بی ارزشی را نوعی احساس درماندگی و ناامیدی توصیف میکنند. افرادی که احساس بی ارزشی میکنند ممکن است احساس بی مصرفی یا بیهودگی نیز داشته یا معتقد باشند هیچچیز با ارزشی برای ارائه به جهان ندارند. اغلب، افراد مبتلا به افسردگی این احساسات را بیان میدارند و همچنین کودکانی که مورد بیتوجهی و بدرفتاری قرارگرفتهاند, ممکن است در بزرگسالی احساس بی ارزشی کنند. هنگامیکه بی ارزشی فرد را به فکر خودکشی میاندازد یا باعث جنون آنی میشود، بهتر است سریعاً با فوریتهای اجتماعی( شماره تماس 123 ) حاصل نمایید یا به دنبال کمک از فرد دیگری باشید.
تعریف بی ارزشی چیست؟
بی ارزشی، حسی كه باعث می شود فرد احساس كند هيچ اهميت و هدفي در زندگی ندارد. این احساس میتواند بهطور قابلتوجهی بر سلامت عاطفی و روانی فرد تأثیر منفی بگذارد. مطالعهای که اخیراً توسط محققان دانشگاه ملی سئول صورت گرفت، نشان می دهد، احساس بی ارزش بودن به شکلی قابلتوجه، با اقدام به خودکشی در بزرگسالانی که در طول زندگی دارای نشانه های افسردگی حاد بودند و همچنین دچار تروما ( ضربهی روحی) شده بودند مرتبط است. نتیجه نهایی مطالعه حاکی از این بود که، در بین علائم افسردگی ، احساس بی ارزشی، بیشترین ارتباط را با اقدام به خودکشی در طول زندگی دارد.
شرایطی از قبیل از دست دادن شغل ، طلاق یا مشکلات مالی میتواند بهسرعت باعث از پا درآمدن افراد شود. كسانی كه مرتب دچار مشکلات و شکست در زندگی میشوند، بهاحتمال بیشتری احساس بی ارزشی را تجربه میکنند و خود را زیر سؤال میبرند که آیا زندگی آنها معنایی دارد؟ ممکن است برای افرادی که بی ارزشی را تجربه میکنند، مشاهده هر جنبه از زندگی به شکلی مثبت و خوب بسیار دشوار باشد و هیچ شانسی برای موفقیت در آینده برای خود متصور نباشند. این استنباطهای انحرافی غالباً از اختلالات بنیادینی مانند افسردگی ، اضطراب ، اندوه یا استرس ناشی میشود. هرچه افراد به مدت بیشتری احساس بی ارزش بودن کنند، غلبه بر این احساسات منفی برای آنها دشوارتر خواهد بود.
احساس بی ارزشی میتواند منجر به حالتی شود که در آن، فرد همواره دارای خلقوخویی منفی است. همچنین ممکن است سلامت جسمی فرد نیز تحت تأثیر قرار گیرد.
مطالعهای که به بررسی رابطه بین مرگومیر و بی ارزشی در مردان چینی 65 ساله و بیشتر پرداخته است، با مطالعه بر روی دو هزار نفر، اظهار داشت که احساس بی ارزشی، از بین همه علائم افسردگی، تنها عاملی است که مرگ به طریقی غیر از خودکشی (مرگ طبیعی) را پیشبینی میکند. پنج سال پس از مطالعه؛ 18.2% از مردانی که اظهار کرده بودند دچار بی ارزشی هستند و تنها 9.9% از کسانی که این مورد را اظهار نداشتند، فوت کردند.
این موضوع میتواند دلایل گوناگونی داشته باشد؛ احتمالا افرادی که احساس بی ارزشی میکنند، به میزان کمتری به دنبال مراقبتهای بهداشتی و سلامتی خود بوده یا احتمال بیشتری دارد كه سیگار بکشند یا درگیر رفتارهای دیگری شوند كه بر سلامتیشان اثر منفی میگذارد.
همچنین ممکن است با کمبود هرگونه حمایت اجتماعی مواجه شوند. نویسندگان این مطالعه اظهار داشتند، احساس بیارزشی باید بهعنوان یک عامل مخاطرهآمیز در مرگومیر شناخته شود، بهویژه در مردان بالاتر از 65 سال.
مسائل روانشناسی مرتبط با احساس بی ارزشی
در راهنمای تشخیصی و آماری اختلالات روانی؛ احساس بی ارزشی عمدتاً با افسردگی همراه است، اما این احساسات ممکن است بهعنوان علائم اسکیزوفرنی ، اضطراب یا در طیفهای مشخصی از اشخاص ظاهر شوند. احساس شدید بی ارزشی در کودکان ممکن است نشاندهنده مشکلات کودک، بیتوجهی یا سوءاستفاده از آنها باشد که باید جدی گرفته شود. احساس بی ارزش بودن ممکن است با احساسات دیگری ازجمله ناامیدی، احساس گناه، اندوه مزمن یا احساس بی انگیزگی همراه باشد.
بی ارزشی ممکن است به طرق مختلف نمایان شود. یک فرد ممکن است موارد زیر را تجربه کند:
- درد شدید و ملالآور
- افکار منفی درباره خود
- اشک ریختن، یاس و ناامیدی
- از دست دادن هدف زندگی و بیعلاقگی نسبت به آن
- اضطراب اجتماعی
- فکر خودکشی
فردی که احساس بی ارزش بودن میکند ممکن دارای این علائم باشد:
- امتناع از برقراری رابطه با دیگران
- سوءمصرف مواد مخدر یا الکل
- عدم توانایی در بیان عواطف و احساسات خود
- بیان افکار منفی بهطور مداوم
- بیحال و حوصله بودن
- بیتوجهی در مراقبت از خود و فعالیتهای روزانه زندگی مانند دوش گرفتن، غذا خوردن و شستشوی لباسها
روشهای درمانی برای مقابله با احساس بی ارزشی
هنگامیکه احساس بی ارزشی فرد درمان نگردد، افراد ممکن است بهسرعت از پا بیفتند و بهطور قابلتوجهی توانایی انجام وظایف و فعالیت در آنها مختل شود.
کنار آمدن با این احساسات بدون کمک از یک متخصص میتواند بسیار دشوار باشد، اما هنگامیکه احساس بی ارزشی بهعنوان یکی از علائم افسردگی یا هرگونه بیماری روانی دیگری ظاهر میشود، درمان غالباً مثمر ثمر واقع میشود. روش درمان رفتاری – شناختی ، نوعی رواندرمانی است که به افراد کمک میکند تا افكار خود را بهمنظور اثرگذاری مثبت بر احساسات و رفتار خود تعديل كنند. تحقیقات نشان داده که این روش برای درمان احساس بی ارزشی مؤثر بوده است. رفع شرایطی که منجر به احساس بی ارزشی در فرد شده، میتواند روش مفیدی برای درمان احساس بی ارزشی باشد.
بهعنوانمثال، وقتیکه فردی دچار افسردگی است و تحت روشهای درمان افسردگی قرار میگیرد، احساس بی ارزشی در او بهشدتکاهش مییابد.
مثال هایی از احساس بی ارزشی در زندگی افراد
احساس دوست داشتنی نبودن و ناچیز بودن
فرید 29 ساله، به مرکز مشاوره روانشناسی مراجعه میکند. او اظهار میدارد که اکثر اوقات احساسی شبیه به گریه کردن دارد و بهمحض شروع گریه بهسختی میتواند آن را متوقف کند. او احساس کم ارزش بودن میکند و معتقد است که هیچکس به او اهمیت نمیدهد. او به روان درمانگر میگوید، فکر میکند بهعنوان یک شخصیت، هیچ ارزشی ندارد و هیچکس او را دوست ندارد. داروهای ضد افسردگی که توسط روان درمانگر قبلی برای او تجویز شدهاند، به میزان خیلی کم به او کمک کردند اما او میگوید که آنها موجب شدند تا احساس اضطراب پیدا کند و به بی خوابی دچار شود.
آن داروها همچنین دارای عوارض جانبی جنسی نیز بودند. فرید میگوید رابطه او به خاطر عوارض داروی ضد افسردگی به جدایی کشید و منجر به افزایش احساس بی ارزشی در او شد. او همچنین اظهار میدارد، برای مدت کوتاهی حتی به فکر خودکشی افتاده است، اما نه بهطورجدی و نزد روان درمانگر اعتراف میکند که بیشازحد الکل مصرف میکند.
بعد از چند جلسه، فرید احساس سرخوردگی و ناامیدی خود نسبت به مسیر زندگی و عصبانیت شدید او نسبت به خانواده اش را بیان میدارد. او به دکتر روانشناس خود میگوید، در تلاش برای جلب رضایت خانواده، برای خود رشته دانشگاهی و شغلی انتخاب کرده بود ولی برنامه او با شکست مواجه شد. شغلی که با نارضایتی در آن مشغول به کار بود و از آن هیچ لذتی نمیبرد.
رواندرمانی و تلاش زیاد به فرید کمک کرد تا دوباره احساس شایستگی را در خود ایجاد کند و انگیزه او را برای حرکت به سمت آنچه واقعاً لایق او بود را در وی افزایش داد. این باعث تقویت احساس خودشناسی او شد و همچنین او بیان میدارد که نسبت به آینده احساس امیدواری میکند؛ درحالیکه او به روان درمانگر میگوید: فکر میکند که دیگر هرگز آن احساس بی ارزشی را نخواهد داشت.
تجربه احساس بی ارزشی زمانی که مسئله گرایش جنسی است
دِرِک ۱۴ ساله توسط والدینش نزد یک روان درمانگر آورده شده است. آنها بیان داشتهاند که او ازنظر اجتماعی بسیار گوشه گیر شده است و عواطف کمی از خود بروز میدهد و بهطور غیرمنتظره عملکرد ضعیفی در مدرسه از خود نشان میدهد. والدین او نسبت به مصرف مواد مخدر مشكوك هستند و به روان درمانگر گفتند كه خواهر بزرگتر درک نیز؛ زمانی که از مواد مخدر استفاده میکرد همین علائم را نشان میداد اما درك هرگونه استفاده از مواد مخدر را بهشدت انكار میکند. روان درمانگر به تنهایی دیداری با درک داشت و دریافت که او در مورد گرایش جنسی خود دچار ابهام است و از در میان گذاشتن آن با والدینش میترسد که به گفته وی، والدینش اجازه نخواهند داد که او همجنسگرا باشد!
درک به روان درمانگر میگوید که او باید دچار مشکلی شده باشد و حتماً باید بیماری داشته باشد که او را وادار میکند به پسران دیگر فکر کند. در طی چند جلسه، روان درمانگر با درک کار میکند تا باورهای منفی که در ذهن دارد را رفع کند و واقعیتهایی را راجع به این گرایش جنسی بدون تلاش برای متقاعد کردن درک بازگو میکند.
او به درک میگوید، بسیاری از مردان جوان تحت عنوان بخشی از رشد جنسی طبیعی خود، درباره پسران دیگر فکر میکنند. چهبسا بعدها آنها را همجنسگرا، دوجنسگرا بنامند. او همچنین به درک میگوید، تحقیقات نشان داده است که همجنسگرایی تنها یک گرایش جنسی طبیعی است نه یک بیماری یا اختلال.
بعد از چند جلسه درک از بهبودی افسردگی خود خبر میدهد. او توانسته است بر تکالیف مدرسه و مسئولیتهایش در خانه تمرکز کند و والدین او از پیشرفتش کاملاً راضی هستند. او به روان درمانگر میگوید، هنوز آماده نیست تا به والدین خود بگوید چه چیزی باعث پریشانحالی او شده است.
برای مشاهده آدرس مرکز مشاوره روانشناسی کلیک کنید
برای تعیین وقت مشاوره هم اکنون تماس بگیرید: 02144804164