خانه / مشاوره فردی / چرا پدر و مادرم به من اهمیت نمی دهند؟ چرا خانوادم درکم نمیکنن
خانوادم درکم نمیکنن
چرا پدر و مادرم درکم نمیکنن

چرا پدر و مادرم به من اهمیت نمی دهند؟ چرا خانوادم درکم نمیکنن

جهت مطالعه نظرات و تجربیات دیگران، به کامنتهای انتهای صفحه مراجعه نمایید

پدرم درکم نمیکنه

پدرم عصبیه و همش آزارمون میده و کتکمون میزنه و تهدیدمون میکنه من حالم خیلی بده هر ساعت میرم دستشویی نمیتونم هیچ کاری انجام بدم از دانشگاهم اجراج شدم نمیتونستم با تمرکز سر کلاس باشم دیگه برام شده یه مصیبت.دوباره کنکور دادم ولی سر آزمون از استرس سه بار رفتم دستشویی به حدی که مراقب اسم و کد ملیمو یاداشت کرد . پول هم ندارم برم دکتر یا مشاور تحصیلی .پدرم شب ها تا صبح بیداره و صدای تلوزیون رو زیاد میکنه و صبح تا شب هم میخوابه و نمیزاره من برم سر کار نمیدونم چیکار کنم . کنکور امسال هم همش بهم حس خودکشی میده .دخترعمم پزشکی میخونه و من همش باهاش مقایسه میشم. ممنون میشم کمکم کنید. فقط دلم میخواد باهم منطقی رفتار بشه. تا میخوام باهاش حرف بزنم دائم بچگی خودشو پیش میکشه ومیگه من قبلا زندگی سختی داشتم شما الان پرتوقعید. نماز میخونم ولی از خدا متنفر شدم از بس احترام و خدمت کردن به پدرو مادر رو تو هر بحثی پیش میکشه

مطالب مرتبط: خانواده سختگیری دارم محدودم میکنن

پاسخ مشاور به پرسش چرا پدر و مادرم درکم نمیکنه

میفهمم چقدر تجربه این روزها و حس ها برای شما سخت است شما محبت و توجه و درک والدینتان را میخواهید. این خواسته کاملا حق و به جاست. به نظر می آید از والدینتان عصبانی هستید اما هنوز هم اینکه مقبول آن ها باشید برایتان اهمیت دارد. همانطور که خداوند ما را به خدمت کردن والدین توصیه کرده است مارا به مراقبت گری از خودمان نیز توصیه کرده است. ما باید از خودمان مراقبت کنیم و نگذاریم آسیب ببینیم. میدانید درس خواندن چرا انقدر برای شما اضطراب زاست؟ چون به آن به عنوان روزنه ای نگاه می کنید تا بتوانید رضایت والدینتان را به دست آورید. جدا از اینکه پدر و مادر شما از شما چه میخواهند، خودتان را در نظر بگیرید، اهدافتان، آرزو هایتان. کنکور و قبولی میتواند شما را راحت تر به این اهداف برساند؛ کنکور را چیزی بیشتر از این در نظر نگیرید. کنکور تنها وسیله است و در دست و کنترل شماست. مقایسه شدن دردناک است و حتما حس های منفی زیادی را تجربه می کنید. پیشنهاد من این است که حتما هر روز 4 بار در تایم های ثابت 10 دقیقه افکارتان را روی کاغذ بیاورید و درباره درست بودن آن ها فکر کنید. افکارتان همیشه درست نیستند. میتوانید افکارتان را در ذهنتان رنگی کنید، آن ها را به شکل های مختلف در آورید و هر کاری که دوست دارید در ذهنتان با آن ها بکنید پس تصور نکنید آنچه که وجود دارد یک فرضیه قطعی است.

تکلیف دیگری که میتواند به شما کمک کند نامه نوشتن به پدر و مادرتان است؛ هر آنچه دلتان میخواهد به آن ها بگویید اما نتوانستید به آن ها بگویید را اینجا میتوانید بنویسید. بگویید که از آن ها چه انتظاراتی دارید و اگر از آن ها ناراحت و عصبانی هستید بدون سانسور یادداشت نمایید.

ممنونم از توجه و همراهی شما

گلسا بمانیان

کارشناسی ارشد مشاوره خانواده

چرا پدر و مادرم درکم نمیکنن؟

۱۹ سالمه دخترم مجردم پشت کنکور? من پارسال برای کنکور(دوازدهم بودم) خوندم اصلا این حالتای الانم رو نداشتم اعتماد به نفس خوب داشتم زندگیم عادی بود ولی وقتی کنکور دادم دانشگاه آزاد رشته میکروبیلوژی قبول شدم ذوق داشتم برم دانشگاه حتی چن تا وسیله ام خریدم تا اینکه بابام اجازه نداد برم دانشگاه گفت یا میشینی خونه کنار مادرت یا هم باید پشت کنکور بمونی من خیلی تلاش کردم برم دانشگاه چون واقعا توانایی خوندن یک ساله دیگه رو نداشتم اما همون موقع بابام کلی باهام دعوا کرد فحش تهدید نمیدونم فقط حالم دیگه هیچ وقت مثل قبل نشد چون از خونه موندن میترسیدم دوباره شروع کردم واسه کنکور اما سخت تر از اون چیزی بود که فکر میکرد کلا تا الان نابود شدم یه ادم جدیدی شدم تمام روحیاتم عوض شد اعتماد به نفسم له شد خیلی حرفای پدرم تو این مدت منو شکست خورد کرد همش توهین طعنه مسخره کردن تهدید دیگه مثل قبل دوست نداشتم برم تو مهمونیا هر جوری بود نمیرفتم چون همش باید به سوالای بقیه جواب میدادم که چرا پش کنکور میمونم در یک جمله اعتماد به نفس من له شد و هست الانم نمیدونم چیجوری نفس میکشم فکر خودکشی که ثانیه ای نیس از ذهنم نگذره خب شاید بگید پشت کنکور موندن بد نیس اونا به فکر شما بودن ولی اصلا اینطور. نیس پشتمو خالی کردن بابام با من دعوا میکرد به خواهرم و داداشم محبت میکرد ولی به من که میرسید فحش و داد و بیداد من یه ذره ام محبت نه از پدرم نه از مادرم دریافت نکردم در حال حاضر احساس میکنم زشت ترین ادم دنیام بیرون میرم ماسک میزنم نمیتونم ماسکمو دربیارم هیچ کس علاقه بهم نداره از خانوادم محبتی دریافت نمیکنم اگه ترس از خدا و اون دنیا نداشتم قطعا لحظه ای تعلل نمیکردم که دیگه نباشم انقدر بی محبتی نبینم

پاسخ مشاور به پرسش چرا مامانم منو درک نمیکنه

بنظر میرسه که شما در حال تحمل فشارهای زیادی در زندگی هستید. پدرتون شما رو مجبور کرد که پشت کنکور بمونید و دوباره فشار و استرس کنکور رو تجربه کنید. این مسئله براتون بسیار سخت بوده. از طرفی پدرتون مدام به شما طعنه میزنه و مورد بی محبتی خانواده قرار میگیرید که موجب تشدید حال نامساعدتون شده. شما دچار مشکلاتی مثل کمرویی، دوری از جمع، پنهان شدن شدید و مدام افکار خودکشی رو تجربه می کنید.
قطعا این مسائل موجب شده که شما ناراحتی و فشارهای زیادی رو در زندگی احساس کنید و این مسئله کاملا برام قابل درک هستش. اما چه کارهای برای بهبود این شرایط میشه انجام داد؟
اولین نکته ای که میخوام خدمتتون بگم این هستش که شما نباید خودتون رو دست کم بگیرید. خیلی از اوقات والدین به دنبال پر کردن خلا های درونیشون به واسطه فرزندانشون هستند. شما به عنوان یک شخص مختار و ارزشمند نه تنها به دیگران بلکه به خانواده هم میتونید اجازه چنین تحمیل هایی رو ندید. بنابراین اگر شما مورد کم لطفی و تحقیرهای دیگران قرار بگیرید مقصر نیستید. ولی در صورتی که اجازه بدید چنین مسائل منفی ای روی شما تاثیرات منفی بذاره مقصر خواهید شد. چرا که اجازه دادید قضاوت های اشتباه دیگران روی روحیه شما تاثیر گذار باشه. بنابراین به عنوان اولین و مهم ترین هدف سعی کن باور کنید که ارزشمند بودن شما یک واقعیته و لزومی نداره که از چیزی خجالت بکشید و یا خودتون رو پنهان کنید‌‌. با این حس مبارزه کنید و در برابر احساساتتون منفعل نباشید.
بعد از اینکه شما تونستید که عزت نفس و اعتماد به نفس رو در خودتون تقویت کنید وارد مرحله بعد میشیم. در این مرحله راهکارهایی رو خدمتتون ارائه می کنم که میتونید از اون ها برای مقابله با رفتارهای نامناسب والدینتون استفاده کنید‌‌.
اولین تکنیک صحبت کردن هستش. شما میتونید به صورت کاملا مودبانه و در فرصتی مناسب با والدینتون در مورد رفتارهاشون با شما و تاثیرات منفی رفتارشون صحبت کنید. همچنین سعی کنید به دلایل رفتارهای اون ها هم گوش بدید و اون ها رو درک کنید. درک کردن به معنای موافقت نیست بلکه بدین معناست که شما واقعا در مورد جواب هاشون فکر کنید. سپس اگر جواب منطقی ای برای دلایلشون داشتید اون ها رو ارائه بدید. این گفت و گو باید کاملا خارج از جدل باشه و حتی اگر اونها واکنش منفی ای دادند شما سعی کنید با واکنش های مناسب اون ها رو آروم کنید. گاهی اوقات افراد از تاثیرات مخرب رفتاراتشون آگاه نیستند و ما باید سعی کنیم که از طریق همین گفت و گوها اون ها رو آگاه کنیم. شما باید به صورت منطقی پدرتون رو متوجه کنید که اگر خیر و صلاح شما رو میخوان باید اجازه بدن که خودتون برای زندگیتون تصمیم بگیرید‌.
در ادامه شما میتونید از یک مشاور کمک بگیرید. مشاور از دو جنبه به شما کمک خواهد کرد. اولین زمینه حالات و روحیات خودتون هست که به نظر میرسه تحت موقعیت های پرفشاری که تجربه کردید آسیب دیده. همونطور که گفتم شما باید به این باور برسید که فرد ارزشمندی هستید و این تفکر شما رو در برابر زخم زبان ها و فشارهای دیگران واکسینه می کنه. مشاور چنین مهارتی رو به صورت حرفه ای به شما آموزش خواهد داد و از طرفی افکار خودکشی شما رو بررسی می کنه تا مبادا چنین فکری در شما زمینه ساز آسیب های جدی تری بشه.
جنبه دومی که مشاور میتونه سودمند واقع بشه بازی کردن نقش میانجی گر بین شما و والدینتون هست. در حقیقت مشاور والدین شما رو از آسیب هایی که به شما میزنند آگاه می کنه و سعی میکنه علت رفتارهای اون ها رو ریشه یابی کنه و اگر نیاز به آموزش دارند آموزش های لازم رو به اونها بده.
بنابراین در صورتی که خودتون از طریق گفت و گو نتونستید به نتیجه ای برسید و یا نتونستید در زمینه شخصیتون مشکلاتی که داشتید مثل افکار خودکشیتون رو کنترل بکنید لازم هستش که تمام تلاشتون رو بکنید تا خانوادتون راضی به مراجعه به مشاور همراه با شما بشن‌. حتی در صورت مخالفتشون میتونید زمینه های تحصیلی یا موضوعاتی که فکر میکنید که براشون مر اهمیته رو بهانه کنید تا با شما به مشاور مراجعه کنند.
بنابراین اول از همه سلامت روان خودتون رو جدی بگیرید و با احساسات منفی ای که دارید مبارزه کنید. به عنوان یک چالش دیگه ماسک نزنید و اجازه ندید که دیگران روی شما تاثیر بگذارند. سپس با خانوادتون به صورت منطقی گفت و گو کنید و تمام تاثیرات مخربی که بخاطر رفتاراتشون تجربه کردید رو بدون جدل بازگو کنید و در نهایت از کمک های مشاور برای تمامی ابعاد شخصی و خانوادگیتون استفاده کنید.
در تمامی مراحل زندگی موفق و پیروز باشید.

کوشا کوچک آملی
کارشناس مشاوره باما

180 دیدگاه

  1. اول ایکه من دختر هستم و از اینجا شروع کنم که من آدم خجالتی و داری اضطراب اجتماعی هستم و لازم به ذکر هست که به تازگی به خاطر بی محلی دوستام و رفتار تبعیضی که اونا با من داشتن میخوام رابطمو با اونا قطع کنم و کلا از وقتی همچین تصمیمی دارم خیلی احساسات مثل ناراحتی و عصبانیت هم دریافت میکنم و بیشتر ناراحتی من راجع به اینه که خانوادم با اینکه همیشه به من اعتماد داشتن و من دختر خوبه خانواده بودن اونام به احساسات من احترام نمیذارن و احساسات منو ناچیز میبینن و اونا با احساسات تلخ بقیه مقایسه میکنن و این کار باعث نمیشه حال من خوب شه و احساس درک نشدن بهم دست میده و مدام دارم با مامانم و داداشم بحث میکنم و احساس میکنم همیشه داداشم هوای منو داره و من تنهام و کلا این احساس تنهایی همیشه با من بوده و همیشه تو همین بحث های ساده من گریم میگیره و حالم بد میشه پدرم هم معمولا شبا نمیاد خونه و دلیلیشم میدونم که به خاطر خیانتش به مامانمه و مامانم هم میدونه و حای باهاش صحبت هم کردم راجبش و این موضوع منو خیلی اذیت میکنه حالمو بد میکنه و احساس میکنم با اینکه خانواده دارم ولی هیچکی براش من مهم نیستم و احساس من اینه که اونا از من توقع دارن من بهترین ورژنی که اونا میخوان باشم و من میخوام کاری کنم که اونا همچین فکری نکنن.موضوع از اینجا شروع شد که با دوستام میریم بیرون با هم ویپ میکشیم و من یه بار که بابام سیگار خریده بود ازش برداشته بودم چند ماه داشتمش بعد امروز الکی گفتم اره فلان دوستم بهم سیگار داده چون خودمم از این که این موضوعو قایم کردم عذاب وجدان داشتم تا اینکه داداشمم گفت منم میخوام بکشم خلاصه کشیدیم و کلا سیگار تموم شد بعد شبش راجع به این بحث شد که مامانم گفت کم بکشو اینا ولی کلا نکش منم از حرصم گفتم

  2. سلام خسته نباشید من یک پدر سمی دارم که با وجود اینکه من راه و هدف خود را دارم اما در حال مقابله و جنگیدن با من است که من را از هدفم باز دارد همیشه تمسخر میکند و میخداهد آنگونه باشم که او میخواد و به جایگاهی برسم که او می خواهد حتی اگر جایگاه پایینی باشد هدف من خیلی بزرگتر است برایش تلاش میکنم اشتیاق دارم هدفم را دوست دارم با پیگیری هدفم مطمئنا موفق می شوم اما خیلی سد راهم هست و رو اعصابم است و حالم را خراب می کند طوری که کلی حرص می خورم که چرا اینجوریه همه پدرها از خداشونه که دختری مثل من داشته باشند تازه آینده ام برایش مهم نیست به تلاش های من می گوید که دارم خودم را سرکار می گذارم تلاشهای من را نادیده میگرد هر روز سر مسائل جزیی با مادرم دعوا راه می اندازد آرامش نداریم رابطه خانوادگی را با خانواده مادرم به هم زده است بین من و برادرم و خواهرم و من اختلاف میاندازد و از همین الان که سنی نداریم حرف از ارث و میراث میزند من را به نحوهای مختلف میخواهد سرکوب کند اما من هیچ جوره قبول نمیکنم. بعضی مواقع از ناراحتی قلبم درد میگیره قبلا از دستش افسردگی گرفتم و حال خیلی خیلی بدی داشتم بیخواب داشتم هر روز گریه می کردم بدن درد داشتم با اون وجودم درس میخوندم اما اون همش سد راه من می شد خیلی غیر قابل تحمل فقط به خاطر اعتقاد به خدا خودمو نکشتم اما الان یکی دو سالی است که روی خودم کار کردم از اینترنت مطالب روانشناسی را خواندم چند دوره شرکت کردم الان حالم خیلی خیلی بهتر است و آز آن شرایط خارج شدم دارم برای کنکور می خونم که به هدف بزرگم برسم پدرم خیلی تحت تاثیر برادر و خواهرهایش است و هر حرفی بزنند میخواهد در زندگی ما اجرایش کنه حتی به ضرر ما نفع و ضرر ما براش مهم نیست و خودش را در برابر برادر و خواهرهایش مسول می داند با وجود اینکه هرکدام ۵۰ سال سن دارند و بچه دارند و هرچقدر بگی از رو نمیره میگه برا اونا وظیفمه سر بچه ماسید من سر بچه رو میبرم من در برابر فلان و وظیفه ندارم آدم دیکتاتوری هست و همیشه میخواد رو مسائل ریز و درشت ما نظارت کند کلی منت سرم می ذاره انتظار زیادی ازش نداشتم منت خوراک سرم میزاره آدم دارایی هست باسواد و تحصیل کردست و مردمو راهنمایی می کنه برای مردم روشنفکره مادرم و حساب نمیکنه همش میگه من من من خونه من من این کارو کردم حتی اگه مادرمم کرده باشه به این نتیجه رسیدم عقل نداره سر مسائل کوچیک صداشون بلند میکنه و دعوا میکنه حرفای زننده می زنه که به قول مادرم پشت خر رو سوراخ میکنه اگه اعتراضی کنیم حرفی بزنیم و دفاعی بکنیم به ما میگه روانی به ما میگه برو به مردم بگو ببین حرفا تو قبول می کنن هزار بار بهش گفتم مردم ملاک نیست اونا تو زندگیه ما نیستن ما مسول خودمونیم حالیش نیست به نظرتون باهاش چیکار ؟

  3. بله ببخشید. من دخترم و ۱۵ سالمه.واقعا خانوادم به عقایدم احترام نمیزارن با اینکه خودشون تو سن ۱۴ سالگی دست به سیگار زدن یا اینکه تو سن ۱۹سالگی وارد بازار کار شدن باید آدم روشن فکر باشن ولی حتی داخل انتخواب رشته و دوستام ومدل لباس پوشیدن و حتی رشته ورزشی هم دخالت میکنن اگه هم جوابی بدی باهات سنگین رفتار میکنن واقعا خسته شدم از اینکه منو با اقوام خودشون مقایسه کردن و پشت سرهم نفرین الکی میکنن

  4. من ۱۳ سالمه و میدونم مادرم هیچ جوره نمیزاره موهامو رنگ کنم قبلا یه امیدی داشتم ولی الان نه اخه مادرم یه مدلیه که من نمیتونم چیزایه ساده رو بهش بگم و درخواست کنم چه برسه به این قطعا خیلی داد میزنه و بعدش میگه این کار ها رو از دوستات یاد گرفتی اینا. من دوست نداذم کله موهامو رنگ کنم فقط میخوام یه تیکه کوچیک موهامو یه رنگ فانتزی کنم ولی مادرم اینو نمیتونه بفهمه و درک کنه

    • عزیزان رابطه تو با مامانت ورنگ کردن موهات دو تا موضوع مختلف هست. درباره رابطه ات با مامانت می شه کم کم روش کار کرد تا بهتر بشه. اما درباره رنگ کردن موت نمی شه گفت مامانت مخالفتش اشتباهه. البته هنوز بهش نگفتی پس معلوم نیست نظرش چیه. اما فرض می کنیم مخالفت کنه. یعنی با رنگ کردن موی دختر 13 ساله اش مخالفه. دقت کردی عزیزم. سن شما هنوز زوده برای رنگ کردن. می دونم این تو رو ناراحت می کنه و خودت رو با بقیه مقایسه می کنی ممکنه بعضی خانواده ها اجازه بدن اما این به معنی این نیست که مخالفت مادرت اشتباهه. پس بهت پیشنهاد می کنم این نکته رو همیشه تو ذهنت داشته باشی. اینکه هر کاری که هر کسی انجام می ده لزوما کار درست نیست. صبوری کن به وقتش مادرت با این کار موافقت می کنه

  5. سلام،حال خوبی ندارم،انگیزه ایم برا انجام کارام تا زمانی که واقعا مجبور نباشم ندارم،حسود و پرخاشگر و زود رنج شدم،چون کاملا به این نتیجه رسیدم خانوادم درکم نمیکنن و حاضر نیستن بهم کمک کنن یا حداقل فقط تشویقم کنن،چندسالی هست هدفم مهاجرته ولی فقط مانعم میشن و میگن حق ندارم و ادم احمقی هستم که فک میکنم با رفتن اونجا حالم بهتر میشه…ادم های به شدت مذهبی و نگران ابروشون هستن میترسم یه وقت داداش بزرگم منو بکشه…خیلی گوشه گیر و تنها شدم چون مامانم نمیزاره حتی با دوستایی که هم عقیدمن رفت و امد کنم ،معلمم و ۲۴ سالمه،اینجاهم اگر راهنمایم نکنید یه جورایی به عنوان درد و دل درنظر میگیرم ( اخه کسی رو نداشتم باهاش حرف بزنم و خیلی تنها بودم امشب:)به کارم علاقه ای ندارم،۳سال پشت کنکور بودم.حق انتخاب رشته ای جز فرهنگیان رو نداشتم و تنها راه فرارم از خونه این رشته بود .اما متاسفانه کل ۴سالش در زمان کرونا شد و من همش خونه بودم.بیشتر کارایی که خانواده باهاش مشکل دارن عقیدتی هست،مثلا حجابت درست کن،با فلانی نرو بیرون بد حجابع مردم چی میگن،حق نداری مجردی بری سفر ،مهم ترین مسئلم مهاجرته که همیشه دعواست و فک میکنن هرکی بره اونجا خراب میشه،میدونید مثلا زمان دبیرستانم با یه سریا که از نظر خودش خوب بودن اجازه میداد رفت و امد کنم و الان که بزرگ تر شدم درسته اون یه مقدار استقلال رو بدست اوردم ولی دیگه خودم میلی به پیدا کردن دوست ندارم،اصلا از بس جلوم گرفتن دیگع بلد نیستم با کسی دوست بشم،هروقت با کسی بیرون حرف میزنم دچار اضطراب و استرس و ضربان قلب بالا میشم و تهشم میام خونه گریه میکنم. مادر فوق دیپلم هست و خودش معلمه تا چند سال پیش که دبیرستانی بودم کاملا دیکتاتور بود اکر بگم خاطره زیادی از مادر و خانوادم ندارم باورم میکنید؟؟ ولی یهویی توی این سالها رفتارش یکم بهتر شد،میتونم فقط با مادرم راجب خودم حرف بزنم ولی اون هیچ کاری برام نمیکنه،حاضر نیست یکم با پدرم حرف بزنه راجب خواستهام ولی برا داداشام این کارو میکنه ،کلا چون دخترم میترسه ،بهم حتما اعتمادی نداره ،تنها خواستم از خانوادم اینکه پشتم باشن ،بهم اعتماد کنن چون دخترم ولم نکنن،بزارش به هدفام برسم حتی اگر دوسش ندارن

    • متاسفانه ما انتخاب نکردیم در چه خانواده ای به دنیا بیاییم و بزرگ شویم و نا خواسته و نا آگاهانه به ما آسیب زدند، الان هم دیر نشده، روابطتت را با همکاران خودت ادامه بده، در مواجهه اول همه قدری ترس و نگرانی داریم اما اگر این مقدار اضطراب را تحمل کنیم کم کم راحت می شیم، پس از قضاوت های دیگران نترس و وارد رابطه با دوستانت شو، روابط باعث رشد آدم می شوند حتی اگر ضربه هم ببینی باز چیزی یاد می گیری. البته به ارزش هاشون احترام بگذار مخصوصا که معلم هستی البته کمی دل به کارت بدی تا چند سال دیگه می تونی به اهداف دیگرت برسی، چون الان حقوقی داری، در همین حین رشته مورد علاقه ات را پیگیری کن، شاید تا چند سال دیگر از دستشون خلاص شدی و تونستی خودت را برای رفتن آماده کنی هنوز فرصت داری خودت را ناراحت نکن

  6. 18.دختر.مجرد.دیپلم.بیکار. من سر انتخاب رشته با خانوادم بحثم شد و کلا هیچ وقت حرفمو درک نمیکردن و هرجور دوست دارن برداشت میکنن و این رفتار هاشون باعث شده من عصبانی و افسرده بشم

  7. سلام من یه پسر ۱۴ ساله هستم من از پدرومادر هر چی میخوام واسم نمی‌خرند ریدن تو اعصابم دائم گریه میکنم به خدا خستم کردن ازشون موتور میخوام نمی‌خرند ایکس باکس میخوام نمی‌خرند عروس هلندی میخوان نمی‌خرند کلا اصلا احساس میکنم روانی هستن با هر چیزی که من حال میکنم منو از اون دور میکنن. به خاطر مسئله مالی نیست اتفاقا پدرم خیلی قشنگ میتونه بخره اما واسه هر چیزی بهونه میارن میگن عروس هلندی آلرژی میاره ایکس باکس از درسات عقب میندازه به خدا قسم من درسم خیلییی خوبه معدلم شد ۱۹/۸۱ ولی دائم به من گیر میدن میگن موتور واست زوده در حالی که همه همکلاسی هام یا حتی از من کوچکتر هم دارند. خیلی بدم میاد میبینم بچه های مردم چیزهایی رو دارن که من در حسرت اونا هستم

    • طبق صحبت هات الان مسئله تو ایکس باکس, موتور و عروس هلندیه.اول از همه بهم بگو ادبیاتی که برای صحبت کردن استفاده کردی به نظرت درست بود؟ حتی اگر عصبانی هستیم خوبه که از واژه های مودبانه استفاده کنیم.و اما مسائلی که گفتی. ببین, آدما تصمیمات مختلفی برای زندگی خودشون و بچه هاشون می گیرن. بعضی هاشون ممکنه درست باشه و بعضی هاشون اشتباه. ما می تونید از تصمیم های درستشون ایده بگیریم اما اگر از تصمیمای اشتباهشون تقلید کنیم ممکنه گاهی نتایج جبران ناپذیری داشته باشه. مثل والدین دوستات که اجازه استفاده از موتور رو به بچه هاشون دادن اونم زیر سن قانونی و بدون گواهی نامه. این یه تصمیم اشتباهه که تقلید کردن ازش نتایج بدی ممکنه داشته باشه. مثل درگیر شدن با قانون. و اگر این وسط تصادفی هم اتفاق بیفته دیگه لازم نیست بگم چی پیش میاد. پس در این مورد والدینت تصمیم درستی گرفتن و بهت تبریو می گم که والدین آگاهی داری.درباره عروس هلندی هم خب حتما باید زمینه های آلرژی بررسی بشه. چون آلرژی فقط عطسه کردن و اینا نیست گاهی برای بعضی افراد ریه ها هم درگیر می شه و سلامتی به طور جدی به خطرمیفته.و سلامتی دوست داشتن اما ارجحیت داره. پس اینم والدینت درست تصمیم گرفتن. بریم سراغ ایکس باکس. قبلش بگم که به نظر میاد والدینت امکانات خوبی در اختیارت گذاشتن مثلا تونستی بیای اینجا و مسئله ات رو مطرح کنید پس اینترنت و ابزار مناسب رو داشتی که اومدی درسته؟ پس والدینت قصد محروم کردن تو رو از امکانات ندارن. اما کمی تصمیم گیری درباره ایکس باکس سخته. بستگی داره که تو چقدر می تونی قانونمند باشی و تو استفاده از این وسیله زیاده روی نکنی. چون اگر زیاده روی کنی همونطور که والدینت گفتن به درسات آسیب می زنه. و نه تنها به درسات که نتایج منفی دیگه ای هم داره .پس این موردی هست که می شه درباره اش مذاکره کرد. برای این کار اول باید توجه کنی که قرار نیست از والدینت طلبکار باشی و باهاشون بد صحبت کنید. درسته که اونا وظایفی در برابر تو دارن اما ایکس باکس اصلا جزو وظایفشون نیست. پس به شیوه درست باهاشون صحبت کن و ببین اگر قوانین مناسب استفاده از ایکس باکس رو رعایت کنی با خریدش موافقت می کنن؟ و تو هم باید به اون قوانین احترام بزاری و اجرا کنی مثل مدت زمان استفاده ازش که خیلی مهمه.

  8. من در رابطه با متقاعد کردن مادرم مشکل دارم یک خواسته ای دارم که میدونم اگه مطرح کنم پاسخ منفی و با خشم مواجه میشم چیکار کنم متقاعدش کنم در رابطه با این کمکم کنید.احساس میکنم افسرده شدم از دستش و نوجوانیم داره میگذره بدون خوشحالی از ته قلب. دلم میخواهد موهایم را رنگ کنم اما بنظرم میاد ۹۹ درصد مادرم با من بر خورد مثبتی نمیکند و کاملا مخالفت میکنه چون سخت گیره تو یه سری چیزا و مهمتر از اون من تو کله زندگیم نتونستم باهاش راحت باشم و فکر میکنم اگه بگم چیزی تغییر نمیکنه و با مطرح کردن درست نمیشه. احساس میکنم شرایط برا در آینده ام سخت تر میشه. احساس میکنم چیزی که بخاطرش ناراحتم فقط این نیست که مامانم با رنگ کردن موهام مخالفت میکنه فکر میکنم من بخاطره اینکه اون مادری که میخواهم نیست حالم بده و تو فشار روحی ام. ببخشید بهم بگید اگه راضی نشد چجوری متقاعدش کنم برای متقاعد کردنش بهم راه بدین. دلایلی که نمیذاره اینه که حتما میگه مناسب سنت نیست زوده فکر میکنه پدرمو دلیل کنه من میترسم و دیگه ازش اون خواسته رو نمیکنم کلا آدمیه که خیلی بی منطقه حتی کاری کرده که دیگه تو این سن کم نمیتونم چیزایه ساده رو بهش بگم همش پنهون کاری ترس خسته شدم اینگار یکی از درون میگه تو باید خودتو نگه داری و حرفایه دلتو نگی واقعا دلم برایه خودم میسوزه مثلا دوستام خیلی با مادرشون راحتن یا حتی بعضی هاشون شاید خیلی هم راحتت نباشن اما حداقل میتونن چیزایه ساده رو به مادرشون بگن و من مارم همینه قبله درخواستم بشینم پیش بینی کنم بیینم چه واکنشی داره… ولی حداقل کاش مادری بود که میتونستم حرفه دلمو بهش بگم اینقد زده تو ذوقم نمیتونم چزایه ساده رو بگم اینگار یه ترسی درونم به وجود آورد حتی خیلی وقتا میترسم سره چیزایه کوچیک دچار سوئتفاهم بشه. مادرم فکر میکنه داره به بهترین شکل بزرگم میکنه خیلی خوبه مادر نمونه ایه اما از دلم خبر نداره البته اگه هم داشته باشه براش مهم نی فکر میکنه احمقم با اینکه بیشتر از سنم میدونم تو این جور چیزایه عقلانی.من همش در حاله تظاهرم به اینکه حالم خوبه و حتی به مادرم هم حاله بدمو نشون نمیدم چون براش مهم نیست. همیشه دلم میخواست مادری داشتم که پشتم بود مثه یه رفیق ک باهاش راحتی و کنارته و ازت دفاع میکنه یه مادری که وقتی حالم بدهه متوجه شه و سعی کنه خوبم کنه. احساس میکنم احساستم براش اهمیتی نداره من خیلی خستم از خود خوری و پنهون کردن حرفه دلم همیشه نمیتونم بغضمو نگه دارم این پنهون احساسات شده ماره روزانه برا یه

    • متوجه احساست هستم اینکه صمیمی نبودن با مادرت حس بدی بهت می ده. می دونی والدین رفتارهاشون عمدی نیست. بچه ها با والدینشون مال دو نسل متفاوت هستن. دو نسلی که تو دو دنیای متفاوت زندگی کرده. و خیلی موقع ها نمی تونن دنیای فکری بچه هاشون رو درک کنن نه اینکه نخوان. اونا تما تلاششون رو می کنن که بهترین والدین باشن اما به اون شیوه ای که بلد هستن. همون شیوه ای که باهاش بزرگ شدن. پس تو تحلیلی که از مامانت داری این و هم در نظر بگیر. بچه ها راحت تر می تونن ذهن منعطفی داشته باشن. اما یه موقع هایی این کار برای والدین واقعا دشواره

  9. احساس می کنم احمق و بی خاصیت هستم و همین چند لحظه پیش هم پدر و مادرم این رو بهم یادآوری کردن که یه احمق نفهم هستم.من تو زندگیم همیشه تلاش کردم والدینم رو از خودم راضی نگه دارم. اما اونا همیشه این حس رو بهم میدن که کافی نیستم. تعداد خیلی کمی دوست دارم و اون دوستم هم همش درگیر خودشه منم سنگ صبور اونم. همه بهم میگن خوشبختم. اما اونا همشون احمقن! من احساس خوشبختی نمی کنم.. اصلا انگار هیچی احساس نمی کنم. خالی شدم، خسته ام. می خوام بمیرم و همه چیز تموم بشه

  10. 15سالمه دخترم مجردم دبیرستان متوسطه اول درس میخونم و خیاطم پدر و مادرم از هر چیزی محرومم کردن با دوستای دخترم نمیزارن بیرون برم میخام برم دندون پزشکی باهام کلی دعوا میکنن و نمیزارن برم احساس الآنم جوریه ک فقط نیاز دارم بمیرم و نباشم دلم خیلی پره دیگه نمیتونم تحمل کنم دلم میخاد یجوری از دستشون راحت بشم یه بار پیش روانپزشک رفتم و دارو مصرف کردم ک همونم نزاشتن ادامه بدم

  11. ن امروز قرار بود با دوستم نیم ساعت برم بیرون اونم مامانم منو برسونه و بعدشم همراهمون باشه کلا..بابام دعوا کرد دوستم بیرون منتظرم بود ولی بابام گفت نه نمیتونی بری. گفت برام مهم نیستی..سرم داد زد هر چی از دهنش در اومد بهم گفت.از بچگیم با مامانم دعوا میکرد با همه کلا حتی با منی که بچه بودم:)) هیچوقت نتونستم مثل بقیه زندگی کنم اصلا بقیه به کار مثل خودم نتونستم زندگی کنم نتونستم اونی باشم که میخوام..حالا که اینکارو کرده منم فردا قصد دارم خودمو بکشم راه دیگه ای به ذهم نمیرسه..صد بار باهاش صحبت کردم اصلا فایده نداشته

  12. هر چند روز یبار با مامان بابام دعوام میشه ولی خب این بار واقعا حالم بده همش سر چیزای الکی گیر میدن الان فقط دلم میخواد بمیرم دیگه هیچوقت نباشم

  13. سلام وقتتون بخیر من دختر هستم 18 ساله ار بچگی نمیتونستم با دیگران ارتباط موئثر داشته باشم رسید به دوران بلوغم دوستام همش اعتماد به نفسم پاییین میاوردن خودمو باور نداش تا شال کی 13 یا 14 سالم میشد با یه اقا پسری تو ی فضای مجازی اشنا شدم خانوادم فهمیذ پدرم خیلی ادم تعصبی هست قتی فهمید شدید تنبه شدم موهای سرمو با قیچی زد تردم کرد تنهام گذاشت شکل بدی داشتم از اون به بعد خوشنت رفتار پیدا کردم الانم النه من استقلالی ندارم نمیتونم به گوشی دست بزنم بهم شک دارن خستم خیلی از زندگیم عقب افتادم چن بارم خواستم خودکشی کنم ولی نشد حال رویم شدید بده دست به هرکاری میزنم بن بسته. من اصلا نمیدونم واقعا کی هستم عزت نفس ندارم وقتی میرم بیرون هم سن و سالما نگا کنم ناراحت میشم احساس بدی بهم دست میده که نمیتونم مثل اونا باشم خیلی خستم نمیدونم باید چیکار کنم نتایج کنکورم بیاد دیگه باید برم بمیرم تحقیر کردنا و مقایسه هاشون شروع میشه. از تحقیر شدن توسط بابام بدم میاد خیلی نابود میکنه مارو با حرفاش الن خیلی بی هدفم حس بی ارزشی میکنم هیچ سرگرمی ندارم من جایی تنهایی نمیرم بخامم نمیتونم برای رفتن به مدرسه با برادر دولوم میرم اینقدر که معذبم تو جامعه من یه برادر دارم باهم دوقلو ایم بابام بیشتر یعنی کلابه خواسته هاش توجه داره من هیچ کارینمتونم انجام بدم اینچه زندگیه که همش باید همه چی اجباری باشه. من خیلی تو جامعه تحقیر شدم اینقدر که رفتارامو پدرمو مادرم کنترل کردن همه مسخره ام میکنن یه گوشی همراه ندارم وقتی برم بیرون چیزی لازم داشتم بتونم زنگ بزنم یادمه پارسال برای کارنامه گرفتن با بابام رفتم مدرسه گفت میتونی بگیری خودت نیم ساعته میام دنبالت گفتم باشه مسذول ثبت نام گفت باید یه چن تا از مدارکت کپی بگیری ولی من اجازه نداشتم برم تنهایی با خودم گفتم اگه بابام بیاد ببینه من نیستم نگران میشه باورتون میشه دو ساعت کامل من تنها اونجا موندم تا بابام بیاد کارامو انجام بده همه نیم ساعته کاراشونو انجام دادن من حتی یه تلفن نداشتم زنگ بزنم بیاد اخر سر اومد گفت دو ساعته اینجا چیکار میکنی خیلی پیش همکلاسیام خجالت کشیدم یه دختره قبل اینکه بابام بیاد میگفت یادبگیر خودت کاراتو انجام بده اونروز هیچوقت یادم نمیره. سریادمه سالی که فهمید با یه پسری حرف میزنم وقتی موهای سرمو با قیچی خیلی بدم کوتاه کرد سر کلاس هنر معلم همش میپرسید چرا این شکلی شدی

    • متاسفانه خانواده این فرصت را از گرفتند، باید سعی کنی مرتب با دوستان و همکلاسی ها در ارتباط باشی، حتی اگر مسخره ات کردند باز هم ادامه بدهی، چون خودت را باور نداری، فکر می کنی، در جمع خراب می کنی، تپق می زنی اضطراب داری که این اتفاق نیفته،چون خیلی بهش فکر می کنی بر عکس همین اتفاق می افته و باورت تایید می شه، باید از جمع های کوچک و غیر رسمی شروع کنی وارد رابطه بشی اضطراب را تحمل کنی همه ما در اولین مواجهه ها دچار اضطراب می شیم. حتی اگر مسخره هم شدی به روی خودت نیاری باز هم ادامه تا کم کم بتوانی وارد جمع های بزرگتر و رسمی تر بشوی. ولی بهتر هست اگر مستقیم هم نمی توانی با پدر و مادرت صحبت کنی یه نامه براشون بنویسی و درخواست کنی شما را پیش روانپزشک ببرند.متاسفانه ما انتخاب نکردیم در چه خانواده ای به دنیا بیاییم و بزرگ شویم، نا خواسته و نا آگاهانه به ما آسیب می زنند، احساسات بد به ما منتقل می کنند که احساس می کنیم بی ارزشیم کسی ما را دوست ندارد، حتی دیوانه ایم، این احساسات سر تا سر زندگی ما را تحت سیطره خودشون قرار می دهند، همه ما انسان های ارزشمند و دوست داشتنی هستیم اما در مسیر زندگی دیدمان را عوض کردند، تو همان کودک معصوم و دوست داشتنی هستی، تمام کارهای خوبت، خصوصیات خوبت و پیشرفت هات را روی برگه کاغذ بنویس و همیشه جلو چشمت بگذار یا توی جیبت بگذار ، هر موقع احساس بی ارزشی بهت دست داد بگو من اینم نه اون چیزی که پدرم با دیکتاتوری به من القا کرده. سعی کن علاقه مندی هات را پیدا کنی و کلاس های مختلف شرکت کنی، در خواست کن حتی خودشون شما را ببرند، تو هم حق داری. برای قوی شدن باید اضطراب را تحمل کنی و از مسخره شدن نترسید و وارد جمع بشی، چون همه ما در اولین مواجهه دچار اضطراب می شیم

  14. من دخترم و ۱۵ سالمه یکی از مشکل اساسی من اینه که با مامانم به مشکل میخورم تو سر مسائل خیلی کوچیک با مادرم بحثم میشه و اونم شروع میکنه به غُر زدن منم نمیدونم چیکار کنم؟ اما بعضی وقتاهم خیلی باهم خوبیم..من دوست ندارم با یسری از اقوام رفت و امد کنیم اما خب مادرم این و دوست نداره و همیشه مجبورم که باهاشون برم وقتی میرم خونه اونا عصابم خورد میشه و نمیتونم تحملشون کنم مثلا چند شب پیش رفتیم خونه خالم و من اصلا اصلا دوست نداشتم. هربحثی که پیش میاد من و تحقیر میکنه از جهت های مختلف مثلا میگه ت نمیتونی فلان کار و کنی…نمیدونم چیکار کنم میشه کمکم کنین؟همون شب که داشتیم برمیگشتیم خونه دلم میخواست یه اتفاقی برام بیفته مثلا خودم و از ماشین پرت کنم پایین تا یکم من و ببینن و تحقیرم نکنن. ازون موقع تاحالا یه جورایی بامن قهره باهام حرف نمیزنه هرچی میگم میگه به من ربطی نداره. من دوستی ندارم که بخوام باهاش حرف بزنم و تو خونه ام کسی نیست باهاش حرف بزنم برای همین همیشه دلم میخواد گریه کنم همچنین وقتی این بحثا و دعواها پیش میاد دلم میخواد اصلا وجود نداشته باشم

  15. مادر من باهام درست رفتار نمیکنه از دست اخلاقش افسردگی گرفتم لطفا کمکم کنین. مثلا به برادم میگم لباستو جمع کن مادرم از اون ور میاد سره من داد میزنه به تو ربطی نداره میگم دو دیقه بعد میای میگی چرا اتاقت کثیفه اینطوری اونطوری الانم دنپایی ور داشت زد به سرم و دست پامم کبود شد بعد رفته به پدرم زنگ زده اونم از سر کار اومده میگه من نمیدونم تقصیر کدومتونه زورم به دستم میرسه دیگه تا میخورین کتک میزنم این مثال کوچیک بود هر روز مادرم سرمون داد میزنه اذیتمون میکنه

  16. سلام من دختری ام ک هرچقدرم کار انجام بدم خوب رفتار کنم بازم ب چشم مامانم یک دختر تنبل بی خاصیت هستم مامانم هیچ وقت درکم نکرده

  17. سلام من یه دختر ۱۴ سالمه من اصلا با شرایط خانواده سازگاری ندارم اونها دوست دارند من یک فرد مذهبی باشم و چادر بپوشم اما این موضوع بشدت من را آزار می دهد و همچنین سختگیری های اونها هم بیشتر شده من چادر را دوست ندارم ولی اونطوری هم نیستم که بدحجاب باشم و محیط زندگی مون هم طوری است که اکثرا چادری هستند من واقعا نمیدونم چی کار کنم و در دعواهای اخیرم با اونها چند باری فکر خودکشی به سرم زده ولی خب یچیزی جلومو میگیره نمیدونم چرا ولی نسبت به گذشته بیشتر میخوابم و مدام ناراحتم و خیلی کم میخندم لطفا کمکم کنید

  18. سلام من عارفه فتحی هستن ۱۴ سالمه من اصلا با شرایط خانواده سازگاری ندارم اونها دوست دارند من یک فرد مذهبی باشم و چادر بپوشم اما این موضوع بشدت من را آزار می دهد و همچنین سختگیری های اونها هم بیشتر شده من چادر را دوست ندارم ولی اونطوری هم نیستم که بدحجاب باشم و محیط زندگی مون هم طوری است که اکثرا چادری هستند من واقعا نمیدونم چی کار کنم و در دعواهای اخیرم با اونها چند باری فکر خودکشی به سرم زده ولی خب یچیزی جلومو میگیره نمیدونم چرا ولی نسبت به گذشته بیشتر میخوابم و مدام ناراحتم و خیلی کم میخندم لطفا کمکم کنید

  19. راستش احساس میکنم اصلا حسی به خانوادم ندارم… الانم چند روزیه اصلا احساس خوبی ندارم نمیدونم چرا ولی دوست ندارم دیگه تو این دنیا باشم… هیچکی به من اهمیت نمیده وقتی میگم چرا به من اهمیت نمیدید هی دوره کودکی رو میگن. میگن مثلا بچه بودی اونو داشتی اینو داشتی ولی من مشکلم اینه کسی به من الاااان اهمیت نمیده

  20. سلام خسته نباشید ببخشید پدر من به زور می‌خواهد من ۱۴ سالمه رو بفرسته به کاری ک دوست ندارم مکانیکی و به سلیقه های من توهین میکنه و باید باید میکنه منم تو کتم نمیره باید باید… میخواد فردا ۷ بفرسته منو صافکاری منم ۶ فرار میکنم تا بعد اینکه اون میره برمیگردم بنظرتون کار خوبیه یا نه؟ من نمیخوام برم مکانیکی و اون میگه باید بری!

  21. سلام من دختر 18 ساله هستم پدر من خیلی بهم گیر میدن و اجازه هیچ کاری رو بدون اجازه اون ندارم و منو تهدید میکنن که اگر کاری کنم منو زندانی و کتک میزنن یا گوشی همراهم رو میگیرن حق انتخاب هیچی ندارم و وقتی اطرافیانم رو میبینم که اونا با خیال راحت سر کار میرن یا میرن بیرون ولی پدر من اینجور هست حال روز خوبی ندارم که چرا من نباید مثل اونا خوش باشم و هر روز باید گریه کنم. لطفا بهم کمک کنید که چیکار کنم خسته شدم از بچگی که سر موضوع الکی کتک میخوردم الانم که بزرگ شدم سر هر موضوعی اینجور باید اذیت بشم

    • در مقابل پدر دیکتاتور باید رفتار جراتمندانه داشته باشی، در مقابلش گریه نکنید، عصبانی هم نشوید بلکه با احترام و اقتدار چند مورد از خوبی هاشون بگویید بعد بگویید من ناراحتم به خاطر این رفتار شما، من دوست دارم نظر مرا هم در این مورد بپرسید، من دوست دارم سر کار برم، دوست دارم با دوستانم بیرون برم،اگر نمی توانید چند بار جلو آینه تمرین می کنی تا بتوانی در موقعیت صحبت کنی اگر باز هم نمی توانی در قالب یک نامه محترمانه تمام حرف های دلت را بنویس و به مادر یا پدرت بده بخوانند.متاسفانه این افراد خودشان در کودکی آسیب دیدند و الان دارند به شما آسیب می زنند. یک بار عمل کردی و جوابی نگرفتی نا امید نشو همیشه به این شکل عمل کن

  22. نمیدونم دارم کار درستی میکنم که پیام میدم یا نه . ولی احساس میکنم پدر مادرم از وجود من ناراحتن و اصلا از اینکه دختری مثل من دارن راضی نیستن ..شاید یکم عجیب باشه مشکلم .. ولی خب من کسیو ندارم که ازش کمک بگیرم. خودشون تا حالا مستقیم نگفتن که از وجود من ناراحتن ولی خب باهام بحث میکنن و مشخصه نمیخوان دختری مثل من داشته باشن. از نظر خودم کار اشتباهی نکردم .. ولی خب خانوادم خیلی روی تربیتم حساسن و سطح توقعاتشون بالاست . نه اینکه سختگیر باشن البته شایدم هستن نمیدونم . اونا فکر میکنن من اصلا آدم مسئولیت پذیری نیستم و تو کارا کمکشون نمیکنم و باهاشون بد برخورد میکنم و تو هیچ کاری تو زندگی ثبات ندارم … در حالی که من نهایت تلاشمو میکنم که اینجوری نباشم

  23. همیشه میخوام تنها باشم خانوادم هم نمیزارن از خونه بیرون برم همیشه تو خونه هستم و از نظر روحی حالم خوب نیست پرخاشگریم زیاد شده استرس همه چیو دارم و تپش قلب گرفتم

  24. سلام من عاشق چند تا خواننده خارجی هستم دوست دارم اهنگشو داشته باشم عکساشو یا…ولی مامان و بابام خیلی مذهبی هستند بابام که خیلی گیر میده این خواننده دنیامه و میخوام به عنوان دوست پسر داشته باشم. مامانم هم همین طور چند وقت پیش فقط اسم گروهشو اونم به انگلیسی گذاشتم رو صفحه گوشیم مامانم اینقدر منو زد و اخرش حذف کرد بعد گفت اینا رو از دوستات یاد گرفتی من خسته شدم دیگه امیدی به زندگی ندارم من اگه مامان و بابام اینا رو بگم میکشتم و بهتره خودم خودکشی کنم و همینم تصمیمشو دارم

  25. الان حالم بده میخوام گریه کنم . من ۱۴ سالمه و دوتا دوست داشتم اونا یکم باهام سرد شدن یه دوسا پسر هم داشتم دوبار اومد تو زندگیم و رفت مامانم فهمید هیچی نگفت داره منو از مدرسمون میبره چون با یکی دعوا میگیرم. برای همین از دوستام دور میشم اینا حالمو بد میکنن

  26. سلام من هر زمانی که میخوام با مامانم صحبت کنم مامانم فوری دادو بیداد راه میندازه حتی زمانی که که فقط صحبت عادی داریم و ی جورایی از بچه گی کتکم میزد یا کاری میکرد بقیه کتکم بزنن برای همین نمی توانم وارد جامعه بشم نمی توانم صحبت کنم و این که از خانوادم به شدت میترسم نمی دونم چرا ولی باعث این دادو بیدادا شده که بترسم ی راه کاری بدین که بتوانم باهاشون صحبت کنم بچه تنها رو افسرده ایم از بچه گی تا الان هیچ دوستی نداشتمه چون خانوادم میگفتن نباید دوست پیدا کنی یا فلان میشی یا ….. تا الان که دارم دیپلمم رو میگیرم یک دوس نداشتمه روم کلید کردنه همه مد روز میگردن خانوادم میگن مگه تو بی صاحابی مگه من وسیلم یا ی حیوانم که اینو میگن نمی دونم چی کار کنم کمکم کنید

  27. سلام من یه دختر 14 ساله هستم که تک فرزندم همش مادرم با من دعوا می‌کنه بدون دلیل هر چی میگم یا جواب نمیده یا با عصبی جواب میده یا سرم داد میزنه چن ماه پیش میخواستم خودکشی کنم چون مادرم همش میگفتم ای کاش نبودی ولی نشد فکر میکردم مامانم منو دوست داره ولی اشتباه فکر میکردم حتی نیم درصدم بهم توجه نمیکنه اگه برم جایی با دوستام مثلا کانون یا کتابخانه هی میگه بری برنگردی قبلاً دوست داشتم خودکشی کنم راحت بشم ولی الان دوست دارم خوایم دیگه چشام وا نشه یا مثلا در بین جمع همش مامانم میگه یاد بگیر از تو کوچه حتی بهش کمک کنم ناهار شام درست کنم بازم ازم متنفره دوست ندارم تو جمع خجالت بکشم ولی میکشم حتی مامانم به همسایه ها هم از من اگه تعریف کنه میگه ازش بدم میاد برای من چیکار می‌کنه.

  28. من ۱۵ سالمه و دختر هستم کلاس هشتم تیزهوشان هستم. خانواده م همش با بچه های فامیل مقایسه م میکنن و در مورد چیزهای الکی باهام دعوا میکنن هر کاری گفتن کردم درسمم خوبه معدلم ۱۹ به بالاس بخاطر دختر بودنم خیلی محدودم کردن همسنو سالام همش میرن بیرون ولی من بخاطر حساس بودن خانواده م حق ندارم با دوستام جایی برم نمیدونم چیکار کنم تا وضعیتم درست بشه و یکمی ازادی بدن بهم.لطفا بگین باید چیکار کنم

  29. ۱۶ دخترم مجرد دانش آموزم خانوادم محدودم میکنن مثلا نمیتونم تنها بیرون برم یا با دوستام بیرون برم فرقی نمیکنه مذهبی باشن یا غیر مذهبی کلا اجازشو ندارم بهم اطمینان هم دارن چیکار باید کنم من خجالتم میاد هر دفعه به دوستام بگم نه خانوادم نزاشت

  30. من آزادی میخوام، دوس دارم خودم برای زندگیم تصمیم بگیریم دوس دارم مثل بقیه هم سن و سالام تنها برم بیرون خب منم آدمم و به تنهایی نیاز دارم اما پدر و مادرم این اجازه رو نمیدن هر چقدرم براشون توضیح میدم بازم نمیزارن حتی نمیزارن وقتایی که دوس دارم توی اتاقم باشم

    • من کاملا شما را درک می کنم، شما در سن نوجوانی هستید و خودتان را یک آدم بزرگ می دونید که خودش باید بر شرایطش کنترل داشته باشد اما برخی پدر و مادر ها همچنان شما را به چشم یک بچه نگاه می کنند، یا برخی بی اعتمادند یعنی در کودکی خودشان آسیب دیدند و الان نمی توانند اعتماد کنند یا مرتب پیش کسانی نشستند که از نا امنی جامعه دم زدند و اینها باعث می شه نتوانند آزادی لازم را به شما بدهند.‌ باید رفتار جراتمندانه داشته باشی، اول چند مورد از خوبی هاشون را بگو بعد بگو لطفا به من اجازه بدهید من به اندازه کافی بزرگ شدم و خودم می توانم از پس خودم بر آیم. من از این شرایط ناراحتم من دوست دارم کمی به استقلال من احترام بگذارید. اگر به هیچ وجهی اجازه نمی دهند از پدر و مادرت بخواه چند باری که می خواهی بیرون بروی ، آنها هم بیایند اما از فاصله دور مواظب باشند، چند بار که این کار را کردند و اعتقادشان جلب شد احتمالا موافقت می کنند که وقت هایی هم تنها بری

  31. از بچگی هیچوق وقتی ناراحت بودم یا دلم میشکست هیچی نمیگفتم همیشه میخندیدم و گوش میکردم به همچی و بروز نمیدادم و خوشبخت بودم ولی هیچوق هیچکس نفهمید من درونی دارم میمیرم.الان که ۱۶ سالمه نه تنها مث بقیه گوشی ندارم هبچبا گوشی مامانمم که یه پیام کوچیکی به کسی میدادم نمیزارن.همچی از اونجا شرو شد که چون من درسو یه بار بخونم از بر میشم زیاد درس نمیخونم/معدل کل امسالم که هشتمم شد ۱۹و نیم.حالا نمیزارن به هیشکی پیام بدم زنگ بزنم هیچیییی.تنها و بهترین دوستمم گه دوساله باهاش دوستم بغل دستیم بود گفتن تو لیاقت دوست نداری کلاستو امسال عوض میکنیم بفهمی باید درس بخونی با اون کارنامت.هیچوق با دوستام نبودم نه بیرون میزارن برمنهتلفن نه چتهیچی مث چیم خونرو تمیز میکنم درسم خوبه ولی همش تحقیرر تهدید توهین.من خستم.هیچوق حرف نمیزنم چون عاشقشونم نمیخوام دلشون بشکنهوناراحت شن ولی این وسظ فقط دارن بیشتر و بیشتر زجرم میدن منبرا اولین بار یمیرو پیدا کردم انقد باهاش صمیمی باشم.همش با همه مقایسم میکنن اونم با کساییی که نه درس میخونن نه کار میکنن نه ادب دارن تازه گوشی و بیرون رفتن و همچیم دارن خانوادشون عاشقشونم هستن.من از تحقیر شدن توسط خانوادم میخوام بمیرم دیگه.تو لیاقت چیزی رو نداری همین که نمیدازیمت بیرون خداتوشکر کن.اونوق داداش ۹ سالم تبلت داره با همه چت میکنه

  32. من دخترم 12 سالمه با مامانم نمیتونم دردو دل کنم اصلا با مامانم راحت نیستم. سلام من نیاز به درد ودل دارم ولی احساس میکنم به هرکی بگم یه مشکلی به وجود میاد

    • خخخ ما با شوهرمون راحت نیستیم نمی تونیم بهش یه چیزی بگیم بعد تو میای میگی مامان مامان که از مسیر احساسات خارجه

  33. من ۱۴ سالمه اصن تو خانواده احساس ارامش نمیکنم با کوچک ترین چیز گریه میکنم فک میکنم هی کی منو دوس نداره پدرم همش منو میزنه مامانم بهم بی احترامی میکنه حرف های رکیده ای ب من میزنن همه چیع تقصیر من میندازن اصن دوص دارم بمیرم مامان بابام باهم کنار نمیان باهم غذا نمیخورن یکسر دعوا میکن جدا میخوابن دوس دارم ی بلایی سرم بیاد برم بیمارستان تا اونا کنار هم باشن

    • سلام من 13 سالمه و فوتبالیستم و تو یکی از بهترین تیم های شهرم بازی میکنم بعضی وقتا تو مسابقات اسیب میبینم نه اسیب جدی اسیب جزئی
      ولی هر روز پدر مادرم تو سرم میزنن که تو به جایی نمیرسی فوتبال برات نون و اب نمیشه از تو شهر کاشمر کسی از فوتبال به حایی نرسیده
      باید بقل دست من باشی و کار یاد بگیری ولی من اصلا دوص ندارم
      من فقط فوتبال دوصت دارم ولی پدر و مادرم منو درک نمیکنن
      چیکار کنم لطفا راهنمایی کنید

  34. سلام من از دست خانواده م کلافه م هر کاری میکنم که راضی نگهشون دارم تا یکم به درخواستام احترام بزارن الان ی ساله که همش باهاشون دعوا میکنم سر اینکه تنها فقط ی بار با دوستام برم بیرون.نمره هامم خوبن ولی بازم توقعشون ازم زیاده جیکار کنم تا اعتمادشونو جلب کنم

  35. من ۱۶ سالمه و دخترم از بچگی مادرم شرایط زندگیو برام سخت کرده سختگیریهایی الکی تهمت و خیلی چیزای دیگه نمیزاره من شاد باشم هر چی از دهنش درمیاد بهم میگه نمیزاره بدم بیرون خواهرم هم مادرمو پر میکنه من واقعا دیگه نمیتونم تحمل کنم من میخام زندگی کنم میخام شاد باشم مادرم چرا اینطوریه؟ به خودا قسم من تا حالا دوست پسرم نداشتم کاری ازم سر نزده تا بی اعتماد بشه همیشه برای من ظالمه میخام اینجا بدم ولی جایی ندارم هر بار منو از خونه می ندازه بیرون

  36. احساس میکنم کسی درکم نمیکنه همش همه حرف خودشونو منو تحت فشار قرار میدن من امروز روز تولدمه تازه وارد 16 سالگیم شدن من این همه درس خوندم که بتونم از تابستونم لذت ببرم اونم دارن کوفتم میکنن دیگه واقعا خسته شدم نیاز داشتم با یکی صحبت کنم که بتونه بهم کمک کنه راهنماییم کنه. مادر و پدرم منو تحت فشار میذارن واقعا دیگه نمیدونم چی بگم خسته شدم از این وضعیت دلم میخواد فرار کنم برم یه جا که کسی دستش بهم نرسه. یعنی مثلا نمی‌ذارن با دوستام برم بیرون یا اینکه به حرفام اهمیت نمیدن دیروز یکی از دوستام دیروز اومد خونمون بابام دعوام کرد. چون تابستون برای خوش گذرونیه دیگه درسته؟ولی من یا همش خونم یا سرم تو گوشیه یا داره مغزم با حرفای اینا خورد میشه. آخه من یه دوست دارم اسمش ساریناعه اون دختر زیاد خوبی نیست بابام مامانش اینا رو میشناسه کلا از وقتی فهمید من با اون رفت و آمد میکنم کلا یه جوری شد. وگرنه خوب بودن الان 1 هفته هست اینجوری شدن. قبلا انقدر سخت گیر نبودن انگار برعکسه من هر چی بزرگ تر میشم بدتر میشه همه چی

    • می دونب به نظرم مامان و بابای توام خیلی دوست دارن به تصمیمات تو احترام بزارن. و خب می گی قبلا به قول خودت گیر نمی دادن. اما این لازمه اش این هست که تو هم نشون بدی که می تونی تصمیم درست و مناسب رو از نا مناسب تشخیص بدی. در غیر این صورت اون ها مجبورن برای محافظت از تو باهات مخالفت کنن. این دوستت اونقدر کاراش نا مناسبه که حتی روت نمی شه به من بگی. و می دونی آدم چقدر می تونه شبیه دوستش بشه؟ و این والدینت رو نگران می کنه و من درکشون می کنم. قدم اول اینه که نشون بدی می تونی دوستی انتخاب کنی که مناسبه و خوبه. و به جای اینکه اونا رو در مقابل خودت ببینی بدون که اونا کنارت هستن. اعتماد به مرور شکل می گیره. می دونم سنی که هستی یه دوران خاصیه. یعنی آدم نه بچه است نه بزرگسال. فکر می کنه همه چی و می دونه. همه فکراش درسته. حواسش به همه چی هست. هیچ اتفاقی براش نمیفته. واقعا 16 سالگی سنی نیست که آدم هر موقع بخواد و با هر کس و هر جا بخواد بره. هرکس هر کاری انجام می ده دلیل بر درست بودن اون کار نیست. تو نوجوانی معمولا والدین یه جور یاغی گری در آدم می بینن. اگه یکی بتونه اون رو کنترل کنه راحت تر می تونه با والدینش ارتباط برقرار کنه و برای خواسته هاش راه حل پیدا کنه. همه چی بر می گرده به مهارت برقراری ارتباط.خوبه که کتابای مختلفی تو این زمینه بخونی تا بتونی این مهارت رو تقویت کنی و با والدینت بهتر ارتباط برقرار کنی. و این و بدون که اونا می خواد تو در امنیت و آرامش باشی و قطعا قصد اذیت کردن تو رو ندارن

    • در مقابلشان باید رفتار جراتمندانه داشته باشی، برای درخواست خودت یا هر حرفی که در دلت داری، گریه نمی کنی عصبانی هم نمی سوی بلکه با احترام و اقتدار چند مورد از خوبی هاشون بگویید بعد بگویید من ناراحتم به خاطر این رفتار شما من عصبانی شدم به خاطر این رفتار شما، من دوست دارم فلان کار را بکنم من دوست دارم به نظر من احترام بگذارید و هر جه که می خواهی به این شکل عمل کن اگر خیلی راحت نیستی چند بار جلو آینه تمرین کن تا راحت تر بتوانی در موقعیت صحبت کنی

  37. دخترم ۱۸ سالمه کنکوری هستم راستش مشکلم توجه نکردم پدر مادرم بهم هستش راستش با اینکه کنکور دارم اما اجازه مشاور یا خریدن کتاب تست رو بهم نمیدن اصلا بهم میگن دانشگاه نمی‌خواد بری … راستش خیلی دارم اذیت میشم چون اجازه ندارم اصلا بیرون برم آرزومه با دوستام برم بیرون اما همش از دوستام ایراد میگیرن و اجازه نمیدن همش توی خونه ام و احساس افسردگی میکنم گریه کار هر شبم شده خسته شدم واقعا از یه طرفی هم بی خوابی دارم و شبا نمیتونم بخوابم نهایتا دو سه ساعت در طول. شبانه روز میخوابم … خیلی زود ناراحت و عصبانی هم میشم …خب منم دوست دارم مثل هم سن های خودم باشم دوست دارم برم بیرون بگردم شاد باشم درس بخونم به خودم برسم اما اجازه هیچ کدومشون رو ندارم چند باری مطرح کردم ک برین پیش مشاور اما با پرخاشگری منو از خودشون روندن واقعا نمی‌دونم چیکار کنم خسته شدم

    • خب نمی شه مجبورشون کرد که نگاهشون رو تغییر بدن. تغییر تفکرات افراد کار دشواریه و گاهی شدنی نیست. اما درباره دانشگاه شاید صحبت کردن باهاشون مفید باشه. براشون توضیح بده که تو دنیای امروز حتی اگر یه خانم نخواد کار کنه, حتی برای بزرگ کردن بچه هاش لازمه که دانش و علم داشته باشه. حتی می تونی دانشگاه هایی که فقط دانشجوی خانم می پذیرن رو انتخاب کنی. می فهم که دیدگاهشون باعث ناراحتی تو هست. اما انعطاف پذیر بودن برای رسیدن به اهداف بزرگ تر نتیجه بهتری می ده

  38. ۱۶.دختر.مجرد .کلاس دهم .دانش اموزی.واقعا دارم دیونه میشم توی یه خوانده ای دارم بزرگ میشم ک همه عمرشون وقف مردمه اصلا ب من و خواهرم وقت نمیزارم من کوچک ترین محبت از طرف اینها دریافت نمیکنم واقعا دلم میخواد بمیرم توی دوران مدرسه همش دارم مقایسه میشم خیلی حالم بده

  39. سلام خسته نباشی من الان ۱۶ سالمه و خانوادم هچ اهمیتی بهم نمیدن ازادم نمیزارن دوست دارن هرچی اونا میگن گوش بدم یه گوشی خوب میخوام برام نمیخرن بچه های فامیل میبینم کوچیک تر منن خانوادشون چطور پول میدنشون چطور میزارن برن بیرون حرس میخرم همش ب فکر مرگم خیلی دپرس شدمه

  40. من فکر کنم نزدیک 3 سال هست افسردگی دارم و ۱۵ سالمه. الان بدترین وضع ممکن هستم حتی اگه میتونسم خودکشی میکردم ولی سعی میکنم بهش فکر نکنم به خاطر خانواده من تو تایم و سنی که نیاز داشتم کسی پیشم باشه و حالمو یکم درک کنه ترکم کردن من نمیتونم مشکل رو با خانواده ام درمیون بزارم چون میگن تو مشکل رو بزرگش می‌کنی حتی به درسمم آسیب زده سعی میکنم نمره بالا بگیرم ولی درگیری فکرم نمیزاره،من پر از حرفم ولی هیچ حرفی برای زدن ندارم خسته شدم از این وضعیت. خواب زیاد،همون اوایل وزنم یه دفعه 7 کیلو کم شد،جلو همه میخندم ولی همیشه حالم بده،حرف یا بحث بشه قبلا خیلی عصبی میشدم الان یا گریه ام میگیره یا با لبخند ردش میکنم،به آسیب زدن به خودم فکر میکنم،استرس دارم همش

  41. سلام خسته نباشید الان تو ی موقعیتی قرار گرفتم که واقعا نمی‌دونستم با کی صحبت کنم دخترم ۱۴سالمه امروز با پسر بیرون بودم تو پاساژ ی پارکی کنار اون پاساژه هست بعضی اوقات میریم اومدیم بیرون بریم سمت پارکه بابام بهم زنگ زد که بیا تو ماشین کلی راجب اون پسره باهام بحث کرد کلی راجب اینکه کجا داشتیم میرفتیمو فلانو اینا کنم اومدم بهترش کنم قضیه رو ی دکه اونجا بود گفتم دکه ازونم کلی چیز درآورد آره پس حتما میخواستید سیگار بگیرید امروز سیگار فردا مولد و فلان و اینا کنم سر همش سکوت کردم الان خونم اونم رفته جایی واقعا نمی‌دونم چه واکنشی باید نشون بدم چی باید بگم ولی نمی‌خوام ایندفعه بکشم کنار همین پسره حداقل میتونم بگم مکان امن من بود باعث ناراحتی و گریم نمیشد همیشه پشتم بوده ولی مامان بابام چی؟همیشه سرکوفت دعوا داد و بیداد مقایسه همیشه دادن این احساس بهم که کافی نیستم حقیقتا من دوسال واقعا حالم افتضاح بود ۲۴ساعته گریه میکردم از خودم متنفر بودم وقتی میگم متنفر منظورم اینه خودمو جلوی آینه می‌دیدم گریه میکردم و کلا خیلی اتفاقات تو این مدت افتاده که واقعا کل افکار ذهنم شده بود خودکشی فرار از خونه و اینا و تنها کسی که باعث شد حالم انقدر بهتر شه اون بوده الان من واقعا نمی‌خوام از دستش بدم جدایی ممکنه ب هر دلیلی پیش بیاد ولی اگه این باغثش شه واقعا نمیتونم کنار بیام مگه چیکار کردم؟همسنام هرروز بیرون انواع مواد و امتحان کردن پارتی و…همه ایتام چیزی نیست الکی باشه با چشم مدرسه اینور اونور میبینم دیگه بعد من برای هفته ای یکبار بیرون رفتن و کجا و با کی و کی بیام و هزارتا سوال پیچ شاید بتونم برم با همین شخص یخورده حرف بزنم آهنگ گوش بدیم کار خاصیم هیچوقت انجام ندادیم واقعا الان نمی‌دونم چیکار کنم

    • سلام دختر جون اگه داری این پیامو میخونی منم باهات زیاد فاصله سنی ندارم 16 سالمه خودم پسرم ببین من اگه خودم بزرگ شم ببینم دختر 14 سالم داره با پسر میگرده واقعا اعصابم بهم میریزه ببین این عادیه که پدرت نگرانته چون خودت میدونی اگه زیاد به پسره اعتماد کنی چی میشه همه ادم خوبه داستان نیستن ببین پسره واقعا خوبه یا نه هرگز به هیچکی جز خانوادت اعتماد نکن اینو همه میدونن اما خدایی پدر باحالی داری اگه من جای تو بودم ولی دختر همرام بود مطمعنم بابام تا ساعت 1 شب کتکم میزد اینکه بهت گیر داد طبیعیه. تازه یک جیز دیگه اگه کسی بهت سیگار داد یک لحظه هم نکش به دو دلیل سلامتت سن پایینت?

  42. حالم خیلی بده خسته شدم از خانوادم دوستام خودم همش احساس میکنم ک من مشکل دارم و مشکل از بقیه نیست کارناممو بد گرفتم با اینکه خیلی خوندم بابام کلی دعوام کرد مامانم تنها کسی ک ازش انتظار داشتم پشتم باشه زخم زبون میزنه من فقط 17 سالمه اما خیلی از سنم بیشتر میفهمم دیروز و امروز همش بهم میگه کار بکن خیلی خونه رو تمیز کردم کمکش کردم همیشه این کار رو میکنم بعد الان بهم گفت ک وظیفته از این ب بعد یه خدمتکاری تو خونه خیلی این حرفش برام سنگین بود منی ک خیلی مامانمو دوست داشتم همش میخواد شوهر کنم برم رفتارهای بابام احساس اضافه بودن میکنم ن میزارنم برم بیرون تنهایی نه میزارنم برم تولد مهمونی جایی همش تو خونه حجاب اجباری درس اجباری رشته اجباری

  43. روزای آخرمه. دیگه دووم نمیارمو کسی نیست که جلومو بگیره و به حرفام گوش بده پس سفره ی دلمو اینجا باز میکنم 18 سالمه و یه برادر بزرگتر دارم …….بخاطر مشکلاتی که دارم خیلی فشار رومه.استرس آزمونا یه طرف……..فشارایی که از طرف خانواده بهم وارد میشه……..دوستام………….بابا دیگه خسته شدم.خدا خدا میکردم بعد این پی ام پشیمون شم ولی….

  44. ۱۷ سالم است ‌ودختر هستم و مجرد و میرم دوازدهم و دانش اموز هستم از پدرم منفترم و دلم میخواهد پدرم بمیره چون من و مادر و برادرم را اذیت میکنه احساس میکنم پدرم دیونه شده و یک بار من و مادرم را زده خیلی فکر و خیال میکنم نفهمیدم امتحاناتم را چگون دادم همش جنگ و همش دعوا دیگه خسته شدم از زندگی بعضی اوقات فکر میکنم که ای کاش من بدنیا نمیامد . از زمانی که برادرم زن گرفت چند مدت پدرم خوب بود ولی از بهمن به این طرف اخلاقش کلا تغییر کرد تا مادرم میپرسید کجا میری سر و صدا راه مینداخت و پدرم با پدر بزرگ و مادر بزرگ و عمه هام دعوا کرد بازم الان گیر داده به من و مادرم و برادرم من خیلی ترس دارم که روزی مادرم و مادرم نباشن ارزوم اینه که پدرم بمیره خیلی زود . نه تابه حال مراجعه نکردم اولین بار است

  45. سلام مادرم وقتی هر کاری میکنم از بقیه تعریف می‌کنه و انگار که اصلا من هیچ کاره هم مثلا من نوجوان سالم برنده شدم بهم 300 تومن پول دادن و می‌خوام برای خودم اینترنت بخر میگه نخر با این که 14 سالمه

  46. سلام خسته نباشید من مادرم رو خیلی دوست دارم اون هم همینطور ولی گاهی واقعا لجم رو درمیاره مثلا من تو دوره امتحانات نهایی هستم و باید به درسم توجه کنم ولی اون همش از لج من زنگ میزنه مهمون دعوت میکنه یا همش میاد بهم گیر میده که فردا باید بامن بیای بریم این ور اون ور منو مجبور میکنه هروقت هم میگم نه دعوا میفته تو خونمون اصلااااااااا منو درک نمیکنه خیلی تحت فشارم خواهش میکنم کمکم کنید

  47. من 16سالمه خیلی الان حال روحیم بده. خانواده همیشه باهام بحث میکنن پدر و مادرم اصن احساس مسئولیت ندارن بابت من الان پیش برادرامم اونام به من زور میگن منو کتک میزنن و میگن ک نباید من هیچ کاری کنم ب مادرم و بابامم زنگ میزنم یا میگن مقصر خودتی یا میگن به ما مربوط نیس بیشترم جواب نمیدن. واقعا دیگه خستم از خودم از همه هیچکس به من اهمیت نمیده همش زور میگن نمیزارن هیچ کاریی کنم منو به زور آوردن پیش خودشون داداشام و میگن ک باید پیش ما باشیی و هیچ کاریی نکنی ‌‌‌. ن پدر و ن مادرم هیچ احساس مسئولیتی نمیکنن پدرم میگه تو باید به دنیا نمیومدی کلا بهم میگن تو اضافه ایی تو خانواده هیچکس درکم نمیکنه. به کمک نیاز دارم واقعا میخام از این خونواده لعتنی نجات پیدا کنم همش بحث همش دعوا کتک زور. نمیدونم چیکار کنم تا حالا صد بار خودکشی کردم نشده الانم ب زور به دزدی گوشیو گرفتم دستم فقط یکی کمکم کنه انگار فقط من برده خونواده ممهرکی به فکر خودشه ولی تا من از خودم حرف میزنم یا میگن حرف نزن یا کتکم میزنن

    • زیور رحمانی نژاد روان شناس بالینی متخصص کودک و نوجوان

      از شرایط خانواده ات خبر ندارم، آیا پدر و مادرت کار و شغلی دارند؟ سلامت روان دارند؟ سوء مصرف مواد دارند که در قبال شما احساس مسئولیت ندارند، نمی دانم نیازهای شما را تا چه حد برطرف می کنند، اما برادران شما استقلال شما را نادیده می گیرند، از طرف دیگر با کتک زدن شما احساس بی ارزشی به شما می دهند، احساس ناقص بودن می دهند و شما این را باور کردید و چندین بار دست به خودکشی زدید، دوست عزیز خانواده و اطرافیان آینه ما هستند، اما برخی موارد این آینه ها تخت نیستند، محدب یا مقعر هستند و ما را کج و کوله و بزرگ و کوچک نشان می دهند، در چنین مواقعی خودمان می دانیم کج و کوله نیستیم پس ناراحت نمی شویم ، یا اگر پدرت یا برادرت به شما بگویند ۱۰۰ میلیارد تو حساب داری باور می کنی؟ الان شانزده ساله ای کاری هم نداری پس باور نمی کنی اینقدر پول داشته باشی. پس خودت را باور داشته باش همه ما انسان های ارزشمند و دوست داشتنی هستیم اما در مسیر زندگی اتفاقاتی برای ما افتاده که نگاهمان را به خودمان و دیگران تغییر داده است. پس اول سعی کن خودت را دوست داشته باشی به خودت احترام بگذاری تا سایرین هم به تو احترام بگذارند، در مقابل حق و حقوق خودت که نمونه اش داشتن استقلال به قدر کافی هست، باید در قبال برادران ات جراتمندانه رفتار کنی، در مقابلشان گریه نکن عصبانی هم نشو بلکه با احترام و اقتدار چند مورد از خوبی هاشون را بگویید بعد بگویید من ناراحتم به خاطر این رفتار شما ، من دوست ندارم اینقدر مرا تحقیر کنید، دوست دارم دقایقی خودتان را جای من بگذارید تا ببینید تحقیر شدن و کتک خوردن چه حسی به آدم می دهد، دوست دارم در این سن به قدر نیازم مستقل باشم و کارهای که می توانم را خودم انجام دهم، و هر حرف یا خواسته ای داری به این شکل مطرح کن تا جواب بگیری، اگر نمی توانی راحت در مقابلشان صحبت کنی اول چندین بار جلو آینه تمرین کن تا راحت تر بتوانی در موقعیت صحبت کنی.
      برای پدر و مادرت هم نامه ای بنویس و تمام احساسات ، نیاز ها و خواست ات را در آن مطرح کن، اگر آدم های سالمی باشند بی تاثیر نخواهد بود.

  48. سلام من بابام خیلی بداخلاق و بددهن همش منو ناراحت و عصبی میکنی با حرفا و کاراش امروز هم که روز دختر بود رنجاند منو و من اکثر اوقات گریه میکنم علاقه ای به درس و زندگی هم ندارم با مشکلات سخت مواجهیم سر کار هم نمیره وضع مالیمون زیاد خوب نیست

    • سلام عزیزم. آدم وقتی نه راه پس داره نه راه پیش فقط یه مسیر براش میمونه. قوی کردن خودش. اگر به درس و زندگی علاقه ای نداری، پدرتم به راحتی اشکت رو درمیاره. میخوای چیکار کنی تا آخر عمرت؟ راهی جز قوی کردن خودت نداری تا دیگه کسی نتونه برنجونتت. وضع مالیت هم باید سعی کنی خوب کنی ببینی چیکار بلدی یا چیکار میتونی یاد بگیری و شرایطش رو داری که انجام بدی که از لحاظ مالی قوی شی. هیچکس دلش برای اشک های تو نمیسوزه بیاد بگه بفرمایید این یه عالمه اعتماد به نفس و یه عالمه پول تقدیم شما. بله درس دوس نداری خیلیا دوس ندارن ولی صادقانه نگاه کن اگر تنها راهت برای فرار از این مشکلاتیه که میگی باید بهش تن بدی و سخت درس بخونی. کار هم نشد نداره بالاخره میتونی پول دربیاری تلاشت رو بکن. یکی از مراحل مهم زندگی پذیرش هست. شما شرایطتت رو ببین و بپذیر که توی این وضعی، وضع مالی بد و پدر نامهربان. حالا که پذیرفتی بشین برای مقابله باهاش راهکار بچین و خودت رو قوی کن.

      • با سلام من یک زن هستم کم شنوام و یه خواهر دارم اهمیتم نمیده احترام نمیزاره جواب حرف زدنم نمیده تا دیگران بهم بی احترامی میکنه نمیان طرفم مادرم درکم نمیکنه طرف خواهرم و من زود عصبی میشم و میرم خونه مادرشوهر میمونم تا چهاروز برمیگردونم خونه مامانم نمیدونم چگار کنم اصلا اعتماد به نفس ندارم همیشه استرس دارم همیشه نامیدم اصلا بهم اهمیت نمیدن باید چگار کنم به نظرت

  49. سونیا هستم ۱۳ ساله تهران. حقیقتا حال روحی خوبی ندارم. با اینکه اصلا نمیتونم با صحبت کردن کنار بیام. تصمیم گرفتم برای بار دوم از ی مشاور کمک بگیرم. فشار خانواده و سخت گیری هاشون شدیدا باعث شده اعصاب و روان سالمی نداشته باشم سال گذشته خیلی راحت هفته ای یکبار با دوستام میرفتم بیرون و هیچ مشکلی نداشتن یعنی این بیرون رفتن جزو روتین بود می‌دونستن من هر چهارشنبه میرم بیرون و نیازی نبود اطلاع بدم و هیچ مشکلی نداشتن. از روی احمق بودن رفتم سمت سیگار کشیدن و توی وجودم موند مرداد پارسال فردای روز تولدم پیش چنتا از دوستام بودم و درحال کشیدن سیگار بودم که من رو اتفاقی دیدن و همه چیز کاملا عوض

    • سلام لطفا بهم کمک کنید من هرکاری واسه خانوادم میکنم واسشون کافی نیست همش میزنن تو سرم و میگن لیاقت امکاناتی که‌ بهم دادنو ندارم حالا امکاناتی که دادن چیه فقط یه گوشیه که اونم فیکه و حتی سیم کارتم نمیخوره دارم دیونه میشم 13 سالمه و هیچکاری از دستم برنمیاد تروخدا کمکم کنید

      • زیور رحمانی نژاد روان شناس بالینی متخصص کودک و نوجوان

        دقیق از شرایط خانواده ات خبر ندارم، احتمالا شرایط مالی خوبی ندارند، و اینکه نمی دانم چه کاری براشون انجام می دهی و چه توقعاتی از شما دارند؟ به هر حال ما انتخاب نکردیم در چه خانواده ای به دنیا بیاییم و بزرگ شویم بنابراین خواسته یا ناخواسته، آگاهانه یا نا آگاهانه به ما آسیب می زنند، پس باید خودمان تلاش کنیم که چگونه می توانیم از آن شرایط نجات پیدا کنیم، راه های مختلف را بررسی کنیم ایا فقط درس خواندن ما را نجات خواهد داد؟ آیا می توانیم همزمان کاری انجام دهیم و …

      • سلام منم همچین مشکلی دارم طبیعیه
        چیکار کنیم دیگه یا باید خودمون رو بکوشیم یا باید انقدر حرص بخوریم دیوونه شیم بعد دغ میکنیم و میمریم

      • داداش توهم مثل منی

      • منم همین طوریم مثلا برام یه تخت گرفتن و ی گوشی بزور توی کلاس موسیقی منو ثبت نام کردن هی میزنن تو سرم ک ما اینهمه امکانات برات گذاشتیم و اینا ولی من احساس تنهایی میکنم همش اصن منو درک نمیکنن

    • زیور رحمانی نژاد روان شناس بالینی متخصص کودک و نوجوان

      دوست عزیز خانواده به اندازه کافی به شما استقلال دادند اما از اعتمادشان سوء استفاده کردی و دیدشان را نسبت به خودت تغییر دادی، اما سیگار کشیدن هم دلایل متعدد داره، آیا خودت را در مقابل دوستانت کم می دیدی، احساس نقص می کردی؟ با این کار می خواستی نقص درونت را جبران کنی ؟ آیا نه گفتن بلد نبودی؟ یا نظم، انضباط و خویشتن داری در زندگی نداشتی و به راحتی در مقابل سیگار وسوسه شدی، به هر حال باید دلیل گرایش به سیگار را در درون خودت پیدا کنی و روی خودت کار کنی تا با گذشت زمان باز بتوانی اعتماد خانواده را جلب کنی

    • زیور رحمانی نژاد روان شناس بالینی متخصص کودک و نوجوان

      دوست عزیز خانواده به اندازه کافی به شما استقلال دادند اما متاسفانه خودت از اعتمادشان سوء استفاده کردی و دیدشان را نسبت به خودت خراب کردی. اما گرایش به سیگار دلایل متفاوت داره، آیا در وجودت خودت احساس نقص می کردی و می خواستی نقص درونت را جبران کنی؟ آیا نه گفتن بلد نبودی؟ یا نظم و انضباط و خویشتن داری لازم را نداشتی یعنی از کودکی قوانین روشن نداشتید و به هر خواسته ات تن داده بودند؟ پس اول باید ریشه مشکلت را بررسی کنی و در پی رفع مشکلت باشی تا به مرور زمان بتوانی اعتماد خانواده را جلب کنی و متحمل فشار نشوی، فعلا باید مسئولیت کار خودت را بپذیری .

    • سونیا بنظرم باید به خودت نگاه کنی اول کنی پدر مادرت بهت استقاللی و ازادی زیاد دادن که توی این سن میرفتی بیرون معلوم نیست چیکارا میکردین من خودم 13 سالمه و اگاهیم بالا هست مثل تو احمق نیست تو این سن برم طرف سیگار یا تنها برم بیرون سنی که هنوز به 18 نرسیده یعنی چی که بخوای بری بیرون تنهایی باید بری مشاور تا اینارو بهت بگن ما تو مدرسمون بهمون گفتن سیگار اخه تو ای خدا عمون از بچه های دور زمونه که فقط از یه مش اجمق خارجی یاد میگیرن

      • قبول دارم سیگار بده و نباید میکشید ولی منم از ۱۲ سالگی میرفتم بیرون یعنی دیگه پدر مادرم خیلی بهم آزادی دادن نه اصلا اینطور نیست یعتی هرکی پایین ۱۸ سالش بود نباید بره بیرن این افکارت خیلی از پیش پا افتادست کوچولو

    • سلام من ۱۳ سالمه خانوادم خیلی سرزنش م میکنن

      میگن ما تورو نمیخواین من یه داداش بزرگتر از خودم

      دارم خانوادم داداشم و بیشتر دوست دارن من یه ماهه

      خونه دوستم و خواهرش میمونم ♥♥♥♥♥

  50. من حس میکنم خانوادم درکم نمیکنند و این منو عصبانی و ناراحت میکنه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

مشاوره آنلاین روانشناسی

مشاوره آنلاین روانشناسی

جهت مشاوره با روانشناس از گزینه چت پایین صفحه ارتباط بگیرید.