در این مقاله از سایت مشاوره باما به معایب و مزایای تنهایی زندگی کردن از نظر روانشناسی می پردازیم و دلایل احساس تنها بودن را مورد بررسی قرار می دهیم:
آیا شما جزء کسانی هستید که دوست دارید به تنهایی وقت بگذرانید؟ اگر چنین است، احتمالاً کسانی را میشناسید که به خاطر این موضوع شما را سرزنش میکنند، این افراد فکر میکنند چون شما کنار دیگران مضطرب شده و روابط خیلی مثبتی با افراد ندارید، تنها هستید. آنها گمان میکنند شما منزوی و افسرده هستید.
این طرز تفکر درباره کسانی که دوست دارند به تنهایی وقت بگذاردند رایج است؛ اما امروزه محققان روانشناسی در حال پی بردن به مزایای تنها بودن هستند. آنها بر این باورند، گاهی اوقات تنها بودن برای افزایش خلاقیت، رشد فردی، آرامش درون، افزایش روحیه و گسترش معنویت فردی مفید است.
یکی از مهمترین پرسشها برای اینکه بدانید آیا زندگی تنهایی برایتان خوب است یا به سلامت شما آسیب می زند این است که بدانید آیا احساس تنهایی را خود انتخاب کردهاید یا خیر. اگر شما در تنهایی زندگی میکنید، چون خودتان میخواهید، پس احتمالاً تجربهای که دارید به لحاظ روانشناسی سالم است؛ اما اگر تنها در خانهماندهاید و احساس تنهایی و سرخوردگی میکنید و واقعاً دلتان میخواهد در معاشرت با دیگران باشید، این قضیه صحیح نبوده و مشکلزاست.
با اینکه این راه تشخیص تنهایی مهم است، اما برخی محققین بر این باورند که این کافی نیست. حتی کسانی که خودشان زندگی تنهایی را برمیگزینند، ممکن است برای کار خود دلایل مختلفی داشته باشند. برخی از دلایل برگزیدن زندگی تنهایی، نشاندهنده سلامت روان فرد است و برخی دیگر مشکلآفرین هستند و نشان میدهد یک جای کار میلنگد.
دلایل تنهایی زندگی کردن
دو دانشمند علوم اجتماعی به نامهای توماس ویرجنیا و مارگریت آزمیتا پیشبینیهای خود را درزمینهٔ اهمیت دلایل مختلف زندگی تنهایی به آزمایش گذاشته و در سال 2019 در مجله سلامت روان نتایج آن را منتشر کردند. آنها به بررسی انگیزه افراد برای تنها بودن پرداخته و آن را بر روی 176 نوجوان (دانش آموزان دبیرستانی با میانگین سنی 16) و 258 بزرگسال جوان (دانشجویان دانشگاه با ردهی سنی 18 تا 25 سال) پیادهسازی کردند.
در مقیاس انگیزه برای تنها بودن، شرکتکنندگان در ابتدا باید این جمله را تکمیل کنند: ” وقتی من تنهایی زندگی می کنم، این کار را میکنم زیرا…” و بعد ۱۴ دلیلی که در این مقیاس قرار دارند را بر اساس اهمیت مرتب کنند. در اینجا برای نشان دادن تفاوتشان آنها را بهصورت تفکیکشده آوردهایم:
فواید تنها زندگی کردن
- از سکوت لذت میبرم.
- میتوانم به فعالیتهایی که واقعاً علاقه دارم بپردازم.
- حریم خصوصی برایم مهم است.
- زندگی تنهایی کمک میکند با احساساتم نزدیکی بیشتری داشته باشم.
- تنها بودن درزمینهٔ معنویت به من کمک میکند.
معایب تنها زندگی کردن
- وقتی با دیگران هستم احساس اضطراب میکنم.
- وقتی با دیگران هستم حس میکنم از من خوششان نمیآید.
- نمیتوانم کنار دیگران خودم باشم.
- از چیزهایی که در حضور دیگران میگویم یا کارهایی که در حضورشان انجام میدهم بعداً پشیمان میشوم.
برای اینکه مشخص شود آیا دلایل منفی برای تنها بودن واقعاً مرتبط با تجربیات منفی یا مشکلاتی در فرد است، محققین از مقیاس و معیارهای مرتبطی همچون موارد زیر استفاده کردند:
- احساس تنهایی (مثلاً: احساس طرد شدن میکنم)
- افسردگی (مثلاً: در هفته گذشته حس کردم که حتی با کمک دوستان و خانواده هم نمیتوانم غم و غصه را از خود دور کنم)
- اضطراب اجتماعی مثلاً: تجربه ترس یا اضطراب حین صحبت با افراد ناآشنا.
مقیاس و معیارهای مرتبط با تجربیات مثبت تنهایی هم گنجاندهشده بود. نظرسنجی که از بزرگسالان جوان انجام شد، تمام موارد زیر را در برداشت، حالآنکه پرسشنامه نوجوانان تنها شامل برخی از آنها میشد.
- رشد شخصی (مثلاً: حس میکنم که در طی زمان بهعنوان یک شخص پیشرفت داشتهام)
- پذیرش خود (مثلاً: من از بیشتر جنبههای شخصیتیام خوشم میآید)
- روابط مثبت با دیگران (مثلاً: به نظر اکثر افراد، من دوستداشتنی و بامحبت هستم)
- هویت (مثلاً: من دقیقاً میدانم به چه چیزی میخواهم تبدیل شوم)
- استقلال (مثلاً: اینکه خودم از خودم راضی باشم برایم مهمتر از تائید دیگران است)
- مدیریت (مثلاً: من کارم در مدیریت مسئولیتهای زیادی که در زندگی روزمره دارم خوب است)
- هدف (مثلاً: من از برنامه ریزی برای آینده و تلاش برای محقق کردن آن لذت میبرم)
دلایل تنها زندگی کردن افراد
تنها کسانی که به دلایل منفی تنها بودند احساس انزوا، اضطراب و افسردگی میکردند. همانطور که محققین پیشبینی کرده بودند، نتایج برای کسانی که به دلایل مثبت، زندگی تنهایی را انتخاب کرده بودند نسبت به کسانی که به دلایل منفی تنهایی را برگزیدند متفاوت بود.
افرادی که به دلایل مثبت تنها هستند شرایطی دارند که تقریباً بهطور کامل مثبت یا خنثی است. هم در نوجوانان و هم در بزرگسالان، تنهایی زندگی کردن به دلایل مثبت، هیچ ربطی به انزوا نداشت.
همبستگی میان انزوا و تمایل به زندگی تنهایی به دلایل مثبت نزدیک به صفر بود. برای نوجوانانی که تازه به بزرگسالی رسیده بودند، زندگی در تنهایی به دلایل مثبت، هیچ ارتباطی با اضطراب اجتماعی یا علائم افسردگی نداشت.
در پرسشنامه مقیاس اضطراب اجتماعی نوجوانان قرار داده نشده بود. تنها یک یافته منفی در مورد نوجوانانی که تنهایی را به دلایل مثبت انتخاب کرده بودند وجود داشت. احتمال افسردگی آنها اندکی بیشتر بود.
محققان گمان میکنند، روحیه ضعیف ممکن است باعث شود نوجوانان بخواهند تنها باشند تا بتوانند ارزیابی دقیقی از افکار و احساسات خود داشته باشند. آنها با اشاره به دیگر تحقیقات عنوان کردند که با گذر زمان شاید روحیه ضعیف و بی انگیزگی، نوجوانان را ترغیب کند تا مدتی را به تنهایی بگذراند و از این زمان به نحوی کارآمد برای تنظیم خلقوخوی خود استفاده کند.
در مورد بزرگسالان، تنها بودن به دلایل مثبت را به تجربیات روانشناسی مثبت مرتبط دانستهاند. این افراد خود را بیشتر قبول داشته و در طی زمان به رشد بیشتری رسیده بودند.(مقیاسهای پذیرش خود و رشد شخصی در پرسشنامهی نوجوانان گنجانده نشده بود)
افرادی که به دلایل منفی تنها هستند، وضعیت نگرانکنندهتری دارند. نتایج هم برای نوجوانان و هم برای بزرگسالانی که به دلایل مختلفی زندگی تنهایی را برگزیده بودند نگرانکننده بود. احتمال تجربه انزوا و افسردگی در این افراد بیشتر بود. بزرگسالان جوانی که سؤالات مربوط به اضطراب اجتماعی جواب دادند، به لحاظ اجتماعی نیز مضطرب بودند.
همچنین، افرادی که به دلایل منفی تنها بودند، به نظر نمیرسید که از دیگر تجربیات مثبت زندگی نیز برخوردار باشند. احتمال اینکه روابط مثبتی با دیگران داشته یا بهوضوح بدانند در آینده چه کسی میخواهند باشند در آنها کمتر بود. نمره آنها درزمینهٔ استقلال نیز پایین بود. فقط از بزرگسالان جوان در مورد پذیرش خود، رشد شخصی، مدیریت یا هدف از زندگی سؤال شد. کسانی که به دلایل منفی تنهایی را برگزیده بودند در تمام این تجربیات مثبت که به آنها اشاره کردیم نمره پایینتری گرفتند.
چرا تنهایی را دوست دارم؟
تصور کنید روی یک کاناپه بنفش در اتاقی که تماما برای شماست ساعتها دراز کشیدهاید. حتما در حالی که تنها صدای باد در اتاق میپیچد؛ برایتان پیش میآید که از خودتان بپرسید “چرا این تنهایی را دوست دارم؟ “حتی در مواقعی که از لحظات خود لذت میبرید.
علت میل به تنهایی
در افراد دلایلی وجود دارد که آنها را به سمت تنهایی جذب میکند. این دلایل در شکلگیری شخصیت افراد ریشه دارد. بر اساس تحقیقات، بخشی از شخصیت فرد طبق تجربه زیسته او صفاتی را در زندگی کسب میکند. اما در بخش دیگر ویژگیهای شخصیتی بهصورت موروثی در افراد وجود دارد. یک کودک خردسال را در نظر بگیرید؛ او تاثیر زیادی از محیط ندارد اما میتوان تا حدودی حدس زد که چه ویژگیهایی در آینده خواهد داشت. این کودک در مقاطع سنی مختلف، در محیط، صفات موروثی را تغییر میدهد و یا صفات جدیدی را در خود مییابد.
ویژگیهای فردی که باعث میشود فرد عاشق زندگی تنهایی باشد به دو دسته مثبت و منفی تقسیم میشوند. اگر علتی که شما برای میل به تنهایی دارید یک دلیل مثبت باشد، باعث رشد و تسلط شما بر خود و رفتارتان میشود اما اگر دلایلتان منفی باشد، خطرناک است و شرایط افسردگی را برای شما فراهم میکند. دانستن دلایلی که ما را شیفته تنهایی ساخته، اهمیت دارد زیرا باعث میشود بر رفتار خود کنترل داشته باشیم و کیفیت تنهایی را ارتقا دهیم. در ادامه چند مورد از این دلایل میل به تنهایی در افراد را میخوانیم.
دلایل علاقه به تنهایی (فواید)
- شما کارهای خود را انجام میدهید: حضور در جمع شما را به فعالیتهایی وادار میکند که در جهت رضایت بقیه است. شما در تنهایی میتوانید آزادانه به فعالیتهایی که تنها شما را خوشحال میکند، بپردازید.
- آدم تحلیلگر و متفکری هستید: شما دوست دارید که درمورد معنای زندگی با تمرکز فکر کنید و جهانبینی خود را گسترش دهید، زیرا این جهانیبینی شماست که باعث میشود از زندگی لذت ببرید.
- شما شخصیت درونگرا هستید: تنهایی برای افراد درونگرا همانند یک نیروی جادویی عمل میکند که میتواند تمام حس ناراحتی شما را بعد از یک روز شلوغ از بین ببرد و آن را به آرامش درون تبدیل کند.
- شما بهترین حالت کارتان را انجام میدهید: شما در محیط کنترلشده میتوانید کارتان را با بهترین کیفیت انجام دهید. تنهایی باعث میشود شما متمرکز و خلاق باشید.
- به افراد وابستگی ندارید: انرژی شما برای زندگی از خودتان تامیین میشود و به جلب رضایت و توجه افراد نیازی ندارید.
- احساس امنیت میکنید: شما نسبت به از دست دادن چیزی احساس ترس ندارید و امنیت خاطر به شما در حل مشکلاتتان کمک میکند.
- با احساسات خود راحت هستید: تنهایی باعث میشود به خودآگاهی برسید و خودتان را درک کنید.
- آرامش و سکوت را ترجیح میدهید: در آرامش و سکوت شما بدون برانگیختگی، حس خوبی نسبت به خود دارید.
دلایل تمایل به تنهایی (معایب)
- شما بیش از حد همدل و همراه هستید: شما به شکل افراطی درباره مشکلات دیگران احساس مسئولیت میکنید و دچار خستگی روحی میشوید.
- شما نسبت به افراد بیاعتماد هستید: ممکن است بر اساس تجربه زیسته، شما حس بدی از همه افراد و نزدیکی به آنها دریافت کنید.
- اعتماد به نفس کافی برای حضور در اجتماع را ندارید: این تصور میتواند دید شما را نسبت به ظرفیتهای مثبتی که دارید، از بین ببرد.
- از شکستن مرزها میترسید: نقاط امنی که در تنهایی ساختهاید، شما را از انجام فعالیتها بازمیدارد.
- شما نمیتوانید خودتان باشید: به همین دلیل در ارتباط با افراد احساس بیکفایتی میکنید.
- از گفتار وعمل خود پشیمان میشوید: اضطراب اجتماعی و سرزنش در این حالت عواقب نامطلوبی بهدنبال دارد.
حالا شما میتوانید دلایل خود را از انتخاب تنهایی بنویسید. اگر دلایل منفی در نوشته شما وجود داشت آن را کنترل و اصلاح کنید. شما میتوانید برای نتیجه بهتر در این زمینه از یک پزشک مشاور کمک بگیرید. فراموش نکنید شما بهتر از هر کس خود و تجربه زیستهتان را میشناسید؛ پس تا میتوانید با خودتان وقت بگذرانید و سطح آگاهی را افزایش دهید. تنهایی میتواند باعث رشد فردی و بهبود سلامت زندگی شما منجر شود.
علت احساس تنهایی در روانشناسی
در این تحقیقات مقیاس برونگرایی نیز اعمال شده بود. هم در مورد نوجوانان و هم در مورد بزرگسالان جوان، تنهایی وقت گذراندن به دلایل مثبت هیچ ارتباطی با برونگرایی نداشت. کسانی که از تنها بودن انگیزه ذاتی و درونی داشتند از کسانی درزمینهٔ دلایل مثبت نمره کمی گرفته بودند برونگراتر نبودند؛ اما این مسئله در مورد دلایل منفی فرق داشت. هم نوجوانان و هم بزرگسالانی که به دلایل منفی تنها بودند، احتمال برونگرا بودنشان نیز بسیار پایین بود.
درنهایت، تمایل به زندگی تنهایی به دلایل مثبت بهطور کامل جدا از تمایل به تنهایی وقت گذراندن به دلایل منفی نبود. همبستگی اندکی میان این دو وجود داشت. بعضی افراد میخواهند به هر دودستهی این دلایل تنها باشند.
نتیجهگیری: هر دو دیدگاه زندگی تنهایی ممکن است حقیقت داشته باشند
اولازهمه، توجه داشته باشید که این تحقیق از جنبه همبستگی به موضوع پرداخته بود و مثلاً به ما نشان نمیداد آیا افسردگی باعث میشود افراد بخواهند به دلایل منفی تنها باشند یا برعکس. یا اینکه آیا عوامل دیگری باعث افسردگی افراد شده و موجب میشوند تا افراد به تنها بودن به دلایل منفی تمایل پیدا کنند یا خیر.
با در نظر داشتن این مسئله، نتایج نشان میدهد، چرا دیگران معمولاً نگران کسانی هستند که مدت زیادی را به تنهایی میگذرانند. افرادی که در جستوجوی زندگی تنهایی هستند شاید واقعاً احساس انزوا، اضطراب و افسردگی کرده و حس کنند دیگران از آنها خوششان نمیآید یا اینکه حس کنند همیشه حرفهایی اشتباه میزنند یا در کنار دیگران نمیتوانند خودشان باشند.
این یافتهها همچنین نشان میدهد، اصلاً لازم نیست برای بعضی از افرادی که تنهایی را برمیگزینند احساس نگرانی کرد. افرادی که به دلایل مثبت علاقهمند به تنها بودن هستند (از سکوت و حریم خصوصی لذت میبرند، با احساساتشان ارتباط برقرار میکنند، کارهایی که دوست دارند را انجام میدهند) در معرض ریسک انزوا یا اضطراب قرار ندارند. بزرگسالان جوان از این بابت اصلاً در معرض خطر ابتلا به افسردگی نیستند. به عبارتی، افرادی که تنهایی را به دلایل مثبت برمیگزینند بهاحتمالزیاد از تجربیات خوبی در این زمینه همچون خودپذیری و رشد فردی بیشتر لذت میبرند.
منبع: www.psychologytoday.com
من ی دختر27ساله مجردم دانشجوی ارشد روانشناسی عمومی خیلی احساس تنهایی میکنم کلا خودمو هم از جمع دور نگه مبدارم خیلی کم حوصله سدم ی مدتی اثلا فکر خودکشی از ذهنم بیرون نمیرفت نصبت به چند سال قبل خیلی بیحوصله و بیتحرک تر شدم طوری که نمیتونم ورزش کنم چون قبلم هم اذیت میکنه به نظر خودم از فوت پدرم کم کم داغون شدم با خانوادم جایی نمیرم اصلا خودمم خودمو تنها تر کردم با دوستامم که صحبت میکنم دلم میخواد هر چی زود تر تماس رو قطع کنم خیلی کم حوصله شدم
تو مطمئنی ارشد روانشناسی با این همه غلط املایی؟؟؟؟؟،
☺️☺️☺️☺️☺️
دقیقا نظر من هم همین بود
احساس خوبی ازتنهاییم ندارم به اجبار تنهایی رو انتخاب کردم خیلی نگران آیندمم خیلی شدید حس تنهایی میکنم بخاطرجدایی ازشریک زندگیم ضربه روحی بدی خوردم چیکارکنم
من دوست دارم تنها زندگی کنم. از اینکه همیشه مسولیت چند نفر روی دوشم باشه خسته شدم. به نظرم تنهایی انتخابی ولو به صورت مقطعی میتونه تجربه خوبی باشه. کلا آدمی نیستم از تنهایی رنج بکش. بودن کنار آدم ها آزار دهنده تره به نظرم. فکر کن همش کتاب بخونی فیلم ببینی موسیقی گوش کنی برای دلت آشپزی کنی خونه زندگیت مرتب و منظم. چه بدی داره آیا؟
من 3 ساله که تنها زندگی میکنم ؛ در حالت کلی تنهایی خیلی خوبه ؛ میرم سر کار و میام فیلم میبینم و موزیک گوش میدم و کتاب میخونم ؛ اما بدیه تنهایی اینه که بعد یه مدت حوصله ت سر میره و کلافه میشی ؛ به نظر من تنهایی خوبه به شرطی که ارتباط اجتماعی کامل به خصوص با جنس مخالف رو داشته باشی وگرنه خسته کننده س
به به دمتم گرم عجب دیدگاه موبت و عالی
اشتباه فامیل خیلی برایت نیاز دارد یک روزی تو را کمک کرد و حالی تو نوبت تو است تو باید همرایشان مقابله در برابر سختی ها کنی
دقیقا نظر من هم همین بود
تنها بودن به دلایل مثبت خیلی خوبه
من ۳۸ سالمه تنها زندگی میکنم هرچند بعضی وقتا اذیت میشم ولی در کل عشق میکنم از تنهایی خونه دربست در اختیار آشپزی غذایی که مورد علاقمه سکوت و آرامش کامل ولی اگر یه پارتنر خوب داشته باشی هر از گاهی باهاش باشی بد نیست اینم اگه نبود بازم مشکلی نیست
تنهایی یعنی دیگه لازم نیست همرنگ جماعت بشی تنهایی یعنی هیچ ادمی نیست بهت مزخرف بگه طبق اصول اخلاقی خودش هرکار دلت بخواد انجام میدی هرجا بخوای میری حال داشته باشی میری نداشته باشی نمیری کسی نمیاد بگه فلان جا دعوتیم باید بیایی حتی خوابیدنت دست خودته تو ایران تنها باشی خیلی بهتره معمولا ادمایی میرن سمت تنها زندگی کردن که اونقدر ادمهای متفاوت دیدن اونقدر ادمهای بیخودی تو زندگیشون بوده که دیگه رفتن سمت زندگی تنهایی هیچ ایرادی هم نداره در نهایت انسان تنها میاد تنها میره پس بهتره طوری زندگی کنیم که همین چند سال عمر رو از دست ادمای دیگه ذجر نکشیم
من مردد هستم كه بتونم تنها زندگي كنم يا خير ، با خوندن چند صفحه و به خصوص صفحه شما متوجه شدم كه من واقعا نياز دارم تنها زندگي كنم. ٤٩ سال، دخترام ١٧ و ٢١ سال ، با همسرم سر هيچ چيزي تفاهم نداريم ، حتي پنج دقيقه هم نميتونيم بحثي بكنيم كه دعوا نكنيم. چون مادرم خيلي اقتدارگرا بود و با پدرم هميشه مشكل داشت ،من سعي كردم با همسرم دوست باشم و هميشه به گونه اي رفتار كردم كه متوجه بشه برام مهمه و به تصميماتش احترام ميذاشتم.چند سال بعد متوجه شدم كه به جايي رسيدم كه فكر ميكنه من بلد نيستم تصميم بگيرم ، خودش و خانوادش مهمتر و بالاتر هستند .هيج عقيده و نظري از من رو قبول نداره و فكر ميكنه فقط خودش ميدونه و فقط خودش ميتونه در رابطه با مسائل كوچك و بزرگ زندگي فكر كنه و تصميم بگيره. چون تند خو هست و بي احترامي ميكنه ، تصميم گرفتم علايق خودم رو جداگانه دنبال كنم. يعني تنها به تاتر برم تنها به سينما برم تنها به سفر هاي داخل ايران برم. جون هيچكدوم از اينها رو نمياد ميگه بي كلاسيه.و در پايان جايي كه تنهايي داشت خفم ميكرد متوجه شدم داره به من خيانت ميكنه.بعد ماجراهاي خيانت و برگشت و عذرخواهي دوباره شروع كرديم با زندگي باهم. ولي كلا منو نميبينه ، هر تصميمي دوست داشته باشه ميگيره با هر كس دوست داشته باشه معاشرت ميكنه بقيه رو كه معمولا از خانواده و دوستان من هستند. انقدر مسخره ميكنه و منلك ميگه كه خودشون ديگه نيان با ما معاشرت كنند.پيج تنهايي شما رو كه خوندم متوجه شدم هيچ هويتي برام نمونده ، از من بپرسيد الان دوست داري كجا بري ، دقيقا نميدونم . دوست داري با مي باشي ، دقيقا نميدونم . ميخوام برم تنها زندگي كنم كه خودمو پيدا كنم. البته اضافه كنم هر كجا در بالا نوشتم تنها منطور خودم و دخترام بودم ، بدون همسر.
سلام. من از تنها زندگی کردن متنفرم و دارم عذاب میکشم. چی کار کنم که از تنهایی رنج نکشم
ببخشیدسوال دارم تنها باشی بهتر يا ارتباط با دیگران برقرارکنیم بهتر هست؟
سلام مرسی از مطالب قشنگتون. من آقا هستم 33 سالمه و الان 13 ساله کلا مستقل و تنها زندگی میکنم خیلیم موفق بودم در زمینه اینکه به چیزها و علایقی ک داشتم رسیدم ،ولی الان که میخوام ازدواج کنم یا به شکلی برگردم پیش خانوادم ترس از دست دادن آرامش فعلی خودم را دارم، میترسم از تغییر دادن سبک زندگیم ،ممنون میشم راهنمایی کنید
میخوام بدونم تو اکثر روابطی که به مشکل برخوردم با اینکه ته دلم میدونم پاکه..نیتم پاکه..رفتارتم در شان و شخصیت بوده ولی بیخودی قضاوت میشم و همیشه بخشنده و مهربون و خوش برخورد و خوش خنده ام چرا باز حس تنها بودم و این حس آزارم میده
سلام وقت بخیر خسته نباشید،من دچار یک مشکلی شدم. تقریبا همیشه این مشکل رو داشتم ولی در چندسال اخیر خیلی شدید شده. جدیدا از زندگی کردن با خانواده خیلی خسته شدم، خیلی بیش از حد اعصابم خورد هست. از اینکه با بقیه حرف بزنم بدم میاد، از اینکه صبح بیدار بشم و با بقیه رو در رو بشم خوشم نمیاد. از اینکه از بیرون برگردم خونه و ببینم توی خونه کسی هست هم خوشم نمیاد.. اصلا دلم نمیخواد هیچکسی رو توی خونه ببینم! دلم میخواد تنها باشم ولی در حال حاضر برام غیر ممکنه. اینطوری نیستم که کلا دلم نخواد کسی رو ببینم ولی دلم میخواد حداقل توی خونه کسی رو نبینم. حتی از اینکه کسی نگرانم بشه، بهم اهمیت بده و محبت کنه، حتی وقتی کسی بهم زنگ بزنه یا کلا بگه نگران شدم عصبیم میکنه. البته بعدش یکم عذاب وجدان میگیرم که چرا به اندازه ای که بقیه منو دوست دارن و بهم اهمیت میدم،،من بهشون اهمیت نمیدم، ولی خب واقعا دست خودم نیست نمیدونم چیکار کنم؟ حتی اگر یکی سعی کنه باهام یه حرف ساده بزنه انقدر اعصابم خورد میشه که توی ذهنم بهش بد و بیراه میگم.
توی خونه هم مشکلی نداریم،دعوا هم نمیکنیم ولی من همیشه به این فکر میکنم که خانواده هیچ درکی از من ندارن و هیچوقت توی مشکلاتی که در گذشته داشتم کمکم نکردن، هرچند که خیلی گذشته و درحال حاضر همه باهم خوبیم ولی بازم این افکار توی ذهنم و مدام توی ذهنم دارم جر و بحث و دعوا میکنم با بقیه بخاطر همین هم ابراز محبت و نگرانیشون در حال حاضر برام ارزشی نداره! میدونم که مشکل از منه ولی نمیدونم باید چیکار کنم؟ اصلا دلم نمیخواد هیچکاری انجام بدم تا زمانی که با بقیه هستم.
باید چیکار کنم؟