دانستن اینکه چگونه باید از یک ازدواج ناشاد بیرون برویم بهسادگی سرچ کردن وبسایت وکلای طلاق نیست. حتی لزوماً موضوعی نیست که درباره طلاق گرفتن باشد.
یک “ازدواج ناشاد” دو جزء دارد: ازدواج و ناشاد و وقتی دلشکستگی، اندوه یا احساس ناامیدی محض شما را به فکر چاره میاندازد، یکی از این دو جزء یا هر دوی آنها عامل این وضعیت میباشند. شما به شدت مایلید از ناشاد بودن، ازدواج خود، یا هر دو خلاص شوید.
بعضی از مردم واقعاً میخواهند (یا شاید نیاز دارند) از ازدواج خود خارج شوند. بدرفتاری، اعتیاد همسر، خیانت همسر از مهمترین دلایل طلاق هستند.
اما بعضیها میخواهند بدانند چگونه میتوان بدون طلاق گرفتن از یک ازدواج ناشاد بیرون رفت و حتی اگر به علت یکی از شایعترین دلایل در یک زندگی ناشاد باقیماندهاند، بازهم میخواهند به درماندگی خود پایان بدهند.
طلاق مراحل و نتایج مسلم خود را دارد، مهم نیست چه کسی به این امر مایل است یا چقدر توافقی به نظر میرسد و برای بعضیها این نتایج ـــ عاطفی، خانوادگی، مالی ــــ کافی است که فکر طلاق را از سر به در کنند و دنبال یک راهحل خلاقانه باشند.
اگر در این فکر هستید آیا بهتر است طلاق بگیرید یا به زندگی ادامه دهید، شاید چاره دیگری هم باشد. اما در گام نخست باید چند سؤال سخت درباره ازدواجتان از خود بپرسید.
دوراهی طلاق یا زندگی بدون عشق
چرا ازدواج شما شاد نیست؟ آیا نارضایتی از درون ازدواج سرچشمه میگیرد یا بیرون آن؟ آیا برای در اولویت قراردادن ازدواج هر کاری از دست شما برمیآمده انجام دادهاید و آن را از تهدیدهای بیرونی حفظ کردهاید؟ آیا هنوز به همسر خود احترام میگذارید و به او اهمیت میدهید؟ یک ازدواج ناشاد چگونه شما را تحت تأثیر قرار میدهد یا دیگر اهمیتی به این موضوع نمیدهید؟ آیا قبل از آن که درباره رهایی از یک ازدواج اشتباه سؤال بپرسید، از کسی در این باره کمک خواستهاید؟
حتی اگر فکر ایجاد رابطه صمیمی و عاطفی مجدد با همسرتان محال به نظر میرسد، لزومی ندارد طلاق حتماً اتفاق بیفتد. باید ببینید آیا میتوانید آنچه لازم است را انجام دهید تا ازدواج خود را بهطوریکه بتوانید در آن به زندگی ادامه دهید دوباره تعریف کنید. اگر صاحب فرزند میباشید، انتخاب و تعهد شما بسیار حائز اهمیت است.
شاید این مطلب هم برایتان مفید باشد: تحمل زندگی به خاطر فرزندان
یک راه برای ادامه زندگی بدون طلاق گرفتن تمرین بیتفاوتی است. اگر رابطه شما بهخاطر عصبانیتهای مزمن و مشاجرات بیسرانجام آزاردهنده شده است، بیتفاوتی میتواند فرصت نفس کشیدن به شما بدهد. این روش مشکلات یا رفتارهای ناراحتکنندهای را که موجب خشم شما میشود برطرف نمیکند، اما باعث میشود تحت تأثیر نتیجههای زیانبار آن عوامل قرار نگیرید.
بیتفاوتی یعنی تمرین اینکه به هر شخصی اجازه بدهیم خودش باشد بدون آن که او را قضاوت کنیم، او را مورد انتقاد قرار دهیم، یا انتظار تغییر از او داشته باشیم. بهعبارتدیگر، شما دشواریها را ترک میکنید بدون آن که آنها را ترک کنید. توجه شما به خود شما و مراقبت از خود معطوف میشود. چون دیگر مجبور نیستید نیازها و خواستههایتان را بر اساس وابستگی متقابل در ازدواج متعادل نمایید، میتوانید از لحاظ روحی نفسی تازه کنید.
ادامه زندگی بدون عشق
این روش به نظر معقول، محترمانه و مؤدبانه میرسد. صمیمت عشق اولیه در آن نیست، اما به طریقی منحصر به فرد، هنوز همنشان دهنده عشق است. گفتگوها بدون جانبداری انجام میشوند و دیگر تمرکز شما روی رابطه نیست.
اگر فرزند دارید، علیرغم تغییراتی که در انتظارات شما از ازدواج به وجود آمده است، بیتفاوتی روش مناسبی برای حفظ “جمع” خانواده میباشد. بچهها میبینند که والدین آنها با احترام با یکدیگر صحبت میکنند. مشاجرهها از بین رفتهاند یا به حداقل رسیدهاند. تمرکز والدین بر روی اولویتهای معمول مانند بزرگ کردن بچهها و اداره آرام خانه خواهد بود.
حتی رسمورسومهای موردعلاقه میتوانند (یا باید) حفظ شوند. دور همغذا خوردن. جشن گرفتن روزهای عید. حضور پیداکردن در مراسمهای مدرسه.
نکته اصلی در این روش آن است که نسبت به نیاز اصلاح کردن طرف مقابل اصطلاحاً بیخیال میشوید. با این کار به آرامش درون میرسید و به رشد خودتان توجه میکنید.
بیتفاوتی شبیه به ازدواج فرزندپروری میباشد، در شرایطی که هر دو در یکخانه هستید.
اما ازدواج فرزند پروری دقیقاً همین است ــــ ازدواجی بر مبنای پرورش فرزندان (یا، به طور خاص، مشارکت در پرورش فرزند). شما روی کودکان و نیازهای آنها، و نیز مدیریت و حفظ خانه برای آسایش آنها تمرکز میکنید.
ازدواج فرزند پروری روشی برای خلاص شدن از یک ازدواج ناشاد است که امنیت مالی هم در آن تأمین میشود. هر چه باشد کمبودها و بیعدالتیهای مالی یکی از مهمترین دلایلی است که زوجین در یک ازدواج ناشاد تن به طلاق نمیدهند.
همچنین یک ازدواج فرزند پروری به فرزندان این امکان را میدهد کنار هر دو والد خود بزرگ شوند، بدون آن که بین دو خانه تقسیم شوند. تا وقتیکه رابطه شما و همسرتان بر اساس احترام دوجانبه، گفتگوهای سالم و تصمیم گیری باشد، این روش مؤثر خواهد بود.
زندگی جدا بدون طلاق(LAT)
در این روش، شما از لحاظ فیزیکی از یکدیگر جدا میشوید، اما وابسته به هم زندگی میکنید. مجبور نیستید داراییهای مالی خود را تقسیم کنید، اما باید برای کرایه خانه یا پول رهن هزینه اضافی صرف میکنید.
در ازدواج زندگی با هم جدا، شما از لحاظ جسمی از یکدیگر جدا هستید و کاری به رفتارهای یکدیگر ندارید. اما مانند ازدواج فرزند پروری، برای تربیت فرزندان در منابع فیزیکی، عاطفی و مالی سهیم میشوید.
فقط چند انتخاب برای رها شدن از یک ازدواج ناشاد بدون طلاق گرفتن وجود دارد. اگر نمیدانید چگونه زندگی ناشاد خود را اصلاح کنید، اما میتوانید محترم و قابلاعتماد باشید، این راهحلها مؤثر واقع میشوند. مسلماً همه تلاش شما باید در جهت حفظ و احیای ازدواجتان باشد. هر روشی را که انتخاب کنید، باید تغییراتی ایجاد شود. کمکگرفتن از یک متخصص میتواند در این روند یا حتی در پایان بخشیدن به زندگی ناشاد شما بدون طلاق گرفتن مفید باشد.
منبع: https://freeandconnected.com
تحمل زندگی بدون عشق
سلام .من ۲۶سال سن دارم و شوهرم۳۶سال.توی سن 18سالگی ازدواج کردم .ازداوجم همراه با عشق نبود .زوری هم نبود .فریب حرف اطرافیان رو خوردم.از همون اوایل هیچ عشقی بهش نداشتم .ولی کم کم وابسته شدم.هیچ چیز مثبتی نداره .نه قیافه .نه پول .نه شغل درست حسابی و حتی بچه دار هم نمیشه .بعضی وقت ها خیلی مهربون و با ملاحضست و بعضی وقت ها بسیار بددهن و عصبی و پرخاشگر.وقت هایی که احساس موفقیت میکنه خیلی رفتارش خوب و منطقیه ولی به محض این که درگیر مشکلات کاری بشه بسیار بددهن و پرخاشگر میشه .بعضی وقت ها افکار خودکشی هم داره.من توی خانواده مرفهی بزرگ شدم و تحصیلات خوب توی رشته ی خوبی دارم و توی کارم موفقم و در حال حاضر همه ی کار های زندگی رو من به دوش میکشم .چند بار هم باآی وی اف و اسپرم اهدایی اقدام به بچه دارشدن کردیم و جواب نگرفتیم.خیلی وقت ها فکر میکنم اگر تلاش کنم میتونم این زندگی رو درست کنم.خیلی اوقات هم احساس میکنم عمرمو باهاش تلف میکنم سر دوراهی موندم بمونم یا طلاق بگیرم
پاسخ مشاور به پرسش ”
به نظر می آید احساس درماندگی میکنید اما هنوز مشتاق ادامه و نجات رابطه هستید. احساس می کنم به دنبال کسی هستید تا به شما بگوید هنوز هم میشود به بهبود این زندگی بدون عشق امیدوار بود. اینکه بتوان به یک رابطه امیدوار بود کاملا بستگی به شما و همسرتان دارد. آیا حاضر به تغییر و تلاش برای بهبود رابطه عاطفی با همسر خود هستید؟ میفهمم که چقدر دوست دارید مادر بودن را تجربه کنید و این موضوع شما را نگران میکند اما شما تنها 26 سال سن دارید و فرصت زیادی برای مادرشدن دارید. شما و همسرتان برای اینکه بتوانید برای فرزندتان مادر و پدر خوبی باشید اول از همه باید ارتباط خود را غنی کنید و صمیمیت با همسر را ایجاد کنید.
بنابراین به جای تمرکز بر آنچه همسرتان ندارد باید روی صمیمیت رابطه تان تلاش کنید.چقدر میان شما و همسرتان یک گفت و گوی مؤثر و سالم اتفاق می افتد؟ اینطور که به نظر می آید هم شما و هم همسرتان نگرانی های زیادی دارید. آیا درباره نگرانی ها و احساساتتان با یکدیگر صحبت می کنید.؟ شما نگرش مثبتی نسبت به همسرتان ندارید و مطمئن باشید همسرتان این موضوع را حس می کند و ممکن است در همسر شما این موضوع احساس بی کفایتی ایجاد کند.
زمانی که ما با احساس بی کفایتی دست و پنجه نرم کنیم وارد این بازی می شویم که خودمان را به خودمان و دیگران ثابت کنیم و تنها یک نشانه کوچک مثل همین مشکل کوچک در کار همسرتان میتواند همسر شما را به هم بریزد. شما مسئول ایجاد مشکلات همسرتان نیستید اما در ایجاد احساس خوب و مثبت و تغییر نگرش همسرتان بیشتر از هر کسی میتوانید مؤثر باشد و اثرتان را دست کم نگیرید.
رابطه شما نیازمند مراقبت و توجه و تغییر الگوهای رفتاری تان دارد. هر چیزی برای اینکه به ثمر رسد نیاز به رسیدگی و صرف کردن زمان دارد. نمیتوانید رابطه تان را رها کنید و برای هرچیزی به غیر از رابطه تان زمان صرف کنید و بعد بگویید رابطه ما خالی است. این شما و همسرتان هستید که باید آن را پر نگه دارید نه کس دیگر.
اگر ما بهترین آدم روی کره زمین هم ازدواج کنیم اما توانایی برقراری ارتباط صحیح با همسر و یک رابطه مثبت همراه با احترام و توجه را نداشته باشیم باز هم در رابطه مان احساس شکست می کنیم. خستگی شما را حس و درک می کنم اما مطمئن باشید زمانی که الگوهای معیوب رابطه خود را شناسایی کنید و برای رابطه تان وقت بگذارید. تغییراتی را خواهید دید که برایتان باورنکردنی است. مراجعه به مشاور متخصص را برای شناخت الگوهای رابطه تان و تغییر این الگو ها به شما و همسررتان پیشنهاد میکنم.
ممنون از توجه و همراهی تان
گلسا بمانیان
کارشناسی ارشد مشاوره خانواده
سلام من اسمم آرمیناست. ازدواج اولم ناموفق بوده و ازدواج دومم هم به اسرار خودم وفقط برای این که کسی من دوست داشته باشه بوده حالا ده سال میگذره ولی من از همون روز اول حس کردم که همسرم واقعا برایم ایده آل نیست مهربان و وفادار است ولی بعد من تو رابطه جنسی و شروع آن احساسی نیستم من اون دوست دارم ولی این دوست داشتن فقط یک عادت وتظاهر من 5سال قبل عاشق کسی شدم که هنوز برام مجازی و همدیگر ندیدیم چون اون میدونه متاهلم نمیخواد به رابطه من آسیب بزنه ولی من واقعا کنار اون احساس میکنم چیزی برای مخفی ندارم همینطور که هست دوستش دارم من یک بچه دارم که 6 سالش هست. نمیتونم طلاق بگیرم چون نمیخوام کارما ایجاد کنم ویا قلب شوهرم بشکنم من هوسباز نیستم وقتی زنی متاهل میشه نمی تونه خانواده اش نابود کنه مجبور بساز و حتی اگه عاشق واقعی کسی شد باید تو دلش نگه داره من واقعا اون دوست دارم
اما چه کار کنم میگم شاید تقدیر بخواد مارا به هم برسونه مثلا همسرم فوت کرد ما ازدواج کنیم چون طلاق به خاطر یک نفر دیگه قطعا باعث میشه همون شخص بگه تو به خاطر من شوهرت ول کردی شاید یک روز هم من ول کنی.یا فرزندم حس بدی پیدا کنه که مادرش خانواده اش ترک کرده .من ممکن فرزندم به خاطر این که ترک کردم ازدست بدم وسرپرستیش قانون ازمن بگیره و…..دیگه من واقعا به اون شخص علاقمند هستم ولی هیچ رابطه جنسی و فیزیکی باهم نداشتیم همدیگر ملاقات نکردیم البته 5سال قبل یکی دوبار بله اما فقط اون موقع یک رفتار عادی بود دوستی بین ما نبود
سلام وقت بخیر خانومی متاهل و دارای دو فرزند هستم شوهرم خیلی سرده اصلامحبت و احساس و ناز و نوازش نداره مدتی ک زیر و رو کردم و ایشون گفتش که با اصرار و پیشنهاد با من ازدواج کرده و اصلا صحبت عشق و دوست داشتن نبوده ،والان ۳ سالی ک جدا میخوابیم و رابطه ی عاطفی نداریم و شاید ده روز یا دوهفته یک بار رابطه داشته باشیم اونم خیلی زود ودر حد چند دقیقه ، بهش نیازامو گفتم ک باید چطور باشه و اینا ولی متوجه شدم ک وقتی کسی کسی رو دوست نداره نمیتونه تغییر کنه. دوست دارم منو دوست داشته باشه بغل کنه واقعا نیازامو براورده کنه ولی نمیکنه دوس دارم با کسی زندگی کنم ک براش مهم باشم ازم تعریف کنه و….،ولی اینجوری نیست از یه طرفی با وجود دوتا بچه ،نمیدونم چیکار کنم ،
زندگی بدون عشق دوام نمیاره باید با همسرتون در مورد عواقب این بی احساسی ش صحبت کنید
ببخشید اما من الان ۱۰سال از عمرم به خاطر بچه هام بدون عشق و محبت زندگی می کنم و تا الان هم هر بار خواستم حرف بزنم همسرم پیش بچه هام بهم گفت خفه شو لال شو و بلند شد کتکم زد و حتی به خانواده ام بی احترامی می کنند و ایشون ۱۰ ساله دعوامون میافته به من می گه هری گمشو الان من چطور نگاهم عوض کنم یا رفتارم عوض کنم ؟
سلام بین دوراهی طلاق یا زندگی موندم. شوهرم خیانت کار و دست بزن داره. فحش میده و بی تفاوت است. از بعد طلاق میترسم. ۱۳ ساله با شوهرم ازدواج کردم و دودختر ۱۲ و۱۳ و یک پسر ۷ ساله دارم. شوهرم بادخترم مخالف هست و هم من و هم بچه ها رو همش دعوا و کتک میزنه. خیانتکار و بیتفاوت به زن و بچه و نظامی هست ۳۹ ساله و من ۳۳ ساله. یا محل کارهست و وقتی میاد همش خانه مادرشه. خرج دکتر نمیده و همش دعوا میکنه. یک روز خوش ندارم و از این زندگی که همش حقوقش خرج دوست دخترهاش میکنه و کتک و فحاشی میکنه خسته شدم. دوست دارم طلاق بگیرم وچون یه خانم خانه دار و بدون شغل هستم ازطلاق میترسم و میگم چطور از پس مخارج بچه ها بر بیام. بین دوراهی ماندم خواهشمندم کمکم کنید.
با خانمم بحث کردم اومدم شیفت،باباش و گفته اومده دنبالش بچه مو هم با خودش برده،بار سومش هست،حالم ازش بهم میخوره اما اما ته دلم هنوز دوستش دارم،نمیدونم این دوست داشتن از سر عادت وابستگیه و یا بخاطر بچه است یا بخاطر خودش یا شایدم همه اینها با هم.در صورتی بی خبر خونه رو ترک کرده که بارها تاکید کردم من با رفتنت مشکل ندارم وقتی خواستی بری بگو تا خودم ببرمت یا بابات میخاد بیاد به من زنگ بزن به خانواده اش هم گفتم اما دقیقا برعکس عمل میکنن. نمیدونم ادامه بدم به زندگی یا جداشیم
من بین دوراهی موندم نمدونم چیکار کنم طلاق بگیرم یا نه ۸ ساله ازدواج کردم همسرم و دوست دارم اما نمیدونم شایدم وابستگیه
من حدوداً ۸ ساله به خاطر بچه هام دارم با همسرم زندگی می کنم. ببخشید اما من الان ۱۰سال از عمرم به خاطر بچه هام بدون عشق و محبت زندگی می کنم و تا الان هم هر بار خواستم حرف بزنم همسرم پیش بچه هام بهم گفت خفه شو لال شو و بلند شد کتکم زد و حتی به خانواده ام بی احترامی می کنند و ایشون ۱۰ ساله دعوامون میافته به من می گه هری گمشو الان من چطور نگاهم عوض کنم یا رفتارم عوض کنم ؟
ازدواج کردم که از خونه فرار کنم ،ازدواجم بدون علاقه بود البته دختر متعهد و پایبندی بودم تا اینکه فهمیدم خانواده شوهرم بهم دروغ گفتن و من با یه پسر آسمون جل ازدواج کردم ،سه سال عقد بود،چون تو دوران عقد آسیب کوچیکی به بکارتم خورد دیگه نتونستم جدا بشم ،البته پدرم مخالف جدایی بود،بالاخره ازدواج کردم و خانواده همسر منو خیلی اذیت کردن و همسرم ازم دفاع نمی کرد ،رفته رفته ازش به شدت متنفر شدم ،تا اینکه رفتم واسه طلاق اقدام کردم ،بخاطر بچم نتونستم طلاق بگیرم چون پدرم نمیزاشت بچمو نگه دارم،خلاصه یه روز یه آقا منو سوار ماشینش کرد و تو مسیر منو رسوند ،و باز همون روز منتظر شده بود که کا م تموم بشه و منو سوار کرد ،اولش ازش خوشم نیومد اما بعد عاشق هم شدیم ،به شدت عاشقش شدم و الان نزدیک به 12 سال هست که با هم هستیم ،از ارتباط با شوهرم چندشم میشه ،طوری که وقتی میخواد نزدیکم بشه تمام اعصاب بدنم بهم میریزه ،حالم بد میشه،از طرفی هم نمیتونم با اون آقا که متاهلم هست قطع رابطه کنم ،باید چیکار کنم.خیلی دوسش دارم
سلام دوست عزیز به خاطر پرکردن خلا های خودت لطفاً زندگی دیگران رو خراب نکن سعی کن برای حل مسئله هات از مشاور کمک بگیر
من هم شیفته این زن هستم و هم سن سال همیم. اما شوهر او کمی اختلاف سنی هم داره. از لحاظ مالی هیچ مشکلی ندارند. اما هیچ عشقی بینشون نیست و همیشه حتی دور از هم میخوابند. ما نمیدانیم چیکار کنیم. اصلا فکرم به هیچ جا نمیرسه. راه حلی نمیدانم. ما همه نمیخوایم خانواده ها ناراحت بشن یا اختلافی پیش بیاد اما غیر از این هم باید به زندگی بدون عشق ادامه بدن. خوشحال میشم کمکم کنین. با تشکر
سلام من سه ساله ازدواج کردم ازدواج من سنتی بوده و به همسرم علاقه ای نداشتم اما بعد از ازدواج او و دوست داشتم من درست کمی ازدواج کردم به همین دلیل در این سه سال اختلافات زیادی داشتیم و از هم سرد شدیم الان من عاشق یکی دیگه شدم چیه همسرم هیچ حسی ندارم ونمیخوام باهاش زندگی کنم اما از طرفی دلم میسوزد اون منو خیلی دوس داره
من دوتا بچه داره 14 ساله با شوهرم زندگی میکنم از اولش دوستش نداشتم این چند سال فقط اختلاف داشتیم و من آخرش تصمیم گرفتم به طلاق. من عاشق یکی دیگه شدم خیلی دوستش دارم و از این طرف چند ماهه با شوهرم تصمیم به طلاق گرفتیم خیلی میترسم دوتا بچه دارم و از یه طرف این شخصی که میخوامش دودل موندم ویه ساله که با این شخص تو رابطه ام ولی خیلی دوستش دارم این چند سال بدون عشق زندگی کردم ولی یه ساله که این اومده به زندگیم معنی عشق و محبت رو با او شناختم نمیتونم چیکار کنم اگه طلاقم نگیرم نمیتونم با شوهرم رابطه داشته باشم اصلا حاضر نیستم دستش تو دستم بخورره نمیشه که من با این شوهرم یک عمر تو یه سقف زندگی کنم که هیچ هسی بهش ندارم بین بچه هامو عشقم دودل موندم مغزم داغونه تو رو خدا کمکم کنین
سلام دوست عزیز شما تعهدتون رو زیر پاگذاشتید. با این شخصی که رابطه دارید چقدر مطمئنید که شرایط شمارو قبول کنن و فرزندان شما رو نیز بپذیرن آیا همچین تعهدی دادند اومدیم و شما طلاق گرفتید اگر ۱درصد ایشون به شما پایبند نبودند تکلیف شما و فرزندانتون چیه ؟ به طلاق فکر کردید آیا پشتوانه مالی برای اجاره منزل و تامین نیازهای خود وفرزندانتان دارید؟ آیا به نظرتون این آقا تا ابد رفتارش با شما عاشقانه خواهد بود ،عزیز من زندگی شما با همسرتان شاید سختی هایی داشته باشد ولی بمراتب آسیبش و سختیش کمتر از جدایی خواهد بود. ما بعنوان روانشناس، طلاق رو بعنوان آخرین راه می پذیریم. درسته احساسات رو نمیشه نادیده گرفت ولی شما به تعهد خودتون پایبند نبودید و مرتکب اشتباه شدید
سلام، ۳۹ سالمه و شوهرم ۴۳ سالشه، ۱۵ ساله ازدواج کردم، سه فرزند دارم، هیچ وقت با شوهرم تفاهم نداشتیم، ۵ساله بایک خانم که هیچ برتری نسبت به من ندارد رابطه داره. بارها قهر کردم، تهدید کردم، نصیحتش کردم ولی فایده نداشت. در رفتارش هیچ عشق ومحبتی نسبت به من ندارد، فقط به خاطر بچه ها م و حرف مردم دارم تحملش میکنم. همیشه تو تنهایی گریه میکنم وغصه میخورم، لطفاً راهنمایی ام کنید که طلاق بگیرم یانه؟ اینم بگم کارمندم واز نظر مالی مستقلم.