خانه / پرسش و پاسخ طلاق / زندگی بعد از طلاق برای زن | خاطرات زنان بعد از طلاق
زندگی بعد از طلاق

زندگی بعد از طلاق برای زن | خاطرات زنان بعد از طلاق

در این مقاله از سایت مشاوره باما به موضوع مدیریت زندگی بعد از طلاق، مشکلات زندگی تنهایی و سختی روزهای بعد از طلاق، رهایی از احساس دلتنگی پس از طلاق و  راههای قوی بودن پس از طلاق می پردازیم:

طلاق و جدایی از شریک خود می‌تواند یکی از استرس زا ترین و احساسی‌ترین تجربیات زندگی هر فرد باشد. صرف‌نظر از علت جدایی و صرف‌نظر از اینکه شما خواهان آن بوده‌اید یا خیر، پایان رابطه می‌تواند تمام دنیای شمارا دچار آشفتگی کرده و احساسات دردناک و اضطراب آور گوناگونی را در زندگی بعد از طلاق یا جدایی شما ایجاد کند. علاوه بر غم و اندوه حاصل از شکست در رابطه، ممکن است درباره آینده نیز دچار احساس سردرگمی، تنهایی و هراس شوید. اما کارهای زیادی وجود دارد که می‌توانید برای مقابله با این رنج و درد انجام دهید، از این دوره ناخوشایند عبور نمایید و با احساسی تازه نور امید را در قلب خود بتابانید.

تجربه مشکلات زندگی بعد از طلاق

حتی زمانی که ادامه زندگی مشترک دیگر برای شما ممکن نیست نیز جدایی و اقدام به طلاق می‌تواند به‌شدت دردناک باشد؛ چراکه این جدایی نه‌تنها منجر به از دست دادن شریک زندگی شما شده است بلکه موجب از دست رفتن رؤیاها و تعهداتی است که روزی با شریک خود در زندگی سهیم بوده‌اید. همیشه برقراری رابطه عاشقانه و ازدواج در نقطه اوج هیجان و امید به آینده شروع می‌شوند. بنابراین, فرد هنگامی‌که در رابطه با شکست مواجه می‌شود، ناامیدی، استرس و اندوه بسیار عمیقی را در درون خود تجربه می‌کند.
طلاق و جدایی شمارا روانه سرزمین نامعلومی می‌کند. همه‌چیز آشفته است: روال همیشگی و مسئولیت‌ها، روابط خانوادگی و دوستی و حتی هویت شما تحت تأثیر این جدایی قرار می‌گیرد. پایان رابطه همچنین شک و تردید درباره آینده را با خود به همراه دارد. زندگی بدون شریک زندگی چگونه خواهد بود؟ آیا شخص دیگری را برای ازدواج مجدد بعد از طلاق پیدا خواهید کرد؟ آیا به‌ احساس تنهایی بعد از طلاق فکر می کنید؟ این ابهامات ذهنی اغلب می‌تواند بدتر از ماندن در یک رابطه و ازدواج ناموفق به نظر شما بیاید.
این احساس رنج، شکست عشقی و شک و تردیدها همگی بدین معناست که بهبودی بعد از پایان یک رابطه دشوار و زمان‌بر خواهد بود. بااین‌حال، لازم است به خودتان یادآوری کنید که می‌توانید و باید این تجربه دشوار را پشت سر گذاشته و به‌عنوان شخصی قوی‌تر و آگاه‌تر به زندگی خود ادامه دهید.

بعد از طلاق چیکار کنیم؟

  • آگاهی از اینکه داشتن احساسات منفی امری طبیعی است: طبیعی است که بعد از اقدام به طلاق احساس غم و اندوه، عصبانیت، خستگی، بیهودگی و سردرگمی داشته باشید و این احساسات می‌تواند شدید باشد. همچنین ممکن است در مورد اتفاقات زندگی بعد از طلاق خود احساس نگرانی کنید. این موضوع را بپذیرید که چنین واکنش‌هایی به‌مرور و در طول زمان کمرنگ خواهد شد. حتی اگر تصمیم به طلاق شما به دلیل آسیب‌های روانی و روحی که در دوران ازدواج به شما واردشده است، پا گذاشتن به محدوده ناشناخته‌ها همیشه برای ما ترسناک است.
  • به خودتان استراحت دهید: به خودتان اجازه دهید حداقل برای یک دوره زمانی کوتاه، احساس و عملکردی پائین تر از حد انتظار داشته باشید. ممکن است برای مدت کوتاهی نتوانید در زمینه شغلی یا در حوزه مراقبت از دیگران دقیقاً به همان شیوه همیشگی، ثمربخش باشید. هیچ‌کس یک فرد کامل و ایده آل نیست؛ زمانی را برای بهبود خود و سروسامان دادن به امور و به دست آوردن انرژی دوباره خود اختصاص دهید.
  • به‌تنهایی از این مرحله عبور نکنید: به اشتراک گذاشتن احساسات خود با دوستان و خانواده می‌تواند شمارا در عبور از  شرایط سخت زندگی بعد از طلاق کمک نماید. سعی کنید به یک گروه پشتیبان ملحق شوید که در آن می‌توانید با افرادی که در موقعیتی مشابه شما هستند گفتگو کنید ( همانند شرکت در جلسات گروه درمانی ). اقدام به گوشه گیری و انزوا می‌تواند موجب افزایش استرس و کاهش تمرکز شما در زندگی گردد و کار، ارتباطات و به‌طورکلی سلامت شمارا با خطر مواجه کند. اگر در حل مشکلات زندگی خود نیاز به کمک از فرد دیگری دارید، از این کار هراسی نداشته باشید.

چگونه بعد از طلاق قوی باشیم؟

احساس غم و دلتنگی بعد از جدایی یا احساس پشیمانی بعد از طلاق یک واکنش طبیعی بدن در مقابل از دست دادن یا دوری از عزیزان است و طلاق و جدایی از یک رابطه عاشقانه زیان‌های متعددی را در بردارد:
• فقدان همراهی و تجربه‌های مشترک ( صرف‌نظر از اینکه همواره لذت‌بخش بوده‌اند یا خیر).
• فقدان حمایت، چه به‌صورت مالی، فکری، اجتماعی و یا عاطفی.
• فقدان امیدها، برنامه‌ها، و آرزوها ( که حتی می‌تواند از فقدان‌های تجربی نیز دردناک‌تر باشد).
اینکه به خودتان اجازه دهید تا درد و رنج این فقدان‌ها را احساس کنید ممکن است ترسناک به نظر برسد. شاید از اینکه احساسات شما شدیدتر از آن است که بتوانید آن‌ها را تحمل‌کنید هراس داشته باشید، و یا از اینکه برای همیشه در موقعیتی بغرنج قرار بگیرید احساس ترس کنید.
اما به یاد داشته باشید، احساس غم و غصه بخشی از روند رشد فردی شما در زندگی بعد از طلاق است. درد و رنج حاصل از پایان رابطه دقیقاً همان چیزی است که به شما کمک می‌کند تا زندگی گذشته خود را فراموش کرده و روبه‌جلو حرکت کنید. غم و اندوه شما هرچقدر هم عمیق باشد, اما تا ابد ادامه نخواهد یافت.

چطوری با طلاق کنار بیام؟

  • با احساسات خود مبارزه نکنید: این طبیعی است که در زندگی بعد از طلاق فراز و نشیب‌های بسیاری پیش رو داشته باشید و احساسات منفی گوناگونی ازجمله احساس خشم، احساس رنجش، اندوه، آسودگی، احساس ترس و سردرگمی را تجربه کنید. نکته مهم این است که احساسات خود را بشناسید و آن‌ها را بپذیرید. اگرچه این احساسات غالباً دردناک خواهند بود، اما تلاش برای سرکوب یا نادیده گرفتن آن‌ها تنها دوره غم و اندوه شمارا طولانی‌تر می‌کند.
  • درباره احساسات خود صحبت کنید: حتی اگر برایتان مشکل است که با دیگران درباره احساسات خود صحبت کنید، اما یافتن راهی برای انجام این کار هنگامی‌که دچار غم و اندوه هستید اهمیت بسیاری دارد. آگاهی از اینکه دیگران احساسات شمارا درک می‌کنند موجب می‌شود تا کمتر با درد و رنج خود تنها بمانید و این کار به روند بهبودی زندگی بعد از طلاق شما کمک می‌کند. نوشتن در دفتر خاطرات یا دفترچه یادداشت روزانه نیز می‌تواند راه مناسبی برای برون‌ریزی احساسات خود باشد.
  • به خاطر داشته باشید که حرکت روبه‌جلو هدف نهایی شماست: درست است که ابراز احساسات به نحوی به شما احساس آزادی می‌دهد، اما مسئله مهم این است که نباید زیاد به احساسات منفی بپردازید و یا شرایط زندگی قبل از طلاق را بیش‌ازاندازه تجزیه‌وتحلیل کنید. گرفتار شدن در احساساتی مانند سرزنش خود، احساس خشم، احساس رنجش یا احساس گناه، انرژی را از شما گرفته و مانع بهبودی و رشد فردی در شما می‌شود.
  • به خود یادآوری کنید هنوز هم آینده پیش روی شماست: هنگامی‌که به شخصی متعهد می‌شوید، امیدها و رؤیاهای بسیاری برای زندگی مشترک در ذهن خود خلق می‌کنید. اما پس از پایان رابطه رها کردن این آرزوها دشوار است. هنگامی‌که بعد از طلاق و جدایی احساس غم و اندوه دارید، با این حقیقت خود را دلگرم کنید که سرانجام امیدها و آرزوهای جدیدی جایگزین آرزوهای قدیمی‌خواهند شد.
  • تفاوت بین واکنش طبیعی شما با افسردگی بعد از طلاق را بدانید: غم و اندوه حاصل از پایان یک رابطه می‌تواند آزاردهنده باشد، اما پس از مدتی، این احساس غم و ناراحتی برطرف می‌شود. روز به روز، و آهسته‌آهسته، شما حرکت به جلو را آغاز می‌کنید. بااین‌حال، اگر نیروی حرکت به جلو را در خود احساس نمی‌کنید، شاید این از نشانه‌ها و علائم افسردگی در شما باشد.
  • هنگام پایان رابطه یا جدایی به کودکان خود کمک کنید: زمانی که مادر و پدر از یکدیگر جدا می‌شوند، کودک احساس رنجش، سردرگمی، خشم, شک و تردید و اندوه می‌کند. به‌عنوان والدین کودک, شما می‌توانید با برقراری ثبات و توجه به نیازهای فرزند خود از طریق ایجاد یک نگرش مثبت در کودک و اطمینان‌بخش آن‌ها را در مسیر کنار آمدن با پایان رابطه یاری کنید.

مشاوره برای زندگی بعد از طلاق 

حمایت اطرافیان برای بهبودی زندگی بعد از طلاق و جدایی بسیار حیاتی است. ممکن است شما بعد از طلاق احساس تنهایی کنید، اما تصمیم به گوشه گیری و انزوا فقط سپری کردن این دوران را دشوارتر می‌کند. سعی نکنید این دوره را، به‌تنهایی پشت سر بگذارید و از حمایت عاطفی و مالی اطرافیان خود استفاده کنید.

  • با دوستان مورد اعتماد و اعضای خانواده ارتباط حضوری و رودررو داشته باشید: تجربه افرادی که خود درگیر پایان رابطه یا جدایی‌های دردناک بوده‌اند می‌توانند بسیار مفید واقع شود. آن‌ها می‌دانند که جدایی چگونه است و می‌توانند به شما این اطمینان را بدهند که هم چنان امید به بهبودی و ارتباطات جدید وجود دارد. ارتباط چهره به چهره مستمر با نزدیکان روشی عالی برای مقابله با استرس حاصل از پایان رابطه و به دست آوردن تعادل و شادی در زندگی بعد از طلاق است.
  • با اشخاصی که شمارا حمایت کرده، برایتان ارزش قائل‌اند، و به شما انرژی می‌دهند وقت بگذرانید: برای انتخاب شخصی که می‌خواهید با او معاشرت کنید هوشمندانه عمل کنید. اطراف خود را از افرادی که مثبت نگر هستند و واقعاً به صحبت‌های شما گوش می‌دهند پُر کنید. برخورداری از این احساس اهمیت بسیاری دارد زیرا می‌توانید آزادانه و بدون نگرانی از قضاوت دیگران و موردانتقاد قرار گرفتن درباره آنچه می‌خواهید پشت سر بگذارید صادق باشید.
  • در صورت ضرورت از جایی دیگری نیز کمک بگیرید: چنانچه معاشرت با دیگران به‌صورت طبیعی اتفاق نیفتاد، مراجعه به مرکز مشاوره یا ملحق شدن به یک گروه پشتیبانی را در نظر داشته باشید. مهم‌ترین نکته این است که شما حداقل جایی را داشته باشید که در آنجا آزادانه درباره خودتان صحبت کنید.
  • روابط دوستی جدیدی برقرار کنید: اگر احساس می‌کنید در مسیر جدایی و طلاق مهارت ارتباط اجتماعی خود را ازدست‌داده‌اید، سعی کنید با اشخاص جدید آشنا شوید. به یک گروه اجتماعی یا یک باشگاه ملحق شوید. کلاس بروید، در فعالیت‌های اجتماعی مشارکت کنید، یا در یک مدرسه، مکان مذهبی یا سایر سازمان‌های اجتماعی داوطلبانه فعالیت کنید.

چگونه بعد از جدایی زندگی کنیم؟

جدایی و طلاق تجربه به‌شدت استرس زا و متحول کننده در زندگی است. زمانی که در حال گذراندن یک تنگنای عاطفی هستید و در رویارویی با تغییرات اصلی زندگی به سر می‌برید، مراقبت از خود از همیشه مهم‌تر است. فشار روحی و غم حاصل از پایان رابطه می‌تواند به لحاظ روانی و جسمی شمارا آسیب‌پذیر کند.
مانند زمانی که دچار آنفولانزا شده‌اید خود را درمان کنید. زیاد استراحت کنید، عوامل ایجاد استرس را در زندگی خود به حداقل برسانید، و در صورت امکان، میزان کار خود را نیز کاهش دهید. این‌که چگونه از خود مراقبت کنید می‌تواند یکی از ارزشمندترین درس‌هایی باشد که پس از پایان رابطه آن را فرامی‌گیرید. درحالی‌که که احساس فقدان کرده و شروع به درس گرفتن از تجربیات گذشته می‌کنید، می‌توانید برای مراقبت از خودتان مصمم شوید و همچنان که به جلو حرکت می‌کنید تصمیمات بزرگی در زندگی بعد از طلاق خود بگیرید.

زندگی بعد از طلاق برای زن و مرد

  • برای رشد و توسعه فردی خود وقت بگذارید: با برنامه‌ریزی روزانه برای انجام فعالیت‌های آرامش‌بخش و تسکین‌دهنده به بهبودی خود کمک کنید. با دوستان خود وقت بگذرانید, در طبیعت قدم بزنید, به موسیقی گوش دهید، از یک دوش آب گرم لذت ببرید، ماساژ بگیرید، کتاب موردعلاقه‌تان را بخوانید، کلاس یوگا یا مراقبه بروید، یا یک فنجان چای گرم میل کنید.
  • به خواسته‌های خود توجه کنید: در هر زمان برای بیان خواسته‌های خود با دیگران صحبت کنید. برای آنچه به عقیده شما برایتان مناسب و بهترین گزینه است ارزش قائل شوید؛ حتی اگر متفاوت با چیزی باشد که شریک سابقتان یا دیگران می‌خواهند. گفتن ” نه” بدون احساس نگرانی و گناه، راهی برای ارج نهادن به چیزی است که شایسته شماست.
  • از یک برنامه منظم روزانه تبعیت کنید: جدایی یا پایان رابطه با تشدید احساساتی چون استرس ، شک و تردید و آشفتگی، می‌تواند تقریباً تمام زندگی بعد از طلاق شمارا مختل کند. بازگشت به یک روال منظم همیشگی می‌تواند حس آرامش حاصل از نظم و اعتدال را برایتان به ارمغان آورد.
  • بعد از پایان رابطه به خود اندکی فرصت دهید: سعی کنید در اوایل زندگی بعد از طلاق درباره مسائل مهمی همچون شروع یک کار جدید، شروع رابطه دوستی جدید یا نقل‌مکان به شهری دیگر هیچ تصمیمی نگیرید. در صورت امکان، تا زمانی که احساس می‌کنید عواطفتان به‌قدری کم شده است که می‌توانید با ذهنی باز تصمیم بگیرید ( اجتناب از گرفتن تصمیم احساسی ) صبر کنید.
  • از مصرف الکل، دارو، یا مواد مخدر برای کنار آمدن با پایان رابطه خودداری کنید: زمانی که در حال پایان یک رابطه هستید، ممکن است برای رهایی از احساساتی چون درد و غم تنهایی بعد از طلاق به انجام هر کاری وسوسه شوید. اما مصرف الکل، دارو، یا مواد مخدر به‌عنوان یک راه فرار، اشتباهی بزرگ است و نه‌تنها واقعیت مشکلات زندگی شمارا حل نمی‌کند بلکه موجب تشدید اوضاع می‌گردد. لازم است راه‌های سالم‌تری برای کنار آمدن با این احساسات دردناک پیدا کنید.
  • علائق جدیدی پیدا کنید: جدایی یا پایان رابطه هم یک شروع و هم یک پایان است. به خودتان فرصت دهید تا علائق و فعالیت‌های جدیدی کشف کنید. به‌جای اینکه درگذشته بمانید، به دنبال سرگرمی و فعالیت‌های جدیدی باشید که به شما فرصت لذت بردن از زندگی در زمان حال را می‌دهد.
  • انتخاب‌های سالمی داشته باشید: خوب بخورید، خوب بخوابید، و ورزش کنید. زمانی که دچار استرس حاصل از جدایی یا پایان رابطه هستید، عادات سالم به‌راحتی کنار می‌روند. ممکن است خود را در وضعیتی بیابید که یا اصلاً غذا نمی‌خورید، یا غذاهای ناسالم و کم‌ارزش موردعلاقه‌تان ( مانند فست فودها) را بیش‌ازحد میل می‌کنید. ممکن است به دلیل فشار روانی و عاطفی مضاعف، ورزش کردن و خوابیدن نیز دشوارتر باشد. اما اگر سبک زندگی سالم بلندمدتی را انتخاب نکنید تمام‌کارهای مؤثری که برای مدیریت زندگی بعد از طلاق انجام می‌دهید, بیهوده خواهد بود.

اشتباهات بعد از طلاق زنان و مردان

تجربه زندگی بعد از طلاق یا پایان رابطه دشوار است، اما در دوران بحران‌های عاطفی، همیشه فرصت‌هایی برای رشد فردی و یادگیری وجود دارد. ممکن است در حال حاضر چیزی جز احساس پوچی و بیهودگی در زندگی احساس نکنید، اما این بدان معنا نیست که همه‌چیز این‌گونه خواهد ماند. سعی کنید این دوره از زندگی بعد از طلاق را به‌عنوان یک فرصت عالی برای خلق زمینه‌هایی برای رشد و توسعه فردی خود در نظر بگیرید. تنها در صورتی می‌توانید پس از تجربه طلاق رشد کنید که خود را بهتر شناخته و احساس کنید که قوی‌تر و باهوش‌تر شده‌اید.
برای اینکه بپذیرید رابطه کاملاً تمام شده و باید به زندگی طبیعی خود ادامه دهید، لازم است بدانید که چه اتفاقی رخ داده و نقش خود در این مسئله را بپذیرید. هرچه بیشتر درباره چگونگی تأثیر انتخاب‌هایتان ( مانند معیارهای انتخاب همسر ) بیشتر می‌آموزید, بیشتر از اشتباهات زندگی قبل از طلاق درس می‌گیرید و از تکرار دوباره آن‌ها در آینده ( مانند شروع رابطه جدید یا ازدواج مجدد ) اجتناب می‌کنید.
سؤالاتی که باید از خود بپرسید:

  •  به عقب برگردید و به گذشته نگاهی بیندازید، شما چه نقشی در مشکلات زندگی زناشویی قبل از طلاق  خود داشته‌اید؟
  • آیا می‌خواهید همان اشتباهات گذشته را دوباره تکرار کنید، یا اینکه شخص نامناسب دیگری را برای ازدواج مجدد انتخاب می‌کنید؟
  • در خصوص چگونگی راههای مقابله با استرس و شیوه برخورد با اختلافات و ناامنی‌ها بیندیشید. آیا می‌توانید به روشی سازنده‌تر عمل کنید؟
  • این را در نظر داشته باشید که خواه یا نا خواه اشخاص را همان‌گونه که هستند بپذیرید، نه آن‌طور که شما می‌پسندید.
  • احساسات منفی خود را به‌عنوان سرآغازی برای تغییر در زندگی بررسی کنید. آیا این شما هستید که احساساتتان را کنترل می‌کنید، یا احساسات شمارا کنترل می‌کند؟

باید در طول این بخش از فرآیند درمان، با خود صادق باشید. سعی نکنید دائماً به دنبال مقصر باشید و خودتان را برای اشتباهات سرزنش کنید. همچنان که به رابطه گذشته نگاه می‌اندازید، فرصتی پیدا خواهید کرد تا درباره خودشناسی و اینکه شیوه برقراری ارتباط صحیح با افراد درس‌های بیشتری بیاموزید.
هم‌چنین, مشکلاتی که نیاز به توجه بیشتری دارند را پیدا می‌کنید. اگر بتوانید عیناً انتخاب‌ها و رفتارهایی از قبیل دلایل انتخاب همسر سابق خود را موردبررسی قرار دهید، متوجه خواهید شد که کجا مرتکب اشتباه شده‌اید و دفعه بعد تصمیمات بهتری برای دستیابی به یک ازدواج موفق خواهید گرفت.

62 دیدگاه

  1. دخترم و ۲۷ سالمه یکم تیر ماه امسال از نامزدم طلاق گرفتم و الان با مادر و دوتا خواهر یه حیوون به اسم برادرم زندگی میکنم کلا هشت تا بچه ایم دوتا پسر شیش تا دختر سه تااز خواهرام و برادرم ازدواج کردن اما بقیه مون نه منم فرزند آخرم علت جدایی از همسرم چون بهم علاقه ای نداشت خودم خواستم که جداشم البته همسرم چندان مخالف نبود راستش پدرم فوت شده مادرم اصلا بود ونبودم براش فرق چندانی نداره اگه هم تحمل میکنه احتمالا به خاطر ابرو وحرف مردم وگرنه براش مهم نیستم دیروز همون حیوون که گفتم بی دلیل همه داشتن حرف میزدن حمله کرد منو بزنه چون میگفت زیاد حرف میزنی دلم شکسته خیلی نفرینش کردم و الان مادرم بامن قهره اما با اون حیوون حرف میزنه حالم خوش نیست این که اینقدر راحت میشه تحقیرم کرد اذیتم میکنه خواهرام هروقت ناراحتن میگن بهم که شوهرتم ازت خوشش نمی اومد چه برسه به ما

    • خودت رو دوست داشته باش و فقط برای خودت زندگی کن ما می گیم رابطه خواهری برادری مادری ولی همش حرف مفته ما هم یک زمدگی جدا گانه ای داریم و فقط شاید این عناوین باعث بشه یک احترامی بهم بزاریم اما سرو ته باز تنها باید با مشکلاتمون بجنگیم تو یک نفر ادمی برو یک جا سر کار یک سوم پولت رو پس انداز کن و بقیش رو برای باشگاه و تغذیت خرج کن اهنگ شاد بزار با ادمای جدید دوست بشو و سعی کن از هیچ احدی انتظار هیچ چیزی نداشته باشی که دردت نگیره نه حرفشون برات مهم باشه نه بی توجهیشون برو کتابخونه برو باشگاه برو ارایشگاه برو جاهایی که بتونی دردل کنی مثل یک روانشناس جلسه مشاوره بگیر ۱۴۸۰ رایگان بهت مشاوره می ده نزار این اخرین ازدواجت باشه چون سنی نداری برو به خودت برس بزار بقیه بخوان با تو باشی بقیه دنبال کمال هستن اگه هر چه بیشتر احساس بینیازی بهشون کنی بیشتر جذبت می شه اینقدر خوب ورزش کن کار کن تلاش کن تا همه از خدا شون باشه باهات باشن چه مهمه کسی به اسم مادر یا برادر بخواد با تو خوب باشه بیشتر برو تو اتاقت صحبت نکن باهاشون بیشتر با دوستات وقت بگذرون و خوش باش

  2. 27 سالمه.ارشد میخونم‌‌. 16سالگی شوهرم دادند.یک بار جدا شدم .یه دختر 6 ساله دارم که ندیدمش چند وقته. فکر میکنم همه مردها روی من فاز جنسی دارن و میدونم شاید تصورم غلط باشه ولی رفتاراشون اینو میگه. با هرکی آشنا میشم بخاطرزیباییم فاز جنسی لرمیدارن. من تو این 3سال با هیچکس هیچ گونه رابطه جنسی نداشتم… و کلا از رابطه جنسی میترسم. خیلی هم روانکاو رفتم ولی بازم خوب نشدم. آقایون همش میخان تو آشنایی منو لمس کنن…همین امروزیکی بهم دست زد حالم از خودم بهم میخوره. چند بار هم سعی کردم خودکشی کنم ولی نتونستم. بخاطر دخترم و اینکه ادم بااعتقادی هستم. خیلللللی دارم از هر لحاظی اذیت میشم‌ .کم آوردم..‌.ممنون ک خوندید…

  3. سلام‌من۴ ساله ازدواج کردم. شوهرم خونریری مغزی کرد .دست راستش تکون نمیخوره‌ و الان چندماهیی هست سرپاوایساده. و نمیتوونه حرف بزنه. درست صحبت کنه و یادش میره‌ و از کار افتاده شده. ۱ سالو ۵ ماهه ک اینطور شده‌ و دیگ کم اوردم چون دست تنها بودم..من الان ۱۲ روزه اومدم خون پدرم ک طلاق بگیرم و گفتن طلاق توافقی.بگیریم. این ۱۲ روز همش کارم شده یجا نشستن و گریه کردن‌بهش فک میکنم. ب خاطراتمون و…. چیکارکنم کمکم کنید؟ خیلی نا امیدم و حالم خرابه

    • چرا میخواهی اینقدر زود طلاق بگیری ؟ بنظرم کم کم وارد پروسه طلاق بشو . یکباره اقدام کردن برای طلاق شما رو داغون می کنه ، چون یه جور عذاب وجدان داری ، بنابر این آروم آروم خودت رو وارد این پروسه کن . خیلی سخته که شما با هم خوب بودین ، و تنها دلیل طلاقتون فقط مریضی شوهرته . اگر چه طلاق حق شماست اما کمی فرصت بده شاید حالش خوب بشه .

    • گلم بهت حق میدم ولی به نظرم آدمها رو وقتی تقصیری ندارن نمیشه مجازات کرد طلاقت اونو مجازات میکنی در حالی که او بی تقصیره شوهرت عقلش سرجاشه البته یه چیزی هم بگم مردها اگه یه نقص کوچیک تو زنشون ببینن راحت رهاش میکنن واقعا تصمیم گیری سخته

  4. مریم هستم ۳۲ سالمه و کارمندم. یک بار نامزد کردم به روش تقریبا سنتی. ۴ماه موندیم اابته به زور ایشون و پروسه طلاقم ۴سال طول کشید. خب خیلی اسیب دیدم. ایشون عصبی بود و منم زیاد دوستش نداشتم ولی خب اشتباه کردم و سریع تصمیم گرفتم. تو کل ۴سال من خونه پدرم بودم تو یه شهری اونم خونه خودش.درواقع بعد ۴سال که گذشت ما جداشدیم ایشونو ندیدم. بعد یه سال از طلاقمون یعنی ۵سال بعد از نامزدی ناموفقم با یه پسری چهارسال بزرگتر از خودم آشنا شدم که همسایمون بود و پدرهم نداشت.خواهرشم ازدواج کرده بود و مادرش هم با خاهرش رابطه صمیمی داشت. و این با اونا خوب نبود. مادرش هم وضعیت خوبی نداشت و ازش خوب نمیگفتن همسایه ها و حتی خود دوست پسرم.من دوستش داشتم اون منو بیشتر دوست داشت معیارهایی که میخاستم رو داشت تا اینکه فهمیدم دروغ میگه و اب سردی بود برام .مث اینکه سیگار میکشید ولی گفته بود بخاطرم ترک کرده . یا مغازه داره که فهمیدم بیکاره. خلاصه بعدا کلی معذرت خواهی کرد که از ترس اینکه ترکش کنم اینارو دروغ گفته. خلاصه خیلی دعوا و بحث کردیم تا اینکه عصبانیتش رو لو داد. منو میبرد جاهای خلوت و داد و فریاد میکرد. بعد دست بزنشو دیدم یعنی منظورم اینکه تو دعواهامون مثلا دستمو میگرفت به دستم ضربه میزد. یا مثلا مسزد به در و دیوار. خلاصه با سختی کات کردم باهاش. یعنی مادرم و برادرم رفتن دم خونش تا چند روزم تهتدیم کرد که عکسامو میده به بابام ولی خب اینکارو نکرد. اخه من از لحاظ عاطفی و جنسی واقعا مچ بود برام برعکس نامزدم که بهم تجاوز کرد و بزور رابطه برقرار کردیم (چون نامزد قبلیم میخواست تو دوران عقد رابطه داشته باشم که من نمیخاستم ولی اتفاق افتاد منم نه از لحاظ جنسی و حسی و عاطفی بهش حس نداشتم و فردایش فرار کردم خونه پدرم

  5. سلام من خانومي هستم كه يكبار ازدواج كردم در حدود ١٣سال ؛يه دختر ٧ساله دارم كه بدليل اخلاق بد و فحاشي ودست بزن و خيانت واعتياد دارم از همسرم جدا ميشم و الان به مدت ١سال و ٢ماه خونه پدرم هستم و دارم متاركه ميكنم و توي مراحل گرفتن مهريه و بعدش طلاق هستم. من توي فضاي مجازي با آقايي آشنا شدم كه هم ايشون و هم من همديگرو خيلي دوس داريم و تا حدودي به خلق و خوي هم آشنا هستيم و حتي ايشون توي خيلي جاها بهم كمك كردن. ايشون كاملا منو ميشناسن ومنم از نظر اخلاقي تا حدود ٦٠درصد ميشناسمشون ولي كلا همه چي مجازي بوده و ما حضوري همو نديديم چون احساس ميكنم ايشون آدم معتقدي هستن وحتي با بنده چت هم نكردن فقط دورادور هواي منو داشتن و مث يه برادر هميشه بهم كمك كردن. اينجوري كه متوجه شدم ايشون معلم هستن و يه جورايي دورادور ابراز علاقه شون رو متوجه شدم ؛و اينجوري كه مشخصه و هر دومونم ميدونيم همو خيلي دوس داريم ؛و فكر ميكنم هر دومون قصدمون ازدواجه؛ اينجوري كه متوجه شدم ايشون تا زماني كه فك كنم من جدا نشم نخان جلو بيان ولي كاملا ميدونم كه كسي دورادور هوامو داره و خيلي دوسم داره و اگه جدا بشم ميخاد بياد جلو ولي الان بخاطر شرايطم نميتونه. منم به ايشون علاقه مندم وايشون رو براي ازدواج ميخام ؛ولي بدليل شرايطي كه گفتم شوهرم براي خانوادم ايجاد كرده خانوادم كاملا بدبين شدن به ازدواج ؛البته خودمم خيلي ميترسم ؛چون با وجود دروغ هايي كه اين مرد گفت و بلاهايي كه سرمون آورده اين مرد من وخانوادم كاملا بدبين و ترسو شديم ؛الان واقعا نميدونم چكار كنم يا حداقل اون آقا هم. من فكر ميكنم خيلي با اون آقا تفاهم دارم و همو ميفهميم حداقل الانش كه اينطوره ؛احساس آرامش باهاش دارم ؛فكر ميكنم ايشون هم همينطوره خيلي درك بالايي داره و آقاي موجهي هستن ؛مث يه حامي ميمونن؛خيلي جاها واقعا بهم خيلي كمك كرده ؛بطوري كه بيشتر شبيه يه ناجي ميمونه. شما فكر كن تو بايه شرايط افتضاح روبرو باشي يه نفر دستتو بگيره و بلندت كنه دقيقا هم چين شرايطي من با ايشون آسنا شدم بيشتر شبيه يه ناجي عمل كردن برام ؛نميدونم ولي احساس ميكنم مرد خوبيه ؛و من واقعا احساس ميكنم براي ازدواج ايشونو ميخام ؛ولي خوب نميخام بدون فكر وشتاب زده عمل كنم كه احيانا با شكست ديكه اي مواجه بشم ؛ميخام اگرم بخام باهاشون ازدواج كنم كاملا با شناخت دقيق و عاقلانه؛و اينكه الان شرايط خانوادگيمم اينطوره ؛و خانوادم كلا ميگن ازدواج نداري بكني و كلا همش استرس وترس و وحشت دارم ؛الان واقعا نميدونم چكار كنم؟من الان واقعا بايد چكار كنم به نظرتون با اين وضعيت؛و اينكه من فقط ميدونم بايد نسبت به اين آقا شناخت بدست بيارم ؛ولي خوب چطوري ؛بهشون بگم بيان همو ببينيم يا چي ؟چطوري بشناسمش؟و چطور ميتونم به شناخت دقيق برسم و اگه نهايتا من و اين آقا به شناختم رسيديم و خاستيم ازدواج كنيم ؛چطوري به خانواده ها مطرح كنيم كه احيانا با مخالفت اونا روبرو نشيم

    • اول اینکه آیا این آقا در جریان هستند که شما یک دختر دارید؟ دوم آیا شرایط ایشون هم مثل شمان جدا شدن یا مجرد هستند؟ تا زمانی که حضوری هم دیگه رو ندید و ارتباط نگیریذ نمیتونید به شناخت خوبی برسید. خیلی خوبه که ایشون در شرایط سختی به شما کمک کردند و شمارو در برابر مشکلاتتون تنها نزاشتن ولی بعد ازدواج شرایط تغییر میکنه چون هر دو طرف نسبت به هم احساس مالکیت دارن نقش ها تغییر میکنه انتظارات تغییر میکنه و… ولی تا زمانیکه به شناخت خوب و کاملی نرسبدید اقدام به تصمیم برای ازدواج نکنید

  6. من تنها زندگی میکنم .یعنی ازدواج کردم جدا شدم .کسی میاد سمتم قطعا واسه رابطه اس .دیگه نمیخوام دنبال کسی باشم ک میدونم هیچ کسی کنارم نمیمونه .ن اینکه مشکل داشته باشم .قانونش این شده .پسرها مردها هیچ تعهدی ندارن نسبت به جنس مخالفشون .درصد کمی متعهد هستن .دوس دارم جنس مخالف کنارم باشه اما همه جوره ن اینکه فقط واسه رابطه بخواد باهام باشه. اما همه مثل همن .ب هر حال خسته شدم از تنهایی .مدتیه در حد کوتاه پسری و میشناسم ک اونم طلاق گرفته اما اصلا متعهد نیست نسبت به کسی.هیچ ارتباطی با هم‌نداریم در یک مکان کاری با هم آشنا شدیم قبلا هم دانشگاهی ک درس میخوندیم خیلی کم ایشون رو دیدم خیلی کم .الان محل کاری ک منم مدتی رفتم دیدمش .بهم پیشنهاد رابطه داد کارش ی جوریه ک مکان شلوغی هست خیلی ها ممکنه بشناسنش .واسه همین میگه با کسی رابطه ندارم اعتماد ندارم‌نمیخوام با کسی دوس باشم .اما نیازجنسی دارم .تازشم خیلی نگرانه اگه قراره با من رابطه داشته باشه من زن بدی نباشم ک مریضی داشته باشم .من با کسی رابطه ندارم .چندین بار صحبت شد ک دو ساعتی وقت بگذرونیم ولی ب دلایلی قسمت نشد .ی چیزی و بگم واقعا الان هیچ مرد و پسر خوبی نیست ک کنارت باشه دلسوزت باشه تعصبت و بکشه .ب خودم گفتم حالا ک همجین مردی نیست واسه رابطه با کسی باشم .تنهایی خسته کننده اس .بحث سکس نیست .میخوام حداقل شده گاهی کنار کسی باشم .حالا چ واسه سکس چ هر چی .حداقل با کسی نیستم ک بد قیافه باشه چندش آور باشه اینم تا حدودی میشناسم میگم حالا ک ثباتی تو روابط نیست باهاش باشم اما میدونم دلم ی رابطه ی طولانی و خوب میخوام اما اهل رابطه ی عاطفی نیست .یعنی نمیشه فقط رابطه ی جنسی داشت .نگران شخصیت خودمم هستم ممکنه ی بار رابطه برقرار بشه

  7. من یه خانم ۳۳ ساله هستم که ۶ ساله جدا شدم از همسر سابقم ۱۳سال با یه مرد روانی و معتاد یزندگی کردم که خیلی زود ازدواج کردم حاصل ازدواجم که پسر ۱۲ سالست که تمام مهریه و نفقه خودم و بچم رو بخشیدم‌ تا پسرم‌ رو به حضانت بگیرم الانم مستقل و با خرجی پدرم زندگی میکنم اهل رابطه ی نامشروع و عیش و نوش و خوشگذر‌ون هم نیستم توی یه خانواده کاملا مذهبی و فوق العاده تعصبی و عقاید قدیمی بزرگ شدم و زندگی میکنم خودمم تا حدودی مرز ها و خط قرمزی که یه زن مطلقه باید رعایت کنه اهمیت میدم‌ از آبرو و‌ اینکه اسمم دهن مردم بیوفته خیلی میترسم ۵ سال پیش به طور اتفاقی و یه ماجرایی با آقایی آشنا شدم که زن و بچه داشت زنش سرکار تمام وقت میرفت از صبح میرفت شب میومد و خیلی به اون آقا اهمیت نمی‌داد نه اینکه خودش تعریف کنه خودم با چشمای خودم میدیدم هر چی اون آقا بهش میگفت نمیخواد بری سرکار بشین بچه هات تنها نباشن بازم خسته و‌ کوفته شب میومد خونه حس غذا درست کردن و خونه داری نداشت با وجود اینکه مرد هم سرکار میرفت و درآمدش خوب بود خلاصه یه دوسالی باهم بودیم جوری که عاشق سفت و سخت نه ا‌ون عشقهایی که برای هوا و هوس باشه نه براش یه زنه خونه بودم هر چند بهوایی که خونم بغل خونه پدرم بود اصلا خونم نمیومدیم میرفتیم خونش یا بیرون خلاصه تمام خاطرات بد زندگیم با وجود اون فراموش شد تمام لحظه لحظه هایی که باهم بودیم هنوزم بعد ۵ سال فراموش شدنی نیست دوسال از رابطمون نگذشت که یهویی حس کردم. همون خیانتی که همسر سابقم به من کرد منم دارم اون شکلی میشم و حس بدی بهم دست داد با وجود عشقی که از ته دلم داشتم کات کردم بخاطر اینکه آه و نفرین زن و بچش پشت سر من‌نباشه یخورده انگار زنش متوجه شده بود دوسال اصلا در تماس نبودم و کاملا کات بودم با وجود خواستگارهایی که داشتم از دوست آشنا بگیر تا آدم خوب ولی چون عشق اون مرد تو دلم بود هیچ کسی رو قبول نمیکردم عشق خالص و ناب و بدون هوس و از روی اینکه تنها باشم نبود توی دلم جا داشت بخاطر این هر کسی میومد نمیتونستم دلم جای دیگری باشه با کس دیگه زندگی کنم حتی توی زمان کات هم‌‌ با خاطرات و بودنش زندگی میکردم‌ توی این مدت اون مرد هم‌ همینطور بود‌ حس و‌حالمون‌ دوطرفه بود هر احساس و حسی داشتم‌ اونم که بعدا تعریف کرد دیدم همونجوری بود بدتر از من‌ با هیچ زنی دیگه هم به یقین میگم‌ نبود خلاصه یک سال نیم پیش برادر ۳۱ سالش بخاطر کرونا فوت میشه و پدربزرگ منم در همون سال بخاطر کرونا فوت شد اعلامیه رو توی فضای مجازی گذاشتم و اونم پیام تسلیت فرستاد و اونم اعلامیه برادرش رو فرستاد که خیلی ناراحت شدم دوباره باهم ارتباط گرفتیم ولی داغون بود خیلی افسردگی شدید گرفته بود روحیه داغون جسمی داغون بعدها تعریف کرد که بعد از اینکه من کات کردم حالش مثل من بوده میگفت روزا میرفتم اونجاهایی که باهم میرفتیم زجه میزده فکر می‌کرد من از روی نامردی یا اینکه با کسی دیگه بودم کات کردم‌ نمیدونست که عذاب وجدان گرفته بودم‌. حتی میدیدم همسرش اصلا با وجود اینکه برادر جونشو از دست داده بود اهمیت بهش نمیداد خلاصه بعد از یمدتی دوباره اون حس و حال قبل عاشقی که تو سینه هامون حبس بود دوباره شروع شد حالش عوض شد با اومدن‌ من انگار یه قرص بودم براش که تمام غم و‌ غصه هاش یادش رفت و‌روحیه قوی و‌شادی پیدا کرد اینبار باهم قرار گذاشتیم یه محرمیتی باهم بخونیم که دیگه اصلا از هم جدا نشیم الان نزدیک یک سال هست که محرم هم هستیم توی این مدت بهش گفتم حداقل به مادرت بگو که یه زن دیگه داری حداقل بدونه اگه اتفاقی ما رو تو خونه دید فکر بدی نکنه بدونه محرم‌ هستیم چند ماه پیش یخورده باهم بحثمون شد یه چند روز باهم صحبت نکردیم منم رفتم خونه مادرش و همه چی رو‌ به مادرش گفتم که برای هم میمیریم مادرش گفت من متوجه حالش شدم که تغییر کرده نگو تو بودی تو زندگیش بجایی که ناراحت بشه کلی خوشحال شد و ‌واقعا الانم هم من مادرشو دوست دارم هم اون منو اسم عشقم رضاست رضا اول یخورده جا خورد منو دید ناراحت شد ولی رفتار مامانشو دید که با من چقدر با محبته اونم پذیرفت الانم مادرش بهم زنگ میزنه من به اون البته پدرشم میدونه اونم خوشش اومد ازم. البته یروز وقتی خونه مادرش بودم زنش یبار منو دید و زنش دعوا و جنجال درست کرد که منم‌ سریع رفتم بیرون خلاصه اونم بخاطر بچه هاش قضیه رو جمع و جور کرد یه چند هفته ای باهم قهر بودن البته الانم‌‌ همینجور رابطه سرد و‌ بی روحی دارن فقط بخاطر دخترش که ۲۱ سالشه و پسرش ۹ ساله تحمل کرده این زندگی رو
    الانم پدر و مادر رضا و خانوادش میدونن ولی مشکل من اینجاست که خانواده من اصلا نمیدونستن تا چند روز پیش که با خانوادم شمال بودم تو واتساپ برای رضا عکس فرستادم دیگه قربون صدقه میرفتیم که سر یه جریانی پدرم عکس و پیام رو دید و ناراحت شد گفت این مرد کیه که آبرو نداری اینجوری عکس میفرستی خلاصه بابام تعصب عجیب و مذهبی دیگه کلی دعوام کرد به مامانم گفتم همون پنج سال پیش یه عکسی نشونت دادم که گفتم خواستگاره ولی چون شغلش شیفتی بود ‌‌و‌ از الکی گفتم میخ‌است ترکیه زندگی کنه دیگه چون پوریا نمیتونست بیاد قبول نکردم دوباره پیشنهاد ازدواج داده قبلا بعد از کات با مادرم گفتم که خواستگار داشتم و اینجوری بود شرایطش قبول نکردم البته نگفته بودم که زن داره و متاهله بچه هاشو گفته بودم ولی تاهل رو نه. گفته بودم جدا شده خلاصه وقتی بابام‌ فهمید سریع به رضا پیام دادم که به بابام زنگ بزنه بگه نیت بدی نداره و محرم هستیم و همدیگرو دوست داریم. بابامم وقتی محرمیت رو شنید بیشتر آتیش گرفت و خلاصه داستانی داشتیم که چند روز باهام حرف نمی‌زد تا اینکه اومدیم از شمال رضا یه زنگ به بابام زد که میخواد تنها ببینتش و مردونه صحبت کنه البته باهم‌ هماهنگ کرده بودیم که چی بگه امروز باهم ملاقات داشتن و همه چی رو گفت که چقدر از ۵ سال پیش همدیگرو می‌خواستیم و هنوزم عاشق هم هستیم ولی بخاطر اینکه ترکیه میخ‌است زندگی کنه و پسرم‌ رو نمیتونستم‌ ببرم‌ جواب رد دادم ولی الان محرم دلی هستیم اونم‌ به خواسته مادرش که آشنا میشیم حروم‌ نباشه حتی رضا بخاطر من قسم خورده که دست بهم زدیم و فقط محرم‌ شدیم که مال هم باشیم خواستگار نیاد و بهم فکر کنیم
    همه چی رو توضیح داده الا چیزی که قرار بود نفهمه اونم متاهلی که اگه بابام‌ بدونه متاهله یعنی خداشاهده بطور یقین یا منو میکشه یا اونو یا یجایی باید خودمو گم و گور کنم از ترس آبروریزی که روم‌ نمیشه توی چشمای خانوادم نگاه کنم
    از اونجا که بابام هم خوشش اومده از رضا و گفت آدم خوبیه با خدا و پیغمبره و وجدانا هم هست دل پاک و صادقی داره تو زندگیش وجدانا صادقه فقط بخاطر من با دهن روزه برای اینکه بابام آروم‌بشه و منو اذیت نکنه این حرف رو زد
    رضا اینقدر خودشو مشتاق نشون داد که انگار هیچ مشکلی نیست فقط منتظره که اوکی بدم‌ بیاد خواستگاری با خانوادش و البته مشتاق هم‌ هست فقط از جانب من مشکله که بابام‌ نمیدونه متاهله. مشکل اینجاست که من عاشق اون عاشق تر ولی موندیم با این دروغ چیکار کنیم‌
    از نظر اون میگه تو الان زن من هستی و اگر مشکل بابات نبود الان می‌بردمت سر خونه زندگی باهم زندگی می‌کردیم زنمم یبار بهش گفتم‌ میخوای بری برو رضا گفت زنم دوست داشت بمونه دوست نداشت بره بهتر ولی الان بابام موندم چیکار کنم

    • بیچاره اون زن اول… شما “فقط” از دید خودت و رضاجون مسئله رو تعریف کردی … مواظب باش تب عشق و عاشقی آقا رضا خوابید تره سراغ نفر بعدی!

  8. من ۲۳ سالمه یکبار جداشدم از سمت خانواده هم ترد شدم الان بایه اقایی صیغه کردم ولی ایشون پسر هستن ما خیلی همو دوست داریم ولی خانوادش با وجود من وازدواج بامن مخالف هستن بارها خاستم رابطمو تموم کنم ولی نشده ونتونستم ایشون هم میگه این ۱سال صیغه روباهم بگذرونیم بعدش به عنوان رفیق یا همسردوم باهم درارتباطیم میگه نمیتونه جلوخانوادش وایسه من یکبارشکست داشتم ۱۳ سالم بود بهم تجاوز شد وبزور زن یه ادمی شدم که ۲۰سال ازم بزرگتر بود بعدازاون جدایی عاشق شدم واینم اینجوری شده واقعا نمیدونم باید چیکار کنم شرایط برام سخته لطفا کمکم کنید ممنونم از شما

  9. من در شرف جدایی از همسرم هستم. ۸ ماهه که ازدواج کردم. ازدواج ما مبنای درستی نداشت و با کلی وهم و خیال شروع شد. کلی دروغ از همسرم شنیدم و بازم ازدواج کردم با ایشون. اختلاف فرهنگی زیاد و دوری هم مزید بر علت شده‌.الان به بن بست رسیده زندگی ما و میخوایم جدایم. من از جدایی و بعدش میترسم یه خورده

    • جدا نشید لطفا . سخته واقعا بمونید و بجنگید

    • با یک مشاور زوج درمانی مشورد کنید حتما
      جدایی خیلی سخته من تجربشپ دارم
      و اینو همیشه به یاد داشته باشید ترمیم یک رابطه خیلی اسون تره ساختن یک رابطه جدید هست

    • با یک مشاور زوج درمانی مشورت کنید حتما
      جدایی خیلی سخته من تجربشو دارم
      و اینو همیشه به یاد داشته باشید ترمیم یک رابطه خیلی اسون تره ساختن یک رابطه جدید هست

  10. من 6 ساله از همسرم جدا شدم و صاحب دو فرزند دختر هستم… 14 و 5 ساله.. خودمم 37 سالمه… این تایم من رابطه ای نداشتم… الان واقعا دارم اذیت میشم.. قصد ازدواج دام هم ندارم… از دوستی هم میترسم… میخوام بببینم راهی هست که این میل و غریزه سرکوب بشه یا نه؟

  11. سلام قراره از آخر این ماه من وهمسرم جدا زندگی کنیم چگونه می توانم خودم را راضی کنم زیرا از باز خواست مردم و نگاه تحقیر آمیز فرزندانم وحشت دارم لطفا بگید چه جملاتی به خودم بگم که بتوانم این دوران را بگذرونم

    • احتیاجی نیست چیزی بگی باید قبول کنی و مسولیت کار تو به عهده بگیری و پذیرش تو ببر بالا قوی بودن رو خودت کار کن سعی کن آدم بهتری بشی خودتو لایق بهترینها بدون و از اشتباهات درس بگیر و دیدتو به زندگی بهتر کن .نترس اگر بترسی باختی خودتو مدیرت کن اگه نتونی خودتو جمع و جور کنی دچار آسیب میشی

    • جدا زندگی کردن راه حل خوبی بود ؟ منم بهش فکر می کنم

  12. با سلام .مدت ۵ ماه هست که جدا شدم.خانومی ۴۰ ساله هستم وجویای کار که متاسفانه موفق نشدم.احساس میکنم دارم ردحیه م رو میبازم.به برگشت فکر میکنم.چکار کنم

  13. سنم ۳۰سالمه خانم هستم و به تازگی طلاق گرفتم میزان تحصیلاتم زیر دیپلم هستم خانه دار،اصلا حال و شرایط خوبی ندارم با یه نفر آشنا شدم چهار سال باهاش بودم خیلی بی ارزشم کرد خوردم کرد همه حرفاش دروغ محض بود زندگیم رو بخاطرش خراب کردم مجبور به تن فروشی شدم تو رابطم فکرش رو نمیکردم به اینجا برسم حالا که میفهمم اون خیلی بی ارزش بود ک با من بازی کثیفی رو شروع کرد من خیلی ساده ابلح بودم یه حرفای خیلی زشتی بهم میزنه پشته سرمم همینطور انگشت نما شهر شدم دوسش دیگه ندارم فقط نفرت اومده سراغم ولی نمیدونم چرا حال دلم اینجوریه که فکر میکنم تو این دنیا نباشم بهتره

  14. سلام من از خانمم طلاق گرفتم ولی بعد یک سال هنوز هم دوسش دارم و میدونم اگه برگردم به همون زندگی هیچ تضمینی نیست که با هم بتونیم ادامه بدیم ولی از یه طرف هم نمیتونم فراموشش کنم

  15. بنده ازهمسرم جدا شدم البته بعده ۵سال به تفاهم نرسیدیم. حالو حوصله هیچیو ندارم همش دچاره استرس واصطرابم حتی سرکارمم نمیرم چندوقتیه چون واقعا حاله هیچیو ندارم حتی فکره خودکشیم به سرم زده قبل ازینکه ازهمسرم جدا بشیم همه سعیوتلاشمو کردم تازندگیمون ادامه داشته باشه ولی همسرم نخواست ازتون میخوام راهنماییم کنین چطوری ازین حالواوضاع دربیام

  16. سلام وخسته نباشید

  17. سلام من ۲۷سالمه یک خانم هستم تازه از همسرم جدا شدم دیپلم دارم هیچ شغلی هم ندارم. من دوماه از همسرم جدا شدم دوتا بچه کوچیک دارم همسرم خیلی اذیت میکرد منو ولی الان که جدا شدم یه حسی بدی دارم فکر میکنم اشتباه کردم آینده بچه هام تباه شد ولی خوب واقعا شرایط زندگیم بد بود و غیر قابل تحمل احساس میکنم افسرده شدم بیشتر تایم روز رو تو خونم حوصله هیچ کاری ندارم فکر میکنم اوضاعم خوب نیست لطفا راهنمایی کنید چکاری باید انجام بدم. مشکل ما از اولش بخاطر اخلاق تند همسرم بود بی احترامی میکرد فحش زشت میداد سر هرچیز الکی بعد رفته رفته شروع کرد به اذیت کردن های متفاوت از اجازه ندادن بیرون نرفتن تا قطع ارتباط با فامیل و دوست تا اینکه دیگه پول هم نمی‌داد و از کار بیکار شد و دنبال کار نمی‌رفت بعد از چند مدت یه خونه خرید و پدرمن هم فوت شد و فهمید که به من ارثی رسیده و شروع به اذیت کردن من کرد تو نخریدن وسایل مصرفی تو خونه همیشه هرچیزی تو خونه لازم داشتیم با دعوا و فحش می‌خرید تا جایی که می‌گفت نمیخرم تو خودت پول داری با پولای خودت بخر منم چون دوتا بچه کوچیک داشتم و نمیتونستم بزارم بچه هام گرسنه بمونن می‌خریدم و خلاصه تا اینکه ما از اون خونه رفتیم به جایی و مستاجر شدیم تقریبا بیشتر خرج خونه بامن بود تا یکسال پیش که همسرم گفت اگر میخایی اینجا زندگی کنی و بمونی باید اجاره خونه رو هم تو بدی منم واقعا پولم نمیرسید از یه طرف دیگه هم همسرم واقعا اذیت هاش زیاد شده بود حتی تو تربیت بچه ها هم اثر گذاشته بود و اونام عصبی و بد شده بودن من این تصمیم رو گرفتم که ازش جدا بشم چون واقعا اذیت هاش تموم نمی‌شدن هر روز هم بدتر میشد مشروب میخورد سرکار نمی‌رفت بچه ها رو کتک می‌زد و فحش های زشت میداد بمن پیش بچه ها من ازش جدا شدم حدود یکماه بعد اومد گفت اشتباه کردم برگردید قبول نکردم و از اون موقع همش به من میگه تو آینده بچه هارو تباه کردی تو کاری کردی بدون پدر بزرگ بشن تو بخاطر خوش گذرانی خودت اینکار و با آینده بچه ها کردی بچه ها هم میدونستن که چقدر مارو اذیت می‌کنه ازش متنفر بودن ولی الان که ازش جدا شدیم اومدیم خونه مادرم انگار اوناهم تازه فهمیدن پدرشون رو دوست دارن همش براش ناراحتن و وقتی میخان برن ببیننش بال درمیارن دختر بزرگترم که

  18. سلام 26ساله هستم و هشت ساله که ازدواج فامیلی به اجبار مادربزرگ کردم…عروس عمه شدم و اینکه ما هیچ تفاهمی با هم نداریم اون ها سنی هستند و من شیعه و اینکه اصلا انسان های دینداری نیستند… شوهرم گوشش به دهنش مادرش هست .. به خاطر حسادت های مادر شوهر و یک خواهر شوهر خیلی کتک خوردم و اذیت شدم البته اینم بگم که در طول ازدواج اصلا اجازه آمدن به خانه پدر نداشتم بدون همراهی مادرم دو تا پسر بدنیا آوردم….بعد از سه و نیم سال ازدواج به دلیل کتک و فحاشی با پسران فرار کردم خانه پدرم…. حدوداً ده ماه موندم ولی باز به اسرار شوهرم برگشتم اما همین که برگشتم شوهرم و مادرشینا بددتر شدند که بهتر نشدند بعد از اون هم سه سال زندگی کردم و الان یک سال میگذره که با دو تا بچه اومدم خانه بابام و می‌خوام متارکه کنم.این وسط هیچ گونه همایتی از عمو ها و مادربزرگ ندیدم همه به من پشت کردند به خاطر عمه ام…. من خیلی خوشحالم که اومدم و خیلی ناراحتم از اینکه اینجوری بازیچه خودخواهی های مادربزرگ و عمه شدم این مسئله خیلی من رو اذیت می‌کند من نوزده ساله عروس شدم و بابت همه روزهای عمرم که حیف خانه عمه شد واقعا پشیمونم…آخه من با عمه در یک خانه زندگی میکردیم.سه خواهر شوهر و یک برادر شوهر و پدرش

  19. 16 سالمه 6 ماهه ازدواج کردم دعوای های شدیدی باهم داریم اینبار حتی به کتک هم کشید و به مادرم فوش داد اون 28 سالشه و معلمه خیلی دوسش دارم الان 6 روز از اون ماجرا گذشته پدرم میخواد طلاقمو بگیره من دوسش دارم هر وقت یاد خاطراتمون میفتم گریم میگیره

    • تا بقیه عمرت تباه نشده لطفا جدا شود ، متوجه ام که سخت و دردناکه ، اما تو الان سن کمی داری و روز های زیادی رو پیش رو داری ، موندن در کنار حتی یک آدم عاشق هم در سنین پایین تبعات دردناک و زیانبار خودش رو داره ، دلیل این موضوع هم عدم کسب تجریه در خیلی از مسائل هست.
      کیس شما که دیگه از الان دست به زن داره و تکلیفش کاملا مشخص.

  20. احتیاجی نیست چیزی بگی باید قبول کنی و مسولیت کار تو به عهده بگیری و پذیرش تو ببر بالا قوی بودن رو خودت کار کن سعی کن آدم بهتری بشی خودتو لایق بهترینها بدون و از اشتباهات درس بگیر و دیدتو به زندگی بهتر کن .نترس اگر بترسی باختی خودتو مدیرت کن اگه نتونی خودتو جمع و جور کنی دچار آسیب میشی

  21. بی توجه باش بهشون واسه خودت هدف تامین کن عزیزم.انرژی تو ببر بالا تا احساس پیدا کنی خودتو لایق بهترینها بدون

  22. سلام.من ۳۰ ساله هستم و یک برادر کوچیکتر از خودم دارم.خانواده مذهبی ای داریم(داشتیم).سال ۹۳ به صورت سنتی عقد کردم و ۲ سال بعدش عروسی کردیم.با اینکه داخل عقد هم متوجه اختلافات مون و مشروب خوردن و رفیق بازی همسرم شده بودم،ولی پدرم گفتن وقتی ازدواج کنید تغییر میکنه و مرد زندگی میشه.ولی خب نشد.سال ۹۸،بعد از بارها صحبت کردن با خودش و خانواده هامون، و وقتی مطمئن شدم نمیخواد تغییر رویه بده، اومدم خونه پدرم.و کسیو نفرستاد دنبالم چون ایشون هم میخواست رابطه تمام بشه. و ۲ سال بعد که دیدم عمرم داره میگذره و خونه بابام بلاتکلیف هستم، مهریه رو بخشیدم و جدا شدم. چند بار وارد روابط کوتاه مدت شدم که ۲، ۳ هفته طول میکشید و بعد کات میکردم.میدونم اشتباه بود و تا چند ماه نباید وارد هیچ رابطه ای میشدم ولی خب اونموقع این موضوع رو نمیدونستم. از طریق اینستا با پسری آشنا شدم که هشت سال از خودم کوچیکتره و مجرده.از اسفند ۹۸ باهاش هستم و بعد از طلاق و گذشتن عده،صیغه کردیم.یعنی از مهر ۱۴۰۰. اوایل خیلی غیر واقع بینانه به موضوع نگاه میکردیم و اون میگفت من به خانواده م نمیگم چون نمیتونن بپذیرن و میگفتیم خانواده منو هم راضی میکنیم.اون آقا پسر خونشون اطراف اصفهانه و من هم سال ۹۹ ارشد دانشگاه اصفهان قبول شدم. چندین بار همدیگه رو دیدیم تا حالا و بیرون رفتیم و حتی مسافرخونه. ولی خب چون اون همیشه با همه نظرات منم موافقه تاحالا بحث و دعوای جدی ای نداشتیم. ولی الان که مدتی گذشته، تونستم واقع بینانه تر به رابطه مون نگاه کنم و حتی یه بار ماه پیش باهاش صحبت کردم در این مورد و هردومون به این نتیجه رسیدیم که نمیشه خانواده ها رو راضی کنیم و فهمیدیم که رابطه مون ته نداره.ولی متاسفانه موضوع رو باز گذاشتیم و به خاطر حال خوب ف به خاطر حال خوب فعلیمون باهم،ادامه ش ندادیم. نمیدونم چطوری برخورد میکنه با این موضوع چون ۲۱ سالشه و سنش کمه و احساساتیه و همچنین، به گفته خودش، قبل از من با کسی دوست نبوده. لطفا کمکم کنید میخوام قبل از بیشتر شدن وابستگی و عمیق تر شدن رابطه تمومش کنم

  23. چهارده سالم بود عروسی کردم با کسی ک هیچ عشقو علاقه ای بهش نداشتم شوهرم نظامی بود شغلش بعد چند سال که کنکور میخاستم بدم حامله شدم پسرمو و دیگه نتونسم کنکور بدم از همون اولش هم ما هرروز دعوا داشتیم با شوهرم.تا این ک سر بی توجهی و بی علاقگیش بهم ب زندگیمون و این که خیلی رفیق بازه همش باهاشون میره بیرون شبا همش مهمونی خونه همدیگه منو بچم اذیت میشدیم و این کم نبود خیلی چشم چرونی هم میکرد تا این ک اواخر میدیدم ک با خانم های … چت و یا در ارتباط بود خونه پدرم اینا تهران بود و باهم نمیومد از سنندج چون خونم ت سنندج بود..تنها میومدم براش مهم نبود.من یه دختر خوشتیپ و خوشگلم هنوزم ولی نمیدونم چرا اینطور باهام رفتار میکرد تا این ک اخرین بار سه سال پیش اومدم تهران مهمون پدرم اینا ک به اینستاش وصل شدم دیدم با چند نفر قرار گذاشته .و تصمیم گرفتم دیگه برنگردم و گف ک دنبالت نمیام باید خودت بیای دیگه اینطور شد ک مهرمو اجرا گذاشتم هنوزم طلاق نگرفتیم پسرم اون موقع چهارسالش بود حضانتش رو گرفتم تا هفت سالگی پیش من باشه کنکور دادم و رشته پرستاری ازاد شهربابک رو اوردم سال پیش .مادرم بخاطر پسرم همراهم اومدن و خونه گرفتیم اونجا.ت این مدت با شوهرم هییچ ارتباطی نداشتیم اصلا دیگه نمیخاستیم همدیگرو.ت دانشگا با پسری اشنا شدم سه سال از خودم کوچیکتره من نمیدونم کی عاشق هم شدیم شاید اولین باری بود ک عشق رو توجه محبت رو فهمیدم این ک کسی حواسش بهت باشه هرروز پیگیرت باشه..گذشت و یک ترم هم گذشت خیلی وابسته هم شدیم ببخشید ولی باهم رابطه داریم.اما حس ها و فانتزی های عجیبی هم داره اما با این وجود باز هم خیلی همدیگرو دوس داریم.یک پسر خیلی جذابه خوشتیپ و باادب و باخانواده.هنوزم سر این که پدر و مادرش نمیتونن با این ک من. پسرم ده روز پیش برگشت پیش پدرش چون هفت سالش شده .و من الان نمیتونم تصمیم بگیرم ک انتقالی به سنندج بگیرم برگردم ت خابگا سنندج بمونم هرهفته ب پسرم سر بزنم.یا انتقالی ب تهران بگیرم پیش پدر مادرم باشم.یا این ک بمونم شهر بابک و ادامه بدم رابطمو با کسی ک خیلی دوستش دارم باورتون نمیشه چقد همدیگرو دوست داریم ولی هنوز هیچ اینده ای تضمینی نداریم باهم

    • حقیقتش آدم هایی که تحت نظر دیکتاتور بزرگ می شن انگار بخشی از هویتشان در اون شخص گم شده، حق و حقوق خودشان را نمی شناسند، البته ممکنه جبران افراطی کنه و به پدرش نه بگه و از اون ها جدا بشه،باید مدت دیگری به همین سبک ادامه بدی تا بیشتر بشناسی آیا واقعا شما اولویت اولش هستید به نیازها و احساسات شما توجه می کنه؟ به استقلال شما احترام می گذاره، شما را همان طور که هستید با بچه می پذیره، بهتون اعتماد می کنه. به تفریحات و سرگرمی های شما احترام می گذاره؟به قوانین و محدودیت هایی که در رابطه تان دارید احترام می گذاره؟مدتی ادامه بدهید، اعتماد به نفس خودتان را حفظ کنید، به اون هم خیلی احترام بگذارید، در مقابلش همیشه رفتار جراتمندانه داشته باشید یعنی هیچ وقت پیشش گریه نمی کنی، عصبانی هم نمی شوی، در خواستی داشتی یا ناراحت بودی، با احترام و اقتدار چند مورد از خوبی هاش را تعریف می کنی، بعد می گویی من ناراحتم از این رفتار شما یا من عصبانی ام از این رفتار شما، من این خواسته را دارم. کم کم خودش هم این سبک را یاد می گیره و در مقابل پدرش اجرا می کنه و نتیجه بهتری می گیره

  24. من 33سالمه و فقط 10 ماهه که ازدواج کردم شوهرم کاملا دو قطبی.. ینی وقتی عصبانی نیست خیلی دوستم داره و هرچیزی می‌خره و هر کاری میکنه… اما وای به زمانی که یه چیز کوچیک اذیتش کنه… شروع میکنه به فحاشی به منو خونوادمو مرده هام.. حرفای بی نهایت زشت… کتک میزنه که زورشم خیلیه چون بوکسور، و چندین بار خواسته منو بکشه… گاهی از لجش تف میکنه روم و منو حیوون خطاب میکنه…الانم با بدن کبود و شخصیت خورد شده اومدم خونه بابام… میگه طلاق بگیریم… میگه تو لجبازی میکنی و منم نمیتونم کنترل کنم خودمو
    چیکار کنم به نظرتون… من زندگیمو دوست دارم… توی مجردیمم اهل پیرو اینا نبودم.. چون هیکلم خوب بود میدونستم همه به منظور میان جلو… الانم میدونم طلاق بگیرم دیگه نمیتونم کسیو بخوام…. خونوادم میگن جدا شو… ولی من هنوزم دوستش دارم…

  25. سلام خسته نباشید من سی و چهار سالمه وهمسرم سی وشش سال دارن من هفت سال پیش طلاق گرفتم و الان نزدیک سه ساله بایه مرد متاهل صیغه پنج ساله شدم البته بعد ازیک سال فهمیدم زن داره خیلی هم بهش وابسته شدم وقتی فهمیدم ک دیر بود نتونستم ازش جدا بشم .مشکل اصلیم اینه ک به من اعتماد نداره خیلی همدیگر رو دوستداریم ولی احساس میکنم مرد کنترل گری هست من هیچ کاری نکردم اما دایما منو کنترل میکنه و محدودم کرده .من قبلا خیلی اجتماعی بودم روابط خیلی خوبی با دوستام داشتم اما الان باکسی درارتباط نیستم چون همسرم ناراحت میشد قطع رابطه کردم وقتی گوشیم مشغوله عصبی میشه بااینکه همه چی رو کنترل میکنه من حتی تماسامم براش عکس میگیرم میفرستم چون پبش هم زندگی نمیکنیم هفته ای یه بار میاد پیشم .چن ماه پیش باردار شدم نخاسته هر چی از دهنش دراومد بهم گفت و مجبور شدم بچه رو سقط کنم الان درشرایط روحی بدی هستم حتی گوشیمم پیششه اما باز بهم باور نداره ومن بخاطر این موضوع خیلی ناراحتم شماچه راهکاری دا رین یکیم اینکه من دوتا بچه دارم و از لحاظ مالی خوب نیستم تو این سه سال خرج زیادی به من نداده وفقط وعده وعیدداده ک ماشینمو میفروشم برات زندگی راحتی فراهم میکنم منم شرایط خوبی ندارم دیروز گفتم ک کی کمکم میکنی گفت نگران نباش به زودی ولی نمیدونم چی میشه فقط دیروز من خیلی عصبی بودم ازش خاستم که بهم اعتماد داشته باشه وضعیت جسمانیم بعد سقط خیلی بده و اینقد تو طول این مدت به من گیر داد و خونه نشین شدم و تنها حس بدی دارم همش ازش میترسم و استرس دارم برای هر چیزی ازم توضیح میخاد ک خستم کرده دیروز بهم گفت دوست داشتنت دروغه اگ بود به حرف من گوش میدادی در حالی ک من واقعا از همه چیم گذشتم اما دوباره ناراحتم میکنه والان قهریم .

  26. هشت ماهه وارد رابطه زندگی شدم بسیار مرد پنهان کاری و انکار کن در کارهاش هست چند مرتبه غذا درست کردم یا از خواب بیدارش کردم یا بیرون بودیم اسم خانم دیگری رو عنوان کرد با یک اسم و به زبان آورد مثلاً برنج خوشمزه درست کردم با خورشت گفت میترا خانم چه‌ کرده گفتم میترا کیه گفت نمیدونم و انکار می‌کنه و بسیار حیله گر هست و نهایتا با داد و غد بازی منو میخاد آروم کنه من شک دارم و دیگه هیچ احساسی بهش ندارم. بارها اسم من چیز دیگست به همین منوال صدا کرده اسم خانم دیگه ای رو میگه و اسم میترا و میگه من بعد از طلاق دومم با کسی نبودم و تنهایی پیشه کردم .بسیار چشم هیز هست و نگاه به این ور و اون ور می‌کنه و من فقط همیشه سکوت کردم و به نوعی خودم رو قانع کردم تا این ناآرامی من باعث تزلزل رابطه نشه _و هر گاه هم نگاه به هر زنی به هر عناوینی می‌کنه چون دارم میبینم چشم توی چشم ولی با شدیداً انکار می‌کنه جوری که با داد و بیداد سر من ساکت بشم و بحث تمام بشه _ حتی به جای تناسلی خواهرش هم خیره میشه و ول نمیکنه _ ولی بگم چرا میگه نکردم اشتباه نکن میپرسم دیدی فلانی چه لباس زننده ای پوشیده بود میگه آره ولی میگم پس تو چرا نگاه می‌کنی سریعا انکار می‌کنه من نگاه نکردم تو اشتباه می‌کنی و منو روانی جلوه میده و دوباره به کارش ادامه میده. هنوز ازدواج نکردم چون هیچ گاه حاضر نیست با مردی اسمم توی شناسنامه بره ولی زیر یه سقف مثل دوست هستیم ولی خطاب به هم زن و شوهر میکنیم. هرگز نمیخوام به ازدواج فکر کنم بعداز خیانت همسرم که جدا شدم سال ها با دخترم زندگی کردم و بسیار عاطفی و حساسم و در عشق پاک غیرتی _ ایشون بسیار ادعای دوست داشتن عمیق میکنه و هر کاری می‌کنه من در رفاه و شادی بسر ببرم فقط به من میگه تو به من محبت کن_ ولی وقتی این چنین مسائلی میبینم از محبت کردن بیزارم براش و نسبت بهش بی اعتماد _ و نمیزارم حتی بهم دست بزنه چون میترا و دروغ و چشم سفیدی هاش میاد جلوم _ ازدواج اول و دومش هم دو خانمش از ایشون جدا شدن ولی خودش اصرار به موندن باهاشون داشته _از انکار هاش _ پنهان کاری های حیله گرانش_ خسته شدم و نمی‌دونم باید چیکار کنم و دلم میخواد برم از زندگیش فقط احساسم میخواد کاری کنه چشمم روی واقعیت ها ببندم _ دوباره به خودم سریع میام و جمع و جور خودم میکنم _ هر نوع لباس و دلبری کردم براش باز هم چشمش هیز هست و کاملا بهش میگم انکار می‌کنه و این منو از رابطه سرد سرد کرده جوری که توی روحیه دخترم تاثیر داره میزاره

  27. من ۲۰ سالمه امسال میرم تو ۲۱. تو ۱۶ سالگی ازدواج کردم با ی پسره ۱۹ ساله دوسال تو عقد بودم باهاش ی ماه بعد عقدم ازش بدم میومد کلا دیگ بی حس شدن ازش … دیک تو قلبم جایی نداشت. خلاصه بعد از دعوا های زیاد و قهر. و جدا شدیم.‌ بعد ی سال دوباره امسال عقد کردم ۴ ماهه متاسفانه همین حس بی حسی رو نسبت به همین شوهرم دارم … و نمیتونم دوسش داشته باشم. دیگ میخام با مامانم صحبت کنم جدا بشم .. حالم خوب نی دیگ به زندگی و آینده امیدی ندارم

  28. سلام.وقتتون بخیر من در استانه طلاقم الان خانواده خودمم باهام قهرن پدرم ک کلا مامانم سرسنگینه تقریبا دوسال و نیم تو عقد بودم و در دوران عقدم هستم که میخام جدا شم الان هم سختی جداشدن و دارم تحمل میکنم .هم اینک خانوادم باهام سرسنگینن و من خودمو مقصراصلی این میدونم داغونم ی روزایی فکر رفتن از خونه رو میکنم ولی باز میگم اگ زمان بگذره حل میشه نمیدونم چیکار کنم از زندگی خسته شدم واقعا کم اوردم . 25 سالمه ولی دیگ نمیتونم صبر کنم . برا ی اشتباهی شرمنده ممان و بابام شدم ?? . به اخر زندگی رسیدم

  29. ۳۵مطعلقه.کارشناس ارشدحسابداری.ازدواج کرده .باهمسرم همدیگررا خیلی دوس داشتیم.دخالت خانواده ایشون موجب شد من ک مرد هستم نتوانم غرورم را نادیده بکیرم .بهمین دلیل خانواده همسرم را نادیده گرفتم نه خود او را.ایشون هم نتوانست این اختلاف را بپذیرد و بعد۶سال ترکم کرد.۲سال است تنها زندگی میکنم.دیگر ب هیچکی دل نمیبندم.همسر سابقم را فراموش نکرده ام.احساس میکنم خیلی قوی تر شده ام و کلا دیگه دوس ندارم ازدواج کنم.زنم خوب بود و ناراحتم چرا شخصیتی مثل بنده باید با این مشکل مواجه شود.خونواده اوشونم هم پدر و هم مادرش فرهنگی بودند ولی میخواستند مرا افصار کنند و من زیر یوق آنها نرفتم.ولی در هر صورت زندگیم از بین رفت.پدر مادرم غصه منا میخورند.کارمند هستم و تنها در خانه شخصی زندگی میکنم.استاپ لایف خوبی دارم.ورزش.مطالعه.کار.خواب.فعالیت .مسافرت.تجارت.تبادت همه اکی .و حتی سلامتی.ولی بیخیال همه چیزم و گاهی نگران آینده مبهم.نگران همسرم میشم .بهش فکر میکنم.میترسم یکی بهش خیانت کنه و اذیتش کنه هرچندک ب من بدی کرد ولی چون مخبت داشت توی دلم هست هنوز.یبار یکی واسطه برگشت شده ولی اوشون قبول نکرده.خودمم هرچی فکر میکنم نمیتونم جلو برم.نمیدونم اونم مثل من سردرگم شده یا فقط من دیونم

  30. خانمی هستم حدودا ۳۰ ساله و دیپلم دارم که یکبار ازدواج ناموفق داشتم وحالا بعد ازگذشت چندین سال ازاون ازدواج اولم.با یه آقایی آشنا شدم که ازطریق خانوادگی رفت و آمد داشتن وبرای خاستگاری هم آمدند ولی بدلیل نداشتن یسری شرایط ها اعم از درجریان بودن طلاق خانم قانونی وشرعی شان بدلیل تفاهم نداشتن و… که دارن ازهم جدا میشن من هم صبر کردم ولی تا به امروز حدودا دوسال طول کشیده ماجراشون و منم هر کسی که بخواد بیاد رو ازپشت گوشی جوابش رو رد میدن خوانواده م و کسیو درحقیقت قبول نمیکنم چون فکرم درحال حاضر ب ازدواجه ولی نمیدونم این آقا مناسب هست یانه چرا که از لحاظ احساسات اوکی هست ولی بازم بخاطر جواب ردی که به ایشون دادم ۷ماه پیش دلم نیس باهاشون باشم چون خواسته های منو توی مدت به نحوی کنار میزاشتن و تمایلی ب اجرای رسیدگی ب اونارو نداشتن،حالا من میخوام راهنمایی م کنید که درحال حاضر خانواده م هم فشار میارن که ازدواج کنم چون سنم بالا میره ولی خب خودم احساس میکنم اون شخصی رو که مد نظرمه نیامده برای این امر.الانم این آقا دوباره درخواست ازدواج دادن ب خودم ک موندم توی یه دوراهی بزرگ … قبول بکنم یانه….. امیدوارم کامل گفته باشم سوالمو و جواب دادنتون برام مهمه

    • اگر ۳۰ ساله هستید و بچه ندارید… قبل از انتخاب همسر… اول برید یه دکتر زنان ، برای فریز کردن تخمک… که خیلی واجب تر از ازدواجه… بعد بدون عجله انتخاب کنید… طلاق دوباره، مثل دفعه اول نیست… دیگه برگشت، یعنی فقط سرشکستگی…

  31. من قبلا ازدواج کردم و جدا شدم و بعد از چند سال با یه آقایی آشنا شدم که فکر میکردم فرشته ی نجات من هست اما بعد از ۶ماه فهمیدم که بهم خیانت میکنه دروغ میگه شغلش اصلا خلاف هست و زمانی اینارو فهمیدم ازش که توی صیغه باردار شدم و هیچ کاری نتونستم بکنم چون خانواده ی درستی هم ندارم خیلی صبوری کردم ولی آدم نشد ۳ساله دارم هر روز خیانت و دروغ و کلک تحمل میکنم دیگه خسته شدم چندین بار خودکشی کردم داغون شدم از این همه خیانت ،بچه هام الان هفت ماهشونه هنوز عقدم نکرده رو هوام ،از طرفی نمیتونم برگردم خونه ی پدرم چون خودشون نون ندارن بخورن حتی از طرفی ام پای خیانتای این اقا دارم دیوانه میشم خودمم به هزار تومنی ندارم حتی برم پی زندگیم نمی‌دونم باید چیکار کنم هیچکسم ندارم باهاش حرف بزنم هر چقدر با ملایمت هم برخورد کردم این اقا درست نشده دلیل کاراش و ازش پرسیدم فقط میگه غلط کردم اشتباه کردم دوست دارم منو ببخش این بار آخره ولی باز هم ادامه داره و من هم روز به روز حالم داره بدتر میشه حتی تا سر کوچه هم میره از تو انقد خودمو میخورم که حد نداره مدام فکرم مشغوله که الان با کی رفته الان داره دوباره خیانت میکنه ،نمی‌دونم باید چیکار کنم نمیخوام خودمو بکشم چون بچه دارم ولی حالم خیلی داغون و بده

  32. سلام یه خانم با یه بچه میتونه تنها زندگی کنه؟

  33. سلام ببخشید من بعد از ۶ سال جدا شدن از همسرم تازه با یکی اشنا شدم برای دوستی خیلی بهش علاقه مند شدم برای داشتن رابطه نزدیکی بهم فشار نمیاره ولی خب مرده و نیاز داره ب نظرتون کار درستیه ک باهاش رابطه داشته باشم یا نه چی کار باید کنم قصد هیچ کدوممون هم ازدواج نیس ولی خیلی بهم دیگه حس داریم

    • وقت خودتو تلف نکن… با کسی باش ، که تو رو برای ازدواج بخواد… اون که میگی خیلی به هم حس داریم… فقط یه اشتیاق ساده است و علاقه ای که زن ها به دوست داشته شدن دارن… وگرنه بقیه اش هوسه….

  34. سلام…
    من ۶ماهه عقد ‌کردم و خانومم تاکید می کنه که باید جداشیم و چندباری هم رفتم خونشون و دلیل جدایی رو پرسیدم اما متاسفانه دلیل قانع کننده ای به من نداده و حتی مشاورم رفتم اما باهام نیومد حتی مشاور می خواست باهاش صحبت کنه که خودش قبول نکرد روزی یه بهونه میاره و فقط می گه جدا شیم اما دلیلشو نمی گه چندباری با خودش و خانواده اش صحبت کردم که اگه مشکلی از سمت من هست عرض کنید که خودمو اصلاح کنم اما هیچ دلیلی نیوردن ….واقعا نمی دونم دارم چیکار می کنم.

    • همون دلیلی که میگید به نظر شما قانع کننده نیست… به نظر اون خانم شاید خیلی مهم باشه… دنبال چه چیزی می گردید؟ جدایی که فقط بخاطر اعتیاد یا دست بزن داشتن اتفاق نمیفته

دیدگاهتان را بنویسید