ازهمه برای خودم میخوام دووم بیارم میخوام کم نیارم میخوام خودموجمع کنم لطفاکمکم کنید

  31. سلام من 13 سالمه و در روابط اجتماعیم ضعیفه و همچنین سریع ناراحت میشم و به گریه میوفتم راهی هست که وقتی ناراحت میشم گریه نکنم و راهی برای قوی کردن روابط اجتماعیم هست

  32. من خیلی احساس تنهایی شدیدی دارم

  33. یه استرس درونی دارم و اعتماد به نفس و عزت نفسم بشدت کمه از لحاظ جسمی دچار مشکل شدم و حس میکنم مریض شدم. علائم دارم. درسم از پایه 12 ام افت کرد و دیگه درس نخوندم تا امسال که بازم برام سخت بود. وضع خانوادم خوب نیست هر روز مامان بابا دعوا میکنن مثل قبلا و حتی بدتر جو خانوادمون اصلا محبتی و حتی نرمال نیست. مادرم فشار زیادی برای درس روم میاورد و هر بار بخاطر شکستام کلی سرم داد میزد و تحقیرم میکرد.از لحاظ مالی هم دچار مشکلیم. من با همه اینا تو این لحظه نمیدونم چجوری باید ادامه بدم! چجوری درسمو بخونم میخوام کنکور قبول شم و تمرکزمو بزارم برای درسام ولی الان شرایط سختی دارم. میخواستم با تمام توانم تلاش کنم اما بدن خستم احساس کوفتگیم حال بدم اجازه نمیده، با این وجود حتی امیدی هم به هیچ آدمی ندارم که مثلا نجاتم بده ولی مثلا فقط خواستم درد و دل کنم.

    • خاستم بگم که من دردو دلاتو خوندم🙂✨

    • خیلی خوبه که اینقدر خوب میتونی راجب خودت و مشکلاتت صحبت کنی واقعا بهت افتخار میکنم و ارزو میکنم همه جیز تو زندگیت به روال عادیش برگرده و کنکورم قبول شی✨️🤍🫂

    • سلام خواستم بگم زندگی منم همینه هر روز بحثو دعوا خانوادم و فشار کنکور و منم کم آوردم خواستم بگم تنها نیستی=))))

  34. سلام وقت بخیر من سرباز م و تازه اموزشیمو تموم کردم و هروقت میام مرخصی تا روزی که برمیگردم پادگان استرس دارم حالم خرابه چیکار کنم

  35. سلام من احساس میکنم چند شخصیه پراکنده توی من هست و هر روز یکیشون خودنمایی میکنه هرکدوم نیاز های خودشونو دارم و خیلی باهم متفاوتن این با عث میشه نتونم درست تصمیم بگیرم یا از تصمیماتم پشیمون بشم یه روز افسردگی دارم یه روز روانی میشم یه روز انقد به خودم میرسم و خودمو دوس دارم یه روز هنش تو فکر آسیب به خودمم تعادل روحی روانی ندارم نمیتونم احساسات و عواطفمو برای مشاورا توضیح بدم و بعضی وقتا همش احساس میکنم که نیازی به کمک روانشناسا ندارمو خودم تنهایی از پسش بر نمیام سال دیگه باید انتخاب رشته کنم ولی خب با این وضعیتم خیلی اظطراب دارم

  36. سلام . نمیدونم چرا ولی همش احساس میکنم یه وزنه ی سنگین روی قلبمه همش سعی میکنم نفس عمیق بکشم ولی حس میکنم به اندازه کافی نمیتونم نفس بکشم آدم درونگراییم و ظاهر خیلی اروم و منزوی دارم دقیقا برعکس باطنم که همیشه درگیره هیچوقت نمیتونم به افکارم نظم بدم همیشه مثل یه دفتر خط خطی شده اس اکثرا توی افکارم میمونم و وقتی به خودم میام حتی یادم نمیاد به چی فکر میکردم و سردرد میگیرم ولی خانوادم جدی نمیگیرن هروقت میخوام حرفی بزنم شروع به پیچوندن بحث و به شوخی و خنده گرفتنش میکنن اونا فکر میکنن همه ی مشکلات مالیه چون وضعیت مالی خیلی خوبی نداریم ولی خب یه جوری انگار خانواده نیستیم . اکثر وقتا حرفام و میریزم تو خودم یا روی کاغذ مینویسم ولی بعضی وقتا احساس میکنم نیاز دارم یه موجود زنده فقط به حرفام گوش کنه بدون اینکه نصیحت کنه یا شروع کنه به تعریف کردن از مشکلات بقیه که تو بهتر از اونایی و …

  37. من ی کم آدم شلخته هستم وقتی از بیرون میام لباس هایی که تنم بوده هرجا میندازم دیروز وقتی از بیرون آمدم. خواهرم و مادرم به این دلیل همیشه غر میزنن که چیزات جمع کن خواهرم چندبار اخطار داده بود اگه لباس هات جمع نکنی همه رو میریزم پشت در…. من دیروز ی کم خسته بودم و دراز کشیده بودم و خودم به موقع میخواستم جمع کنم ولی اون داشت میگفت برندارید همین الان میندازم گفت قبلا هم بهت گفته بودم دیدم همه رو ریخت پشت در منم عصبانی شدم باهاش درگیر شدم من اونو زدم و اون هم منو جوری زد که دستم درد گرفت مامانم ازش طرفداری میکرد و هرچی خواست خواهرم و مامانم به من گفتن لباس هام جمع کردم ولی باهاش بخاطر کار دیروزش قهرم….. از ی طرف هم کارم پیشش گیر و حالا هم باهاش قهر کردم

  38. راستش من از دختری خوشم میاد و تا جایی که میدونم اونم این حسو بهم داره…مدتیه که با هم صمیمی شدیم (حوالی ۱ ماه) قبل این همدیگرو میشناختیم البته ولی در حد سلام.تا جایی که بهم رسیده میخواد با هم فعلا دوست باشیم تا بیشتر همو بشناسیم..خب این طبیعیه و خواسته منم هست.تو این مدت مریض شده و یکم درگیر این قضیس،من همیشه کنارشم و پیگریش هستم. ولی حس میکنم یکم داره دور میشه ازم..نمیدونم این فقط حسمه…پیشنهادیم بهش ندادم هنوز.

  39. سلام من 13 سالم ولی هر جا نگاه کردم میگن افسردگی شدیده همش اعصابم خورده حوصله ندارم همش دوست دارم بمیرم حتی یه بار با چاقو روی رگ دستم کشیدم و زخم شد اصلا تمرکز ندارم نمیدونم باید چیکار کنم

  40. سلام.وقت بخیر.من دختری۳۷ساله هستم.یه مدتیه از قیافم خیلی بدم میاد.آینه نگاه میکنم اعصابم داغون میشه به خودم فحش میدم.انقدر از خودم بدم میاد که شدیدا دلم میخواد چندنفر باهم منو به شدت بزنند.کمترین رسیدگی ای به خودم نمیکنم چون انگار با خودم قهرم،نمیدونم یا شاید چون متنفرم از خودم میبینم فایده ای نداره.احساس میکنم لایق هیچی نیستم.سه سال تلاش کردم تا از آزمون نظام مهندسی ،طراحی قبول شم.قبول هم شدم.مهردارم.ولی دیگه خوشحال نیستم.نه تنها این،حتی اگه بهترین زندگی رو بهم بدن بازم خوشحال نمیشم.واقعا اگه خانواده نداشتم حتما خودمو راحت میکردم.هر کسی میمیره حسادت میکنم بهش.با اینکه نامزدم عاشقمه و منم عاشقش بودم ولی نمیدونم چی شده که حوصلشو ندارم دیگه.انگیزه ای ندارم واقعا.لطفا راهنماییم کنید.ممنون

  41. نامزد من به یکسری دلایلی اعتمادش رو نسبت به دوستام از دست داده و خب از اون جایی که میدونم آدم های بد یا ناباب نیستن میخوام دوباره اعتمادشو بسازم اما نمیدونم چکار کنم میدونم ناراحته و هر دفه که میخوام قرار بزارم میگه مواظب چهارچوبمون باش و خب قشنگ ناراحت میشه وقتی بیان میکنم میگه هر جور صلاحه من دیگه چیزی نمیگم و وقتی میگم این راه حل درستی نیست خودت اذیت میشی میگه خب بگم ارتباطتو قط کن میکنی؟ میشه به منبگید چکار باید بکنم بدون قطع ارتباط و بدون اذیت شدن همسرم. من خیلی تلاش میکنم برای اینکه ما حرف بزنیم چه شناخت بیشتر از ساید های دیگه ای از هم هم راجب مشکلات کوچیکمون اما مشکل اینجاست که هم همسرم آدمی هست که تو خودش همه چیز رو میریزهو معتقده مرد نباید مشکلات کاریش باعث بهمریختن ذهن همسرش بشه ولی خب خیلی فکرش درگیره بیشتر اوقات و وقتی من میخوام صحبت کنم بیشتر اوقات نمیدونم چرا اما سریع اشکام میریزه و ناراحت میشه

  42. سلام ببخشید من فکرای وسواسی خیلی اذیتم میکنه باید چیکار کنم

  43. بهاره صبری رزم

    سلام دوست عزیز، لازم راجب فکرها بیشتر صحبت بشه تا تشخیص بهتری داده بشه، توصیه میکنم حتما مشاوره فردی داشته باشین، یا از اپلیکشن مشاوره رایگان باما کمک بگیرین، موفق باشین

  44. من مادر پسر بچه 7ساله ای هستم که کلاس اول را داره تموم میکنه. خیلی استرس و اضطراب دارم. در حدی که زمانی که پسرم مدرسه هست وحشتناک استرس دارم. نمیتونم چطوری خودم را کنترل کنم و برخورد درست با پسرم داشته باشم. خیلی برخورد دیگران روم تأثیر میذاره، اصلا نمیتونم برداشت مثبت از برخوردها داشته باشم. خیلی منفی گرا هستم. اصلا نمیتونم شاد باشم، میترسم شادی کنم چون منجر به ناراحتی میشه.

  45. سلام من 21سالمه و دوساله عقد هستم،همسرم غریبه هستن،خانواده همسرم از سه ماه بعد از عقدبرای مهریه و یه قضیه ی دیگه که من بهشون بی احترامی کردم با من قهر هستن.من هرچی یه همسرم اصرار میکنم که مارو باهم آشتی بده میگه نه و بیخیال ولشون کن.پارسال رفتم خونشون برای آشتی مادر و خواهر بزرگش بهم محل نزاشتن همسرم میگه دیگه نمی‌خوام بری اونجا کوچیک بشی😕چکار کنم آشتی کنن بدون اینکه همسرم بفهمه بهشون زنگ میزنم جواب نمیدن پیام میدم جواب نمیدن. کارم شده گریه.سوال ها و حرفای اطرافیام کلافم کردن.هرکی پشتون بد بگه باهاش دعوا میکنم.اوناهم تا اونجایی که خبر دارم هرکس پشت من بد میگه باهاش برخورد میکنن.اما نمی‌دونم چرا جواب من و نمیدن😔توی شهرکوچیک هستیم وقتی اتفاقی تو خیابون همو میبینیم سلام میکنم راهشون و کج میکنن و جوابم و نمیدن.لطفا اگه راه حلی دارید بگید بهم

  46. چجوری رفتار خوبی با خانوادمون داشته باشیم؟ ولی نمیتونم خودمو کنترل کنم.

  47. خوب من اصلا تمرکز ندارم و موقع انجام کارها میبینم که بیش از چندین دقیقه ایت که مشغول فکر و خیال هستم . مواقعی که امتحان دارم کاملا بی خیال فیلم میبینم یا رمان میخونم . از ناراحتی دیگران حتی افراد نزدیک ناراحت نمیشم و انگار ناراحت شدن بقیه برام مهم نیست بااینکه خودم هرگز دیگران رو ناراحت نمیکنم . به اتفاقات اطرافم اهمیت نمیدم و گاهی احساس میکنم در یه دنیای جداگونه زندگی میکنم . به برنامه هام عمل نمیکنم و قول هام رو نگه نمیدارم .

  48. من حدود یکی دو هفته پیش با ینفر توی مترو دعوام شد و با اینکه ورزشکارم و هیکل و زور زیادی دارم ولی جلوی خودمو از دست بلند کردن روی طرف مقابل گرفتم.من فقط داشتم با دوستم می‌خندیدم ولی طرف به هر دلیلی برگشت و بهم سیلی زد و چند بار به رون پام لگد زد،ولی من فقط وایساده بودم و نگاش میکردم با اینکه می‌تونستم خیلی راحت بزنمش ولی جلوی اون همه آدم این کارو نکردم.همین باعث شده که از اون موقع هرروز خودخوری کنم که چرا نزدمش بعد به خودم میگم نه کار درستی کردم اگه میزدم و یه اتفاقی برای یکیمون میوفتاد چی؟بعد دوباره فکر میکنم که باید میزدم و…اینم بگم که اصلا آدم دعوایی نیستم و اولین باری بود که یکی روم دست بلند میکرد و همین باعث شده خیلی بهم بر بخوره.بعد ترس از این دارم که اگه دوباره این اتفاق افتاد و طرف توی مترو اومد که دعوا کنه چیکار کنم.کلا یه استرس و اضطرابی سر این موضوع و تخریب شخصیتی که شدم بهم وارد شده.

  49. لیلا هلیچی هستم۱۸سالم ان چند سال انیطوری حالم شد حالم هروز داره بدتر میشه همیشه فکرم ب مرگ وزووود عصبانی میشم چند روز ی غده تو سرم در اومده هم دیشب خیلی ناراحت شدم الان هم فده پاین اومده قبلا هم دکتر مغز واعصاب رفتم گفتن باید قرص ارام پخش بخوری دو سال قرص ارام پخش استفاده کردم ک دیدم حالم بد شده قرص ترک کردم ابان هم قرص گلناز استفاد میکنم ک خاب برم شب خاب نمیرم فکرم درگیره همش دوست دارم تنها باشم واگر تنها باشم ب فکر خودکشی میکنم خواهش کمک میخام ،🥺💔

  50. سلام خسته نباشید

    من و دوست دخترم ۳ ساله که با هم رابطه داریم و ایشون اخیرا کنکور دارن و خب فشار درسی روشون زیاده
    از طرفی هم من ۲۴ ساعت به ایشون فکر میکنم و نمیخام هیچ جوره از دستش بدم
    ولی اخیرا توی یک ماه اخیر رابطه ما به بن بست خورده و به جدایی کشیده اما هنوز با هم حرف می‌زنیم
    دلیل این جدایی هم این بوده که ایشون طبق حالا گفته های خانوادشون و پدر و مادرشون به این نتیجه رسیدن که اگه من بخوام چند سال دیگه برم خواستگاری ایشون
    جواب رد قطعا میشنویم و ضربه بزرگی میبینم
    ایشون میگن که
    طبق گفته هایی که بعضی اوقات از مادرشون و پدرشون شنیدن ما به هم نمیرسیم برا همین بهتره الان کات کنیم و دیگه با هم نباشیم
    ولی همو خیلی دوست داریم واقعا و سه ساله برا هم دیگه تموم خودمونو گذاشتیم
    ایشون میگن که
    مادرشون تو حرفاش گفته پسری که در آینده میای باهاش حتما باید چند سال ازت بزرگتر باشه که سربازیش تموم شده باشه و خب خونه و اینا کامل داشته باشه
    از طرفی هم میگن ۲۳ سالگی وقتشه که دیگه بری سر خونه زندگیت
    از طرفی میگه که من نمیتونم جلوشون وایسم و سفتن و اینا
    ولی من میگم که آقا تلاش مونو بکنیم که چیزی نمیشه
    بعدم مادر پدرت وقتی ببینن تو ۷ ساله منو‌ میشناسی و منو میخای بعید می‌دونم مخالفت کنن
    و اینم اضافه کنم از ایشون یه سال کوچیک ترم

    هر چی هم بهش اصرار میکنم میگه تو درک نمیکنی شرایط خونه مارو
    ولی می‌دونم خانوادش در حدی سنتی و سفت نیستن که نخوان قبول کنن
    بعدم میگم آقا فوقش ده بار جواب رد میشنوی
    آخرش که قبول میکنن دیگه وقتی اصرار خودشم ببینن
    اصرار منم ببینن
    بنده میگم اصلا گیریم یک درصد قبول نکردن آخر
    واقعا رابطه ما ارزش داره که برا همدیگه بجنگیم

  51. قبلا که مشاوره گرفتم بهتر بود! الان عوض شده یه لینک می‌فرستین و تموم. خب اگه قرار بود با سایت مشکلمون حل بشه که خودمون کلی سایت و زیر و رو کردیم!

  52. یه دختر خیلی ساکت و گوشه گیرم معمولا همیشه غمگینم و احساس بدی دارم به همه اطرافیانم بی اعتمادم و عمیقا این حس عذابم میده

  53. سن ۲۳ دختر مجرد دیپلم خب من دو سال پیش با یه اقایی اشنا شدم که اصلا قصد نداشتیم باهم رل بزنیم و فقط دوست بودیم بنا به دلایلی سن امو بهشون درست نگفتم و خب خیلی یهویی همدیگه رو دوست داشتیم الان نمیدونم چیکار کنم رابطمون خیلی خوبه فقط میترسم سن امو بفهمه و تنهام بزاره اوشون ۱۷ سالشونه اگه میشه راهنماییم کنین

  54. دختری دارم ۹ ساله مادر بدون اجازه دخترم رو از مدرسه برده و نمیزاره دخترم رو ببینم و ب گفته ی خودش دختر دیگ با اون زندگی میکنه از ۳ سالگی پیش منه چیکار کنم

  55. سلام
    دو راهی بدی افتادم قرص برنج پیدا کردم از مردن ترسی ندارم فقط نگران دختر ۳ سالم هستم دارم روانی میشم

  56. سلام وقت بخیر
    من یه چن وقتیه ک اظطراب گرفتم یعنی هرکاری میکنم مغزم به چیزای منفی میره
    مثلا یه آب ک میخوام بخورم میگم عع اگه آخرین ابی ک میخورم باشه چی یا اینکه با پدرم صحبت میکنم یا نگاش میکنم میگم یه اتفاقی براش میوفته استرس کل وجودمو برمی‌داره
    فوبیا کل خانوادمو گرفتم میدونم این چیزا عادیه ولی واقعا چن وقته من بیش از حد اظطراب گرفتم دلهره شدید دارم نسبت به زندگی هرکاری میکنم میگم شاید این آخرین کاری ک میکنم یا یکی از اعضای خانوادم یه کاری می‌کنند همین فکرو میکنم
    باز نمیتونم چجوری بگم حسمو ولی کمکم کنید واقعا زجر میکشم😓

  57. من هشت ماه شده دارم میرم کشتی و الان قارچ پوستی گرفتم و هی داره بدتر میشه و شونه هام هم خیلی درد می‌کنه و نمیتونم درست کشتی بگیرم و هی کشتی هارو میبازم از جهتی پول ندارم برم دکتر،قبل باشگاه خیلی استرس و اضطراب میگیرم،بابام همیشه تو خونه با همه دعوا داره،من رشتم علوم انسانیه و تو درسم خیلی پسرفت کردم، بعد باشگاه یا امتحان دستم به صورت خفیف لرزش میگیره خیلی افسرده شدم، پولی ندارم، دیگه از این زندگی خسته شدم.

  58. من از ۱۲ سالگی کلن توی شرایط بدی گیر کردم ضربه روحی بدی خوردم کلن حالام از وجود خودم بهم میخوره ۲بار دست به خودکشی زدم ولی متاسفانه نمردم از طرفی خنوادم بهم مدام گیر میدن هیچ وقت احساس خوبی ندارم اکثر مواقع بی دلیل مسخوابم خسته نیستم ولی الکی میخوابم حال حوصله هیچ کاریو ندارم هروقت حالم خوب نیست میشینم سیگار میکشم ولی راه دیگی به ذهنم نمیاد که بکنم از طرفیم ۲ساله با یکی توی یک رابطه هستم که واقعنم دوسش دارم یک عشق دو طرفه هستش نمیخوام با این حال بدم به اون اسیب بزنم میترسم از اینکه ولم کنه بره ولی خنواده هامونم این میدونن که باهم هستیم از یک طرف هم دارم درسم میخونم که فقت برم بهترین دانشگاه تهران خنوادم راضی نیستن پدرم نمیزاره خیلی دوست دارم جزو اون ۱۵ نفر ورودی دانشگاه تهران باشم ولی میدونم باشم هم نمیزاره همش توی گیرم هیچ وقت احساس ارامش نمیکنم اکثر اوقات به این فکر میکنم که چطور خودکشی کنم راحت بشم ولی فقت اون کسی که منتظرم یادم میفته کلان منصرف میشم فقت اتیاج به یک ارامش دارم خیلی دوست دارم برم یک جای دور دیگه بر نگردم ولی نمیشه ورزش میرم روحیم عوض بشه ولی فرقی نمیکنه کل تفریح ها به نظرم مسخره میان همه ویز تاریک می بینم

  59. به مردن باشه خیلی ادما دلشون میخاد بخاطر دلایل مختلف جون خودشونو بگیرن
    اون لحظه که ناراحتی اون لحظه که خانوادت بهت گیر میدن اون لحظه که از خودت خسته شدی تو ذهنت تو مغزت یه چیز یا یه خاطره خوبی رو به یاد بیار مهم نیست کی باشه چی باشه فقط بدون چیزی که تو این دنیا مهمه برای خودت خودتی به خودت انگیزه بده میدونم الان جواب نمیده و فلان ولی امتحان کردن چیزی ضرر نداره واست اونم یه چیز خوب

  60. درآستانه۳۳سالگی،مرد،مجرد،شغل فعلا ی اونم بگم،من از دوران راهنمایی وسواس تردید دریا گیری مطالب داشتم فردی بودم تنها که دوست ه سن و سال نداشتم بجز دوستان مدرسه در زمان مدرسه، در زمان دانشجویی آخراش دچار وسواس فکری شدم که نهایتا مجبور شدم به روانشناس دانشگاه مراجعه کنم یکبار هم روانپزشک رفتم دارو دریافت کردم فقط یک دوز استفاده کردم گاهی اوقات که دچار افسردگی وحالت روحی خاص می شوم میاد سراغم که گاهی موفق می شوم با بی محل به افکار ازش دوری کنم تا این اواخر دوباره دچار مود افسردگی وکاهش ارتباط بااطراف بخصوص محل کار شدم ویک اتفاق درگیری لفظی باهمکارم پیش اومد که دوباره اون مشکل برام پیش اومده

  61. نمیدونم به چه فوبیایی مبتلا شدم ولی هروقت میبینم یا تصور میکنم انگشت ها مخصوصا انگشت شست دست یا پا خم میشه احساس اضطراب بهم دست میدم و اون موقع سریع دستمو خیلی باز میکنم و به جایی میچسبونم این مشکل چیه

  62. سلام
    من یه دختر نوجوون هستم
    خب همینطور که میدونید دختر از بچگی نیاز به محبت از طرف خانواده بخصوص پدر و در آسایش و آرامش بزرگ کردن فرزند توسط مادر نیازه.
    ما خانواده مون متاسفانه مرد سالاری است و خب خیلی سخته
    از همون بچگیم پدر مادرم باهم مشکل داشتن و دارن. تو بچگی با صحنه هایی مثل کتک خوردن مادرم مواجه بودم . استرسی بررگ شدم . ترسو بزرگ شدم . اعتماد به نفس ندارم
    الان که بزرگ شدم نتیجه هاشو دارم با پوست و گوشتم حس میکنم . عصبی شدم و حس میکنم چند وقتی میشه لکنت زبان گرفتم . شبا به خاطر ضربه های بچگیم از خواب بیدار میشم و راه میرم و سر و صدا میکنم .
    ۱۶ سالمه و ۱۴ سالگی متاسفانه به دلیل محبت ندیدن از پدر با صحبت های عاشقانه، عاشق پسری شدم . خانوادم فهمیدن و بجای روش درست و صحیح منو منع کردن از این کار . روزگارم رو سیاه کردن . الان دیگه افسرده شدم . با اینکه وضعمون خوبه ولی چون تصمیم گیری ها با پدرمه دارایی مون رو نابود میکنه با کاراش و نوع خرج کردنش . البته در راه خلاف نیس
    نمیدونه چطور خرج کنه در اصل انگار حروم میکنه . اصلا احساس رفاه ندارم . مخصوصا الان که نوجوان هستم و میخوام که از همه نظر اوکی باشم و. تیپ و قیافم از همسنام کمتر نباشه که فکر کنن من عقب مونده هستم. ولی متاسفانه اینجوریه.
    مامانم حس میکنم کمی شیرین عقله . و حس میکنم چون چرخوندن زندگی توسط زنه و سامون میگیره همه بدبختی هام تقصیر مادرم. اصلن از خانوادم و نوع رفتارشون خوشم نمیاد حس میکنم خیلی کمتر از منن و من لیاقتم بالاتر بوده
    شرایط رفتن به مشاوره چه حضوری چه غیر حضوری را ندارم
    اگه براتون مقدوره و میتونید خودتون همینجا منو راهنمایی کنید و بگید چطور با این خانواده زندگی کنم . چطور بهشون مهربانی کنم . دوس دارن مثل خودشون باشم و مهربان باشم باهاشون ولی با توجه با شرایطی که گفتم براتون من قدرت چنین کاری را ندارم . اونا فک میکنن من بدم و دختر خوبی نیستم . اما شما بگید حق با کیه واقعا!

  63. سلام وقتتون بخیر من ۲۰ سالمه و اینکه پدرم فهمین سیگار میکشم الان باید چه رفتاری از خودم نشون بدم

  64. من کلاس دهمم و مدرسه تیزهوشان میرم خیلی وقتا نمرم تو ترم کم شده ولی چون حالا بیشتر حرف از اخراج و اینا میزنن بیشتر میترسم چون تا الان همه نمره هام خوب بوده ولی نمره ریاضیم خیلی کم میشه،نمیدونم چند شدم ولی از اونموقع نگرانم مشکل خیلی کوچیکیه ولی میخواستم ببینم که اطلاعی درمورد اخراج شدن توی مدرسه تیزهوشان دارین یا نه

  65. ۲۰ سالمه پارسال عقد کردم پشت کنکوری‌ام و امسال‌ هم کنکور دارم. مدام احساس خستگی دارم البته بعضی وقت‌ها این حس کم رنگ تر می‌شه و بعضی وقت‌ها پر رنگ‌تر. ساعت خوابم زیاده. بعضی وقت‌ها دوست دارم برم یه جای خیییییلی دور جایی که فقط خودم باشم. بعضی وقت‌ها به خودکشی هم فکر می‌کنم اما چون مرگ من هم تو روحیه‌ی اطرافیانم تاثیر میگذاره و هم اینکه خودن جرئت انجامش رو ندارم این کار رو نمی‌کنم. خانواده‌ی خوبی دارم. همسرم هم خیلی خوبه. ولی این احساس خستگی از زندگی داره اذیتم می‌کنه

  66. من بعضی وقتا به صورت خیلی الکی استرس میگیرم و استرس عادی آی نیست. جوریه که میتونم ساعت ها بشینم گریه کنم.. فقط میخوام درست شه

  67. سلام من نیما هستم و ۱۸ سالمه ۱۶ سالم بود که مادرم رو از دست دادم پدرمم یع فرد معتاده که نمیدونم الان کجاست بعد فوت مادرم پسر عمم منو باخودش برد چون خونه ای هم نداشتیم مستجر بودیم در واقع یک سال براش کار کردم کاربنایی اون در حال ساختن یک سوله کارگاه بود و من شبا توی زمین اون میخابیدم و صبح حا کار پیدا کرده بودم و کار میکردم تو کارخانه اوایل فوت مادرم زیاد متوجه بیچارگی و به فنا رفتن زندگیم نمیشدم اما الان احساس میکنم به شدت تنها درمونده و ضعیف هستم بعد یک سال مسل سگ زندگی کردن تو خاک بودن و کار کردن برای هم پسر عمم هم کارگاه بقیه سرع یه موضوعی بهثم شد با پسر عمم و از اونجا منو انداخت بیرون من برگشتم سمت خانواده مادریم پیش مادر بزرگ و داییم الان حدود یک ساله که اینجام و باز هم دایمم داره بیرونم میکنه یک ماه تا خدمتم مونده سرکار میرفتم تو این یک سالی که پیش داییم بودم بعد از اینکه یک هفته سر کار نرفتم تصمیم گرفت بیرونم کنه و بهم میگه مثل بابامم مادر بزرگمم تو روم باهام خوبه اما پست سر حالش ازم بهم میخوره امروز روز ۸ هسک که بیکارم و تا ساعت ۱۰ خابیده بودم که دایم اومد ببینه باز خونه هم تا یکم دیگه عزیتم کنه و بیرونم بندازه یا نه سریع رفتم دستشویی تا نبینتم اومد درو قفل کرد و رفت بعد با مادر بزرگم حرف زد میگفتن از اول اشتباه میکردم من یک سال هست که پیششونم اما هیچ پسندازی نکردم مادر بزرگم میگفت گم شه بره تو پارک بخابه دایمم پاشو کرده تو یه کفش که برم جایی رم ندارم و گیج شدم نمیدونم الان باید چیکار کنم هیچکسم رام نمیده تو خونش چون سنم زیاده اگه لطف کنی بهم راهمو نشون بدی ممنون میشم الان دو روزه تو پارک میخابم و پسندازمم تموم شده زیر چشام کبوده شبا نمیتونم بخابم دقیقا دارم مثل م

    • سعی کن زندگی تو از صفر شروع کنی، ادمای بزرگ همیشه شرایط تورو داشتن. . .
      اگه من جات بودم میرفتم خارج کشور…هرطور که شده

  68. من استرس دارم خیلی اشترس دارم حالم خوب نیست افسرده ام فکر کنم

  69. من دوست دارم طرف علاقه ای که دارم اما نمیدونم چجوری مثلا علاقه من که بازیگری نمیدونم از کجا شروع کنم البته مکانی که ما زندگی میکنیم امکانات زیادی نداره لطفا راهنماییم کنید چطوری به طرف علاقم برم از کجا شروع کنم دوست ندارم استعدادی که دارم دیگران از بین ببرند

  70. من با یک اقایی توی یک گروه ازدواج اشنا شدم بعدش من ب ایشون گفتم باید ب مادرم موضوع بگم ایشون گفت باشه مشکلی نداره
    منم گفتم به خانواده اللان یک ماه گذشته ما میخوایم بریم قرار اول (البته اینم بگم چندبار قرار گذاشتیم ولی مشکلی پیش اومد نتونستیم بریم) مادرمن میگن ۳جلسه بریم بیرون ایشون ب خانوادش بگه ولی خاله من ک ب تازگی دخترشون عروس کردن میگ حداقل باید ۱۰ جلسه برین بیرون تا بفهمن بهم میخورن یانه اصلا میخوان همو یانه
    و یک نکته دگ ک وجود داره اینه ایشون پدربزرگشون (سمت پدری) فوت کردن
    بمن گفت من بخاطر ت برج ۶ یا۷ بخانوادم میگن دیگ همه چی تمومه بعدش حالا میریم واسه ادامه رابطه
    ایشون ۲۸ سالشونه مهندش شیمی هستن درحال حاضرم میخوان واسه کنکور پزشکی شرکت کنن
    واصالتا گنابادی هستن
    من خودم ۲۳ سالمه ترم اخر مهندسی پزشکی هستم
    فقط میخوام بدونم ب سه جلسه مگ میشع کسی به تفاهم برسه ایا؟،

  71. 20 سال. زن. مجرد. دیپلم. بیکار. من دانشگاه قبول شده بودم سال گذشته و رشته فرهنگیان قبول شدم متاسفانه از گزینش رد شدم و یک سال دنبال این بودم که اعتراض بزنم قبول بشم اگه نتیجه نداشت. احساس بدی دارم. دونفر بهم پیشنهاد دوستی دادن ولی مرددم. الانم میخوام بریا کنکور درس بخونم یه کار برم مشغول بشم

  72. ی مدتیه ک از کارم بیرون اومدم احساس میکنم ادما دلمو شکستن و ارزش من رو ندونستن باعث شدن اعتماد ب نفسم کم شه البته تاثیرات خانواده هم هستش و الان حس میکنم دارم مبتلا به افسردگی میشم

  73. سلام پسرم خبلی باهوشه و درسخون خوب بود الان از زمان دیپلم درس نمیخوند و دانشجوه خیلی بد میخونه اعتقاد بدرس نداره مزگه فقط پول و بازار دوستای خوبی نمیگیره یمدت سیگار و عرق و حالا میگه منا بفرستین انور درس بخونم قدم برداشتیم و قرارداد بستیم باید زبان بخونه نه زبان میخونه نه دانشگاه چندجا نصفه کار کرد بیرون اومد خودش میگه بلاتکلیفم نه مشاور میره میگه مگه دیونم عصبی شده نمیدونم تنبله یا افسرده اعصابم خرده وافعا نمیدونم چکنم.لطفا کمک کنید

  74. سلام لطفاً سریعتر جوابم بدید
    یه خانم که میشناسمش عکس لختی به بابام داده منم اسکرین دارم می‌خوام ازش شکایت کنم نمیدونم چیکار کنم اگه به مامانم بگم طلاق میگیره خیلی بدبختم

  75. ۱۸ . خانم . مجرد . دیپلم ردی . صندوق دار ؛ محل کارام نمیتونم مغزمو ازاد بزارم همش نگرانم سوتی ندم و در اختیار بدترین سوتی ها رو میدم _ خانوادم محدودم میکنن یعنی میخام کارمو عوض کنم ولی نمیزارن برم چون مسیرش دوره احساس الانم خستگیه خسته شدم از همه چیز به فکر استفا یا حتی رفتن از خونه هستم _ نه مراجعه نکردم

  76. قضیه ازونجایی شروع شد که من، دختر خوش‌خنده و درسخون کلاس، در کمال ناباوری خودم برای دبیرستان توی رشته‌ی تجربی مدرسه‌ی نمونه پذیرفته شدم. در ترم اولِ سالِ اولِ دبیرستان دچار اُفت تحصیلی شدم و از معدل ۲۰ دوران راهنمایی رسیدم به معدل ۱۸/۵به خودم قول داده بودم که گذشته رو جبران کنم و واقعا هم جدی‌تر درس میخوندم که کرونا شروع شد و ازونجا به بعد من دائم درس خوندن رو به زمان آینده موکول میکردم. گاهاً شروع میکردم اما خیلی زود دوباره رها میشد. گذشت و سال کنکور اومد و من بشدت دچار افسردگی، اضطراب و خیالپردازی مزمن شدم مخصوصا که یکی از معاونین مدرسمون دائم زنگ میزد بیاین مدرسه اونایی که نمیان قراره رتبه برتر کنکور بشن و فقط شمایین که کلاس نمیرین(چون توی خونواده فرد حساس داریم و اگر کرونا میگرفتم خیلی برای ایشون خطرناک میبود) بعد ما میرفتیم مدرسه و دبیرها درس نمیدادن و این موضوع ناامیدی من رو بیشتر و بیشتر میکرد البته که هیچکدوم از اون بچه‌ها که عزیزان من هستن هم متاسفانه قبول نشدن. اون روزا رو کاملا یادمه که چقددددررررر سخت بود هیچ کاری نمیکردم که درس بخونم ازون طرف درس هم نمیخوندم اما در نهایت یک ماه برای امتحان نهایی خوندم و اونهارو با نمرات مناسب گذروندم ولی نتیجه‌ی کنکورم زیاد خوب نبود و نشستم پشت کنکور!
    رتبم هم ده هزار سهمیه ۵ درصد بود
    فکر می‌کردم حالا که پشت موندم قراره که بترکونمممم اما همون موقعی که میخواستم کم کم شروع کنم رفتم استخر و بر اثر ضربه‌ای بینیم شکست و دو هفته‌ای رو درگیر اون بودم اما سریع به خودم اومدم و رفتم دنبال مشاور.مشاورم با اینکه خوبن اما جلسات اول مشاورشون درست نبود و حس بدی به من منتقل میکردن که باعث شد من نتونم شروع درستی داشته باشم و گذشت این بین اتفاقات زیادی پیش اومد. خلاصه می‌کنم و از الان میگم شدم یه دختر ۱۹ ساله‌یِ افسرده که یه ماه دیگه قراره برای سال دوم کنکور بده اما هیچی نخونده در صورتی که فقط ادای درس خوندن در اورده و هیچ جا نرفته و همه انتظار دارن که حداقل پیراپزشکی قبول شه. همه برای من مهم نیستن ولی پدرم که تازگیا متوجه شدم دوست دارن من پزشک باشم خیلی برام مهمن. و همینطور خودم که دوست دارم این رشته رو. من موقعی به خودم اومدم که سه چهار ماه به کنکور مونده بود و دیگه کار از کار گذشته بود. خستم. خیلی خستم. اتفاقات زیادی افتاد ولی من خودم رو مسئول تموم اتفاقات میدونم و نمیخوام بهونه بیارم. باختم. من همه چیز رو به خودم باختم. من عزادار رویاها و آرزوهایی هستم که با دستای خودم خاکشون کردم. نه راه پس دارم و نه راه پیش. جرعت خودکشی ندارم ولی به شدت به خیالپردازی دچارم. فقط دارم توی فکر زندگی میکنم و واقعا نمیدونم چیکار کنم. کاش بمیرم…!

  77. سن ۱۵.دختر ببینید ایشون پارتنرش بهش خیانت کرده و اونم با توجه به اینکه تو سن نوجوونیه با شیشه خودزنی کرده و چند تا زخم نسبتا عمیق روی دستش هست و خانوادش مطلع نیستن امروز برای تزریق خون برای قلبش رفته بود و شمارش رو ازش گرفتن برای مشاور اجتماعی و…ایشونم قبلا یکبار دوسال پیش سابقه خودزنی داشته و یه سری تست و معاینه هارو انجام داده که میگفت تاثیر بدتری روی روانش گذاشته و نمیخواد دوباره اون اتفاقا و سختگیریهای خانواده و مشاور اجتماعی و دادگاه براش تکراار بشه؛ میخواستم بدونم الان من چه کمکی میتونم بهش بکنم و اینکه دوباره همون مراحل رو باید طی بکنه و رفتنش پیش مشاور و اورژانس اجتماعی اجباری هست یا نه در حد تماس گرفتن با خودش هست و بعد تصمیم با خودشه؟چون زیر سن قانونی هست…

  78. اقای دکتر دوس پسر من به طور ذهنی از شکنجه و آزار خوشش میاد.چه حیوان و چه انسان.با اینکه تا به حال هیچکاری در این مورد نکرده و ادم مهربونی هست ویدئو های حیوان آزاری و…میبینه.اقای دکتر این اخلاقش نقطه مقابل منه .من به شدت از آزار حیوونا اذیت میشم در حدی که حتی فکر در موردش مریضم میکنه.به خودش گفتم گفت من هیچ وقت همچین کاری نکردمو نمیکنم خودتم دیدی چقد با حیوونا مهربونم.میخواستم بدونم چکار باید بکنم تو این زمینه.درمان و کار خاصی هس که بشه انجام داد؟یا همین مورد برای تموم کردن رابطه کافیه ؟

  79. سلام
    من پدرم مست کرد و منو تا حد مرگ زد سر اینکه گفتم صدا تلویزیون زیاده نصف موهامو کند بدنم کبودی بار اولشم نبست دفعه قبل بخاطر این قضیه مارو از خونه بیرون کرد,مادرم مثل چی ازش حساب میبره الانم باهم دست به یکی کردن به من غذا نمیدن.،من میخوام فرار کنم بابام بهم گفت حرف از دهنت دربیاد کتک میخوری من چیکار کنم اینا دیوونه آن بخدا نمیشه باهاشون حرف زد

  80. من میخوام از خونه فرار کنم

  81. سلام من ۱۵ سالمه و حس میکنم جدیدا حس های گنگ و عجیبی به پسره ی همکلاسیم که تازه به کلاسمون منتقل شده دارم . نمیدونم این چه حسیه که درگیرش شدم ولی مطمئنم اسم این حس رو نمیشه عشق کذاشت چون عشق یه چیز بسیار پاک و مقدسیه د نمیشه اسم این حس ها رو عشق گذاشت. ولی خب حس میکنم از بقیه پسرای اطرافم بیشتر دوستش دارم در طول کلاس معمولا نگاهم سمتش ناخودآگاه کشیده میشه و وقتی میبینم بقیه دخترای کلاسمون بهش نگاه میکنن یا دربارش حرف میزنن بشدت حسودی میکنم . جدیدا وقتیم میخوام درس بخونم هی فکرش میاد تو ذهنم هرچی هم افکارمون پس میزنم فایده نداره باز میاد تو ذهنم نمیدونم چیکار کنم میشه راهنماییم کنید؟:)💔تقریبا این موضوع رو برای بیشتر اطرافیانم هم تعریف کردم ولی خب نمیتونم به مامانم بگم چون مامانم خیلی سخت گیره و اگه بفهمه مطمئنم دیگه نمیزاره پام رو توی کلاس زبان بگذارم لطفا بهم راه حل بدید🥲

  82. راستش یه مشکل خیلی بزرگ برام پیش اومده و مدام ذهنمو درگیر میکنه و خیلی ازیت میشم سرش مثلا با دوستم حرف میزدیم عکسمو بهش دادم بعد 2 دیقه یه حس عجیب که انگار اشتباه بزرگی کردم منو عذاب میداد یا مثلا خیلی به برابری وسایل یا چیزام اهمیت میدم طوری که اگه برابر نباشن حس میکنم یه چیزی کامل نیست و فکرم درگیرش میشه مثلا تو بازی هام همه لولا باید یکی باشه یا موقع کم زیاد کردن صدای تلویزیون همش رو هر صدایی میذارم یه حس عجیب که میشه کارم انگار اشتباهه باعث بهم ریختگی ذهنم میشه و تقریبا 2 3 هفته ای میشه اینطوریم و الان خیلی شدید تر از قبل شده یه مثال دیگم با دوستم یا فامیلام وقتی هر جایی میرم حتما حتما باید خرج ها برابر باشه اگه خرج اون بیشتر باشه احساس گناه و خرم اون کمتر باشه احساس خیلی بدی بهم دست میده و تا برابر نشدنش ادامه داره

  83. من با دوست صمیمیم مشکل دارم در رابطه با اینکه من از دوست داشتن خیلی زیاد دلم نمیخواد اون باهمه به اصطلاح بگرده یا باهمه اوکی باشه و بگه بخنده چون دلم نمیخواد با کسی سهیم بشم دوستمو اما اون اصلا همچین چیزی و قبول نداره و من شبانه روزم شده گریه چون باهمه میگرده و الانم تازه از خونه دوستاش برمیگرده و اصلا توجه نمیکنه بهم در رابطه با این موضوع قبلا یه ذره توجه میکرد الان نمیکنه حس میکنم دیگه دوسم نداره اون تنها کسیه که من دارمش احساس بدی دارم اینکه احساس میکنم دیگه دوسم نداره و کلا حالم بده چند روزه بهم توجه نمیکنه ولی وقتی بهش میگم میگه من توجه میکنم تو توجه و نمیبینی نمیدونم اصلا کلا دو دلم با مادرمم صحبت کردم اما متاسفانه حرفاش روم تاثیری نداره دقیقا از مهر بخاطر اینکه من یه ادمیم که کسی و که دوست داشته باشم به شدت روش حساسم و کلا از اون موقع تا الان از هر 10 روز من 8 روزش و گریه کردم

  84. کمکم کنید آبجیم کتکم زده گوشی ازم گرفته تا الان چندباراشتباه کردم

  85. سلام وقت بخیر،سه ماهه به شدت دچار استرس و ترس شدم نمیتونم خودمو رها کنم

  86. حال روحیم اصلا خوب نیست فکر مرگ هر روز بیشتر از روز قبل ذهنمو درگیر داره کلا نا امید شدم از زندگی

دیدگاهتان را بنویسید