من یه مشکلی دارم که شاید عجیب باشه. من بعضی وقتا، تقریبا ۸۰ درصد موارد از مامانم بدم میاد و حس تنفر نسبت بهش پیدا میکنم.. نمیدونم دقیقا دلیلش چیه و چرا، ولی مخصوصا مواقعی که مسائل جنسی یا زنونه هم بهش مربوط میشه، تنفرم بهش بیشتر میشه.
مثلا اگه لازم باشه بره دکتر زنان، یا با فامیل درباره مسائل اینطوری صحبت کنن، یا مثلا وقتی که صدای رابطه جنسیش با پدرم رو میشنوم، تا چند روز ازش بینهایت متنفر میشم و نمیتونم خشمم رو بخوابونم. خیلی اوقات از همه چیزش، هم ظاهری و هم باطنی و رفتاری، بدم میاد و خیلی اذیت میشم.
اینو خودم هم حس میکنم که مثل مادر و دخترهای دیگه نیستیم. احساس میکنم برای من از مادری، همین غذا درست کردن و رسیدگی به کارهای خونه یا از این چیزها رو انجام میده و واقعا مثل یه مادری که همه مادرشون رو میپرستن، برای من نیست.
لطفا راهنمایی کنید.
مطالب مرتبط: خيانت مادرم به پدرم
پاسخ به پرسش علت خشم نسبت به مادر
موضوع تنفر دختر از مادر در میان بسیاری از نواجوانان شایع است و شما در این احساس تنفر تنها نیستید. همه ما در طول روز احساسات مختلفی از جمله ترس، کینه، خشم، نفرت، غم و اندوه را تجربه می کنیم. به رسمیت شناختن این احساسات اولین گام برای مقابله با احساسات منفی است.
بسیاری از دختران به خاطر آسیب های کودکی یا کمبود محبت نوجوان از طرف والدین، احساس خشم و نفرت می کنند.
احساس می کنند آنگونه که شایسته است از اطرف مادر خود مورد توجه و محبت قرار نگرفته اند یا نیازهای عاطفی آنها توسط والدین برآورده نشده است.
این احساس رنجش به خاطر کوتاهی در انجام وظایف والدین در مقابل فرزندان این احساس را در دختر بر می انگیزد که آنقدر که شایسته است برای مادر خود مهم نیست. مادرش او را دوست ندارد. او یک مادر خودخواه است که فقط به فکر علایق خود است و توجهی به نیازهای من ندارد.
گاهی خود را با دخترهای هم سن و سالش مقایسه می کند، می کند، احساس کمبود می کند و انگیزه لازم برای ادامه زندگی را ندارد. او مادرش را مقصر تمام بدبختی ها و مشکلات زندگی اش می داند.
هرچه این دختر بیشتر بر رفتار مادرش تمرکز می کند، این احساس تنفر بیشتر می شود، تا حدی که این احساس نفرت به مادر به احساس خشم تبدیل می شود.
در مقابله با احساس تنفر دختر از مادر باید نوع تفکر خود به زندگی را تغییر دهیم. بپذیریم همه ما انسان هستیم. هیچ انسانی کامل نیست. همه ما انسانها با ضعف و محدودیت هایی پا به این کره خاکی نهادیم و همه ما در دوران کودکی آسیبهایی دیده ایم.
همه ما در گذشته به خاطر ناآگاهی، اشتباهات فراوانی انجادم داده ایم. اگر به این طرز تفکر برسیم که هیچ انسانی مطلقا خوب با مطلقا بد نیست، هرگز انتطار جستجوی یک انسان کامل در این دنیا را نمی کنیم.
مادر شما هم یک انسان است. یک زن است. و در گذشته دختری شبیه به شما و از جنس شما بوده است. دختری که او نیز احتمالا توسط مادرش مورد بی توجهی قرار گرفته، کمبودهایی در زندگی احساس کرده و انتطاراتی که هرگز توسط مادرش برآورده نشده است.
دردهایی که او عمری در درون خود مثل یک راز نگه داشته و با کسی بازگو نکرده است. او نیز همانند شما احساس ندارد. نیاز به توجه دارد. آرزوهایی دارد، دردهایی دارد، خارطرات خوب و بدی در سینه دارد.
او از نگاه خود مادری خوب و ایده آل است و هرگز باور ندارد که دخترش از تو متنفر است. او از کجا بداند که دخترش چه افکار و احساساتی در درون دارد؟
گاهی در یک رابطه عشق به نفرت تبدیل می شود. به این دلیل که انسان از عشقش توقع دارد. او از یک فرد معمولی انتطاری ندارد و هرگز احساس نفرتی هم شکل نمی گیرد. اما انسان از کسی که برایش در زندگی مهم است انتطار توجه دارد و گاهی این عدم توجه تبدیل به نفرت می شود.
خبر خوب اینکه با گفتگو و همدردی، می تواند این احساس نفرت را دوباره به عشق تبدیل کرد. عشقی محکم تر از قبل. شاید بهتر است در مورد مسایل، مشکلات و هر آنچه در ذهن دارید، در زمانی مناسب با مادر خود صحبت کنید. این گفتگوی صمیمی می تواند احساس تنفر دختر به مادر را تاحد زیادی کاهش دهد.
احساس نفرت به مادر
سلام، من اصلن نمیدونم باید از چی بگم و از کجا شروع کنم. دخترم و 21 سالمه، از تابستون امسال یه حس غم شدیدی بی دلیل تو وجودم رشد و ریشه کرده و دوره ای هم هست، یعنی دفعه ی دوم که اومد خیلی خیلی شدید تر از تابستون بود، افکار خودکشی خیلی زیاد و شدیدی هم دارم، میدونم انجامش نمیدم، چون میترسم ولی شدت افکار انقد زیاده که یه وقتایی مطمئن میشم قراره انجامش بدم، استرس های بسیار بسیار شدید و بی دلیل دارم و خیلی رو موضوعات حساس میشم و خیلی هم فکر میکنم، فکر مثبت نه، فکری که به آدم استرس میده و آدم رو اذیت میکنه، از طرفی با خانواده هم مشکل دارم مخصوصا مادر، چون فقط ظواهر رو میبینه و به قولی اصن مشکلات روحی رو به حساب نمیاره، بحث زیاد داریم، حتی گاهی اوقاتم که من کاری به کارش ندارم یه مساله ای رو پیش میکشه تا بحث کنه، بیشترین چیزی که احساس نفرت درونم به وجود میاره مادرمه، در حدی که بعضی اوقات حس میکنم با تمام وجود ازش متنفرم، و فکر میکنم بیشتر احساسات بدی که تجربه میکنم به خاطر رفتار اون در گذشته و حاله، به شدت هم آنتی سوشال شدم و همش به کنج تنهایی میگریزم:) خیلی نیاز به کمک دارم ممنون میشم راهنماییم کنید.
پاسخ مشاور به پرسش از مادرم نفرت دارم
سلام دوست عزیز خیلی باعث خوشحالی است که تصمیم گرفتید مسئلهتان را با ما در میان بگذارید و چقدر خوب که نسبت به مسئلهتان بینش دارید و خیلی خوب آن را توصیف کردید. میفهمم چقدر عبور از این روزها برای شما سخت و طاقتفرساست. به نظر میآید حس میکنید در این راه تنها هستید و کسی قرار نیست حس و حال شما را درک کند. همه ما ممکن است روزهایی را با افکار خودکشی و تنهایی سپری کنیم و کاملاً قابلدرک است که چقدر آزاردهنده است. میفهمم که شاید از قضاوت و سرزنش اطرافیان بترسید و نتوانید این مسائل را با کسی در میان بگذارید؛ اما همه ما فرد امنی داریم که میتوانیم به او اعتماد کنیم و بدون اینکه خودمان را سانسور کنیم افکارمان را با او در میان بگذاریم.
خبر خوشحالکننده این است که این افکار معمولاً موقتی است و قابل درمان است. اگرچه ممکن است به نظر میرسد که درد و ناراحتی شما هرگز به پایان نمیرسد، مهم است که درک کنید بحران معمولاً موقت است. اگر بتوانید این افکار را با کسی در میان بگذارید مقدار زیادی از این بار روانی که به تنهایی به دوش میکشید کاسته میشود.
اگر میترسید و کسی را ایمن حس نمیکنید پیشنهاد من به شما این است که حتماً به مشاور یا روانشناس متخصص مراجعه کنید. همانطور که عرض کردم این مسئلهای نیست که فقط شما با آن مواجه شده باشید و از قضاوت بترسید. اما بااینحال اگر باتوجهبه شناختی که از خانواده خود دارید اگر حس میکنید شما را قضاوت میکنند و حمایت نمیکنند برای آنها نامهای بنویسید؛ بدون این که بخواهید خودتان را سرزنش کنید یا احساس گناه داشته باشید هر چیزی که باعث شده است این مقدار نسبت به خانوادهتان و بهخصوص مادرتان حس تنفر داشته باشید را مطرح کنید.
اگر او را باعثوبانی حال بدتان میدانید به او بگویید. خودتان را سانسور نکنید و احساساتتان را به رسمیت بشناسید. نکته دیگری که باید مدنظر قرار دهید این است که این افکار چه زمانهایی معمولاً و بیشتر به سراغ شما میآیند و به اوج خود میرسد؟ چه افکاری باعث استرس شما میشود؟ همه آنها را مکتوب کنید و بنویسید.
تکلیف دیگری که از شما تقاضا دارم آن را انجام دهید این است که در روز چهار بار زمانهای ثابتی را در نظر بگیرید و به افکارتان به مدت 15 دقیقه فکر کنید میخواهیم با این افکار بازی کنیم آنها را به ذهنتان بیاورید و هر کاری دوست دارید با آنها بکنید؛ میتوانید آنها را رنگی کنید، مچاله کنید، در یک قابی که دوست دارید بگذارید، آنها را در یک فیلم طنز تصور کنید یا آنها را با حالت لکنت بیان کنید. میتوانید با کلمات من در آوری افکارتان را تصور کنید و کلماتی نامفهوم را بیان کنید. شاید به نظرتان این تمرین خوشایند و کمککننده نباشد؛ اما مطمئن هستم که اگر آن را جدی بگیرید خودتان نتیجهاش را میبینید. توجه داشته باشید بیشترین کسی که میتواند به شما کمک کند خود شمایید.
این شما هستید که میتوانید انتخاب کنید که حالتان را تغییر دهید یا نه. این شما هستید که میتوانید از خودتان مراقبت کنید؛ خودتان را دستکم نگیرید. اگر تمام دنیا هم به شما پشت کند شما خودتان را دارید. توانمندیهایتان را دستکم نگیرید. همه چیز بستگی به شما دارد که چقدر برای تغییر حالتان تلاش کنید. تلاش کنید تا دوباره فعالیتهایی که به آن علاقه دارید را آغاز کنید. از روابط اجتماعی غافل نشوید و افراد امن زندگیتان را پیدا کنید و با آنها افکار و احساساتتان را مطرح کنید. از ورزش کمک بگیرید حتی شده است روزی 30 دقیقه پیادهروی را در برنامهتان قرار دهید.
به توانمندی هایتان ایمان دارم و مطمئن هستم بر افکارتان غلبه میکنید و حالتان به دست خودتان تغییر میکند.
گلسا بمانیان
کارشناسی ارشد مشاوره خانواده
مطالب مرتبط: خانوادم درکم نمیکنن
سلام
من جدیدا به احساس تنفر نسبت به مامانم دارم بخاطر یه دلیل بچگونه
من سال دیگه کنکور دارم و خونمون خیلی شلوغه و یجا نیست آدم بتونه یکم درس بخونه نزدیکمون هم کتابخونه نیست برای رفت و امدش باید کلی از مامانم خواهش کنم از طرفی اذیت میشم وقتی میبینم با داداش کوچیکم خیلی بهتر رفتار میکنه بهم میگه تو آخرش هیچی نمیشی من و من فقط منتظرم پسرم دکتر بشه پزشو به همه بدم بابامم همینطور هروقت سر هرچی بحثمون میشه میگه هیچی نمیشی . من واقعا به نظرشون اونقدر اهمیت نمیدم ولی کاش میشد لااقل شرایطش رو داشتم مثلا یه مکان ساکت که بخونم و خودمو ثابت کنم . واقعا از نظر هوش مشکلی ندارم نمیگم خیلی باهوشم ولی همین مقدار کافیه برا قبول شدن خودشونم میدونن خنک نیستم ولی بازم دوسم ندارن اصلا انگار یه عضو اضافه م تو خونه . مامانم به مریضی و حال بد همه اهمیت میده غیر از من . بچه پرتوقعی نیستم مدت هاست پول تو جیبی نگرفتم یا چیزی نخریدم ولی بازم از بودنم ناراضین .
مامانم بارها بهم گفته همیشه دوست داشتم بچه اولم پسر باشه ولی خدا تورو بهم داد یادمه سر بدنیا آوردن خواهرم کلی گریه و ناراحتی کرد که اجاقش کوره . بدبختی بابامم همینطور فکر میکنه .
یچیزی که بیشتر اذیتم میکنه دیدن بدرفتاری های مامان و بابام با خواهر ۸ سالم و تحقیر کردناشونه و اینکه هیچ کاری از دستم بر نمیاد و اگر طرفشو بگیرم از فرداش دیگه باهام حتی حرفم نمیزنن و شرایطم بدتر از این میشه . ولی اون بچه واقعا گناهی نداره . اون با اختلاف سنی کم قبل از داداشم دنیا اومد و بعد به دنیا اومدن داداشم بخاطر بی توجهی های خانواده و همه فامیل بچه خیلی بدخلقی شده ولی به این معنا نیست که نیازی به محبت و توجه نداشته باشه . با وجود همه اینها مامان بابامو دوست داره و بعضی وقتا به همه کمک و محبت میکنه.
چیزی که هست واقعا اونقدری برام اهمیت ندارن والدینم اینجوری نیست که قبلاً باهم خوب بوده باشیم الان بد شده باشیم درنهایت نیاز دارم این یه سال هرجوری شده سنگ تموم بذارم تا از این شرایط خلاص شم و زندگی خودمو داشته باشم
ممنون که خوندین
برو تو حموم بشین درس بخون
من چند وقتیه گریه زیاد میکنم. من مامانم همش رو مخمه مامان خوبی هست پایه عالی اما اون دعوا باهام میکنه منم مجبورم زبون درازی کنم چند وقتیه اون و من باهم هی دعوا میکنیم دکترا میگن مال بلوغه. من واقعا نمیدونم چیکار کنم. اگر میشه یک راه حل به من بدید این مشکل رو درست کنم
منم
منم
۲۲ سال خانم مجرد فوق دیپلم من با مادرم سره اینکه دروغ میگه دعوامون شد اون قلبش گرفت الان رفته اورژانس الان هم حس تنفر و عصبانیت دارم هم نگرانم میخوام دیگه پدرو مادرم رو نبینم مشکل اصلیم بابامه سابقه داشتیم برای مراجعه اما بابام دوست نداشت ادامه پیدا کنه
سلام
من با مامانم اکثر رابطه ی خوبی دارم … منتهی فقط کافیه راجب چیزهای خصوصی من صحبت کنه یا بخواد گوشیمو بگیره و کاری ک نخوامو انجام بده به شدت ازش متنفر میشم ک حتی بعضی وقتا به سرم زده برم بکشمش و نصف راه رو رفتم ولی وسطش یاد بعضی از خوبیاش میوفتم و منصرف میشم …. قرارع فردا ازم گوشیمو بگیره زودتر جوابمو بدید ممنون میشم …
به خدا منم حس تو رو دارم تا ولی وضع من خرابتره همش گیر میده یه روز تا از خواب پاشدم دیدم گوشی من رو کامل ریست کرده یاد اون گوشی بخیر الان یه گوشی دارم خودم با پول تو جیبی ام خریدمش ولی باز هم به من گیر میده ، منم به سرم زده بکشمش اما به سه دلیل نمیکشمش : اول که من قاتل نیستم ، دوم که اون مادر من هست ، سوم که تا یادم میوفته خوبی کردنش از خوبی کردن هر کسی برام بهتر بود گریه ام میگرفت و میدویدم تو اتاقم و گریه میکردم
ببخشید من با مسافرت رفتن پدر مادرم به صورت دو نفره مشکل دارم و ناراحتم و این کار خودم دست خودم نیست و نا خواسته اشکم می ریزه
من یک پسر بچه ۱۴سالع هستم و رابطه جنسی پدر مادرم رو دیدم و اونا نفهمیدن وقتی که رابطه داشتن مامانم که صدا درمیاورد اون صداش همیشه توی گوشمهنمیتونم فراموشش کنم و از پدرم الان نفرت دارم
حتما حتما با روان شناس یا تراپیست صحبت کن ،نزار تو ذهنت بمونه
مادر من نه تو بچگی واسم مادری کرد نه تا الان که ۳۶ سالمه و مجردم
بچه که بودم اگه میرفتیم مهمونی اگه کسی من اذیت میکرد به عنوان مثال دختر عموم همیشه یواشکی نشگونم میگرفت دعوامون میشد مامانم ی سیلی میزد تو گوش من اگه یکی چایی میگرفت جلوم میگفت نمیخوره اگه با کسی دعوام میشد من میزد پدرم که نداشتم که پشتم باشه با سیم اتو من میزد هیچوقت تو فامیل از من تعریف نمیکرد همه از دختراشون تعریف میکردند ولی مامان من یکبار نشد زبونش به تعریف از من باز بشه از ۱۶ سالگی رفتم سر کار هم درس میخوندم هم کار میکردم زندگیم شده بود کار یه شبایی یادم از سر کار که میومدم خونه لامپ خاموش کرده بود و خوابیده بود واسش مهم نبود گرسنمه یا نه
یادم ی بار با کلی ذوق رفتم واسش کیف خریدم وقتی بهش دادم گرفت گذاشتش ی کنار سالهای سال اون کیف ی جا آویزون بود ی بارم دستش نگرفت بهش میگفتم بیا بریم با هم بیرون وقتی میومد یا جلوتر از من میرفت با من راه نمیومد حرفی هم نمیزد یا میگفت من ن پا دارم ن کمر که بخوام باهات بیام بیرون ولی با دوستاش قرار میزاشتند بیرون میرفتند ناهار میخوردند
یاد گرفتم تنها برم بیرون تنها خوش بگذرونم وقتی باهاش درد و دل میکنم قربون نکردن یا حرف نمیزنه باهات یا اگه بدون میخوام با دوستام برم بیرون دعوا درست میکنه تا با چشم گریون من برم بیرون همش گیر میده چرا راه میری چرا لامپ روشن کردی واسه چی لباس میخوایی بشوری خیلی غر میزنه رو فرشی از من واسش مهمتره یه بار پام روی رو فرشی پیچ خورد چنان دادی زد که چرا رو فرشی جمع کردی اگه پای من شکسته بود اصلا واسش مهم نبود خیلی داغونم دلم میخواست من ببینه ولی نمیبینه اصلا با من دشمن هیچوقت نمیبخشمش خیلی بد ذات خیلی دروغ میگه واسه برادرم همه کاری میکنه ولی برای من هرگزهر کی ببینتش میگه بهترین مادر داری ولی واسه همه بهترین واسه من هیچوقت نبوده من همه کاری کردم ولی مادر نمیشه واسه من تنها لطفش در حق من غذا پختن محبت نداره که نداره کاش میفهمیدم چرااااا واسم کم میزاره واقعا چرا
چی بگم چیکار کنم چرا خداااااا دوستام که میبینم مادرای فامیل که میبینم از درون نابود میشم بازم میگم بیخیال دوستت نداره اینم این مدلیه دیگه شانس من تا الان همین بوده از الان به بعدم همین?????من مهره سوخته سوخته سوخته هستم که فقط خدا را دارم و امیدم فقط به خودش زندگیه من اینجوری رقم خورده واسم????♀️?♀️?♀️?♀️
عزیز فقط خودتی و خودت تقریبا شبیهتم حتی بدتر فقط تهش خودتی و خودت به خودت افتخار کن که از ۱۶ سالگی سرکار رفتن و یاد گرفتی و زندگی کردی فوقش رو پای خودت وای میسی و دیگه نرو سمتش تا راحت باشه مادر آدمم با فرزندش تا این ح بد میشه پس نبای انتظار داشته باشی کسی کمکت کنه به خودت باور داشته باش و از کسی کمک نخوا حتی مادرت
سلام من خسته شدم ازینکه مامانم منو با همه مقایسه میکنه دیگه به آخر خط رسیدم
منم همین طوری بودم الان 34سالمه.هنوز هم معتقده ک اشتباهی نکرده.ولی محبت هم کم نکرده خدایی
من یه مادر خیلی روانی و مریض دارم. جلوی دیگران کاملا عادی رفتار میکنه و همه فک میکنن ک بهترین مادر دنیارو دارم در صورتی ک اصلا اینطور نیس . ب تیپ من گیر میده ب ارایش من گیر میده در صورتی ک من اصلا ارایش انچنانی نمیکنم. بیرون ک میریم ب من میگه ت ب خاطر جلب توجه پسرا اینجوری تیپ میزنی و ارایش میکنی در صورتی ک من کاملا ساده هستم . هر روز چند بار کلمات خیلی بد ب من میگه که اصلا تا حالا ندیدم ی مادر ب دخترش بگه .معذرت میخوام مثل هر.زه یا لا.شی .چند باری باهاش منطقی صحبت کردم که دوست پسر داشتن ایرادی نداره قبولم کرد حدود یک ماه کاملا خوب شده بود انگار که طلسم شده بود ولی پریروز که با دوستای خودش رفتیم بیرون من فقط یکم سایه کمرنگ زدم پشت چشمام ک بی روح نباشم و ی لباس کاملا گشاد و بلند پوشیدم و رفتم که خواستم والیبال بازی کنم اذیت نشم ولی دیشب که پدرم اومد خونه به پدرم گفت نگار نیم تنه پوشیده بود تو پارک و میخواست همه ی پسرا بهش نگاه کنن ولی من فیلم بازی کردنم رو ب پدرم نشون دادم و پدرم فهمید که مامانم دروغ میگه .تمام لوازم ارایشم رو برداشت قایم کرد . به پدرم میگه نگار اصلا تو خونه کمک نمیکنه در صورتی که تمام کار های خونه با منه فقط غذا درست کردن با مامانمه . چن وختی هس تصمیم گرفتم برم باشگاه و سرگرمی داشته باشم و مادرم میگه تو بخاطر این میری باشگاه که بدنتو درست کنی به پسرتی تو خیابون نشون بدی درصورتی که اینطور نیس من فقط میخوام ورزش کنم و در اینده مربی بشم خیلی رفتارای وحشی گرانه داره .ی داداش دارم ۱۳ سالشه و مامانم کاملا از اون طرفداری میکنه و میگه تو انگشت کوچیکه داداشت نیستی . داداشم ب دروغ میگه نگار رو با پسرا تو پارک دیدم . اصلا چند روزه زندگیم شده گریه . خیلی روانیه . صبح ها که بلند میشه از قصد جارو برقی رو روشن میکنه که من نخوابم با جارو میزنه تو کمرم .فقط تو خونه عربده میکشه . تا حالا یک بار هم منو بغل نکرده و ادعا میکنه که بهترین مامان دنیاس . با دوستام که میخوام برم بیرون زنگ میزنه بهم فحش میده. چشم نداره خوشی منو ببینه. خیلی دروغ میگه حتی ب کاشت ناخن هم گیر میده و میگه اصلا ناخونای خودتم نباید بلند بشه. حتی تولدمم تبریک نمیگه برام کادو هم نمیخره انگار که دشمنشم .همش ب من میگه ازت بدم میاد ج.ن.ده خانوم .همش ب بابام درباره من دروغ میگه .ویسای فحش دادنشم دارم. زورش ب داداشم نمیرسه سر من خالی میکنه . نمیتونه داداشمو بزنه ب جاش منو میزنه . میگه نمیزارم بری دانشگاه چون میخوای به پسرای دانشگاه بدی. بخدا دیگه نمیدونم چیکار کنم زندگی کوفتم شده . نمیزاره ی روز خوش باشم . من بافتکار هستم و مدل موهای خیلی خوبی میزنم نمیزاره برم تو ارایشگاه کار کنم که حداقل خودم خرج خودم رو در بیارم که دیگ شرایط بابام رو سخت نکنم . اصلا شرایط مالی خوبی نداریم ولی بابام ماهی یک میلیون برای فوتبال داداشم پول میده در صورتی که مامانم نمیزاره بابام ماهی ۳۰۰ تومن بده ب من ک ی باشگاه برم . همش میگه میخوای بری باشگاه ،باشگاه رو بپیچونی با پسرای مردم بری بیرون . همش شک داره ب من . میدونه من دوس پسر دارم که دو ساله باهاشم ،قبولم کرده بود ولی چن روزه روانی تر از قبل شده . اصلا دیگه طاقت تحمل کردنشم ندارم
به خدا منم حس تو رو دارم ولی بدتر اینه من پسر هستم برای من نه تنها به لباسم گیر میده بلکه به گوشی که خودم با پول خودم خریدم هم گیر میده
خیلی بده
من مامانم زورم میکنه برم باشگاه چرا
سلام من لینا هستم مادرم من را خیلی اذیت میکند مثلاً من را میگیوید برو جا های خواب آماده بساز من گفتم عمه ام که هر شب جا های خواب را آماده میکند هر حرفی را که برایش میگویم من را میگوید تو زبون درازی میکنی. چگونه بگم آخه همه چی رو که گفتم که باهام بد رفتاری میکنه. مامانم خیلی یک زن کم حوصله و خشن هستش گاهی اوقات به من حرف های میگه که از دل خیلی رنج میبرم ولی چیزی نمی گم بهش که مامانم است. چی کار کنم که اون دیگه باهام بد رفتاری نکنه آخه من یه روزی اشتباهی کردم خواهر و برادرم را بخشید و من رو هیچ نبخشید خیلی رنج بردم حتا اون ها رو خیلی نوازش کرد منو هیچ نکرد
به اینجور مادرا میگن مادر روانی مادر منم سه بار سرمو شکونده یه بارم به پای من چاقو زده
منم با مامانم این شکلی هستیم بعضی اوقات دوست دارم برای بابام یک چیز بسازم طلاق بدنش ناراحت بشه زندگی را برام بی ارزش کرده همش کتک میزنه من را با آبجیم خوبه??????
مشکل من با مامانمه رفتاراش حرفاش تیکه هاش و توقعاتش واقعا حال ادمو بد میکنه
تا میام ی درخواست ازش کنم شرو میکنه دادو هوار
رابطه ی خوبی باهم نداریم گرچه شانس از هیچی ندارم اینم روش.
هر وقت ازش میخام که با دوستام برم بیرون شرو میکنه فحش دادن و داد زدن سرزنشم میکنه وتحقیرم میکنه بهم میگه میخوای بری کجا ول بگردی از نظرش دوستای من ادمای خرابی هستن.
و هرکسی ک بخوام باهاش دوستی کنمو بد میبینه
من پونزده سالمه دختر پر توقعی نیستم بلاخره ادم تو زندگیش یسری چیزارو نیاز داره به عنوان ی فرزند برای خانواده حق داره خانوادش حامیش باشن و چیزایی ک زندگیشو بگذرونه براش فراهم باشه ولی تا یچیزی ازشون میخام میشم ادم پر توقع و تمام داشته هام و کارایی ک برام کردن رو میکنن تو چشمم.
بین من و داداش کوچیکم فرق میزاره من تو زندگیم نه سرگرمی ن تفریح و نه کسی ک بتونم دردامو بهش بگم ندارم واقعا گاهی اوقات خیلی دلم میشکنه و هیچ وقت این دوره از زندگیمو فراموش نمیکنم
خانوادم خوشیو تو خوردو خوراک میبینن و فقد تو خوردن و خوراکی خریدن زرنگن اصلا بلد نیستن حامی باشن به بقیه ی چیزا اهمیت نمیدن از بچگی دوست داشتم برم کلاس زبان ولی نفرستادنم ب این معتقدن اگه خودت بخوای تو مدرسه میتونی یاد بگیری، کلاس های اموزشی هم برای درسام نمیفرستنم و شاید بعد از کلی ناله کردن بفرستنم
زندگیم جوریه که به هیچی امید ندارم احساس میکنم زندگیم هیچ رنگی نداره تاریک تاریکه و هر روز ک میگذره کم رنگ تر میشه. الان تابستونه منم دل دارم دلم میخاد الان ک وقتم ازاده ی بیرون برم با دوستام دلم میخاد چیزای جدید تجربه کنم دلم میخاد برم باشگاه اما من حق هیچکدومو ندارم.
منو به کلاسی نمیفرستن و میگن در توانمون نیست با اینکه که هزینش کمه و هیچ دردیو دوا نمیکنه ولی دادشمو میفرستن کلاسای دیگه با هزینه ی ان چنانی تازه بدون مخارج دیگش. این دیگه واقعا نهایت فرق گذاشتنه میتونن منم بفرستن ولی اینگار من ادم نیستم و حق تفریحو ندارم.
هر وقت خودمو با بقیه مقایسه میکنم میگه ک من کاری ب اونا ندارم اونا فرق دارن اونا پولشون زیاده و انگار ک من دل ندارم.
همیشه و هر روز ی بحثی باید داشته باشیم چون اگه خشمشو خالی نکنه رو من راحت نمیشه در هر مواقعی منو مقصر همه چی میدونه هر وقتم بحثمون میشه شرو میکنه به فحش دادن و بد گفتن و میگه ک دخترای مردم اینجورن، درد دخترای مردم تو جونت اگر هم مایل باشه دست بلند میکنه روم جوری رفتار میکنه ک انگار من دشمنشم و واقعا باورم نمیشه تو اون لحظه ک واقعا ایا این مادر منه؟
بعدشم اگه حرفی بزنم دعوا رو جو میده شرو میکنه گریه کردن شایدم خودشو بزنه بعدشم بابامو داداش بزرگمو در مقابل من پر میک احساس میکنم ازش بدم میاد انقد ک بد رفتاری میکنه حتی صداشم ازارم میده انگار نمیتونه بدون داد زدن حرف بزنه
هیچ حمایتی ازم نمیکنه و توقع داره تو خونه من کارا رو انجام بدم من اشپزی کنم، من دختری نیستم ک از پس خودم بر نیام یا بی مصرف باشم حتی اگر هم تمام کار های خونه روبکنم ب چشم نمیام بعدشم میگه کارات بدرد خودت میخورن .
واقعا خیلی چیزای دیگه هست ک برای گفتن باشه ولی گفتنش فایده ایی نداره
خیلی از دوستامو میبینم با مادراشون دوستن باهم میرن بیرون باهم رفیق مادرشون همه جوره هواشونو داره ولی وقتی به رابطم با مامانم فک میکنم اشکم درمیاد
رفتارایی ک باهم میکنه حرفای زشتی ک بهم میزنه
رفتارایی ک از خودش نشون میده و انگار تعادل رفتاری نداره هیچ کدومشون قابل حضم نیست
خیلی خستم نسبت ب همچی بی تفاوت شدم دلم میخاد نباشم
انگار خودم اینارو نوشتم..
خدایااااااا چقدر من و تو مث همیم
مادر و پدرو طرفداری برادرم را میکنن وهمش مرا مسخره می کنند. من خودم ۱۳سالمه مشکلم اینه مادر و پدرم از برادرم طرفداری می کنند منو مسخره می کنند همش همه ی موضوعات رو تقصیر من میندازن. نمیدونم چرا مادرم همش این کارو میکنه
چون مامان منم اینجوریه)
مامانم بدون اينكه به بابام بگه قسط ميگيره و پول قسط رو به خانوادش ميده و إز همسايه ها قرض ميكنه كه پول قسط رو بده و بعضي وقتا موقع خريد نصف پولي كه بابام بهش داده روبرميداره و نفرينش ميكنه بابا نميدونه به بابام بگم؟ نميخوام فرزند طلاق شم چيكار كنم
سلام من دايم تازه فوت شده چنين روز ديگه چلشه ما كرجيم و دايم اهواز دفن شده مجبورشديم بعد إز فوت برگرديم كرج و مادرم ميخاد واسه چلش بره و بابام كار داره و بخش مرخصي نميدن مامانم ميخواست با قطار بره ولي خانوادش اسرار ميكنن بچهارو بيار بابام ميگه اونجا گرمه و وخدت برو همين امشب زنگ زِد مادر بزرگم و گفت بليط قطار پيدا كردم و كد ملي بده و واسع دو نَفَر بود ولي ما سه نفريم هي گير دادن بابام گفت تو مرداد سه هفته بهم مرخصي ميدان بزار اونموقع همه بريم مامانم گفت باشه ولي شب همش نفرينش ميكنه كه بميره و چند روزه بابام قلبش درد ميكنه من ميترسم دلم إز مامانم پره انقدر نفرين كرد چيكار كنيم؟
من هزار بار آرزوی مرگ میکنم چون مامانم همش میگه قرآن بخون من میخوام تعطیلاتم با تفریح سپری بشه.
سلام من ۴۶ سالمه و مادرم ۸۰ ساله من از ش متنفرم چون همیشه قلب من رو به درد میاره با وجود اینکه ازش دو رم ولی تلفنی به هر بهانه ای من را آزار میدهد نمی دونم چکار کنم
سلام خسته نباشید من ۱۷ سالمه و دخترم و اصلا من و مادرم با همدیگه کنار نمیآیم نمیدونم چرا حس میکنم ازم خوشش نمیاد یه حرفایی بهم میگه که حتی نامادری هم اونارو به فرزند خوندش نمیگه چیکار کنم؟
سلام حالم بده خداازمادرم نگذره همیشه عذابم داده اذییتم کرده پشت سرم برام میزنه دروغ میگه همیشه براش خوب بودم ولی اون همیشه سمت خواهرم بودباهمن هرچی اون بگه همون من ۴۳سالمه خواهرم ۳۴خواهرم همیشه بهش توهین میکنه اصلا اهمییت نمیده ولی من انگاردشمنشم دیروزاومده خونم من ودخترمو کشیده به نفرین توهمسایه ها دادوبیدادراه انداخته خداازش نگذره من وبچه هام تنهاییم وهمسرندارم به جای اینکه سنگ صبورم باشه شده ملکه عذابم فقط من زاییده هیچ کاری برام نکرده هم ازنظرمالی وهم عاطفی برام دعا کنیددوستانخدابشوندش سرجاش خیلی حالم بده
ازمادرم متنفرم من ۴۳ساله هستم همیشه عذابم داده واذییتم کرده خداازش نگذره من همیشه براش خوب بودم همیشه بامن بدرفتاری کرده بهم حسادت میکنه خدالعنتش کنه ازخدامیخوام بشوندش سرجاش حالم خیلی بده همیشه باعث حال بدمه دروغ دهنم میزاره پشت سرم برام میزنه واقعا حیف اسم مادرفقط منوزاییده همین بمیره هم سرخاکش نمیرم خداازش نگذره داغونم کرده نمیدونم چیکارکنم من بابچه هام تنها زندگی میکنم بدون همسربه جای مرحم دردم باشه شده ملکه عذابم برام دعا کنیددوستان.
سلام ندا منم مث توعم دقیقا همه حرفاتو درک میکنم مادر منم خیلی عذابم میده خدا لعنتش کنه که نفاق میندازه بین بچه هاش خدا لعنتش کنه
سلام منم ازبچگی خانوادم اصلا بهم محبتی نداشتن بزور منوشوهر دادن از ۱۳سالگی والان ۳۰سالمه بچم ۱۳سالشه وباز هم زجرمیکشم ۷ساله مستقل شدم وقیدشون زدم راحت شدم هیچ وقت نمیبخشمشون و الان هم پسرم خیلی منو تحقیرمیکنه بخاطر بی کسی خودم ۶سال شوهرم فوت کرده واقعا ازهمه متنفرشدمه
سلام منم همین مشکل دارم خیلی سخته
من درون گرام خیلی حرف نمیزنم.مادرم فکر میکنه افسرده ام هی سرم داد میزنه و فوش میده.با پدرم مشکل دارن قبلا میخواستن طلاق بگیرن ولی بنا به شرایطی نتونستن هر ماه یه بار سر یه چیز کوچولو دعوا میکنن.الانم کا تابستونه استرس اینو دارم که با مادرم چه جوری توی خونه زندگی کنم.
سلام من مادرم همش داخل گپ ها هست دوتا رل داره هیچ به حرف من گوش نمیده میگه میخوام طلاق بگیرم اون روز داشت با یکیشون حذف میزد داشت بهش میگفتم که من طلاق میگیرم و میام با تو زندگی میکنم با اینکه مادرم سه تا بچه داره من چکار کنم من یکبار خواستم خودکشی کنم ولی دوستم(دختره) نذاشت من دیگه تحمل این زندگی رو ندارم
ممنون از شما
سلام من۲۰سالمه و مامانم زود اعصبانی میشه دست بزن داره اعتمادب نفسمو ازم گرفتن منی ک درسم خیلی خوب بود در کلاس نهم ب گریه و التماس حال بد افتاده بودم حس میکردم هیچی حالیم نیس هرچی میخوندم هیچی تا الان ک۲۰سالمه خودم عصبی شدم تو اعصبانیت همش گریه میکنم جوابشو میدم اخرم عذاب وجدان میگیرم ولی کاراش یادم نمیره سرمو پاره کرده تمام بدنم جای ضر باتشه و من دیگ کم آوردم خودم عصبی شدم دیگ نمیدونم چکار کنم نیش میزنه روحم تیکه تیکه شده انگار اصلا نمیتونم مثل گذشته بشم بخدا دیونه شدم همش نفرین میکنه آیا نفرینش میگیره میترسم بخدا حتی ب فکر ازدواج افتادم واسه فرار نمیزاره تنهایی بیرون برم نمیزاره بازار برم فقط هفته جمعه میبره بیرون میگ همین کافیه دختر یعنی خونه چیکار کنم حس اقسرگی گرفتم خودم؟
سلام من۲۰سالمه و اعصابک ضعیفه حسمیکنم چون دعوا کمیگنم پرخاشگر میشم و گریع میکنم مادرم نیش میزنه گاهیم کتک یخاطر همین جواب مادرمو میدم خسته شدم نمیدونم چکار کنم نا امیدم مادرم نفرینم میکنه. دلم میسوزه حس ترک شدگی دارم دوستی ندارم همش خونم نمیزارن بزم بیرون. تزوخغدا یه راحلی بدین حسی ندارم دلم کیخاد برم یه جای دور هیچکس نباشه فقط ارامش میخام. چکار کنم بخدا دیونه شدم کارای مامانم یاد نمیره همش اتیش میگرم هم اون منو زجر میده هم من اونو. نفرین مادرم میگیره یعنی؟
دقیقا مادر من دارم دیوونه میشم
سلام حدود ۱۵ ساله بخاطر رفتارهای ناآگاهانه مادرم افسردگی شدید دارم حدود ۱۰ بار خودکشی تامرز مرگ داشتم
منم از مادرم رنجش دارم از نوجوانی به بعد همش درحال مقایسه و برچسب زدن بهم بود تا الان که یک بچه دارم و محدود کردن و دهن بین و همش تو فکره مردم چی میگن از بس بهم میگفت زشتی فلانی وغیره الان اعتماد بنفس بسیار پایینی دارم جوریکه احساس میکنم همسرم بزور تحملم میکنه .حرفهای نیش دار زیادی میزنه که باعث شده تو زندگیم تاثیر بدی بزاره.بااینحال ازش متنفر نیستم بااینکه حرفاش بسیار آزار دهنده ست ی خصلت بد دیگه داره هرکی راجع بهت هرحرفی بزنه مخصوصا حرفای بد میاد بهت میگه اینم ی نوع آزاره واسم
دیدگاه ها رو میخوندم و به نظرم جالب بود… دوست دارم خودتون رو به جای من و خواهر دوقلوم و برادر کوچکترم بگذارید که پدر و مادرم ماها رو از کودکی به مادر بزرگم ( مادر پدرم ) و چندتا پرستار سرخونه سپردند و هممون رو رها کردند و رفتند و در شهر دیگری خانه خریدند و زندگی جدیدشان را آغاز کردند !!!! که پیش ما نمونن چون از بچه نفرت داشتند و بنابه اصرار مادربزرگم بچه دار شدند و ما ها مثلا بچه هاشون رو ! از 5 یا شش سالگی به بعد کلا فراموش کردند و ما علیرغم داشتن پدر و مادر بدون آنها بزرگ شدیم و در کنار مادربزرگم که خدا رحمتش کند دل دریایی داشت و سال گذشته فوت کردند زندگی میکردیم … تا حالا که 16 ساله هستم و باور میکنید اگر بگویم آخرین باری که از نزدیک دیدمشان 5 ساله بودم ؟؟؟؟ همه فکر میکنند شوخی است ! جوک است !!در حالی که حقیقتی بی نهایت تلخ است …
پدر ما گمان میکرد مسوولیت اش فقط سرپرستی مالی است و وظیفه دیگری ندارد !
فقط سر ماه پول به حساب میریخت و ما تا سالها هرگز از نزدیک او را ندیدیم وهیچکدام پیش ما برنگشتند ! انگار فوبیای کودک دارند
زندگی ما حالتی مشابه انیمیشن خانواده ویلوبی را داشت با این تفاوت که آنها اصلا کنار ما زندگی هم نمیکردند ! !
سلام منم از مادرم ار بچه کی متنفر بودم من وقتی بچه بودم مادر پدرم به خاطر مواد منو میفروشن به یه خانواده من از بچهی خیلی مادرمو اذیت میکردم یه رو آمد تو آشپز خونه با بابام کفت بشین میخوام همه چیز رو بهت بگم اون موقع ۶ تا ۷ سالم بود کفت تو دختر ما نیستی کفت تو یه برادر هم داری راست کفت من از بچگی میرفتم تو خونی آدم ناشناس به مادرم میکفتم این کی چرا انقدر شبی منه میگفت فامیل های دور هامونه داداشم ۱۷ سالشه من ۱۵ سالمه دوسال از من بزرگ تره من خستم خیلی اذیتم میکه خیلی منو میزنه خیلی به مادر پدرم فوش میده به من میگه جنده تورو خدا دعا کنید من بمیرم خستمممممم یا از خونه فرار کنم کسی نتونه پیدام کنه
سلام من خیلی وقته که مشکلی در بدنم ایجاد شده و نمیتونم اونرو به مادرم بگم تا درمان شه.به نظرتون چیکار کنم تا مادرم بفهمه؟من۱۴سالمه و حدود چند ماه هست که بیماری در بدنم به وجود اومده وچون نمیتونم اونو به مادرم بگم به دلیل بیماری بسیار نگران غمگین شدم و میخوام این موضوع بیماری رو به مادرم بگم.به نظرتون چیکار کنم تا مادرم بفهمه؟
مامانم عامل اصلی حال بدمه ببینید مامان من جوریه ک وقتی همه به ظاهر میبیننش میگن کاش همه مامانا مث مامان تو بودن ولی تو زندگی من نیستن ک ببینن چه دردی دارم میکشم من دارم میبینم ک مامانم داره به بابا خیانت میکنه با یه اقایی در ارتباط و باهاش بیرون میره ولی نمیتونم حرفی به کسی بزنم و کلی بهم فشار اورده همین باعث شده که کلی افت درسی داشته باشم سر هر چیزی زود عصبی شم
سلام خسته نباشید وقت بخیر من مادرم یه چند وقتیه یه جوری شده واقعا نمیدونم باید باهاش چجوری رفتار کنم اونو مثل محرم رازم میدونم و از بچگی دوستی نداشتم که بخوام باهاش هم صحبت بشم و هر چی تو دلم هست رو فقط به مادرم میگم اون هم منو میفهمه و همیشه منو راهنمایی میکنه ولی گاهی اوقات تند باهام برخورد میکنه بهونه میگیره همش میگه بچه های مردم بهتر از توهستن اونا اینجوری هستن تو نیستی .. بعضی وقتا هم که باهاش حرف میزنم و دوست دارم مثل همیشه با هم بگیم بخندیم بهم اهمیت نمیده و حرفای منو نادیده میگیره و کم محلی میکنه و به من به مسخره نگام میکنه , منم احساس میکنم که ازم بدش میاد و پشیمون میشم که چرا اومدم باهاش حرف بزنم بعد حسرت برادرمو میخورم ,چون برادرم بیشتر وقتا بیرون خونه هست و احترامش پیش مادرم بیشتره و به خاطر دخالت مادر بزرگم و عمه هام بابام با مادرم مشکل داره واز بچگیم همیشه با مادرم دعوا میکردن و هنوز هم سر چیزای کوچیک دعواشون میشه منم از پدرم متنفر شدم و شاید به ظاهر خودشو مهربون بگیره ولی من وقتی میبینمش روح و روانم آزار میبینه
سلام من یه دختر ۲۱ ساله هستم توی خیلی موارد این مشکل برام پیش اومده ک دیگران بهم میگن حساسی زود رنجی جوشی هستی و … این حرف ها باعث پایین اومدن اعتماد به نفسم میشه خیلیا بهم میگن این حرف ناراحتی و رنجش نداره اما برای من خیلی گرون تموم میشه من غرورم رو بر مسائل مالی ترجیح میدم و همین چند روز پیش توی محل کارم که مادرمم هست سر مقداری پول که قرار بود و خودش قول داده بود پرداخت کنه گفت بهم برش گردونیااا با لحنی ک من بدم اومد و ناراحت شدم د صورتی که من مسائل مالی برام مهم نیست ولی این که جلوی دیگران این حرفو بهم زد خیلی به شدت ناراحتم کرد مشکل دیگه ای که با مادرم دارم اینه که وقتی اشتباهی کنه عذر خواهی نمیکنه و با جمله ی بزرگی گفتن کوچیکی گفتن خودشو توجیه میکنه من راه حلی میخوام برای تغییر حساس بودن خودم اگر واقعاً مشکل از منه
سلام من هروقت از مامانم میپرسم حصلم سر رفته چیکار گنن میگه این فلان ادم رفته ژیمناستیک داره ادامش میده خاهر یزرگترش شنا میره ادامه میده بعد تو میرفتی سنتور ولش کردی.
خو من سنتور دوس ندارم و بزور میرفتم الان نمیرم ولی عقبلش اسکیت میرفتم عاشقش بودم و عالی بلدمش ولی هیچوقت ازش تعریف نکرد و دوستامو رو سرم میزنه و میگ اونا بهترن:)…
واقعن از این رفتارش بدم میاد همیشه خصوصیات دیگرانو میزنه رو سرم ولی هیچوقت چیزعایی ک بلدمو بهم نمیگه و هیچوقت تعریف نمکنه و همیشه از چیزایی ک بدم میاد بهم میگ ث زورم میکنه ولی من مخالفت میکنم بعدش باهام دعوا میکیره بعدش هی غر میزنه فلان دوستت عالیه ها تورو ببین بچه نیاوردم مایه افتخارم باشه بدبختی اوردم:)))………
بعدش میگ الهی بمیری:)!…
سلام خسته نباشید من مادرم رو خیلی دوست دارم اون هم همینطور ولی گاهی واقعا لجم رو درمیاره مثلا من تو دوره امتحانات نهایی هستم و باید به درسم توجه کنم ولی اون همش از لج من زنگ میزنه مهمون دعوت میکنه یا همش میاد بهم گیر میده که فردا باید بامن بیای بریم این ور اون ور منو مجبور میکنه هروقت هم میگم نه دعوا میفته تو خونمون اصلااااااااا منو درک نمیکنه خیلی تحت فشارم خواهش میکنم کمکم کنید
سلام مامان من در بعضی مواقع خیلی زن خوبیه مثلا در مورد عشق و اینا ولی وقتی بحث برادرم میشه منو ول میکنه میگه کاش ت نبودی ب جای ت سنگ ب دنیا می آوردم من از مامانم بدم میاد چ کار بکنم؟
سلام من باوجود عشق زیادم به دخترم حس میکنم ته دلم ازش عصبانی هستم با این که دلم ضعف میره براش دوست ندارم بهم نزدیک بشه همیشه پرخاشگر نسبت بهش خیلی حمایتش میکنم ولی از دست خودم همیشه ناراحتم و عذاب وجدان دارم اونجوری که باید مادر خوبی نیستم همیشه فکر میکنم کم میذارم براش مخصوصا از نظر احساسی دارم دیونه میشم چکار کنم پیش چه دکتری برم
وقتی از مادرم عصبانی میشم چه کنم
سلام من با مامانم خیلی مشکل دارم همش تحقیرم میکنه اعتناد به نفسمو میاره پایین و من از لحاظ روحی داغونم و افسرده شدم نمیدونم چجوری باهاش حرف بزنم تا درکم کنه
مادر من دچار افسردگی همینطور وسواس شده مدام به چیز های مختلف ایراد میگیره الکی بحث راه میندازه و با من و پدرم دعوا میکنه و بعد از دعوا یه جوری وانمود میکنه که مقصر تمامش ما بودیم و حس گناه میده بمون و شروع به گریه کردن میکنه تا باهاش بخث میکنیم هم میره تویه اتاق و شرو میکنه قرص های کلونازپام مصرف میکنه و اصلا با این قرص ها انگار تویه دنیای دیگه ای میره و متوجه نیست چی میگه وقتایی اصلا نه میشه بهش انتقاد کرد نه گله کرد من عاشق مادرم هستم و خیلی تحت فشارم وقتی که این شرایط پیش اومده و تحت کنترل من نیست این شرایط داره رویه بقیه ی جهات زندگیم هم تاثیر میذاره خیلی عصبی و کم طاقت شدم
با سلام من زن متاهل هستم ویه مادر ۷۸ ساله دارم با کلی بیماری که یه مدتی هست نمیتونه کارای شخصی خودشون رو انجام بدن وما براش انجام میدیم وهمش در کنارش به طور شیفتی حضور داریم ولی جدیدا به طوری غمگین میشه وگریه میکنه ونمیدونیم چیکار کتیم وتنها خاصه ش اینه که همش در کنارش باشیم واز نبود هر کدوم در کنارش احساس دلتنگی میکنند ماهم بخاطر متاهل بودن این امکان به طور یکسره نداریم البته به هیچ عنوان تنهاش نمیزاریم چون مادر بی نظیری هستن ویکیمون همیشه حضور داره در کنارشون وپرستار هم دوست ندارند البته اطمینان ندارند ولی بهرحال آدم متاهلل مشکلات خودش داره میخواستم راهنمایی کنید سپاسگزارم
سلام
من واقعا از پدر و مادرم متنفرم،پدرم وضع مالی خوبی نداره در حدی که نمیتونه خرج خانواده رو بده ،منم مجبورم صبح تاشب کار کنم بخاطر همین حتی نتونستم درس بخونم و،مشکل اصلی این نیست، هر دوتا شون خیلی بد اخلاق و خود خواهن و حتی نمیشه راجب هیچی باهاشون حرف زد ،پدرم اونقد بد اخلاقه که حتی اگه بهش بگم فلان چیز بخر عصبانی میشه و دعوا میکنه باهام ،هیچ محبت و توجهی هم به من و خواهرم ندارن
هیچ دوستی ندارم، اجازه بیرون رفتن ندارم خیلی تنها و منزوی شدم و نگران آینده م هستم
از مادر و پدرم متنفرم. هیچ اهمیتی برای پدر و مادرم ندارم. 12 سالمه دخترم. هیچ اهمیتی برای پدر و مادرم ندارم فقط دارم عذاب میکشم نیاز به محبت دارم حسرت زندگی بقیه رو میکشم نمیتونم از خودم دفاع کنم دلم میخواد بمیرم یا خوابم یا دارم گریه میکنم از مادرم بدم میاد دلم میخواد خودکشی کنم از همه متنفرم از خودم متنفرم ….. دلم میخواد فقط یکم برای بقیه اهمیت داشته باشم و……
منم
سلام من دختری ۱۶ ساله هستم واقعا دیگه خسته شدم از این رفتار های مادرم و دیگه کشش ندارم همش منو مقایسه میکنه از من بدش میاد منو دوست نداره مثلا میگم گشنمه میگه فقط بلدی بخوری برو هیکلت رو ببین? خب تقصیر من چیه چاقم. خیلی حالم بده خیلی به خودکشی یا آسیب زدن به خودم فکر میکنم مادرم همش مقایسه میکنه منو در صورتی ک من خیلی هم بهترم? مدام میگه تو درست اینه اخلاقت اینه قلبت اینجوری هیچکس دوست نداره از چشم همه افتادی در صورتی ک من فقط گفتن نه رو یاد گرفتم مثلا شام نمیخورم فحش میشنوم فرداش همه با من بد میشن خیلی خسته شدم امروز بعد از چند ساعت مدرسه اومدم خونه زهرا (دختر داییم ) همش منو با این مقایسه میکنه من خسته شدم دلم میخواد تو این دنیا نباشم دیگه کشش ندارم مادرم خیلی منو اذیت میکنه من خیلی اتفاقات بد برام افتاده ک باعثش خانوادم بودن یکیش تجاوز تو بچگیم و…کاش من اصلا وجود نداشتم پدرم تو جمع میگه همین یه بچه واسه هفت پشتم بسته کاش اصلا اینم نمیاوردم ?به نظرم بمیرم منو نداشته باشن. تا عذاب نکشن. وقتی تو ماشین هستم دلم میخواد در ماشین رو باز کنم خودم رو پرت کنم پایین وقتی مهمونی یا جای شلوغ میرم اذیت میشم دلم میخواد فقط خونه تنها باشم از مهمونی خوشم نمیاد وقتی میرم مهمونی وقتی برمیگردم حالم بد میشه و گریه میکنم من خییلی تنهام ?من وقتی ۶ سالم بود توسط پسر خالم مورد تجاوز قرار گرفتم و تا الان که ۱۶ سالم سکوت کردم و این خیلی عذابم میده که خانوادم با پسر خالم خیلی صمیمی هستن. خانوادم اصلا رعایت نمیکنن رابطه جنسیشون رو و این روحیه من خیلی تاثیر گذشته ازشون بدم میاد حالم بد میشه. مامانم منو دوست نداره و این خیلی منو آزار میده وقتی باهاش حرف میزنم منو نگاه نمیکنه وقتی میپرسم درسته مامان اصلا جواب نمیده همش بهم تهمت میزنه که تو با همه ای بهم فحش های بدی میده در صورتی ک من با هیچ پسری دوست نشدم و نخواهم شد. همش منو تحقیر میکنه همش ازم ایراد میگیره و من دیگه هیچ اعتماد به نفسی ندارم کلا همش من و بابام رو با خانواده داییم مقایسه میکنه بابام رو با داییم و من رو با دختر داییم در صورتی ک خودش رو اصلا نمیبینه ولی من احترام میزارم که اه خانوادم دچار زندگیم نشه?یا مثلا تو مهمونی دارم حرف میزنم مامانم بهم چشم قره میره زیر لب میگه بسه حرف نزن و من با حالت ناراحت میشینم یه گوشه میرم تو گوشیم ک باز میگه از گوشیت بیا بیرون خیلی خستم ?دلم میخواد خودکشی کنم
انگاز زندگی منو گفتی!
منم
سلام من چند روزی هست مادرم همش اذیتم می کنه و نمیذاره درس بخونم
سلام مامانم حرف مردم براش مهمه و اصلا به بچهاش اهمیت نمیده
سلام، زنی ۴۳ ساله ام متاهل ،دوفرزند، نمیدونم چرا تنهام. چراباکسی رفت وآمد ندارم. چرابااینکه فامیلهامو به خونمون دعوت میکنم ،اونامنو دعوت نمیکنند. تحصیل کرده ام ، وضع مالی خوب و مودب و خیلی خوش اخلاقم. حتی خواهرو مادرم هرجامیرن یه جوری میرن که من باهاشون نرم. پارسال ۶ ماه باهاشون قهرکردم تا دلیل اینکارشون رو بگن ولی گفتن دلیلی نداره. چرا من تنهام ؟؟
سلاممادرم رفتار خیلی بدی با من دارد نمی دانم چکار کنم دلم می خواهد به خاطر بد رفتاری های مادرم خود کشی کنم
سلاممنیکمرد۴۲سالههستممتاهلتمامجوونیموبرایخریدنمحبتازمادرمهدردادمولینتونستمانگاراینبشراصلااحساسندارهانگاربهمردناعتقادندارهمنمفقطپناهبردمبهخداچونهیچکسجزخداازدلآدماخبرنداره
الان که دارم این متن رو مینویسم به خودکشی فکر میکنم.راستش من از تابستون پارسال درگیر یه موضوعی شدم.۱۹ سالمه و پشت کنکوری ام ، من از رابطه جنسی پدر و مادرم رنج میبرم ،چون وقتی مثلا من تو پذیرایی نشستم و اونا میرن تو حموم و کار خودشون رو میکنن
سلام راستش مشکل من اینه که هیچ وقت مادرم بهم نگفت تو هم قشنگی همیشه زیبایی دوستام یا برادرم رو پیش من میگه و در آخر شاید بگه تو هم خوبی و این مسئله به شدت منو اذیت میکنه
سلام من ۱۵ سالمه مادر و پدرم هروز باهم دعوا میکنن یعنی هرروز .
مادرم هم با من هرروز دعوا میکنه و منو تحقیر میکنه به من فحش های رکیک میده حرف های ناامیدکننده ای به من میزنه که منو مایوس میکنه
از مادرم متنفرم انگار منو آدم حساب نمیکنه لطفا بگید چیکارکنم؟
راستش نه خوب نیستم،من یه خانم متاهل۳۳ ساله هستم دو تا بچه دارم ،از رفتارهای پدر و مادرم راضی نیستم،مخصوصا مادرم دیگه خسته شدم دیشب با هم دعوای بدی افتادیم،دیگه حتی بهش گفتم دیگه نمیخام مادرم باشی و منم بچت باشم همه چی تموم.مادرم از دوران بچگی که یادم میاد هیچ محبتی بهم نکرد حتی با اینکه بچه خیلی خوب و درس خون و آرومی بودم و زبان زد فامیل بودم اما همش تحقیرم میکرد،همیشه دیگران رو ترجیح میداد به من مثلا برادر زاده هاشو،من همیشه این احساس بد و داشتم تا اینکه بزرگ شدم الانم همش تو زندگیم دخالت میکنه ،دخالت به جهنم با لحن خوب بگه بازم اشکال نداره،همش با لحن بد باهام حرف میزنه ،همه میگن من چقدر تمیز و مرتب و کد بانو هستم ولی از نظر اون همه چی برعکسه،همش سرکوفت میزنه که مثلا من اومدم بزای زایمانت تا ده روز پیشت موندم و از این حرفا، ولی کارای من به چشمش نمیاد که اونم عمل کرد من تا یک ماه به بهترین نحو مواظبش بودم یا برای خونه تکونی کمکش میکنم،خیلی پر توقع هست میگه باید خونه و زندگیمو ول کنم برم کارای اون و انجام بدم ،با این که جوونه و ۵۰ سالشه و خودش همش به همسایه ها و زن داداش کمک میکنه. من و نسبت به همه بد بین میکنه هی میگه شوهرت فلانه،خواهرش فلانه ،دوستت فلانه با اینکه هیچ مشکلی ندارن،خلاصه که خانم دکتر کلافه شدم،منی که با همه سازش دارم ،با مادرم نمیتونم کنار بیام ،اصلا یه جوری شده دیگه دارم حس تنفر پیدا میکنم،بهم میگه شبیه مادر بزرگتر منظورش مادر شوهرشه به خاطر همین از اخلاقت خوشم نمیاد،نا گفته نماند که مادرم با مردم و همسایه ها خیلی اخلاق خوبی داره تا جایی که همه بهم میگن خوش به حالت همچین مادری داری ولی افسوس که کسی از دل من خبر نداره،با بابامم همینه ،بد رفتار میکنه ،همش هم بیرون میره اصلا تو خونه بند نمیشه ،میره خونه دوستش،زنداداشش،برادرزادش،ولی خونه من کم میاد،اصلا حس بین ما خرابه و به نظر من دیگه درست نمیشه ،من هیچ وقت حس مادرانه ازش نگرفتم وشاید اونم همین باشه،فقط موندم چیکار کنم از دیشب دیگه کات کردم و الان تصمیم دارم دیگه هیچ وقت خونشون نرم ممنون میشم کمکم کنین حالم بده
ای کاش میشد راه حلی پیدا بشه ،چون من هم این مشکل را دارم . مورد تآیید و تحسین همه هستم بجز مادرم. از طرف مادم فقط انتقاد. بعضی وقتها فکر میکنم که شاید به من حسادت میکنه…
من دختر ۲۰ ساله هستم. ۱۶ساله ک والدینم طلاق گرفتن و با پدرم و همسرش زندگی میکنم. بنظرتون با احساس کنجکاوی دلتنگی دلخوری و سختیای زندگی بدون مادر چی کار کنم؟
بدون مادر راحت زندگی کن برو دنبال ارزوهات کسی مانعت نیست
مادرم مرا می زند باید چه کنم از من بدش میاد با من مهربان نیست
من ی دختر 18 ساله هستم ک ب شدت از مامانم متنفرم..کاراش واقعا زشته از پدرم پول میدزده ک ب مامانبزرگم برسه و همش عصبی و بی حیاس…دیگ نمیتونم باهاش کنار بیام چیکار کنم
سلام من پسرم 27سالمه به شدت از پدر و مادرم متنفرم پدرم یک انسان زن باز ترسوبوده وهست ک به خاطر پنج دقیقه هوس همه چیزو فروخت به زن های هرزه داد توی ی خانواده شلوغ بزرگ شدم ک تمام زندگی من از پنج سالگی با کارگری و بیچارگی بود بااینکه من دبیرستانی بودم شبها تا چهار صبح کار میکردم ولی پدرم تاصبح با زن های دیگه بود.به نظرتون چ جوری میشه نسبت به این تنفر بی تفاوت شد وبه گذشته فک نکرد
کدوم رفتار مادر نشون میده از بچش بدش میاد
منم از مادرم بیزارم یه زن نادون که به هیچ وجه قابل اعتماد نیست از روی بی فکری ۶تا بچه بدنیا اورد که حتی یکشون هم خوشبخت نشده . وقت بجه بودم به پدرم خیانت میکرد جالب اینکه افتخار هم میکنه میگه خرجتونو دادم با پول این کثافت ها من ۴۳ هستم تازه ازدواج کردم میخواد زندگینو بهم بزنه میکه شوهرت برات کاری نکرده . من هیچوقت بچه نمیارم چون خون این کثافت تو بدنمه نمیخوام این نسل ادامه دار باشه . متاسفم برای بچه های که مادر و پدر بی فکر و بی مسئولیت دارن . انشالا مادرم هرچه زودتر بمیره
سلام من دختری ۳۳ساله هستم که بیماری صرع دارم و مادرم خیلی باهام بحث میکنه و منو با بقیه دخترا مقایسه میکنه من با اینکه تمام کارای خونه اش رو انجام میدم و به فکرش هستم و براش دعا می کنم ازم راضی نمیشه مادرم ناراحتی عصبی داره و من نمیدونم دیگه چگونه باهاش برخورد کنم خیلی دچار افسردگی و استرس شدم لطفا راهنماییم کنید. باتشکر
سلام من یک مادر 33ساله هستم دخترم 2ماه عروس شده خیلی رفتارش با من بد شده نمیدونم چیکار کنم با دخترم تورو خدا کمکم کنید
من از مامانم بدم میاد نمی دونم چرا باید چی کار کنم
من یه دخترم و ۱۳ سالمه از مامانم متنفرم چون همیشه طرف داداشمو می گیره و به اون مهبت می کنه ولی من باید کلی فحش بشنوم با اینکه مامانم هیچ کاری هم باهم نکرده ولی ازش متنفرم شدید چیکار کنم تنفر بینمون ازبین بره
در تلاشم انسان ها رو درخت ببینم مخصوصا کسایی که اذیتم میکنن
سلام من چنوقت هست که وقتی مادرم حرف میزنه واقعن بدم میاد ازاینکه صداشو بشنوم نمیدونم چرا این حس بددانقدر درونم زیاد شده جدیدا وقتی حرف میزنه فقط میخام دورشم ازش صداشو نشنوم احساس میکنم کارهاش همه براجلب توجه هست خسته شدم واقعن ولی جوری هست ک نمیتونم بهش بگم حسمو
سلام مادر من تنهاست و همیشه میبینم که وقتی چیزی ازش میخام اون رو برای من نمیخره ولی وقتی خواهرش یا بچه هاشون چیزی بخان حتما براشون میگیره کلا رفتارش اینجوریه که اولویت همیشه دیگرانن و واقعا این موضوع باعث ناراحتی من شده و یه بار که گفتم بهم گفت تو حسودی.و مادرم آدمی هم نیست که بشه باهاش حرف زد قانعش کرد.نمیدونم چجوری به این موضوع بی اهمیت بشم و دیگه اذیت نشم
مادرم دوس پسرش رو میاره خونه و من خیلی عذاب میکشم میشه بعم کمک کنید چیکار کنم واقعا ازش بدن میاااااد ازش متنفرمم چیکار کنم. من خدم 10 فروردین رفتم توی 14 سالگی وقتی که 6 سالم بود پدرم و از دست دادم و مامانم ی سال بعدش سیغه ی یک نفر دیگع شد. و چند تا همین پارسال باهم بودن و بعد از هم جدا شدن مامانم وقتی. با اون طرف بود بازم با مردای دیگه رابطه داشت و من هم خبر داشتم و همش میریختم توی خدم واقعا از مامانم متنفرم و ازش بدم میاد چون کع یکم هم بعم محبت نمیکنه همش با همه در مورد رابطه جنسیش و این چیزا جلوی من قشنگ میگه من و میزنه و باعام خوش رفتار نی رلش و میاره خونمون. حالا شما میگید چیکار کنم؟
به پلیس زنگ بزن و بهش موضوع و بگو اون موقع تو رو میفرستند پرورشگاه تو تو پرورشگاه حال بهتری خواهی داشت
پسرم ۱۷ سالشه و سال اخر دبیرستانه تا پارسال جز شاگرد ها زرنگ های مدرسه بود ، از اول علاقه چندانی به درس ریاضی نداشت ولی با این حال درس میخوند و نمره میگرفت ، ولی امسال یهو ورق برگشت از درس متنفره نوبت اول یه درس رو تجدید شد و طبق گفته خودش اصلا قصد شرکت در کنکور رو نداره میگه من تا الان به خاطر شما درس خوندم دیگه میخام خودم باشم ، سربازی هم نمیخاد بره ، از الان میگه زن هم هیچ وقت نمیگیریم، از حرفایی که میزنه حس میکنم اصلا منو دوست نداره چون فک میکنه همش من مجبورش کردم تا الان درس بخونه ، نا گفته نماند که از بچگی تا سال اول دبیرستان همش بپا به پاش تو درسا کمکش کردم مثل معلم خصوصی بودم براش ، از دوسالگی خواندن کتاب رو یادش دادم ، چهار سالگی کمکش کردم زبان رو یاد گرفت تا الان هم خودش خیلی به زبان علاقه داره و ادامه میده ،، بارها به مدرسه مراجعه کردم ولی مدیر مدرسه میگه نمیدونیم چی شده پسر خیلی موادب و با نظمی هست ولی خیلی درون گراست ،، پسرم باور داره من همیشه تصمیم گیرنده هستم و نظرم رو به پدرش تحمیل میکنم در صورتی که اصلا اینجور نیست ، توی خانواده اصلا بحث و دعوا نداریم ، فقط پدرش به تصمیم من احترام میزار ، این روزها موقع ظرف شستن و قبل خواب کارم شده گریه کردن ، هر وقت باباش میشینه پیشش و چند کلمه صحبت میکنه اولین جمله پسرم این هست هم مامان چی بهت گفته ،دیگه نمیدونم چی کنم ? حس میکنم ازم متنفره
شاید یه جا کم کاری کردی دخالت نکنید تو کار هاش بزارید بره بیرون بگرده پسره دوست داره گاهیی بزرگ ترها با رفتار هاشون فرزندانشان را میکشن
مامانم اصلا به من توجه نمیکنه مامانم داداشم رو خیلی دوست داره اما من رو نه تا حالا بااین کار هایی که با من کرده تا حالا فکر خود کشی هم بهم زده تا حالا یک بار برای اینکه حالم خوب شه سیار کشیدم. چون من دیروز کلا غذا نخوردم اصلا به من چیزی نگفت یا مثلا برادرم هر کار که میکنه مامانم میگه تقصیر توعه تازه من تا یک سال پیش معده م عصبی شده بود هر موقع یاد خاطرات بد گذشته می افتم حالت تهوع میگرفتم. تا حالا هزار بار بهش گفتم خب این هم این امکان رو میده که من اهداف دارم اما این خاطرات دیونم میکنه
من یه مشکلی با خانوادم دارم. خب مادر بنده مشکل روانی داره مثلا یه گوشه نشستی یدفعه شروع میکنه به فحش دادن و کتک زدن و همیشه داره غر میزنه و از کلمات بشدت بی ادبانه ای استفاده میکنه. مادر بنده همیشه در حال مقایسه کردن من با خواهر بزرگترم است و هر وقت از وضعیتی گلایه میکنم میگه تو به اون حسادت میکنی مثلا وقتی بهش میگم چرا انقدر بی ادبانه حرف میزنی میگه بخاطر این حسادت داری میکنی که خواهرت بیرون یا از لحاظ درست و همه چیز
مامان منم درست همینجوریع فقط سرم غر میزنع تحقیرم میکنع، کتکم میزنه، سرم غر میزنع بهم میگع باید کار کنی وقتی از مدرسع میام شروع میکنع بع غر زدن وقتیم میرم تو اتاقم بتزم میاد تو اتاقم غر میزنع منم مجبور میشم باهاش بحث کنم اخرشم منو میزنع همین الانشم اومدم تو اتاقم خودمو زندانی کردم از دست غر زدناش تحقیر کردناش همیشع بهم میگع کاش بمیری دیگع خستع شدم امیدی بع زندگی کردن ندارم
من دختری هستم که ۱۳ سالمه مادرم من رو بخاطر مسائل عادی در بدن دخترا سرزنشم میکه دعوا میکنه و من افسردگی گرفتم و الان هم موقع امتحان هاست راهنماییم کنید لطفا
سلام من یک نوجوان هستم مشکل من این است ک هرچه به مادرم میگویم برایم فراهم نمی کند و ب خاطر مسائل خانوادگی تحقیرم می کند و نفرین و من احساس بدی دارم و افکار خودکشی
من از مادرم متنفرم. من ۱۴ سالمه و امشب از پیش دوستم اومدم تا ساعت ۹ منو کتک زد و تا ساعت ۳ شب گریه میکردم لطفا یکی راهنماییم کنه
من از مادرم متنفرم. من ۱۴ سالمه و امشب از پیش دوستم اومدم تا ساعت ۹ منو کتک زد و تا ساعت ۳ شب گریه میکردم لطفا یکی راهنماییم کنه
سلام …مادرم از روزی دنیا آمدم ازم بدش میاد چون یک پسر داشت و من سومین دختر بودم ولی زن برادرش پسر زا بود و با آن رقابت داشت آن زمان سونو گرافی برای تعیین جنسیت بچه نبود وگرنه اگر میفهمید دخترم مرا سقط میکرد هرچقدر ازمن بدش میآمد عاشق خواهر قبل من بود به مدرسه اش برود معلم خصوصی بگیرد و کفش و لباس و… یادمه در سن نوجوانی به خاطر کتونی پاره ای که به پا داشتم چقدر خجالت کشیدم به چشمش زشت بودم یک بار یکی از دوستان در حضور مادرم میگفت زن برادرم میگوید تو بین خواهر ها زیباتری بعد مادرم گفت والا هر کی میگه ولی نمیدونم چرا به چشم من نیست .. آن موقع من از درون شکستم و البته این را یک روز برایش جبران کردم سالها بعد دو تا از فامیل در مورد گذشته و جوانی حرف میزدند و پدرم در جوانی واقعا زیبا و خوشتیپ بود عکس هایش گواه است که به مادرم خیلی سر بود ومن این را جلوی مادرم گفتم که آره بابام خیلی قشنگتر از مادرم بوده مادرم بر بر فقط مرا نگاه کرد اگر حرفی که در گذشته به من زده بود را یادش بود باید میفهمید که شکستن واقعا دردناک است ولی افسوس .. خلاصه در دورانی که در کنار هم بودیم یکی یکی خواهرهایم ازدواج کردند و من کلفت وار مهمان داری و تمیزکاری خانه پول بهم نمیداد سوم راهنمایی با وجود داشتن پدر و حقوق خوب من در کنار درس خواندن به سرکار رفتم که لااقل پول توجیبی در بیاورم مایحتاجم را خودم میخریدم و پس اندازی نمیتوانستم داشته باشم مدرسه درس و مشق و سرکار و بعد خانه استراحت نداشتم مادرم در کابینت ها را میکوبید بهم و سروصدایی راه مینداخت و فحش و ناسزا که بروم و کار خانه بکنم برایش مهم نبود خسته ای مریضی درس داری …. در آن میان مهمان بازی هم داشت.
دقیقا مثل من
من ساجدهام ۱۴ سالمه پدر مادرم ۶.۷ سال پیش طلاق گرفتن. من تازه یکساله که پیش مادرم زندگی میکنم و تا وقتی پیش پدرم بودم عزاب میکشیدم. من تا زمانی که پیش پدرم بودم هر روز ارزو میکردم که برم و پیش مادرم زندگی کنم. اما الان هیچی اونجوری نیست. من میتونم بگم وقتایی که نماز میخونم از خدا میخام مادرم رو ازم بگیره من ازش تنفر دارم. به نظر خودش و اطرافیانم باید ممنون دار تمام کارهایی که برام میکنه باشم اما اینجوری نیست. من ازش متنفرم. اابته درسته سختی هایه زیادی هم کشید هم وقتی با پدرم زندگی میکرد که خودم شاهد زجراش بودم هم از وقتی طلاق گرفته. اما با وجود اینا اصلن دوسش ندارم. وقتی بچه تر بودم با خودم گفتم من باید هم مامانم هم بابام رو ول کنم و برای همیشه برم ولی خب دوسشون داشتم کسیو که دوست داری نمیتونی ولش کنی. پس از همون موقع با کوچکترین کاری که میکردن یک عالم نفرت تو دلم جمع میکردم ازشون. تا یه زمانی مثل الان دیگ حتا نمیخام ببینمشون. الان رفتاراش طوریه که واقعا حالمو بد میکنه.
خب ببینید حق داشتین و دارین ، خودتون رو سرزنش نکنید این طبیعی هست که آدم بعضی مواقع بین احساس عشق و نفرت قرار میگیره عشق بخاطر اینه که خواه ناخواه بخشی از وجودتون بخش های از وجود پدر مادرتون رو دوست داره (که این هم طبیعی هست و همه این حس رو دارن) و یه بخش های دیگه از بخش های پدر مادرتون که باعث رنج و غم شما بودن یا میشن متنفر باشه( این هم طبیعی هست و همه بعضی مواقع باهاشون درگیر میشن) الآنم که بیشتر شده مال اینه که در سنین نوجوانی هستید ، برای اینکه بهتر این مورد سنین نوجوانی رو متوجه بشین توصیه میکنم که برید و بحران هویت رو یه سرچ بزنید
من از مادرم متنفر شدم همش ازم عیب و ایراد میگیره و نمیدونم چکارکنم بهم میگه چاقی و چانَت درازه و کوتاهی و ….واقعا دیگه خسته شدم چکار کنم بنطرتون
سلام ، من یه مادر احمق نادون دارم ، حالم از خودم و مادرم و زندگی و هرچی هست بهم میخوره ، برای همه مادره برای من زن بابا ، وقت میزاره با بچه های برادر و خواهراش بازی میکنه و به حرفای چرت بچه ۵ ساله گوش میده ولی من که ۲۰ سالمه و یه دختر مجردم هیچ ارزشی ندارم براش ،امروز متوجه شدم بدون اینکه حتی نظر منو بخواد برداشته وسایلمو بخشیده به توله های برادرش ، اونوقت من اینجا برگ چغند بودم که صبحش بهش گفتم اونو نمیدی ، حالم بهم میخوره ازش ، الان من چکار باید بکنم ؟ چی باید به این ادم بگم ؟چون اساسا خانواده مادری و پدریم پسر دوستن. چون تا بحال هیچگونه تعریف و تشویقی دریافت نکردم و اگرم کاری رو درست انجام دادم وظیفم بوده و اونقدرا هم درست نبوده ، حتی اگه توی یه کار ۲۰ هم بگیرم بهم میگه باید بهتر ازین باشه. وقتی کوچیک تر بودم اتفاقی شنیدم که با خاله و مادربزرگام از دختر بد میگفتن و هرکس که دختر بچه به دنیا میورد میگفتن بدبخت( کلمشو دقیق یادم نیست ولی یچیزی تو این معنی بود). البته من با این موضوع دیگه مشکلی ندارم ? ، بدبختم کرده دیگه تموم شده ( که هنوز تو ۲۰ سالگی نه دوست صمیمی دارم نه کسی که بتونم باهاش حرف بزنم ، نه یه شغل ، نه میدونم واقعا به چی علاقه دارم به چی نه ، میترسم برم جلو و راه اشتباه باشه ، میترسم و …. ) کنار اومدم باهاش ، ولی با این موضوع که انقدر بهم بی احترامی بشه که وسایلم بدون اجازم بخشیده بشه نمیتونم کنار بیام. اساسا کسی علاقه ای نداره به حرفام گوش بده ،چه پدر چه مادر. وقتی تو بدترین موقعیت زندگیم بودم به کسی که توی تلگرام باهاش در ارتباط بودم پیام دادم نه پدر و مادرم. همیشه برای همه مثل خواهر یا حتی مادر بودم که تو بدترین شرایط بتونن باهاش حرف بزنن ، بدون اینکه حرف و رازشون پیش کسی فاش بشه ، ولی خودم …مادر من نمیخواد بمذیره که میتونه با من خوب رفتار کنه ، وگرنه با بچه ۵ ساله خیلی عالی رفتار میکنه ،اونقدری که برای اون بچه ۵ ساله که شاید نهایتا ۲ بار در سال ببینتش وقت میزاره ، ابدا و به هیچ وجه برای من نمیزاره. مادر من میخواد فقط یه برده حلقه به گوش داشته باشه که هرچی میگه گوش بده
بله تمام حرف من همین هست که بجای اینکه دارین تلاش میکنید نگرش پدر مادرتون رو عوض کنید به درون خودتون برگردید و راهکارهای رو به کار ببندید که بتونید از این فضای محدود به طور سالم خارج بشین. نه مسئله این نیست که شما سرشار از عیب هستید مشکل اینجاست که تعامل بین نسلی پیش اومده. شما مال نسل جدید هستید و حقوقتون رو میخوایین پدر مادرتون مال نسل قبل و اونها هم حقوقشون رو میخوان، این وسط وظایف هر نسل فراموش شده. فرض بگیرید که پدر مادرتون مردن و شما سر قبرشون رفتید دوست دارید اون زمان بگید که خوب شد که من باهاشون چطور بودم؟
سلام من یه دخترم و از مامانم متنفرم چون همیشه یه داداشم که یک سال ازمن بزرگ تره محبت می کنه و این باعث نفرتم از مامانم شده و هروقت به اون محبت مب کنه نفرتم بیشتر میشه یه طرفم داداشم منو اذیت می کنه و کتک می زنه مسخره می کنه و میره به مامانم میگه این با یکی دیگه بیرون بوده و می خوام کلا برم خونه ی مامان جونم زندگی کنم بنظرتون چیکار کنم
یه مشکلی برام پیش اومده که بعضی وقتا نسبت به مادرم یه حس بدی بهم دست میده و اصلا نمیتونم این احساس رو تحمل کنم
مادرم متنفرم. واسه چیزای کوچیک و بی ارزش اینکه به نامزدم توجه دارم عصبیش میکنه و میگه نباید بهش توجه زیادی کنی یه کار اشتباه ازم ببینه یه هفته قرقر و حرفا بیتربیتی جلو خوانواده یا هر کسی میزنه ازم به شدت متنفره و من نمیدونم چرا بهم میگه تو با بقیه دخترا فرق داری نمیزاره از خونه برم بیرون و همین باعث شده افسردگی داشته باشم در کل هیچ به فکرم نیست و همیشه منو مسخره میکنه جلو نامزدم مادر شوهرم و هر کسی به نظر شما چه کار کنم
سلام من یه دخترم و از مامانم متنفرم چون همیشه یه داداشم که یک سال ازمن بزرگ تره محبت می کنه و این باعث نفرتم از مامانم شده و هروقت به اون محبت مب کنه نفرتم بیشتر میشه یه طرفم داداشم منو اذیت می کنه و کتک می زنه مسخره می کنه و میره به مامانم میگه این با یکی دیگه بیرون بوده و می خوام کلا برم خونه ی مامان جونم زندگی کنم بنظرتون چیکار کنم
سلام من مادرم به پدرم خیانت میکنه و طرف هم زن و بچه داره اما هرچی به مادرم میگم نمیفهمه میخاد طلاق بگیره و با مرده باشه .. تموم زندگیشو و منو خواهرم و پدرمو فدای اون کرده منم چن روزی هس باهاش حرف نمیزنم و به پدرم همه چیز رو گفتم حالا پدرم میخاد ب پلیس شکایت کنه تا دوتاشونو توی خونه باهم بگیره از مامانم متنفرم که به ما اهمیت نمیده و تموم زندگیش شده اون مرده. میگه حالا که ناراحتی من با مرده هستم منم کل زندگیمو براش میزارم شماهم با باباتون برین نمیخامتون. میگه من بدون اون نمیتونم. ازش متنفرم
سلام ، حتما تجربه تلخی بوده براتون. درسته که ایشون مادر شما هستن ولی دلیل نمیشه که هر کاری بکنن شما شرمنده بشید یا احساس گناه داشته باشید ، چون هر انسانی در نهایت پاسخ گوی رفتار خودش هست نه دیگران ، حتی اگر نزدیکترین افراد شخص باشند. نفرت شما هم طبیعی هست چون به هر حال آدم دوست داره که نزدیک ترین اشخاص بهش اهمیت بدن و اون رو به دیگران ترجیح بدن. نگران بودنتون هم تا حدودی عادی هست چون به هر حال بخشی از وجودتون برای بخش های از وجود مادرتون ناراحت میشه. طبیعی هست که بعضی مواقع آدم در شرایطی قرار بگیره که همزمان احساسات ضد و نقیضی رو تجربه کنه، خودتون رو اذیت نکنید کسی که کار درستی انجام نداده شما نیستید
منی که مادرم مقایسه ام میکنه تهدیدم میکنه کتکم میزنه چیکار کنم؟
سعی کن از این به بعد آدما رو درخت فرض کنی مخصوصا کسایی که اذیتت میکنن از جمله خانواده کسی از درخت توقع خوب بودن و مراعات کردن و اینا نداره پس خودتو دوست داشته باش قدر خودتو بدون و کاری کن زودتر مستقل بشی تا بتونی هرکاری دلت خواست بکنی
سلام من دخترم و ۱۸ سالمه چندین بار صدای رابطه پدر و مادرم رو شنیدم و با گوش دادن به اهنگ سعی کردم افکار بد رو از خودم دور کنم
افکار بد اسمش نیست ولی واسه موقعیت تو خوب نیست، بهشون صادقانه بگو قضیرو تا بیشتر مراعاتتو کنن
حالم اصلا خوب نیست.امروز تولدم بود 35 سالگی.من برای تولد مادرم توی یه ویلا اطراف تهران کلی هزینه کردم اونم وقتیکه شرایط مالی زیاد خوبی نداشتم.برای خواهرم هم به تنهایی با اینکه ازدواج کرده خونه خودمون تولد گرفتم و براشون از سمت پدر مادرم هدیه گرفتم حتی برای دخترش و با کمال میل و رغبت این کار رو انجام دادم. خانواده من هرسال دلیل میارند که وای امسال فلان اتفاق افتاد و نشد جبران کنیم .مگه نمیگند ادم باید خیلی راحت راجع به اخساساتش صحبت کنه من سالهاست به مادرم میگم ارزو دارم فقط یه سنجاق سر بعنوان هدیه ازش داشته باشم.شما فک کردی چون برای اونا از نظر مالی و احساسی مقدار زیادی گذاشتم حتما واسه خودمم همین توقع رو داشتم.
وقتی رضایت نداری لطف زیادی نکن تا احساس آرامش کنی
عزیزم نمیخوام لطف کنم ولی از آدم توقع دارن. موقع بیماری و کار و گرفتاری خبر میدن و ازت کمک میخوان ولی گردش و مسافرت و مهمونی و … اصلا به یادشون نیستی. وقتی یک نفر رو دوست نداشته باشن شما خودتو آویزون کنی بازم حسشون همونه.
من 15سالمه و پسر هستم از بچهگی بابام همش با صدای بلند باهام حرف میزد و الان هم همیشه با صدای بلندش حرف میزنه و منو ازار میده بهم میگه معلوم نیست دختری یا پسر همیشه با حرفاش منو ازار میده از عمد روی حیاط بلند صدا میده و به من فهش میده تا تمام همسایه هامون بفهمن و من از این کارش خجالت میکشم اصلا اخلاق نداره خیلی نامهربون هست اصلا به ما محل نمیده فقط چیزم میگه و صدا میده ازش متنفرم ولی بازم دوسش دارم. یدونه داداش دارم بزرگتر از خودمه 21سالش هست همش ازم بهونه میگیره تو زندگیم خیلی دخالت میکنه نمیزارع بیرون برم و همیشه اذیتم میکنه جلو همه دوستام ابروم رو میبره پشت تلفن فهش میده و صدا میده چرا رفتی بیرون و نمیزاره هیچ وقت راحت باشم همیشه اذیتم میکنه دارم به خاطرشون افسرده میشم تا الان به خاطر بابام و داداشم دو بار خودکشی نا موفق داشتم با قرص خیلی مهمه میشه الان بهم بگید چیکار کنم چون الان خیلی اعصابم خورده به شدت ازشون متنفرم و هی به سرم میزنه که بلایی سر خودم بیارم لطفا
سلام دوست عزیز خودکشی که پسر خوب چاره ای جز آسیب به خودت نداره سعی کن رفتاهایی که فکر میکنی اونارو آزار میده رو انجام ندی بیشتر سرت تو لاک خودت باشه . پدر و برادرت کار اشتباهی میکنن که این رفتارارو دارن ،به پدرت بگو اگر حس میکنی من جنسیتم نامعلومه تا بریم دکتر غدد .و افکار خوذکشی رو از سرت بیرون کن داذ کشیدن و فحاشی کردن از شان اونا کم میکنه نه تو
نمیدونمچرا خیلی دوست داشتنی هستی این روزها میگذره منم خیلی درد کشیدم از دستشون کاش تمام پدر مادرها خواهر برادرهارو لعنت میشدن.
فقط میتونم بهت بگم که ازشون انتظار نداشته باش عذاب وجدان بگیرن یا دلشون برات بسوزه وقتی ناراحتت میکنن یا بهت آسیب میزنن. وقتی متوجه این بشی به طور کامل، میتونی نسبت بهشون کمتر آسیب پذیر باشی و کمتر بهت تسلط دارن از نظر روحی. با حرف زدن قاطعانه حد و مرزت رو براشون مشخص کن. بهشون فضا نده. ازشون دوری کن و سعی کن با یکی که راحتی راجع به دردات حرف بزنی یا اگر هم کسی رو نداری در حال حاضر، میتونی احساسات و افکارت رو هر وقت بهت غالب شدن تویه یه دفتر با جزئیات بنویسی، یکم سخته و مثل کالبدشکافی روانی میمونه ولی وقتی انجام بدی این کارو دردت کمتر میشه. و اینکه پدرت بهت راجع به جنسیتت توهین میکنه توجه نکن بهش. تو همینی هستی که خودت میبینی. تو کسی هستی که خودت میدونی. نزار حرفای بقیه تو رو تعریف و توصیف کنه. اینکه صاید به خاطر تفاوت هات یا نه حتی بی دلیل راجع به جنسیتت بهت بی احترامی میکنه، ضعف خودش رو نشون میده تو نباید بهش قدرت اینو بدی که روت اثر بزاره. هر وقت هم خواستی به خودکشی فکر کنی اینو با خودت بگو : بقیه به من آسیب زدن و منو رنجوندن پس من چرا باید به خودم آسیب بزنم وقتی مسبب دردام اونا هستن؟ اگر بقیه به من آسیب میزنن من خودم رو دارم و باید مرهم خودم باشم.
امیدوارم حالت بهتر شه. احتمالا خیلی بهت سخت میگذره ولی اینکه بتونی نسبت به حرفاشون بی اهمیت باشی و جواب حرفاشون رو بدی وقتی باهات بحث میکنن، بعد یه زمانی دیگه به خودشون اجازه زیر سوال بردنت رو نمیدن. خودکشی رو کسی انجام میده که خسته شده و بریده و میدونم حس میکنی به اینجا رسیدی و خسته شدی ازشون ولی قوی بودن تو هست که باعث میشه اونا پا پس بکشن و دست بردارن. احساس نشون نده وقتی تحریکت میکنن. اینطوری وقتی میبینن روت اثری ندارن احتمالا عصبانیشون کنه ولی خب این همه تو ناراحت شدی یه بارم اونا بشن. یادت باشه هیچ کسم نداشته باشی همیشه و همیشه خودتو داری. از خودت دست نکش.
سلام خسته نباشید من خیلی از مامانم متنفرم از وقتی بابام مرده با هر مردی چت میکنه و قرار میذاره باهاشون و من هروقت بهش گفتم بهم محل نداد
من از مادرم متنفرم. خسته شدم حس میکنم بچه این خانواده ای ک توس زندگی میکنم نیستم مادرم هر سال ک عید میشه با این که پولداره هیچ سال پول خرید لباس عید نمیده به داداشم ۱۰ ملیون ۱۰ ملیون میده. ولی من انگار بچش نیستم میگه ندارم نمیدم نمیخاد. هنوز لباس عیدمو نخریدم نشستم گریه میکنم چون پیر زن همسایمون خرید کرده میاد میگه اینو اونو خریدم. میخاممم خودمو بکشم
من دیگه از زندگی خسته شدم از خانوادم متنقرم مخصوصا پدرم از لحاظ مالی هیچ مشکلی نداذیم ولی مادرو پدرم هرکدوم دوست پسر یا دختر دارن یه رفتار هایی میکنن که ادم احساس اضافی میکنه تا حالا خودکشی کردم ولی موفق نبوده
من چیز زیادی از زندگی شما نمی دونم ولی تو زندگی خودتو داری پدر مادرت زندگی خودشون به خاطر رفتار های اشتباه اون دوتا خودت رو اذیت و سر زنش نکن تو بزرگ میشی و یه آزادی داری که می تونی خودت زندگیت رو بسازی پس لطفاً تا اون موقع تحمل کن و امید نشو و خودت رو نباز دنبال آرزو بگرد و هدف پیدا کن و خودتو به آینده ی درخشانی که قراره بسازی تنهایی امید وار کن . اگه کسیم دوست ندارهبدن من اینجا هستم که چشم انتظار خوشحالی و موفقیتتم باشه ؟ قوا بده دیگه دست به خودکشی نزنی
من دختری ۱۶ ساله هستم و یه اشتباه کردم مادرم خیر خواه من هست خودم میدونم ولی همه رو دوستمون میبینه و پریشب پیش فامیل راز منو گفت باهاش صحبت کردم که چرا گفتی نباید راز زندگیمون رو به کسی بگیم و در آینده با این چیز های چرت آینده مون مورد تمسخر قرار میگیره خلاصه قانع شد پیشنهاد میکنم بهتون دختر خانم های عزیز از چیزی که ناراحتین با مادرتون درمیون بزارید و قانع شون کنید مادرای عزیزم یکم عفت کلام داشته باشند راز دار باشند هی امر و نهی نکنند بهتره تا بزارند بچه خودش به اشتباهش پی ببره اینطوری باعث میشه در اتفاقات بزرگ محکم تر باشند شما مثل رفیق فقط کنارشون باشید خواسته یه نوجوان پایه بودن پدر مادره
من با مادرم احساس راحتی نمیکنم یعنی نمیتونم احساسمو راحت بهش بگم چون باهام رفتار صمیمانه نداره و هرچی میگمو تبدیل به نصیحت و فوش اینا میده
منم هر وقت باهاش حرف میزنم پشیمون میشم چون هیچ درکی از حرف ها و احساساتم نداره و کاملا دنیامون متفاوته
هر حرفی رو میزنم اشتباه متوجه میشه و باعث دعوا و سرزنش میشه برا همین نه خیلی حرف میزنم نه از احساساتم با کسی حرف میزنم
سلام من بچه اولم ۱۲ ساله ازدواج کردم خیلی کم از مادرم محبت دیدم بخاطر همین اصلا ارامش ندارم بین من وبچه های دیگه اش فرق میذاره هر وقت هم بهش میگم برعکس حالت ددفاعی میگیره ودر کودکی منو با رفتاروگفتارش اذیت میکرد همیشه احساس میکنم در نظر ایشون من بی ارزش ام ونمیتون اذیت های دوران کودکی را نمیتونم فراموش کنم ووبه همین دلیل رو اوردم به قرص های ضد افسردگی وقتی قیافه اش را میبینم یاد خاطرات بد میافتم که همش توهین میکرد بخاطر همین ازش نفرت دارم. نمیدونم از کجا شروع کنم تا انجا که یادم همش از من ایراد میگرفت توهین میکرد وتحقیرم میکرد خیلی ازش میتر سیدم وقی بهم نگاه میکرد نمیتونستم کاری را به خوبی انجام دهم نمیدونم الان که ۳۱ ساله هستم نمیتونم رفتارهایش را فراموش کنم بعضی موقع ها ناخواسته به بچه هایم بی محبتی میکنم و بعد عذاب وجدان میگیرم و چند ساعتی گریه میکنم
سلام دخترم خیلی اذیتم میکنه ازمن متنفره یکسره جوابمومیده اشکمودرمیاره بعدم زجه های منونگاه میکنه انگاری خوشش میادکه منورنج میده الانم که ازدواج کرده فک میکردم بهترمیشه امامتاسفانه عاشق خونواده شوهرش شده درمقابل شوهرشم بامن بدکرده توروخدادارم دق میکنم کمکم کنین. دخترم۱۷سالشه.درسته خیلی بادخترم صمیمی نبودم اینم به خاطراین بوده که مادرم بامن همینجوری بوداماخیلی سعی کردم خوشحالش کنم اماانگارنه انگارخیلی دلش نسبت به من سنگه خیلی .الان من خودم همچین حس سنگدلانه ای به مادرم نداشتم ایشون سنگ تموم گذاشتن
سلام منهم همین هاروتجربه کردم ،مدتی به حال خودش گذاشتم ویه کارنیمه وقت پیداکردم بعدازسه سال الان رفتارش بهترشده دیگه باهاش بحث نمیکنم وباهشق رهایش کرد
حتما یه کاریش کردی
اینجور حرفها و پاسخها مثل تف سربالا میمونه و مفت هم نمیارزن. صد صفحه هم از اینجور چیزا بهش بگید هیچ چیزی برای زندگیش تغییر نمیکنه. اون اگر زور و قدرت حرف زدن این حرفها رو داشت و از طرف اونها که آزارش میدن حرفش برش داشت که اینجا نمیاومد حرفش رو بزنه.
من نسبت به مادرم احساس تنفر دارم چون توی گوشیش فیلم های مستهجن دیدم و تاثیر بسیار بدی روی روحیه ام گذاشته. برای فراموش کردن این موضوع و بخشیدنش چه کار باید بکنم؟
منم همین اتفاق واسم افتاده از وقتی بابام مرده مامانم با همه چت میکنه و عکس میفرسته براشون هر بار بهش گفتم گفت دوست دارم چت کنم تازه باهاشون قرار هم میذاره و پشت مسجد سوار ماشین اونا میشه و من احساس میکنم اون مردا رو به من ترجیح میده
اخه من هنوز ۱۱ سالمه چرا باید به فکر این کارای مامانم باشم
یکسره منت میذاره سرم همین الان که بهش فک میکنم گریم میگره هر دفعه که به این کاراش فک کردم گریم گرفته
بخاطر مرگ بابات اسیب دیده نیاز جنسیش بالاست از اطرافیانت یا بزرگسالایی که اطرافت هستن کمک بگیر
حتما برو پیش مشاوره وگرنه توی سن بالا به مشکل بر میخوری. سنت بره بالا یاد این کارای مادرت می فتی خیلی خیلی خیلی اذیت میشی لطفا برو پیش یه مشاور خوب.
من بعد از به دنیا آمدن دختر دومم خیلی عصبی شدم دختر بزرگم که شش ساله هست رو دعوا میکنم حس میکنم ازم فاصله گرفته میاریم در بزرگ سالی ازم دور یا متنفر بشه چه کارکنم ولی خودش هم یه کم سمج شده ممنون واقعا اذیت میکنه
سلام،خانوادم محدودم میکنند و در مدرسه هیچ دوستی ندارم و لز من بیزارند من هیچ رفتار بدی با اونها ندارم ، امروز تولدم بود ولی حتی پدر و مادرم بهم تبریک نگفتن ، ازشون متنفرم تنفری که هیچ وقت از بین نمیره و کارهایی که میکنن هیچ وقت از یادم نمیره مادرم بین من و دیگر بچه هاش فرق میزاره البته من بچه آخری ام و اونا از من بزرگتر اولویت هاشون فقط پوله تو فامیل ها هم هم سن من نیست، خونوادم هعی طردم میکنن و حرفایی میزنن که واقعا قلبم درد میکنه ، در این حد از من بدشون میاد که میگن کاش تو نبودی.
دخترم ازمن خیلی تنفر داره چه کارباید کرد؟ بخاطر جدا بودن پدر و مادر و اسیب هایی که بهش وارد شده و قهر بودن دختر با پدرش
سلام دختری دارم ۱۵ ساله بداخلاق سرکش شده امروز هم بهم گفت که ازم متنفره و کارش با من تموم شده. حاضر هم نیست که با مشاور صحبت کنه. به شدت نگرانم. لطفاراهنماییم کنید. من مادری ۴۷ ساله ام که حاصل زندگی مشترکم یک دختر ۱۵ ساله است که خدااونم بعد از ۱۱ سال به ما داده و الان تو تربیت این دخت رموندیم. چون خیلی سرکش شده و اصلاهیچ گونه رابطه خوبی با پدر و مارش نداره و هروقت هم میخوام باهاش حرف بزنم میگه تو خودت رو اصلاح کن حالا چه کنم
چرا همه چیزو می اندازی گردن اون شاید تو خودت مشکل داری . باهاش حرف بزن . بالاخره بچه که همینجوری از مادرش تنفر پیدا نمی کنه .اگر هم چیزی بهت نگفت به این فکر کن که خودت چه کار هایی کردی و از کی این اتفاق افتاده . اگه دیدی که واقعا خودت مقصری باید خودت رو درست کنی اگرم که اون بیشتر مقصر بود که بازم باید سعی کنی عقایدت رو مثل اون کنی یا خودت رو جای اون بزاری و مادر باحال تری باشی در کل سعی کن که بهش نشون بدی که مادر باحالی هستی . همچنین که کمی هم در قبال خواسته های اون هم باید انعطاف پذیر باشی و به سلایق و نظرات اون احترام بزار .
نکنه همیشه بچه ها خوبن ها؟ مادرا بدن
آره مثلا اگه خواست دوست پسر داشته باشه، سیگار بکشه و…. تو بهش اجازه بده وگرنه مادر بدی هستی مگه نه؟
از پدر و مادرم متنفرم ، هر وقت خودمو با هم سن و سالام مقایسه میکنم از اونا به شدتتت ازشون متنفر میشم چون هیچوقت نمیذارن کاری که دلم میخاد رو بکنم رشته ای که میخام برم، جایی که میخام برم، لباسی که میخام بپوسم و…..
خیی موقع ها والدین اصلا نمی دونم حرفاشون و کاراشون چقدر برای بچه ها آزار دهنده است. مخصوصا تو نوجوانی. فکر می کنن با این کارا و حرفا دارن راه درست و بهشون نشون می دن. ولی خب می دونی نمی شه تغییرشون داد. ولی می شه خودمون و قوی کنیم تا حرفا و کاراشون کمتر ناراحتمون کنه. همیشه نوجوان نمی مونه. بزرگ می شی. پس باید خودت برای یه خانم مستقل و آگاه و قوی بودن آماده کنی. می دونم با خودت می گی کاش مادر فلان جور بود. چرا این کار رو می کنه. چرا اون حرف و می زنه. چرا متوجه نمی شه من ناراحت می شم. چرا برادرم اذیتم می کنه. چرا پدرم فلان کارا رو کرد. و همه ی این فکرا واقعا آزار دهنده است. حق داری. کنارش اینا رو هم یادت بیار که آدما رو نمی شه تغییر داد. ولی می تونیم خودمون رو قوی کنیم. نه که همه اون ماجراهای دردناک و فراموش کنی نه. اونا فراموش نمی شن. ولی تو می تونی اونقدر روی خودت کار کنی تا اون خاطرات بد نتونه مانع رشد و شادی تو بشه.و اینکه تو تنها نیستی. همه نوجوونا این احساس ها رو تجربه می کنن. هر کدوم به شکلی. شاید اونا مادرشون کمی بهتر باشه یا شاید خیلی بدتر. برادر داشته باشن یا نداشته باشن و… ولی هر کدوم یه جوری با این مسائل ناراحت کننده روبرو شدن.من هم نوجوان بودم. من هم احساس های در هم و برهم و آشفته ای رو تجربه کردم. خیلی از کارهای مادرم یا پدرم آزارم داده.نوجوانی خیلی فراز و نشیب داره. برای همه. مال بعضی ها چاله چوله هاش بیشتره. اما همه چاله چوله رو دارن.مهم اینکه که از مسیر نوجوانی با دست پر و به سلامت عبور کنی.چطور؟ با آگاهی. با درس خوندن. با تلاش برای رسیدن به هدفی که تو رو به یه خانم آگاه و مستقل تبدیل می کنه. حالا بقیه هی مقایسه کنن. تو می دونی که بهترین خودتی و این کافیه. این زندگیه دیگه. کسانی که دوستشون داریم ممکنه یه موقع هایی کارایی انجام بدن که ما رو ناراحت و عصبی کنه. این به خاطر تفاوت آدما و دیدگاه هاشونه. اما این به معنی بد بودن اون آدما نیست.
سلام جناب مشاور، يه راه حل بديدبه مابراي مادراني ك فرزندان خودراحتي زمانيكه مزدوج شدندهم مورداذيت وآزارقرارميدهند.
بله مشکل منم هست
آدما رو نمی شه تغییر داد. ولی می تونیم خودمون رو قوی کنیم. یکطرفه چیزی رپ نمیشه درست کرد. بعد نوجوان کجا بود؟ همین صفحه کلی فرد بالا ۲۵ نظر گذاشتن. منم ۲۸ سالمه منتظر مرگ مادر و دو خواهرمم. کسی که نتونه کنترلی روی رفتار و حرفهاش داشته باشه چرا بچهدار شده پس؟ پدرم ۳۷ سال داشت فوت کرد تو همون هشت سالگیم هم اونقدر با من خوب بود که هنوز تپ خاطرم هست بعد اون باید بمیره ولی کسی که این همه شخصیتش پوچ و توخالیه این همه رفتار بد داره بمونه و من رو عذاب بده؟ دو تا دختر هم بزرگ کنه که هیچی نشدن. یکی که مثل غده سرطانی میمونه. ۳۱ سالشه صبح تا شب خونهست میخوره میخوابه بلند بلند میخنده یکبار این دختر ابله نکیخواد قبول کنه افسردگی داره اونم از نوع حاد. راجعبه هر چثزی جز مذخرفات باهاش حرف بزنی گارد میگیره فقط احمق وار صبح تاشب پای تلویزیون بشینه به این و اون زنگ بزنه و عین خاله زنک ها رفنار کنه و این و اپن رو مسخره کنه تو کار کسایی که بهش مربوط نیست دخالت کنه. این دختر یه ذره قد سوزن ثبات شحصیتی نداره. گیرم مادرت با این حجم از قرص و دارو فردا افتاد مرد. تپ میخوای چیکار کنی؟ تا کی میخوای به این وضع رقتانگیزت ادامه بدی؟ من نمیدونم واقعا دیگه باید یک نفر به چه سنی برسه تا به خودش بیاد. یکم احساس مسؤلیتپذیری بکنه.
سلام. من ۲۹ سالمه از بچگی مادرم منو محدود کرده اصلا هیچوقت نمیذاشت بیرون برم. همیشه کنار دوستام احساس،خجالت میکردم تا الان که سرکار میرم خیلی ارتباط اجتماعیم ضعیفه و تبدیل به یه فرد درونگرا شدم. از بچگی با من رفتار بد داشت. همیشه برادرم رو دوست داشت و منو تحقیر میکرد که باید کارهای خونه رو انجام بدم و اجازه بیرون رفتن ندارم چون دختر هستم. هر کس خواستگاریم میاد با رفتارهای مسخره ش اونا میرن و پشت سرشون هم نگاه نمیکنن خودش هم ارتباط اجتماعیش ضعیفه و اصلا بلد نیست حرف بزنه. امروز هم من داشتم با پدرم حرف میزدم یهو پرید تو حرفم منم عصبی شدم و گفتم مگه با تو حرف میزنم. اینم شروع کرد دعوا که خیلی وحشی هستی. اعصابمو خورد میکنه همیشه خیلی بی فرهنگه دیگه از دستش خسته شدم نمیدونم چیکار کنم
منم از مامانم بدم میاد اصلا دوست ندارم خیلی خیلی بدم میاد
سعی کن مستقل بشی بیای بیرون از اون خونه
آره این درسته
فقط یچیزی یاد گرفتین
مستقل شه؟ اونم با این وضعیت اقتصادی مملکت؟
سلام من دخترم خیلی خانواده دوست هستم مجردم ولی بعضی وقت ها بدجوری از مادرم حالت تنفر دارم واصلا اون به عنوان یه مادر قبول ندارم. من دخترم مجردم گاهی از مادرم حالت تنفر دارم واصلا اون به عنوان یک مادر دلسوز ومهربان قبول ندارم چون هیچ مهری از اوندیدم واینکه هر کاری براش انجام میدم برای رضای خداست وبس. ۳۶ سال مجردم. مادرم زندگی برادرام سر وسامان داد واز من به عنوان یک خادم کارهاش میخواد چون دخترم وزندگی کردن را از من گرفت وهر چیز را برای برادر میخواد منو فدای اینکه خودش بتونه راحت باشه و پسراش فدا کرده انگار مسلمان نیست انگار خدایی نیست که کاراشون ببینه.خیلی ناراحتم پارسال قصد خود کشی داشتم ولی حیفم امد خیلی نماز روزه گرفتم از خدا ترسیدم خدا خیلی برام مهم است
خیلی درکت می کنم منم فدای حماقتای مادرم شدم فقط به عنوان کنیز ازم استفاده کرد هر وقت لباسم پاره می شد لباس می خواستم بهم فحش می داد و نمی خرید الان 41سالمه هنوز مجردم . همیشه بهم فحش و تهمت بلند می زنه تا حالا محبت کلامی هم ازش ندیدم فقط میگه دختر باید کار کنه من و خواهرامو حتی مهمانی و عروسی نمی برد چون لباس خونه حتی نداشتیم
سلام اینکه دخترها از مادرشون متنفرن یکی از علتهاش حساسیت زیاد دختر به مادرشه .اگه مشکلی به دلیل تغییرات بلوغ ایجاد بشه چون غافلگیر کننده است سعی می کنه با شخصی که دوران خوش وصمیمیت خاصی در دوران کودکی داشته ،رو برای خودش قربانی کنه تا به این دلیل استرسهای کمتری رو احساس کنه.به هر حال تمام مسائلی که برای دخترها پیش میاد درهمه به اندازه های متفاوت وجود داره به مرور زمان قابل درمان است .مادر گوهر الهی است که باید قدرش رو بدونیم با اینکه احساسات منفی باعث می شه گهگاهی اژارش بدهیم بهشت زیر پای مادران است قدر دان زحماتشون باشیم
برو بابا
کاش چشمات باز کنی مسائل جامعه خیلی بزرگتر از این حرفاست که با جمله بهشت زیر پای مادران است حل شه عزیزم میدونی چند نفر بخاطر مادر سمی خودکشی کردن؟
سلام
من بحثم با همه فرق میکنه 15 سال دارم و مادرم تمام سعیش برای من کرده تا من کمبود های اونو نداشته باشم ولی حس میکنم دختر فوق العاده عوضی هستم. وقتی ازم میخواد یه کار کوچیک بکنم لج میبرم ولی اون با اینکه کلی غر و داد میزنم ولی اون باز مهربونی میکنه… یکمی منو با دیگران مقایشگسه میکنه و چند بار بهش گفتم البته نه به آرومی ولی اون بازم لبخند میزنه? گاهی فقط سر اینکه اون وسیله رو چون صلاحم نبود برام نخرید آنقدر ازش ناراحت میشم که گاهی خودم رو محکم به پهلو میزنم یا باهاش سرد رفتار میکنم ولی بازم اون لبخند میزنه ?و گاهی دعوام میکنع حس میکنم یه عوضیم از اون دخترای بد گاهی دلم میخواد بکشم و بعدش تا میتونم خودمو لعنت میکنم چرا اینارو دلم میخواد… همه کار برام کرد مخصوصا وقتی فهمیدم پدرم این پدرم نیست و قبلا فوت شده فهمیدم چقدر برام زحمت کشیده ولی من چی… من حتی نتونستم براش یه رتبه خوب بیارم خوشحال بشه بهش گفتم ازت بدم میاد هیچی نگفت معذرت خواهی کردم ولی فکر کنم هنوز ناراحته رتبه نشدم تحقیرم نکرد ولی ناراحت بود فکر کنم چون اون همه کار کرد تا من مثل اون نشم لطفا بگید چیکار کنم تا لطف مادرم جبران بشه نمیخوام جز اون آدمایی باشم که بزرگسالی والدینش ن رو خانه سالمندان رها میکنن…
و چقد حق گفتی
من ۱۵ سالمه و بشدت خانواده سختگیری دارم و از همچین خانواده ای متنفرمممم بخاطرشون خودکشی کردم و هنوزم ک هنوزه افسردگی دارم سرکار میرم مواقعی ک میخابم میگن چرا میخوابی معتادی نکنه؟؟؟؟؟؟؟
با دوستام مخام برم بیرون نمیزارن میگن گو خوردی حق نداری بری تو خونه ام ک هستم میگن دخترای مردمو نگا اله بله فلانه پس منم مجبور میشم هرجایی که رفتم بپیچونم و برم د آخه کثافت بعدا میای و میگی برچی بدون اجازه من رفتی بیرون؟ د آخه حروم زاده تو اگه پدر و مادری باید بیای و ببینی درد بچت چیه باس دوست بشی باهاش اجازه بیرون رفتن بدی ک عقده نشه رو دلش ک بعدن بزرگ شد حسرت نشه ذوقی داشته باشه واسه زندگی هوووووفففففففف وقتی بلد نیستید پدر و مادر باشید ازدواج نکنید…..
برو بابا دلیلش اینه که مادرا هیچ چیزی رو درک نمی کنن
سلام من یه دختر 11 سالم. مامان و بابام از هم طلاق گرفتن ومامانم هم بابامو انداخته بیمارستان رازی. والان هم بابام اونجاست. مامانم بایه مرد دیگه ازدواج کرده و ما هم پیش مادرمو پیش اون مرد با جواهر و برادرم زندگی میکنیم. ما سه تایی توی یه اتاق میخوابیم ومادرم و اون مرده توی یه اتاق.
از اتاق مامانم صدای آه آه آه میومد
و لالن هم میاد. تروخدا بگید
من و خواهرم و برادرم چیکار کنیم تا اون صداهارو نشنویم؟؟؟؟؟؟؟؟ تروخدا
چی بگم خداهدایت شون کنه
من از مادرم متنفرم چون اون همش ازم میخواد کار کنم اون منو دید که از تنبیه میترسم چون اون گوشی خودمو ازم میبره و میدونه من گوشیم رو زییییاد دوست دارم برا همین احساس میکنم و مطمئنم داره سو استفاده میکنه …من برای اینکه گوشیمو ازم نبره کار هایی که بهم میگه رو انجام میدم… وقتی از مدرسه برمیگردم دیگه خیلی به مغز و پاهام فشار اومده و نیاز به استراحت دارم ولی اون بهم میگه ک باید ظرف ها رو بشورم…. بهش گفتم بیا از این به بعد فقط ظرف های شام رو بشورم ولی اون قبول نمیکنه…. چرا اون سعی میکنه اذیتم کنه..؟توجه من کم تر شد و مادرم دیگه توجه کمتری بهم میکنه مثلاً به خاطر اینکه خواهرم میترسه و توی مهدکودک بچه ها اون را کتک میزنن مادرم بهم میگه بذار ترو کتک بزنه و من خوشم نمیییاااد که اون منو بزنه که اعتماد به نفسش بره بالا. مثلاً سرم داد میزنم بهم بی احترامی میکنه. من از مادرم خوشم نمیاد چون خود خواه است و بعضی وقت ها که با هم بحث میکنم بهم میگه برو تو اتاقت من از قیافت متنفرم و فلان.. بعد من اون موقع حس بی ارزش بودن میکنم و انگیزه ای برای زندگی ندارم. وقتی مامانم سر کار میره یه احساس خوبی میکنم… احساس میکنم که از یه زندانی آزاد شدم آلان هم سر کاره و من احساس خیلی خوبی دارم. وقتی از مدرسه برمیگردم دیگه خیلی به مغز و پاهام فشار اومده و نیاز به استراحت دارم ولی اون بهم میگه ک باید ظرف ها رو بشورم…. بهش گفتم بیا از این به بعد فقط ظرف های شام رو بشورم ولی اون قبول نمیکنه…. چرا اون سعی میکنه اذیتم کنه..؟.من دوست ندارم مادرم رو بزنم ولی بعضی وقت ها اینقدر خشمگین میشوم که باعث میشه من مادرم رو کتک بزنم مثلا من میرم تو اتاقم تا غر زدن های رو نشونم و فلان بعد اون میاد اتاقم و غر میزنه…… بعد من اون موقع اینقدر عصبانی میشم که سرش جییییغ میکشم ک برو بیرون از اتاقم و ازت متنفرم. اره مثلاً وقتی بهم میگه ظرفها رو بشور باهاش بحث میکنم چون وقتی از مدرسه برمیگردم خسته میشم. حالا یه اشتباهی نکردم ولی بهش میگم من شب برات ظرف ها رو میشورم
تقریبا مامان منم همینطوری ولی اصللا نمیزاره حرفی بزنم تا یه چیزی میگم میگه میرم به بابات میگم و این حرفا خستم کرن??
??
چقد شبیه منی
چقد شبیه منی تو
درکت میکنم امثال ماها فقط باید در انتظار مرگ اینجور آدما باشیم. چون با بودنشون هیچ فرقی با نبودشون ندارن و فقط عذابن برای آدم. من ۸ سالهم بود پدرم فوت کرد. مادرم تمام زورش رو زد جای پدرم رو پر بکنه اما نه تنها نتپنست جای پدر رو پر بکنه بلکه در خیلی از مواقع ویژگیهای یک مادر رو هم نداشت و نداره. یک زن ترسو و افسرده و خالهزنک شد طوری دو تا دخترهش رو بزرگ کرد که هیچ حسابی ازش نمیبرن من که پسرم واقعا همه جوره باهاش راه اومدم اما باور کن پیش هر رواندرمانگری بری وقتی نتونی نفر دوم که مادرت باشه رو هم با خودت ببری با اون هم صحبت کنه پس ترجیح میده تموم صحبتهاش حول محورش تو باشی. تموم انتظارات و توقعات رو از تو خواهد داشت. بزای من اینطوری بود. آخه اینطوری که نمیشه. برای درست کردن رابطهی خراب باید با هر دو طرف صحبت کرد. الان من سه جلسه پیش روان درمانگر رفتم آیا فقط من که تو وضعیت بدی قرار داشتم فقط من باید میرفتم؟ نه، مسلماً نه. مادر و دو خواهرم که صد برابر بیشتر به روانپزشک و روانشناس احتیاج دارن. ولی اونا نمیرن. از بس از زندگی پرتن و از شعور و فهم کافی برخوردار نیستن که کلا بیخیالی زندگی میکنن. ببین برای امثال ماها که مدل اینها زندگی نمیکنیم زندگی برامون سخت میگذره برای اونا انگار نه انگار. الان خواهر من ۳۱ سالشه فقط تو خونه میخوره و میخوابه دستشویی میره. ببین من نمیدونم چطور میتونه به این زندگی نکبت بارش ادامه بده و اصلا نمیدونم یه همچین آدمی با چه امیدی ادامه میده؟ هزار جور قرص میخوره. چند بار بخاطر مشکلات روانی بستری شده. من بهش بگم بالا چشمت ابرو حبرچینی میکنه میره به مادرم میگه. یعنی به این دختر هیچی نمیشه گفت چون مادرم تاب تحمل نداره کسی به دخنرش حرف بزنه. اگر دست من بود صد سال سیاه تو اینجور خانواده مزخرف زاده نمیشدم. دختر اولش برای بار دوم ازدواج کرد که اصلا زندگانی کردن بلد نیست باور کن هیچی حالیش نیست فقط دوست داره سوار مرد بشه. مادرم فقط چون دخترشه هر کاری کنه هر رفتار و اخلاقی داشته باشه پشتش در میاد. به معنای پاقعی کلمه هیچی بارش نیست. خودش نمیبینه نمیفهمه که خیلی نقاط ضعف تو شخصیتش هست. من بارها به هر سه نفرشون گفتم اما فکر میکنن من دشمن شون هستم! اینجور آدما به هیچجا نمیرسن ولی بنظرم زیاد عمر میکنن چون کلا از دنیا و واقعیت زندگی به دورن. بدون هیچ دغدغهای زندگی میکنن. زندگی که چه عرض کنم میخورن میخوابن. با اولی ۷ سال موند. با این هم مون نکنم زیاد دووم بیاره. مگر اینکه شوهرش کر و لال باشه. واقعا فقط طرف عمر و زندگیش هدر میره و بدبخت میشه. من شرایط ازدواج رو هم داته بام صد سال سیاه با دخنری مثل خواهر بزرگم ازدواج نمیکنم. واقعا امیدوارم اینجور خانواده نصیب هیچکس نشه. لطفا وقتی شرایطش رو ندارید بچهدار نشید.
وای من عین توهم !!
اصلا باورم نمیشه حتی فکرامم مثل توعه
درکت می کنم
من دو ساله با شوهرم عقدم، بیشتر بخاطر رهایی از خانواده سختگیرم با ایشون ازدواج کردم و 20 سالمه، ولی دوسش دارم. عذاب وجدان دارم بلحاظ دینی و احساس نفرت نسبت به همه کسایی که راحت میان ازدواج میکنن، من یه برادر کوچیک دارم و هیچ خواهری ندارم که باهاش درددل کنم، از پدر مادرم متنفرم، چون سختگیر بودن، تحقیرم کردن، بزور منو فرستادن دانشگاهی که دوس داشتن، مادرم که گاهی چنان با شوهرم صمیمی میشه انگار دوست دخترشه، مذهبیه ولی منو زده کرده از دین، غر میزنه و ازش متنفرم… سه ماه دیگه شاید ازدواج کنیم ولی سه ماه خیلی دیره تو جهنمم انگار
من مادرم روانی هست شب صبح ظهر شب به من که یک پسر ۱۹ ساله هستم فحش بد بیرا میگه میگم دیگه خودکشی کنم خسته شدم میخوام خودمو بکشم
باهاش بشین منطقی حرف بزن ببین مشکلش چیه .
اگه باحرف میفهمیدن که ازشون متنفر نبودیم
منم مثل تو بودم فقط بعداز ازدواجت غیرت داشته باش دیر به دیر دیدنشون برو
سلام من دخترم از من متنفره بعد از 8 سال پیش مادر شوهرم زندگی می کنه انجا خیلی راحته پیش من زیاد نمی یاد نمی تونم چکار کنم هنوز م از من مشکل داره با تشکر. از وقتی دخترم دومی بدنیا امد تا دو سال مشگل نداشت بعد فهمیدی خیلی اذیت شده دگتر بردم گفت پیش فعال از او موقع خیلی عصبانی شدم داد می زدم دخترم از من خیلی خسته شده رفت پیش مادر بزرگ انجا زندگی می کنه برای ناراحت هستم نمی چکار کنم دیگه خسته شدم روز و شب گریه می کنم مریض شدم بخا طره دخترم خسته شدم
من فکر میکنم دخترتون بهترین کارو کرده گاهی ما نمیدونیم چه بلایی سر فرزندمان میاریم
چقدر قشنگ . ای کاش پدر و مادر ها درک می کردند
من از پدر مادرم بدم میاد
مثل من،منم از پدر مادرم بدم میاد
سلام دوستان من یه دخترم و یازده سالمه و برادرم هم چهار سالشه مادرم بین من و داداشم خیلی فرق میذاره مثلا همین الان داداشم اومد تو اتاقم کل جامدادی من و خالی کرد و بهم یه حرف نامناسب زد بعد رفته پیش مامانم میگه مامان آبجی بهم گفت اسکل در صورتی که من اصلا بهش تو هم نگفتم بعد مامانم هم منو صدا کرد که چرا بهش اینو گفتی منم گفتم من همچین کاری نکردم چند دقیقه قبلش هم به مامانم گفتم برام مداد نوکی بخر قبول نکرد آخه مداد نوکیم پایینش به لطف داداشم که از بالکن پرتش کرده شکسته و همش نوک ها رو خورد میکنه و نمیتونم بنویسم اما قبول نکرد گفت تو یه مدادنوکی دیگه داری بهش گفتم که آخه اون طرحش خراب شده گوش نداد. یه سری دیگه خیلی عصبانی شدم و رفتم بهش گفتم که تو بین من و داداشم فرق میذاری یعنی اون شب و تا یه هفته بعدش واسم شد جهنم. البته خداروشکر بابام خیلی دوسم داره اما چه فایده من دقیقا الان که به مامانم نیاز دارم چیکار کنم هااااا میگن مادر مرهم اسرار اما وقتی بهم گوش نمیده چیکار کنم من جر خدا که این و بهش بگم کسی و ندارم چون نمیشه که به دوستام این چیز ها رو بگم من به یه آدم نیلز دارم که درکممم کنه درککککک اما کو یه ساله که اینجوری شده خسته ام خستههههه چشمام داغون شد انقد گره کردم
من عاشق مادرم پدرم بودم و هستم ولی بعد مرگ مادرم نا مادریم بد هیولایی بود یعنی عین نامادری سیندرلا با دوتا دختراش ?? یعنی واقعا آرزو دارم یکی مثل شاهزاده برام پیدا بشه منو ببره
منم
بچه بزرگ گن آخرش اینو بگه
ای کاش
سلام مادر محترم از اینکه ناراحت دخترت هستی که خوب احساس مادرانه هست ولی وقتی دختر شما خانه مادر بزرگ راحته چرا شما ناراحتی خوب برای مادر بزرگ هم خوبه و برای شما هم خیلی خیره که پیش ایشان هست متاسفانه در برخی خانواده ها اجازه مستقل فکر کردن به بچه ها داده نمیشه فرزند شما در هر جا باشه فرزند شماست پس در همان حال که هست اورا قبول کنید وانتظار نداشته باشید او مثل شما فکر کند و یا برده شما باشد چرا که او شخص دیگری است.. البته احترام به پدر ومادر لازم است ولی این به معنا زندگی کردن با انها نیست…
من مادرم همش منو تهریک میکنه فحش میده میزنه من یک پسر ۱۹ ساله مذهبی هستم به دلیل نرفتن به مدرسه منو صبح اول صبح کله سحر منو زد خون از دماغم اومد
سلام من دختر 12 ساله هستم. درسم خیلی خوبه ولی مادرم همش منو با بقیه مقایسه میکنه، میگه تو خجالتی و منزوی هستی یکم از بقیه یاد بگیر چند روز پیش کارنامه ماهانه رو مامانم گرفت معلما از دستم شاکی بودن که درسش خیلی خوبه ولی چون آروم و ساکته ما از نمره ش کم میکنیم واقعا
از اون موقع اومدم خونه دارم گریه میکنم آخه برای چی وقتی من خیلی از متنهایی که تو کلاس میگن رو جواب میدم و مشارکت دارم، فقط بعضی اوقات استرس شدید میگیرم و خجالتی میشم خب دست خودم نیست چیکار کنم، احساس میکنم افسردگی گرفتم هرچیز کوچکی که میشه مامانم باهام با دعوا صحبت میکنه مثلا میخوام بهش محبت بورزم میگه برو و ازت متنفرم مگه من بدبخت چیکار کردم آخه، دیگه واقعا خسته شدم از خودم نا امیدم امیدوارم همه چی تموم بشه احساس گناه میکنم از 8 سالگی خود ارضایی میکردم ناراحتم که این چیزارو میدونم خدا ازم نگذره
همچنین منم 13 سالمه و دخترم مامانم خیلی بد برنورد میکنه باهام همش منو با بقیه مقایسه میکنه درسمم خوبه و وقتی بابام یه چیزی برام میخره میگه چرا براش میخری و این مامانم نیس نامادریمه دیگه خسته شدم نمیدونم چیکار کنم 4 ساله که اینجوریه رفتارش واقعا عین نامادری سیندرلا برخورد میکنه فقط دوست دارم یکی مثل پادشاه بیاد منو با خودش ببره 🙂
از مامانم متنفرم
چرا اخه،؟؟
منم از مادر و پدرم بدم میاد مخصوصا مادرم چون توی رابطه عاطفی کاملا درستی بودم ولی باعث جداییمون شد و کلی ابرو ریزی کرد هیچوقت دوست ندارم ببینمش به زودی هم قراره ازشون جدا بشم