خانه / مشاوره فردی / از مادرم متنفرم | نظر کاربران در مورد خشم و تنفر از مادر
از مادرم متنفرم
از مادرم متنفرم نفرت دارم

از مادرم متنفرم | نظر کاربران در مورد خشم و تنفر از مادر

من یه مشکلی دارم که شاید عجیب باشه. من بعضی وقتا، تقریبا ۸۰ درصد موارد از مامانم بدم میاد و حس تنفر نسبت بهش پیدا میکنم.. نمیدونم دقیقا دلیلش چیه و چرا، ولی مخصوصا مواقعی که مسائل جنسی یا زنونه هم بهش مربوط میشه، تنفرم بهش بیشتر میشه.

مثلا اگه لازم باشه بره دکتر زنان، یا با فامیل درباره مسائل اینطوری صحبت کنن، یا مثلا وقتی که صدای رابطه جنسیش با پدرم رو میشنوم، تا چند روز ازش بینهایت متنفر میشم و نمیتونم خشمم رو بخوابونم. خیلی اوقات از همه چیزش، هم ظاهری و هم باطنی و رفتاری، بدم میاد و خیلی اذیت میشم.
اینو خودم هم حس میکنم که مثل مادر و دخترهای دیگه نیستیم. احساس میکنم برای من از مادری، همین غذا درست کردن و رسیدگی به کارهای خونه یا از این چیزها رو انجام میده و واقعا مثل یه مادری که همه مادرشون رو میپرستن، برای من نیست.

لطفا راهنمایی کنید.

مطالب مرتبط: خيانت مادرم به پدرم

پاسخ به پرسش  علت خشم نسبت به مادر

موضوع تنفر دختر از مادر در میان بسیاری از نواجوانان شایع است و شما در این احساس تنفر تنها نیستید. همه ما در طول روز احساسات مختلفی از جمله ترس، کینه، خشم، نفرت، غم و اندوه را تجربه می کنیم. به رسمیت شناختن این احساسات اولین گام برای مقابله با احساسات منفی است.

بسیاری از دختران به خاطر آسیب های کودکی یا کمبود محبت نوجوان از طرف والدین، احساس خشم و نفرت می کنند.

احساس می کنند آنگونه که شایسته است از اطرف مادر خود مورد توجه و محبت قرار نگرفته اند یا نیازهای عاطفی آنها توسط والدین برآورده نشده است.

این احساس رنجش به خاطر کوتاهی در انجام وظایف والدین در مقابل فرزندان این احساس را در دختر بر می انگیزد که آنقدر که شایسته است برای مادر خود مهم نیست. مادرش او را دوست ندارد. او یک مادر خودخواه است که فقط به فکر علایق خود است و توجهی به نیازهای من ندارد.

گاهی خود را با دخترهای هم سن و سالش مقایسه می کند،  می کند، احساس کمبود می کند و انگیزه لازم برای ادامه زندگی را ندارد. او مادرش را مقصر تمام بدبختی ها و مشکلات زندگی اش می داند.

هرچه این دختر بیشتر بر رفتار مادرش تمرکز می کند، این احساس تنفر بیشتر می شود، تا حدی که این احساس نفرت به مادر به احساس خشم تبدیل می شود.

در مقابله با احساس تنفر دختر از مادر باید نوع تفکر خود به زندگی را تغییر دهیم. بپذیریم همه ما انسان هستیم. هیچ انسانی کامل نیست. همه ما انسانها با ضعف و محدودیت هایی پا به این کره خاکی نهادیم و همه ما در دوران کودکی آسیبهایی دیده ایم.

همه ما در گذشته به خاطر ناآگاهی، اشتباهات فراوانی انجادم داده ایم. اگر به این طرز تفکر برسیم که هیچ انسانی مطلقا خوب با مطلقا بد نیست، هرگز انتطار جستجوی یک انسان کامل در این دنیا را نمی کنیم.

مادر شما هم یک انسان است. یک زن است. و در گذشته دختری شبیه به شما و از جنس شما بوده است. دختری که او نیز احتمالا توسط مادرش مورد بی توجهی قرار گرفته، کمبودهایی در زندگی احساس کرده و انتطاراتی که هرگز توسط مادرش برآورده نشده است.

دردهایی که او عمری در درون خود مثل یک راز نگه داشته و با کسی بازگو نکرده است. او نیز همانند شما احساس ندارد. نیاز به توجه دارد. آرزوهایی دارد، دردهایی دارد، خارطرات خوب و بدی در سینه دارد.

او از نگاه خود مادری خوب و ایده آل است و هرگز باور ندارد که دخترش از تو متنفر است. او از کجا بداند که دخترش چه افکار و احساساتی در درون دارد؟

گاهی در یک رابطه عشق به نفرت تبدیل می شود. به این دلیل که انسان از عشقش توقع دارد. او از یک فرد معمولی انتطاری ندارد و هرگز احساس نفرتی هم شکل نمی گیرد. اما انسان از کسی که برایش در زندگی مهم است انتطار توجه دارد و گاهی این عدم توجه تبدیل به نفرت می شود.

خبر خوب اینکه با گفتگو و همدردی، می تواند این احساس نفرت را دوباره به عشق تبدیل کرد. عشقی محکم تر از قبل. شاید بهتر است در مورد مسایل، مشکلات و هر آنچه در ذهن دارید، در زمانی مناسب با مادر خود صحبت کنید. این گفتگوی صمیمی می تواند احساس تنفر دختر به مادر را تاحد زیادی کاهش دهد.

احساس نفرت به مادر

سلام، من اصلن نمیدونم باید از چی بگم و از کجا شروع کنم. دخترم و 21 سالمه، از تابستون امسال یه حس غم شدیدی بی دلیل تو وجودم رشد و ریشه کرده و دوره ای هم هست، یعنی دفعه ی دوم که اومد خیلی خیلی شدید تر از تابستون بود، افکار خودکشی خیلی زیاد و شدیدی هم دارم، میدونم انجامش نمیدم، چون میترسم ولی شدت افکار انقد زیاده که یه وقتایی مطمئن میشم قراره انجامش بدم، استرس های بسیار بسیار شدید و بی دلیل دارم و خیلی رو موضوعات حساس میشم و خیلی هم فکر میکنم، فکر مثبت نه، فکری که به آدم استرس میده و آدم رو اذیت میکنه، از طرفی با خانواده هم مشکل دارم مخصوصا مادر، چون فقط ظواهر رو میبینه و به قولی اصن مشکلات روحی رو به حساب نمیاره، بحث زیاد داریم، حتی گاهی اوقاتم که من کاری به کارش ندارم یه مساله ای رو پیش میکشه تا بحث کنه، بیشترین چیزی که احساس نفرت درونم به وجود میاره مادرمه، در حدی که بعضی اوقات حس میکنم با تمام وجود ازش متنفرم، و فکر می‌کنم بیشتر احساسات بدی که تجربه میکنم به خاطر رفتار اون در گذشته و حاله، به شدت هم آنتی سوشال شدم و همش به کنج تنهایی میگریزم:) خیلی نیاز به کمک دارم ممنون میشم راهنماییم کنید.

مشاوره رایگان

پاسخ مشاور به پرسش از مادرم نفرت دارم

سلام دوست عزیز خیلی باعث خوشحالی است که تصمیم گرفتید مسئله‌تان را با ما در میان بگذارید و چقدر خوب که نسبت به مسئله‌تان بینش دارید و خیلی خوب آن را توصیف کردید. می‌فهمم چقدر عبور از این روزها برای شما سخت و طاقت‌فرساست. به نظر می‌آید حس می‌کنید در این راه تنها هستید و کسی قرار نیست حس و حال شما را درک کند. همه ما ممکن است روزهایی را با افکار خودکشی و تنهایی سپری کنیم و کاملاً قابل‌درک است که چقدر آزاردهنده است. می‌فهمم که شاید از قضاوت و سرزنش اطرافیان بترسید و نتوانید این مسائل را با کسی در میان بگذارید؛ اما همه ما فرد امنی داریم که می‌توانیم به او اعتماد کنیم و بدون اینکه خودمان را سانسور کنیم افکارمان را با او در میان بگذاریم.

خبر خوشحال‌کننده این است که این افکار معمولاً موقتی است و قابل درمان است. اگرچه ممکن است به نظر می‌رسد که درد و ناراحتی شما هرگز به پایان نمی‌رسد، مهم است که درک کنید بحران معمولاً موقت است. اگر بتوانید این افکار را با کسی در میان بگذارید مقدار زیادی از این بار روانی که به تنهایی به دوش می‌کشید کاسته می‌شود.

اگر می‌ترسید و کسی را ایمن حس نمی‌کنید پیشنهاد من به شما این است که حتماً به مشاور یا روانشناس متخصص مراجعه کنید. همان‌طور که عرض کردم این مسئله‌ای نیست که فقط شما با آن مواجه شده باشید و از قضاوت بترسید. اما بااین‌حال اگر باتوجه‌به شناختی که از خانواده خود دارید اگر حس می‌کنید شما را قضاوت می‌کنند و حمایت نمی‌کنند برای آنها نامه‌ای بنویسید؛ بدون این که بخواهید خودتان را سرزنش کنید یا احساس گناه داشته باشید هر چیزی که باعث شده است این مقدار نسبت به خانواده‌تان و به‌خصوص مادرتان حس تنفر داشته باشید را مطرح کنید.

افسردگی در نوجوانان

اگر او را باعث‌وبانی حال بدتان می‌دانید به او بگویید. خودتان را سانسور نکنید و احساساتتان را به رسمیت بشناسید. نکته دیگری که باید مدنظر قرار دهید این است که این افکار چه زمان‌هایی معمولاً و بیشتر به سراغ شما می‌آیند و به اوج خود می‌رسد؟ چه افکاری  باعث استرس شما می‌شود؟ همه آنها را مکتوب کنید و بنویسید.

تکلیف دیگری که از شما تقاضا دارم آن را انجام دهید این است که در روز چهار بار زمان‌های ثابتی را در نظر بگیرید و به افکارتان به مدت 15 دقیقه فکر کنید می‌خواهیم با این افکار بازی کنیم آن‌ها را به ذهنتان بیاورید و هر کاری دوست دارید با آنها بکنید؛ می‌توانید آنها را رنگی کنید، مچاله کنید، در یک قابی که دوست دارید بگذارید، آن‌ها را در یک فیلم طنز تصور کنید یا آنها را با حالت لکنت بیان کنید. می‌توانید با کلمات من در آوری افکارتان را تصور کنید و کلماتی نامفهوم را بیان کنید. شاید به نظرتان این تمرین خوشایند و کمک‌کننده نباشد؛ اما مطمئن هستم که اگر آن را جدی بگیرید خودتان نتیجه‌اش را می‌بینید. توجه داشته باشید بیشترین کسی که می‌تواند به شما کمک کند خود شمایید.

این شما هستید که می‌توانید انتخاب کنید که حالتان را تغییر دهید یا نه. این شما هستید که می‌توانید از خودتان مراقبت کنید؛ خودتان را دست‌کم نگیرید. اگر تمام دنیا هم به شما پشت کند شما خودتان را دارید. توانمندی‌هایتان را دست‌کم نگیرید. همه چیز بستگی به شما دارد که چقدر برای تغییر حالتان تلاش کنید. تلاش کنید تا دوباره فعالیت‌هایی که به آن علاقه دارید را آغاز کنید. از روابط اجتماعی غافل نشوید و افراد امن زندگی‌تان را پیدا کنید و با آنها افکار و احساساتتان را مطرح کنید. از ورزش کمک بگیرید حتی شده است روزی 30 دقیقه پیاده‌روی را در برنامه‌تان قرار دهید.

به توانمندی هایتان ایمان دارم و مطمئن هستم بر افکارتان غلبه می‌کنید و حالتان به دست خودتان تغییر میکند.

گلسا بمانیان

کارشناسی ارشد مشاوره خانواده

مطالب مرتبط: خانوادم درکم نمیکنن

322 دیدگاه

  1. سلام من دخترم از من متنفره بعد از 8 سال پیش مادر شوهرم زندگی می کنه انجا خیلی راحته پیش من زیاد نمی یاد نمی تونم چکار کنم هنوز م از من مشکل داره با تشکر. از وقتی دخترم دومی بدنیا امد تا دو سال مشگل نداشت بعد فهمیدی خیلی اذیت شده دگتر بردم گفت پیش فعال از او موقع خیلی عصبانی شدم داد می زدم دخترم از من خیلی خسته شده رفت پیش مادر بزرگ انجا زندگی می کنه برای ناراحت هستم نمی چکار کنم دیگه خسته شدم روز و شب گریه می کنم مریض شدم بخا طره دخترم خسته شدم

    • من فکر میکنم دخترتون بهترین کارو کرده گاهی ما نمی‌دونیم چه بلایی سر فرزندمان میاریم

      • چقدر قشنگ . ای کاش پدر و مادر ها درک می کردند

        • من از پدر مادرم بدم میاد

          • مثل من،منم از پدر مادرم بدم میاد

          • سلام دوستان من یه دخترم و یازده سالمه و برادرم هم چهار سالشه مادرم بین من و داداشم خیلی فرق میذاره مثلا همین الان داداشم اومد تو اتاقم کل جامدادی من و خالی کرد و بهم یه حرف نامناسب زد بعد رفته پیش مامانم میگه مامان آبجی بهم گفت اسکل در صورتی که من اصلا بهش تو هم نگفتم بعد مامانم هم منو صدا کرد که چرا بهش اینو گفتی منم گفتم من همچین کاری نکردم چند دقیقه قبلش هم به مامانم گفتم برام مداد نوکی بخر قبول نکرد آخه مداد نوکیم پایینش به لطف داداشم که از بالکن پرتش کرده شکسته و همش نوک ها رو خورد میکنه و نمیتونم بنویسم اما قبول نکرد گفت تو یه مدادنوکی دیگه داری بهش گفتم که آخه اون طرحش خراب شده گوش نداد .
            یه سری دیگه خیلی عصبانی شدم و رفتم بهش گفتم که تو بین من و داداشم فرق میذاری یعنی اون شب و تا یه هفته بعدش واسم شد جهنم .
            البته خداروشکر بابام خیلی دوسم داره اما چه فایده من دقیقا الان که به مامانم نیاز دارم چیکار کنم هااااا میگن مادر مرهم اسرار اما وقتی بهم گوش نمیده چیکار کنم من جر خدا که این و بهش بگم کسی و ندارم چون نمیشه که به دوستام این چیز ها رو بگم من به یه آدم نیلز دارم که درکممم کنه درککککک اما کو
            یه ساله که اینجوری شده خسته ام خستههههه چشمام داغون شد انقد گره کردم

          • من عاشق مادرم پدرم بودم و هستم ولی بعد مرگ مادرم نا مادریم بد هیولایی بود یعنی عین نامادری سیندرلا با دوتا دختراش ?? یعنی واقعا آرزو دارم یکی مثل شاهزاده برام پیدا بشه منو ببره

    • سلام مادر محترم از اینکه ناراحت دخترت هستی که خوب احساس مادرانه هست ولی وقتی دختر شما خانه مادر بزرگ راحته چرا شما ناراحتی خوب برای مادر بزرگ هم خوبه و برای شما هم خیلی خیره که پیش ایشان هست متاسفانه در برخی خانواده ها اجازه مستقل فکر کردن به بچه ها داده نمیشه فرزند شما در هر جا باشه فرزند شماست پس در همان حال که هست اورا قبول کنید وانتظار نداشته باشید او مثل شما فکر کند و یا برده شما باشد چرا که او شخص دیگری است.. البته احترام به پدر ومادر لازم است ولی این به معنا زندگی کردن با انها نیست…

      • من مادرم همش منو تهریک میکنه فحش میده میزنه من یک پسر ۱۹ ساله مذهبی هستم به دلیل نرفتن به مدرسه منو صبح اول صبح کله سحر منو زد خون از دماغم اومد

    • سلام من دختر 12 ساله هستم. درسم خیلی خوبه ولی مادرم همش منو با بقیه مقایسه میکنه، میگه تو خجالتی و منزوی هستی یکم از بقیه یاد بگیر چند روز پیش کارنامه ماهانه رو مامانم گرفت معلما از دستم شاکی بودن که درسش خیلی خوبه ولی چون آروم و ساکته ما از نمره ش کم میکنیم واقعا
      از اون موقع اومدم خونه دارم گریه میکنم آخه برای چی وقتی من خیلی از متن‌هایی که تو کلاس میگن رو جواب میدم و مشارکت دارم، فقط بعضی اوقات استرس شدید میگیرم و خجالتی میشم خب دست خودم نیست چیکار کنم، احساس میکنم افسردگی گرفتم هرچیز کوچکی که میشه مامانم باهام با دعوا صحبت میکنه مثلا میخوام بهش محبت بورزم میگه برو و ازت متنفرم مگه من بدبخت چیکار کردم آخه، دیگه واقعا خسته شدم از خودم نا امیدم امیدوارم همه چی تموم بشه احساس گناه میکنم از 8 سالگی خود ارضایی میکردم ناراحتم که این چیزارو میدونم خدا ازم نگذره

      • همچنین منم 13 سالمه و دخترم
        مامانم خیلی بد برنورد میکنه باهام همش منو با بقیه مقایسه میکنه درسمم خوبه
        و وقتی بابام یه چیزی برام میخره میگه چرا براش میخری
        و این مامانم نیس نامادریمه
        دیگه خسته شدم نمیدونم چیکار کنم
        4 ساله که اینجوریه رفتارش
        واقعا عین نامادری سیندرلا برخورد میکنه
        فقط دوست دارم یکی مثل پادشاه بیاد منو با خودش ببره 🙂

    • از مامانم متنفرم

  2. من دو ساله با شوهرم عقدم، بیشتر بخاطر رهایی از خانواده سختگیرم با ایشون ازدواج کردم و 20 سالمه، ولی دوسش دارم. عذاب وجدان دارم بلحاظ دینی و احساس نفرت نسبت به همه کسایی که راحت میان ازدواج میکنن، من یه برادر کوچیک دارم و هیچ خواهری ندارم که باهاش درددل کنم، از پدر مادرم متنفرم، چون سختگیر بودن، تحقیرم کردن، بزور منو فرستادن دانشگاهی که دوس داشتن، مادرم که گاهی چنان با شوهرم صمیمی میشه انگار دوست دخترشه، مذهبیه ولی منو زده کرده از دین، غر میزنه و ازش متنفرم… سه ماه دیگه شاید ازدواج کنیم ولی سه ماه خیلی دیره تو جهنمم انگار

  3. من از مادرم متنفرم چون اون همش ازم میخواد کار کنم اون منو دید که از تنبیه میترسم چون اون گوشی خودمو ازم می‌بره و می‌دونه من گوشیم رو زییییاد دوست دارم برا همین احساس میکنم و مطمئنم داره سو استفاده می‌کنه …من برای اینکه گوشیمو ازم نبره کار هایی که بهم میگه رو انجام میدم… وقتی از مدرسه برمی‌گردم دیگه خیلی به مغز و پاهام فشار اومده و نیاز به استراحت دارم ولی اون بهم میگه ک باید ظرف ها رو بشورم…. بهش گفتم بیا از این به بعد فقط ظرف های شام رو بشورم ولی اون قبول نمیکنه…. چرا اون سعی می‌کنه اذیتم کنه..؟توجه من کم تر شد و مادرم دیگه توجه کمتری بهم می‌کنه مثلاً به خاطر اینکه خواهرم می‌ترسه و توی مهدکودک بچه ها اون را کتک میزنن مادرم بهم میگه بذار ترو کتک بزنه و من خوشم نمیییاااد که اون منو بزنه که اعتماد به نفسش بره بالا. مثلاً سرم داد میزنم بهم بی احترامی میکنه. من از مادرم خوشم نمیاد چون خود خواه است و بعضی وقت ها که با هم بحث میکنم بهم میگه برو تو اتاقت من از قیافت متنفرم و فلان.. بعد من اون موقع حس بی ارزش بودن میکنم و انگیزه ای برای زندگی ندارم. وقتی مامانم سر کار میره یه احساس خوبی میکنم… احساس میکنم که از یه زندانی آزاد شدم آلان هم سر کاره و من احساس خیلی خوبی دارم. وقتی از مدرسه برمی‌گردم دیگه خیلی به مغز و پاهام فشار اومده و نیاز به استراحت دارم ولی اون بهم میگه ک باید ظرف ها رو بشورم…. بهش گفتم بیا از این به بعد فقط ظرف های شام رو بشورم ولی اون قبول نمیکنه…. چرا اون سعی می‌کنه اذیتم کنه..؟.من دوست ندارم مادرم رو بزنم ولی بعضی وقت ها اینقدر خشمگین میشوم که باعث میشه من مادرم رو کتک بزنم مثلا من میرم تو اتاقم تا غر زدن های رو نشونم و فلان بعد اون میاد اتاقم و غر میزنه…… بعد من اون موقع اینقدر عصبانی میشم که سرش جییییغ میکشم ک برو بیرون از اتاقم و ازت متنفرم. اره مثلاً وقتی بهم میگه ظرفها رو بشور باهاش بحث میکنم چون وقتی از مدرسه برمی‌گردم خسته میشم. حالا یه اشتباهی نکردم ولی بهش میگم من شب برات ظرف ها رو میشورم

    • تقریبا مامان منم همینطوری ولی اصللا نمیزاره حرفی بزنم تا یه چیزی میگم میگه میرم به بابات میگم و این حرفا خستم کرن??

    • چقد شبیه منی تو

    • درکت می‌کنم
      امثال ماها فقط باید در انتظار مرگ اینجور آدما باشیم.
      چون با بودن‌شون هیچ فرقی با نبودشون ندارن و فقط عذابن برای آدم.
      من ۸ ساله‌م بود پدرم فوت کرد.
      مادرم تمام زورش رو زد جای پدرم رو پر بکنه اما نه تنها نتپنست جای پدر رو پر بکنه بلکه در خیلی از مواقع ویژگی‌های یک مادر رو هم نداشت و نداره.
      یک زن ترسو و افسرده و خاله‌زنک شد طوری دو تا دختره‌ش رو بزرگ کرد که هیچ حسابی ازش نمی‌برن
      من که پسرم واقعا همه جوره باهاش راه اومدم اما باور کن پیش هر روان‌درمانگری بری وقتی نتونی نفر دوم که مادرت باشه رو هم با خودت ببری با اون هم صحبت کنه پس ترجیح می‌ده تموم صحبت‌هاش حول محورش تو باشی. تموم انتظارات و توقعات رو از تو خواهد داشت. بزای من اینطوری بود. آخه اینطوری که نمی‌شه. برای درست کردن رابطه‌ی خراب باید با هر دو طرف صحبت کرد. الان من سه جلسه پیش روان درمانگر رفتم آیا فقط من که تو وضعیت بدی قرار داشتم فقط من باید می‌رفتم؟ نه، مسلماً نه. مادر و دو خواهرم که صد برابر بیشتر به روانپزشک و روانشناس احتیاج دارن. ولی اونا نمیرن. از بس از زندگی پرتن و از شعور و فهم کافی برخوردار نیستن که کلا بیخیالی زندگی می‌کنن.
      ببین برای امثال ماها که مدل این‌ها زندگی نمی‌کنیم زندگی برامون سخت می‌گذره برای اونا انگار نه انگار. الان خواهر من ۳۱ سالشه فقط تو خونه میخوره و میخوابه دستشویی میره. ببین من نمیدونم چطور میتونه به این زندگی نکبت بارش ادامه بده و اصلا نمیدونم یه همچین آدمی با چه امیدی ادامه می‌ده؟
      هزار جور قرص میخوره. چند بار بخاطر مشکلات روانی بستری شده. من بهش بگم بالا چشمت ابرو حبرچینی میکنه میره به مادرم میگه. یعنی به این دختر هیچی نمیشه گفت چون مادرم تاب تحمل نداره کسی به دخنرش حرف بزنه. اگر دست من بود صد سال سیاه تو اینجور خانواده مزخرف زاده نمی‌شدم. دختر اولش برای بار دوم ازدواج کرد که اصلا زندگانی کردن بلد نیست باور کن هیچی حالیش نیست فقط دوست داره سوار مرد بشه. مادرم فقط چون دخترشه هر کاری کنه هر رفتار و اخلاقی داشته باشه پشتش در میاد.
      به معنای پاقعی کلمه هیچی بارش نیست.
      خودش نمی‌بینه نمی‌فهمه که خیلی نقاط ضعف تو شخصیتش هست.
      من بارها به هر سه نفرشون گفتم اما فکر می‌کنن من دشمن شون هستم!
      اینجور آدما به هیچ‌جا نمی‌رسن ولی بنظرم زیاد عمر می‌کنن چون کلا از دنیا و واقعیت زندگی به دورن. بدون هیچ دغدغه‌ای زندگی می‌کنن. زندگی که چه عرض کنم می‌خورن می‌خوابن.
      با اولی ۷ سال موند. با این هم ‌مون نکنم زیاد دووم بیاره. مگر اینکه شوهرش کر و لال باشه. واقعا فقط طرف عمر و زندگیش هدر میره و بدبخت می‌شه. من شرایط ازدواج رو هم داته بام صد سال سیاه با دخنری مثل خواهر بزرگم ازدواج نمی‌کنم.

      واقعا امیدوارم اینجور خانواده نصیب هیچکس نشه.
      لطفا وقتی شرایطش رو ندارید بچه‌دار نشید.

    • درکت می کنم

  4. سلام من دخترم خیلی خانواده دوست هستم مجردم ولی بعضی وقت ها بدجوری از مادرم حالت تنفر دارم واصلا اون به عنوان یه مادر قبول ندارم. من دخترم مجردم گاهی از مادرم حالت تنفر دارم واصلا اون به عنوان یک مادر دلسوز ومهربان قبول ندارم چون هیچ مهری از اوندیدم واینکه هر کاری براش انجام میدم برای رضای خداست وبس. ۳۶ سال مجردم. مادرم زندگی برادرام سر وسامان داد واز من به عنوان یک خادم کارهاش میخواد چون دخترم وزندگی کردن را از من گرفت وهر چیز را برای برادر میخواد منو فدای اینکه خودش بتونه راحت باشه و پسراش فدا کرده انگار مسلمان نیست انگار خدایی نیست که کاراشون ببینه.خیلی ناراحتم پارسال قصد خود کشی داشتم ولی حیفم امد خیلی نماز روزه گرفتم از خدا ترسیدم خدا خیلی برام مهم است

    • خیلی درکت می کنم منم فدای حماقتای مادرم شدم فقط به عنوان کنیز ازم استفاده کرد هر وقت لباسم پاره می شد لباس می خواستم بهم فحش می داد و نمی خرید الان 41سالمه هنوز مجردم . همیشه بهم فحش و تهمت بلند می زنه تا حالا محبت کلامی هم ازش ندیدم فقط میگه دختر باید کار کنه من و خواهرامو حتی مهمانی و عروسی نمی برد چون لباس خونه حتی نداشتیم

    • سلام اینکه دخترها از مادرشون متنفرن یکی از علتهاش حساسیت زیاد دختر به مادرشه .اگه مشکلی به دلیل تغییرات بلوغ ایجاد بشه چون غافلگیر کننده است سعی می کنه با شخصی که دوران خوش وصمیمیت خاصی در دوران کودکی داشته ،رو برای خودش قربانی کنه تا به این دلیل استرسهای کمتری رو احساس کنه.به هر حال تمام مسائلی که برای دخترها پیش میاد درهمه به اندازه های متفاوت وجود داره به مرور زمان قابل درمان است .مادر گوهر الهی است که باید قدرش رو بدونیم با اینکه احساسات منفی باعث می شه گهگاهی اژارش بدهیم .
      بهشت زیر پای مادران است قدر دان زحماتشون باشیم

      • کاش چشمات باز کنی مسائل جامعه خیلی بزرگتر از این حرفاست که با جمله بهشت زیر پای مادران است حل شه عزیزم میدونی چند نفر بخاطر مادر سمی خودکشی کردن؟

        • سلام
          من بحثم با همه فرق میکنه 15 سال دارم و مادرم تمام سعیش برای من کرده تا من کمبود های اونو نداشته باشم ولی حس میکنم دختر فوق العاده عوضی هستم. وقتی ازم میخواد یه کار کوچیک بکنم لج میبرم ولی اون با اینکه کلی غر و داد میزنم ولی اون باز مهربونی میکنه… یکمی منو با دیگران مقایشگسه میکنه و چند بار بهش گفتم البته نه به آرومی ولی اون بازم لبخند میزنه? گاهی فقط سر اینکه اون وسیله رو چون صلاحم نبود برام نخرید آنقدر ازش ناراحت میشم که گاهی خودم رو محکم به پهلو میزنم یا باهاش سرد رفتار میکنم ولی بازم اون لبخند میزنه ?و گاهی دعوام میکنع حس میکنم یه عوضیم از اون دخترای بد گاهی دلم میخواد بکشم و بعدش تا میتونم خودمو لعنت میکنم چرا اینارو دلم میخواد… همه کار برام کرد مخصوصا وقتی فهمیدم پدرم این پدرم نیست و قبلا فوت شده فهمیدم چقدر برام زحمت کشیده ولی من چی… من حتی نتونستم براش یه رتبه خوب بیارم خوشحال بشه بهش گفتم ازت بدم میاد هیچی نگفت معذرت خواهی کردم ولی فکر کنم هنوز ناراحته رتبه نشدم تحقیرم نکرد ولی ناراحت بود فکر کنم چون اون همه کار کرد تا من مثل اون نشم لطفا بگید چیکار کنم تا لطف مادرم جبران بشه نمیخوام جز اون آدمایی باشم که بزرگسالی والدینش ن رو خانه سالمندان رها میکنن…

      • برو بابا دلیلش اینه که مادرا هیچ چیزی رو درک نمی کنن

    • چی بگم خداهدایت شون کنه

  5. سلام. من ۲۹ سالمه از بچگی مادرم منو محدود کرده اصلا هیچوقت نمیذاشت بیرون برم. همیشه کنار دوستام احساس،خجالت میکردم تا الان که سرکار میرم خیلی ارتباط اجتماعیم ضعیفه و تبدیل به یه فرد درونگرا شدم. از بچگی با من رفتار بد داشت. همیشه برادرم رو دوست داشت و منو تحقیر میکرد که باید کارهای خونه رو انجام بدم و اجازه بیرون رفتن ندارم چون دختر هستم. هر کس خواستگاریم میاد با رفتارهای مسخره ش اونا میرن و پشت سرشون هم نگاه نمیکنن خودش هم ارتباط اجتماعیش ضعیفه و اصلا بلد نیست حرف بزنه. امروز هم من داشتم با پدرم حرف میزدم یهو پرید تو حرفم منم عصبی شدم و گفتم مگه با تو حرف میزنم. اینم شروع کرد دعوا که خیلی وحشی هستی. اعصابمو خورد میکنه همیشه خیلی بی فرهنگه دیگه از دستش خسته شدم نمیدونم چیکار کنم

  6. از پدر و مادرم متنفرم ، هر وقت خودمو با هم سن و سالام مقایسه میکنم از اونا به شدتتت ازشون متنفر میشم چون هیچوقت نمیذارن کاری که دلم میخاد رو بکنم رشته ای که میخام برم، جایی که میخام برم، لباسی که میخام بپوسم و…..

    • خیی موقع ها والدین اصلا نمی دونم حرفاشون و کاراشون چقدر برای بچه ها آزار دهنده است. مخصوصا تو نوجوانی. فکر می کنن با این کارا و حرفا دارن راه درست و بهشون نشون می دن. ولی خب می دونی نمی شه تغییرشون داد. ولی می شه خودمون و قوی کنیم تا حرفا و کاراشون کمتر ناراحتمون کنه. همیشه نوجوان نمی مونه. بزرگ می شی. پس باید خودت برای یه خانم مستقل و آگاه و قوی بودن آماده کنی. می دونم با خودت می گی کاش مادر فلان جور بود. چرا این کار رو می کنه. چرا اون حرف و می زنه. چرا متوجه نمی شه من ناراحت می شم. چرا برادرم اذیتم می کنه. چرا پدرم فلان کارا رو کرد. و همه ی این فکرا واقعا آزار دهنده است. حق داری. کنارش اینا رو هم یادت بیار که آدما رو نمی شه تغییر داد. ولی می تونیم خودمون رو قوی کنیم. نه که همه اون ماجراهای دردناک و فراموش کنی نه. اونا فراموش نمی شن. ولی تو می تونی اونقدر روی خودت کار کنی تا اون خاطرات بد نتونه مانع رشد و شادی تو بشه.و اینکه تو تنها نیستی. همه نوجوونا این احساس ها رو تجربه می کنن. هر کدوم به شکلی. شاید اونا مادرشون کمی بهتر باشه یا شاید خیلی بدتر. برادر داشته باشن یا نداشته باشن و… ولی هر کدوم یه جوری با این مسائل ناراحت کننده روبرو شدن.من هم نوجوان بودم. من هم احساس های در هم و برهم و آشفته ای رو تجربه کردم. خیلی از کارهای مادرم یا پدرم آزارم داده.نوجوانی خیلی فراز و نشیب داره. برای همه. مال بعضی ها چاله چوله هاش بیشتره. اما همه چاله چوله رو دارن.مهم اینکه که از مسیر نوجوانی با دست پر و به سلامت عبور کنی.چطور؟ با آگاهی. با درس خوندن. با تلاش برای رسیدن به هدفی که تو رو به یه خانم آگاه و مستقل تبدیل می کنه. حالا بقیه هی مقایسه کنن. تو می دونی که بهترین خودتی و این کافیه. این زندگیه دیگه. کسانی که دوستشون داریم ممکنه یه موقع هایی کارایی انجام بدن که ما رو ناراحت و عصبی کنه. این به خاطر تفاوت آدما و دیدگاه هاشونه. اما این به معنی بد بودن اون آدما نیست.

      • سلام جناب مشاور، يه راه حل بديدبه مابراي مادراني ك فرزندان خودراحتي زمانيكه مزدوج شدندهم مورداذيت وآزارقرارميدهند.

      • آدما رو نمی شه تغییر داد. ولی می تونیم خودمون رو قوی کنیم. یکطرفه چیزی رپ نمیشه درست کرد. بعد نوجوان کجا بود؟ همین صفحه کلی فرد بالا ۲۵ نظر گذاشتن. منم ۲۸ سالمه منتظر مرگ مادر و دو خواهرمم. کسی که نتونه کنترلی روی رفتار و حرف‌هاش داشته باشه چرا بچه‌دار شده پس؟ پدرم ۳۷ سال داشت فوت کرد تو همون هشت سالگیم هم اونقدر با من خوب بود که هنوز تپ خاطرم هست بعد اون باید بمیره ولی کسی که این همه شخصیتش پوچ و توخالیه این همه رفتار بد داره بمونه و من رو عذاب بده؟ دو تا دختر هم بزرگ کنه که هیچی نشدن. یکی که مثل غده سرطانی می‌مونه. ۳۱ سالشه صبح تا شب خونه‌ست میخوره میخوابه بلند بلند میخنده یکبار این دختر ابله نکیخواد قبول کنه افسردگی داره اونم از نوع حاد. راجع‌به هر چثزی جز مذخرفات باهاش حرف بزنی گارد میگیره فقط احمق وار صبح تاشب پای تلویزیون بشینه به این و اون زنگ بزنه و عین خاله زنک ها رفنار کنه و این و اپن رو مسخره کنه تو کار کسایی که بهش مربوط نیست دخالت کنه. این دختر یه ذره قد سوزن ثبات شحصیتی نداره. گیرم مادرت با این حجم از قرص و دارو فردا افتاد مرد. تپ میخوای چیکار کنی؟ تا کی میخوای به این وضع رقت‌انگیزت ادامه بدی؟ من نمیدونم واقعا دیگه باید یک نفر به چه سنی برسه تا به خودش بیاد. یکم احساس مسؤلیت‌پذیری بکنه.

  7. سلام دختری دارم ۱۵ ساله بداخلاق سرکش شده امروز هم بهم گفت که ازم متنفره و کارش با من تموم شده. حاضر هم نیست که با مشاور صحبت کنه. به شدت نگرانم. لطفاراهنماییم کنید. من مادری ۴۷ ساله ام که حاصل زندگی مشترکم یک دختر ۱۵ ساله است که خدااونم بعد از ۱۱ سال به ما داده و الان تو تربیت این دخت رموندیم. چون خیلی سرکش شده و اصلاهیچ گونه رابطه خوبی با پدر و مارش نداره و هروقت هم میخوام باهاش حرف بزنم میگه تو خودت رو اصلاح کن حالا چه کنم

    • چرا همه چیزو می اندازی گردن اون شاید تو خودت مشکل داری . باهاش حرف بزن . بالاخره بچه که همینجوری از مادرش تنفر پیدا نمی کنه .اگر هم چیزی بهت نگفت به این فکر کن که خودت چه کار هایی کردی و از کی این اتفاق افتاده . اگه دیدی که واقعا خودت مقصری باید خودت رو درست کنی اگرم که اون بیشتر مقصر بود که بازم باید سعی کنی عقایدت رو مثل اون کنی یا خودت رو جای اون بزاری و مادر باحال تری باشی در کل سعی کن که بهش نشون بدی که مادر باحالی هستی . همچنین که کمی هم در قبال خواسته های اون هم باید انعطاف پذیر باشی و به سلایق و نظرات اون احترام بزار .

  8. دخترم ازمن خیلی تنفر داره چه کارباید کرد؟ بخاطر جدا بودن پدر و مادر و اسیب هایی که بهش وارد شده و قهر بودن دختر با پدرش

  9. سلام،خانوادم محدودم میکنند و در مدرسه هیچ دوستی ندارم و لز من بیزارند من هیچ رفتار بدی با اونها ندارم ، امروز تولدم بود ولی حتی پدر و مادرم بهم تبریک نگفتن ، ازشون متنفرم تنفری که هیچ وقت از بین نمیره و کارهایی که میکنن هیچ وقت از یادم نمیره مادرم بین من و دیگر بچه هاش فرق میزاره البته من بچه آخری ام و اونا از من بزرگتر اولویت هاشون فقط پوله تو فامیل ها هم هم سن من نیست، خونوادم هعی طردم میکنن و حرفایی میزنن که واقعا قلبم درد میکنه ، در این حد از من بدشون میاد که میگن کاش تو نبودی.

  10. من بعد از به دنیا آمدن دختر دومم خیلی عصبی شدم ‌دختر بزرگم که شش ساله هست رو دعوا می‌کنم حس می‌کنم ازم فاصله گرفته میاریم در بزرگ سالی ازم دور یا متنفر بشه چه کارکنم ولی خودش هم یه کم سمج شده ممنون واقعا اذیت میکنه

  11. من نسبت به مادرم احساس تنفر دارم چون توی گوشیش فیلم های مستهجن دیدم و تاثیر بسیار بدی روی روحیه ام گذاشته. برای فراموش کردن این موضوع و بخشیدنش چه کار باید بکنم؟

    • منم همین اتفاق واسم افتاده از وقتی بابام مرده مامانم با همه چت میکنه و عکس میفرسته براشون هر بار بهش گفتم گفت دوست دارم چت کنم تازه باهاشون قرار هم میذاره و پشت مسجد سوار ماشین اونا میشه و من احساس میکنم اون مردا رو به من ترجیح میده
      اخه من هنوز ۱۱ سالمه چرا باید به فکر این کارای مامانم باشم
      یکسره منت میذاره سرم همین الان که بهش فک میکنم گریم میگره هر دفعه که به این کاراش فک کردم گریم گرفته

      • بخاطر مرگ بابات اسیب دیده نیاز جنسیش بالاست از اطرافیانت یا بزرگسالایی که اطرافت هستن کمک بگیر

      • حتما برو پیش مشاوره وگرنه توی سن بالا به مشکل بر میخوری. سنت بره بالا یاد این کارای مادرت می فتی خیلی خیلی خیلی اذیت میشی لطفا برو پیش یه مشاور خوب.

  12. سلام دخترم خیلی اذیتم میکنه ازمن متنفره یکسره جوابمومیده اشکمودرمیاره بعدم زجه های منونگاه میکنه انگاری خوشش میادکه منورنج میده الانم که ازدواج کرده فک میکردم بهترمیشه امامتاسفانه عاشق خونواده شوهرش شده درمقابل شوهرشم بامن بدکرده توروخدادارم دق میکنم کمکم کنین. دخترم۱۷سالشه.درسته خیلی بادخترم صمیمی نبودم اینم به خاطراین بوده که مادرم بامن همینجوری بوداماخیلی سعی کردم خوشحالش کنم اماانگارنه انگارخیلی دلش نسبت به من سنگه خیلی .الان من خودم همچین حس سنگدلانه ای به مادرم نداشتم ایشون سنگ تموم گذاشتن

    • سلام منهم همین هاروتجربه کردم ،مدتی به حال خودش گذاشتم ویه کارنیمه وقت پیداکردم بعدازسه سال الان رفتارش بهترشده دیگه باهاش بحث نمیکنم وباهشق رهایش کرد

    • حتما یه کاریش کردی

      • اینجور حرف‌ها و پاسخ‌ها مثل تف سربالا می‌مونه و مفت هم نمی‌ارزن.
        صد صفحه هم از اینجور چیزا بهش بگید هیچ چیزی برای زندگیش تغییر نمی‌کنه.
        اون اگر زور و قدرت حرف زدن این حرف‌ها رو داشت و از طرف اونها که آزارش می‌دن حرفش برش داشت که اینجا نمی‌اومد حرفش رو بزنه.

  13. سلام من بچه اولم ۱۲ ساله ازدواج کردم خیلی کم از مادرم محبت دیدم بخاطر همین اصلا ارامش ندارم بین من وبچه های دیگه اش فرق میذاره هر وقت هم بهش میگم برعکس حالت ددفاعی میگیره ودر کودکی منو با رفتاروگفتارش اذیت میکرد همیشه احساس میکنم در نظر ایشون من بی ارزش ام ونمیتون اذیت های دوران کودکی را نمیتونم فراموش کنم ووبه همین دلیل رو اوردم به قرص های ضد افسردگی وقتی قیافه اش را میبینم یاد خاطرات بد میافتم که همش توهین میکرد بخاطر همین ازش نفرت دارم. نمیدونم از کجا شروع کنم تا انجا که یادم همش از من ایراد میگرفت توهین میکرد وتحقیرم میکرد خیلی ازش میتر سیدم وقی بهم نگاه میکرد نمیتونستم کاری را به خوبی انجام دهم نمیدونم الان که ۳۱ ساله هستم نمیتونم رفتارهایش را فراموش کنم بعضی موقع ها ناخواسته به بچه هایم بی محبتی میکنم و بعد عذاب وجدان میگیرم و چند ساعتی گریه میکنم

  14. من با مادرم احساس راحتی نمیکنم یعنی نمیتونم احساسمو راحت بهش بگم چون باهام رفتار صمیمانه نداره و هرچی میگمو تبدیل به نصیحت و فوش اینا میده

    • منم هر وقت باهاش حرف میزنم پشیمون میشم چون هیچ درکی از حرف ها و احساساتم نداره و کاملا دنیامون متفاوته
      هر حرفی رو میزنم اشتباه متوجه میشه و باعث دعوا و سرزنش میشه برا همین نه خیلی حرف میزنم نه از احساساتم با کسی حرف میزنم

  15. من دیگه از زندگی خسته شدم از خانوادم متنقرم مخصوصا پدرم از لحاظ مالی هیچ مشکلی نداذیم ولی مادرو پدرم هرکدوم دوست پسر یا دختر دارن یه رفتار هایی میکنن که ادم احساس اضافی میکنه تا حالا خودکشی کردم ولی موفق نبوده

    • من چیز زیادی از زندگی شما نمی دونم ولی تو زندگی خودتو داری پدر مادرت زندگی خودشون به خاطر رفتار های اشتباه اون دوتا خودت رو اذیت و سر زنش نکن تو بزرگ میشی و یه آزادی داری که می تونی خودت زندگیت رو بسازی پس لطفاً تا اون موقع تحمل کن و امید نشو و خودت رو نباز دنبال آرزو بگرد و هدف پیدا کن و خودتو به آینده ی درخشانی که قراره بسازی تنهایی امید وار کن . اگه کسیم دوست ندارهبدن من اینجا هستم که چشم انتظار خوشحالی و موفقیتتم باشه ؟ قوا بده دیگه دست به خودکشی نزنی

  16. من از مادرم متنفرم. خسته شدم حس میکنم بچه این خانواده ای ک توس زندگی میکنم نیستم مادرم هر سال ک عید میشه با این که پولداره هیچ سال پول خرید لباس عید نمیده به داداشم ۱۰ ملیون ۱۰ ملیون میده. ولی من انگار بچش نیستم میگه ندارم نمیدم نمیخاد. هنوز لباس عیدمو نخریدم نشستم گریه میکنم چون پیر زن همسایمون خرید کرده میاد میگه اینو اونو خریدم. میخاممم خودمو بکشم

  17. سلام خسته نباشید من خیلی از مامانم متنفرم از وقتی بابام مرده با هر مردی چت میکنه و قرار میذاره باهاشون و من هروقت بهش گفتم بهم محل نداد

  18. من 15سالمه و پسر هستم از بچهگی بابام همش با صدای بلند باهام حرف میزد و الان هم همیشه با صدای بلندش حرف میزنه و منو ازار میده بهم میگه معلوم نیست دختری یا پسر همیشه با حرفاش منو ازار میده از عمد روی حیاط بلند صدا میده و به من فهش میده تا تمام همسایه هامون بفهمن و من از این کارش خجالت میکشم اصلا اخلاق نداره خیلی نامهربون هست اصلا به ما محل نمیده فقط چیزم میگه و صدا میده ازش متنفرم ولی بازم دوسش دارم. یدونه داداش دارم بزرگتر از خودمه 21سالش هست همش ازم بهونه میگیره تو زندگیم خیلی دخالت میکنه نمیزارع بیرون برم و همیشه اذیتم میکنه جلو همه دوستام ابروم رو میبره پشت تلفن فهش میده و صدا میده چرا رفتی بیرون و نمیزاره هیچ وقت راحت باشم همیشه اذیتم میکنه دارم به خاطرشون افسرده میشم تا الان به خاطر بابام و داداشم دو بار خودکشی نا موفق داشتم با قرص خیلی مهمه میشه الان بهم بگید چیکار کنم چون الان خیلی اعصابم خورده به شدت ازشون متنفرم و هی به سرم میزنه که بلایی سر خودم بیارم لطفا

    • سلام دوست عزیز خودکشی که پسر خوب چاره ای جز آسیب به خودت نداره سعی کن رفتاهایی که فکر میکنی اونارو آزار میده رو انجام ندی بیشتر سرت تو لاک خودت باشه . پدر و برادرت کار اشتباهی میکنن که این رفتارارو دارن ،به پدرت بگو اگر حس میکنی من جنسیتم نامعلومه تا بریم دکتر غدد .و افکار خوذکشی رو از سرت بیرون کن داذ کشیدن و فحاشی کردن از شان اونا کم میکنه نه تو

    • نمیدونم‌چرا خیلی دوست داشتنی هستی این روزها میگذره منم خیلی درد کشیدم از دستشون کاش تمام پدر مادرها خواهر برادرهارو لعنت میشدن.

    • فقط میتونم بهت بگم که ازشون انتظار نداشته باش عذاب وجدان بگیرن یا دلشون برات بسوزه وقتی ناراحتت میکنن یا بهت آسیب میزنن. وقتی متوجه این بشی به طور کامل، میتونی نسبت بهشون کمتر آسیب پذیر باشی و کمتر بهت تسلط دارن از نظر روحی. با حرف زدن قاطعانه حد و مرزت رو براشون مشخص کن. بهشون فضا نده. ازشون دوری کن و سعی کن با یکی که راحتی راجع به دردات حرف بزنی یا اگر هم کسی رو نداری در حال حاضر، میتونی احساسات و افکارت رو هر وقت بهت غالب شدن تویه یه دفتر با جزئیات بنویسی، یکم سخته و مثل کالبدشکافی روانی میمونه ولی وقتی انجام بدی این کارو دردت کمتر میشه. و اینکه پدرت بهت راجع به جنسیتت توهین میکنه توجه نکن بهش. تو همینی هستی که خودت میبینی. تو کسی هستی که خودت میدونی. نزار حرفای بقیه تو رو تعریف و توصیف کنه. اینکه صاید به خاطر تفاوت هات یا نه حتی بی دلیل راجع به جنسیتت بهت بی احترامی میکنه، ضعف خودش رو نشون میده تو نباید بهش قدرت اینو بدی که روت اثر بزاره. هر وقت هم خواستی به خودکشی فکر کنی اینو با خودت بگو : بقیه به من آسیب زدن و منو رنجوندن پس من چرا باید به خودم آسیب بزنم وقتی مسبب دردام اونا هستن؟ اگر بقیه به من آسیب میزنن من خودم رو دارم و باید مرهم خودم باشم.
      امیدوارم حالت بهتر شه. احتمالا خیلی بهت سخت میگذره ولی اینکه بتونی نسبت به حرفاشون بی اهمیت باشی و جواب حرفاشون رو بدی وقتی باهات بحث میکنن، بعد یه زمانی دیگه به خودشون اجازه زیر سوال بردنت رو نمیدن. خودکشی رو کسی انجام میده که خسته شده و بریده و میدونم حس میکنی به اینجا رسیدی و خسته شدی ازشون ولی قوی بودن تو هست که باعث میشه اونا پا پس بکشن و دست بردارن. احساس نشون نده وقتی تحریکت میکنن. اینطوری وقتی میبینن روت اثری ندارن احتمالا عصبانیشون کنه ولی خب این همه تو ناراحت شدی یه بارم اونا بشن. یادت باشه هیچ کسم نداشته باشی همیشه و همیشه خودتو داری. از خودت دست نکش.

  19. حالم اصلا خوب نیست.امروز تولدم بود 35 سالگی.من برای تولد مادرم توی یه ویلا اطراف تهران کلی هزینه کردم اونم وقتیکه شرایط مالی زیاد خوبی نداشتم.برای خواهرم هم به تنهایی با اینکه ازدواج کرده خونه خودمون تولد گرفتم و براشون از سمت پدر مادرم هدیه گرفتم حتی برای دخترش و با کمال میل و رغبت این کار رو انجام دادم. خانواده من هرسال دلیل میارند که وای امسال فلان اتفاق افتاد و نشد جبران کنیم .مگه نمیگند ادم باید خیلی راحت راجع به اخساساتش صحبت کنه من سالهاست به مادرم میگم ارزو دارم فقط یه سنجاق سر بعنوان هدیه ازش داشته باشم.شما فک کردی چون برای اونا از نظر مالی و احساسی مقدار زیادی گذاشتم حتما واسه خودمم همین توقع رو داشتم.

    • وقتی رضایت نداری لطف زیادی نکن تا احساس آرامش کنی

      • عزیزم نمیخوام لطف کنم ولی از آدم توقع دارن. موقع بیماری و کار و گرفتاری خبر میدن و ازت کمک میخوان ولی گردش و مسافرت و مهمونی و … اصلا به یادشون نیستی. وقتی یک نفر رو دوست نداشته باشن شما خودتو آویزون کنی بازم حسشون همونه.

  20. سلام من دخترم و ۱۸ سالمه چندین بار صدای رابطه پدر و مادرم رو شنیدم و با گوش دادن به اهنگ سعی کردم افکار بد رو از خودم دور کنم

  21. منی که مادرم مقایسه ام میکنه تهدیدم میکنه کتکم میزنه چیکار کنم؟

    • سعی کن از این به بعد آدما رو درخت فرض کنی
      مخصوصا کسایی که اذیتت میکنن از جمله خانواده
      کسی از درخت توقع خوب بودن و مراعات کردن و اینا نداره
      پس خودتو دوست داشته باش قدر خودتو بدون و کاری کن زودتر مستقل بشی تا بتونی هرکاری دلت خواست بکنی

  22. سلام من مادرم به پدرم خیانت میکنه و طرف هم زن و بچه داره اما هرچی به مادرم میگم نمیفهمه میخاد طلاق بگیره و با مرده باشه .. تموم زندگیشو و منو خواهرم و پدرمو فدای اون کرده منم چن روزی هس باهاش حرف نمیزنم و به پدرم همه چیز رو گفتم حالا پدرم میخاد ب پلیس شکایت کنه تا دوتاشونو توی خونه باهم بگیره از مامانم متنفرم که به ما اهمیت نمیده و تموم زندگیش شده اون مرده. میگه حالا که ناراحتی من با مرده هستم منم کل زندگیمو براش میزارم شماهم با باباتون برین نمیخامتون. میگه من بدون اون نمیتونم. ازش متنفرم

    • سلام ، حتما تجربه تلخی بوده براتون. درسته که ایشون مادر شما هستن ولی دلیل نمیشه که هر کاری بکنن شما شرمنده بشید یا احساس گناه داشته باشید ، چون هر انسانی در نهایت پاسخ گوی رفتار خودش هست نه دیگران ، حتی اگر نزدیکترین افراد شخص باشند. نفرت شما هم طبیعی هست چون به هر حال آدم دوست داره که نزدیک ترین اشخاص بهش اهمیت بدن و اون رو به دیگران ترجیح بدن. نگران بودنتون هم تا حدودی عادی هست چون به هر حال بخشی از وجودتون برای بخش های از وجود مادرتون ناراحت میشه. طبیعی هست که بعضی مواقع آدم در شرایطی قرار بگیره که همزمان احساسات ضد و نقیضی رو تجربه کنه، خودتون رو اذیت نکنید کسی که کار درستی انجام نداده شما نیستید

  23. مادرم متنفرم. واسه چیزای کوچیک و بی ارزش اینکه به نامزدم توجه دارم عصبیش میکنه و میگه نباید بهش توجه زیادی کنی یه کار اشتباه ازم ببینه یه هفته قرقر و حرفا بی‌تربیتی جلو خوانواده یا هر کسی میزنه ازم به شدت متنفره و من نمیدونم چرا بهم میگه تو با بقیه دخترا فرق داری نمیزاره از خونه برم بیرون و همین باعث شده افسردگی داشته باشم در کل هیچ به فکرم نیست و همیشه منو مسخره میکنه جلو نامزدم مادر شوهرم و هر کسی به نظر شما چه کار کنم

    • سلام من یه دخترم و از مامانم متنفرم چون همیشه یه داداشم که یک سال ازمن بزرگ تره محبت می کنه و این باعث نفرتم از مامانم شده و هروقت به اون محبت مب کنه نفرتم بیشتر میشه یه طرفم داداشم منو اذیت می کنه و کتک می زنه مسخره می کنه و میره به مامانم میگه این با یکی دیگه بیرون بوده و می خوام کلا برم خونه ی مامان جونم زندگی کنم بنظرتون چیکار کنم

  24. یه مشکلی برام پیش اومده که بعضی وقتا نسبت به مادرم یه حس بدی بهم دست میده و اصلا نمیتونم این احساس رو تحمل کنم

  25. سلام ، من یه مادر احمق نادون دارم ، حالم از خودم و مادرم و زندگی و هرچی هست بهم میخوره ، برای همه مادره برای من زن بابا ، وقت میزاره با بچه های برادر و خواهراش بازی میکنه و به حرفای چرت بچه ۵ ساله گوش میده ولی من که ۲۰ سالمه و یه دختر مجردم هیچ ارزشی ندارم براش ،امروز متوجه شدم بدون اینکه حتی نظر منو بخواد برداشته وسایلمو بخشیده به توله های برادرش ، اونوقت من اینجا برگ چغند بودم که صبحش بهش گفتم اونو نمیدی ، حالم بهم میخوره ازش ، الان من چکار باید بکنم ؟ چی باید به این ادم بگم ؟چون اساسا خانواده مادری و پدریم پسر دوستن. چون تا بحال هیچگونه تعریف و تشویقی دریافت نکردم و اگرم کاری رو درست انجام دادم وظیفم بوده و اونقدرا هم درست نبوده ، حتی اگه توی یه کار ۲۰ هم بگیرم بهم میگه باید بهتر ازین باشه. وقتی کوچیک تر بودم اتفاقی شنیدم که با خاله و مادربزرگام از دختر بد میگفتن و هرکس که دختر بچه به دنیا میورد میگفتن بدبخت( کلمشو دقیق یادم نیست ولی یچیزی تو این معنی بود). البته من با این موضوع دیگه مشکلی ندارم ? ، بدبختم کرده دیگه تموم شده ( که هنوز تو ۲۰ سالگی نه دوست صمیمی دارم نه کسی که بتونم باهاش حرف بزنم ، نه یه شغل ، نه میدونم واقعا به چی علاقه دارم به چی نه ، میترسم برم جلو و راه اشتباه باشه ، میترسم و …. ) کنار اومدم باهاش ، ولی با این موضوع که انقدر بهم بی احترامی بشه که وسایلم بدون اجازم بخشیده بشه نمیتونم کنار بیام. اساسا کسی علاقه ای نداره به حرفام گوش بده ،چه پدر چه مادر. وقتی تو بدترین موقعیت زندگیم بودم به کسی که توی تلگرام باهاش در ارتباط بودم پیام دادم نه پدر و مادرم. همیشه برای همه مثل خواهر یا حتی مادر بودم که تو بدترین شرایط بتونن باهاش حرف بزنن ، بدون اینکه حرف و رازشون پیش کسی فاش بشه ، ولی خودم …مادر من نمیخواد بمذیره که میتونه با من خوب رفتار کنه ، وگرنه با بچه ۵ ساله خیلی عالی رفتار میکنه ،اونقدری که برای اون بچه ۵ ساله که شاید نهایتا ۲ بار در سال ببینتش وقت میزاره ، ابدا و به هیچ وجه برای من نمیزاره. مادر من میخواد فقط یه برده حلقه به گوش داشته باشه که هرچی میگه گوش بده

    • بله تمام حرف من همین هست که بجای اینکه دارین تلاش میکنید نگرش پدر مادرتون رو عوض کنید به درون خودتون برگردید و راهکارهای رو به کار ببندید که بتونید از این فضای محدود به طور سالم خارج بشین. نه مسئله این نیست که شما سرشار از عیب هستید مشکل اینجاست که تعامل بین نسلی پیش اومده. شما مال نسل جدید هستید و حقوقتون رو میخوایین پدر مادرتون مال نسل قبل و اونها هم حقوقشون رو میخوان، این وسط وظایف هر نسل فراموش شده. فرض بگیرید که پدر مادرتون مردن و شما سر قبرشون رفتید دوست دارید اون زمان بگید که خوب شد که من باهاشون چطور بودم؟

      • سلام من یه دخترم و از مامانم متنفرم چون همیشه یه داداشم که یک سال ازمن بزرگ تره محبت می کنه و این باعث نفرتم از مامانم شده و هروقت به اون محبت مب کنه نفرتم بیشتر میشه یه طرفم داداشم منو اذیت می کنه و کتک می زنه مسخره می کنه و میره به مامانم میگه این با یکی دیگه بیرون بوده و می خوام کلا برم خونه ی مامان جونم زندگی کنم بنظرتون چیکار کنم

  26. من از مادرم متنفر شدم همش ازم عیب و ایراد میگیره و نمیدونم چکار‌کنم بهم میگه چاقی و چانَت درازه و کوتاهی و ….واقعا دیگه خسته شدم چکار کنم بنطرتون

  27. من ساجده‌ام ۱۴ سالمه پدر مادرم ۶.۷ سال پیش طلاق گرفتن. من تازه یکساله که پیش مادرم زندگی میکنم و تا وقتی پیش پدرم بودم عزاب میکشیدم. من تا زمانی که پیش پدرم بودم هر روز ارزو میکردم که برم و پیش مادرم زندگی کنم. اما الان هیچی اونجوری نیست. من میتونم بگم وقتایی که نماز میخونم از خدا میخام مادرم رو ازم بگیره من ازش تنفر دارم. به نظر خودش و اطرافیانم باید ممنون دار تمام کارهایی که برام میکنه باشم اما اینجوری نیست. من ازش متنفرم. اابته درسته سختی هایه زیادی هم کشید هم وقتی با پدرم زندگی میکرد که خودم شاهد زجراش بودم هم از وقتی طلاق گرفته. اما با وجود اینا اصلن دوسش ندارم. وقتی بچه تر بودم با خودم گفتم من باید هم مامانم هم بابام رو ول کنم و برای همیشه برم ولی خب دوسشون داشتم کسیو که دوست داری نمیتونی ولش کنی. پس از همون موقع با کوچکترین کاری که میکردن یک عالم نفرت تو دلم جمع میکردم ازشون. تا یه زمانی مثل الان دیگ حتا نمیخام ببینمشون. الان رفتاراش طوریه که واقعا حالمو بد میکنه.

    • خب ببینید حق داشتین و دارین ، خودتون رو سرزنش نکنید این طبیعی هست که آدم بعضی مواقع بین احساس عشق و نفرت قرار میگیره عشق بخاطر اینه که خواه ناخواه بخشی از وجودتون بخش های از وجود پدر مادرتون رو دوست داره (که این هم طبیعی هست و همه این حس رو دارن) و یه بخش های دیگه از بخش های پدر مادرتون که باعث رنج و غم شما بودن یا میشن متنفر باشه( این هم طبیعی هست و همه بعضی مواقع باهاشون درگیر میشن) الآنم که بیشتر شده مال اینه که در سنین نوجوانی هستید ، برای اینکه بهتر این مورد سنین نوجوانی رو متوجه بشین توصیه میکنم که برید و بحران هویت رو یه سرچ بزنید

  28. سلام …مادرم از روزی دنیا آمدم ازم بدش میاد چون یک پسر داشت و من سومین دختر بودم ولی زن برادرش پسر زا بود و با آن رقابت داشت آن زمان سونو گرافی برای تعیین جنسیت بچه نبود وگرنه اگر می‌فهمید دخترم مرا سقط می‌کرد هرچقدر ازمن بدش می‌آمد عاشق خواهر قبل من بود به مدرسه اش برود معلم خصوصی بگیرد و کفش و لباس و… یادمه در سن نوجوانی به خاطر کتونی پاره ای که به پا داشتم چقدر خجالت کشیدم به چشمش زشت بودم یک بار یکی از دوستان در حضور مادرم میگفت زن برادرم می‌گوید تو بین خواهر ها زیباتری بعد مادرم گفت والا هر کی میگه ولی نمیدونم چرا به چشم من نیست .. آن موقع من از درون شکستم و البته این را یک روز برایش جبران کردم سالها بعد دو تا از فامیل در مورد گذشته و جوانی حرف می‌زدند و پدرم در جوانی واقعا زیبا و خوشتیپ بود عکس هایش گواه است که به مادرم خیلی سر بود ومن این را جلوی مادرم گفتم که آره بابام خیلی قشنگتر از مادرم بوده مادرم بر بر فقط مرا نگاه کرد اگر حرفی که در گذشته به من زده بود را یادش بود باید می‌فهمید که شکستن واقعا دردناک است ولی افسوس .. خلاصه در دورانی که در کنار هم بودیم یکی یکی خواهرهایم ازدواج کردند و من کلفت وار مهمان داری و تمیزکاری خانه پول بهم نمی‌داد سوم راهنمایی با وجود داشتن پدر و حقوق خوب من در کنار درس خواندن به سرکار رفتم که لااقل پول توجیبی در بیاورم مایحتاجم را خودم میخریدم و پس اندازی نمی‌توانستم داشته باشم مدرسه درس و مشق و سرکار و بعد خانه استراحت نداشتم مادرم در کابینت ها را می‌کوبید بهم و سروصدایی راه مینداخت و فحش و ناسزا که بروم و کار خانه بکنم برایش مهم نبود خسته ای مریضی درس داری …. در آن میان مهمان بازی هم داشت.

  29. من از مادرم متنفرم. من ۱۴ سالمه و امشب از پیش دوستم اومدم تا ساعت ۹ منو کتک زد و تا ساعت ۳ شب گریه میکردم لطفا یکی راهنماییم کنه

  30. من از مادرم متنفرم. من ۱۴ سالمه و امشب از پیش دوستم اومدم تا ساعت ۹ منو کتک زد و تا ساعت ۳ شب گریه میکردم لطفا یکی راهنماییم کنه

  31. سلام من یک نوجوان هستم مشکل من این است ک هرچه به مادرم میگویم برایم فراهم نمی کند و ب خاطر مسائل خانوادگی تحقیرم می کند و نفرین و من احساس بدی دارم و افکار خودکشی

  32. من دختری هستم که ۱۳ سالمه مادرم من رو بخاطر مسائل عادی در بدن دخترا سرزنشم میکه دعوا میکنه و من افسردگی گرفتم و الان هم موقع امتحان هاست راهنماییم کنید لطفا

  33. من یه مشکلی با خانوادم دارم. خب مادر بنده مشکل روانی داره مثلا یه گوشه نشستی یدفعه شروع میکنه به فحش دادن و کتک زدن و همیشه داره غر میزنه و از کلمات بشدت بی ادبانه ای استفاده میکنه. مادر بنده همیشه در حال مقایسه کردن من با خواهر بزرگترم است و هر وقت از وضعیتی گلایه میکنم میگه تو به اون حسادت میکنی مثلا وقتی بهش میگم چرا انقدر بی ادبانه حرف میزنی میگه بخاطر این حسادت داری میکنی که خواهرت بیرون یا از لحاظ درست و همه چیز

    • مامان منم درست همینجوریع فقط سرم غر میزنع تحقیرم میکنع، کتکم میزنه، سرم غر میزنع بهم میگع باید کار کنی وقتی از مدرسع میام شروع میکنع بع غر زدن وقتیم میرم تو اتاقم بتزم میاد تو اتاقم غر میزنع منم مجبور میشم باهاش بحث کنم اخرشم منو میزنع همین الانشم اومدم تو اتاقم خودمو زندانی کردم از دست غر زدناش تحقیر کردناش همیشع بهم میگع کاش بمیری دیگع خستع شدم امیدی بع زندگی کردن ندارم

  34. مامانم اصلا به من توجه نمیکنه مامانم داداشم رو خیلی دوست داره اما من رو نه تا حالا بااین کار هایی که با من کرده تا حالا فکر خود کشی هم بهم زده تا حالا یک بار برای اینکه حالم خوب شه سیار کشیدم. چون من دیروز کلا غذا نخوردم اصلا به من چیزی نگفت یا مثلا برادرم هر کار که میکنه مامانم میگه تقصیر توعه تازه من تا یک سال پیش معده م عصبی شده بود هر موقع یاد خاطرات بد گذشته می افتم حالت تهوع میگرفتم. تا حالا هزار بار بهش گفتم خب این هم این امکان رو میده که من اهداف دارم اما این خاطرات دیونم میکنه

  35. پسرم ۱۷ سالشه و سال اخر دبیرستانه تا پارسال جز شاگرد ها زرنگ های مدرسه بود ، از اول علاقه چندانی به درس ریاضی نداشت ولی با این حال درس میخوند و نمره میگرفت ، ولی امسال یهو ورق برگشت از درس متنفره نوبت اول یه درس رو تجدید شد و طبق گفته خودش اصلا قصد شرکت در کنکور رو نداره میگه من تا الان به خاطر شما درس خوندم دیگه میخام خودم باشم ، سربازی هم نمیخاد بره ، از الان میگه زن هم هیچ وقت نمیگیریم، از حرفایی که میزنه حس میکنم اصلا منو دوست نداره چون فک میکنه همش من مجبورش کردم تا الان درس بخونه ، نا گفته نماند که از بچگی تا سال اول دبیرستان همش بپا به پاش تو درسا کمکش کردم مثل معلم خصوصی بودم براش ، از دوسالگی خواندن کتاب رو یادش دادم ، چهار سالگی کمکش کردم زبان رو یاد گرفت تا الان هم خودش خیلی به زبان علاقه داره و ادامه میده ،، بارها به مدرسه مراجعه کردم ولی مدیر مدرسه میگه نمیدونیم چی شده پسر خیلی موادب و با نظمی هست ولی خیلی درون گراست ،، پسرم باور داره من همیشه تصمیم گیرنده هستم و نظرم رو به پدرش تحمیل میکنم در صورتی که اصلا اینجور نیست ، توی خانواده اصلا بحث و دعوا نداریم ، فقط پدرش به تصمیم من احترام میزار ، این روزها موقع ظرف شستن و قبل خواب کارم شده گریه کردن ، هر وقت باباش میشینه پیشش و چند کلمه صحبت میکنه اولین جمله پسرم این هست هم مامان چی بهت گفته ،دیگه نمیدونم چی کنم ? حس میکنم ازم متنفره

    • یه بنده خدا

      شاید یه جا کم کاری کردی دخالت نکنید تو کار هاش بزارید بره بیرون بگرده پسره دوست داره گاهیی بزرگ ترها با رفتار هاشون فرزندانشان را میکشن

  36. مادرم دوس پسرش رو میاره خونه و من خیلی عذاب میکشم میشه بعم کمک کنید چیکار کنم واقعا ازش بدن میاااااد ازش متنفرمم چیکار کنم. من خدم 10 فروردین رفتم توی 14 سالگی وقتی که 6 سالم بود پدرم و از دست دادم و مامانم ی سال بعدش سیغه ی یک نفر دیگع شد. و چند تا همین پارسال باهم بودن و بعد از هم جدا شدن مامانم وقتی. با اون طرف بود بازم با مردای دیگه رابطه داشت و من هم خبر داشتم و همش می‌ریختم توی خدم واقعا از مامانم متنفرم و ازش بدم میاد چون کع یکم هم بعم محبت نمیکنه همش با همه در مورد رابطه جنسیش و این چیزا جلوی من قشنگ میگه من و میزنه و باعام خوش رفتار نی رلش و میاره خونمون. حالا شما میگید چیکار کنم؟

    • به پلیس زنگ بزن و بهش موضوع و بگو اون موقع تو رو می‌فرستند پرورشگاه تو تو پرورشگاه حال بهتری خواهی داشت

  37. سلام مادر من تنهاست و همیشه میبینم که وقتی چیزی ازش میخام اون رو برای من نمیخره ولی وقتی خواهرش یا بچه هاشون چیزی بخان حتما براشون میگیره کلا رفتارش اینجوریه که اولویت همیشه دیگرانن و واقعا این موضوع باعث ناراحتی من شده و یه بار که گفتم بهم گفت تو حسودی.و مادرم آدمی هم نیست که بشه باهاش حرف زد قانعش کرد.نمیدونم چجوری به این موضوع بی اهمیت بشم و دیگه اذیت نشم

  38. سلام من چنوقت هست که وقتی مادرم حرف میزنه واقعن بدم میاد ازاینکه صداشو بشنوم نمیدونم چرا این حس بددانقدر درونم زیاد شده جدیدا وقتی حرف میزنه فقط میخام دورشم ازش صداشو نشنوم احساس میکنم کارهاش همه براجلب توجه هست خسته شدم واقعن ولی جوری هست ک نمیتونم بهش بگم حسمو

  39. من یه دخترم و ۱۳ سالمه از مامانم متنفرم چون همیشه طرف داداشمو می گیره و به اون مهبت می کنه ولی من باید کلی فحش بشنوم با اینکه مامانم هیچ کاری هم باهم نکرده ولی ازش متنفرم شدید چیکار کنم تنفر بینمون ازبین بره

  40. من از مامانم بدم میاد نمی دونم چرا باید چی کار کنم

  41. سلام من یک مادر 33ساله هستم دخترم 2ماه عروس شده خیلی رفتارش با من بد شده نمیدونم چیکار کنم با دخترم تورو خدا کمکم کنید

  42. سلام من دختری ۳۳ساله هستم که بیماری صرع دارم و مادرم خیلی باهام بحث می‌کنه و منو با بقیه دخترا مقایسه می‌کنه من با اینکه تمام کارای خونه اش رو انجام می‌دم و به فکرش هستم و براش دعا می کنم ازم راضی نمی‌شه مادرم ناراحتی عصبی‌ داره و من نمیدونم دیگه چگونه باهاش برخورد کنم خیلی دچار افسردگی و استرس‌ شدم لطفا راهنماییم کنید. باتشکر

  43. منم از مادرم بیزارم یه زن نادون که به هیچ وجه قابل اعتماد نیست از روی بی فکری ۶تا بچه بدنیا اورد که حتی یکشون هم خوشبخت نشده . وقت بجه بودم به پدرم خیانت میکرد جالب اینکه افتخار هم میکنه میگه خرجتونو دادم با پول این کثافت ها من ۴۳ هستم تازه ازدواج کردم میخواد زندگینو بهم بزنه میکه شوهرت برات کاری نکرده . من هیچوقت بچه نمیارم چون خون این کثافت تو بدنمه نمیخوام این نسل ادامه دار باشه . متاسفم برای بچه های که مادر و پدر بی فکر و بی مسئولیت دارن . انشالا مادرم هرچه زودتر بمیره

  44. کدوم رفتار مادر نشون میده از بچش بدش میاد

  45. سلام من پسرم 27سالمه به شدت از پدر و مادرم متنفرم پدرم یک انسان زن باز ترسوبوده وهست ک به خاطر پنج دقیقه هوس همه چیزو فروخت به زن های هرزه داد توی ی خانواده شلوغ بزرگ شدم ک تمام زندگی من از پنج سالگی با کارگری و بیچارگی بود بااینکه من دبیرستانی بودم شبها تا چهار صبح کار میکردم ولی پدرم تاصبح با زن های دیگه بود.به نظرتون چ جوری میشه نسبت به این تنفر بی تفاوت شد وبه گذشته فک نکرد

  46. من ی دختر 18 ساله هستم ک ب شدت از مامانم متنفرم..کاراش واقعا زشته از پدرم پول میدزده ک ب مامانبزرگم برسه و همش عصبی و بی حیاس…دیگ نمیتونم باهاش کنار بیام چیکار کنم

  47. مادرم مرا می زند باید چه کنم از من بدش میاد با من مهربان نیست

  48. من دختر ۲۰ ساله هستم. ۱۶ساله ک والدینم طلاق گرفتن و با پدرم و همسرش زندگی میکنم. بنظرتون با احساس کنجکاوی دلتنگی دلخوری و سختیای زندگی بدون مادر چی کار کنم؟

  49. راستش نه خوب نیستم،من یه خانم متاهل۳۳ ساله هستم دو تا بچه دارم ،از رفتارهای پدر و مادرم راضی نیستم،مخصوصا مادرم دیگه خسته شدم دیشب با هم دعوای بدی افتادیم،دیگه حتی بهش گفتم دیگه نمیخام مادرم باشی و منم بچت باشم همه چی تموم.مادرم از دوران بچگی که یادم میاد هیچ محبتی بهم نکرد حتی با اینکه بچه خیلی خوب و درس خون و آرومی بودم و زبان زد فامیل بودم اما همش تحقیرم میکرد،همیشه دیگران رو ترجیح میداد به من مثلا برادر زاده هاشو،من همیشه این احساس بد و داشتم تا اینکه بزرگ شدم الانم همش تو زندگیم دخالت میکنه ،دخالت به جهنم با لحن خوب بگه بازم اشکال نداره،همش با لحن بد باهام حرف میزنه ،همه میگن من چقدر تمیز و مرتب و کد بانو هستم ولی از نظر اون همه چی برعکسه،همش سرکوفت میزنه که مثلا من اومدم بزای زایمانت تا ده روز پیشت موندم و از این حرفا، ولی کارای من به چشمش نمیاد که اونم عمل کرد من تا یک ماه به بهترین نحو مواظبش بودم یا برای خونه تکونی کمکش میکنم،خیلی پر توقع هست میگه باید خونه و زندگیمو ول کنم برم کارای اون و انجام بدم ،با این که جوونه و ۵۰ سالشه و خودش همش به همسایه ها و زن داداش کمک میکنه. من و نسبت به همه بد بین میکنه هی میگه شوهرت فلانه،خواهرش فلانه ،دوستت فلانه با اینکه هیچ مشکلی ندارن،خلاصه که خانم دکتر کلافه شدم،منی که با همه سازش دارم ،با مادرم نمیتونم کنار بیام ،اصلا یه جوری شده دیگه دارم حس تنفر پیدا میکنم،بهم میگه شبیه مادر بزرگتر منظورش مادر شوهرشه به خاطر همین از اخلاقت خوشم نمیاد،نا گفته نماند که مادرم با مردم و همسایه ها خیلی اخلاق خوبی داره تا جایی که همه بهم میگن خوش به حالت همچین مادری داری ولی افسوس که کسی از دل من خبر نداره،با بابامم همینه ،بد رفتار میکنه ،همش هم بیرون میره اصلا تو خونه بند نمیشه ،میره خونه دوستش،زنداداشش،برادرزادش،ولی خونه من کم میاد،اصلا حس بین ما خرابه و به نظر من دیگه درست نمیشه ،من هیچ وقت حس مادرانه ازش نگرفتم وشاید اونم همین باشه،فقط موندم چیکار کنم از دیشب دیگه کات کردم و الان تصمیم دارم دیگه هیچ وقت خونشون نرم ممنون میشم کمکم کنین حالم بده

    • ای کاش میشد راه حلی پیدا بشه ،چون من هم این مشکل را دارم . مورد تآیید و تحسین همه هستم بجز مادرم. از طرف مادم فقط انتقاد. بعضی وقتها فکر میکنم که شاید به من حسادت میکنه…

  50. سلام من ۱۵ سالمه مادر و پدرم هروز باهم دعوا میکنن یعنی هرروز .
    مادرم هم با من هرروز دعوا میکنه و منو تحقیر میکنه به من فحش های رکیک میده حرف های ناامیدکننده ای به من میزنه که منو مایوس میکنه
    از مادرم متنفرم انگار منو آدم حساب نمیکنه لطفا بگید چیکارکنم؟

  51. سلام راستش مشکل من اینه که هیچ وقت مادرم بهم نگفت تو هم قشنگی همیشه زیبایی دوستام یا برادرم رو پیش من میگه و در آخر شاید بگه تو هم خوبی و این مسئله به شدت منو اذیت میکنه

  52. الان که دارم این متن رو مینویسم به خودکشی فکر میکنم.راستش من از تابستون پارسال درگیر یه موضوعی شدم.۱۹ سالمه و پشت کنکوری ام ، من از رابطه جنسی پدر و مادرم رنج میبرم ،چون وقتی مثلا من تو پذیرایی نشستم و اونا میرن تو حموم و کار خودشون رو میکنن

  53. سلام‌‌من‌یک‌مرد۴۲‌ساله‌هستم‌متاهل‌تمام‌‌جوونیمو‌برای‌‌خریدن‌محبت‌‌‌ازمادرم‌‌هدر‌دادم‌‌‌ولی‌نتونستم‌‌‌‌انگار‌این‌بشر‌اصلا‌احساس‌نداره‌انگاربه‌مردن‌‌اعتقاد‌نداره‌‌منم‌فقط‌پناه‌بردم‌به‌خدا‌چون‌هیچ‌کس‌جزخدا‌ازدل‌آدماخبرنداره

  54. سلام‌مادرم رفتار خیلی بدی با من دارد نمی دانم چکار کنم دلم می خواهد به خاطر بد رفتاری های مادرم خود کشی کنم

  55. سلام، زنی ۴۳ ساله ام متاهل ،دوفرزند، نمیدونم چرا تنهام. چراباکسی رفت وآمد ندارم. چرابااینکه فامیلهامو به خونمون دعوت میکنم ،اونامنو دعوت نمیکنند. تحصیل کرده ام ، وضع مالی خوب و مودب و خیلی خوش اخلاقم. حتی خواهرو مادرم هرجامیرن یه جوری میرن که من باهاشون نرم. پارسال ۶ ماه باهاشون قهرکردم تا دلیل اینکارشون رو بگن ولی گفتن دلیلی نداره. چرا من تنهام ؟؟

  56. سلام مامانم حرف مردم براش مهمه و اصلا به بچه‌اش اهمیت نمیده

  57. سلام من چند روزی هست مادرم همش اذیتم می کنه و نمی‌ذاره درس بخونم

  58. سلام من دختری ۱۶ ساله هستم واقعا دیگه خسته شدم از این رفتار های مادرم و دیگه کشش ندارم همش منو مقایسه میکنه از من بدش میاد منو دوست نداره مثلا میگم گشنمه میگه فقط بلدی بخوری برو هیکلت رو ببین? خب تقصیر من چیه چاقم. خیلی حالم بده خیلی به خودکشی یا آسیب زدن به خودم فکر میکنم مادرم همش مقایسه میکنه منو در صورتی ک من خیلی هم بهترم? مدام میگه تو درست اینه اخلاقت اینه قلبت اینجوری هیچکس دوست نداره از چشم همه افتادی در صورتی ک من فقط گفتن نه رو یاد گرفتم مثلا شام نمیخورم فحش میشنوم فرداش همه با من بد میشن خیلی خسته شدم امروز بعد از چند ساعت مدرسه اومدم خونه زهرا (دختر داییم ) همش منو با این مقایسه میکنه من خسته شدم دلم میخواد تو این دنیا نباشم دیگه کشش ندارم مادرم خیلی منو اذیت میکنه من خیلی اتفاقات بد برام افتاده ک باعثش خانوادم بودن یکیش تجاوز تو بچگیم و…کاش من اصلا وجود نداشتم پدرم تو جمع میگه همین یه بچه واسه هفت پشتم بسته کاش اصلا اینم نمیاوردم ?به نظرم بمیرم منو نداشته باشن. تا عذاب نکشن. وقتی تو ماشین هستم دلم میخواد در ماشین رو باز کنم خودم رو پرت کنم پایین وقتی مهمونی یا جای شلوغ میرم اذیت میشم دلم میخواد فقط خونه تنها باشم از مهمونی خوشم نمیاد وقتی میرم مهمونی وقتی برمیگردم حالم بد میشه و گریه میکنم من خییلی تنهام ?من وقتی ۶ سالم بود توسط پسر خالم مورد تجاوز قرار گرفتم و تا الان که ۱۶ سالم سکوت کردم و این خیلی عذابم میده که خانوادم با پسر خالم خیلی صمیمی هستن. خانوادم اصلا رعایت نمیکنن رابطه جنسی‌شون رو و این روحیه من خیلی تاثیر گذشته ازشون بدم میاد حالم بد میشه. مامانم منو دوست نداره و این خیلی منو آزار میده وقتی باهاش حرف میزنم منو نگاه نمیکنه وقتی میپرسم درسته مامان اصلا جواب نمیده همش بهم تهمت میزنه که تو با همه ای بهم فحش های بدی میده در صورتی ک من با هیچ پسری دوست نشدم و نخواهم شد. همش منو تحقیر میکنه همش ازم ایراد میگیره و من دیگه هیچ اعتماد به نفسی ندارم کلا همش من و بابام رو با خانواده داییم مقایسه میکنه بابام رو با داییم و من رو با دختر داییم در صورتی ک خودش رو اصلا نمیبینه ولی من احترام میزارم که اه خانوادم دچار زندگیم نشه?یا مثلا تو مهمونی دارم حرف میزنم مامانم بهم چشم قره میره زیر لب میگه بسه حرف نزن و من با حالت ناراحت میشینم یه گوشه میرم تو گوشیم ک باز میگه از گوشیت بیا بیرون خیلی خستم ?دلم میخواد خودکشی کنم

  59. از مادر و پدرم متنفرم. هیچ اهمیتی برای پدر و مادرم ندارم. 12 سالمه دخترم. هیچ اهمیتی برای پدر و مادرم ندارم فقط دارم عذاب میکشم نیاز به محبت دارم حسرت زندگی بقیه رو میکشم نمیتونم از خودم دفاع کنم دلم می‌خواد بمیرم یا خوابم یا دارم گریه میکنم از مادرم بدم میاد دلم میخواد خودکشی کنم از همه متنفرم از خودم متنفرم ….. دلم میخواد فقط یکم برای بقیه اهمیت داشته باشم و……

  60. سلام
    من واقعا از پدر و مادرم متنفرم،پدرم وضع مالی خوبی نداره در حدی که نمیتونه خرج خانواده رو بده ،منم مجبورم صبح تاشب کار کنم بخاطر همین حتی نتونستم درس بخونم و،مشکل اصلی این نیست، هر دوتا شون خیلی بد اخلاق و خود خواهن و حتی نمیشه راجب هیچی باهاشون حرف زد ،پدرم اونقد بد اخلاقه که حتی اگه بهش بگم فلان چیز بخر عصبانی میشه و دعوا میکنه باهام ،هیچ محبت و توجهی هم به من و خواهرم ندارن
    هیچ دوستی ندارم، اجازه بیرون رفتن ندارم خیلی تنها و منزوی شدم و نگران آینده م هستم

  61. با سلام من زن متاهل هستم ویه مادر ۷۸ ساله دارم با کلی بیماری که یه مدتی هست نمیتونه کارای شخصی خودشون رو انجام بدن وما براش انجام میدیم وهمش در کنارش به طور شیفتی حضور داریم ولی جدیدا به طوری غمگین میشه وگریه میکنه ونمیدونیم چیکار کتیم وتنها خاصه ش اینه که همش در کنارش باشیم واز نبود هر کدوم در کنارش احساس دلتنگی میکنند ماهم بخاطر متاهل بودن این امکان به طور یکسره نداریم البته به هیچ عنوان تنهاش نمیزاریم چون مادر بی نظیری هستن ویکیمون همیشه حضور داره در کنارشون وپرستار هم دوست ندارند البته اطمینان ندارند ولی بهرحال آدم متاهلل مشکلات خودش داره میخواستم راهنمایی کنید سپاسگزارم

  62. مادر من دچار افسردگی همینطور وسواس شده مدام به چیز های مختلف ایراد میگیره الکی بحث راه میندازه و با من و پدرم دعوا میکنه و بعد از دعوا یه جوری وانمود میکنه که مقصر تمامش ما بودیم و حس گناه میده بمون و شروع به گریه کردن میکنه تا باهاش بخث میکنیم هم میره تویه اتاق و شرو میکنه قرص های کلونازپام مصرف میکنه و اصلا با این قرص ها انگار تویه دنیای دیگه ای میره و متوجه نیست چی میگه وقتایی اصلا نه میشه بهش انتقاد کرد نه گله کرد من عاشق مادرم هستم و خیلی تحت فشارم وقتی که این شرایط پیش اومده و تحت کنترل من نیست این شرایط داره رویه بقیه ی جهات زندگیم هم تاثیر میذاره خیلی عصبی و کم طاقت شدم

  63. سلام من با مامانم خیلی مشکل دارم همش تحقیرم میکنه اعتناد به نفسمو میاره پایین و من از لحاظ روحی داغونم و افسرده شدم نمیدونم چجوری باهاش حرف بزنم تا درکم کنه

  64. وقتی از مادرم عصبانی میشم چه کنم

  65. سلام من باوجود عشق زیادم به دخترم حس میکنم ته دلم ازش عصبانی هستم با این که دلم ضعف میره براش دوست ندارم بهم نزدیک بشه همیشه پرخاشگر نسبت بهش خیلی حمایتش میکنم ولی از دست خودم همیشه ناراحتم و عذاب وجدان دارم اونجوری که باید مادر خوبی نیستم همیشه فکر میکنم کم میذارم براش مخصوصا از نظر احساسی دارم دیونه میشم چکار کنم پیش چه دکتری برم

  66. سلام مامان من در بعضی مواقع خیلی زن خوبیه مثلا در مورد عشق و اینا ولی وقتی بحث برادرم میشه منو ول میکنه میگه کاش ت نبودی ب جای ت سنگ ب دنیا می آوردم من از مامانم بدم میاد چ کار بکنم؟

  67. سلام خسته نباشید من مادرم رو خیلی دوست دارم اون هم همینطور ولی گاهی واقعا لجم رو درمیاره مثلا من تو دوره امتحانات نهایی هستم و باید به درسم توجه کنم ولی اون همش از لج من زنگ میزنه مهمون دعوت میکنه یا همش میاد بهم گیر میده که فردا باید بامن بیای بریم این ور اون ور منو مجبور میکنه هروقت هم میگم نه دعوا میفته تو خونمون اصلااااااااا منو درک نمیکنه خیلی تحت فشارم خواهش میکنم کمکم کنید

  68. بهتره ناشناس بمونم:))

    سلام من هروقت از مامانم میپرسم حصلم سر رفته چیکار گنن میگه این فلان ادم رفته ژیمناستیک داره ادامش میده خاهر یزرگترش شنا میره ادامه میده بعد تو میرفتی سنتور ولش کردی.
    خو من سنتور دوس ندارم و بزور میرفتم الان نمیرم ولی عقبلش اسکیت میرفتم عاشقش بودم و عالی بلدمش ولی هیچوقت ازش تعریف نکرد و دوستامو رو سرم میزنه و میگ اونا بهترن:)…
    واقعن از این رفتارش بدم میاد همیشه خصوصیات دیگرانو میزنه رو سرم ولی هیچوقت چیزعایی ک بلدمو بهم نمیگه و هیچوقت تعریف نمکنه و همیشه از چیزایی ک بدم میاد بهم میگ ث زورم میکنه ولی من مخالفت میکنم بعدش باهام دعوا میکیره بعدش هی غر میزنه فلان دوستت عالیه ها تورو ببین بچه نیاوردم مایه افتخارم باشه بدبختی اوردم:)))………
    بعدش میگ الهی بمیری:)!…

  69. سلام من یه دختر ۲۱ ساله هستم توی خیلی موارد این مشکل برام پیش اومده ک دیگران بهم میگن حساسی زود رنجی جوشی هستی و … این حرف ها باعث پایین اومدن اعتماد به نفسم میشه خیلیا بهم میگن این حرف ناراحتی و رنجش نداره اما برای من خیلی گرون تموم میشه من غرورم رو بر مسائل مالی ترجیح میدم و همین چند روز پیش توی محل کارم که مادرمم هست سر مقداری پول که قرار بود و خودش قول داده بود پرداخت کنه گفت بهم برش گردونیااا با لحنی ک من بدم اومد و ناراحت شدم د صورتی که من مسائل مالی برام مهم نیست ولی این که جلوی دیگران این حرفو بهم زد خیلی به شدت ناراحتم کرد مشکل دیگه ای که با مادرم دارم اینه که وقتی اشتباهی کنه عذر خواهی نمیکنه و با جمله ی بزرگی گفتن کوچیکی گفتن خودشو توجیه می‌کنه من راه حلی می‌خوام برای تغییر حساس بودن خودم اگر واقعاً مشکل از منه

  70. سلام خسته نباشید وقت بخیر من مادرم یه چند وقتیه یه جوری شده واقعا نمیدونم باید باهاش چجوری رفتار کنم اونو مثل محرم رازم میدونم و از بچگی دوستی نداشتم که بخوام باهاش هم صحبت بشم و هر چی تو دلم هست رو فقط به مادرم میگم اون هم منو میفهمه و همیشه منو راهنمایی میکنه ولی گاهی اوقات تند باهام برخورد میکنه بهونه میگیره همش میگه بچه های مردم بهتر از توهستن اونا اینجوری هستن تو نیستی .. بعضی وقتا هم که باهاش حرف میزنم و دوست دارم مثل همیشه با هم بگیم بخندیم بهم اهمیت نمی‌ده و حرفای منو نادیده میگیره و کم محلی میکنه و به من به مسخره نگام میکنه , منم احساس میکنم که ازم بدش میاد و پشیمون میشم که چرا اومدم باهاش حرف بزنم بعد حسرت برادرمو میخورم ,چون برادرم بیشتر وقتا بیرون خونه هست و احترامش پیش مادرم بیشتره و به خاطر دخالت مادر بزرگم و عمه هام بابام با مادرم مشکل داره واز بچگیم همیشه با مادرم دعوا میکردن و هنوز هم سر چیزای کوچیک دعواشون میشه منم از پدرم متنفر شدم و شاید به ظاهر خودشو مهربون بگیره ولی من وقتی میبینمش روح و روانم آزار میبینه

  71. مامانم عامل اصلی حال بدمه ببینید مامان من جوریه ک وقتی همه به ظاهر میبیننش میگن کاش همه مامانا مث مامان تو بودن ولی تو زندگی من نیستن ک ببینن چه دردی دارم میکشم من دارم میبینم ک مامانم داره به بابا خیانت میکنه با یه اقایی در ارتباط و باهاش بیرون میره ولی نمیتونم حرفی به کسی بزنم و کلی بهم فشار اورده همین باعث شده که کلی افت درسی داشته باشم سر هر چیزی زود عصبی شم

  72. سلام من خیلی وقته که مشکلی در بدنم ایجاد شده و نمیتونم اونرو به مادرم بگم تا درمان شه.به نظرتون چیکار کنم تا مادرم بفهمه؟من۱۴سالمه و حدود چند ماه هست که بیماری در بدنم به وجود اومده وچون نمیتونم اونو به مادرم بگم به دلیل بیماری بسیار نگران غمگین شدم و میخوام این موضوع بیماری رو به مادرم بگم.به نظرتون چیکار کنم تا مادرم بفهمه؟

  73. سلام منم از مادرم ار بچه کی متنفر بودم من وقتی بچه بودم مادر پدرم به خاطر مواد منو میفروشن به یه خانواده من از بچه‌ی خیلی مادرمو اذیت میکردم یه رو آمد تو آشپز خونه با بابام کفت بشین میخوام همه چیز رو بهت بگم اون موقع ۶ تا ۷ سالم بود کفت تو دختر ما نیستی کفت تو یه برادر هم داری راست کفت من از بچگی میرفتم تو خونی آدم ناشناس به مادرم میکفتم این کی چرا انقدر شبی منه میگفت فامیل های دور هامونه داداشم ۱۷ سالشه من ۱۵ سالمه دوسال از من بزرگ تره من خستم خیلی اذیتم میکه خیلی منو میزنه خیلی به مادر پدرم فوش میده به من میگه جنده تورو خدا دعا کنید من بمیرم خستمممممم یا از خونه فرار کنم کسی نتونه پیدام کنه

  74. دیدگاه ها رو میخوندم و به نظرم جالب بود… دوست دارم خودتون رو به جای من و خواهر دوقلوم و برادر کوچکترم بگذارید که پدر و مادرم ماها رو از کودکی به مادر بزرگم ( مادر پدرم ) و چندتا پرستار سرخونه سپردند و هممون رو رها کردند و رفتند و در شهر دیگری خانه خریدند و زندگی جدیدشان را آغاز کردند !!!! که پیش ما نمونن چون از بچه نفرت داشتند و بنابه اصرار مادربزرگم بچه دار شدند و ما ها مثلا بچه هاشون رو ! از 5 یا شش سالگی به بعد کلا فراموش کردند و ما علیرغم داشتن پدر و مادر بدون آنها بزرگ شدیم و در کنار مادربزرگم که خدا رحمتش کند دل دریایی داشت و سال گذشته فوت کردند زندگی میکردیم … تا حالا که 16 ساله هستم و باور میکنید اگر بگویم آخرین باری که از نزدیک دیدمشان 5 ساله بودم ؟؟؟؟ همه فکر میکنند شوخی است ! جوک است !!در حالی که حقیقتی بی نهایت تلخ است …
    پدر ما گمان میکرد مسوولیت اش فقط سرپرستی مالی است و وظیفه دیگری ندارد !
    فقط سر ماه پول به حساب میریخت و ما تا سالها هرگز از نزدیک او را ندیدیم وهیچکدام پیش ما برنگشتند ! انگار فوبیای کودک دارند
    زندگی ما حالتی مشابه انیمیشن خانواده ویلوبی را داشت با این تفاوت که آنها اصلا کنار ما زندگی هم نمیکردند ! !

  75. سلام من۲۰سالمه و اعصابک ضعیفه حس‌میکنم چون دعوا ک‌میگنم پرخاشگر میشم و گریع میکنم مادرم نیش میزنه گاهیم کتک یخاطر همین جواب مادرمو میدم خسته شدم نمیدونم چکار کنم نا امیدم مادرم نفرینم میکنه. دلم میسوزه حس ترک شدگی دارم دوستی ندارم همش خونم نمیزارن بزم بیرون. تزوخغدا یه راحلی بدین حسی ندارم دلم کیخاد برم یه جای دور هیچ‌کس نباشه فقط ارامش میخام. چکار کنم بخدا دیونه شدم کارای مامانم یاد نمیره همش اتیش میگرم هم اون منو زجر میده هم من اونو. نفرین مادرم میگیره یعنی؟

    • دقیقا مادر من دارم دیوونه میشم

    • سلام حدود ۱۵ ساله بخاطر رفتارهای ناآگاهانه مادرم افسردگی شدید دارم حدود ۱۰ بار خودکشی تامرز مرگ داشتم
      منم از مادرم رنجش دارم از نوجوانی به بعد همش درحال مقایسه و برچسب زدن بهم بود تا الان که یک بچه دارم و محدود کردن و دهن بین و همش تو فکره مردم چی میگن از بس بهم میگفت زشتی فلانی وغیره الان اعتماد بنفس بسیار پایینی دارم جوریکه احساس میکنم همسرم بزور تحملم میکنه .حرفهای نیش دار زیادی میزنه که باعث شده تو زندگیم تاثیر بدی بزاره.بااینحال ازش متنفر نیستم بااینکه حرفاش بسیار آزار دهنده ست ی خصلت بد دیگه داره هرکی راجع بهت هرحرفی بزنه مخصوصا حرفای بد میاد بهت میگه اینم ی نوع آزاره واسم

  76. سلام من۲۰سالمه و مامانم زود اعصبانی میشه دست بزن داره اعتمادب نفسمو ازم گرفتن منی ک درسم خیلی خوب بود در کلاس نهم ب گریه و التماس حال بد افتاده بودم حس میکردم هیچی حالیم نیس هرچی میخوندم هیچی تا الان ک۲۰سالمه خودم عصبی شدم تو اعصبانیت همش گریه میکنم جوابشو میدم اخرم عذاب وجدان میگیرم ولی کاراش یادم نمیره سرمو پاره کرده تمام بدنم جای ضر باتشه و من دیگ کم آوردم خودم عصبی شدم دیگ نمیدونم چکار کنم نیش میزنه روحم تیکه تیکه شده انگار اصلا نمیتونم مثل گذشته بشم بخدا دیونه شدم همش نفرین می‌کنه آیا نفرینش میگیره میترسم بخدا حتی ب فکر ازدواج افتادم واسه فرار نمیزاره تنهایی بیرون برم نمیزاره بازار برم فقط هفته جمعه میبره بیرون میگ همین کافیه دختر یعنی خونه چیکار کنم حس اقسرگی گرفتم خودم؟

  77. ممنون از شما

  78. سلام من مادرم همش داخل گپ ها هست دوتا رل داره هیچ به حرف من گوش نمیده میگه می‌خوام طلاق بگیرم اون روز داشت با یکیشون حذف میزد داشت بهش میگفتم که من طلاق میگیرم و میام با تو زندگی میکنم با اینکه مادرم سه تا بچه داره من چکار کنم من یکبار خواستم خودکشی کنم ولی دوستم(دختره) نذاشت من دیگه تحمل این زندگی رو ندارم

  79. من درون گرام خیلی حرف نمیزنم.مادرم فکر میکنه افسرده ام هی سرم داد میزنه و فوش میده.با پدرم مشکل دارن قبلا میخواستن طلاق بگیرن ولی بنا به شرایطی نتونستن هر ماه یه بار سر یه چیز کوچولو دعوا میکنن‌.الانم کا تابستونه استرس اینو دارم که با مادرم چه جوری توی خونه زندگی کنم.

  80. ازمادرم متنفرم من ۴۳ساله هستم همیشه عذابم داده واذییتم کرده خداازش نگذره من همیشه براش خوب بودم همیشه بامن بدرفتاری کرده بهم حسادت میکنه خدالعنتش کنه ازخدامیخوام بشوندش سرجاش حالم خیلی بده همیشه باعث حال بدمه دروغ دهنم میزاره پشت سرم برام میزنه واقعا حیف اسم مادرفقط منوزاییده همین بمیره هم سرخاکش نمیرم خداازش نگذره داغونم کرده نمیدونم چیکارکنم من بابچه هام تنها زندگی میکنم بدون همسربه جای مرحم دردم باشه شده ملکه عذابم برام دعا کنیددوستان.

    • سلام ندا منم مث توعم دقیقا همه حرفاتو درک میکنم مادر منم خیلی عذابم میده خدا لعنتش کنه که نفاق میندازه بین بچه هاش خدا لعنتش کنه

  81. سلام حالم بده خداازمادرم نگذره همیشه عذابم داده اذییتم کرده پشت سرم برام میزنه دروغ میگه همیشه براش خوب بودم ولی اون همیشه سمت خواهرم بودباهمن هرچی اون بگه همون من ۴۳سالمه خواهرم ۳۴خواهرم همیشه بهش توهین میکنه اصلا اهمییت نمیده ولی من انگاردشمنشم دیروزاومده خونم من ودخترمو کشیده به نفرین توهمسایه ها دادوبیدادراه انداخته خداازش نگذره من وبچه هام تنهاییم وهمسرندارم به جای اینکه سنگ صبورم باشه شده ملکه عذابم فقط من زاییده هیچ کاری برام نکرده هم ازنظرمالی وهم عاطفی برام دعا کنیددوستانخدابشوندش سرجاش خیلی حالم بده

  82. سلام خسته نباشید من ۱۷ سالمه و دخترم و اصلا من و مادرم با همدیگه کنار نمی‌آیم نمیدونم چرا حس میکنم ازم خوشش نمیاد یه حرفایی بهم میگه که حتی نامادری هم اونارو به فرزند خوندش نمیگه چیکار کنم؟

  83. سلام من ۴۶ سالمه و مادرم ۸۰ ساله من از ش متنفرم چون همیشه قلب من رو به درد میاره با وجود اینکه ازش دو رم ولی تلفنی به هر بهانه ای من را آزار می‌دهد نمی دونم چکار کنم

  84. محمد طاها برقی

    من هزار بار آرزوی مرگ میکنم چون مامانم همش میگه قرآن بخون من میخوام تعطیلاتم با تفریح سپری بشه.

  85. سلام من دايم تازه فوت شده چنين روز ديگه چلشه ما كرجيم و دايم اهواز دفن شده مجبورشديم بعد إز فوت برگرديم كرج و مادرم ميخاد واسه چلش بره و بابام كار داره و بخش مرخصي نميدن مامانم ميخواست با قطار بره ولي خانوادش اسرار ميكنن بچهارو بيار بابام ميگه اونجا گرمه و وخدت برو همين امشب زنگ زِد مادر بزرگم و گفت بليط قطار پيدا كردم و كد ملي بده و واسع دو نَفَر بود ولي ما سه نفريم هي گير دادن بابام گفت تو مرداد سه هفته بهم مرخصي ميدان بزار اونموقع همه بريم مامانم گفت باشه ولي شب همش نفرينش ميكنه كه بميره و چند روزه بابام قلبش درد ميكنه من ميترسم دلم إز مامانم پره انقدر نفرين كرد چيكار كنيم؟

  86. مامانم بدون اينكه به بابام بگه قسط ميگيره و پول قسط رو به خانوادش ميده و إز همسايه ها قرض ميكنه كه پول قسط رو بده و بعضي وقتا موقع خريد نصف پولي كه بابام بهش داده روبرميداره و نفرينش ميكنه بابا نميدونه به بابام بگم؟ نميخوام فرزند طلاق شم چيكار كنم

  87. مادر و پدرو طرفداری برادرم را میکنن وهمش مرا مسخره می کنند. من خودم ۱۳سالمه مشکلم اینه مادر و پدرم از برادرم طرفداری می کنند منو مسخره می کنند همش همه ی موضوعات رو تقصیر من میندازن. نمیدونم چرا مادرم همش این کارو میکنه

  88. مشکل من با مامانمه رفتاراش حرفاش تیکه هاش و توقعاتش واقعا حال ادمو بد میکنه
    تا میام ی درخواست ازش کنم شرو میکنه دادو هوار
    رابطه ی خوبی باهم نداریم گرچه شانس از هیچی ندارم اینم روش.
    هر وقت ازش میخام که با دوستام برم بیرون شرو میکنه فحش دادن و داد زدن سرزنشم میکنه وتحقیرم میکنه بهم میگه میخوای بری کجا ول بگردی از نظرش دوستای من ادمای خرابی هستن.
    و هرکسی ک بخوام باهاش دوستی کنمو بد میبینه
    من پونزده سالمه دختر پر توقعی نیستم بلاخره ادم تو زندگیش یسری چیزارو نیاز داره به عنوان ی فرزند برای خانواده حق داره خانوادش حامیش باشن و چیزایی ک زندگیشو بگذرونه براش فراهم باشه ولی تا یچیزی ازشون میخام میشم ادم پر توقع و تمام داشته هام و کارایی ک برام کردن رو میکنن تو چشمم.
    بین من و داداش کوچیکم فرق میزاره من تو زندگیم نه سرگرمی ن تفریح و نه کسی ک بتونم دردامو بهش بگم ندارم واقعا گاهی اوقات خیلی دلم میشکنه و هیچ وقت این دوره از زندگیمو فراموش نمیکنم
    خانوادم خوشیو تو خوردو خوراک میبینن و فقد تو خوردن و خوراکی خریدن زرنگن اصلا بلد نیستن حامی باشن به بقیه ی چیزا اهمیت نمیدن از بچگی دوست داشتم برم کلاس زبان ولی نفرستادنم ب این معتقدن اگه خودت بخوای تو مدرسه میتونی یاد بگیری، کلاس های اموزشی هم برای درسام نمیفرستنم و شاید بعد از کلی ناله کردن بفرستنم
    زندگیم جوریه که به هیچی امید ندارم احساس میکنم زندگیم هیچ رنگی نداره تاریک تاریکه و هر روز ک میگذره کم رنگ تر میشه. الان تابستونه منم دل دارم دلم میخاد الان ک وقتم ازاده ی بیرون برم با دوستام دلم میخاد چیزای جدید تجربه کنم دلم میخاد برم باشگاه اما من حق هیچکدومو ندارم.
    منو به کلاسی نمیفرستن و میگن در توانمون نیست با اینکه که هزینش کمه و هیچ دردیو دوا نمیکنه ولی دادشمو میفرستن کلاسای دیگه با هزینه ی ان چنانی تازه بدون مخارج دیگش. این دیگه واقعا نهایت فرق گذاشتنه میتونن منم بفرستن ولی اینگار من ادم نیستم و حق تفریحو ندارم.
    هر وقت خودمو با بقیه مقایسه میکنم میگه ک من کاری ب اونا ندارم اونا فرق دارن اونا پولشون زیاده و انگار ک من دل ندارم.
    همیشه و هر روز ی بحثی باید داشته باشیم چون اگه خشمشو خالی نکنه رو من راحت نمیشه در هر مواقعی منو مقصر همه چی میدونه هر وقتم بحثمون میشه شرو میکنه به فحش دادن و بد گفتن و میگه ک دخترای مردم اینجورن، درد دخترای مردم تو جونت اگر هم مایل باشه دست بلند میکنه روم جوری رفتار میکنه ک انگار من دشمنشم و واقعا باورم نمیشه تو اون لحظه ک واقعا ایا این مادر منه؟
    بعدشم اگه حرفی بزنم دعوا رو جو میده شرو میکنه گریه کردن شایدم خودشو بزنه بعدشم بابامو داداش بزرگمو در مقابل من پر میک احساس میکنم ازش بدم میاد انقد ک بد رفتاری میکنه حتی صداشم ازارم میده انگار نمیتونه بدون داد زدن حرف بزنه
    هیچ حمایتی ازم نمیکنه و توقع داره تو خونه من کارا رو انجام بدم من اشپزی کنم، من دختری نیستم ک از پس خودم بر نیام یا بی مصرف باشم حتی اگر هم تمام کار های خونه روبکنم ب چشم نمیام بعدشم میگه کارات بدرد خودت میخورن .
    واقعا خیلی چیزای دیگه هست ک برای گفتن باشه ولی گفتنش فایده ایی نداره
    خیلی از دوستامو میبینم با مادراشون دوستن باهم میرن بیرون باهم رفیق مادرشون همه جوره هواشونو داره ولی وقتی به رابطم با مامانم فک میکنم اشکم درمیاد
    رفتارایی ک باهم میکنه حرفای زشتی ک بهم میزنه
    رفتارایی ک از خودش نشون میده و انگار تعادل رفتاری نداره هیچ کدومشون قابل حضم نیست
    خیلی خستم نسبت ب همچی بی تفاوت شدم دلم میخاد نباشم

  89. منم با مامانم این شکلی هستیم بعضی اوقات دوست دارم برای بابام یک چیز بسازم طلاق بدنش ناراحت بشه زندگی را برام بی ارزش کرده همش کتک میزنه من را با آبجیم خوبه??????

  90. سلام من لینا هستم مادرم من را خیلی اذیت میکند مثلاً من را میگیوید برو جا های خواب آماده بساز من گفتم عمه ام که هر شب جا های خواب را آماده میکند هر حرفی را که برایش میگویم من را میگوید تو زبون درازی میکنی. چگونه بگم آخه همه چی رو که گفتم که باهام بد رفتاری میکنه. مامانم خیلی یک زن کم حوصله و خشن هستش گاهی اوقات به من حرف های میگه که از دل خیلی رنج میبرم ولی چیزی نمی گم بهش که مامانم است. چی کار کنم که اون دیگه باهام بد رفتاری نکنه آخه من یه روزی اشتباهی کردم خواهر و برادرم را بخشید و من رو هیچ نبخشید خیلی رنج بردم حتا اون ها رو خیلی نوازش کرد منو هیچ نکرد

  91. من مامانم زورم میکنه برم باشگاه چرا

  92. من یه مادر خیلی روانی و مریض دارم. جلوی دیگران کاملا عادی رفتار میکنه و همه فک میکنن ک بهترین مادر دنیارو دارم در صورتی ک اصلا اینطور نیس . ب تیپ من گیر میده ب ارایش من گیر میده در صورتی ک من اصلا ارایش انچنانی نمیکنم. بیرون ک میریم ب من میگه ت ب خاطر جلب توجه پسرا اینجوری تیپ میزنی و ارایش میکنی در صورتی ک من کاملا ساده هستم . هر روز چند بار کلمات خیلی بد ب من میگه که اصلا تا حالا ندیدم ی مادر ب دخترش بگه .معذرت میخوام مثل هر.زه یا لا.شی .چند باری باهاش منطقی صحبت کردم که دوست پسر داشتن ایرادی نداره قبولم کرد حدود یک ماه کاملا خوب شده بود انگار که طلسم شده بود ولی پریروز که با دوستای خودش رفتیم بیرون من فقط یکم سایه کمرنگ زدم پشت چشمام ک بی روح نباشم و ی لباس کاملا گشاد و بلند پوشیدم و رفتم که خواستم والیبال بازی کنم اذیت نشم ولی دیشب که پدرم اومد خونه به پدرم گفت نگار نیم تنه پوشیده بود تو پارک و میخواست همه ی پسرا بهش نگاه کنن ولی من فیلم بازی کردنم رو ب پدرم نشون دادم و پدرم فهمید که مامانم دروغ میگه .تمام لوازم ارایشم رو برداشت قایم کرد . به پدرم میگه نگار اصلا تو خونه کمک نمیکنه در صورتی که تمام کار های خونه با منه فقط غذا درست کردن با مامانمه . چن وختی هس تصمیم گرفتم برم باشگاه و سرگرمی داشته باشم و مادرم میگه تو بخاطر این میری باشگاه که بدنتو درست کنی به پسرتی تو خیابون نشون بدی درصورتی که اینطور نیس من فقط میخوام ورزش کنم و در اینده مربی بشم خیلی رفتارای وحشی گرانه داره .ی داداش دارم ۱۳ سالشه و مامانم کاملا از اون طرفداری میکنه و میگه تو انگشت کوچیکه داداشت نیستی . داداشم ب دروغ میگه نگار رو با پسرا تو پارک دیدم . اصلا چند روزه زندگیم شده گریه . خیلی روانیه . صبح ها که بلند میشه از قصد جارو برقی رو روشن میکنه که من نخوابم با جارو میزنه تو کمرم .فقط تو خونه عربده میکشه . تا حالا یک بار هم منو بغل نکرده و ادعا میکنه که بهترین مامان دنیاس . با دوستام که میخوام برم بیرون زنگ میزنه بهم فحش میده. چشم نداره خوشی منو ببینه. خیلی دروغ میگه حتی ب کاشت ناخن هم گیر میده و میگه اصلا ناخونای خودتم نباید بلند بشه. حتی تولدمم تبریک نمیگه برام کادو هم نمیخره انگار که دشمنشم .همش ب من میگه ازت بدم میاد ج.ن.ده خانوم .همش ب بابام درباره من دروغ میگه .ویسای فحش دادنشم دارم. زورش ب داداشم نمیرسه سر من خالی میکنه . نمیتونه داداشمو بزنه ب جاش منو میزنه . میگه نمیزارم بری دانشگاه چون میخوای به پسرای دانشگاه بدی. بخدا دیگه نمیدونم چیکار کنم زندگی کوفتم شده . نمیزاره ی روز خوش باشم . من بافتکار هستم و مدل موهای خیلی خوبی میزنم نمیزاره برم تو ارایشگاه کار کنم که حداقل خودم خرج خودم رو در بیارم که دیگ شرایط بابام رو سخت نکنم . اصلا شرایط مالی خوبی نداریم ولی بابام ماهی یک میلیون برای فوتبال داداشم پول میده در صورتی که مامانم نمیزاره بابام ماهی ۳۰۰ تومن بده ب من ک ی باشگاه برم . همش میگه میخوای بری باشگاه ،باشگاه رو بپیچونی با پسرای مردم بری بیرون . همش شک داره ب من . میدونه من دوس پسر دارم که دو ساله باهاشم ،قبولم کرده بود ولی چن روزه روانی تر از قبل شده . اصلا دیگه طاقت تحمل کردنشم ندارم

  93. سلام من خسته شدم ازینکه مامانم منو با همه مقایسه میکنه دیگه به آخر خط رسیدم

  94. مادر من نه تو بچگی واسم مادری کرد نه تا الان که ۳۶ سالمه و مجردم
    بچه که بودم اگه میرفتیم مهمونی اگه کسی من اذیت میکرد به عنوان مثال دختر عموم همیشه یواشکی نشگونم میگرفت دعوامون میشد مامانم ی سیلی میزد تو گوش من اگه یکی چایی میگرفت جلوم میگفت نمیخوره اگه با کسی دعوام میشد من میزد پدرم که نداشتم که پشتم باشه با سیم اتو من میزد هیچوقت تو فامیل از من تعریف نمیکرد همه از دختراشون تعریف میکردند ولی مامان من یکبار نشد زبونش به تعریف از من باز بشه از ۱۶ سالگی رفتم سر کار هم درس میخوندم هم کار میکردم زندگیم شده بود کار یه شبایی یادم از سر کار که میومدم خونه لامپ خاموش کرده بود و خوابیده بود واسش مهم نبود گرسنمه یا نه
    یادم ی بار با کلی ذوق رفتم واسش کیف خریدم وقتی بهش دادم گرفت گذاشتش ی کنار سالهای سال اون کیف ی جا آویزون بود ی بارم دستش نگرفت بهش میگفتم بیا بریم با هم بیرون وقتی میومد یا جلوتر از من میرفت با من راه نمیومد حرفی هم نمیزد یا میگفت من ن پا دارم ن کمر که بخوام باهات بیام بیرون ولی با دوستاش قرار میزاشتند بیرون میرفتند ناهار میخوردند
    یاد گرفتم تنها برم بیرون تنها خوش بگذرونم وقتی باهاش درد و دل میکنم قربون نکردن یا حرف نمیزنه باهات یا اگه بدون میخوام با دوستام برم بیرون دعوا درست میکنه تا با چشم گریون من برم بیرون همش گیر میده چرا راه میری چرا لامپ روشن کردی واسه چی لباس میخوایی بشوری خیلی غر میزنه رو فرشی از من واسش مهمتره یه بار پام روی رو فرشی پیچ خورد چنان دادی زد که چرا رو فرشی جمع کردی اگه پای من شکسته بود اصلا واسش مهم نبود خیلی داغونم دلم میخواست من ببینه ولی نمیبینه اصلا با من دشمن هیچوقت نمیبخشمش خیلی بد ذات خیلی دروغ میگه واسه برادرم همه کاری میکنه ولی برای من هرگزهر کی ببینتش میگه بهترین مادر داری ولی واسه همه بهترین واسه من هیچوقت نبوده من همه کاری کردم ولی مادر نمیشه واسه من تنها لطفش در حق من غذا پختن محبت نداره که نداره کاش میفهمیدم چرااااا واسم کم میزاره واقعا چرا
    چی بگم چیکار کنم چرا خداااااا دوستام که میبینم مادرای فامیل که میبینم از درون نابود میشم بازم میگم بیخیال دوستت نداره اینم این مدلیه دیگه شانس من تا الان همین بوده از الان به بعدم همین?????من مهره سوخته سوخته سوخته هستم که فقط خدا را دارم و امیدم فقط به خودش زندگیه من اینجوری رقم خورده واسم????‍♀️?‍♀️?‍♀️?‍♀️

  95. من یک پسر بچه ۱۴سالع هستم و رابطه جنسی پدر مادرم رو دیدم و اونا نفهمیدن وقتی که رابطه داشتن مامانم که صدا درمیاورد اون صداش همیشه توی گوشمه‌نمیتونم فراموشش کنم و از پدرم الان نفرت دارم

  96. ببخشید من با مسافرت رفتن پدر مادرم به صورت دو نفره مشکل دارم و ناراحتم و این کار خودم دست خودم نیست و نا خواسته اشکم می ریزه

  97. سلام
    من با مامانم اکثر رابطه ی خوبی دارم … منتهی فقط کافیه راجب چیزهای خصوصی من صحبت کنه یا بخواد گوشیمو بگیره و کاری ک نخوامو انجام بده به شدت ازش متنفر میشم ک حتی بعضی وقتا به سرم زده برم بکشمش و نصف راه رو رفتم ولی وسطش یاد بعضی از خوبیاش میوفتم و منصرف میشم …. قرارع فردا ازم گوشیمو بگیره زودتر جوابمو بدید ممنون میشم …

  98. ۲۲ سال خانم مجرد فوق دیپلم من با مادرم سره اینکه دروغ میگه دعوامون شد اون قلبش گرفت الان رفته اورژانس الان هم حس تنفر و عصبانیت دارم هم نگرانم میخوام دیگه پدرو مادرم رو نبینم مشکل اصلیم بابامه سابقه داشتیم برای مراجعه اما بابام دوست نداشت ادامه پیدا کنه

  99. من چند وقتیه گریه زیاد میکنم. من مامانم همش رو مخمه مامان خوبی هست پایه عالی اما اون دعوا باهام می‌کنه منم مجبورم زبون درازی کنم چند وقتیه اون و من باهم هی دعوا میکنیم دکترا میگن مال بلوغه. من واقعا نمیدونم چیکار کنم. اگر میشه یک راه حل به من بدید این مشکل رو درست کنم

  100. سلام
    من جدیدا به احساس تنفر نسبت به مامانم دارم بخاطر یه دلیل بچگونه
    من سال دیگه کنکور دارم و خونمون خیلی شلوغه و یجا نیست آدم بتونه یکم درس بخونه نزدیکمون هم کتابخونه نیست برای رفت و امدش باید کلی از مامانم خواهش کنم از طرفی اذیت میشم وقتی میبینم با داداش کوچیکم خیلی بهتر رفتار می‌کنه بهم میگه تو آخرش هیچی نمیشی من و من فقط منتظرم پسرم دکتر بشه پزشو به همه بدم بابامم همینطور هروقت سر هرچی بحثمون میشه میگه هیچی نمیشی . من واقعا به نظرشون اونقدر اهمیت نمیدم ولی کاش میشد لااقل شرایطش رو داشتم مثلا یه مکان ساکت که بخونم و خودمو ثابت کنم . واقعا از نظر هوش مشکلی ندارم نمیگم خیلی باهوشم ولی همین مقدار کافیه برا قبول شدن خودشونم میدونن خنک نیستم ولی بازم دوسم ندارن اصلا انگار یه عضو اضافه م تو خونه . مامانم به مریضی و حال بد همه اهمیت میده غیر از من . بچه پرتوقعی نیستم مدت هاست پول تو جیبی نگرفتم یا چیزی نخریدم ولی بازم از بودنم ناراضین .
    مامانم بارها بهم گفته همیشه دوست داشتم بچه اولم پسر باشه ولی خدا تورو بهم داد یادمه سر بدنیا آوردن خواهرم کلی گریه و ناراحتی کرد که اجاقش کوره . بدبختی بابامم همینطور فکر می‌کنه .
    یچیزی که بیشتر اذیتم می‌کنه دیدن بدرفتاری های مامان و بابام با خواهر ۸ سالم و تحقیر کردناشونه و اینکه هیچ کاری از دستم بر نمیاد و اگر طرفشو بگیرم از فرداش دیگه باهام حتی حرفم نمیزنن و شرایطم بدتر از این میشه . ولی اون بچه واقعا گناهی نداره . اون با اختلاف سنی کم قبل از داداشم دنیا اومد و بعد به دنیا اومدن داداشم بخاطر بی توجهی های خانواده و همه فامیل بچه خیلی بدخلقی شده ولی به این معنا نیست که نیازی به محبت و توجه نداشته باشه . با وجود همه اینها مامان بابامو دوست داره و بعضی وقتا به همه کمک و محبت می‌کنه.
    چیزی که هست واقعا اونقدری برام اهمیت ندارن والدینم اینجوری نیست که قبلاً باهم خوب بوده باشیم الان بد شده باشیم درنهایت نیاز دارم این یه سال هرجوری شده سنگ تموم بذارم تا از این شرایط خلاص شم و زندگی خودمو داشته باشم
    ممنون که خوندین

  101. سلام من بامامانم همش دعوام میشه جلو بقیه هی خوردم میکنه طعنه میزنه منومسخره مکنه بادوستام مقایسم مکنه

    • منم همینطور ولی وضع من بد تره به کارا و کلاسایی مجبورم میکنه که دوست ندارم نه مامانم کل خوانوادم

    • بدون که تنها نیستی

    • زیور رحمانی نژاد روان شناس بالینی

      دوست عزیز به شما حق می دهم که از رفتارهای مادرتان ناراحت بشید، احتمالا شما در سن نوجوانی هستید، دوست دارید به نظرات شما احترام بگذارند شما را به چشم یک بچه نگاه نکنند، به علایق شما احترام بگذارند اما متاسفانه این موارد را در نظر نمی گیرند و شما را عصبانی می کنند .
      اگر مادر شما از اول اینطور بودند، شما را تحقیر می کردند سرزنش می کردند مقایسه می کردند، مطمئن باش این مادر خودش یک آسیب دیده هست و الان یه جور دیگر دارد به شما آسیب می زند. پس باید تلاش کنی تحت تاثیر حرف هاش قرار نگیری، چون هیچ دو انسانی شبیه هم نیستند حتی دوقلوهای همسان، از طرف دیگر ما در خانواده های متفاوت دنیا آمدیم با ژنتیک متفاوت با هوش های مختلف ، ممکن هست شما در یک حوزه ای خیلی توانمندی داشته باشید و اون کسی که مادرتان شما را با او مقایسه می کند در حوزه دیگر .
      باید با مادر در یک موقعیت مناسب بنشینی و با آرامش با او صحبت کنی، با روش جراتمندانه، از دستش عصبانی نمی شوی ، گریه هم نمی کنی، بلکه با احترام و اقتدار چند مورد از خوبی هاشون را می گویید. بعد می گویید من از دست شما ناراحتم یا عصبانی هستم به خاطر سرزنش های شما، من دوست ندارم مرا با کس دیگری مقایسه کنید چون قابل قیاس با هیچ انسان دیگری نیستم، دوست دارم به علاقه منی هدی من احترام بگذارید و ….و به همین سبک ادامه می دهی و هر حرفی یا خواسته ای داری بیان می کنی.

    • مامان منم درست همین کار رو میکنع تو فامیل خوردم میکنع پری روز عمم اومدع بود خونع ما همع چیزو من انجام دادم همع کارا رو ولی برگشتع بهم میگع پاشو ظرفا بشور بهش میگم من خسته شدم از مدرسع اومدم منو گرفتی هرچی کار هست دادی من برگشتع میگع حرف اضافه نزن تحقیرم میکنع جلوی فامیل همش منو با داداش یا ابجیع کوچیکم مقایسع میکنع واقعا خسته شدم درستع مادر خوبیع پایس ولی تحقیر کردنش، تهدید کردنش، فحش دادنش، بهم میگع کاش تو بدنیا نمیومدی باهام دعوا میکنع سرم غر میزنع یجوری شد کع دیروز ابجیع کوچیکم کع از من ۷سال کوچیک ترع بهم زور گفت منم زدمش مامانم برگشت جلوی ابجی و داداش کوچیکم منو زد یجوری شدع کع بابامم دیگع بهم توجه نمیکنع تا ۹سالگیم همع چی خوب بود ولی الان کع ۱۵سالمه هیچ رفتار محبت امیزی نح از مادرم نح از پدرم ندیدم بخاطر همین خودمو بیشتر اوقات تو اتاقم زندانی میکنم مثل الان کع از دست غر زدناش اومدم تو اتاقم خیلی خستع شدممم بخداااا
      پدر و مادرم کاری کردن کع منی کع بچع اول خانوادم برادر یا خواهرم کع ازم کوچیکن بهم زور بگن و منم بخاطر اینکع پدر مادرم پشت خواهرم و برادرم هستن نتونم کاری کنم

  102. متنفرم از مادرهای نفهمی که وقتی یه چیزیا میگی انگار داری به دیوار میگی

  103. سلام من از مادرم متنفرم. دختری سی و دو ساله هستم از همون نوجوانی تا الان توسط مادرم تحقیر و توهین شدم تا جایی که الان ناراحتی اعصاب گرفتم. ازش متنفرم این مادر نیست باعث تمام بدبختیام شده الان که این پیامو مینویسم دستام میلرزه از عصبانیت شدید اگه مادرم نبود منم مثل بقیه خواهرام باید خوشبخت میشدم تو دوران نوجوانی دختر خیلی ارومی بودم ایقد توسط مادرم تحقیر و توهین شدم جلو بقیه خواهرام که بقیه هم سو استفاده میکنن فقط منتظرن مادرم یه ذره ازم ناراحت باشه بیان و طرفداریش و لجبازی با من. ترو خدا کمکم کنید یه راحلی بهم بدید دیگه نمیدونم چکار کنم حتی به خود کشی هم دارم فکر میکنم ولی میترسم

    • منم همینطور

    • ب نظرم باید بی تفاوت باشی و ب چیزای مثبت فکر کنی، به مرور زمان مشکلت حل میشه
      زیادم تنها نباش

    • زیور رحمانی نژاد روان شناس بالینی

      دوست عزیز متاسفانه مادرتان احساسات بدی به شما داده و شما هم باور کردید که بد هستید یا نقصی دارید، به موقع نتوانستید حرف هایتان را بزنید از احساسات خودتان بگویید، در مقابل مادرتان واکنش مناسب نشان بدهید، هر بار که خشم را فرو خوردید، این خشم ها روی هم جمع شدند و تبدیل به کوه خشم و نفرت شدند، شما از مادرتان متنفر بودید اما این نفرت را به سمت خودتان سوق دادید به طوری که مشکل اعصاب پیدا کردید، احتمالا مشکلات جسمی هم پیدا کردید. الان حتی به نابودی خودتان هم فکر می کنید، چه خوب که اینجا حرف ها تون را زدید احتمالا خیلی های دیگر این مشکل را دارند، همین تا حدی باعث احساس سبکی شما می شود. هم اکنون هم دیر نیست . در قالب یک نامه محترمانه تمام حرف های دلت را بنویس، از تمام احساساتی که عمری شما را اذیت کرده خطاب به مادرت، چند بار خودت بخوان، بعد در یک فرصت مناسب بده مادر گرامی بخوانند.
      باید باورهایی که مادر به شما القا کردند به چالش بکشی، این باورها باعث شده فقط بدی ها و کاستی ها را ببینی و از کنار وقایع مثبت به راحتی بگذری و توجه نکنی، از همین حالا بشین و تمام کارهایی که کردی بنویس و جلو چشمت بگذار یا داخل جیبت، هر موقع احساس بد دست داد آن را نگاه کن، توانمندی خودت را پیدا کن و برای رسیدن به آن برنامه ریزی کن، روابط خوبی که با دیگران داشتی و دیگران خواستند به شما نزدیک شوند و خودت از ترس اینکه ناقصی و نزدیک نشدی در نظر بگیر. خواهی دید که می توانی باز هم از فرصت هات استفاده کنی، نگاهت نسبت به خودت و دیگران را تغییر بدهی. اگر با این کارها باز هم حالت خوب نشد به یکی از همکاران روانشناس که رویکرد طرح واره یا روانکاوی کار می کنند مراجعه کن. برات آرزوی روزهای زیبا دارم .

      • من ۴۸ سال دارم معلم هستم با مادرم زندگی میکنم بینهایت ازش متنفرم تمام زندگی من را نابود کرد چون خودش حس بدی به مردها داشت و با پدرم مشکل داشت از ۷_۸سالگی به من تلقین کرد مردها بد هستند فقط دستت تو جیب خودت باشه همه چیز مادی دارم ولی تنهاهستم برای یک تعمیر پکیج ناتوانم کسی نیست کمک کند من بشدت آرش متنفرم فقط می‌گفت کار داشته باشی همه منت تو را میبرند و لی کسی منت نبرد و ماندم

  104. سلام من یه دختر ۱۴ سالم من اولین باره از یه حرفه ای خوشم میاد و میخام برم از رفتن به زبانکده بشدت خوشم میاد ولی مادرم نمیزاره که برم میگه چونکه پدرت سکته کرده کی ترو میبره و میاره من دختر عموم هم میخاد بره زبانکده و من به مادرم گفتم که منم باش برم ولی نمیزاره میتونم بگم که ما
    تو خونمون همیشه سرو صداس و همیشه مادرم راه میندازه دعوا هارو

    • ،❤️❤️❤️❤️❤️

    • زیور رحمانی نژاد روان شناس بالینی

      دوست عزیز رفتار مادرت ممکن هست دلایل متفاوتی داشته باشه که به این علاقه شما بی توجهی می کنه، علاقه ای که امروز یک نیاز اصلی است. احتمال داره مادرت از شرایطی که در آن قرار گرفته احساس خستگی می کند، شاید فکر می کند حتما باید خودش همراهی کند، شاید از این که شما آزاد هستید و می خواهید علاقه خودتان را پیگیری کنید و خودشان گرفتارند حسودی می کنند و یک جوری خودشان را با شما مقایسه می کنند، شما راه حل هم دادید که با دختر عموتان می روید اما مقاومت کردند، شاید هم به ایشان اعتماد ندارند. به هر حال به هر دلیلی با شما مخالفت می کنند.
      در یک فرصت خیلی محترمانه با ایشان صحبت کنید، چند مورد از خوبی های مادرتان تعریف کنید که خوشش بیاید، سپس خواسته خود را مطرح کنید، من دوست دارم کلاس زبان شرکت کنم به دلایل زیر( تمام مزایای کلاس زبان را مطرح کنید) ، من به خودم اعتماد دارم می توانم خودم بروم یا با دوستم بروم سر وقت می روم و سر وقت برمی گردم تا شما نگرانی نداشته باشید. امیدوارم با این سبک گفتن موفق باشی

  105. سلام مادرم زن خیلی خودخواهیه از نوجوانی تا الان همش جلو بقیه تحقیرم کرده تا الان که سی و سه سالمه با کاراش و با حرفاش ناراحتی اعصاب گرفتم رفتارش باعث شده بقیه خواهر برادرام هم از من متنفر شن چکار کنم

  106. سلام من از مادرم متنفرم همیشه از نوجوانی تاالان که سی و دو سالمه جلو بقیه تحقیرم کرده طوری که باعث شده بقیه خواهر برادر ها سو استفاده از این موقعیت میکنن و ازم متنفرن باعث میشه لج و لجبازی بشه من همیشه تنها بودم احتیاج دارم یکی بیاد و حرفهایی که من دوس دارمو بهم بزنه هیچ وقت به هیچ کس اعتماد نکردم تا الان که دیگه تحملم تموم شده و ناراحتی اعصاب گرفتم و همه فهمیدن من مریضم مادرم هم هردفعه اینو تو سرم میزنه میگه همه میدونن تو ناراحتی اعصاب داری و هر کی جای تو بود میرفت خودشو می کشت همیشه یه مسا له ای جور میکنه برا بحث کردن با من

  107. حالم خیلی بده. مادرم اصلا درکم نمی کنه و مدام با حرفاش آزارم میده. خیلی خسته شدم. دیگه نمیتونم. دلم نمی خواد مادرم رو ببینم که خواهرم رو دوست داره ولی منو نه. چکار کنم که دلم آروم بگیره؟

    • زیور رحمانی نژاد روان شناس بالینی

      دوست عزیز دقیق نمی دانم چند سالتون هست و خواهرتان چند ساله هستند، اگر از خواهرتان بزرگترید و خواهرتان در سن کودکی هستید، باید در نظر بگیری که کودک نیازهای خاص خودش را داره، مخصوصا تا ۳ یا ۴ سالگی مراقبت دائم لازم داره و این ممکن هست مادر شما را خیلی درگیر کرده باشد، البته اگر پدر شما همراهی کنند مادر می تواند زمان های خاصی را به شما اختصاص دهد. علاوه بر این شما می توانید زمان هایی را با خواهر خودتان بازی کنید که هم او لذت ببرد و هم خود شما که باعث تقویت رابطه شما خواهران می شود. علاوه بر آن توجه مادر را هم به خودتان جلب می کنید با فراغتی که برای مادر ایجاد می کنید و نوع ارتباط شما ایشان را هم خوشحال می کند و باعث می شود نگاه مثبت تری به شما داشته باشند.
      اگر هر دو نوجوان یا جوان هستید و باز مادر شما را مقایسه می کنه، یا حرف هایی می زنه که باعث رنجش شما می شود و این احساس به شما دست می دهد که خواهرتان را دوست دارند اما شما را نه، باید بدون اینکه عصبانی بشید یا گربه کنید در یک شرایط مناسب با احترام و اقتدار چند مورد از خوبی هایشان را بگویید، تعریف کنید تا خوششان بیاید، آنگاه در مورد خواسته، احساس یا نیاز خود بگویید، من ناراحتم از این رفتار شما ، من احساس می کنم خواهرم را بیشتر دوست دارید و هر چیز دیگر که در دل دارید بگویید. موفق باشید دوست عزیز

    • منم مثل توهم دقیقا

  108. سلام من مشکلم مادرم هست دعوا راه میندازه بینمون چشم دیدن ما رو نداره و بقیه رو تعریف می‌کنه و ما رو اصلا تعریف نمیکنه و فرق میزاره اگه یه کار بدی رو مثلا انجام بدیم می‌ره به همه میگه و کار خوبمون رو اصلا نمیره به هیچ کس نمیگه اونجوری مردم یجوری ما رو نگاه میکن. من با این مادر چجور رفتار کنم خسته شدم بخدا ممنون میشم از راهنماییتون

    • خوش ب حالت باز منی ک راهنمایی هستم از من درس سوال میکنه

    • زیور رحمانی نژاد روان شناس بالینی

      دوست عزیز با توصیفی که از مادرتان کردید، مادرتان فرد کما گرایی هستند، خوبی های شما را نمی بینند، دوست دارند همیشه بهتر از آن باشید و حتی اگر هم تلاش کنید باز هم نمی بینند و باز احساس می کنند دیگران کارشان بهتر هست، ایشان هم از نسل قبلی خودشان آسیب دیدند، شما سعی کنید نسبت به رفتار شان بی تفاوت باشید، آن طور که خودتان تشخیص می دهید درست و کافی هست انجام بدهید. از قضاوت و حرف دیگران هم نترسید، مطمئن باشید آدم های منصف واقعیت ها را خواهند دید و فقط به حرف ایشان اتکا نخواهند کرد.

  109. از اون موقعی که خواهرم به دنیا اومد اون از من سفید تر و خوشگل تره دیگه هیچوقت محبت مادری حس نکردم دو روز پیش خواهرم اذیتم کرد زدمش یه فحش خیلی بد بهم داد مامانم یه چیز محکم پرت کرد تو کمرم چند ثانیه نفسم قطع شد بعدش همش به خواهرم میگفت این به تو حسودی میکنه الانم همش جلوی من رابطشون باهم خوبه کنکوریم میام دری بخونم یادم میوفته همش گریه میکنم

    • زیور رحمانی نژاد روان شناس بالینی

      دوست عزیز مادر شما، شما را با خواهرتان مقایسه کرده و شما احساس کردید که دوستتان ندارند و جایگاهی ندارید. امکان دارد گاهی این احساس به شما دست دهد اما همیشه این طور نیست، اگر سعی کنید دقیق باشید خواهید دید مادرتان هم در جاهایی خیلی کارها برایتان کرده، جاهایی نگران شما بوده، اما آن مقایسه چون براتون خیلی ناگوار بوده ، خیلی پر رنگ تر در ذهن شما مانده است، متاسفانه برخی پدر و مادرها هم از نسل های قبلی خودشان آسیب دیدند و الان دارند جور دیگر آسیب می زنند، یا نمی دانند که فرزند پروری هم یک مهارت هست که باید یاد بگیرند، ممکن هست مادر شما خیلی هم تحصیل کرده باشد اما این مهارت را ندارد.
      دخترم این را بدان هیچ دو انسانی قابل قیاس با همدیگر نیستند، تفاوت هاست که ما را زیباتر می کنه، ممکنه پوست خواهرتان از شما روشن تر باشه، اما در زمینه دیگر ممکن هست شما برجستگی و توانمندی دیگری داشته باشید. پس حرف مادر را ناشنیده بگیرید و به آن بها ندهید، علایق و توانمندی خودتان را پیدا کنید و سعی کنید در آن زمینه پیشرفت کنید. ممکن هست شما را یک روز نویسنده موفق یا هنرمند موفق یا مهندس موفق و … ببینیم. پس به اهداف بلندت فکر کن. برات آرزوی بهترین ها را دارم.

  110. ۲۹سالمه.مونث.دیپلم.از مادرم متنفرم . دوسدارم گاهی خونه رو آتیش بزنم .دوسدارم کسایی ک آزارم دادن بکشم.دوسدارم بمیرم. دوسدارم خونه جدا بگیرم تا نبینمش . غضه م میگیره ک چرا بخاطر یه سگ ک فقط زاییدن بلده بوده باید بفکر رفتن از خونه باشم.تا حالا دکتر نرفتم چون پول ندارم و نمیخام با حرفهای الکی مشاورها خودمو گول بزنم با حرفای مشاور چیزی از مشکلم کم نمیشه

    • به نظرم خودتو توانا کن . از اینترنت چیزهای جدید یاد بگیر یک هنر یا حرفه ای و توجه و تمرکزت رو از اطرافیان بیار روی خودت و یادگیری و توانمندیه خودت.

    • زیور رحمانی نژاد روان شناس بالینی

      دوست عزیز معلومه شما خشم زیادی از مادرتان دارید، مادرتان به شما آسیب زدند و احساسات بد در شما بوجود آوردند، به نظر خودتان آیا این آدم سالم بوده، به احتمال صد در صد مشکلات روانی یا شخصیتی داشته که اینقدر شما را آزار داده است. شما نتوانستید به موقع حرف خودتان را بزنید از احساسات خودتان بگویید . الان می خواهید با خشم و تنفر خودتان یا خودتان را از بین ببرید یا به دیگران آسیب بزنید، همان کاری که مادرتان کردند. شما الان نیازی نیست پولتان را به مشاور بدهید، اما بهتر هست بنشینید و باورهایی که مادر در شما بوجود آورند مورد چالش قرار بدهید، کارهای مثبتی که کردید و هیچ وقت ندید، آن ها را بنویسید، آدم های خوبی که سر راهتان قرار گرفتند و شما به خاطر نگاهتان آن ها را ندیدید یا بد و نا خواه دیدید، همه را بنویسید. با کودک آسیب دیده درونتان همدلی کنید، همه ما انسان های ارزشمند و دوست داشتنی هستیم اما در مسیر زندگی اتفاقاتی برای ما افتاده که نگاهمان را به خودمان و دیگران تغییر داده است. از این به بعد سعی کنید خودتان را دوست داشته باشید، به خودتان عشق بورزید، فارغ از هر قضاوتی، از کارهای کوچک روزانه شروع کنید ، حتی در حد غذای مورد علاقه تان، برای خودتان تهیه کنید و خودتان را میهمان کنید، لباس مورد علاقه تان را بپوشید و…
      به جای ماندن در گذشته ها اهداف و ارزش های خودتان را پیدا کنید، توانمندی های خودتان را پیدا کنید و در جهت رسیدن به اهدافتان تلاش کنید. ارزش های زیباتری برای خودتان در نظر بگیرید معنای دیگری برای زندگی تان پیدا خواهید کرد.

      • چرا به زور ميخواهيد كسي كه از مادري فقط نامش را دارد خوب جلوه دهيد. به نظرم از اين الكي مادر بايد فاصله گرفت از دور فقط به خاطر ژنتيك احترام نگه داريد محبتي نيست واقعا اين عقيده همه مادري بلدا يا مادره ديگه درست نيست مادري كردن اكتسابي نه غريزي

        • زیور رحمانی نژاد روان شناس بالینی

          دوست عزیز مادران مشکل دار و آسیب زننده زیادند ،اما ما باید قوی باشیم تحت تاثیرشان قرار نگیریم، بدانیم که ارزشمند و دوست داشتنی هستیم و با این نگاه به خودمان، دیگران، دنیا و آینده نگاه کنیم.

      • من از مامانم متنفرم چون به من اهمیت نمیده. من حتی خودم تو بدترین حالت ممکن باشم وقتی میبینم که حالش خوب نیس میرم یکم باهاش شوخی کنم تا اوکی شه ولی سرم داد میزنه و فش میده
        همیشه آبجیمو‌ ک بزرگتر‌ از منه بیشتر دوست داره. من اینو میفهمم حتی شنیدم ک میگفت بچه اول ی چیز دیگس من تورو بیشتر دوست دارم خیلی دارم از دستش عذاب میکشم همیشه بهم میگه کاش بمیری راحت شم اعتماد ب نفسم اومده پایین دارم از همه فاصله میگیرم تا میگم ایول امروز بهترین روزته ، این هفته میترکونی بازم ی مشکل جدید ب وجود میاد منو با بچه های دیگه مقایسه میکنه مگ من چند سالمه من فقط 15 سالمه دلم میخواد از خونه فرار کنم ولی میترسم نمیدونم چیکار کنم هیچکس موفق نشده حالمو خوب کنه

  111. همیشه با مادرم دعوا دارم همیشه بحث میکنیم عصابم خورده جوری که کاری کرده دلم میخاد از خونه فرار کنم

  112. من 12 سالمه اره دوازده سالمه و یه دخترم که به قدری تلاش میکنم که یه روز با یکی از دوستام از ایران برم و از خانواده ام فرار کنم خانواده ام فک میکنن من برا این تلاش میکنم که برم پولدار بشم ولی غیر از اون میخوام برم که دیگه نبینمشون بابام و مامانم طلاق گرفتن ولی با این حال من با مامانم زندگی میکنم ولی بابام رو همیشه بیشتر از مامانم و خواهر 20 سالم دوس داشتم مامانم همیشه از بچگی کتکم میزد و خواهرم معلم زبان انگلیسی هس من ترمم تقریبا بالاعه و در اموزش گاهی میرم که خواهرم تدریس میکنه ولی معلمم اون نیس اون همیشه که میرفتم کلاس چون زبان بلد بود میگفت معلمت بد یادت میده و خودم درست میدم و من دیگه نمیرم کلاس و خواهرم درسم میده و به قدری سخت گیره عین شمر میمونه که نمیخوام ببینمش من تازگیا به جای زبان میرم سیاه قلم و اونم خواهرم هی داره بهم میگه معلمت بده بده ولی من میگم تو بدی و دیگه توی کلاس های من دخالت نکن بعد غیر از نقاشی بعضی مواقع هم میرم اسکیت ولی معلم ندارم یعنی یکم معلمم یادم داد ولی نه دیگه نمیده . خواهرم چون که نقاشی و زبان بلده اینجوری داره تابستونم رو زهرمارم میکنه و اسکیت هم چون بلد نیستم به این صورت تهدیدم میکنه اگه نری من میدونم با تو ولی بعضی موقع ها حالش رو نداره و همینجوری داره تابستونم رو به گه میکشه و دلم میخواد برم کلاس زبان و اسکیت هم تفریح باشه و بهش میخوام بگم که تو دیگه حق نداری منو تهدید کنی و تابستونم رو به.. بکشی مگرنه ازت به خاطر تهدید کردنت شکایت میکنم حالم ازش بهم میخوره فکر کرده چه خری هست فک میکنه من خرم تازه همش هم به خاطر هدفم چون خودش نتونسته بره خارج داره به من حسودی میکنه انرژی منفی میده هه حالا بچرخ تا بچرخی نشونت میدم بالاخره بزرگ میشم میرم با دوستم شماره ات هم پاک میکنم و دیگه نمیبینت سرمو پایین میندازم مو میرم تا خواننده بشم و به رویا هام برسم تو هم بشین کنج اتاقت تا بپوسی?تازه برا لباس هامم تصمیم میگیره میگه اینو بپوش اینو نپوش منم تف بهش میکنم و میگه دلم میخواد اینو بپوشم به تو هیچ ربطی نداره برو به درک و میرم.. با ارزوی اینکه همه ی کسایی که مثل من هستن به ارزو هاشون برسن و همینطور خودم ?

    • زیور رحمانی نژاد روان شناس بالینی

      دوست عزیز چقدر خوشحالم با اینکه از خانواده ات آسیب دیدی، و هنوز هم می بینی به اهداف و آروزهات فکر می کنی و برای آن تلاش می کنی.
      شاید چون پدر و مادرت از هم جدا شدند و خواهرت بزرگتر بوده نسبت به شما احساس مسئولیت می کند و واقعا دوست دارد کمکتان کند، شاید هم استعداد و توانمندی شما را می بیند و نا خودآگاه خودش را با شما مقایسه می کند و احساس حسادت می کند. شما الان با مادر و خواهر گرامی در یک فرصت مناسب با آرامش و احترام بنشینید و از حرف های دلتان و نیاز هایتان بگویید، اگر با منطق باشند حتما در روابط شما تاثیر خواهد گذاشت. حتی اگر از دستشان خیلی خشمگین هستی و نمی توانی صحبت کنی در قالب یک نامه محترمانه تمام حرف های دلت را بنویس و بده بخوانند، بگذار مادرت و خواهرت متوجه اشتباه خودشان شوند و شما هم خودتان را از وجود خواهرتان محروم نکنید، اجازه بدهید خوبی هاش را هم ببینید و زندگی جدیدی در کنار هم تجربه کنید، حتی اگر رفتید و آدم موفقی شدید باز هم یک وقت هایی دلتان برای خانواده تان بتپد. امیدوارم روزی شما را هم آدم موفق و برجسته ای ببینیم و هم انسان خوش قلب و مهربان.

  113. سلام ، من از دست مادرم خسته شدم.تمام تلاشش رو برای بد کردن حال من میکنه و حتی اگه توجه نکنم و حال خودمو خوب نگه دارم ترفند جدیدی برای بد کردن حالم استفاده میکنه و همیشه ازم طلبکاره و حالش ازم بهم میخوره و دائم تحقیر و اذیتم میکنه ، الانم میخواست روز فارغ‌التحصیلیم که باید با مادر بریم رو نیاد و وقتیم بابام مجبورش کرد بیاد داره تمام تلاششو میکنه تا حالمو بد کنه و بهم خوش نگذره ، خسته شدم ، پر از حرص و غم و درموندگیم

    • زیور رحمانی نژاد روان شناس بالینی

      دوست عزیز از دست مادرتان به شدت ناراحتید و درمانده شدید، مادری که تحقیر می کند، آرامش شما را به هم می زند، دوست ندارد خوشی شما را ببیند، همواره از شما طلبکار هست. این آدم به نوعی خودخواه و حتی ممکن است خودشیفته باشد. احتمالا خودش در کودکی محبت ندیده، تحقیر شده یا خانواده ای داشته که تصور خود بزرگ بینی داشتند و دیگران را تحقیر می کردند و الان هم ضعیف تر از شما کسی را ندیده که تحقیر کند. پس تمام تلاشت را بکن خودت را قوی نگه داری، خودت را مظلوم، درمانده و بدبخت نشان نده، چون این تیپ آدم ها از آدم های ضعیف و مظلوم خوششان نمی آید و بیشتر اذیتش می کنند، حتی از دیدن ریختش به هم می ریزند احساس می کنند مایه شرمندگی و نقص شان هستند. با احترام و اقتدار رفتار کن، اما تمام تلاشت را بکن کمتر با او وارد چالش شوی، چون به نتیجه نمی رسی، از او انتظار مهر و محبتی نداشته باش، بیشتر به پدرت نزدیک شو، به اهداف بلندت فکر کن، برایش برنامه ریزی کن تا به آن برسی، این روز های سخت می گذرند، اما تو می توانی از آن درس بگیری، در آینده بدانی چطور با فرزندت رفتار کنی، چطور دوستانت را انتخاب کنی. برات آرزوی روزهای خوب و شیرین را دارم.

  114. سلام من پانزده ساله هستم.خانواده ی پدر و مادرم اصلا طوری نیستن که بشه بهشون پناه آورد.مادرم فرهنگی و پدرم کارمند و هرچیزی خواستم خداروشکر برام فراهم بوده اما مشکل من اینه که پدرم هیچ وقت برای من وقتی رو نگذاشته و گاهی احساس میکنم که فقط من را از نظر مادی تامین کردن در صورتی که این مطلب برای خواهر کوچکتر من صدق نمیکنه…پدرم خیلی کم حرف هست و مذهبی.مادربزرگم دو سال پیش فوت شدن و من فکر میکنم از انموقع است که اینطوری شدم و همش احساس میکنم این دنیا ساختگی است و همه در پی ازار و اذیت بنده هستن.در زمان تحصیل حداقل سر من به ان گرم میشد اما الان در تابستان واقعا دارم از دست مادرم عذاب میکشم.چند سالی هست که اینطور شده و همش اشکارا بین من و خواهرم تفاوت قائل میشه و حس میکنم همش دارن نقشه کشی میکنن و..مادرم همش غر میزنه هر سال یک جاش درد میکنه و همیشه با همه در حال دعوا است و همیشهههه ی خدا داره داد میزنه هیچی رو آروم بلد نیست بگه و خیلی عصبی و روانیه.اصلا منطقی نیست و گاهی احساس میکنم که پدرم هم از اون آزرده است چون مادرم اغلب چرت و پرت زیاد میگه و خانواده بابامم همینو میگن که خیلی چرت و پرت میگه? اما خواهرم خیلی زبر و زرنگه و همیشه مامانم به نفعش کار میکنه مامانم جدیدا من رو تحریم کرده که دیگه بهت پول نمیدم دیگه برات خوراکی نمیخرم چون تو واسم خوراکی نمیخری و واقعا حرفاش چرت و خنده داره??من واقعا عصبی شدم و همش افسرده هستم دیگه از هیچ چیز لذت نمیبرم از چیزایی که قبلا لذت میبردم الان دیگه نمیبرم و در سال تحصیلی هم که همش مشغول رقابت بودم چون فامیل همه تیزهوشانن و خیلی تحت فشارم.الان هم که دارم دیوانه میشم. مامانم اینطوریه که هرکاری میکنه انگار طلب داره و صدهابار بعد هم منت اش و میزاره و آدم و روانی میکنه و همیشه همه جا غیبت میکنه و همه چیز رو با دروغ و اغراق تلفیق میکنه در همه ی مسائل…واقعا اعصاب خورد کنه و هیچوقت از هیچ چیز راضی نیست .فکر میکنم نگاهی جنسی هم گاهی به من داره…واقعا درک نمیکنم و فکر میکنم سلامت روانی نداره.در سال تحصیلی نهم به خاطر آزمون های پیش رو خرج های زیادی کرد ولی باورتون نمیشه هزاران بار بعد غر هاش رو سرم زد و همیشه داره قلبمو میشکنه و عملا دیوانه ام میکنه و دست از سرم بر نمیداره…
    همیشه هم نفرینم میکنه ولی من نمیدونم باید چیکار کنم؟ انقدر عصبیم کرده که همش دارم سرش فریاد میکشم ولی باور کنید دارم دیوانه میشم و نمیدونم چیکار کنم.
    چند سالی میشه که هر روز خونه مون دعواست و همش از کن همه جا غیبت میکنه البته پیش خانواده بابام که نمیتونه چون هیچکدوم قبولش ندارن(خیلی خودش رو آخرش انسان مظلومی جلوه میده طوریکه خودم احساس پشیمونی میکنم همش اما یادم که میاد باهام چیکار کرده نمیتونم تحملش کنم و ازش بگذرم)
    توروخدا راهنمایی کنید

    • زیور رحمانی نژاد روان شناس بالینی

      دوست عزیز با توصیفاتی که از مادر کردید به نظر می رسد سلامت روان ندارند و به شما هم آسیب می زنند. در حال حاضر شما هم افسرده شدید، در فرصت مناسب بنشینید با پدرتان صحبت کنید، هر حرفی و احساسی دارید با او در میان بگذارید در ضمن از او بخواهید شما و مادرتان را ابتدا پیش یک روانپزشک و بعد پیش یک روان شناس ببرد.‌ شما که شرایط مادرتان را می بینید وارد چالش با ایشان نشوید، سعی کنید تحت تاثیر ایشان قرار نگیرید، حرف هایش را ناشنیده بگیرید. اگر ایشان مقایسه می کنند از سر نا آگاهی ، خودتان مقایسه نکنید ، هر کدام از ما توانایی های منحصر به فردی داریم.

  115. سلام عزیزم خوبی من مادری بودم بی احساس وحشی معتاد پرخاشگر بچمون میزدم خیلی خاطره خوبی تو ذهن بچم نبود خیانت کردن منو دید الان ۸ جدا شدم چهار سال با من بود چهار سال با پدرش الان ۱۶ سالش آوردمش پیش خودم پرخاشگر توهین میکنه وفقط میگه مادر من نیستی

  116. سلام خوبید من به مامانم یه چیزی میگم مثل سگ منورمیزنه میترسم باهاش حرف بزنم امروز منو با دمپایی زد حالم خیلی بده اینجوری نبود هی میگه تو نباید بت دنیا نیومدی جلو دوستام و دوست صمیم گفت میمون بیا خیلی دارم درد میکشم. من ۱۱ سالمه

  117. سلام من هر کاری که دوست دارم و حتی خیلی خوب اون کار رو انجام می دم مادرم سرزنش میکنه اون فکر میکنه هر کاری که خودش دوست داره من باید انجام بدم دیگه خسته هر وقت هم اگه کاری که اون میگه رو انجام ندم کنم می زنه یا تنبیحم می کنه

  118. مادرم خیلی بد دهنه حرفای زشت میزنه تاحالااا بالای ده بار دعوا سنگین کردیم و حتی توهین بهش کردم و گفتم خودتی بهش گفتم که بدم میاد بعضی مواقعه عذرخواهی میکنه اما بازم پافشاری رو حرفاش میکنه میگم من اینطور ادمیم میگه نه اما بازم حرفارو میزنن

  119. فکر میکردم فقط خودم از مامانم بدم میاد. مادر من سرآمد همه تعریف های شماست، همه اینها رو بزاری رو هم اندازه سر سوزن در برابر رفتار های غیرقابل تحملش نیست. من ۳۹ سالم شده و با اینکه از مرحله نفرت ازش‌ گذشتم و اصلا انتظار مادری ازش ندارم ولی از هیچ تلاشی برای سیر شدن ادم از این زندگی فروگذار نمیکنه.
    از زندگی ناراحت نیستم افسرده نیستم از زندگی سیرررررم. ذره ای محبت در وجود این آدم نیست، محبتش حساب کتابی هست. خودخواه ترین و نفهم ترین آدم روی زمینه. همه چیز باید موافق میل اون باشه نظرت سلیقه ات دوستات کارت حرف زدنت وقتت. هر چیزی که در لحظه اراده میکنه باید انجام بشه، اگر بگی نه، کاری میکنه که ادم میگه بابا گه خوردم دست بردار. تمام وجود حرص و بغض و کینه است به من و در عمل تظاهر به دوست داشتن. همیشه طلبکاره، همیشه در حال نقد و توصیف و نظر راجع به آدمه،
    من نمیدونم دردش چیه! هر قدم که تو زندگی بخوام بردارم اگه سد راه نباشه هر کاری میکنه تا نشون بده حمایتت نمیکنه و خودتم داری الکی وقتتو تلف میکنی و که چی بشه؟ خونه رو کرده پانسیون سگ و گربه، ۳ نفر ادمیم تو این خراب شده ۱۰-۱۲ تا حیووت.
    تنگی نفس دارم تمام تنم آلرژی هست ولی براش اهمیت نداره.
    از تو کوچه سگ و گربه مریض جمع میکنه و یکسره احساس حمایتگری داره. یه جای تمیز تو این خونه خراب شده نیست که رغبت کنی بشینی. هرچی میگی انگار داری با دیوار حرف میزنی.
    اگر یه نفر یه کلمه تعریف ازت بکنه حتما درجا یه چیزی میگه که اون حرف رو نقض کنه. دست رو‌هر چی بزاری و سرت رو بهش گرم کنی کاری میکنه اون یه ذره آرامشت هم مختل بشه. اگر بگی اینکارو نکن دقیقا همون کار رو میکنه. بگی دست به این وسایلم نزن حتما دست میزنه برات تصمیم میگیره که اینا آشغاله یا ضروری، میریزه بیرون، برش میداره و هرار تا کار میکنه که نکنه چیزی باشه که تو احساس راحتی کنی. انقدر رو اعصابت میره و انقدر عصبی ات میکنه و چرند و پرنذ میبافه و بارت میکنه تا تبدیل بشه به جنگ و کاسه صبرت لبریز بشه و دیگه جوابشو بدی و داد و بیداد کنی، در همون لحظه یهو نقشش عوض میشه و خودشو میزنه به مظلومیت که تو یه آدم مریض و روانی هستی و وحشی و عصبی و برای چه چیزهای کوچیکی اینجوری داری دعوا میکنی و چقدر همه دلشون میسوزه که چقدر بدبخت و مهربون و از خود گذشته است و چطور منو تحمل میکنه و …
    دو روزه یه چپر چلاقی گفته میخوام زن بگیرم ادم رو گاو فرض میکنه یکی دیگه رو میندازه وسط که اون بهت بگه و‌ مثلا اصلا خبر نداره اون واسطه به تو اینو گفته و این داشته برای اون واسطه جریان یارو رو تعریف میکرده!!!! حالا جوابت نه هست و صد جور توضیح و تفسیر که به فلان دلیل من از این ادم خوشم نمیاد و نمیپسندم،
    واااای نه شنید، یه جور حالا نوبت حرف زدن خودش شده و باید به تو اثبات بکنه که اینجوری نیست و تو چرت میگی و چقدر طرف اتفاقا مورد خوبیه. یعنی از جرز دیوار هم شده بهانه میگیره و جنگ به پا میکنه و بی ربط و با ربط خوردت میگنه تحقیرت میکنه فحش میده نفرینت میکنه تحلیلت میکنه تمام بدیهای دنیا رو در تو جمع میکنه و سر تا پات رو ایراد و مشکل میکنه و انقدر میگه میکه میگه تا یه دعوا درست کنه و ۴ تا وسیله پرت کنه و بشکنه و خودشو بزنه و تورو بزنه و صد بار خودشو تو قبر کنه و بگه الهی بمیره که ما راحت شیم و از زندکی با ما بیزاره و ،..
    ۳ روزه سر این موضوع به هر بهانه جنک راه انداخته و منم دستش رو خوندم و ریلکس فقط سکوت کردم
    یه بار اومده از ملافه تخت ایراد گرفته و ملافه رو ختم کرده به اینکه من چی ام و زندگی برام چطوره و نمیتونم مثل آدم زندگی کنم و وجود من مایه عذابه و چقدر غیر قابل تحملم میره از خونه بیرون که ریخت ما رو نبینه و وجود من در تمام زندگی آسایش و راحتی و خوشی رو ازش گرفته و اون یه زینب ستمکشه که هیچ خیری از زندگیش ندیده
    دوباره دو ساعت بعد از اینکه چرا همش میری تو اتاق و درو میبندی و چیزی نمیخوای بخوری شروع کرده، حالا روز روزش از گشنگی بمیری هم مهم نیست، میگه اون گاز اون یخچال هرچی میخوای درست کن مگه بچه ای‌؟ یعنی از درد به خودت بپیچی و پخش زمین بشی و بگی فلان جام درد میکنه میگه مگه من دکترم یا کلا واکنشی نداره جوری که اصلا انگار نمیشنوه و بعد ده بار میگی یه چیزی خوب بگو میگه چی‌ بگم، میگی حالت خوب نیستش دیگه پاشو مثلا یه گل گاو‌ زبون دم کن بخور.
    حالا یهو نگران این بشه که چرا همش تو اتاقی و چی خوردی!!! این میشه بهانه و‌استارت برای اینکه چرت و پرت چرند و پرند بگه و صدجور محکومت کنه و انقدر بگه تا از کوره در بری،
    دوباره من سکوت کردم و فقط نگاهش کردم کفتم خدا شفات بده
    میدونستم دردش چیه دیگه، برای همین اصلا به مزخرفاتش نه اهمیت میدادم نه جواب.
    منم انقدر کار دارم و سرم شلوغه و کامپیوترم هم خراب و کند که وقت و حوصله یکه به دو ندارم گفتم باشه من همه اینایی که میگی هستم، هرچی تو میگی درسته. خوب فکر کن من نیستم. بیخیال من شو. منم خیلی کار دارم اصلا بلاکتون میکنم
    چند ساعت بعد رفته دامپزشکی منم اومدم یه چیزی بخورم که ظرفها رو شستم جارو کردم جمع و جور کردم که الان اینا نشه سوژه دعوا، رسیده خونه مونده چی بگه یه چرخ زده سوژه نبوده یه دفعه گفت تو منو بلاک کردی؟ گفتم ای بابا، آره همتون رو بلاک کردم حالا نکرده بودما، یهو درو کوبیده داد و هوار که الهی بی مادر بشی الهی بمیره که انقدر این زندکی جهنمه و دوباره منو نقد و تحلیل و هز مشکلی رو به من نسبت دادن و قشنگ میگرده ببینه با چی اعصابت خورد میشه و خیلی برات سنگینه همونو ده بار به صد مدل تکرارش میکنه تا حالت رو بد کنه و اشکت در بیاد و دلت بشکنه اونوقت دلش خنک بشه و پیروزی نصیبش شده و حالا باید جریان به محکومیت من و بی گناهی اون ختم بشه ، میگه ای بایا بهانه جدید. حالا گیر بده به یه حرف و یه داستان جدید بساز و … در صورتی که این توصیف خودشه دقیقا و همه کار کرده که به این جا برسونش. حرفهاش خیلی ناراحتم کرد و واقعا از بدبختی خودم گریه ام گرفته بود ولی تحمل کردم گفتم هیچییی نگو چون همه اینا بهانه است که چرا میگی نه و جهنمی میخواد درست کنه که بگی چیکار کنم ول کنی، گه خوردم غلط کردم چی میخوای بشنوی هر کار تو بگی همون کارو میکنم فقط دست از سرم بردار، دستش رو خونده بودم و تو دلم جواب میدادم ولی عادی انگار نه اتگار چیزی میشنوم، یهو دید اون حرفا تکراری شده و من چیزی نمیگم یهو شروع کرد به نفرین کردن. من فقط با تعجب نگاهش میکردم که فازت چیه واقعا؟ الان مشکلت چیه؟ اصلا چه خبره چی شده؟ من فقط تایف خوردم و تو دلم فقط میگفتم خدایا کی میشه بمیرم خلاص شم. چرا اینهمه مادر تو دنیا اینهمه ادم چرا این ادم باید مادر من باشه، پول نمیخوام کار نمیخوام یه لقمه نون باشه مادرم معتاد کارتن خواب باشه ولی به اندازه یه روز من بفهمم مادر مادر که میگن کیه، اگه اونا مادرن اینی که من دارم چیه. لعنت به روزی که من پا تو این دنیا گذاشتم چجوری بگم خیلی ممنونم صرف شد کافیه. چجوری بگم اینهمه تو‌ روز مبمیرن چرا یکیش من نیستم. هر خوشی و لذت و هرچی قراره بعد این باشه پیشکش. همینقدر کافیه.
    شب تموم شده و من تا صبح اشک چشمم خشک نشده، رفته سر کار منم انگار نه اتگار اصلا اتفاقی افتاده و چیزی شده.
    دوباره شروع کرده که چیه بدو سریع بدو تو‌ اتاق دوباره ریختت رو‌ دیذی یه نگاه به آینه کردی صورتت چقدر لاغر شده دستت چرا اینجور شده پات چرا اونجوره، چقدر زشت و بد شدی و هیکلت چقذر بد شده (و هیچوقت هیچ خوبی در آدم وجود نداره) و یه کم به خودت برس فلانی هر ماه میره چقدر ژل میزنه و مژه میزاره و … میگم من بدم میاد از ژل و انقدر پول اضافی ندارم که به این خرجها برسه وگرنه یه ۳۰ متر اتاق میگرفتم میرفتم توش اختیاررو ارامش داشته باشم، در این حد درامدم کفاف نمیده ژل و مژه پیشکش.
    حرفهای دعواش امروز جدید بود چون دیروزی ها اثر نکرد، امروز از این در شروع شد که همینه دیگه، وقتی ادم میکه مایه زجر و‌عذابی همینه. ادم بچه اش بره شب خونه نیاد معتاد باشه خراب باشه ولی مثل تو نباشه. خدای نکرده ادم دخترش بره هرزه باشه با یه شکم حامله برگرده خونه تحملش از تو راحت تره. حالا من انقدر کار دارم و‌درگیرم تو اتاقم و پای کارهام نشستم که وقت خستگی هم ندارم، ادم هر بچه ای داشته باشه قابل تحمله اما اینجوری نره تو اتاق، پیله دور خودش نتنه!! میگم اینارو از کجات درمیاری؟ زنک زدم به خواهرم اونم یه گوساله مثلا تحصیل کرده و دکترا گرفته و … خبر ببر بیار و همدست خانوم خودشو‌ میزنه به اون راه که چی شده؟ مثلا من طرف توام و ولش کن بابا و نقش فرد قابل اعتماد که تو دهنت رو باز کنی حرفی که نمیزنی رو بزنی و مامان ۶ ساله من یه حرف از من بگیره و پیرهن عثمون کنه
    گفتم اینهمه بحث و دعوا برای چیه؟ الان چرا تو‌ اتاق بودن من انقدر مشکل و دغدغه شده؟ دردش چیه؟ اون پسره است؟
    این همه چرت و‌پرت و جیغ و دعوا واسه اینه؟ آقا غلط مردم ایشون خیلی هم خوبه عالیه من نمیخوام. تو برو زنش بشو اون یکی بشه خود مادرت بره زنش بشه. به من اصلا کسی معرفی نکنید. من اگه قسمتم باشه خودم یکی رو ببینم خوشم بیاد یا برعکس میرم اشنا میشم دلم خواست ازدواج میکنم نخواستم هم نمیکنم ولی تنها باشم بهتره تا از این خراب شده برم ته یه چاه دیگه و دلم خوش باشه ازدواج کردم.
    این فقط یک سوژه چند روزه است وگرنه هر روز ما یه مدل داستانه. و آرزو‌ به دلم‌مونده یه بار این زن زنگ بزنه بگه حالت چطوره خواستم حالت رو بپرسم
    یا دلم برات تنگ شده بود یا حتی یکبار با این زبونش بگه دوست دارم با بغلت کرده باشه، چه از روی خوشی و‌ شادی چه از روی حمایت و دلداری و بگه از چی ناراحتی؟ چیزی شده؟
    اگر اتفاقی بیفته من ناراحتیم یه وره اینکه مامانم چیزی نفهمه و حالا سرزنش و شماتت و‌پتک تو‌سرم نشه یه ور، از بچگیتو میکشه جلو چشمت که خاک بر سرت که اینجور شده و همه اتفافات دنیا تقصیر توئه که ادم نیستی و فکر نداری و شعور نداری و چنین هستی و چنان
    من همه کارهام رو‌خودم انجام میدم و از پس مشکلات خودم برمیام و کار بقیه رو‌هم خیلی اوقات راه میندازم
    اگر در لحظه کاری انجام بدم که کسی تعریف کنه و بگه وای چجوری اینو بلد بودی شروع میکنه منو مسخره کردن که باهوش نیست چون خیلی فضوله سر از همه چی درمیاره و حالا صدجور چرت و پرت میگه و‌هزار جور بقیه رو‌هم وادار میکنه بهت بخندن و بعد اگر ناراحت بشی میگه واقعا خیلی بی ظرفیتی، ادم میگه با تو نباید حرف بزنه ها ولی عبرت نمیگیره
    اگر روی خوش ازش ببینی و یه کلمه خوبی ازت بگه و مهربون شده باشه یعنی کار داره و باید یه کاری که میدونه نمیخوای و یا سخته و زور قراره بشنوی رو انجام بدی وگرنه این روی خوش تبدیل میشه که ما چقدر بیشعوریم و اون احمقه که اصلا از ما درخواستی کرده و غریبه شرف داره ادم محتاج شما نشه حرمتش حفظ بمونه و‌ بچه های مردم جی هستن و این همه زندکیش شانس نداشته خدا هم تکمیلش کرده و اسیر ما شده
    نمیدونم از چیش بگم از کجا بگم فقط میدونم از این زندگی خسته ام، بیزارم،
    از بخت و‌اقبال خودم شاکی ام، هرکی دیگه هیچی نداشته باشه دلش به خانواده و مادر و پدرش لااقل خوشه، براش دلگرمی هست، یه پناهه، ما که ندیدیم فقط اینجور شنیدیم، من اونم ندارم
    حسرت محبت مادر و پدر به دلم مونده، بابام که بیست ساله مرده و‌ چیزی ازش تو ذهنم نیست که حالا اگه بود چجور بود اینم از مادرمون خواهرام هم که هرکی فقط منفعت خودش رو میبینه. دوستی شون به تار مو بنده، پشت سر مامانم یه جورن و بهش فحش میدن و میگن ولش کن بزار بگه به جاش به اون چیزب که میخواستم هم رسیدم هرجا منفعت باشه زیر پا میزارنت و قربون صدقه مامانم میرن و‌ اونا هم مثل خودش معامله میکنن. یه غذا میپزن که پشت بندش بگن انقدر پول بده به خونه جمع میکنن که در عوضش بگن مامان اینکارو‌ برام کن.
    به مدد و‌ لطف مامانم هیچ دوستی هم برام نمونده و ندارم، اگر با کسی دوبار حرف بزنی و دوست بشی تا یه کار نکنه که اون دوستی هم تموم بشه و کنج خونه بشینی آروم نمیگیره، یا هربار که میخوای بری بیرون صدجور هرزه و خراب بهت میبنده که اب میگرده چاله پیدا میکنه و مردم بچه هاشون دارن میرن دبیرستان و ما میگردیم ببینیم کی خراب و فلانه با اونا دوست شیم و چهارتا علاف و بی مسئولیت لنگه خودمون پیدا میکنیم
    اگر طرف انقدرررر موجه باشه که این از تو حرف و نگاه و لباسش یه چیز نتونه گیر بده انقدر شروع میکنه آبروریزی کردن و خوردت میکنه و خجالت زده ات میکنه که یا خودت روت نشه یا طرف یه جوری نخواد دیگه باهات رابطه ای داشته باشه. اینا دخترها، پسر هم که بهتره اصلا حرفی نزنم که انقدر بد دهنه و چیزهایی به ادم میگه که تو هیچوقت روت نمیشه درد و دل کنی با کسی که این مادر منه، این حرفا رو بهم میزنه
    ولی در جمع جوری رفتار میکنه که چقدر کول و باحاله و خوش به حالتون که مامانتون اینه و چقدر باهاش خوش میگذره و مهربونه و …
    فقط میتونم بگم خدایا امیدوارم راست گفته باشی و‌یه قیامتی هم‌باشه من ازت بپرسم به چه گناهی من مستحق این زندگی باید باشم؟ چه گناهی کردم و چه خطایی کردم که انقدر بدبختم؟
    محبت و‌توجه برام عقده شده، تمام وجودم کمبود عاطفه مادره، نیاز به محبته، انقدر نداشتم که اگر کسی یه لطف کوچیک بهم میکنه تو‌دلم شک هست فقط که چرا اینکارو میکنه؟ چی پشت قضیه است؟
    نمیدونم ازش بدم میاد دوستش دارم از متنفرم ازش بیزارم بی تفاوتم برام عادی و غریبه است یا من از ته دلم عاشقش هستم چون کسی جز اون اصلا نیست و ندارم،
    واقعا نمیدونم احساسم بهش چیه، تمام اینها هست ولی انقدر لحظه هایی که حاضرم هر شرایطی رو به جون بخرم و از جایی که اون باشه برم یه جایی که نه ببینمش نه اسمش رو بشنوم انقدر زیاده که هیچی تو زندگی دیگه خوشحالم نمیکنه، فقط احساس میکنم از زندگی کردن خسته و‌ سیرم، اونقدر که باید زندگی میکردم کردم.

    • عزیز من شما39 سالته و میری اتاق تا فاصله بگیری و این مادرت رو رنج میده و شروع دعوا همینه . ای کاش واقعا به ناراحتی مادرت گوش جان می دادی و واقعا ناراحتیشو درک می کردی .ولی شما همینجا ناراحتی مادرت رو اصلا مهم ندونستی .فک نمی کنی شما یک طرف رابطه رو قطع کردی؟!خب یه مدت برو پیشش همراهش شو کمکش کن .چطور تو توقع داری اون همونی بشه که تو می خوای ولی تو به خواسته هاش گوش ندی و عمل نکنی ؟من خودم بچه بزرگ دارم پسرم 24 سالشه هر روز ساعت 11 میاد از اتاقش بیرون برای سیر کردن شکمش و بعد میره رو مبل دراز می کشه و بازی می کنه . حس های بسیار بدی منو اذیت می کنه بهش میگم رو مبل دراز نکش حداقل برو دنبال کار شروع به دعوا می کنه که چرا تو از من ایراد میگیری ولی واقعا من از هر لحظه حضورش زجر می کشم .خودتو بزار جای من یا مادرت .چرا باید اینقدر احساسات مادر رو بی اهمیت بدونید ؟

    • عزیزم درست زندگی من را توصیف کردیم من ۴۸ سالمه و زندگی پر ازنکبتی دارم خدا بدانه

  120. سلام مادر من یک کثافت به تمام معناست مدام داره منو تحقیر می کنه سرکوفت میزنه منو با داداشم مقایسه میکنم دلم میخواد بمیره از شرش راحت شم.بعضی اوقات که تنها هستم کاراش و حرفاش میان تو ذهنم می‌شینم زار زار گریه می کنم من فقط ۱۶ سالمه اما از مادرم خیلی کینه دارم و همین الآنم بهم کلی فحش ناجور داده و منو از خونه انداخته بیرون سر چیزای کوچیک دعواهای بزرگ درست میکنم از کاه کوه میسازه نصف بدنم زخمه از دستش.دلم میخواد یکروز حسابی بزنمش و تلافی همه ی کتک هایی که از سال ۹ سالگی داره بهم میزند رو بدم و تو دستای خودم جون بده.خیلی از این گوسفند کوتوله بدم میاد یک پسردوست و یک جانی هست.انقدر که منفور و بدبخته بابام الان ۳ ساله ولمون کرده نتونست با اخلاق گوه این زن کنار بیاد.آخخخ که چقدر خوشگله اون روز که این عوضی پس بیفته

  121. من همین مشکلات دارم پدر و مادر من اصلا به فکرم نیستن
    من ۱۱ ساله که دارم شاگرد اول میشم بدون کمترین توجهی از طرف خانواده
    چون دخترم هیچ کس منو نمی خواد ولی داداشم با وجود اینکه درساش خوب نیس اصلا ازش انتظار شاگرد اول شدن ندارن امسال هفتم بود بهش گفتن تو اگه قبول بشی برات گوشی می خریم و وقتی قبول شد براش خریدن
    اونوقت من ۱۷ ساله هنوز گوشی ندارم منی که اینقدر درسام سخته ک وقتی وقت کم می آوردم ساعت ۳ صبح از خوابم می زدم تا درس بخونم و بهترین نتیجه بگیرم من ایا نمی تونستم مثل بقیه همکلاسی هام برا ۱۷ یا ۱۸ درس بخونم چرا می تونستم
    پس این حق من نیست اونا می تونن اصلا برام چیزی نخرن ولی حداقل یکم بهم توجه کنن من سال دیگه کنکور دارم چطور می تونم با چنین روحیاتی درس بخونم فقط اینا نیس ک
    اینقدر راه مدرسه ام دوره ک ایقدر راه رفتم این همه سال ک کشکک زانوم جابه جا میشه حتی بهش فکرم نمیکنن ک یه سرویس بگیرن برام
    همش بهشون میگم باید پام عمل شه توی اینترنت نوشته می گن نه چون لاغری این جوریه
    اصلا جدا از اینا یه نوجوان همسن من باید ۴۰ کیلو باشه ایا
    همه دوستام بالای ۵۰ من بدبخت اینقدر زجر می کشم ک وزنم ندارم
    تازه به داداشه سیام همش میگن خوشگل منه به این خوشگلی همش می گن تو زشتی مثل چینی هایی

  122. خب من ۱۸ سالمه و تازه دیپلم گرفتم اصلا با مامانم رابطه خوبی نداریم مثلا دشمن باهام رفتار میکنه ارزش بيشتري ب برادرم میده من خیلی دوست دارن درس بخونم ولی سطح فکرش پایینه و کمکی بم نمیکنه گاهی با حرفاش خیلی آزارم میده خیلی غر میزنه کاری میکنه هر روز ب خودکشی فک کنم و من میخام برای کنکور شروع کنم اما انگار انگیزه من کشته شده اصلا ب درسم توجه نمیکنه و ارزشی در این باره قائل نیست و درکم نمیکنه شاید در روز ۱۵ دقیقه سر جمع با هم صحبت کنیم اخلاق خوبی نداره همش تیکه میندازه و اخمو و مریضه

  123. من از مامانم الکی احساس تنفر دارم چیکار کنم؟

  124. ۱۳ سالمه با مامانم مشکل دارم احساس میکنم از من متنفره و درکم نمیکنه و براش مهم نیستم هر روز حداقل یه بار با مامانم بحس میکنم به خاطر همین خیلی وقتا احساس میکنم ازش متنفرم

  125. مادر و پدرم وادارم میکنن سنتور بزنم ولی من دوست ندارم ساز بزنم از صدای ساز بدم میاد ولی اونا اهمیتی نمیدن و دعوام میکنن تهدیدم میکنن که اگه نزنی مثلا گوشیو ازت میگیرم هیچی برات نمیگیرم اذیتم میکنن بخاطر اینکه چاقم مدام دعوام میکنن
    منو با دوستام مقایسه میکنن نمیتونم هیچ کاری کنم خونمون بیرون شهره و برای کلاسام باید از اتوبان برم برا همین نمی تونم از تونه برم
    جایی ندارم برم کسیو ندارم که پشتم باشه کل خوانوادم دشمنم شدن
    تو سنی نیستم که بخوام رو پای خودم وایسم
    مدام عذابم میدن اذیتم میکنن چون دخترم داداشم حق ار کاری داره ولی من نه
    اونا بین منو داداش بزرگم مقایسه میکنن داداشمو بیشتر میخوان تا من هیچ کذوم منو بخواطر خودم نمیخوان دلم میخواد خودمو بکشم ولی جرعتشو ندارم تو خونه ما وقتی من گریه میکنم خولنوادم مسخرم میکنن از بچه گی هیچ کسو نداشتم نه دوستی نه رفیقی هر کی باهام دوست میشد بخاطر خانوادم ازم جدا میشد

    • ببین برو خدا رو شکر کن من ارزومه یه هنرجدید یاد بگیرم مامانم نمیزاره یه ارزو شده برام یه حسرت اونوقت دوستام میان تو روی من پز پایه بودن ماماناشونو میدم
      وای مامانم برام البوم خرید
      وای با مامانم رفتم کنسرت
      وای خواهرم برام ویولن خرید و کلاس ثبت نام کرد
      وای من و مامانم باهم میریم باشگاه
      وای مامانم برا تولدم یه گوشی خرید

  126. خب من و مامانم تقریبا هر روز بحث داریم و این خو منو خیلی عصبی میکنه و نمیتونم جلوی خودمو بگیرم و مثل خودش رفتار میکنم واقا رفتاراش زنندس و واقا اذیت میکنه نمیدونم چیکار کنم ؟

  127. از مامانم متنفرم حالمو بهم میزنه هرکاری که میخوام انجام بدم میگه دخترای خراب و .‌‌.‌ این کارو انجام میدن. نمیزاره تنها برم بیرون نمیزاره برم خونه دوستم نمیزاره کاری رو بدون خودش انجام بدم . وقتی نمیگم که دوستامو ببین چقدر خوبن خانوادهاشون خوبن هر دقیقه با دوستاشون بیرونن نیرنگ خونه همدیگه ولی من تنهایی تاحالا نرفتم میگه اونا خرابن هرزن میخوای مثل اونا شی؟ واقعا کاری میکنه هرشب تو اتاقم گریه کنم

  128. به شدت با تمام وجودم از مادرم متنفرم. من 35 سالمه به شدت از مادرم خشم و نفرت دارم مادرم اگر بفهمه شخصی از رفتار یا عملی عصبی میشه و واکنش نشون میده به انجام اون رفتار اصرار میکنه و وقتی اون شخص عصبانی میشه و واکنش نشون میده یه برق خوشحالی و پیروزی در چشماش معلوم میشه که این رفتار رو در مورد منم انجام میده و وقتی میرسم به مرحله ای که خودزنی میکنم انگار که به هدفش رسیده خوشحال میشه و بعدش با مظلوم نمایی احساس گناه بهم میده. از شنیدن خبر فوت کسی و رفتن به مراسم تشییع و ختم به شدت خوشحال میشه و همون برق خوشحال تو چشماش میشینه. به شدت از جلب توجه خوشش میاد و همیشه سعی داره به همه القا کنه که کسی دوستش نداره در حقش ظلم میکنن. من تا سنی که بزرگتر بشم و عقلم برسه به خاطر بدگویی های مادرم از پدرم خیلی از پدرم بدم میومد و خیلی مرد ستیز شدم تا اینکه متوجه شدم پدرم نسبت به مادرم ادم نرمال تریه و اشکال از مادرمه و دروغ میگفته. از زمانی که یادم میاد مریض بوده و من همیشه به خاطر اینکه فکر میکردم به خاطر ما اینطوری میشه به شدت احساس گناه و عذاب وجدان داشتم تا اینکه بزرگ تر شدم و متوجه شدم که مریض نیست و تمارض میکنه از اینکه انقدر بی مسیولیتانه مارو ازار داده ازش خشم دارم و این خشم اونقدر زیاده که بدون اینکه خودم متوجه باشم سالها به چهره اش نگاه نمیکردم چون دیدنش باعث میشه از شدت خشم و نفرت فوران کنم و این موضوع و چند ماه پیش متوجه شدم که به عکسش توی گوشیم نگاه کردم و متوجه شدم چقدر پیر شده و اصلا عوض شده اما تو ذهن من همون چهره ی قبل و داشته بس که نگاهش نمیکردم. به شدت از ما سو استفاده میکنه مثلا از ما میخواد که پولامونو خرجش کنیم و وقتی من به خاطر محیط بد کارم و اسیب های اون میخواستم استعفا بدم بهم میگفت نباید این کارو کنم چون اگر تو کار نکنی به منم پول نمیدی یا برام وسیله نمیخری. مادرم انقدر نسبت به ما بیتفاوت بوده که حتی بعد از چهار ماه از اولین دوره پریود من نمیدونست که من بلوغ شدم یا وقتی بزرگ میشدیم برامون لباس زیر مناسب نمیخرید من اولین لباس بالاتنه مو خواهرم برام خرید. این رفتار مادرم در مورد همه بچه ها صدق میکنه فقط خوبی که نسبت به خانواده های مشابه داریم اینه که خواهر و برادری هم با هم خوبیم و همدیگه رو همایت میکنیم در صورتیکه مادرم با تبعیض گذاشتن بینمون سعی میکرد که بین مونم تفرقه بندازه و ما رو با همم بد کنه. ممکنه بهم بگید مشکل مادرم چیه و من برای حل مشکلم چیکار باید بکنم؟ تورو خدا کمکم کنید سالهاست که دارم اذیت میشم و داغون شدم.

  129. سلام از کوجا شروع کنم من پسری ۲۱ ساله هستم مادرم اصلا با من رفتار مناسبی نداره منو به چشم یک حیوان نگاه میکنه تا میام درس بخونم مدام صدای تلوزیون رو زیاد میکنه با گوشی بلند بلند حرف میزنه تا من بازم مثل همیشه بیفتم تا میام با کبوترام بازی کنم حمین که قریب میاد میشینه روی پشت بوم میاد از قصد یه کاری میکنه پرنده بپره بده مدام مزاحمت ایجاد میکنه پدرم رو در اورده خدا شاحده منم روم نمیشه بهش چیزی بگم تو اومرم به مادرم از گل نازک تر نگفتم اما اون اصلا مراعات منو نمیکنه روز به روز حم رو مخی تر میشه سنی حم نداره بنده خدا تقریبن یه ۲۰ سال از خودم بزرگ تره چیکار کنم به خاتر کاراش مدام دارم خود زنی میکنم چن چیزی نمیتونم بهش بگم

  130. سلام مادر من آدم کثیف و خودخواه و بی شرفیه و همش باهام کار داره و همش میخواد گوشیمو ازم بگیره بهش میگم به تو چه ربطی داره که من چی کار میکنم میگه نه و باید گوشیت پیش من باشه همه جور زور بهم میگه میگه تو چرا شبا دیر می‌خوابی و میگم به تو چه ربطی داره خستم کرده از زندگی دلم میخواد یک روز تو دستای خودم خفه اش کنم و بعد روی جنازه اش برقصم خیلی ازش بدم میاد در حد مرگ آدم فاجعه ایه

  131. مادرم همیشه من را نفرین میکنه و پیش هر کی من را کم میاره سرزنش میکنه فکر میکنه من بد هستم واقعین خیلی خسته شدیم از این حالت

  132. 14سالمه دخترم کلاس هشتم. با مادرم دعوام شد و داد زدم سرش الانم خیلی ناراحتم مامانمم باهام قهره و هر کاری باهام آشتی نمی کنه بیچاره مامانم گناه داره این همه منو بزرگ کرده که من آخرش سرش داد بزنم خاک تو سر من من لیاقت ندارم باید بمیرم

  133. سلام وقتتون بخیر ببخشید من با مادرم خیلی دعوام میشه مادر من به شدت پرخاشگر و با من خیلی بحث میکنه و از طرفی ام دلم نمیخواد ناراحتش کنم و از طرفی ام دیگه تحمل پرخاشگریش رو ندارم من باید چکار کنم ؟

  134. صلام من 5۴ سالمه. نمیدونم از کجا شروع کنم ولی خیلی از مادرم متنفر اصلا بهم توجه نمیکنه من تنها چیزی که ازش می خوام محبت ولی تنها چیزی که بهم میده ناراحتی هربار که می خوام باهاش حرف بزنم هردفعه یه بحث بی ربط و ربط میره و باهام دعوا میکنه هرروز که بیدار میشم دعوا دعوا دیگه خسته شدم هر روز آرزوی مرگ و دارم قصد خودکوشی دارم ولی میترسم واقعا وقتی با مادر های دوستام یا دیگران مقایسه ش میکنم احساس تأسف میکنم که چنین مادری دارم اصلا عاطفه نداره وقتی مریض میشم بهم توجه نمیکنه میگه نمیمیری که پاشو کارت دارم ولی اگه بردرام بگن وای سرم مثل پروانه دورشون میچرخه هروز بهم فحش میده الکی الکی منو پیش پدرم و فامیلامون سبکم میکنه و میگه کاشکی نداشتمش هرکاری میکنم ازم راصی نیس همیشه کارهای خونه رو میکنم میگه وظیفه ت باید تو انجامش بدی همین الانم مغزم داره میترکه همه‌ی دخترهارو میکوبه تو سرم وقتی حق بامن طرف یکی دیگرو میگیره وقتی می خوام یکم تنها باشم نمیزاره میاد دعوام میکنه دیگه نمیدونم چیکار کنم از دستش

  135. من با مامانم خیلی خوب و صمیمی بودیم تااینکه خود خرم بردمش تو جمعی و دوست پیدا کرد از اون موقع تاالان دیگه من شدم درجه چندم براش مدام سزش تو گوشیه،هرجا میریم میخواد زودبرگرده مه با دوستاش حرف بزنه همه اش دوره باهم اصلااینا باعث شده تا حد مرگ ازش بدم بیاد انگار دیکه منی که ۳۰ سال تنها کسش بودم مردم و فقط این دوستای جدیدش مهمن بهشم میگم میگه نه و اخرم با دعوا میگه بااینا بهم خوش میگذره فقط آرزو میکنم کاش میمردم و نمیبردمش توواون جمع الانم دلم میخواد گوشیشو بشکنم و تو خونه زندانیش کنم

  136. مادرم بقیه هرچی ازش بخوان رو جواب میده حتی تا پای مرگ اما من وقتی یک چیز ساده ازش میخواهم قبل از اینک درخواست تموم بشه میگه نه به هیچ وج و کلماتی که نشانه ی نه دارند و یا در مجالس من را مسخره می کند و با خاله و مادر بزرگم به من می خخندند و اگر اعتراض هم کنم تنبیه می شوم و یا جلوی جمع کتکم می زند

  137. من یه دختر ۱۵ ساله ام که به دلایلی با مامانم زندگی میکنم به دلیل مشکلی که مامانم با بابام داره مامانم بیشتر موقعا اعصابش خورده و وقتی هیچکی نیست سر من خالی میکنه منم واقعا از این قضیه خسته شدم

  138. سلام مشکل من مادرم ادم خیلی تند بد اخلاقی تا ی چیز بهش می گی میپره به ادم امروز مدرسه م گفت برای ثبت نام سرویس به دفتر شرکت یا مدرسه بیاین منم به مادرم گفتم بیا بریم مدرسه هی میگه شهریور خوب نیست این حرف ها الانم داره داد فریاد می زنه که نمی خوام برم اونجا دیوانم کرده یا هی دختر همسایه می زنه تو سر من من فقط چون پوست صورتم چرب ی زره روتین پوستی دارم حالا هی میگه مگه فلانیم این کارا میکنه برو ببین دخترای مردم فلان امان میشه راهنمایم کنید واقعا ازش خسته شدم

    • سلام منم دقیقه مثل تو هستم فقط با این اختلاف که واسه کاری که نکردم مادرم بهم میپره و میر پیشه بابام برای کاری که من انجامش ندادم اعصاب بابام رو خورد میکنه و آخرش بعد از چند روز که اخم رای مامان و بابام با هم تموم میشه با من لجه و باید واسه کاری که نکردم برم بگم قلت کردم و بخشید و به دست پای مامانم بیفتم و التماسش بکن بعدش روز از نو و روزی از نو مثل همین امروز دیشب به دست و پای مامانم افتادم التماسش کردم تا واسه کار نکرده من رو ببخشه بعد امشب داشتیم من و بابام و مامانم فیلم نگاه میکردیم تو خونه تخمه داشتیم پاشدم تخمه ورداشتم میگم مامان بابا تخمه می خائن یا نه میگن نه نمی‌خوایم گفتم باشه نشستم به تخمه خوردن داخل آس خونه بعد مامانم میگه یواش تر تخمه بخور صدا نده منم گفتم باشه داشتم به یواش ترین روش ممکن تخمه میخوردم ولی بلاخره هرکار کنی یکم صدا رو که داره بعد یک داشه یک سال و نیمه دارم و داداشم دسته جارو رو پرت کرده سمتش خورده بهش بعد پاشید به من میپره میگه که اون از اون طرف مثل حیوان تخمه میخوره اون طرف هم داداشش دسته جارو رو پرت میکنه رفته داخل اتاقش بعد بابام رفته باهاش حرف بزنه می گه اون یکی رو یک ساعته بهش میگم یواش تخمه بخور محل خر هم بهم نمیزاره

  139. احساس خیلی بدی دارم که چرا کودکی من قربانی عقاید کلیشه ای نسل قدیم شد مادرم من رو از 5 سالگی به صورت وحشیانه کتک میزد حتی تا چند ساعت بعد کتک هاش سر درد میگفتم یه سری مواقع گاز هم میگرفت میتونم ازش شکایت کنم ؟

  140. مشکلم مادرم ازم متفر از وقتی همچی شناختم مادرم هیچوقت دوصم نداشت احساس مرگ میکنم خیلی زیاد دلم خدکشی میخاد با مادرم بحثم شد گفت ک ازم متنفره گفت لعنت ب روزی ک بدنیا اومدی بهت شیر دادم اشکام پشت هم میریزه چرا اخه مگ گناهم چیه:)؟

  141. چقدر بده که بیماری اسکیزوفرنی داشتی باشی و اونا بهت بگن داری قیلم بازی میکنی چقدر بده که روانپزشک بهت قرصایی میده که حالت ادمیو داری که نه مردست و نه زنده
    میدونی…؟
    مردن بهتر از این حالته و چقدر بدتره که اونا میخوان به زور بهت اون قرصارو بدن(ولی من نمیخورم دیگه هیچوقت) چقدر بده که درکم نمیکنن مسخرم میکنن حالمو بد میکنن و بهم میگن باید چادر سرت کنی (حجاب زوری) حالم از اونا و مادر اشغالم که فتنه عالمه و چادر لعنتی متنفرم، من فقط 15 سالمه؛

  142. من ۱۶ سالمه
    مامان من تو این ۱۶ سال منو عذاب روحی داده
    حتی تا حالا چاقو ورداشته به قصد کشت بهم حمله کرده
    خواهرم هم در عذاب ولی کمتر از من

  143. سلام من ۳۷ سالمه و متاهلم و روی یکی از حرکتهای مامانم به شدت تیک دارم و واقعا بهم میریزم و اون اینکه سرش رو خیلی بد تکون و قولنج میده و شاید خنده دار باشه ولی این مسیله باعث شده که سالهاست مثل دخترهای دیگه سمت مامانم نمیرم اصلا جایی که اون بشینه پیشش نمیشینم یا جایی میشینم که دیدم بهش نخوره هر چی هم بهش میگم فایده نداره تازه من رو که میبینه بدتر میکنه ولی نه از روی عمد اون هم عادت کرده.این مسیله باعث شده رابطم خیلی باهاش سرد و بی احساس باشه حتی اگه مدتها نبینمش اصلا دلم براش تنگ نمیشه همش چیزای بد ازش توی سرمه.تورو خدا کمکم کنید چکار باید بکنم

  144. مادر و پدر بهترینن چون مادر به شما ها بدرفتاری نمیکنه مادر خوبی شماها را میخواد نمیدونین وقتی ماها میخواستیم به دنیا بیایم مادرامون چقدر درد کشیدند و چقدر مراقب ما بودند اگر دوستون نداشتم شمارا سقط می کردند یا میدادند به پرورشگاه من نظرم اینه حالا خودتون به حرف های من خوب فکر کنین تازه پدر هم همش زحمت میکشه یه پولی در میاره که به شماها غذا بده پدر مادر فرشته هستند فرشته هایی که خداوند فرستاده اگر انها نبودند ماهم نبودیم پس هی نگویید که پدر مادر بده پدر مادر ها عالی هستند راستی تو که می گفتی مادرم الان رفته سرکار که دارم پیام میدم بدون که مادر تو برای خودش نمیره سر کار میخواد شکم ترو سیر کنه

    • پدرمادر تا وقتی روح و روانشون رو درمان نکردن حق ندارن بچه بیارن. پدرمادر حق ندارن چون میرن سرکار و ما رو زاییدن بهمون احساس بدبختی و ذلت بدن. حق فرزند بر گردن پدرمادر خیلی بیشتر از چیزیه که فکر میکنی نیا چهارتا حرف کلیشه ای رو تکرار کن

  145. سلام من دختر 14 ساله هستم که هم از مادرم وهم از تمام خانوادم متنفرم مادرم هر ثانیه به همه دروغ میگه حاضره ابروی من بره اما ابروی خودش نره همش به من فش میده وقتی یخچال باز میکنم چرا باز میکنی فش میده وقتی آب میخورم به من میگه همش آب میخوره انگار ماهیه خانوادم مسخره میکنند توی همچی من
    خواهرم که به من حسودی میکنه که همش میخواد بامن دعوا کنه پدرم که اصلن به من اهمیت نمیده نه صحبتی نه علیکی مادرم همش به فکر خواهر بزرگمه که ۱۴ سال ازم بزرگتره فکر میکنه براش همچی میخره
    مادرم میخواد منو از مدرسه ایی که میرم بنداز منو بیرون همش هم دروغ میگه وهم ابروی منو علیکی
    میگه تو باید بی سواده باشی خواهرم برادرم درس که مدرسه اشون تموم شده فقط من باید بی سواد باشم مادرم هر ثانیه چرت پرت وهمش با خواهرم غیبت میکنند ولی وقتی من حرف میزنم باید به عرض سه ثانیه ساکت هنوز
    بحث باز نکردم میگن چقدر حرف میزنی ????? لطفا به من کمک کنید

  146. مثل بقیه از مامانم متنفرم تنها چیزی که می‌شنوم ازش نه هست دوستام مو رنگ میکنن مو کوتاه میکننن ناخن میذارن آرایش میکنم من چرا نمیتونم مثل همسن هام باشم دلم نمی‌خواد مثل خودش دهه ۶۰ بزرگ شم که هیچ کاری نمیکردن من مثل اونا نیستم .

  147. من یه دختر 19 سالم به خدا که خیلی دختر ساکت وارونیم فقط خیلی ریزه میزم جوری که هرکی منو میبینه فکر میکنه ابتدایی هستم تاحالا نه دوست پسر نداشتم ونه باجنس مخالف به خدا قسم که ارتباط نداشتم فقط میرم دانشگاه میرم تو دانشگاه حتی بچه ها بهم میگن فلانی حتی باپشه نرهم ارتباط نداشته مامانم مدتی هست که 2سال از پدرم جداشده ما سه تابچه ایم کوچکترین مسئله ای که پیش میاد به من فحش های ناموسی وجنسی میده خیلی جسارته میگه ج نده میگه میخوای بری باپسرا میخوای بامردا باشی بازم عذر میخوام جسارتع به خدا انقدر باهاش مهربونم همه دکتراشو میبرم بهش محبت میکنم بقلش میکنم از من متنفره همیشه طرف خواهرامو میگیره قبلا که ازم متنفر بود هرچی میشد دعوا بین بابام به قصد مرگ منو میزد یاتوهین میکرد بع فاطمه زهرا که من کاریش نداشتم مدام اضطراب دارم همش بهم میگع توزشتی قیافت شبیه بچه های دبستانیع . به خدا نه ارایش میکنم نه دست به صورتم زدم تاحالا میگع ایشالا سرطان بگیری بمیری میگه توخرابی .توخونه هر اتفاقی که میفته منو مقصرمیبینه اصلا منو دوست نداره هی یکاری میکنم خودمو تودلش جا کنم بامحبت انگار بزور یه ذره باهام خوب میشع ترس دارم همش از وقتی جداشدن بیشتر به مامانم وابسته شدم چون هیچ دوستی ندارم اونم بخاطر مامانم قطع ارتباط کردم باهاشون توخیابون یه پسر که ازکنار رد میشه میگم نکنه فکرکنن بقیع من دختر بدی ام ازکنارش رد شدم یاجریت ندارم توخیابون راه برم همش حرفای مامانم میاد توذهنمه میگم بالاخره اون مادر منو بدنیا اورده شاید میدونه من ذاتم بده قراره دراینده دختر بد یاجسارتا خرابی بشم میترسم ازهمه چیز همه کس تودانشگاه باهیچ کس ارتباط ندارم حتی میترسم برم ساندویچی میگم نکنه بعدا مامانم بگه رفتم دنبال کار خلاف جسار

  148. از دست مادرم خسته شدم.سواد نداره.زبون درست و حسابی نداره‌.اصلا به عنوان مادرم قبولش ندارم.امروز دوستم اومد جلوی درمون تا باهم صحبت کنیم. قدم زنان رفتیم کوچه بغلی و برگشتیم جلوی درمون چندتا پسر که هم محله ای مون بودن و با صدای بلند از پنجره گفت غلط کردی …خوردی رفتی رفتی کوچه بغلی من خورد شدم غرورم تیکه تیکه شد. اومدم خونه کلی دعوا کردیم هرچی از دهنم در اومد بهش گفتم آخرش هیچی دارم دیونه میشم آبروم رفت داغون شدم چجوری از این به بعد برم بیرون

  149. بخاطر انگور نشسته که توش حشره با بال بزرگ بود و من تشر زدم چرا خوب نشستی بهم گفت الهی بری زیر خاک ایشالا چون رفتم جلو سینک ظرف شویی دهنمو قرقره کنم وقتی مامانم فهمید کیسه ی شیر نشت داده تو کیسه متهم شدم که من از عمد انجامش دادم شدم “این بی‌شعور پدرسگ”
    چون خودش کار با واتساپ رو بلد نیست من متهم شدم که یه پست چرت مسخره برا تمام لیست مخاطبینش که با چندتاشون رو دربایستی داره فرستادم. بچه بودم منو بیشتر میزد تا الان ، الان فقط تو خونه مون هر روز خدا صدای داد و دعوا و فحش بلند میشه
    میدونی چرا بچه بودم زدن منو متوقف کرد ؟ چون آثارش رو تو رفتارم دید که پرخاشگر شدم تا خواهر زاده ی عزیزشو زدم آبروش رفت بس کرد
    الان فقط مودم و گلدون میشکنه و بازخواستش کنی میگه نشونت میدم و فلان میکنم ، اصلا زدن نه انگشتت بهش بخوره تا ده بار نزنتت ( نه اونقدر شدید) آروم نمیشه تهشم برای دق دلی میگه الهی خیر نبینی.منم میگم به عنوان پدرم دوستت دارم ولی بمیری ناراحت نمیشم. بدترین قسمتش اینه که من شدم ورژن دوم خودش بیرون خونه جانفدا فقط بقیه رو راضی نگه دار بشکن بزنن همه کاری براشون انجام بده حتی اگه آسیب ببینی دقیقا مثل خودش ولی تو خونه مثل سگ ، بی اعصاب ، خسته عنق بی رمق دهن نگو فاضلاب .حاضره کلی پول برام خرج کنه حتی به خودش فشار بیاد ولی ده دقیقه پدر دختری نمیتونیم حرف بزنیم اشتباه میکنم نصیحتم نمیکنه حرف دلمو میزنم باهاش مخالفه میگه خفه شو یه وقت این چرت و پرتا رو جلو بقیه نگی یا آبروت میره یا میزنن شکمتو پاره میکنن و فلان. مامانمم بهتر نیست وسواسیه و همش تذکر میده باعث شده منم کم تحمل بشم و وقتی دیگران اشتباه میکنن براشون غیر قابل تحمل ، بخدا خودش بارها با حرفاش ا ثابت کرده که همه اشتباه میکنن. مامانمم بهتر نیست وسواسیه و همش تذکر میده باعث شده منم کم تحمل بشم و وقتی دیگران اشتباه میکنن براشون غیر قابل تحمل ، بخدا خودش بارها با حرفاش ا ثابت کرده که همه اشتباه میکنن ولی من هیچ وقت ! فلان کارم برا اینه که فلان بینش رو داشتم فلان دلیل پشتشه من هیچ وقت اشتباه نمیکنم
    همه از بیرون به ما نگاه میکنن از نگاه چپ همسایه ها خبر ندارن بهمون غبطه میخورن میگن خانواده ی نمونه با بچه ی مثبت و اروم و درس‌خونشون وقتی معدل امسالم ۱۱ شد. ما خیلی گول زنکیم? هیچ کس نمیبینه از درون چقدر مرده ایم. زورشون کردم تا نرن پیش مشاوره برای خودشون من نمیرم ولی اعتقاد دارن اونی که افسرده است و زود جوش و فلان فقط منم بعدم وقتی به مامانم میگم من آیینه ی اعمال خودتم ببین دیگه چیکارا کردی تو زندگی دیوونه میشه فقط میگه خفه شو خفه شو بعدم بهم میگن بی انگیزه و بی برنامه ولی جلو فامیل دهانشون فقط به تعریف از من باز میشه ولی فقط پز و اداست

  150. من نمیدونم چرا من مادر رو اذیت میکنم و اصلا دوست ندارم ناراحتش کنم. من یک ادم خیلی احساساتی هستم و هر جی که مادرم به من میگه خیلی ناراحت میشم. من نمیتونم احساستم رو کنترل کنم و انچه که قلبم بهم میگوید انجام میدهم. من سی میکنم که به مادرم دروغ نگم اما نمیتونم این ادعت بدم رو ترک کنم و الان بهم اعتماد نمیکنه. زمانی که از خانه مادرم رفتم. مادرم زندگی من را جهنم کرد. او از من سوء استفاده کرد و نتوانست از من در برابر سایر سوء استفاده کنندگان محافظت کند. او به خواهران بزرگترم آموزش داد که مرا تحقیر کنند. او درمورد من خیلی حرف های بدی زد به دیگران. او حتی سعی کرد من را جن گیری کند. منم که خیلی ترسیده بودم از خانه مادرم رفتم و الان دارم تنها زندگی میکنم. اما الا دست از سر من بر نمیداره همیشه اذیتم میکنه. نمیدونم چرا من اصلا هیچکاری بدی نکردم!

  151. سلام من از مامانم متنفرم چون به من اهمیت نمیده
    بقیه آدما حتی خواهر بزرگترم براش بیشتر اهمیت دارن. همش تو خونه تحت فشارم. خواسته هامو برآورده نمیکنه. چند ماه پیش کنکور دادم، تو تمام این مدت که داشتم واسه کنکور میخوندم بهم حرف های مزخرف میزد. فروای کنکور هم شروع بهم خندید که مثلا کنکور دادم کجا میخوام قبول شم و مسخرم کرد. بعدش که جوابای کنکورم اومد رتبم شد ۳۰۰. ولی میدونم اصلا براش مهم نیست و خوشحال نشد. موفقیت های من هیچ وقت براش مهم نبودن
    الان هم با خواهرم حرف هایی بهم میزنن که دلم میخواد بمیرم
    همش ازم انتقاد میکنن

  152. میخواستم بگم پدر و مادر من خیلی اذیتم میکنن هیچوقت از طرفشون حمایت عاطفی نشدم هر مشکلی که برام پیش میومد ، تنها کسی که از اون مشکل ضربه میخورد خود من بودم و این باعث میشد تا کسانی که از طرفشون بهم ضربه وارد میشد از این موقعیت سوء استفاده کنند و چیزهایی بگن که اصلا انجام اون کار ها به من نمیخوره . هر کاری که برا تمیز شدن محیط خونه انجام میدم از طرف مادرم نادیده گرفته میشه و فقط دیگران از نظرش خوبن و من به هیچ دردی نمیخورم چند باری قصد کردم که از خونه فرار کنم و به جایی پناه ببرم که ازم حمایت عاطفی بشه نه اینکه فحش بخورم و کتکم بزنن توروخدا کمکم کنید

  153. سلام مادرم میگه تو اضافی هستی از این خونه بر گمشو بیرون چیکار کنم

  154. من تو خونه با مامانم خیلی دعوام‌میشه مشکل دارم واقعا.یا این‌که نمیتونه جلوی حرکتا و حرفا و نظرات درستم پاسخی یا عکس عملی نشون بده و بهم میگه تو بدی. (مثال:این که من میگم‌مامان مثلا از این راه بیا دنبال من زود به مقصد میرسیم در حالی که گفته من درسته و منطقیه باز دیوونه میشه جوش میاره و میگه نه راهی که من میگم درسته.یا مثلا میگم مامان این غزایی که پختی باید شکرش و دیگر ترکیباطش تو این مقدار باشه که نه شیرین باشه نه بی طعم اون زودی جوش میاره میگه تو چرا باید به من ایراد دراری.درحالی که شکر هست فلان هست??من الان نمیدونم اون مغروره من مشکل دارم‌که گیر اضافی میدم اون مشکل داره با من یا نه .من چطور میتونم بهش بفهمونم از لحاض روانی که بهم‌ارزش بده و روم زود عصبانی نشو .من واقعا به اون جوش اوردناش دیگه خیلی حساس شدم جوری شدم‌که تو جوابش هر حرکتی هر حرفی میتونم بزنم و این داره رابطه مادرو پسری مارو خراب میکنه.من هی بهش میگم‌مامان منم اعصاب دارم‌منم ناراحت میشم شخصیتتو جوری بکن که به هم‌نخوره رابطه مادر پسری مون هم‌تو منو درک‌کن منم تو احترامت باشم ولی اون چیزی رو که من میگم‌رو نمیفهمه یا این که نمیدونم گفته من شاید درست نیست . ببخشید یکم تولانی شد ولی خب بتزم خیلی حرف هست از خیلی لحاظ و از خیلی جهت ها من همه چیزو میتونم توضیح بدم‌ولی خب دیگه .مرسی از شما

  155. چرا من از مادرم بیزارم؟من ۱۵ سالمه و اینکه مادرم خود به خود مسئله ای رو میکشه جلو تا بحثی رو شروع کنه مثلا با خواهرم دعواش میشه تهش سر من خالی میکنه هميشه تو کارام دخالت میکنه اصلا به من اجازه نمیده هیچ کاری کنم وقتی خودم میخوام یه کاری رو انجام بدم باید آنقدر جواب پس بدم که خودم از همون انجام دادن کار پشیمون میشم هر وقت هم هر بحثی میشه سریع به بابام میگه. اصلا منطق حالیش نمیشه. انقدر منو عصبانی میکنه که وقتی داد میزنم سریع به بابام میگه. در صورتی که من اصلا مقصر نیستم

  156. سلام من با مادرم دعوا کردم سر یک چیز کاملا مسخره و اون مثل همیشه بین دعوا بهم گفت الهی بمیری و کاش دختری مثل تو نداشتم حالم خیلی خیلی داغونه انگار دیگه نمیتونم به زندگی ادامه بدم چ کار کنم ؟

  157. من در مورد پسرم سوال دارم ایشون هفت سال و نیمه هستن و دو سال از من دور بدون قبلا همیشه بیرون از خونه وقت میگذروندیم ولی توی این دو سال با تبلت و این جور بازی ها سرگرم بوده و علاقه ایی به بیرون رفتن نداره خواستم بدونم چجوری میتونم به بیرون رفتن تشویقش کنم البته جاهایی که دوست داره به عنوان انگیزه میگم ولی بازم پشیمون میشه.

  158. من از مادرم بدم میاد اون رو سرم داد میزنه گوشیمو میگیره وفلان فلان فلان الان 4 ساله باهام بد رفتاری میکنه همین الان سرم داد کشید و گفت گمشو تو اتاقت من میخام خودکشی کنم ازپس غر میزنه

  159. من اگه به آخرت اعتقاد نداشتم، پدر و مادرم رو به طرز فجیعی می کشتم، بعدش هم خودم رو بی درد (با قرص خواب) می‌کشتم. خیلی دلم می خواد بسوزونمشون. بیشتر از ده ساله که در حسرت خردکردن استخون‌هاشونم، ولی حیف که اعتقاداتم دستهامو بسته. اعتقادات بازدارنده‌م فقط ترس از عذاب اخروی خودم نیست؛ امیدم به مجازاتشون توی اون دنیا هم هست.

  160. من ۱۵ سالمه و مادرم منو فقط بخاطر نمره میخواد
    حتی وقتی که نمرم بالا باشه هم بهم اهمیتی نمیده اما وقتی میرسه به ۱۹ و ۱۸ و ۱۷ منو فحش میده و تهدید میکنه
    هیچ وقت بهم اهمیتی نمیده و همیشه بهم دستور میده و همیشه خستم ولی وقت استراحت ندارم
    واقعا چرا باید برای موفقیت ما همچین کاری کنید؟ این بیشتر زندگیمون به باد فنا میبره یکم به فکر ما باشن زندگیمون از این رو به اون رو میشه

  161. از مادرم متنفرم حس میکنم ممکنه که بهش آسیب بزنم بچه که بودم وقتی مامانم دعوام میکردم ناراحت می‌شدم و دلم میخواست که خودمو بکشم اما الان عوض شده و دلم میخواد که بکشمش خیلی وقتا که ازش ناراحت میشم دلم میخواد بلند شم یه چاقو ور دارم و بهش حمله کنم اولش فقط در حد یک ثانیه فکر بود اما الان شدید شده و میدونم که یک روز واقعا قراره واسه قتل بهم حکم ابد بدن شایدم اعدام همین امروز حس کردم که دلیلش اینه که مشکل روانی دارم و به کمک نیاز دارم و اگر نه در آینده نزدیک به اطرافیانم آسیب میزنم پدر و مادرم از هم جدا شدن اما نمیتونم پیش بابام هم برم چون اونم آدم خیلی خوبی نیست و پیش اونم راحت نیستم و همچنین منو نمی‌خواد
    خواهش میکنم کمکم کنید دوست ندارم در آینده اسمم قاتل باشه و توی زندان از کارم پشیمون باشم

    • تو آدم بدی نیستی
      فقط به بعضی فکرهای تو ذهنت پر و بال نده
      دیدی یکسری چیزا رو وقتی بیرونی می‌بینی ولی وقتی بهش می‌رسی می‌بینی اونی نبوده که دیدی و سراب بوده؟ اینجور فکرها هم همینه. با اینکه میدونم نفرت زیادی از مادرت داری منم همینطور. تو ذهن من هم این فکرها اومده و فگرهای مختلف دیگه. ولی همه فکرهای تو ذهنمون به ما مربوط نیست و قرار هم نیست رنگ واقعیت به خودشون بگیرن.
      برای وضعیتت هم رو به جلو حرکت کن، سعی کن رو خودت و زندگی خودت متمرکز باشی(انگار دارم به خودم میگم) تا بقیه. همینطور تحمل کن تا بمیرن. بذار به روال طبیعی عمرشون رو بکنن و بمیرن. نه اینکه هیچ کاری نکنی و منتظر بمونی‌ها. تو کار خودت رو بکن و فوکوست روی مرگ شون نباشه.

  162. اگه به مامانم بگه ازش متنفرم و آرزو می‌کنم بمیره متمم میزنه؟یا بلای بدتری به سرم میاره؟ مامانم خیلی آسیب دیده مطمئنم ناراحت میشه اگه منم ازش بدم بیاد دلم واسش میسوزه عاشقشم دوسش دارم نمیخوام بهش آسیب بزنم اما دلم میخواد زجر بکشه دلم میخواد با کارد آشپزخانه تیکه تیکه کنم مامانمو ازش متنفرم امیدوارم بتونه زندگی شادی داشته باشه اما خیلی سختی کشیده تا همینجا هم نمیتونم از خدا بخوام که بلایی سرش بیاد
    مامانم آدم بدی نیست من خیلی پر توقعم بهم خیلی بها داده شده اگه کمتر بشه اهمیتی که بهم میده عصبانی میشم ازش دلخورم ناراحتم حس بدی دارم نسبت بهش دلم میخواد ازش دور شم صداشو نشنوم اما دلم نمیاد که آزارش بدم

  163. من مامان خیلی عصبی دارم می خواستم درموردش باهاتون صحبت کنم. من خودم۱۶ سالمه و یه خواهر ۴ ساله دارم مامانم کلا به هر چیزی گیر میده و همش عصبانی همش از دستم شاکیه واقعا دلیلشو نمیفهمم مثلا امروز برد منو بیرون واسم لباس و .. خرید همش میگه تو توی خونه بهم کمک نمیکنی بی دلیل عصبانی میشه باهام حرف میزنه ولی خیلی سرده باهام هرکاری بگه انجام بده همون لحظه باید انجام بشه وگرنه فورا عصبانی میشه خودش انجام میده و بی محلی میکنه سرحال نیس همش شاکی و ناراحت زیاد میخوابه مثلا تا ۱۱ یا ۱۲ بیدار میشه البته منم همینطوریم سرحال نیستم انرژی ندارم و اصلا علاقه ای ندارم وقت بگذرونم باخانواده یا کمک کنم من ادم استرسی و خجالتی هم هستم ابجی کوچیکم هم ناخوناشو میکنه به خاطر استرس

  164. دیگه از خودم خوشم نمیاد و مامانم میگه باید تو خونه بمونی نمیدونم چیکار کنم منم دوس دارم مثل دوستام برم بیرون خوشبگذرونم ولی میگه فقط باید با من بیای بیرون ازشون متنفر شدم و دیگه دلم نمیخاد باهاشون حرف بزنم

  165. با سلام خدمت دوستان عزیز . من 35 سال سن دارم و در این سالها اتفاقاته بدی برای من افتاد. بچه که بودم دندان عفونتی داشتم. که حدود 7 8 سال این دندون بیچارم کرد. عفونت از این دندون بیرون میومد. اینقدر بوی بدی میداد که هیچ کس حاضر نبود از یک متری من رد بشه . این دندانه عفونتی تا وسطای دبیرستان مرا فلج کرد. اواخر دوره راهنمایی بود که کتفم درد گرفت.درد کتف بدتر از همه بود . من نمیتونستم از خونه بیرون بروم. یه زیرپوش یا رکابی نمیتونستم بپوشم. زندگیم فلج شده بود. به ناچار پولی جفت و جور کردیم و عملش کردیم. ولی فایده ای نداشت. من باید از صبح تا شب لخت و دولا دولا راه میرفتم. حالا این درد ها به کنار من پدرم معتاد بود. به همه چیز بی توجه بود. او حدود 15 سال از مادرم بزرگتر بود. از نظر زناشویی به مادرم بی توجه بود. مادرم هم از نظر جنسی خیلی فعال بود. بسیار ولنگار بود.حجاب درستی نداشت. با مردهای غریبه زود صمیمی میشد.با مردهای فامیل شوخیهای جنسی میکرد. و من تمام این اتفاقات را میدیدم. او اصلا اهل حرام و حلال نبود. گناه و غیر گناه را تشخیص نمیداد. روزی صدبار حرف زشت و ناپسند میزد. به خدا قسم به تمام پیغمبران قسم من با گریه و درد و ناراحتی به او غر می زدم تا حرف زشت نزند. اینقدر بد دهن بود که باور نمیکنید.پدرم غیرت و تعصب نداشت.حرفهایی با پدرم عنوان میکرد که من با شنیدنش آب میشدم. در مدت 30 سال کارهایی از او دیدم که از هیچ زنی ندیده بودم. در جوانیم با دو سه مرد دوست بود. کارهایی میکرد که باعث میشد من جلوی فامیل خجالت بکشم. این زن نگذاشت من در زندگی آب خوش از گلویم پایین برود. مثلا شوهر خاله ام اومده بود تو خونه کارهای بنایی انجام دهد. من روی پشت بام بودم خواستم بیام صداش بزنم که دیدم شوهر خاله ام روی مادرم افتاده است و دستهاشون تو دست هم گره خورده و دارند عشق بازی میکنند. من که دیدم شوهر خاله که در رفت. مادرم هم با عصبانیت گفت تو هیچی ندیدی. برو تو کوچه بازی کن. منم چون مریض بودم فقط گریه کردم و رفتم . .مردی بود به نام اسفندیار کمی مسن بود. ولی هیز بود.. میخاستیم کپسول گاز پر کنیم. اون مرد آمد . یک پیکان بار داشت. من میخاستم برم جلو ماشین پهلوی مادرم بشینم که مادرم نگذاشت.. با لحن تند گفت برو عقب بشین. اسفندیار و مادرم جلو نشستند. ماشین در حال حرکت بود که دیدم دست اسفندیار روی زانوی مادرم آمد. بعد جلوی مادرم را لمس کرد. گردن مادرم را گرفت و کشید طرف خودش . من بغض کرده بودم راه گلویم بسته شده بود. جوری رفتار میکردند که انگار من پشت وانت نیستم. . گردن مادرم را بوسه باران کرد. مادرم نه ناراحت شد. نه ازش دور شد. فقط میخندید. به خدای احد و واحد چنان حالی داشتم که تا کسی سرش نیاید نمیفهمد من چه کشیده ام. 30 سال است که این اتفاقات گلوی مرا گرفته است. ببخشید که ناراحتتان میکنم ولی اگر نگویم میترکم. یه مردی بود به نام مصطفی جگرکی که با او من و مادرم بیرون میرفتیم. من باید همیشه عقب سوار میشدم. و طبق معمول مادرم پهلوی اون حرامزاده می نشست. صد بار دیدم که دستهایش روی زانوی مادرم بود. مادرم هیچوقت خجالت نمیکشید. هزاران بار من به مادرم غر زدم. دری وری گفتم. ولی او اصلا حرفهای مرا نمیفهمید. منزل اقوام که میرفتیم این مادر احمق و ولنگار من همیشه پرچمش دنبالش بود. تا میخواست به دستشویی برود اول پارچه پریودش دنبالش بود. نه قایم میکرد و نه مخفی اش میکرد. همه پسران فامیل می دیدند که این زن با کهنه پریودش به توالت می رود. تا میتوانستند به من متلک و حرفهای زشت می زدند. هیچ وقت از هیچ کدام از خاله یا عمه یا زن عمو و زنهای دیگر همچین کارهایی نمیدیدم. نمیدانم چرا فقط مادر من تمام کردار زشتش آشکار بود. پدرم تنها که بودیم از مسائله زناشوییش و اتفاقاتی که بین او و مادرم رخ داده بود برای من میگفت. میگفتم بابا آخه اینا ربطی به من نداره . خودتون با هم باید مشکلتون رو حل کنید. گریه میکرد میگفت مادرت منو با حرفایه رکیکش آزارم میده. به قدری حرفهای زشت و کثیفی به پدرم میزد که اصلا نمیشه بازگو کرد. خلاصه چند سالی هست که پدرم به رحمت خدا رفته. و ما تقریبا زندگی آرامی داریم. مادرم نماز شبش ترک نمیشه. مسجد میره. توی بسیج عضو شده. خیلی فعاله. با خانما حوزه میروند. جهازیه برای مردم تنگ دست تهیه میکنند. خلاصه خیلی فکرم راحت شده بود. حالا فهمیدم با یه جوون دوست شده. والا دیگ خسته شدم. نمیدونم از چه راهی وارد بشوم. تو را خدا راهنماییم کنید.

  166. منم از مادرم متنفرم چون تمام تصمیمات زندگیمو گرفته اصلا حریم خصوصی برام قائل نیست وقتی بهش میگم مظلوم نمایی میکنه عصبی خودشیفته ست هیچی براش مهم نیس دوس دارم تنها باشم اون یه روانیه ولی خودش قبول نمیکنه

  167. من با ۳۰ سال عمر از مادرم متنفرم کاش بجای پدرم چند سال پیش مادرم میمرد و من انقد بدبختی نم کشیدم

  168. منم ی دخترم و ۱۵سالمه از مادرم متنفرم بخاطر اینکع همیشع منو مقایسع کردع، تحدیدم کردع، نفرینم میکنع، باهام دعوا میکنع، همیشع منو تحقیر میکنع جلوی هرکسی جلوی فامیل تحقیرم میکنع ی روز ندیدم کع ازم جلوی فامیل تعریف کنع همیشع از بردار و خواهر کوچیکم طرفداری کردع انقد پیش خواهر و برادرم تحقیر یا نفرینم کردع بردار و خواهرم هم مثل مادرم همون کار ها رو میکنن تا ۸سالگیم همع چیز خوب بود ولی بعد از ۸سالگی مادرم زندگی رو برام جهنم کرد محدودم کردع بهم میگع هرز.ه من الان ۱سالع با ی پسری دوستم و مادرمم میدونع ولی همیشع بهم میگع هرزع و نفزینم میگنع میگع کاش تورو بدنیا نمیاوردم جلوی فامیل تحقیرم میکنع از مدرسع میام خسته و کوفته شروع میکنع بهم دستور دادن مقایسم میکنع همیشع بهم سرکوفت میزنه کع تو اندازع خواهر کوچیکت نمیشی جلوی همع جوری رفتار میکنع کع انگار مادر خوبیع ولی وقتی میام خونع تحقیرم میکنع کتکم میزنع اذیتم میکنع تحدیدم میگنع دیگع خسته شدمممم
    یحوری شدع کع وقتایی کع مدرسع تعطیلع ی کاری میکنع کع ارزو کنم کاش هر روز برم مدرسع حداقل شدع ی چند ساعت ارامش داشتع باشم ولی وقتی میام خونع بابام رو هم تحریک میکنع تا باهم غر لزنن دعوام کنن در حالی کع هیچ کار اشتباهی نکردم و وقتی جوابشونو میدم شروع میکنن بع تحقیر کردنم نفرین کردنم منم برای خلاصی از دست غر زدناشون بع اتاقم پماه میبرم و خودمو اونجا زندانی میکنم و احساس میکنم تو خانوادع اضافیم تا الانم دوست مورد اعتمادی ندارم کع باهاش دردودل کنم چون بد ضربه خوردم افسردع شدم روحیم اسیب دیدع و الانم کع نزدیک امتحانا هست نمیتونم تمرکز کنم و درسمو بخونم ولی درسم خوبع و دختر ارومی هستم البتع تا ۹سالگی دختر شر و شیطونی بودم بعد اون ی افسردع شدم و الانم وقتی میریم مهمونی زیاد با فامیل حرف نمیزنم چون بعدش وقتی میایم خونع مامانم تحقیرم میگنع نفرینم میکنع و وقتیم تو مهمونی میرم تو گوشی میگع تو گوشی داری هرز.گی میکنی الان بگین من چیکار کنم همین الانشم دارم گریع میکنم و بع خودکشی فکر میکنم ۲بار خودکشی ناموفق داشتم و الانم میخام خودکشی کنم تا خلاص شم خسته شدم بخداا

  169. من هم مثل شما هستم و شما رو کاملا درک میکنم چون خودم از شما بدترم مامانم تا وقتی خوشحال بود پیش داداشام بود اما وقتی کار داشت من رو صدا میکرد اصلا بهم اهمیت نمی‌داد اما ی چند روزی دیگه زیادی شورش رو در آورد من گوشیم رو بیشتر از خودم دوست دارم اما مامانم سعی میکرد همش منو از گوشیم جدا کنه و اونو ازم بگیره بدون هیچ دلیلی و منم ک حرفی میزدم سریع ب بابام می‌گفت و بابام هم ی مورد تنبیهع دیگه برام در نظر می گرفت کلا زندگی من فقط پر از درده تنها چیزی ک تو زندگیم بهم پا داد غم بود ک هیچ وقت هم ترکم نکرد من العان ۱۳سالمه تا اینکه ی روزی رسید مامانم خیلی باهام خوب شد و اصلا همه چی رو برام می‌گرفت منو با پسر دوستش آشنا کرد و موهامو خودش رنگ کرد اما واقعا باورم نمیشد تا اینکه فهمیدم در عوض این کارا ازم ی چیزی میخواد ک واقعا خودم نمیتونستم تصورش کنم درک کردنش واسم سخت بود ازم میخواست ک …….

  170. سلام من ۴۰ سالمه خانم هستم دوپسر دارم اولی ۱۸ودومی۱۲ سالش هست منم از مادرم متنفر هستم ما ۶ خواهر هستیم ویک برادر داریم مامانم داداشمو خیلی دوس داره داداشم فرزند اول خانواده هست بعد اونم فقط دوس داشت پسر به دنیا بیاره ولی از شانس بدش همشون دختر بدنیا اومدن همیشه هم به جون داداشم قسم میخوره چون عزیزترینش اونه تو بچگی خیلی از داداشم ومامانم کتک خوردم مامانم همیشه دختراشو مسخره میکرد راه رفتنمونو مسخره میکرد یه جوری شده بود که من نمیتونستم از خونه برم بیرون فکر میکردم همه راه رفتن منو مسخره میکنن دوتا از خواهرامو دوس داشت چون درسشون خوب بود واز نظر ظاهر شبیه خودش بودن به من همیشه میگفت شبیه مادرشوهرش هستم منظور مادر پدرم با پدرمم رفتارش خوب نبود اونو هم تحقیر میکرد خیلی چیزا هست ولی نمیتونم بگم با غریبه ها بهتر از ما رفتار میکنه الان سه ماهه باهاش کلا قطع رابطه کردم اصلا سراغمو نمیگیره بدبختم کرده خیلی ازش متنفرم خیلی لطفا کمکم کنید

  171. خب مامانم کار می‌کنه و کارش داخل خونه هست و مشتریا رو داخل خونه میزاره کار کنن واقعا دیگه حریم شخصی و چیزی ب اسم خونه نداریم همین خونه رو هم بابام بهم داده ولی مامانم اصلا نمیزاره یذره آسایش داشته باشیم نزدیک هفت ساله وضع خونه ما شبیه کارگاه ها بهم ریخته و بدون ارامشه مامانمم که اصلا مادر حساب نمیشه و واقعا کاری ک بشه اسمشو گذاشت مادری کردن انجام نمیده حالا این به کنار ازون پونزده میلیون یه هزاری به ما نمی‌رسه میخوام کارشو از خونه بندازم بیرون چیکار کنم واقعا آدم بدون پول حتی نمیتونه دو قدم راه بره واسه کوچیکترین ویزامونم پول نمیده خیلی حقیرمون کرده وقتی پولو میزنه ب کارت مامانم همرو میده ب مشتریاش

  172. دختر ۲۷ سالمه و داداش ۱۱ساله دارم.نمیدونم چطور از کینه هایی که به دل میگیرم رها بشم . مادرم خیلی منو اذیت میکنه وقتی بیمار میشم خوشحال میشه. وقتی شکست عاطفی خوردم برا عروسی عشقم تمام و کمال آماده شد. هر روز دعا بد میکنه. تحقیرم میکنه وخودشو مظلومیت میزنه وقتی میبینه حق باخودش نیس. یاحتی فیلم بازی میکنه . از صبح تا شب شاید یکی دو ساعت آروم باشه بخنده بیشتر وقتا سرم غر میزنه از زمینو زمان راضی نیس. مثلا من چند سال بیماری شدید داشتم یکبار توی حیاط از حال رفتم اما اون از کنارم رد شد و رفت داخل خونه‌.حتی یکبار نشد قرصی به من بدهه یا موقعی که تب داشتم هوایم رو داشت و همش جلوی روم میگفت خداکنه بخوابی و صبح پانشی و بمیری با اینکه خیلی دختر آروم بودم همه هم میدونن تا الان تحمل میکنم.(شخصیتم طوری هست که دوست ندارم مشکلاتمو به کسی بگم حتی به دوست صمیمیم.و وقتی کسی ناراحتم میکنه دور میشم و تو حیاط قدم میزنم تا وقتی که آروم بشم یا حسمو تو دفتر مینویسم) من اینکارو میکنم تا هم آروم بشم هم مادرمو ببخشم و کارشو فراموش کنم اما اون هر روز یه رفتاربد جدیدی ازش سرمیزنه و باز دوباره ناراحتم میکنه و کینه میگیرم. میخوام آرامش داشته باشم .امسال به خودم گفتم هر کاری میکنه بیخیالش میشم حتی اگه حقمو بگیره فقط آرامش ذهنی خودمو میخوام اما بعضی اوقات به داداش ۱۱ سالم آسیب غیر مستقیم میزنه با حرفاش و زیرکاریهاش اونوقت باید ازش دفاع کنم دیگه مجبورم بحث کنم باهاش تا دستبرداره ازش. من بزور مسولیت خودمو تحمل میکنم حالا باید حواسم به ذهن داداشم باشه که آسیبی بهش نزنه. من فقط آرامش میخوام چطور ببخشمش و کینه به دلنگیرم؟ ۲ اگه بخشیدمش بازم رفتارای بدی میکنه دوباره دلگیر میشم!حتی یاد کارای قبلشم میوفتم به علاوه رفتا

  173. سلام وقت بخیر…من ۲۶ سالمه و کارشناسی مهندسی دارم از یه دانشگاه خوب ..متاسفاته تا به امروز از وقتی که یادم میاد درگیر درس و کار بودم و همیشه هم دوایدم ..تو سن ۱۹ سالگی متوجه شدم که انتخاب درستی برای رشته تحصبلیم نداشتم و اینده ی مهندسی منو ارضا نمیکرد تصمیم به بازگشت گرفتم و خاستم انصراف بدم ولی مادرم به شدت مخالفت کرد و با گریه ها ی فراوان و وعده هایی ک به من داد که درستو بخون کار هم پارتی داریم پیدا میکنیم منو ترغیب کرد به ادامه دادن. درحالی که من قلبا میدونستم این راهم اشتباه و دنیای من نیس ولی ادامه دادم و درسمو تموم کردم برای ارشد تصمبم گرفتم رشتمو عوض کنم و یه رشته دیگ برم قبولم شدم ولی بازم اون اینده ی ک من میخاستم با اون رشته هم عملی نمیشد و انصراف دادم و امریه گرفتم و رفتم خدمت و بعد خدمت با اینک تصمبمو گرفته بودم که مجدد از صفر شروع کنم و مجدد کنکور سراسری بدم باز مادرم فشار روی من اورد که درستو خوندی خدمتم رفتی باید کار کنی من رفتم دنبال کار و یه کار غیر مرتبط مشغول شدم ولی درکنارش خاستم تلاشمو بکنم درسمو بخوتم بعد چند وقت اجبار مادرم روی ازدواج من شروع شد و خداروشکر این مسیله رو نزاشتم عملی بشه…الان ازادم سرکارم نمیرم و مشغول درسم برای کنکور ولی وقتی به سنم نگا میکنم وقتی به کسایی ک همسن خودم هستم نگا میکنم نسلت به مادرم حسر نفرت میگیرم ک منو به پوچی رسوند ..ضعیف میشم نسبت به هدفم و حس میکنم سردرگمم درحالی ک هدف دارم نقشه راه دارم ولی وقتی این افکار میاد تو ذهنم ناخودگاه میترسم از باختن و غرق افکار منفی میشم …میدونم بهترین راه بها ندادن به این افکاره ولی این سنی که من گذشته این همه مسبری ک من رفتم و بی ثمر بوده اونم فقد بخاطر اصرار مادرم منو اذیت میکنه ….نیاز داشتم با یه نفر صحبت کنم:)

  174. من از مادرم بدم میاد
    تا یه چیزی میشه نفرین و ناله میکنه میزنه من رو
    تنبیه میکنه حالم ازش بهم می‌خوره….
    من یه دختر ۱۳ ساله هستم که کقتی دوستام رو میبینم حصودیم میشه پدرم خیلی خوبه اما مادرم چیز های بد درباره من به پدرم میگه و اون هم اصبانی میشه ….
    واقعا خسته شدم بدون اجازه گوشیم رو میخواد چک کنه اتاقم رو میگرده و سعی میکنه چیزی پیدا کنه
    خب من تا الان چیزی بهش نگفتم صدام رو بلند نکردم ولی خسته شدم تروخدا بهم بگید چیکار کنم
    واقعا احساس میکنم هر روز میمیرم و زنده میشم بخاطر کوتک هایی که میخورم نمیزاره با دوستام زیاد بیرون بمونم
    زمانی که از خانواده پدر و مادر و خونمون دور هستم تازه احساس آرامش میکنم تازه میفهمم خوشحالی یعنی چی
    من فقط تا سن قانونی باید صبر کنم تا ازشون دور شم
    هرچند دوری پدرم رو نمیتونم تحمل کنم ولی دیگه نمیتونم بمیرم و زنده بشم .

    • ببین تو باید ببینی به چه چیزی علاقه داری و درون اون غرق شی خودتو تو رویاهات ببین و از دنیای واقعی دور بمون با خودت بگو هدفت چیه دنبالش برو اگه نقاشیه انقدر بکش تا درونش غرق شی تا به سن قانونی رسیدی از مادر و پدرت جدا شو ی فیلمی ، سریالی چیزی ببین و تا می تونی از دنیای واقعی دور شو ی بازی هست به اسم روبلاکس خیلی معروفه تو هر چیزی می تونی بازیش کنی لب تاب گوشی هر چیزی . همیشه ی کتاب درسی بزار کنارتاگه داشتی با لب تاب بازی می کردی و مامانت اومد سریع در لب تاب رو ببند و کتاب درسیت رو باز کن و تظاهر کن که داری درس می خونی اگر هم گوشی داری که هر موقع مامانت اومد سریع تو لباست قایمش کن بهترین فکر این که چراغ اقاقتو خاموش کنی و با گوشیت روبلاکس بازی کنی و در اتاقتم بسته باشه وقتی که دیدی که در اتاقت داری باز میشه گوشیتو زیر پارچه ی تختت قایم کنی و خودت رو به خواب بزنی واسه من که جواب میده اگه زیاد این کارو تکرار کنی می تونی تو یک ثانیه انجامش بدی فقط باید همیشه تو ذهنت استراتژی داشته باشی و آروم باشی وقتی مامان و بابات خونه نیستن با خودت هی تمرین کنی تو مدرسه اول از همه سر کلاس حاضر شو در حدی که حتی ناظمتم نیومده باشه اگه تمرین کنی می تونی اینجوری باشی چون منم اینجوری ام اول صبح ها می تونی تا بچه های کلاستون نیومدن با خودت بازیگری تمرین کنی برای غم باید یاد شرایط بد زندگیت بیوفتی برای ترس باید به چیز های ترسناک بیفتی برای شادی باید به یاد چیز های خنده دار و مسخره بیوفتی برای عصبانیت هم باید به یاد ظلم هایی که بهت شده بیوفتی اون وقت می تونی خوب جلوی مامان و بابات نقش بازی کنی راستی با باباتم درد و دل کن و بگو حقیقت چیه اگه بازیگر خوبی شده باشی میتونی ی گریه ی فیک هم براش بزنی اگرم نمی خوای گولش بزنی مهم نیست اما هر موقع هر اتفاقی افتاد سریع تر از مادرت حقیقت رو بهش بگو این جوری می تونی تا 18 سالگیت دووم بیاری .

  175. سلام من با پدر و مادرم مشکل دارم و من و مادرم همیشه با هم دعوا می کنیم و من امروز از سر درد ۵ تا قرص خوردم تا خوب شدم مادرم زبون فوق العاده تلخ و زننده ای داره و همیشه من و با دیگران مقایسه میکنه و همیشه از من به پدرم بد میگه و وقتی دعوا می‌کنیم صحبت ها و حرف های من رو به پدرم میگه ولی نمیگه که خودش چه بی احترامی هایی کرده و همیشه منو نفرین میکنه و میگه شبیه فلانی هستی ولی تا به خودش میرسه میگه من بهترین مادر برای تو هستم و من هیچ عیب و ایرادی ندارم من مدرسه میرم و تجربی ام و فقط می خوام درس بخونم از این کشور برم و از دست پدر و مادرم رها بشم من هیچوقت تنهایی بیرون نرفتم هیچوقت با دوستم بیرون نرفتم و هیچوقت من به خونه دوستام یا دوستام به خونه ما نیومدند بخاطر اینکه مادرم خوشش نمیاد منو بیرون نمی برند یعنی واقعا افسرده شدم و فقط دلم میخواد این روز های مزخرف زندگی تموم شه من فقط از شما کمک می خوام که چی کار کنم با این پدر و مادرم که دست از سر من بردارند ممنون میشم راهنمایی کنید

  176. من حالم از مامانم بهم میخوره
    حتی از بابام
    اینا اعتماد بنفسمو نوجونیو همچیو ازم گرفتن
    تو این دوره و زمونه یه لباس درست و حسابی ندارم نمیخرن برام با اینکه وضع مالیشونم خوبع
    من میخوام خودکشی کنم ولی هر دقیقه داداش کوچیکم میاد جلو چشمم من واقعا خستم
    شبو روزم شده گریه
    حتی نمیزارن بیرون برم اصلا زندگی نکردم انقد خودخواهن از نظر محبت من زیر خط فقرم

  177. من از ۶ سالگی مادری داشتم که دنباله لاس زدن با مردهای همسایه و مردهای فامیل بود. الان که سنش به ۶۵ سال رسیده هنوز دنباله کثافت کاری می رود. خیلی علاقه به این کارها دارد. حتی خودش میگوید با همه مردی دوست دارم بخوابم. معلوم نیست در روز چند بار با مردهای غریبه رابطه دارد. نمی دانم چه کنم.

  178. سی و شش سالمه مدیر یه مجموعه هستم از خانواده فقیر و بی فرهنگ خودم رو بالا کشیدم ارشد دارم و کلاسای رشد شخصی زیادی رفتم اما هم من هم خواهر برادرام نمیتونیم مسائل مادرم رو حل کنیم. مادرمن تو ابتدایی ترین مسائل ارتباطی اجتماعی مشکل داره خیلی بد و زیاد غذا میخوره همیشه دور دهنش غذا معلومه همیشه بوی عرق میده همیشه لباسهاش نامرتبه همیشه منو مورد بی احترامی قرار میده من چون خودم رو بالا کشیدم و فاصله فکری فرهنگی زیادی با خانوادم دارم الان نمیتونم از بین خواستگارام کسی رو انتخاب کنم حتی جرئت نمیکنم خونه راشون بدم از بس مادرم هر رفتارش موجب شرمساری و شرمتدگی و ابرو ریزی در همه عمرمنو خواهر برادرام نفهمیدیم باید با مادرم چیکار کنیم.به نظر شما من چیکار کنم دیگه تحمل مادرم رو ندارم انرژی روانی زیادی از من میگیره و حضورش باعث شده من نتونم ازدواج خوبی بکنم میترسم آبروم رو ببره چون برای دوتا خواهرم این بدبختی و شرمساری رو داشتیم و اونا خیلی غصه میخوردن و من واقعا نمیدونم باید باهاش چیکار کنم هرچی هم تلاش کردیم تغییرش بدیم نمیشه

  179. دختری که کمکتون میکنه

    بذارید به همتون کمک بکنم همتون همتون و همتون خوب بخونید چی میگم
    میبینید که متنفرید!
    زمانی که حالتون خیلی خوبه و ریلکسین تو مغزتون بگین هنوزم ازش متنفری؟ به خودتون دروغ نگین چون فقط شماعید
    حالا اگه جواب اره بود بذارید بگم چی کنید
    این نظر تغییر نمیکنه و تا اخرش همین میمونه حالا چرا گریه چرا ناراحتی؟ ادم هرچقد از یه نفر متنفر باشه کمتر بهش اهمیت میده گریه کردن برای اون فرد ینی براتون اهمیت داره و انقد دوستش دارین که وقتی باهاتون بد بوده گریتون گرفته و ناراحت شدید
    اهمیت ندید به هیچ وج براتون مهم نباشه حرفاشون و تا اخرش ادامه بدین اونا دست بر نمیدارن اوکی؟.؟؟.

  180. نمیدونم از کجا شرو کنم
    من ی دختر 13 سالم ک از همه چی محروم
    نمیتونم مو رنگ کنم نمیتونم برم خونه دوستام نمیتونم برم بیرون با دوستام برم تو گوشی زیاد برم مدام از طرف مادرم سر زنش میشم و یکاری کرده سر چیزای الکی دعوا کنم باهاش
    حتا شاید باورتون نشه من نمیتونم بیدار بمونم شبا بیشتر از ساعت 12نمونش همین الان ک یواشکی تو گوشی ام واقن نمیدونم چیکار کردم باهام اینطوریه میشه کمکم کنید؟

  181. سلام من یه مادرم دخترم تو سن ۱۴ سالگی هست ومن یه اشتباهی کردم دخترم‌پیام های من رو دید و الان میگه ازت متنفرم ولی من توزندگی هیچ چی براشون کم نزاشتم همیشه اولویت زندگیم دخترام و همسرم بودن نمیدونم الان باید چطور برخوردکنم که این حس رو ازبین ببرم بهش گفتم من اگراشتباهی هم کردم به من فرصت بده ولی اصلا کوتاه نمیاد و میگه فرصتی بهت نمیدم نمیدونم شاید با گذر زمان دوباره برگردیم به روزای خوب لطفا راهنمایی کنید

  182. سلام ، پسرم و 15 سالمه،
    نمیدونم چجوری بگم ولی نمی دونم چرا از مادرم خوشم نمیاد و یجورایی حس نفرت دارم بهش،
    تنفرم از اونجایی شروع شد که داداشم به دنیا اومد،(8 سالشه)
    هر دعوایی میشه باعثش داداشمه و مادرمم پشت اون بیشتر وایمیسه، آخرش دعوا رو به یه جا دیگه ربط میده که اصلا
    ربط خاصی نداره به موضوع دعوا،
    یا اینکه منو پدرم در مورد یه چیز خیلی خیلی ساده و ابتدایی
    بحث میکنم و قراره که خاتمه پیدا کنه ولی مادرم همیشه پیاز داغش رو زیاد میکنه بحث رو خیلی جدی میکنه
    (مثلا قرار بوده یه تخته چوب رو ببرم انباری و سه روز طول کشیده چون امتحان داشتم وقت نکردم ببرم پایین و پدرمم این رو میدونست، بعد سه روز رفتیم جایی، مهمونی .چون یه استراحت بین امتحانات بود رفتیم، بعد اینکه برگشتیم در خونه رو که باز کردم تخته چوب پشت در افتاد زمین و صدای تقریبا بلندی داد، قبل اینکه پدرم چیزی بگه مادرم هعی میگفت چند روزه بهش گفتم ببره پایین این تخته چوب رو ولی گوش نکرد، پدرمم نمی دونم چجوری خام حرفش شد)
    این یکی از کارای پیاز داغ کنش بود.
    نمی دونم چرا بیشتر وقت ها دهاتی بازی در میاره، همش میخواد با کلاس رفتار کنه، در حالی که عادی رفتار کنه بهتره،

    یا وقتی که یه سریال میبینه که مادر خونه بخاطر کمبود غذا،
    کم غذا میخوره، ادای اونو در میاره در حالی که غذا زیاده،

    همیشه منو جلو بقیه خجالت زده میکنه در حالی که میدونه اون چیزو نباید بگه یا دروغ میگه، من همیشه دیر دیر پاشم 9 صبحه
    مگه اینکه شبش تا دیر وقت بیدار باشم تا 11 میخوایم، ولی جلو همه میگه به زور تازه 11، 12 پا میشم

    واقعا زبونش تلخه نمی دونه چیو کی و چه زمانی بگه
    مثلا بعد دعوای منو داداشم که طرف اون بود(طبق معمول)
    ازش پرسیدم واقعا من بچه ی توعم؟چرا همش طرف اونی؟
    گفت :نمی دونم دوست دارم!
    گفتم یعنی چی؟.
    گفت :شاید اصلا بچه ی من نیستی!
    (خب این یعنی چی که به بزرگ ترین بچه ت و بزرگ ترین پسرت همچین حرفی رو میزنی؟)

    واقعا دارم دیوانه میشم، داره مثل یه نامادری و زن بابا رفتار میکنه

    یا مثلا بین داداشم و دختر خالم دعوا میشه ولی حتی یه کلمه هم چیزی نمیگه ،

    این رفتاراش داره حرص منو در میاره ، دارم کلافه میشم
    حالم بد شده از این که ازش میپرسن این پسر بزرگته؟ اونم میگه اره

    لطفا یه راهنماییم کنین، ممنون میشم ?

  183. سلام من هم مشکلم همینه چیکار کنم بخاطر همین مشکلم درسم ضعیف شده ۱۴ساله هنوزم خانواده ام به من اهمیت نمیدن

  184. باهاش صحبت کنم ? اگر وقت داشت چشم
    مامان من اینقدر که به خیاط هاش اهمیت میده به من اهمیت نمی ده
    صبح تا شب که سرکار وقتی خونه است یه مشت نفهم فقط بهش زنگ می زنن
    ما قرار پنج شنبه مسافرت بریم ولی من اصلاً دلم نمی خواهد برم چون می دانم اونجا هم همش حرف کار کار کار
    دعا کنید هر چه زودتر از این خونه خلاص بشم

  185. من ۱۶ سالمه و با مادرم زندگی میکنم(پدر و مادرم خیلی وقته طلاق گرفتن) مادر من به شدت سختگیر و عصبیه در حدی که چند بار وقتی دفوامون شده مجبورم کرده از داخل جلوی در خونه بخوابم و چند سالی هست که هروقت بحث میکنیم میگه دیگه نمیزارم بری مدرسه و واقعا چندین بار هم اینکار رو کرده یکبار یک هفته نزاشت برم مدرسه تا وقتی از مدرسه خواستنش و من هر باز باید مدت ها التماسش کنم تا بزاره برم امروز صبح با اینکه بارون شدید میومد بهم گفت باید بدون هیچ کاپشن و کتی برم مدرسه و الان هم بهم میگه فردا هروقت دلم خواست از خواب بیدار بشم میبرمت مدرسه و جالبیش اینه که اگه نمره هام کمتر از ۱۹ بشه زندگی رو واسم جهنم میکنه من جدی باید چیکار کنم ؟

  186. جامعه پر شده از مادر پدرای تاکسیک و احمق که هیچی از نحوه بزرگ کردن بچه هاشون و رفتار باهاشونو نمیدونن و در اصل بزرگترین آسیب رو خودشون به بچه ها میزنن و تهش هم خود بچه هارو مقصر میدونن. واقعا هرکسی نباید مادر بشه. کاش لاقل قبل ازینکه تصمیم بگیرن بچه دار بشن پیش یه روانشناس برن که درصورت داشتن هرگونه مشکلات از بچه دار شدنشون جلوگیری کنن در غیر این صورت اون بچه ی بیچاره یه وسیله میشه که مادر فقط خشم و عقده های از سر بچگی خودشو سر اون بیچاره خالی میکنه… آخه ما چه گناهی کردیم که نمیتونیم خانوادمونو تغییر بدیم؟ مگه تقصیر ماست؟ اینجا فقط ما بچه هاییم که میسوزیم و مادر پدر احمقی که فکر میکنن بهترین مادرو پدر تو دنیان درصورتی که یه مشت بی فکرن که مشکلات عاطفی و روانی از سر و روشون میباره. نه میشه تغییرشون داد نه میشه درستشون کرد نه میشه از دستشون فرار کرد.. تنها راه خلاصی از دست این هیولاها اینه که صبر کنیم بشینیم تا بمیرن. من خودم از مادرم از ته وجودم متنفرم چون اون نه منو دوست داره نه داداش کوچیکمو نه بابامو… میگه هی منو مامان صدا نکن احساس میکنم پیر شدم… سر هرچیز کوچیکی جنگ و دعوا راه میندازه وقتایی که از مدرسه برمیگردم میبینم اتاقمو بهم ریخته و همین دیروز بوم نقاشی ای رو که وقتی 10 سالم بود کشیده بودمش رو پاره کرده بود داداش کوچیکمو انقدر کتک میزنه که بچه 5 ساله از خود مامانش میترسه ولی با این حال من پشت داداشم هستم تا الانم که چی بگم میشه گفت تقریبا خودم بزرگش کردم. ما از لحاظ مالی مشکل نداریم ولی وقتی پای منو داداشم وسط باشه مامانم جوری خسیس رفتار میکنه که انگار ما دشمناشیم. پیش بابام میشه انقدر از منو داداشم بد میگه و به معنای واقعی دروغ و تهمت میزنه بهمون که گاهی اوقات خود بابامم متوجه این میشه که داره دروغ میگه و جدیدا دیگه جدیش نمیگیره. خیلی اذیتم میکنه و منم توی درسام ضعف زیاد دارم چون واقعا توی یه همچین زندگی ای واقعا سخته تمرکزتو بزاری رو درسات منم یازدهمم درسام واقعا سختن و واقعا نیاز دارم که یه امید یا حداقل یکم انرژی داشته باشم که بتونم ادامه بدم واقعا دیگه خسته شدم از دستش فقط منتظرم که بمیره از دستش خلاص شم نمیدونم شایدم دیگه نتونم دووم بیارم و خودمو خلاص کنم ولی اونوقت داداشم چی میشه…؟

  187. من مامانم از نظر بچه هایی که الان پیام هاشون رو خوندم واقعا بهتر ببینید منم مامانم طوری هستش که واقعا نیاز به مشاوره داره و من هم برم با مشاور صحبت کنم و اخلاق مامانم و خودم رو بگم
    بچه ها واقعا مامانایی که ما داریم از نظر خودشون اخلاقاشون خوبه ولی باید فکر کنن به کاراشون ببینن درسته این کار یا نه فکر نمیکنن و همش ما بچه ها رو مقصر میدونن فکر میکنن ما وقتی بزرگ شدیم عادت میکنیم به سیگار یا به مواد مخدر ولی ما آینده مون یک جور دیگه مامانا زود قضاوت میکنن ولی ما هم مقصریم
    بچه ها ما چقتی میبینیم مامانامون از یک چیزی متنفرن ما بد تر اون کار رو میکنیم و میریم رو مغزشون
    من اینقد گریه کردم که کنار ابرو هام و پیشونیم اینقدر درد گرفته دیگه دارم روانی میشم
    امیدوارم مامانامون اخلاقاشون خوب بشه و زود قضاوت نکنن و ما هم بچه های خوبی هستیم و بهتر بشیم

  188. سلام من ۱۸ سالمه به مدت دو ماهه که با مامانم به مشکل خوردم همه چی از اونجا شروع شد که یه دوست جدید وارد زندگیمون کرد یه آدمی که خیلی زبون باز بود و خیلی زبون میریخت خودش میگفت از مامانم خوشش میاد و مامان منم که کمبود داره عاشق اون شد اینقدر اون حرفای محبت آمیز زد که مامانم جذبش شد هرروز یا زنگ میزدن یا میومد خونمون یا میرفتن کافه کلا با هم بودن ولی مشکل من از اینجا شروع نشد از اونجا شروع شد که یه روز رفتیم استخر مامانم و اون جوری دست همو میگرفتن با هم اینور اونور میرفتن انگار ده ساله همو ندیدن منم اصلا محال نمیکرد نمیگفت با دخترم که کنکور داره و بعد مدت ها اومده بیرون وقت بگذارم همش با اون بود حتی من رفتم پیشش پشتشو به من کرد صداش زدم اصلا محل نذاشت موقع برگشت تو ماشین قهر کردم بهم اصرار کرد از خوراکی های دوستش بردارم منم قهر بودم گفتم نمیخوام یه دونه زد تو سرم جلوی همه منم بغضم پاره شد گریه کردم اونم بدون توجه به من با اهنگ که صداش خیلی زیاد بود بادوستش میخوند دابیمش میکرد همو بغل میکردن و منم اینور گریه میکردم هبچی دیگهمه چی شروع شد زنگیم از اونجا نابود شد اون روز بزرگترین دعوای زندگیمو باهاش کردم دست و پاهام میلرزید حالم اصلا خوب نبود تا چند روز غذا نمیخوردم ولی انگار اصلا براش مهم نبود تازه به من میگفت تو خیلی حساسی و همچنان به دوستش زنگ میزد منم که کنکور داشتم کلا درسو کنار گذاشته بودم خلاصه اینقدر من گریه کردم که دیگ بیناییم ضعیف شده بود که اینقدر بابام نصیحتش کرد نمیدونم چی شد که اومد آشتی و گفت من دوستمو کنار میذارم منم قبول کردم وگفتم باشه. تا اینکه یه روز اومد مدرسه دنبالم میخواست بره بیرون گفتم گوشیتو بزار اهنگو و عوض کنم گفت نه یه تماس دارم میبرم منم شک کردم گفتم
    این شکاکیت هنوز هم هست من خیلی دارم اذیت میشم به همه چیز شک میکنم و مادرم اینجوریه که همه چیزو از بچگی از من قائم میکنه ولی وقتی دقت نکنم متوجه نمیشم ولی بعد اون اتفاق دقت من خیلی بالا رفته و میبینم همه چیو قائم میکنه همش بهم دروغ میگه من با دروغ خیلی اذیت میشم حتی به دوستش که قبلا با هم تلفنی حرف میزدن شک نمیکردم الان دارم شک میکنم اون همبشه بلند حرف میزنه بعد یهو شروع میکنه آروم حرف میزنه من میدونم یه چیزی رو داره پنهان میکنه دیگ حتی نسبت به رابطه ی جنسیش هم شکاک شدم هی میگم نکنه الان داره این کارو میکنم از پیش اتاقشون رد میشم میبینم نه بعضی وقتا درو میبندن حالم خیلی بد میشه من از بچگی تو وجودم این فضولی و کنجکاوی و وسواس فکری بوده ولی همیشه بد نبوده.زمانی بد میشه که یه ویزی اونو تحریک کنه و اون دوست عوضی مامانم اون احساس منو تحریک کرد به خاطر همین الان اینجوری شدم و حالا من کنکوریم میخوام این شکاکیت از بین برره وقتی مامانم با تلفنحرف میزنه گوشامو تیز میکنم ببینم چی میگه و تازه یه مشکلماینکه من کنکور داره و اون دوستشو میاره خونمون بهش میگم نیاد میگه مگه چی میشه حالا یه بار اومده دیگ اونم میاد با هم یهو اروم حرف میزنن یهو بلند منم دوباره حالم بد میشه فک میکنم چیو دارن از من پنهان میکنن کلا مامانم از بعد ۴۰ سالگی خیلی عوض شده اصلا انگار یه ادم دیگ شدع بهشم میگم میگه نه حتی خالم هم میگه عوض شده خودش میگهنه من همونم میدونی چی شد رفیق باز شده رفیقاشو به خونوادش ترجیح میده مثلا من خواسته ای داشته باشم سریع انجامش نمیده ولی دوستش بگه سریع میره و انجاممیده همش میره خونش یا بیرون میرن هروز بیش از ۵ بار تلفنی حرف میزنن امکان نداره یه روز همو نبینن یا تلفن نزنن اینقدر ازش بدم میاد که
    من خیلی تنهام همیشه مامانم باهام بود و اینو حس نمیکرردم ولی الان که فقط با دوستاشه میفهمم من روابط اجتماعیه خوبیم ندارم زیاد دوستم ندارم فقط مامانمو داشتم که اونم دوستاش ازم گرفتن تورو خدا کمکم کنین خواهش میکنم????

  189. سلام من دحتری 9 ساله هستم خیلی حوشحال هستم که برادر یا خواهر کوچک تر ندارم اما پسرخالم پنج سالشه هر موقعه میرم خونه خالم یا هر موقعه میاد خونمون من مجبورم با اون بازی کنم اگر نکنم مامانم میگه چرا باهاش بازی نمی کنی منم میگم اون از من کوچک تره بعد مامانم میگه ربتی نداره من بعضی موقع ها که با دوستام چت می کنم میره به مامانم میگه که سپیتا به من بازی نمی کنه و با دوستاش چت می کنه وقتی اهنگ با هدفونم گوش میدم میاد بلوتوث گوشیم رو قت میکنه بعد اهنگ دافی پلی میشه بعد میره به مامانم میگه سپیتا داره اهنگ های لاتی گوش میده بعد مامانم میاد کلی سرم داد میکشه که تو داری بزرگ تر از سنت کاری میکنی بعد هتفونم عزیز ترین چیزم رات ازم میگیره وااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای دیوونه شدم از دست پسرخالم

  190. من آدم گوشه گیر و آرومی هستم در واقع فقط وقتی تنهام سعی می‌کنم فعال و شاداب باشم. مخصوصا وقتی کنار مادرمم اصلا دوست ندارم باهاش حرف بزنم اگه به کسی بگم با مادرم مشکل دارم همه حق رو به اون میدن با اینکه اون واقعا بهم توهین می‌کنه کنایه میزنه منو با بقیه مقایسه می‌کنه حالا هم که سعی می‌کنم باهاش زیاد هم صحبت نباشم تا دعوا نشه همش اعتراض می‌کنه که بهش کم محلی می‌کنم واقعا از دستش خسته شدم بارها باهاش منطقی حرف زدم اما هوچی گری راه انداخت و بدتر منو متهم کرد من با چنین مادری که حتی نمی‌تونم در مقابلش برای آرامشم سکوت کنم و بسیار خودرای هست چه رفتاری داشته باشم؟

    • مثل خودمی. درکت می‌کنم. ندیده، دوستت دارم. ندیده، از مادرت بیزارم.

      مادر من هم مثل مادر توئه؛ اما از مادر تو نفرت‌انگیزتره. آخه یه خانوم‌جلسه‌ای ازخودراضیه. یه مار خوش‌خط‌وخاله. خرمقدس و خرافاتی هم هست.

  191. سلام دکتر من هجده ساله ازدواج کردم و متاسفانه مادری دارم که دوست داره طبق میل اون زندگی کنم و فکر می‌کنه کارش درسته من یه جاهایی که ببینم حرفش درسته گوش میکردم ویه جاهایی فقط گوش میدادم عمل نمیکردم به خاطر حرف مردم که نگن مادر نداره خیلی خودمو نسبت به دخالت ها ش به خری کری کوری زدم چون نمیتونم یه زن شصتو پنج ساله رو عوض کنم ولی الان تمام تصمیمات و دخالتهاش روی خواهر و برادرم که تو خونه ان تاثیر گذاشته واونها هم مثل اون فکر میکنن به نظرتون من چه کار کنم

دیدگاهتان را بنویسید