فکر خودکشی یا اقدام به خود کشی گواه روشنی بر این مسئله است که چیزی به شدت و عمیقاً در زندگی فرد اشتباه است. مهم نیست که افراد از چه نژادی یا در چه سنی هستند؛ چقدر ثروتمند یا فقیر باشند، واقعیت این است بیشتر کسانی که از طریق خودکشی میمیرند دارای یک اختلال روانی یا عاطفی هستند. شایعترین و بنیادیترین این اختلالات افسردگی است. 30٪ تا 70٪ قربانیان خودکشی از اختلال افسردگی شدید (اختلال افسردگی ماژور) یا اختلال دو قطبی (مانیک-افسردگی) رنج میبرند.
شماره تماس اورژانس اجتماعی : 123
مطالب مرتبط: چگونه با انگیزه زندگی کنیم؟
علائم شخصی که به خودکشی فکر میکند
هر یک از این علائم لزوماً به معنای آن نیست که شخص به فکر خودکشی است، اما چندین مورد از این علائم ممکن است نشاندهنده این باشد که فرد به کمک نیاز دارد:
- تهدیدهای کلامی مانند : “حال شما بدون من خیلی بهتر است” یا ” شاید من دیگر نباشم”.
- ابراز احساس ناامیدی یا درماندگی
- سابقه اقدام به خودکشی
- مشاهده رفتارهای جسورانه یا پرخطر از او
- تغییرات شخصیتی
- علائم افسردگی
- بذل و بخشش اموال و داراییهای با ارزش
- عدم علاقه به برنامه ریزی برای آینده
یادآوری: هشت نفر از ده نفری که اقدام به خودکشی میکنند، نشانههایی از قصد خودکشی را نشان میدهند. افرادی که در مورد خودکشی خود صحبت میکنند، تهدید به خودکشی میکنند یا به مراکز فوریتهای خودکشی فراخوانده میشوند، 30 برابر بیشتر از حد متوسط خودکشی میکنند.
اگر فکر میکنید فردی قصد خودکشی دارد برای کمک به او:
- تهدیدهاو حرف از خود کشی فرد را جدی بگیرید.
- در مورد نگرانیهای خود با شخص صحبت کنید. ارتباطات باید شامل” گوش دادن” به فرد هم باشد.
- سؤالات خود را بدون قضاوت شخص بپرسید.
- بررسی کنید، آیا فرد برنامهی خاصی برای اقدام به خودکشی دارد یا نه. هرچه برنامه دقیقتر و با جزئیات بیشتر باشد ، امکان خطر بیشتر است.
- از افراد حرفهای کمک بگیرید؛ حتی اگر فرد مقاومت کند.
- فرد را تنها نگذارید.
- پنهانکاری نکنید و رازنگهدار نباشید.
- حیرتزده و قضاوت کننده رفتار نکنید.
- به فرد مشاوره ندهید
مطالب مرتبط: چرا هیچکس دوستم نداره
آمار اقدام به خودکشی
- خودکشی دهمین عامل مرگومیر در ایالاتمتحده است که بیش از 1 درصد از کل مرگها را تشکیل میدهد. خودکشی دومین علت اصلی مرگ در سنین 15 تا 24 سال است.
- خودکشی بیشتر از هر علت دیگری (بهغیراز بیماریهای قلبی و سرطان) باعث مرگومیر میشود.
- سالانه 44 هزار آمریکایی بر اثر خودکشی میمیرند. به ازای هر 100000 نفر سالانه 13.8 نفر بر اثر خودکشی جان میدهند.
- به ازای هر 25 اقدام به خودکشی یک مرگ اتفاق میافتد.
- چهل درصد افرادی كه به طور کامل خودكشي کردند، سابقه اقدام به خودکشی قبلی داشتهاند. 9 نفر از 10 نفری که اقدام به خودکشی کرده و زنده ماندهاند، در دفعات بعدی به خودکشی خود ادامه نمیدهند.
- سابقه اقدام به خودکشی خود بهعنوان یک عامل پرخطر برای انجام خودکشی های بعدی است.
- احتمال خودکشی در کسی که سابقه خودزنی داشته 37٪ بیشتر از عموم مردم است.
- بالاترین میزان خودکشی متعلق به بزرگسالان بین 45 تا 64 سال است. دومین نرخ بالای خودکشی در میان افراد 85 ساله یا بالاتر است.
- در مقایسه با میانسالان، میزان خودکشی در جوانان نرخ پایینتری دارد.
- زنان سه برابر مردان اقدام به خودکشی میکنند اما مردان چهار برابر بیشتر بر اثر خودکشی می میرند.
- مبتلایان به اختلال سوء مصرف مواد شش برابر بیشتر از افرادی که فاقد آن هستند احتمال خودکشی کامل دارند.
- میزان خودکشی کامل در بین مردان با مشکل سوء مصرف الکل و اعتیاد به مواد مخدر سه برابر بیشتر از افرادی است که فاقد این مشکل هستند.
- زنانی که دچار سوء مصرف مواد مخدر هستند در مقایسه با زنانی که چنین مشکلی ندارند، هشت برابر بیشتر به فکر خودکشی هستند.
جلوگیری از افکار خودکشی
اگرچه ممکن است این افراد به مراکز پیشگیری فراخوانده نشوند، اما همواره افرادی که تصمیم به خودکشی دارند معمولاً خواستار کمک هستند. بهعنوانمثال ، 64٪ افراد یک ماه قبل و 38% افراد یک هفته قبل از اینکه اقدام به خودکشی بکنند به پزشک مراجعه میکنند.
کمک و درمان خودکشی
- همیشه یک روش درمانی مشخص برای همه افرادی که قصد خودکشی دارند یا تمایل به خودکشی دارند، مناسب نیست. از متداولترین روش های درمانی برای بیماریهای منجر به خودکشی، دارودرمانی یا گفتگو درمانی یا ترکیبی از این دو است.
- روش درمان شناختی رفتاری با هدف رفع احساس ناامیدی در بیمارانی که قصد خودکشی دارند، راهحلهای دیگری را برای حل مشکلاتشان و راههای جدیدی را برای فکر کردن در مورد خود و جهان اطرافشان ارائه میدهد.
- روشهای رفتاری مانند آموزش جرئت ورزی ، تقویت مهارت حل مسئله ، آموزش مهارت های اجتماعی و تکنیک های آرام سازی عضلانی ممکن است باعث کاهش افسردگی، اضطراب و ناسازگاری اجتماعی فرد شود.
- تمرین های رفتاری – شناختی معینی برای کمک به بیمار برنامهریزی شده است و تحت عنوان آزمایشهایی مطرح میشوند که حتی در صورت عدم موفقیت، آموزشی خواهند بود.
- یک درمانگر بر این موضوع تأکید دارد که بیشتر کارها را خود بیمار انجام دهد، زیرا خیلی مهم است فردی که به فکر خودکشی است، حضور فرد درمانگر را برای حفظ بقای خود ضروری نبیند. ( در مواقعی که درمانگر حضور ندارد، در برابر افکار خودکشی جلوگیری کند.)
- تحقیقات اخیر شدیداً حامی استفاده از دارو برای درمان افسردگی همراه با خودکشی است. داروهای ضد افسردگی بر مسیرهای شیمیایی مغز که به خلقوخو مربوط هستند تأثیر میگذارد.
- افرادی که داروهای ضد افسردگی مصرف میکنند باید توسط پزشک معالج که در مورد درمان افسردگی فرد آگاهی دارد، تحت نظارت قرار گیرد تا بهترین درمان با کمترین عوارض جانبی داشته باشد.
- همچنین بسیار مهم است، پزشک معالج از تمام داروهای دیگری که فرد مصرف میکند، ازجمله ویتامینها و مکملهای گیاهی مطلع باشد تا از تداخل خطرناک دارویی جلوگیری کند. مصرف الکل یا سایر داروها میتواند با داروهای ضد افسردگی اختلالاتی ایجاد کنند.
- بدون مشورت با پزشک مصرف دارو را قطع نکنید.
تماس برای کمکرسانی پیشگیری از خودکشی
- خطوط تلفن فوریتی (میتوان از دفترچه تلفن ، انجمنهای بهداشت روان محلی ، مراکز اجتماعی یا انجمن خیریه دریافت کرد)
- افراد مذهبی
- متخصصان پزشکی
- اورژانس اجتماعی سازمان بهزیستی
- آژانسهای اجرای قانون
- مرکز مشاوره روانشناسی
درود…من حسین ۲۸ سالمه. بیش از ده ساله که افسردگی دارم و چندین بار اقدام به خودکشی ناموفق داشتم.اتفاقاتی برام افتاده که بخاطر احساسی و حساس بودن من به بدترین شکل ممکن روی من و زندگیم اثر گذاشته…من الان یه معتاد به قرص بی خاصیتم که فکر میکنم نباشم برای همه بهتره…خستم به درد اینجور زندگی کردن نمیخورم…زندگی یکنواخت کورکورانه…من چند روزه که شدیدا افکار خودکشی دارم مثل قبل…خیلی نزدیکم به اینکه ایندفعه یه کاری بکنم که مطمئن باشه و راه برگشتی نباشه توش.
خیلی این سایت ها خوبه با خودم میام میشینم میخونم و به خودم میگم بقیه این همه مشکل دارن بعد من تنبلیم میاد کارامو کنم؟
بلاخره منظورم اینه که به زندگیت نگا کن. حالت از خودت بهم نمیخوره؟
فقط نشتی و داری زر میزنی
بجای این که ببینی این همه انسان فلج ناقص و هزار نوع بیماری دارن و دارن تلاش میکنن تو نشستی میگی من تنهام بچه های دیگه منو مسخره میکنن پس در نتیجه من میخوام خود کشی کنم؟???
میدونی چیه
برا هیچ کس مهم نیس
اینکه تو بمیری هیچ کسو ناراحت نمیکنه حتی کسایی هم که دوست دارن میان سر قبرت بعد میرن ناهار میخورن و تمام یه زره گریه هست دیگه حالا این همه گریه کردن سر تو هم یه زره گریه کنن چی میشه؟
اگه مادر پدرت بدن و بخاطر اونا میخوای خود کشی کنی که باید بگم
خیلی ها حتی پدر مادر ندارن
یا بچه های گدا خیلی هاشون مجبورشون میکنن برن پول جمع کنن و این حرفا تو که تو خونه پدر مادرت نشتی و غذاشون میخوری ناراحتی؟
افسردگی فقط یه فریب هست
حالا اگه حرف منو به چپت گرفتی میتونی خود کشی کنی
امید وارم بری بهشت
ولی اینو یادت باشه وقتی تنها امید مادر و پدرتی وقت تلف کردن نداری
عالی
سلام وقت بخیر من چند وقتی احساس افسردگی میکنم و خب قبلا خیلی زیاد به خودکشی فکر میکردمو الان مدتی دوباره فکرش اومده تو ذهنم اصلا دلم نمسخواد با بقیه ارتباط داشته باشم من قبلا به شدت ادم اجتماعی بودمو الان تنهاییم و ترجیح میدم و اصلا دوست ندارم با بقیه در ارتباط باشم در حال حاضرم دانش اموز کنکوریم و واقعا این حال بد اذیتم میکنه و خانوادم هم مدام میگن دو هیچی نمیشی با حزفاشون اذیتم میکنن خیلی هم عصبی و پرخاشگر شدم
خسته نباشید من تا الان چندین بار دست به خودنزنی و تیغ زرن ها ی زدم و فکر به خودکشی و اقدام به ان . کم خوابی شدید پیدا کردم. و بیشتر مواقع حالت تهوع و سردر دارم فکر به خودکشی زیاد است و عمل به ان تا حدودی. تمرکزم پایین رفته و بی اشتها شدم
۲۶ سالمه، از بچگی،پدرم منو و خاهر برادرامو شدیدا کتک میزد
هیچ محبتی بهمون نکردن، فقط و فقط به شکممون رسیدن،
مدام مارو جلوی خودمون و بقیه خرد کردن
هیچوقت اعتماد به نفس نداشتم
ولی تو هرجمعی باشم همه رو میخندونم
۲۴ سالگی ازدواج کردم عاشقش نبودم ولی دوسش داشتم
از شانسم اون ب اجبار پدرش با من ازدواج کرده بود ولی نگفت،
نشون میداد دوسم داره ولی نداش
خیلی بهش محبت کردم
ولی دیگه نتونسم
خودم طلاقش دادم
الان خیلی تنهام
هرشب با فکر خودکشی، میگذرونم
۱۸ سالگیمم چندین بار سابقه خودکشی داشتم
هیچ امیدی به آینده ندارم
فکر میکنم به ۳۰ نمیرسم و میمیرم
نمیخام بمیرم
ولی مخم داره میترکه
خیلی فشار رومه
نمیتونم..
راستش توی خانواده من دعوا خیلی زیاد شده
و چند روزه ک روح ها رو میبینم و و از ترس دارم میلرزم
خودکشی کردم ولی نجاتم دادن و بازم میخوام انجامش بدم
اگ من نباشم همه چی خوب میشه
لطفا بهم بگو چیکار کنم
تو به فکر بقیه هستی یا به فکر خودت؟
منم همینطور دوست خوبم منم همینطور
تو شرایط روحی بسیار بسیار بدی قرار دارم فشاری ک از خانوادم بهم وارد میشه و درسام ی طرف افسردگی و افکار خودکشی هم ی طرف نمیدونم دیگه باید ب کی پناه ببرم
به خدا پناه ببر دوست عزیز ❤️
آسونترین راه خودکشی چیه
من چند وقته تصمیم به خودکشی دارم میخوام یجوری باشه که بدون درد تموم شه
عجب ها
عاشق زندگی ام …
ولی قسمت سیاه زندگی رو دوسدارم …
خوشی ها برام ساختگی به نظر میرسه تنها چیزی که واقعیت داره غمه …
از این چیزی که الان توش گیر کردم متنفرم از خودم از تصمیم هام از همه چی
زندگی خودم و اطرافیانم رو به بنبست رسوندم
نبودنم همه چیز رو حل میکنه
زنم راحت میشه
خانوادم راحت میشن
دیگه مشکل ساز نمیشم
نمیدونم چرا میگی خودکشی بده؟ آدمی مثل من بمونه تا زندگی بقیه رو به کثافت بکشه؟
من از مرگ میترسم ولی با تمام وجودم میخوامش
اون سیاهی رو میخوام
سلام مثل خودمی مرد پیام بده بهم
من ۳۸ دارم .خونه خوب دوتا ماشین ،زندگی خوب و یه پسر ۲ ساله و کارشناس برق هستم،کار خوب دارم.اما از زندگیم لذت نمیبرم.خستم از همه چی خستم،ورزش میکنم و اعتیاد به هیچ موادی ندارم،
اما هرچقدر جلوتر میرم از این زندگی ناامیدتر میشم،همه دوستان و آشنایان هم از من راضی هستن و سعی کردم آدم بدی نباشم تو زندگیم.
میدونم ظلم بزرگی به پسرم خواهم کرد،به مادرم و همه عزیزانم
اما خسته ام،حوصله ام از این یکنواختی سر اومده.آدم بسیار منطقی هم هستم.دنبال مشاوره و این حرفا هم نیستم،فقط کمکم کنید که چطوری به راحتی به زندگی خودم پایان بدم.
ممنون
چقد داستان شما مثل منه ۹۹ درصد منم مثل شما هستم یه پیام بده بهم
چرا انقدر خسته ؟
خسته توام اگه این مشکلات داشتی خسته میشدی
تو چقد منی
میخوام خودکشی کنم و بایدم توی این دوماه این کارو انجام بدم چون یه نفر با گیر دادن الکی تحریکم کرد و دعوا راه انداخت هی منو با سنگ زد و پدر خدابیامرزمو فحش داد منم اختیار خودمو از دست دادم و زدمش و ازم شاکی شده و ۱۵۰ ملیون دیه میخواد و منم توی زندگیم هیچکسو ندارم و خودمم ندارم ۱۵۰ تومن دیه بدم از شانس بدم هم طرف از خرشیطون جدی جدی پایین نمیاد و تنها کاری که میتونم بکنم خودکشیه
سلام. 21سالمه. خانم. دوساله ازدواج کردم یک پسر8ماهه دارم. از14سالگی درگیر افسردگی بودم. بالای20بار اقدام ب خودکشی داشتم ناموفق بوده. بعد زایمان حالم بدتر شده میدونم نیاز به درمان دترم ولی امکان روانپزشک رفتن واسم وجود نداره. مدتها هم قرص میخوردم اسمشون یادم نیست فقط رهاکین رو یادمه که جدیدا فهمیدم مال اختلال دوقطبی هست. حدودا یک ماه پیش پیش روانشناس رفتم به اصرار تودم. روانپزشک گفت اسکیزوفرنی هست مشکلت. دلیل حال بدم خیلی زیاد هست. مشکلات خونوادگی روابط غلط مشکلات عاطفی. شکست های مکرر. مشکل روابط جنسی ولی مشکل اصلیم الان اینه که هیچ کنترلی روی رفتارام ندارم. کاراییمیکنم که میدونم اشتباهه اما نمیتونم خودمو کنترل کنم هیچ چهارچوبی ندارم و این که شدیدا خودم اذیت میشم کلا رابطه ام رو با خودم انگار از دیت دادم. از شوک الکترونیکی برام استفاده کردن. یک جلسه رفتم خیلی صحبت کردیم. اما بخاطر هزینه هاش نمیتونم دیگه برم واقعا نمیدونم چیکار باید بکنم خیلی حالم بده. ازطرفی هم از فکر خودکشی بیرون نمیام. جدیدا چون خودزنی نمیتونم بکنم و واقعا حالمو توب نمیکنه بعضی وقتا به حدی از خود بی خود میشم به شوهرم التماس میکنم منو کتک بزنه تا از درد اون اروم بگیرم. واقعا حس میکنم دیوونه دارم میشم یه کارایی میکنم واقعا خودم حتی تو اون لحظه خودمو نمیتونم درک کنم. اما کنترل از دست خودم خارجه انگار. شدیدا ترس دارم نکنه به پسرم صدمه بزنم بااین ک پیش نمیاد به کسی اسیب بزنم و فقط خودزنی میکنم واقعا درمونده ام نمیدونم چیکار کنم 16سالگی دکتر روانپزشک دستور بستری برام نوشت اما خانوادم مخالفت شدید داشتن. الان دیگه باتوجه به شرایطی که دادم نمیدونم باید چیکار کم. همسرم هم واقعا همراهی نمیکنه باهام واضح باهاش خواسته هامو درمیون میزارم اما اهمیت نمیده. الان هیچکس رو ندارم حتی برای حرف زدن ساده هم کسی رو ندادم چون همسرم مخالف با معاشرتم با بقیه اس و به سری دلایل بیخود داده. اگه میشه یک راه جلوی پام بزارین چه کاری کنم یکم فقط دور شم از این اوضاع و حال
خسته ام از زندگی خدا
ان دست به خودکشی زدم تقریبا حالم خیلی بده دیگه هیچ امیدی ندارم میخوام همه چیز تموم شه برای همین چند تا قرص خوردم میخواستم رگمو بزنم ولی خب شاید قرص راحت تر هیچ کسی نیست باهاش صحبت کنم دیگه هم برام هیچی هیچی مهم نیست . مشکلم همه چیزه از اینکه وجود دارم حتی نمیدونم چرا اینجا اومدم شاید اخرین امیدم باشه
این رلزی که اینجا مینویسم هیشکی نمیدونه.مادرم که خاک کردن منم مردم.جسمم مونده.گذاشتم بدهکاریامو بدم به کسی مدیون نبشم یجوری خودکشی میکنم که کسی فکرشم نکنه.
دلم میخاد خودمو بکشم از زندگیم متنفرم از خودم متنفرم از پدرم متنفرم از خانوادم متنفرم پریروز فهمیدم بابام خواهرمو حسابی گرفته زده حالم ازش بهم میخوره منم ک مجرد بودم همین بود نمیتونست تو خونه تحملم کنه من کنار می اومدم با اخلاق مزخرفش ولی خواهرام عین خودش ا
ن. گوه به قبر باباش بباره که این رو تربیت کرده. زندگیمونو جهنم کرده وجودش باعث استرسه. مردم باباشون بی سواده کار درست حسابی نداره ولی میفهمه به بچه اش به خانوادش باید محبت کنه اونوقت اینم از بابای ما. دوتا لیسانس داره قاضی بوده الان وکیله. ولی ذره ای محبت تو وجودش نیس. الان ب مردم مشاوره میده ولی خودش نابوده. حالم ازش بهم میخوره ما سه تا خواهریم هر سه تامون افسرده ایم مامانم هم حس محبت نداره کلا حوصله ندارن باهات حرف بزنن ازشون بدم میاد نمیتونم تحمل کنم بابام خواهرمو کتک بزنه من هیچ کاری ازم بر نمیاد از بابام میترسم لامصب دستش خیلی سفته زورش زیاده نمیدونم چرا از اون دنیا نمیترسه نمیدونم چرا از خشم خدا و عصبانیت خدا نمیترسه. دلم میخاد نباشم و نبینم این روزها رو دلم میخاد خودم بکشم ازین خانواده مزخرفم راحت بشم خبرش دو روز دیگه تولدشه بخوره تو سرش
کلاس هشتم و شغلی ندارم من واقعا کمک لازم دارم چند بار خودکشی کردم ولی نشده خیلی وضع بدی دارم با این سنی که دارم مشکلاتی دارم که همش فکرمو درگیر کرده اصلا نمیتونم به درسام برسم من بچه بودم داداشم بهم تجاوز کرد ،بی پولی داشتیم ،دعواهای مامان بابام ، خب اینا به کنار من یه دوسالی هست که با ینفر آشنا شدم و خب یجورایی معجزه بود.اولاش خود واقعیش رو نشون نداده بود ولی بعد از یک سال دست روم بلند میکرد،داد میزد سرم،و حرف های بد بهم میزد و اصلا بهم اعتماد نداره بهم گفته هیجا نرم منم نه نیاوردم همش بهم میگه عکس بفرست که خونه هستی یا تصویری بگیر زندگیم شده انگار جهنم نمیتونم ولش کنم اصلا احساس خیلی بدی دارم امروز رگ دستمو زدم و خب یجورایی زنده موندم شب میخواستم برم بالای یه ساختمون که خواهرم به دادم رسید نمیدونم چه تصمیمی بگیرم واقعا خیلی درد دارم
خسته شدم از بس برای چیزایی تلاش کردم که اصلا به دستشون نمیتونم بیارم هر چی به خودم گفته درست میشه خیلی سخته زندگی و من اصلا دلم نمیخواهد زندگی کنم اینجوری وگرنه کیه که احمق باشه خودشو بکشه. من بخاطر اون همه دوستامو ول کردم هیچکسو ندارم و خودشم که اصلا براش اهمیت ندارد اولاش خیلی دوست داشت منو ببینه و باهام چت کنه یعنی یجورایی بود که آنقدر میخواست باهام چت کنه و منو ببینه خودشو میکشت بعد الان همش بیرونه اصلا بهم اهمیت نمیده نمیدونم دارم با زندگیم چیکار میکنم و آخرش به چی ختم میشه?? خیلی سعی کردم ولش کنم ولی نمیتونم و اگر همچین کاری کنم دیگه زنده نیستم???آنقدر بهش فرصت دادم همش خراب کرده بهم میگه میخوام برم بیرون ناراحت نمیشی (دیر وقت بود تنها بودم دلم میخواست چت کنم باهاش)گفتم تو قلب من شکندی اینم روش اصلا براش مهم نیستم ?? واقعا نمیدونم چیکار کنم کمکم کنین. به مامان بابام میگفتم داداشم بهم دست میزنم به خواهرم دست میزنه اصلا براشون مهم نبود حتی یه تذکر هم نداد بهش خیلی واقعا سخته اصلا دلم نمیخواد بمیرم ولی دلیلی برای زندگی ندارم?? بهم یه دروغ گفته بود دوست پسرم حدودای دوماه پیش از همون روز تا الان قلبم درد میکنم و اصلا خوب نشده به مامانم میگم بریم دکتر نمیبرتم جدی جدی کمک لازم دارم نمیدونم چیکار کنم. ممنون میشم جوابم رو بدید اصلا حالم خوب نیست به هرکس گفتم براش مهم نبود یه راه حلی بزارین برام که از این همه بدبختی آزاد بشم و زندگی واقعی رو تجربه کنم
من از حدود نه ماه پیش به یک مشکلی برخوردم.خودمم نمیدونم از کجا شروع شد ولی به سرم زد نکنه ترنس باشم و نکنه بدبخت بشم و نکنهو…….این افکار به طرز عجیبی پیشرفت کرد و باعث افت تحصیلی شدید شد و کل روزمو تو اینترنت در حال تحقیق بودم که بفهمم ترنسم یا نه.اصلا دیگه جنسیت برام بی معنی شده نمیدونم چی هستم کی هستم هرچی سایت و تست بود دادم تو اینترنت از سایت های ایرانی گرفته تا چند کشور مختلف یعنی نه ماه مکرر در حال تحقیقم هر روزم با استرس و بلاتکلیفی شروع میشه تا اینکه دو ماه پیش به این نتیجه رسیدم که ترنس نیستم و از هویتم راضیم اما نمیدنم واقعا نمیدونم چی شد که در عرض یک روز جوری به گرایش جنسیم شک کردم که کلا نظرم راجع به مردها و زن ها عوض شد.اصلا حسی که قبل از اون روز داشتم یادم نمیاد ولی میدونم کلا عوض شد.هر مردی رو میدیدم خودمو تو رابطه با اون تصور میکردم و این برام از مرگ بدتر بود و جایی بدتر میشد که لذت هم میبردم از خیالپردازی یعنی اون لحظه اگه کسی اطرافم نباشه به راحتی میتونم خودکشی کنم هر روز گریه هر روز استرس دیگه خسته شدم این نه ماه برام اندازه پنج سال گذشت.طی این ماه ها یک لبخند رو لبم نداشتم.با اینکه از فکر به مفعول بودن لذت میبرم اما از خیال پردازی با جنس مخالف هم بدم نمیاد.خیلی سردرگمم.اصلا نمیتونم بپذیرم همجسگرام.خلاصه نشستم و گریه میکنم تا روزها بگذره به امید اینکه شاید این حس مفعول بودن از بین بره ولی امیدی ندارم و قصد خودکشی دارم
خیلی وقته افکار خودکشی دارم و همش فکر میکنم که وجود نداشتند برای خودم و خانوادم بهتره (۱۸ سالمه)همه ازم متنفرن و دائما بهم سرکوفت میزنن.از زندگی خسته شدم
سنم 15هست دختر هستم. کلاس هشتم و شغلی ندارم من واقعا کمک لازم دارم چند بار خودکشی کردم ولی نشده خیلی وضع بدی دارم با این سنی که دارم مشکلاتی دارم که همش فکرمو درگیر کرده اصلا نمیتونم به درسام برسم من بچه بودم داداشم بهم تجاوز کرد ،بی پولی داشتیم ،دعواهای مامان بابام ، خب اینا به کنار من یه دوسالی هست که با ینفر آشنا شدم و خب یجورایی معجزه بود.اولاش خود واقعیش رو نشون نداده بود ولی بعد از یک سال دست روم بلند میکرد،داد میزد سرم،و حرف های بد بهم میزد و اصلا بهم اعتماد نداره بهم گفته هیجا نرم منم نه نیاوردم همش بهم میگه عکس بفرست که خونه هستی یا تصویری بگیر زندگیم شده انگار جهنم نمیتونم ولش کنم اصلا احساس خیلی بدی دارم امروز رگ دستمو زدم و خب یجورایی زنده موندم شب میخواستم برم بالای یه ساختمون که خواهرم به دادم رسید نمیدونم چه تصمیمی بگیرم واقعا خیلی درد دارم. خسته شدم از بس برای چیزایی تلاش کردم که اصلا به دستشون نمیتونم بیارم هر چی به خودم گفته درست میشه خیلی سخته زندگی و من اصلا دلم نمیخواهد زندگی کنم اینجوری وگرنه کیه که احمق باشه خودشو بکشه. من بخاطر اون همه دوستامو ول کردم هیچکسو ندارم و خودشم که اصلا براش اهمیت ندارد اولاش خیلی دوست داشت منو ببینه و باهام چت کنه یعنی یجورایی بود که آنقدر میخواست باهام چت کنه و منو ببینه خودشو میکشت بعد الان همش بیرونه اصلا بهم اهمیت نمیده نمیدونم دارم با زندگیم چیکار میکنم و آخرش به چی ختم میشه?? خیلی سعی کردم ولش کنم ولی نمیتونم و اگر همچین کاری کنم دیگه زنده نیستم. آنقدر بهش فرصت دادم همش خراب کرده بهم میگه میخوام برم بیرون ناراحت نمیشی (دیر وقت بود تنها بودم دلم میخواست چت کنم باهاش)گفتم تو قلب من شکندی اینم روش اصلا براش مهم نیستم ?? واقعا نمیدونم چیکار کنم کمکم کنین. به مامان بابام میگفتم داداشم بهم دست میزنم به خواهرم دست میزنه اصلا براشون مهم نبود حتی یه تذکر هم نداد بهش خیلی واقعا سخته اصلا دلم نمیخواد بمیرم ولی دلیلی برای زندگی ندارم?? بهم یه دروغ گفته بود دوست پسرم حدودای دوماه پیش از همون روز تا الان قلبم درد میکنم و اصلا خوب نشده به مامانم میگم بریم دکتر نمیبرتم جدی جدی کمک لازم دارم نمیدونم چیکار کنم. ممنون میشم جوابم رو بدید اصلا حالم خوب نیست به هرکس گفتم براش مهم نبود یه راه حلی بزارین برام که از این همه بدبختی آزاد بشم و زندگی واقعی رو تجربه کنم
سلام ممنون میشم جوابمو بدین راستش نمیتونم رو در رو به کسی چیزی بگم . ۲۱ سالمه پسر هستم. خانواده و نزدیک هیشکی رو ندارم. مدتی ترامادول میخورم افسرده شدم . نمیدونم واقعا چکار کنم هیشکی رو ندارم کمکم کنه . واقعا داغون شدم چند وقته میخام خودکشی کنم هی قرص و طناب میخرم باز انجام نمیدم روحیه هیچی رو ندارم. اگه جایی هست واسه ترک اعتیاد رایگان بهم معرفی کنید . واقعا تو شرایط بدیم . دیگه جایی رو برای موندن هم ندارم هروز استرس و اظطراب داره منو از بین میبره. نمیدونم یه درصد فایده داره یا نه اگه کاری ازتون برنمیاد بهم یه روش بگین بشه خودکشی تضمینی انجام داد. اخه قبلا با دارو خودکشیکردم و نمردم . حتی تو مردن هم شانس نداشتم
سلام. من۱۹ سالمه و دختر هستم. دو تا داداش دارم ک یکیشون ۲۸ و یکی ۱۶ سالشه. وقتی ۶ سالم بود پدرم فلج شد وقتی از همون موقع داداش بزرگه خیلی اذیتم می کرد و کتکم می زد همیشه ب حدی ک از بچگی همیشه ارزوی مرگ خودمو داشتم تا دو سال پیش تصمیم گرفتم باهاش حرف نزنم دیگه ولی همیشه ازش می ترسم ی حس ترس دارم ازش همیشه کوتاه میام اما برام خیلی سخته انقدر ضعیف بودن
الان دیگه داداش کوچیکه هم که ۱۶ سالشه کتکم می زنه و اذیتم می کنه ولی بابام نمی تونه جلوشون رو بگیره چون توان جسمیش رو نداره مامانم هم همینطور اما اونا پشت من هم نیستن
وقتی ک داداشام کتکم می زنن مامانم اصن کاری نمی کنه ولی وقتی من وسط دعوا از درد حتی ی ذره داد بزنم سریع بهم می گه تو فلانی ابرومون رو داری می بری چون صداتو بقیه میشنون صدای دختر نباید در بیاد
تنها کاری ک کردن تو این سال ها همین بوده ک ب من بگن صدات در نیاد
امروز بازم از داداش کوچیکم کتک خوردم خیلی سخته برام تحمل کردن. می خواستم ب پلیس زنگ بزنم شاید ی فرجی بشه .اما مامان و بابام نزاشتن چون معتقدن اگه من زنگ بزنم و پلیس بیاد مردم می گن حتماا دخترشون خراب بوده با یه پسر گرفتنش به همین خاطر داداشاش هم کتکش زدن
یعنی حاضرن ب راحتی زجر منو ببینن ولی مردم فکر بد نکنن خدایی نکرده
حتی وقتی اسم خودکشی بیارم نمی گن نکش ما ناراحت می شیم یا هر جیز دیگه ای
فقط می گن اگه خودتو کشتی ما ابرومون می ره می گن دختره خراب بوده مچشو گرفتن خودشو کشته
من الان چی کار کنم تحمل ندارم دیگه خستم از این همه تحقیر اصن شاید مشکلم کوچیک ب نظر بیاد اما کوچیک نیست این سالل ها برام شده عقده خسته شدم
همیشه سر به زیر بودم بدون هییچ خطایی همیشه شبیه یه زندونی تو خونه حبس بودم اجازه جایی رفتن رو نداشتم. هم همیشه سر به زیر بودم بدون هییچ خطایی همیشه شبیه یه زندونی تو خونه حبس بودم اجازه جایی رفتن رو نداشتم. همیشه لباسایی ک خریدم بعد از تایید مامانم باید ب تایید داداشم هم می رسید
همیشه وقتی قراره بریم عروسی کتکم می زنه یا دعوام می کنه
رسما زندگیم ب تلخیه زهر هست
بار ها تصمیم ب خودکشی گرفتم اما جراتشو نداشتم
ی شب هم شیر گاز رو یه ده دیقه ای باز گزاشتم و رفتم بخوابم ولی دلم برا مامان بابام سوخت پاشدم بستمش
بار ها رفتم سر یخچال اما دیدم قرص ب درد بخوری نیست ک خودمو باهاش بکشم
برا خونوادم هم عادی شده ی روز ک ب مامانم گفتم من چن وقت پیش می خواستم خودمو بکشم اصن هیییچ واکنشی نشون نداد مث این می موند ک بهش گفته باشم مامان ی سوسک ازینجا رد شد همینقدر بی اهمیت
اصلا فک می کنن ک تصمیم من ب خودکشی الکیه اما نیست من خیلی دارم زجر می کشم
هر روز سعی می کنم ببخشم خونوادمو سهی می کنم فراموش کنم
می رم و بهشون محبت می کنم باهاشون صمیمی می شم . می شم ی دختر شاد ک انگار همه چیز داره تو زندگیش ولی می دونم دارم همش خودمو گول می زنم همش تظاهر ب حال خوبه
از داداشام ازم متنفرند بی هیچ دلیلی فقط می گن مثلا ازت خوشمون نمیاد همین
منم تظاهر می کنم ک نسبت بهشون همینطوری هستم ولی واقعا اینطوری نیست اکه حتی یه بار یه محبت کوچیک بهم بکنن واقعا احساس می کنم از ته دل دوستشون دارم
کاش اونقدری ک من خونوادمو دوست دارم اونا هم دوستم داشتن
من خیلی ادم ضعیف و شکننده ای هستم زود از بقیه می رنجم ب همین خاطر وقتی ادیتم می کنن تحملش برام خیلی سخته
دوست دارم برم از این خونه
این خونواده فقط وقتی که ازشون دور باشم می تونن دوستم داشته باشن اونم فقط ب خاطر این ک عادت کردن بهم
کاش می شد ساعت ها با یکی حرف بزنم تا خالی بشم. الان هم حالم بده خستم هم زندگیمو دوست دارم هم دوست ندارم این وضع رو ادامه بدم
دختر قشنگم چقدر ناراحتت شدم. کاش میتونستم پیشت بشینم و ساعتها برام حرف بزنی.
١٢ دختر خیر ششم راستش من یه دوستی داشتم اونم دختر بود و خیلی بهم وابسته بودیم بعد سه ماه به من گفتند که پسره من خیلی آسیب دیدم راستش یه بار میخواستم خودکشی کنم اون منو نجات داد و الآنم دوباره همین تصمیم گرفتم ولی خوب اون نیس که نجاتم بده خیلی احساس بدی دارم نمیدونم دو دل هستم که خودکشی کنم یا نه
من نمیتونم از گوشی دست بکشم
سلام شما میتوتی اینجوری کمک کنی یکی راحت بشه جدا میشه یکی که به حز هیجوره باور نداره به هیجی یعنی به هیچی ها خیلی چیزارو تجربه کرده که خاطره خیلی براش بزرگترین ارزو بوده میشه مردونه میشه مثل ادم زندگی کنه میشه میشه راحت باشه میشه فکر اذیت نکنه کمبود اذییت نکنه اخه هر کاری کردم نشد حتی با قرص و دارو نشد با انداختن از پل نشد نمیشه اخه چرا خدا نمیزاره میشه جواب منو بدین
من که نگم یه افسرده به تمام معنا. رفتار شوهرم نرمال نیس مسئولیت پذیر نیس خانوادش همش پشت سرم حرف میزنن خرابم میکنن.شوهرم اصلا براش مهم نیستم به زور منو مجبور میکنه ازش خیلی میترسم کنارش ارامش ندارم بدتر از ابن خانواده خودم درک ندارن اصلا حال خوبی ندارم حتی حوصله کارای خونه رو فقط سرم تو گوشیه و خودمو سرگرم میکنم از مهمونی و شلوغی بیزارم کنار هیچکی حالم خوب نیس فقط بعضی ادما تو مجازی باهاشون اروم میگیرم نمیدونم چه مرگمه فقط بع خودکشس فکر میکنم چون واقعا تحمل رفتار شوهرم سخته کم اوردم
17 سال دختر مجرد کلاس 11 رشته ریاضی من چن سال پیش اقدام ب خودکشی کردم اما موفق نیودم الانم وضعیتم اصلا خوب نیس ترس اینده دارم بابت شغلم راستش اینبار واقعا میخوام خودکشی کنم هیچ راه امیدی تدارم درسته؟
منم حالم خوب نیس. میخام خودکشی کنم
منم همینطور
منم همینطور
حس خبلی بدی به خودم دارم مدام فکر خودکشی تو سرمه با ینفر هستم ولی مدام شک دارم بهش اونم توجهش داره بهم کم میشه و داره کلا از شهرمون میره خیلی مزخرف بهش وابستم و نمیتونم فراموشش کنم همیشه حالم بده استرس دارم برا آیندم با ادما فقط مبخوابم که فرار کنم از مشکلاتم هیچکس درکم نمیکنه لحظاتی پیش خواستم خودکشی کنم اما بصورت آنی پشیمون شدم و خواستم یه مشاوره دریافت کنم
۱۷ سالمه دختر هستم رشته ام تجربیه سابقه مراجعه ب روانشناس نداشتم الان ی تست افسردگی دکتر هلاکویی دادم جوابش شدید بود من آدم برونگرا و شادی هستم و از این حالم خیلی میترسم اصن دارن منو دیوونه نیکنن اول حالمو ک خوب خراب مردن بعد میاد ب عذر خواهی پیش چشم خودشونم ک اتفاق خاصی نیوفتاده یه دعوای ساده بوده ک بابچشون مردن پلی باعث میشه من برای این ک خودمو آروم کنم ب خودم آسیب بزنم پوست دستمو بخورم دستمو زخم کنم سر دردایی ک میگیرم …… وقتی دستام میلرزه و هرکاری میکنم وای نمسته ……نیگه من چند سالمه ک انقدر ذهنم عصبیه افسردگی گرفتم دیگه دیگه دارم دیوونه میشم انقدر گریه میکنم شماره چشمم هی داره عوض میشه از این زندگی متنفرم از خودمممم متنففففرمممممم کاز زود بمیرم لعنت ب این زندگی حتی چیزاییم ک شاد نگهم میاره ام میگن نیثباید داشته باشم از یه آدم شاد تبدیل شدم ب یه آدمی ک دیگه از همه جی بریده کلی خسته اس تا بش بگی چته میزنه زیر گریه از همه این آدما متنفرم از خودم از زندگیه مسخره ام متنفففرم. دنیا پیش چشمم هیچی نیس هیچی دیگه بهم حال نمیده بیشتر مواقع هی میرم تو خودم بزارید مامل بگن کاملا عوض شدم من از بچگی برونگرا و شاد بودم جوری ک حتی اگه ب کشثسی بگم حالم بده مسخره ام میکنه در حالی ک منم یه آدمم من خودم معتقدم انسان همیشه برای این ک حالش خوب شه نیاز داره خالی بشه گریه کنه یا هرچی ولی این ک حالت مدام همینطوری باشه و اصلا خالی نشی طوری ک هی یه کوله بار سنگین رو دوشته. من آدم خودکشی نیستم فقط از این حالم میترسم میترسم از این ک دیگه نمیتونم واقعا بخندم یا خالم خوب باشه بیشتر مواقع هم از خودم متنفرم چون گاهی اوقات خیلی شخصیت مذخرفی دارم از نظر خودم
حتی الان تا حالا انقدر گریه کردم ک دست چپم کاملا لمس شده بود و درد میکرد سر انگشتام میسوخت مگه من چند سالمه م باید انقدر حال خرابی بکشم انقدر سختم باشه زندگی کردن. خانوادم خیلی بهم سخت نیگیرن طوری ک فقط دوست دارم فرار کنم از دست آدما برم ی جای دوری ک هیچکی نباشه وقتی خونوادت کاری کنن از خودت بدت بیاد و وقتی براشون درد و دل میکنی خسته بشن و بعدا تو هر بحثی همونا رو بکوبن تو سرت ک چی بشه شاید آدم بهتری بشی شاید همون ماشین مکانیکی بشی ک اونا میخوان. اون موقع از بقیه چ انتظاری میره وقتی خونواده خودت حوصلتو ندارن دارم میمیرم از سنگینی دلم دارم میمیرم از بغض و بدبختی دیگه نمیتونم دیگه نمیدونم چیکار کنم هر لحظه دارم میمیرم. مشکلات مالی و بدبختی های خوانوادگی ک همیشه دارم وقتی دوستامو میبینم ک انقدر تو رفاهن ک تنها دغدغشون این باشه دوس پسر داشته باشن با ن چمیدونم دوس پسرشون بهشون شب بخیر گفته یا ن و من توشون تنها آدمیم ک تو این فازا نیست ولی قدرمو نمیدونن و هنیشه ام بهم میگن ما بدبختیم ک تو بچمونی فلانی رو ببین همیشه بقیه رو میزنن تو سرم. با این حالم ک با این زندگی ک برام ساختن باز ولم نمیکنن همیشه باعث میشن از خودم بدم بیاد همه آدما. حتی بچه فامیلمون میزنن تو سرم ک اون درسش از من بهتره یا اون بیشتر درس میخونه ولی ب موقعیت اونا فک نمیکنن ک اصن اون شخص چ خوشی هایی داره تو چ رفاهی هس چ آرامش فکری داره برای درس خوندن ولی من اونا ذو ندارم. من اصلا آدم شاکی نیستم هیچ وقت بهشون نگفتم من از نظر رفاهی باید بیشتر تامین شم چون خیلیا وضعشون بده ولی اینجور مواقع باید خودشون ببینن
خیلی حالم بده باید چیکار کنم ک دوباره دون آدم قبلی بشم همون دختر شاد الان دقیقا برعکسم و خود پاقعیم انگار ک مرده. راستش من نقاشیم خیلی خوبه طوری ک هنه میدونن حتی اگه کسی بشینه رو بروم سریع میکشمش همه میدونن خیلی هنر نو ووجودمه اقراق نمیکنم جدی میگم این شگفت انگیزش میکنه ک حتی کلاسم نرفتم و همینجپری خودم یاد گرفتم اون موقع ک دوستم محو کن داشت من از گوش پاک کن استفاده میکردم برای سیاه قلم اینجور چیزا تا این ک ب اینجا رسیدم از اون آدمام ک وقتی مارشو خیلی دوس داره اگه نتونه انجامش بده یا محدود باشه تو انجامش دیوونه میشه ولی مادر پدرم طوری باهام رفتار مردن م همه نقلشی هامو از دیوار کندم تا دیگه خیالشون راحت بشه و این کار راحتی نرود برام درواقع هنر تنها جای امنیه ک توش آذوم میگیرم ولی فکر میکنن با مشتنش منو موفق میکنن و اپن بچه ایده آلی میشم ک میخوام. درسته اینطور نیگم ولی خیلیم دوسشون دارم و پدر مادر خوبین و خیلی تلاششونو برای من میکنن و از دوس داشتنه ک باعث میشن این فشار روم باشه. من خیلی ب پدرم وابسته بودم ولی چون بیکار بود ب بهونه مار دو سال ولم کرد و رفت بدون هیچی درسته ک حالا برگشته ولی سختیایی ک تو نبودش میکشیدم دوریش و وابستگیش بهم ک آزارم میداد و فراموش نمیکنم و راستش دیگه مثل سابغ نمیتونم دپسش داشته باشم و یجپرایی از چشم افتاده. این حس حیلی بدیه چون من خیلی بهش وابسته بودم. یجورایی توی گفتن حال بدم واقعا ضعیفم و انقدر میریزم تو خودم ک میترکم ولی وقتاییم ک بهت میگن چته مگه یا چیزی نیس ک یا چمیدوننم ی چیزی ک باعث بشه بشکنم یا یه دعوایی چیزی اون موقع گریه میکنم ولی وقتی گریه میکنم ساعت ها طول میه و بخواطر همینم هست ک هی چشمام ضعیف میشه. خسته شدم دیگه از زندگی کردن خسته شدم هیچ حالی من تو این زندگی نمیکنم همش زجره پس ب چ دردی میخپره!
۳۲ مرد متاهل لیسانس ادبیات فارسی با موتور کار میکنم ببینید من به دلیل کاری که دارم نمیتونم کار پیک موتوری رو قبول کنم و قبول ذهنی این مساله رو ندارم قبلا هم به دلیل مشکلات خانوادگی ۵ باری خودکشی کردم و الان که یه دختر دارم ۳ سالشه توانایی تغییر زندگیمو ندارم. تردید بدی به دلم افتاده میخوام تمومش کنم ولی نگران دخترم هستم
سلام من دچار تنهاییم این اواخر چند فقره خودکشی فکر به سرم میاد
چون تنهایی؟
من چند ساله دچار افسردگی هستم ولی از همه پنهانش میکنم طوری که همه فکر میکنن من هیچ مشکلی ندارم ولی الان کار به جایی رسیده که افتادم به فکر خود کشی
نمیدونم چیشده ولی حس کدوم فقط میتونم به تو بگم راجبش 🙂
این چند ماه اخیر همش کارای اشتباه ازم سر میزنه این کارای معمولی نه از این بدا 🙂
چند ماه قبل رفتم سرکار چون پول لازم داشتم همش از دخل مغازه بدون اجازه پول برمیداشم اینا اون تموم شد فهمیدن بیشتر از چیزی ک برداشته بودم پول دادم همشم ترس اینکه بیاد یجایی جلوم هر چی بگه میترسم حس بدی دارم همش 🙂
بعد اینکه پول کرایه تاکسی برا رفتن ب سرکار نداشتم سوار ماشینای هر کی میشدم اونام درخواست رابطه میکردن حتی بعضیاشون رابطه جنسی بود منم برا اینکه برسوننم شمارشون میگرفتم ولی زنگی چیزی یا کاری نمیکردم ولی چندبار میگفتن بیا جلو ماشین بشین دست میزدن بهم امروز هم یکیش خواست منو ببوسه خیلی ترسیدم خسته شدم همش دلم میخواد بمیرم حتی خواستم خودکشی کنم ولی دوست دارم زندگی هم کنم برا اینکه کمی اروم کنم خودمو دستام تیغ میزدم تا چند ماه قبل اوکی بود همچی ولی یهو بهم ریخت نیدونم چیکار کنم خسته شدم میشه کمکم کنی ؟! 🙂
میخوام فاصله بگیرم همش میگم دیگه نمیکنم ولی باز تکرار میکنم ولی خب خسته شدم دیگه یخوام تموم کنم اینکارا رو ولی روحمو چجوری آروم کنم؟! چجوری فراموش کنم؟!
سلام خسته نباشید من تو فکر خودکشی هستم ایا راه حلی هست که دیگه بهش فکر نکنم؟
من ی دختره ۱۵سالم شاید بگید سنم کمه و بچه بازیه ولی پدر من الان نزدیک ۵ساله زنه دوم داره و کلا دسته بزن داره و منو مادرم رو در حد سگ کتک میزنه یجور دیوانه ایه ک از کنترل خارج میشه و جوریم هست ک بعدش ی عذاب وجدانی میگیره ک فقط برای اینکه از سره خودش بازش کنه مثلا برام ی چی میخره با اینکه با اینکارش نفرت من ازش بیشتر میشه و جوریه ک ارزو دارم زمین گیر شه ک مثله دیوانه ها دنبالم تا اتاق نیاد و با شارژر کتکم نزنه با اون دستش تو صورتم نزنه ک تشم خون بیاد(از شانس گندم بابام پرس زنه و کلی مدال داره سره همین هیکل گنده و دستای بزرگی دارع و خیلی دردم میاد چون منم لاغرم بدنم ضعیفه) مشکلاتم رو بخام خلاصه تو کلمها بگم: بی پولی عزت نفس زیاد افسردگی افکار منفی زیاد ناامیدانه ب زندگی نگاه کردن
چندبار اقدام ب خودکشی کردم ولی نشد از زندگیم خسته شدم از اینکه نمیتونم اون کسی ک میخام باشم اونم فقط بخاطر کارای بابامو و مامانم داره دیوونم میکنه، حس میکنم خیلی وقته مردم، با این حال هروقت اومدم خودکشی کنم میبینم کلی حسرتای کوچیک دارم:) کاش خدا مرگ یهویی بم بده اون موقع میتونم ببینم کیا بالاسرم بیشت گریه میکنن، و نمیدونم اون لحظه واقعا قشنگه یا غم انگیز ک ببینی کسایی ک دوسشون داشتی بالای قبرت دارن خدا رو التماس میکنن ک باز بتونه ببینتت
هم دردیم
سلام خسته نباشید واقعیتش من مدام به خودکشی فکر میکنم و حتی چند باریم انجام دادم و بردنم بیمارستان یک شب بستریم کردن ولی حاله من اونجا بدتر شد و الانم که تا اومد حالم خوب بشه خبرایی که داره پخش میشه اعصابم رو داغون کرده
منم میخوام خودمو بکشم. قبلا اینکارو نکردم. ولی بارها بارها بهش فک کردم. از چند ساله پیش شروع شد. اما هر بار با هزار بهونه و گول زدن خودم این کارو عقب انداختم. دو ماه حالم خوبه، دوباره تمام این افکار از سرم میگذره. خب این مدل زندگی چه فایده ای داره؟ الان به زندگیم ادامه بدم ، دوباره ۱ ماهه دیگه ، دوباره به یه شکلی به زندگیم گند بزنم یا زندگی دهنمو سرویس کنه و دوباره تمام این افکار تکرار بشه و باز خودمو گول بزنم؟ میشه تا آخر عمر اینطوری سر کرد؟ به خدا قسم فقط نگران یکی از اعضای خانوادمم، بدون من داغون میشه ، وگرنه خودمو خلاص میکردم. کاش حداقل یذره خودخواه تر بودم ، بدون فکر به اون رگمو میزدم و تمام.
همش به فکر خودکشی هستم و گاهی اوقات خودزنی یه حس رهایی تو وجودم هست دوست دارم رها بشم اما نمی دونم چه جوری از همه متنفرم هیچ دوستی ندارم و تنها هستم خودم حسم را درک نمی کنم خیلی خسته و بی حالم آروم و ساکتی هم باعث شده هم کلاسی هام بهم توهین و مسخره ام کنن حس می کنم خیلی زشت هستم و اعتماد به نفس ندارم
سلام من قصد خودکشی دارم و چندین بارم انجام دادم حداقل بالای۱۲بار و دیشبم انجام دادم سبقعت زیاد گرفتم و تصادف کردم ولی نمیدونم چرا جون سگ دارم نمیمیرم من امشب هر جور شده باید بمیرم دیگه خسته شدم یعنی یه جورایی مجبورم خودمو بکشم چون یه بلا هوایی سرم اومده که هیچ جوره نمیشه جعمش کرد خدا اگه وجود داشت منو همون موقع که اولین بار قرص بودم میکشتتم
سلام من بخاطر انتفاقایی ک برام افتاده از بچگی تا الان از خودم بدم میاد دوست دارم خودکشی کنم از خودم متنفرم
اتفاقی که در کودکی به خاطر غفلت پدر و مادرها می افتد، این احساسات را ایجاد می کند. اما شما کوچک بودید. نمی توانستید از خودتان دفاع کنید، خودتان نقشی نداشتید. اما همواره احساس گناه می کنید، خودتان را مقصر می دانید، خودتان را سرزنش می کنید و از خودتان متنفر می شوید. از یک روانکاو یا طرح واره درمانگر کمک بگیرید و وجود ارزشمند خودتان را پیدا کنید. همه ما انسان های ارزشمند و دوست داشتنی هستیم. به خاطر تجارب آسیب زا از سمت اشخاص بیمار ، ما بی ارزش و نفرت انگیز نمی شویم.
دو هفته پیش خودکشی کردم متاسفانه ناموفق بود. دارم چهل ساله میشم هیچ پشوانه ای ندارم مقداری هم پس انداز داشتم تو ارزهای دیجیتال صفر شد همین عوامل دست به دست هم داد تا افسرده و دلزده بشم از زندگی البته سابقه افسردگی دارم دو هفته پیش هم اقدام به خودکشی کردم که ناموفق بود چند روز بعدش از خودکشی پشیمون شدم اما الان حس خودکشی دوباره به سراغم امده نمیدونم چکار کنم
هم دردیم
گر چه تلخ و ناگوار است که ببینی دارایی ات را از دست دادی، اما چهل سال سن زیادی نیست، دوباره می توانید از اول شروع کنید. از تجربیات دیگران در این زمینه استفاده کنید. خطاها را تکرار نکنید. موفق خواهید شد.
سلام من شغل و تحصیل وظاهر مناسب دارم اما هیچ وقت ازدواج من جور نمیشه از اینکه سنم رفته بالا میترسم مشغله فکری دارم افسرده شدم حسود شدم وقتی یه متاهل هرجا حتی تو فضای مجازی میبینم هیج جور نمیتونم با خودم کنار بیام از خودم بدم اومده حال و حوصله چیزی رو ندارم با هیچی خوشحال نمیشم نه پول نه ورزش نه هیچی زندگیم همش شده یه روال تکراری خسته از زندگی از بیرون ظاهر وحالم رو خوب نشون میدم
دوست دارم بمیرم خدا ازت بیزارم چون چیزی که خواستم رو ندادی نگید قسمت نبوده شرایط نبوده تو تلاش کن جایی دیگه بدم میاد از این حرفا گوشم پره فقط مرگ هست که منو نجات میده .
حالا مثلا اونا که ازدواج کردن چه گلی به سر خودشون زدن که شما هم می خوای بزنی؟؟؟حتی بهترین ازدواج هم کرده باشی یه بار سنگینی رو دوشت میاد که حتی تو خواب هم نمی دیدی. جوش ازدواج نزنید. اگر تا حالا ازدواج نکردی یقین داشته باش خدا دوست داشته خدا به آرامش روح روان و جسمت احترام گداشته
من خسته ام.
من احساس میکنم وقتی توی خانواده ام زندگی میکنم باعث میشم اطرافیانم احساس بدی داشته باشن. وقتی بهم توجه میشه میترسم و بدم میاد. نمیخوام آدم بده ی داستان بقیه باشم، ولی همش بهم میگن دو رو و متظاهر هستم. خسته شدم انقدر درباره ام اشتباه فک میکنن…
سلام منم دقیقا حال شما رو دارم حس میکنم هیچکس دوسم نداره هرچی اقدام به ازدواج میکنم شکست میخورم با اینکه شغل و تحصیلات و مسکن هم دارم وقتی میبینم دوستانم راحت با دو سه تا دختر دوست هستند یا راحت ازدواج کردند حس میکنم من بی ارزش هستم و کسی واسم اهمیت قائل نمیشه با اینکه از نظر رفتاری هم مشکلی ندارن و بسیار خوش اخلاق و شوخ طبع هستم از این زندگی این شکلی خسته شدم افکار خودکشی چند روزه به ذهنم میاد
متأسفانه همین افکار، احساسات و باور های شما اجازه نمی دهد، انتخاب مناسبی داشته باشید، انتخاب های نامناسب منجر به ازدواج نمی شوند و شما احساس شکست می کنید. پس بهتر است ابتدا خودتان را با کمک یک طرح واره درمانگر بیشتر بشناسید ، مشکلات خود را مرتفع سازید و بعد اقدام به ازدواج کنید.
من متاهلم اما میخوام خودکشی کنم
دوست عزیز خوشبختی و آرامش و ارزشمندی فقط در ازدواج خلاصه نمی شود. زندگی مجردی هم سبکی از زندگی است. شما انسان مستقل و ارزشمندی هستید، حتماً نیازی نیست خودتان را به کسی گره بزنید تا هویتی پیدا کنید. کسانی هم که ازدواج کردند، همسر و فرزند فقط باید بخشی از زندگی شان باشد، نه همه زندگی آنها که در زمان مشکل و چالش دچار احساس بی ارزشی شوند و به نابودی خود فکر کنند.
خیلی ممنونم بابت پاسخ زیبایی که دادید ای کاش میشد شما رو حضورا ملاقات کرد کمی پای صحبت های زیبا وقشنگتون نشست.
باعث دلگرمی من بود
من دخترم ۲۴سالمه جدیدا خیلی به خود کشی فکر میکنم. قبلاً افسردگی داشتم ۷ بار اقدام به خودکشی کردم. ارو ضد افسردگی مصرف میکردم ولی بعد یکسال مصرف دارو خودم دارو هامو قطع کردم چون علائم افسردگی تو خودم نمیدیدم. احساس تنهائی دارم. احساس میکنم تو هیچ کاری در نهایت موفق نیستم. احساس میکنم آدم خسته کننده ایم. من نمیخوام زندگیم ادامه پیدا کنه واقعاً خسته شدم
اگه فکر میکنی میخوای بمیری بمیر
درسته به دنیا اومدن مون که دست خودمون نبود لااقل مردنمون دست خودمون باشه
همش به فکر خودکشی هستم و گاهی اوقات خودزنی یه حس رهایی تو وجودم هست دوست دارم رها بشم اما نمی دونم چه جوری از همه متنفرم هیچ دوستی ندارم و تنها هستم خودم حسم را درک نمی کنم خیلی خسته و بی حالم آروم و ساکتی هم باعث شده هم کلاسی هام بهم توهین و مسخره ام کنن حس می کنم خیلی زشت هستم و اعتماد به نفس ندارم. فقط این چیز ها نیست تو وجودم یه حس رهایی دوس دارم رها شم یه چیزی مثل رفتن به طبیعت و آزاد کردن ذهنم حس هام خیلی مبهم و پیچیده است
ببین اخلاق و انسانیت از زیبایی ظاهر در الویت بیشتری هست خداوند در نهاد هر کدام از انسانها زیبایی قرار داده قطعا شما هم زیبایی داری ولی عزت نفس ت اومده پایین و حس ناکافی بودن داری
منم مثله تو خدا شاهده ترسم از اینه این دنیا را پدر و مادرم برام جهنم کردن اگه خود کشی کنم اون دنیا خدا تنبیه نکنه دوباره منو اگه میدونستم تنبیه نمیشم به پروردگار قسم الان کارم تموم بود کار نیست همش سرکوفت میخورم دیگه کامل شکسته شدن ونتی حرف زدن ندارم فقط میخوام سریع تموم شده خدایا لطفاً همه بگید امین
منم همینطور
منم خانوادم زندگی واسم جهنم کردن قصد این ندارن ولی زندگیم تبدیل به جهنم کردن و هر روز آرزوی خودکشی و مردن میکنم چون دنیامون با هم فرق میکنه و من مجبورم بخاطر احترام به پدر و مادر آینده خودم فنا کنم میتونم دیگه احترام بابا و مامانم نگه ندارم ولی اگه این کار انجام بدم اونها ناراحت میشن و دوست ندارم ناراحت بشن واسه همین تصمیم گرفتم خودکشی کنم هر دفعه قبل از خودکشی این میاد تو ذهنم که بعد از مرگ من، من راحت میشم ولی اونها زجر میکشن و نابود میشن و این باعث میشه خودکشی نکنم و جهنم ترجیه بدم جدیدا به مواد مخدر رو آوردم مواد مخدر کمکم میکنه با جهنم کنار بیام
متأسفانه خانواده ها از سر ناآگاهی و ناخواسته آسیب می زنند و نگاه ما را نسبت به خودمان ، دیگران و دنیا تغییر می دهند. راه های مختلف هست که شما خودتان را از خانواده نجات دهید. شما با تمام وجود با این رنج ها مواجه شوید ، رو آوردن به مواد یعنی سرپوش گذاشتن بر مشکلات، فرار از درد، تعمیق بخشیدن به رنج .شما تلاش کنید، شغلی داشته باشید، حرفه ای یاد بگیرید، توانایی های خود را در زمینه های مختلف افزایش دهید که بتوانید مستقل زندگی کنید. با خودکشی هم فقط رنج را برای همیشه برای اطرافیان به ارمغان می گذارید. به قول خانواده هایی که گرفتار خودکشی یکی از اعضای خانواده شدند، روح تان را برای همیشه در جسم خسته اطرافیان جا می گذارید. پس خانواده خود را راضی کنید از یک خانواده درمانگر برای غلبه بر مشکل کمک بگیرید و زندگی سالم و خانواده سالمی را تجربه کنید.
چقدر شبیه منی
مثل من
مامانم فک میکنه اون دختر بدیه و رو من تاثیر میذاره منم مجبورم به خاطر مامانم ولش کنم اما نمیخوام و نمیدونم چجوری چون بعد من حالش خیلی بهتر شده و میترسم یه وقت بگم ولش میکنم خودکشی کنه چون قبلا هم بهم گفته بود میترسم ولم کنی و به شوخی هم گفته بود اینطوری یه دلیلی واسه ی خودکشی دارم. حدودا ۱ ماهه که دوست شدیم حالا نمیدونم ولش کنم یا نه و اگه اره چجوری که یه وقت فکر خودکشی به سرش نزنه؟ به خاطر حمله ی پانیکه بعد اینکه مادرش هم جدیدا رحمش را دراورده و رفتار هاش خیلی بد شده و کل کار های خونه هم به خاطر عمل مامانش گردن اینه. در کل فشار زیادی روشه خانواده ی پدریش هم زیاد فرزند دختر دوست ندارن و اینم وقتی عصبانی میشه همه اینها یادش میاد و حالش بدتر میشه. مشکل روحی فک نکنم اما مشکل جسمی در کل دارن خودش کم خونی بسیار شدید داره و اگه یه شب قرص اهن نخوره سرگیجه میگیره. یکی از دایی هاش هم خودکشی کرده بوده و از دنیا رفته. قرار بود از امسال بره پیش روانپزشک. حملاتش از تابستون پارسال شروع شد و به مادرش نمیگفت اما چند وقت پیش بالاخره راضیش کردم بره و قرار بود امسال بره. قبل تولدش هم پدر و عمه اش میخواستن سقط بشه ولی مادرش نگهش داشته و به همین خاطر هم ناراحت شدنی یادش که میاد این موضوع رو ناراحتیش بیشتر میشه
من ۲۰ سالم هست و خیلی خسته شدم بخاطر خانوادم هم خسته شدم و من یکی دیگه را میخوام و اونها میگن باید بشی زن یکی دیگه بخاطر همین که هیچ کاری از دستم بر نمیا میخوام خودکشی کنم دیگه نمیکشم
با خانواده گفتگو کنید، دلایل منطقی خانواده را بشنوید و نظرات خودتان را بگویید. اگر احساس می کنید واقعا در حق شما ظلم می شود ، مقاومت کنید. از اقوام کمک بگیرید. با خود کسی که به زور مجبور می کنند ازدواج کنید، صحبت کنید و ایشان را از احساس خودتان نسبت به ایشان مطلع کنید. یقیناً ایشان هم دوست ندارند خودشان را بر شما تحمیل کنند. به نظرات همدیگر احترام بگذارید و دو نفره در مقابل تصمیم خانواده مقاومت کنید.
رفتار شما قابل تحسین است که مسئولیت پذیر هستید، بی تفاوت نیستید. هر از دست دادنی سخت هست، درد دارد، اما علی رغم میلمان مجبوریم درد ها را تحمل کنیم. اما دوست شما در شرایط مناسبی بزرگ نشده و مشکلات زیادی را تجربه می کند. باید خانواده ایشان و دوستان ایشان را در جریان بگذارید تا در این شرایط کنار ایشان باشند. تا بتوانند دوره سوگواری رابطه را با سختی کمتری طی کنند. یا دست به کار خطرناکی نزنند.
هم از درس هایم من تا کلاس نهم خیلی درس خوبی داشتم ولی وقتی وارد دبیرستان شدم یک معلم داشتم هی بهم گیر میداد به لباس رفتار و درس خوندم چون من رفتمو دوست نداشتم و به اسرار خانواده ایم مدرسه و رشته را انتخاب کردم سال دهم و یازدهم هر چی از دهنش در اومد بهم گفت و من بی توجهی کردم و الان که سال آخرم تا سه اعصابم بهم ریخته و اصلا دوست نداشتم مدرسه برم و از این ور مشکلات خانواده طرف پدر و خانواده مادرس سر موضوعات مهم همش تو خونم دعوا بود و تحملش واقعا سخت بود و خانواده خودم من دو تا داداش دارم یکی کوچکتر و یکی بزرگتر من وقتی سنم پایین تر بود رانندگی می کردم ولی از وقتی داداشم تصادف کرد تا چهار سال دیگه رانندگی نکردم حالا خیلی بهم ریختن تا حالا نزدیک ده بار خواستم خودکشی کنم ولی نتونستم احساس پوچی و گناه می کنم و از آینده می ترسم از اینکه می خوام کنکور بدم ولی بخاطر این پوچی دلهره اصلا نمی تونم سمت کتاب برم
متأسفانه برخی معلم ها هم نحوه ارتباط صحیح بلد نیستند و ممکن است آسیب بزنند، همان طور که برخی با شخصیت و منش خود بسیار تاثیر مثبتی می گذارند. متأسفانه ما انتخاب نکردیم در کدام خانواده به دنیا بیاییم، بنابراین پدر و مادرها از خانواده هایی که می آیند با مشکلات خاص خود می آیند و متأسفانه در کنار هم که قرار می گیرند برخی موارد مشکلات را تشدید می کنند و چنان درگیر مشکلات خود می شوند که از فرزندان غافل می شوند.
شما با هر انسانی بنشینید و گفتگو کنید، متوجه می شوید هیچ انسانی نیست که در زندگی خود رنجی تجربه نکرده باشد. هر کسی به نوع خاصی تجربه می کند. پس فقط شما نیستید که متحمل رنج شدید. پس برای رهایی از این شرایط خودتان باید تلاش کنید. از افسردگی بیرون بیایید. زیبایی های زندگی را ببینید ، از این تجارب سخت درس بگیرید، رشد کنید و به کمال ظرفیت خود برسید. هر کاری دارید، برای رسیدن به نتیجه مطلوب تلاش کنید. ترس ها را کنار بگذارید، خودتان را با سختی ها مواجه کنید. حتماً نگاهتان به زندگی و دنیا تغییر خواهد کرد. گذشته را نشخوار نکنید و برای آینده دور خودتان را مضطرب و نگران نکنید. تمرین کنید در اینجا و اکنون زندگی کنید. فقط بر کاری که دارید انجام می دهید تمرکز کنید. حتی آب خوردن، غذا خوردن و نفس کشیدن خودتان را با تمرکز انجام دهید تا به مرور سبک زندگی شما شود و از این پریشانی ها نجات یابید.
چندماه پیش پسرعمم که ۱۵ سالش بود فوت شدن ازاون روز اینطوری شدم راستش اون خودکشی کرد ومنم خیلی تمایل به خودکشی داشتم ودارم اما هربارسعی کردم جلوخودمو بگیرم اما این اواخر خیلی بیشترتمایل دارم راستش شجاعت پسرعمموتحسین میکنم واصلا دلم نمیخواد بیشتر ادامه بدم من ی دختر۲۷ ساله با بیماری cpهستم که به سختی توجامعه هم پذیرفته میشم
عزیز من پسر عموتون کار اشتباهی انجام دادن خودکشی یعنی فرار از زندگی چرا زندگی نکنی مگر تا همه عمر قراره سخت بگذرونیم مگر در زنذگی نباید طعم سختی رو چشید مگه همه ش باید ارامش و خوشبختی باشه به نظر من شما یک شخص موفق هستی و شغل هنرمندانه ای داری خیلی ها دوست دارند بتونن حتی یک جمله رو ترجمه کنن ولی شما این استعداد وتوانایی رو داری .بیماری هم داشته باشی دلیل نمیشه که از زندگی قطع امید کنی .اگر نگرش تو نسبت به زندگی عوض کنی قطعا خیلی چیزها برات معنای متفاوتی خواهند داشت.
از جوابی که شما دادید سوالی برای من پیش آمد، زندگی به چه قیمتی؟
هر چیزی بهایی داره و رنج بهای زنده بودنه این ماییم که باید انتخاب کنیم که آیا این رنجی که از زنده بودن هر لحظه میبریم ارزششو داره،و انتخاب کنیم که زنده بمونیم یا خودکشی کنیم.
تجربه هرکس متفاوته و همین باعث میشه رنج های هرکس هم متفاوت باشه ولی این چیزی که شما تبلیغ میکنید توهم مثبت بودن پوچ است
من قصد خودکشی دارم
خیلی از زندگی سیرم
اینکه وقتی شب میشه حالم بد میشه یه افکار خیلی بدی میاد سراغم که فکر میکنم الان برام یه اتفاقی میوفته و میمیرم این چه مرضیه؟میشه بگید چطور اینکار رو کنم آخه هر کاری میکنم نمیشه یه روز خوبم یه روز بد چون چند ماه پیش خودکشی کردم و نمردم واین افکار طبیعیه که میاد تو ذهنم؟علت شو نمیدونم فقط خیلی دلم میخواست که خودکشی کنم ولی بعد اینکه انجامش دادم پشیمون شدم. کوچیک ترین چیز ناراحت کننده باعث میشه دوباره همون افکار بیاد سراغم. حتی همین الان هم نمیدونم چرا دارم چت میکنم آخه واقعا چرا احساس میکنم کنترل خودمو ندارم به یه دخانیات معتادم میخوام ترکش کنم ولی استرس میگیرم و فکر میکنم بدون اون نمیتونم کاری انجام بدم. یا وقتی شام میخورم باز فکر میکنم اگه یکم دیگه به غذا خوردن ادامه بدم ممکنه یه اتفاق بد برام بیوفته
شما تا الان با چیزهایی که تو فکر شما می آید در عمل خودتان را مواجه کردید؟ پس چندین بار خودتان را با همان عمل مواجه کنید. خواهید دید که اتفاقی نمی افتد، شاید فقط افکار وسواسی است که باعث آزار شما می شود.
در عمل اقدام به ترک کنید، ممکن است اول دچار اضطراب شوید، اضطراب را تحمل کنید تا بتوانید کامل مواد دخانی را کنار بگذارید.
موقع غذا خوردن هر بار کمی بیشتر بخورید تا بر خلاف باور خرافی خود عمل کنید و در واقعیت ببینید که اتفاقی نمی افتد. فقط در صورتی که معده شما مشکل دارد یا بیماری خاصی مثل دیابت دارید، می توانید نگران باشید. در غیر این صورت یک باور غلط هست که احتمالا ریشه در گذشته شما و نوع تربیت شما دارد، احتمالاً نوع خوردن و نحوه خوردن شما هم تحت کنترل پدر و مادر بوده است.
سعی کنید از یک طرح واره درمانگر کمک بگیرید و تمام مراحل درمان را با دقت طی کنید.
سلام و خسته نباشید. من اخیرا در حال آشنایی با دختری هستم،و متوجه شدم که قبلا به دلایلی که خودشونم نمیدونن«گفتن از سر خام بودن و بچگی»اقدام به خودکشی کردن،حالا من از کجا بفهمم که دیگ این چنین افکاری تو سرشون نیست؟و اینکه چقدر احتمال داره دوباره همچین افکاری بیاد تو ذهنش تو مواجه با مشکلات دختر خیلییی خوبیهه،اصلا بهش نمیخوره با این اوضاعی ک من الاش میبینم همچین بچگی رو تو گذشته کرده باشه،ممنون میشم راهنماییم کنید
دست از سر دختر مردم وردار، بتو مربوط نیست که تو گذشتش چکار کرده ، اگه واسه کسی خیر ندارید حداقل فضولیشو نکنید، اگرم خیلی نگران این چیزایی برو سراغ یه دختر دیگه. شماها نفستون از جای گرم در میاد. بشما ربطی نداره کی چکار میکنه، شما چکارشی
چرا گارد میگیری…شاید فقط میخواد مواظبش باشه نذاره یه وقت بلایی سر خودش بیاره
شما اگر قصد ازدواج با ایشان را دارید، یکسال زمان بگذارید. خودش را، خلق و خویش را بشناسید ، خانواده اش را بشناسید. روابط اش با خانواده و دوستان را بررسی کنید. ارتباط پدر و مادرش را از کودکی تا الان بررسی کنید. کودکی ایشان را بررسی کنید که رفتار خانواده اش با او چگونه بوده است. تجاربی که در دوران کودکی از سر گذرانده است را بررسی کنید. از او بخواهید از خاطرات دوران کودکی اش برایتان بگوید. و حتماً از یک روانشناس کمک بگیرید.
من قبلاً دوبار تصمیم کاملا جدی برای خودکشی داشتم و حتی یکبار سراغش هم رفتم که خب متاسفانه کاملا نافرجام بود ،ولی مطمئنم دفعه بعدی دیگه هرطور که شده برای همیشه تمومش میکنم؛ و حتی برای جلسه بعدی که برای من آخرین جلسه مشاورم محسوب میشه تصمیم دارم سمت خودکشی برم و سناریویی یگه واقعا نمیدونم چیکار کنم اینکارم احتمالا یجور خودآزاری محسوب میشه نه؟ البته کلا من خودآزاری هم دارم و خودزنی هم میکنم
ولی میخوام بدونم اگه درمانو ادامه ندم چی میشه واقعا؟
من چند ماهه که افسردگی دارم و در جواب آخرین تستم پیش مشاورم نمره افسردگی خیلی بالا بود ولی حالا اصلا نمیدونم چمه چرا حال بد رو دوست دارم!
میشه بهم بگید دقیقا مشکل من چیه حداقل شما بگید من چمه؟ چرا اینطوری ام؟ اصلا چرا میخوام حالم بد باشه؟
واقعا هیچ آدم سالمی اینو میخواد؟
نمیفهمم واقعا…
یه دیوانه و خودآزار واقعی…
لطفاً بگید اگه درمان رو ادامه ندم چی میشه؟
این دنیا جای زندگی نیست زودتر اقدام به خودکشی کنیم بهتره تا بعد ها که بیشتر از خودمون تنفر داشته باشیم
هیچ وقت اقدام به اینکار نکنید
برید تجربه کسانی که از خودکشی نجات پیدا کردند و کمی از عالم برزخ رو درک کردند ببینید تجربشون وحشتناک وغیر قابل توصیف. شما میتونید اندازه ی چند ثانیه دستتون رو روی شعله آتش قرارداد؟
پس چطور میتونید عذاب اخروی رو تحمل کنید.
شمایی که دوست داری خودتو بکشی بدون خدا خیلی مهربانی
سختیهای این دنیا همچون کف روی آبه بالاخره تموم میشه اما عذاب اخروی نه تمومی نداره
این کار رو با خودتون نکنید به خدا پناه ببرید.
عالم برزخ و جهنمو ولش کن. جهنم همینجاست ، همینجا تو کشور خودمون ، همینجاست . نگرانی اونوری تو، اونوری وجود نداره، بهشتی وجود نداره ، خدایی وجود نداره، اسنجا جهنمه مطلقه ، اینجا خود جهنمه، نفست از جای گرم بلند میشه، حرف بزنیم میشیم سیاسی حرف نزنیم امثال شما میاین راجب اخرت حرف میزنین. مخوای برات مثال بزنم، یه بچه ای که ۷ سالشه و درک درستی از جامعه نداره ، چرا باید از چیزی بترسه که احتمالا انجامش نیم درصدم هم نیست. بایه بچه ۷ شاله از جهنم حرف میزنید و میگید هرکی قران نخونه میره جهنم این بالاها سرش میاد. ولی نمیگید بهشتی هم وجود داره که اگر کار خوبی بکنید اونجا براتون توشه میشه. زندگی تو ایران = جهنم.
شما چی میفهمین از حال دل ما که از اخرت و خدا و پیغمبر و دین و ایمان حرف میزنی، به جای اینکه به اون دوستمون کمک کنی از جهنم میترسونیش. لال بمونی بهتره، امثال تو فقط باعثمیشن طرف زودتر خودکشی کنه.
نامرد
درود ب شرفت
خدا همیشه تو اتفاقات کوچیک کمک کرده ولی تو مشکلات بزرگ نه
اتفاقا بزرگترین عامل افسردگی بشر خود خداست. چی میگی دلت خوشه
وقتی سالها کار مناسبی نیست تا تورم زندگی رو کنترل کنیم وقتی بدلیل مشکلات کار و یک زندگی خوب به فردا هیچ اعتمادی نیست چطور به آینده نگاه کنیم وقتی کسانی بزور تحمیل میکنند که اینچنین و آنچنان باشیم وقتی دوست نداری در جامعه به تو طریقه زندگی کردن را تحمیل کنند هیچ فردایی نیست باید تحت امر اشخاص خاصی به اجبار آنطور باشی که آنها میخواهند باشیم ناچارم دست از زندگی باارزشم بکشم
متأسفانه این شرایط برای اکثر افراد جامعه هست و گریزی هم از آن نیست. اما هر کشور یا جامعه دیگری را هم بررسی کنی باز مشکلات دیگری دارند، هیچ جای دنیا ایده آل نیست. اما باید تحمل خودمان را بالا ببریم تا جایی که می توانیم هر کسی به جای خودش و در جایگاه خودش برای رفع این مشکلات تلاش می کند و تسلیم وضع موجود نمی شود. آنگاه زندگی را با ارزش تر خواهد یافت.
نه
اگه به این فکر کنی که خودکشی، تا هر جایی که دنیا ادامه داره آدمو بدبخت و توسری خور نشون میده، عادی به زندگیت ادامه میدی مثل بقیه، فکر کردی بقیه چیکار میکنن دنیا به یه ورشونم نیست پس قوی باش تلاش کن و عادی زندگیتو کن مثل بقیه
دوستان من عاشق یک دختر افغانی شدم برادرم و زن برادرم (دختر عموم) اجازه نمیدن از زمانی که ۶ سالم بود تا الان که بیست سالمه پیششون زندگی میکنم و هرگز نمیزارن به عشقم برسم همش قصد دارم خودمو بکشم
شما تلاش کنید با دلایل منطقی مخالفین را راضی کنید. اما اگر به هر دلیلی به دختر مورد علاقه نرسیدید. دست به چنین کاری نزنید. با این کار در واقع فقط خودتان را می بینید. آن دختری که ادعا می کنید دوستش دارید یک عمر درگیر عذاب وجدان می کنید، زندگی آرام را از ایشان سلب می کنید. آیا شما دوست دارید دختر مورد علاقه تان را عمری عذاب دهید.
تمام افراد خانواده مهر و کین را با هم دارند. آیا با این کار به برادر و زن برادرتان آسیب نمی زنید؟ آیا راه های دیگری نیست که مسئله خود را با برادرتان حل کنید ؟
ازخداوند مقتدر معذرت بخواه و زندگی رو زندگی کن..باطبیعت ومحیط شاد رفیق شو..به خودت فرصت بده..خودکشی گناه بزرگی وعواقبش جهنم …زندگی رو با تلاش وتوکل به خدا شروع کن..
دوست عزیز ، شما که دوست دارید افسرده بمانید و حالتان خوب نشود، از این شرایط منفعتی می برید. احتمالاً بیشتر مورد توجه قرار می گیرید، یا از برخی مسئولیت ها شانه خالی می کنید. پس دوست دارید در همین حال بمانید تا خوب شوید. روانشناس های واقعیت گرا مثل ویلیام گلاسر معتقدند ما افسردگی را هم انتخاب می کنیم. به دلیل شرایط خاصی که داریم و نمی توانیم به خواسته های خود برسیم، از این طریق اقدام می کنیم.
اما از دیدگاه روانکاوی یا طرح واره درمانی اینگونه نیست. بخصوص شما که سابقه خود زنی دارید، در محیط امنی بزرگ نشدید، احتمالا شاهد مشکلات و دعوا های پدر و مادر بودید، خودتان در کودکی به اندازه کافی محبت ندید، مورد آزار جسمی، جنسی یا کلامی قرار گرفتید، باورهایی مثل من دوست داشتنی نیستم، من ناقصم، من بی ارزشم، دنیا محیط مناسبی نیست، ارزش ماندن ندارد و ….در شما شکل گرفته است و شما هیچ وقت این باورها را به چالش نکشیدید. فقط مواردی را دیدید که باور شما را تقویت کند. موارد مثبت را نادیده گرفتید. پس ضروری است درمان طرح واره درمانی بگیرید، خودتان را بیشتر بشناسید و نگاهتان را نسبت به دنیا و زندگی تغییر دهید.