بنده هرکاری از دستم بر اومده تا الان برای نگه داشتن زندگی کوتاهی نکردم. طی این مدت هر موقع بحث شده بی احترامی به خانواده بنده شده یا بی احترامی به خودم شده کوتاه اومدم و همیشه پا پیش گذاشتم برای آشتی. واقعا خسته شدم. هیچ کم کسری تو زندگی نزاشتم مسافرت، خرج خانه، هزینه شخصی دادن به خانمم، ماشین در اختیارش گذاشتم. خلاصه هیچ کم و کسری نزاشتم. حتی همیشه بنده به خانواده ایشون احترام گذاشتم ولی ایشون هرکاری کرده با منت بوده. واقعا از اخلاق زنم خسته شدم نمیدونم چیکار کنم. ایشون دوست داره زن سالاری باشه چون تو خونه ای بوده که مادرشون تصمیم گیر نهایی بوده ولی من اینجوری نمیتونم تحمل کنم. زمانی که خدمات میدم آدم خوبی هستم ولی تا یه چیزی بهش میگم مثلا اینجا لباس مناسب بپوش، آدم بدی میشم مغز من پوسیده شده غریبه هستیم من لر هستم اصالتا ایشون ترک اصالتا ممنون میشم کمک کنید
پاسخ مشاور به پرسش ” از زندگی با زنم خسته شدم “
شما فرمودید که همسرتون قدرت طلب هستش. بنابراین توصیه میکنم که طی یک صحبت دوستانه و آروم با همسرتون در مورد تصمیم گیری ها و حد و مرزها در زندگی مشترک صحبت کنید. در حین گفتگو با همسر باید یک سری مرزهایی رو مشخص کنید که به نوعی خط قرمز شماست و همسرتون نباید از اون عبور کنه.
توصیه بعدی من به شما مراجعه به مشاوره خانواده هستش. از اونجایی که شما و همسرتون از دو قومیت فرهنگی مختلف هستید قطعا نگاه های متفاوتی به بسیاری از مسائل دارید و همین مسئله میتونه سبب ساز اختلافات شما بشه. مشاور این تفاوت فرهنگی در ازدواج رو شناسایی میکنه و براتون توضیح میده و سعی میکنه راهکارهایی ارائه بده تا شما و همسرتون سازگاری بهتری با همدیگه داشته باشید.
شما باید در نظر داشته باشید که رابطه زناشویی باید زمینه ساز آرامش شما باشه نه خدشه دار شدن سلامت روانی شما. بنابراین نباید خودتون رو قربانی رفتارهای نامناسب همسرتون قرار بدید. شما بخاطر علاقه خودتون به همسرتون تا جایی که بتونید به اصلاح روابطتتون کمک میکنید اما در صورتی که این شرایط ادامه دار شد نباید خودتون رو قربانی کنید و به نوعی به سوختن و ساختن قانع بشید. قطعا در این موارد مشاور کمک زیادی به شما برای تصمیم گیری ها خواهد کرد.
در تمامی مراحل زندگی پیروز و موفق باشید.
کوشا کوچک آملی
کارشناس مشاوره باما
نمیدونم چرا اینجوری شده زندگیا. با اینکه خیلی اوم صبور و کم توقعی ام
و خیلی مواقع به زنم سخت نمیگیرم یا اینکه بیشتر از نیاز خودم میزنم به خاطر اون
و تو بحث ها کوتاه میام ولی همش بحث و جدل و غرزدن و….
خسته ام. هرچی دعا میکنم گه راه نجاتی باشه …نیس.
طااق هم نمیگیره.
سلام من یه پسر سه ساله دارم نمیخوام زندگی از هم بپاشه. خانمم دوساله که ازم دوری میکنه از لحاظ روحی و جنسی بهم فشارمیاد. تهدید میکنه که به خونواده نگم نه توان پرداخت مهریه دارم نه تحمل طلاق. پشیمون هست از ازدواج با من. از اخلاق من بدش بیاد با هم نمیسازیم. از اینکه تو عصبانیت داد زدم یا پرخاشگری کردم ناراحته البته اونم حرفای زننده و نیش دار میزنه. هیچ علاقه محبت به من نداره. هرچی میگم تو ذوقم میزنه. من حقوق پایین دارم و مرتب با بقیه مقایسه میشم. بهم. میگه تو هیچیت مثل آدم نیست. برو گمشو حالم ازت بهم میخوره. از زندگیم برو بیرون هرچی هم داری ازت میگیرم. حتی اجازه صحبت کردن درباره بچه دوم هم نمیده. خب من آدم ساکت و کم حرفی هستم یا تو خیلی از چیزا تجربه ندارم چون تو خونواده یه محیط بسته بوده زیاد تو اجتماع نبودم. آرزوی مردن من رو داره همش دعوا و ناراحتی. تو محیط کار هم روحیه ندارم همش تو فکرم و بلاتکلیف. من دوستش دارم اما اون میخواد من تو خیلی از چیزا که شخصیت من شکل گرفته تغییر بده. مدام میگه منو بچم خوشبختیم از زندیگم برو بیرون همش کار کن نیا خونه فقط پول تو حسابم باشه بود نبودت فرقی نداره برام. لطفاً کمکم کنید ممنونم از لطفتون
زن منم اخلاق نداره
خودش وقتی داد میزنه تو خونه از آبروریزی نمیترسه ولی وقتی من کمی فقط تن صدامو ببرم مرتب میگه بی صدا ببند……..
کلا آدم بی تربیت و بد دهنی هستش و هر چی حرف زشت از دهنش میاد بیرون بهم میگه
هیچ موقع تو مضیقه مالی نذاشتم مسافرتش به راه بوده و خرجی کم نذاشتم براش
بهش محبت میکنم ولی بالعکس اون با بی حرمتی بهم جواب داده و باعث شده منم ازش متنفر بشم
چقدر مثل همیم.?
دارم میترکم خیلی دلم میخواد یه دل سیر گریه کنم از انتخابی که کردم.حق من این نبود که به این روز بیوفتم.
از هر 10کلمه حرفش 9تاش فحش ناموسیه.تا وقتی با خانوادش رفت و آمد میکنیم خوشحاله.ولی نوبت خانواده من میشه میگه شماها عنید.در صورتی که خانواده من خیلی با فرهنگ و از نظر مالی سرتریم.اشتباه کردم با یه آدم سطح پایین ازدواج کردم.عمرم داره تباه میشه
سلام.
اینا رو که مینویسم واسه این نیست که راه حل بزارین جلو پام. فقط درد دله .
۱۲ ساله ازدواج کردم. با خانومی که ۷ سال ازم کوچکتره.. ۶ تا بچه بودن . ۲ تا پسر و ۴ تا خواهر . من یکی از دو قلوهای آخرو گرفتم. یک هفته از عقد گذشت. بهم گفت من نمیخوام باهات ازدواج کنم. از رفتارش مشخص بود واقعی میگه.من ۳۱ سالم بود و اون ۲۵ سالش . قران برداشتم رفتم پیش پدرش و قسمش دادم با دخترش کاری نداشته باشه . اون ….
بگذریم . مشکلات زیادی داشتم تو نامزدی . خیلی پیش مشاور و دکتر روانپزشک بردمش. واردترینشون به من گفت آقا خانوم شما افسردگی همراه با وسواس فکری همراه با مشکلات شخصی داره . خیلی تلاش کردم. حتی یواشیکی بهش قرص دادم . نشد .
حالا بعد دوارده سال دستمزدم !؟
خانوم سلیطه شده. یکسره فهشو ناسزا میگه. بخاطر دخترم خیلی جاها کاری به کارش ندارم . ناهار بزاره نزاره …
فقط اینو میدونم ادم نباید بخاطر دلسوزی برای دیگری زندگیشو بسوزونه.
حالا ۴۳ سالمه. تنها ارزوم اینه که زودتر بمیرم برم پیش پدرم .
فقط نگرانیم دختر ۵سالمه .
مشاوره و اینا …..
بابا وقتی طرف تو گوشش سنگه مشاوره …..
خستم تو 5سال ازدواج از زنم. منتاش. زبون عقرییش. غراش. سردیاش. فکر خودکشی یا طلاقم یا صیغه. 36سالمه.اندازه60ساله پیرشدم. با یه بچه ماندم چگلی سرم بریزم
من الان حدود یک ماه هست که عروسی کردم. رفتارهای زنم مرا نگران میکند که آیا میتواند به عنوان یک شریک زندگی یا مادر نقش خود را ایفا کند. وقتی مسایل ساده را برای اون به فارسی تشریح میکنم متوجه نمیشود یا برداشت های عجیب غریبی میکند. مثلا میگم اگر به یک دختر بگم سلام خوبی؟ میگه اهان حالش برات مهمه نه؟ چقدر به زنهای اطرافت بها میدی. یا مثلا میگم داداشم گفت میخواد گوشی بگیره پرسید چی بگیرم…بعد یک روز بعد میاد میگه من یک چیزی میخوام. میگم داری که نیاز نداری…میگه اره فقط بلدی به داداشت بگی گوشی بخر (میگم بابا من به اون نگفتم گوشی بخر…اون مدل پرسید فقط خودش میخواد بخره). هر کس هر کاری کرد همسرم باید انجام دهد. مثلا اگر خواهر زاده لپ تاپ خرید او میگه من یک مدل بالاترش باید بخرم. بهش میگویم تو که کاری با لپ تاپ نداری لپ تاپ فعلی ام کامل کار راه انداز هست میگه چرا به خواهر زاده ت که از تو میپرسه چه مدلی بخرم نمیگی تو کاری نداری با لپ تاب. ۲۴ ساعته انلاین بودن من چک میکند یعنی اگر تلگرام انلاین باشم پیشش نباشم سریع پیام میده با کی حرف میزنی پیشش باشم که یهو گوشی میگیره. یعنی ممکنه است روزی چندبار اینو از من بپرسد. یا اینکه میره پیام های منو میخونه
بعد در مورد مسایلی که نمیدونه اظهار نظر میکنه بعد میگم اینجوری نیست میگه حتما تو خانواده ات میدونید فقط یا اینکه میگه تو همه چی باید به من بگی حتی تو دوران مجردی- مثلا یک کیف برای برداز زادم گرفتم بودم سه سال پیش که امسال تازه استفاده کرده میگه چرا نگفتی براش کیف خریدی- میگه من که یادم نیست همه چی دوران مجردی که تو بگم. بعد میگه تو پنهان کاری میکینی میگم اینا اسمش پنهان کاری نیست. میگه تو ایسنا خانم دکتر میگفت هرچیی بهت نگه یعنی پنهون کاریه. میگم منظور اون از شروع زندگی مشترکه …مثال کلی دوران مجردی…نه اینکه کیف خریدن یا مثلا کلاس زبان داشتم انلاین با استاد خانم مجبورم کرد وسط دوره کلاس کنسل کنم چون خانم هست. یا مثلا با ریسم که ۶۰ سالشه و خانم هست اگر جلسه داشته باشم میگه چیکارت داره جلسه باهات میذاره… بعد خودش مثلا میره با پسر خاله میرقصه میگه چه اشکالی داره
باسلام.سوالم اینه .من حدود۱۷ سال است ازدواج کرده ام سن من یک ماه دیگه۴۲ سال میشوم.سن شریک زندگیم هم ۴۱ سال وپنج ماه میرسه.دردوران مجردی حدود۶ماه باهم درحدرحرف زدن دررابطه بودیم.خیلی همدیگررا دوست داشتیم.بعدا ازدواج کردیم ولی ازروزی که ازدواج کرده ایم مدام بامن قهر است از هیچ چیزهم براش کم نذاشتم.بااین حرکاتاش. اعصاب من راهم خراب کرده است دوتافرزندهم داریم .دختروپسر بزرگ هستند .تصمیم گرفته ام ازش جدا شوم.وهیچ وقت دیگه ازدواج نکنم.اززندیگیم لذت نبرده ام.میخوام بعد طلاق دادنش بتونم زندگی کنم ایا درست فکرکرده ام. ممنون میشم یه راحل برام بذاری
بهترین کارو میکنی
خانم بنده هر موقه سر هر مشکلی خیلی ناراحتی به راه می ندازه اوایل عروسی برای رفتن خونه پدرشون می گفت یک شب هم می خوابم الان رسیده به سه شب خانم بنده هر موقع ناراحتی هم پیش میاد همیشه من باید عزر خواهی کنم اگه مشکل خودشم باشه بازم این قدر داخل خونه حرف نمی زنه بی محلی می کنه تا من برم عزر خاهی کنم الان هم زنم از اول عروسی می گه بچه می خوام منم بخاطر یکم بگذره گفتم دیر تر بچه دار بشیم گفت نه من بچه می خوام الان چهار ماه هست اقدام به بچه دار شدن کردیم دیدیم نمی شه رفتیم دکتر گفته خانم تون یه مشکلی داره به نام pcos که گفته یک سال نیم تول می کشه خوب بشه منم گفتم عیب نداره الان بهم میگه تا پا قدمت بد بوده من خواهرام هیچ کدوم این جور مشکلات رو نداشتن از وقتی عروسی کردم این جوری شدم
من ۲۱ سالمه و خانومم ۲۳ سالشه ۳ساله که ازدواج کردیم اصلا همدیگرو نمیفهمیم اصلا منو درک نمیکنه سر هر چیزی گیر میده بهم و باهام دعوا میکنه سر چیزایی دعوا میکنه باهام که اصلا مهم نیست بهونه میگیره دعوا میکنه.عرق میخوره سیگار میکشه و این کاراش حالمو بد میکنه من خودمم سیگار میکشم ولی عرق نمیخورم بعد بهش میگم برا چی عرق میخوری میگه مگه مهمه دروغ میگه بهم من واقعا خسته شدم هم از زندگی هم از خودم دیگه نمیکشم دیگه نمیتونم حالم از همه چی بهم میخوره خیلی دوستش دارم ولی خسته شدم
38سال ،مذکر،متاهل،دیپلم ،ریاضی فیزیک وقت بخیر ،حس تنفر به خانمم دارم ،دیگه از دست اخلاق و رفتارش خسته شدم ،ازساع ت5میره توکوچه تا 9,10شب دوباره شام که خورد میره تانیمه شب تو کوچه بازنهای همسایهنشسته به تعریف،من تا ازکارمیام خونه یه قیافه ازخودش نشون میده که حالم از زندگی باهاش بهم میخوره ،تا توخونس به همه چی گیر میده ،رابطه زناشویی درحد صفر ،فقط با دیگران اخلاق و رفتارش خوبه ،چند ساله خیلی کم بود این رفتارواخلاقش الان نزدیکه دوسه ماه شدید شده
سلام من الان ده سال ازدواج کردم همسرم از همون اول قهر میکرد و رفتار بچگانه داشت من هم فکر میکردم بزرگتر بشه درست میشه با توجه به اینکه هردوی ما سن کمی داشتیم ازدواج کردیم من 31وهمسرم 26سال دارند با گذشت ده سال هنوز بچه نداریم تنبلی تخم دارند وتلاسمی مینور ومن هم مشکلی ندارم وفرد سالمی هستم و هیچ مشکلی ندارم اما همسرم رفتارش خیلی بد شد هروز جنگ ودعوا میکنه به بهانه های مختلف وتهدید میکنه واقعا از دستش خسته شدم
سلام خسته نباشی ممنون میشم منتصميم گرفتمدوباره زن دومبگیرم دیگر نمیتوانماخلاقشوتحملکنم.خیلی بدرفتاری میکنهنصیحتش میکنمبرداشت بدمیکنهاولشخیلی باهشخوببودمولیبهتازگیازچشممافتاده تحملش برام سخته چونکه من هیچوقت بهشنامردینکردمحتی تااین روزتوفکرهیچزنینبودم ولی تصمیم گرفتم بزارمشکنارتلاقشوبدمتابازنیدیگر ازدواجکنم چونکه دارم بهبچه ها مبدمیگذرهدارناذیتمیشندیگر نمیخوام بازو رکنارشبمانمچونلیاقت نداردحیفمنکه عمرموحدربدماززندگیمچیزی نفهممهمشدرحالخواباستهمشخستهام غور ازبیرون واردخانهشدمتمام مشکلات میزنه توصورتمنمیزارهبشینم خستگیمدربرهیاحتیروزمینبشینم اعصابم خورد میکنههمهکاریبراشانجام میدم حتیرختخواب و میندازموحماممیرمخودمرختچرکامومیشورمیکبار نشده کهبهخودمبگمبراتزشتهحتیلباس بچه ها رو هم میشستم دیگر تحمل ندارم برام تمام شده ازدلموچشممافتاده
سلام،،چکار کنم اخلاق و زبان خانمم درست شود،،باهام کل کل نکنه،،من کلا تو خونه،با خانمم مشکل دارم،،اونم بامن،،،سر یه چیزی زیاد بهم غور میزنه،و تا حرصم رو در نیاره ول کن نیست،،تا اینکه منم باهاش ادامه دهم و اوقات تلخی پیش بیاد،،میرم بیرون بعد کمی که میام خونه دوباره شروع میکنه،،آخر سر بهش میگم دیگه بسته ،ول کن جر و بحث رو،،،الان رفته مهریه اش رو گذاشته اجرا،بهم میگه خونه رو بزن بنامم و پول وکیل رو به داداشم بده و تعهد بهم دیگه بدیم تا من برگردم،من چکار کنم باهاش،
زنم با من الکی سر مثله پول یا اخلاق من یا اخلاق پدر ومادرم بهانه میکنه دعوا مون میشه بعدش حدود یه ماه ازم قهر میکنه دوتاهم بچه داریم بعدش خودش یه چیزیی بهونه میکنه آشتی میکنه
میگم از هم خواب هیچی نمیفهمه حاضر جوابه پشت بچهاشه خوب انها بچه منم هستند ارزو به دلم مونده یه شب باهاش راحت بخوابم از زندگی چیزی کم ندارم به من بها نمیده خیانت کار نیست در ضمن از خودم بیشتر دوستش دارم پنج روز به عید تا حال هنوز با هم حرف نزدیم موندم خسته شدم پسرم بیست وهفت سال دخترم هیجده ودختر سوم نه سال ولی خیلی پشت پسره به فکر من نیست لباس و غذا خودم رختخواب خودم پهن میکنم ماهی سی مبلیون خرجی میدم اگه دههزار مثلا پول بخوام نمیدن فقط مونده خودکشی کنم لطفا راعی جلو من بزارید الانم با وجود خانه دویست متری میرم ووی انباری میخوابم بلد نیست برخورد بامن حاضر جواب هم هست میاد بعضی شبا پنج دقیقه میمونه زود میخوام بخوابم میگم پیشم بمون دادو بیدا میره بعضی شبا گریه میکنم طلاق بدم نمیشه باسه تا بچه الانم میگه برو هر جا دلت میخواد
خسته نباشید من با زنم ۱۵ ماهه ازدواج کردم تقریبا همیشه دعوا داشتیم اویل بخاطر اینو اون بعد یه مدت بخاطر خونه خریدنم که نتونستم خبرش کنم بازدید کنه گفت بزن اسمم منم ترسیدم گفتم وایسا چند سالی بگذره در کل همیشه دعوای الکی داریم گاهی اوقات با زد و خورد همین دیشب سر یه شوخی کوچیک من یه دعوایی راه انداخت من طبق معمول هی سرمو به دیوار میکبیدم بعد دیدم دستشو با تیغ بریده صبح بخیه زدیم دعوا میکنیم زودم آشتی میکنیم ولی نسبت بهم غرور داریم همش میخواییم روی همو کم کنیم ۸ سال تفاوت سنی داریم اونم چون داییش قاضی هستش همش منو یجور تهدید میکنه دیگه واقعا ازش نفرت دارم فقط بخاطر مهریه دارم تحمل میکنم به غلط کردن افتادم
زن دارم ولی بود نبودنم براش مهم نیست صبح تا شب کار میکنم اصلا مهم نیست براش همیشه سر کوفت بهم میزنه ماشین به نامش کردم حالا من بدون وسیله کرده خودخواه مغرور هست گرسنه میرم سرکار اونجا گرسنه خانواده هم اهمیت نمیدن هر جا رسید ابروم برده چند وقته قهر کرده بد دهنی میکنه کارم شده گریه شبها تنها روز تنها برا کسی مهم نیست نمیخوام ادا در بیارم که جلب توجه کنم چند سال پیش یه قبر خریدم وسیله خودکشی هم اماده کردم وصیت هم نوشتم فقط تنها نگرانیم مادرمه
سلام متنفرم از زنم چکار کنم. از وقتی که بچه دار شده ۸ماه هر بار به هر دلیل ی روانیم میکنه ترک خانواده ام کرده منم واقعیت بخوای زندگی مرفهی دارم از نظر ظاهرم خیلی از زنم سر ترم این همه میدونن به هر حال وقتی میبینم تو چه بدبختی گیر کردم گیر زنم کردم چکار ش کنم ول کنم بشه از ی طرف از طرف دیگم دلم برای پسرم ی زره شده به هر حال زنی دارم حیچی نداره نه اخلاق نه ظاهر .از طرف دیگه پسرم .بخدا بین دو راهی گیر کردم طلاق بدم یا تا آخر عمر بسوزم ادامه بدم
سلام ببخشید وقتتونو میگیرم من با خانمم زود زود دعوامون میشه ودیگه میلی به ادامه ندارم ولی اون چند تا نقطه ضعف از من داره تهدیدم میکنه که اگه ترکش کنم یا جدا بشم ابرومو میبره میشه راهنمایی کنید. حقیقتا انقد دنباله منه و منو چک میکنه خسته شدم حالم ازش بهم میخوره یعنی اصلا دوس ندارم ببینمش چون چند بار منو تهدید به بی ابرویی کرده و یا میگه خودکشی میکنه حقیقتا دیگه ازش میترسم دارم دیونه میشم نمیدونم چکار کنم هر لحظه میترسم رازهای منو افشا کنه یا خودکشی کنه از هر دو طرف گرفتارم تورو خدا بگید باید چکار کنم که از جلو چشمش بیفتم یا اینکه ازم دل بکنه