خانه / پرسش و پاسخ روانشناسی کودک / تاثیر آسیب های دوران کودکی | تجارب آسیب زای دوران کودکی
آسیب های دوران کودکی
آسیب های دوران کودکی

تاثیر آسیب های دوران کودکی | تجارب آسیب زای دوران کودکی

آیا تجربیات مثبت در کودکی می‌تواند از کسانی که آسیب های روحی را تجربه کرده‌اند محافظت کنند؟

در دهه 1980، دکتر فلیتی مسئول یک کلینیک چاقی بود. بعد از چند سال، در کمال تعجب دکتر فلیتی، بیش از نیمی از افرادی که برای درمان به این کلینیک آمده بودند، علی‌رغم کاهش وزن موفقیت آمیز، دیگر به این مرکز مراجعه نکردند.

دکتر فلیتی که مصمم بود بفهمد جریان از چه قرار است، در نهایت به یک نتیجه نگران‌کننده رسید: بسیاری از کسانی که دیگر به کلینیک مراجعه نکرده بودند از آسیب های دوران کودکی رنج می‌بردند. درگیری‌شان با چاقی مستقیماً با این آسیب های روحی که در سنین پایین دیده بودند ارتباط داشت و بنابراین وزن کم کردن برایشان چیزی بیش از یک مسئلة جسمی بود.

این کشف دکتر فلیتی باعث مشارکت چند مرکز شده و در نهایت به انجام یکی از بزرگ‌ترین تحقیقات بر روی تجربیات ناخوشایند کودکی و سلامت افراد در طی سالیان آینده زندگی، منجر شد. مطالعه آنها رابطه قوی میان وسعت و شدت تجربیات ناخوشایند و آسیب های کودکی (کودک آزاری، کمبود محبت در کودکی و مشکلات در خانه) در افراد و عوامل خطرناک متعددی که منجر به اکثر علل اصلی مرگ‌ومیر در بزرگسالان می‌شوند، پیدا کرد.

به دلیل زیاد بودن مخاطرات، افرادی که در زمینه مشکلات دوران کودکی بر روی شان مطالعه انجام می‌شد، بیشتر در مورد سلامت جسمانی و روانی‌شان صحبت می‌کردند. حتی برای کاهش و پیشگیری از تجربیات ناخوشایند کودکی، بودجه‌ای 2.75 میلیونی به تحقیق بر روی این مسئله اختصاص داده شد.

افزایش آگاهی در این زمینه و تلاش برای پیشگیری و برطرف‌کردن آن می‌تواند به افراد کمک کند تا زندگی سالم‌تری داشته باشند. اولین گام، اطلاع پیداکردن در مورد تجربیات مثبت و همچنین ناخوشایند کودکی و تأثیرشان بر زندگی افراد است.

تجربیات ناخوشایند کودکی حوادث آسیب ‌زننده‌ای هستند که در کودکی و قبل از سن 17 سالگی روی می‌دهند. این حوادث ممکن است شامل سوءاستفاده های جسمی، جنسی، عاطفی، نادیده گرفتن جسمی یا عاطفی و مشکلات خانوادگی اعم از اعتیاد، زندانی بودن، بیماری روانی، خشونت خانگی یا طلاق والدین باشند.

نمره فرد در زمینه تجربیات ناخوشایند کودکی را می‌توان بر اساس پاسخ او به مجموعه‌ای از سؤالات مبتنی بر حقیقت که با دقت طرح شده‌اند تعیین کرد. حتی به‌صورت آنلاین هم می‌توانید نمره تجربیات ناخوشایند کودکی یا ACE خود را به دست آورید.

تحقیقات نشان داده‌اند، هرچه نمره افراد در این زمینه بالاتر باشد، تأثیر بیشتری بر سلامت روانی و جسمی‌اش خواهد گذاشت. در اصل، نمره بالاتر با افزایش خطر ابتلا به چاقی مفرط، دیابت، علایم افسردگی، اقدام به خودکشی، بیماری‌های مقاربتی، بیماری‌های قلبی، سرطان، سکته مغزی، بیماری مزمن انسدادی ریه و شکستگی استخوان مرتبط است.

نمره بالا داشتن در زمینه آسیب های دوران کودکی ممکن است منجر به رفتارهایی همچون مصرف دخانیات، الکل، اعتیاد به مواد مخدر، عدم تحرک بدنی و تنبلی شود.

اگرچه تصور اینکه کودکی از هرگونه آسیب روحی و تروما رنج ببرد دردناک است، اما واقعیت این است، بسیاری از افراد حتی شده به یک نوع، در کودکی آسیب روحی دیده‌اند. در پاسخ به این نرخ هشداردهنده، محققین بر آن شدند تا نه‌تنها آسیب های دوران کودکی را کاهش دهند، بلکه به افزایش تجربیات مثبت در کودک نیز بپردازند.

مطالعه‌ای که توسط پروفسور محقق، مریستین بت، روانشناس کودک انجام شد، نشان داد که افزایش تجربیات مثبت در کودکی باعث کاهش 72 درصدی احتمال ابتلا به افسردگی یا به‌طورکلی آسیب به‌سلامت روان در بزرگسالی می‌شود. کسانی که تجربیات مثبت بیشتری در کودکی داشتند، 3.5 برابر بیشتر از بقیه از حمایت اجتماعی و عاطفی مدنظرشان در بزرگسالی برخوردار بودند.

این مطالعه بدین نتیجه رسید که ارزیابی و افزایش تجربیات مثبت کودکی می‌تواند باعث کاهش مشکلات روحی روانی و رابطه‌ای، حتی در بزرگسالانی که تجربیات ناخوشایند کودکی داشته‌اند، بشود.

 وقتی از پروفسور کریستین سؤال شد که از یافته‌های او چه درسی می‌توان گرفت، پاسخ داد: “هر لحظه در دوران کودکی اهمیت دارد. هر تعاملی با کودک منجر به واکنشی در او می‌شود، حتی وقتی در تلاش برای برطرف‌کردن عوامل بسیار اجتماعی و فرهنگی‌ای که مانع از داشتن آسیب های روحی در کودک می‌شوند هستیم هم، باید متمرکز بر رقم زدن تجربیات مثبت بیشتری برای آنها باشیم.”

این ایده که عوامل محافظتی در بهبود فرد، کمک‌کننده بوده و اثر طولانی‌مدت تجربیات آسیب زای کودکی را تعدیل می‌کنند، مایه امیدواری است و توسط تحقیقات تأیید شده.

مطالعه‌ای که در سال 2018 منتشر شد نشان داد، اشخاصی که در معرض 4 یا تعداد بیشتری تجربیات آسیب زا در کودکی بودند و با بزرگسالی رشد کردند که به آنها احساس امنیت و محافظت می‌داد، احتمال ابتلایشان در آینده، به تشویش ذهنی مکرر یا بیماری کمتر بود. این مطالعه نتیجه گرفت که استفاده از عوامل محافظتی می‌تواند استراتژی‌ای کارآمد برای پیشگیری از مشکلات دوران کودکی و پیامدهای مرتبط با آن بوده و شاید بتواند به‌عنوان مکانیسمی برای شکستن چرخه آسیب های دوران کودکی عمل کند.

آنچه این تحقیق به ما می‌آموزد این است که پاسخ‌های مهربانانه و ملاحظه گرایانه ای که به کودکان می‌دهیم، تأثیر حیاتی‌ای بر آینده‌شان دارد، حتی وقتی آسیب های روحی دوران کودکی را از دیگر افراد دخیل در زندگی‌شان متحمل می‌شوند. پیوندهایی که با کودکان شکل می‌دهیم می‌توانند برای برطرف‌کردن اثر آسیب، قابل‌توجه بوده و تاثیر مثبتی در کل زندگی‌شان بگذارد.

علاوه بر دادن حس امنیت، ثبات و مراقبت از کودک و رقم زدن تجربیات مثبت برای او، راهکارهایی در بزرگسالی وجود دارند که می‌توانند به شدت برای افرادی که در کودکی ضربه روحی دیده‌اند مثمر ثمر باشند. چراکه گرفتن نمره بالا در زمینه تجربیات آسیب زای کودکی می‌تواند نشان‌دهنده این باشد که فرد مشکلات روحی حل نشده دارد و شیوه برطرف‌کردن آن این است که درست متوجه اصل موضوع شد.

 تحقیقات نشان می‌دهند، زمانی که ما نمی‌توانیم با آسیب های دوران کودکی مقابله کرده و آنها را پردازش کنیم، در درد و مشکلمان گیر افتاده و به‌آسانی تحریک می‌شویم – اغلب حتی بدون اینکه دلیلش را بدانیم – و در اصل واکنشی از خود نشان می‌دهیم که متأثر از احساساتی است که در گذشته تجربه‌شان کرده‌ایم؛ بنابراین یکی از مؤلفه‌های اصلی فرایند بهبود می‌تواند ایجاد یک روایت منسجم از اتفاقاتی که افتاده باشد.

بزرگسالانی که ضربه های روحی کودکی داشته‌اند می‌تواند از تکنیک‌هایی که برای افزایش مقاومتشان است بهره برده و با شکل دادن روابطی نزدیک با کسانی که به آنها اعتماد داشته و مراقبشان هستند روند بهبود را ملایم‌تر طی کنند. این افراد می‌توانند از متخصصین سلامت روان که در زمینه درمان آگاهانه ترومای کودکی فعالیت می‌کنند برای درمان دردهای کودکی شان کمک بگیرند.

مهم‌ترین نکته‌ای که این افراد باید به‌خاطر داشته باشند این است که لازم نیست خود را محکوم به تحمل ابدی این آسیب های روحی دوران کودکی کنند. نزدیکان این افراد و متخصصین می‌توانند حمایتی از این افراد به عمل بیاورند که شرایطشان را تغییر داده یا حتی جانشان را نجات دهد.

شخصیت هر انسانی تحت تاثیر عوامل مختلف شکل می گیرد. _ عوامل ژنتیکی مثل رنگ چشم، رنگ مو، شکل ظاهر، خلق و خو های متفاوت، بیماری های مختلف جسمی مثل دیابت، سرطان، بیماری های روانی مثل اسکیزوفرنی، دوقطبی و غیره. _ترومای های داخل رحمی مثل تاثیرات مصرف مواد، بیماری های مادر، جهش های ژنتیکی و … . _نحوه تربیت والدین. _ محیط اجتماعی و تجاربی که از سر می گذرانند. _ دوره زمانی که یک کودک در آن به دنیا می آید و رشد می کند همه بر شکل گیری شخصیت کودک تاثیر می گذارند.

مشکلاتی که ریشه در کودکی دارند

ما در اینجا قصد داریم از دیدگاه جفری یانگ و رویکرد طرح واره درمانی به مسائل و مشکلاتی که در روند رشد بر انسان عارض می شود و نگاهش را نسبت به خود، دیگران و دنیا تغییر می دهد و باعث شکل گیری تله ها یا طرح واره ها در انسان می شود و انسان را از سلامت شخصیت و روان دور می کند بپردازیم. سه عامل باعث شکل گیری تله ها در انسان می شود: ۱. ناکامی ناگوار نیازهای هیجانی اساسی ۲. تجارب اولیه زندگی ۳. خلق و خوی هیجانی
همه انسان ها پنج نیاز اساسی دارند:

۱. دلبستگی ایمن به دیگران” شامل نیاز به امنیت، ثبات، محبت و پذیرش”
۲. خودگردانی،کفایت هویت

۳. آزادی در بیان نیازها و هیجان های سالم

۴. خودانگیختگی و تفریح

۵. محدودیت های واقع بینانه و خویشتن داری
فردی که از سلامت روان برخوردار است می تواند این نیازهای هیجانی اساسی را به طور سازگارانه ای ارضا کند. گاهی اوقات تعامل بین خلق و خوی فطری کودک و محیط اولیه، به جای ارضاء این نیازها، منجر به ناکامی آن ها می شود.
۲. تجارب اولیه زندگی: ریشه های تحولی تله های ناسازگار اولیه در تجارب ناگوار دوران کودکی نهفته است. تله ها یا طرح واره هایی که زودتر به وجود می آیند ( بین ۰ تا ۴ ) سال قوی ترین هستند، معمولا از خانواده های هسته ای نشات می گیرند. تا حد زیادی پویایی های خانواده، بازتاب دقیق پویایی های جهان ذهنی کودک هستند. چهار دسته از تجارب اولیه زندگی، روند اکتساب طرح واره ها را تسریع می کنند.

تجارب آسیب زای کودکی

اولین دسته از تجارب اولیه زندگی، ناکامی ناگوار نیازها هستند. این حالت وقتی اتفاق می افتد که کودک تجارب خوشایندی را تجربه نکند. تله هایی مانند محرومیت هیجانی یا رها شدگی به دلیل نقص در محیط اولیه بوجود می آیند. در محیط اولیه چنین کودکی، ثبات، درک شدن یا عشق وجود ندارد. کودک باور می کند که انسان دوست داشتنی نیست، همیشه تنهاست، کسی او را دوست ندارد، آدم های مهم زندگی اش را از دست خواهد داد. همواره خشم و غم دارد که مورد بی مهری قرار بگیرد یا ترس از دست دادن دارد.

اختلال اضطراب جدایی و اختلال اضطراب فراگیر و اختلال دلبستگی واکنشی ناشی از کمبود محبت و رها شدگی است. نوع دوم تجارب، آسیب دیدن و قربانی شدن است. در چنین وضعیتی در اثر آزارهای جسمی مثل تنبیه بدنی، جنسی مثل تجاوز و روانی مثل تحقیر،سرزنش، مقایسه شدن و غیره تله هایی مثل بی اعتمادی/ بدرفتاری و نقص/ شرم شکل می گیرد. کودک به این نتیجه می رسد که آدم ها قابل اعتماد نیستند و ممکن است آسیب بزنند. همچنین خودش آدم بد، حقیر و ناقصی هست. در کنار این باورها خشم و شرم شدیدی تجربه می کند. بنابراین، بسته به خلق و خوی اش یا تسلیم می شود و همواره مورد سوء استفاده دیگران قرار می گیرد.

آلیس میلر در کتاب بدن هرگز دروغ نمی گوید به موارد زیادی از شاعران، نویسندگان و انسان های مشهوری اشاره می کند که در کودکی مورد آسیب قرار گرفتند اما خشم خود را به درون هدایت کردند و در سنین ۳۰، ۴۰ سالگی در اثر درگیری با بیماری های مختلف جسمی از دنیا رفتند. در مواردی که فرد خلق و خوی پرخاشگری دارد، جبران افراطی می کند و خودش به دیگران آسیب می زند، مطالعه سرگذشت دیکتاتور های جهان نشان می دهد که همه در کودکی به نحوی قربانی بد رفتاری های خانواده یا غفلت خانواده ها قرار گرفتند. بررسی قتل های زنجیره ای همه نشانگر آن است که قاتل خود در کودکی به شدت مورد آسیب قرار گرفته است.

اختلال نافرمانی مقابله ای در کودکی و اختلال سلوک در نوجوانی و اختلال شخصیت ضد اجتماعی در بزرگسالی نتیجه این نوع تجارب ناگوار است. همچنین آنهایی که شرم شدیدی را تجربه می کنند همواره در معرض درگیری با اختلالات اضطرابی مثل اضطراب اجتماعی و اختلال شخصیت اجتنابی هستند.

در اثر عواملی مثل فقر،بیماری، جنگ، تصادف و قحطی تله آسیب پذیری شکل می گیرد. شخص گرفتار دائم نگران گرفتاری در فقر، بیماری و حوادث غیرمترقبه است. اختلالاتی مثل وسواس، پانیک و اگرو فوبیا با این تله مرتبط اند. در نوع سوم تجارب، مشکل این است که کودک، زیادی چیزهای خوب را تجربه می کند. والدین جهت رفاه و آسایش کودک همه کار می کنند. در حالی که تامین رفاه و راحتی در حد متعادل برای رشد سالم کودک لازم است. در اثر اینگونه تجارب در ذهن کودکان تله هایی مثل وابستگی/ بی کفایتی یا استحقاق/ بزرگ منشی به وجود می آید.

در این حالت، والدین به ندرت با کودک جدی برخورد می کنند و کودک روی پر قو بزرگ می شود و لوس بار می آید. در نتیجه نیازهای هیجانی کودک به خودگردانی یا محدودیت های واقع بینانه به خوبی ارضاء نمی شوند. والدین ممکن است بیش از حد درگیر زندگی کودک شوند؛ به حدی که اعتماد به نفس کودک را کاملا بگیرند تا حدی که در بزرگسالی هم نتواند به تنهایی مسائل زندگی را حل کند. یا ممکن است بدون هیچ گونه محدودیتی، آزادی عمل زیادی به او بدهند طوری که بخواهد هر چیزی را تجربه کند.
نوع چهارم تجارب زندگی که باعث شکل گیری تله ها می شود، درونی سازی انتخابی یا همانندسازی با افراد مهم زندگی است. کودک به طور انتخابی با افکار، احساسات، تجارب و رفتارهای والدین خود همانندسازی کرده و آنها را درون سازی می کند. کودکی با خلق منفعل که همواره مورد تنبیه پدر خشن خود بوده ممکن است همواره نقش قربانی را بپذیرد و رفتار پدر خود را درون سازی نکند. یک کودک پرخاشگر زمانی که توسط پدر تنبیه می شود متقابلا به او حمله می کند و تبدیل به یک فرد خشن و پرخاشگر می شود.
خلق و خوی کودک تعیین می کند آیا با ویژگی های افراد مهم زندگی اش همانند سازی کند یا خیر. کودکی با ویژگی های افسرده خویی، احتمالا سبک خوش بینانه والدین خود را در مقابل بدشانسی ها، درون سازی نخواهد کرد، زیرا رفتار چنین والدینی، آن قدر مخالف طبع کودک است که نمی تواند آن را جذب کند.
۳. خلق و خوی هیجانی: اکثر والدین خیلی زود به این نکته پی می برند که هر کودکی از زمان تولد، شخصیت یا خلق و خوی منحصر به فرد و متمایزی دارد. برخی از کودکان تحریک پذیرند، برخی خجالتی و برخی نیز پرخاشگرند. پژوهش های زیادی نشان می دهند که عوامل زیستی در شکل گیری و تحول شخصیت کودک از اهمیت فوق العاده ای برخوردارند. به عنوان مثال، کاگان و همکارانش پژوهش های زیادی درباره صفات خلق و خویی نوزادان انجام داده اند و به این نتیجه رسیده اند که بیشتر این صفات، حتی با گذشت زمان، ثابت می مانند. در قسمت پایین به برخی از ابعاد خلق و خوی هیجانی اشاره می شود که به نظر ما اکثر آنها مادرزادی اند و نسبتا غیر قابل تغییر مگر از طریق روان درمانی.
پایدار_ بی ثبات خونسرد_ مضطرب پرخاشگر _ منفعل اجتماعی_ خجالتی خوش بین_ افسرده خو حواس پرت _ وسواسی بازیگوش_ تحریک پذیر
خلق و خوی هر انسانی ترکیب منحصر به فردی از این ابعاد است. خلق و خوی هیجانی در تعامل با تجارب آسیب زای دوران کودکی منجر به شکل گیری تله ها می شود. یک کودک پرخاشگر در مقایسه با یک کودک منفعل و پذیرا، بیشتر احتمال دارد مورد بدرفتاری والدین خشن خود قرار بگیرد.

علاوه بر این،خلق و خوهای مختلف به گونه ای متفاوت، کودکان را نسبت به شرایط مشابه آسیب پذیر می سازند. مثلا دو پسر بچه را در نظر بگیرید که هر دو توسط مادرانشان طرد شده اند. کودک خجالتی از محیط اطراف کناره گیری می کند و به تدریج منزوی شده و به مادر خشن خود وابسته می شود ولی کودک اجتماعی جرات می کند که از لاک خود بیرون بیاید و دیگران را به برقراری ارتباط مثبت وادار کند.

اجتماعی بودن یکی از صفات غالب کودکان پر طاقت است و علی رغم اینکه چنین کودکانی ممکن است مورد بدرفتاری یا غفلت قرار بگیرند، ولی صفت اجتماعی بودن باعث رشد شخصیت آنها می شود. همچنین یک محیط امن و محبت آمیز یک خانواده ممکن است بتواند حتی یک کودک خجالتی را به کودکی دوست داشتنی و مهربان تبدیل کند. و بر عکس اگر محیط اولیه طرد کننده باشد، حتی یک کودک اجتماعی ممکن است منزوی شود. همچنین خلق و خوی هیجانی افراطی می تواند بر محیط پیرامون چیره شود و بدون هیچ گونه توجیه آشکاری در تاریخچه زندگی بیمار منجر به آسیب روانی گردد.
خوشبختانه رویکرد طرح واره درمانی از طریق تکنیک های شناختی( به چالش کشیدن باورها)، تکنیک های تجربی ( تصویر سازی ذهنی و برقراری گفتگو ) ، الگوشکنی رفتاری، و رابطه درمانگر و بیمار( رویاروسازی همدلانه و به کار گیری باز والدینی حد و مرز دار ) تا حد زیادی این آسیب ها را تعدیل می کند.

منبع : کتاب طرح واره درمانی جفری یانگ و همکاران ترجمه حسن حمید پور
زیور رحمانی نژاد کارشناس ارشد روان شناسی بالینی

3 دیدگاه

  1. سلام من در حال حاظر ۲۱سالمه ار بچگی بی محبتی و کتک های شدید پدر .دوبار موهامو تراشید.کف پاهام سوزوند و …فرار ار خونه پ تجربه کردن تجاور
    و بعدش هم نردیک دوماه بستری بودن در بیمارستان روانی. همه اینا گذشت ولی من خودم قشنگ حس میکنم خیلی از رفتارا و اشتباهات الانم به خاطر بچگیمه. مثلا از سن کمتر شروع کردم با ادمای مختلف وارد رابطع شدن دنبال محبت و امنیت و توجه زیاد انگار کلا نمیتونم انتخاب کنم هی فک میکنم ن این یکی بهتره و …و این حالمو داره بد میکنه

    • زیور رحمانی نژاد

      دوست عزیز بی شک پدر شما که انتخابی در آن نداشتید، از سلامت روان برخوردار نبوده و آسیب های زیادی را به شما زده است. با آسیب هایی که در کودکی از جانب نزدیک ترین شخص زندگی دیدید، باور کردید که آدم ها قابل اعتماد نیستند، آسیب می زنند، همچنین باور کردی که خودت آدم بد و بی ارزشی هستی و به دنبال محبت وارد رابطه با هر کسی شدی و خودت آسیب بیشتری دیدی. اشتباهات زیادی را تکرار کردی.
      همه ما در اصل آفرینش یکسان هستیم، همه ما انسان های ارزشمند و دوست داشتنی هستیم، منتها در شرایطی که قرار گرفتید نگاهتان به خودتان، دنیا و دیگران تغییر کرده است. پس کافی است باورها یت را به چالش بکشی، اگر در محیط دیگر و خانواده سالمی به دنیا می آمدی باز هم همین می شدی؟ شاید انسان موفق و برجسته ای می شدی. الان هم دیر نیست سعی کن به خودت احترام بگذاری، خودت را دوست داشته باشی اهدافت را مشخص کنی و برای رسیدن به آن تلاش کنی، وقتی به هدفت برسی به خودت افتخار خواهی کرد که در چنین محیطی توانستی سربلند بیرون بیایی . به امید آگاهی همه پدر و مادرها

  2. سلام من ۵۰سالمه مشکلات زندگی زیاده خودم مادر ۳تا پسرم با بچه ها و تنها عروسم عالی. مادر سختگیر و متعصبی دارم برای جلب محبتش از کودکی دست و پازدم ولی نشد که نشد الویت توجه ایشون و پدرم ۲برادر بزرگترم و یک فرزند خوانده پسر هست و من و خواهرم و دیگر برادرمون هیچ مسن هستند و تمام خرید و درمان و نسخه و دکتر بردن و نذری دادن و خلاصه تمام امور با ما۳تا در عوض یدهی بالا آوردن و دعوای زنو شوهری و چک بی محل کشیدن و در عوض توجه و محبت و دعا و . . از اون ۳ تا. دیگه نمیتونم هضم کنم مادرم الگو اسطوره عشق سمبل راستگویی و. . بوده برام ولی تواین سن دیگه نمیتونم به خودم دروغ بگم. مادر سختگیری که مارو بخاطر وسواس از بوسه و در آغوش کشیدن محروم کرده بخاطر تعصبات دینی بدترین و سختگیرانه ترین پوششها رو تا۱۸ سالگی برای من و خواهرم در نظر میگرفت فقط مواظب بود ما گناهی نکنیم ولنگار نباشیم زیبایی نداشته باشیم حتی در حد یک سنجاق سر زیبا همه چیز ما بابد در اوج سادگی میبود در حالی که ما ۳تا در کودکی کما بیش مورد تعرض واقع شدیم و ایشون اصلا نفهمید و ما از ترس ایشون هیچ نگفتیم ولی برای جلب محبت ایشون هرکاری از دستمون بربیاد انجام میدیم سالها پیش پدرم سرطان داشتند و خو برر شدند و ۴سال پیش مادرم سرطان گرفتند و تا حالا تحت درمان هستند تمام دکتر و درمان و . . بدوش ما ۳نفره ولی دریغ از عشق و لی در عوض عشق سرشار نصیب دو برادر بزرگتر. الان احساس سرخوردگی شدید بی پناهی بی ارزشی تنهایی دلم بوسه ی مادرانه میخواد آغوش مادرانه میخواد متاسفانه همسرم مصرف کننده و بایپولار است و دارای مشکلات زیاد و هرگز از طرف ایشون هم از لحاظ عاطفی ساپورت نشدم. متاسفانه یکی از دوبرادر بزرگم که ۳سال فاصله سنی داریم و هیچ وقت هیچ کس نفهمید تعرض در حد آزار و اذیت موقع خواب یا خود ارضایی اون وقتی در کنار من قرار میگرفت حتی موقع نوشتن مشق بود و برای من که از ۵سالگی چادر سرم کردند و . . بسیار شکنجه بزرگی بود ولی خواهر و برادر کوچکم و چند بچه فامیل از طرف شوهر خاله ام و خواهرم مجبور شد به زندایی بگوید و اون ب ا مادرم در میان گذاشت ولی مادرم در کمال ناباوری رابطه اش را با خاله قطع نکرد حرفی باهاش نزد و اگر وقتی خاله دعوت میشد شوهر ش هم میومد و خواهرم با تمام وحشت باید وجود اونو تحمل میکرد که چی که خواهر مامان غصه نخوره. مادرم اصلا این تبعیضات رو قبول نداره و با توجه به مریضیش نمیتونیم بیشتر باهاش حرف بزنیم البته چند وقت پیش که بهم فشار اومده بود یه کم درگیر لفظی شدم ب اهاشون
    هرچه بیشتر روی تعصبات دینی خودش پافشاری میکنه حال من بدتر میشه با وجود سرطان و شیمیدرمانی و دیابت انسولینی گاهی روزه میگیره من دیوانه میشم میدونید دکتر کسی که به خودش سخت میگیره و رحم نمیکنه ببین با ما چجور سختگیری م ی کرده. خیلی کوچک بودم شاید ۴ یا ۵ ساله وقتی دعوام میکرد میرفتم ت و اتاق خوابشون گریه میکردم و اشکهامو با روتختی پاک میکردم و میگفتم وقتی مردم میام خواب مامانم و بهش میگم اونوقت اون میره و روتختی رو بوس میکنه حالا تو این سن میگم آخه چرا رویای یه کودک ۵ ساله باید این باشه. ما بواسطه افکار مادرم همیشه یه شلوار با دامن بلند میپوشیدیم موهایی که خودش تو حموم کوتاه کوتاه میکرد میتونید متوجه بشید که اسباب تمسخر فامیل بودیم بدون اینکه ازمون پشتیبانی کنه و از افکارش حتی دفاع کنه. بعد از ازدواج شاید چند ماه یکبار با دعوت به ما سر میزد ما خانه تکانی داشتینم بنایی داشتیم بچه مریض میشد میگفت بیایید ا ینجا نمیومد پیشمون گاهی با خواهرم حرف میزنیم میگم خواهر ما مادر مامانمون بود تا اون چون ما ا ز کودکیمون مراقب خودمون بودیم کمک دست مادرمون بودیم خودمون کارهامون رو انجام میدادیم و وقتی بزرگتر شدیم اسباب کشی مادر و پدرمون برگزاری جلسات مذهبی و نذری دادن دوخت و د وز های خانواده واسه عروسی خودمون و پسرها و هزار تا کار دیگه رو برای پدر و مادرم انجام دادیم ما خانواده رو میگردوندیم تا مادرم بره و از مادر بیمارش مراقبت کنه الام هرکس به مادرم میگه خدا رو شگر دخترها کمک شما هستند بد و ن مکث و در جا میگه نه من خودم کارهامو میکنم متاسفانه. ما هر هقته با علاقه و عشق میریم میشوریم مرتب میکنیم جمع میکنیم ولی ایشون راضی نیست میگه نکنین بشینید چیزی بخورید نمیگه چقدر خوب شد خدا خیرتون بده نه اصلا میگه من هر کاری بتونم میکنم هر کدوم نتونم نمیکنم مهم نیست یعنی خستگی تا مغز استخوان ما میره ما کارگر میگیریم دوتایی باهاش ر اه میریم و تمیز میکنیم بابام خیلی خوشحال میشه ولی مادرم بشدت ناراحت میشه میگه من خودم جوون بودم میکردم الانم اگر مریض نبودم خودم میکردم یعنی هیچ. من و خواهرم مریض هستیم اون فشارش،پایینه و من آرتروز دارم هر هفته وقتی از متزل مامان میاییم کلی دارو میخوریم تا ۲۴ ساعت بعد حالمون بهتر بشه ولی بهش نمیگیم. وقتی ما دور هم هستیم برای اون دوتا چون نمیان غذا می‌کشیم و پیک میاد میبره ولی باید ظرفشون خوب و مرتب باشه گوشتش کم نباشه وگرنه درجا زنگ میزنند و اعتراض م ی کنند. منو بخاطر طدلانی شدن حرفام ببخشید میگم شاید منظورم رو برسونم
    ۴ساله من و خواهر و برادرم هر لحظه با مادرم درد کشیدیم تا امروز حالش بهت شده و دکترش رصایت کامل از روند درمان داره ولی چه کشیدیم خدا بداند شب بیداری ها دنبال نسخه و دارو رفتن ها عک س ازمایش اسکن شیمیدرمانی شبهای نوبتی من و خواهرم تو بیمارستان و. . خدا رو شکر ثمر داشت ولی تقدیر مادرم از برادرم که پزشک هست بود چون اون زنگ میزنه و میپرسه دکتر چی گفت باشه خداحافط همین. برای رفتارهای اونا هزار تا توجیه داره مادر من مطمین بودم مادرم راستگو است ولی گاهی برای خاطرتوجیه کاهای اونا اونا دروغ هم میگه و انگار مجسمه ای که از صداقت و ایمان ازش ساخته بودم شکسته من قبول کرده بودم تمام سختگیریهارو به اسم دین قبول کرده بودم ولی الان اون ایمان متزلزل شده و از این بابت حالم بده

    من اصلا نمیتونم به خودم برسم خودمو جمع و جور کنم از داشته هام لذت ببرم از لحظاتم استفاده کنم از کسانی که بهم ظلم کردند بگذرم متوجه منظورم هستید. سالهای قبل که یکم دست وبالم باز تر بود زیاد مشاوره میرفتم ولی تا میومدم روبراه بشوم بیماری همسرم اوج میگرفت و من درمانده تر میشدم تا اینکه ۱۳ سال قبل که همسرم در اثر مصرف الکل و متادون همزمان رفت تو کما و بعد ۴۵ روز بیمارستان روزبه بستری شد تازه فهمیدند که بایپولار است و تحت درمان قرار گرفت و الانم مرتب تحت نطر پزشک است و خوشبختانه داروهاشو مرتب مصرف میکنه ولی خب مشکلات اقتصادی که براش پیش اومد دیگه من هم مشاوره نرفتم چون پسراخرم هم بیش فعاله و تمام فکر منو درگیر کرد و . .هیچ جور نمیتونم افکار منفی و گذشته رو از خودم دور کنم مثل کسی که آدامس میجود این افکار خوراک مغز من شده گذشته ای که نمیتونم عوضش کنم پدر شوهرم آدمی که منو تحقیر میکرد سرم فریاد میکشید و اختیار زندگی و همسرم رو داشت توهین میکرد مرده رفته ولی تمام وجودم افکارم هنوز تحت تاثیر رفتارهای اونه و بابت این ناتوانی خودم در بخشش یا فراموش کردن یا واگذار خدا کردن عصبانی هستم و خشم دارم مادری که از سر تعصب و نادانی و بیسوادی کودکی و نوجوانی و جوانی منو خراب کرده و حالا خودم دارم به خاطر فکر کردن به اون گذشته دوران میانسالی خودم رو بد شروع میکنم این خشم من رو نسبت به خودم به همه داره زیاد میکنه. اصلا دلم نمیخواد از خونه بیرون برم بزور تلفن جواب میدم هیچ انگیزه ای برای کاری ندارم فقط کمی گلدوزی میکنم وقتی میرم سر گلدوزی به چیزی فکر نمیکنم کارمم بد نیست تو ایتا با مربی آشنا شدم از کارام راضیه براش جالبه میگه با ساده ترین و دم دستی ترین وسایل و طرح چیزای قشنگ و کاربردی میدوزی

دیدگاهتان را بنویسید