من تو مدرسه هیچ دوستی ندارم
پاسخ مشاور به پرسش ” توی مدرسه تنهام دوستی ندارم “
اینکه شما در مدرسه احساس تنهایی میکنید قطعا آزار دهنده هستش و هیچ کسی وجود نداره که به طور مطلق عاشق تنهایی باشه اما کارهایی در این رابطه وجود داره که میتونید انجامش بدید که در ادامه خدمتتون ذکر میکنم ولی قبلش اجازه بدید چند نکته رو باهمدیگه بررسی کنیم.
- آیا شما فرد درونگرایی هستید؟
معمولا افراد درونگرا در جمع نمیتونند به خوبی خودشون رو نشون بدن یا ابراز کنند؛ به همین علت احتمال کمتری وجود داره که دیگران بهشون نزدیک بشن. همچنین افراد درونگرا اگر از کسی خوششون بیاد براشون راحت نیست که به فرد مقابلشون درخواست دوستی بدن.
- آیا امکان داره که مشکل شما ناشی از اضطراب اجتماعی باشه؟
افرادی که اضطراب اجتماعی دارند احساس خوبی از حضور توی جمع ها نمیگیرند و اگر در جمعی حاضر بشن فردی متفاوت از خود واقعیشون رو به نمایش میگذارند به همین دلیل اجازه نمیدن که دیگران شخصیت واقعی اونها رو ببینند و جذبشون بشن.
درمان اضطراب اجتماعی در نوجوانان
چگونه در مدرسه دوست پیدا کنیم؟
اول از همه باید سعی کنید خودتون باشید و خودتون رو بپذیرید. هیچوقت سعی نکنید پیش دیگران نقش کسی غیر از خود واقعیتون رو بازی کنید. خود را دوست داشته باشید و خودتون رو بخاطر ویژگیهای مثبتی که دارید تحسین کنید. اجازه بدید اعتماد بنفس شما افزایش پیدا کنه و فرد جسوری باشید.
اگر کسی هست که دوست دارید باهاش دوست بشید این موضوع رو بهش بیان کنید. لازم نیست که همیشه دیگران ما رو انتخاب کنند. گاهی خود ما میتونیم انتخاب کننده باشیم. معمولا افراد دیگری هم وجود دارند که مشکل شما رو دارند بنابراین شما تو این مسئله تنها نیستید و اگر به اطرافتون نگاه کنید قطعا افرادی با مشکل مشابه شما وجود دارند.
دایره ارتباطاتتون رو گسترش بدید. سعی کنید فرد فعالی باشید. هر چی به افراد بیشتری در ارتباط باشید شانس بیشتری برای دوست پیدا کردن خواهید داشت. این اتفاق لازم نیست که حتما در مدرسه بیوفته. میتونید در کلاس زبان، باشگاه یا حتی در بین همسایگان، دوستانی پیدا کنید. شاید افراد همخوان با شما در محیط های دیگهای وجود دارند بنابراین لزومی نداره که از تنهایی و نداشتن دوست در مدرسه ناامید باشید.
داشتن دوست از نیازهای طبیعی همه انسانهاست که قابل انکار نیست اما در کنار این مسئله بهتره که مهارت های لذت بردن از زندگی تنهایی و بودن با خودتون رو هم یاد بگیرید. خیلی اوقات افراد تا کاری رو میخوان انجام بدن میگن باید با یک نفر دیگه باهم انجامش بدیم و توانایی شروع اونکار به تنهایی رو ندارند. شما میتونید دقیقا همین مهارت رو در خودتون رشد بدید و تجربه های تک نفره جدید کسب کنید. از اینکار خجالت نکشید. قطعا افراد دیگه ای مشابه شما وجود دارند و در حین همین فعالیت ها امکان داره باهاشون آشنا بشید و دوست واقعیتون رو پیدا کنید.
در تمامی مراحل زندگی موفق و پیروز باشید.
کوشا کوچک آملی
کارشناس مشاوره باما
مطالب مرتبط: چطوری دوست پیدا کنم خیلی تنهام
مشکلم اینه که تو جمع مخصوصا تو مدرسه نمیتونم حرف بزنم و دوست پیدا کنم و تنهام و الانم بخواطر اینا احساس ناامیدی و بی ارزش بودن میکنم و فکر میکنم کمبود اعتماد به نفس هم دارم همه این مشکلات بعد از کرونا به وجود اومد تا قبل از اون راحت میتونستم با بقیه حرف بزنم ولی کرونا که شروع شد مجازی شدیم بعدشم که تموم شد وارد راهنمایی شدم و دیدم دیگه حتی با دوستای خودمم نمیتونم مثل قبل رفتار کنم و این مشکل تا الان که وارد هنرستان شدم ادامه داره و واقعا خیلی ازار دهندس اگه میشه راهنماییم کنید چجوری این مشکلو حل کنم
سلام وقت بخیر ببخشید من دخترم کلاس پنجم هست توی روستا زندگی میکنیم از کلاس اول خیلی روابط اجتماعی خوبی نداشت با کسی هم خیلی دوست نمی شد تا امسال که روز اول مدرسه وقتی رفت آمد خیلی ناراحت بود گفت وقتی رفتم پیش همکلاسیهام بهم شروع کردن به داد زدن پیش ما نیا روز دومم خودش نرفته خیلی ناراحته چیکار کنم
من امسال مدرسه آن را جابجا کردم دوست صمیمیم هم از من جدا شده ولی توی سرویس با همیمیم من توی مدرسه با کسی دوست نیستم هیچکس درخواست دوستی نمیده دوست صمیمیم هم دیگه بهم اهمیت نمیده خیلی حس بدی دارم
دوستان من خودم از اینجور مشکلا دارم ولی بهترین راه اینکه اهمیت ندی و به فکر آرامش و راحتی ذهن خودت باشی بخداااا که در حق خودتون ظلم میکنید اگه ذهنتونو با اینجور چیزا درگیر کنید بیخیال باشید و کار خودتونو بکنید و بهترین بهره رو از کلاس درس ببرید
سلام خسته نباشید من ۱۵ سالمه و امسال قراره برم کلاس دهم و نمونه دولتی قبول شدم راستش یکم میترسم چون سه سال راهنمایی نتوانستم برای خودم دوست صمیمی پیدا کنم حتی به بغل دستیم تقلب میدادم و کمکش میکردم اما اون با دوستاش گروهی میرفتن بیرون و من تنها توی کلاس بودم و همه فقط بخاطر اینکه نمرشون مثل من بیست بشه از من کمک میخواستن و وقتی بیرون میرفتن هیچ وقت منو دعوت نمیکردن ولی الان که قراره برم مدرسه جدید چند تا بچه های مدرسه قبلیم و بغل دستیم اونجان و من میترسم بازم نتونم دوست پیدا کنم چون آدم درون گرایی هم هستم یکم خجالت میکشم راحت حرف های خودم رو به بقیه بگم الان نمیدونم چیکار کنم اگر میشه راهنمایی ام کنید؟ ممنون
امروز روز اول دبیرستان بود توی نمونه قبول شدم اما همه خیلی خرخونن و هیچکسو نمیشناسم نمیتونم با هیچکدوم دوست بشم خیلی احساس تنهایی میکنم چیکار کنم
نمیتونم باهاشون دوست بشم و همینطور نمیخوام چون اونا هیچ کمکی نمیکنن تو امتحانا دلم برای دوستام ک تو مدرسه دولتی درس میخونم تنگ شده اونام تجربین من بخاطر اینکه نمونه بهتره رفتم اما از الان حس میکنم شکست میخورم تو این مدرسه آخه تنهایی نمیشه درس خوند و همه خیلی خیلی بیشتر از من درس میخونن همش جلو جلو روز اول مدرسه فصل ده فیزیک دهمو بلد بودن خب من نمیکشم انقد بخونم چیکار کنم هم دوستی نمیتونم پیدا کنم هم نمیتونم از نظر درسی بنظر خودم بهشون بریم
منم هیچ دوستی ندارم واقعا آدم بد بینی هستم ببینم کسی به من بی احترامی میکنه کچشو خورد میکنم اینقدر خشمم میگیره !خسته شدم از این وضعیت هیشکی با من دوست نیست ارتباط اجتماعی خیلی خوبه ولی ببینم کسی بهم بی احترامیم میکنه خیلی زود ناراحتم میکنه و بعد نمیتونم جلوی خشمم رو بگیرم
سلام،من در مدرسه نمیتونم دوستی پیدا کنم و با بچه ها راحت باشم،درصورتی که در خانواده و فامیل همه من رو به عنوان یک ادم پرانرژی و باحال میبینن اما هیچ وقت نتونستم تو مدرسه انقد باحال باشم تا بچه ها جذبم بشن خیلی ناراحتم در این مورد و هر موقع میرم مدرسه وقتی میام خونه دلم میخواد گریه کنم و پر از انرژی منفی میشم،حس میکنم بچه ها از من بهترن خوشگل ترن یا خفن ترن که دوستای زیادی دارن ولی من هیچ دوستی تواون مدرسه ندارم چون تازه رفتم تو اون مدرسه ولی اون بچه ها از قبل باهم دوست بودن من هیچ کدومشونو تا پارسال نمیشناختم امسال سال دومیه که قراره برم به این مدرسه اما فوبیا روبرو شدن با بچه عا رو دارم حتی امروز برای کلاس تابستونیمون به مدرسه رفتم بعد یک ماه با کلی کار کردن روی خودم وقتی رفتم مدرسه همونجوری مثل قبل همه چی خراب شد🥺خیلیی ناراحتم و اون تنهایی رو دوست ندارم حس میکنم تو اون مدرسه کسی منو دوست نداره و کسی برام وقت ندارع چون سرش با دوستای خودش گرمه حتی کل پارسال برای اینکه یکاری کنم ینفر باهام دوست شه کلیی تلاش کردم کلی ضربه خوردم حتی از درسام جاموندم فکر میکردم امسال درست شم ولی هنوز تغییری نکردم من به تغییر نیاز دارم از کلاس اول تو مدرسه همینجوری بودم،میشه کمکم کنین؟؟
داخل مدرسه یکی از بچه ها که موبایل آورده به من تهمت زدن و بعد از این همه به ها به یک نگاه دیگه به من نگاه میکنم تازه گوشی هم در مدرسه پیدا شد اما بعد از این کسی دیگه با من دوست نمیشه و دوست های خودم هم من را ترک کردن و من داخل مدرسه خیلی تنها هستم
من فردی درون گرا هستم و فن بیان و ارتباط اجتماعیم اصلا خوب نیست و اطلاعات عمومیم هم در حد ۰ درصده ، مامانم میگه تو خودتو دست کم میگیری ، بیشتر وقتا تو مدرسه یا جای دیگه احساس تنهایی می کنم و این خیلی افسردم می کنه و من باخودم می گم کاش منم مثل بقیه می تونستم دوست پیدا کنم!!!
تتللات
سلام من یه دوست داشتم که الان با یکی دیگه دوست شده و دیگه به من اهمیت نمیده
تو هم میتونی با یکی دیگه دوست بشی
توهم یه دوست جدید پیدا بکن بهش نشون بده تو آدم تنهایی نیستی
من میخوام دوست پیدا کنم و آرزومه باهام حرف بزنن چون حرف نمیزنم انرژیم از دست میره تو خونه زیاد حرف میزنم اما مدرسه نه
منم مثل تو
سلام لطفا کمک کنین من الان ۱۴ سالمه کلاس هشتم سال قبل تازه به این مدرسه اومدم به خاطره اینکه ساکت بودم فکر کردن نمیخوام با کسی دوست بشم اما بعد ها فهمیدم ای کاش باهاشون دوست میشدم الان فقط بقل دستیم باهام دوسته البته فکر نکنم دوست باشه چون یه جوریه منم ازش خوشم نمیاد زیاد با من حرف نمیزنه فکر میکردم دوست پیدا کنم حل میشه اما اون زیاد حرف نمیزنه تروخدا کمک کنین خسته شدم آنقدر بهم گفتن چرا انقدر ساکتی
سلام من الان۱۴ سالمه وهیچ دوستی ندارم که باهاش ارتباط خیلی خوبی داشته باشم برای مثال فقط در مدرسه باهم میگردیم وهیچ وقت نشده به هم دیگه زنگ بزنیم یا باهم چت کنیم بخندیم بگردیم مرسی که اگر مشکلمو حل کنید .
منم هیچ دوستی نمیتوانم پیدا کنم ولی سعی میکنم که تنها بمونم ، تنهایی بهتر ار دوستی بد است من واقعا از کسی که خیلی منو دوست داره لطمه خوردم ولی بازم سعی میکنم قوی باشم
سلام من۱۳ سالمه کلاس هفتم هستم خیلی تنهام نیستم کسایی هست تو مدرسه میشناسمشون بعضی وقتا باهاشون میگردم ولی همیشه دوستی هام یه طرفه هستن میخام دوستی دو طرفه داشته باشم ولی نمیتونم از سال ششم مشکل تنهایی دارم میشه کمکم کنید
سلام وقتتون بخیر من 16 سالمه در مدرسه نمونه درس میخونم و امسال سال اولمه و کمی زودرنج و میانگرا هستم و در مدرسه خودمو وارد بحث و ماجرا نمیکنم ولی چند ماه پیش یک شایعه ای در مورد دو نفر به وجود اومده بود ولی من اعتنایی نکردم. یک روز دوستمو به خونه دعوت کرده بودم، دوستم اون دو نفر رو میشناخت ولی ماجراشون رو نمیدونست من بهش گفتم تو مدرسمون شایعات بدی در بارشون میگن دو روز بعدش اون دونفر که در موردشون شایعه میساختن اومدن پیشم گفتن چرا به همه ابن شایعات رو گفتی. اون دوستم که به خونه ما اومده بود رفته اسممو هم گفته و گفنه که من اینا رو گفتم. من در این ماجرا گناهم این بود که گفتم در موردشون اینطوری میگن. اونا بهم گفتن از کجا شنیدی منم مجبور شدم دو تا از همکلاسیام که باهم دوستم بودیم رو گفتم بعد مدیرو ناظم فهمیدن و منو دوستام رو دفتر صدا زدن منم تا به حال پام به همچین ماجرا هایی کشیده نشده یود تا حالا منو به خاطر کارام به دفتر صدا نزدن. خلاصه اخرش ماجرا افتاد گردن من و این شایعات ملا منبعش از کلاس ما بود چون من به مدیر گفته بودم که من مطمئنم که این شایعات از ردیف اخر کلاسمون در اومده. الان هم دیگه هیچی پای من این وسط گیره و همه از کن کینه به دل گرفتن و دوستام باهام قهر کردن و باهام حرف نمیزنن هر چه قدر هم میگم حلالم کنید بازم باهام قهرن.الان وضعیت روحیم و جسمانیم خیلی بده و صبح تا شب گریه میکنم از درسام هم عقب موندم شخصیتم خورد شده نمیدونم با چه رویی به مدرسه برم همه ازم شاکین چی کار کنم یعنی حالم انقدر بده قصد نابود کردن خودمو دارم تا حالا همچین انفاقی برام نیفتاده بود
سلام.گوش کن …به قول بعضی ها به کتفتم نباشه .فرض کن که هیچ اتفاقی نیافتاده و عادی باش خودت باش اگرم کسی اومد سمتت ناراحتت کرد بهش محل نذار انگار که وجود خارجی نداره.دیگه هم گریه نکن.منم مثل تو هیچ دوستی ندارم ولی در عوض اگر کمک دیگه ای هم خواستی بهم بگو.
سلام دختر من ۱۳ سالشه وتوی مدرسه هیچ دوستی نداره ومیاد تو خونه میگه منم مادرم دلم میگیره نمیدونم چی بگم میگه وقتی بحثی پیش میاد هیچکس از من طرفداری نمیکنه همه علیه من میشن نمیدونم چیکار کنم دخترم درسش متوسطه رو به بالاس یه کم اخلاقش تنده البته تو خونه اینطوریه تو مدرسه نمیدونم چطوریه
چه نظر من با هاش برید مدرسه و با دوستاش و همکلاسی هاش آشنا بشید و باهاشون ارتباط بگیرید و با مادراشون دوست بشید . و خودتون زیاد توی مدرسه حضور داشته باشید .و سعی کنید برای بچه ا برنامه و دور همی بزارید و مهمونی بزارید . اینجوری میت نید جذبشون کنید
من یک دختر ۱۱ ساله هستم اگر کسی ازمن وسیله ای بخواهد به او می دهم درسم خوب است خیلی عالی هست مرتب و اراسته هستم در تحرف زدن مشکلی ندارم ولی کسی با من دوستی نمی کند و من را کتک میزند چه کنم
میدونم برای اینکه دوست شوی برای آن نامه بنویس و در اینو هم بنویس چرا همیشه منو تنها میزاری من تنها هستم اگر با من بازی یا حرف نمیزنی بگو خوشم نمیاد من هم برمبا کس دیگری دوست شوم اگر قبول نکرد به من پیام بده من مشکلتو رو حل می کنم
سلام لطفا جواب منو بدین
من کلاس نهم هستم هرروز صبح میرم مدرسه تو کلاسمون خیلیا باهم دیگه حرف میزنن ولی منی که خیلی اجتماعی هستم ذهنم خالی میشه و ساکت میشم کم کم باعث شده وقتی که حرف میزنم کسی به حرفام توجه نکنه و دوست پیدا نکنم البته من اولین بار مدرسمو عوض کردم رفتم مدرسه ی دیگه و احساس تنهایی میکنم درست سر کلاس اینشکلی میشم همین که میرم بیرون از کلاس کلی دوست پیدا میکنم همشون هشتم هستن چون تو مدرسه ی ما یدونه نهم داره و واقعا یه حس بد میگیرم که شبو روزم شده چرا سر کلاس کسی باهام دوست نمیشه یا حرف نمیزنم و در حدی میشه که گریم میگیره یا از ناراحتی سینم
سلام وقت بخیر. من یه دختر دبیرستانی ام و امسال سال کنکورمه. سه سال پیش از شهر خودمون اومدیم قم. با ادمای اینجا اون اوایل اصلا نمی ساختم و ارتباط گرفتن برام سخت بود هرچی پیش رفتیم این ارتباط گرفتن سخت و سخت تر هم شد اما با این حال کم نیاوردم. ادم برونگرایی ام اما داخل جمع کلاسمون همه یه اکیپ برای خودشون دارن و خیلی تلاش کردم باهاشون بجوشم اما یا نخواستنم، یا خودم از رفتار ها و حرف زدناشون خوشم نیومده. گذشت و یه دانش اموز جدید اومد که ازش خوشم میاد. اما متاسفانه اخلاق ها و علایقمون با هم جور نیست از طرفی وقتی سعی میکنم نزدیکش شم باهام مثل یه همکلاسی برخورد میکنه اما سرده. مثل من اشتیاقی به دوستی نداره. توی فضای مجازی هم با هم صحبت کردیم، همه چیزش خوب بود اما از یه جا به بعد جوابامو خیلی دیر سین میزنه طوری که انگار اهمیتی براش ندارم. ادم سرخوشیه و با کسایی میگرده که بتونن سرگرمش کنن اما من نمیتونم این کار رو براش کنم. چون توی این سه سال بخاطر تنهاییم خوی شیطونیم رو از دست دادم وقتی کنارشم دائم دارم فکر میکنم چی کار کنم که خوشش بیاد. عقلم بهم میگه باید ولش کنم چون به دردم نمیخوره و حس بدی میگیرم اما دوست دارم که اینطور نباشه. من ادمیم که برای هر کس که دوستش داشته باشم صدمو میذارم اما سر این یکی بین دل و عقلم دعواس که باید ولش کنم اما وقتی میبینمش دوست دارم باهاش هم صحبت شم. با بچه های کلاسمون صمیمی نیست اما بیشتر از من میجوشه باهاشون و دوست هایی هم خارج از مدرسه داره که طبعا اونا براش مهم ترن. میخوام حسم رو بهش خاموش کنم اما نمیتونم… نمیدونم باید چی کار کنم. از طرفی هم از درون احساس تنهایی میکنم، اینجوری که نه خانواده نه کس دیگه ای نمیتونن کمکم کنن اما خودمم نمیدونم چی کار باید؟ نمیدونم چی کار باید بکنم. به قول خودم با همه هستم اما با هیشکی نیستم. با همه حرف میزنم و ارتباط میگیرم اما کسی نیست که من براش مهم باشم یا بخواد با من باشه. چه داخل مدرسه چه خارج از اون، داخل جمع احساس تنهایی میکنم. از درون حس تنهایی داره میخورتم اما دورم شلوغه. حتی داخل خانوادمم همین مدلی ام. کسی نیست که جلوش خودم باشم، به دغدغه هام اهمیت بده یا تو لحظه لحظه هام باهام باشه. خسته شدم از اینکه جلوی بقیه تظاهر میکنم، حتی خانوادم. خیلی میخندم، یکی ببینتم میگه چقدر ادم شادیه، من به ترک دیوار و مسخره ترین چیزا تنهایی میخندم ولی اصلا خوب نیستم. نیاز دارم به کسی که بفهمتم، کنارم باشه… این حس تنهایی داره دیوونم میکنه، خودمو با چیزای مختلف سرگرم میکنم اما هر دفعه که از کارام جدا میشم حس بدی دارم. حتی حین انجامشونم این مدلی ام. روی وند درس خوندنم تاثیر گذاشته تا حدی. به خودم میگم عیبی نداره باید قبول کنی که تنهایی که کسی نیست که براش اهمیت داشته باشی اما وقتی وارد اجتماع میشم همه ی حرفام و شجاعت و این سپری که برای خودم درست کرده بودم دود میشه و میره هوا. خواهرم رو میبینم که 24 ساعته با دوستشه و به من و حرفام اهمیت نمیده بدتر میشم. دوساله ای مدلیه، هرچقدر هم گفتم منم ادمم حداقل وقتی حرف میزنم به من توجه کن انگار نه انگار.قید همه اشون رو زدم، تلاش میکنم از کسی انتظار نداشته باشم اما این حس تنهاییه خیلی اروم و بی صدا داره خفم میکنه. همه میبینن که میخندم و شوخی میکنم اما هیچ کدومشون نمیدونن که من وقتی تو اتاقم تنهام چقدر گریه میکنم و حالم بده. هرچی سعی میکنم بیخیالش شم نمیشه… نمیدونم چی کار کنم. واقعا خوب نیستم حس میکنم بود و نبودم یکیه و اهمیتی ندارم، کسی نیست که درکم کنه. فشار کنکور و مدرسه و حرفای این و اون و و بدترش میکنه، اما اونا رو میتونم تحمل کنم حداقل تا یه حدی ولی این حسه… توی عذابم!
سلام
دخترهستم من خیلی تنهام .۱۴ سالم بود یعنی پارسال با یکی از بچه های کلاسمون دوست شدم خیلی بهش وابسته شدم همدیگرو خیلی دوست داشتیم ،یه روز که مدرسه نمیومد من اون روز دیگه بهم خوش نمیگذشت دوست صمیمی بودیم باهم .
یه سال باهم خوب بودیم همه چی خوب بود .
تا اینکه امسال به مدرسه رفتم دیگه مثل اول نبود چون با یکی دیگه دوست شده بود و دیگه زنگ تفریح ها با من نمیاد این خیلی منو آزار میده خیلی دوسش دارم . الان دوستانی دارم اما دوست صمیمی نیستیم .
کارم شده گریه کردن که هیچکی منو دوست نداره
من یک دختر دوازده سالم و توی کلاس تنهام و هیچ دوستی ندارم یک بار به خانم معلم گفتم خانم من رو انداخت بیرون و با بچه ها حرف زد بعد اومد پیش من و از من پرسید میخوای با کی دوست بشی منم اسمشو گفتم خانم اونم صدا زد و اومد بهش گفت امروز رو پیش من بشینه و اونم گفت باشه ولی حتی یک زنگ هم نشست بهانه کرد جا تنگه و رفت الان رفتم راهنمایی ولی اصلا دوست ندارم دیگه خسته شدم خیلی تنهام انگار همه از من بدشون میاد خواهش میکنم به من کمک کنین
سلام من ۱۱ سالمه میخوام مثلن معلم مگیه پیش تون بشین بچها میگن نه خانم اردو همیشه تهنا میزارن من باید چی کار کنم تا توی کلاس بااون خوش رفتار باشم
من تو مدرسه همیشه تنهام خسته شدم از تنهایی هر بار سعی کردم باهاشون رفیق بشم پسم زدن انگار از من خوششون نمیاد. به یکی از همکلاسیام که دلم میخواست باهاش دوس شم پیشنهاد دادم قبول کرد اما به حرفش عمل و منو دک کرد. کلاس زبانم که میرم همینجورم لطفا بهم راهکار بدید خسته شدم
سلام من وقتی می خوام باکسی ارتباط برقرار کنم که بقیه باهام خوب رفتار کنن می نزدیکشون هی میگن برو گمشو من نمیدونم چرا همچین رفتاری بامن میکنن من از کلاس اول تا کلاس ششم هیچ دوستی نداشتم همه بامن قهر میکردن وبهانه این رو میگفتن که چون تو درست بده ما باتو دوست نیستیم ولی من می خوام با هرکی خوب باشم اون ها بامن بد هستن و از رفتار خوب من باهاشون سو استفاده میکنن همهی تقصیر هارو میندازن گردن من من دیگه خسته شدم نمیدونم باید چیکار کنم دارم افسرده میشم من امسال دوست صمیمی داشتم خیلی باهاش خوب بودم براش خرید میکردم هرچی میگفت گوش میکردم ولی اون یک بهانه ی مسخره اورد و بامن قهر کرد الان همش داره پشت سر من بدگویی میکنه تا حرص من رو دربیاره من تو مدرسه تنهام لطفا یک مشاوره بدین تا ازین افسردگی دربیام
من دانش آموز پایه دوازدهم هستم رشته ام تجربی هست و امسال کنکور دارم مشکلی هست که براش راه حلی پیدا نکردم و میخواستم باهاشون در میان بگذارم . من سه سال هست که با یک نفر دوست هستم هر دو دختر هستیم قبلا از هم بدون میاومد ولی خیلی اتفاقی با هم دوست های صمیمی شدیم اوایل خیلی بهش اعتماد داشتم و قبولش داشتم ولی کم کم اتفاقاتی افتاد که من رو برای ادامه ارتباط با ایشون به شک فرو برد ایشون الان حال رو حس خیلی خوبی ندارند تقریبا ۶ ماه هست که پدربزرگشان رو از دست دادن و خیلی به ایشون وابسته بودند الان من نمیدونم مشکل از من هست یا این رابطه درست نیست من یک سری اتفاقات رو برای شما شرح میدهم که بیشتر در جریان باشید من همیشه ایشون رو اولویت قرار میدهم یعنی توی مدرسه من خیلی اوقات دوست های دیگر رو تنها مگذارم و پیش ایشون میرم که کنارشون باشم ولی ایشون معمولا بیشتر روز ها رو پیش دوست های دیگه شون هستند و زمان برگشت پیش من میآیند یا من اگر ایشون بخواهند کاری رو انجام بدهند ایشدن را در اولویت قرار میدهم تا خودم و بقیه مثلا چند وقت پیش قبل از عید بود یکی از دوستان ایشون میخواستند جایی بروند و قرار بود ایشون هم با اون بروند و زمانی که گفت من بهشون گفتم که میخواهم با دوست های خودم عکس بگیرم و ایشون بلافاصله دوباره گفتند که من زود برم چون میخواهند زود تر بروند که دوستشان منتظر نمونند و چند بار تکرار کردند و خب منم بیخیال عکس گرفتن شدم و رفتم ، در زمان دیگری ایشون یکی دیگر از دوستانشون رو آوردند مدرسه (در زمان امتحان های خرداد ماه بود ) و ایشون دو ساعت که ما امتحان داشتیم رو منتظر موند تا ما امتحان هامون تموم بشه و بیاییم بعد از اون من گفتم که میخواهم پیش دوست هام بمونم چون ازشون سوال دارم و دوست و دوست ایشون گفتند که من گرمم هست و میخواهم بروم و بعد از اون ایشون هر چند دقیقه یکبار میگفتند که بریم دیگه ، یا ایشون انتظار دارند من با همه افراد دورم قطع رابطه کنم و فقط به ایشون اهمیت بدم و با ایشون در ارتباط باشم ، به علاوه که سعی میکنند دائم راجب من و کارام بدونند ولی از خودشون هیچ اطلاعاتی نمیدهند و خب خیلی اوقات چیز هایی که من دوست ندارم بقیه راجبم بدونند را به آنها میگویند ، یا انتظار دارند کار های که ایشون دوست ندارند رو هیچ کس انجام نده ولی خودشون هر کاری که میخواهند کنند ، ایشون واقعا دختر خوبی هستند و فقط حال روحی خوبی ندارند و من الان نمیدونم چیکار باید کنم نمیتونم تنهاشون بزارم چون اون موقع کاملا ناامید میشوند
سلام وقتتون بخیر .داشتن دوست و رفیق در هرسنی میتونه جنبه های مثبت و منفی فراوان داشته باشد. از صحبت های شما میشه به این نتیجه رسید که شما در بیشتر مواقع از خواسته های خودتون میگذرید تا دوست شما راضی باشد دوستی میتونه مفید و کمک کننده باشه ولی باید اینو درنظر بگیرید که در رابطه دوستی باید خواسته دو نفر مورد توجه قرار بگیرد .و نکته دیگری که مدنظر هست این هست که شما میتونید مثل دوستتون حدومرز مشخصی داشته باشید و برای خودتون تعیین کنید و از دوستتون بخواهید صحبت هایی که با ایشون عنوان میکنید و با بقیه درمیون نگذارند. و اخرین توصیه من به شما این هست که با توجه به این که امسال کنکور دارید بیشتر حواستون به روحیات خودتون باشه و به ارامش روحی خودتون اهمیت بدید و اگر دوستتون از لحاظ روحی دچار ناراحتی شده بهش توصیه کنید به مشاوره مدرسه یا بیرون از مدرسه مراجعه بکند. و اینکه میتونید یک لیست از ویژگی های مثبت و منفی دوستتون تهیه کنید و ببینید دوست شما چقدر در زمینه های درسی و دوستی و رفاقت تونسته به رشد شما کمک بکنه.
سلام من تو مدرسه خیلی تنهام نمیدونم مشکل کجاست چه ایرادی دارم جوری باهام رفتار میشه انگار اصلا وجود ندارم انگار اصلا تو مدرسه نیستم من ادم ساکتی هستم از اول همینجوری بودم خیلی تلاش کردم همیشه پر حرف باشم بگم بخندم ولی بازم بی فایده بود دیگران همیشه بی خوده بی جهت منو ناراحت میکنن سر هیچ پوچ حتی باهاشون شوخی میکنم بازم حالمو میگیرین جوری رفتار میکنن انگار دشمنشونم جوری رفتار میکنن انگار من عقب موندم همش با خودم میگم شاید اصلا بهتره تنها باشم ولی بازم نمیتونم تنهاییو قبول کنم
من هیچ رفیقی ندارم اصلا آدم ها با من حال نمیکنن من اهل مشروب یا دوست پسر داشتن یا خوشگذرونی نیستم من کلاس دهم هستم و رشته ام طراحی دوخت است یادم میاد موقعی که دبستان بودن تا الان هیچ رفیقی ندارم اوایل مدرسه با اکیپی آشنا شدم و دوست شدیم ولی من هفته پیش سرما خورده بودم و نرفتم مدرسه روز بعد رفیق هام بهم بی توجهی کردن و اینکه شاید به این دلیل بود که من رو دعوت کرده بودن به خانه اشان و اینکه من گفتم میخوام برم خانه ی مامان بزرگم و اینکه من با دختر عمه هم رفیق بودم خیلی ولی همش یکاری میکرد که احساس پوچی بهم دست میداد
من یک دخترم یعنی تا حلا من با کسی دوستم نشده میخواستم ببینم مشکل دارم که کسی با من دوست نمیشه همه کلاس سربه سرم میزارن
من یه دوستو گم کردم و الان بدون اون احساس تنهایی میکنم اما اون این حسو نداره میدونین اون اصن فک نمیکنم براش مهم بوده باشه اون یهو تغییر کرد رفتارش و حالا من اینجام و برام سخته بدون اون اون کسی بود که از خونوادم ب من نزدیک تر بود میدونین بعد از اینکه این موضوع پیش اومد کمی که فکر کردم قبل از اون هم من همیشه به آدمایی وابسته شدم که باهاشون صمیمی تر از خونوادم بودم میدونین من دوس داشتم ای کاش میتونستم احساساتمو با خانوادم به اشتراک بزارم و با اونا همه چیو امتحان کنم اما نمیشه من حس میکنم ما خیلی متفاوتیم اونا درکم نمیکنن نمیتونم هرکاری میکنم نمیتونم با اونا صمیمی باشم بهرحال من الان ی دختر ۱۹ سالم من دارم برای کنکور آماده میشم و اینکه یهویی بهم میریزم خیلی وقتا لطمه زده ب درس خوندنم بخاطر همینم هست که خواستم یه راه حل بدین من احساس میکنم به ورژن قبلی دوستم نیاز دارم همون ورژنی که منو دوست داشت 🙂 من از تنهایی لذت میبرم اما الان حس میکنم من چون بدون اونم دارم تنهايي بدی رو تجربه میکنم من بدون اون تنهام تنهايي منظورم اینه که حتی وقتی آدمای زیادی هستم من بازم تنهام چون بدون اونم
جریان از خیلی وقت پیش شروع شد اون دوستم کسی بودکه من وقتی باهاش بودم من یاد تمام خاطرات تنهایی بچگیم افتادم همونجا که دوست داشتم یه نفر پیشم بود اما نبود حالا حس میکردم پیشش خوشحالم انگار تمام زندگیم منتظر اومدن چنین آدمی بودم اون تنها دوست منه من جز اون دیگه دوستی ندارم ینی نمیخوام داشته باشم اون بخشی از زندگی منه در حالی که من حتی تو زندگی اون جایی ندارم اون بهم یاد داد باید تو زندگیمون هدف داشته باشیم تا موفق باشیم تا اعتماد به نفس داشته باشیم تا به مردم کمک کنیم اما رفتارش عوض شد راسیتش من میخواستم اونم توی موفقیت من شریک باشه پیشم باشه مشکل اینجاست که من وقتی میبینم با بقیه خوبه ولی با من نه این اذیتم میکنه انقد سرد رفتار میکنه که میتونم بگم رفتار یه راننده ی تاکسی از اون آدم صمیمانه تره راسیتش خیلی بده ولی من نمیخوام باور کنم اون آدم سابق مرده … برای همین هی دارم تلاش میکنم که بتونم دوستمو ب حالت سابق برش گردونم حتی اگه یه لحظه مثل قبل باهام رفتار کنه میخام از خوشحالی پرواز کنم 🙂
من ۱۸ سالمه و مشکل من این که هم توی مدرسه و هم توی جامعه خیلی اذیت میشم . من دختر موفقی هستم توی مدرسه و همه معلم ها دوستم دارن و همیشه نمره ۲۰ کلاس بودم اما بچه ها همش راجع من حرف میزنن حتی من ردیف جلو میشستم یه طوری مجبورم کردن برم ردیف های وسطی البته میتونه برای این باشه که من مامانم اونجا معلم هستن و من سر درسایی مثل هویت و … چون کنکور دارم میرم تست میزنم که این شرایط فقط برای من نیست برای همه بچه های خوبه ولی بچه ها فکر میکنن نسبت به من لطف مضاعفی میشه در صورتی که اصلااا اینطوری نبست و این باعث شده همش پشت سر من حرف باشه و این داره روی فکر و ذهن من تاثیری میزاره طوری که من دیروز به جای تست زدن داشتم به این فکر میکردم . جدا از همه اینا من همیشه اعتماد به نفس پایینی داشتم و فکر میکردم که کسی من و دوست نداره من هیچ زمان توی عکس ها شرکت نمیکنم و یا نمی رقصم چون فکر میکنم همه دارن راجع من حرف میزنن و حالا یه سری اتفاقا در گذشته باعث شد که من همش بیمارستان باشم و این به خاطر این بود که من منتظرم یکی بگه چته و حرفم رو بزنم گذشته داره دیونم میکنه طوری که یه روز ۴۰ تا قرص خوردم و خیلی پشیمونم ولی انجام دادم من خیلییی راجع کاری فکر میکنم حتی راجع پیام دادن به شما هم فکر میکنم نکنه اشتباه باشه نکنه از پیامم سواستفاده بشه خیلیی دارم اذیت میشم لطفا کمکم کنید.
من هیچ دوستی تو مدرسه ندارم همیشه تنهام هم کلاسی هام بهم رو نمیدن منو قبول ندارن حتی به خاطر اینکه با یکی از بچه ها دعوام شده نظرشون درمود من خیلی تغییر کرده و حتی بدتر هم شده
توروخدا بهم کمک کنین ?
۱۲ساله ام کلاس هفتم همه ی بچه ها در کلاس مرا اذیت می کنند ولی من ارتباط خوبی با دوستای مدرسه قبلیم یا بچه فامیل دارم. چکار کنم دیگه اذیتم نکنند یا با کسی که می خواهم با هایش دوست شوم. درسم خوب است کارنامه ام ۲۰شده ارتباطم هم خوب است ولی اینجا به مشکل برخوردم
دوستم با یه نفر دیگه دوست شده چیکار کنم برگرده
مگه بیکاری برو دوست جدید پیدا کن حالشو بکن بیکاری منت اونو بکشی
سلام من 13 سالمه و تو مدرسه دوستای زیادی دارم و چند تاشون 14 سالشونه و ازم بزرگترن. من مشکلی نمیبینم ولی مامانم میگه نباید با بزرگتر از خودت دوست بشی. میخواستم نظر شما رو هم بدونم
من ۱۲ سالمه من از بعد از کرونا تنها شدم. اصلا هیچکس باهام دوست نمیشد. من الان تو مدرسه تیزهوشانم نمراتمم خوبه ولی همش بچه ها منو به عنوان یه آدم اضافی میبینن. نمیدونم چی باعث شده که تنها باشم
سلام. پسرم 8سالشه و کلاس دوم هست. امسال جا به جایی مدرسه داشته و همکلاسی هاش همه جدید هستن. هرروز صبح با ناراحتی و گریه راهی مدرسه میشه. میگه نمیخوام برم، امروز با اصرار تونستم بفهمم که هنوز دوستی پیدا نکرده. میگه اصلا بهم خوش نمیگذره. بچه ها باهام بازی نمیکنن و من همش تنهام. بچه ی باهوش و مرتب و زیبایی هم هست. به شدت استرسی هست. من چطور میتونم کمکش کنم؟ ?
سلام ممنون میشم به من کمک کنین من الان هشتم رو میخونم تازه هم مدرسه ها شروع شده من سال قبل وقتی که مدرسه ها تازه شروع شده بود یعنی سال هفتم با همه دوست بودم با همه روابطم خوب بود مدرسه بهم حال میداد ولی وقتی که وسطای مدرسه کلاسمون رو عوض کردیم و دوستم رفت جای دیگه ای نشست و من تا اخر مدرسه تنها موندم اونقد که تنها موندم دیگه افسرده شدم و اصلا نمیونم از افسردیگ بیرون بیام روز به روز افسردگیم بیشتر میشه و تو مدرسه اصلا میل صحبت کردن ندارم حالشو ندارم نمیدونم چرا اینطور شدم اصلا من سال قبل اینطور نبودم
من تو مدرسه تنهام و دوستی ندارم اون چند نفریم که دارم بهم اهمیت نمی دن چند روز پیش یک نفرو پیدا کردم که با اینکه نمیشناختمش ولی دوسش داشتم خودم نتونستم بهش بگم ولی دوستام بهم کمک کردن ولی اون هیچی نگفت یعنی دوست نداره با من دوست شه یعنی هیچکی منو دوست نداره اون منم که همه رو دوست دارم و همینطور باهاشون مهربونم
سلام میشه به من کمک کنید من ۱۴ سالمه است نمیتونم دوست پیدا کنم اصلاً بلد نیستم چطور باید سر صحبت رو باز کنم خیلی دلم میخواد یک دوست داشته باشم اما نمی تونم
سلام خسته نباشید من یک دختر ۱۷ ساله هستمو مدرسمو عوض کردمو اومدم توی یه منطقه جدید با آدمای جدید آشنا شدم شخصیتم درونگراعه و راحت نمیتونم ارتباط بگیرم واسه همین همیشه راجب اینکه چجوری با مردم صمیمی تر بشیمو دوست پیدا کنیم مطالعه میکنم تقریبا میشه گفت همشو انجام دادم ولی واقعا نتیجه ای نمیگیریم اصلااا نمیتونم با بچه های کلاسمون ارتباط برقرار کنم اعتماد به نفسم نابود شده شاید بخاطر اینه که بارها یه چیزی تعریف کردم ولی هیچکس نشنیده نمیدونم چرا، هررور با خودم فکر میکنم که مگه من چی کم دارم که کسی دوست نداره با من ارتباط بگیره یا به حرفام گوش کنه ؟ شدیدا حس میکنم نیاااز دارم یه رفیق داشته باشم یا حداقل کسی که خرفامو بشنوه دیگه خسته شدم از تنهایی و نگاه کردن به بقیه تو مدرسه قبلیم کلی دوست داشتم و اعتماد به نفسم بالا بود ولی الان خیلی گوشه گیرو تنهام حتی کسی حاضر نیست کنارم بشینه ، همیشه سعی میکنم کاملا آراسته و تمیز باشم ولی اینم جواب نمیده واقعا نمیفهمم مشکل من چیه که نمیتونم آدمارو جذب کنم چند تا از بچه های دیگه که جدید اومده بودن اینا تونستن با بچه های سال قبل خیلی خوب ارتباط بگیرن ولی من کاملا غریبم صبحا که بهشون سلام میکنم تو ده نفرشون نهایت یکی دو نفر به من سلام بکنه بقیه نادیدم میگیرن این باعث میشه خورد بشم بیشتر از درس دارم به این چیزا فکر میکنمو این خیلی بده خواهش میکنم کمکم کنین من باید چیکار کنم که بقیه با من اوکی باشن؟؟
سلام من کلاس دهم هستم و خب یک مدرسه جدید رفتم و اینکه داخل کلاس یک نفر هست که خیلی دوست دارم باهاش ارتباط برقرار کنم و همیشه بهش فکر میکنم که چجوری پیشش برم ،الان فکر کنم چهار هفته یا بیشتر از شروع مدرسه میگذره و در طول این مدت هی میخواستم باهاش حرف بزنم اما نتونستم ،نمیدونم چرا.ادم درونگرایی هم هستم و البته دوست های زیادی هم ندارم ولی هر وقت اون ادمو میبینم، بهش فکر میکنم چجوری برم پیشش و باهاش دوست بشم .دوست دارم باهاش یک ارتباط خیلی خوب داشته باشم و باهاش صمیمی بشم اما وقتی که میخوام برم پیشش استرس میگیرم و میترسم که منو به عنوان دوست صمیمیش قبول نکنه و واقعا موندم چیکار کنم.خیلی ناراحتم از اینکه نمیتونم باهاش ارتباط برقرار کنم??.میشه راهنمایی کنید چجوری باهاش یک ارتباط خوب داشته باشم؟
منم خیلی سعی میکنم دوستی پیدا کنم ولی کسی بامن دوست نمیشن من خیلی ناراحتم هم من توی کلاس من
مسخر میکن ولی من ناراحت میشم اما به رو نمیزنم
احساس میکنم بچه ها من به شکل خنگ میبن
??
سلام و خسته نباشید من یک دختر ۱۵ ساله هستم ک احساس میکنم کسی منو دوست نداره مثل وقتی میرم مدرسه فک میکنم اونا منو دوست ندارن و من سعی میکنم با اونا حرف بزنم ولی اونا به من اهمیت نمیدن و احساس میکنم دوستام کم کم دارن ازم خسته میشن یعنی دیگه مثل قبل صمیمی نیستیم
سلام من الان هشتم رو میخونم سال قبل با همه دوست بودم سال هفتم خیلی مدرسه حال میداد خوش میگذشت ولی وسط مدرسه و اخرای مدرسه اصلا بهم خوش نگذشت چون که یکی از دوستام با یکی دیگه دوست شده بود ولی منم با هم کلاسیام در حد سلام احولل پرسی بودم ولی باهاشون دوست نبودم که این طور ادامه پیدا کرد بدون دوست مدرسه م رو ادا مه دادم از این به بعد که سال هفتم تموم شد من افرسردگی به شدتی گرفتن چون که مدرسه هفتمم رو اصلا بهم خوش نگذشت و احساس میکنم که عمرم رو تو مدرسه به هدر میدم از سال هشتم دیگه اصلا افسرده شدم
سلام دختر من ۱۷سالشه کلاس یازدهم مدرسه شو عوض کردم امسال پارسال که دهم بود جای دیگه میرفت هرروز کارش شده گریه که من دوستی ندارم و کسی با من دوست نمیشه چیکارش کنم نمیشه دیگه مدرسه شم عوض کنم
من یک پسر ۱۴ ساله هستم و با آیکیو ۱۴۰ هستم ولی خب درونگرا هستم با وجود همه کارام نمی دونم چطور به همکلاسیم پیشنهاد دوستی بدم (هردومون پارسال و دو سال پیش ۲۰ شدیم) و من راحت نمی تونم حرفمو رک بزنم و حین حرف زدن خیلی معذب میشم و خیلی صحبت کردن رو دوست ندارم ، به نطر شما باید چجوری به همکلاسیم که توی این دو سال نتونستم بهش پیشنهاد دوستی بدم ، امسال بهش پیشنهاد دوستی بدم و باید چه کارایی انجام بدم تا دوست صمیمی بشیم ؟ و یک موضوع دیگر اینکه من هی میخوام شخصیت خودم رو بهتر کنم تا محبوب تر باشم ولی نمیدونم چه مدل شخصیتی خوبه. تشکر
سلام وقتتون بخیر? من یک فرد درونگرام و خیلی کم حرفم و نمی تونم با آرامش صحبت کنم. تو مدرسه من میخواستم با همکلاسیم دوست شم (هردومون پارسال معدلمون ۲۰ شد) به نظر شما باید چجوری بهش پیشنهاد دوستی بدم و باید چجوری باهاش دوست صمیمی بشم و چه کارایی باید انجام بدم؟ (من پسر هستم و پایه نهم هم هستم) تشکر
سلام خسته نباشید ببخشین من همش تو مدرسه یا حتی خانواده احساس تنهایی میکنم و توی مدرسه با اینکه با همه میگم می خندم کمک میکنم اما بیشتر اوقات دوستام خودشون باهم حرف میزنن و به من بی توجهی میکنن و اهمیت نمیدن مثلا وقتی تو کلاس نشسیم یکی از دوستام همینجور ساکتمنشسته باشه بقیه میرن پیشش حرف میزنن باهاش ولی من وقتی ساکت میشینم هیچ کدوم از دوستام توجه. منو دخترعموم تو یه کلاس هستیم هر دومونم اخلاقامون حدودی شبیه همه ولی نمیدونم چرا با اینکه منم با همه بچه های کلاس حرف میزنم میگم میخندم ولی بیشتر اوقات بهم اهمیت نمیدن و خودشون میرن پیش هم اونوقت دخترعموم وقتیم که ساکته همه میرن پیشش و من همش احساس تنهایی میکنم من کلا ۵ تا دوست دارم که یه اکیپ حساب میشیم و از وقتی فهمیدم باهام حرف نمیزنن اصن بهم توجه نمیکنن منم باهاشون حرف نمیزنم و یه جورایی اهمیت نمیدم به نظرتون اینکارم درسته؟
توی مدرسه خیلی سعی کردم با دوستام رفیق بشم ولی کسی اهمیت نمیده. چی کار کنم؟
هیچ کسی باهام دوست نمیشه ولی اخلاق خیلی خوبی دارم و سعی میکنم همیشه با همه خوب باشم ولی تو مدرسه هیچ کی من رو ادم حساب نمیکنه کلاس هشتم هستم و ۱۴ سالمه خواهش میکنم راهنمایی کنید
سلام دختر من کلاس اوله مشکل داره تو دوست پیدا کردن دختر تنبل یا شلخته نیست وخوشگل مهربون هم هست حتی دیدمش که پیش قدم هم شده که با کسی دوست بشه اما متاسفانه بازم کسی باهاش دوست نمیشه نمس
همیشه دارم دوست و رفیق داشته باشم و با دیگران رفیق بشم اما نمیتونم و من هیچ دوستی ندارم و خیلی احساس تنهایی میکنم .تو مدرسه زنگ تفریح به حیاط نمیرم و تو کلاس میشینم چون دوستی ندارم و اگه برم تو حیاط احساس تنهایی و غریبی میکنم ؟؟ دوس دارم یه رفیق داشته باشم که بتونم باهاش حرف بزنم و دوست صمیمی داشته باشم
منم نیزمانند توهستم درمدرسه مراقبول ندارندو احساس می کنم مراادم حساب نمی کنند. مهربانم دوستم نمی شوند زرنگی می کنم دوستم نمی شوند.من همهی بچه های کلاسمان رادوست می دارم،وبرایم مهم نیست کدامشان بامن دوست شوم فقط یکدوست می خواهم.بعضی ازآنها به من ترحم می کنند بعضی ازانهانیز مرا ادم حساب نمی کنند. احساس می کنم مشکل ازمن است!شایدقیافه ام،یاطرزحرف زدنم یاحتی بی روحی ام!لطفاکسی اگرمی تواند کمکم کندکه چه کارکنم؟ خواهش خواهش خواهش خواهش؟
من دختر هستم ۱۴ سالم هست . من خیلی تنها هستم در مدرسه و دوستی ندارم البته فقط یک دوست دارن اون هم خودش دوست صمیمی و دوست های دیگه ای دارد . همه با هم اکیپی دوست هستن و فقط من هستم که دوستی ندارم . من میخواهم از کس هایی که خوشم می آید ازشون دوست شوم ولی نمیتونم جذبش کنم هرچقد تلاش میکنم نمیتونم و با من دوست نمیشوند. من کلا آدم خیلی خجالتی و کم حرفی هستم و بخاطر اینکه هیچ دوست هایی ندارم که باهاشون بروم عشق و حال و تولدم رو جشن بگیرم و دوستن داشته باشن خیلی ناراحتم و خیلی افسرده هستم و خیلی از شب بخاطر تنهایی گریه میکنم حتی با گریه خوابم میبره
من دخترم و ۱۴ سالمه . در مدرسه من همه گروهی با هم دوست هستن و خیلی صمیمی هستم و من فقط یک دوست دارم اون هم خودش دوست های خودش رو داره ولی من خیلی بهش وابسته هستم . ولی وقتی که غیبت میکنه منم مجبور میشم تنها بشیم و کس دیگه ای نیست که باهاش باشم . و اون دوستم هم زیاد به من اهمیت نمیدهد. آنقدر افسرده شدن به خاطر این دلیل که دوستی ندارم حتی همه شب گریه میکنم و احساس استرس دارم .به اون هایی که دوست های زیادی دارن خیلی حسودین میشود. هم سن و سال های من همه با هم اکیپی میروند برون مثل کافه و پارک و … ولی من فقط یک دوست دارم که اون هم هروقت دوست های دیگه اش نبودن میاد پیش من و اصلا با هیچ کس بیرون نمیروم .حتی خانواده ام اجازه نمیدهند بیرون بروم احساس میکنم برای کسی اهمیت ندارم چون دوستی ندارم برای کسی مهم نیستم و من اینقدر تنها هستم همیشه به فکر این موضوع هستم و خیلی درگیرش هستم. کلاس امسالمم همون کلا پارسال و آدمای پارسال هست و نمیتونم با کس جدیدی آشنا بشم
من یه دختر 12 سالهام تو مدرسه ۲ تا دوست دارم که به نظر من ما باهم صمیمی هستیم. ولی اونا من رو جزوی از دوست صمیمیشون نمیدونن. دلم میخواد با یه نفر دوست شم ولی اون اصلا من رو تحویل نمیگیره. من دلم میخواد باهاشون باشم ولی هیچکس من رو تو هیچ اکیپی راه نمیده. تنهام خیلی تنها
سلام من اسمم ناهیده ، یه دختر که یک سال دیگه کنکور میدم الان سال یازدهم هستم رشتمم تجربی هستش راستشو بخواهید یه دوست خیلی خوب دارم همیشه باهم صحبت میکنیم تو مجازی و مدرسه خیلی وقته باهمیم دل و جونمون باهمه ، رفیق فاب هستیم حالا اومدم بپرسم من مثلا یک سال دیگه که پشت کنکوریم باهم چی کارکنیم کلا گوشیو بزاریم کنار کل تابستون نه همدیگرو ببینیم نه مجازی باهم صحبت کنیم ؟ اخه چجوری ؟ نمیشه ، راهنمایی میخواستم چجوری هم باهم صحبت کنیم مختصر هم کنکورو یک جوری بدیم قبول بشیم ، ممنونم
سلام من امسال اولین سال دبیرستانم هیچ دوستی ندارم و همش چشام پر میشه از تنهایی نمیدونم چکار کنم زنگ تفریح که میشه میرم دستشویی گریه میکنم زجه میزنم یه چیزی انگار از تو نمیذاره نفس بکشم سعی کردم با یه نفر دوست بشم ولی اون با زکه دیگه دوست شد من تز تنهایی خیلی میترسم خیلی استرس دارم کمکم کنید من یاکت و درونگرا هستم ولی خیلی پایه ام و پارسال دوتا دوست داشتم ولی امسال کسی باهام دوست نمیشه هرکی دوست خودشو داره همش ازم گلایه میکنن چرا انقد ساکتی
سلام من ۱۶ سالمه و امسال یازدهم میخونم
من کلا آدم برونگرایی هستم و توی محیط خانواده خجالتی نیستم ن اینکه خیلی پر رو باشم ولی خجالت نمیکشم و با خانواده گرم میگیرم و وقتی بیرون میریم هم همینطور
ولی در رابطه با مدرسه اینطور اصلا نیست و کلا توی مدرسه با اونایی ک باهاشون آشنایی دارم فقط میتونم حرف بزنم با کل کلاس نمیتونم رابطه برقرار کنم و فن بیان خوبی ندارم استرسی هم خیلی هستم
احساساتی هم هستم آخه ی رفیق از کلای هشتم داشتم تا پارسال باهم خوب بودیم ک اون رف با یکی دیگ دوست شد ک واقعا ضربع بدی بهن خورد آخه من در رابطه با رفیق خیلی حساسم و ب شدت احساساتی میشم ناراحت میشم امسالم ک باهمیم با اون دختره ک پارسال دوست بود هنو دوسته و با اون حرف میزنه همش ک اسمشو میاره بیشتر ناراحت و عصبی میشم .
دلم میخاد مث قبلا باز باهم باشیم متاسفانه همین باعث شده وسط درس توی کلاس فکرم همش درگیر دوستم باشه و این خیلی بده
لطفا راهنماییم کنین ممنون میشم?
سلام من دخترم کلاس هفتم امسال به مدرسه جدید رفته و دوستی اونجا ندارن تک فرزند هست هر چی دوست داشت برای مدرسه اش خریدم ولی باز میگه دوست ندارم برم مدرسه ،حتی شب گریه میکنه برای رفتن به مدرسه من خیلی نگرانم بابت این مسیله
سلام من ۱۳ سالمه ،ولی توی مدرسه دوستی ندارم چون که بقیه به خجالتی بودنم دیگه عادت کردن الان دیگه فکر میکنن من اینطوری راحتم ..ولی من از این میترسم که شاید اگه به کسی چیزی گفتم یا خواستم درباره ی چیزی صحبت کنم اون فرد از حرفم خوشش نیاد یا چیزی بدی فکر بکنه..من کلا از کلاس دوم تا الان که دارم میشم هشتم تقریبا هیچ دوستی نداشتم و همیشه خجالتی و کم حرف بودم خودمم دوست ندارم اینجوری باشم ولی نمیدونم چجوری دوست پیدا کنم،مثلا اول باهاش درباره ی چی حرف بزنم آخه خودشون هم دوست دارن و دنبال دوست نیستن واسه همین سخته برام که اول من برم باهاشون دوست بشم
سلام. من یه بچه درس خون هستم . من از سال اول ابتدایی تا نهم خیلی دوستان صمیمی و مورد اعتماد داشتم با اونا باهم بزرگ شدم. متاسفانه توی سال نهم همه مون انتخاب رشته کردیم کلا تک تک از هم جدا افتادیم . سال دهم رفتم مدرسه جدید و اونجا هیچکس رو نمیشناختم . تو این مدرسه جدید جو کلاس طوری بود که هیچکس علاقه ای به درس نداشت دوست نداشتن درس بخونن که این مسئله باعث شد بعضی معلما کنار بکشن و تدریس نکنن که با این وضعیت من موندم امتحانات نهایی رو چه جوری بدم. حتی وقتی میدیدن دارم درس میخونم نمرات بالا میگیرم منو مسخره میکردن از من خوششون نمیومد دوری میکردن. بالاخره بعد از چند ماه تونستم با 3,4 نفر دوست شم ولی متأسفانه چون قبلاً به دوستان قبلیم وابستگی داشتم الان با اینکه با 3,4 نفر دوستم بازم احساس تنهایی میکنم واقعا جای خالی دوستام رو حس میکنم اون 3,4 نفر هم نمیتونن جای خالی اونارو پر کنن. از یه طرفی هم که به خاطر درس خوندنم اعضای کلاس ازم فاصله گرفتن . الان واقعا احساس تنهایی میکنم احساس میکنم مدرسه مثل زندانه دارم از مدرسه متنفر میشیم توی کلاس هم رقابتی وجود نداره انگیزه رو واسه درس خواندن از دست میدم. حالا من چیکار کنم ؟؟
سلام من ۱۰ سالمه و میرم پنجم در مدرسه خیلی دوست دارم ولی ۲ دوتاشون دوستای صمیمی من هستن ولی اونقدر که باید صمیمی باشند
صمیمی نیستند ولی به نظرم من در مدرسه کمی پرحرف بودم و سر کمتر در س ها ازشون سوالی در باره کتاب میپرسیدم
ولی فکر میکنم بخاطر این بامن صمیمی نیستند
من و رفیقم سال پیش داخل کلاس پیش هم نمی نشستیم اون موقع تازه باهم دوست شده بودیم ولی این تابستون خیلی باهم رفیق شدیم بغل دستی رفیقم هم از پیشش رفته و من میتونم برم پیشش ولی میترسم اگه برم بقیه رفیقام که جلوم میشینن ناراحت بشن حالا باید چیکار کنم؟
سلام من تو مدرسه احساس میکنم برم پیش همکلاسیام بهم میگن چسبیده بهمون یا الکی خودمو میزنن به شادی بخاطر اینکه تنهام ولی خب منم دلم میخواد تو اکیپاشون باشم:)
سلام، دختر من الان کلاس ششم هست و هنوز تنهاست و هیج دوستی نداره و خیلی خیلی نارحته، هر وقت از مدرسه میومد خونه ناراحت بود، خیلی زیبا و. خوش برخورده و خیلی مهربون ولی نمی دونم دلیل تنهاهیش چیه. الان طوری شده که از شروع سال تحصیلی جدید میترسه. ازهمین الان میگه مامان باز من امسال تنهام چیکار کنم چرا کسی با من دوست نمیشه. توو کلاسشون همه گروه های سه تا چهار نفره هستن و دوستهای صمیمی و هیچ کدوم دخترم رو به عنوان همکلاسی توو گروهشون راه نمیدن.لطفا کمک کنید
سلام من ب دلیل اینکه از کودکی در فضای مدرسه یا بیرون اجتماعی نبودم یا نمیدونم مشکل چی بود دوستی نداشتم تنها بودم و دیگه عادت کرده بودم و برام مهم نبود و بعد ها ک کلاس ها مجازی شد و کلا ت کلاس ها شرکت نمیکردم و همیشه ت خودم بودم
با سلام یک نوجوان دارم که کلا از قهر کردن و دعوا کردن دیگران ترس داره و در ریشه از کودکیش هم هست و اگر دوستش با او قهر کند یا دعوا کند دچار استرس و معده درد عصبی و تهوع میشود باید چکار کنه و اگر کسی با دوست نشود در مدرسه چکار کنه
هیچ کس باهام دوست نمیشه
از کلاس پنجم دبستان همه باهام رفیق میشدن چون بابام تو مدرسه بود ولی از کلاس پنجم ب بعد نههمه ازم دوری میکردن متنفر بودن
وقت برا من نداشتن تو راهنمایی نیمکتم هیشکی نمینشست مگه اینکه میخواست اول بشینه و تا دانشگاه ک اومدم فکر میکردم همکلاسیام تا ابد باهام میمونن ولی ی شب استوری گذاشت یکی از همکلاسیام ک همیشه باهاش میرفتم دور دور اینا تا دیدم با یکی از همکلاسیام رفتن کافه بدون من بعد ک پرسیدم چرا ب من نگفتین ما ک تک خوری نداشتیم گفت ک اگه هم میگفتم نیومدی شب گفتم حالا تو میگفتی. برای دوستای جدید هم تلاش کردم باهاشون میرفتم بیرون ولی فراموش میشدم اگه بهشون پیام نمیدادم اونا ک هیچی مگه اینکه کار داشته باشن. تا عکسمو میبینن از سر تا پامو ایراد میگیرن خیلی دلم گرفته دلم ب حال خودم میسوزه و گریه میکنم همین متنی ک نوشتم و خیلی چیزا ک اینجا نمیشه گفت
فکرشو میکنم سرم درد میک
مشکلم هم افسردگیه هم ضعف در برقراری ارتباط توی محیط اجتماعیه مثلا وقتی که میرفتم مدرسه احساس می کردم درحال مسخره کردن من هستن و خیلی گوشه گیر شدم و فقط میرفتم مدرسه و میومدم
باید بچه شما از بچه های دیگر اجازه بگیرد و وارد بازی آنها بشود، نباید منتظر بماند تا دعوتش کنند، هر بار که وارد شود دیگر خودش را جزئی از اون ها می داند و بچه ها هم ایشان را جزئی از خودشان می دانند، تفریح می کنند و لذت می برند و دفعات بعد تشویق می شود باز سراغ بچه ها برود.
سلام من از اینکه بچه های کلاس بهم میگن بچه مثبت خیلی بدم میاد اصلا اینطوری هرکاری میکنم بازم بهم میگن نمیدونم چیکار کنم بفهمن
۱۳سالمه و دختر هستم الان دلم میخواد بمیرم فقط یا بمیرم اروم میشم یا دوستام برگردن یه دوست صمیمی داشتم که ۵ سال باهم دوست بودیم تا که مدرسه ها دوباره باز شدن و من دیدم که یه دوست جدید پیدا کرده از همون موقع من خیلی بیشتر روش حساس شدم و سر هر چیز بیخودی باهاش قهر میکردم ولی اون همیشه از من عذرخواهی میکرد تا که رسیدیم به کلاس هفتم من دوستای جدیدی پیدا کردم که یکیشونو از کلاس سوم میشناختم بعد از اون منو دوستم دوباره باهم دعوامون شد سر همون دوستای جدیدمون بود و این دفعه اون منو بلاک کرد منم عصبانی شدم و طرف دوستای جدیدمو گرفتم دو روز گذشت که با یکی از دوستام که اسمش انیتا بود دعوام شد و اون خیلی بهم توهین کرد من اونو خخخیلی دوست دارم و بهم گفت دیگه بهم پیام نده بعد از اون روز دو تا دوست دیگه م که اسمشون رها و عسل بود سر چیزای بیخودی باهام دعوا کردن و کلی بحث کردیم و اونا هم ولم کردن ولی بعدش انیتا بهم پیام داد و گفت اون روز خیلی عصبانی بودم این کل داستان بود و من دلم واسه همشون بی اندازه تنگ شده و هیچکسو ندارم که باهاش حرف بزنم هیچکیو ندارم که دوستم داشته باشه به انیتا هم پیام نمیدم چون میترسم اونم ولم کنه این موضوع دوستام بود ولی خانواده م خیلی بهم گیر میدن مخصوصا مامانم هیچوقت نذاشت با دوستام برم بیرون الانم که دیگه دوستی ندارم نمیذاره وقتی میخوام برم بیرون لباس دلخواه خودمو بپوشم بهم میگه باید شال بذاری و من از همه ی اینا بدم میاد بابامم که بهم میگه چرا همش غر میزنی خواهرمم که خوبه ولی باز گیر میده بهم دیگه از زندگی خسته شدم خیلی دلم میخواد برم پیش روانشناس تا باهاش حرف بزنم ببینم مشکل اصلیم چیه چیکار باید بکنم ولی نه میتونم تنها برم نه میتونم به کسی از خانواده بگم منو ببره چو
دوست عزیز نوجوان هستی و احساس تنهایی داری، احساس می کنی دوستانت را از دست دادی، برای همه ما در مسیر زندگی اتفاقاتی می افتد که ناگوار هستند و دوست نداریم. اما چاره ای جز پذیرش آنها نداریم. چون زندگی مرتب در حال تغییر و تحول هست، هیچ چیزی سر جای خودش نیست، اگر دنبال ثبات و قرار باشیم، خودمان قرار و آرامش خودمان را از دست می دهیم. در دوستی ها همیشه مشکلاتی پیش می آید به هر حال هر کسی از خانواده جدایی و از فرهنگ جدایی آمده ، قرار نیست کاملا مثل هم باشیم، باید تفاوت ها را بپذیریم و به نظرات متفاوت دوستان احترام بگذاریم تا دوستی های بهتر و بیشتری داشته باشیم. در جایی که احساس می کنیم اشتباه کردیم عذر خواهی کنیم. هیچ دوستی را فقط به خاطر خودمان نخواهیم این نوعی خودخواهی هست، باید اجازه بدهیم آزاد باشد ،چون همه ما حق داریم دوستان دیگری هم داشته باشیم.
با خانواده ات باید راحت باشی ، صمیمانه در مورد احساسات و نیازهای درونی خودتان صحبت کنید، حق داری نظرات متفاوتی داشته باشی و باید هم داشته باشی و پدر و مادر هم باید خوشحال شوند که داری بزرگ و مستقل می شوی. با خانواده باید هر هفته با هم جلسه ای بگذارید، راجع به تصمیمات مهم زندگی صحبت کنید. هر کسی نظر و ایده خودش را بگوید. در موردش صحبت کنید و به توافق برسید. راجع به قوانین خانواده صحبت کنید اگر قانونی را خیلی ناعادلانه احساس می کنید در موردش صحبت کنید و محترمانه درخواست کنید آن قانون را متعادل تر کنند که نه خانواده آسیب ببیند و نه شما، در ضمن باید به خاطر داشته باشیم هر خانواده ای ارزش های خاص خودش را دارد و چیزهایی در زندگی برایشان خیلی مهم هست و در واقع خط قرمزشان هست که نباید زیر پا بگذاریم که دچار چالش و اختلاف شویم.براتون آرزوی روزهای خوب و آرامی را دارم .
من پارسال كلاس نهم بودم و انتخاب رشته داشتم مامانم رشته انساني رو دوست داشت منم علاقه داشتم و خوندني هام خوبه واسه سال دهم بايد ميرفتيم مدرسه ي ديگه اي و ازمون نمونه داشتيم چند تا از دوستام كه نهم هم با هم بوديم و اخر سال به مشكل خورده بوديم و من اصلا دوست نداشتم سال ديگه با اونا باشم ازمون نمونه داديم دلم نميخواست برم نمونه دلم ميخواست برم پيش دوستاي ديگم كه از من يك سال بزرگ ترن و فقط ما همديگه رو داخل مدرسه ميبيينم رفت و امدي نداشيم من خيلي باهاشون احساس راحتي ميكردم و انها داخل يه مدرسه عادي بودن ( ريحانه) خلاصه ما ازمون نمونه داديم و نتايج ازمون امد و من دعا ميكردم قبول نشم و از اينكه خبر قبول نشدن رو شنيدم ناراحت شدم اما از طرف ديگه خوشحال بودم مامانم خيلي دوست داشت برم نمونه اما از اينكه قبول نشدم چيزي به روي خودش نياورد من سال دهم با دوستام كه تو ي مدرسه عادي بودن گذروندم خيلي خوب بود و خيلي زود سال واسم تمام شد و امسال اونا دوازهم هستن و سال بعد نيستن و من يازدهم هستم و سال بعد رو هم بايد باشم تو مدرسه كه دوستام ميرن مامانم خيلي دوست داره برم نمونه گفت هر جور خودت ميدوني و دوست داري اما لابلاي حرفاش گفت من دوست دارم بري نمونه خودم دوست داري كنار دوستام باشم اما سال بعدش اونا درسشون تمام بشه من تنها ميمونم از يه طرفم نميخوام دل مامانمو بشكونم دلم ميخواد به حرفش كنم اگه برم نمونه پيش دوستاي كلاس نهم هستم كه اصلا از رفتارشون و كاراشون كه يكي رو مسخره ميكنن و خودشون درسشونو ميخون وقت دارن برن بيرون شايد يكي وقت نداشته باشه فكر نميكن و كارايي ميكنن كه در حد ما بچه مدرسه اي ها نيستن قرار ميزارن و اينا و من اصلا نميخوام مامانم راجب اين چيزا ناراحت بشه وقتي بفهمه نميدونم به
دوست عزیز با دوستانی بودی که حالت با آن ها خوب بود اما متاسفانه بزرگ تر از شما بودند و ناچار باید جدا می شدند. پس مجبوریم برخی مواقع چیزهایی که دوست نداریم را بپذیریم.
شما وقتی مدرسه نمونه بروی قرار نیست با همکلاسی های قبلت بمانی که نقاط مشترک نداری و حس خوب از آن ها نمی گیری، سراغ افراد جدیدتر برو که احتمالا هر کدام از جایی آمدند و زیاد هم گروه و دسته ندارند.
در دوستی ها اگر از چیزی خوشت نمی آید یا موافق ارزش های خانواده ات نیست راحت و قاطع نظر مخالف خود را اعلام کن و از اینکه آن ها را از دست بدهی نگران نباش، هر چه رفتار مقتدرانه( هم محبت و هم محدودیت گذاری) داشته باشی دوستانت هم بیشتر خواهند شد و احترام بیشتری بین دوستان خواهی داشت.
من 19 سالمه و سالهای قبل که مدرسه میرفتم خب دوستان زیادی داشتم، اما هر کدوم بعد از یه مدت که دیگه به من نیازی نداشتند رابطشون رو تموم میکردن. الان فقط یه رفیق دارم که اونم مشخصه زیاد تمایلی به ارتباط با من نداره. خیلی تنهام دلم میخواد رفیق داشته باشم اما یه رفیق خوب ولی هرکسی وارد زندگیم میشه بعد از چند روز کلا سرد میشه با اینکه من هرکاری میکنم واسه رفاقت. حالا بنظرتون چیکار کنم از این تنهاییه خسته شدم. ممنون میشم راهنماییم کنید؟ فتار من اینطوریه که هر چی رفیقم بگه منم واسش انجام میدم، مثلا اگر داخل درسی مشکل داشته باشه کمکش میکنم، اگر ناراحت باشه کنارش میمونم و دلداریش میدم، کلا چیزی داخل رفاقت کم نمیذارم. چند نمونه از رفتارهای دوستام بخوام مثال بزنم، یکی از دوستانم که کلا فقط موقع مشکلاتش به من پیام میداد و اصلا با من بیرون نمیومدو کلا انرژی منفی بود. ارتباطم با رفیق دیگم فقط در حد احوال پرسی بود که اونم بعد از یک هفته واسه احوالپرسی بهم پیام میداد و بعد دیگه خبری ازش نمیشد.
دوست عزیز احساس می کنی دوستان زیادی نداری، یا دوستانی داشتی که بیشتر خودت برای آنها وقت گذاشتی و از طرف مقابل چیزی دریافت نکردی، در دوستی ها زمان هایی هم که شما نیاز به کمک دارید باید از دوستان خود درخواست کنید، احساسات خودت را با دوستانت در میان بگذاری، راجع به فکر هایی که در مورد دوستانت می کنی حتی بعضی وقت ها با شوخی سوال بپرسی، وقتی می بینی دوستت از چیزی ناراحت یا عصبانی هست، با او همدلی کنی و دلیلش را بپرسی، در موردشان زود قضاوت نکنی، ذهن خوانی نکنی، از چیزی یا رفتاری ناراحت شدی بپرسی شاید او اصلا قصد رنجاندن شما را نداشته باشد.
خیلی خیلی هم به دوست نچسبید به او فضا بدهید، خیلی هم از دوست فاصله نگیرید، از حال همدیگر مطلع بشوید و نسبت به علاقه ای که دوستتان نسبت به چیز خاصی دارد بی تفاوت نباشید، مثلا مطلبی، کلیپی، در آن مورد خاص برایش بفرستید. صداقت در رفتار و گفتارتان داشته باشید، از پیشرفت دوستتان خوشحال شوید و تبریک بگویید، به این شکل دوستی شما پایدار تر خواهد ماند.
سعی کنید بدون قضاوت ظاهر با خیلی ها رابطه برقرار کنید وقتی خلق و خو ها و ویژگی های مشترک پیدا کردید، روابط را مستحکم تر کنید.
سلام. من دخترم و ۱۳ سالمه و کلاس هفتم هستم.من برای کلاس هفتم در مدرسه ای ثبت نام کردم و هیچ کدوم از دوستای من توی این مدرسه ثبت نام نکردند و توی مدرسه ی دیگه ای ثبت نام کردند.من یک فرد درونگرا و خجالتی هستم و توی برقراری ارتباط با یک فرد جدید مخصوصا بچه های امروز اصلا خوب نیستم.من الان ۴ جلسه ست که به کلاس های تابستونی کلاس هفتم میرم اما هیچ دوستی ندارم و نمی تونم سر صحبت رو باهاش باز کنم. از یک دختر توی کلاس خوشم اومده اما اون دختر توی یک گروهه. مشکل من این هست که بچه ها گروه گروه از مدرسه های دیگه به این مدرسه اومدند. من احساس می کنم که نمی تونم با اون دختر دوست بشم چون اون توی گروه دوستانش هست و من نمی تونم وارد اون گروه بشم. این موضوع خیلی برای من به تازگیا مسئله ی بغرنجی برای من شده. ممنون میشم بهم کمک کنید و مفصل برام توضیح بدید که چیکار کنم.باسپاس
دوست عزیز مدرسه جدیدی رفتی که هنوز کسی را نمی شناسی از طرف دیگر خودت را آدم درون گرایی می دانی نگران هستی که تنها بمانی، وقتی وارد کلاس می شوی به همه سلام کن، از بغل دستی هات سوال بپرس، با دختری که دوست داری دوست بشی یا هر دختر دیگری که بعدا سر راهت قرار می گیره، اول با یک لبخند تو چشم طرف مقابل نگاه می کنی سلام و احوال پرسی می کنی، خودت را معرفی می کنی، طرف مقابل هم خودش را معرفی می کند، بعد از یک ویژگی که در دوستت هست تعریف می کنی، از شما خوشم امده به نظر می آید خوش اخلاق باشی، از تیپ و قیافه ات خوشم می آید، یا حتی از وسایلش بگویی چه جامدادی قشنگی داری! بعد باب گفتگو باز می شود، می پرسی چه درسی را بیشتر دوست داری، چه ورزشی، چه تفریحی و …بعد از ویژگی هات می گویی که چطور فکر می کنی و چه چیزهایی تو زندگی برات خیلی مهم هستند بعد از دوستت هم راجع به این مسائل می پرسی، خیلی از مواقع لازم نیست بپرسی خودش می گوید.در گفتگوها کم کم نقاط مشترک خود را پیدا می کنید و به این نتیجه می رسید که می توانید با هم دوست شوید یا نه.
باسلام پسر من کلاس دوم دبستان هست
کلاس اول با یکی از بچه های کلاس صمیمی بودن و الانم همکلاسی هستن و مدرسه براشون کلاس تابستونی گذاشته اما دوستش ازش دوری میکنه و پسرم خیلی ناراحته،چکاری میتونم براش انجام بدم؟??♀️
خوشحال می شوم وقتی می بینم مادری مراجعه می کند و مسئله فرزندش را مطرح می کند. مادر عزیز دوستی های بچه ها مثل دوستی های ما نیست، بچه ها خیلی راحت دوست می شوند، قهر و آشتی می کنند، کینه به دل نمی گیرند، ساعات بعد یادشان می رود به چه دلیل ناراحت بودند، به فرزندت بگو ناراحت این موضوع نباشد ، شاید دوستش شرایط کلاس تابستانی را نداشته، شاید اتفاقی برایش افتاده بوده و از چیز دیگر ناراحت بوده و هزار تا فکر مثبت دیگر، صد در صد از دست شما ناراحت نبوده، فرزند شما می تواند گاهی او را به حال خود بگذارد و زمانی هم به او نزدیک شود و با همدلی بگوید احساس می کنم ناراحتی، اتفاقی افتاده ؟ من چیزی گفتم یا کاری کردم که باعث ناراحتی شما شده؟
شما باید به بچه خودتان یاد بدهید که اگر دوستی هم نخواست ادامه بدهد ناراحت نشود ، طرف مقابل هم حق دارد خودش انتخاب کند، مهارت های ارتباطی یاد دهید تا سراغ بچه های دیگر برود و دوست دیگری انتخاب کند و دایره دوستان را زیاد کند تا در مواقعی که یکی خودش را کنار کشید، ناراحت نشود.
سلام من یک جوان مدرسه ای هستم و در چند ماه قبل که هنوز به مدرسه میرفتم با یکی از بچه ها که جفتی خودم بود سمیمی شدم اون خیلی حرف های بدو بیرا میزد منم که میخواستم باهش دوست بمونم مجبور شدم بزارم های حرف بد بزنه تا اینکه رودار شد و یک روز که سرکلاس نشستیم و معلم هم نبود شلوارش رو پایین کشید و با بی شر مانگی نشونم داد منم مدتی است که یادم رفته اما حالا دوباره اومده یادم و در موقع انس با قران و نماز خواندن یا در زندگی روزانه هی اون لحظه و اون حرکتتش میاد جلوی چشمام و من خیلی پشیمون میشم از دوستی با او ودر اون موقع نزدنش لتفا کمکم کنید تروخدا کمکم کنید روزگارم سیاه شده هیچ احاس خوشحالی بهم دست نمیده و ناحتی گرفتم لتفا کمکم کنید
دوست عزیز می خواستی با بغل دستی ات دوست بشی، اما متاسفانه نتوانستی به موقع هشدار بدهی و حریم خودت را نگه داری و ارزش های خودت را به او گوشزد کنی، ایشان هم رفتار ناشایستی کردند و شما را رنجاندند، شما خودتان را سرزنش نکنید، سعی کنید در آن فکر نمانید، وقتی آن فکر سراغ تان می آید، فرض کنید داخل اتاقی نشستید که هم در و هم پنجره آن باز است و پرنده ای وارد می شود، شما با آن پرنده چه می کنید، آن را می گیرید یا اجازه می دهید بیرون برود، پس به فکر ها هم نچسبید، اجازه بدهید بیایند و بروند، شما سعی کنید از این مسئله درس بگیرید و با کسی که مطابق ارزش های شما رفتار نمی کند یا به خودش اجازه می دهد وارد حریم شما شود یا بی احترامی کند، دوستی نکنید.
من دانش آموز راهنمایی هستم میخواستم در مورد ی مشکلی ک حدود ۸ ماه پیش برام پیش اومده و باعث استرس و اضطراب زیادی برام شده حتی این استرس تاثیر روی زندگیم هم گذاشته با ی مشاور حرف بزنم راستش ۸ ماه پیش دونفر از همکلاسی هام ک البته کلی دوست هم بودیم دوتفرشون باهم دعوا کردن من اول ی هفته پشت دوستیم ک ۷ ساله باهاش دوستمو گ فتم ولی دیدم بی ادب رفتم پشت اون یکی دوستمو گرفتم و این باعث حسودی اون یکی شد بعد از ۲ هفته اونا آشتی کردن و با من دشمن شدن همه رو علیه من کردن دروغ پشتم میگفتن ب همه ی بچه های کلاس گفته بودن من رفتم پشت سرشون حرف زدم گفتم دوست پسر دارن خلاصه از اون ب بعد همه باهام دشمن شدن همه باهام مشکل داشتن چن تاشون همش تیکه مینداختن مسخره میکردن واقعا استرس اینو دارم اول مهر چجوری دوباره باهاش سر و کار پیدا میکنم چ کنم؟ وقتی اون دوتا باهم قهر بودن من پشت یکی شونو گرفتم و اونقدر باهاش صمیمی شدم ک حتی ی داستانی ک اصلا وجود نداره رو برام خودم درست کردم و پیش اون گفتم وقتی اونا آشتی کردن دوستم رفته بود کل ماجرا و اون داستانی ک اصلا واقعا نداشته و من الکی ی چیزی درست کرده بودم رو به همه گفته بود سال تحصیلی تموم شد نگران اینم سال آینده چطور باهاش رفتار کنم واقعا خسته شدم اونا هم رفته بودن اون داستان الکی رو به کل بچه ها گفته بودن الان واقعا نمیدونم چیکار کنم؟راستش اون دوستم بهم گفت من دوست پسر دارم و پسر عممه و از این حرفا گفت میخوام ببینم تو رابطه باهاش چی کار کنم و از این حرفا اینقد از این حرفا پیشم گفت منم تحت تاثیر حرفاش قرار گرفتم و شایعه و داستانی ک واقعا اصلا وجود نداره و من اصلا پسر خاله ندارم منم کفتم منم دوست پسر دارم و اسمش دانیال و پسر خالمه و از این حرفا بعد از اینکه اون دوتا آشتی کردن این دوستم رفته بود توی کل کلاس گفته بود این دوست پسر داره و اسم اینه و کل حرف هایی ک واقعا حقیقت نداره و من تحت تاثیر حرفای اون برا خودم درست کرده بودم و بهش اعتماد کرده بودم رو ب همه ی کلاس گفته بود بچه هام همش میگفت دانیال دانیال میگفت بچه اا یکی تو کلاس دوست پسر داره اسمش دانیال من همش از این میترسم این حرفا ب گوش پدرم برسه ب مامانم غیر مستقیم ماجرا رو گفتم ولی ب پدرم نه الان نمیدونم بد این داستانی ک وجود نداره و من برا خودم درست کردم و باعث آبرو ریزی شده واقعا چی کار کنم نمیدونم از مهر دوباره برم مدرسه چ کنم دوباره با اون بچه های پارسال همکلاسی بشم چی آبروم تو کل مدرسه میره اگه واقعیت داشت اشکال نداشت ولی واقعا جز ی داستان الکی چیز بیشتری نیس ک الان همه بچه ها میدونشش واقعا نمیدونم چیکار کنم اون دوستیم ک سر اون ماجرا دعوا ک پشتشو نگرفتم وقتی با اون یکی آشتی کرد و اینا رو شنید این دلستان منو بین کل بچه ها بخش کردم،میخواستم راهنماییم کنین در این باره چی کار میکنم بکنم ی راه حل این موضوع واقعا باعث استرس و اضطراب زیادی برام شده نمیدونم سال آینده چ کنم استرس اون موقع رو دارم. بعد من واقعا هیچ نقطه ضعف دیگه ای دستشون ندارم از هر لحاظی هم بگی از درس انظباط اخلاق همه چی از اونا سرم واقعا همه معلم ها دوسم دارم نفره هامم عالیه همیشه هم نمونه بودم از این مشکلات با هیچ دوستیم تا حالا نداشتم تا این داستان الکی رو پیش یکی گفتن اونم پیش همه ی بچه ها گفت منم از الان همش ب این فک میکنم سال دیگه چ بشه بعد واقعا اونا همه شون دارن همه هم اینو میدونن اونا باید نگران باشن نه من ولی من نمیدونم چرا این اضطراب منو ول نمیکنه
دوست عزیز شما از اول خلق و خوی حساسی داشتید، بیشتر پیرو بودید تا رهبر، دوستی و تایید دیگران براتون خیلی مهم بوده، وقتی دوستانتان با هم دعوا کردند، در واقع دوست نداشتید این اتفاق بیفتد، دوست داشتید کمک کنید، از طرف دیگر هم دوست داشتید دوستی خودتون را لااقل با یکی شان حفظ کنید، مهارت بلد نبودید، اشتباه کردید، اگر همان اول اشتباه خود را می پذیرفتید، و با اعتماد به نفس کامل می گفتید اشتباه کردم، هر آدمی ممکن هست اشتباه کند، اشتباهات بعدی را هم مرتکب نمی شدید، از طرفی اضطراب مانع این شده که بتوانید مسئله خود را درست حل کنید و به راه حل های بهتر فکر کنید.
در سن نوجوانی که فصل شکل گیری هویت است، نوجوانان خیلی تحت تاثیر دوستانشان هستند، ممکن است بی رحمانه به یک همکلاسی آزار برسانند، شما برای رهایی از این آزار ها و نزدیکی به آنها حتی داستان دروغ درست کردید، چون فکر می کردید داشتن دوست پسر یک ارزش است و با این روش شاید بیشتر مورد توجه قرار بگیرید اما باز ظالمانه مورد آزارشان قرار گرفتید. شما از الان استرس چند ماه بعد را نداشته باشید، بهش فکر نکنید، شاید آنها اصلا یادشان رفته باشد، اگر هم چیزی گفتند بگو دوست ندارم در این مورد صحبت کنم، فعلا می خواهم درس بخوانم. از اینکه پدرت متوجه شوند هم اصلا نگران نباش باید بتوانی تمام اتفاقاتی که برایت افتاده راحت با پدر و مادرت صحبت کنی و از اشتباهی که مرتکب شدی، یقین اگر پدر و مادر آگاهی داشته باشی شما را سرزنش نمی کنند با شما همدلی و همراهی می کنند و به شما در حل مسائل کمک می کنند .
چیز دیگری که می توانی از این مسئله یاد بگیری به هیچ کس اعتماد صد در صد نکن و راز های درونت را پیش هر کسی نگو، کسی که امروز با تو دوست هست ممکن هست فردا به دلایلی دشمن تو باشد، خودت را باور داشته باش به خاطر تایید و توجه دوستان به هر اشتباهی دست نزن. اول خوب فکر کن، تمام جوانب یک مسئله یا موضوع را در نظر بگیر بعد در آن مورد صحبت کن. تو آدم درس خوانی هستی ممکن هست مورد حسادت دوستان قرار بگیری و بخواهند به تو آسیب بزنند، پس مواظب خودت باش. فعلا فقط به درس و مشقت توجه کن. اگر دوستی با تمام وجودت با تمام مشکلاتت تو را پذیرفت و به شما احترام گذاشت، از اعتمادت سوء استفاده نکرد به دوستی با او ادامه بده، در غیر اینصورت به هر قیمتی وارد هر رابطه ای نشو.
برای آرامش ذهنت کلاس های یوگا و مراقبه شرکت کن، یا از گوگل تمرینات ریلکسیشن پیدا کن و در طول روزیک دو بار زمانی که کاملا تنها هستی انجام بده.
افکاری که راجع به آینده به ذهنت هجوم می آورند را فقط نگاه کن و غرق آن نشو، مثل ابری که از بالای سرت عبور می کنند، یا مثل فیلمی که دیدی و تمام شد.
مشکل من اعتماد ب نفس منه پدر و مادرم من اصلا بهم اعتماد ندارن من خیلی حساس شدم هرکی بهم بی احترامی کرد با پرخاشگری می پرم بهش خیلی دارم اذیت میشم نمیدونم چیکار کنم هرچی بخام اونا بی اهمیت ازش رد میشه هیچ دوستی ندارم تو مدرسه همیشه تنهام همیشه تو مدرسه کسی بهم محل نمیزاره میشه کمکم کنید؟ ?
دوست عزیز گفتی اعتماد به نفس نداری، تنها هستی و دوستی نداری، متاسفانه پدر و مادرت متناسب با سنت مسئولیت به شما ندادند، کارهای شما را خودشان انجام دادند، الان هم باور کردید که نمی توانید کاری انجام بدهید، باعث شده خودتان را کم ببینید، احساس کنید از جهاتی نقص دارید و نتوانید وارد رابطه شوید، پس اول کارهای شخصی خودت را خودت انجام بده، استعداد و علایق خودت را پیدا کن و توانایی ات را نشان بده، کم کم خودت را باور خواهی داشت، از خودت خوشت می آید خودت را دوست خواهی داشت. وقتی خودت را دوست داشته باشی و به خودت عشق و محبت بدهی، دیگران را هم با محبت می بینی، دیگر نمی ترسی که شما را پس بزنند، حتی اگر مهارت ارتباطی هم بلد نباشی به دیگران نزدیک می شی و کم کم یاد می گیری و دوستان زیادی پیدا می کنی .
تورو خدا کمک کنید منم خیلی تنهام دنبال دوست میگردم
از رفاقت با رفیقم پیشمون از اینکه رفیقمو به عنوان بهترین دیدم و فکر میکردم اون خیلی خوبه خیلی پشیمونم ولی وقتی پیش اون باشم از همه دور میشم در صورتی که اون اصلا لایق نیست که من بخاطر اون از همه دور بشم ولی من انگار کع از جنگ اعصاب میترسم چون هر وقت که چیزی باب میل خودش نباشه یا اعصابش از یه جای دیگ خورد باشع با من بحث میگیرع منم هیچوقت هیچوقت نتونستم اگر کسی برام مهمه پنهان کنم مثل همیشه التماس باید بکنم رفیقم خیلی مغرور هست کلا یه اخلاق هایی داره که منم واقعا بعضی وقتا اعصابم خورد میشه از اخلاق خودم میتونم بگم جز پدرومادرم و داداشم هیشکی عصبانیت منو ندیده به حدی که یبار سر کلاس وقتی که جیغ زدم از سر عصبانیت واقعا دوستام تعجب کرده بودن همین رفیقم بهتر بگم میخاس یه جورایی ابروم بره که تاقصیر اون بود نمیگم که من بی تقصیر بودم نه ولی بیشتر تقصیرو اون داشت همیشه بخاطرش همکار کردم ولی اون حتی یبار فقط یبارم یع کار برام نکرده همیشه هر کار گفته کردم شاید برای همینه که اینجور شده واقعا شایدم بخاطرم بعضی وقتا خیلی کم بخاطرم یه کاری بکنه. منم واقعا وضعیت روحیم خوب نیست حتی جوری که من یه کاری کردم که باعث شد خانوادع رفیقم بفهمن و بگن هم راه این نرو باهاش رفیق نباش جوری که جنده شدع بودم رفیقم اون وقت به جای اینکه پشت من باشع کنارم باشه چون با یه پسر خوب شده بودم و بخاطر اینکه اونکارو کرده بودم و اونا فهمیده بودم مجبور شدم کسیو که میشه گفت دوسش داشتم ترک کنم و دیگه باهاش نباشم حتی بعد از اون اتفاق خودکشی هم کردم بخاطر چی بخاطر اینکه خانواده رفیقم فهمیده بود و میخاست ازم جدا بشه تا این حد برام عزیز بود ولی الان دیگه واقعا خسته شدم خودکشی که کردم مگه نمیگن رفیق ادم باید کنارت باشه ولی من هیچکس کنارم نبود به جز مامانم کسیم که دوستش داشتم خودش باعث شد ولش کنم به اجبار چون همون شب که من معدم خونریزی کرده بود پیام داد بود خب من تو بیمارستان بودم نتونسته بودم جوابشو بدم گفت همچی تموم منم دیگه گفتم باشه خیلیم به همه که گفت برگرد ولی این حرفش از توی ذهنم نمیرفت. الانم واقعا میترسم بعد از چند سال دست از رفیقم بکشم و دیگه کسی نباشه که باهاش دوست باشم از این حالت زندگیم متنفرم متنفر. من اخلاقم جوری هست که اگر کسی از دستم ناراحت بشه بعضی وقتا خودم بیتشتر ناراحت میشم این اخلاقم شاید باعث بشه بعضی جاها ناراحت بشم ولی خب دوست دارمش چون باعث میشه همیشه به حرفام فکر کنمو بگم
دوست عزیز متاسفم براتون، اعتماد به نفس لازم را نداری ، خودت را قبول نداری، چسبیدی به آدم قوی تری که هر چه می خواهد می پذیری، به نظرت تا کی می توانی به این رابطه یک طرفه که خودت آسیب می بینی، تحقیر می شوی و له می شوی ادامه بدهی؟ نباید خودت را دست کم بگیری، اول باید بتوانی خودت خودت را دوست داشته باشی، به خودت احترام بگذاری تا دیگران هم به تو احترام بگذارند، سمت چنین دوست هایی نروی ،بتوانی با کسی دوست بشی که رابطه دو طرفه باشد، اگر برایش کاری کردی، قدردان تو باشد و متقابلا برای شما هم کاری کند، باید اینقدر قوی باشی که خوش آمدن دیگران برات مهم نباشد، چون این مسائل ممکن هست شما را کورکورانه به سمت هر کار اشتباهی ببرد. تو در هر شرایط و در ارتباط با هر کسی باید نظر خودت را داشته باشی، ،حتی در قبال پدر و مادرت و نباید گوش به حرفی خودت را یک خصلت مثبت در نظر بگیری، همین خصلت ممکن است فردای روزگار شما را با چالش های جدی مواجه کند، افرادی که دست به عملیات انتحاری می زنند و جان انسان های بی گناه را می گیرند این خصوصیت را دارند، پس مواظب خودت باش
سلام راستش من نوجوان تقریبا ۱۴ ساله هستم من از یکی از هم مدرسه ایی هام خوشم اومد دوست داشتم باهاش دوست صمیمی باشم زنگ تفریح برم درد و دل کنم و حرف بزنم شمارش رو از دوستاش گرفتم و بهش پیام دادم خیلی خوب باهام حرف زد و گفت اوکی هست باهام دوست بشه اما بعد اون پیام نه اون پیام داد نه من توی مدرسه هم همدیگه رو میدیدم فاصله میگرفتیم چون هر دوتامون درونگرا و خجالتی هستیم یک روز نیومد مدرسه گفتم زمان خوبیه بهش پیام بدم و از حالش خبردار بشم پیام دادم گفت مریض بود دوباره بعد اون پیام چیزی نگفتیم و صحبت نکردنمون ادامه پیدا کرد تا اینکه بعد عید بهش دوباره پیام دادم و گفتم اتفاقی افتاده خیلی وقته حرف نمیزنیم گفت درگیر امتحان ها بودا و نتونسته پیام بده بهم پیشنهاد داد که به سالن ورزشی که اون برای والیبال میره منم برم تا تابستون بیشتر هم رو ببینیم اما من فعلا نرفتم میترسم برم . بعد این اتفاق اسیب عاطفی زیادی خوردم نمیدونم چرا همش افسرده تر از دیروز میشم که چرا همیشه انلاینه ولی به من پیام نمیده
در همین میان دو تا از دوستام رو بر اثر خودکشی.در همین میان دو تا از دوستام رو بر اثر خودکشی از دست دادم و حالم بدتر شد تا الان چند با به خودکشی فکر کردم اما لحظات اخر پشیمون شدم و از غم مادر و پدرم ترسیدم حس میکنم دبگه انگیزی ایی برای زندگی ندارم و نسبت به هرچیزی بی تفاوت شدم. نمیدونم چی کار کنم من الان واقعا تو این وضعیت عاطفی بدی که دارم تنها چیزی که میتونه کمکم کنه دوستی با همون هم مدرسه ایم هست ولی خوب من سه باز بهش پیام دادم ولی اون پیام نداده نمیدونم الان میخواد بامن دوست باشه یا نه اگه میخواد پس چرا بهم پیام نمیده ولی وقتی بش پیام میدم خوب جواب میده انگار دوست چند سالشم. من ازتون این سوال رو دارم بنظرتون تلاش کنم باهاش دوست بشم یا ارزش نداره از دور نگاش کنم تا بلکه عادت کنم به وضعیت زندگیم
عزیزم وقتی دوستی با ایشون به بهتر شدن حال شما کمک میکنه حتما براش تلاش کن، وقتی ایشون بهت پیشنهاد داده که باهم کلاس بیرون برین یعنی احتمالا اونم تمایل به دوستی باهات داره وگرنه همچین پیشنهادی نمیداد و از سرش باز میکرد،قطعا اگر ادم دوست نداشته باشه با کسی در ارتباط باشه سعی میکنه ارتباط رو با اون شخص کمتر کنه نه اینکه بهش پیشنهادی بده که بتونه بیشتر ببینتش. یک نکته دیگر هم اینه که شما با تلاشت حداقل از سمت خودت خیالت راحت خواهد بود که برای ایجاد دوستی هرکاری میتونستی کردی و اگر یک درصد این دوستی به هر دلیلی شکل نگیره بعدا احساس پشیمونی نمیکنی و نمیگی ایکاش حالا یکم بیشتر براش تلاش میکرد شاید میشد، البته که امیدوارم دوستیتون شکل بگیره و پایدار باشه?یه جا هم گفتی گاهی افکار خودکشی میاد سراغت اما غم پدر مادرت مانع میشن، پدر مادرت خیلی خوش شانس هستند که فرزندی مثل شما دارند که اونها رو انقدر دوست داره و انقدر به فکرشون هست قطعا اون ها هم نسبت به تو همین حس رو دارند و عاشقت هستند.
من واقعیتش من چند تا دوست دارم که خیلی دوستسون داذم ولی نمیتونم باهاشون دوست باشم اون ها کاذی با من ندارن ازیتم نمیکنن ولی خب یکسری کار هایی میکنن که من دوست ندارم این دوست ها تو اپلیکشنی بنام دیسکورد هستن یک کسی به نام علی من رو اومد اشنا کرد ب این ها پارسال باهام خوب بدیم الان ولی احساس میکنم باهام اوکی نیست بعدش ی کی دیگه به نام ماهان یا پیگ استون خودمون ۱۰ ماه نبوذ ولی میومد صحبت کنیم ولی با ما بازی نمیکرد چون نمیتونست بعدش که الان اومده به من کم اهمیت میدن من الان حالام اصلن خوب نیست بعدشم من یکم احتلالات زهنی داذم که احسالس میکنم بیشتر ار سنم یسری چیز هارو میگم و این که من خیلی ادم عاتغی هستم خیلی زیاد
من ۱۶ سالمه شقایقم راستش از نظر ویژگی شخصی … زیاد اجتماعی نیستم مخصوصا بعد از دوران کرونا و اینکه وارد محدوده سنی جدید شدم باعث شد خیلی این ویژگی پیشرفت کنه آنقدر که الان داره اذیتم میکنه من حتی نیازهای اصلیمو نمیتونم به خانوادم بگم حتی حرف زدن پیش مشاور برام سخته بهم میگن بی اعتماد به نفسم راستش تا حدودی با حرفشون موافقم من حتی از خودمم خوشم نمیاد اونقدر که وقتی تو ایینه قیافم نگاه میکنم عصبی میشم هیکلم نگاه میکنم بدم میاد کلا از شخصیتم همه چیم بدم میاد راستش بعضی وقتا حس میکنم خیلی با همسنام فرق دارم تو مدرسه و … زیاد دوست ندارم راستش خیلی احساس تنهایی میکنم ولی خب نمیتونم تحمل کنم شلوغ بودن دورمو نمیدونم دقیقا شاید تا چند وقت پیش راحت بودم با این تنهایی ولی الان عذابم میده نه اینکه تنها باشما اینه عرضه اینو ندارم دوست پیدا کنم اینه کسیو نیست تولدش دعوتم کنه یا مثلا عرضه اینو ندارم با جنس مخالف ارتباط داشته باشم البته خانوادمم زیاد موافق نیستن راستش من پنج ماه پیش شروع کردم به مصرف گل هفته ای یه رول میپیچیدم تقریبا تا اینه یه ماه پیش خانوادم متوجه شدن عام چیزی که هیچ وقت اجازه ندادن راجع بش حرف بزنم من بعد مصرف گل دقیقا اون افکاری که همش تو مغزمه هی میگف تو زشتی تو کافی نیستی با دوستی نداری … دیگ این افکار نبودن انگار راحت بودم از هر فکر اینجوری هیچ وقت نتونستم اینو به خانوادم بگم که این حسو از گل میگرفت ینی هیج وقت بعد اون ماجرا اجازه ندادن در بارش صحبت کنم. من خیلی حالم خوب نیست سر همین مسائل که گفتم و اینکه حتی نمیتونم احساساتمو کنترل کنم زود گریم میگیره زود عصبانی میشم غیر طبیعی خیلی فکرای الکی ذهنم درگیر میشه همش خستمه ینی آنقدر ذهنم مشغوله همش میخوام بخوابم هیچ کاری نمیتونم بکنم انگار همه چی الکی برام بهم خوش نمیگزره هر کار میکنم حالم عوض شه نمیدونم باید چیکار کنم میشه راهنماییم کنین
دوست عزیز با وضعیتی که الان تجربه می کنید خیلی از علائم افسردگی را دارید ، مثل لذت نبردن از چیزی، پرخاشگری ، احساس بی ارزشی، که برای درمان آن باید به روانپزشک و روان شناس مراجعه کنید.
خودتان خیلی خوب مشکلتان را توصیف کردید، احتمالا از اول خلق و خوی حساسی داشتید و خیلی گرایش به جمع نداشتید، نحوه فرزند پروری والدین شما هم تاثیر گذار بوده و این مسئله شما تشدید شده است. از طرفی برخورد با کرونا در رشد اجتماعی همه بچه ها تاثیر گذاشت ، مهارت های اجتماعی در ارتباط با جمع آموخته می شود که خیلی ها در این زمینه آسیب دیدند، از طرفی در سن نوجوانی قرار گرفتید، برای همه نوجوان ها کنار آمدن با تغییرات بدنی سخت هست و حس خوشایندی نسبت به آن ندارند ، از طرف دیگر فکر می کنند که تمام آدم و عالم دارند به خودشان نگاه می کنند، بنابراین تلاش زیادی می کنند تا خوب به نظر برسند.
مسئله مهم دیگر برای شما این بوده که این احساسات را پر رنگ تر دیدید و غیر طبیعی تلقی کردید و از صحبت در مورد آن با خانواده به هر دلیلی( خلق و خوی خودتان، یا نداشتن فضای کافی از جانب والدین ) صحبت نکردید، افکار خودتان را مورد چالش قرار ندادید، با دیگران ارتباط برقرار نکردید تا عملا ببینید چطور با شما رفتار می کنند و باور کردید که آدم زشت و ناقصی هستید، بنابراین برای رهایی از درد تنهایی به مواد روی آورید که موقتا شما را آرام کنه، که نه تنها مشکل شما را حل نکرده بلکه درد شما را به رنج تبدیل کرده، پس اگر مشکل شما در حدی هست که به اختلال اضطراب اجتماعی تبدیل شده بهتر هست حضوری به یک روان شناس مراجعه کنید، اما اگر شرایط مراجعه ندارید، اول باید با خانواده راجع به احساسات و نیاز های خودتان صحبت کنید، اگر راحت نیستید جلو آینه چندین بار با خودتان تمرین کنید، بعد با خانواده صحبت کنید، سعی کنید مهارت های اجتماعی یاد بگیرید و با دوستان و همکلاسی ها وارد رابطه شوید، از قضاوت دیگران نترسید، از اضطرابی که هنگام مواجهه با دیگران به شما دست می دهد نترسید، این اضطراب کاملا طبیعی هست و باید با آن مواجهه شوید. اگر به خاطر اضطراب خودتان را کنار بکشید روز به روز مشکل شما شدیدتر می شود، در دفعات اول ممکن است نتوانید خوب صحبت کنید بر آن تمرکز نکنید، حتی اگر مسخره شدید از کنارش بی تفاوت بگذرید، خواهید دید که ارتباط برقرار کردن کار سختی نیست، از جمع های کوچک و آشنا شروع کنید تا به جمع های بزرگتر و رسمی برسید. توانمندی های خود را بشناسید و در جهت تقویت آن بکوشید تا اعتماد به نفس بیستری پیدا کنید و خود این به احساس ارزشمندی شما هم کمک می کند، کم کم از خودتان خوشتان می آید، خودتان را دوست خواهید داشت و ارتباط با دوستان هم برایتان سخت نخواهد بود.
من دوستان مدرسه ام باهام سرد شدن و تنها شدم چیکار کنم. من دو سال پیش یه رفیق خیلی خیلی صمیمی داشتم ما همو خیلی دوست داشتیم اما بعد از یک مدت منو ول کرد رفت با یه نفر دیگه و حتی به اندازه یک دوست معمولی حسابم نکرد من هنوز که هنوزه یاد اون ماجرا میوفتم گریه میکنم چون الان هم که دوسال گذشته تو مدرسه مونه و با یکی دیگه رفیق شده صمیمی و من با دیدنش خیلی اذیت میشم. از یه طرفی هم نمیتونم کامل فراموشش کنم و به راحتی بزارمش کنار الان واقعا دارم سر این دوستم بازم ضربه میخورم از یه طرف دیگه دلم خوش بود رفیقام هستن که اونام منو ول کردن
بنظر میرسه که از زمانی که دوستی شما به هم خورده غم و ناراحتی زیادی رو با خودتون حمل می کنید به طوری که هنوز هم نتونستید که این مسئله رو با خودتون هضم کنید، ازش بگذرید و از فکر کردن بهش دچار ناراحتی نشید.
علاوه بر این گویا پس از اون اتفاق دوستان شما هم رفتارشون با شما سرد شده و تمامی این مسائل موجب شده که در شما احساس تنهایی به وجود بیاد و نتونید با شخص دیگه ای رابطه صمیمانه ای بر قرار کنید.
مسئله ای که در دوستی ها و پایان اونها خیلی پراهمیته واقع بین بودن و پذیرش هستش. واقع بین بودن به این معناست که وقتی با کسی دوست میشیم بدونیم که ممکنه یک روزی به هر دلیلی این دوستی خاتمه پیدا کنه، ممکنه در آینده با این دوستمون به اختلاف بخوریم و دیگه دوست نباشیم؛ و پذیرش هم به این معناست که اگر وقتی چنین اتفاقی افتاد اون رو بپذیریم و بتونیم ازش بگذریم.
به هر جهت پایان پیدا کردن دوستی ها مسئله ناراحت کننده ای هست و طبیعی هستش که ما بخاطرش ناراحت بشیم اما ناراحتی تا یک حدودی طبیعی و پذیرفته شده هستش و اگر از اون حد فراتر بره ممکنه موجب آسیب وارد شدن به ابعاد مختلف خودمون، وضعیت تحصیلیمون و زندگیمون بشه. بنابراین باید تلاش کنید که این اتفاق رو بپذیرید و ناراحتی هاتون رو خاک کنید و به الانتون توجه کنید. منظور از توجه کردن به حال این هستش که روابطتون با دیگران رو احیا کنید. سعی کنید دوباره به دنبال دوستان جدیدی بگردید، تو جمع ها نقش پررنگ تری ایفا کنید، منفی نگری رو کنار بذارید و به نوعی به زندگی روی خوش نشون بدید تا زندگی هم به شما روی خوش نشون بده. شاید دوستان سابقتون در حق شما کوتاهی کرده باشند اما چرا شما در حق خودتون کوتاهی کنید؟ شما هنوز هم میتونید با دیگران دوست بشید و از زندگی لذت ببرید.
وقتی به چنین طرز فکر و نگاهی برسید دیگه از دیدن دوست سابقتون با دوست جدیدش اذیت نخواهید شد چون میدونید که به عنوان یک دوست به دوستیتون وفادار بودید و مسئول رفتار دیگران هم نیستید. بنابراین دوباره میتونید شاد باشید و به دنبال کسی بگردید که بتونه دوست خوبی براتون باشه. قطعا افراد دیگری هم وجود دارند که اتفاقات مشابهی براشون افتاده و شاید حتی احساس تنهایی کنند. پس اگر با دقت به اطرافتون نگاه کنید میبینید که شما در این مورد تنها نیستید. بنابراین سعی کنید تمامی اون اتفاقات بد رو بپذیرید و کنار بذارید چون شما تقصیری نداشتید و سپس به دنبال آشنایی با افراد جدید باشید. به مرور خواهید دید که دوستان صمیمی جدیدی دارید که در کنارشون باز هم شاد هستید و میخندید.
در تمامی مراحل زندگیتون موفق و پیروز باشید.
اره درسته منم تا عمرم کسی رو نداشتم
سلان من توی کلاس نمیدونم چی بپرسم و از کجا حرف رو شروع کنم لطفا راهنمایی کنین خیلی مظلوم هستم توی کلاس و مدرسه
سلام ،من از چهارشنبه هفته پیش با دوستان بحث کردم چون میخواستن تایم کلاس رو بریم بیرون و نریم سر کلاس من گفتم بریم نیم ساعت اخر کلاس رو بلند میشیم میریم بیرون حقیقتا دلم نبود برم بعد رلم بهت پیام داده بود که بعد کلاست اگه هوا خوب بود بریم بیرون ،چون یکی از بچه ها نمیتونست بیاد بیرون و ما قرار بود بریم خرید مایو برای دوستم گفتم مهم نیست میتونم نرم با دوستام و با رلم برم بیرون من وقتی رلم پیام داد به بچه ها گفتم شاید برم بیرون و اینها ناراحت شدن طوری که با من حرف هم نمیزدن و من واقعا ناراحت شدم از اینکه فکر میکنن هرچیز ی که میگن رو من باید قبول کنم من اون روز نه با اونا و نه با رلم نرفتم بیرون و مستقیم بعد دانشگاه رفتم خونه خیلی عصبانی بودم ،شنبه که رفتم کلاس یکی از این دوستان که با من کلاسرو برداشته بود اونجا بود من رفتم سلام دادم و نشستم پیشش و دیدم نهههه این اصلا منو نگاه نمیکنه اون روز که رفتم خونه همین دوستم که اسمش زهراس بهم پیام داده بود من چون خیلی عصبانی بودم جوابشو ندادم ،و روز بعدش اون یکی دوستم امد و دیدم اونم خیلی بد رفتار میکنه ،امروز که قرار بود گزارش کار ،از شیمی رو تحویل بدیم من توی گروه ۴ تایمون اعلام کردم که داده های آزمایش رو بفرستن اما نفرستادن البته دست زهرا بود ،وقتی رفتیم آزمایشگاه من رفتم و گفتم گه چرا نفرستادن و زهرا گفت که دوست نداشتم جوابتو بدم و منم بحث کردم خلاصه قرار شد دعوای ما بمونه برای بعد کلاس که حرفامونو بزنیم اما اون دوتا رفتن و نموندن من واقعا اعصابم خورده دلم میخواد جفتشونو بزنم خیلی ناراحتم و دارم روانی میشم از اینکه منی که ۱۰۰خودمو پای رفیقام میزارم اینا سر یه همچین مسئله ای اینطوری کردن چیکار کنم اروم شم و اینا دیگه برام مهم نباشن
همیشه تعادل بر قرار کردن بین خودمون، دوستانمون و کسی که باهاش در رابطه هستیم کار دشواری بوده و هست.
شما کلاسی داشتید و دوستانتون پیشنهاد داده بودند که اون کلاس رو غیبت کنید بیرون برید اما خودتون تمایلی به این کار نداشتید و ترجیح میدادید که در کلاس حضور داشته باشید و نهایتا دقایق آخر کلاس رو ترک کنید؛ از طرف دیگه در همون زمان کسی که باهاش در رابطه هستید به شما پیام داد و از شما خواست که بعد کلاس با هم بیرون برید. چون که یکی از دوستانتون نمی خواست بیاد و قصد دوستانتون هم صرفا رفتن به خرید بود ترجیح دادید با دوستتون که باهاش در رابطه هستید برید اما این موضوع موجب ناراحتی و دلخوری دوستانتون شد.
شما از این مسئله ناراحت هستید که دوستانتون انتظارات غیرمنطقی ای دارند و حس می کنید که اون ها می خوان که همیشه حرف، حرفِ خودشون باشه.
در چنین شرایطی و در ارتباط با چنین افرادی وجود مرز بین ارتباطاتتون بسیار مهمه. یعنی بتونید انتظارات دوستانتون رو در جای خودش در حد تعادل قرار بدید، زمان کافی برای بودن کنار شریک عاطفیتون اختصاص بدید و خواسته ها و ترجیحات خودتون رو هم نادیده نگیرید.
لازمه اصلی اینکار صحبت کردن با دوستانتون هست که بنظر میرسه عامل اصلی ایجاد خلل در روابط شما هستند. البته حتی ممکنه که این رفتارهای اونها از روی علاقه و حسادت باشه اما به هر جهت شما باید سعی کنید که کار صحیح رو انجام بدید.
به همین منظور بهتره که در یک موقعیت مناسب از دوستانتون دعوت کنید و باهاشون صحبت کنید. این صحبت باید کاملا با آرامش و بدون بحث و جدل باشه. حتی اگر اون ها رفتار نادرستی داشتند سعی نکنید که واکنش تندی بدید. صرفا طی اون صحبت مسائلی که اذیتتون میکنه رو توضیح بدید و در کنارش برای تاثیر گذاری بیشتر حرف هاتون ابراز کنید که اون ها رو دوستشون دارید اما صرفا از یک سری مسائل آزرده خاطر میشید.
اگر دوستانتون متوجه شما شدند و احساسات شما رو درک کردند قطعا به مرزهای خودشون برمیگردند و سعی نمی کنند که شما رو تحت کنترل خودشون داشته باشند. ولی در صورتی که باز هم واکنش های تند و نادرستی دادند که بنظرتون از روی خودخواهی بود بهتره که مدتی فاصله بگیرید تا بتونید آرامش خودتون رو بدست بیارید. اونوقت درستی دوستیتون رو بار دیگه به صورت منطقی مورد بررسی قرار بدید و بررسی کنید که چه کاری میتونه درست تر باشه. سپس میتونید تصمیم مناسبی در مورد ادامه دوستی، قطع رابطه و یا کاهش ارتباط بگیرید.
در نظر داشته باشید که سلامت روان خودتون از هر چیزی باید برای شما پر اهمیت تر باشه.
اینکه اون روز شما باید با دوستانتون میرفتید یا با شریکتون کاملا وابسته به موقعیت و خواست خودتون بوده. شاید این دو راهی تا حدی میتونسته ناراحتی ساز باشه اما ناراحتی شدید دوستانتون منطقی نبوده.
در نتیجه برای بدست آوردن آرامش به خودتون توجه بیشتری کنید. لازم نیست که ما مدام وقف دیگران باشیم. ما اهمیت داریم. آرامش ما اهمیت داره و گاهی انتخاب ما باید خودمون باشیم. همچنین هیچکسی مسئول انتخاب کردن بجای ما نیست.
در تمامی مراحل زندگی موفق و پیروز باشید.
دخترم ۱۵ سالمه. مشکلم اینه ک فردی بسیار خجالتی و کم حرفم اصن نمیتونم تو مدرسه با بقیه ارتباط بگیرم تا الان انقد راهکار امتحان کردم ولی جواب نمیدن همش گریه میکنم و خودمو سرزنش میکنم ک چرا نمیتونم. جدیدا ب ی دختری تو مدرسمون درخواست دوستی دادم ولییی ب هیچ عنوان نمیتونم برم پیشش و نزدیکش شم انگار میترسم.
مسئله کم رویی و خجالت در تمامی مراحل زندگی و تو هر سنی میتونه بسیار اذیت کننده باشه و ما رو در بسیاری از موقعیت های مهم یا زیبای زندگی مثل پیدا کردن دوست یا موقعیت های شغلی و… ناکام بگذاره.
علت های کم رویی و خجالت میتونن متعدد و مختلف باشند. عواملی مثل حساسیت بیش از اندازه، کمبود عزت نفس، کمبود اعتماد به نفس، بلد نبودن مهارت های ارتباطی، عدم استقلال شخصیتی و…
هر کدوم از این دلایل به نوعی میتونند مکمل همدیگه باشند. یعنی در خجالتی بودن یک شخص چندین علل دخیل هستند. اما راه حل هایی برای بهبود این وضعیت وجود داره.
اول از همه تعریفی از عزت نفس و تفاوتش با اعتماد به نفس خدمتتون ارائه میدم. اعتماد به نفس از عزت نفس سرچشمه میگیره. به طور کلی عزت نفس یعنی ما نسبت به خودمون احساس ارزشمند بودن داشته باشیم و اعتماد به نفس یعنی ما خودمون رو قادر به انجام کار خاصی بدونیم.
وقتی که ما عزت نفس رو در خودمون تقویت کنیم به دنبال اون اعتماد به نفس ما هم در انجام کارها و ارتباط با دیگران تقویت خواهد شد.
برای تقویت عزت نفس ما باید با خودمون صلح کنیم و دست از سرزنش کردن خودمون برداریم. همه ما به عنوان یک انسان ارزشمند هستیم و لایق دوست داشته شدنیم. ما چجوری میتونیم با دیگران ارتباط داشته باشیم و دوست بشیم وقتی که با خودمون قطع ارتباط کردیم و دوست نیستیم؟ پس سرزنش کردن خودتون کار بسیار اشتباهیه. همینکه شما به دنبال حل این مشکل بودید و هستید کار قابل تحسین و ارزشمندیه و باید از این بابت مفتخر باشید. پس در مورد عزت نفس و دوستی با خودتون فکر کنید و بیشتر در موردش مطالعه کنید؛ اونوقت به اعتماد به نفس میرسید که میتونید با دیگران راحت صحبت کنید، دوست بشید و دیگه خجالت نکشید. چون اون زمان شما واقعا قبول کردید که ارزشمندید و دیگه ترسی از قضاوت های دیگران نخواهید داشت و میتونید بی پروا با دیگران صحبت کنید.
یکی از مسائل مهم دیگه یادگیری مهارت های ارتباطی هستش. وقتی ما بدونیم که کاری رو چگونه انجام بدیم کمتر استرس خواهیم داشت. پس کتاب هایی در این مورد مطالعه کنید و یا حتی تمریناتی که در فضای اینترنت وجود دارند رو جستجو کنید و انجام بدید.
مثلا یکی از تمرینات مهارت های ارتباطی این هستش که از یک نفر تمجید کنید. برای مثال تو چقدر زیبایی… چه گل سر قشنگی… یا تو چقدر مهربونی…
شاید برای بار اول کار سختی بنظر بیاد اما وقتی که واکنش دیگران رو به خودمون میبینم حس خوبی میگیریم و تشویق میشیم که تمرینات بعدی رو با پشتکار بیشتری انجام بدیم.
شما میتونید در این مسیر از مشاور هم کمک بگیرید. احتمالا در مدرسه شما مشاور حضور داره. شما میتونید مسئلتون رو با مشاور مطرح کنید و با تمریناتی که مشاور به شما میده پیش برید و از آموزه های مشاور استفاده کنید. خوبی کمک گرفتن از مشاور این هستش که دیگه نیازی به جستجو کردن در منابع مختلف ندارید و فرد متخصصی رو در کنارتون دارید که به شما کمک میکنه. حتی اگر در مدرستون مشاور ندارید و یا به هر دلیلی علاقه ای به مراجعه کردن به مشاور مدرسه ندارید در صورت توانایی مالی خانوادتون میتونید به مراکز مشاوره شهرتون مراجعه کنید و یا از مشاوران آنلاین سایت ما کمک بگیرید. به هرجهت حتی اگر براتون این مسئله مقدور نبود همونطور که در ابتدای حرف هام گفتم کمک گرفتن از مشاور تنها یکی از راه های شماست و راه های مختلف دیگری وجود داره که میتونید از اون ها استفاده کنید. فراموش نکنید که کلید حل مسائلتون تنها خودتون هستید.
در تمامی مراحل زندگی موفق و پیروز باشید.
من توی مدرسه برای طرح جابر انتخاب شدم و بعدش نتونستم ادامش بدم ووقتی گفتم نمیتونم منو به دفتر بردن و اینقدر حرفای بدی بهم زدن که نمیدونستم چیکار کنم و بدنم میلرزید چندنفر رفته بودن گفته بودن که من گفتم که مدیر التماسم کرده که بمونم تو طرح جابر و من همچنین حرفی نزده بودم اونا منو اذیت کردن و کنجکاوم بدونم اونا کی بودن که رفته بودن چنین حرفایی زده بودن منم از اون موقعه همش گریه می کنم و بااینکه قضیه تموم شده هنوزم احساس میکنم باز ادامه داره و به چهار نفر شک کردم که رفتن گفتن اما میترسم دربارش حتی با دوست صمیمیم حرف بزنم و احساس میکنم همه ی ادما بدجنسن چیکارکنم؟تروخدا جواب بدین. به شدت احساس افسردگی میکنم.
شما توی طرحی در مدرسه شرکت کرده بودی اما بعد از مدتی به دلایلی تصمیم گرفتی که انصراف بدی و دادی. اما مثل اینکه چند نفر حرف های نادرستی رو از زبون شما به مدیر مدرسه زدند و همین مسئله باعث شد که مدیرتون برخورد تندی با شما بکنه و خیلی ناراحت بشید.
ببین دوست من همیشه تو مدرسه آدمای بدجنس وجود دارن اما خیلی از اوقات بدجنسی هاشون از روی نادونی میتونه باشه. یعنی صرفا کاری رو بخاطر یک لحظه خنده و سر به سر یک نفر دیگه گذاشتن انجام میدن اما به این فکر نمی کنند که اینکارشون چقدر میتونه باعث اذیت شدن اون نفر بشه. یا حتی گاهی اوقات بعضی از بچه ها از روی حسادت بدجنسی می کنند.
دونستن قصد و هدف اون بچه ها و اینکه اصلا چه کسایی بودن شاید کمکی به حال الانت نکنه اما پس چه کاری میشه کرد که شرایط بهتر بشه؟
حتما تو مدرستون یک معلم، مشاور و یا معاونی دارید که آدم مهربونیه و میشه باهاش راحت صحبت کرد. میتونی پیشش بری و مسئله ای که برات پیش اومد رو براش توضیح بدی و ازش بخوای که با هم پیش مدیرتون برید ایشون رو از این قضیه با خبر کنید.
وقتی مدیرتون ببینه که چقدر از این مسئله ناراحت شدی و سعی می کنی که واقعیت رو بهش بگی حرفت رو باور می کنه و حتما از رفتاری که با شما کرده پشیمون میشه.
یا حتی اگر برات سخت نیست خیلی خوبه که خودت بری پیش مدیرتون و براش توضیح بدی که هیچ وقت پشت کسی چنین حرفی رو نمیزنی و صرفا بدجنسی چند نفر از بچه ها بوده که خواستن اذیتت کنند.
در آخر اینکه دلیلی وجود نداره که شما خودت رو بخاطرش سرزنش کنی و یا ناراحت باشی. اتفاقا برای اینکه بدجنسی های اون بچه ها بی اثر بشه باید سعی کنی که به کاری که کردن توجه نکنی و اهمیت ندی؛ بجاش سعی کنی که رابطه خودت رو با مدیرتون دوباره خوب کنی تا فکر نکنه که واقعا چنین حرفی رو پشتش زدی. حتما مدیرتون فرد منطقی ای هستش و میتونه درک کنه که بعضی از بچه ها در حق بقیه بدجنسی می کنند. اگر مدرستون مشاور داره حتما بهش یه سر بزن و قضیه رو براش تعریف کن و اگر بنظرت شخصی نبود که بتونی ازش کمک بگیری با پدر یا مادرت بگو و ازشون بخواه که یک روز باهات به دفتر مدیر برن و باهاش در مورد این سوتفاهم صحبت کنند.
در تمامی مراحل زندگیت موفق و پیروز و شاد باشی.
من تو جامع ادم کم روی هستم نمی تونم اونجوری تو تصوراتم هستم حمل کنم. خیلی مدوقع ها با مامان بحث کردم ک یکم ازادم بزارن کلی باهام گریه کردیم حق میدم بهشون از ی نظرم خانواده ام میترسن من برم بیرون ک مبادا بالایی سرم بیاد میگن تو جماعه باید گرگر باشی زرنگ باسید من در جواب بهسون میگم ادم باید بیرون تنها بره یاد بگیره نمیسه مثل بچه های شیر خواره همش پیش شما باشم باید برم و یاد بگیرم
دقیق متوجه سن و سال شما نشدم اما حدس می زنم نوجوان باشید، در سن نوجوانی هویت شکل می گیرد ،نیاز به استقلال بیشتر احساس می شود، دوست دارید به نیاز شما پاسخ داده شود. اما از طرفی یا مادرتون آدم کم اعتمادی هستند که ریشه در کودکی ایشان و نحوه تربیت ایشان دارد، که اگر این بی اعتمادی شدید باشد به راحتی نمی توانید ایشان را قانع کنید. علل دیگر بی اعتمادی قرار گرفتن در معرض اخبار منفی جامعه هست، اگر علت این باشد شما می توانید کودکان و نوجوانان مختلف را از برنامه های تلوزیون و فضای مجازی پیدا کنید و برای مادرتان معرفی کنید، به مادر محترم بگویید خودشان در مقالات، نشریات مختلف سرچ کنند که چند درصد اتفاقات ناگوار که می شناسند از جانب افراد غریبه هست و چند در صد از جانب خانواده هست. اگر بی اعتمادی شدید نباشد شما می توانید به روش جراتمندانه با مادر گفتگو کنید تا به این نیاز شما پاسخ داده شود. پس در مقابلش گریه نمی کنید، عصبانی هم نمی شوید بلکه با احترام و اقتدار چند مورد از خوبی هاشون را می گویید بعد می گویید من دوست دارم ساعاتی را بیرون باشم یا با فلان دوستم بگذرانم، این حق من هست بیرون بروم و ارتباط برقرار کنم تا روابط اجتماعی را یاد بگیرم و فردا بتوانم در این جامعه زندگی کنم. برای غلبه بر مشکل وارد شدن در جمع هم باید از جمع های کوچک و آشنا و صمیمی شروع کنید تا اضطراب شما کمتر شود ، تا کم کم بتوانید وارد جمع های بزرگ تر و غیر رسمی تر شوید.
دوست عزیز به نظر می رسد نوجوان باشید، در این سن هویت شما شکل می گیرد، دوست دارید خودتان کارهایی انجام بدهید تا خودتان را بیشتر باور کنید، اما خانواده با خواست شما موافقت نمی کنند. این عدم موافقت و بی اعتمادی یا به دلیل شخصیت ایشان هست و آسیب هایی که در کودکی شان دیدند، یا اینکه مرتب در معرض اخبار منفی جامعه قرار می گیرند و بیشتر احساس آسیب پذیری می کنند و این را به شما منتقل می کنند. اگر خیلی خیلی بی اعتماد باشند که قانع کردنشان سخت خواهد بود ، اما اگر نسبتا متعادل باشند با گفتگوی صمیمانه و محترمانه شما می توانید به این نیاز خودتان پاسخ بدهید. شما در ابتدا باید توانمندی های خودتان را ثابت کنید، در هر حوزه ای که فعالیت می کنید کاری مورد تایید ارائه دهید، از خودشان بخواهید برای خرید رفتن شما را همراهی کنند منتها از فاصله دور مراقب باشند، برای رفت و آمد با دوستانتان در خواست کنید وقت و زمان بگذارند و با خانواده دوستان شما آشنا شوند تا نگرانی ها برطرف شود، برای کلاس رفتن چند بار اجازه بدهند تنها بروید ، وقتی رسیدید زنگ بزنید و موقع برگشت زمان را تلف نکنید و بلافاصله به خانه برگردید ، این کارها باعث می شود توانمندی شما را بیشتر باور کنند و هر بار متناسب با سن شما استقلال بیشتری به شما دهند.
من سوال اینه ک نمی تونم جز خانواده با کسی صمیمی باشم؟ مثلا من با عمه خواهرام خیلی شوخی میکنیم میخندیدم ولی تو مدرسه اینجوری نیستم. احساس میکنن الان باهاشون حرف بزنم ب هم ی جوری نگاه کننن یا منو ب مسخره بگیرن یا باهام بعد اون دگ حرف نزن یا مثلا تو مدرسه خیلی بچه ها پر رو هستن بچه های دگ میخندونن شوخی میکنن ی مسخره بازیا در میارن من نمی تونم با اونا اونجوری باشم دوست دارم تو مدرسی دارم ولی اونا پایه نیستن مثل بچه های شلوغ کلاس اونا درباره کار روز مره شون حرف میزنن باهام ک درباره رلشون. من این جوری ک پایه باشم برم بیرون شلوع باشم برم خونه دوستام برقصیم کار دخترانه کنیم خانواده اول اجازه نمیدادن خیلی گیر میدادن انگاری الان یکم بهتر شدن من از الان دارم سعی میکنم خودم تنهایی برم از شهر بیرون رفیق صمیمی صمیمی داشته باشم اونا بیان من برم تا مجردم مجردی کنم. و من زیاد خوشگل نیستم و قیاف ی جوری ک انگار من کلاس مون و هم کلاسی هامون ب مدیر میفروشم ولی من اینجوری نیستم فکر کنم بچه ها این جوری حس میکنن دوبار با دوستم یکم از شهر دور شدم ولی همون دوستم هم کلاسیم هست و امروز با هم کلاسی قدیمیون ک هم کلاسی هم هستیم الان جشن فارغ الحتصیلو جشن میگیرن حتی ب من ی تاروف نزد ک تو هم بیا حس میکنم بقیه منو واسه کار واجب شون میخوان امروز گفت بابات میاد ک ما زود بریم خومه با ید اماده بشیم بریم جشن من اول گفت اره ولی بعد چون منو دعوت نکردن بهم بر خورد.
شما فرمودید که در محیط خانواده فرد پر شور و نشاط و فعالی هستید اما وقتی که در یک جمع خارجی مثل محیط مدرسه قرار میگیرید احساس کم رویی و خجالت می کنید؛ به طوری که حس می کنید که توسط دیگران پذیرفته نخواهید شد و شاید حتی مورد تمسخر، انتقاد و قضاوتشون قرار بگیرید.
چنین مشکلی دلایل مختلفی مثل ضعف در مهارت های ارتباطی، کمبود اعتماد به نفس، کمبود عزت نفس و… میتونه داشته باشه اما همونطور که خودتون فرمودید یکی از اصلی ترین دلایلش میتونه عدم کسب تجربیات و ارتباطات مستقل از خانواده باشه.
ما وقتی که از دایره امن خانواده خارج میشیم ضعف های خودمون رو میتونیم بشناسیم و گاهی با آزمون و خطا سعی در تقویت خودمون کنیم ولی وقتی که از کسب چنین تجربیاتی محروم بشیم همچنان احساس ضعف در ما خواهد موند و ممکنه که فردی گوشه گیر و کم رو بشیم.
اما در مورد این مشکل چه کارهایی میشه کرد؟
بخشی از راه حل ها در حوزه کنترل خود شما وجود داره و بخشی هم در تغییر نگرش و همراهی خانوادتون با شما. من در مورد هر دو بخش توضیحاتی میدم که امیدوارم براتون مفید واقع بشه.
در مورد بخشی که مربوط به خانواده شماست شما باید سعی کنید که تا حدی به استقلال برسید. قاعدتا بدست آوردن این حق با بحث و دعوا توصیه نمیشه و روش های درست تری در این جهت وجود داره.
شما میتونید با دلایل منطقی و به کمک مقالاتی که در مورد اهمیت استقلال نسبی نوجوانان وجود داره سعی در تغییر دادن نگرش خانوادتون کنید. حتی همین پاسخ بنده هم میتونه عامل کمک کننده ای برای همراهی خانوادتون با شما باشه.
در صورتی که با چنین روشی هم موفق به قانع کردن والدینتون نشدید میتونید از یک مشاور کمک بگیرید. معمولا مشاوران مدرسه در این زمینه میتونن کمک کننده باشن اما در صورتی که مدرسه شما مشاور نداشت میتونید از خانوادتون بخواید که به یک مرکز مشاوره مراجعه کنید. فرد مشاور به صحبت های شما و والدینتون گوش میده. خواسته های شما و نگرانی های والدینتون رو میسنجه و تلاش می کنه که تعادلی بین شما ایجاد کنه تا به طور مسالمت آمیز به یک توافق دو طرفه برسید.
البته در نظر داشته باشید که بدست آوردم استقلال زمانی در حل مشکل شما کمک کننده خواهد بود که خودتون هم برای این مسئله تلاش کنید. در حقیقت منظورم همون بخشی هست که بر عهده خود شماست.
مسائلی که تحت کنترل خود شما قرار دارند شمال عزت نفس، اعتماد به نفس و مهارت های ارتباطی میشه.
اعتماد به نفس از عزت نفس سرچشمه میگیره. به طور کلی عزت نفس یعنی ما نسبت به خودمون احساس ارزشمند بودن داشته باشیم و اعتماد به نفس یعنی ما خودمون رو قادر به انجام کار خاصی بدونیم.
شما برای اینکه با دیگران ارتباط خوبی داشته باشید باید اول از همه با خودتون ارتباط خوبی داشته باشید. خودتون رو دوست داشته باشید، ارزشمند و لایق بدونید و دست از سرزنش کردن و قضاوت ظاهر خودتون بردارید. در صورتی که به چنین توانایی ای برسید عزت نفستون افزایش پیدا میکنه و دیگه حین حضور در کنار هم کلاسی هاتون نگران قضاوت های اون ها نخواهید بود چرا که میدونید شما فرد با ارزشی هستید و اهمیتی نداره که دیگران چه افکار نادرستی ممکنه در مورد ما داشته باشند. ما میتونیم با رفتارهای درست و مناسبمون بهشون ثابت کنیم که اشتباه فکر می کنند.
این مسئله بر میگرده به مهارت های ارتباطی. یعنی اینکه یاد بگیرید که چجوری با دیگران وارد گفت و گو بشید و بتونید نظر دیگران رو به خودتون جلب کنید. کتاب های زیادی در رابطه با آموزش مهارت های ارتباطی وجود دارند و همچنین در فضای اینترنت هم مقالات کمک کننده زیادی رو میتونید پیدا کنید.
بنابراین بدست آوردن استقلال و فرصت برای کسب تجربه نصف راه برای شماست و نصف اصلی راه دقیقا درون خود شما وجود داره که باید بهش توجه بیشتری کنید و براش تلاش کنید.
در تمامی مراحل زندگی موفق و پیروز باشید.
سلام. من دختر 17 ساله ای هستم. دوست صمیمی ندارم. یکی از همکلاسی هایم هست که خیلی دلم میخاد باهاش. رابطه صمیمی داشته باشم ولی ایشون خودش دوستی داره و با من زیاد در ارتباط نیست. من بهش گفتم که دلم میخاد باهاش صمیمی بشم اونم گفت مشکلی نداره ولی مشکلم اینع من ادم کم رویی هستم و نمیدونم چجوری باید برم سمتش اونو یه خودم جذب کنم. الان خیلی ناراحتم. چون فقط من بش پیام میوم حالشو میپزسم. دلم میخاد اونم بهم جذب شه اونم بهم پیام بده ولی اون همش با دوستشه و من نمیدونم چجوری باید بهش نزدیک بشم. خیلی ممنون میشم کمکن کنید.
دوست عزیز در ارتباط اولیه همه ما کمی اضطراب را تجربه می کنیم، اما آدم های درون گرا شاید وجود اضطراب را غیر طبیعی می دانند و به خاطر اضطراب که ممکن هست فرد، دچار سرخی صورت، یا تنگی نفس و تپق زدن و غیره شود، پس تر جیح می دهد خودش را کنار بکشد و این حالت ها را تجربه نکند، غافل از اینکه کنار کشیدن باعث تداوم مشکل می شود و کم کم نمی توانیم با کسی ارتباط خوبی برقرار کنیم. پس باید اضطراب را تحمل کنیم ، از تپق زدن نترسیم از مسخره شدن نترسیم ، حتی اگر سرخ شدیم بر آن تمرکز نکنیم، مسخره شدیم نسبت به آن بی تفاوت باشیم ، مرتب با همکلاسی ها سلام و علیک داشته باشیم، سوالی داشتیم سراغ شان برویم تا کم کم راحت بشیم و بتوانیم کسی را پیدا کنیم که احساس کنیم می توانیم تمام حرف هایمان را با او در میان بگذاریم.
منم از کلاس اول دوستی نداشتم
ولی الان تازه دوست پیدا کردم
سعی میکنم ان را راضی نگدارم
ولی ان زمان که هچه دوستی نداشتم فکر می کردم کم زهنی
دارم بچه ها ازمن می خواستن
این ان ها دختر بدی باشم برای همین اون ها بام دوست نیمشن
الان دوستی که پیاد کردم دخترا خوبی اهستن و من از ان راضی
هستم??
من ۱۵ سالمه آدم خجالتی هستم و در مدرسه وقتی بچه ها حرف میزنند من یک گوشه ساکت نشستم و دوستی هم ندارم و از این بابت دوست ندارم ناراحتم البته یکی هست که ولی با همه دوسته و بعد از یک دقیقه حرف زدن میره با یکی دیگه و همین حالت خجالتی بودنو اینا موجب شده اهمیت بهم ندن و در مدرسه بهم خوش نمیگذره دوست داشتم اینطوری نبودم ولی نمیتونم و ناراحتم
بنظر میرسه که مشکل اصلی شما کم رویی در ارتباط با دیگران هستش و همین موضوع باعث شده که نتونید دوست صمیمی ای پیدا کنید.
مسئله خجالت و کم رویی دلایل متفاوتی میتونه داشته باشه. مثل ضعف در مهارت های ارتباطی، کمبود اعتماد به نفس، کمبود عزت نفس و…
به هر جهت نکته امید بخش این هستش که راهکارهایی برای بهبود ارتباط با دیگران و کاهش کمرویی وجود داره که در ادامه چند مورد رو خدمتتون ذکر می کنم.
همچنین در زمینه یادگیری مهارت های صحیح ارتباطی کتاب ها و مقالات زیادی وجود دارند که میتونید اون ها رو مطالعه کنید.
به عنوان اولین تمرین شما میتونید جلوی آینه برید و چند دقیقه ای با خودتون در آینه گفت و گو کنید. سعی کنید شخص دیگه ای رو در آینه تصور کنید و با هم در مورد یک موضوع صحبت کنید. اینکار موجب کاهش احساس خجالت شما و ایجاد امادگی شما برای صحبت در جمع یا حضور دیگران میشه.
یکی از عوامل مهم در ارتباط با دیگران داشتن اعتماد به نفس هستش. اعتماد به نفس از عزت نفس سرچشمه میگیره. به طور کلی عزت نفس یعنی ما نسبت به خودمون احساس ارزشمند بودن داشته باشیم و اعتماد به نفس یعنی ما خودمون رو قادر به انجام کار خاصی بدونیم. با تقویت این دو مورد مهارت های ارتباطی شما به شدت بهبود پیدا خواهد کرد و روش های تقویت اون ها رو میتونید از طریق جستجو در اینترنت، کتاب ها و یا پادکست ها پیدا کنید.
شما فرمودید که شخصی وجود داره که باهاش دوست هستید اما نمیدونید که چجوری بینتون صمیمیت ایجاد کنید و یا در مورد چه مسائلی صحبت کنید.
در حقیقت در دوستی ها ما نباید بیش از حد نگران موضوعات صحبتمون باشیم و در این مورد وسواس به خرج بدیم. شما میتونید در ابتدا از علایق و سلایق دوستتون سر در بیارید و در این زمینه سوالاتی ازش بپرسید. مثلا تفریحات مورد علاقش چیه؟ معمولا اهل چه کارهایی هست؟ به چه مکان هایی علاقه داره؟ و…
سپس نقاط مشترکی که بین خودتون و ایشون میبینید رو موضوعی برای گفت و گو قرار بدید.
شما حتی میتونید صادقانه در مورد احساساتتون با ایشون صحبت کنید و توضیح بدید که دوست دارید به ایشون نزدیک تر بشید اما نمیدونید که دقیقا در مورد چه موضوعاتی صحبت کنید و احساس کمرویی میکنید اما از اینکه ایشون با شما صحبت کنه خوشحال میشید. بیان کردن صادقانه احساساتتون ممکنه موجب بشه که دوستتون در صحبت ها پیشقدم بشه و همین موضوع باعث بشه که به مرور یخ شما هم آب بشه و به اون صمیمیتی برسید که مدنظرتون هست.
به عنوان پیشنهاد آخر باید بگم که برای مقابله با کمرویی شما میتونید از مشاور کمک بگیرید. مشاور به طور تخصصی علت کمرویی شما رو مشخص میکنه و سپس از طریق گفت و گو و تمریناتی که به شما میده در جهت ارتقای توانمندی شما در ارتباط با دیگران تلاش می کنه. ممکنه مراجعه به مشاور کمی هزینه بر باشه به همین دلیل در صورت عدم توان مالی شما میتونید از مشاور مدرسه، مشاوران آنلاین و حتی تمریناتی که به صورت رایگان در فضای اینترنت موجود هستش کمک بگیرید.
در تمامی مراحل زندگی موفق و پیروز باشید.
من یک دختر ۱۴ ساله هستم . در مدرسه من همه گروهی دوستن ولی من فقط با یک نفر هستن اون هم خودش دوست داره و زیاد به من همیت نمیدهد. سعی میکنم بهشون نزدیک بشم ولی نمیتونم . یعنی باهاشون حرف میزنم ولی در حد ۵ دقیقه باهام حرف میزنن و اصلا صمیمی نیستن . همیشه بیحال هستم و افسرده توی مدرسه . من تلاش میکنم به همه نزدیک بشم و تاحالا هیچکس تلاش نکرده به من نزدیک بشه . فقط شماره یکی از دوستهام رو دارم . وقتی به کسی نزدیک میشم اون از من فاصله میگیره و میره پیش دوستهای دیگه اش .وقتی توی جمع هم هستن اصلا نمیتونن صحبت کنم اصلا هیچ حرفی برایم نمی آید.
سلام من دوازده سالمه نمیتونم دوستی پیدا کنم در مدرسه یک نفر هست من او را دوست ولی از متنفر است دلم خواهد دلش رو بدست بیارم باید چیکار کنم
کمرویی و احساس خجالت از مواردی هستند که ممکنه در تمامی مراحل زندگی دشواری هایی رو برای ما ایجاد بکنند. یکی از این مشکلات به وجود اومدن احساس تنهایی، مشکل در ارتباط با دیگران و پیدا کردن دوست هستش که احتمالا شما در حال حاضر از همین مسئله رنج میبرید.
احساس کمرویی در جمع میتونه ناشی از دلایل مختلفی مثل درونگرانی، بلد نبودن مهارت های ارتباطی و یا قرار گرفتن در جمع هایی باشه که در اون احساس تعلق نمی کنیم.
برای حل این مشکل و یا کنار اومدن با بعضی از ابعاد این مسئله ما نیاز به یک سری آگاهی و انجام بعضی از تمارین داریم که من در ادامه تعدادی از اونها رو خدمتتون ذکر میکنم.
در مرحله اول اگر شما فرد درونگرایی هستید این مسئله رو بپذیرید. به هیچ عنوان سعی نکنید که خودتون رو سرزنش کنید و یا ایرادی به خودتون بگیرید. هر انسانی با بقیه تفاوت های زیادی داره. بعضی از افراد در زمینه ارتباط با دیگران راحت ترند و برون ریزی بیشتری دارند و بعضی دیگر از افراد اینکار براشون دشوار تره و ممکنه در بسیاری از شرایط ارتباطی ای که شاید برای عده ای ساده به نظر بیاد به مشکل بر بخورند. درونگرا بودن فرد به معنای بی نیازی اون از ارتباطات اجتماعی نیست. بنابراین همچنان فرد احساس تنهایی و شاید رنج خواهد کرد. به همین دلیل باید سعی کرد که مهارت های ارتباطی رو فرا گرفت و در جهت اون ها تلاش و تمرین کرد تا به سطح مطلوبی از اجتماعی بودن برسیم.
در زمینه یادگیری مهارت های صحیح ارتباطی کتاب ها و مقالات زیادی وجود دارند که میتونید اون ها رو مطالعه کنید اما من در اینجا چند مورد رو به طور خلاصه خدمتتون ارائه میکنم:
به عنوان اولین تمرین شما میتونید جلوی آینه برید و چند دقیقه ای با خودتون در آینه گفت و گو کنید. سعی کنید شخص دیگه ای رو در آینه تصور کنید و با هم در مورد یک موضوع صحبت کنید. اینکار موجب کاهش احساس خجالت شما و ایجاد امادگی شما برای صحبت در جمع یا حضور دیگران میشه.
یکی از عوامل مهم در ارتباط با دیگران داشتن اعتماد به نفس هستش. اعتماد به نفس از عزت نفس سرچشمه میگیره. به طور کلی عزت نفس یعنی ما نسبت به خودمون احساس ارزشمند بودن داشته باشیم و اعتماد به نفس یعنی ما خودمون رو قادر به انجام کار خاصی بدونیم. با تقویت این دو مورد مهارت های ارتباطی شما به شدت بهبود پیدا خواهد کرد و روش های تقویت اون ها رو میتونید از طریق جستجو در اینترنت، کتاب ها و یا پادکست ها پیدا کنید.
از موارد دیگه ای که میشه به عنوان یک نکته اون رو در نظر گرفت این هستش که در ابتدا سعی کنید در محیط هایی و با افرادی ارتباط برقرار کنید (یا به نوعی تمرین کنید) احساس راحتی بیشتری در اون محیط یا با اون فرد می کنید. به مرور قادر خواهید شد که در جمع های بزرگ تر و در محیط های غریبه تر هم گفت و گو داشته باشید.
یکی دیگه از تمرین های اثربخش قصه گویی هستش. قصه گفتن یا به مسئله ای رو داستان وار تعریف کردن موجب تقویت مهارت های ارتباطی میشه. برای اینکار میتونی دفتری تهیه کنید و در اون اتفاقات روزانه خودتون رو یادداشت کنید و یا اتفاقاتی که امروز براتون افتاد رو برای خوتون به شکل داستان گونه تعریف کنید.
به عنوان نکات آخر باید بگم که در ارتباطاتتون در جمع ها خودتون رو فردی جدا از دیگران ندونید، گاهی برای خودتون چالشی در نظر بگیرید و خودتون رو هل بدید که در بحث ها شرکت کنید. قطعا اینکار برای چند مرتبه اول سخته اما به مرور آسون تر خواهد شد و در نهایت دیگه احساس معذب بودن پیدا نمی کنید.
بنابراین شما با تقویت عزت نفس، اعتماد به نفس و مهارت های ارتباطیتوک می تونید در خودتون تغییری اساسی ایجاد کنید و از همین طریق دوستان خوبی پیدا کنید تا از احساس تنهایی رها بشید.
در تمامی مراحل زندگی موفق و پیروز باشید.
سلام خسته نباشید من یک دختر 14ساله هستم که حدود سه ساله حالات خوبی ندارم گذشتم ب یادم میاد و از خودم و کارام متنفرم حس تنفر نسبت ب خودم زیاده مدت زیادیه علاقه مندم بمیرم و حس ناراحتی درونم داره بیشتر رشد میکنه طوری که ن درست میخوابم ن درست میخورم ن ارتباط برقرار کردن خوبی ندارم دوستامم از دشمن برام بدترن طوری رفتار میکنن باهام انگار اضافیم یا مزاحمشونم تو مدرسه بهم میگن ازمن حالشون بهم میخوره و رفتار خوبی نمیشه اخیرا بهترین دوستامو تو مهر ماه مرد و حال خوبی ندارم هر روز گریه میکنم نمیدونم باید چیکار کنم تا بهتر بشم
شما تو مدرسه دوست داری که با یکی از بچه ها دوست بشی اما فکر می کنی که متاسفانه ایشون از شما خوشش نمیاد و با شما دوست نمیشه.
میتونم درک کنم که چقدر این مسئله میتونه سخت باشه اما بیا با هم در ادامه دنبال چند تا راه حل برای این مشکل بگردیم تا بتونی با کسی دلت می خواد دوست بشی.
اولین راه حل این میتونه باشه که سعی کنی متوجه بشی که ایشون از چه کارهایی خوشش میاد. مثلا ممکنه شاگرد درسخون کلاس باشه، ممکنه اهل ورزش باشه و یا ممکنه به فعالیت خاص دیگه ای علاقه داشته باشه.
شما با فهمیدن علایقش میتونی خودت رو به ایشون نزدیک تر کنی. مثلا اگر اهل ورزشه میتونی تو زنگ ورزش خودت رو نشون بدی و یا تو زنگ تفریح بهش پیشنهاد بازی ای رو بدی که فکر میکنی خوشش میاد.
البته شما باید این رو هم در نظر بگیری که نمیشه تحت هر شرایطی خودمون رو به دیگران نزدیک کنیم. چون گاهی از اوقات اون فرد اونقدر از ما متفاوت تر هستش که ما نقطه اشتراکی برای دوستی پیدا نمی کنیم. همچنین ممکنه بعضی از بچه های مدرسه از لحاظ تربیتی و تحصیلی روی ما اثر منفی بذارند. پس قبلش به این فکر کن که آیا ایشون شخص خوب و مناسبی برای دوستی هستش؟ و بعدش سعی کن نقطه اشتراک های بین خودتون رو پیدا کنی و از طریق همون شباهت ها نظرش رو به خودت جلب کنی.
نکته بعدی ای که بهتره حواسمون بهش باشه اینه که ما نباید خودمون رو محدود کنیم. قطعا تو مدرسه شما بچه های خوب و مناسب دیگه ای هم برای دوستی وجود دارند. شما از طریق مختلفی میتونی باهاش دوست بشی. مثلا تو کارهای گروهی چه در کلاس و چه در حیاط فعالیت بیشتری داشته باشی. تو بازی ها شرکت کنی و حتی گاهی تو مسابقات و برنامه هایی که در مدرسه وجود داره شرکت کنی. در تمومی این فضاها بچه های دیگه ای هم شرکت می کنند که میتونی باهاشون صحبت کنی و بهشون نزدیک بشی. دوست پیدا کردن شاید اولش خیلی سخت بنظر برسه ولی فقط کافیه که یک مقدار تلاش کنی و از اینکه از کسی بخوای تا باهات دوست بشه خجالت نکشی. حتی اگر جواب منفی بگیری عیبی نداره چون قطعا یکی از اون بچه ها کسی هست که قراره دوست شما بشه و صرفا هنوز همدیگه رو پیدا نکردید. پس برای پیدا کردن دوست میشه بیشتر فعال بود، بیشتر تو جمع ها حضور داشت و از بیان اینکه از کسی بخوایم تا با هم دوست بشیم خجالت نکشیم. همچنین میشه برای کسی که دلمون میخواد باهاش دوست بشیم کارهای قشنگی انجام بدیم. مثلا براش یه نامه بنویسیم و احساسات و فکرهایی که دربارش داریم رو توی اون نامه بیان کنیم و بهش بدیم. صرفا نباید ناامید شد و باید تلاش کرد. در تمام مراحل زندگی موفق و شاد باشی دوست عزیز.
من خیلی احساس تنهایی میکنم بچه های مدرسه از من زیاد خوششون نمیاد همه شون یک جوری میخوان دکم کنن باهام برخورد خوبی هم ندارن با هرکسی هم که میخوام برم بیرون کسی قبول نمیکنه نمیدونم برای چی اینطوری هست مگه من با بقیه چه فرقی دارم احساس میکنم شاید اخلاق های خوبی ندارم خودم یکم آدم ساده ای هستم یکم و تو حرف زدن هم یکم مشکل دارم نمیدونم که چی باید بگم. دوست منم دارم دوست و رفیق داشته باشم باهاشون بیرون برم یک کسایی هم میخوام باشن که منو آدم حساب کنن ولی نمیدونم چطوری باید دوست پیدا کنم
اینکه شما در مدرسه احساس تنهایی میکنید قطعا آزار دهنده هستش و هیچ کسی وجود نداره که تنهایی رو دوست داشته باشه. به همین منظور ما دوستانی رو برای خودمون پیدا می کنیم تا نیاز ما به دوست داشته شدن بر طرف بشه و دیگه احساس تنهایی نکنیم. اما چرا گاهی نمیتونیم که دوست دلخواهمون رو پیدا کنیم؟ و یا اینکه چرا گاهی مورد بی توجهی دیگران واقع میشیم؟
این مسئله علل مختلفی میتونه داشته باشه که در ادامه با هم به بررسی اون ها میپردازیم.
یکی از علل مهم کم توجهی دیگران به ما این میتونه باشه که خود ما به خودمون توجه نمی کنیم. این مسئله به میزان عزت نفس ما بر میگرده. یعنی چقدر ما خودمون رو ارزشمند و لایق میدونیم؟ حس ارزشمندی باید فارغ از مسائل بیرونی مثل ظاهر، وضعیت مالی، وضعیت درسی و… باشه. چرا که همه ما در مرحله نخست به عنوان یک انسان به یک اندازه ارزشمندیم. بنابراین لایق دوست داشته شدنیم و باید خودمون رو دوست داشته باشیم. اگر تا الان خودمون رو بخاطر مسائلی سرزنش می کردیم دست از سرزنش کردن خودمون برداریم و بجاش با اون مسئله رو بپذیریم و یا به دنبال راه حلی براش بگردیم.
اگر بتونیم این عزت نفس رو در خودمون زنده کنیم به اعتماد بنفس خواهیم رسید. عاملی که ما رو تقویت می کنه تا باور داشته باشیم که از پس کارها بر میایم. اگر ما در برخورد با دیگران از اعتماد بنفس کافی برخوردار نباشیم اونها این موضوع رو خواهند فهمید و در نتیجه نظر اونها هم در برابر ما مثبت نخواهد بود.
با این تفاسیر شما در مرحله اول باید عزت نفس خودتون رو بیدار کنید و در مرحله بعد اعتماد بنفس خودتون رو تقویت کنید.
هم برای تقویت عزت نفس و هم برای تقویت اعتماد بنفس تمارینی وجود داره که چند مورد رو خدمتتون ذکر میکنم و در صورت تمایل میتونید در کتاب ها و اینترنت به دنبال تمارین بیشتری بگردید.
یکی از بهترین تمرین ها برای تقویت عزت نفس نگاه کردن به خودتون هستش. اگر براتون مقدوره میتونید به صورت برهنه جلوی آینه برید و چند دقیقه به تمام بدن خودتون نگاه کنید. به نقص ها نگاه کنید، رو بخش هایی از خودتون که دوستشون دارید و یا دوستشون ندارید تمرکز کنید و چشمتون رو از هیچ قسمتی از خودتون برنگردونید. هر چند وقت یکبار این تمرین رو انجام بدید و در نهایت احساس بهتری به خودتون خواهید داشت و حس خواهید کرد که خودتون رو دوست دارید و لایق دوست داشته شدن هستید.
تمرین بعدی ای که خدمتتون میگم مربوط به افزایش اعتماد بنفس مخصوصا در برخورد با دیگران هستش. میتونید این تمرین رو جلوی آینه دستشویی و یا هرجایی که آینه در دسترس بود انجام بدید. برید جلوی آینه و تصور کنید شخصی که در آینه در حال نگاه کردن به شماست کسی هستش که صحبت کردن باهاش براتون کار دشواریه. این شخص میتونه برای مثال کسی باشه که دلتون میخواد باهاش دوست بشید اما از بیان کردنش و طرد شدن ترس دارید.
حالا با این شخص که درون آینه حضور داره وارد گفت و گو بشید. یکبار از جانب خودتون صحبت کنید و سپس از جانب شخصی که در آینه میبینید. چنین گفتگویی به تقویت مهارت های ارتباطی شما هم کمک خواهد کرد.
با چنین روش ها و تمارینی شما به عزت نفس و اعتماد بنفس دست خواهید یافت و اونوقت میتونید بدون واهمه و حس منفی نظر مثبتتون در مورد دیگران رو ابراز کنید، با اونها وارد گفتگو بشید و دیگه خودتون رو متفاوت از دیگران ندونید. اون زمان حتی اگر به کسی درخواست دوستی بدید و جواب منفی بشنوید ناراحت نخواهید شد و حس بهتری خواهید داشت. دیگه به خودتون ساده نمیگید و در حرف زدن مشکل نخواهید داشت چرا که تمرین می کنیم تا نسخه بهتری از خودتون باشید که همین الان هم درونتون وجود داره اما شاید بهش توجه نمی کنید.
در تمامی مراحل زندگی موفق و پیروز باشید.
منم خیلی شبیه توام
خیلی تنهام تو مدرسه و وقتی میخوام با کسی دوست بشم یا وارد اکیپی بشم اونا منو قبول نمیکنن با اینکه درسام خوبه و هیچ مشکلی ندارم و اخلاقم هم تند نیست اصلا و ساده هستم و حتی رو نیمکت دوم تنها میشینم… خیلی سعی کردم و جلوی گریمو گرفتم ولی دیگه نمیتونم تحمل کنم تنهایی خیلی داره عذابم میده
من نوجوونم و تو مدرسه با یکی دوست شدم و به هم دیگه وابستگی شدید و علاقه شدید پیدا کردیم . به حد بسیار زیاد طوری که شب و روزمون رو کنار هم تو چت میگذروندیم
شما فرمودید که به یکی از دوستانتون در مدرسه وابستگی شدیدی پیدا کردید به طوری که تمام ساعات شبانه روز رو یا با هم میگذرونید یا باهام چت می کنید.
وابستگی بیش از حد به دیگران میتونه آسیب زا باشه و ما رو مستعد آسیب دیدن و شکنندگی کنه. حالا این وابستگی میتونه نسبت به خانواده، شریک زندگی و یا یک دوست باشه.
بنابراین برای هر فردی الزامی هستش که نسبت به روابط خودش کنترل داشته باشه و حدود سلامت رابطه رو رعایت و حفظ کنه.
برای مثال فردی که وابستگی زیادی به یکی از دوستانش داره ممکنه نسبت به اون دوستش احساس تملک پیدا کنه و اگر روزی اون دوستش رو در حال صحبت با شخص دیگه ای ببینه حالش عوض بشه و این موضوع براش اذیت کننده بشه. همچنین چنین افرادی توانایی لذت بردن فردی از موقعیت ها و زندگی رو از دست میدن. برای مثال اگر به مسافرتی برن به هیچ عنوان بهشون خوش نمیگذره چون از دوستشون دور شدند و دوستشون همراهشون نیست.
حالا برای کنترل این وابستگی چه باید کرد؟
اولین قدم در کنترل وابستگی پذیرش مشکل بودن و آسیب های وابستگی هستش. یعنی ما قبول داشته باشیم که این شیوه ارتباط هر چند در نگاه اول جذاب باشه اما در ماهیت سالم نیست.
در مرحله بعد باید سعی کنید که عزت نفس خودتون رو تقویت کنید. منظور از تقویت عزت نفس این هستش که به باوری برسید که در اون شما به تنهایی کافی و ارزشمند هستید. در این باور شما برای کامل بودن نیاز همراهی دیگران ندارید. وقتی که به چنین باوری برسید دیگه از رفتارهای اطرافیانتون آشفته نمیشید، به استقلال شخصیتی میرسید و هر زمان که لازم دونستید و یا مایل به انجام کاری نبودید میتونید (نه) بگید. در حقیقت عزت نفس و احساس ارزشمندی شما رو تبدیل به انسان مستقلی میکنه که در کنار حفظ استقلال خودتون با دیگران ارتباط برقرار میکنید. بنابراین میتونید زمانتون رو به طور منطقی تری بین افراد مهم زندگیتون تقسیم کنید، برای خودتون و تنهایی های خودتون وقت بذارید و در ارتباطاتتون به تعادل برسید.
شما میتونید این مسائل رو با دوستتون هم مطرح کنید و براش اهمیت مسئله استقلال و جلوگیری از وابستگی رو توضیح بدید تا بین شما و دوستتون سوتفاهم ایجاد نشه که شما در حال فاصله گرفتن ازش هستید یا ازش ناراحتید. هم شما و هم دوست شما ابعاد بسیار زیادی در زندگی دارید که باید برای همه اونها زمانی رو اختصاص بدید. مثل در کنار خانواده بودن، تفریح، درس، معاشرت با افراد دیگه و جامعه و…
اگر حس وابستگی بین شما ادامه پیدا کنه به مرور در تمامی این ابعاد آسیب هایی به وجود خواهند آمد که در نتیجه اون خودتون و حتی دوستیتون ممکنه آسیب ببینه. بنابراین بهتره که حفط تعادل رو در اولویت روابطتون قرار بدید.
من هیچ کس قبولم نداره و همیشه تنهام و دارم بخاطر تنهاییم غصه میخورم منو تو هیچ جایی راه نمیدن نمیدونم چرا مثلا میگم میتونم باهاتون والیبال بازی کنم میگن نه یا حتی یکی از هم کلاسی هام که قبلا باهاش دوست بودم الان میگه خنگم و بی عقلم اما درسام تو مدرسه خیلی خوبه و همش ۱۹ و نیم یا بیستم یه یال جهش زدم و کلاس ششم هستم هرکاری میکنم نمیشه حتی چیزایی رو که گفتین رو انجام دادم اما نشد من درونگرام و واقعا همینطوریم سخته بگم باهام دوست شو اما چند وقتیه
خوشا به حالت منم یدونه دوست دارم ولی اونقدر صمیمی نیستیم
دخترم هیچ دوستی نداره. دختر هفت ساله ای دارم که در دوست یابی مشکل دارد….دختر زرنگ و باهوشی است…زیبا و مرتب…ولی از اول سال تحصیلی همیشه ناراحت بود که هیچ دوستی ندارد…فکر میکردم که مدتی که از سال تحصیلی بگذرد بهتر میشود ولی امروز خودش گفت که هیچکس با او دوست نمیشود….میگوید بچه ها زنگ تفریح با هم بازی میکنند و من گوشه ای تنها برای خودم مینشینم….میگوید هر کس در کلاس از من چیزی بخواهد به او میدهم که بدانند من مهربان هستم و با من دوست شوند ولی کسی با من بازی نمیکند….امروز از من کمک میخواست که راهنماییش کنم ولی نمیدانستم چه بگویم…..بنظر شما این مسئره طبیعی است یا بهتر است او را نزد مشاور ببرم؟
مشکل پیدا کردن دوست در دوران مدرسه برای بسیاری از کودکان به دلایل مختلفی رخ میده. اینکه دختر شما متوجه نیازش به داشتن دوست میشه و حتی تلاش می کنه که با دیگران ارتباط برقرار کنه نکته مثبتی هستش که باید در نظر گرفته بشه. بدین معنا که مشکل دختر شما ناشی از اختلالات و یا خواست خودش برای تنها بودن نیست. اما علت موفق نبودن فرزندتون در دوستیابی میتونه ناشی از دلایل دیگه ای باشه که نیاز به بررسی دارند.
یکی از این علت ها میتونه عزت نفس پایین باشه. عزت نفس به معنای تصویری هستش که فرزند شما از خودش در ذهنش داره و یا به تعبیر علمی تر میزان ارزشی که ما به عنوان انسان برای خودمون قائل هستیم. اگر دختر شما در مقابل هم کلاسی هاش احساس کنه که اونها به نوعی ازش سرتر هستند و در خودش احساس ضعف ببینه قاعدتا نمیتونه که ارتباط مناسبی با دیگران داشته باشه. عزت نفس مسئله بسیار مهمیه که تمامی ابعاد زندگی انسان رو تحت تاثیر خودش قرار میده.
یکی از دلایل دیگری که ممکنه کودک شما رو درگیر کرده باشه احساس اضطراب در ارتباط با دیگران هستش. این اضطراب میتونه ناشی از دلایل مختلفی مثل همون عزت نفس پایین که پیش تر گفتم باشه. مضطرب بودن در برخورد با دیگران موجب میشه که ما نتونیم رفتارهای مناسبی رو از خودمون نشون بدیم و دیگران رو جذب خودمون کنیم. در حقیقت دختر شما حتما دختر شیرین و خوبی هست اما اضطراب مانعش میشه که اینو به دیگران نشون بده.
نکته بسیار مهم دیگری که وجود داره عدم یادگیری مهارت های درست ارتباطی هستش. بدین معنا که شاید فرزند شما نمیدونه که اصلا در برخورد با دیگران یا در یک برخورد مستقلانه از خانواده با دیگران چگونه رفتار کنه. ضعف مهارت ارتباطی در کودکان تا حدی طبیعی هستش اما نیاز به آموزش و دقت داره موجب مختل شدن سلامت روان کودکتون نشه.
اما برای حل این مشکل چه کارهایی میشه انجام داد؟
در مرحله اول شما به عنوان والد باید در تقویت عزت نفس و احساس ارزشمندی دخترتون تلاش کنید. اینکار با تعریف کردن و توجه نشون دادن میتونه باشه به نوعی که فرزندتون بتونه به این باور برسه که زیباست، اسم زیبایی داره، دوست داشتنیه و ارزشمنده. در حقیقت وقتی عزت نفس کودک شما تقویت بشه به دنبالش اعتماد به نفس او نیز تقویت خواهد شد و با تقویت اعتماد به نفس، اضطراب دختر شما هم در ارتباط با دیگران کاهش پیدا می کنه. دیگه نزدیک شدن به دیگران براش کار سختی نخواهد بود و میتونه حتی خودش دوستانش رو انتخاب کنه و منتظر انتخاب شدن به عنوان دوست نباشه.
اما مکمل همگی این ها تسلط داشتن بر مهارت های ارتباطی هستش. مثل آداب معمول گفت و گو، شیوه رفتار و حضور در جمع، آموزش شیوه نشون دادن خودمون در جمع و مواردی از این قبیل که میتونید با یک سرچ ساده اونها رو پیدا کنید.
در رابطه با سوالتون در مورد کمک گرفتن از مشاور هم باید بگم که هیچوقت راهنمایی گرفتن کار اشتباهی نیست. اما شما میتونید اول مواردی که خدمتتون گفتم رو بررسی کنید و سپس با کمک یک مشاور به بررسی دقیق تر مشکل ارتباطی فرزندتون و حل مسئله بپردازید.
گاهی از اوقات برای ایجاد تغییر در کودک نیاز به آموزش و توانمند سازی والدین هست که حضور یک مشاور به والدین کمک بزرگی میکنه.
در تمامی مراحل زندگی به همراه خانواده گرامیتون موفق و پیروز باشید.
هیچ کس در مدرسه باهم دوست نمی شه و این مشکل از سال چهارم شروع شد و الان که کلاس پنجم هستم همین مشکل رو دارم پچه ها د زنگ تفریح ها باهم دوست نمی شن
باید بچه شما از بچه های دیگر اجازه بگیرد و وارد بازی آنها بشود، نباید منتظر بماند تا دعوتش کنند، هر بار که وارد شود دیگر خودش را جزئی از اون ها می داند و بچه ها هم ایشان را جزئی از خودشان می دانند، تفریح می کنند و لذت می برند و دفعات بعد تشویق می شود باز سراغ بچه ها برود.
یکی از دوستانم در مدرسه کار بدی کرده بود اما ما نمیدونستم که کار ایشون نیست باهاش قهر کردیم تا یک سال بعد هی میخوایم آشتی کنیم نمیشه فقط با خودشیرینی رفتیم جلو اما با یکی از دوستان دیگرم خیلی بد هست ولی با من متوسط خوب هست میخواستیم از شما کمک بگیریم؟
خب باید خودش رو بپزیره و در جمع باهم باشن و هیج وقت تو جمع ها خودش رو تنها ندونه و با جمع مخلوط بشه و بازی کنه کوچیک کوچیک اون هم دوست پیدا میکنه
من از کلاس اول تا الان که کلاس چهارم هستم هیچ دوستی ندارم …
نمیدانم چگونه دوست پیدا کنم …
خواستم از شما کمک بگیرم!