پدرم عصبیه و همش آزارمون میده و کتکمون میزنه و تهدیدمون میکنه من حالم خیلی بده هر ساعت میرم دستشویی نمیتونم هیچ کاری انجام بدم از دانشگاهم اجراج شدم نمیتونستم با تمرکز سر کلاس باشم دیگه برام شده یه مصیبت.دوباره کنکور دادم ولی سر آزمون از استرس سه بار رفتم دستشویی به حدی که مراقب اسم و کد ملیمو یاداشت کرد . پول هم ندارم برم دکتر یا مشاور تحصیلی .پدرم شب ها تا صبح بیداره و صدای تلوزیون رو زیاد میکنه و صبح تا شب هم میخوابه و نمیزاره من برم سر کار نمیدونم چیکار کنم . کنکور امسال هم همش بهم حس خودکشی میده .دخترعمم پزشکی میخونه و من همش باهاش مقایسه میشم. ممنون میشم کمکم کنید. فقط دلم میخواد باهم منطقی رفتار بشه. تا میخوام باهاش حرف بزنم دائم بچگی خودشو پیش میکشه ومیگه من قبلا زندگی سختی داشتم شما الان پرتوقعید. نماز میخونم ولی از خدا متنفر شدم از بس احترام و خدمت کردن به پدرو مادر رو تو هر بحثی پیش میکشه
من یه دختر 14 ساله هستم از دوران کودکی یه سری مشکلات روحی داشتم چون پدر و مادرم باهم دعوا میکردن و کار به کتک می رسید و من کمتر پیش پدر و مادرم بودم به خاطر این مسائل تو این سن 4 سالگی تا 12 سالگی خودزنی می کردم البته فقط این مشکل نیست پدر و مادرم خیلی ازم توقع دارن میخوان تو این سن کارای خونه رو بکنم تحقیرم می کنن و حتی خیلی بی دلیل بم توهین می کنن و از کلمات رکیک استفاده میکنن که حتی نمیدونم معنی شون چیه مدام مقایسم میکنن و سر هرچیز کوچیکی دعوامون میشه و اونا شروع می کنن اصلا درک نمیکنن بعضی و قت ها هم منو میزنن اصلا رابطه ای خوبی باهم نداریم من درسم خوبه و آدم آرومی هستم یه برادر بزرگتر هم دارم و به این دلایل حدودا 7 ماهه که خودجرحی میکنم و به خودکشی فکر میکنم و چند بار هم دست به اینکار زدم به معلم دینی هم گفتم که خودجرحی(دستمو با چیزای تیز میزنم) میکنم و اون نتونست زیاد کمکم کنه. این مشکل رو چند بار به پدر و مادرم آروم گفتم ولی اونا خیلی بی منطق هستن و درک نمیکنن همش جلوی دیگران خیلی مثبت و مهربونن به این دلیل هم به معلمم گفتم به اونا چیزی نگه چون ممکنه وضعیت بدتر شه و پدر و مادرم رفتار بدتری با من داشته باشم و دراین صورت به خاطر افسردگی که وجود داره ممکنه دست به خودکشی بزنم
من ۲۰ سالمه و احساس میکنم هیچکس درکم نمیکنه حتی خانواده و دوستان با تمام دوستانم قطع رابطه کردم و به نوعی دیگه باهاشون ارتباطی ندارم توی خونه احساس ارامش ندارم و همش نسبت به خانوادم تنفر دارم و هیچ درکی در قبال حرفام و تصمیماتم ندارن کلی افکار پوسیده و قدیمی دارن که زندگی من رو بهم ریخته و مشکل برام ایجاد میکنه با حرف زدن چیزی حل نشده و فقط باید تحمل کنم چون همه چی همیشه سر جای خودش بوده و حرف حرف خودشون غیر از اون من بعد از اینکه ابراز علاقه به یه نفر کردم و اون منو پس زد بعد مدت خیلی طولانی وارد یه رابطه عاشقانه شدم که اون هم به جدایی کشید و به خاطر گیر دادن های بی مورد خانواده و دلایل مسخره ای که میگفتن بود و این حس تنهایی دست از سرم بر نمیداره هر روز به مرگ خودم یا خانوادم فکر میکنم یا فکرم میره سمت اینکه خودکشی کنم من حتی یک نفر هم ندارم که حتی حرفامو گوش کنه حتی یه دوست چند ساله که خنده ی از ته دل ندارم و حس پیری بهم دست داده حتی چند تار موهام سفید شده و این بیشتر منو به سمت این میبره که انگار حس میکنم سنم زیاده و باید مثل پیرزن ها رفتار کنم و با همه چی بسازم دوست دارم هر روز و هر لحظه اشک بریزم انقدری بد عادت شدم که شبا تا یکی دو ساعت گریه نکنم نمیتونم بخوابم چون این حجم از فشار اذیتم میکنه نمیدونم باید چیکار کنم.
سلام، من به مامانم گفتم که میخوام برم کلاس رقص چون خیلی علاقه دارم و اون هم اینو میدونه و دیده که من چقد خوب میتونم رقصو یاد بگیرم و علاقه دارم، من به اون گفتم که دوست دارم برم کلاس رقص و کنار بقیه برقصم (یعنی به صورت گروهی) ولی اون همش میگه تو خونه داخل اینترنت یاد بگیر ولی من میخوام کنار بقیه و با معلم یاد بگیرم و استعدادم رو پیشرفت بدم ولی اون نمیزاره. چه راهکاریو پیشنهاد میدین که راضیش کنم؟
من ی دختر ۱۶ ساله ام و مشکلات زیادی توی زندگیم دارم از خانوادگی تا درسی و بگیر ب بعد پدر مادرم هیچ جوره درکم نمی کنن همیشه میگن از نظر مالی چیزی برات کم نزاشتیم ولی هیچ وقت نفهمیدن حالم چرا بده از وقتی ک یادمه نسبت ب نوه عموم حس داشتم چند وقت بود ک باهاش حرف میزدم تا اینک مادرم فهمیدم ب پدر مادرش زنگ زد گف هنوز زوده برا ازدواج و اینا چون بر داشتش اشتباه بود از قضیه و بعدم رابطه من و اون چن وقتی قطع شد تا همین چند روز پیش ک من بهش پیام دادم بحث و باز کردم تا من حرف نزنم نمیزنه برای همین همیشه سعی میکنم بحث و کشش بدم ب خودکشی خیلی فکر میکنم اینک ک امیدی ندارم برا ادامه زندگیم و اینک اگ این رابطه کلا تموم شه باید یا خود کشی کنم یا از این خونه برم.
سلام من پدر و مادرم اصلا بهم اهمیت نمیدن و کلا ب فکر خودشون هستن من خیلی علاقه دارم درس بخونم اما اصلا توجه ای نمیکنند و کلا صدای تلویزون و زیاد میکنن با همدیگر حرف میزنن خونه مون شلوقه پسر عمه کوچیکم همیشه خونه ما هست پدرم هم تو خونه خیاطی میکنه هم صدای خیاطی هست هم صدای تلویزون هم صدای پسر عمه م بعد خونه ما خیلی کوچیکه جایی هم نیست ک برم اونجا مطالعه کنم و من اصلا آسایش اینو ندارم ک درسمو ادامه بدم نمیدونم چکار کنم
من حس میکنم خانوادم درکم نمیکنند و این منو عصبانی و ناراحت میکنه
سونیا هستم ۱۳ ساله تهران. حقیقتا حال روحی خوبی ندارم. با اینکه اصلا نمیتونم با صحبت کردن کنار بیام. تصمیم گرفتم برای بار دوم از ی مشاور کمک بگیرم. فشار خانواده و سخت گیری هاشون شدیدا باعث شده اعصاب و روان سالمی نداشته باشم سال گذشته خیلی راحت هفته ای یکبار با دوستام میرفتم بیرون و هیچ مشکلی نداشتن یعنی این بیرون رفتن جزو روتین بود میدونستن من هر چهارشنبه میرم بیرون و نیازی نبود اطلاع بدم و هیچ مشکلی نداشتن. از روی احمق بودن رفتم سمت سیگار کشیدن و توی وجودم موند مرداد پارسال فردای روز تولدم پیش چنتا از دوستام بودم و درحال کشیدن سیگار بودم که من رو اتفاقی دیدن و همه چیز کاملا عوض
سلام من بابام خیلی بداخلاق و بددهن همش منو ناراحت و عصبی میکنی با حرفا و کاراش امروز هم که روز دختر بود رنجاند منو و من اکثر اوقات گریه میکنم علاقه ای به درس و زندگی هم ندارم با مشکلات سخت مواجهیم سر کار هم نمیره وضع مالیمون زیاد خوب نیست
سلام عزیزم. آدم وقتی نه راه پس داره نه راه پیش فقط یه مسیر براش میمونه. قوی کردن خودش. اگر به درس و زندگی علاقه ای نداری، پدرتم به راحتی اشکت رو درمیاره. میخوای چیکار کنی تا آخر عمرت؟ راهی جز قوی کردن خودت نداری تا دیگه کسی نتونه برنجونتت. وضع مالیت هم باید سعی کنی خوب کنی ببینی چیکار بلدی یا چیکار میتونی یاد بگیری و شرایطش رو داری که انجام بدی که از لحاظ مالی قوی شی. هیچکس دلش برای اشک های تو نمیسوزه بیاد بگه بفرمایید این یه عالمه اعتماد به نفس و یه عالمه پول تقدیم شما. بله درس دوس نداری خیلیا دوس ندارن ولی صادقانه نگاه کن اگر تنها راهت برای فرار از این مشکلاتیه که میگی باید بهش تن بدی و سخت درس بخونی. کار هم نشد نداره بالاخره میتونی پول دربیاری تلاشت رو بکن. یکی از مراحل مهم زندگی پذیرش هست. شما شرایطتت رو ببین و بپذیر که توی این وضعی، وضع مالی بد و پدر نامهربان. حالا که پذیرفتی بشین برای مقابله باهاش راهکار بچین و خودت رو قوی کن.
من 16سالمه خیلی الان حال روحیم بده. خانواده همیشه باهام بحث میکنن پدر و مادرم اصن احساس مسئولیت ندارن بابت من الان پیش برادرامم اونام به من زور میگن منو کتک میزنن و میگن ک نباید من هیچ کاری کنم ب مادرم و بابامم زنگ میزنم یا میگن مقصر خودتی یا میگن به ما مربوط نیس بیشترم جواب نمیدن. واقعا دیگه خستم از خودم از همه هیچکس به من اهمیت نمیده همش زور میگن نمیزارن هیچ کاریی کنم منو به زور آوردن پیش خودشون داداشام و میگن ک باید پیش ما باشیی و هیچ کاریی نکنی . ن پدر و ن مادرم هیچ احساس مسئولیتی نمیکنن پدرم میگه تو باید به دنیا نمیومدی کلا بهم میگن تو اضافه ایی تو خانواده هیچکس درکم نمیکنه. به کمک نیاز دارم واقعا میخام از این خونواده لعتنی نجات پیدا کنم همش بحث همش دعوا کتک زور. نمیدونم چیکار کنم تا حالا صد بار خودکشی کردم نشده الانم ب زور به دزدی گوشیو گرفتم دستم فقط یکی کمکم کنه انگار فقط من برده خونواده ممهرکی به فکر خودشه ولی تا من از خودم حرف میزنم یا میگن حرف نزن یا کتکم میزنن
سلام خسته نباشید من مادرم رو خیلی دوست دارم اون هم همینطور ولی گاهی واقعا لجم رو درمیاره مثلا من تو دوره امتحانات نهایی هستم و باید به درسم توجه کنم ولی اون همش از لج من زنگ میزنه مهمون دعوت میکنه یا همش میاد بهم گیر میده که فردا باید بامن بیای بریم این ور اون ور منو مجبور میکنه هروقت هم میگم نه دعوا میفته تو خونمون اصلااااااااا منو درک نمیکنه خیلی تحت فشارم خواهش میکنم کمکم کنید