اگر فکر میکنید چرا هیچکس مرا دوست ندارد، اولازهمه باید بگویم که اشتباه میکنید. در حال حاضر هم کسانی هستند که شما را دوست میدارند. والدینتان شما را دوست میدارند، خواهر و برادرتان شما را دوست میدارند و احتمالاً دوستان خوبی دارید که شما را دوست میدارند.
البته، همگی ما روزهایی داریم که بدتر از باقی روزها هستند و ممکن است پس از پایان یک روز بد یا یک جدایی سخت، احساس تنهایی کنیم و ناراحت باشیم. بااینوجود، اگر فکر میکنید که هیچکس به شما اهمیتی نمیدهد یا باور نمیکنید که کسی شما را دوست داشته باشد، این مقاله گزینه ایده آلی برای شما خواهد بود.
مطالب مرتبط: راههای مقابله با افکار منفی
کسی منو دوست ندارد به خاطر اعتماد به نفس پایین
یکی از دلایلی که ممکن است چنین احساسی به شما دست پیدا کند، داشتن اعتماد به نفس پایین است. این مورد بسیار رایج است و در واقع، تقریباً هر فردی با کمبود اعتماد به نفس مشکل داشته است؛ بهخصوص در دوران نوجوانی و جوانی. اعتماد به نفس پایین میتواند تأثیر زیادی بر کیفیت زندگی و خوشبختی و همچنین رسیدن موفقیت در زندگی داشته باشد.
اگر فکر میکنید که ارزش دوست داشته شدن یا خوشبختی را ندارید، به دنبال آن نخواهید گشت و احتمالاً پیش از یافتن آن، تسلیم خواهید شد. شما نمیتوانید خوشحال باشید اگر باور داشته باشید لیاقت خوشبختی را ندارید و پیداکردن کسی که شما را دوست داشته باشد درحالیکه خودتان را دوست ندارید، دشوار خواهد بود.
مطالب مرتبط: چگونه با انگیزه زندگی کنیم؟
نشانههای اعتماد به نفس پایین
شما ممکن است خود نیز متوجه اعتماد به نفس پایین خود نباشید. ممکن است برایتان کاملاً طبیعی باشد که احساس کنید ارزش هیچ نوع از خوشبختی را ندارید؛ زیرا همواره چنین احساسی داشتهاید. ممکن است داشتن احساس بی ارزشی بهخاطر شیوه تربیتتان بوده باشد. درصورتیکه در خانوادهای بزرگ شدهاید که اعضای آن شما را تحقیر کردهاند یا همواره مورد انتقاد آن ها قرار گرفتهاید، به احتمال زیاد با چنین احساسی بزرگ میشوید. در ادامه، برخی از نشانههای اعتماد به نفس پایین آورده شده است:
- تجربه شرمندگی شدید هنگام شکست
- احساس شکست و بی ارزش بودن
- تمرکز بیش از حد بر مشکلات
- خستگی مزمن یا احساس بیماری
- انزوا ،گوشه نشینی از دیگران و ایزوله کردن خود
- داشتن احساس بد در مورد دیگران
- حساسیت نسبت به هر نوع انتقاد
- بیخوابی یا خوابیدن بیش از حد
- سردرد یا درد در قسمتهای دیگر از بدن
- شک و تردید کردن در هر کاری که میکنید
- نامطمئن بودن دررابطهبا تصمیماتی که میگیرید.
مطالب مرتبط: چگونه خود را دوست داشته باشیم
کسی مرا دوست ندارد به خاطر ترس از ترک شدن
اکثر انسانها یک یا دو بار در زندگی طرد شدهاند و میتوانند این موضوع را بپذیرند و بدون مشکل با آن کنار بیایند. در واقع، رد شدن یک روش عالی از یادگیری است. بااینوجود، افرادی با اعتماد به نفس پایین، رد شدن را اینچنین نمیبینند. آن ها رد شدن را بهعنوان شکست میشناسند و به این نتیجه میرسند که نمیتوانند هیچ کاری را درست انجام دهند.
این بدان دلیل است که نمیدانند چگونه رد شدن را پردازش کنند؛ بنابراین بر آن متمرکز میشوند و اجازه میدهند تا تمام وجودشان را تسخیر کند. بااینوجود، گاهی اوقات رد شدن تضمین نشده است. چه کسی میتواند بگوید که حق کاملاً با فردی است که شما را رد کرده است؟
در بسیاری از موارد، آن فرد تنها روز بدی را پشت سر گذاشته است، زمانی فردی که بسیار شبیه به شماست به او آسیب زده است یا شاید هم تنها از اسم شما خوشش نیامده است. رد شدن حتماً همیشه درست نیست. هرکسی نظر خود را دارد و اگر از چندین نفر در مورد یک موضوع سؤال کنید، احتمالاً چند دیدگاه متفاوت خواهید شنید.
مطالب مرتبط: تو زندگیم خیلی تنهام
چرا کسی من را دوست ندارد؟ به علت افسردگی
شما ممکن است دچار افسردگی شده باشید. این یک اختلال سلامت روان جدی و رایج است که قابلدرمان نیز میباشد اما باید پیش از کمکگرفتن، خود متوجه آن شوید. بر اساس مؤسسه اضطراب و افسردگی آمریکا (ADAA)، تقریباً 15 میلیون نفر از علایم افسردگی رنج میبرند. بااینوجود، تشخیص علایم افسردگی دشوار است زیرا آنقدر به احساس ناراحتی، خستگی و دلزدگی عادت کردهاید که فکر میکنید کاملاً طبیعی است.
شاید هم فکر کنید دیگران نیز چنین احساسی دارند؛ بنابراین، به دنبال کمک حرفهای نباشید. دیگران بر این باور هستند که اگر آن را نادیده بگیرید، بهخودیخود از بین خواهد رفت و بسیاری از مردم فکر میکنند همه چیز در سر آنهاست و باید با آن کنار بیایند. هیچ یک از این موارد درست نیست. همه انسانها همیشه ناراحت و غمگین نیستند. این احساس بهخودیخود از بین نخواهد رفت و چیزی نیست که بتوانید با آن کنار بیایید.
مطالب مرتبط: من تو مدرسه هیچ دوستی ندارم
علائم افسردگی
افسردگی یک بیماری واقعی است و در بسیاری از موارد، به دلیل عدم تعادل بین مواد شیمیایی موجود در مغز که احساسات و عواطف ما را تنظیم میکنند، حاصل میشود. این تقصیر شما نیست و نمیتوانید طبق گفته برخی از افراد به خود دلخوشی دهید. برخی از علائم افسردگی شامل موارد زیر هستند:
- خستگی مزمن
- از دست دادن وزن یا چاق شدن
- غذا خوردن کمتر یا بیشتر از حد معمول
- بیعلاقگی به فعالیتهای موردعلاقهتان
- احساس بی ارزش بودن و شکست
- اضطراب، بیقراری و تشویش
- تمرکز بر مشکلات
- گوشه نشینی از دیگران
- از دست دادن حافظه
- احساس عذاب وجدان بهخاطر مسائلی که تقصیر شما نبودهاند
- بیش از اندازه به اشتباهات گذشته فکرکردن
- صحبتکردن و فکرکردن کند
- احساس شدید ناراحتی و درماندگی
- گریه کردن بدون دلیل
- در سر داشتن افکار خودکشی یا خودزنی
مطلب مرتبط: چرا از مادرم متنفرم
دلایل افسردگی
درصورتیکه افسردگی دارید، میتوانید کمک بگیرید و از این موضوع غافلگیر خواهید شد که چقدر زود میتوانید با کمی درمان و شاید هم مصرف دارو احساس بهتری پیدا کنید. بسته به دلیل افسردگی، شما میتوانید در عرض چند روز احساس بهتری پیدا کنید. برخی از دلایل افسردگی عبارتاند از:
مطالب مرتبط: نشانه های افسردگی در نوجوانان
- عدم تعادل مواد شیمیایی در مغز
- اعضای خانواده با بیماری روانی
- بیماریهای روانی پیشین
- مشکلات پزشکی از قبیل سرطان یا بیماری قلبی
- آسیب تروماتیک مغز
مطالب مرتبط: خانوادم درکم نمیکنن
چرا هیچکس منو دوست ندارد؟ اختلال اضطراب اجتماعی
دلایل دیگری نیز وجود دارند که باعث میشوند شما فکر کنید هیچکس مرا را دوست ندارد و نخواهد داشت. یکی از این دلایل ممکن است عدم توانایی شما در داشتن یک رابطه به دلیل یک اختلال متفاوت باشد. شاید شما یک اختلال اجتماعی از قبیل اضطراب اجتماعی یا ترس از حضور در جمع داشته باشید که مانع از داشتن روابط پایدار و بادوام میشود. آیا همیشه نگران هستید که دیگران چه فکری در مورد شما میکنند یا چگونه شما را مورد قضاوت قرار میدهند؟ اگر اینچنین است، شاید اختلال اضطراب اجتماعی داشته باشید. در ادامه، برخی از نشانههای دیگر این اختلال آورده شدهاند:
- دوری کردن از دیگران
- باور این که هیچکس شما را دوست ندارد
- ترس و خجالت شدید از صحبتکردن با دیگران
- نگرانی مداوم در موردنظر و احساس دیگران نسبت به خود
- لرزیدن، عرق کردن، شرمنده شدن، آشفتگی و حالت تهوع
- امتناع از قرارگرفتن در مرکز توجه
- دوری از موقعیتهای اجتماعی از قبیل جشنها و دورهمیها
- تجزیهوتحلیل عملکرد خود پس از یک موقعیت اجتماعی
- انتظار وقوع بدترین اتفاقات در یک موقعیت اجتماعی
مطالب مرتبط: چگونه به بهترین خود تبدیل شویم
دلایل اختلال اضطراب اجتماعی
دلایل بسیار زیادی برای اختلال اضطراب اجتماعی وجود دارند، اما هیچ یک از آن ها صددرصد قطعی نیستند؛ همانطور که این موضوع برای سایر مشکلات سلامت روان نیز صدق میکنند. یکی از دلایل میتواند بزرگ شدن در یک محیط خانوادگی بیثبات باشد که به دلیل کمبود محبت در کودکی یا اینکه کودک مورد بیتوجهی یا سوءاستفاده قرار گرفته است یا شاید هم در مدرسه مورد آزار و اذیت دیگران واقع شده باشد.
این اختلال همچنین میتواند از یکی از اعضای خانواده که بیماری مشابه ای دارد، به ارث رسیده باشد. دلیل آن هر چه باشد، مهم است که کمک حرفهای بگیرید زیرا این اختلال بهشدت قابلدرمان است. شما میتوانید طی یک یا دو جلسه اعتماد به نفس بیشتری پیدا کنید و متعجب خواهید شد از این که روند بهبود تا چه اندازه سریع حاصل میشود.
مطالب مرتبط: چگونه دوست پیدا کنیم؟
اگر فکر می کنید کسی شما را دوست ندارد خود را رها کنید
هیچکس بیدلیل از شما دوری نمیکند یا متنفر نمیشود؛ حداقل نه فردی که ارزش توجه شما را داشته باشد. گاهی اوقات، افرادی که میخواهید دوستتان داشته باشند، نمیتوانند عشق خود را به شیوهای که شما میخواهید، ابراز کنند. اگر به کسی علاقهمند هستید که علاقهای به شما ندارد، مشکل اصلاً از شما نیست. در واقع، احتمالاً آن فرد است که مشکل دارد. افرادی که نمیخواهند با شما معاشرت کنند را رها کنید زیرا دنبالکردن دیگران برای این که از شما خوششان بیاید یا دوستتان داشته باشند، ارزشی ندارد. شما نمیتوانید دیگران را مجبور به داشتن احساساتی کنید که نسبت به شما ندارند.
اگر هیچکس شما را دوست ندارد اشتباهات خود را بپذیرید
اصلیترین چیزی که لازم است بدانید، این است که باید خود را دوست داشته باشید. اگر خود را دوست نداشته باشید، چگونه انتظار دارید شخص دیگری شما را دوست داشته باشد؟ این مانند فروشندهای است که سعی دارد چیزی که خود به آن باور ندارد را بفروشد. درصورتیکه به خودباور نداشته باشید، چگونه انتظار دارید دیگران به شما باور داشته باشند. مهم نیست که چه خطاهایی مرتکب شدهاید، هر یک از ما خطاهای خود را داریم.
بسیاری از انسانها دارای خطاهای بیشتری نسبت به شما هستند و برخی نیز کمتر از شما مرتکب خطا شدهاند اما این موضوع اهمیتی ندارد. هیچکس کامل و بینقص نیست، و شما باید این موضوع را بپذیرید. شما نمیتوانید انتظار کامل بودن داشته باشید و حتی اگر کامل و بینقص باشید، این موضوع نمیتواند نظر افرادی که شما را دوست ندارند را تغییر دهد و آن ها را به شما علاقهمند کند. این چیزی نیست که شما بتوانید تغییرش دهید. شما تنها باید این موضوع را بپذیرید و به زندگی خود ادامه دهید.
مطالب مرتبط: چگونه شخصیت دوست داشتنی باشم
با یک نفر حرف بزنید
خواه این که افسردگی، اعتماد به نفس پایین، اختلال اضطراب اجتماعی دارید یا این که فقط احساس میکنید هیچکس مرا دوست ندارد، این موضوع اهمیت دارد که با شخص دیگری در این باره صحبت کنید. اگر احساس میکنید که کسی ندارید تا با او صحبت کنید، میتوانید از یک فرد حرفهای که در زمینه این مسائل تجربه دارد، صحبت کنید. در سایت مشاوره باما هزاران کارشناس سلامت روان واجد شرایط داریم که میتوانند به شما کمک کنند. کافی است با آن ها تماس برقرار کنید تا بتوانید کسی را برای صحبتکردن با او پیدا کنید. نیازی به رزرو وقت مشاوره از قبل نیست و میتوانید این کار را از خانه نیز انجام دهید.
چرا خانوادم منو دوست ندارن
سلام منو هیچ کس دوست نداره هر کسی یه جوری سعی میکنه منو از خودشون دور کنن دلم میخواد برم یه جای که دیگه هیچ ادمی اون جا نباشه. سلام به هر کی خوبی میکن بهم بدی میکنه یعنی همه از من بدشون میاد هیچ کس به خونه ی من نمیاد منم که میرم زیاد احساس میکنم با رفتارشون نشون میدن مثلا حتی شوهرم اینقدر که دوستش دارم باز بیشتر وقتا دلمو بد جوری میشکنه دلم میخواد خودمو بکشم دیگه حلم از زندگی کردن بهم میخوره تو دنیا فقط بابام بود که دوستم داشت اگه نمیرفتم خونشون بهم یا همیشه زنگ میزد یا میومد خونم ولی خدا اونم از من گرفت ۵ خواهر دارم و دوتا برادر برادرام که هیچ وقت نمیگن مردی یازندیه از خواهرامم فقط دو تا شون باهام خوبن مامانمم که فقط پسر پرسته جز خدا کسیو ندارم خیلی حالم بده از خودم بدم اومده چون همه از من بدشون میاد
منبع: www.betterhelp.com
احساس میکنم هیچکس دوستم نداره
پاسخ مشاور به ” چرا کسی بهم اهمیت نمیده “
برای حل یا کنار اومدن با چنین مشکلاتی تنها قدرت بخشی به خود شما میتونه کافی باشه. شما باید این باور برسید که گفته ها و حتی افکار دیگران خیلی کمتر از واقعیتی که خودتون بهش باور دارید یا اون چه که بهش معتقدید ارزش داره.
برای مثال، وقتی که در جمعی بخواید صحبت کنید، اول از همه احتمالا واکنش ها و افکار دیگران رو تو ذهنتون تصور میکنید و همین مسئله اکثر اوقات به کل مانع از این میشه که شما چیزی بگید. ولی همین شرایط رو بیاید به گونه ای تصور کنیم که شما به افکار و عقاید خودتون بها و اهمیت بیشتری میدید. در این صورت فکر اول شما واکنش و افکار دیگران نخواهد بود. شما به عنوان یک فردی که استقلال فکری داره نظراتتون رو بیان میکنید و حتی اگر دیگران واکنش منفی ای بدن تاثیر چندانی روی شما نخواهد داشت. بجای اینکه حس بدی بگیرید احساس قدرت میکنید از اینکه تونستید آزادانه صحبت کنید. البته این رو هم در نظر داشته باشید که خیلی از واکنش ها و افکار منفی ای که ما تصور میکنیم صرفا زاده ترس های ما هستند و اکثر اوقات دیگران چنین واکنش ها و افکاری نسبت به ما و صحبت های ما ندارند.
بنابراین در گام اول شما باید تلاش کنید که خودتون رو دوست داشته باشید و به خودتون احترام بگذارید و خودتون رو ارزشمند بدونید. چراکه هر انسانی فارغ از جنسیت و شرایط مالی و خانوادگی و… ارزشمنده. برای تقویت این احساس ارزشمندی تمرین هایی وجود داره که شما هم میتونید اون ها رو تحت عنوان تمرین های تقویت عزت نفس در اینترنت جستجو کنید و هم من چند مورد رو خدمتتون ذکر میکنم:
۱.تمرین آینه: سعی کنید هنگامی که شرایطش فراهم بود به جلوی آینه برید و به صورت عریان به خودتون و بدنتون نگاه کنید. به تمام جزییاتی که دوستشون دارید و یا تا به حال موجب خجالتتون میشده دقت کنید. سعی نکنید که از قسمتی از بدنتون رو نادیده بگیرید. انجام این تمرین به مرور موجب پذیرش بیشتر شما نسبت به بدنتون میشه.
۲.گفت و گو با خود: شما میتونید گاهی در جایی که یک آینه وجود داره با خودتون وارد گفت و گو بشید. شما در نقش خودتون و شمایی که در آینه وجود داره در نقش یک فردی که نسبت بهش حرف های ناگفته دارید. حتی اون فرد در آینه هم میتونه باز خود شما باشه. سعی کنید هر حرفی رو که نتونستید به زبون بیارید رو بیان کنید. با انجام اینکار علاوه بر اینکه احساس تخلیه روانی میکنید اعتماد به نفس این رو هم پیدا می کنید که در جمع ها بیشتر صحبت کنید.
همونطور که بالاتر گفتم تمرینات زیادی برای تقویت عزت نفس و اعتماد به نفس وجود داره که شما میتونید اونها رو پیدا کنید و انجام بدید.
مسئله بعدی شما احساس بی لذتی در زندگی هستش. مثل همین که خیلی از حرف ها رو بیان نمیکنید چون لزومی براش نمیبینید. برای حل این مسئله یکی از ساده ترین کارها تغییر زاویه نگاهمون هستش. زندگی در حال گذره چه ما اون رو عبث ببینیم و چه سرشار از لذت. چیزی که ما از زندگی به دست میاریم وابسته به نگاه ما نسبت به زندگیه. بنابراین لازم نیست که همیشه به دنبال دلیلی برای انجام کارها بگردیم. خیلی از کارها همین که احساس خوبی به ما بدن به اندازه کافی قانع کننده هستش. بنابراین خودمون باید برای بهتر شدن زندگیمون تلاش کنیم. دست روی دست گذاشتن موجب بهتر شدن چیزی نمیشه. سعی کنید با همون امکانات و شرایطی که دارید برای خودتون اوضاع رو مطلوب تر کنید تا احساس شادی بیشتری کسب کنید. برای مثال درد و دل کردن به خودی خود مشکلی رو حل نمیکنه اما با تخلیه روانی ای که در درد و دل شکل میگیره فرد احساس بهتری پیدا میکنه. پس سعی کنید مبنا رو بر این قرار بدید که سلامت روان و جسم خودتون رو ارتقا بدید و احساس بهتری پیدا کنید. اونوقت خیلی از کارها دیگه پوچ نیستند.
در تمامی مراحل زندگی موفق و پیروز باشید.کوشا کوچک آملی
کارشناس مشاوره با ما
منم ی دوستی دارم قدش از من بلند تره من کوتاه تر هستم هر جا میرم اول اونو میبینن بعد اصلا منو نادیده میگیرن طوری که هیچ جا منو نمیخوان برم کل مدرسه اونو دوست دارن همش میان بهش میگن که دوست داریم اینا همه دوسش دارن اما من یک نفر هم نگفت که دوست دارم اون کلی دوست داره اما من یکی به جز اون ندارم خب اینطوری اعتماد به نفس منم میاد پایین
اصلا خودتو با ویژگی ظاهری که هیچ دستی توش نداشتی با دیگران مقایسه نکن اون حتما خیلی آدم اجتماعیه و توام هیچ مشکلی نداری پس اگر اونا باهات دوست نمیشن مشکل از اوناست
خیلی خودتو دست کم نگیر(نمیخام بهت بگم ک تو خدا هستی نه)ولی در واقعیت قد اصلان اهمیتی نداره اگع به دید وسیع تری به همه چیز نگاه کنی(دوستت ک قد بلنده قدش از ولادیمیر پوتین هم بلند تره قدش از ایلان ماسک هم بلند تره ایا باهم برابر هستند؟)خودتو با این چیزا اذیت نکن و حسودی هم باعث پس رفتت میشه به کار خودت برس
سلام…من ۲۲سالمه….چشمام پر اشکه…هیچ کس منو دوست نداره و اینقدر به من ترحم میکنن که حالم داره از خودم بهم میخوره…تو خوابگاه هستیم و هم اتاقی هام خیلی بد به لباسام نگاه میکنن….نفرین شون نمی کنم ولی از خدا میخوام یه روز یکی مثل خودشون باهاشون رفتار کنه ببینم دلشون میشکنه یا نه….چشمام انحراف داره و یکیش خیلی ضعیفه نمی تونم درست نگاه کنم….تو خوابگاه همه بهم پوزخند میزنن از کنارم رد میشن…از خدا خواستم حالشونو بگیره…خدا شاهده دعا میکنم یه روز مثل من بهشون احساس حقارت دست بده بهشون بمیرن….من اصلا بهشون نه زل میزنم و نه بد نگاه میکنم ولی حتی خانواده ام هم دیگه بهم زنگ نمیزنن و نمی خوان صدامو بشنون….سعی کردم توی پوششم تغییر ایجاد کنم ولی باز خیره نگاه میکنن منو.اگه مشکل از منه که برم خودم رو بکشم…..از بچگی همش بهم گفتن تو گیجی و خاک تو سرت و خیلی تحقیر کردن ها….حس میکنم دیگه هیچ وقت درست نمیشه و هر کاری میکنم حل نمیشه دوست داشتم یکی دیگه بودم.هیچکیییییی منو دوست نداره و مسخرم میکنن و کسی نظرم براش مهم نیست یه تفاله هستم که روی چایی مونده وقتی رنگش رو پس داد میندازنش دور….هیچ امیدی به آینده ندارم.حالم خراب تر از اونی هست که فکر شو بکنی.پرخوری عصبی دارم ..چاق هستم .۵۰کیلو اضافه وزن دارم.خانواده خوبی ندارم. کودکی خوبی نداشتم.تو محیط خوابگاه همه منو تحقیر میکنن …..ترحم میکنن ولی با من بدن….یعنی نه بهت احترام میذارن نه برای حرفت ارزش قائلن…ولی موقعی که غذا ندارم بخورن مثل بیچاره ها با من رفتار میکنن میگن بیا غذا بخور به زور منو میکشونن سر سفره….مثل یه فقیری شدم که گوشه خیابون هر کی واسه ثواب خودش بهش پول میده نه برای اینکه به اون کمک کرده باشه.حالم از ترحم شون بهم میخوره.خانوادم اصلا به من زنگ نمیزنن پول نمیدن….و به امان خدا واگذار شدم.چشمم انحراف داره.همه بد نگاه میکنن منو ….ممکنه حتی خودتون هم در حکم مشاور با من صحبت کنین بفهمین چقدر گیجم….و حالتون بد بشه…..ولی اینا نمیدونن اینایی که مسخرم میکنن به خدا واگذار کردمشون….حالم خیلی بده.دوست ندارم نفرین کنم ولی دلم رو بد جور درد آوردن.دلم میخواد بمیرم.چون به هیچ دردی نمی خورم.۲۲سالمه ولی مثل گیج هام.همه فکر میکنن شادم ولی درونم غوغایی هست….خدایا تو بهتر میدونی….دوست نداشتم اون دنیا پیشت شرمنده باشم ولی اینا نمیذارن…..نمیدونم چطور بگم با رفتارشان منو عذاب میدن…با بی توجهی به حرفام ….خیلی خستم خیلی ناراحتم
♥️⛓ درکت میکنم عزیزم :)))
واقا نمیدونم چی بگم ک باعث آرامشت بشه
خودمم تو این شرایطم
ولی اینو بدون با اینکه ندیدمت دوست دارم از ته دلم
چون همدردیم
من مشکلی دارم زیاده در کل . در همه زمینه هاست . اولین نمونه اش کار و شغلی ام هست کلا هرجا میرم سرکار یکی از دو سه تا همکارام باهام به مشکل میخوره . کاری را که بلدم انجام میدم اما بخاطر یک ایراد جزیی . میگه تو هیچی یاد نگرفتی . بعد به قول معروف حتی سواستفاده میکنن . مثلا بجای اینکه همکارم زونکن خودش بیاره بهم دستور میده برام بیار وگرنه سطحش با من یکییه رییسم نیست فقط سابقه اس بیشتره . دومین مورد اصلا نمیتونم خودمو دوست داشته باشم بخاطر قیافه و اندامم . چون باید اونجوری که خودم میخاد باسه تا دوست داشته باشم خودمو . بعد خانواده امم خیلی رو مخ من هستن حریم شخصی سرشون نمیشه و شکاک هستند و جدا شدند . حتی سر کار خونه منزل با مادرم بحثم میشه میگه هیچی بلد نیستی از این حرفا
من گاهی احساس میکنم نادیده گرفته میشم مثلاً هر روز با یکی خوب سلام علیک میکنیم و طرف میاد تو یه جمع من بهش میگم سلام داداش خوبی چ خبر با این ک میشنوه ولی توجه نمی کنه یا این ک گاهی من سکوت میکنم بقیه حرف میزنم ک انگار من نیستم
سلام وقت بخیر ۲۶ سالمه احساس میکنم هیشکی جدیم نمیگیره دوسم نداره و منو کم ارزش میدونن ..خیلی اذیت میشم ولی خودمو میزنم به اون را
من ۳۳ سالمه و از کوچیکی رو پای خودم بودم دارای مدرک تحصیلی بالا هستم و حقوق بخور نمیری دارم، اما متاسفانه هنوز نتونستم ازدواج کنم و اگر هم بخوام با حقوق ده، یازده میلیونی نمیتونم از پس مشکلات پیش رو برام، پدرم مادرم نزدیک ۷۰ سالشونه سال ۸۳ برای خواهرم خونه و زمین فروختند. تا هزینه جهاز و ماشین بخرن واسشون، جوری شد که دیگه از همون موقع هیچ توجهی بمن نشد، فقط ظهر و شب یک شام و نهار خوب خانگی جلوی من بود نه حرفی و حدیثی هیچ، متاسفانه دو سه بار هم شکست شدید عشقی خوردم، و با چند بار رویارویی رسمی که بسیار توام با فرهنگ و آداب بوده کاملا گَزیده شدم، ظاهری مرتب و منظم دارم، و از نظر شخصیتی و و چهره بد نیستم، اما متاسفانه چند وقته احساس تهی بودن و پوچی میکنم نمیدونم چی اسمشو بزارم جدیداً همش به خودم میگم هیچ کسی منو دوست نداره.
مشکل اینست که من آنقدر احساس تنهایی میکنم دوستانم منو ترک کرده هرچی بگویم سر گپم باور ندارد هیچ اهمیتی برام نمیده اصلا هیچکس منو دوست نداره حتی اعضای خانواده ام
سلام چرا هیچ دختری منو دوست نداره یا اونایی که من میخوام اونا دوستم ندارن
سلام. من هیچ کس را دوست ندارم و از کسی هم بدم نمی آید. حتی نسبت به پدر و مادرم هم حسی ندارم. می دانی دلیلش چیست؟
حالم خیلی بده. خیلی تنهام. واقعا من پشت کنکوری هستم و از وقتیککنکورم شروع شده یا تصمیم گرفتم کدرس بخونمتمام دوستامو از دست دادم و کسیبرام نمونده الانم که دارمبر میگردم سمتشون هیچکدوم باهام اوکی نمیشن خیلی تنهام و کسیو ندارم اصلا ازخونهنمیرم بیرون و مدام با خونوادمبحث دارم. خیلی عصبیم و ممکنه که هر آن ب یکی بپرم از اخلاقم متنفر شدم و هیچکس نمیتونه اروممکنه. حتی ی دونه دوست همندارم. و از این روند خسته شدم پدر و مادرم منو درک نمیکنن. از خونمون متنفرم پول نداریم بدبختیم منتظرم کنکورم تموم شه برم سر کار دیگه بی پولی داره خفم میکنه احتیاج دارم با یکی حرف بزنم حالم اصلا خوب نیست
سلام عزیزم موقع کنکور کسی اطرافت نباشه بهتره تمرکزتان رو درس باشه باید نهایت تلاشتون رو بکنید قرار نیست کسی شما رو درک کند شما هدفت کنکوره پس خودتون باید تلاش کنید به موفقیت فکر کن ، ادامه رابطه با دوستان بعد کنکور
سلام روز بخیر من دختری مظلوم هستم مخصوصا در مدرسه اما هیچ کسی بامن دوست نمیشه در خانه هم همینطور درخانه هیچ کسی به من اهمیت نمیده
من خیلی تنهام هیچکسی بمن و خاسته هام اهمیت نمیده احساس میکنم هیچ ارزشی ندارم همش بد میاد سرم حتی نمیتونم تمرکز کنم انگار مردم ولی زندم چجوری خودمو بکشم دردش کم باشه؟
میشه توضیح بدید که دقیقا باید چجوری خودمونو دوست داشته باشیم؟
یک سوال چرا اصلا کسی من را دوست ندارم و منم اصلا چرا هیچ کس توی جامعه همین آدم حساب نمیکنه
نمیدونم مامان بابام خواهر برادرمو بیشتر من خوششون میاد و تنها کسی که تولدم رو بهم تبریک گفت رفیقم بود
من نمی دونم چیکار کنم که دیگران از من بدشون نیاد یا نمی دونم چگونه رفتار کنم نمی دونم چیکار کنم حتی نمی دونم در آینده چیکار کنم انگیزه ای ندارم
سلام وقتتون بخیر من میخواستم یه مسئله ای رو بیان کنم. اینه که هیچ کس از من خوشش نمیاد هیچ کس با من دوست نمیشه و حس میکنم نمیتونم نظر هیچ جنس موافق یا مخالفی رو جذب کنم. من ۱۷ سالمه و واقعا از این اوضاع خسته شدم
ببخشید نمیدونم چرا همه ازم فرار میکنن یهو همه رفیقام ولم کردن حتی نزدیک ترین رفیقام و خانوادم نمیدونم منو به چه شکل میبینن بهم برخورد وقتی منی که میگن اشرف مخلوقاتم ولی درحال حاظر از یه سگ کمتر شدم
من ۱۴ سالمه و نمی دونم چرا یه دختر چهار ده ساله باید اقدام به خودکشی کنه. من با خانوادم مشکل دارم اونا بیش از حد وارد زندگی من میشن و نمی دونم شاید فک میکنن این کار درست برای تربیت بچه هست. همش میگن که باچه کسایی دوس نباشم با چه کسایی دوست باشم من یه دوست دارم نه از نظر خانوادگی مشکل داره نه از نظر اخلاق بچه بدی هم نیس خلاف کنه نمی دونم سیگار بکشه نمی دونم دوست پسر داشته باشه هیچ کدوم از اینا رو نداره تازه مامانم از موقع مدرسش با مامانش دوست بوده و میشناستش و اصلا همین باعث شد که ما باهم دوست بشیم ما باهم ارتباط خانوادگی داریم رفتو آمد داریم و…
ولی مامان من با من لج کرده که نمی زارم بری تولدشو نمیدونم نباید باهاش ارتباط داشته باشیو اینا و نمیدونم چراا ولی فک میکنه من هر اخلاقی که دارم اون بهم یاد میده
مثلا من یه روز حالم بده نمی خوام برم مثلا مدرسه میگه آره کی بهت اینا رو یاد میده برو بهش بگو دست از زندگی تو بکشه با اینکه من اصلا هم چین کسی رو نمی شناسم من کلا روابط اجتماعیم ضعیفه نمی تونم دوستای کمی دارم و همونایی که دارمم مامانم میشناسه که یا فامیلین که رفتو آمد داریم یا خود مامانم باعث شده که ماباهم دوست بشیم و فرد های قابل اعتمادی هستن اصلا اینو بگم که هیشکی نمی تونه رو من اثر بزاره نمیتونه
من یه سری دوستا دارم که حتی روسری هم سرشون نمی کنن و نتونستن رو من اثر بزارن من خیلی دوستا دارم که چادری هستن و اونا هم نتونستم رو من اثر بزارن من چادر نمی پوشم ولی مو هامم بیرون نمیدم رو سریم سر جاشه شلوارم کوتاه نیس همه مانتو هامن گشادن از نظر من چادر بود و نبودش وقتی ادم حجابشو داشته باشه هیچ فرقی نداره ولی مامانم فک میکنه من از دوستام نخ میگیرم که چادرمو بزارم کنار ولی من اصلا هم چین آدمی نیستم فقط زده شدم اینقدر که بهم گیر دادن و فقط چادرمو برداشتم نه چیز دیگه ای رو
من بچه خلافکاری هم نیستم نه دوست پسر دارم نه هیچی و مامانم فک میکنه اونایی که چادرین خیلی بچه های خوبین و من یه دوس دارم چادر میپوشه ولی زیر چادرش هزار تا غلط میکنه. مثلا فیلمای مناسب سنش نمیبینه تو روبیکا به پسرا پیام میده یا اگه کسی بهش پیام بده جواب میده و باهاش حرف میزنه ولی من مامانم فک میکنه اون بهترین بچه دنیاست اون فقط خودشو پشت یه نقاب قایم میکنه مامانم که باهاش نیس ببینه چیکار میکنه ولی اون به من میگه ومن قول دادم که به کسی چیزی نگم. چنتا دوستم دارم که بی حجابن ولی خیلی پاکن من نمی گم بی حجابا خوبن باحجابا بدن نه من همچین حرفی نمی زنم چون خودمم یه زمانی باحجاب بودم ولی من حرفم اینه که نباید کسی رو فقط ظاهرشو ببینی باید باطنشم ببینی و چرا بقیه رو با بچه خودت مقایسه میکنی .
باز هم هس ولی دیگه دستم درد گرفت
و ممنونم که تا اینجا به حرفم گوش کردی و باهام هم دردی کردی??
اگه تو ۱۴ سالته میخوای خودکشی کنی من ۱۰ سالمه میخوام بمیرم:)
با اینکه ۱۰ سالمه اندازا یه ادم ۸۰ ساله ضربه خوردم و درد کشیدم:)
منم دقیقا همین وضیعتو دارم انقدراذیت شدم از لحاظ روحی و هیچکس هم متوجه نمیشه و همیشه یعیمیکنم خودمو خوشحال و لبخند نشون بدم
همش غصه میخورم میگم چرا کسی دوسم نداره بابا و مامانم دوسم ندارن حس میکنم و دارم اذیت میشم
منم حالم خوب نیس میخام خودکشی کنم
دلم میخواد بمیرم
منم
دختری هستم که پدر و مادرم بین من و دیگر خواهرا فرق میگذارند
درکت میکنم پدر و مادرم خودم هم همینطور هستند
یه جوری ب خواهرم اهمیت میدن ایقدر کاری براش میکنن
برای من نه
خودشون به خودم میگم کاشکی به دنیا نیاوردمت
الهی بمیری ما ازت راحت شیم
کاشی تو میمردی با خواهر با خوشحالی زندکی کنیم
مشکل من ای است کی حساس تنهایی میکنم فکر میکنم کی کسی مره دوست نداری همیشه غم در دل دارم کسیم برم همیت نمیده هر بچه یا دختر کی مره میبنه یک گپ زشت برم میزنه هیچ همرایم خوش رفتاری نمیکند میگه یک رای حل برم بگوید چیکار باید بکنم تشکر آزی کی پیام باسخ دادین. 18سالم است. من نه پدرم دوست نه مادرم ونه پدرم همشانه از من بدشن حتا همسایه مان از مه بدشان میایه هیچ کسی به من توجه نمیکنه
راستش مشکل من دقیقا اینه که دیگران بر علیه من هستند و تقریبا هیچ کس دوست نداره با من دوست شود و معمولا همیشه تنها هستم و دیگران هم به من توجه نمیکنند. من هر چقدر که فکر میکنم به نتیجه خاصی نمیرسم. من با دیگران رفتار بدی ندارم؛ اما کسی منو دوست نداره و همیشه مورد تهاجم دیگران قرار میگیرم.
یه دختر ۱۵ ساله ام درونگرام ولی جلوی افراد مورد اعتمادم شخصیت متفاوت و خونگرمی دارم با این حال بیشتر مواقع مضطربم و احساس میکنم قراره یه اتفاق بد بیافته حتی به همین ادم های مورد اعتمادم هم حس اینکه قراره ولم کنن یا مخفیانه ازم متنفرن و دارم(بیدلیل نیست واقعا مستقیما بهم حس اضافه بودن میدن و حالت تدافعی میگیرن و وقتی اعتراض میکنم میگن زیادی حساسی) باعث میشه یهو تو خودم فرو برم و ارتباطم قطع کنم و از همه متنفر بشم
میای با هم دوست بشیم؟
ميخواستم بدونم چرا هيچكس منو دوست نداره ن مامانم نه بابام نه خانوادم ن شوهرم زياد محبت ميكنه حتي بين دوستام من اونيم كه هيشكي بهش اهميت نميده دلم خيلي شكسته نميدونم چيكار كنم يا همه قهر كنم بهتره يا ؟لطفا كمكم كنيد اگر امكان داره خيلي دلم گرفتسس حس ميكنم تنهاي تنهام
من حالم خوب نیست. بخاطر اینکه پدرم دیروز ابروی منو دم مدرسه برد چون ازش اخواستم برم با دوستام حرم نمیزاره هیجا برم نمیزاره با یانکه ۱۶ سالمه و کلاس دهمم و معتقده من خیلی بزرگم ولی نمیزاره. دیروز دم مدرسه سرم داد کشید و من هیچ چیز برای از دست دادن ندارم. به مرگ فکر میکنم
میتونی با ملایمت با پدرت صحبت کنی اگر شما مخالف باشید من هیچوقت جایی نمیرم ولی دوست دارم با لحن آروم باهام صحبت کنید نه صدای بلند. خودت واست مهم باشه نه افکار و نظر دیگران. با لحن آروم وقتایی که خیلی مهربون هستید اونموقع خواسته تو بیان کن و بهشون بگو من هیچوقت بدون اجازه شما جایی نخواهم رفت اعتمادشان رو جلب کن. اونا میترسن بخاطر همین داد میزنن که شما ازشون حساب ببرید ولی وقتی بگی من بدون هماهنگی با شما جایی نمیرم خیالشون رو راحت میکنی. چون تو سن خاصی قرار گرفتی همه باباه رو دخترا غیرت خاصی دارن مگه پسرهایی که خنثی و بیخیال هستن. باید اعتمادشو جلب کنی تا شکاکیتش از بین بره. خودش مرد وقتی میبینه مردها راحت در مورد دخترای مردم حرف میزنن میترسه
سلام کلاس نهم هستم اکیپ ۴ نفره هستیم و یکی از دوست های من به من زیاد توجه نمیکنه کلا در حرفاش میگه مثلا اون دو تا دوستام اصلا توجهی نداره و یا سر مسائل دیگ من اگه چیزی بگم میگه نه و اگه همونو یکی دیگ از دوستام بگه میگه باشه. ممنون میشم اگر بتونید الان کمک کنید چون زهنم درگیره و آزمون دارم مرسی. میخوام زودتر امشب درگیر ذهنیم تموم شه و یه راه حلی بدین که انقد به اینجور مسائل فکر نکنم چون سال ازمون ورودی هست و نمیتونم درس بخونم با این مسائل
دلممیخواد بمیرم. الان دلم یه دنیا شکسته. احساس میکنم تنهاترین آدم روی زمینم. که هیچکس دوستم نداره. همهدلمو شکستن. حتی خودمم خودمو دوست نداشت. خخخخ حتی نمیدونم اینارو کسی میخونه یا نه. کاش یکی بود حرف میزدم باهاش. دلم داره تو سینه ام میترکه
منم الان دقیقا همین حال. و هواررو دارم
سلام اگر پیاممو میبینی تنهانیستی ازمنم همه متنفرن و ترخم میکنن بهم حتی پدرمادرم حتی حس میکنم نامزدم از رو ی چیزا خاصی بامن نامزد کرده اخ الهی بمیرم جیگرم براخودم میسوزه از روز اول دبستان تا این 19سالگی هیچ محبتی ندیدم الهی بمیرم برای خودم
چرا این همه خودمون رو داریم بی ارزش جلوه میدیم حتی خودم دیروز بخاطر اینکه زن برادرم با هام سرد برخورد کرد داشتم میمردم و حالم از خودم بهم میخورد چرا بخاطر یه مسئله به این کوچیکی داریم خودمون رو زجر میدیم
راستش منم همنجوری استم هر کسی از من متنفر است هیچ کسی دوست ندارد باهم حرف یا گپ بزن هتا یک میده بچم از ما بدش میایه رای حل داره
توی مدرسه کسی منو دوست داره. نه توجهی نه حرفی هیچی. من واقعا با دیدن این چیزاخیلی دارم اذیت میشم. ولی میگن همه تو رو دوست دارن و خودت اینجوری فکر میکنی ولی اونا که نمیدونن توی دلم چه آشوبی راه افتاده. کاش بدونن که همه ی تلاشمو برای جلب محبت اونا به خودم میکنم و یکم درک کنن منو. اولین دوست هر کسی خانواده ش هستن ولی من توی خونه هم واقعا احساس تنهایی میکنم. وقتی توی مدرسه رفتار های خوب و محبت آمیز بچه ها رو با همدیگه می بینم خیلی حال دلم بد میشه. من گناهی نکردم که بخوام هر لحظه از زندگیم اینجوری بگذره و نگران این باشم که یک روزی تک و تنها بمیرم. این روزا بیشتر از هر وقتی نیاز به کسی دارم که کنارم باشه و حمایتم کنه ولی من شناختی از دیگران ندارم. چند دفعه هم سعی کردم با کسی دوست بشم که بتونم باهاش تنهایی ها م رو پر کنم ولی شکست بدی خودم تا چند وقت واقعا حالم بد بود و شبا کابوسش رو میدیدم. واقعا پشتم خال خالی شده و خودمو ته راهی می بینم که هیچ راهی برای برگشتش ندارم. الان در حال حاضر فقط تنها کسی که منو درک میکنه و حرفای دلمو میشنوه و ازشون خبر داره خداست. تنها تکیه گاهم فقط خداست. همدم روزای تنهایی هام خداست و مرحم درد ها و اشکام خداست. امیداورم بتونم با تکیه کردن به خودش تا حدی از این حال بیرون بیام
من خیلی زشتم توی مدرسه کسی تحویلم نمیگیره میخوام خودمو بکشم
نمیدونم چرابه هرکی محبت میکنم ازم خوشش نمیاد حتی خانوادم اصلا مهم نیس واسشون باشم نباشم شاید تنها چیزی ک مهمه واسشون آبرو ن حال خوب و بد من. باهرکی ام واردرابطه میشم بعد ی ماه میره
همه چی حد و مرز داره از حد و مرزی گذشتی شاید
چرا خانوادم دوسم ندارن همیشه تنهام. پدر مادرم حس میکنم دوسم ندارن چیکار کنم حس میکنم تنهام ابجیم و بردرمم همین هیچ که هیچ ففط من دوسشون دارن
من خودمو دوست دارم و افراد در بیرون خیلی دوستم دارن و بهم احترام میگذارند اما تو خانواده خودم کسی دوستم نداره و خیلی با من بد رفتار میکنن برادرم ، خواهرم ، مامان و بابام ازم متنفرن بی دلیل و الان احساس افسردگی دارم ،کلا هیچ امیدی به زندگی ندارم میخوام خودکشی کنم و خودمو راحت کنم و خلاص بشم یا دوست دارم فقط اینجا نباشم دوست دارم فرار کنم هیچکسی هم دوستم نداشته باشه مهم نیست فقط پیش کسایی نباشم که ازم متنفرن ، خیلی احساس غم دارم ولی برای کسی مهم نیست در واقع اصلا کسی اهمیت نمیده. قبلاً تنها کسی که دوستم داشت داداشم بود که الان اونم ازم متنفره و هیچ دوستی هم ندارم. حس میکنم تنها شدم واسه اینکه رشد کنم. الان میدونم که تنها هستم و نباید از این موضوع دلخور باشم و با خودم حالم خوب باشه و تنهایی به اهدافم برسم و این تمرکز بیشتری برام داره ولی یخورده انگیزه میخوام و دوست دارم با یه نفر صحبت کنم و حرفای دلمو بهش بزنم ، روانشناس میرم ولی تایمش کوتاهه دلم میخواد با یه نفر چند ساعت صحبت کنم
من یه دختر نوجوونم. 14 سالمه و شدیدا احساس تنهایی میکنم این حس که کسی منو نمیخواد داره دیوونم میکنه. من کلا از بچگی با دوستام رفت و آمد نداشتم و خیلی سخت با کسی صمیمی میشم. هیچکس به من اهمیت نمیده هیچکس. من خیلی وقتا تو مدرسه با کسی نمیگردم تنها میشینم یه گوشه و تو فکرام غرق میشم.. خیلی برام وحشتناکه هر اتفاق کوچیکی میوفته میشینم بهش فکر میکنم تا مغزم از هم بپاشه اگه من گریه کنم کسی نمیپرسه چرا؟ کسی نمیگه عیب نداره بیا با هم حلش کنیم:) من فهمیدم همه اینایی که میگفتم دوست من هستن در واقع فقط اسمشونو میدونم و دوست واقعی نیستن. همه حسای من با اونا فرق داره، از هم سنای خودم متنفرم چون همشون دنبال اینن که خفن باشن و فکر میکنن اگه رفتارای مزخرفو داشته باشن خیلی باحالن و من هیچوقت مثل اونا نبودم همیشه مهربون بودم همیشه اونی بودم که همه رو آروم میکنه..مامان بابام اصلا از وضع روحیم خبر ندارن فقط وقتی میبینن ناراحتم یا تو خودمم بهم میگنن تنبل و این حرفاشون اریتم میکنه اصلا رابطه خوبی باهاشون ندارم. من احساس میکنم کمبود محبت دارم وقتی یکی یه ذره بهم اهمیت میده سریع با خودم میگم این دوست خوبیه پس منم بهش اهمیت میدم اما بعد میبینم اینم الکی بود..من تقریبا از ده سالگی وقتی مامان بابام سر چیزای کوچیک دعوام میکردن شبا تو رخت خواب گریه میکردم حالا اون حسه هی بزرگتر و بزرگتر شد تا الان مث یه بار سنگین افتاده رو شونم و رهام نمیکنه. شدیدا استرس و اضطراب دارم مخصوصا واسه درسام ترس از آینده یا اینکه تا ابد همیشه اینجوری باشم و کسی بهم اهمیت نده. چون مامان بابام هیچ جوره درکم نمیکنن.. هیچوقت درکم نکردن و من دیگه حتی حوصله ندارم بهشون توضیح بدم و دارم دیوونه میشم. کسی منو دوس نداره ولی من خودمم از خودم بدم میاد. من قبلا سعی میکردم به اونایی که فکر میکردم دوستمن بگم چه حسی دارم اما بعد که دیدم اونام منو نادیده گرفتن هی تو خودم ریختم تا جایی که الان حتی اگرم بخوام نمیتونم احساساتمو بروز بدم. خیلی سعی کردم به خودم یاد بدم به کسی اعتماد نکنم و سفره دلمو پیش هر کسی پهن نکنم اما دیدید؟ به محض اینکه دیدم شما دارین حرفامو میخونین همه چیو گفتم و اصلا از خودم نپرسیدم چرا. حتی بعضی وقتا یسریا به خاطر اینکه افکارم باهاشون فرق داره به علایقم توهین کردن.. انگار همهٔ قلبمو نفرت فرا گرفته… همش کینه.. همش حسودی… این فکرای کوفتی کی تموم میشن؟ این حسرتا؟ این احساسا؟ کی تموم میشن کی:)؟ چجوری مهارشون کنم؟ هیچیو نمیدونم هیچی.. تو یه گردباد گیر افتادم.
تو همزاد منی؟ چرا اینقد شبیه همیم؟
ای کاش از نزدیک میدیدمت و بغلت میکردم و باهات دوست میشدم
بدون تنها نیستی بدون که یک نفر دیگه احساساتش دقیقا مثل توئه و داره همین عذاب هارو میکشه…
من فرق میکنم تو پدر و مادر دارب
سلام خسته نباشید .من هیچ وقت برای کسی در اولویت اول نبودم.مادر و پدرم فقط به خواهر بزرگترم توجه میکنن .من هر روز بخاطر این موضوع ناراحتم .احساس میکنم اگه قیافم بهتر بود یا اگه مثل اون پزشکی میخوندم حداقل یه نفر از بین ۷ ملیارد آدم روی زمین منو دوس داشت.
من چند سالیه که ی مشکلی دارم. احساس میکنم هیچ کسی منو دوست نداره. من از وقتی که به یاد دارم همیشه این حسو داشتم رابطهم با خانوادم خیلی بده. طوری که پدرم چند کلمه ای باهام صحبت میکنه و خواهر و برادرم بیشتر مواقع به من پوزخند میزنن و منو مسخره میکنند. واقعا دلیلشو نمیدونم هر حرکتی من انجام میدم سریع منو مسخره میکنن منو به عنوان ی آدم کند ذهن و احمق به یاد میارن. مثلا تن صحبت کردنم و بعضی وقتی ها اشتباهی ی کلمه میگم سریع شروع به مسخره کردن میکنن
رفتار اطرافیانت با شما درست نیست ولی خب متوحه ناراحتی شما نمیشن حس میکنن شوخیه دیگه موردی نداره ادامه بدیم. بیین عزیزم اطرافیان ما همیشه مارو تایید و تشویق نمیکنن هر آدمی اخلاق های خاص خودشو داره الان که هیچی حتی اگه بخوای وارد دانشگاه و محیط کار بشی بازم هستن آدم هایی که ممکنه به هر دلیلی مسخرت کنن یا یه رفتار ناسبی باهات داشته باشن. پس همیشه و هرجایی این مورد ممکنه برات پیش بیاد ، خودت باید خودتو قبول داشته باشی و تمرکزت رو هدف و آیندت باشه ، تو نمیتونی بقیه رو تغییر بدی فقط وقتی زیاد به رفتارهاشون توجه نکنی و سعی کنی به جایی برسی که دیگه اون موقع باید تحسین و تشکیقت کنن ، میفهمن نمیتونن مسخرت کنن و برعکس میگن ما در مورد این آدم چی فکر میکردیم و چی شد به چه جاهای خوبی رسید
من خیلی خسته ام از زنده گی هیچ کسی من و نمیخواد همیش برام دشنام میدن من از دیگرا از خودم خسته شدم دلم همیشه میخواد گریه کنم من تنها ترین آدم
نگران نباش من هستم
چرا به هرکی خوبی میکنی باز تو ادم بده قضیه میشی؟سلام من زیادی فکر میکنم تند تند با یه فیلم احساساتی گریم میگیره بقیه از خوبی که میکنم بهشون زود ازم سو استفاده میکنن و … دیگه کمکم به فکر این بودم خودمو خلاص کنم . واقعا دیگه نمیدونم چکار کنم لطفا کمکم کنید
سلام من پسر هستم ۱۶ سال سن دارم و واقعا درونگرام نمی دونم از کی این اتفاق برام افتاده من بچه آخر هستم و واقعا تو خانواده داغونی بزرگ شدم که پدر همیشه ساکت بود و زیاد با بچه هاش گرم نمیگرفت یادمه مادرم همیشه به من خواهر برادرهام گفته بود که وقتی بچه بودین پدرتون خیلی بازی میکرد و واقعا باور نمیکردیم. بزرگ تر شدم و با آدمای زیادی آشنا شدم ولی تو صحبت کردن خیلی مشکل داشتم. از ی سن بچگی که خیلی زود گذشت متوجه شدم که خانواده علاقه زیادی بهم ندارن طوری که پدرم بهم پوزخند میزد که دختر شل کور از تو بهتره خواهر برادر هم که داغونت ی خواهر بزرگتر داشتم که شوهر کرده بود یک روز اومد به من سر بزنه و بهم پوزخند های زد که واقعا منو به گربه مینداخت طوری شدم که حتی یکی کوچک ترین چیزی بهم بگه سریع ناراحت میشم و واقعا بخاطر همین ویژگی زیاد مورد تمسخر افراد قرار گرفتم اینجا بود که من ی درمان پیدا کردم درمانی همیشه علاقه داشتم دادم بهش بازی ویدئوی وقتی زیاد اذیت میشدم میرفتم بازی میکردم و واقعا آروم میشدم. بزرگتر شدم دوباره با آدمای زیادی آشنا شدم ولی داغونتر همیشه آرزو داشتم که ی پدر مادری داشتم که یکبار از ته دل بهم بگن قربونت برم و من هم از ته دل بخندم و بغلشون کنم با فامیلامون آشنا شدم که واقعا داغونن که واقعا داستان جدای دارن. همیشه همکلاسیم درمورد روز های تعطیلشون میگفتن که میرفتن پیش مادر بزرگ و پدر بزرگ هاشون و با شوق ذوق میگفتم من در همین حسرت میموندم که یک شب برم توی جمع فامیلامون و باهم صحبت کنیم. همین هم باعث شو که من بیشتر بازی های ویدیویی بکنم و کمتر تو اجتماع باشم به همین دلیل هم نمیتونم خوب صحبت کنم توی جمع خواهر برادری که نزدیکترین کسانی بودن به من نمیتونستم سلام کنم انگار ی چیزی تو تنم به که جلومو میگرفت چه برسه به افراد غریبه و برسیم به امروز دقیقا امشب که من تبدیل شدم به فردی که شهربازی براش هیجانی نداره همیشه آرزو داره که ی بره تو جمع و با همه صحبت کنه دیگه کمتر چیزی براش اهمیت داره آنقدر از دیگران پوزخند شنیده که بی جنبه شده و تا هرکسی باهاش شوخی میکنه سرش داد میزنه و وقتی از دست یکی عصبانی میشه سریع تت دلش خالی میشه و خودشو سرزنش میکنه شاید بعضی ها فک کنن این چیزا مسخرست ولی همین چیزاست که باعث خودکشی میشه همین چیزاست باعث میشه یک نفر قاتل بشه و یک نفر جانی و روانی بشه ببخشید زیاد شد و چشم زیباتون درد آوردم دیگه همین خلاصه خلاصه داستان چرا احساس میکنم هیچ کسی منو دوست نداره
من ۲۸ سالمه ۱۳ ساله ازدواج کردم و۲تا بچه دارم پدرو مادرم دوستم ندارن شوهرم خیلی بد دهنه خودمم خیلی پر خاشگر شدم احساس میکنم برا کسی مهم نیستم یا اگرم مهم باشم باید حتما هر کاری اونا میگن باید انجام بدم باید چی کار کنم خسته شدم
سلام من زشت هسم صورتم زشته هیشکی منو دوست نداره دوستام مسخره ام میکنن هعیی بهم میگن زشت هعی یهم میگن تو زشتی به درد نمیخورریی
هیشکی حتی نگاهمم نمیکنه از خدااا ناراحتم از دستش ناراحتم صبح پا میشم مثلا میگم خب کار خداست دیه چیکا کنم مگه میتونم برم با خدا دعوا کنم
ولی وقتی میرم تو یه محیطی هعی مورد تمسخر قرار میگیرم
دوستام بهم پوز میدادن که رل دارن
داشتم تو مدرسه تنها راه میرفتم که یکی از بچه ها اومد گفت خیلی اعتماد به نفس داری برو رل بزن من حتی خانواده ام مسخره ام میکنن دیه چه برسه به رل
رفتم پشت گوشی نشستم عکس پیدا کردم چند تا خوشگل بودن رفتم پشت گوشی رل بزنم عکسا رو فرستادم گفت عالی
فرداش گفت بازم بفرس نداشتم رفتم از خودم گرفتم فرستادم بعد سین زدن فورا بلاک کرد
به مردن فک میکنم ولی نمیدونم چطوری بدون درد بمیرم دلم از اون مرگا میخاد که بگن یارو امروز خوابید فردا مرد???
اگر باور کنی که زشتی حتی اگه خوشگل هم باشی تو آینه زشت دیده میشی
قشنگ من باور کن تو دختر خوشگلی هستی نیازی نیست کسی به تو بگه که قشنگی
ببین تو نیازی نداری که با این سن کمت رل بزنی بزرگ شو به یه شغل و جایگاه خوبی برس همه ی کسایی که مسخرت میکنن یه روزی ازت تعریف میکنن و ادمای خوش قلب زیادی کنارت میان من بهت قول میدم که تو به بهترین موقعیت میرسی فقط گوشات رو ببند و به حرف های تو خالی آدم های پوچ گوش نکن ♥️?
احساس تنهایی میکنم و کلا هم هیچ دوستی ندارم تنهاماز تنهایی گله میکنم ولی وقتی با یکی هم دوست میشم سعی میکنم سریع تر از رابطه خارج شم
من بچه آخرم همه میگن مهربون و مظلوم و ساکتم هیچ دوستی تو محیط مدرسه نداشتم و فقط ۱ دوست صمیمی داشتم از دوران مدرسه که از اون موقع فقط بعضی وقتا بهم زنگ میزنیم چون میدونم به جز اون نمیتونم با کس دیگه ای ارتباط برقرار کنم کلا دوست دارم به بقیه محبت کنم ولی تو مدرسه برای اینکه از معلم سوال کنم استرس میگیرم و شاید وسط صحبت لکنت بگیرم و بقیه بفهمن که استرس دارم من آدم بدی نیستم ولی تو مدرسه هیچکس به سمتم نمیاد کسی باهام حرف نمیزنه و ادم حسابم نمیکنند حتی خواهر برادرامم همینطورن تدم فرعی حساب میشم یعنی تا اخر عمرم تنها بمونم چجوری مثل بقیه با همه ارتباط بگیرم دیگه خسته شدم من چی دارم که کسی وقتی حرف میزنم جوابمم نمیده محل نمیذاره انگار بعضیا حتی صدامم نمیشنون ابجیم داره بام حرف میزنه سرش تو گوشیشه ولی با کس دیگه حرف میزنه توجه میکنه داداش کوچیکم جوابم و نمیده ..
من ۱۸ سالمه همیشه احساس میکنم کسی منو دوست نداره، احساس تنهایی میکنم همیشه، ولی بعضی وقتا که فکر میکنم نه این تنهایی خیلی خوبه ولی بعضی وقتا به فکرش میرم که چرا به کسی احساس عاطفی ندارم.من من ۱۸ سالمه همیشه احساس تنهایی میکنم هیچ حسی ندارم به عشق و عاشقی ، گاهی حتی بهش فکر میکنم ولی بازم هیچ جوابی پیدا نمیتونم. مثلا دوستام با چندین نفر (پسر) حرف میزدن با من میگفت با خودم میگفتم چرا من مثل اینا نیستم
من یه. پسر ۱۵ساله هستم و احساس میکنم همه اطرافیانم منو دوست ندارن هیچکس دوست نداره باهام صحبت کنه کسی به رفتارم احترام نمیزاره و خودم. فکر میکنم که بخاطر تیپ و قیافع بدم هست. بارها در طول زندگیم به خودکشی فکر کردم حتی همین الان
من 11/5سالمه همه بهم زور میگن احساس میکنم کسی منو دوست نداره و بهم اهمیت زیادی نمیدن
نمیدونم جدیدا چرا هر کاری میکنم خراب میشه یا احساس میکنم بیهوده هستم کسی منو دوس نداره و ارزش منو کسی نمیدونه