خانه / مشاوره فردی / چرا احساس سردرگمی در زندگی میکنم؟

چرا احساس سردرگمی در زندگی میکنم؟

من می‌دانم که احساس گم شدگی و گم شدن می‌کنید و می‌دانم که فکر می‌کنید هیچ کسی نمی‌تواند درد و رنجی که می‌کشید را درک کند. اما من درک می‌کنم. من می‌دانم که احساس سردرگمی چقدر می‌تواند ترسناک باشد.

من می‌دانم که درد و رنج حاصل از هر روز زندگی کردن بدون هدف و بدون داشتن فردی که واقعاً شما را درک کند، چه حسی دارد. من هم این حس را تجربه کرده‌ام.

من هم در چنین لحظات تاریک و دردناکی زندگی کرده‌ام و می‌دانم که هر صبح بیدارشدن بدون دانستن این‌که می‌خواهید با خود، زمان و کل زندگی‌تان چکار کنید، چقدر می‌تواند ترسناک باشد.

وقتی نوشتن اولین کتابم با عنوان «15 موردی که برای شاد بودن باید از آن‌ها دست بکشید» را شروع کردم، صادقانه فکر می‌کردم که تنها کاری که باید بکنم، نشستن و نوشتن این کتاب است. نه چیزی بیشتر و نه چیزی کمتر.

من وظیفه خود را انجام دادم. کتابم را نوشتم و سعی کردم تاحدامکان صادق باشم. اما این کتاب هوشمندانه از من می‌خواست که کاری بیشتر از این انجام دهم.

این کتاب از من خواست تا با تعمق کردن در هر یک از 15 فصل کتاب و عمل‌کردن به آن‌ها، برای کلمات خود احترام قائل شوم و بدون این‌که خودم متوجه شوم چگونه و کی این اتفاق افتاد، من عمیقاً به خود فکر کردم و خدای من، چقدر این کار دردناک بود.

احساس گم گشتگی به خاطر انتظارات در برابر واقعیت

ما آن‌قدر بر هدفی که داریم و اتفاقاتی که می‌خواهیم رخ دهند، متمرکز می‌شویم که وقتی زندگی مسیر متفاوتی را برای ما در نظر می‌گیرد، دچار ترس و هراس می‌شویم.

درصورتی‌که مسیر پیش از شما مشخص است، پس احتمالاً در مسیر شخص دیگری قرار گرفته‌اید.

جوزف کمپل

ما دوست داریم فکر کنیم که تنها خود مسئول زندگی‌هایمان هستیم و کنترل کامل بر سرنوشتمان را در دست داریم و حدس می‌زنم یکی از دلایلی که گاهی دچار احساس گم گشتگی می‌شویم، این است که ما نسبت به اوضاع به‌گونه‌ای که می‌خواهیم باشد، وابستگی شدیدی داریم.

زمانی که اوضاع برای من شروع به تغییر کرد و مسیر زندگی‌ام با آنچه فکر می‌کردم باید باشد، کاملاً تغییر یافت، دچار ترس و هراس شدم.

و حدس بزنید که چه افکاری به ذهنم خطور کردند؟ درست حدس زده‌اید: «من سردرگم شده‌ام!!»

اما واقعاً این‌گونه بود؟

برای رهایی از احساس گم شدگی فروتن بمان

من به‌خاطر تمام رنجی که کشیده بودم، از کتابم نفرت داشتم. از آن متنفرم بودم؛ زیرا باعث شده بود تا درد و رنج و لحظات تاریک بسیار زیادی را تجربه کنم. فکر می‌کردم که همة این‌ها یک اشتباه بزرگ است.

و لحظاتی پیش می‌آمد که از تقلا کردن پشیمان می‌شدم.

یک فرد با فروتنی می‌تواند متوجه این موضوع شود که ذهن محدود است و توانایی درنظرگرفتن تمام شرایط پیرامون یک رویداد را ندارد. به‌این‌ترتیب، تمایل به محکوم‌کردن و قضاوت به وجود می‌آید.

دیوید هاپکینز

اما این زیبایی زندگی و شخصیت واقعی ما است. همه آن کاری را انجام می‌دهد تا تنها ما را آزاد و شاد ببیند و دست به هر کاری می‌زند تا به ما در تجربه جریان بی حد و اندازه لذت بردن از زندگی ، آرامش درون ، سعادت و عشق کمک کند.

درصورتی‌که احساس سردرگمی می‌کنید، وقت آن رسیده تا به درون خود نگاه کنید

اکثر ما آن‌چنان درگیر انجام کارهایی هستیم که این جهان دیوانه از ما می‌خواهد انجامشان دهیم که دیگر فرصت گوش‌دادن به حقیقت و خرد درون خود را پیدا نمی‌کنیم. دیگر وقتی برای برقراری ارتباط مجدد با وجود خود و تشخیص مسیر درستی که از ابتدا جلوی چشمان قرار گرفته بود را نداریم.

ما به دنبال امنیت و رفاه و آسایش هستیم و حاضر نیستیم برای کشف واقعیت درون خود ریسک کنیم.

این هیچ اشکال ندارد. اما اگر به‌جای این‌که آن‌ها را در وجود خود جستجو کنیم، در خارج از خود به دنبالشان می‌گردیم، همچنان احساس گم گشتگی خواهیم کرد. همچنان احساس تنهایی و آشفتگی خواهیم داشت.

بااین‌وجود، اگر به درون خود نگاه کنید و درصورتی‌که یاد بگیرید با کنارگذاشتن ترس‌ها، تردیدها و انتظاراتتان، در مورد این‌که اوضاع چگونه باید باشد و چگونه نباید باشد، به وجود خود ایمان بیاورید، متوجه خواهید شد که گمگشته نیستید.

تمام دنیا درون شما است. در نتیجه، هرآنچه به دنبالش بوده‌اید، تمام مدت در درون شما وجود داشته است.

چیزی که در مورد احساس گم شدگی یاد گرفته‌ام

من یاد گرفته‌ام که ما در زندگی تنها به این دلیل احساس گم شدن می‌کنیم که به‌درستی به ندای درون خود گوش نمی‌دهیم.

ما به حقیقت وجود خود گوش نمی‌دهیم. ما به دنبال تأیید دیگران هستیم. ما می‌خواهیم که دیگران ما را ستایش کنند. ما می‌خواهیم که دیگران ما را دوست داشته باشند و اگر هم این به معنای خیانت کردن به وجود خود باشد، به نظر می‌رسد که هیچ مشکلی با این قضیه نداریم.

ما آن‌چنان در مورد ناآگاهی خود ناآگاه شده‌ایم و آن‌چنان در مورد بی‌خردی و جهالت خود بی‌اطلاع شده‌ایم که دیگر متوجه جاذبه اعمال و سمیت رفتارهایمان نمی‌شویم.

ما یاد گرفته‌ایم که چگونه خود را نسبت به درد و رنج بی حس کنیم. اما ناامید نشوید. همه چیز از دست نرفته است.

تمام ترس‌ها، تردیدها و انتظارات خود در مورد این‌که اوضاع چگونه باید باشد و چگونه نباید باشد را کنار بگذارید و بدانید که شما دقیقاً جایی هستید که باید باشید.

شما هیچ‌گاه گم نشده‌اید و هیچ‌گاه نیز گمگشته نخواهید شد.

تمام جهان در درون شما است و در نتیجه، هرآنچه به دنبالش می‌گشتید، تمام مدت در درون شما بوده است.

تسلیم‌شدن برای رهایی از احساس گم شدگی

شما ممکن است فکر کنید که باید در مورد همه چیز برنامه ریزی کنید یا بر روی تمام امور زندگی کنترل داشته باشید؛ زیرا اگر چنین کاری نکنید، تمام زندگی‌تان از هم خواهد پاشید. اما در حقیقت، خلاف این موضوع صادق است.

با رهاکردن، همه چیز درست می‌شود. در جهان کسانی پیروز می‌شوند که آن را رها می‌کنند. اما وقتی سعی و تلاش کنید، جهان فراتر از پیروزی خواهد رفت.

لائو تیزو

چیزی در درون ما وجود دارد که خالص، آرام، باشکوه و دوست‌داشتنی است. چیزی که فراتر از کلمات و درک انسانی است و اگر به آن اعتماد کنید و اجازه دهید تا کاری که لازم است را انجام دهد، مسیر درست را پیدا خواهید کرد و متوجه خواهید شد که این مسیر تمام مدت در وجود شما قرار داشته است.

خود را از طریق آرام، ساکت، حاضر و با ایمان بودن با کسی که واقعاً هستید، هم‌تراز کنید و اجازه دهید تا چیزهای که به آن‌ها نیاز دارید، در مسیرتان قرار گیرند. چراکه این‌چنین نیز خواهد شد. نیازی به ترس نیست. نیازی به نگرانی نیست. نیازی به عجله کردن نیست.

فقط نفس عمیق بکشید. خود را تسلیم کنید. آرام باشید و همه چیز را رها کنید.

شما گم گشته نیستید بلکه درست جایی هستید که باید باشید

شما در خانه هستید و جایتان امن است و این پیام من برای تمام کسانی است که احساس گمگشتگی می‌کنند. شما چطور؟ آیا شما نیز تاکنون احساس سردرگمی کرده‌اید؟ آیا اکنون نیز چنین حسی دارید؟ شما می‌توانید نظر خود را در بخش نظرات با ما به اشتراک بگذارید.

7 دیدگاه

  1. راسش نمیدونم از کجا شروع کنم
    من یه دختر ۱۹ سالم و چندین ساله درگیر این مشکلم و الان واقعا در حدی داره اذیتم میکنه که حس میکنم واقعا خیلی به درد نخورم
    مشکلی که هست اینه که من همیشه سر در گمم . همیشه نمیدونم چی میخوام و یا شاید همه چیز رو باهم میخوام . این موضوع خیلی جاها اذیتم کرده شدیدا . مثلا من موقع انتخاب رشته دبیرستانم واقعا هر روز یه چیزی میگفتم و این واقعا دست خودم نبود انگاری نمیتونم درست بفمم چی خوشحالم میکنه و گم میشم بین راه هایی که جلو رومه .
    یا حتی موقع کنکور من سر همین موضوع به بدترین شکل سال کنکورمو گذروندم چون ی ادم بی هدف بودم . همیشه ی خدا خودمو سر این سر کوفت میکنم چون واقعا شبیه یه ادم بی مصرفم که یه انتخاب ساده هم نمیتونه داشته باشه 🙂
    حتی جالبه واسم من یه کافه ساده هم که میرم شاید اگه کسی بهم گیر نده یک ساعت به منو زل بزنم و ندونم کدوم و میخوام و یا بین چندتا گزینه گم میشم و همرو باهم میخوام . همیشه فکر میکردم میتونم و دوست داشتم چندتا شغل رو باهم هندل کنم ولی الان میفمم بهتره یکیشو انتخاب کنم و همین باعث شده واقعا ندونم چیکار باید بکنم .
    چند روزه فکر میکنم واقعا چرا باید همچین ادمی که حتی یه تصمیم سادم نمیتونه بگیره باید اصن بمونه تو این دنیا؟
    دلیلی برای وجود خودم پیدا نمیکنم انگار یه عالمه ارزو مرده تو دلم دارم و حس میکنم ۱۰۰ سالمه تا ۱۹ سال:)
    میشه لطفا کمکم کنید من واقعا نمیدونم چرا همچین شخصیتی دارم و واقعا بریدم و حتی شرایط مالی تراپی رفتنم ندارم
    حتی بعضی وقتا میگم شاید ی ادم تنوع طلب بدبختم که به یه گزینه اکتفا نمیکنم سر همینه همیشه همه چیرو باهم میخوام

  2. سلام وقتتون بخیر ببخشید مدتی هست که توی زندگی احساس سردرگمی میکنم به این شکل که هرکاری که میکنم حس میکنم بیهودست و حتما باید سمت یه شغل و تفریحات خاص برم که ارزشمند باشن و خب درسم هم به تازگی تموم شده ولی علاقه ای به رشتم هم نداشتم در کل روز هیچ کاری نمیکنم و همش دارم فکر میکنم به جای عمل خاصی و از اینکه نمیتونم خود واقعی و هدف اصلی زندگیم رو پیدا کنم واقعا دارم دچار افسردگی میشم

  3. سلام خسته نباشین…راستش الان احساس پوچی و سردرگمی دارم..یه ماه میشه ک با یه آقا سلیقه شدیم به قصد اینکه یه تایم مشخص نامزدی کنیم …اما اون آقا تایم نامزدیو عقب انداخته تا بیشتر منو بشناسه…اما کارش دور افتاده فقط میتونیم تلفنی صحبت کنیم اونم خیلی کم در حد چند دقیقه و خیلی کم میاد منو ببینه …من گاهی احساس غم شدیدی و تنهایی میکنم حس میکنم قلبم از سنگه این آقا به من میگه ک تو بلد نیستی زبون بریزی ..راستم میگه خب حقم داره ..من نمی‌دونم ک چجوری بهش محبتمو ابراز کنم چجوری زبون بریزم اصلا وقتی زنگ میزنم دست خودم نیست خیلی خشک جوابشو میدم اگرم حرف احساسی بزنم حس میکنم ک به دلش نمیشینه چون همه میگن از ته قلب و با تموم احساست نمیگی…من تو خودم گیر کردم …نمیتونم یعنی بلد نیستم که با محبت و گرم و قربون صدقه برم…که طرفو جذبش کنم …به من میگه تو بلد نیستی خود شیرینی کنی…مهربونم حرف بزنی ..حرفی ک میخای به من بزنید حوری میزنی که بهم بر میخوره در صورتی که اگر یکم زبون ریختن بلد بودی به من بر نمی‌خورد…خب من چیکار کنم ؟دست خودم نیست..کلمه کم میارم …بلد نیستم بوقتش چی بگم..اکرم مثلا میگم دوستت دارم یا قربونت برم هیچ عکس العملی نشون نمی ده خب آدم از رو می‌ره …تقصیرمنه ک آدم بی احساسی بار اومدم مگه؟…حقیقتی ک درون من وجود داره یه دختر ساکتِ گوشه گیره همیشه تنهاست که دلش نمیخاد جواب هر سوالی رو بده ..با هر کسی حلق بزنه …آدمی که تو جمع ترجیحش اینه سکوت کنه …من نمی‌دونم باید و غلطی بکنم گاهی جوری از زندگیم سیرمیشم که دلم میخواست جای انسان پر کاهی بودم معلق تو آسمون …اینکه نمیتونم بروز بدم خودمو و احساسمو بیان کنم یا حووووری محبت کنم که به دل طرف بشینه یا تو محبت کردن گیر میک

  4. من خیلی احساس سردرگمی و پوچی دارم 26 سالمه اما هنوز نتونستم برای زندگیم کاری بکنم حتی تو روابط عاطفی هم موفق نشدم همیشه مورد بی مهری قرار گرفتم چ از سمت خانواده چ اجتماع… خیلی احساس تنهایی میکنم و خیلی دلم شکسته اعتماد به نفس ندارم خانوادم خیلی تحقیرم کردن و اینکه کلا شخصیت وابسته ای دارم وقتی وارد رابطه میشم اگر از طرف خوشم بیاد دلم میخاد همه کار کنم ک اون از من راضی باشه و هرچی زودتر منجر ب ازدواج بشه مثلا الان فروردین با کسی از طریق اینترنت آشنا شدم ک اون ی شهر دیگس باهم شروع کردیم ب صحبت کردن همه چی خوب بود تااینکه یهویی دیگ تماساش کمتر شد هي میگه حوصله ندارم سرم شلوغ شده و دیشب برخلاف اینکه من بهش ابراز علاقه کردم بهم گفت نمیخوام این وسط وابستگی پیش بیاد چون راهمون دوره در دسترس هم نیستیم و نمیتونم قولی بهت بدم و فقط میتونیم مث دوتا دوست باشیم اگر تو اومدی شهر من همو می‌بینیم يا من اومدم میام میبینمت بیشتر از این نمیشه چون من تکلیفم با خودم مشخص نیست

  5. من ۱۷سالم هست ونامزدم۲۹ و۷ماهه که نامزد کردم. تاقبل از عقد تمایلی به ازدواج نداشتم.ولی به اجبار هم ازدواج نکردم.اما طی یه سری اتفاقات احساس میکنم بانامزدم سرد شدم و دیگه مثل قبل اون علاقه بینمون نیست حتی بعضی اوقات هم حس میکنم داره خیانت میکنه بهم.نامزدم از عشقش و رابطه هایی که باافراد دیگه قبل از ازدواجش داشته صحبت میکرد و من خیلی سخت بود برام هزم این حرف هاش وخیلی ناراحت شدم.درکل حس میکنم جز همون هفته اول عقدمون دیگه احساس ارامش ندارم .درکنارش نمیدونم چرا

  6. مرد. متاهل ۲ فرزند لیسانس کارمند اداری. سلام. نمیدونم از کجا شروع کنم. تاحالا انقدر احساس عجز و ناتوانی و سردرگمی نکرده بودم تکلیفم با خودم روشن نیست کارمندم و از قبل این حقوق بعد ۱۵ سال هیچی ندارم با اینکه چندبار معامله کردم خونه و ماشین ولی همش ضرر شده ۲ تا پسرم دارم موندم ۱۰ سال دیگه وضعیتم چی میشه. انقدر خودم رو سر کار مشغول کردم که به زندگی شخصی ام اصلا نرسیدم و الان میبینم که از نظر اقتصادی خیلی جا موندم و همینم باعث شده اعتماد به نفسم رو کامل ار دست بدم و یه جورایی همه جا توسری خور و بدبخت باشم

  7. من یک مدت هست که کلا سردرگم شدم نمیدونم چیکار میکنم چی خوبه چی بده و چرا دارم پیش میرم نه تمایل دارم به مرگ و نه تمایل دارم به زندگی و اینده رو که میبینم ، میبینم که خیلی خیلی سخت هست که طبق قانون جهانی باید یک سری کارها رو انجام بدی و مثلا با این راه سفر کنی یا با اون حالت بتونی به موفقیت برسی خواستم یک توصیه کنید شاید بتونید منو قانع کنید نمیدونم با کی صحبت کنم واقعا خستم و اینم بگم از طرفی من رو اوردم به بازی های ویدیویی و با تمام جونم بازی میکنم و از زندگی افتادم واقعا نمیدونم دیگه چی بگم در همین حد میتونید کمکم کنید؟ خواهش میکنم شما که تا اینجا اومدید و کمک میکنید شما هم از ته دلتون صحبت کنید ممنونتون

دیدگاهتان را بنویسید

مشاوره آنلاین روانشناسی

مشاوره آنلاین روانشناسی

جهت مشاوره با روانشناس از گزینه چت پایین صفحه ارتباط بگیرید.