خانه / پرسش و پاسخ طلاق / میخوام طلاق بگیرم ولی باردارم

میخوام طلاق بگیرم ولی باردارم

باردارم میخوام طلاق بگیرم

برای پنج سال است که در یک رابطه ی قهر – آشتی با همسر کنونی خود هستم. شوهرم 16 سال از من بزرگ‌تر است. فازهای قهر همیشه باعث شده‌اند تا به ترک کردن او فکر کنم؛ زیرا در رابطه ناراحت و ناامید هستم. او هرگز برای برگرداندن من تلاش نکرده است. من همیشه به خاطر داشتن احساس امنیت به رابطه بازگشته‌ام.

به همین دلیل میخوام طلاق بگیرم ولی باردار هستم و بیست و نه هفته از بارداریم می‌گذرد. سعی می‌کنم اوضاع را مرتب کنم؛ زیرا فکر می‌کنم که لیاقت شانس دوباره را دارد؛ اما همچنان ناراحت و غمگین هستم؛ زیرا تمام مشکلات مانند سابق باقی‌مانده‌اند.

گاهی اوقات، فکر می‌کنم که لیاقت بهتر از اینها را دارم. می‌دانم باید به خود فکر کنم و به دنبال نیازهایم باشم؛ اما به نحوی این کار را انجام نمی‌دهم.

سعی کرده‌ام در مورد احساسی که دارم با شریک زندگیم صحبت کنم؛ شوهرم برای مدتی رفتارش را درست می‌کند و بعد از گذشت مدت‌زمان کوتاهی، مجدداً به رفتارهای بد گذشته ی خود بازمی‌گردد.

من سخت تلاش کرده‌ام تا نکات مثبت رابطه خود را در نظر بگیرم؛ اما این نکات مثبت در مقایسه با احساس ناراحتی که دارم، بسیار اندک هستند.

اگر باردار نبودم، از شوهرم طلاق می گرفتم و جدا میشدم. خیلی احساس سردرگمی کرده، نمی‌دانم چه باید بکنم؟

پاسخ مشاور به پرسش طلاق در دوران بارداری

امیدوارم بتوانم شما را از سردرگمی بیرون بیاورم. چیزی که از صحبت‌هایتان استنباط می‌شود، این است که در واقع، بودن در یک رابطه سودجویانه بهتر از نداشتن رابطه است. چیزی که به‌وضوح توضیح دادید، مشکلی است که بسیاری از افراد با آن مواجه هستند. شما از تنها بودن و تنهایی می‌ترسید (و این دو احساس در واقع با یکدیگر کاملاً متفاوت هستند) و این موضوع باعث می‌شود که نتوانید گزینه ی دیگری غیر از ادامه زندگی با شوهر خود را در نظر بگیرید.

این امر شما را آسیب‌پذیر کرده است و متأسفانه باعث شده است تا او به‌آسانی بتواند چنین رفتاری با شما داشته باشد. شما گفتید که  بین طلاق یا تحمل زندگی به خاطر فرزندان گیر کردید؛ اما به نظر می‌رسد که تلاش‌های پیشین شما برای ترک کردن او همیشه به برگشتن به رابطه ختم شده است.

می‌توانم به‌خوبی تصور کنم که هروقت که به رابطه برگشته‌اید، امیدوار بوده‌اید که او تغییر کرده باشد و مانند یک شریک زندگی محترم و یک همسر متعهد رفتار کند. به‌جرئت می‌توانم بگویم که روزهایی وجود داشته‌اند که نمی‌توانسته‌اید در مورد خود نیز مثبت بیندیشید؛ زیرا در پس ذهن خود، صدایی می‌شنوید که می‌گوید شاید لیاقت بهتر از این‌ها را ندارید.

بسیاری از افراد، چنین حسی در رابطه زناشویی خود دارند. گاهی اوقات، دلیل آن به آسیب های دوران کودکی و کمبود محبت دوران کودکی مربوط است. والدین معمولاً سعی می‌کنند بهترین کار را برای فرزندانشان انجام دهند؛ اما گاهی اوقات، نمی‌توانند یا نمی‌کنند.

به‌راحتی ممکن است دچار این احساس شوید که دوست داشته شدن در یک رابطه سالم در برنامه ی کاری قرار ندارد. گفتید که شریک زندگی‌تان خیلی از شما بزرگ‌تر است. مطمئن نیستم که وقتی برای اولین‌بار با هم ملاقات کردید، این یک نکته ی مثبت به شمار می‌رفت یا نه؟ شاید احساس می‌کردید که این اختلاف سنی در ازدواج ، نوعی حس امنیت عاطفی یا امنیت روانی که دستیابی به آن در گذشته برایتان دشوار بوده است را به همراه خواهد داشت. شاید هم نه.

شاید تجربیات اولیه برای شما در واقع شادی بخش بوده‌اند و این صرفاً رابطه‌ای است که جواب نمی‌دهد. گاهی اتفاق می‌افتد. اما واقعیت این است که ترک کردن این رابطه برایتان خیلی دشوار بوده است و اجتناب کردن شما از این کار به من نشان می‌دهد که ماندن، شما را از تجربه ی چیزی که احساس بدتری خواهد داشت، دور نگه می‌دارد. متأسفانه، شریک زندگی‌تان چنین فکری را در ذهن شما ایجاد کرده است.

به نظر نمی‌رسد که شریک زندگی‌تان در واقع به رابطه با شما باور داشته باشد و تلاشی در جهت کمک به بهبود روابط زناشویی بکند. اگر بخواهم صادق باشم، اگرچه گفتید که نکات مثبتی وجود دارد؛ اما به‌سختی می‌توان این نکات مثبت را دید؛ زیرا بهتر کردن اوضاع تنها بر عهده ی شماست.

انجام این کار برای هرکسی غیرممکن است؛ زیرا برای بهبود رابطه عاطفی نیاز است تا هر دو طرف در ایجاد تغییرات مشارکت داشته باشند. شما نمی‌توانید این کار را به‌تنهایی انجام دهید و فکر می‌کنم که باید دست از تلاش برای انجام این کار هم به خاطر خود و هم به خاطر او بردارید.

من پیش‌تر به عبارت آسیب‌پذیری اشاره کردم. در برخی از موارد، آسیب‌پذیر بودن ما را در معرض خطر آسیب عاطفی و گاهی اوقات، فیزیکی قرار می‌دهد. وقتی این‌چنین است، لازم است تا شرایط را متوجه شوید و کمک بگیرید. علاوه بر این، یکی از نشانه‌های سالم بودن یک رابطه، این است که هر یک از طرفین نسبت به یکدیگر آسیب‌پذیر هستند؛ اما به‌هیچ‌وجه از احساس طرف مقابل خود سوءاستفاده نمی‌کنند. باتوجه‌به آنچه گفتید، شریک زندگی‌تان می‌تواند به‌وضوح ترس از عدم امنیت و تنها ماندن را در شما ببیند و سپس، شما را با بی توجهی و بی علاقگی عذاب می‌دهد. این واقعاً موقعیت بسیار بدی است – همان‌طور که خود نیز به‌خوبی می‌دانید.

واضح است که داشتن فرزند، اوضاع را پیچیده‌تر می‌کند. اما باید بگویم که هیچ یک از این مسائل تقصیر بچه نیست و او باید بتواند با پدرش رابطه داشته باشد، البته اگر امکان‌پذیر باشد. اما این بدان معنی نیست که شما نیز باید همین کار را بکنید. فکر نمی‌کنم که او تغییر کند و بهترین توصیه ی من برای شما این است که به خود یادآوری کنید رفاه شما و فرزندتان ارجحیت دارد. مطمئن هستم که اکثر مردم موافق‌اند که پدر یا مادر شدن برای اولین‌بار بسیار لذت بخش و خوشحال کننده است؛ اما همچنین فشار بسیار زیادی بر روی اکثر روابط وارد می‌کند.

نگران هستم که با چیزهایی که گفتید، اگر به رابطه ی خود ادامه دهید، هیچ حمایتی در کار نخواهد بود. سعی کنید با هرکسی که می‌تواند حامی شما باشد، ارتباط برقرار کنید. دوستان و اعضای خانواده و البته آژانس‌هایی که به آن‌ها اشاره کردید، می‌توانند همگی به شما در مواجه با یافتن امنیت عاطفی و مادر جدید بودن کمک کنند. به‌احتمال زیاد برای مدتی، وقت چندان زیادی برای خود نخواهید داشت؛ اما اگر وقت پیدا کردید، شما را به مراجعه و صحبت‌کردن با یک مشاور تشویق می‌کنم. مشاور می‌تواند به شما در درک شرایط و پشت سر گذاشتن رابطه‌ای که این‌چنین موجب درد و سردرگمی شما شده است، کمک کند.

شما لیاقت بیشتر از اینها را دارید. فکر می‌کنم که تنها به کمی کمک برای باور این حقیقت نیاز دارید.

5 دیدگاه

  1. عرض احترام وادب دارم خدمتتون اگه بخـوام مشکلی که بابتش حال واحساس بدی رودارم تجربه میکنم بیان کنم از این قرار که یکسری اتفاقها بین ما افتاد ومن هرچه اسرار کردم دیگه راضی ب برگشت نیست مشکل اصلی ایشون باردار ومیگه که بچه رو نمیخوام تا بدنیا بیاد پیش هرکسی بمونه الا من وحقیقتش نمیدونم چکار کنم

  2. من ۳۴ سالمه و ۳ ساله زندگی مشترکمو شروع کردم و یک دختر ۱۳ ماهه دارم و دوباره ۵ ماهه باردار‌هستم .با شوهرم ۵ ماه فاصله سنی دارم ،و متاسفانه درست از زمان زندگی مشترکمون بخاطر برنامه غیر منطقی شوهرم و تحمل هاو ببخشش های متعدد دچار افسردگی شدم ،شوهرم منطقش اینه ک من شرایطم اینه تو خودتو با من وفق بده ….صبح میره شب میاد ….نه توجهی نه تفریحی ،نه حتی توجه خشک وخالی …..خرجی هم نمیده ….متاسفانه مثلا بازاریه و کار تعمیر موبایل دارن من حتی در ماه یک بار هم تفریح و وقت گذراندن خوانوادگی با شوهرم رو هم ندارم ….دست بزن داره و بد دهن هم هس واز مادر و پدرش دستور میگیره کلا آبرو برام نذاشته و الان ۳ سال هس ک من تحمل کردم من کوتاه اومدم من غرورمو شکستم وپا پیش گذاشتم ک همیشه با خنده های تلخ و تمسخرش روبرو شدم و پدرش و مادرش خیلی تو زندگیمون دخالت دارن والان نزدیک یک ماهه دخترمو برمیداره میبره خونه پدرش ومنی ک فعلا حامله ام و میخام دخترم پیشم باشه آرامش روحی روانی مو ازم گرفتن واذیت میشم خیلی.واقعا ازکتک هاش از فش های زشتش بریدم الانم با دور کردن بچه ام داره اذیتم میکنه شدیدا خسته ام و نمیدونم چیکار‌کنم اون میگه هر چی بگم تو موظفی عمل کنی ولی تو حق چیزی نداری ….چیکارکنم واقعا از ناامیدی گریه سوی چشمام رفته و این حال بد من فقط شوهرم و خوانوادشو خوشحال میکنه .اصلا به زندگی‌اهمیت نمیده به من اهمیت نمیده وقت نمیذاره….حتی مشاوره خوانواده رو هم پشت گوش انداخت ….متاسفانه از دوران مجردی با این شرایط بزرگ شده وعادت کرده و به ازدواجش متعهد نیست ،تنهام، با فکر وخیال و غصه ها مریض شدم ،کمکم کنین .ممنون از لطفتون

  3. سلام یه پسر شش ساله دارم و الان باردارم پنج ماهمه میخوام جدا بشم شوهرم از اول زندگی خیلی اذیت روحی کرده منا الانم هم یه دردسر تازه درست کرده برای زندگی که کارم فقط تو این چندسال فقط اشک و حرص بوده من ۲۶ ساله هستم ولی از نداشتن تمکن مالی و نداشتن سرپناه شدید میترسم نمیدونم باید چه کنم صلاح کار چی هست خواهش میکنم راهنمایم کنید

  4. سلام من باردارم و قصد طلاق دارم،میخام توافقی باشه و بدون هیچ اذیتی.من ۱۵ سالگی نامزد کردم و ۱۷ سالگی عروسی الان ۲۵ سال سن دارم و دوماهه ک باردارم.

  5. سلام من الان اواخر ماه بارداری ام بچه هام دوقلو با شوهرم ناسازگاری دارم اصلا اهمیتی ب بود و نبودم نمیده فکر می‌کنه هر کاری کرد من باید هیچی نیگم سکوت کنم از لحاظ کاری شغل ثابتی ندارد اما درامدش خوبه ولی ب من توجه نمیکنه نمی‌دونم چکار کنم با شوهرم نسبت فامیلی دارم دوسال عقد و دوسال ک ازدواج کردیم تو ای چهار سال هر روز با آدم عجیب و غریبی آشنا میشم ب حرف های ک زد قول های ک داد عمل نکرد هرچه میگذره بیشتر وابسته خانواده اش میشه تا خانواده خودش یک ماه دیگه مونده تا بچه هامون دنیا بیان خودمون میشیم ی خانواده چهارنفری ولی براش مهم نیست اوایل بارداری ک دعوا میکردیم می‌گفت بچه ها رو نمی‌خوام برو سقط کن ب خانوادش میگم در مورد رفتارش ولی براشون عادیه و از همه بدتر وقتی با هم دعوا میکنیم با دخترای غریبه پیام میده کارگره اما درامدش خوبه منت پولی ک بهم میده روم میزاره دست بزن داره فحش میده بد اخلاقی می‌کنه اما از رفتارش پشیمون میشه بعد ی مدت انگار اون آدم نیست حالا ک بچه دارم نمی‌دونم چیکار کنم متاسفانه ب هر کی میگم ازشون کمک می‌خوام میگن بخاطر بچه هات تحمل کن تحمل هم ی حدی داری

دیدگاهتان را بنویسید