خانه / مشاوره فردی / از مادرم متنفرم

از مادرم متنفرم

من یه مشکلی دارم که شاید عجیب باشه. من بعضی وقتا، تقریبا ۸۰ درصد موارد از مامانم بدم میاد و حس تنفر نسبت بهش پیدا میکنم.. نمیدونم دقیقا دلیلش چیه و چرا، ولی مخصوصا مواقعی که مسائل جنسی یا زنونه هم بهش مربوط میشه، تنفرم بهش بیشتر میشه.

مثلا اگه لازم باشه بره دکتر زنان، یا با فامیل درباره مسائل اینطوری صحبت کنن، یا مثلا وقتی که صدای رابطه جنسیش با پدرم رو میشنوم، تا چند روز ازش بینهایت متنفر میشم و نمیتونم خشمم رو بخوابونم. خیلی اوقات از همه چیزش، هم ظاهری و هم باطنی و رفتاری، بدم میاد و خیلی اذیت میشم.
اینو خودم هم حس میکنم که مثل مادر و دخترهای دیگه نیستیم. احساس میکنم برای من از مادری، همین غذا درست کردن و رسیدگی به کارهای خونه یا از این چیزها رو انجام میده و واقعا مثل یه مادری که همه مادرشون رو میپرستن، برای من نیست.

لطفا راهنمایی کنید.

با تشکر

پاسخ به پرسش  علت خشم نسبت به مادر

موضوع تنفر دختر از مادر در میان بسیاری از نواجوانان شایع است و شما در این احساس تنفر تنها نیستید. همه ما در طول روز احساسات مختلفی از جمله ترس، کینه، خشم، نفرت، غم و اندوه را تجربه می کنیم. به رسمیت شناختن این احساسات اولین گام برای مقابله با احساسات منفی است.

بسیاری از دختران به خاطر آسیب های کودکی یا کمبود محبت نوجوان از طرف والدین، احساس خشم و نفرت می کنند.

احساس می کنند آنگونه که شایسته است از اطرف مادر خود مورد توجه و محبت قرار نگرفته اند یا نیازهای عاطفی آنها توسط والدین برآورده نشده است.

این احساس رنجش به خاطر کوتاهی در انجام وظایف والدین در مقابل فرزندان این احساس را در دختر بر می انگیزد که آنقدر که شایسته است برای مادر خود مهم نیست. مادرش او را دوست ندارد. او یک مادر خودخواه است که فقط به فکر علایق خود است و توجهی به نیازهای من ندارد.

گاهی خود را با دخترهای هم سن و سالش مقایسه می کند،  می کند، احساس کمبود می کند و انگیزه لازم برای ادامه زندگی را ندارد. او مادرش را مقصر تمام بدبختی ها و مشکلات زندگی اش می داند.

هرچه این دختر بیشتر بر رفتار مادرش تمرکز می کند، این احساس تنفر بیشتر می شود، تا حدی که این احساس نفرت به مادر به احساس خشم تبدیل می شود.

در مقابله با احساس تنفر دختر از مادر باید نوع تفکر خود به زندگی را تغییر دهیم. بپذیریم همه ما انسان هستیم. هیچ انسانی کامل نیست. همه ما انسانها با ضعف و محدودیت هایی پا به این کره خاکی نهادیم و همه ما در دوران کودکی آسیبهایی دیده ایم.

همه ما در گذشته به خاطر ناآگاهی، اشتباهات فراوانی انجادم داده ایم. اگر به این طرز تفکر برسیم که هیچ انسانی مطلقا خوب با مطلقا بد نیست، هرگز انتطار جستجوی یک انسان کامل در این دنیا را نمی کنیم.

مادر شما هم یک انسان است. یک زن است. و در گذشته دختری شبیه به شما و از جنس شما بوده است. دختری که او نیز احتمالا توسط مادرش مورد بی توجهی قرار گرفته، کمبودهایی در زندگی احساس کرده و انتطاراتی که هرگز توسط مادرش برآورده نشده است.

دردهایی که او عمری در درون خود مثل یک راز نگه داشته و با کسی بازگو نکرده است. او نیز همانند شما احساس ندارد. نیاز به توجه دارد. آرزوهایی دارد، دردهایی دارد، خارطرات خوب و بدی در سینه دارد.

او از نگاه خود مادری خوب و ایده آل است و هرگز باور ندارد که دخترش از تو متنفر است. او از کجا بداند که دخترش چه افکار و احساساتی در درون دارد؟

گاهی در یک رابطه عشق به نفرت تبدیل می شود. به این دلیل که انسان از عشقش توقع دارد. او از یک فرد معمولی انتطاری ندارد و هرگز احساس نفرتی هم شکل نمی گیرد. اما انسان از کسی که برایش در زندگی مهم است انتطار توجه دارد و گاهی این عدم توجه تبدیل به نفرت می شود.

خبر خوب اینکه با گفتگو و همدردی، می تواند این احساس نفرت را دوباره به عشق تبدیل کرد. عشقی محکم تر از قبل. شاید بهتر است در مورد مسایل، مشکلات و هر آنچه در ذهن دارید، در زمانی مناسب با مادر خود صحبت کنید. این گفتگوی صمیمی می تواند احساس تنفر دختر به مادر را تاحد زیادی کاهش دهد.

احساس نفرت به مادر

سلام، من اصلن نمیدونم باید از چی بگم و از کجا شروع کنم. دخترم و 21 سالمه، از تابستون امسال یه حس غم شدیدی بی دلیل تو وجودم رشد و ریشه کرده و دوره ای هم هست، یعنی دفعه ی دوم که اومد خیلی خیلی شدید تر از تابستون بود، افکار خودکشی خیلی زیاد و شدیدی هم دارم، میدونم انجامش نمیدم، چون میترسم ولی شدت افکار انقد زیاده که یه وقتایی مطمئن میشم قراره انجامش بدم، استرس های بسیار بسیار شدید و بی دلیل دارم و خیلی رو موضوعات حساس میشم و خیلی هم فکر میکنم، فکر مثبت نه، فکری که به آدم استرس میده و آدم رو اذیت میکنه، از طرفی با خانواده هم مشکل دارم مخصوصا مادر، چون فقط ظواهر رو میبینه و به قولی اصن مشکلات روحی رو به حساب نمیاره، بحث زیاد داریم، حتی گاهی اوقاتم که من کاری به کارش ندارم یه مساله ای رو پیش میکشه تا بحث کنه، بیشترین چیزی که احساس نفرت درونم به وجود میاره مادرمه، در حدی که بعضی اوقات حس میکنم با تمام وجود ازش متنفرم، و فکر می‌کنم بیشتر احساسات بدی که تجربه میکنم به خاطر رفتار اون در گذشته و حاله، به شدت هم آنتی سوشال شدم و همش به کنج تنهایی میگریزم:) خیلی نیاز به کمک دارم ممنون میشم راهنماییم کنید.

پاسخ مشاور به پرسش از مادرم نفرت دارم

سلام دوست عزیز خیلی باعث خوشحالی است که تصمیم گرفتید مسئله‌تان را با ما در میان بگذارید و چقدر خوب که نسبت به مسئله‌تان بینش دارید و خیلی خوب آن را توصیف کردید. می‌فهمم چقدر عبور از این روزها برای شما سخت و طاقت‌فرساست. به نظر می‌آید حس می‌کنید در این راه تنها هستید و کسی قرار نیست حس و حال شما را درک کند. همه ما ممکن است روزهایی را با افکار خودکشی و تنهایی سپری کنیم و کاملاً قابل‌درک است که چقدر آزاردهنده است. می‌فهمم که شاید از قضاوت و سرزنش اطرافیان بترسید و نتوانید این مسائل را با کسی در میان بگذارید؛ اما همه ما فرد امنی داریم که می‌توانیم به او اعتماد کنیم و بدون اینکه خودمان را سانسور کنیم افکارمان را با او در میان بگذاریم.

خبر خوشحال‌کننده این است که این افکار معمولاً موقتی است و قابل درمان است. اگرچه ممکن است به نظر می‌رسد که درد و ناراحتی شما هرگز به پایان نمی‌رسد، مهم است که درک کنید بحران معمولاً موقت است. اگر بتوانید این افکار را با کسی در میان بگذارید مقدار زیادی از این بار روانی که به تنهایی به دوش می‌کشید کاسته می‌شود.

اگر می‌ترسید و کسی را ایمن حس نمی‌کنید پیشنهاد من به شما این است که حتماً به مشاور یا روانشناس متخصص مراجعه کنید. همان‌طور که عرض کردم این مسئله‌ای نیست که فقط شما با آن مواجه شده باشید و از قضاوت بترسید. اما بااین‌حال اگر باتوجه‌به شناختی که از خانواده خود دارید اگر حس می‌کنید شما را قضاوت می‌کنند و حمایت نمی‌کنند برای آنها نامه‌ای بنویسید؛ بدون این که بخواهید خودتان را سرزنش کنید یا احساس گناه داشته باشید هر چیزی که باعث شده است این مقدار نسبت به خانواده‌تان و به‌خصوص مادرتان حس تنفر داشته باشید را مطرح کنید.

افسردگی در نوجوانان

اگر او را باعث‌وبانی حال بدتان می‌دانید به او بگویید. خودتان را سانسور نکنید و احساساتتان را به رسمیت بشناسید. نکته دیگری که باید مدنظر قرار دهید این است که این افکار چه زمان‌هایی معمولاً و بیشتر به سراغ شما می‌آیند و به اوج خود می‌رسد؟ چه افکاری  باعث استرس شما می‌شود؟ همه آنها را مکتوب کنید و بنویسید.

تکلیف دیگری که از شما تقاضا دارم آن را انجام دهید این است که در روز چهار بار زمان‌های ثابتی را در نظر بگیرید و به افکارتان به مدت 15 دقیقه فکر کنید می‌خواهیم با این افکار بازی کنیم آن‌ها را به ذهنتان بیاورید و هر کاری دوست دارید با آنها بکنید؛ می‌توانید آنها را رنگی کنید، مچاله کنید، در یک قابی که دوست دارید بگذارید، آن‌ها را در یک فیلم طنز تصور کنید یا آنها را با حالت لکنت بیان کنید. می‌توانید با کلمات من در آوری افکارتان را تصور کنید و کلماتی نامفهوم را بیان کنید. شاید به نظرتان این تمرین خوشایند و کمک‌کننده نباشد؛ اما مطمئن هستم که اگر آن را جدی بگیرید خودتان نتیجه‌اش را می‌بینید. توجه داشته باشید بیشترین کسی که می‌تواند به شما کمک کند خود شمایید.

این شما هستید که می‌توانید انتخاب کنید که حالتان را تغییر دهید یا نه. این شما هستید که می‌توانید از خودتان مراقبت کنید؛ خودتان را دست‌کم نگیرید. اگر تمام دنیا هم به شما پشت کند شما خودتان را دارید. توانمندی‌هایتان را دست‌کم نگیرید. همه چیز بستگی به شما دارد که چقدر برای تغییر حالتان تلاش کنید. تلاش کنید تا دوباره فعالیت‌هایی که به آن علاقه دارید را آغاز کنید. از روابط اجتماعی غافل نشوید و افراد امن زندگی‌تان را پیدا کنید و با آنها افکار و احساساتتان را مطرح کنید. از ورزش کمک بگیرید حتی شده است روزی 30 دقیقه پیاده‌روی را در برنامه‌تان قرار دهید.

به توانمندی هایتان ایمان دارم و مطمئن هستم بر افکارتان غلبه می‌کنید و حالتان به دست خودتان تغییر میکند.

گلسا بمانیان

کارشناسی ارشد مشاوره خانواده

100 دیدگاه

  1. سلام من دخترم از من متنفره بعد از 8 سال پیش مادر شوهرم زندگی می کنه انجا خیلی راحته پیش من زیاد نمی یاد نمی تونم چکار کنم هنوز م از من مشکل داره با تشکر. از وقتی دخترم دومی بدنیا امد تا دو سال مشگل نداشت بعد فهمیدی خیلی اذیت شده دگتر بردم گفت پیش فعال از او موقع خیلی عصبانی شدم داد می زدم دخترم از من خیلی خسته شده رفت پیش مادر بزرگ انجا زندگی می کنه برای ناراحت هستم نمی چکار کنم دیگه خسته شدم روز و شب گریه می کنم مریض شدم بخا طره دخترم خسته شدم

  2. من دو ساله با شوهرم عقدم، بیشتر بخاطر رهایی از خانواده سختگیرم با ایشون ازدواج کردم و 20 سالمه، ولی دوسش دارم. عذاب وجدان دارم بلحاظ دینی و احساس نفرت نسبت به همه کسایی که راحت میان ازدواج میکنن، من یه برادر کوچیک دارم و هیچ خواهری ندارم که باهاش درددل کنم، از پدر مادرم متنفرم، چون سختگیر بودن، تحقیرم کردن، بزور منو فرستادن دانشگاهی که دوس داشتن، مادرم که گاهی چنان با شوهرم صمیمی میشه انگار دوست دخترشه، مذهبیه ولی منو زده کرده از دین، غر میزنه و ازش متنفرم… سه ماه دیگه شاید ازدواج کنیم ولی سه ماه خیلی دیره تو جهنمم انگار

  3. من از مادرم متنفرم چون اون همش ازم میخواد کار کنم اون منو دید که از تنبیه میترسم چون اون گوشی خودمو ازم می‌بره و می‌دونه من گوشیم رو زییییاد دوست دارم برا همین احساس میکنم و مطمئنم داره سو استفاده می‌کنه …من برای اینکه گوشیمو ازم نبره کار هایی که بهم میگه رو انجام میدم… وقتی از مدرسه برمی‌گردم دیگه خیلی به مغز و پاهام فشار اومده و نیاز به استراحت دارم ولی اون بهم میگه ک باید ظرف ها رو بشورم…. بهش گفتم بیا از این به بعد فقط ظرف های شام رو بشورم ولی اون قبول نمیکنه…. چرا اون سعی می‌کنه اذیتم کنه..؟توجه من کم تر شد و مادرم دیگه توجه کمتری بهم می‌کنه مثلاً به خاطر اینکه خواهرم می‌ترسه و توی مهدکودک بچه ها اون را کتک میزنن مادرم بهم میگه بذار ترو کتک بزنه و من خوشم نمیییاااد که اون منو بزنه که اعتماد به نفسش بره بالا. مثلاً سرم داد میزنم بهم بی احترامی میکنه. من از مادرم خوشم نمیاد چون خود خواه است و بعضی وقت ها که با هم بحث میکنم بهم میگه برو تو اتاقت من از قیافت متنفرم و فلان.. بعد من اون موقع حس بی ارزش بودن میکنم و انگیزه ای برای زندگی ندارم. وقتی مامانم سر کار میره یه احساس خوبی میکنم… احساس میکنم که از یه زندانی آزاد شدم آلان هم سر کاره و من احساس خیلی خوبی دارم. وقتی از مدرسه برمی‌گردم دیگه خیلی به مغز و پاهام فشار اومده و نیاز به استراحت دارم ولی اون بهم میگه ک باید ظرف ها رو بشورم…. بهش گفتم بیا از این به بعد فقط ظرف های شام رو بشورم ولی اون قبول نمیکنه…. چرا اون سعی می‌کنه اذیتم کنه..؟.من دوست ندارم مادرم رو بزنم ولی بعضی وقت ها اینقدر خشمگین میشوم که باعث میشه من مادرم رو کتک بزنم مثلا من میرم تو اتاقم تا غر زدن های رو نشونم و فلان بعد اون میاد اتاقم و غر میزنه…… بعد من اون موقع اینقدر عصبانی میشم که سرش جییییغ میکشم ک برو بیرون از اتاقم و ازت متنفرم. اره مثلاً وقتی بهم میگه ظرفها رو بشور باهاش بحث میکنم چون وقتی از مدرسه برمی‌گردم خسته میشم. حالا یه اشتباهی نکردم ولی بهش میگم من شب برات ظرف ها رو میشورم

    • تقریبا مامان منم همینطوری ولی اصللا نمیزاره حرفی بزنم تا یه چیزی میگم میگه میرم به بابات میگم و این حرفا خستم کرن😭😭

  4. سلام من دخترم خیلی خانواده دوست هستم مجردم ولی بعضی وقت ها بدجوری از مادرم حالت تنفر دارم واصلا اون به عنوان یه مادر قبول ندارم. من دخترم مجردم گاهی از مادرم حالت تنفر دارم واصلا اون به عنوان یک مادر دلسوز ومهربان قبول ندارم چون هیچ مهری از اوندیدم واینکه هر کاری براش انجام میدم برای رضای خداست وبس. ۳۶ سال مجردم. مادرم زندگی برادرام سر وسامان داد واز من به عنوان یک خادم کارهاش میخواد چون دخترم وزندگی کردن را از من گرفت وهر چیز را برای برادر میخواد منو فدای اینکه خودش بتونه راحت باشه و پسراش فدا کرده انگار مسلمان نیست انگار خدایی نیست که کاراشون ببینه.خیلی ناراحتم پارسال قصد خود کشی داشتم ولی حیفم امد خیلی نماز روزه گرفتم از خدا ترسیدم خدا خیلی برام مهم است

  5. سلام. من ۲۹ سالمه از بچگی مادرم منو محدود کرده اصلا هیچوقت نمیذاشت بیرون برم. همیشه کنار دوستام احساس،خجالت میکردم تا الان که سرکار میرم خیلی ارتباط اجتماعیم ضعیفه و تبدیل به یه فرد درونگرا شدم. از بچگی با من رفتار بد داشت. همیشه برادرم رو دوست داشت و منو تحقیر میکرد که باید کارهای خونه رو انجام بدم و اجازه بیرون رفتن ندارم چون دختر هستم. هر کس خواستگاریم میاد با رفتارهای مسخره ش اونا میرن و پشت سرشون هم نگاه نمیکنن خودش هم ارتباط اجتماعیش ضعیفه و اصلا بلد نیست حرف بزنه. امروز هم من داشتم با پدرم حرف میزدم یهو پرید تو حرفم منم عصبی شدم و گفتم مگه با تو حرف میزنم. اینم شروع کرد دعوا که خیلی وحشی هستی. اعصابمو خورد میکنه همیشه خیلی بی فرهنگه دیگه از دستش خسته شدم نمیدونم چیکار کنم

  6. از پدر و مادرم متنفرم ، هر وقت خودمو با هم سن و سالام مقایسه میکنم از اونا به شدتتت ازشون متنفر میشم چون هیچوقت نمیذارن کاری که دلم میخاد رو بکنم رشته ای که میخام برم، جایی که میخام برم، لباسی که میخام بپوسم و…..

    • خیی موقع ها والدین اصلا نمی دونم حرفاشون و کاراشون چقدر برای بچه ها آزار دهنده است. مخصوصا تو نوجوانی. فکر می کنن با این کارا و حرفا دارن راه درست و بهشون نشون می دن. ولی خب می دونی نمی شه تغییرشون داد. ولی می شه خودمون و قوی کنیم تا حرفا و کاراشون کمتر ناراحتمون کنه. همیشه نوجوان نمی مونه. بزرگ می شی. پس باید خودت برای یه خانم مستقل و آگاه و قوی بودن آماده کنی. می دونم با خودت می گی کاش مادر فلان جور بود. چرا این کار رو می کنه. چرا اون حرف و می زنه. چرا متوجه نمی شه من ناراحت می شم. چرا برادرم اذیتم می کنه. چرا پدرم فلان کارا رو کرد. و همه ی این فکرا واقعا آزار دهنده است. حق داری. کنارش اینا رو هم یادت بیار که آدما رو نمی شه تغییر داد. ولی می تونیم خودمون رو قوی کنیم. نه که همه اون ماجراهای دردناک و فراموش کنی نه. اونا فراموش نمی شن. ولی تو می تونی اونقدر روی خودت کار کنی تا اون خاطرات بد نتونه مانع رشد و شادی تو بشه.و اینکه تو تنها نیستی. همه نوجوونا این احساس ها رو تجربه می کنن. هر کدوم به شکلی. شاید اونا مادرشون کمی بهتر باشه یا شاید خیلی بدتر. برادر داشته باشن یا نداشته باشن و… ولی هر کدوم یه جوری با این مسائل ناراحت کننده روبرو شدن.من هم نوجوان بودم. من هم احساس های در هم و برهم و آشفته ای رو تجربه کردم. خیلی از کارهای مادرم یا پدرم آزارم داده.نوجوانی خیلی فراز و نشیب داره. برای همه. مال بعضی ها چاله چوله هاش بیشتره. اما همه چاله چوله رو دارن.مهم اینکه که از مسیر نوجوانی با دست پر و به سلامت عبور کنی.چطور؟ با آگاهی. با درس خوندن. با تلاش برای رسیدن به هدفی که تو رو به یه خانم آگاه و مستقل تبدیل می کنه. حالا بقیه هی مقایسه کنن. تو می دونی که بهترین خودتی و این کافیه. این زندگیه دیگه. کسانی که دوستشون داریم ممکنه یه موقع هایی کارایی انجام بدن که ما رو ناراحت و عصبی کنه. این به خاطر تفاوت آدما و دیدگاه هاشونه. اما این به معنی بد بودن اون آدما نیست.

      • سلام جناب مشاور، يه راه حل بديدبه مابراي مادراني ك فرزندان خودراحتي زمانيكه مزدوج شدندهم مورداذيت وآزارقرارميدهند.

  7. سلام دختری دارم ۱۵ ساله بداخلاق سرکش شده امروز هم بهم گفت که ازم متنفره و کارش با من تموم شده. حاضر هم نیست که با مشاور صحبت کنه. به شدت نگرانم. لطفاراهنماییم کنید. من مادری ۴۷ ساله ام که حاصل زندگی مشترکم یک دختر ۱۵ ساله است که خدااونم بعد از ۱۱ سال به ما داده و الان تو تربیت این دخت رموندیم. چون خیلی سرکش شده و اصلاهیچ گونه رابطه خوبی با پدر و مارش نداره و هروقت هم میخوام باهاش حرف بزنم میگه تو خودت رو اصلاح کن حالا چه کنم

  8. دخترم ازمن خیلی تنفر داره چه کارباید کرد؟ بخاطر جدا بودن پدر و مادر و اسیب هایی که بهش وارد شده و قهر بودن دختر با پدرش

  9. سلام،خانوادم محدودم میکنند و در مدرسه هیچ دوستی ندارم و لز من بیزارند من هیچ رفتار بدی با اونها ندارم ، امروز تولدم بود ولی حتی پدر و مادرم بهم تبریک نگفتن ، ازشون متنفرم تنفری که هیچ وقت از بین نمیره و کارهایی که میکنن هیچ وقت از یادم نمیره مادرم بین من و دیگر بچه هاش فرق میزاره البته من بچه آخری ام و اونا از من بزرگتر اولویت هاشون فقط پوله تو فامیل ها هم هم سن من نیست، خونوادم هعی طردم میکنن و حرفایی میزنن که واقعا قلبم درد میکنه ، در این حد از من بدشون میاد که میگن کاش تو نبودی.

  10. من بعد از به دنیا آمدن دختر دومم خیلی عصبی شدم ‌دختر بزرگم که شش ساله هست رو دعوا می‌کنم حس می‌کنم ازم فاصله گرفته میاریم در بزرگ سالی ازم دور یا متنفر بشه چه کارکنم ولی خودش هم یه کم سمج شده ممنون واقعا اذیت میکنه

  11. من نسبت به مادرم احساس تنفر دارم چون توی گوشیش فیلم های مستهجن دیدم و تاثیر بسیار بدی روی روحیه ام گذاشته. برای فراموش کردن این موضوع و بخشیدنش چه کار باید بکنم؟

    • منم همین اتفاق واسم افتاده از وقتی بابام مرده مامانم با همه چت میکنه و عکس میفرسته براشون هر بار بهش گفتم گفت دوست دارم چت کنم تازه باهاشون قرار هم میذاره و پشت مسجد سوار ماشین اونا میشه و من احساس میکنم اون مردا رو به من ترجیح میده
      اخه من هنوز ۱۱ سالمه چرا باید به فکر این کارای مامانم باشم
      یکسره منت میذاره سرم همین الان که بهش فک میکنم گریم میگره هر دفعه که به این کاراش فک کردم گریم گرفته

      • بخاطر مرگ بابات اسیب دیده نیاز جنسیش بالاست از اطرافیانت یا بزرگسالایی که اطرافت هستن کمک بگیر

      • حتما برو پیش مشاوره وگرنه توی سن بالا به مشکل بر میخوری. سنت بره بالا یاد این کارای مادرت می فتی خیلی خیلی خیلی اذیت میشی لطفا برو پیش یه مشاور خوب.

  12. سلام دخترم خیلی اذیتم میکنه ازمن متنفره یکسره جوابمومیده اشکمودرمیاره بعدم زجه های منونگاه میکنه انگاری خوشش میادکه منورنج میده الانم که ازدواج کرده فک میکردم بهترمیشه امامتاسفانه عاشق خونواده شوهرش شده درمقابل شوهرشم بامن بدکرده توروخدادارم دق میکنم کمکم کنین. دخترم۱۷سالشه.درسته خیلی بادخترم صمیمی نبودم اینم به خاطراین بوده که مادرم بامن همینجوری بوداماخیلی سعی کردم خوشحالش کنم اماانگارنه انگارخیلی دلش نسبت به من سنگه خیلی .الان من خودم همچین حس سنگدلانه ای به مادرم نداشتم ایشون سنگ تموم گذاشتن

    • سلام منهم همین هاروتجربه کردم ،مدتی به حال خودش گذاشتم ویه کارنیمه وقت پیداکردم بعدازسه سال الان رفتارش بهترشده دیگه باهاش بحث نمیکنم وباهشق رهایش کرد

    • حتما یه کاریش کردی

  13. سلام من بچه اولم ۱۲ ساله ازدواج کردم خیلی کم از مادرم محبت دیدم بخاطر همین اصلا ارامش ندارم بین من وبچه های دیگه اش فرق میذاره هر وقت هم بهش میگم برعکس حالت ددفاعی میگیره ودر کودکی منو با رفتاروگفتارش اذیت میکرد همیشه احساس میکنم در نظر ایشون من بی ارزش ام ونمیتون اذیت های دوران کودکی را نمیتونم فراموش کنم ووبه همین دلیل رو اوردم به قرص های ضد افسردگی وقتی قیافه اش را میبینم یاد خاطرات بد میافتم که همش توهین میکرد بخاطر همین ازش نفرت دارم. نمیدونم از کجا شروع کنم تا انجا که یادم همش از من ایراد میگرفت توهین میکرد وتحقیرم میکرد خیلی ازش میتر سیدم وقی بهم نگاه میکرد نمیتونستم کاری را به خوبی انجام دهم نمیدونم الان که ۳۱ ساله هستم نمیتونم رفتارهایش را فراموش کنم بعضی موقع ها ناخواسته به بچه هایم بی محبتی میکنم و بعد عذاب وجدان میگیرم و چند ساعتی گریه میکنم

  14. من با مادرم احساس راحتی نمیکنم یعنی نمیتونم احساسمو راحت بهش بگم چون باهام رفتار صمیمانه نداره و هرچی میگمو تبدیل به نصیحت و فوش اینا میده

    • منم هر وقت باهاش حرف میزنم پشیمون میشم چون هیچ درکی از حرف ها و احساساتم نداره و کاملا دنیامون متفاوته
      هر حرفی رو میزنم اشتباه متوجه میشه و باعث دعوا و سرزنش میشه برا همین نه خیلی حرف میزنم نه از احساساتم با کسی حرف میزنم

  15. من دیگه از زندگی خسته شدم از خانوادم متنقرم مخصوصا پدرم از لحاظ مالی هیچ مشکلی نداذیم ولی مادرو پدرم هرکدوم دوست پسر یا دختر دارن یه رفتار هایی میکنن که ادم احساس اضافی میکنه تا حالا خودکشی کردم ولی موفق نبوده

    • من چیز زیادی از زندگی شما نمی دونم ولی تو زندگی خودتو داری پدر مادرت زندگی خودشون به خاطر رفتار های اشتباه اون دوتا خودت رو اذیت و سر زنش نکن تو بزرگ میشی و یه آزادی داری که می تونی خودت زندگیت رو بسازی پس لطفاً تا اون موقع تحمل کن و امید نشو و خودت رو نباز دنبال آرزو بگرد و هدف پیدا کن و خودتو به آینده ی درخشانی که قراره بسازی تنهایی امید وار کن . اگه کسیم دوست ندارهبدن من اینجا هستم که چشم انتظار خوشحالی و موفقیتتم باشه ؟ قوا بده دیگه دست به خودکشی نزنی

  16. من از مادرم متنفرم. خسته شدم حس میکنم بچه این خانواده ای ک توس زندگی میکنم نیستم مادرم هر سال ک عید میشه با این که پولداره هیچ سال پول خرید لباس عید نمیده به داداشم ۱۰ ملیون ۱۰ ملیون میده. ولی من انگار بچش نیستم میگه ندارم نمیدم نمیخاد. هنوز لباس عیدمو نخریدم نشستم گریه میکنم چون پیر زن همسایمون خرید کرده میاد میگه اینو اونو خریدم. میخاممم خودمو بکشم

  17. سلام خسته نباشید من خیلی از مامانم متنفرم از وقتی بابام مرده با هر مردی چت میکنه و قرار میذاره باهاشون و من هروقت بهش گفتم بهم محل نداد

  18. من 15سالمه و پسر هستم از بچهگی بابام همش با صدای بلند باهام حرف میزد و الان هم همیشه با صدای بلندش حرف میزنه و منو ازار میده بهم میگه معلوم نیست دختری یا پسر همیشه با حرفاش منو ازار میده از عمد روی حیاط بلند صدا میده و به من فهش میده تا تمام همسایه هامون بفهمن و من از این کارش خجالت میکشم اصلا اخلاق نداره خیلی نامهربون هست اصلا به ما محل نمیده فقط چیزم میگه و صدا میده ازش متنفرم ولی بازم دوسش دارم. یدونه داداش دارم بزرگتر از خودمه 21سالش هست همش ازم بهونه میگیره تو زندگیم خیلی دخالت میکنه نمیزارع بیرون برم و همیشه اذیتم میکنه جلو همه دوستام ابروم رو میبره پشت تلفن فهش میده و صدا میده چرا رفتی بیرون و نمیزاره هیچ وقت راحت باشم همیشه اذیتم میکنه دارم به خاطرشون افسرده میشم تا الان به خاطر بابام و داداشم دو بار خودکشی نا موفق داشتم با قرص خیلی مهمه میشه الان بهم بگید چیکار کنم چون الان خیلی اعصابم خورده به شدت ازشون متنفرم و هی به سرم میزنه که بلایی سر خودم بیارم لطفا

    • سلام دوست عزیز خودکشی که پسر خوب چاره ای جز آسیب به خودت نداره سعی کن رفتاهایی که فکر میکنی اونارو آزار میده رو انجام ندی بیشتر سرت تو لاک خودت باشه . پدر و برادرت کار اشتباهی میکنن که این رفتارارو دارن ،به پدرت بگو اگر حس میکنی من جنسیتم نامعلومه تا بریم دکتر غدد .و افکار خوذکشی رو از سرت بیرون کن داذ کشیدن و فحاشی کردن از شان اونا کم میکنه نه تو

  19. حالم اصلا خوب نیست.امروز تولدم بود 35 سالگی.من برای تولد مادرم توی یه ویلا اطراف تهران کلی هزینه کردم اونم وقتیکه شرایط مالی زیاد خوبی نداشتم.برای خواهرم هم به تنهایی با اینکه ازدواج کرده خونه خودمون تولد گرفتم و براشون از سمت پدر مادرم هدیه گرفتم حتی برای دخترش و با کمال میل و رغبت این کار رو انجام دادم. خانواده من هرسال دلیل میارند که وای امسال فلان اتفاق افتاد و نشد جبران کنیم .مگه نمیگند ادم باید خیلی راحت راجع به اخساساتش صحبت کنه من سالهاست به مادرم میگم ارزو دارم فقط یه سنجاق سر بعنوان هدیه ازش داشته باشم.شما فک کردی چون برای اونا از نظر مالی و احساسی مقدار زیادی گذاشتم حتما واسه خودمم همین توقع رو داشتم.

  20. سلام من دخترم و ۱۸ سالمه چندین بار صدای رابطه پدر و مادرم رو شنیدم و با گوش دادن به اهنگ سعی کردم افکار بد رو از خودم دور کنم

  21. منی که مادرم مقایسه ام میکنه تهدیدم میکنه کتکم میزنه چیکار کنم؟

  22. سلام من مادرم به پدرم خیانت میکنه و طرف هم زن و بچه داره اما هرچی به مادرم میگم نمیفهمه میخاد طلاق بگیره و با مرده باشه .. تموم زندگیشو و منو خواهرم و پدرمو فدای اون کرده منم چن روزی هس باهاش حرف نمیزنم و به پدرم همه چیز رو گفتم حالا پدرم میخاد ب پلیس شکایت کنه تا دوتاشونو توی خونه باهم بگیره از مامانم متنفرم که به ما اهمیت نمیده و تموم زندگیش شده اون مرده. میگه حالا که ناراحتی من با مرده هستم منم کل زندگیمو براش میزارم شماهم با باباتون برین نمیخامتون. میگه من بدون اون نمیتونم. ازش متنفرم

    • سلام ، حتما تجربه تلخی بوده براتون. درسته که ایشون مادر شما هستن ولی دلیل نمیشه که هر کاری بکنن شما شرمنده بشید یا احساس گناه داشته باشید ، چون هر انسانی در نهایت پاسخ گوی رفتار خودش هست نه دیگران ، حتی اگر نزدیکترین افراد شخص باشند. نفرت شما هم طبیعی هست چون به هر حال آدم دوست داره که نزدیک ترین اشخاص بهش اهمیت بدن و اون رو به دیگران ترجیح بدن. نگران بودنتون هم تا حدودی عادی هست چون به هر حال بخشی از وجودتون برای بخش های از وجود مادرتون ناراحت میشه. طبیعی هست که بعضی مواقع آدم در شرایطی قرار بگیره که همزمان احساسات ضد و نقیضی رو تجربه کنه، خودتون رو اذیت نکنید کسی که کار درستی انجام نداده شما نیستید

  23. مادرم متنفرم. واسه چیزای کوچیک و بی ارزش اینکه به نامزدم توجه دارم عصبیش میکنه و میگه نباید بهش توجه زیادی کنی یه کار اشتباه ازم ببینه یه هفته قرقر و حرفا بی‌تربیتی جلو خوانواده یا هر کسی میزنه ازم به شدت متنفره و من نمیدونم چرا بهم میگه تو با بقیه دخترا فرق داری نمیزاره از خونه برم بیرون و همین باعث شده افسردگی داشته باشم در کل هیچ به فکرم نیست و همیشه منو مسخره میکنه جلو نامزدم مادر شوهرم و هر کسی به نظر شما چه کار کنم

    • سلام من یه دخترم و از مامانم متنفرم چون همیشه یه داداشم که یک سال ازمن بزرگ تره محبت می کنه و این باعث نفرتم از مامانم شده و هروقت به اون محبت مب کنه نفرتم بیشتر میشه یه طرفم داداشم منو اذیت می کنه و کتک می زنه مسخره می کنه و میره به مامانم میگه این با یکی دیگه بیرون بوده و می خوام کلا برم خونه ی مامان جونم زندگی کنم بنظرتون چیکار کنم

  24. یه مشکلی برام پیش اومده که بعضی وقتا نسبت به مادرم یه حس بدی بهم دست میده و اصلا نمیتونم این احساس رو تحمل کنم

  25. سلام ، من یه مادر احمق نادون دارم ، حالم از خودم و مادرم و زندگی و هرچی هست بهم میخوره ، برای همه مادره برای من زن بابا ، وقت میزاره با بچه های برادر و خواهراش بازی میکنه و به حرفای چرت بچه ۵ ساله گوش میده ولی من که ۲۰ سالمه و یه دختر مجردم هیچ ارزشی ندارم براش ،امروز متوجه شدم بدون اینکه حتی نظر منو بخواد برداشته وسایلمو بخشیده به توله های برادرش ، اونوقت من اینجا برگ چغند بودم که صبحش بهش گفتم اونو نمیدی ، حالم بهم میخوره ازش ، الان من چکار باید بکنم ؟ چی باید به این ادم بگم ؟چون اساسا خانواده مادری و پدریم پسر دوستن. چون تا بحال هیچگونه تعریف و تشویقی دریافت نکردم و اگرم کاری رو درست انجام دادم وظیفم بوده و اونقدرا هم درست نبوده ، حتی اگه توی یه کار ۲۰ هم بگیرم بهم میگه باید بهتر ازین باشه. وقتی کوچیک تر بودم اتفاقی شنیدم که با خاله و مادربزرگام از دختر بد میگفتن و هرکس که دختر بچه به دنیا میورد میگفتن بدبخت( کلمشو دقیق یادم نیست ولی یچیزی تو این معنی بود). البته من با این موضوع دیگه مشکلی ندارم 😏 ، بدبختم کرده دیگه تموم شده ( که هنوز تو ۲۰ سالگی نه دوست صمیمی دارم نه کسی که بتونم باهاش حرف بزنم ، نه یه شغل ، نه میدونم واقعا به چی علاقه دارم به چی نه ، میترسم برم جلو و راه اشتباه باشه ، میترسم و …. ) کنار اومدم باهاش ، ولی با این موضوع که انقدر بهم بی احترامی بشه که وسایلم بدون اجازم بخشیده بشه نمیتونم کنار بیام. اساسا کسی علاقه ای نداره به حرفام گوش بده ،چه پدر چه مادر. وقتی تو بدترین موقعیت زندگیم بودم به کسی که توی تلگرام باهاش در ارتباط بودم پیام دادم نه پدر و مادرم. همیشه برای همه مثل خواهر یا حتی مادر بودم که تو بدترین شرایط بتونن باهاش حرف بزنن ، بدون اینکه حرف و رازشون پیش کسی فاش بشه ، ولی خودم …مادر من نمیخواد بمذیره که میتونه با من خوب رفتار کنه ، وگرنه با بچه ۵ ساله خیلی عالی رفتار میکنه ،اونقدری که برای اون بچه ۵ ساله که شاید نهایتا ۲ بار در سال ببینتش وقت میزاره ، ابدا و به هیچ وجه برای من نمیزاره. مادر من میخواد فقط یه برده حلقه به گوش داشته باشه که هرچی میگه گوش بده

    • بله تمام حرف من همین هست که بجای اینکه دارین تلاش میکنید نگرش پدر مادرتون رو عوض کنید به درون خودتون برگردید و راهکارهای رو به کار ببندید که بتونید از این فضای محدود به طور سالم خارج بشین. نه مسئله این نیست که شما سرشار از عیب هستید مشکل اینجاست که تعامل بین نسلی پیش اومده. شما مال نسل جدید هستید و حقوقتون رو میخوایین پدر مادرتون مال نسل قبل و اونها هم حقوقشون رو میخوان، این وسط وظایف هر نسل فراموش شده. فرض بگیرید که پدر مادرتون مردن و شما سر قبرشون رفتید دوست دارید اون زمان بگید که خوب شد که من باهاشون چطور بودم؟

      • سلام من یه دخترم و از مامانم متنفرم چون همیشه یه داداشم که یک سال ازمن بزرگ تره محبت می کنه و این باعث نفرتم از مامانم شده و هروقت به اون محبت مب کنه نفرتم بیشتر میشه یه طرفم داداشم منو اذیت می کنه و کتک می زنه مسخره می کنه و میره به مامانم میگه این با یکی دیگه بیرون بوده و می خوام کلا برم خونه ی مامان جونم زندگی کنم بنظرتون چیکار کنم

  26. من از مادرم متنفر شدم همش ازم عیب و ایراد میگیره و نمیدونم چکار‌کنم بهم میگه چاقی و چانَت درازه و کوتاهی و ….واقعا دیگه خسته شدم چکار کنم بنطرتون

  27. من ساجده‌ام ۱۴ سالمه پدر مادرم ۶.۷ سال پیش طلاق گرفتن. من تازه یکساله که پیش مادرم زندگی میکنم و تا وقتی پیش پدرم بودم عزاب میکشیدم. من تا زمانی که پیش پدرم بودم هر روز ارزو میکردم که برم و پیش مادرم زندگی کنم. اما الان هیچی اونجوری نیست. من میتونم بگم وقتایی که نماز میخونم از خدا میخام مادرم رو ازم بگیره من ازش تنفر دارم. به نظر خودش و اطرافیانم باید ممنون دار تمام کارهایی که برام میکنه باشم اما اینجوری نیست. من ازش متنفرم. اابته درسته سختی هایه زیادی هم کشید هم وقتی با پدرم زندگی میکرد که خودم شاهد زجراش بودم هم از وقتی طلاق گرفته. اما با وجود اینا اصلن دوسش ندارم. وقتی بچه تر بودم با خودم گفتم من باید هم مامانم هم بابام رو ول کنم و برای همیشه برم ولی خب دوسشون داشتم کسیو که دوست داری نمیتونی ولش کنی. پس از همون موقع با کوچکترین کاری که میکردن یک عالم نفرت تو دلم جمع میکردم ازشون. تا یه زمانی مثل الان دیگ حتا نمیخام ببینمشون. الان رفتاراش طوریه که واقعا حالمو بد میکنه.

    • خب ببینید حق داشتین و دارین ، خودتون رو سرزنش نکنید این طبیعی هست که آدم بعضی مواقع بین احساس عشق و نفرت قرار میگیره عشق بخاطر اینه که خواه ناخواه بخشی از وجودتون بخش های از وجود پدر مادرتون رو دوست داره (که این هم طبیعی هست و همه این حس رو دارن) و یه بخش های دیگه از بخش های پدر مادرتون که باعث رنج و غم شما بودن یا میشن متنفر باشه( این هم طبیعی هست و همه بعضی مواقع باهاشون درگیر میشن) الآنم که بیشتر شده مال اینه که در سنین نوجوانی هستید ، برای اینکه بهتر این مورد سنین نوجوانی رو متوجه بشین توصیه میکنم که برید و بحران هویت رو یه سرچ بزنید

  28. سلام …مادرم از روزی دنیا آمدم ازم بدش میاد چون یک پسر داشت و من سومین دختر بودم ولی زن برادرش پسر زا بود و با آن رقابت داشت آن زمان سونو گرافی برای تعیین جنسیت بچه نبود وگرنه اگر می‌فهمید دخترم مرا سقط می‌کرد هرچقدر ازمن بدش می‌آمد عاشق خواهر قبل من بود به مدرسه اش برود معلم خصوصی بگیرد و کفش و لباس و… یادمه در سن نوجوانی به خاطر کتونی پاره ای که به پا داشتم چقدر خجالت کشیدم به چشمش زشت بودم یک بار یکی از دوستان در حضور مادرم میگفت زن برادرم می‌گوید تو بین خواهر ها زیباتری بعد مادرم گفت والا هر کی میگه ولی نمیدونم چرا به چشم من نیست .. آن موقع من از درون شکستم و البته این را یک روز برایش جبران کردم سالها بعد دو تا از فامیل در مورد گذشته و جوانی حرف می‌زدند و پدرم در جوانی واقعا زیبا و خوشتیپ بود عکس هایش گواه است که به مادرم خیلی سر بود ومن این را جلوی مادرم گفتم که آره بابام خیلی قشنگتر از مادرم بوده مادرم بر بر فقط مرا نگاه کرد اگر حرفی که در گذشته به من زده بود را یادش بود باید می‌فهمید که شکستن واقعا دردناک است ولی افسوس .. خلاصه در دورانی که در کنار هم بودیم یکی یکی خواهرهایم ازدواج کردند و من کلفت وار مهمان داری و تمیزکاری خانه پول بهم نمی‌داد سوم راهنمایی با وجود داشتن پدر و حقوق خوب من در کنار درس خواندن به سرکار رفتم که لااقل پول توجیبی در بیاورم مایحتاجم را خودم میخریدم و پس اندازی نمی‌توانستم داشته باشم مدرسه درس و مشق و سرکار و بعد خانه استراحت نداشتم مادرم در کابینت ها را می‌کوبید بهم و سروصدایی راه مینداخت و فحش و ناسزا که بروم و کار خانه بکنم برایش مهم نبود خسته ای مریضی درس داری …. در آن میان مهمان بازی هم داشت.

  29. من از مادرم متنفرم. من ۱۴ سالمه و امشب از پیش دوستم اومدم تا ساعت ۹ منو کتک زد و تا ساعت ۳ شب گریه میکردم لطفا یکی راهنماییم کنه

  30. من از مادرم متنفرم. من ۱۴ سالمه و امشب از پیش دوستم اومدم تا ساعت ۹ منو کتک زد و تا ساعت ۳ شب گریه میکردم لطفا یکی راهنماییم کنه

  31. سلام من یک نوجوان هستم مشکل من این است ک هرچه به مادرم میگویم برایم فراهم نمی کند و ب خاطر مسائل خانوادگی تحقیرم می کند و نفرین و من احساس بدی دارم و افکار خودکشی

  32. من دختری هستم که ۱۳ سالمه مادرم من رو بخاطر مسائل عادی در بدن دخترا سرزنشم میکه دعوا میکنه و من افسردگی گرفتم و الان هم موقع امتحان هاست راهنماییم کنید لطفا

  33. من یه مشکلی با خانوادم دارم. خب مادر بنده مشکل روانی داره مثلا یه گوشه نشستی یدفعه شروع میکنه به فحش دادن و کتک زدن و همیشه داره غر میزنه و از کلمات بشدت بی ادبانه ای استفاده میکنه. مادر بنده همیشه در حال مقایسه کردن من با خواهر بزرگترم است و هر وقت از وضعیتی گلایه میکنم میگه تو به اون حسادت میکنی مثلا وقتی بهش میگم چرا انقدر بی ادبانه حرف میزنی میگه بخاطر این حسادت داری میکنی که خواهرت بیرون یا از لحاظ درست و همه چیز

  34. مامانم اصلا به من توجه نمیکنه مامانم داداشم رو خیلی دوست داره اما من رو نه تا حالا بااین کار هایی که با من کرده تا حالا فکر خود کشی هم بهم زده تا حالا یک بار برای اینکه حالم خوب شه سیار کشیدم. چون من دیروز کلا غذا نخوردم اصلا به من چیزی نگفت یا مثلا برادرم هر کار که میکنه مامانم میگه تقصیر توعه تازه من تا یک سال پیش معده م عصبی شده بود هر موقع یاد خاطرات بد گذشته می افتم حالت تهوع میگرفتم. تا حالا هزار بار بهش گفتم خب این هم این امکان رو میده که من اهداف دارم اما این خاطرات دیونم میکنه

  35. پسرم ۱۷ سالشه و سال اخر دبیرستانه تا پارسال جز شاگرد ها زرنگ های مدرسه بود ، از اول علاقه چندانی به درس ریاضی نداشت ولی با این حال درس میخوند و نمره میگرفت ، ولی امسال یهو ورق برگشت از درس متنفره نوبت اول یه درس رو تجدید شد و طبق گفته خودش اصلا قصد شرکت در کنکور رو نداره میگه من تا الان به خاطر شما درس خوندم دیگه میخام خودم باشم ، سربازی هم نمیخاد بره ، از الان میگه زن هم هیچ وقت نمیگیریم، از حرفایی که میزنه حس میکنم اصلا منو دوست نداره چون فک میکنه همش من مجبورش کردم تا الان درس بخونه ، نا گفته نماند که از بچگی تا سال اول دبیرستان همش بپا به پاش تو درسا کمکش کردم مثل معلم خصوصی بودم براش ، از دوسالگی خواندن کتاب رو یادش دادم ، چهار سالگی کمکش کردم زبان رو یاد گرفت تا الان هم خودش خیلی به زبان علاقه داره و ادامه میده ،، بارها به مدرسه مراجعه کردم ولی مدیر مدرسه میگه نمیدونیم چی شده پسر خیلی موادب و با نظمی هست ولی خیلی درون گراست ،، پسرم باور داره من همیشه تصمیم گیرنده هستم و نظرم رو به پدرش تحمیل میکنم در صورتی که اصلا اینجور نیست ، توی خانواده اصلا بحث و دعوا نداریم ، فقط پدرش به تصمیم من احترام میزار ، این روزها موقع ظرف شستن و قبل خواب کارم شده گریه کردن ، هر وقت باباش میشینه پیشش و چند کلمه صحبت میکنه اولین جمله پسرم این هست هم مامان چی بهت گفته ،دیگه نمیدونم چی کنم 😭 حس میکنم ازم متنفره

    • یه بنده خدا

      شاید یه جا کم کاری کردی دخالت نکنید تو کار هاش بزارید بره بیرون بگرده پسره دوست داره گاهیی بزرگ ترها با رفتار هاشون فرزندانشان را میکشن

  36. مادرم دوس پسرش رو میاره خونه و من خیلی عذاب میکشم میشه بعم کمک کنید چیکار کنم واقعا ازش بدن میاااااد ازش متنفرمم چیکار کنم. من خدم 10 فروردین رفتم توی 14 سالگی وقتی که 6 سالم بود پدرم و از دست دادم و مامانم ی سال بعدش سیغه ی یک نفر دیگع شد. و چند تا همین پارسال باهم بودن و بعد از هم جدا شدن مامانم وقتی. با اون طرف بود بازم با مردای دیگه رابطه داشت و من هم خبر داشتم و همش می‌ریختم توی خدم واقعا از مامانم متنفرم و ازش بدم میاد چون کع یکم هم بعم محبت نمیکنه همش با همه در مورد رابطه جنسیش و این چیزا جلوی من قشنگ میگه من و میزنه و باعام خوش رفتار نی رلش و میاره خونمون. حالا شما میگید چیکار کنم؟

    • به پلیس زنگ بزن و بهش موضوع و بگو اون موقع تو رو می‌فرستند پرورشگاه تو تو پرورشگاه حال بهتری خواهی داشت

  37. سلام مادر من تنهاست و همیشه میبینم که وقتی چیزی ازش میخام اون رو برای من نمیخره ولی وقتی خواهرش یا بچه هاشون چیزی بخان حتما براشون میگیره کلا رفتارش اینجوریه که اولویت همیشه دیگرانن و واقعا این موضوع باعث ناراحتی من شده و یه بار که گفتم بهم گفت تو حسودی.و مادرم آدمی هم نیست که بشه باهاش حرف زد قانعش کرد.نمیدونم چجوری به این موضوع بی اهمیت بشم و دیگه اذیت نشم

  38. سلام من چنوقت هست که وقتی مادرم حرف میزنه واقعن بدم میاد ازاینکه صداشو بشنوم نمیدونم چرا این حس بددانقدر درونم زیاد شده جدیدا وقتی حرف میزنه فقط میخام دورشم ازش صداشو نشنوم احساس میکنم کارهاش همه براجلب توجه هست خسته شدم واقعن ولی جوری هست ک نمیتونم بهش بگم حسمو

  39. من یه دخترم و ۱۳ سالمه از مامانم متنفرم چون همیشه طرف داداشمو می گیره و به اون مهبت می کنه ولی من باید کلی فحش بشنوم با اینکه مامانم هیچ کاری هم باهم نکرده ولی ازش متنفرم شدید چیکار کنم تنفر بینمون ازبین بره

  40. من از مامانم بدم میاد نمی دونم چرا باید چی کار کنم

  41. سلام من یک مادر 33ساله هستم دخترم 2ماه عروس شده خیلی رفتارش با من بد شده نمیدونم چیکار کنم با دخترم تورو خدا کمکم کنید

  42. سلام من دختری ۳۳ساله هستم که بیماری صرع دارم و مادرم خیلی باهام بحث می‌کنه و منو با بقیه دخترا مقایسه می‌کنه من با اینکه تمام کارای خونه اش رو انجام می‌دم و به فکرش هستم و براش دعا می کنم ازم راضی نمی‌شه مادرم ناراحتی عصبی‌ داره و من نمیدونم دیگه چگونه باهاش برخورد کنم خیلی دچار افسردگی و استرس‌ شدم لطفا راهنماییم کنید. باتشکر

  43. منم از مادرم بیزارم یه زن نادون که به هیچ وجه قابل اعتماد نیست از روی بی فکری ۶تا بچه بدنیا اورد که حتی یکشون هم خوشبخت نشده . وقت بجه بودم به پدرم خیانت میکرد جالب اینکه افتخار هم میکنه میگه خرجتونو دادم با پول این کثافت ها من ۴۳ هستم تازه ازدواج کردم میخواد زندگینو بهم بزنه میکه شوهرت برات کاری نکرده . من هیچوقت بچه نمیارم چون خون این کثافت تو بدنمه نمیخوام این نسل ادامه دار باشه . متاسفم برای بچه های که مادر و پدر بی فکر و بی مسئولیت دارن . انشالا مادرم هرچه زودتر بمیره

  44. کدوم رفتار مادر نشون میده از بچش بدش میاد

  45. سلام من پسرم 27سالمه به شدت از پدر و مادرم متنفرم پدرم یک انسان زن باز ترسوبوده وهست ک به خاطر پنج دقیقه هوس همه چیزو فروخت به زن های هرزه داد توی ی خانواده شلوغ بزرگ شدم ک تمام زندگی من از پنج سالگی با کارگری و بیچارگی بود بااینکه من دبیرستانی بودم شبها تا چهار صبح کار میکردم ولی پدرم تاصبح با زن های دیگه بود.به نظرتون چ جوری میشه نسبت به این تنفر بی تفاوت شد وبه گذشته فک نکرد

  46. من ی دختر 18 ساله هستم ک ب شدت از مامانم متنفرم..کاراش واقعا زشته از پدرم پول میدزده ک ب مامانبزرگم برسه و همش عصبی و بی حیاس…دیگ نمیتونم باهاش کنار بیام چیکار کنم

  47. مادرم مرا می زند باید چه کنم از من بدش میاد با من مهربان نیست

  48. من دختر ۲۰ ساله هستم. ۱۶ساله ک والدینم طلاق گرفتن و با پدرم و همسرش زندگی میکنم. بنظرتون با احساس کنجکاوی دلتنگی دلخوری و سختیای زندگی بدون مادر چی کار کنم؟

  49. راستش نه خوب نیستم،من یه خانم متاهل۳۳ ساله هستم دو تا بچه دارم ،از رفتارهای پدر و مادرم راضی نیستم،مخصوصا مادرم دیگه خسته شدم دیشب با هم دعوای بدی افتادیم،دیگه حتی بهش گفتم دیگه نمیخام مادرم باشی و منم بچت باشم همه چی تموم.مادرم از دوران بچگی که یادم میاد هیچ محبتی بهم نکرد حتی با اینکه بچه خیلی خوب و درس خون و آرومی بودم و زبان زد فامیل بودم اما همش تحقیرم میکرد،همیشه دیگران رو ترجیح میداد به من مثلا برادر زاده هاشو،من همیشه این احساس بد و داشتم تا اینکه بزرگ شدم الانم همش تو زندگیم دخالت میکنه ،دخالت به جهنم با لحن خوب بگه بازم اشکال نداره،همش با لحن بد باهام حرف میزنه ،همه میگن من چقدر تمیز و مرتب و کد بانو هستم ولی از نظر اون همه چی برعکسه،همش سرکوفت میزنه که مثلا من اومدم بزای زایمانت تا ده روز پیشت موندم و از این حرفا، ولی کارای من به چشمش نمیاد که اونم عمل کرد من تا یک ماه به بهترین نحو مواظبش بودم یا برای خونه تکونی کمکش میکنم،خیلی پر توقع هست میگه باید خونه و زندگیمو ول کنم برم کارای اون و انجام بدم ،با این که جوونه و ۵۰ سالشه و خودش همش به همسایه ها و زن داداش کمک میکنه. من و نسبت به همه بد بین میکنه هی میگه شوهرت فلانه،خواهرش فلانه ،دوستت فلانه با اینکه هیچ مشکلی ندارن،خلاصه که خانم دکتر کلافه شدم،منی که با همه سازش دارم ،با مادرم نمیتونم کنار بیام ،اصلا یه جوری شده دیگه دارم حس تنفر پیدا میکنم،بهم میگه شبیه مادر بزرگتر منظورش مادر شوهرشه به خاطر همین از اخلاقت خوشم نمیاد،نا گفته نماند که مادرم با مردم و همسایه ها خیلی اخلاق خوبی داره تا جایی که همه بهم میگن خوش به حالت همچین مادری داری ولی افسوس که کسی از دل من خبر نداره،با بابامم همینه ،بد رفتار میکنه ،همش هم بیرون میره اصلا تو خونه بند نمیشه ،میره خونه دوستش،زنداداشش،برادرزادش،ولی خونه من کم میاد،اصلا حس بین ما خرابه و به نظر من دیگه درست نمیشه ،من هیچ وقت حس مادرانه ازش نگرفتم وشاید اونم همین باشه،فقط موندم چیکار کنم از دیشب دیگه کات کردم و الان تصمیم دارم دیگه هیچ وقت خونشون نرم ممنون میشم کمکم کنین حالم بده

  50. سلام من ۱۵ سالمه مادر و پدرم هروز باهم دعوا میکنن یعنی هرروز .
    مادرم هم با من هرروز دعوا میکنه و منو تحقیر میکنه به من فحش های رکیک میده حرف های ناامیدکننده ای به من میزنه که منو مایوس میکنه
    از مادرم متنفرم انگار منو آدم حساب نمیکنه لطفا بگید چیکارکنم؟

  51. سلام راستش مشکل من اینه که هیچ وقت مادرم بهم نگفت تو هم قشنگی همیشه زیبایی دوستام یا برادرم رو پیش من میگه و در آخر شاید بگه تو هم خوبی و این مسئله به شدت منو اذیت میکنه

  52. الان که دارم این متن رو مینویسم به خودکشی فکر میکنم.راستش من از تابستون پارسال درگیر یه موضوعی شدم.۱۹ سالمه و پشت کنکوری ام ، من از رابطه جنسی پدر و مادرم رنج میبرم ،چون وقتی مثلا من تو پذیرایی نشستم و اونا میرن تو حموم و کار خودشون رو میکنن

  53. سلام‌‌من‌یک‌مرد۴۲‌ساله‌هستم‌متاهل‌تمام‌‌جوونیمو‌برای‌‌خریدن‌محبت‌‌‌ازمادرم‌‌هدر‌دادم‌‌‌ولی‌نتونستم‌‌‌‌انگار‌این‌بشر‌اصلا‌احساس‌نداره‌انگاربه‌مردن‌‌اعتقاد‌نداره‌‌منم‌فقط‌پناه‌بردم‌به‌خدا‌چون‌هیچ‌کس‌جزخدا‌ازدل‌آدماخبرنداره

  54. سلام‌مادرم رفتار خیلی بدی با من دارد نمی دانم چکار کنم دلم می خواهد به خاطر بد رفتاری های مادرم خود کشی کنم

  55. سلام، زنی ۴۳ ساله ام متاهل ،دوفرزند، نمیدونم چرا تنهام. چراباکسی رفت وآمد ندارم. چرابااینکه فامیلهامو به خونمون دعوت میکنم ،اونامنو دعوت نمیکنند. تحصیل کرده ام ، وضع مالی خوب و مودب و خیلی خوش اخلاقم. حتی خواهرو مادرم هرجامیرن یه جوری میرن که من باهاشون نرم. پارسال ۶ ماه باهاشون قهرکردم تا دلیل اینکارشون رو بگن ولی گفتن دلیلی نداره. چرا من تنهام ؟؟

  56. سلام مامانم حرف مردم براش مهمه و اصلا به بچه‌اش اهمیت نمیده

  57. سلام من چند روزی هست مادرم همش اذیتم می کنه و نمی‌ذاره درس بخونم

  58. سلام من دختری ۱۶ ساله هستم واقعا دیگه خسته شدم از این رفتار های مادرم و دیگه کشش ندارم همش منو مقایسه میکنه از من بدش میاد منو دوست نداره مثلا میگم گشنمه میگه فقط بلدی بخوری برو هیکلت رو ببین🥲 خب تقصیر من چیه چاقم. خیلی حالم بده خیلی به خودکشی یا آسیب زدن به خودم فکر میکنم مادرم همش مقایسه میکنه منو در صورتی ک من خیلی هم بهترم🥲 مدام میگه تو درست اینه اخلاقت اینه قلبت اینجوری هیچکس دوست نداره از چشم همه افتادی در صورتی ک من فقط گفتن نه رو یاد گرفتم مثلا شام نمیخورم فحش میشنوم فرداش همه با من بد میشن خیلی خسته شدم امروز بعد از چند ساعت مدرسه اومدم خونه زهرا (دختر داییم ) همش منو با این مقایسه میکنه من خسته شدم دلم میخواد تو این دنیا نباشم دیگه کشش ندارم مادرم خیلی منو اذیت میکنه من خیلی اتفاقات بد برام افتاده ک باعثش خانوادم بودن یکیش تجاوز تو بچگیم و…کاش من اصلا وجود نداشتم پدرم تو جمع میگه همین یه بچه واسه هفت پشتم بسته کاش اصلا اینم نمیاوردم 💔به نظرم بمیرم منو نداشته باشن. تا عذاب نکشن. وقتی تو ماشین هستم دلم میخواد در ماشین رو باز کنم خودم رو پرت کنم پایین وقتی مهمونی یا جای شلوغ میرم اذیت میشم دلم میخواد فقط خونه تنها باشم از مهمونی خوشم نمیاد وقتی میرم مهمونی وقتی برمیگردم حالم بد میشه و گریه میکنم من خییلی تنهام 🥲من وقتی ۶ سالم بود توسط پسر خالم مورد تجاوز قرار گرفتم و تا الان که ۱۶ سالم سکوت کردم و این خیلی عذابم میده که خانوادم با پسر خالم خیلی صمیمی هستن. خانوادم اصلا رعایت نمیکنن رابطه جنسی‌شون رو و این روحیه من خیلی تاثیر گذشته ازشون بدم میاد حالم بد میشه. مامانم منو دوست نداره و این خیلی منو آزار میده وقتی باهاش حرف میزنم منو نگاه نمیکنه وقتی میپرسم درسته مامان اصلا جواب نمیده همش بهم تهمت میزنه که تو با همه ای بهم فحش های بدی میده در صورتی ک من با هیچ پسری دوست نشدم و نخواهم شد. همش منو تحقیر میکنه همش ازم ایراد میگیره و من دیگه هیچ اعتماد به نفسی ندارم کلا همش من و بابام رو با خانواده داییم مقایسه میکنه بابام رو با داییم و من رو با دختر داییم در صورتی ک خودش رو اصلا نمیبینه ولی من احترام میزارم که اه خانوادم دچار زندگیم نشه💔یا مثلا تو مهمونی دارم حرف میزنم مامانم بهم چشم قره میره زیر لب میگه بسه حرف نزن و من با حالت ناراحت میشینم یه گوشه میرم تو گوشیم ک باز میگه از گوشیت بیا بیرون خیلی خستم 🥲دلم میخواد خودکشی کنم

  59. از مادر و پدرم متنفرم. هیچ اهمیتی برای پدر و مادرم ندارم. 12 سالمه دخترم. هیچ اهمیتی برای پدر و مادرم ندارم فقط دارم عذاب میکشم نیاز به محبت دارم حسرت زندگی بقیه رو میکشم نمیتونم از خودم دفاع کنم دلم می‌خواد بمیرم یا خوابم یا دارم گریه میکنم از مادرم بدم میاد دلم میخواد خودکشی کنم از همه متنفرم از خودم متنفرم ….. دلم میخواد فقط یکم برای بقیه اهمیت داشته باشم و……

  60. سلام
    من واقعا از پدر و مادرم متنفرم،پدرم وضع مالی خوبی نداره در حدی که نمیتونه خرج خانواده رو بده ،منم مجبورم صبح تاشب کار کنم بخاطر همین حتی نتونستم درس بخونم و،مشکل اصلی این نیست، هر دوتا شون خیلی بد اخلاق و خود خواهن و حتی نمیشه راجب هیچی باهاشون حرف زد ،پدرم اونقد بد اخلاقه که حتی اگه بهش بگم فلان چیز بخر عصبانی میشه و دعوا میکنه باهام ،هیچ محبت و توجهی هم به من و خواهرم ندارن
    هیچ دوستی ندارم، اجازه بیرون رفتن ندارم خیلی تنها و منزوی شدم و نگران آینده م هستم

  61. با سلام من زن متاهل هستم ویه مادر ۷۸ ساله دارم با کلی بیماری که یه مدتی هست نمیتونه کارای شخصی خودشون رو انجام بدن وما براش انجام میدیم وهمش در کنارش به طور شیفتی حضور داریم ولی جدیدا به طوری غمگین میشه وگریه میکنه ونمیدونیم چیکار کتیم وتنها خاصه ش اینه که همش در کنارش باشیم واز نبود هر کدوم در کنارش احساس دلتنگی میکنند ماهم بخاطر متاهل بودن این امکان به طور یکسره نداریم البته به هیچ عنوان تنهاش نمیزاریم چون مادر بی نظیری هستن ویکیمون همیشه حضور داره در کنارشون وپرستار هم دوست ندارند البته اطمینان ندارند ولی بهرحال آدم متاهلل مشکلات خودش داره میخواستم راهنمایی کنید سپاسگزارم

  62. مادر من دچار افسردگی همینطور وسواس شده مدام به چیز های مختلف ایراد میگیره الکی بحث راه میندازه و با من و پدرم دعوا میکنه و بعد از دعوا یه جوری وانمود میکنه که مقصر تمامش ما بودیم و حس گناه میده بمون و شروع به گریه کردن میکنه تا باهاش بخث میکنیم هم میره تویه اتاق و شرو میکنه قرص های کلونازپام مصرف میکنه و اصلا با این قرص ها انگار تویه دنیای دیگه ای میره و متوجه نیست چی میگه وقتایی اصلا نه میشه بهش انتقاد کرد نه گله کرد من عاشق مادرم هستم و خیلی تحت فشارم وقتی که این شرایط پیش اومده و تحت کنترل من نیست این شرایط داره رویه بقیه ی جهات زندگیم هم تاثیر میذاره خیلی عصبی و کم طاقت شدم

  63. سلام من با مامانم خیلی مشکل دارم همش تحقیرم میکنه اعتناد به نفسمو میاره پایین و من از لحاظ روحی داغونم و افسرده شدم نمیدونم چجوری باهاش حرف بزنم تا درکم کنه

  64. وقتی از مادرم عصبانی میشم چه کنم

  65. سلام من باوجود عشق زیادم به دخترم حس میکنم ته دلم ازش عصبانی هستم با این که دلم ضعف میره براش دوست ندارم بهم نزدیک بشه همیشه پرخاشگر نسبت بهش خیلی حمایتش میکنم ولی از دست خودم همیشه ناراحتم و عذاب وجدان دارم اونجوری که باید مادر خوبی نیستم همیشه فکر میکنم کم میذارم براش مخصوصا از نظر احساسی دارم دیونه میشم چکار کنم پیش چه دکتری برم

  66. سلام مامان من در بعضی مواقع خیلی زن خوبیه مثلا در مورد عشق و اینا ولی وقتی بحث برادرم میشه منو ول میکنه میگه کاش ت نبودی ب جای ت سنگ ب دنیا می آوردم من از مامانم بدم میاد چ کار بکنم؟

  67. سلام خسته نباشید من مادرم رو خیلی دوست دارم اون هم همینطور ولی گاهی واقعا لجم رو درمیاره مثلا من تو دوره امتحانات نهایی هستم و باید به درسم توجه کنم ولی اون همش از لج من زنگ میزنه مهمون دعوت میکنه یا همش میاد بهم گیر میده که فردا باید بامن بیای بریم این ور اون ور منو مجبور میکنه هروقت هم میگم نه دعوا میفته تو خونمون اصلااااااااا منو درک نمیکنه خیلی تحت فشارم خواهش میکنم کمکم کنید

  68. بهتره ناشناس بمونم:))

    سلام من هروقت از مامانم میپرسم حصلم سر رفته چیکار گنن میگه این فلان ادم رفته ژیمناستیک داره ادامش میده خاهر یزرگترش شنا میره ادامه میده بعد تو میرفتی سنتور ولش کردی.
    خو من سنتور دوس ندارم و بزور میرفتم الان نمیرم ولی عقبلش اسکیت میرفتم عاشقش بودم و عالی بلدمش ولی هیچوقت ازش تعریف نکرد و دوستامو رو سرم میزنه و میگ اونا بهترن:)…
    واقعن از این رفتارش بدم میاد همیشه خصوصیات دیگرانو میزنه رو سرم ولی هیچوقت چیزعایی ک بلدمو بهم نمیگه و هیچوقت تعریف نمکنه و همیشه از چیزایی ک بدم میاد بهم میگ ث زورم میکنه ولی من مخالفت میکنم بعدش باهام دعوا میکیره بعدش هی غر میزنه فلان دوستت عالیه ها تورو ببین بچه نیاوردم مایه افتخارم باشه بدبختی اوردم:)))………
    بعدش میگ الهی بمیری:)!…

  69. سلام من یه دختر ۲۱ ساله هستم توی خیلی موارد این مشکل برام پیش اومده ک دیگران بهم میگن حساسی زود رنجی جوشی هستی و … این حرف ها باعث پایین اومدن اعتماد به نفسم میشه خیلیا بهم میگن این حرف ناراحتی و رنجش نداره اما برای من خیلی گرون تموم میشه من غرورم رو بر مسائل مالی ترجیح میدم و همین چند روز پیش توی محل کارم که مادرمم هست سر مقداری پول که قرار بود و خودش قول داده بود پرداخت کنه گفت بهم برش گردونیااا با لحنی ک من بدم اومد و ناراحت شدم د صورتی که من مسائل مالی برام مهم نیست ولی این که جلوی دیگران این حرفو بهم زد خیلی به شدت ناراحتم کرد مشکل دیگه ای که با مادرم دارم اینه که وقتی اشتباهی کنه عذر خواهی نمیکنه و با جمله ی بزرگی گفتن کوچیکی گفتن خودشو توجیه می‌کنه من راه حلی می‌خوام برای تغییر حساس بودن خودم اگر واقعاً مشکل از منه

  70. سلام خسته نباشید وقت بخیر من مادرم یه چند وقتیه یه جوری شده واقعا نمیدونم باید باهاش چجوری رفتار کنم اونو مثل محرم رازم میدونم و از بچگی دوستی نداشتم که بخوام باهاش هم صحبت بشم و هر چی تو دلم هست رو فقط به مادرم میگم اون هم منو میفهمه و همیشه منو راهنمایی میکنه ولی گاهی اوقات تند باهام برخورد میکنه بهونه میگیره همش میگه بچه های مردم بهتر از توهستن اونا اینجوری هستن تو نیستی .. بعضی وقتا هم که باهاش حرف میزنم و دوست دارم مثل همیشه با هم بگیم بخندیم بهم اهمیت نمی‌ده و حرفای منو نادیده میگیره و کم محلی میکنه و به من به مسخره نگام میکنه , منم احساس میکنم که ازم بدش میاد و پشیمون میشم که چرا اومدم باهاش حرف بزنم بعد حسرت برادرمو میخورم ,چون برادرم بیشتر وقتا بیرون خونه هست و احترامش پیش مادرم بیشتره و به خاطر دخالت مادر بزرگم و عمه هام بابام با مادرم مشکل داره واز بچگیم همیشه با مادرم دعوا میکردن و هنوز هم سر چیزای کوچیک دعواشون میشه منم از پدرم متنفر شدم و شاید به ظاهر خودشو مهربون بگیره ولی من وقتی میبینمش روح و روانم آزار میبینه

  71. مامانم عامل اصلی حال بدمه ببینید مامان من جوریه ک وقتی همه به ظاهر میبیننش میگن کاش همه مامانا مث مامان تو بودن ولی تو زندگی من نیستن ک ببینن چه دردی دارم میکشم من دارم میبینم ک مامانم داره به بابا خیانت میکنه با یه اقایی در ارتباط و باهاش بیرون میره ولی نمیتونم حرفی به کسی بزنم و کلی بهم فشار اورده همین باعث شده که کلی افت درسی داشته باشم سر هر چیزی زود عصبی شم

  72. سلام من خیلی وقته که مشکلی در بدنم ایجاد شده و نمیتونم اونرو به مادرم بگم تا درمان شه.به نظرتون چیکار کنم تا مادرم بفهمه؟من۱۴سالمه و حدود چند ماه هست که بیماری در بدنم به وجود اومده وچون نمیتونم اونو به مادرم بگم به دلیل بیماری بسیار نگران غمگین شدم و میخوام این موضوع بیماری رو به مادرم بگم.به نظرتون چیکار کنم تا مادرم بفهمه؟

  73. سلام منم از مادرم ار بچه کی متنفر بودم من وقتی بچه بودم مادر پدرم به خاطر مواد منو میفروشن به یه خانواده من از بچه‌ی خیلی مادرمو اذیت میکردم یه رو آمد تو آشپز خونه با بابام کفت بشین میخوام همه چیز رو بهت بگم اون موقع ۶ تا ۷ سالم بود کفت تو دختر ما نیستی کفت تو یه برادر هم داری راست کفت من از بچگی میرفتم تو خونی آدم ناشناس به مادرم میکفتم این کی چرا انقدر شبی منه میگفت فامیل های دور هامونه داداشم ۱۷ سالشه من ۱۵ سالمه دوسال از من بزرگ تره من خستم خیلی اذیتم میکه خیلی منو میزنه خیلی به مادر پدرم فوش میده به من میگه جنده تورو خدا دعا کنید من بمیرم خستمممممم یا از خونه فرار کنم کسی نتونه پیدام کنه

  74. دیدگاه ها رو میخوندم و به نظرم جالب بود… دوست دارم خودتون رو به جای من و خواهر دوقلوم و برادر کوچکترم بگذارید که پدر و مادرم ماها رو از کودکی به مادر بزرگم ( مادر پدرم ) و چندتا پرستار سرخونه سپردند و هممون رو رها کردند و رفتند و در شهر دیگری خانه خریدند و زندگی جدیدشان را آغاز کردند !!!! که پیش ما نمونن چون از بچه نفرت داشتند و بنابه اصرار مادربزرگم بچه دار شدند و ما ها مثلا بچه هاشون رو ! از 5 یا شش سالگی به بعد کلا فراموش کردند و ما علیرغم داشتن پدر و مادر بدون آنها بزرگ شدیم و در کنار مادربزرگم که خدا رحمتش کند دل دریایی داشت و سال گذشته فوت کردند زندگی میکردیم … تا حالا که 16 ساله هستم و باور میکنید اگر بگویم آخرین باری که از نزدیک دیدمشان 5 ساله بودم ؟؟؟؟ همه فکر میکنند شوخی است ! جوک است !!در حالی که حقیقتی بی نهایت تلخ است …
    پدر ما گمان میکرد مسوولیت اش فقط سرپرستی مالی است و وظیفه دیگری ندارد !
    فقط سر ماه پول به حساب میریخت و ما تا سالها هرگز از نزدیک او را ندیدیم وهیچکدام پیش ما برنگشتند ! انگار فوبیای کودک دارند
    زندگی ما حالتی مشابه انیمیشن خانواده ویلوبی را داشت با این تفاوت که آنها اصلا کنار ما زندگی هم نمیکردند ! !

  75. سلام من۲۰سالمه و اعصابک ضعیفه حس‌میکنم چون دعوا ک‌میگنم پرخاشگر میشم و گریع میکنم مادرم نیش میزنه گاهیم کتک یخاطر همین جواب مادرمو میدم خسته شدم نمیدونم چکار کنم نا امیدم مادرم نفرینم میکنه. دلم میسوزه حس ترک شدگی دارم دوستی ندارم همش خونم نمیزارن بزم بیرون. تزوخغدا یه راحلی بدین حسی ندارم دلم کیخاد برم یه جای دور هیچ‌کس نباشه فقط ارامش میخام. چکار کنم بخدا دیونه شدم کارای مامانم یاد نمیره همش اتیش میگرم هم اون منو زجر میده هم من اونو. نفرین مادرم میگیره یعنی؟

  76. سلام من۲۰سالمه و مامانم زود اعصبانی میشه دست بزن داره اعتمادب نفسمو ازم گرفتن منی ک درسم خیلی خوب بود در کلاس نهم ب گریه و التماس حال بد افتاده بودم حس میکردم هیچی حالیم نیس هرچی میخوندم هیچی تا الان ک۲۰سالمه خودم عصبی شدم تو اعصبانیت همش گریه میکنم جوابشو میدم اخرم عذاب وجدان میگیرم ولی کاراش یادم نمیره سرمو پاره کرده تمام بدنم جای ضر باتشه و من دیگ کم آوردم خودم عصبی شدم دیگ نمیدونم چکار کنم نیش میزنه روحم تیکه تیکه شده انگار اصلا نمیتونم مثل گذشته بشم بخدا دیونه شدم همش نفرین می‌کنه آیا نفرینش میگیره میترسم بخدا حتی ب فکر ازدواج افتادم واسه فرار نمیزاره تنهایی بیرون برم نمیزاره بازار برم فقط هفته جمعه میبره بیرون میگ همین کافیه دختر یعنی خونه چیکار کنم حس اقسرگی گرفتم خودم؟

دیدگاهتان را بنویسید