خانه / اختلالات روانی / با همسر افسرده چگونه رفتار کنیم؟
Treatment-of-spouse-depression

با همسر افسرده چگونه رفتار کنیم؟

در رفتار با همسر افسرده ممکن است خیلی نگران شوید و برای درمان افسردگی زن خود احساس درماندگی کنید. از این گذشته، افسردگی یک بیماری سرسخت است. همسر شما بی عاطفه و بی تفاوت به نظر می‌رسد و عمیقاً غمگین است.

از نشانه های افسردگی همسر شما می‌تواند احساس ناامیدی، خستگی و بی حوصلگی باشد. همسر شما ممکن است نسبت به هر چیزی خسته و منفی نگر شده باشد.

احتمالا شما نتوانید علایم افسردگی زن خود را به‌خوبی تشخیص دهید. به‌عنوان‌مثال ممکن است بی عاطفگی، سردی و زودرنجی همسر خود را اشتباهی به خستگی همسر و موضوعات دیگری ارتباط دهید. به گفته روانشناسان، اگر شما قبلاً تجربه افسردگی را نداشته‌اید، احتمالاً تشخیص نشانه های افسردگی همسر برای شما کار آسانی نیست.
علائم افسردگی در یک طیف گسترده خفیف تا افسردگی شدید قرار دارد. طبیعی است که شما نسبت به افسردگی همسر خود احساس نگرانی کنید. در این بخش توصیه‌های یک دکتر روانشناس در مورد راه‌های کمک به درمان افسردگی همسر را با شما به اشتراک می‌گذاریم:

در درمان افسردگی زن خود نقش یک رهبر را بازی نکنید

بزرگ‌ترین اشتباهی که سهواً ممکن است در قبال درمان افسردگی همسر خود انجام دهیم گفتن چیزهایی شبیه این است: زندگی مشترک ما خوب است، دلیلی برای افسردگی در زندگی ما وجود ندارد، امروز یک روز خیلی خوب برای ماست.

البته درست است که شما با این گفته‌ها می‌خواهید مثبت باشید و این انرژی مثبت را به همسر افسرده خود منتقل کنید اما این بیانات به گفته این دکتر روانشناس باعث کوچک شمردن احساسات و بیماری همسر شما می شود، زیرا مثبت اندیشی شما کمکی در درمان افسردگی زن نمی کند.
به گفته یک متخصص در امر مشاوره خانواده ، افسردگی هیچ ارتباطی با تجربه یک روز بد، یا نداشتن چیزهای کافی در زندگی ندارد. قرار نیست که حتماً دلیلی برای ابتلا به افسردگی وجود داشته باشد. افسردگی یک بیماری پیچیده است که توسط عوامل متعددی شامل آسیب های ژنتیکی، استرس، آسیب های روانی و جسمی بعد از ازدواج یا قبل از ازدواج رخ‌داده است.

از منفی نگری زن افسرده و غمگین خود برداشت شخصی نکنید

حتی اگر همسر افسرده شما هر نوع نظر منفی نسبت به شما اظهار کرد، او خود چنین نگاه منفی را انتخاب نکرده است. در حقیقت، این منفی نگری یکی از علایم افسردگی است. پس واقع بین و صبور باشید تا دوره درمان افسردگی زن شما زودتر به پایان برسد و به روزهای خوب زندگی مشترک گذشته برگردید.

در زندگی با زن افسرده شرایط روحی او را درک کنید

به گفته این دکتر روانشناس تلاش در درک شرایط روحی و عاطفی همسر از اهمیت بالایی در درمان افسردگی برخوردار است. از همسر خود بپرسید چه احساسی دارد و هم‌اکنون به چه چیزی فکر می‌کند ( بدون اینکه در پاسخ او مداخله ایجاد کنید و سعی کنید تظاهر به عادی بودن شرایط کنید). مثلاً به همسر خود بگوید: من دوست دارم بدانم الآن چه احساسی داری؟ یا لطفاً به من بگو چگونه افسردگی شرایط روانی و احساسات تو را تحت تأثیر قرار داده است؟

در درمان افسردگی زن خود بر قدم‌های کوچک تمرکز کنید

به همسر خود کمک کنید قدم‌های کوچکی مثل مراجعه به یک مرکز مشاوره ، مطالعه کتاب در مورد راه‌های درمان افسردگی یا گوش دادن به پادکست روانشناسی یا جستجو از طریق اینترنت و سایت مشاوره آنلاین بردارد. درواقع با این اقدام شما به همسر خود کمک می‌کنید با افزایش دانش و آگاهی، نگرش خود را نسبت به زندگی تغییر دهد.
به عقیده این دکتر روانشناس پیروی از یک سبک زندگی سالم و تغییر عادات و رفتار های ناسالم به کاهش علایم افسردگی کمک فراوانی می‌کند. مثلاً ورزش و پیاده‌روی به همراه همسر، خرید وسایل خانه به اتفاق همسر، رفتن به مسافرت، تماشای فیلم و هر کاری که همسر شما را از احساس افسردگی دور کند و به زندگی روزمره برگرداند  می‌تواند کمک زیادی به درمان افسردگی همسر شما کند.

از همسر افسرده خود درخواست حمایت عاطفی کنید

به عقیده روانشناسان در درمان افسردگی همسر شما نیز می‌توانید از او درخواست کمک و حمایت عاطفی کنید. به‌عنوان‌مثال، اگر برای شما هم چالشی در زندگی به وجود آمده آن را در خود نریزید و با همسر افسرده خود در این مورد صحبت کنید.

مثلاً به او بگویید، می‌دانم که شرایط سختی را به خاطر افسردگی سپری می‌کنی اما من در کار برایم مشکلی پیش‌آمده و می‌خواهم وقتی را برای گفتگو در این مورد با شما داشته باشم تا از حمایت عاطفی شما بهره مند شوم.
به‌طور مشابه همسر شما نیز بهتر است در فعالیت‌های اجتماعی مانند دیدوبازدید با اقوام و دوستان مشارکت داشته باشد. اگر همسر شما نمی‌تواند با خانواده و دوستان خود ارتباط برقرار کند، شاید یکی از نشانه های افسردگی زن باشد و نیاز به درمان افسردگی همسر شما ضرورت دارد و لازم است از یک روانشناس کمک بگیرید.

روش حرف زدن با همسر افسرده

یکی از علایم افسردگی همسر شما ممکن است این باشد که نسبت به شما و نزدیکان احساس عذاب وجدان یا احساس اضافی بودن می‌کند. به گفته این روانشناس افراد افسرده نسبت به خود احساس بسیار بدی دارند و از خود و شرایط زندگی‌شان رضایتی ندارند و احساس پوچی و درماندگی می‌کنند. به همین دلیل روانشناسان توصیه می‌کنند در درمان افسردگی زن به‌طور مرتب از او قدردانی کنید و به او نشان دهید چقدر دوستش دارید.

شاید این مطلب هم برای شما مفید باشد: نشانه های افسردگی زنان

با مرد افسرده چگونه رفتار کنیم?

به عنوان مثال، شما می‌توانید با انجام کارهایی مانند به رسمیت شناختن احساسات همسر، پرسیدن حال و احوال او و گوش دادن به صحبت های همسر خود از او حمایت عاطفی کنید. مثلاً به همسر خود بگویید: من امروز کارهای منزل را انجام می‌دهم یا به همسر خود بگویید: هر وقت نیاز به صحبت کردن داشتی من آماده شنیدن حرف‌های شما هستم.
در پایان، این روانشناس اشاره می‌کند، شما به‌عنوان شریک زندگی همسر خود، مقصر بیماری و ابتلا به افسردگی همسر خود نیستید. مثل‌اینکه همسر شما دیابت دارد و شما خود را مسئول قند خون بالای او بدانید.

به همین دلیل شما مسئول افسردگی زن خود نیستید و شما با تغییر رفتار خود قادر به درمان افسردگی او نخواهید بود. درواقع همسر شما به بیماری افسردگی دچار شده و نیازمند درمان است. مراقبت از فردی که به افسردگی مبتلا شده است چالش‌برانگیز است؛ اما این اتفاق می‌تواند به بهبود رابطه زن کمک کند.

ما می‌توانیم در درمان افسردگی همسر خود، اعتماد او را نسبت به خود بالا ببریم و با کمک به او در دوران افسردگی نشان دهیم که در شرایط سخت زندگی، همسر باوفا و قابل اعتماد برای او هستید و می‌توانید در مشکلات زندگی مشترک بر روی هم تکیه کنید.

20 دیدگاه

  1. در درمان افسردگی همسر به‌طور مرتب از او قدردانی کنید و به او نشان دهید دوستش دارید
    پیامبران بسیاری هم در طب الشفا به این مورد اشاره کرده اند

  2. سلام
    مطلابتون بیشتر شبیه یه مدینه فاضله هست تا یه دنیای واقعی که الان در اون داریم نفس میکشیم.
    امیدوارم مطالب واقع گرایانه تری تو ازتون شاهد باشیم

  3. سلام وقت بخیر من چند سال پیش دچار افسردگی شدم ودکتر روانپزشک رفتم ولی الان چند ماهه که باز دچار این افسردگی لعنتی شدم حوصله خونه بچه همسر هیچ چی رو ندارم شوهرم هم هر کاری میکنه من خوشحال باشم ولی برای من اصلا مهم نیس دوست ندارم تو این دنیای لعنتی بمونم وعذاب بکشم هفته پیش وقت دکترم بود وقتی با من صحبت کرد پیشنهاد داد که یک هفته یا ده روز بیمارستان اردبیل که میرم دکتر بستری بشم ولی شوهرم قبول نکرد وقرار شد بعد عید برای معاینه برم پیشش ولی من حالم اصلا خوب نیس به نظر شما من باید چیکار کنم لطفا راهنماییم کنید آیا بستری بشم تا حالم بهتر بشه یا قرصهامو بخورمو سرمو بذارم زمین بخوابمو دستام بلرزه تو سرم احساس پوچی کنم ممنون میشم راه درست رو بهم بگید باتشکر.

    • سلام دوست عزیز
      باید بهتون تبریک بگم که افسرگی خودتون را تشخیص دادید و به دنبال درمان آن هستید. زیرا افسردگی یک نوع بیماری خاموش هست با درجات کم و زیاد که خیلی افراد در زندگی به آن مبتلا هستند اما هنوز متوجه نیستند.
      نکته دوم اینکه افسردگی یک بیماری روحی و روانی است که به خاطر سبک زندگی ، نگرش و دیدگاه ها ، شیوه مقابله با مشکلات و استرس های زندگی به روح و روان خودتون آسیب زدید.
      پیشنهاد میکنم به جای مصرف دارو براب درمان افسردگی، یا بستری شدن و یا هر عامل بیرونی دیگر، از خودتون کمک بگیرید و سعی کنید سبک زندگی و نگاه تون را با مطالعه و کمک از یک مشاور خوب تغییر دهید.
      شاید الان در شرایط خوبی نیستید و انگیزه کافی برای انجام موارد بالا را نداشته باشید. اما سعی کنید با برنامه ریزی و تعیین اهداف کوچک خودتون نگرش تون به زندگی را به مرور تغییر بدید.
      مطالعه کتاب های انگیزشی ، ورزش ، تغذیه سالم و افزایش روابط اجتماعی با اقوام و دوستان همگی کمک میکنه تا زودتر از این مرحله گذر کنید و روز به روز زندگی را بهتر ببینید.
      با تشکر

  4. سلام من خانم ۳۴ ساله هستم چندسال ک میگرن عصبی دارم ده ساله کمی بهترقبل شده سردردام ولی الان دوباره سردردشدیدبی حالی بی حسی نا میدی دستام میلرزه تبش قلب دارم خیلی باخودم میجنگم ک خوب بشم ولی بخاطرهرمشکلی دوباره بترمیشم مدام دلشوره دارم استرس حوصله بیرون رفتن ندارن حتا تا مغازه ستا بچه دارم ک حوصله سرصداشونوندارم دلم مدام میگیره گریه میکنم باخدا حرف میزنم همش گله دارم ازش چرا اینجورزندگی سختی دارم اخه😭 شوهرمم زیاد براش مهم نیست میگه چیت کمه؟ کم میخوری که افسرده ای؟
    درک نداره اصلا باهم حرف نمیزنه همش بیرونه میادخونه میپرسم چخبرکجا بودی میگه چکارداری اصلا باهم حرف نمیزنه بگه بخنده از اتفاقای بیرون بهم نمیگه. اینجا تو خونم همش دور از اقوام و خانواده دلم میگیره تبدیل به یک زن افسرده و غمگین شدم.

  5. سلام همسر من دچار افسردگی شدید شده در حدی که عقل درست وحسابی نداره البته این مورد در ده سال گذشته چندین بار اتفاق افتاده علارغم اینکه به روان پزشک و روانشناس بردم ولی درست نشده و هر چند وقت یکبار میگیره و تقریبا یک ماه یا بیشتر درگیرش میشه . اتفاق بد این هستش که خانوادش من رو مقصر میدونن و منو خونشون راه نمیدن و بعد از چند هفته با پادرمیونی بزرگان به خونه برمیگرده و بعد از چند ماه باز هم این داستان تکرار میشه ممنون میشم راهنماییم کنین

  6. فکر می کنم خانومم دچار افسردگی شده در طول روز با من مهربان هست ولی شب ها خیلی عصبی وپرخاش گر میشه وبه من توهین و فحاشی میکنه حتی یه ماهه میگه بیا منو ببر طلاق بده ولی بعدش میگه من نمی خوام طلاق بگیرم فقط برو یه سال جدا زندگی کن من از خودش خواستم به من بگه مشکل منو ولی در جواب میگه تو مشکل نداری وخیلی خوب هستی من مشکل دارم ونمی تونم تو را ببینم ولی دقیقا نیم ساعت بعد میاد برام غذا میاره میوه میاره و مهربون میشه مشکل مالی خاصی نداریم صاحب خانه هستیم وماشین هم داریم من حتی در طول این دو سال برای اینکه همسرم رو شاد کنم وامید به بهش بدم یه ماشین ویه زمین به نامش زدم ومن هم درآمد م شکر خدا نه خیلی آنچنان زیاده ونه کم در حد متوسط جامعه هستیم خیلی با تلفن حرف میزنه با خانواده خودش زیاد ارتباط نداره ولی با پسرم ودختر خیلی خوبه وهمیشه خوش رفتاره ولی با من به شکلی که توضیح دادم هست قبل از این موضوع خیلی خانوم اکتیو وسر زنده ای بود با من خرید نمی ره بهش پول میدم با کراهت قبول میکنه منو خیلی دوست داره ولی بعضی وقتها خیلی با رفتارش دلمو می شکنه یه وقت میگه می خوام جدا بشم یه وقت میگه من ازت جدا نمی شم برو یه سال جدا باش لطفا راهنمایی کنید

  7. برادر من نزدیک به ۶ ماه هست نامزد هست نزدیک به ۳ ماه دایم پیش هم بودن و برادرم الان فهمیده این مشکل روانی دارد پیش دکتر هم برده و پیش مشاور هم رفته نامزدش همش حرف از خود کشی میزنه با سر شیشه رو شکسته و خیلی کارای دیگه انجام داده که میگه با این زن افسرده و غمگین هیچ جوره نمیشه زندگی کرد باید چطور طلاقش بده؟

  8. سلام.من انقدر افسردگی شدید دارم ک چندساله باهاش دست و پا میزنم و نظر همسرم اینه که روانشناس ها خودشون روانی هستن.من هم ک شاغل نیستم تا بتونم از پس هزینه های درمان بر بیام.هیچ چیز برای من جالب نیست.سالهاست نتونستم بخندم واقعا.اگه لبخندی بزنم انگار دارم خودمو مسخره میکنم.رفتارای بی تعادل همسرم حال من رو بدتر میکنه.کاری کرده ک از خانوادم دور شدم و انگار اونها هم همین رو میخواستن چون وقتی تماس از طرف من قطع شد حتی ب خودشون زحمت ندادن ی تماس کوچیک بگیرن تا ببینن چرا سالهاست از من بی خبرن.تو دلم شب و روز گریه می کنم.تمام ثانیه هام غمگینه.هیچ سوالی هم ندارم ک اینجا جوابش وجود داشته باشه.

  9. من با خانمم بیشتر از شش سال که ازدواج کردیم. یه سری اشتباهاتی توی زندگی داشتم ولی همیشه سعی کردم تا جایی که میتونم توی زندگی مشترک فداکاری داشته باشم. من قبل خیلی زود عصبانی میشدم که توی دو سه سال اخیر خیلی روی خودم کار کردم و الان خیلی منطقی تر شدم. بحث و دعواها با خانمم بعد از یک سال شروع شد. ایشون به شدت حساس هستن و کوچکترین مسائل را به صورت یک کینه تو ذهنش نگه میداره. نه اینکه با من اینطور باشه توی سر کار و جامعه هم همین مشکل را داره و توی شش سال بیشتر از ده تا کار عوض کرده. با من مهربونه و دوستم داره ولی به شدت از خانوادم کینه گرفته و میگه تا آخر عمر دیگه نمیخام هیچ کدوم از اعضای خانوادت را ببینم. توی کارهای خونه به شدت تنبل هست و تقریبا هیچ کاری نمیکنه به جز هفته ای دو یا سه بار شام پختن. لباس شستن، تمیز کردن ظرف شستن و … را من کمک میدم یا اصلا من انجام میدم.آیا به نظرتون این زندگی ارزش نگه داشتن داره؟فکر میکنم یکم افسردگی دارن ولی به شدت مغرور و لجبازه و اصلا نمیشه نصیحتش کرد یا توصیه به دکتر رفتن داشت

  10. ببخشید من افسردگی دارم وتحت درمان بودم و قرص هایم را کنار گذاشتم یک بچه یک ساله دارم ،در درونم احساس یک غم بزرگ دارم دوست دارم همش گریه کنم و همسرم اشک ریختن مرا ببیند ،مدام با همسرم کلنجار میرم باهاش مشاجره میکنم ،وقتی عصبانی شدم میخواهم رفتار های غیر عادی کنم در حالی که دوست ندارم ،همسرم هم نمی‌داند چگونه بامن رفتار کند ،زمانی که قرص میخوردم همش خواب بودم و ازین بی‌حالی و خواب زیاد خسته شده بودم

  11. بنده همسرم به شدت داروی افسردگی مصرف می‌کنه و حال روانی متعادلی نداره،خانواده ی به شدت مداخله گری داره و همه چیز و از لحاظ مالی تحت بررسی قرار میدن،همسرم درکی از من نداره و به من میگه تو دلت برام میسوزه که با من موندی،ولی رفتارش بعضی وقتا خیلی سرد و گاهی خوبه ،من 28 سالمه و تا حالا از این آقا محبتی که لایقش باشم و ندیدم،به حرفام گوش نمیده و نمیشه اصلا ازش انتقاد کرد،از لحاظ خونه و ماشین بی نیازیم،این آقا تک پسر هستش و باباش براش فراهم کرده،همسرم به شدت خودسره،مامانشم داروی عصاب مصرف می‌کنه و باباش آدمیه که با پول میخواد همه چیز و کنترل کنه ،من تحملم تموم شده،به طلاق فکر میکنم ،چون حس میکنم از طرف همسرم درک نمیشم ،اجازه نمی‌ده من ازش انتقاد کنم ،همیشه خواسته های اون اولویت داشته و هر دفعه که میخواد کاری انجام بده ،همیشه با عصابتیت به من میگه یعنی چیزی نباید به دل من باشه ،مدرک فوق لیسانس گرفت و الآنم اومده خدمت که دور از من و خانواده اش باشه ،الانم سر این موضوع با پدر و مادرش ما در کشمکش هستیم. خانواده اش فکر می کنن که چون یدونه پسر دارن،باید تا آخر عمر کنارشون باشه و یکسره ور دل اینا باشه ،به نظرتون من زندگی رو تا جوون هستم تموم کنم بهتره یا ممکنه این آقا درست بشه

  12. من شیش ساله ازدواج کردم.همسرم وسواس اوسیدی جبری داره افسردگی ام دی دی داره با تشخیص پزشک و بستری. بسیار بد دهن و پرخاشگر و هیچ مسیولیتی تو زندگی قبول نمیکنه بجز سرکار رفتن.اصلا اهل رفت و امد نیست حتی خانواده من سالی یبار فقط عید ها میتونن بیان خونمون اصل هیچ مسافرت و گردشی نیس.ب تازگی سر دعوا منو مجبور کرد تا مهریمو ببخشم و حق طلاق بهم بده.الان همش التماس میکنه برگرد ولی حاضر نیس مهریمو برگردونه چهارده تا سکه.میگه تو باید برای من مهریه بندازی اندفعه.من نمیدونم چیکار کنم.بدون مهریه برگردم یا نه.

  13. شغل شوهر من قهوه فروشی هست، مدتی میشه ایشون از درآمد کارش راضی نیست، چند ماهی تو مغازه کمک حالش بودم تا خیلی محیط کار و خرابی بازار روش فشار نیاره چون اصلا استراحت نداشت، این روند بازار و وضع اقتصاد جامعه باعث شد ما هر روز بازار خرابتری داشته باشیم و اصلا راضی کننده نیست برامون، مدتی هست شوهرم به دلیل چک های سنگین و فشار مالی خیلی ناامید شده از کارش، و بهونه گیری میکنه، و حتی گریه میکنه. من هم چون از این شرایطش خسته شدم یکسریع سرزنشها کردم که الان از خودم خیلی ناراحتم و حقیقتا دلم خیلی براش میسوزه چون میدونم هیچ حمایتی از هیچ جایی نداره، بیشتر از همه نگران خودش هستم و البته نگران زندگی مشترکم چون مدام بهم میگه اگه اینطور پیش بریم مطمئنا تو کاسبیم زمین میخورم

    • زندگی وقتی شیرینه که در لحظات سخت کنار هم باشیم و همو درک کنیم. شما از مخارج زندگی کمتر کنید و بهش امید بدید. بگو همین که هستی واسه من به اندازه کل دارایی دنیا ارزش داره کمتر میخوریم ولی همو داریم با این جمله تکیه گاه خوبی حس میکنه هر روز میتونی یه پیام امیدبخش واسش بفرستید

  14. افسردگی عمیقی دارم در تلاشم حالم بهتر بشه خیلی وقتا دوست دارم بیشتر با همسرم حرف بزنم اما وقتی میخام صحبت کنم حرفی برای گفتن ندارم. کلافه میشم جدیدا سعی میکنم حرفامو بنویسم با خودم بیشتر وقت بگذرونیم. سنم ۲۳ و سه ماهه ازدواج کردیم. این حسو قبلا ازدواجم داشتم ولی معمولا خفش میکردم و تحمل میکردم الان میخام رفع بشه ولی خب از طرف دیگه بیشتر حسش میکنم و درگیر میشم با این حس قبل ازدواجم سعی میکردم با آدمای مختلف چت کنم حرف بزنم وقتم پر بشه درگیری ذهنم کم تر بشه الان نمیخام این کارو تکرار کنم از طرفین حس میکنم با همسرم حرفی برای گفتن ندارم. اونم همیشه اصرار داره بیا حرف بزن تو فکر نرو. تنهایمو خیلی دوست ندارم ولی از آدما دیگه هم خوشم نمیاد.افسردگی دارم خودم میدونم. بعضی وقتا هم که خیلی عصبی میشم و حرص میخورم دوست دارم رفتارم مثه دیونه ها باشه به خاطر ناراحتی زیاده ولی خب رفتار اشتباهی نداشتم تا الان جز همون ناراحتی یا غر زدن عادی معمولا تو خودم میریزم. فعلا هیچی گاهی یکم حرف میزنم بعضی وقتا هم ناراحت میشم از اینکه صحبتمون کوتاه حس میکنم نیاز دارم به اینکه درک بشم بیشتر باش وقت بگذرونم. خستم از تکرار دردام حوصله تکرار اینکه چی عذابم میدم رو ندارم میگم خب که چی باز حرف تکراری بزنم

  15. سلام ببخشید من همسرم افسرده شده امروز صبح حرف از خودکشی میزد نمی‌دونم چه کار کنم

  16. سلام من زن۳۴ساله ای هستم و ۸ساله ازدواج کردم ی پسر ۷ساله دارم والا ن باردارم زیاد خسته میشم و وقت و بی وقت گریه میکنم و پرخاشگر و عصبی شدم طوری که خودمو نمیتونم کنترل کنم-شوهرم مهربون نیس و ادم بادرکی هم نیس تاازش گله میکنم بدترپرخاشگرمیشه بجای اینکه بخوادجبران کنه فقط عصبی میشه و بمن میگه تو خیلی فیلم دیدی که انقداحساساتی هستی-کسیه که هر لحظه ازش میترسم نکنه کاری انجام بدم که بدش بیاد و دنبال دعواباشه -بادعواهاش خیبی استرس بهم منتقل میکرد و اینکه اگه من ادامش میدادم بیشتر ادامه دارش میکرد وزندگیمو زهرمار میکرد از نظر خودش ادامه دار کردنش با قربانت و بی محلی بمن فقط برااینه که من دیگه اون کارا رو تکرار نکنم درصورتیکه خیلی وقتا مقصر اونه و تو خودم میریختم و سعی میکردم فقط تموم شه معذرت خواهی میکردم-اون محبت کردن زبانی رو هیچ که بلد نیس فقط رفتاری کار میکنه تو خونه و اونم کلی منت میذاره و عصبی میشه-من هم عادت کردم به اینکه لحظه دعواها حرف خودمو آروم بزنم و راحتتر کنارش رد بشم ولی متاسفانه زبانم نیش داره و اون بهم میگه فک میکنی خودت علامه ی دهری درصورتیکه هیچ کسی نیستی کنم- خودمم پرستارم به خاطر همین کمتر همو میبینیم- و شرایط خانواده ی خودم بیشتر تنشزا هست برام نمیتونم ولشون کنم ولی کمتر سر میزنم-درواقع هیچ حامی ندارم-درکنارش خیلی آرامش ندارم و بیشتر براش مهمه دیگران رو راضی نگه داره تا منی که شریک زندگیست

  17. سلام من افسردگی گرفتم احساس میکنم زندگی واسه معنایی ندارد سه تا. بچه دارم پسر بزرگم خیلی اذیتم می‌کنه اطرافیانم بد آمده مادر شوهر م هرچی میگه من باید عمل کنم کلن به فکر پسرش هر موقع میرم خونش همش از من گله می‌کنه من دو زایمان پشت سرهم داشتم از اون موقع افسردگی ام بیشتر شده اعصابم بهم ریخته نمی‌دونم چیکار کنم

دیدگاهتان را بنویسید