خانه / پرسش و پاسخ طلاق / رفع دلتنگی عشق بعد از جدایی
دلتنگی بعد از جدایی

رفع دلتنگی عشق بعد از جدایی

مبارزه با احساس تنهایی و دلتنگی بعد از جدایی دشوار است. چه رابطه شما دو ماه طول کشیده، چه دو سال. این احساس دلتنگی ممکن است شما را دچار خستگی جسمی، عاطفی و ذهنی کند. این امر کاملاً طبیعی است و در دوران بعد از جدایی با خود مدارا کردن حائز اهمیت است.

حس دلتنگی و غم پس از جدایی غیرعادی نیست. بسیاری از مردم نگران انتخاب‌هایشان و اینکه آینده چه چیزی را برای آن‌ها به ارمغان می‌آورد هستند: آیا هرگز عشق دیگری وجود خواهد داشت؟ اگر وجود دارد به همان اندازه خوب خواهد بود؟ آیا هرگز کسی من را آن‌گونه که او درک می‌کرد، درک خواهد کرد؟

دیگر پرسش‌هایی که ممکن است از خود بپرسید عبارت‌اند از: ” اگر تا همیشه چنین حسی داشته باشم چه؟ آیا بهتر است پیش عشق سابقم بازگردم؟” این نوع تفکرات کاملاً طبیعی هستند. اگرچه بعد از جدایی به دنبال تسکین فوری احساسات و تفکرات ناراحت‌کننده بودن طبیعی است، اما درواقع این دوران برای خودشناسی و افزایش قدرت درونی زمان مناسبی است.

 به‌جای ارتباط فوری با عشق سابق خود، گامی به عقب بردارید و با خود صادق باشید. در مورد جدایی با او حتماً دلیلی وجود دارد. مطمئناً در این رابطه چیزهایی وجود داشته که شما دوست داشتید اما دلیلی هم برای قطع رابطه عاشقانه وجود دارد و این یک شکست نیست، بلکه یک جدایی است.

در همه ادوار مردم با جدایی دست‌وپنجه نرم می‌کنند. شما اولین کسی نیستید که به یک رابطه عاشقانه پایان می‌دهید. دلیلی برای پایان دادن رابطه وجود داشته و شما از این جدایی درس خواهید گرفت.

شاید اکنون نمی‌دانید علت جدایی چه بوده و عیبی هم ندارد. نیازی نیست که بدانید. باید پذیرش خود را در این مورد بالا ببرید. شما در روند بهبودی هستید و این بهبودی از طریق درون‌گرایی آغاز می‌شود. هنگامی‌که تفکرات منفی مانند ” چه می‌شود اگر؟” در ذهن شما شروع می‌شود، اندک زمانی را صرف کنید تا خود را به زمان حال بازگردانید. بر روی زمان حال تمرکز کنید. امروز چه‌کاری می‌توانید انجام دهید؟ قطعاً تمرین ذهن آگاهی می‌تواند در کاهش دلتنگی بعد از جدایی مفید باشد.

برای رهایی از احساس دلتنگی بعد از جدایی به شروع رابطه جدید اقدام نکنید

اگرچه برای کاهش احساس دلتنگی بعد از جدایی شاید تصمیم فوری برای شروع رابطه دوستی با فردی جدید و گذاشتن قرار ملاقات وسوسه انگیز باشد، اما این همیشه بهترین ایده نیست. صرف وقت برای تأمل در مورد شروع رابطه، بهترین روش برای خودشناسی است. همچنین، این وقت گذاشتن‌ها به شما کمک می‌کند تا در مورد انتظارات و خواسته‌های خود برای شروع رابطه جدید بیشتر فکر کنید. این زمان تنهایی، فرصت مناسبی برای رسیدگی به کارهایی است که قبل از پایان رابطه فرصت پرداختن به آن‌ها را نداشتید.

به‌عنوان‌مثال، می‌توانید دوباره به باشگاه ورزشی بروید تا میزان استرس خود را کم کنید و زمان را صرف سرگرمی‌های لذت‌بخش و بودن در کنار دوستان صمیمی تان کنید. ممکن است زمان مناسبی برای آغاز رفتن به یک کلاس یا دوره‌ی آموزشی، نوشتن یک کتاب و راه‌اندازی یک وبلاگ باشد. به‌جای پرداختن به روابط گذشته، سرگرم شدن به کارهای جدید، شما را یاری خواهد کرد که آینده را بدون یار سابقتان تصور کنید.

دوستانتان ممکن است شما را وادار به بیرون رفتن، خوش گذراندن و فراموش کردن عشق سابقتان کنند. در این مورد مراقب باشید. بیرون رفتن با دوستان و خوش گذراندن خوب است اما دوران بعد از جدایی می‌تواند شما را وارد مرحله آسیب‌پذیری سازد. ممکن است تصمیماتی بگیرید که بعداً پشیمان شوید. به‌علاوه شما این فرصت را به خود نخواهید داد که در مورد این رابطه تازه تمام‌شده تأمل‌کنید و آن را بسنجید و بهبود دهید.

برای رفع دلتنگی و تنهایی بعد از جدایی بر داشته‌های خود تمرکز کنید

در ابتدا به علت غوطه‌ور شدن در احساس دلتنگی بعد از جدایی، فکر کردن یا برنامه‌ریزی در مورد آینده، کاری دشوار است. به همین خاطر، دید تونلی شما ممکن است به شما فقط اجازه دیدن نقاط منفی زندگی را دهد. به‌جای تمرکز بر روی دلایل جدایی، انرژی دوباره خود را برای قدردانی ازآنچه دارید معطوف کنید.

می‌توانید برای چیز کوچکی شکرگزار باشید. ممکن است این‌گونه باشد که به خاطر یک دوست خوب یا شاید به خاطر توانایی‌هایی که دارید و به دیگران اختصاص می‌دهید شکرگزار باشید.

گاهی اوقات که از دلتنگی بعد از جدایی رنج می‌برید، انجام کاری خیر برای یک دوست یا یک عزیز می‌تواند در دور کردن حواستان مؤثر باشد. یا اینکه قرار ملاقاتی با خودتان داشته باشید و کاری مهربانانه برای خودتان انجام دهید تا روحیه‌تان را بهتر کند.

شما یک زندگی کامل و چیزهای زیادی برای کشف کردن پیش روی خوددارید که شما را شاد خواهند کرد. فهرستی از چیزهایی که شما قدردان آن هستید را تهیه کنید. یادآوری داشته‌های خود، سطح بهبودی جسمی و ذهنی شما را ارتقا می‌بخشد.

لازم نیست این لیست شکرگزاری پر از چیزهای خارق‌العاده یا منحصربه‌فرد باشد. در حقیقت، بهترین چیزها برای قدردانی ممکن است مواردی باشند که هرروزه آن‌ها را می‌بینید. ممکن است شما برای لذت بردن از زندگی زیر نور آفتاب در یک روز گرم، ساعتی دیرتر خوابیدن یا خوردن یک بیسکویت شکلاتی خوشمزه سپاسگزار باشید.

با غم دلتنگی بعد جدایی چه کنیم؟

بعد از جدایی ممکن است ایده بازگشت به سمت یار سابقتان تسلی‌دهنده باشد، اما این امر با تلاش‌هایتان برای ادامه حرکت روبه‌جلو در تضاد است. زمانی که شما به گذشته‌تان چسبیده‌اید حرکت به سمت جلو دشوار است. مهم است به یاد داشته باشید که رابطه به هر دلیلی پایان یافته و فکر کردن راجع به گذشته قرار نیست حال شما را خوب کند یا تأثیری در زندگی آینده شما داشته باشد.

البته در این مورد امیدهایی نیز وجود دارد و دوباره با عشق سابقتان بودن غیرممکن نیست، اما برای بهبود اوضاع، هردوی شما به زمان و زندگی تنهایی نیاز دارید تا راجع به اشتباهات گذشته خود فکر کنید و ببینید در صورت برگشت به رابطه قبلی چگونه رفتار بهتری خواهید داشت.

حفظ یک دید متعادل در مورد رابطه مهم است. به یادآوردن تمام خوشی‌ها آسان است و شما بابت اینکه آن لحظات خوش را هرگز دوباره نخواهید داشت اذیت می‌شوید. بعضی از افراد تنها بر روی جنبه‌های منفی جدایی تمرکز می‌کنند. اما در هر رابطه ای خوشی و ناخوشی وجود دارد.

اصولاً هنگام رنج بردن از دلتنگی پس از جدایی تمایل داریم اتفاقات گذشته را مطلوب‌تر از واقعیت حقیقی آن ببینیم. به خاطرات خوش گذشته رابطه به نیکی یاد کنید نه به‌عنوان نشانه‌ای مبنی بر اینکه شما دوباره باهم خواهید بود.

نیازی نیست برای اینکه بتوانید از عشق قبلی‌تان دست بکشید از او یک شخص ترسناک بسازید، فقط لازم است به خود اجازه دهید، به یاد داشته باشید خصوصیات رابطه شما چگونه بود که درنهایت منجر به پایان رابطه شد.

زمان دلتنگی بعد از جدایی چقدر طول می‌کشد؟

درمان دلتنگی پس از جدایی ممکن است یک فرایند پرزحمت و طولانی باشد اما با درخواست کمک از یک دکتر روانشناس به خوبی می‌توانید به درمان شکست عشقی خود بپردازید. از گام‌های بالا پیروی کنید تا بتوانید به همان اندازه حس بهتری داشته باشید. تلاش شما برای بهبود رابطه پایان یافته گذشته، فرایند بهبود دلتنگی بعد از جدایی را به تأخیر می‌اندازد . پس به دام این تله گرفتار نشوید.

برای اینکه فردی پس از جدایی به حالت سلامت روان بازگردد، زمان مشخصی وجود ندارد. بنابراین با احساساتی مانند: حال شما باید تا آلان خوب می‌شد، خود را تحت‌فشار قرار ندهید. هیچ ” بایدی” در طول این فرایند به شما کمک نخواهد کرد.

 ممکن است هر زمان که به عشق سابقتان فکر کنید دچار  احساس دلتنگی و پشیمانی شوید و این حس کاملاً طبیعی است. اگر شما به این احساسات توجه نکنید، به‌مرورزمان کم می‌شوند و شما به سمت جلو و بهبود حرکت خواهید کرد.

اگر برای رفع دلتنگی بعد از جدایی خود تصمیم به مشاوره ازدواج حضوری یا تلفنی دارید، از طریق سایت مشاوره باما می‌تواند با یک مشاور روانشناس خوب ارتباط برقرار کنید.

مشاور می‌تواند به شما در بررسی دلایل قطع رابطه و ارائه راهکارهایی برای تصمیم گیری در مورد زندگی و بهبود روابط آینده به شما کمک کند.

قطع رابطه یا شکست عشقی یک تجربه سخت و دشوار است. لازم نیست شما به تنهایی متحمل رنج شوید. کمک از مشاور روانشناس خصوصاً در هنگام مقابله با دلتنگی غم جدایی می‌تواند مفید واقع شود، زیرا می‌توانید بینش جدیدی به دست آورید. همچنین می‌توانید کسی را داشته باشید که از شما حمایت کند. همچنین می‌توانید به مشاور خود در هرزمانی دسترسی داشته باشید. استفاده از خدمات مشاوره حضوری یا مشاوره تلفنی از طریق سایت مشاوره باما مقدور است.

احساس دلتنگی دختر بعد از جدایی

من با یک آقایی آشنا شدم ایشون اولش خیلی موجه به نظر می‌رسید و فک میکردم دنبال یک ارتباط درسته و واقعا بهم علاقه داره. من ۲۷ سالم و اون ۲۶ سالش بود.خیلی اصرار داشت باهم آشنا بشیم من چون تجربه ی هیچ دوستی نداشتم حتی توی مکالمه تلفنی خجالتی بودم و او این رو متوجه بود. من ارتباط رو حدودا دو هفته بعد تمام کردم. اما اون آقای هی برگشت و اصرار کرد منم کم کم ازش خوشم اومد. هیچ وقت قرار نذاشتیم همو ببینیم چون اول اصرار داشت من قبول نکردم اما بعد اون انگار مشتاق نبود. چند بار دیگه تصمیم گرفتیم برگردیم و هی باز بهم زدیم چون دیگه مطرح کرد که باید سکس هم باشه توی رابطه و من قبول نکردم. خودش میگفت خیلی گرمه و اذیت میشه. بالاخره اون رابطه رو تموم کردم من اما نشخوار فکری داره دیوانم میکنه. همش فک میکنم بهم دروغ گفته از اول. شاید با چند نفر دیگه هم بوده. همش فک میکنم باید جواب خیلی از سوالامو بگیرم تا آرومتر شم. همش میگم چراا با احساس من بازی کرد و الان راحت داره ب زندگیش ادامه میده و احتمالا روابط خودشو داره. من دید مثبتی داشتم نسبت بهش چون بی تجربه بودم و آدم خیلی مثبتی ام. اما وقتی درباره خودش گفت کم کم بهش بد بین شدم. فهمیدم سکس براش تابو نیست و رابطه های زیادی تجربه کرده.حس نفرت و همزمان غم از دست دادنش داره عذابم میده.

پاسخ مشاور به پرسش ” احساس دختر بعد از جدایی “

اینطور که من متوجه شدم گویا شما پیش از این رابطه تجربه چندانی نسبت به رابطه با جنس مخالف نداشتید و به همین علت اعتماد کردن و شروع رابطه براتون سخت بوده اما پس از گذشت مدت زمانی تونستید به ایشون اعتماد کنید ولی بعد از اعتمادتون ایشون رفتارهای دیگه‌ای از خودشون دادند که موجب پشیمونی شما از اعتمادتون شد و حالا احساسی که در شما ایجاد شده مشابه احساس خیانت هستش که فکر میکنید به شما دروغ گفته شده و از اعتماد شما سواستفاده شده.
خب شما در این مورد حق دارید و این احتمال وجود داره که ایشون قصد سواستفاده از اعتماد شما رو داشتند اما شما متوجه این مسئله شدید و اجازه پیشروی ایشون در مسائل جنسی رو ندادید. مسئله فعلی ای که وجود داره این هستش که شما رابطه خودتون با ایشون رو در ذهنتون تبدیل به غولی کردید که با مدام فکر کردن دربارش دارید بهش بال و پر میدید.
ماهیت نشخوار فکری دقیقا همین هستش ‌که قرار نیست تموم بشه. بلکه بزرگتر و اذیت کننده تر میشه. ما معمولا برای تصمیم گیری یا حل مسئله شروع به فکر کردن میکنیم اما نشخوار فکری در مواردی اتفاق میوفته که نه حل مسئله ای قرار هست انجام بگیره و نه تصمیم گیری‌ای.
شما به رابطه‌ای فکر میکنید که تمام شده و دیگه مسئله ای قابل تغییر نیست و تنها با فکر کردن در موردش دارید بزرگتر و آزار دهنده ترش میکنید. تصور کنید که روی دستتون زخمی دارید که مدام میخاره. شما اگر اون رو بخارونید موجب تازه تر شدن اون زخم، متورم تر شدنش و حتی بیشتر شدنش میشید. تنها کاری که در مورد اون زخم میشه انجام داد اینه که بهش توجهی نکنید، حواستونو ازش پرت کنید تا ترمیم بشه.
شما باید به این باور برسید که در دنیا آدم های مختلفی با ویژگی‌ های شخصیتی مختلف زندگی میکنند و هیچکدومشون شبیه دیگری نیستند. بنابراین نباید نگاه منفی ای نسبت به دیگران بگیرید که حتما دیگران هم قراره چنین رفتاری با شما داشته باشند. میتونید از تجربه گذشته درس بگیرید اما لزومی نداره که موجب وحشت و ترس شما در زندگی آینده بشه.
قطعا افرادی وجود دارند که نسبت به روابط خودشون متعهد هستند و در مقابلش احتمالا افرادی هم وجود دارند که به دنبال روابط سالم نیستند. بنابراین دست از فکر کردن به گذشته بردارید.
سوالاتی که در ذهن شما وجود داره دقیقا شبیه خارش های همون زخم روی دستتونه که کمکی به شما نخواهد کرد و حتی اگر بهشون جواب بدید ده ها سوال جدید براتون ایجاد میشه. سعی کنید بهش فکر نکنید توجهتون رو جلب فعالیت های دیگه کنید و اون افکار اذیت کننده رو هل بدید به عقب. نشخوارهای فکری مثل اعتیاد بسیار گول زننده هستند. اذیت میکنند اما نمیشه به راحتی دست ازشون کشید. به خودتون فرصت فکر کردن ندید و مدام در زمان حال زندگی کنید. فعال باشید به طوری که وقتی شب میخواید بخوابید فرصتی برای فکر کردن نداشته باشید و فورا به خواب برید. تنها راه عبور از گذشته زندگی کردن در زمان حال هستش.
در تمامی مراحل زندگی پیروز و موفق باشید.کوشا کوچک آملی
کارشناس مشاوره باما

47 دیدگاه

  1. سلام. به مدت 5 سال با مرد متاهلی در رابطه بودم. الان رابطه رو باهاش تموم کردم اما فکر و ذکرش همچنان در ذهنمه. سعی میکنم خودم با کاری مشغول کنم اما گاهی در روز دلتنگش میشم. میترسم دوباره برم سراغش؟ چیکار کنم؟ در این مورد میشه راهنمایی کنید؟ فقط اینکه من ب دروغ بهش گفتم خانواده م از رابطه ی ما مطلع شدن و بعد گفتم دیگ ب هیچ عنوان حاضر نیستم ب رابطه ادامه بدم. اونم گفت تا یکسال سراغم نمیاد انگار ک نیست اما منتظرم میمونه

  2. من بعد چند سال با عشق اولم دوباره عاشق شدیم تا یکسال خوب بودیم ولی اون یدفه منو بی ج گذاشت عشقم متاهل بود الان نه ج میده نه دلیل رفتنش میگه استوریامو نگامیکنه ولی هیچ ج نمیده حالا من چکارکنم دوباره دوستم داشته باشه ایا برمیگرده من بخاطر اون ازدواج نکردم فقط اونو میحاستم

  3. سلام وقت بخیر،پسری هستم ۴۲ ساله مجرد، حدود یکسال پیش با خانومی مجرد در محدوده سنی خودم آشناشدم هدف ما آشنایی برای ازدواج بود دراین مدت من خیلی به این خانوم دلبسته شده بودم یکهفته پیش متوجه شدم این خانوم نامزدکرده اززمان خبردارشدن بسیارغمگین وافسرده شدم، واقعا دلم شکسته، مثل اینکه دنیاسرم خراب شده، این دنیابرام خیلی تنگ شده چون خیلی دوستش داشتم، دیگه ازاین دنیا سیرم، این دنیا واین زندگی رونمیخوام، قصدخودکشی دارم

  4. سلام من دوسال با به پسر رابطه عاشقانه داشتم هرکاری کردم براش همه کار با همه محدیتام ولی بعد اون همه وقت با مشکلات خانوادگی ک داشتم خانوادم ارتباط منو با اون پسر کاملا تموم کردن یعنی همه راه های ارتباطتمو با اون پسر نابود کردن حتی خطمو شکوندن ک سمت اوت پسر نرم و بهش گفتم الان نزدیک یه ماه ک انقد احساس ناامیدی اندوه دلتنگی دارم ک حس میکنم نفس کشیدن زندگی کردن برام خیلی سخته شده دلتنگی داره منو از پا در میاره واقعا نمی‌دونم چه کاری باید انجام بدم

  5. حدود دوسال بود که از پسر همسایمون خوشم میومد. به هر طریقی که بود بهش پی دادم باهم وارده رابطه شدیم .من خیلی عاشقشم ولی اون اصلا دوسم نداره .۹ماه باهم تو رابطه بودیم ۲۰روزه که از هم جدا شدیم .البته پیشنهاد کات کردن رو من دادم ولی. بعدش پشیمون شدم به اون که پشیمونیمو گفتم گفت نه تو درست گفتی ما نباید دیگه باهم باشیم باید فقط دوست بمونیمو اینا منم چون هیچ. راهی نداشتم قبول کردم الان دقیقا پنج روزه که از هم خبری نداریم. حالم خیلی داغونه از زندگیم کلا جاموندم . لطفا بهم بگید باید به همین افسردگیم ادامه بدم یا با اون پسره مغروری که هیچ حسی بهم نداره اشتی کنم

    • این رابطه برای تو هیچ فایده ای نداره ٫ فقط مچاله تر میشی اگر ادامش بدی ٫ خودتو بیشتر از این کوچیک‌نکن ٫ چون هر چقدر اون بیشتر در بره تو بیشتر عاشقش میشی

    • تمومش کن

    • بزرگوار من مردی متاهل هستم و غیرت ناموس دارم .سی سال قبل از دختری خوشم آمد که از لحاظ زیبایی اصلا در شأن من نبود خلاصه خواستگا ری کردم و با کمال تعجب جواب رد شنیدم اون موقع ۲۳ ساله بودم وعاشق اخلاق این دختر شدم. .اون موقع منم راهم را کشیدم و کلا فراموشش کردم پارسال بعد سی سال در واتساپ و پیامک ،،پیامی ناشناس خوندم که من فلانی هستم شما خودتان هستید آتش محبتش در دلم روشن شد .توجه بفرمایید من ابدا به زنان متاهل و دختران به خاطر مسایل اخلاقی توجه نمیکنم چون ایمان و تقوا دارم اما این بار دیگر احساساتم به جوش آمد تا صبح باهم چت کردیم چند بار محترمانه گفتم شما شوهرداری ومن مجاز نیستم باشما ارتباط داشته باشم اما بعد مدتی دوباره پیام میداد گفتم خانم محترم ،خواهر گرامی من ،,من مجاز نیستم باشما که شوهرداری ارتباط داشته باشم اما دست بردارنبود ومیگفت شما زیادی مذهبی هستی خلاصه. از چنگش فرار کردم ولی خاطراتش اذیتم می‌کنه .به شما بزرگوار عرض کنم که سرانجام تونستم با اذکار قرآنی از دستش خلاص شوم اما روح من باایمان مجروحه .ولی سرانجام جراحتهام خوب میشه .بزرگوار نمیخام قالیچه آب بکشم به قرآن وامام زمان پناه ببرید من کوچک شما هستم وفقط میخام راه نجات واقعی را بهتون عرض کنم .به امام زمان خیلی ساده بگید منو نجات بده .مطمئن باشید طولی نمی‌کشد که آقا دستتون میگیره .روان پزشک واقعی ورایگان ودلسوز امامان خودمون هستند.با آرزوی خوشبختی وشادی برای شما .برادر کوچکتان،رضا. برای منم دعا کنید ممنونم .

  6. حدود یکسال میشد یه اقایی 12 سال از خودم کوچکتر بود از طریق پیج اینستا سوال پزشکی ازم میپرسید منم جواب میدادم
    بعد حدود 8 ماه پیش شماره واتساپ خواست راحتر سوال بپرسه، من موافقت کردم، لابه لای سوالاش ابراز علاقه کرد منم سنش پرسیدم و گفتم من متولد 58 هستم گفت مهم نیست
    روز به روز پیام هاش بیشتر میشد البته ابراز علاقه میکرد و مودب بودتا مدت 2 ماه بعدش ازش هدف رابطه رو پرسیدم و گفت دوستی، منم گفتم اهل دوستی نیستمو گفتم هدف هامون جداس پس راهمون جداس و من تموم کردم رابطه رو
    بعد یک ماه دوباره پیام داد و گفت تولدشه منم تبریک گفتم مجدد شروع کرد حس کردم شاید هدفش عوض شده چون من قبلا هدفم بهش گفته بودم ولی من سرد برخورد میکردم
    بعد 2 ماه پیام دادن گفت من دارم خودم به درو دیوار میزنم ولی تو هیچ، گفتم حرفی داری بگو، گفت همدیگه رو ببینیم، وقتی همو دیدیم از ازدواج دوست و اطرافیانش حرف میزد
    بعد ش ادامه پیدا کرد ولی این مدت اصلا بی ادبانه حرف نزد وهمیشه احترامم را داشت ولی همیشه میگفت سرش شلوغه، ارتباط ما فقط در حد چت روزانه صبح و شب بخیر و لابه لای روز احوالپرسی شده بود، هیچ کدام از مناسبتها اصلا واسش مهم نبود که یه شاخه گل بخره حتی، بهش گفتم، گفت انشالله ما مناسبتهای زیادی داریم که باهم جشن میگیریمهر هفته منتظر بودم حداقل جمعه ها که تعطیله بهم بگه بریم بیرون همدیگه رو ببینیم ولی خبری نبود تا دوروز پیش بهش گفتم خسته شدم، اگه تو قدر منو ندونی هستن ادمهایی که قدرمو بدونن، بهشون برخوردمنم ناراحت شدم گفتم احساس تنهایی دراین رابطه میکنم، مگه میشه یکی اینقدر سرش شلوغ باشه که یه ساعت واسه کسی که دوستش داره وقت نزاره، گفت عید انشالله، تعطیلاتش
    گفتم میشه بگی هدفت از این رابطه چیه، گفت هدف تو چیه؟
    گفتم گفت ما بدرد هم نمی خوریم وبروبگو دوستات یکی واست پیدا کنن که افق دیدتون مثل هم باشه،
    گفتم پس چرا به علم اینکه میدونستی هدف من چیه دوباره برگشتی همه چی که قبلا تموم شده بود، گفت اشتباه کردم، دلم گرفت بهش زنگ زدم گفتم چرا اینکار رو میکنی کریه کردم گفت دیگه پیام نده این میشه مزاحمت،
    منم گفتم پس بلاک کن تا فراموش کنم، منو واتساپ و اینستا بلاک کرد
    خیلی ناراحت شدم اقای دکتر خواهشا یه راهنمایی کنی مشکل من توی این رابطه چی بود؟

  7. سلام من از یه دختر هم رشته خودم خوشم اومد بهش پیشنهاد دادم که با هم بیشتر آشنا بشیم برای ازدواج گفت باید با خانواده صحبت کنم بعد از دو سه هفته گفت خانواده اکی بودند اما برای شناخت گفت تا عید صبر کنم تو این مدت پیام میدادم دیر به دیر جواب میداد و پیام ها هم اکثرا کوتاه بود یک روز باهاش تماس گرفتم گفتم اگر دوست ندارید رابطه داشته باشیم اشکال ندارد و طبیعی هست میتونید بگید گفت نه من شما رو نمیشناسم چرا باید به شما نه بگم و تا عید صبر کنید من از دیر جواب دادن پیام و .. خسته شده بودم دیشب بهش گفتم برای خودم احترام قائل هستم یا درست وارد رابطه بشید تا با هم آشنا بشیم اگر نمی‌خواهید من نمیتونم ادامه بدهم که ایشون هم گفت رابطه تمام اما امروز به شدت ناراحتم و اصلا نمیدونم چطور هستم نمیتونم غذا بخورم باید چکار کنم؟

  8. من ۲۶سالمه اون ۳۳. هدفمون ازدواج بود این اواخر میکف دگ نمیخام ازدواج کنم . بعد خیانتش پشیمون نشد .نیومد سمتم کلی منتشو کشیدم .هکش کردم پیاماشونو دیدم قلبم اتیش گرفته . رفتم پیش دختره گفتم نامزدمو ول کن . چند بار رفتم محل کار نامزدم. ولی رفتتر بدی باهام داشت . بهش گفتم ابراز پشیمونی کن من میبخشمت بیا دوباره شروع کنیم ولی همش میگه نمیخامت برو ولم کن . میگه دو سه ماه ولم کن شاید بعدا اومدم سمتت . اون خیلی عاشقم بود شب و روز باهم بودیم . چطور تونس بعد هفت سال بره با یه دختری ک انگشت کوچیکه منم نمیشه . چطور پشیمون نیس. فک میکردم یروزی خیانت ببینم میمیرم و ولش میکنم میرم یا میکشمش ولی حالا موندم و التماسش کردم اونم طلبکار. چند روزه که هیچی نخوردم . پرستارم من بزور میرم سرکار و میام مثل یه جنازه شدم . از دنیا سیرم . کاش میشد زندگیو تموم کرد . من و اون همش باهم بودیم حالا من حرفامو ب کی بزنم جز اون . خیلی احتیاحش دارم .کاش همش یه خواب بود . درسته تو رابطه مشکلات داشیم قهر داشیم دعوا داشیم کتک کاری داشیم بی حرمتی داشیم ولی فک میکردم رابطمون مث بقیه نیس و‌یه عشق بزرگه ینی همه میکفتن . حالا چیشده ک میگه برو و اصلا حتی نمیخاد یه پیامم ازم ببینه . چرا گفتم از دختره جدا شه نشد . چرا میگه دو سه ماه ولم کن شاید برگشتم؟

    • میفهمم چقدر حال بدی دارید. اما این حال شما هم می گذره. قرار نیست تا همیشه این حس بد رو با خودت حمل کنی. پیشنهاد میکنم فعلا روی خودت تمرکز کنی. آینده اتفاقات زیادی میفته که غیر قابل پیش بینی اند. خودت از همه مهمتر و با ارزشتری. تا وقتی که شخصیت وابسته داشته باشی با هیچکس نمیتونی رابطه سالم و پایداری رو تجربه کنی. سعی کن قبل از ورود به رابطه از درون خودت رو قوی کنی. اول سعی کن خودت رو دوست داشته باشی و به خودت عشق بورزی. کسی که لیافتت رو داشت در کنارت میمونه تا همیشه

  9. رابطه ما تموم شده. و من هم عکس و فیلم و صداهای طرف مقابلم رو پاک کردم. شمارش رو حذف کردم. و سعی کردم همه راه های ارتباطی مجازی رو قطع کنم ولی هر هفته ایشون رو سرکار میبینم. و هرباری هم ک میبینمش دلم تنگ میشه و از طرفی هم دیگه هیچ راه برگشتی برام نزاشته. چه کار باید کنم. ۲۲ ساله هستم. مدت زیادی نبود در حد ۶ یا ۷ ماه فکر میکنم…. دلیل جدایی رو واقعا خودم نمیتونم دقیق بگم. تکلیفشون با خودش مشخص نبود یه وقتا سرد بود یه وقتا گرم. گاهی چیزایی میگفت که هر کسی رو عاشق خودش میکنه و همینطور هم میگفت به درد هم نمیخوریم و نمیتونیم باهم باشیم

    • ببین عزیزم به هرحال وقتی یه رابطه ی عاطفی رو تجربه میکنیم و به هر دلیلی این رابطه به پایان میرسه زمان میبره تا بتونیم با این قضیه کنار بیایم و کم کم احساساتمونو کنترل کنیم. از خودت توقع نداشته باش یه شبه برگردی به زندگی و روال قبلی ای که داشتی ، به خودت فرصت بده منطقی فکر کن ببین این رابطه چه خوبی هایی چه بدی هایی برات داشت ، اینکه تو تمام تلاشتو کردی و طرف مقابل به هر حال نخواست ادامه بده و دیگه نمیشد یه نفره این رابطه رو ادامه بدی. من نمیگم خودتو تو فشار بذاری که اصلا چکش نکنی چک کن ، اگه ناراحتی دلت میگیره گریه کن ، گریه کردن کمک میکنه آرومتر بشی ولی بشین منطقی فکر کن این رابطه و این آدم ارزشش رو داشت که بخوای وقت و احساساتو میذاشتی برای آدمی که حتی خودش نمیدونه چی میخواد و هر لحظه یه تصمیم میگیره ، فکر کن بعده ۶ ماه شناختیش و همه چی تموم شد اگه مثل خیلی از آدما چتدین سال وقت و احساسو انرژیتو میذاشتی ولی تهش میگفت ما به درده نمیخوریم چی؟اگه دنبال رابطه های یکی دو روزه ای که که هیچی اصلا بحثی نمیمونه ولی اگه برای خودت ارزش قائلی و یه رابطه ی هدفمند میخوای که حداقل با کمک هم چندتا پله جلو برید باهم پیشرفت کنید و …. پس باید منتظر یه آدم مناسب باشی

  10. ۱ ماهه جدا شدیم ازم ی کارایی میخاست من نتونستم انجام بدم جدا شدیم از همه جا بلاکم کرده بخام بش بگم برگرده نمیشه چون با برادرشم وارد رابطه شدم? همون برنگرده بهتره فکنم ولی دلم خیلی واسش تنگ شده

  11. من یه دختر افغانی هستم بزرگ شده ایران. ۲۷ سالمه همینجا درس خوندم و دانشگا رفتم لیسانس نرم افزار دارم. ۵ سال با یا پسر تو رابطه هستم ک ایرانی هست. همه چی باهم خوب بودن برامون عالی. رابطه ما ب بهترین شکل ممکن داشت پیش میرفت همدیگرو واقعا دوست داریم. سراسر این رابطه حال خوب و حس خوب بوده برای جفت مون ولی هیچ موقع قول قرار ازدواج نزاشتیم. چون میدونستیم یه سری مشکلات هست مثل کنار امدن خانواده ها ولی الان بعد گذشت این همه مدت این اقا میگه من خیلی سعی و تلاش کردم. و فهمیدم این رابطه اینده ایی نداره ایندش پوچه. میگه باید از همدیگه جداشیم. اینکه خیلی سخته ولی باید بتونیم و الان من موندم و دلی که نمیتونم بکنمش و احساسی ک نمیتونم خفش کنم و زیر پا بزارمش این رو هم بگم که من خیلی خیلی تلاش کردم برای اینک بمونه نهایت تلاشم رو کردم با جون و دل جنگیدم تو این رابطه برای اینک بهش بفهمونم راه حلی هست اگ پای هم وایسیم خودمون قوی باشیم میتونیم خانواده ها رو راضی کنیم اگ جا نزنیم خسته نشیم همه چی حل میشه. ولی میگه من نمیتونم به خانوادم پشت کنم بین تو و خانوادم مجبورم یکی انتخاب کنم میگه تا تهش رفتم نشده. میگه تا اخر عمرم کسی مثل تو نمیاد تو زندگیم و این رو میفهمم ک دارم چیو از دست میدم کل زندگیم باید حسرت بخورم ولی مجبورم هیچ راهی ندارم هیچ راهی. من ازتون راهکار میخام خواهش میکنم راهنماییم کنید چیکار کنم. خیلی حالم بده و اصلا تمرکز ندارم دنیا رو سرم خراب شده. میخام با این احساس غم جدایی کنار بیام

    • برای کنار اومدن باید به خودتون زمان بدین. این حس غم رو سرکوب نکنید و خودتون رو سرزنش نکنید ، طبیعی هست که زمانی که آدم یه چیز ارزشمند رو از دست بده ناراحت بشه، شما هم یک رابطه رو که دوست داشتین از دست دادین

  12. دوسال با يه نفر بودم قرار بود با خانوادش حرف بزنه ازدواج کنیم ولی نزد هيج تلاشی برای باهم بودنمون نکرد تنهام گذاشت ورفت من خيلی احساس‌ ناراحتي ودلتنگی دارم طوری که فقط گریم مياد بغضم می‌گیره اخساس میکنم دنيا برام تموم شده کسی دوربرم نیست سرم گرم کنه تنهای تنهام هیچ امید ودلخوشی ندارم نمی‌تونم فراموشش کنم نمیدونم چطوری با جدایی کنار بیام لطفا کمکم کنید. مشکل این که من دیگه هدفي تو زندگی‌م ندارم هرروزم به اندازه یکسال می‌گذره دوستمم نمیزاره فراموشش کنم بهم میگه دوست‌ دارم میگم پس چرا نمیای برای ازدواج میگه چون پول‌ ندارم چون خانوادم قبول نخواهند کرد بزار پولدارشم و….ولی دوسال پيش قولشو داده‌ بود ولی هیچ اقدامی نکرده همش با بهونه و….امروز فردا میکنه نمیدونم بايد چیکار کنم. ولی همش تو ذهنم می‌گذره که حتما دوسم نداره حتما بهم علاقه نداره وکلی چيزای دیگه واینا اذیتم می‌کنند بعضی موقع ها بهش حق میدم میگم شايد راست‌ میگه نمیتونه ولی بي توجهی هاش خيلی اذیتم میکنه. راستش من علاقه به درس خواندن ندارم خانوادم مجبورم میکنن به اصرار اونا چون میگن یا بايد درس بخونی یاهم ازدواج کنی درحالی که هرچقدر خاستکار بیاد هیچ کدوم خوشم نمياد جز دوست‌م که با اونم رابطمون اینجوری بهم خورد واقعآ کلافم

    • منم همین شرایطو داشتم .ازدواج کردم و تو ازدواج هم چیزی عوض نشد و همیشه بی توجه بود بهم .خودتو از چاله تو چاه ننداز

  13. من مجردم و با یک مرد متاهل در ارتباط بودم در هر صورت تمومش کردیم این سومین هفتست ولی من خیلی افسرده شدم هیچی برام معنی نداره دلم اروم نیست. من قبلا شاد و سرحال بودم الان حوصله هیچی ندارم به زور میرم سرکار و عصبی هستم گریه میکنم سعی میکنم بیشتر بخوابم تا کمتر فکرم ازارم بده

    • حقته میخواستی نری باکسی که متاهله

    • خواهر گرامی همه ما در معرض اشتباه هستیم احساس داریم عشق داریم من به عنوان یک مرد ۵۴ ساله مذهبی خدمتتون بگم غصه نخورید از خدا بخواهید خدا مهربونتر از مامانه .به خدا اگر ازش کمک بخواهیم کمکمون می‌کنه به خدا ،خدا خیلی خوبه .برای منم دعا کنید منم باوجود داشتن قلب مهربان فریب خوردم .به خدا گفتم خدایا فقط خودت میتونی کمکم کن .خدای مهربونم بیش از آندازه کارم را درست کرد قربونش برم خدا رو که مهربان وزیباست و خیلی خوبه???

  14. سلام دقیقا ازدیروز ت االان بیدارم این۲۰روزه که اینجورم. وابسته یک خانمی هستم ک الان۲۰ روزه از هم جدا شدیم. بهم بگو چکار کنم.غرق شدم.البته ناگفته نماندچندساله باهم هستیم

  15. نمیتونم فراموشش کنم دلم واست تنگ شده. ۱ ماهه جدا شدیم ازم ی کارایی میخاست من نتونستم انجام بدم جدا شدیم از همه جا بلاکم کرده بخام بش بگم برگرده نمیشه چون با برادرشم وارد رابطه شدم همون برنگرده بهتره فکنم ولی دلم خیلی واسش تنگ شده

    • سلام عزیزم وارد رابطه های اشتباه شدن تو این سن فقط بهت آسیب میزنه چون درگیر احساستت هستی طبیعیخ که دچار دلتنگی بشی ولی باید منطقی هم فکر کنی برای آیندت برنامه ریزی کنی

  16. امروز یکی از شاگردام که دییرستانیه حالش خوب نبود دلیلشو پرسیدم اول طفره رفت بعد جواب داد؛ که توی رابطه ای با پسری بوده بعد از ۴سال مه ایشون وابستطه شده و انیدوار به زندگی اینده که با هم میسازن پسر چند وقته بهش گفته که ما به درد هم نمیخوریم و و من از اولشم ب قصد ازدواج با شما نبودم و این مساله الان حالشو بد کرده و اون وابستگی که به پسره داره خیلی داره اذیشتش میکنه . ممکنه راهکار های کاهش وابستگی رو بفرمایید کمکش کنیم . ت ضیح دادم بهش مقداری و حتی مراقت نسبت به اینکه نکنه برای فراموشی اون و کاهش تالماتش وارد یه رابطه جدید بشه و از چاله به چاه بیفته

  17. رابطه احساسی در سطح دوستی، الان به شدت داغونم و دائم میگم که من مقصر بودم که باعث شد از طرفش بلاک شم.اما این فرد قبلاکه باهم بودیم ، کارایی می‌کرد که توجهم جلب کنه و …مثل نگاه های زیر چشمی وتقلید از کارام و…مغرور بود ولی من باید سوالمو ازش می‌پرسیدم چون این موضوع خیلی اذیتم کرد که آیا بهم علاقه داره یا نه ؟.من حسمو گفتم و در مقابل از اونم خواستم که بگه اما اولش گفت که اشتباه میکنی و بعد سوالم با همین سوال ابراز علاقه جواب دادم. آخرش نفهمیدم که داره یا نه؟تلاش کردم که بیشتر بشناسمش اما اون کاری نمیکرد و بر خلاف رفتاراش بود.و من فقط پیام میدادم و… و جدا از این بهش گفتم که دلم براش تنگ شده اما اون هیچ چیزی نگفت اما در فضای اینستاگرامش ، عکس غمگین دلتنگی گذاشته بود وبعد از اتمام حرفام ،گفت که علت اینکه میگم توی رابطه احساسی باهاش بودم بگم اما واقعا تمام حرفام بهش زدم. در کل از حسش مطمئن نبودم و خب منم یه حرفی یه بار تکرار میکنم و انتظار داشتم ی ذره تلاش کنه اما آخرش با بلاک جوابمو داد.

  18. تمومش کن

  19. از یه رابطه ی عاطفی چند ماه رو تموم کردم، یعنی طرف مقابلم تموم کرده، بدون هیچ مشکل و بحثی، و حتی بدون دلیلی گفت که نمیتونه دلیلش رو بگه ?آیا ممکنه طرف مقابل برگرده؟

  20. راستش من عاشق یه دختریم بعد الان میخوام باهاش کات کنم ولی فکرش میکنم دیوونم میگنه چکار بکنم که فراموشش کنم

  21. سلام من مدت زیادی با ی نفررابطه ی عاطفی داشتم نزدیک ۱۷سال بین مااتفاق یاگناهی رخ ندادفقط عاشق هم بودیم وازدواج برامون غیرممکن بودنهایتاخواهرطرف کاری کردرابطه ماتمام بشه الان چن روزه آرام وقرارندارم لطفاراهنماییم کنیدچطورفراموشش کنم

  22. من دختر ۲۱ساله متاهل هستم عاشق هم هستم یعنی به عشقم نرسیدم الان چند روزه انتظار دیدنش میکشم دلم براش تنگ شده همش تو فکرشم ازم دوره حوصله هیچکس ندارم حوصله گردش ندارم دلم همش گرفته همیشه اشکم خود به خود می‌ریزه زود اعصبانی میشم دلم همیشه تاریکی میخواد دلم همیشه سکوت میخواد احساس تنهایی میکنم احساس میکنم دلم پره درده احساس میکنم هیچکس بهم توجه نمیکنه نمی‌دونم از دلتنگیه اینجوریم یا ی چیز دیگه

  23. ببخشید من از هیچ لحاظی حمایت نمیشم ،پدر و مادر و هیچگونه سرپرست و خواهر و برادری ندارم .. واقعا توان پرداخت هزینه مالی رو ندارم .. لطف می کنید راهنماییم کنید چطوری دوره سوگواری رو بگذرونم؟۴۰سالمه خانم هستم ، لیسانس دارم ولی هیچگونه کاری ندارم ، اقایی که ایشون رو دوست داشتم همین الان هم ایشون و هم من مجرد هستیم ، حقیقتا ما نتونستیم به هم برسیم و الان اصلا نمیتونم با دوری ایشون کنار بیام . خیلی اذیت میشم و دارم کم کم وارد مرحله افسردگی میشم. اخه قبلا میخواستم با یه مشاوری صحبت کنم گفتند که باید این دوره رو بگذرونم .. متاسفانه ایشون دیگه به من علاقه ای ندارند و من فقط علاقه به ایشون دارم ۷ سال منتظر بودیم که به هم برسیم و ازدواج کنیم ولی خانواده ایشون مخالفت میکردند و نذاشتند ازدواج کنیم .. و این مخالفت های شدید باعث شد علاقه ایشون هم بشدت کم بشه و کلا عقب بکشه ..

    • قطعا قابل درک هست که بعداز اینهمه تلاش و آخرش نرسیدن حس خیلی بدی دارید و حق هم دارید، چون 7سال زمان زیادی بوده. اما باید سعی کنید که به ادامه زندگی خودتون برسید، چسبیدن به گذشته و رها نکردنش فقط باعث میشه که فکرتون تو گذشته بمونه و نتونید برنامه ای برای آینده خودتون تصور کنید. طبعا برای رابطه ای که 7سال طول کشیده حداقل 6ماه باید سپری بشه که کم کم بتونید فکر گذشته رو نکنید. اما برای این زمان باید فعالیت هایی داشته باشید که زیاد زمان برای فکر کردن به گذشته نداشته باشید مثل باشگاه فیلم یا…، و طبیعیه که گاهی فکر گذشته هم بیاد تو سرتون ولی اینکه بیش از اندازه خودتون رو اذیت کنید این مشکل هست که خدمتتون عرض کردم با فعال بودن میتونید این موضوع رو کنترل کنید. بعد از گذشت 6 ماه هم باید به فکر اینده باشید و چه بسا شروع رابطه دیگه و شخص دیگه.

  24. من ملیکام..و الان تو شرایطی هستم که با کسی نمیتونم در میونش بزارم..و سایت شمارو تو نت دیدم تصمیم گرفتم اینطوری با یکی صحبت کنم و شرایطم رو بگم شاید شما تونستید راهنماییم کنید. نمیدونم اول کدومو بگم از مشکلات خانوادگیم بگم یا رابطه شکست خورده ام که بیشترین دلیل اینکه پیام دادم رابطمه که به تازگی شکست خورده و خیلی توی روحیم تاثیر گذاشته. من ۲۳ سالمه و زمانی که وارد دانشگاه شدم با دوستم سحر آشنا شدم از سال ۹۷ تا به حال باهم دوستیم..بجز دوستی تو دانشگاه بیرونم باهم در ارتباط بودیم و هستیم و باهم رفت و آمد داریم.. سحر آخرای دانشگاه بود که با مهدی یکی از هم دانشگاهیامون آشنا شد از همون اول قصدشون ازدواج بود و الان هم دارن نامزد میکنن..سحر بهم میگف اگه مهدی یه دوست درست حسابی داشت بهت معرفی میکنم منم گفتم باشه. اول از همه هم بگم که من رابطه های زیادی با پسرا نداشتم واسه همین تجربه رابطه رو اصلا نداشتم..رابطه هام دست شمار بود و طولانی ترینش هم دوماه طول کشید که تو یکیش من از قبل به پسره علاقه داشتم..باهم نسبت فامیلی داشتیم و خیلی بعد جدایی اذیت شدم و همش گریه می کردم..نزدیک امتحانی خرداد هم بود و من رسما همه امتحانامو خراب کردم بالاخره گذشت و فهمیدم اون که به من قول و قراری نذاشته بود و فراموشش کردم..دو سه تا رابطه هم در حد دو ماهه و یک هفته داشتم که از رفتارشون خوشم نمیومد و جدا میشدم و بیشتر هم سعی می کردم با کسی وارد رابطه نشم که وابسته نشم. بالاخره گذشت و محرم پارسال دقیقا شب تاسوعا سحر عکس یکی رو برام فرستاد و نظرمو پرسید و حتی گفت که خیلی پسر خوبیه و موقعیتش عالیه و میخواد که با یکی هم آشنا بشه که ازدواج کنه..حقیقتا من زیاد از ظاهر پسره خوشم نیومد ولی خیلی آدم حسابی بنظر میومد سحرم خیلی قبول داشتم و میدونستم کیس بدی معرفی نمیکنه..قبول کردم و شمارمو سحر داد که مهدی بده به پسره..اسمش رضا بود..همون شب پیام داد و عکسمو پروفایلم دیده بود خیلی تعریف کرد با خودم گفتم چقد چاپلوسه..بالاخره چند روزی گذشت خیلی قشنگ حرف میزد آدمو تحت تاثیر قرار میداد..بعدم قرار شد بریم بیرون من گفتم خجالت میکشم دوتایی بریم سحرومهدی هم بیان..اونم گفت هرجور که تو راحتی خلاصه قرار اول و دوم و سوم دیگه اوکی شدیم..ولی من از همون اولم هم به سحر گفتم هم به خودش که اصلا به ازدواج فکر نمیکنم..اونم گفت منم فعلا موقعیتشو ندارم و میخوام خودمو جمع و جور کنم خونه بخرمو اینا..تو اون مدت که قرار میذاشتیم فهمیدم که خیلی پسر با فرهنگ وخانواده داریه از رفتارش مشخص بود..حتی دختر عمم هم دیدتش بهم گفت ملیکا خیلی دیوونه ای اگه زنش نشی. گذشت و بعد سه چهار ماه بهم گفت که نمیخواد با احساسات یه دختر بازی کنه و قصدش ازدواجه کلی از خودشو خانوادشو کاروبارش گفت..و گفت اگه نمیخوام الان جداشیم که وابستگی پیش نیاد..حقیقا تو شوک بودم و انقد سریع توقع همچین حرفایی رو ازش نداشتم هیچی نگفتم اونم گفت الان لازم نیست جواب بدم..فکرامو بکنم و بعد بگم..چند روز بعد که صحبت میکردیم دوباره همه اون حرفارو تکرار کرد..منم با خودم گفتم لگد به بختم نزنم دیگه کجا میتونم همچنین پسر اهل زندگی و اوکی که اهل دود و دم و خلاف نیست رو پیدا کنم..واقعا الان مثل طلاس..با اینکه خیلی خوشگل نبود و قدشم معمولی بود و من همیشه دوست داشتم شوهرم قد بلند و حداقل یکم خوشگل باشه..ولی باز با خودم گفتم اولویت های ازدواجمو تغییر بدم..این آدم خیلی جنبه های خوب دیگه ای داره.. خلاصه قبول کردم و سعی کردم دیگه دوسش داشته باشم..چون من اصلا نمیتونم با با کسی که دوسش ندارم ازدواج کنم..یه متنی رو خوندم که همیشه ملکه ذهنمه که میگه هیچوقت بخاطر رهایی از مشکلات و شرایط مالی ازدواج نکنید نمیدونید بوسیدن کسی که دوسش ندارید چقد بده.. بخاطر همین راه دلمو براش باز کردم..
    یک شب هم گفت که دیگه تصمیمشو گرفته و میخواد بیاد خاستگاری منم گفتم الان شبه و از روی غرایز جنسی تصمیم نگیر فردا صبح همه اینا یادت میره..اونم گفت نه تصمیمم جدیه منم گفتم پس قضیه تو رو با مامانم درمیون میزارم ولی اگه پشیمون شدی بگو که من بگم تفاهم نداشتیم و جدا شدیم..خلاصه الان گذشته و نزدیک یکسال هست که باهمیم رابطه ی خوبی داشتیم یا شایدم من فکر می کردم خوبه و همش میگفت که مامانتو بیار باهاش حرف بزنم و آشنا کن..که خب بخاطر شرایط خانوادگی که دارم اینکار نشد که بشه..خودشم تا حدودی میدونه شرایطمونو. شرایط خانوادگیم هم به این صورته که من پدر خیلی بیخیالی دارم..نمیدونم بگم زندگی خوبی داشتیم یا بد ولی مرور که میکنم میبینم روزای خوبم بوده..پدرم مدتی اعتیاد داشت که خب ترک کرد..تو اون مدت هم خرجمونو داییم میداد من راهنمایی بودم که این اتفاق افتاد..یه مدت هم که سال اول دانشگاه بودم به مادرم خیانت کرد..که خب مامانم فقط بخاطر من و برادرم تحمل میکنه و داره زندگی میکنه من مادر خیلی عاقل و خانم و صبوری دارم انقد خوبه که هرچی ازش بگم کم گفتم..الان هم سه سال هست که بدون هیچ پول پیش و اجاره ای طبقه بالای خونه خالم زندگی میکنیم یعنی پدرم نمیتونه خونه اجاره کنه..البته یه زمین از پدربزرگم بهمون ارث رسیده که ارزش زیادی داره..گذاشته برای فروش ولی انگار دلش نمیاد اصلا بفروشه که حداقل بتونیم خونه بخریم یا وضمون یکم خوب بشه..مامانمم همیشه میگفت بزار خونه بخریم بعد بگیم بیان که آبرومون نره..البته رضا فک میکنه مستاجر خالم هستیم و اونم میخواست ما خونه بخریم بعد بیان خاستگاری..چون قبل از من با یه دختری در رابطه بوده که خاستگاری هم رفته بوده خونه دختره با ما دوتا کوچه فرقشه..ولی بهشون بی احترامی کردن و اونا هم منصرف شدن..من دختره و خانوادش رو میشناسم و میدونم که رضا حقیقتو میگه..مادر دختره یکبار ازدواج کرده بوده و یه دختر داشته..زن دوم این شوهرش هم بوده..خانمه که البته مریض هم بود و یکی دوماه پیش فوت کرد..خواهر دختره هم مجردی زندگی میکنه و با یه مرد زن دار رابطه داره..واسه رضا و خانوادش این چیزا خیلی مهمه.. خانواده مذهبی نیستن ولی خیلی آبرو دارن..رضا میگفت دختره خودشم بهش خیلی دروغ میگفته و مهمونی و پارتی هم شرکت میکرده..خلاصه با بی احترامی که از خانواده دختره دیده بودن کلا تصمیم میگیره بیخیال شه
    از نظر رفتاری هم من همیشه بچه بازی درآوردم خیلی اذیتش کردم.. توقعات بیش از حدی ازش داشتم.. میخواستم چیزایی که نداشتمو تو زندگی بااون جبران کنم..هرچی میگفت گوش نمیکردم..حتی میگفتم همینیه که هست نمیخوای برو..اونم بااین حال باهام کنار میومد و همیشه قربون صدقم میرفت..هر وقت من قهر میکردم کلی منتمو میکشید برام خوراکی میگرفت و انقدر زنگ میزد تا آشتی کنم.. همیشه هم اون پیشقدم میشد کنار میومد..طوری که به وجودش مطمئن بودم و میگفتم این آدم هیچوقت منو ول نمیکنه..اخه رفتاراشو ندیده بودید انگار من ملکه بودم..جدا از اون رفتارهای بدم رابطه قبلیشم هی میزدم تو سرش چند بار بهم گفته بود نگم دوست نداره..تا اینکه سوم همین ماه تولدم بود با اینکه دستش خالی بود برام تولد گرفت ولی من کلی واسش قیافه گرفتمو ایراد که چرا این اینجوری نیست اون اونجوریه..البته شبش از رفتارم پشیمون شدم و بوسش کردم و ازش معذرت خواهی کردم اوکی شدیم..خوب بودیم تا دو روز بعدش که زنگ زد..شغلش مشاور املاک و ساخت وسازه.. گفت الان بازار کساده زمینتونم که به فروش نمیره منم گفتم حالا بفروش بره انگار میای خاستگاری اونم گفت میام یه گل و شیرینی میگیرم میام..که باز بحث خاستگاری شد من یاد اون دختره افتادم تیکمو انداختم اونم عصبی شد خدافظی کرد..همیشه خودشم قهر میکرد خودش آشتی میکرد اما اون روز دیگه نه زنگ زد نه پیام داد با خودم گفتم شاید سرش شلوغه چون پیش اومده ولی فرداش هم خبری نشد سه روز گذشت دیگه خیلی دلم براش تنگ شد گفتم یبارم من غرورمو بزارم کنار پیشقدم بشم..زنگ زدم بر نداشت پیام داد سرم شلوغه گفتم چرا زنگ نمیزنی ببینی من مردم یا زندم.. انقد باهام سرد حرف زد که خودمم جا خوردم خیلی بی تفاوت..اصلا انگار این رضاصلا انگار این رضا دیگه اون رضا نبود هر چی خواستم آشتی کنم گوش نکرد گفت دیگه نمی‌خوامت برو ما باهم تفاهم نداریم..هر کاری کردم گوش نکرد گفت نه..انقدر این چند روز حالم بده و گریه کردم اصلا باورم نمیشه..گفتم اون همه قول و قرار چجوری میتونی.. گفت با رفتارت خودتو از چشم انداختی..بهش گفتم یه ماه فرصت بده رفتارمو درست میکنم من نمیتونم بدون تو زندگی کنم..الانم خیلی حالم بده عین مریض افتادم تو تخت به مامانمم هیچی نگفتم.. خودش گفته برو یه ماه دیگه بیا اگه درست شده بودی تازه فکر می کنم

  25. من ی پسر ۲۱ ساله هستم…حدود ۱ سال پیش از سر تنهایی با ی نفر وارد رابطه شدم…دوسش داشتم…ب مرور زمان اون هم احساسش نسبت ب من بیشتر شد و رابطمون براش جدی شد…من ترسیدم..‌.از بار مسئولیت..ازینکه شرایط خوبی برای داشتن رابطه نداشتم و یسری چیزهای دیگ کنار کشیدم…چندین بار برگشتم و اونم برگشت ولی باز ب ی دلیل مزخرف دیگ از خودم دورش میکردم…خیییلی اذیتش کردم…خیلی پای خریتام موند…از صمیم قلب دوستش داشتم…ولی یکجایی یچیزی تو افکارم مانع پیش بردن رابطه میشد…چندین بار رفتم و برگشتم و با این حال بهم برگشت..تا اینکه یبار برنگشت…ی مدت ن چندان طولانی ازش دور بودم…و وقتی برگشتم سراغش توی رابطه بود…و دیگ برگشتی توی کار نبود…ازون روز حتی یک ثانیه بدون فکر کردن و دلنگش بودن برام نگذشته…وقتی برا بار اول دستشو گرفتم…وقتی واسه بار اول تت‌ چشاش نگاه کردم…زندگیم تو وجودش خلاصه شد و منه احمق نفهمیدم و از دستش دادم…من الان فهمیدم ک بدون اون نمیتونم…الان دیره میدونم…ولی الان فهمیدم ک حاضرم جونمم بدم تا اون برگرده پیشم…سعی کردم فراموش کنم…سعی کردم با یکی دیگ اوک شم…ولی نمیشه…ب هر کسی دیگه هم حتی نگاه کنم یاد اون میوفتم…دلتنگشم…زندگیم زندگی نیست بدون اون…میدونم خیلی احمقم…میدونم خیلی اشتباه کردم…شاید بزرگترین اشتباه زندگیم از دست دادن اون بوده…ولی راه حل میخوام…میخوام زندگی کنم…میخوام برگرده.‌‌..میخوام جبران کنم…دلم گرفته…گریه شده آجیل هر شبم…خییلی بهش بد کردم میدونم…ولی غلط کردم…پشیمونم…بخدا عاشقشم…بهترین اتفاق زندگیم هست…حتی با اینکه الان خودش نیست…روزهایی ک بود قشنگ ترین حال دنیارو داشتم…آرامش وجودم بود…اولین کسی بود ک باها

  26. سلام من یه پسر ۱۹ ساله هستم که روی پیشرفت شخصی خودم خیلی حساسم… برنامه مهاجرت به آلمان دارم مهندسی برق هم میخونم نوازنده ساز گیتار و سنتور هستم مسلط به زبان آلمانیو انگلیسی ام هستم و ورزش هم واقعا واسم مهمه و در حد حرفه ای کار میکنم.در نتیجه خیلی سرم شلوغ میشه و وقت چندانی ندارم… یه مشکل خیلی بزرگی دارم که هیچکس ازش خبر نداره اینکه من گرایش جنسی دارم که مشکل سازه و هیچ دختری خوشش نمیاد از این. منم به کسی نمیگمش تا از من بدش نیاد. بخاطر همون دختری که این گرایشو نداره زود تو رابطه از چشمم میوفته و نمیتونم دوسش داشته باشم… بعد از مدتی من رفتم تو دانشگاه دخترانه به مناسبت روز دختر که بهم پول دادن اجرا کردم که خب اونجا طرفدار زیاد پیدا کردم ولی خب ازونجایی که این گرایشو داشتم به هیچکس هیچ رویی ندادم. تا اینکه کسی که مسئول عکس گرفتن بود اومد آیدی منو گرفت تا بهک هکسارو بفرسته. در کل همینجوری تو فضای مجازی باهم صمیمی شدیم تا اینکه گفت میخواد با من تو رابطه باشه. منم حالا بزور قبول کردم. که یروز بهم گفت خیلی دوست دارم بزنمت! احساس کردم که این با من اشتراک داره! که بعد از مدتی بهم گفت که اون تو رابطه جنسی سادیسم داره و بعد بشدت به دلم نشست من تو زندگی واقعی از تحقیر شدن متنفرم ولی تو رابطه علاقه دارم بهش. حالا همینجوری گذشت و به اینجا رسید که من واقعا وقت نداشتم که واسه رابطمون بزارمو خیلی پیام های اینو جواب بدم. اینم خب سر این مسائل ناراحت شد و اینم دیگه سرد رفتار میکرد ولی ازونجایی که دوتامونم مغرور بودیم نمیتونستیم پیام بدیم به هم تا اونیکی پیام بده. تا اینکه شب بهم زنگ زدو من خیلی عصبی بودم بهش گفتم چرا جواب منو نمیدی چرا پیاممو سین نزدی؟ منو از تنهایی نترسونا من به تنهایی عادت دارم، فک نکن فقط بخاطر توعه که از دخترا فاصله میگیرم من از دخترا بدم میاد بهدش با سکوت خدافظی کردیمو من از همه جا بلاکش کردم. صب که شد دلم واسش تنگ شد واسه آشتی پیام دادم ولی اون جواب نداد زنگ که زدم بهش گفت تو به تنهایی عادت داری کات کنیم بهتره یکم اصرار کردم که آشتی کنیم تا اینکه گفت دیگه دوست ندارم. بعدش دیگه بهش گفتم که نمیتونم بزور نگهت دارم دیگه پیام ندادم. الان روز پنجمه و واقعا دلم واسش تنگ شده… حس میکنم نمیتونم دختری مثل اینو دیگه پیدا کنم چیکار کنم؟ چجوری فراموشش کنم؟ اونم دوسم داشت ولی این مسئله بینمون پیش اومده… واقعا بزور جلوی خودمو میگیرم تا بهش پیام ندم. چیکار کنم؟

  27. بعد ۲ سال رابطه خیلی تغییر کرده )) هیچ وقتی برام نمیزاره و دیشب بهم گفت بیا توافقی تمومش کنیم ولی من دلم‌نمیخواد… دلم‌نمیخواد از دستش بدم در روز چند ساعت عاف میشه دل تنگش میشم چه برسه به اینکه کلا نباشه.. ولی اون خسته شده از دعواهامون بحث هامون و حساسیت هام
    چیکار میتونم کنم ؟ تمومش کنم ک نابود میشم بمونم هم هر روز داره سردتر میشه)

  28. ولی باعث شده بود حال من خوب بشه چون من قبل اینکه برم تو این رابطه فکر خودکشی بودم تقریبا ،چون وسواس فکری داشتم الان احساس تنهایی میکنم همش میاد تو ذهنم دلم براش تنگ میشه چون اولین کسی بود ک منو همه جوره دوست داشت خیلی سخته برام اینم بگم واقعا پسر خوبی بود چون توسط یه واسطه با هم آشنا شده بودیم اون واسطه گف اصن اهل دختر بازی و این چیزا نبوده از رفتارشم کاملا پیدا بود آخرشم ک میخواستم رابطه رو قطع کنم گفتش ک قول بده درمانتو کامل کنی خیلی با احترام برخورد کرد الان همه اینا ک یادم میاد گریم میگیره

    • اول از همه بدون اجازه روانپزشک هیچ دارویی رو قطع نکن.احساس تنهایی بعد از کاری ک کردی طبیعیه باید اجازه بدی زمان بگذره همون جوری ک وارد ذهنت شده همون جور هم کمتر بشه اتش این افکار.در مورد احساس گناه به این فکر کن ایا شما تنها ادمی هستی ک تو زندگی این اتفاق براش ممکنه بی افته یا اکثر ادمها این اتفاق براشون افتاده و به این فکر کن اون پارتنر شما هم در هر صورت زندگیشو ادامه میده همونطور ک شما ادامه میدی. شما تصمیمی گرفتی تو زندگیت و باید ادامه بدی اشتباه نبوده ولی خب عوارض جدایی هم همین سختی هاس ک ب مرور زمان از بین میره. باید برنامه ریزی کنید از فردا مثلا ی کار جدید انجام بدید و کمتر ب اتفاقات فکر کنید. باور منفی میتونه ی احساس منفی و در نهایت این حس منفی عملکردتو عوض کنه سعی کن با تکنیک های ک بهت میگم این ذهنیت رو عوض کنی من برای ی سری برگه میفرستم اونها رو روی کاغذ پیاده کن تا یاد بگیری چجوری این فکر ها رو از بین ببری باشه؟

  29. من 38 سالمه و با خانمي 37 ساله به مدت حدود 5 سال در رابطه بودم به قصد ازدواج. دليل اينكه اينقدر رابطه ما طولاني شد اين بود كه بخاطر اينكه من قبلا به مدت يك سال و 9 ماه متاهل وبدم و جدا شدم، خانواده ايشون به شددددددت با اين وصلت مخالف بودن. اما ما هم رو دوست داشتيم، و قرار بود عقد كنيم و بعد مهاجرت كنيم.و حتي خاستگاري هم رفتيم كه با رفتار بسيار زشت مادرش مواجه شديم. باز با اين حال ما سعي كرديم مشكلات رو حل كنيم.
    بالاخره ديروز اون خانم هم با نظر خانوادش همراه شد و رابطه رو تموم كرد. من موندم و چهار پنج سال رابطه ناكام، ايشون هم كه دارن تشريف ميبرند خارج.
    خواستم بگم خانواده شخص مقابل هم دقيقا به اندازه خود شخص مهم هستن. گول نخوريد

  30. سید رضا افتخار واقفی از عطاری حضرت زهرا در اردستان

    من مرد متاهل ۵۴ ساله هستم باایمان ومذهبی .اما عزیزان گروه ما انسانیم و در معرض خطر اشتباه وانحراف.هر جایی انحراف پیدا کردید از سویدای دل خدا را صدا بزنید به خدا ،،خدا همه کارهامونو درست می‌کنه فقط به خدای مهربان اعتماد کنید واز غیر اون چیزی نخواهید گفتنش راحته اما پای این ادعا وایسادن سخته طوری نیست سخت باشه سختی به آسونی تبدیل میشه . لطفاً اگر به یاد خدا دلتون شکست واشکتان جاری شد این برادر حقیرتان را فراموش نکنید .ممنونم از این که تحمل کردید و متن منو خوندید.

  31. سلام من سیزده سالمه و چند ماه پیش بایک پسر حرف میزان و خانواده وقتی فهمیدن سریع باعث قطع ارتباط ما شدن و من خیلی دلم براش تنگ شده.چیکار می‌توانم کنم؟

  32. دختری هستم شاغل 29 ساله ده سال پیش یه رابطه خیلی خوب برای ازدواج رو شروع کردم ولی متاسفانه بعد 5 سال نامزدی بهم خورد الان 5سال گذشته ولی هنوز نمیتونم کس دیگه ای رو دوست داشته باشم البته خیلی تلاش کردم وارد یه رابطه جدید بشم شرایطشم فراهم شد ولی قلبا احساس خوبی ندارم نسبت به ازدواج ودوست داشتن یه شخص جدید به زندگی سابقم برگشتم سرکار میرم فعالیتهای اجتماعی زیادی رو دنبال میکنم اما توی خونه وزندگی شخصی ام مخصوصا هنگام تنهایی ام حس وحال خیلی بدی دارم ‌هر چندماهی یبار بخاطر نامزد قبلی ام دلتنگ میشم حالم بدمیشه واصلانم دست خودم نیست درحدی سرکار رفتن برام سخت وطاقت فرسا میشه بیشتر سعی میکنم بخابم واز انواع مسکن ها استفاده میکنم یا ورزش میکنم میرم خرید ولی انگار نه انگار حتی از شهری که اون نفر هست رفتم ولی بازم هر چند وقت یبار این احساسات ناراحت کننده ‌ناامید کننده میاد سراغم بی انگیزگی به زندگی برام سخته تمام توجهم معطوف به پیشرفت های شغلی شده ولی از درون احساس کمبودهای احساسی دارم

دیدگاهتان را بنویسید