دانستن اینکه چگونه باید از یک ازدواج ناشاد بیرون برویم بهسادگی سرچ کردن وبسایت وکلای طلاق نیست. حتی لزوماً موضوعی نیست که درباره طلاق گرفتن باشد.
یک “ازدواج ناشاد” دو جزء دارد: ازدواج و ناشاد و وقتی دلشکستگی، اندوه یا احساس ناامیدی محض شما را به فکر چاره میاندازد، یکی از این دو جزء یا هر دوی آنها عامل این وضعیت میباشند. شما به شدت مایلید از ناشاد بودن، ازدواج خود، یا هر دو خلاص شوید.
بعضی از مردم واقعاً میخواهند (یا شاید نیاز دارند) از ازدواج خود خارج شوند. بدرفتاری، اعتیاد همسر، خیانت همسر از مهمترین دلایل طلاق هستند.
اما بعضیها میخواهند بدانند چگونه میتوان بدون طلاق گرفتن از یک ازدواج ناشاد بیرون رفت و حتی اگر به علت یکی از شایعترین دلایل در یک زندگی ناشاد باقیماندهاند، بازهم میخواهند به درماندگی خود پایان بدهند.
طلاق مراحل و نتایج مسلم خود را دارد، مهم نیست چه کسی به این امر مایل است یا چقدر توافقی به نظر میرسد و برای بعضیها این نتایج ـــ عاطفی، خانوادگی، مالی ــــ کافی است که فکر طلاق را از سر به در کنند و دنبال یک راهحل خلاقانه باشند.
اگر در این فکر هستید آیا بهتر است طلاق بگیرید یا به زندگی ادامه دهید، شاید چاره دیگری هم باشد. اما در گام نخست باید چند سؤال سخت درباره ازدواجتان از خود بپرسید.
دوراهی طلاق یا زندگی بدون عشق
چرا ازدواج شما شاد نیست؟ آیا نارضایتی از درون ازدواج سرچشمه میگیرد یا بیرون آن؟ آیا برای در اولویت قراردادن ازدواج هر کاری از دست شما برمیآمده انجام دادهاید و آن را از تهدیدهای بیرونی حفظ کردهاید؟ آیا هنوز به همسر خود احترام میگذارید و به او اهمیت میدهید؟ یک ازدواج ناشاد چگونه شما را تحت تأثیر قرار میدهد یا دیگر اهمیتی به این موضوع نمیدهید؟ آیا قبل از آن که درباره رهایی از یک ازدواج اشتباه سؤال بپرسید، از کسی در این باره کمک خواستهاید؟
حتی اگر فکر ایجاد رابطه صمیمی و عاطفی مجدد با همسرتان محال به نظر میرسد، لزومی ندارد طلاق حتماً اتفاق بیفتد. باید ببینید آیا میتوانید آنچه لازم است را انجام دهید تا ازدواج خود را بهطوریکه بتوانید در آن به زندگی ادامه دهید دوباره تعریف کنید. اگر صاحب فرزند میباشید، انتخاب و تعهد شما بسیار حائز اهمیت است.
شاید این مطلب هم برایتان مفید باشد: تحمل زندگی به خاطر فرزندان
یک راه برای ادامه زندگی بدون طلاق گرفتن تمرین بیتفاوتی است. اگر رابطه شما بهخاطر عصبانیتهای مزمن و مشاجرات بیسرانجام آزاردهنده شده است، بیتفاوتی میتواند فرصت نفس کشیدن به شما بدهد. این روش مشکلات یا رفتارهای ناراحتکنندهای را که موجب خشم شما میشود برطرف نمیکند، اما باعث میشود تحت تأثیر نتیجههای زیانبار آن عوامل قرار نگیرید.
بیتفاوتی یعنی تمرین اینکه به هر شخصی اجازه بدهیم خودش باشد بدون آن که او را قضاوت کنیم، او را مورد انتقاد قرار دهیم، یا انتظار تغییر از او داشته باشیم. بهعبارتدیگر، شما دشواریها را ترک میکنید بدون آن که آنها را ترک کنید. توجه شما به خود شما و مراقبت از خود معطوف میشود. چون دیگر مجبور نیستید نیازها و خواستههایتان را بر اساس وابستگی متقابل در ازدواج متعادل نمایید، میتوانید از لحاظ روحی نفسی تازه کنید.
ادامه زندگی بدون عشق
این روش به نظر معقول، محترمانه و مؤدبانه میرسد. صمیمت عشق اولیه در آن نیست، اما به طریقی منحصر به فرد، هنوز همنشان دهنده عشق است. گفتگوها بدون جانبداری انجام میشوند و دیگر تمرکز شما روی رابطه نیست.
اگر فرزند دارید، علیرغم تغییراتی که در انتظارات شما از ازدواج به وجود آمده است، بیتفاوتی روش مناسبی برای حفظ “جمع” خانواده میباشد. بچهها میبینند که والدین آنها با احترام با یکدیگر صحبت میکنند. مشاجرهها از بین رفتهاند یا به حداقل رسیدهاند. تمرکز والدین بر روی اولویتهای معمول مانند بزرگ کردن بچهها و اداره آرام خانه خواهد بود.
حتی رسمورسومهای موردعلاقه میتوانند (یا باید) حفظ شوند. دور همغذا خوردن. جشن گرفتن روزهای عید. حضور پیداکردن در مراسمهای مدرسه.
نکته اصلی در این روش آن است که نسبت به نیاز اصلاح کردن طرف مقابل اصطلاحاً بیخیال میشوید. با این کار به آرامش درون میرسید و به رشد خودتان توجه میکنید.
بیتفاوتی شبیه به ازدواج فرزندپروری میباشد، در شرایطی که هر دو در یکخانه هستید.
اما ازدواج فرزند پروری دقیقاً همین است ــــ ازدواجی بر مبنای پرورش فرزندان (یا، به طور خاص، مشارکت در پرورش فرزند). شما روی کودکان و نیازهای آنها، و نیز مدیریت و حفظ خانه برای آسایش آنها تمرکز میکنید.
ازدواج فرزند پروری روشی برای خلاص شدن از یک ازدواج ناشاد است که امنیت مالی هم در آن تأمین میشود. هر چه باشد کمبودها و بیعدالتیهای مالی یکی از مهمترین دلایلی است که زوجین در یک ازدواج ناشاد تن به طلاق نمیدهند.
همچنین یک ازدواج فرزند پروری به فرزندان این امکان را میدهد کنار هر دو والد خود بزرگ شوند، بدون آن که بین دو خانه تقسیم شوند. تا وقتیکه رابطه شما و همسرتان بر اساس احترام دوجانبه، گفتگوهای سالم و تصمیم گیری باشد، این روش مؤثر خواهد بود.
زندگی جدا بدون طلاق(LAT)
در این روش، شما از لحاظ فیزیکی از یکدیگر جدا میشوید، اما وابسته به هم زندگی میکنید. مجبور نیستید داراییهای مالی خود را تقسیم کنید، اما باید برای کرایه خانه یا پول رهن هزینه اضافی صرف میکنید.
در ازدواج زندگی با هم جدا، شما از لحاظ جسمی از یکدیگر جدا هستید و کاری به رفتارهای یکدیگر ندارید. اما مانند ازدواج فرزند پروری، برای تربیت فرزندان در منابع فیزیکی، عاطفی و مالی سهیم میشوید.
فقط چند انتخاب برای رها شدن از یک ازدواج ناشاد بدون طلاق گرفتن وجود دارد. اگر نمیدانید چگونه زندگی ناشاد خود را اصلاح کنید، اما میتوانید محترم و قابلاعتماد باشید، این راهحلها مؤثر واقع میشوند. مسلماً همه تلاش شما باید در جهت حفظ و احیای ازدواجتان باشد. هر روشی را که انتخاب کنید، باید تغییراتی ایجاد شود. کمکگرفتن از یک متخصص میتواند در این روند یا حتی در پایان بخشیدن به زندگی ناشاد شما بدون طلاق گرفتن مفید باشد.
منبع: https://freeandconnected.com
تحمل زندگی بدون عشق
سلام .من ۲۶سال سن دارم و شوهرم۳۶سال.توی سن 18سالگی ازدواج کردم .ازداوجم همراه با عشق نبود .زوری هم نبود .فریب حرف اطرافیان رو خوردم.از همون اوایل هیچ عشقی بهش نداشتم .ولی کم کم وابسته شدم.هیچ چیز مثبتی نداره .نه قیافه .نه پول .نه شغل درست حسابی و حتی بچه دار هم نمیشه .بعضی وقت ها خیلی مهربون و با ملاحضست و بعضی وقت ها بسیار بددهن و عصبی و پرخاشگر.وقت هایی که احساس موفقیت میکنه خیلی رفتارش خوب و منطقیه ولی به محض این که درگیر مشکلات کاری بشه بسیار بددهن و پرخاشگر میشه .بعضی وقت ها افکار خودکشی هم داره.من توی خانواده مرفهی بزرگ شدم و تحصیلات خوب توی رشته ی خوبی دارم و توی کارم موفقم و در حال حاضر همه ی کار های زندگی رو من به دوش میکشم .چند بار هم باآی وی اف و اسپرم اهدایی اقدام به بچه دارشدن کردیم و جواب نگرفتیم.خیلی وقت ها فکر میکنم اگر تلاش کنم میتونم این زندگی رو درست کنم.خیلی اوقات هم احساس میکنم عمرمو باهاش تلف میکنم سر دوراهی موندم بمونم یا طلاق بگیرم
پاسخ مشاور به پرسش ”
به نظر می آید احساس درماندگی میکنید اما هنوز مشتاق ادامه و نجات رابطه هستید. احساس می کنم به دنبال کسی هستید تا به شما بگوید هنوز هم میشود به بهبود این زندگی بدون عشق امیدوار بود. اینکه بتوان به یک رابطه امیدوار بود کاملا بستگی به شما و همسرتان دارد. آیا حاضر به تغییر و تلاش برای بهبود رابطه عاطفی با همسر خود هستید؟ میفهمم که چقدر دوست دارید مادر بودن را تجربه کنید و این موضوع شما را نگران میکند اما شما تنها 26 سال سن دارید و فرصت زیادی برای مادرشدن دارید. شما و همسرتان برای اینکه بتوانید برای فرزندتان مادر و پدر خوبی باشید اول از همه باید ارتباط خود را غنی کنید و صمیمیت با همسر را ایجاد کنید.
بنابراین به جای تمرکز بر آنچه همسرتان ندارد باید روی صمیمیت رابطه تان تلاش کنید.چقدر میان شما و همسرتان یک گفت و گوی مؤثر و سالم اتفاق می افتد؟ اینطور که به نظر می آید هم شما و هم همسرتان نگرانی های زیادی دارید. آیا درباره نگرانی ها و احساساتتان با یکدیگر صحبت می کنید.؟ شما نگرش مثبتی نسبت به همسرتان ندارید و مطمئن باشید همسرتان این موضوع را حس می کند و ممکن است در همسر شما این موضوع احساس بی کفایتی ایجاد کند.
زمانی که ما با احساس بی کفایتی دست و پنجه نرم کنیم وارد این بازی می شویم که خودمان را به خودمان و دیگران ثابت کنیم و تنها یک نشانه کوچک مثل همین مشکل کوچک در کار همسرتان میتواند همسر شما را به هم بریزد. شما مسئول ایجاد مشکلات همسرتان نیستید اما در ایجاد احساس خوب و مثبت و تغییر نگرش همسرتان بیشتر از هر کسی میتوانید مؤثر باشد و اثرتان را دست کم نگیرید.
رابطه شما نیازمند مراقبت و توجه و تغییر الگوهای رفتاری تان دارد. هر چیزی برای اینکه به ثمر رسد نیاز به رسیدگی و صرف کردن زمان دارد. نمیتوانید رابطه تان را رها کنید و برای هرچیزی به غیر از رابطه تان زمان صرف کنید و بعد بگویید رابطه ما خالی است. این شما و همسرتان هستید که باید آن را پر نگه دارید نه کس دیگر.
اگر ما بهترین آدم روی کره زمین هم ازدواج کنیم اما توانایی برقراری ارتباط صحیح با همسر و یک رابطه مثبت همراه با احترام و توجه را نداشته باشیم باز هم در رابطه مان احساس شکست می کنیم. خستگی شما را حس و درک می کنم اما مطمئن باشید زمانی که الگوهای معیوب رابطه خود را شناسایی کنید و برای رابطه تان وقت بگذارید. تغییراتی را خواهید دید که برایتان باورنکردنی است. مراجعه به مشاور متخصص را برای شناخت الگوهای رابطه تان و تغییر این الگو ها به شما و همسررتان پیشنهاد میکنم.
ممنون از توجه و همراهی تان
گلسا بمانیان
کارشناسی ارشد مشاوره خانواده
دودل بودن در طلاق
من خانم ۴۳ ساله هستم صاحب دوفرزند پسر ۱۴ و ۸ ساله هستم حدود پنج ساله با همسرم به خاطر خیانت های پی در پی اختلاف دارم تصمیم به طلاق دارم و هر بار که اقدام میکنم همسرم با گریه و زاری و التماس منو برمیگردونه و همش گوشزد میکنه اینده بچه هامون تو خطره.
نمیتونم تصمیم قطعی بگیرم لطفا کمکم کنید.
پاسخ مشاور به سوال: ” تردید در تصمیم گیری برای طلاق “
سلام
کاربر گرامی، تصمیم به طلاق انتخاب بسیار مهمی در زندگی است بنابراین باید قبل از این تصمیم، از انتخاب خود مطمئن شوید. همچنین تاثیر طلاق بر فرزندان و سرنوشت آینده آنها نیز باید در نظر گرفت.
دلایل افراد برای طلاق متعدد است اما پشیمانی بعد از طلاق احساسی است که بسیاری از افراد پس از طلاق گرفتن با آن روبرو می شوند.
یکی از موضوعات پشیمانی بعد از طلاق از طرف فرد این است که ای کاش وقت و انرژی بیشتری برای بهبود رابطه صرف می کردم.
اینکه همسر شما با وجود ابراز پشیمانی بابت خیانت، دوباره این اقدام را تکرار می کند به دلایل مختلفی دارد.
پیشنهاد می شود مقاله مهمترین دلایل خیانت شوهر به زن را مطالعه نمایید.
گاهی اوقات اینکه یک فرد یک اشتباه رفتاری را مدام تکرار می کند علی رغم اینکه به عواقب اشتباه خود واقف است، به مشکلات درون فردی او بر می گردد که باید مورد درمان قرار گیرد.
تغییر شخصیت افراد کاری دشوار اما شدنی است. همسر شما هم اگر دلایل و انگیزه کافی برای اجتناب از رفتار اشتباه خود داشته باشد، خیلی زود به مسیر زندگی بر می گردد.
پیشنهاد می کنم همسر خود را از تصمیم به طلاق و دلایلی که دارید آگاه سازید.
سپس وقتی اصرار به فرصت دوباره کرد، از او بخواهید که باید در جلسات زوج درمانی و مشاوره خانواده شرکت کند.
صحبت با یک مشاور تاثیر مهمی بر نگرش و طرز فکر همسر شما خواهد داشت که این افزایش آگاهی اولین قدم در تغییر رفتار و شخصیت هر فرد است.
سوال شک و دودلی در طلاق از شوهر
من کارمند هستم. 34 سالمه. از لحاظ روحی به دلیل مشکلات و اختلاف رفتاری و ناسازگاری که با همسرم داشتم دچار آسیب شدیدی شدم و یکجورایی انگار توهمی شدم و زندگی الان برام یکجور رویا و توهم شده. یعنی افراد رو که میبینم یا دیدن زندگی روزمره برام عجیبه و میگم اینا کین. من کیم. اینجا چیکار میکنم. من با همسرم دوست بودم سه سال و کلی مشکل و ناسازگاری داشتیم و به اصرار دوست پسرم ازدواج کردیم. همون موقع باهاش نمیساختم اما اون میگفت تقصیر خانوادشه و مشکل از اوناست که انقدر بداخلاق و عجیبه.
بعد از ازدواج در دوران عقد بازم مشکل داشتیم و مشکلات چون خانواده ها و ارتباط با اونها هم شروع شد مشکلات بیشتر شد. اوایل من همش در حال توجیه کردن و توضیح دادن رفتار خانوادم بودم و میگفتم خانواده تو هم فلان کارها رو میکنن من کوتاه میام تو هم کوتاه بیا.
رفت و آمد با خانوادم برام شده بود پر از استرس و هروقت اونجا میرفتم استرس داشتم باهم بد رفتاری کنن.کم کم منم دیگه تصمیم گرفتم نسبت به خانواده اون کوتاه نیام و با خانوادش لجبازی کردم که بیشتر لجم رو با دعوا کردن با خودش یا پیش کشیدن گذشته و کارهایی که کرده بود نشون میدادم اما بی احترامی کردن من مثل اون نبود و به خانوادش بی احترامی نکردم.
اوج مشکلاتم به خاطر دوگانگی شخصیتش شوهرم بود. من باید به خانوادش احترام میگذاشتم و منو مجبور به رفت و آمد با کسانی میکرد که دوست نداشتم اما خودش کوتاه نمیومد و با خانوادم نمیساخت.خونه هم که بودیم با هم نمیساختیم. مشکلات وسواس شوهر هم که مزید بر علت شد و چپ و راست بهم پیله میکرد.
بارها مشاوره ازدواج رفتیم. بارها دعواهامون به جاهای باریک کشده شد. الان در نقطه ای هستم که بیشتر گذشته داره آزارم میده و نمیتونم با کسی که اینهمه باعث تحقیرم شده امیدی به آینده ندارم.من عاشق بچه بودم اما انقدر درگیر حاشیه کرد منو که اصل زندگی و اصلا زندگی متاهلی فراموشمون شد و همش درحال دعوا بودیم.
یک مدت درگیر بیماریش بودم.بعدش دچار وسواس شد و مشکلاتمون بیشتر شد. تو خانوادشم میرفتیم رفتارش بد بود و خواهرش اذیتمون میکرد. من مطمینم چون حالش بخاطر وجود خواهرش خوب نبود با من ازدواج کرد. الان نقطه ای ایستادم که از نظر همه ادامه زندگی ما اشتباهه اما انگار خودمون نمیخوایم بپذیریم.شاید چون میدونیم خصوصیات خوب زیادیم داریم اما خیلی همو اذیت کردیم.
الان نمیدونم تصمیم درست چیه. الان حس میکنم اگر جدا شم دلم براش تنگ میشه یا آیندش چی میشه. بد بشه غصه میخورم. خوب بشه ناراحت میشم که همه میگن دیدی پسره بد بود و تو خوب بودی و من یک گزینه خوب رو از دست دادم. اما ادامه دادن منم به این زندگی خیلی سخت شده.چون یاد گذشته و بدرفتاریها و تحقیرهایی که شدم داره اذیتم میکنه. من با خانوادش خوب بودم اما اون اصلا خوب تا نکرد و همش اشتباهات اونا رو زد تو سرم. الان نه حال خوبی دارم و نه امیدی به آینده
نمیدونم تصمیم درست چیه. چون توان سازش یا انعطافی که قبلا در مورد مشکلات و رفتارهاش داشتم دیگه ندارم. در ضمن ما سال 92 ازدواج کردیم. از طرفی فکر اینکه آینده بهتری در انتظارمه نقطه قوت جداییمه و ترس از شکست و تنهایی دلیل موندن تو رابطه.
لطفا راهنماییم کنید که طلاق تو این موارد مفیده یا باید بازم تلاش منم که بسازم باهاش.
پاسخ مشاور به سوال دو دل بودن در تصمیم گیری برای طلاق
شما به خوبی شرایط زندگی و مشکلات خود با شوهر تان را شرح دادید. روزانه بسیاری از ازنان به خاطر اختلاف با همسر تصمیم به طلاق می گیرند. تردید در طلاق فکری است که روح انسان را فرسوده می کند. تا زمانیکه اراده لازم برای تغییر شرایط زندگی را نداشته باشید این احساس شک و دودلی برای طلاق از شوهر همیشه همراه شما خواهد ماند.
به نظر می رسد این احساس سردرگمی که تجربه می کنید ناشی از مربوط کردن چند موضوع مختلف و مستقل با هم است. به عبارتی، شما به جای تفکیک کردن مشکلات و حل مجزای آنها، می خواهید دلیل تمام مشکلات را با یک روش حل کنید.
اینکه شما در دوران دوستی قبل از ازدواج با هم مشکل و اختلاف داشتید، مقصر اصلی اش خود شما هستید که نشانه ها را نادیده گرفته و با او ازدواج کردید.
حال فرض بر اینکه این از اول یک ازدواج اشتباه بوده است. شما باید گذشته خود را فراموش کنید. با فکر کردن در مورد گذشته، نتیجه ای حاصل نمی شود.
به عبارتی، شما باید بر اساس واقعیت زندگی کنونی خود تصمیم بگیرید نه بر اساس احساسات. البته نتیجه تصمیم احساسی همیشه باعث پشیمانی و حسرت خواهد بود.
به نظرم شما به خاطر نوع نگرش منفی که به زندگی و رابطه داشته اید، از افکار منفی خود آسیب روحی دیده اید و هیچکس در بروز چنین آسیب روحی مقصر نیست. شما باید مهارت مقابله با احساسات منفی و راه رهایی از افکار منفی را در خود تقویت کنید.
وقتی با مطالعه به این افزایش آگاهی رسیدید و این مهارتهای زندگی در شما تقویت شد، واکنش بهتری در مقابله با احساسات منفی نشان خواهید داد.
بنابراین پیشنهاد می کنم مدتی تنها باشید، در اختیار خود باشید، کتابهای خودشناسی و مثبت اندیشی و انگیزشی مطالعه نمایید و تکنیک های رسیدن به آرامش درون را تمرین کنید.
این اقدامات زمان بر است اما شما فقط در چنین شرایط آرامی است که می توانید تصمیم مهمی برای آینده زندگی خود بگیرید.
احساسات شما درگیر است و این شک و دودلی در طلاق نتیجه عدم آگاهی است. شما باید در مورد سرگذشت زندگی زنان مشابه خود مطالعه کنید.
همسر شما نیز قطعا بی تقصیر نیست و باید مهارتهای درون فردی و مهارتهای ارتباطی خود را تقویت کند.
بنابراین خود را در تردید به طلاق گیج نکنید. چون شما دو راه بیشتر در پیش رو ندارید.
بهترین راه اینست که شما همسرتان را از تصمیم برای طلاق آگاه سازید و دلایل خود برای چنین اقدامی را در گفتگویی صمیمی اما جدی شرح دهید.
اگر شوهر شما انگیزه لازم برای حفظ این رابطه را داشته باشد، اگر برای بهبود رابطه عاطفی با همسر خود ارزش قایل است، قطعا برای این بهبودی تلاش می کند. تلاشی برای تغییر رفتار و تقویت مهارتهی درن فردی و ارتباط با همسر اما ادامه زندگی مشترک تا زمانیکه یکی از زوجین اراده و انگیزه لازم برای بهبود رابطه را ندارد، اشتباه است.
در پایان باید اشاره نمود که هیچ زندگی زناشویی بدون مشکل نیست، اختلافات زن و شوهر در تمام ازدواج ها مشاهده می شود. اگر فکر می کنید با طلاق گرفتن، فرصت ازدواج با مرد ایده آل تان را پیدا می کنید، باید در طرز فکر خود تجدید نظر کنید.
هیچ رابطه ای از اوایل کامل نیست. رابطه درست مثل یک نهال برای رشد نیاز به مراقبت و توجه دارد. هیچ ازدواج موفقی بدون تلاش، فداکاری، از خودگذشتگی و گذشت پایدار نمانده است. بنابراین بهتر است تمرکز اول شما بر روی بهبود رابطه با همسرتان باشد.
البته بهتر است هم شما و هم همسرتان قبل از بهبود رابطه کمی درون نگری کنید، نقاط ضعف و نواقص اخلاقی خود را کشف کنید و در صدد رفع و اصلاح آن برآیید.
سلام وقت بخیر. میبخشید خانمی هستم۲۸ ساله. پنج ساله ازدواج کردم و دختری دارم دوساله
روزی که اومدن خواستگاری گفتن پسرمون فلانه و ….ولی بعد ازدواج دیدم نه دورغ گفتن و تو این چند سالفقط اذیت شدم و عذاب کشیدم
همسرم سوپر مارکت داره و درکنارش میوه هم میاره و گوسفند هم داره
هممممه زندگیش فقط کارش هست و من و بچم هیچ حقی نداریم تو زندگیش. بددهن هست وبه خانوادم فحش میده و با روانم بازی میکنه تاخسته بشم. نه به خودش میرسه نه به تیپ و ظاهرش.
خیلی دلمو میسوزونه .چندبار تاحالا گفته بچمو میگیرم و مهریتو میدم و برو
نمیدونم چیکار کنم دو دلم .ممنون میشم راهنماییم کنید
سلام من مردی هستم 28 ساله کارمند و دارای یک فرزند 4 ساله دختر ، سال 94 عقد کردیم و سال 97 ازدواج.از همان دوران نامزدی با همسرم مشکلاتی ریزی داشتم.پس از ازدواج نیز مشکلاتمون ادامه داشت و من مدام در حال تذکر دادن به همسرم بودم ولی متاسفانه توجهی به حرفای من نداشت و هر موقع ازش ایرادی گرفتم گفته که مشکلت چیه؟خونه مرتبه ، غذا حاظره و منم توی رابطه چیزی برات کم نذاشتم اما الان بعد از گذشت 8 سال من حس میکنم دیگه همسرم رو دوست ندارم و در محل کارم با خانمی آشنا شدم و به شدت بهم علاقه مندیم.نمیدونم باید چیکار کنم و قصد کردم که از همسرم جدا بشم ولی نمیدونم آیا کار درستی هست یا خیر.ناگفته ماند که بنده با همسرم دست بزن هم داشتم ولی برای این خانم نه.من تایم هایی که با این خانم هستم کاملا شادم و گویی فارق از این دنیا و زندگی هستم.شدیدا به ایشون وابسته شدم جوری که اگر روزی نبینمش فکر میکنم اون روز رو زندگی نکردم.دائما در حال مشاجره و جنگ و دعوا با همسرم هستم.وقاعا خسته شدم از زندگی کردن با او و میتونم به جرئت بگم که دیگه دوستش ندارم و شاید اصلا از روز اول دوستش نداشتم.ممنون میشم راهنماییم کنید.
تو و امثال تو باعث این همه بدبختی هستین.زنان متاهل از یاد ببرین بالخره ناموس همن.وقتی یه زن تو خونش احساس نا امنی و بی مهری کرد و محبتو از امسال تو دید بی شک زندگیش نابود میشه
سلام من ۳۳ سال سن دارم وشوهرم ۴۲ یک فرزند پسر ۱۲ ساله داریم هجده سال باهم ازدواج کردیم باهم رشد کردیم واز صفر یه صد رسیدیم همه چی داریم پول موقعیت اجتماعی و…ولی چندسالی هست همسرم اخلاقاش عوض شده ومن وبه چشم زیر دستاش میبینه ی مدت به اصراررابطه باز داشتیم برای من سخت بود وپایان دارم چندوقتی همسرم دنبال دعواست دائم بی احترامی میکنه وبه شدت دنبال جدا شدنه نمیدونم دیگه باید چیکار کنم بمونم تو زندگی که جلوی همه اشکم ودر میاره یا برم بیرون ونتیجه ی تلاش های این سالها رو بدم به یکی دیگه که بیاد وراحت استفاده کنه پدرومادرمم فوت شدن وپناهی ندارم البته پدرومادر همسرم من وخیلی دوست دارند وبخاطر من با پسرشون هم بحث میکنن مشاوره هم اصلا نمیاد همه چی داریم پول موقعیت زیبایی فرزند موفق ولی عشقی یک طرفه فقط از طرف من خسته شدم
عذرخواهی میکنم.من۲۳ سالمه تو سن ۱۵ سالگی ازدواج کردم از همون سال اول ازدواج رابطه جنسی خوبی نداشتم با همسرم ازش لذت نمیبردم الانم نمیدونم واقعا مشکل از سرد مزاجی منه یا اینکه ازش سرد شدم به همین دلیل چند ساله تصمیم به طلاق گرفتم ولی نمیتونمم ولش کنم نمیدونم دوسش دارم یا فقط ترهمه..ولی خیلی اذیت شدم حس میکنم حالم باهاش خوب نیس خیلی از هم سرد شدیم مثله ی همخونه فقط باهمیم ۲ ساله که رابطه جنسی هم نداریم شوهرم ۳۷ سالشه ولی اخلاقن مشکلی ندارم باهاش خیلی مهربونه ارومه ولی من حالم باهاش خوب نیس از اینورم واقعا موندم بین دوراهی
احساس میکنم زندگیم به شدت غیرقابل تحمله ،متاهلم تقریبا یه سه سالی میشه یه بچه ۷ماهه دارم. البته من یک بار از این شخص جدا شدم ویکسال با خانوادم زندگی کردم ومجدد این شخص برگشته وبا گریه وخیلی کارای احساساتی اینم تاکید کنم که دفعه دوم خانوادم خیلی نقش داشتن توی برگشتم ،خلاصه زندگی جدیدی که آغاز کردم یه سه سالی میشه ،بارها باهم دعوا کردیم دست روم بلند کرده الان دیگه حسی بهش ندارم فقط بخاطر اینکه نمیتونم از بچم جدا شم موندم توی این زندگی منتها بااین روش که توی ذهنم تصور میکنم این آقا فقط صاحب کاره ومن به این کار نیاز دارم هیچوقت بهش زنگ نمیزنم چون تحمل اینکه تلفن روم قطع کنه رو ندارم فقط خونه داری میکنم فقط نمیخوام اتویی دسش بدم که به جونم بیفته ،اصن باهاش حرف نمیزنم اما بازم یه بهونه ای پیدا میکنه باهام بحث کنه ،مثه نقل و نبات فحش میده ،بااینکه توی خونه همش روسری میپوشم باز یه بهونه ای داره که یه چیزی بگه
سلام وقت بخیر من 8ساله ازدواج کردم یک پسر 5ساله دارم تو این 8سال خیلی اتفاقایی افتاد کنسبت ب شوهرم سرد شدم و اون هم همینطور چند ماه پیش اقدام ب جدایی کردیم ب صورت توافقی ولی بعد با صحبتای خانواده برگشتیم به زندگی ولی باز الان شوهرم توصحبتاش میگه زندگی بی فایده هست من بین دوراهی موندم بخاطر پسرم چیکار کنم حتی شبا هم کنار هم نمیخوابیم در کل بخاطر پسزم موندم اینورم نمیتونیم دیگه باهم کنار بیایم بنظرتون چیکار کنم جدا بشم یا ن زندگی کنم چون واقعا دیگه همو دوست نداریم فقط و فقط بخاطر پسرمون داریم باهم زندگی میکنیم
سلام بنظر من کسی که به همسرش خیانت میکنه لایق فقط جهنمه مخصوصا خانم هایی که با پررویی از افتخارات خیانتشون دم میزنن طرف میگه بایکی رابطه دارم از شوهرم چنجشم میشه پولش خوبه ولی … خب طلاق بگیر گورتو گم کن اون مرد احمقم بگو با کی رابطه داره کسی که به شوهرش رحم نمیکنه فردا هم … تمام این بدبختی ها از ماهواره واین شبکه های اجتماییه یه بار برای شوخی خودمو زن جازدم ده تا درخواست.. ..بهم دادن نوشتم شوهر دارم نوشتن شوهرت که نمیفهمه بعدش شروع کردن که حیف تو نیست یبار قرار بزاریم و… شما فکر کنید یه زن شوهر دار وارد این گروه ها بشه اینقدر مخشو کار میگیرن که چقدر خوشگلی شوهرت قدرتو نمیدونه حیف تونیست و… اخرش زندگیشو نابود میکنن همین که طلاق بگیره و دلشونو بزنه ولش میکنن طرف میگه زندگیم جهنمه خوب باید باشه وقتی تو داری به شوهرت خیانت میکنی تازه اگرم نمیترکی شاید فعلا خدا رحمش به اون بچه های بی گناه اومده
من سال گذشته اینموقع تصمیم گرفتم از همسرم جدا بشم ..علتش هم این بود: ایشون با رفتار و حرکاتشان منو تحقیر میکرد و اصلا برای آینده تلاشی نمیکنه و به منم میگه خودتو با زیردست مقایسه کن .. اون یه آدم درونگرا هست و تو جمع نمیاد و برعکس من برونگرام و با حضور درجمع شارژ میشم .. با رفتارهایی که کرده باهام ازشون دلزده شدم و تصمیم به جدایی گرفتم .. ولی با اصرار ایشون کوتاه اومدم و برگشتم ولی الان همچنان تو سرم جدایی میچرخه و نکتهای که هست دربازهای که میخواستم جدا بشم به فرد دیگهای علاقه مند شدم … الان نمیدونم موندم تو زندگی درسته یا نه .. نمیخوامم به همسرم ضربهای وارد کنم … من دچار خودقربانیگری هستم
سلام من ۱۴ سالم بود که ازدواج کردم شوهرم اول بد دل بود دست بزن داشت در حد سیلی زندانیم میکرد تو اتاق که کسی منو نبینه چه تو خونه چه تو بیرون باید چادر سر میکردم همیشه دعوا میکردیم زور گو بود حرف حرف خودش بود من و زور میکرد چادر ببندم کمرم اهنگ گوش ندم رمان نخونم بازی نکنم تلوزیون نگاه نکنم عروسی فامیل های من مهمونیاشون نمیبردم ولی اگر خانواده خودش بود باید از اول میرفتیم اونجا خیلی به حرف خواهران مادرش هست الان بعد از دوسال باردار شدم الان یک بچه ۸ ماهه دارم خرجی نمیده بعضی شبا شده گرسنه خوابیدم هیچی تو خونه نبوده در این حد بگم ک خیلی سختی کشیدم اجازه نمیده خونه فامیل برم اگر خواهراش چیزی بگن من باید خفه شم چیزی نگم من روی بچم حساسم میگه نباید حساس باشی نمیدونم واقعا باید کدوم کارشو تعریف کنم خیلی خسته شدم الان ۱۰ روزه وارد ۱۸ سال شدم محبت ندارم عشق ندارم دلم میخواد یکی بود ک دستم و می گرفت بهم محبت میکرد رابطه جنسیمون کاملا سرد شده واقعا عصبی شدم کارم شده گریه یا دعوا خانوادم با طلاق راضین من خودمم راضیم چون هرچی تلاش کردم بهتر نشد اخلاقش عوض نمیشه میدونم بچمم کنار خودم راحته بچم ۸ ماهشه پسرم هست فقط میترسم چکار کنم میشه راهنمایم کنید
من سی وپنج سالمه و دوازده ساله ازدواج کردم و دو فرزند دوازده و چهار ساله دارم به شدت دچار تردیدم که طلاق بگیرم اما خالم خوب نیست تاوقتی رابطم با همسرم خوبه که رابطه ای بین ما باشه درغیر این صورت فحاشی و دعوا داریم و هچ احتزامی بهم دیگه نداریم من قبل ازدواج عاشق انسانه دیگه ای بودم و هنوز فراموش نکردم نه که بخوامش اما یعنی ممکنه این موضوع باعث شده باشه که من به مشکل درازدواجم بخورم سردرگمم قبلها میدونستم فقط طلاق میخوام اما الان نه بااینکه شرایط تغیری نکرده
سلام بنده هم خانمی 44 ساله هستم 27 سال ازدواج کردم از اول ازدواج تا 17 سال اول ازدواج هیچ گونه محبتی از همسرم ندیدم حتی در حد یک بوسه آرزوی گرفتن یک عکس درکنار همسرم به دلم موند بهم بی تفاوت بود خیانت بددهنی توهین اعتیاد بی حرمتی به خانوادم تموم مالش رو خرج زنای خراب کرد فقط به این امید زندگی کردم بچه هامو بزرگ کنم طلاق بگیرم الان بچه هام بزرگ شدن من با تنفر کامل از همسرم دارم زندگی میکنم مشکل اعصاب و روان گرفتم درحال درمانم. الان این آقا پیر بی پول انتظار داره من عاشقانه باهاش باشم واقعااا نمیتونم دست خودم نیست هیچ حسی بهش ندارم این هم نمیخاد بپذیره بدون عشق واحساس کنار هم باشیم سر این مساله 24 ساعت تو خونه بحث ودعوا بچه هام هم دارن مشکل اعصاب میگیرن نمیدونم چیکار کنم طلاق بگیرم؟؟ بخدا یک لحظه هم نمیتونم ایشون رو دوست داشته باشم وابراز علاقه کنم بهم دست میزنه چندشم میشه هربار بعداز هم خوابی گریه میکنم احساس تجاوز میکنم… تصمیم گرفتم از خونه بیرونش کنم با بچه هام زندگی کنم به راهنمایی نیاز دارم واقعا مستاصل موندم
راستش دوسال پیش با همسرم اشنا شدم اولش خوشم نمیومد ازش اما بخاطر اینکه احساس تنهایی میکردم باهاس ارتباط گرفتم و رفته رفته ارتباطمون بیشتر شد و یکسال بعدش اومد خواستگاریمو خانوادمم بدون مخالفت قبول کردن و باهم عقد کردیم اما خب بعد از حدود یکی دوماه ک احساس تنهاییم رفت حس کردم ازش خوشم نمیاد حتی چهرشم از اول به دلم ننشسته بود حتی الانم چهرش به دلم نمیشینه ولی خب چ کنم اون الان شوهرمه… از راه رفتنش هیکلش حرف زدنش چهرش خوشم نمیاد و همش سعی میکنم به اینچیزا فک نکنم اماخب… چندبار هم ب طلاق فکر کردم ولی خب خیلی دوسم داره خیلی هوامو داره همش بهم ابراز محبت میکنه . حالا نمیدونم چیکار کنم، اگه جدا بشم وجدانم نمیزاره اگه بمونمو زندگی بکنم که مجبورم با این موضوعات هعی باخودم کلنجار برم
من خانوم ۴۱ ساله و شوهرم ۴۶ دو ساله ما باهم رابطه زناشویی نداریم شوهرم دو سال گاهان خونه میاد شب ها خونه نمیاد میگه از تو متنفرم بخاطر همین نمیام. پیش هیچ مشاوری نمیاد موندم طلاق بگیرم با دوتا بچه چکار کنم. پسرم ۱۹ ساله دخترم. ۸ ساله لطفا راهنمایی کنید
آقایان محترم زنها امانت خداوند دست ما مردان هستند باهاشون مهربان باشید و بهشون توجه کنید خانمهای محترم شما هم یکم صبرتون بیشتر کنید بخدا مرگ بزودی یقه همه مارو میگیره وباید در محضر خداوند بزرگ حساب پس بدیم و ما واقعا ناتوان هستیم از جبران ظلم و اشتباهاتمون تا دیر نشده کاری کنیم یاعلی
مهتاب هستم۲۵ سالم متاهل هستم ۴ سال ازدواج کردم و یک دختر دو ساله دارم به نظر خودم زندگیم فقط یک سال اولش خوب بود ک دوران عقد بود اواخر دوران عقد باردار شدم که چون کرونا بود بدون هیچ مجلسی وارد زندگی مشترک شدم بارداری خیلی سخت ک خونه پدری گذروندم و شروع زندگیمون سه نفره بود همسرم خیلی آدم خوبی هست انسان سالم و خانواده دوست و خیلی هم منو دوست داره ولی من کاملا بی میل هستن و حتی نمیدونم ک دوستش دارم یا نه امشب باهاش بحث کردم چون صبح تا شب میره سرکا بعد. هم کتلویزیون و خواب این برنامه همیشه هست من تمام تفرسخاتم با خانوادم اهل ایده دادن برنامه چیذن نیست من هم شاغل هستن ولی کارم داخل خونست با ی بچه دو ساله واقعا شرایط کاریم هم سخت هست احتیاج دارم یربیرون برم حالم بهتر بشه امشب بهش گفتم ۴ ساله ازدواج کردیم هیچ خاطره ای باهات ندارم ک ی طبیعت دو تایی رفته باشیم مسافرت ک بماند نمیدونم چیه ولی از زنذگی باهاش خستم حتی میل جنسی هم خودم دیگه ندارم همسرم هم اعتراضی نداره همش تو ذهنم ب طلاق و زندگی بعدش فکر میکنم
من ۷ ساله که ازدواج کردم ، نزدیک ۲ سال دوست بودیم باهم ، همسرم نه اهل خیانت هستش ، نه معتاده ، مرد خوبیه ، ولی معنی زن داری و اصلا بلد نیس ، تو این ۷ سال پول تو جیبی به من نداده ، هنوز نمیدونه که زن خرج داره ، من خودم شاغل هستم ، ولی حقوقم خیلی ناچیزه ، الان ۲ سالی هست که رابطمون خیلی سرد شده ، رابطه زناشویی مون خیلی خیلی کم شده ، شاید ۳ ماه یه دفه شده ، زیاد بهم توجه نداره. من هم نسبت بهش خیلی سرد شدم ، از یه طرف دوس دارم جدا شم ازش ، چون احساس میکنم وقتم داره طلف میشه باهاش و اینکه زندگیمون جوریه که بچه هم درستش نمیکنه. خودمون هنوز باهم مشکل داریم. و اینکه جفتمون پرخاشگر هستیم ، احترام بینمون از بین رفته
معتاده و یا با یکی دیگست چون مرد معتاد ققط میل جنسی نذاره و مرد خائن ک جایی دیگه میره. … طلاق بگیر تا بیشتر روانت الوده نشده خانوم اگر بمونی خوب میشه بنظرت
سلام من ی خانوم ۴۲ ساله هستم ک تمام مشکلات زندگی رو دوش منه و همسرم فقط کار میکنه و فکر میکنه شق القمر میکنه .وقتی خونه اس فقط با تلوزیونه با دخترام حرفی نداره رابطه سکسی و عاطفی مون خیلی کمه.بهش میگم من خودم خونه بگیرم نمیزاره .میگم تنهایی برو مسافرت نمیره.منو نمیزاره تنها برم مسافرت .من ی ادم شوخ ک خنده رو بودم وقتی ک خونه اس لبخند تعطیله.دیگه رفتاراشو دوس ندارم ولی از طرفی اینجا ایرانه و تابخای طلاق بگیری همه میخان صاحبت بشن .از ی طرف مشکلات مالی هست جا و مکان مهمه.بلا تکیف موندم
بنظرم ادامه این زندگی ارزشی نداره
بچه ها یک مادر مریض با مشکل قلبی که کنار پدرشون باشه را نمیخان
بلکه یک مادر طلاق گرفته سالم و سرحال میخان
سلام خسته نباشید من سه تا بچه دارم ولی اصلا نمیتونم ازشون دل بکنم خانواده شوهرم هم خیلی ادمای بدی هستن بچه هامو نمیتونم بزارم پیششون اصلا نمیدونم چیکار کنم شوهرم خیلی ازیتم میکنه تهمد میزنه هزار بار خیانت کرده بهم ولی بخاطر بچه هام موندم ناراحتی قلبی گرفتم الان تو دو راهی گیر کردم
سلام همسرم منو بعد از زایمان دخترسومم از خونه انداخت بیرون گفت نمی خوامت الان منم مهریه موگذاشتم اجرا میخوام طلاق بگیرم ولی نمیدونم عاقبت سه تا دخترم چی میشه لطفاً راهنماییم کنید. توی دوراهی بدی افتاد
سلام وقت بخیر منو همسرم بیشتر مثل دوتا هم اتاقی هستیم تا زن و شوهر کلا همسرم از خونه دوری میکنه دوست نداره زیاد بیاد خونه منم مجبورم همش بهش زنگ بزنم که بیاد خونه وبه خونه وزندگیمون و خودم توجه بیشتری بکنه اما به دعوا میکشه یک پسر هشت ماهه داریم که موندم طلاق بگیرم یا نه بعضی وقت ها هم به خودکشی فکر میکنم واقعا همسرم خسته ام کرده از یک طرفی ازدواج با همسرم انتخاب خودم بوده قدرت اینو ندارم به خانواده ام بگم شما راست میگفتید این مرد زندگی نیست همینم بیشتر باعث میشه به مرگ فکر کنم اگه راهنماییم کنید ممنون میشم. دو سال هست که ازدواج کردیم از اول ازدواجمون هم همسرم مسئولیت پذیر نبود ولی هر وقت باهم دعوامون میشد محبتش بیشتر بود اگه ناراحت میشدم ازم معذرت خواهی میکرد اما الان دیگه چندان هم براش مهم نیست کلا فاصلمون بیشتر شده
متأسفانه شما نمی توانید به زور از ایشان محبت بگیرید، مسئولیت پذیر هم نیستند. اما همه آدم ها در زندگی اشتباه می کنند. شما بهتر است خانواده خود را در جریان بگذارید و خودتان را از حمایت خانواده بی نصیب نکنید. همسر شما از همین مسئله می توانند سواستفاده کنند و بی مسئولیتی بیشتری در حق شما روا بدارند.
پس اول خانواده خود را در جریان می گذارید. بعد تصمیم می گیرید.
سلام وقتتون بخیر ،من ۲۰ سال سن دارم و شوهرم ۳۰ یک دختر چهار ساله دارم من قبل ازدواج دوست یکی دیگه ای داشتم ولی قسمت نشد این مرد اومد خاسگاریم حالا من با این سن کم ازش دختری دارم شوهرم درآمد خوبی داره ولی مشکلش این که حس میکنم از ازدواج با من پشیمونه و همیشه غرور من رو میشکونه پیش فامیل ها برا خانوادم ارزش قلعه نیست و از وقتی با من ازدواج کرده کارمند شد و میگه تو در شان من نیستی من کلا تا راهنمایی درس خوندم دوسش دارم حالا میگم وقتی اون نمی خواد من چر در ضمن او میگه دوست دارم ولی من احساسش نمیکنم ،میخوام طلاق بگیرم ولی بخاطر بچم دو راهی م خواهشا کمک کنید با راهنمایی خوبتون ،ممنون
متأسفانه همسر شما تا حدی از خصوصیات یک اختلال شخصیت خودشیفته برخوردار هستند. شما باید توان و تحمل زیادی داشته باشید تا در کنار ایشان فرسوده نشوید. باید محکم و قوی و مقتدر باشید. روی توانمندی های خودتان کار کنید. روابط اجتماعی خودتان را گسترده تر کنید. علایق خودتان را پیگیری کنید. وقت بیشتری در کنار فرزند خود باشید، توجه و محبت بیشتری نسبت به فرزند خود داشته باشید. از همسر خودتان انتظار زیادی نداشته باشید، وارد چالش نشوید. محبت افراطی نکنید، همواره کمی فاصله خود را با ایشان حفظ کنید. محدودیت های روشنی برای ایشان بگذارید ، اجازه ندهید به خانواده شما بی احترامی کند. تا حد و حدود خود را بشناسد و احترام شما و خانواده شما را حفظ کند.
با همسرم مشکل دارم هر روز دعوامون میشه نه میتونم طلاق بگیرم نه میتونم تحمل کنم موندم دوراهی از زندگی کلا سیر شدم میخوام حسن نسبت بهش از دست بره متنفر بشم ازش
۱۴سال هست زندگی میکنم من متولد ۱۳۶۸وهمسرم ۱۳۶۲مدرکم دیپلم واقاسیکل ونظامی، دودختر۱۴و۱۳ویک پسر۷ساله دارم،تواین مدت همش خیانت ودادگاه و۷ماه طلاق گرفتم وبایه خانم ازدواج کردوان خانم بعدیکماه بدون مهریه طلاق گرفت وبه باتهدیدهاش دوباره رجوع کردیم وهم اکنون خیانت، بددهن، ودست بزن، وپول حتی ۱۰۰۰نمیده فقط میگه من خرج خونه میزارم ولی پول نمیدم ۲۵روزسرکارهست و۱۲ روزخونه وتواین ۲۵روزخرجی که برامامیزاره تمام میشه فقط فکرخودشه ودوستاش، یه خونه خریده توشهربدون اینکه به من بگه که باتحقیق از روکدی که روفیش حقوقش زده شده متوجه شدم که باتحقیق گفتن خونه شوهرم ولی هنوزانکارمیکنه بادخترمخالفه والکی همش کتک ودعوا خسته شدم ازاین زندگی که یک روزخوش ندارم وزندگی روبیهوده بخاطردرگیری همیشگی تلف ودوست دارم طلاق بگیرم ولی ازبس ازمشکلات اقتصادی منومیترسونن باهرسختی وبدبختی تحمل میکنم وبعضی وقتهاباکاردتهدیدم میکنه خیلی عصبی وهیچ توجه به من نداره وهمش وقتی هم میادتوگوشی وفیلم سوپربین دوراهی موندم لطفاراهنماییم کنیدخواهش
ایشان با این شخصیت و رفتارشان با هیچ فرد دیگری نمی توانند کنار بیایند، قطعا نمی پذیرند که خودشان مشکل دارند و باید درمان بگیرند. شما باید روی توانمندی های خودتان کار کنید. برای خودتان شغلی فراهم کنید. حقوق خودتان و فرزندانتان را از طریق قانون از ایشان بگیرید و زندگی بدون تنش را فقط در کنار فرزندانتان سپری کنید. قطعا این فرزندان شما در محیط امن و با ثبات شخصیت سالم تری خواهند داشت.
من یه دختر ۲۳ ساله هستم و همسرم یه مرد ۳۵ ساله و ما ۳ سال تو عقد بودیم و نزدیک به ۴ سال هم هست ک سره خونه و زندگیمون هستیم شوهرم یه آدم سردی هست اصلا به من توجهی نداره و محبت کردن و ناز و نوازش کردن بلدنیست و یه آدم کاملا مودی هست یه روز خوبه یه روز عصبانیه البته شوهرم دیابت نوع ۲ هم دارع تو رابطه جنسی هم مشکل داره ما هر دوهفته یا سه هفته یه بار رابطه داریم اونم در حد چند دقیقه تا بحثمون میشه بهم میگه پاشو برو از خونه و کلا از حرفاش فهمیدم ک میخواد برگرده به زمان مجردیش تو محیط کارش با همکارای خانمش خیلی شوخی میکنه و بگو بخند البته خیلی چیزای دیگه هم هست ک تو پیام واقعا جانمیشه من الان با این اوصاف تصمیم دارم طلاق بگیرم چون نسبت به زندگیم سرد شدم و هیچ معنی و مفهمومی نداره دیگ برام این زندگی عشقی دیگ توش نیست اما من فقط نقطه ضعفم خانوادمم وقتی ک بفهمن میخوام طلاق بگیرم چی میشه
الویت اصلی خودتون هستید نه خانواده اگر واقعا به این نتیجه رسیدید که عشق،صداقت،صیمیمت و تعهد در زندگی تان معنایی نداره تصمیم نهایی رو خودتون میتونید بگیرید
سلام شبتون بخیر من ۱۹ ساله ازدواج کردم ک اصلا عشق و عاشقی این چیزا نبوده اون موقع من ۱۶ سالم بود از سر بچگی ک همه ازدواج میکنن کردم اون اون موقع ۲۵ سالش بود ۹ سال تفاوت سنی داریم اون همش مریص میشد الرزی سرماخوردگی صعیفی سنگ کلیه خلاصه همش دکتر بودیم الانم صعیف همش میگه نمیتونه کار کنه پیر شدم خستم هیچی هم نداریم خونه داشتیم فروختیم الان مستاجریم قبلا کار میکرد قبلا دوست دختر داشت خونه میاورد الان ن فحاشی و بد دهن درست صدام نمیکنه ۳ ماه یه بارم رابطه نداریم دوسش ندارم فقط دلم میسوزه چون خانواده خوبی نداره همش مریص تنهاس گوشه گیر همش میگه با خانوادت رفت و امد نکنه این بد اون بد همش خودم باید کار کنم به خودم متکی باشم میگم بریم طلاق خودش مطلوم میکنه نمیدونم بدجور سر دو راهی گیر کردم نمیتونم تصمیم درست بگیرم نمیدونم چیکار کنم انقدر فکر و خیال کردم ک داعون شدم همه اطافیانم میگن جداشو این درست بشو نی بچه ندارم ولی دلم براش میسوزه تو رو خدا راهنمایم کنین عقلم دیگه کار نمیکنه☹
متأسفانه ایشان خانواده درستی نداشتند، محبت، حمایت و همدلی ندیدند، احتمال زیاد تنبیه و تحقیر شدند، مورد غفلت قرار گرفتند، الان تمام مشکلات کودکی را جسمانی کردند، مثل یک کودکی آویزان شما هستند. شما را هم خوب شناختند که انسان دلسوزی هستید، شما در این زندگی نقش والد حمایت گر را دارید. از خودتان بپرسید تا کی می توانید به این نقش ادامه بدهید. اگر درآمد مناسبی دارید و ایشان هم راضی می شوند از یک روانشناس با رویکرد روانکاوی ، یا طرح واره درمانی یا هیجان مدار کمک بگیرید. تا ایشان مثل یک مرد زندگی کنند. اگر نمی پذیرند که درمان بگیرند سعی کنید بر دلسوزی خودتان غلبه کنید. و خودتان را نجات دهید.
بنظرتون ایا پول خوشبختی میاره ولی با عشق همراه نباشه
سلام اینجور مسائل بستگی به خودتون و ویژگی شخصیتیتون داره ممکنه شما فردی باشی که تو خانوادت در ناز و نعمت بزرگ شدی و تاب آوری روانی شما در حدیه که نتونی با یه آدمی که وضع مالی متوسط داره کنار بیای یا اینکه در خانواده ای بزرگ شدی که وضع مالی خوبی نداشتن و از این موضوع بشدت عصبی ای و خشم داری چون خیلی از چیزهایی که میخواستی برات مهیا نبوده و باز هم بخوای با یه فردی که وضع مالی خوبی نداره به مشکل بخوری همه چی بستگی به خوده شما داره که شخصی احساساتی هستی یا منطقی و چه خواسته ای داری وتاب آوری و ویژگی های شخصیتی شما چحوریه و تو چه گذشته ای رو گذروندی
نه
سلام، ۳۹ سالمه و شوهرم ۴۳ سالشه، ۱۵ ساله ازدواج کردم، سه فرزند دارم، هیچ وقت با شوهرم تفاهم نداشتیم، ۵ساله بایک خانم که هیچ برتری نسبت به من ندارد رابطه داره. بارها قهر کردم، تهدید کردم، نصیحتش کردم ولی فایده نداشت. در رفتارش هیچ عشق ومحبتی نسبت به من ندارد، فقط به خاطر بچه ها م و حرف مردم دارم تحملش میکنم. همیشه تو تنهایی گریه میکنم وغصه میخورم، لطفاً راهنمایی ام کنید که طلاق بگیرم یانه؟ اینم بگم کارمندم واز نظر مالی مستقلم.
آیا شما تلاش کردید به نیازهای همدیگر در رابطه توجه کنید؟ آیا از روانشناس کمک گرفتید؟
اگر از ابتدا عشق و محبتی نداشتند، ریشه در کودکی ایشان دارد که باید درمان بگیرند و با قهر و تهدید و نصیحت اصلاح نمی شوند.
اگر اهل گفتگو هستند و می پذیرند درمان بگیرند، باز تلاش کنید تا رابطه را نجات دهید. اگر نمی پذیرند که کمک حرفه ای بگیرند و شما هم می دانید بعد از جدایی شرایط بهتری خواهید داشت ، جدا شوید. تمام نکات مثبت و منفی این زندگی و زندگی مجردی را در کنار هم بگذارید بعد تصمیم بگیرید.
من دوتا بچه داره 14 ساله با شوهرم زندگی میکنم از اولش دوستش نداشتم این چند سال فقط اختلاف داشتیم و من آخرش تصمیم گرفتم به طلاق. من عاشق یکی دیگه شدم خیلی دوستش دارم و از این طرف چند ماهه با شوهرم تصمیم به طلاق گرفتیم خیلی میترسم دوتا بچه دارم و از یه طرف این شخصی که میخوامش دودل موندم ویه ساله که با این شخص تو رابطه ام ولی خیلی دوستش دارم این چند سال بدون عشق زندگی کردم ولی یه ساله که این اومده به زندگیم معنی عشق و محبت رو با او شناختم نمیتونم چیکار کنم اگه طلاقم نگیرم نمیتونم با شوهرم رابطه داشته باشم اصلا حاضر نیستم دستش تو دستم بخورره نمیشه که من با این شوهرم یک عمر تو یه سقف زندگی کنم که هیچ هسی بهش ندارم بین بچه هامو عشقم دودل موندم مغزم داغونه تو رو خدا کمکم کنین
سلام دوست عزیز شما تعهدتون رو زیر پاگذاشتید. با این شخصی که رابطه دارید چقدر مطمئنید که شرایط شمارو قبول کنن و فرزندان شما رو نیز بپذیرن آیا همچین تعهدی دادند اومدیم و شما طلاق گرفتید اگر ۱درصد ایشون به شما پایبند نبودند تکلیف شما و فرزندانتون چیه ؟ به طلاق فکر کردید آیا پشتوانه مالی برای اجاره منزل و تامین نیازهای خود وفرزندانتان دارید؟ آیا به نظرتون این آقا تا ابد رفتارش با شما عاشقانه خواهد بود ،عزیز من زندگی شما با همسرتان شاید سختی هایی داشته باشد ولی بمراتب آسیبش و سختیش کمتر از جدایی خواهد بود. ما بعنوان روانشناس، طلاق رو بعنوان آخرین راه می پذیریم. درسته احساسات رو نمیشه نادیده گرفت ولی شما به تعهد خودتون پایبند نبودید و مرتکب اشتباه شدید
حالا باید چکار کنه تورا خدا کمکش کنید گناه داره
سلام من سه ساله ازدواج کردم ازدواج من سنتی بوده و به همسرم علاقه ای نداشتم اما بعد از ازدواج او و دوست داشتم من درست کمی ازدواج کردم به همین دلیل در این سه سال اختلافات زیادی داشتیم و از هم سرد شدیم الان من عاشق یکی دیگه شدم چیه همسرم هیچ حسی ندارم ونمیخوام باهاش زندگی کنم اما از طرفی دلم میسوزد اون منو خیلی دوس داره
شما اگر با محبت هستید و می توانید به یکی دیگر عشق بورزید، پس سعی کنید مشکلات رابطه خود را حل کنید و به همسر خودتان عشق بورزید. از یک زوج درمانگر کمک بگیرید. اگر مشکلات ریشه ای در شخصیت خودتان ندارید. بقیه مسائل به راحتی قابل حل هستند.
من هم شیفته این زن هستم و هم سن سال همیم. اما شوهر او کمی اختلاف سنی هم داره. از لحاظ مالی هیچ مشکلی ندارند. اما هیچ عشقی بینشون نیست و همیشه حتی دور از هم میخوابند. ما نمیدانیم چیکار کنیم. اصلا فکرم به هیچ جا نمیرسه. راه حلی نمیدانم. ما همه نمیخوایم خانواده ها ناراحت بشن یا اختلافی پیش بیاد اما غیر از این هم باید به زندگی بدون عشق ادامه بدن. خوشحال میشم کمکم کنین. با تشکر
تو و امثال تو باعث این همه بدبختی هستین.زنان متاهل از یاد ببرین بالخره ناموس همن.وقتی یه زن تو خونش احساس نا امنی و بی مهری کرد و محبتو از امسال تو دید بی شک زندگیش نابود میشه
متأسفانه شما و امثال شما مسئولیت پذیر نیستید ، وقتی مشکلی بین شما پیش می آید تلاش نمی کنید تا رابطه را اصلاح کنید و به همدیگر نزدیک تر شوید. از همسر خود فاصله می گیرید و بدون هیچ هزینه ای با دیگری روابط عاطفی و جنسی برقرار می کنید. اگر واقعاً با محبت هستید، همین عشق و محبت را نثار خانواده خود بکنید.
برخی از شما ها با مشکلات شخصیتی مثل خودشیفتگی ، ضداجتماعی ، نمایشی و مرزی دست و پنجه نرم می کنید که ریشه در کودکی شما دارد، به جای شناخت و درمان خودتان مشکل را از چشم طرف مقابلتان می بینید. احساس می کنید با عوض کردن طرف مقابل به نیازهای نادیده گرفته شده دوران کودکی خودتان دست می یابید، غافل از اینکه با تغییر این کیس ها روز به روز ناکام تر می شوید و مشکلات بیشتری را تجربه می کنید.
از طرفی از نبود قوانین محکم و روشن در زمینه خانواده ، سواستفاده می کنید. برخی کشورهای غربی برای خیانتکار جریمه سنگینی در نظر می گیرند که بار دوم هوس خیانت به سرش نزند اما متأسفانه جامعه ما که همه مذهبی نیستند، همه هم اخلاقی نیستند، بنابراین امثال شما به راحتی می لغزید.
با پیشرفت علم روانشناسی در چند دهه اخیر بهتر است از یک روانشناس متبحر کمک بگیرید.
سلام دوست عزیز به خاطر پرکردن خلا های خودت لطفاً زندگی دیگران رو خراب نکن سعی کن برای حل مسئله هات از مشاور کمک بگیر
ازدواج کردم که از خونه فرار کنم ،ازدواجم بدون علاقه بود البته دختر متعهد و پایبندی بودم تا اینکه فهمیدم خانواده شوهرم بهم دروغ گفتن و من با یه پسر آسمون جل ازدواج کردم ،سه سال عقد بود،چون تو دوران عقد آسیب کوچیکی به بکارتم خورد دیگه نتونستم جدا بشم ،البته پدرم مخالف جدایی بود،بالاخره ازدواج کردم و خانواده همسر منو خیلی اذیت کردن و همسرم ازم دفاع نمی کرد ،رفته رفته ازش به شدت متنفر شدم ،تا اینکه رفتم واسه طلاق اقدام کردم ،بخاطر بچم نتونستم طلاق بگیرم چون پدرم نمیزاشت بچمو نگه دارم،خلاصه یه روز یه آقا منو سوار ماشینش کرد و تو مسیر منو رسوند ،و باز همون روز منتظر شده بود که کا م تموم بشه و منو سوار کرد ،اولش ازش خوشم نیومد اما بعد عاشق هم شدیم ،به شدت عاشقش شدم و الان نزدیک به 12 سال هست که با هم هستیم ،از ارتباط با شوهرم چندشم میشه ،طوری که وقتی میخواد نزدیکم بشه تمام اعصاب بدنم بهم میریزه ،حالم بد میشه،از طرفی هم نمیتونم با اون آقا که متاهلم هست قطع رابطه کنم ،باید چیکار کنم.خیلی دوسش دارم
کسی که با یه مرد متاهل میشه فقط یک بی شرف ،هرزه هست و بس
دقیقاهمینه شوهرمنم باوجود دوتابچه باهر زن ودختر هرزه تر ازخودش سکس میکنه خداهمه تون بی ابرو کنه بی شرفای کثیف
سلام ۹ ساله با شوهرم زندگی میکنم سال اول خوب بود ولی بعد سرد و بی تفاوت شده اقدام به طلاق کردم بچه هم ندارم الان پیشنهاد داده زندگی کنیم اما بدون عشق منم تو دو راهی موندم چون از بعد طلاق میترسم چون خانواده ای ندارم که پشتم باشه اما از یه طرف هم بدون عشق و محبت میشه زندگی کنم
اون مرد ک باهاش دوستی خیلی هم باشوهرت فرق نمیکنه چون خودشم یه عوضیه ک با داشتن زن با توعه تو اگه از شوهرو طلاقم بگیری نهایت بشی زن دوم و سیقه ای ?
خدا به راه راست هدایتت کنه
متأسفانه این روش هم سبکی از زندگی است که به علت نبود قوانین روشن در کشور ما هم هست، اما مسئولین به روی خودشان نمی آورند. از نظر اخلاقی صحیح آن هست که شما از همسرتان جدا شوید و وارد رابطه دیگری شوید. اما از طرف دیگر اخلاق اجازه نمی دهد تا وارد رابطه با مرد متاهلی شوید. تنها راه خویشتن داری است. که متأسفانه خیلی ها رعایت خویشتن داری برایشان سخت است.
من حدوداً ۸ ساله به خاطر بچه هام دارم با همسرم زندگی می کنم. ببخشید اما من الان ۱۰سال از عمرم به خاطر بچه هام بدون عشق و محبت زندگی می کنم و تا الان هم هر بار خواستم حرف بزنم همسرم پیش بچه هام بهم گفت خفه شو لال شو و بلند شد کتکم زد و حتی به خانواده ام بی احترامی می کنند و ایشون ۱۰ ساله دعوامون میافته به من می گه هری گمشو الان من چطور نگاهم عوض کنم یا رفتارم عوض کنم ؟
من بین دوراهی موندم نمدونم چیکار کنم طلاق بگیرم یا نه ۸ ساله ازدواج کردم همسرم و دوست دارم اما نمیدونم شایدم وابستگیه
با خانمم بحث کردم اومدم شیفت،باباش و گفته اومده دنبالش بچه مو هم با خودش برده،بار سومش هست،حالم ازش بهم میخوره اما اما ته دلم هنوز دوستش دارم،نمیدونم این دوست داشتن از سر عادت وابستگیه و یا بخاطر بچه است یا بخاطر خودش یا شایدم همه اینها با هم.در صورتی بی خبر خونه رو ترک کرده که بارها تاکید کردم من با رفتنت مشکل ندارم وقتی خواستی بری بگو تا خودم ببرمت یا بابات میخاد بیاد به من زنگ بزن به خانواده اش هم گفتم اما دقیقا برعکس عمل میکنن. نمیدونم ادامه بدم به زندگی یا جداشیم
در یک رابطه زناشویی سالم نیازهای ششگانه زیر برآورده می شوند:
۱. نیاز به دلبستگی ایمن: هر دو طرف همدیگر را دوست دارند، به همدیگر احترام می گذارند، همان طور که هستند همدیگر را می پذیرید ، به همدیگر اعتماد دارند و در کنار هم احساس آرامش می کنند.
۲. هویت ، کفایت و خودمختاری: هر دو طرف به استقلال همدیگر احترام می گذارند و باعث رشد همدیگر می شوند.
۳. آزادی در بیان نیازها و هیجانات سالم: هر دو طرف می توانند از احساسات و نیازهای درونی خودشان بگویند ، گوش شنوایی برای همدیگر هستند و مورد همدلی و حمایت همدیگر قرار می گیرند.
۴. محدودیت های واقع بینانه و خویشتن داری: برای همدیگر قوانین و محدودیت هایی دارند. مثلاً به خانواده های همدیگر بی احترامی نمی کنند. هر طور دلشان بخواهد خشم خود را تخلیه نمی کنند و….
۵. خودانگیختگی و تفریح: به علایق همدیگر احترام می گذارند. در کنار هم ساعاتی را به خوشی و تفریح می گذرانند.
۶. رابطه جنسی رضایت بخشی دارند.
اگر شما هنوز همدیگر را دوست دارید. بنشینید با هم گفتگو کنید و محدودیت ها را مشخص کنید و با احترام و اقتدار و قاطعیت با خانواده ایشان هم صحبت کنید. تا مسائل شما حل شود.
سلام بین دوراهی طلاق یا زندگی موندم. شوهرم خیانت کار و دست بزن داره. فحش میده و بی تفاوت است. از بعد طلاق میترسم. ۱۳ ساله با شوهرم ازدواج کردم و دودختر ۱۲ و۱۳ و یک پسر ۷ ساله دارم. شوهرم بادخترم مخالف هست و هم من و هم بچه ها رو همش دعوا و کتک میزنه. خیانتکار و بیتفاوت به زن و بچه و نظامی هست ۳۹ ساله و من ۳۳ ساله. یا محل کارهست و وقتی میاد همش خانه مادرشه. خرج دکتر نمیده و همش دعوا میکنه. یک روز خوش ندارم و از این زندگی که همش حقوقش خرج دوست دخترهاش میکنه و کتک و فحاشی میکنه خسته شدم. دوست دارم طلاق بگیرم وچون یه خانم خانه دار و بدون شغل هستم ازطلاق میترسم و میگم چطور از پس مخارج بچه ها بر بیام. بین دوراهی ماندم خواهشمندم کمکم کنید.
شما نباید از ایشان انتظاری داشته باشید و وارد بحث و چالش شوید. روی توانمندی های خودتان کار می کنید تا بتوانید شغل مناسبی داشته باشید. در درجه بعد اگر حقوق شما و فرزندانتان را نادیده می گیرند از طریق قانون اقدام می کنید و حقوق خودتان و فرزندانتان را از ایشان می گیرید. اگر بچه ها از دستش در امان نیستند زنگ می زنید اورژانس تا مدتی ایشان را بستری کنند.
ببخشید اما من الان ۱۰سال از عمرم به خاطر بچه هام بدون عشق و محبت زندگی می کنم و تا الان هم هر بار خواستم حرف بزنم همسرم پیش بچه هام بهم گفت خفه شو لال شو و بلند شد کتکم زد و حتی به خانواده ام بی احترامی می کنند و ایشون ۱۰ ساله دعوامون میافته به من می گه هری گمشو الان من چطور نگاهم عوض کنم یا رفتارم عوض کنم ؟
متأسفانه برخی افراد از کودکی هیچ گونه مهر و محبتی از سمت خانواده دریافت نکردند، الان هم محبتی ندارند که به شما بدهند. انگار که شما بخواهید از یک ظرف خالی غذایی بردارید. پس هیچ انتظاری نباید از ایشان داشته باشید. باید روی رشد فردی خودتان تمرکز کنید. سعی کنید شغلی برای خودتان فراهم کنید. تحصیلات خودتان را ادامه بدهید. روابط اجتماعی خودتان را گسترده تر کنید. علایق خودتان را پیگیری کنید. سعی کنید مادر خوبی برای فرزندان خود باشید. اصلاً هم با ایشان وارد بحث و چالش نشوید.
سلام وقت بخیر خانومی متاهل و دارای دو فرزند هستم شوهرم خیلی سرده اصلامحبت و احساس و ناز و نوازش نداره مدتی ک زیر و رو کردم و ایشون گفتش که با اصرار و پیشنهاد با من ازدواج کرده و اصلا صحبت عشق و دوست داشتن نبوده ،والان ۳ سالی ک جدا میخوابیم و رابطه ی عاطفی نداریم و شاید ده روز یا دوهفته یک بار رابطه داشته باشیم اونم خیلی زود ودر حد چند دقیقه ، بهش نیازامو گفتم ک باید چطور باشه و اینا ولی متوجه شدم ک وقتی کسی کسی رو دوست نداره نمیتونه تغییر کنه. دوست دارم منو دوست داشته باشه بغل کنه واقعا نیازامو براورده کنه ولی نمیکنه دوس دارم با کسی زندگی کنم ک براش مهم باشم ازم تعریف کنه و….،ولی اینجوری نیست از یه طرفی با وجود دوتا بچه ،نمیدونم چیکار کنم ،
زندگی بدون عشق دوام نمیاره باید با همسرتون در مورد عواقب این بی احساسی ش صحبت کنید
من بعنوان یک مرد همین مشکل را با همسرم دارم. من هم مستاصل موندم
سلام منم دقیقا مثل شماهستم وازپیامد این بی مهری این شده که بعد ارسال ها من به عشق دوران نوجوانیم که بسیار زیبا وازخواستگا هام بود که خانواده ندادند فکر کنم واین احساس رو داشته باشم که اگه با اون ازدواج میکردم یک زندگی باعشق داشتم البته دارم سعی میکنم فکر نکنم چون منو از زندگی حالم سردتر میکنه ممنون میشم اگه راهنمایی کنید
سلام من اسمم آرمیناست. ازدواج اولم ناموفق بوده و ازدواج دومم هم به اسرار خودم وفقط برای این که کسی من دوست داشته باشه بوده حالا ده سال میگذره ولی من از همون روز اول حس کردم که همسرم واقعا برایم ایده آل نیست مهربان و وفادار است ولی بعد من تو رابطه جنسی و شروع آن احساسی نیستم من اون دوست دارم ولی این دوست داشتن فقط یک عادت وتظاهر من 5سال قبل عاشق کسی شدم که هنوز برام مجازی و همدیگر ندیدیم چون اون میدونه متاهلم نمیخواد به رابطه من آسیب بزنه ولی من واقعا کنار اون احساس میکنم چیزی برای مخفی ندارم همینطور که هست دوستش دارم من یک بچه دارم که 6 سالش هست. نمیتونم طلاق بگیرم چون نمیخوام کارما ایجاد کنم ویا قلب شوهرم بشکنم من هوسباز نیستم وقتی زنی متاهل میشه نمی تونه خانواده اش نابود کنه مجبور بساز و حتی اگه عاشق واقعی کسی شد باید تو دلش نگه داره من واقعا اون دوست دارم
اما چه کار کنم میگم شاید تقدیر بخواد مارا به هم برسونه مثلا همسرم فوت کرد ما ازدواج کنیم چون طلاق به خاطر یک نفر دیگه قطعا باعث میشه همون شخص بگه تو به خاطر من شوهرت ول کردی شاید یک روز هم من ول کنی.یا فرزندم حس بدی پیدا کنه که مادرش خانواده اش ترک کرده .من ممکن فرزندم به خاطر این که ترک کردم ازدست بدم وسرپرستیش قانون ازمن بگیره و…..دیگه من واقعا به اون شخص علاقمند هستم ولی هیچ رابطه جنسی و فیزیکی باهم نداشتیم همدیگر ملاقات نکردیم البته 5سال قبل یکی دوبار بله اما فقط اون موقع یک رفتار عادی بود دوستی بین ما نبود
ممنون میشم منم راهنمایی کنید اگر به نتیجه رسیدید . چون من هم شرایط شما رو دارم
سلام.همسر من هم عیین شماست با این تفاوت که دائم یکی رو پیدا میکنه دوست میشه حرفشم اینه دنبال کسیم که دوستم داشته باشه.اما بارها گفتم دوستی با زیر یک سقف فرق دارن.قبل ازدواج همه عاشق معشوقن. کسی بد نیست. اما بعد ازدواج مشگلات کوچکتر دست به دست هم باعث احساس تنفر از شریک زندگی میکنن.اینو باید ایمان داشت که زندگی با هرکی که حتی عاشق هم هستیم بعد مدتی عادی و پر از مشکلات میشه.و میشه عین زندگی با شریک اصلی و اولی.حتی بعد ازدواج دوم شریک اعتمادش خیلی کمتر میشه.متاسفانه امروزه مردان مجرد بدلیل مشکلات زیاد که نمیتونن ازدواج کنن میرن دنبال زنان متاهل.اما وقتی زن طلاق گرفت از ازدواج سر باز میزنن و زن شکست بدی میخورد.اگر دنبال زندگی بهترید که هستید با شریک فعلیتان مشکلات را حل کنید هیچکس بهتر از شریک فعلی شمارو دوست ندارد.شاید یکی دو مورد که دیدم .طرف زن متاهل یکی دیگرسو طلاق داده گرفته بعد ده سال زندگیشان پاشید.همان زمان که اون مرد مجرد بعد ده سال زندگی اون زن و مرد را پاشید کار خدا بی حکمت نیست.من متاسفانه اشتباه غلط همسرم مبنی بر تنها بودنش یا زندگی با کسی که دوسش داره را نمیتونم قانع کنم که همه زندگیها بعد مدتی زیر یه سقف تکراری میشه و تفاوتی با من و مرد دیگه نیست البته اگر اون طرف ازدواج هم بکنه شاید اعتمادش بتو کم باشه.بهر حال مشکل ما انسانها زنده طلبی و خواستن زندگی بهتره که نیست
دوست عزیز ، متأسفانه شما درگیر تله یا طرح واره محرومیت هیجانی هستید. همیشه دنبال عشق و دوست داشتن هستید، یا کسی را پیدا می کنید که بویی از عشق و محبت نبرده است. یا اینکه شرایطی دارد که نمی توانید به همدیگر دسترسی پیدا کنید. الان گفتید همسرتان فرد مهربان و وفاداری هستند، اما چون خودتان طعم عشق و محبت واقعی را نچشیدید ، الان محبت ایشان را پس می زنید، در واقع در جایی قرار بگیرید که واقعاً شما را دوست داشته باشند و به شما احترام بگذارند، شما اور دوز می کنید، خوشی زیر دل شما می زند، در واقع ظرفیت این همه عشق و محبت را ندارید. بنابراین دنبال عشق سوزناک هستید، عشق لیلی و مجنون اما غافل از اینکه همه عشق های لیلی و مجنون با شکست مواجه می شوند. شما ده بار هم ازدواج کنید باز هم ناراضی خواهید بود. پس بهتر است دنبال درمان خودتان باشید، عشق را درون خودتان تجربه کنید، بتوانید اول از همه خودتان ، خودتان را دوست داشته باشید، بعد می توانید عشق راستین را از عشق دروغین تشخیص بدهید.
شخصیت ما در سال های نخستین کودکی شکل می گیرد ، این تله مخصوصا زمانی در شخص شکل می گیرد که هنوز زبان باز نکرده است. احتمالاً مادر مهربانی نداشتید، به موقع شما را در آغوش نگرفته، محبت نکرده، حمایت نکرده، همدلی نکرده است. شاید درگیر مشکلات خودش با پدرتان بوده است. شاید کارش مهم تر از بچه بوده است. شاید هم افسرده بوده و نتوانسته است محبتی که باید ارائه دهد و شاید خودش هم آدم سردی بوده است و بلد نبوده است چگونه به فرزندش عشق بورزد.
پس به یک طرح واره درمانگر یا درمانگر با رویکرد هیجان مدار مراجعه می کنید تا این مشکل شما برطرف شود و بتوانید از وجود همسر و فرزند خودتان لذت ببرید، نه دنبال عشق در دور دست ها باشید.