خانه / مشاوره فردی / از مادرم متنفرم | نظر کاربران در مورد خشم و تنفر از مادر
از مادرم متنفرم
از مادرم متنفرم نفرت دارم

از مادرم متنفرم | نظر کاربران در مورد خشم و تنفر از مادر

جهت مطالعه نظرات و تجربیات دیگران، به کامنتهای انتهای صفحه مراجعه نمایید

من یه مشکلی دارم که شاید عجیب باشه. من بعضی وقتا، تقریبا ۸۰ درصد موارد از مامانم بدم میاد و حس تنفر نسبت بهش پیدا میکنم.. نمیدونم دقیقا دلیلش چیه و چرا، ولی مخصوصا مواقعی که مسائل جنسی یا زنونه هم بهش مربوط میشه، تنفرم بهش بیشتر میشه.

مثلا اگه لازم باشه بره دکتر زنان، یا با فامیل درباره مسائل اینطوری صحبت کنن، یا مثلا وقتی که صدای رابطه جنسیش با پدرم رو میشنوم، تا چند روز ازش بینهایت متنفر میشم و نمیتونم خشمم رو بخوابونم. خیلی اوقات از همه چیزش، هم ظاهری و هم باطنی و رفتاری، بدم میاد و خیلی اذیت میشم.
اینو خودم هم حس میکنم که مثل مادر و دخترهای دیگه نیستیم. احساس میکنم برای من از مادری، همین غذا درست کردن و رسیدگی به کارهای خونه یا از این چیزها رو انجام میده و واقعا مثل یه مادری که همه مادرشون رو میپرستن، برای من نیست.

لطفا راهنمایی کنید.

مطالب مرتبط: خيانت مادرم به پدرم

پاسخ به پرسش  علت خشم نسبت به مادر

موضوع تنفر دختر از مادر در میان بسیاری از نواجوانان شایع است و شما در این احساس تنفر تنها نیستید. همه ما در طول روز احساسات مختلفی از جمله ترس، کینه، خشم، نفرت، غم و اندوه را تجربه می کنیم. به رسمیت شناختن این احساسات اولین گام برای مقابله با احساسات منفی است.

بسیاری از دختران به خاطر آسیب های کودکی یا کمبود محبت نوجوان از طرف والدین، احساس خشم و نفرت می کنند.

احساس می کنند آنگونه که شایسته است از اطرف مادر خود مورد توجه و محبت قرار نگرفته اند یا نیازهای عاطفی آنها توسط والدین برآورده نشده است.

این احساس رنجش به خاطر کوتاهی در انجام وظایف والدین در مقابل فرزندان این احساس را در دختر بر می انگیزد که آنقدر که شایسته است برای مادر خود مهم نیست. مادرش او را دوست ندارد. او یک مادر خودخواه است که فقط به فکر علایق خود است و توجهی به نیازهای من ندارد.

گاهی خود را با دخترهای هم سن و سالش مقایسه می کند،  می کند، احساس کمبود می کند و انگیزه لازم برای ادامه زندگی را ندارد. او مادرش را مقصر تمام بدبختی ها و مشکلات زندگی اش می داند.

هرچه این دختر بیشتر بر رفتار مادرش تمرکز می کند، این احساس تنفر بیشتر می شود، تا حدی که این احساس نفرت به مادر به احساس خشم تبدیل می شود.

در مقابله با احساس تنفر دختر از مادر باید نوع تفکر خود به زندگی را تغییر دهیم. بپذیریم همه ما انسان هستیم. هیچ انسانی کامل نیست. همه ما انسانها با ضعف و محدودیت هایی پا به این کره خاکی نهادیم و همه ما در دوران کودکی آسیبهایی دیده ایم.

همه ما در گذشته به خاطر ناآگاهی، اشتباهات فراوانی انجادم داده ایم. اگر به این طرز تفکر برسیم که هیچ انسانی مطلقا خوب با مطلقا بد نیست، هرگز انتطار جستجوی یک انسان کامل در این دنیا را نمی کنیم.

مادر شما هم یک انسان است. یک زن است. و در گذشته دختری شبیه به شما و از جنس شما بوده است. دختری که او نیز احتمالا توسط مادرش مورد بی توجهی قرار گرفته، کمبودهایی در زندگی احساس کرده و انتطاراتی که هرگز توسط مادرش برآورده نشده است.

دردهایی که او عمری در درون خود مثل یک راز نگه داشته و با کسی بازگو نکرده است. او نیز همانند شما احساس ندارد. نیاز به توجه دارد. آرزوهایی دارد، دردهایی دارد، خارطرات خوب و بدی در سینه دارد.

او از نگاه خود مادری خوب و ایده آل است و هرگز باور ندارد که دخترش از تو متنفر است. او از کجا بداند که دخترش چه افکار و احساساتی در درون دارد؟

گاهی در یک رابطه عشق به نفرت تبدیل می شود. به این دلیل که انسان از عشقش توقع دارد. او از یک فرد معمولی انتطاری ندارد و هرگز احساس نفرتی هم شکل نمی گیرد. اما انسان از کسی که برایش در زندگی مهم است انتطار توجه دارد و گاهی این عدم توجه تبدیل به نفرت می شود.

خبر خوب اینکه با گفتگو و همدردی، می تواند این احساس نفرت را دوباره به عشق تبدیل کرد. عشقی محکم تر از قبل. شاید بهتر است در مورد مسایل، مشکلات و هر آنچه در ذهن دارید، در زمانی مناسب با مادر خود صحبت کنید. این گفتگوی صمیمی می تواند احساس تنفر دختر به مادر را تاحد زیادی کاهش دهد.

احساس نفرت به مادر

سلام، من اصلن نمیدونم باید از چی بگم و از کجا شروع کنم. دخترم و 21 سالمه، از تابستون امسال یه حس غم شدیدی بی دلیل تو وجودم رشد و ریشه کرده و دوره ای هم هست، یعنی دفعه ی دوم که اومد خیلی خیلی شدید تر از تابستون بود، افکار خودکشی خیلی زیاد و شدیدی هم دارم، میدونم انجامش نمیدم، چون میترسم ولی شدت افکار انقد زیاده که یه وقتایی مطمئن میشم قراره انجامش بدم، استرس های بسیار بسیار شدید و بی دلیل دارم و خیلی رو موضوعات حساس میشم و خیلی هم فکر میکنم، فکر مثبت نه، فکری که به آدم استرس میده و آدم رو اذیت میکنه، از طرفی با خانواده هم مشکل دارم مخصوصا مادر، چون فقط ظواهر رو میبینه و به قولی اصن مشکلات روحی رو به حساب نمیاره، بحث زیاد داریم، حتی گاهی اوقاتم که من کاری به کارش ندارم یه مساله ای رو پیش میکشه تا بحث کنه، بیشترین چیزی که احساس نفرت درونم به وجود میاره مادرمه، در حدی که بعضی اوقات حس میکنم با تمام وجود ازش متنفرم، و فکر می‌کنم بیشتر احساسات بدی که تجربه میکنم به خاطر رفتار اون در گذشته و حاله، به شدت هم آنتی سوشال شدم و همش به کنج تنهایی میگریزم:) خیلی نیاز به کمک دارم ممنون میشم راهنماییم کنید.

مشاوره رایگان

پاسخ مشاور به پرسش از مادرم نفرت دارم

سلام دوست عزیز خیلی باعث خوشحالی است که تصمیم گرفتید مسئله‌تان را با ما در میان بگذارید و چقدر خوب که نسبت به مسئله‌تان بینش دارید و خیلی خوب آن را توصیف کردید. می‌فهمم چقدر عبور از این روزها برای شما سخت و طاقت‌فرساست. به نظر می‌آید حس می‌کنید در این راه تنها هستید و کسی قرار نیست حس و حال شما را درک کند. همه ما ممکن است روزهایی را با افکار خودکشی و تنهایی سپری کنیم و کاملاً قابل‌درک است که چقدر آزاردهنده است. می‌فهمم که شاید از قضاوت و سرزنش اطرافیان بترسید و نتوانید این مسائل را با کسی در میان بگذارید؛ اما همه ما فرد امنی داریم که می‌توانیم به او اعتماد کنیم و بدون اینکه خودمان را سانسور کنیم افکارمان را با او در میان بگذاریم.

خبر خوشحال‌کننده این است که این افکار معمولاً موقتی است و قابل درمان است. اگرچه ممکن است به نظر می‌رسد که درد و ناراحتی شما هرگز به پایان نمی‌رسد، مهم است که درک کنید بحران معمولاً موقت است. اگر بتوانید این افکار را با کسی در میان بگذارید مقدار زیادی از این بار روانی که به تنهایی به دوش می‌کشید کاسته می‌شود.

اگر می‌ترسید و کسی را ایمن حس نمی‌کنید پیشنهاد من به شما این است که حتماً به مشاور یا روانشناس متخصص مراجعه کنید. همان‌طور که عرض کردم این مسئله‌ای نیست که فقط شما با آن مواجه شده باشید و از قضاوت بترسید. اما بااین‌حال اگر باتوجه‌به شناختی که از خانواده خود دارید اگر حس می‌کنید شما را قضاوت می‌کنند و حمایت نمی‌کنند برای آنها نامه‌ای بنویسید؛ بدون این که بخواهید خودتان را سرزنش کنید یا احساس گناه داشته باشید هر چیزی که باعث شده است این مقدار نسبت به خانواده‌تان و به‌خصوص مادرتان حس تنفر داشته باشید را مطرح کنید.

افسردگی در نوجوانان

اگر او را باعث‌وبانی حال بدتان می‌دانید به او بگویید. خودتان را سانسور نکنید و احساساتتان را به رسمیت بشناسید. نکته دیگری که باید مدنظر قرار دهید این است که این افکار چه زمان‌هایی معمولاً و بیشتر به سراغ شما می‌آیند و به اوج خود می‌رسد؟ چه افکاری  باعث استرس شما می‌شود؟ همه آنها را مکتوب کنید و بنویسید.

تکلیف دیگری که از شما تقاضا دارم آن را انجام دهید این است که در روز چهار بار زمان‌های ثابتی را در نظر بگیرید و به افکارتان به مدت 15 دقیقه فکر کنید می‌خواهیم با این افکار بازی کنیم آن‌ها را به ذهنتان بیاورید و هر کاری دوست دارید با آنها بکنید؛ می‌توانید آنها را رنگی کنید، مچاله کنید، در یک قابی که دوست دارید بگذارید، آن‌ها را در یک فیلم طنز تصور کنید یا آنها را با حالت لکنت بیان کنید. می‌توانید با کلمات من در آوری افکارتان را تصور کنید و کلماتی نامفهوم را بیان کنید. شاید به نظرتان این تمرین خوشایند و کمک‌کننده نباشد؛ اما مطمئن هستم که اگر آن را جدی بگیرید خودتان نتیجه‌اش را می‌بینید. توجه داشته باشید بیشترین کسی که می‌تواند به شما کمک کند خود شمایید.

این شما هستید که می‌توانید انتخاب کنید که حالتان را تغییر دهید یا نه. این شما هستید که می‌توانید از خودتان مراقبت کنید؛ خودتان را دست‌کم نگیرید. اگر تمام دنیا هم به شما پشت کند شما خودتان را دارید. توانمندی‌هایتان را دست‌کم نگیرید. همه چیز بستگی به شما دارد که چقدر برای تغییر حالتان تلاش کنید. تلاش کنید تا دوباره فعالیت‌هایی که به آن علاقه دارید را آغاز کنید. از روابط اجتماعی غافل نشوید و افراد امن زندگی‌تان را پیدا کنید و با آنها افکار و احساساتتان را مطرح کنید. از ورزش کمک بگیرید حتی شده است روزی 30 دقیقه پیاده‌روی را در برنامه‌تان قرار دهید.

به توانمندی هایتان ایمان دارم و مطمئن هستم بر افکارتان غلبه می‌کنید و حالتان به دست خودتان تغییر میکند.

گلسا بمانیان

کارشناسی ارشد مشاوره خانواده

مطالب مرتبط: خانوادم درکم نمیکنن

385 دیدگاه

  1. سلام
    من جدیدا به احساس تنفر نسبت به مامانم دارم بخاطر یه دلیل بچگونه
    من سال دیگه کنکور دارم و خونمون خیلی شلوغه و یجا نیست آدم بتونه یکم درس بخونه نزدیکمون هم کتابخونه نیست برای رفت و امدش باید کلی از مامانم خواهش کنم از طرفی اذیت میشم وقتی میبینم با داداش کوچیکم خیلی بهتر رفتار می‌کنه بهم میگه تو آخرش هیچی نمیشی من و من فقط منتظرم پسرم دکتر بشه پزشو به همه بدم بابامم همینطور هروقت سر هرچی بحثمون میشه میگه هیچی نمیشی . من واقعا به نظرشون اونقدر اهمیت نمیدم ولی کاش میشد لااقل شرایطش رو داشتم مثلا یه مکان ساکت که بخونم و خودمو ثابت کنم . واقعا از نظر هوش مشکلی ندارم نمیگم خیلی باهوشم ولی همین مقدار کافیه برا قبول شدن خودشونم میدونن خنک نیستم ولی بازم دوسم ندارن اصلا انگار یه عضو اضافه م تو خونه . مامانم به مریضی و حال بد همه اهمیت میده غیر از من . بچه پرتوقعی نیستم مدت هاست پول تو جیبی نگرفتم یا چیزی نخریدم ولی بازم از بودنم ناراضین .
    مامانم بارها بهم گفته همیشه دوست داشتم بچه اولم پسر باشه ولی خدا تورو بهم داد یادمه سر بدنیا آوردن خواهرم کلی گریه و ناراحتی کرد که اجاقش کوره . بدبختی بابامم همینطور فکر می‌کنه .
    یچیزی که بیشتر اذیتم می‌کنه دیدن بدرفتاری های مامان و بابام با خواهر ۸ سالم و تحقیر کردناشونه و اینکه هیچ کاری از دستم بر نمیاد و اگر طرفشو بگیرم از فرداش دیگه باهام حتی حرفم نمیزنن و شرایطم بدتر از این میشه . ولی اون بچه واقعا گناهی نداره . اون با اختلاف سنی کم قبل از داداشم دنیا اومد و بعد به دنیا اومدن داداشم بخاطر بی توجهی های خانواده و همه فامیل بچه خیلی بدخلقی شده ولی به این معنا نیست که نیازی به محبت و توجه نداشته باشه . با وجود همه اینها مامان بابامو دوست داره و بعضی وقتا به همه کمک و محبت می‌کنه.
    چیزی که هست واقعا اونقدری برام اهمیت ندارن والدینم اینجوری نیست که قبلاً باهم خوب بوده باشیم الان بد شده باشیم درنهایت نیاز دارم این یه سال هرجوری شده سنگ تموم بذارم تا از این شرایط خلاص شم و زندگی خودمو داشته باشم
    ممنون که خوندین

  2. من چند وقتیه گریه زیاد میکنم. من مامانم همش رو مخمه مامان خوبی هست پایه عالی اما اون دعوا باهام می‌کنه منم مجبورم زبون درازی کنم چند وقتیه اون و من باهم هی دعوا میکنیم دکترا میگن مال بلوغه. من واقعا نمیدونم چیکار کنم. اگر میشه یک راه حل به من بدید این مشکل رو درست کنم

  3. ۲۲ سال خانم مجرد فوق دیپلم من با مادرم سره اینکه دروغ میگه دعوامون شد اون قلبش گرفت الان رفته اورژانس الان هم حس تنفر و عصبانیت دارم هم نگرانم میخوام دیگه پدرو مادرم رو نبینم مشکل اصلیم بابامه سابقه داشتیم برای مراجعه اما بابام دوست نداشت ادامه پیدا کنه

  4. سلام
    من با مامانم اکثر رابطه ی خوبی دارم … منتهی فقط کافیه راجب چیزهای خصوصی من صحبت کنه یا بخواد گوشیمو بگیره و کاری ک نخوامو انجام بده به شدت ازش متنفر میشم ک حتی بعضی وقتا به سرم زده برم بکشمش و نصف راه رو رفتم ولی وسطش یاد بعضی از خوبیاش میوفتم و منصرف میشم …. قرارع فردا ازم گوشیمو بگیره زودتر جوابمو بدید ممنون میشم …

    • محمدطاها پوررمضان

      به خدا منم حس تو رو دارم تا ولی وضع من خرابتره همش گیر میده یه روز تا از خواب پاشدم دیدم گوشی من رو کامل ریست کرده یاد اون گوشی بخیر الان یه گوشی دارم خودم با پول تو جیبی ام خریدمش ولی باز هم به من گیر میده ، منم به سرم زده بکشمش اما به سه دلیل نمیکشمش : اول که من قاتل نیستم ، دوم که اون مادر من هست ، سوم که تا یادم میوفته خوبی کردنش از خوبی کردن هر کسی برام بهتر بود گریه ام میگرفت و میدویدم تو اتاقم و گریه میکردم

  5. ببخشید من با مسافرت رفتن پدر مادرم به صورت دو نفره مشکل دارم و ناراحتم و این کار خودم دست خودم نیست و نا خواسته اشکم می ریزه

  6. من یک پسر بچه ۱۴سالع هستم و رابطه جنسی پدر مادرم رو دیدم و اونا نفهمیدن وقتی که رابطه داشتن مامانم که صدا درمیاورد اون صداش همیشه توی گوشمه‌نمیتونم فراموشش کنم و از پدرم الان نفرت دارم

  7. مادر من نه تو بچگی واسم مادری کرد نه تا الان که ۳۶ سالمه و مجردم
    بچه که بودم اگه میرفتیم مهمونی اگه کسی من اذیت میکرد به عنوان مثال دختر عموم همیشه یواشکی نشگونم میگرفت دعوامون میشد مامانم ی سیلی میزد تو گوش من اگه یکی چایی میگرفت جلوم میگفت نمیخوره اگه با کسی دعوام میشد من میزد پدرم که نداشتم که پشتم باشه با سیم اتو من میزد هیچوقت تو فامیل از من تعریف نمیکرد همه از دختراشون تعریف میکردند ولی مامان من یکبار نشد زبونش به تعریف از من باز بشه از ۱۶ سالگی رفتم سر کار هم درس میخوندم هم کار میکردم زندگیم شده بود کار یه شبایی یادم از سر کار که میومدم خونه لامپ خاموش کرده بود و خوابیده بود واسش مهم نبود گرسنمه یا نه
    یادم ی بار با کلی ذوق رفتم واسش کیف خریدم وقتی بهش دادم گرفت گذاشتش ی کنار سالهای سال اون کیف ی جا آویزون بود ی بارم دستش نگرفت بهش میگفتم بیا بریم با هم بیرون وقتی میومد یا جلوتر از من میرفت با من راه نمیومد حرفی هم نمیزد یا میگفت من ن پا دارم ن کمر که بخوام باهات بیام بیرون ولی با دوستاش قرار میزاشتند بیرون میرفتند ناهار میخوردند
    یاد گرفتم تنها برم بیرون تنها خوش بگذرونم وقتی باهاش درد و دل میکنم قربون نکردن یا حرف نمیزنه باهات یا اگه بدون میخوام با دوستام برم بیرون دعوا درست میکنه تا با چشم گریون من برم بیرون همش گیر میده چرا راه میری چرا لامپ روشن کردی واسه چی لباس میخوایی بشوری خیلی غر میزنه رو فرشی از من واسش مهمتره یه بار پام روی رو فرشی پیچ خورد چنان دادی زد که چرا رو فرشی جمع کردی اگه پای من شکسته بود اصلا واسش مهم نبود خیلی داغونم دلم میخواست من ببینه ولی نمیبینه اصلا با من دشمن هیچوقت نمیبخشمش خیلی بد ذات خیلی دروغ میگه واسه برادرم همه کاری میکنه ولی برای من هرگزهر کی ببینتش میگه بهترین مادر داری ولی واسه همه بهترین واسه من هیچوقت نبوده من همه کاری کردم ولی مادر نمیشه واسه من تنها لطفش در حق من غذا پختن محبت نداره که نداره کاش میفهمیدم چرااااا واسم کم میزاره واقعا چرا
    چی بگم چیکار کنم چرا خداااااا دوستام که میبینم مادرای فامیل که میبینم از درون نابود میشم بازم میگم بیخیال دوستت نداره اینم این مدلیه دیگه شانس من تا الان همین بوده از الان به بعدم همین?????من مهره سوخته سوخته سوخته هستم که فقط خدا را دارم و امیدم فقط به خودش زندگیه من اینجوری رقم خورده واسم????‍♀️?‍♀️?‍♀️?‍♀️

    • عزیز فقط خودتی و خودت تقریبا شبیهتم حتی بدتر فقط تهش خودتی و خودت به خودت افتخار کن که از ۱۶ سالگی سرکار رفتن و یاد گرفتی و زندگی کردی فوقش رو پای خودت وای میسی و دیگه نرو سمتش تا راحت باشه مادر آدمم با فرزندش تا این ح بد میشه پس نبای انتظار داشته باشی کسی کمکت کنه به خودت باور داشته باش و از کسی کمک نخوا حتی مادرت

    • بخدا منم مثل تو هستم دیگه امیدی به خدا ندارم

    • من 40سالمه و انگار از دل من گفتی با این تفاوت که من هم پدرم و هم مادرم با من این رفتار رو دارن یعنی وضعم از تو وخیم تره

  8. سلام من خسته شدم ازینکه مامانم منو با همه مقایسه میکنه دیگه به آخر خط رسیدم

  9. من یه مادر خیلی روانی و مریض دارم. جلوی دیگران کاملا عادی رفتار میکنه و همه فک میکنن ک بهترین مادر دنیارو دارم در صورتی ک اصلا اینطور نیس . ب تیپ من گیر میده ب ارایش من گیر میده در صورتی ک من اصلا ارایش انچنانی نمیکنم. بیرون ک میریم ب من میگه ت ب خاطر جلب توجه پسرا اینجوری تیپ میزنی و ارایش میکنی در صورتی ک من کاملا ساده هستم . هر روز چند بار کلمات خیلی بد ب من میگه که اصلا تا حالا ندیدم ی مادر ب دخترش بگه .معذرت میخوام مثل هر.زه یا لا.شی .چند باری باهاش منطقی صحبت کردم که دوست پسر داشتن ایرادی نداره قبولم کرد حدود یک ماه کاملا خوب شده بود انگار که طلسم شده بود ولی پریروز که با دوستای خودش رفتیم بیرون من فقط یکم سایه کمرنگ زدم پشت چشمام ک بی روح نباشم و ی لباس کاملا گشاد و بلند پوشیدم و رفتم که خواستم والیبال بازی کنم اذیت نشم ولی دیشب که پدرم اومد خونه به پدرم گفت نگار نیم تنه پوشیده بود تو پارک و میخواست همه ی پسرا بهش نگاه کنن ولی من فیلم بازی کردنم رو ب پدرم نشون دادم و پدرم فهمید که مامانم دروغ میگه .تمام لوازم ارایشم رو برداشت قایم کرد . به پدرم میگه نگار اصلا تو خونه کمک نمیکنه در صورتی که تمام کار های خونه با منه فقط غذا درست کردن با مامانمه . چن وختی هس تصمیم گرفتم برم باشگاه و سرگرمی داشته باشم و مادرم میگه تو بخاطر این میری باشگاه که بدنتو درست کنی به پسرتی تو خیابون نشون بدی درصورتی که اینطور نیس من فقط میخوام ورزش کنم و در اینده مربی بشم خیلی رفتارای وحشی گرانه داره .ی داداش دارم ۱۳ سالشه و مامانم کاملا از اون طرفداری میکنه و میگه تو انگشت کوچیکه داداشت نیستی . داداشم ب دروغ میگه نگار رو با پسرا تو پارک دیدم . اصلا چند روزه زندگیم شده گریه . خیلی روانیه . صبح ها که بلند میشه از قصد جارو برقی رو روشن میکنه که من نخوابم با جارو میزنه تو کمرم .فقط تو خونه عربده میکشه . تا حالا یک بار هم منو بغل نکرده و ادعا میکنه که بهترین مامان دنیاس . با دوستام که میخوام برم بیرون زنگ میزنه بهم فحش میده. چشم نداره خوشی منو ببینه. خیلی دروغ میگه حتی ب کاشت ناخن هم گیر میده و میگه اصلا ناخونای خودتم نباید بلند بشه. حتی تولدمم تبریک نمیگه برام کادو هم نمیخره انگار که دشمنشم .همش ب من میگه ازت بدم میاد ج.ن.ده خانوم .همش ب بابام درباره من دروغ میگه .ویسای فحش دادنشم دارم. زورش ب داداشم نمیرسه سر من خالی میکنه . نمیتونه داداشمو بزنه ب جاش منو میزنه . میگه نمیزارم بری دانشگاه چون میخوای به پسرای دانشگاه بدی. بخدا دیگه نمیدونم چیکار کنم زندگی کوفتم شده . نمیزاره ی روز خوش باشم . من بافتکار هستم و مدل موهای خیلی خوبی میزنم نمیزاره برم تو ارایشگاه کار کنم که حداقل خودم خرج خودم رو در بیارم که دیگ شرایط بابام رو سخت نکنم . اصلا شرایط مالی خوبی نداریم ولی بابام ماهی یک میلیون برای فوتبال داداشم پول میده در صورتی که مامانم نمیزاره بابام ماهی ۳۰۰ تومن بده ب من ک ی باشگاه برم . همش میگه میخوای بری باشگاه ،باشگاه رو بپیچونی با پسرای مردم بری بیرون . همش شک داره ب من . میدونه من دوس پسر دارم که دو ساله باهاشم ،قبولم کرده بود ولی چن روزه روانی تر از قبل شده . اصلا دیگه طاقت تحمل کردنشم ندارم

  10. من مامانم زورم میکنه برم باشگاه چرا

  11. سلام من لینا هستم مادرم من را خیلی اذیت میکند مثلاً من را میگیوید برو جا های خواب آماده بساز من گفتم عمه ام که هر شب جا های خواب را آماده میکند هر حرفی را که برایش میگویم من را میگوید تو زبون درازی میکنی. چگونه بگم آخه همه چی رو که گفتم که باهام بد رفتاری میکنه. مامانم خیلی یک زن کم حوصله و خشن هستش گاهی اوقات به من حرف های میگه که از دل خیلی رنج میبرم ولی چیزی نمی گم بهش که مامانم است. چی کار کنم که اون دیگه باهام بد رفتاری نکنه آخه من یه روزی اشتباهی کردم خواهر و برادرم را بخشید و من رو هیچ نبخشید خیلی رنج بردم حتا اون ها رو خیلی نوازش کرد منو هیچ نکرد

  12. منم با مامانم این شکلی هستیم بعضی اوقات دوست دارم برای بابام یک چیز بسازم طلاق بدنش ناراحت بشه زندگی را برام بی ارزش کرده همش کتک میزنه من را با آبجیم خوبه??????

  13. مشکل من با مامانمه رفتاراش حرفاش تیکه هاش و توقعاتش واقعا حال ادمو بد میکنه
    تا میام ی درخواست ازش کنم شرو میکنه دادو هوار
    رابطه ی خوبی باهم نداریم گرچه شانس از هیچی ندارم اینم روش.
    هر وقت ازش میخام که با دوستام برم بیرون شرو میکنه فحش دادن و داد زدن سرزنشم میکنه وتحقیرم میکنه بهم میگه میخوای بری کجا ول بگردی از نظرش دوستای من ادمای خرابی هستن.
    و هرکسی ک بخوام باهاش دوستی کنمو بد میبینه
    من پونزده سالمه دختر پر توقعی نیستم بلاخره ادم تو زندگیش یسری چیزارو نیاز داره به عنوان ی فرزند برای خانواده حق داره خانوادش حامیش باشن و چیزایی ک زندگیشو بگذرونه براش فراهم باشه ولی تا یچیزی ازشون میخام میشم ادم پر توقع و تمام داشته هام و کارایی ک برام کردن رو میکنن تو چشمم.
    بین من و داداش کوچیکم فرق میزاره من تو زندگیم نه سرگرمی ن تفریح و نه کسی ک بتونم دردامو بهش بگم ندارم واقعا گاهی اوقات خیلی دلم میشکنه و هیچ وقت این دوره از زندگیمو فراموش نمیکنم
    خانوادم خوشیو تو خوردو خوراک میبینن و فقد تو خوردن و خوراکی خریدن زرنگن اصلا بلد نیستن حامی باشن به بقیه ی چیزا اهمیت نمیدن از بچگی دوست داشتم برم کلاس زبان ولی نفرستادنم ب این معتقدن اگه خودت بخوای تو مدرسه میتونی یاد بگیری، کلاس های اموزشی هم برای درسام نمیفرستنم و شاید بعد از کلی ناله کردن بفرستنم
    زندگیم جوریه که به هیچی امید ندارم احساس میکنم زندگیم هیچ رنگی نداره تاریک تاریکه و هر روز ک میگذره کم رنگ تر میشه. الان تابستونه منم دل دارم دلم میخاد الان ک وقتم ازاده ی بیرون برم با دوستام دلم میخاد چیزای جدید تجربه کنم دلم میخاد برم باشگاه اما من حق هیچکدومو ندارم.
    منو به کلاسی نمیفرستن و میگن در توانمون نیست با اینکه که هزینش کمه و هیچ دردیو دوا نمیکنه ولی دادشمو میفرستن کلاسای دیگه با هزینه ی ان چنانی تازه بدون مخارج دیگش. این دیگه واقعا نهایت فرق گذاشتنه میتونن منم بفرستن ولی اینگار من ادم نیستم و حق تفریحو ندارم.
    هر وقت خودمو با بقیه مقایسه میکنم میگه ک من کاری ب اونا ندارم اونا فرق دارن اونا پولشون زیاده و انگار ک من دل ندارم.
    همیشه و هر روز ی بحثی باید داشته باشیم چون اگه خشمشو خالی نکنه رو من راحت نمیشه در هر مواقعی منو مقصر همه چی میدونه هر وقتم بحثمون میشه شرو میکنه به فحش دادن و بد گفتن و میگه ک دخترای مردم اینجورن، درد دخترای مردم تو جونت اگر هم مایل باشه دست بلند میکنه روم جوری رفتار میکنه ک انگار من دشمنشم و واقعا باورم نمیشه تو اون لحظه ک واقعا ایا این مادر منه؟
    بعدشم اگه حرفی بزنم دعوا رو جو میده شرو میکنه گریه کردن شایدم خودشو بزنه بعدشم بابامو داداش بزرگمو در مقابل من پر میک احساس میکنم ازش بدم میاد انقد ک بد رفتاری میکنه حتی صداشم ازارم میده انگار نمیتونه بدون داد زدن حرف بزنه
    هیچ حمایتی ازم نمیکنه و توقع داره تو خونه من کارا رو انجام بدم من اشپزی کنم، من دختری نیستم ک از پس خودم بر نیام یا بی مصرف باشم حتی اگر هم تمام کار های خونه روبکنم ب چشم نمیام بعدشم میگه کارات بدرد خودت میخورن .
    واقعا خیلی چیزای دیگه هست ک برای گفتن باشه ولی گفتنش فایده ایی نداره
    خیلی از دوستامو میبینم با مادراشون دوستن باهم میرن بیرون باهم رفیق مادرشون همه جوره هواشونو داره ولی وقتی به رابطم با مامانم فک میکنم اشکم درمیاد
    رفتارایی ک باهم میکنه حرفای زشتی ک بهم میزنه
    رفتارایی ک از خودش نشون میده و انگار تعادل رفتاری نداره هیچ کدومشون قابل حضم نیست
    خیلی خستم نسبت ب همچی بی تفاوت شدم دلم میخاد نباشم

  14. مادر و پدرو طرفداری برادرم را میکنن وهمش مرا مسخره می کنند. من خودم ۱۳سالمه مشکلم اینه مادر و پدرم از برادرم طرفداری می کنند منو مسخره می کنند همش همه ی موضوعات رو تقصیر من میندازن. نمیدونم چرا مادرم همش این کارو میکنه

  15. مامانم بدون اينكه به بابام بگه قسط ميگيره و پول قسط رو به خانوادش ميده و إز همسايه ها قرض ميكنه كه پول قسط رو بده و بعضي وقتا موقع خريد نصف پولي كه بابام بهش داده روبرميداره و نفرينش ميكنه بابا نميدونه به بابام بگم؟ نميخوام فرزند طلاق شم چيكار كنم

  16. سلام من دايم تازه فوت شده چنين روز ديگه چلشه ما كرجيم و دايم اهواز دفن شده مجبورشديم بعد إز فوت برگرديم كرج و مادرم ميخاد واسه چلش بره و بابام كار داره و بخش مرخصي نميدن مامانم ميخواست با قطار بره ولي خانوادش اسرار ميكنن بچهارو بيار بابام ميگه اونجا گرمه و وخدت برو همين امشب زنگ زِد مادر بزرگم و گفت بليط قطار پيدا كردم و كد ملي بده و واسع دو نَفَر بود ولي ما سه نفريم هي گير دادن بابام گفت تو مرداد سه هفته بهم مرخصي ميدان بزار اونموقع همه بريم مامانم گفت باشه ولي شب همش نفرينش ميكنه كه بميره و چند روزه بابام قلبش درد ميكنه من ميترسم دلم إز مامانم پره انقدر نفرين كرد چيكار كنيم؟

  17. محمد طاها برقی

    من هزار بار آرزوی مرگ میکنم چون مامانم همش میگه قرآن بخون من میخوام تعطیلاتم با تفریح سپری بشه.

  18. سلام من ۴۶ سالمه و مادرم ۸۰ ساله من از ش متنفرم چون همیشه قلب من رو به درد میاره با وجود اینکه ازش دو رم ولی تلفنی به هر بهانه ای من را آزار می‌دهد نمی دونم چکار کنم

  19. سلام خسته نباشید من ۱۷ سالمه و دخترم و اصلا من و مادرم با همدیگه کنار نمی‌آیم نمیدونم چرا حس میکنم ازم خوشش نمیاد یه حرفایی بهم میگه که حتی نامادری هم اونارو به فرزند خوندش نمیگه چیکار کنم؟

  20. سلام حالم بده خداازمادرم نگذره همیشه عذابم داده اذییتم کرده پشت سرم برام میزنه دروغ میگه همیشه براش خوب بودم ولی اون همیشه سمت خواهرم بودباهمن هرچی اون بگه همون من ۴۳سالمه خواهرم ۳۴خواهرم همیشه بهش توهین میکنه اصلا اهمییت نمیده ولی من انگاردشمنشم دیروزاومده خونم من ودخترمو کشیده به نفرین توهمسایه ها دادوبیدادراه انداخته خداازش نگذره من وبچه هام تنهاییم وهمسرندارم به جای اینکه سنگ صبورم باشه شده ملکه عذابم فقط من زاییده هیچ کاری برام نکرده هم ازنظرمالی وهم عاطفی برام دعا کنیددوستانخدابشوندش سرجاش خیلی حالم بده

  21. ازمادرم متنفرم من ۴۳ساله هستم همیشه عذابم داده واذییتم کرده خداازش نگذره من همیشه براش خوب بودم همیشه بامن بدرفتاری کرده بهم حسادت میکنه خدالعنتش کنه ازخدامیخوام بشوندش سرجاش حالم خیلی بده همیشه باعث حال بدمه دروغ دهنم میزاره پشت سرم برام میزنه واقعا حیف اسم مادرفقط منوزاییده همین بمیره هم سرخاکش نمیرم خداازش نگذره داغونم کرده نمیدونم چیکارکنم من بابچه هام تنها زندگی میکنم بدون همسربه جای مرحم دردم باشه شده ملکه عذابم برام دعا کنیددوستان.

    • سلام ندا منم مث توعم دقیقا همه حرفاتو درک میکنم مادر منم خیلی عذابم میده خدا لعنتش کنه که نفاق میندازه بین بچه هاش خدا لعنتش کنه

    • سلام منم ازبچگی خانوادم اصلا بهم محبتی نداشتن بزور منوشوهر دادن از ۱۳سالگی والان ۳۰سالمه بچم ۱۳سالشه وباز هم زجرمیکشم ۷ساله مستقل شدم وقیدشون زدم راحت شدم هیچ وقت نمیبخشمشون و الان هم پسرم خیلی منو تحقیرمیکنه بخاطر بی کسی خودم ۶سال شوهرم فوت کرده واقعا ازهمه متنفرشدمه

  22. من درون گرام خیلی حرف نمیزنم.مادرم فکر میکنه افسرده ام هی سرم داد میزنه و فوش میده.با پدرم مشکل دارن قبلا میخواستن طلاق بگیرن ولی بنا به شرایطی نتونستن هر ماه یه بار سر یه چیز کوچولو دعوا میکنن‌.الانم کا تابستونه استرس اینو دارم که با مادرم چه جوری توی خونه زندگی کنم.

  23. سلام من مادرم همش داخل گپ ها هست دوتا رل داره هیچ به حرف من گوش نمیده میگه می‌خوام طلاق بگیرم اون روز داشت با یکیشون حذف میزد داشت بهش میگفتم که من طلاق میگیرم و میام با تو زندگی میکنم با اینکه مادرم سه تا بچه داره من چکار کنم من یکبار خواستم خودکشی کنم ولی دوستم(دختره) نذاشت من دیگه تحمل این زندگی رو ندارم

  24. ممنون از شما

  25. سلام من۲۰سالمه و مامانم زود اعصبانی میشه دست بزن داره اعتمادب نفسمو ازم گرفتن منی ک درسم خیلی خوب بود در کلاس نهم ب گریه و التماس حال بد افتاده بودم حس میکردم هیچی حالیم نیس هرچی میخوندم هیچی تا الان ک۲۰سالمه خودم عصبی شدم تو اعصبانیت همش گریه میکنم جوابشو میدم اخرم عذاب وجدان میگیرم ولی کاراش یادم نمیره سرمو پاره کرده تمام بدنم جای ضر باتشه و من دیگ کم آوردم خودم عصبی شدم دیگ نمیدونم چکار کنم نیش میزنه روحم تیکه تیکه شده انگار اصلا نمیتونم مثل گذشته بشم بخدا دیونه شدم همش نفرین می‌کنه آیا نفرینش میگیره میترسم بخدا حتی ب فکر ازدواج افتادم واسه فرار نمیزاره تنهایی بیرون برم نمیزاره بازار برم فقط هفته جمعه میبره بیرون میگ همین کافیه دختر یعنی خونه چیکار کنم حس اقسرگی گرفتم خودم؟

  26. سلام من۲۰سالمه و اعصابک ضعیفه حس‌میکنم چون دعوا ک‌میگنم پرخاشگر میشم و گریع میکنم مادرم نیش میزنه گاهیم کتک یخاطر همین جواب مادرمو میدم خسته شدم نمیدونم چکار کنم نا امیدم مادرم نفرینم میکنه. دلم میسوزه حس ترک شدگی دارم دوستی ندارم همش خونم نمیزارن بزم بیرون. تزوخغدا یه راحلی بدین حسی ندارم دلم کیخاد برم یه جای دور هیچ‌کس نباشه فقط ارامش میخام. چکار کنم بخدا دیونه شدم کارای مامانم یاد نمیره همش اتیش میگرم هم اون منو زجر میده هم من اونو. نفرین مادرم میگیره یعنی؟

    • دقیقا مادر من دارم دیوونه میشم

    • سلام حدود ۱۵ ساله بخاطر رفتارهای ناآگاهانه مادرم افسردگی شدید دارم حدود ۱۰ بار خودکشی تامرز مرگ داشتم
      منم از مادرم رنجش دارم از نوجوانی به بعد همش درحال مقایسه و برچسب زدن بهم بود تا الان که یک بچه دارم و محدود کردن و دهن بین و همش تو فکره مردم چی میگن از بس بهم میگفت زشتی فلانی وغیره الان اعتماد بنفس بسیار پایینی دارم جوریکه احساس میکنم همسرم بزور تحملم میکنه .حرفهای نیش دار زیادی میزنه که باعث شده تو زندگیم تاثیر بدی بزاره.بااینحال ازش متنفر نیستم بااینکه حرفاش بسیار آزار دهنده ست ی خصلت بد دیگه داره هرکی راجع بهت هرحرفی بزنه مخصوصا حرفای بد میاد بهت میگه اینم ی نوع آزاره واسم

  27. دیدگاه ها رو میخوندم و به نظرم جالب بود… دوست دارم خودتون رو به جای من و خواهر دوقلوم و برادر کوچکترم بگذارید که پدر و مادرم ماها رو از کودکی به مادر بزرگم ( مادر پدرم ) و چندتا پرستار سرخونه سپردند و هممون رو رها کردند و رفتند و در شهر دیگری خانه خریدند و زندگی جدیدشان را آغاز کردند !!!! که پیش ما نمونن چون از بچه نفرت داشتند و بنابه اصرار مادربزرگم بچه دار شدند و ما ها مثلا بچه هاشون رو ! از 5 یا شش سالگی به بعد کلا فراموش کردند و ما علیرغم داشتن پدر و مادر بدون آنها بزرگ شدیم و در کنار مادربزرگم که خدا رحمتش کند دل دریایی داشت و سال گذشته فوت کردند زندگی میکردیم … تا حالا که 16 ساله هستم و باور میکنید اگر بگویم آخرین باری که از نزدیک دیدمشان 5 ساله بودم ؟؟؟؟ همه فکر میکنند شوخی است ! جوک است !!در حالی که حقیقتی بی نهایت تلخ است …
    پدر ما گمان میکرد مسوولیت اش فقط سرپرستی مالی است و وظیفه دیگری ندارد !
    فقط سر ماه پول به حساب میریخت و ما تا سالها هرگز از نزدیک او را ندیدیم وهیچکدام پیش ما برنگشتند ! انگار فوبیای کودک دارند
    زندگی ما حالتی مشابه انیمیشن خانواده ویلوبی را داشت با این تفاوت که آنها اصلا کنار ما زندگی هم نمیکردند ! !

  28. سلام منم از مادرم ار بچه کی متنفر بودم من وقتی بچه بودم مادر پدرم به خاطر مواد منو میفروشن به یه خانواده من از بچه‌ی خیلی مادرمو اذیت میکردم یه رو آمد تو آشپز خونه با بابام کفت بشین میخوام همه چیز رو بهت بگم اون موقع ۶ تا ۷ سالم بود کفت تو دختر ما نیستی کفت تو یه برادر هم داری راست کفت من از بچگی میرفتم تو خونی آدم ناشناس به مادرم میکفتم این کی چرا انقدر شبی منه میگفت فامیل های دور هامونه داداشم ۱۷ سالشه من ۱۵ سالمه دوسال از من بزرگ تره من خستم خیلی اذیتم میکه خیلی منو میزنه خیلی به مادر پدرم فوش میده به من میگه جنده تورو خدا دعا کنید من بمیرم خستمممممم یا از خونه فرار کنم کسی نتونه پیدام کنه

  29. سلام من خیلی وقته که مشکلی در بدنم ایجاد شده و نمیتونم اونرو به مادرم بگم تا درمان شه.به نظرتون چیکار کنم تا مادرم بفهمه؟من۱۴سالمه و حدود چند ماه هست که بیماری در بدنم به وجود اومده وچون نمیتونم اونو به مادرم بگم به دلیل بیماری بسیار نگران غمگین شدم و میخوام این موضوع بیماری رو به مادرم بگم.به نظرتون چیکار کنم تا مادرم بفهمه؟

  30. مامانم عامل اصلی حال بدمه ببینید مامان من جوریه ک وقتی همه به ظاهر میبیننش میگن کاش همه مامانا مث مامان تو بودن ولی تو زندگی من نیستن ک ببینن چه دردی دارم میکشم من دارم میبینم ک مامانم داره به بابا خیانت میکنه با یه اقایی در ارتباط و باهاش بیرون میره ولی نمیتونم حرفی به کسی بزنم و کلی بهم فشار اورده همین باعث شده که کلی افت درسی داشته باشم سر هر چیزی زود عصبی شم

  31. سلام خسته نباشید وقت بخیر من مادرم یه چند وقتیه یه جوری شده واقعا نمیدونم باید باهاش چجوری رفتار کنم اونو مثل محرم رازم میدونم و از بچگی دوستی نداشتم که بخوام باهاش هم صحبت بشم و هر چی تو دلم هست رو فقط به مادرم میگم اون هم منو میفهمه و همیشه منو راهنمایی میکنه ولی گاهی اوقات تند باهام برخورد میکنه بهونه میگیره همش میگه بچه های مردم بهتر از توهستن اونا اینجوری هستن تو نیستی .. بعضی وقتا هم که باهاش حرف میزنم و دوست دارم مثل همیشه با هم بگیم بخندیم بهم اهمیت نمی‌ده و حرفای منو نادیده میگیره و کم محلی میکنه و به من به مسخره نگام میکنه , منم احساس میکنم که ازم بدش میاد و پشیمون میشم که چرا اومدم باهاش حرف بزنم بعد حسرت برادرمو میخورم ,چون برادرم بیشتر وقتا بیرون خونه هست و احترامش پیش مادرم بیشتره و به خاطر دخالت مادر بزرگم و عمه هام بابام با مادرم مشکل داره واز بچگیم همیشه با مادرم دعوا میکردن و هنوز هم سر چیزای کوچیک دعواشون میشه منم از پدرم متنفر شدم و شاید به ظاهر خودشو مهربون بگیره ولی من وقتی میبینمش روح و روانم آزار میبینه

  32. سلام من یه دختر ۲۱ ساله هستم توی خیلی موارد این مشکل برام پیش اومده ک دیگران بهم میگن حساسی زود رنجی جوشی هستی و … این حرف ها باعث پایین اومدن اعتماد به نفسم میشه خیلیا بهم میگن این حرف ناراحتی و رنجش نداره اما برای من خیلی گرون تموم میشه من غرورم رو بر مسائل مالی ترجیح میدم و همین چند روز پیش توی محل کارم که مادرمم هست سر مقداری پول که قرار بود و خودش قول داده بود پرداخت کنه گفت بهم برش گردونیااا با لحنی ک من بدم اومد و ناراحت شدم د صورتی که من مسائل مالی برام مهم نیست ولی این که جلوی دیگران این حرفو بهم زد خیلی به شدت ناراحتم کرد مشکل دیگه ای که با مادرم دارم اینه که وقتی اشتباهی کنه عذر خواهی نمیکنه و با جمله ی بزرگی گفتن کوچیکی گفتن خودشو توجیه می‌کنه من راه حلی می‌خوام برای تغییر حساس بودن خودم اگر واقعاً مشکل از منه

  33. بهتره ناشناس بمونم:))

    سلام من هروقت از مامانم میپرسم حصلم سر رفته چیکار گنن میگه این فلان ادم رفته ژیمناستیک داره ادامش میده خاهر یزرگترش شنا میره ادامه میده بعد تو میرفتی سنتور ولش کردی.
    خو من سنتور دوس ندارم و بزور میرفتم الان نمیرم ولی عقبلش اسکیت میرفتم عاشقش بودم و عالی بلدمش ولی هیچوقت ازش تعریف نکرد و دوستامو رو سرم میزنه و میگ اونا بهترن:)…
    واقعن از این رفتارش بدم میاد همیشه خصوصیات دیگرانو میزنه رو سرم ولی هیچوقت چیزعایی ک بلدمو بهم نمیگه و هیچوقت تعریف نمکنه و همیشه از چیزایی ک بدم میاد بهم میگ ث زورم میکنه ولی من مخالفت میکنم بعدش باهام دعوا میکیره بعدش هی غر میزنه فلان دوستت عالیه ها تورو ببین بچه نیاوردم مایه افتخارم باشه بدبختی اوردم:)))………
    بعدش میگ الهی بمیری:)!…

  34. سلام خسته نباشید من مادرم رو خیلی دوست دارم اون هم همینطور ولی گاهی واقعا لجم رو درمیاره مثلا من تو دوره امتحانات نهایی هستم و باید به درسم توجه کنم ولی اون همش از لج من زنگ میزنه مهمون دعوت میکنه یا همش میاد بهم گیر میده که فردا باید بامن بیای بریم این ور اون ور منو مجبور میکنه هروقت هم میگم نه دعوا میفته تو خونمون اصلااااااااا منو درک نمیکنه خیلی تحت فشارم خواهش میکنم کمکم کنید

  35. سلام مامان من در بعضی مواقع خیلی زن خوبیه مثلا در مورد عشق و اینا ولی وقتی بحث برادرم میشه منو ول میکنه میگه کاش ت نبودی ب جای ت سنگ ب دنیا می آوردم من از مامانم بدم میاد چ کار بکنم؟

  36. سلام من باوجود عشق زیادم به دخترم حس میکنم ته دلم ازش عصبانی هستم با این که دلم ضعف میره براش دوست ندارم بهم نزدیک بشه همیشه پرخاشگر نسبت بهش خیلی حمایتش میکنم ولی از دست خودم همیشه ناراحتم و عذاب وجدان دارم اونجوری که باید مادر خوبی نیستم همیشه فکر میکنم کم میذارم براش مخصوصا از نظر احساسی دارم دیونه میشم چکار کنم پیش چه دکتری برم

  37. وقتی از مادرم عصبانی میشم چه کنم

  38. سلام من با مامانم خیلی مشکل دارم همش تحقیرم میکنه اعتناد به نفسمو میاره پایین و من از لحاظ روحی داغونم و افسرده شدم نمیدونم چجوری باهاش حرف بزنم تا درکم کنه

  39. مادر من دچار افسردگی همینطور وسواس شده مدام به چیز های مختلف ایراد میگیره الکی بحث راه میندازه و با من و پدرم دعوا میکنه و بعد از دعوا یه جوری وانمود میکنه که مقصر تمامش ما بودیم و حس گناه میده بمون و شروع به گریه کردن میکنه تا باهاش بخث میکنیم هم میره تویه اتاق و شرو میکنه قرص های کلونازپام مصرف میکنه و اصلا با این قرص ها انگار تویه دنیای دیگه ای میره و متوجه نیست چی میگه وقتایی اصلا نه میشه بهش انتقاد کرد نه گله کرد من عاشق مادرم هستم و خیلی تحت فشارم وقتی که این شرایط پیش اومده و تحت کنترل من نیست این شرایط داره رویه بقیه ی جهات زندگیم هم تاثیر میذاره خیلی عصبی و کم طاقت شدم

  40. با سلام من زن متاهل هستم ویه مادر ۷۸ ساله دارم با کلی بیماری که یه مدتی هست نمیتونه کارای شخصی خودشون رو انجام بدن وما براش انجام میدیم وهمش در کنارش به طور شیفتی حضور داریم ولی جدیدا به طوری غمگین میشه وگریه میکنه ونمیدونیم چیکار کتیم وتنها خاصه ش اینه که همش در کنارش باشیم واز نبود هر کدوم در کنارش احساس دلتنگی میکنند ماهم بخاطر متاهل بودن این امکان به طور یکسره نداریم البته به هیچ عنوان تنهاش نمیزاریم چون مادر بی نظیری هستن ویکیمون همیشه حضور داره در کنارشون وپرستار هم دوست ندارند البته اطمینان ندارند ولی بهرحال آدم متاهلل مشکلات خودش داره میخواستم راهنمایی کنید سپاسگزارم

  41. سلام
    من واقعا از پدر و مادرم متنفرم،پدرم وضع مالی خوبی نداره در حدی که نمیتونه خرج خانواده رو بده ،منم مجبورم صبح تاشب کار کنم بخاطر همین حتی نتونستم درس بخونم و،مشکل اصلی این نیست، هر دوتا شون خیلی بد اخلاق و خود خواهن و حتی نمیشه راجب هیچی باهاشون حرف زد ،پدرم اونقد بد اخلاقه که حتی اگه بهش بگم فلان چیز بخر عصبانی میشه و دعوا میکنه باهام ،هیچ محبت و توجهی هم به من و خواهرم ندارن
    هیچ دوستی ندارم، اجازه بیرون رفتن ندارم خیلی تنها و منزوی شدم و نگران آینده م هستم

  42. از مادر و پدرم متنفرم. هیچ اهمیتی برای پدر و مادرم ندارم. 12 سالمه دخترم. هیچ اهمیتی برای پدر و مادرم ندارم فقط دارم عذاب میکشم نیاز به محبت دارم حسرت زندگی بقیه رو میکشم نمیتونم از خودم دفاع کنم دلم می‌خواد بمیرم یا خوابم یا دارم گریه میکنم از مادرم بدم میاد دلم میخواد خودکشی کنم از همه متنفرم از خودم متنفرم ….. دلم میخواد فقط یکم برای بقیه اهمیت داشته باشم و……

  43. سلام من دختری ۱۶ ساله هستم واقعا دیگه خسته شدم از این رفتار های مادرم و دیگه کشش ندارم همش منو مقایسه میکنه از من بدش میاد منو دوست نداره مثلا میگم گشنمه میگه فقط بلدی بخوری برو هیکلت رو ببین? خب تقصیر من چیه چاقم. خیلی حالم بده خیلی به خودکشی یا آسیب زدن به خودم فکر میکنم مادرم همش مقایسه میکنه منو در صورتی ک من خیلی هم بهترم? مدام میگه تو درست اینه اخلاقت اینه قلبت اینجوری هیچکس دوست نداره از چشم همه افتادی در صورتی ک من فقط گفتن نه رو یاد گرفتم مثلا شام نمیخورم فحش میشنوم فرداش همه با من بد میشن خیلی خسته شدم امروز بعد از چند ساعت مدرسه اومدم خونه زهرا (دختر داییم ) همش منو با این مقایسه میکنه من خسته شدم دلم میخواد تو این دنیا نباشم دیگه کشش ندارم مادرم خیلی منو اذیت میکنه من خیلی اتفاقات بد برام افتاده ک باعثش خانوادم بودن یکیش تجاوز تو بچگیم و…کاش من اصلا وجود نداشتم پدرم تو جمع میگه همین یه بچه واسه هفت پشتم بسته کاش اصلا اینم نمیاوردم ?به نظرم بمیرم منو نداشته باشن. تا عذاب نکشن. وقتی تو ماشین هستم دلم میخواد در ماشین رو باز کنم خودم رو پرت کنم پایین وقتی مهمونی یا جای شلوغ میرم اذیت میشم دلم میخواد فقط خونه تنها باشم از مهمونی خوشم نمیاد وقتی میرم مهمونی وقتی برمیگردم حالم بد میشه و گریه میکنم من خییلی تنهام ?من وقتی ۶ سالم بود توسط پسر خالم مورد تجاوز قرار گرفتم و تا الان که ۱۶ سالم سکوت کردم و این خیلی عذابم میده که خانوادم با پسر خالم خیلی صمیمی هستن. خانوادم اصلا رعایت نمیکنن رابطه جنسی‌شون رو و این روحیه من خیلی تاثیر گذشته ازشون بدم میاد حالم بد میشه. مامانم منو دوست نداره و این خیلی منو آزار میده وقتی باهاش حرف میزنم منو نگاه نمیکنه وقتی میپرسم درسته مامان اصلا جواب نمیده همش بهم تهمت میزنه که تو با همه ای بهم فحش های بدی میده در صورتی ک من با هیچ پسری دوست نشدم و نخواهم شد. همش منو تحقیر میکنه همش ازم ایراد میگیره و من دیگه هیچ اعتماد به نفسی ندارم کلا همش من و بابام رو با خانواده داییم مقایسه میکنه بابام رو با داییم و من رو با دختر داییم در صورتی ک خودش رو اصلا نمیبینه ولی من احترام میزارم که اه خانوادم دچار زندگیم نشه?یا مثلا تو مهمونی دارم حرف میزنم مامانم بهم چشم قره میره زیر لب میگه بسه حرف نزن و من با حالت ناراحت میشینم یه گوشه میرم تو گوشیم ک باز میگه از گوشیت بیا بیرون خیلی خستم ?دلم میخواد خودکشی کنم

  44. سلام من چند روزی هست مادرم همش اذیتم می کنه و نمی‌ذاره درس بخونم

  45. سلام مامانم حرف مردم براش مهمه و اصلا به بچه‌اش اهمیت نمیده

  46. سلام، زنی ۴۳ ساله ام متاهل ،دوفرزند، نمیدونم چرا تنهام. چراباکسی رفت وآمد ندارم. چرابااینکه فامیلهامو به خونمون دعوت میکنم ،اونامنو دعوت نمیکنند. تحصیل کرده ام ، وضع مالی خوب و مودب و خیلی خوش اخلاقم. حتی خواهرو مادرم هرجامیرن یه جوری میرن که من باهاشون نرم. پارسال ۶ ماه باهاشون قهرکردم تا دلیل اینکارشون رو بگن ولی گفتن دلیلی نداره. چرا من تنهام ؟؟

  47. سلام‌مادرم رفتار خیلی بدی با من دارد نمی دانم چکار کنم دلم می خواهد به خاطر بد رفتاری های مادرم خود کشی کنم

  48. سلام‌‌من‌یک‌مرد۴۲‌ساله‌هستم‌متاهل‌تمام‌‌جوونیمو‌برای‌‌خریدن‌محبت‌‌‌ازمادرم‌‌هدر‌دادم‌‌‌ولی‌نتونستم‌‌‌‌انگار‌این‌بشر‌اصلا‌احساس‌نداره‌انگاربه‌مردن‌‌اعتقاد‌نداره‌‌منم‌فقط‌پناه‌بردم‌به‌خدا‌چون‌هیچ‌کس‌جزخدا‌ازدل‌آدماخبرنداره

  49. الان که دارم این متن رو مینویسم به خودکشی فکر میکنم.راستش من از تابستون پارسال درگیر یه موضوعی شدم.۱۹ سالمه و پشت کنکوری ام ، من از رابطه جنسی پدر و مادرم رنج میبرم ،چون وقتی مثلا من تو پذیرایی نشستم و اونا میرن تو حموم و کار خودشون رو میکنن

  50. سلام راستش مشکل من اینه که هیچ وقت مادرم بهم نگفت تو هم قشنگی همیشه زیبایی دوستام یا برادرم رو پیش من میگه و در آخر شاید بگه تو هم خوبی و این مسئله به شدت منو اذیت میکنه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

مشاوره آنلاین روانشناسی

مشاوره آنلاین روانشناسی

جهت مشاوره با روانشناس از گزینه چت پایین صفحه ارتباط بگیرید.