من هرگز این گفته الیزابت اینشتین، نویسنده و مربی قابل احترام در حوزه خانواده را فراموش نمیکنم. ازدواج مجدد چالشبرانگیز است، خصوصاً ازدواج مجدد با داشتن فرزند بسیار سخت تر است. زوجین باید قبل از ازدواج مجدد، تمام جوانب را بسنجند و نکات مهم قبل از ازدواج مجدد را بیاموزند.
فهرست زیر نکات کلیدی است که هر یک از والدین یا افرادی که قصد ازدواج مجدد دارند، بایستی قبل از تصمیم و اقدام به ازدواج مجدد بدانند. اکنون چشمان خود را کاملاً باز کنید، زیرا این کار باعث میشود تا بعداً شما و فرزندان بسیار سپاسگزار باشید.
1. قبل از ازدواج مجدد اجازه بدهید که 2 تا 3 سال از طلاق یا مرگ همسرتان بگذرد
نه، من اصلاً در این مورد شوخی نمیکنم. بیشتر افراد برای بهبود روحی بعد از پایان رابطه قبلی به چند سال زمان احتیاج دارند. وارد شدن به یک رابطه جدید باعث میشود تا روند بهبودی به طور سطحی سپری شود. پس به خودتان لطف کنید و اجازه دهید روند غم ازدستدادن همسر سابق طی شود و بههیچوجه از این کار فرار نکنید. علاوه بر این، فرزندان شما برای بهبودی و یافتن ثبات در شرایط زندگی جدید به این زمان نیاز دارند؛ بنابراین در ازدواج مجدد عجله نکنید.
2. قبل از آنکه برای ازدواج مجدد تصمیم گیری کنید به مدت دو سال با شخص مورد نظرتان قرار بگذارید
قرار گذاشتن به مدت دو سال به شما فرصت میدهد تا یکدیگر را بیشتر بشناسید. بسیاری از روابط به علت عدم شناخت قبل از ازدواج به جدایی ختم شدهاند. به خودتان زمان کافی دهید تا یکدیگر را کاملاً بشناسید و به شناخت کافی برسید. بدون اینکه قرار بگذارید اقدام به ازدواج مجدد نکنید. این نکته را بهخاطر داشته باشید چرا که بسیار مهم است. حتی اگر احساس میکنید همه چیز درست پیش میرود، بازهم امکان دارد که تغییرات چشمگیر روانشناختی و عاطفی پس از ازدواج مجدد برای فرزندان و والدین اتفاق بیفتد.
آنچه بهعنوان یک قایقرانی آرام به نظر میرسد، میتواند با عجله به طوفانی سهمگین تبدیل شود. گول این حرف را نخورید که بعد از ازدواج مجدد با مشکل روبرو نخواهید شد. همان طور که یکی از والدین گفته است، “عاشق شدن هنگام ازدواج مجدد کافی نیست بلکه بایستی به موارد بیشتری توجه کرد.
هنگامیکه بهطورجدی به ازدواج مجدد فکر کردید، به منظور عمیقتر شدن رابطهتان میان فرزندان و طرف مقابل، سعی کنید قرارهای ملاقات برقرار کنید. کودکان خردسال میتوانند خیلی سریع با والدین آینده خود ارتباط برقرار کنند؛ بنابراین، قبل از اینکه وقت زیادی را با هم بگذرانید اطمینان حاصل کنید که تصمیم برای ازدواج مجدد جدی است.
فرزندانی که سنشان بیشتر است به زمان بیشتری احتیاج دارند. تحقیقات نشان میدهد، بهترین زمان برای ازدواج مجدد با وجود فرزندان، قبل از 10 سالگی کودک یا بعد از شانزدهمین سال تولد او است. زوجینی که در بین این بازه زمانی ازدواج میکنند با نیازهای رشد نوجوانان مواجه میشوند.
مطالب مرتبط: پشیمانی از ازدواج دوم
3. چگونه یک خانواده ناتنی تشکیل دهیم؟
بیشتر مردم فکر میکنند برای “ایجاد یا پخت” خانواده ناتنی یا خانواده ترکیبی به یک مخلوطکن، ماکروویو، زودپز یا غذاساز احتیاج است. هیچ چیزی از حقیقت فراتر نمیرود. تمامی این روشهای پختوپز سعی در ترکیب سریع مواد اولیه خانواده دارند. متأسفانه کینه و ناکامی تنها نتیجهای است که ایجاد میشود.
تنها روش طبخ خانواده ناتنی استفاده از قابلمه است. پس از اینکه مواد داخل قابلمه قرار داده میشود بایستی برای ترکیب مواد آن را روی حرارت کم قرار داد و این کار به زمان نیاز دارد. این امر مستلزم این است که بزرگسالان با عزم راسخ و بردباری وارد یک ازدواج جدید شوند. شکلگیری خانواده ناتنی به طور متوسط 5-7 سال طول میکشد. برای بعضی افراد بیشتر هم طول میکشد و هیچگونه دستورالعمل سریعی دراینخصوص وجود ندارد و برای هرکسی منحصر به فرد است.
4. بایستی درک کنید که “ماه عسل” در پایان سفر زوجهایی که اقدام به ازدواج مجدد میکنند رخ میدهد نه در ابتدای آن.
مواد لازمی که در قابلمه ریخته میشوند و زمان کافی برای پخت ندارند، طعم خوبی را به وجود نمیآورند و حتی ممکن است که شما را مریض کنند. زوجین باید بدانند که پاداشهای این سبک زندگی که شامل احساس امنیت، هویت خانوادگی و قدردانی از یکدیگر است، در پایان سفر نمایان میشود. همان طور که قوم بنیاسرائیل قبل از ورود به سرزمین موعود مدت طولانی سفر کردند، برای ایجاد خانواده ناتنی شما نیز بایستی صبر داشته باشید.
5. قبل از ازدواج مجدد راجع به فرزندان خوب فکر کنید
کودکان قبل از ورود به یک خانواده نامادری یا ناپدری، آسیبهای زیادی را تجربه میکنند. در واقع، ازدواج مجدد شما مورد دیگری ازاینقبیل تلفات است. این کار تفکرات آنها را در مورد اینکه مادر و پدر میتوانند با یکدیگر آشتی کنند، یا اینکه پدر یا مادر درگذشته همیشه جای آنها را در خانه حفظ میکردند خراب میکند.
قبل از تصمیم به ازدواج مجدد، آسیبهای احتمالی که به فرزندان وارد میشود را جدی بگیرید. اگر میخواهید منتظر بمانید تا فرزندان قبل از ازدواج مجدد خانه را ترک کنند بایستی به شما بگوییم که انتخاب مناسبی نیست. تلاش کنید تا به مسائل مربوط به غم دلتنگی فرزندتان برای مادر یا پدر قبلی خود توجه کنید. آنها را به تعجیل نیندازید و سعی نکنید تا غم و اندوهشان را بهسرعت رفع نکنید.
6. تعهدهای قدیمیتان را مدیریت کنید و نسبت به آنها حساس باشید
حتی در بهترین شرایط، فرزندان احساس میکنند در مقابل والدین بیولوژیکی خود قرار گرفتهاند. آنها احتمالاً احساس میکنند که با کنار آمدن با ناپدری یا نامادری، شما را خوشحال میکنند اما از طرفی با این کار به پدر یا مادر سابق خود خیانت میکنند. کودکان را مجبور به انتخاب بین پیوندهای عاطفی شان نکنید. به آنها اجازه دهید تا افراد جدید را در خانه جدید دوست داشته باشند و به آنها احترام بگذارند. همچنین بگذارید در زمان مناسب با همسر جدیدتان کنار بیایند و صمیمی شوند.
7. انتظار نداشته باشید که همسر جدید شما در مورد فرزند شما همان احساسی را داشته باشد که شما نسبت به فرزند خود دارید.
این یک توهم جذاب است، اما همسر جدید شما فرزندان شما را به همان اندازه که شما درک میکنید یا از آنها مراقبت میکنید، درک و مراقبت نمیکند. این بدان معنا نیست که آنها نمیتوانند با فرزند شما رابطه صمیمی داشته باشند، بلکه آنها قادر به انجام این کار هستند.
اما این احساس همانند همان احساسی که به دختر شانزده سالهتان مینگرید نیست، وقتی به دخترتان نگاه میکنید، یک جوان شانزده ساله را میبینید که از چهارسالگی برای شما کیسههای گلی آورده و هر شب بعد از کار با آغوش باز از شما استقبال میکند. اما همسر شما یک شخص سادهلوح و خودمحور را میبیند که قوانین خانه را رعایت نمیکند. طبیعی است که هنگام تصمیمگیریها با همسر جدید اختلاف نظر داشته باشید.
چطور فرزند خود را راضی به ازدواج کنم؟
8. مشکلات ازدواج مجدد را درک کنید
آیا شما بیشتر به فرزند خود متعهد هستید یا ازدواجتان؟ برای مثال، اگر مایل نیستید فرزند خود را در خانه جدیدتان از دست بدهید، ازدواج مجدد را نپذیرید. پیمان بستن به معنای نادیدهگرفتن بچه ها نیست. اما این بدان معناست که به فرزندان فهمانده میشود کدام رابطه اولویت نهایی شماست. ازدواجی که در اولویت نباشد در بهترین حالت یک ازدواج معمولی خواهد شد.
مانع منحصربهفرد دیگری که میتوان نام برد، سایه ازدواج قبلی است. افراد میتوانند تحت تأثیر تجربیات منفی ازدواج قبلی قرار بگیرند و حتی تأثیر آن را در ازدواج مجدد خود تشخیص ندهند. تلاش کنید تا زمان حال را بر اساس گذشته تفسیر نکنید، در غیر این صورت ممکن است مجبور شوید آن را تکرار کنید.
9. والدین به یک تیم تبدیل میشوند، برنامههای خود را آماده کنید.
هیچ کاری بیش از توانایی زوجین برای عملکردن بهصورت یک تیم چالشبرانگیز و غیرقابلپیشبینی نیست. ناپدری یا نامادری باید نقش خود را پیدا کند، حدود خود را در اقتدار رعایت کند و توسط والدین بیولوژیکی حمایت شود تا بتواند در تصمیمگیریهای والدین سهیم باشند. والدین بیولوژیکی باید نقش خود را بهعنوان یک مرجع اصلی و پرورشدهنده فعال نگه دارند. آنها باید از تقویت نقش همسر جدیدشان حمایت کنند. مدیریت این نقشها آسان نخواهد بود. یک برنامه کامل طرح کنید و باهم اجرا کنید.
10. آنچه را که بایستی به فرزندان در مورد ازدواج مجدد خود بگویید. به آنها بگویید:
- اشکالی ندارد که راجعبه افراد جدید زندگیتان گیج شوید.
- اشکالی ندارد که از طلاق والدین یا مرگ والدین خود ناراحت باشید.
- شما باید شخص مورد اعتمادی را پیدا کنید تا در مورد همه اینها با او صحبت کنید.
- لازم نیست همسر جدید من را دوست داشته باشید. اما لازم است با او به همان اندازه که به یک مربی یا معلم خود در مدرسه احترام میگذارید، محترمانه رفتار کنید.
- همچنین لازم نیست طرفِ او باشید. هنگامیکه احساس میکنید در میان خانه ما و خانه دیگرتان گیر افتادهاید، لطفاً به من بگویید و ما باهم آن را رفع میکنیم.
- شما به دو خانه با قوانین، روش و روابط متفاوت تعلق دارید. جایگاه خود را پیدا کنید و در هرکدام بهخوبی عمل کنید.
- استرس خانه جدید ما سرانجام کاهش مییابد.
- من شما را دوست دارم و همیشه در قلبم جای کافی برای شما خواهم داشت. من میدانم که سخت است که من را با شخص دیگری تقسیم کنید اما لطفاً بدانید که من شما را دوست دارم.
برای خانوادههای ناتنی، یافتن راهی تصادفی از بیابان به سرزمین موعود امری نادر است. جهتیابی موفق به نقشه احتیاج دارد. شما باید بهجای آنکه سختتر کار کنید هوشمندانه عمل کنید. تا زمانی که در مورد گزینهها و چالشهای پیش رو بهخوبی آموزش ندیدهاید، یک خانواده جدید را تشکیل ندهید.
سلام.خدا قوت. میخواهم ازدواج مجدد کنم. همسرم دو سال و 3 ماه است فوت شده. 2 تا پسر 9 و 10 ساله دارم. و 41 سابه هستم. یکسال است آشنا شدیم. بچه هایم با آقا انس گرفتند. زن و 2 بچه دارد. من شاغلم. ارث پدر هم دارم. یعنی نیاز مالی ندارم.ایشان هم 42 ساله هستند. بازنشسته نظامی هستند.همسرش میداند و میگوید مثلا فلان ملک ها را به نامش کند تا رضایت دهد. ایشان سرمایه کافی دارد. الان سوال من این است. آیا حضور پدر و مادر آقا در خواستگاری نیاز است؟ برادرم میگوید باید باشند. من به آقا گفتم و او تمایل ندارد آنها بدانند
باسلام و خسته نباشید بنده سه سال است که ازدواج مجدد کردم با وجود همسر ودوفرزندم پسرم 15ساله دخترم 9سالهبعد دوسال همسر اولم قهر کرده و رفت من مجبور شدم بچه ها رابیارم پیش خانم دومم ایشان ادم خوبی هستن اول مخالفتی نداشتن ولی الان بعدیکسال همش بحث میکنیم میگه پسرت ببر خانه پدرت بذار ولی من قبول نکردم ونمیتوانم لطفاً راهنمایی کنیدممنون
بنده خانومی 40 ساله با یک فرزند دختر 13 ساله هستم .از همان ابتدای تولد دخترم جدا شدم و انگار فرزندم را به تنهایی بزرگ کردم .برای سر و سامون دادن اوضاع زندگیم مرتب کار کردم و الان شکر خدا تقریبا شرایط روبراهی دارم .دخترم جزء نوابغ تیزهوشان و با تلاش و پشتکارش تونست مدرسه تیزهوشان قبول شود.بنده مدت 9ماه است با اقایی جهت ازدواج اشنا شدم .با معرفی ایشون توسط یکی از اشنایان.بنده خودم لیسانس زبان انگلیسی و کارمند شرکت خصوصی هستم .این اقا فوق لیسانس شیمی هستن دبیر و 46 ساله .ترس عجیبی به ازدواج وشکست مجدد دارم .و با توجه به اینکه شرایط دخترم برایم بسیار مهم است نمیخام با این ازدواج لطمه ای ببیند.بنابراین تصمیم گرفتم برای مسافرت تابستان با ایشون و دخترم مسافرت بریم تا یه شناخت نسبی ایجاد شه.باتوجه به اینکه از دو شهر متفاوت هستیم با فاصله 1ساعت .و تا کنون طی 9ماه اشنایی رابطه ی جنسی یا سکسی بین ما نبوده است.حال میخام بدونم این تصمیم من درست است یا خیر که با ایشون و دخترم مسافرت بریم یا نه.باتوجه به اینکه در طول مسافرت هتل هامونم جدا رزرو میکنیم و فقط برای گردش و تفریح باهم هستیم.خواهشمندم راهنمایی بفرمایین با تشکر
منو همسرم ازدواج مجدد هستیم و 12سال ازدواج کردیم ایشون دوتا بچه داره ک یکیشون پیش ماست منم 3تا دارم که دخترم دوسال اومده پیش ما اما پسر دومم ی ماه اومده پیش ما بچهامون بزرگم از بیست تا بیستوشش.منو ایشون خیلی مشکل داریم هر یکی دوماه بحث شدیدی پیش میاد آخریشم دوهفته پیش بود ک ایشون چاقو کشیده و تحدید کردم هممونو تیکه تیکه میکنه یعنی منو بچهام و دوبار چاقو گرفت و من رفتم تو کوچه بعدش شم اعصبی بهم دست داد و کارم به بیمارستان کشید میخواستم با بکهام برم جدا زندگی کنم چون هم نمیتونم فراموش کنم هم نمیتونم ببخشم هم نمیتونم اعتماد کنم ک دیگه پیش نیاد چون خیلی تو این چند سال زندگی کتک خوردم ایشون مثل همیشه هی قول ک دیگه تکرار نمیکنه تازه توضیح میکرد که چاقو برای ترسوندن من میگرفت بعدش خودشون گفته آنهاست منو میذاشتم تو لیست سیاه گوشیش بااینکه من میگفتم همش اشغالی بازم باهام بحث میکرد میگفت نیستم،.پسرشون اون شب نبود اما پدرشون اینجا بود ،ما ی بار مشاوره رفتیم ادامه ندادیم و بخاطر اینکه اصلا استرسم کم نمیشد دوروز پیش رفتم روانپزشک دارو دادن ایشونم گفتم رفتن دارو گرفتن،مشکل این من اعتمادی بهشون ندارم الان هیچ علاقه ای بهشون ندارم سرد شدم دوست ندارم بهم دست بزنه وقتی میاد حالم بده میشه نمیخوام ببینمش حتی بچهام بخاطر اون حرکتش دوست ندارن ببیننش ایشونم با یچهام رفتارش خوب نیست،روانشناس ی جلسه ای ک رفتیم گفت فعلا نگو جدایی،وقتی بچهام دارن اینجا عذاب میکشن وقتی خودم دلم دیگه بهشون خوش نیست و نمیتونم ب عنوان مرد روش حساب کنم چطور زمان بدم؟هربار زمان دادم ب ی ماه نکشیده دوباره شروع شده،تا هفته پیش خودمم شاغل بودم وقتی از نظر مالی و عاطفی و حتی جنسی ندارمش اصلا منو نمیبینه نمیفهمه درکم نمیکنه
ادامه ک اول زندگیمون بعد دوماه فهمیدم مصرف کنندست خیانت از طرف هردو اومد وسط چون زمانی ک میخواستمش برای من وقت نذاشت برای کسی دیگه گذاشت منم بهش خیانت کردم او رفتم با چاقو زیر گلوم ازم اعتراف گرفته بعد گفت بخشیدم اما تا دعوای آخرم هربار زده تو سرم اما اصلا خیانتی ک کرده رو نمیبینه گفتم یا نبخش بزار برم یا اگر بخشیدی پاکش کن اما مثل همیشه حرفش بی عمل بود،الان مشکلم این من بهشون اعتماد ندارم میترسم و اصلا هیچ حسی ندارم و رابطه ایشون و لوهان اصلا خوب نیست نگران بچهامم هستم دخترم بیست سالشه،انگار قلبمو کشت نسبت به خودش و ایشون هی میگه دوستت دارم میگم آدم کسی ک دوست داره میبینه وقت میزاره درک میکنه نمیزنتش چ برسه به شوخی چاقو بگیره،این همه قتل نصفش از شوخی پیش اومده،من تصمیمم به جدا زندگی کردن با یچهام برم جایی بگیرم ایشونم با بچشون زندگی کنن آنقدری که بچشون پررنگ و اختیار زندگیمونو داره من ک زنشم اصلا دیده نمیشم،هیچ حرف مشترک هدف مشترک کار مشترک در خونه و زندگی نداریم استرسم همچنان هست واقعا خسته شدم گاهی به خودکشی فکر میکنم تا خلاص شم از همه چیز،این چ دوست داشتنی آخه؟من نه بیرون میرم تنهایی ن بازار ن تفریح،دوسال دخترم اینجاست حتی یک بار براش وقت نداشتم ک برم تفریح یا بیرون از ترس برخورد همسرم یه چیزی یادم رفت بگم اینکه پدر بکهام پنج سال سکته کرده و تو بستره از اینکه این دوتا بچهام اومدن به من پناه آوردن چون کسی ندارن منم نمیتونم پسشون بزنم جایی ندارن برن پسرمو بگم بره جای محل کارش بخوابه دخترمو چ کنم نمیشه؟تازه خودمم دیگه تمایلی به بودن درکنار همسرم ندارم واقعا شک بزرگی بود یعنی هر چیزی پیش اومد باز بخشیدمش اما اینو نمیدونم قبلا هم قول داده بود قسم خورد ولی رو قولش نموند الان باز باید اعتماد کنم به قولش ک نشه جبران کرد،بچهام با پیشنهاد ایشون اومدن کیش وگرنه نمیاوردمشون خودم میرم نمیدونم چرا اینطوری هستن میره پشتم پیش بچهام بد میگه میگم نکن زشت چرا به دروغ این حرفها و میزنی نمیدونم به وابستگی لوهان ب من حسادت میکنن یا میخواد خودشو خوب نشون بده؟!لطف میکنه بهشون اما بعدش کاری میکنه ک از لطفش آدم متنفر و فراری میشه نمیدونم دوشخصیتی شده نمیدونم. تا ی هفته ک مارسو توجیح میکرد برای شوخی بوده و ترسوندنمم و لیست سیاه گذاشتنم بخاطر پیامهایی ک گاهی از سر دلتنگی و خستگی میدادم بود،الان دو سه روز ک پذیرفته و عذرخواهی میکنه چون دید خیلی جدیم میگه هرکاری بگی میکنم تا ی فرصت بدی گفتم ی چندتا سکه از مهرمو میتونی بده و برین محضر حق طلاق بده تا اگر باز همچین کاری کردی راحت برم میگه نمیدم تو قسد طلاق داری میگم ندارم قول میدم مگر ازاین حرکتها بکنی اره میرم ولی میگه ن میگم پس نگو هر چی بگی انجام میدم ،،ولس جبرانش هیچ کاری نکرد حتی نرفت ی هدیه بگیره بگه پشیمونم
سلام من ۱۹ سالمه مجرد و کنکوری ام و یه برادر ۱۴ ساله دارم ،پدرم ۲ سال پیش فوت شدن و مامانم الان ۴۷ سالشه چند وقت پیش با یه اقای اخوندی که نماز قضا برای فوت شده ها میخونه اشنا شد و گفت بهش نماز قضا های پدرم رو بخونه و رفته رفته ارتباطشون به سمت استخاره و سوال شرعی و عرفانی رسید و الانم اقا خاستگاری کرده مامانم دید که ما راضی نیستیم و خاله هام مخالفت کردن گفتن نه این اقا نه جواب رد داد ولی امروز متوجه شدم هنوز بهم پیام میدن ظاهرا اقاهه اصرار میکنه ولی مامانم به چشم یه جاست فرند نگاهش میکنه و از این بابت خیلی ناراحتم چرا یع مادر باید بچه هاشو نخاد و اخر سر اینطوری که پیش میره میدونم بین ما و خاستگار دومی رو انتخاب میکنه چون به شدت احساساتیه و همیشه ادم وابسته به مرده و از چشام افتاده دیگه دوستش ندارم چرا یه مادر باید ب بچش بگه بین فرزند و یه اقایی که محبت کنه دومی رو انتخاب میکنم
من ازدواج مجدد کردم از همسر اول یک فرزند دارم در ازدواج دوم چون هنوز خونه مستقل نگرفتم برای اینکه با همسرم باشم من خونه مادر شوهرم میام یا اون خونه مادر من میاد این وسط مشکل بنده اینه بچه من کنجکاوی داره یا یه سری حرفا میزنه دعواش میکنن و من حساس شدم خیلی حالم بده نمیدونم چیکار کنم من هم چهار ماهه پدر از دست دادم متاسفانه تا حس غم میاد دوباره اشکام می ریزه خیلی روحیه ام حساس شده لطفا راهنمایی کنید
سلام دخترمن ی خاستگارداره که ازهمسرحاملش جداشده وقرارشده بچه تا7سال گیش مادرش بمونه بعد اگه بچه بیادت زندگیش ایادخترمن مشگل گیدامیکنه دخترمن حساس وعصبی هستش زیربارحرف زورهم نمیره وولی میگه من این قبولش دارم ولی کاش بچه نداشت حالا بایدچکارکنه
سلام و خسته نباشید ،من فرزند دوقلو دختر و پسر دارم،۴ ساله جدا شدم،تا ۷ سالگی بچه ها پیش خودم بودن و قصد ازدواج نداشتم اما از وقتی بچه ها تحویل پدر دادم با آقایی که سال قبل زمانی که بچه ها کنارم بودن پیشنهاد ازدواج داده بودن و به خاطر بچه ها رد کردم جواب مثبت دادم و به مدت ۱۰ ماهه با هم زندگی میکنیم،تا به حال بدون حضور ایشان بچه ها ملاقات میکردم ولی نمیتونم هر بار اینکار کنم و ایشان را از بچه ها پنهان،هر بار که بچه ها رو میارم پیش خودم ایشان شب رو منزل دوست یا اقوامشون سر میکنه،من طبق نظر مادرم و اطرافیان دارم اینکار میکنم ولی خوب واقعا داریم اذیت میشیم همه هم میگن درست نیست بچه ها از موضوع خبردار شن ضربه عاطفی میبینن واقعا درمانده شدم و کلافه
سلام من 6 سال بعد طلاق ازدواج کردم یک دختر 17 ساله دارم زن دوم یگ دختر 7 ساله داره پیش پدرش هست تو خدا اگه بچه دارین پیش خودتان هیچ وقت ازدواج نکنید واقغا بزرگترین نامردی در حق بچه هست ازدواج دوم نا مادری نامرد هستن البته طلاق ندادم ولی میدم چون اذیت میکنه
سلام من یک پسر۱۴ساله ای هستم خواستم بگم ک الان مادر و پدرم۴ ساله طلاق گرفتن الان پدرم میخواد با یک زنی ازدواج کنه اون زنه نمیخواد ک من بیام پیششون منم نمیتونم که چکارکنم ک رضایت بده؟
سلام من یک پسر یازده ساله دارم وشش ساله طلاق گرفتم خاستگاری دارم بخاطرآیند پسرم ازدواج نمی کنم میترسم
ازدواج نکن
من بعد از ۱ سال از همسرم جدا شدم و دو فرزند یه پسر ۶ ساله و یه دختر ۴ ساله دارم که حضانتشون رو گرفتم و توافقی با پرداخت مبلغی قراره همسرمو طلاق بدم…سوالم اینه اینکه بچه ها از مادرشون جدا باشن و به شرایط خونه خودمون عادت کنن کار درستیه؟و اینکه بعد ۱ سال تصمیم به ازدواج گرفتم و واقعا در این مورد سردرگمم..چون نگهداری بچه ها برا خانوادم سخته و واقعا نمیدونم چیکار کنم
سلام من خانمی ۳۹ساله که ۵ساله از همسرم جدا شدم دوتا پسر ۱۷ساله۱۱ساله دارم با پدرشون هستندماهی یه بار میان خونمون.. الان یه آقایی ازم خواستگاری کرده اونم دوتا بچه داره ولی باهمسرشون زندگی میکنند وهمسرشو ۵ماهه است که طلاق داده آیا این درسته که من با این اقا ازدواج کنم یا نه
میترسم بچه هام ازم قهر کنن دیگه نیان لطفا راهنماییم کنید
سلام من ۳۷سالمه حدود۴سال ازدواج مجدد کردم شوهرم خیلی مرد خوبیه ۵۲ساله من یه دختر ۱۳ساله ازازدواج سابقم دارم شوهرم از ازدواج سابقش يه دختر که ازدواج کرده ویه پسر که دانشجو من با بچهها مشکلی ندارم ولی اون ۶ماه بعد ازدواجمون بهانه هایی برای دختر من میگرفت ومیگفتش که دخترت باید از پیش ما بره کلا زندگی برام تیره وتار شده بود منم کسی رو ندارم که بچمون پیشش بزارم اصلا نمیشد تا اینکه با التماس خواهش قبول کرد دوساله دیگه دخترم پیش ما بمونه ولی شبها بره طبقه بالا پیش مادرش بخوابه ولی بازم یه جوره دیگه گیر میده مثلا چرا حموم زیاد میره چرا برق اتاقش رو روشن میزاره چه دستشویی طول میکشه من نمیدونم باید چیکارکنم اگرم یه چیزی بگم زود بهش بر میخوره میگه شما بی منظورید و طلبکار از یه طرف روی بچه من فشار زیاده از طرفی نمیدونم خودم تا کجا میتونم این فشار رو تحمل کنم میخوام هردو رو باهم داشته باشم ولی نمیدونم باید چیکار کنم همین امشب هم با من قهر کرده رفته خوابیده
سلام. می میخوام با مردی ازدواج کنم که یک پسربچه 11 ساله داره می تونم قبل عقد باهاش شرط کنک که به هیچ وجه بچشو خونه ما نیاره. از لحاظ قانونی چنین شرطی امکان پذیره؟
سلام من تقریبا دو ساله جدا شدم ی پسر ۱۵ ساله دارم ک کلا با پدرش زندگی میکنه خیلی کم هم ب من سر میزنه با یه اقایی اشنا شدم تقریبا شش ماهه ک در ارتباطیم و قصد ازدواج داریم نمیدونم ب پسرم چطوری بگم درسته با من زندگی نمیکنه ولی گفتنش برام سخته اینکه ضربه ای نخوره میشه راهنماییم کنید
منم وضعیتم مثل شماست
سلام من مدت ده ساله ازدواج کردم و یک دختر دارم همسرم قبلاً ازدواج کرده جدا شده بود دو فرزند پسر دارد از خانم که پسر بزرگ معلم است و کوچکتر معلولیت ذهنی دارد بعد ده سال همسرم میخواهد دوباره با اون خانم رجوع کند به خاطر فرزندان تو را خدا بهم بگویید چکار کنم که این اتفاق نیفتد دارم دیوانه میشوم کمکم کنید
سلام من چهل سالمه و مجرد بودم شوهر موقع ازدواج نگفت بچه نمی خام الان میگه تو باید میگفتی بچه میخوام شوهر م دوتا پسر داره ومن نمی ذاره بچه دا ر بشم با تشکر از مشاور
یه مرد 41 ساله با یه پسر 13 دارم زنم را 5 سال پیش طلاق دادم بهترین وقت برای ازدواج دوم چه زمانی مناسب است ؟زن سابقم بیشتر بخاطر کار در بیرون ک شوهرخواهرش کاشت دارد چندین بار اصرار داشت بره کار کنه اما برای من افت داشت وضع مالی نسبتاً خوبی داشتم زن زیر دست باجناق کار کنه و بلافاصله بعد طلاق هم رفت دنبال همون کار .خلاصه بگذریم خانمم را برگردانم یا با یه خانم دیگه یا دحتر ازدواج کنم اگر هم بیارم صرفا بخاطر بچه ام هست و چون غیرتی هستم حال روز دیدن زنم با کس دیگه را ندارم حالا چیکار کنم واقعا موندم ک چیکار کنم لطفا راهنمایی کنید متشکرم از راهنمایی و کمک شما بزرگوار
اون خانمی که گفته مردها دنبال لذت هستن دروغ میگن اول بیشتر زنها بیوه عقده ای هستن اول خودشون عاشق مظلوم نشون میدن بعدکه زندگی جهنمی شروع میشه دیگه میشن اژدهای هفت سرهیچ وقت با زن بیوه ازدواج نکنین
سلام همسر من دو فرزند از ازدواج قبلیش داره و اونا رو به من ترجیح میده و به من بچه هم نداده قرار بود بعد از ازدواج یه خونه بنامم بزنه که نزده تا الان فقط یک ماشین بهم داده به قیمت ۶۰۰ ملیون حالا من بیخیال این موضوع شدم اما خودشو بچه هاش اذیتم میکنند من ازدواج دومم هست اون قبلی هم خواهر مادرشو ترجیح میداد من چکار کنم الانم خونه بابام هستم ?
سلام پسری هستم 30ساله که یه ازدواج ناموفق داشتم یعنی ازدواجی که توی دوران عقد به جدایی کشیده الان یک سال ونیم هست که جدا شدم چندماهی هست که با خانومی اشنا شدم که ایشون هم یه ازدواج ناموفق داشته 7سال از خودم بزرگتره و5ساله بخاطر خیانت همسر سابقش جدا شده و از این ازدواج دوتا پسر داره8ساله و6 ساله که حضانت کاملشون با پدرشونه و الان حدود یکسال و خورده ای میشه که همسرش اجازه نداده بچه هاش رو ببینه رابطه من و این خانوم خیلی عمیق شده و تصمیم به ازدواج داریم البته من خودم در مورد زندگی قبلشون تحقیق کردم و متوجه شدم که کاملا حق با ایشون بوده و شوهرشون خیانت کرده حالا میخواستم بدونم دارم تصمیم درستی میگیرم یا خیر
سلام وقت بخیر
بنده حسن کریمزاده هستم ۳۷ساله از تهران حدود ۱۰ سال ازدواج اولم طول کشید و صاحب ۴ فرزند پسر شدم بنا به دلایلی از هم جدا شدیم
بچه های من ۱۳ و ۱۰ و ۸ و ۶ ساله هستند و همشون هم کنار من زندگی میکنن حدود ۵ سال هست که با یه خانومی آشنا شدم این خانوم ۳۴ ساله از تهران هستن که ایشون هم یه فرزند پسر ۱۱ ساله دارن هم من ازدواج سومش هست ما تو این ۵ سال زندگی خیلی شرایط های سخت و خوبی رو گذروندیم بیشتر شادی و تفریح داشتیم من چون تو زندگیم عاشق نشده بودم و ازدواج اولم به درخواست مادرم سنتی انجام شد از همون اولش هم من نمیخواستم چون شیشه مصرف میکردم ۱۲ سال زندگی خوبی رو سپری نکردم بعد از وارد شدن این خانوم تو زندگی من دنیای من عوض شد انگار تازه متولد شدم خیلی خانوم خوش قلب و مهربون و دوست داشتنی اکثر دوستها و فامیلامون رفت آمد زیادی میکردند این خانوم خیلی زحمت زیاد کشید تو زندگیم این ۴ تا بچه رو از بچه های خودش خیلی بیشتر دوست میداشت خیلی هم صبر بالایی داشت من این خانوم رو تو چند مورد اذیتش کردم اصن تو زندگیمون ضرب و شتم و صدای بلند نداشتیم ولی نمیتونستم ازش جدا بشم حتی یک ثانیه کارهامو اکثرا از تو خونه کنترل میکردم بهم میگفت این کارات خیلی اشتباهه این عاشقی نیست افراطی شدی خیلی بهش شکاک شده بودم نمیذاشتم جایی تنهایی بره همش من خودم میبردم خلاصه خیلی اذیتش کردم سر یه موضوعی تمام داراییهامون رو از دست دادیم البته همشون برای خانومم بود خونه و ماشین و کار و حدود ۵۰۰ میلیون پول نقد و هر چیزی که شما فکرشو میکنید رفت بعد از این ماجراها من رفتم یه خونه اجاره کردم هر چی التماسش کردم بیا بریم عیبی نداره همشون بر میگرده البته جایی نرفته که بر نگرده
هر چی التماس کردم قبول نکرد تمام وسیله های خونه رو برداشت برد ریخت تو یه انبار دست بچه خودشم گرفت و من و بچه هامو ول کرد و رفت الان خیلی دیوونه دارم میشم اون خونه مادرش هست با بچش منم اومدم خونه مادرم با ۴ تا بچه هام رفته شکایت کرده برای طلاق حق طلاق و وکالتنامه تام داده بودم بهش الان هر کاری میکنم جوابگو نیست اوش بلاک کرده بود رفتم در خونشون با چند تا فامیلامون ولی موفق نشدیم کاری بکنیم فقط از بلاکی درآورد الان با هم در ارتباط هستیم ولی من خیلی حالم بد شده نمیتونم از جام بلند بشم تو این دو هفته حدود ۱۵ کیلو لاغر کردم به بچه ها هم نمیتونم رسیدگی کنم مادرم هم خیلی پیره تو رو خدا اگه راهی هست بگید من انجام بدم اگرم نیست که من بمیرم واقعا بدون اون نمیتونم چون تو زندگیمون واقعا حتی یه کوچکترین بدی ندیدم ازش فرشته ای بود که خدا فرستاده بود سراغ من ولی من قدرشو ندونستم
سلام خسته نباشید من قبلا با مردی ازدواج کردم که یک بچه داشته بچه از موقع به دنیا اومدنش حضانتش رو داد به مامانش به من گفته بود کاری دیگه اون زن و بچه با من ندارن حالا بعد ۱۵سال به بهانه ی اینکه بچه میخواد شماره ببینه زنگ زده شوهرم خانوم سابقش الان یک سالی هست که باهمن میگن میخندن میرن بیرون همو میبینن منم یک پسر ۸ساله دارم به خاطر پسرم چیکتر میتونم بکنم؟هر چی به شوهرم میگم فایده ای نداره لطفا کمک کنید
سلام جدا شدم دوتابچه ام با پدرشون زندگی میکنن ازدواج کردم الان بچه دارم دوتابچه ام اذیتن میخام بخاطر اونها جداشم. زندگی اولم جداشدم بادوتابچه،دوباره ازدواج کردم بامردی که همسرش فوت شده باسه تابچه ،الان بچه ها اذیتن با زن باباومنم اینجا اذیتم شوهرم خوبه ولی همش طرفداره بچه هاشه حتی اگه اشتباه کنن یه بچه هم ازش دارم ازغصه بچه ها اولم دارم دیوونه میشم ازنظر مالی کارمندم میتونم زندگیم اداره کنم چکارکنم طلاق بگیرم هرسه تابچه رو ببرم پیش خودم ،پسرم ۱۸ ساله ودخترم ۱۴ واین پسرم یک سال ونیم لطفا کمکم کنید
هر دو ازدواج مجدد من فرزندی ندارم و همسرم دو فرزند از ازدواج اولشون دارن… و این که مدام با همسر سابق در ارتباط هستن اذیت میشم چکار باید بکنم بچه ها و همه خونه و زندگی گذاشتن برا دوتا دختر 3و8 ساله شون که حضانت دادن به مادر و ما مستاجر هستیم
شما اگر خودت بچه داشتی رفاه خودت و همسرت رفاه رو به رفاه بچه هات ترجیح میدادی ؟
یکی ازمشکلاتم اینه که تویه خانواده ای بزرگ شدم که هیچ محبتی ندیدم و ازروی کمبود ازدواج کردم و بعد از هشت سال جدا شدم مادرم به رحمت خدا رفته پدرم ازدواج کرده وکلا طوری رفتار میکنه که منو نمیشناسه طوری که سلامش میکنم میگه این دختره کیه هیچحامی وپشتیبانی ندارم جداشدم اومدم خونه برادرم وبعد اریک سال باز ازدواج کردم و بازهم به مشکل خوردم وبازاومدم خونه برادرم و برادرم منو بیرون کرد درصورتی که برادرم درمانه پدرمن ساکنه ومن ازخونه دراومدم والان مسافرخونه هستم و اصلا کسی ندارم شوهرم مشکل اعصاب داره وبا اومدم بچه ام ارسالی دوبار مشکل داره کلا ازپسرو متنفره پسرمن هفت سالشه والان نمیتونم تصمیم درست بگیرم. آدمی پرخاشگر وافسرده شده وهر ساعت یک تصمیمی میگیرم حتی تصمیم به خودکشی گرفتم. همسر سابقم خیلی اذیتم میکرد مواد مصرف میکرد و دست به زن داشت وادم بی مسولیتی بود والان که شنید من به طلاق رسیدم میگه که من عوض شدم و جداشو وبیا برگرد ومن میترسم بعد باز پشیمون بشم چونکه جندباربه من خیانت کرده ومن هیچ حسی بهش ندارم. وقتی هم ازدواج کردم هرروز به یه سری بهونه نایب میذاشتی پسرم به من زنگ بزنه ومنو اذیت کنه مثلا پسرت مریضه بیمارستان یا اینکه بدون غذا مونده پول براش بفرست وو….همسرم اهل مواد نیست اهل رفیق بازی واین چیزا نیست وشاغله ولی عصبیه وبا اومدم پسرم مشکل داره ومن موندم چیکارکنم
شما که همه چیز را خودتان گفتید، رابطه باید دو طرفه باشد و هر دو طرف از آن راضی باشند، شما چه تکلیفی دارید که خانه تان را در اختیار ایشان قرار دهید، ایشان که قابل اعتماد هم نیستند.
خانومی ۳۰ ساله هستم،۴ ساله جدا شدم و یک پسر ۶ ساله دارم.تحصیلات و خانواده خوبی دارم ،ظاهر بسیار خوبی دارم ،ورزشکار هستم.۵ ماه هست با آقایی ۳۰ ساله ،مجرد ،ورزشکار و تحصیلکرده آشنا شدم،علاقه زیادی بین ما شکل گرفته و هر ۲ تمایل داریم به ازدواج.آیا این ازدواج درست و عقلانی هست؟
سلام مجرد بودم که در سن ۳۵سالگی بااقای مطلقه که یک دختره ۸ساله دارند ازدواج کردم شوهرم همسنه خودمه و بچش پیش مادره بچش یک شهر دیگه زندگی میکنه و قبل از عقد شرطم این بود که بچه رو نیاره پیش ما مگه واسه چهار روز بعدش ببره خونه مادربزرگش باشه ولی الان همه رو زیرپا گذاشته و بچشو سه ماهه تابستون میخواد خونه ما باشه که من اصلا تحملشو ندارم و بخاطر همینم دعوامونه و شوهرم میگه طلاق بگیریم یا اینکه قبول کنی حداقل بچه دوماه خونه ما باشه ولی من نمیتونم این بچه رو تحمل کنم و زندگیمم دوست دارم و وقتایی که این بچه هست کلا شوهرم انگار یه شخص دیگه ایی میشه لطفا کمکم کنید نمیخوام زندگیم بپاشه و تحمل بچه هم ندارم نمیتونم از حقم بگذرم
شما اگه همسرت رو میخوای بچشم باید بخوای چون از اول میدونستی ک بچه داره
شما که همه چیز را خودتان گفتید، رابطه باید دو طرفه باشد و هر دو طرف از آن راضی باشند، شما چه تکلیفی دارید که خانه تان را در اختیار ایشان قرار دهید، ایشان که قابل اعتماد هم نیستند.
سلام مردی40ساله هستم و نزدیک به 7ساله که با خانومی که یک دختر 7ساله داشته ازدواج کردم و الان که دخترش بزرگ شده روش خیلی به من باز شده و وقتی چیزی بهش میگم یا از رفتن به جایی ازش توضیح میخوام در جواب میگه تو چه کاره منی و به تو مربوط نیست و مادرش هم طرفش رو میگیره و همین باعث شده این دختر هر روز بیشتر تو روی من وایمسیته و کم کم داره کارمون به جدایی میکشه و بعضی مواقع که دختر این خانوم میگه من اینجا نمیمونم خانومم میگه اگه این بره منم میرم لطفاً بگین چیکار کنم جدا بشم یا بمونم
سلام من ۲۰ سالمه و ۱۴ساله مادرم فوت کرده و نامادری دارم از همون اول من ب صورت ی خدمتکار ک بچه نگه داره یا کارای خونه انجام بده ازم کار میکشیدن مادرم قبل مرگ زمین داشت و محصول و هیچوقت پولی چ تو جیبی چه چیز دیگ ب من داده نمیشد و از نظر مالی تحت فشار بودم و خلاصه ۵ماه پیش تو خونه بحث پیش اومد برادر ناتنیم باعث بحث شد و…همیشه بین ما فرق و خلاصه ک زن بابام گف یا همه کار خونه رو انجام میدی یا غذا برات درست نمیکنم یعنی فقط برای خودشو بابام و بابام مخالفت کرد و ی مدت جفتمون غذا نداشتیم و من کنکور داشتم و سختم بود و پدرم جریانش اوکی شد و من هنوز این مشکل دارم از طرفی ارتباط ندارم یعنی واقعا بهم برخورد ک هم پولم دستشونه هم از غذا محروم شدم هم بابام منو فروخت و کلا ازشون کناره گرفتم و الان خسته شدم و از طرفی هم نمیخام حمالی زنشو کنم حمالی منظورم این غذا میخورد ظرفشو میذاش اشغال میریخت جمع نمیکرد و این به صورت دائم و از روی ازار بود الان من باید چکار کنم
درس بخون از اون خونه برو
من و همسرم تازه ازدواج کردیم. هر دو ازدواج مجدد من فرزندی ندارم و همسرم دو فرزند از ازدواج اولشون دارن… و این که مدام با همسر سابق در ارتباط هستن اذیت میشم چکار باید بکنم بچه ها و همه خونه و زندگی گذاشتن برا دوتا دختر 3و8 ساله شون که حضانت دادن به مادر و ما مستاجر هستیم. چکار باید بکنم
سلام وقت بخير. ببخشيد من دخترم 10سال دارد وميخواد بامن زندگي كنه ولي پدرش نميزاره چيكاركنم. ميتونم ازش شكايت كنم كه ديگه مزاحم زندگيمون نشه؟
سن ۳۸…خانم… متاهل….دیپلم علوم انسانی………۱۰سال پیش شوهرم فوت کرد یک پسر بچه دارم ازشون…. دوسال بعد فوتش با بردار شوهرم ازدواج کردم….اصلا باهام خوب نیست دوستم نداری هیچ ….همش دعوا وفوش ....روز اول ازدواج گفت بچه نمیخوام……..اصلا نگاهم نمیکنه تا حرف بزنه …هیچ جا نمیبرم …….امشب بهم گفت دیگه برو از اینجا ??بنظرتون بمونم یا برم اصلا کاری نداره بیکار همه ش خواب …تازه مغازه ی خریده با ارث پدرش میخواد کاری بزاره …با خونه خریده …..حالا که وضعش خوب شده اینجوری بهم میگه..تمام خرید خونه و کارهای خونه بعهده منه…..هیچ کاری نمیکنه …..اصلا انگار وضیفه شده براش…..تو گرما دزفول باید برم برای خرید کنم ببا ر م بخوره همه بهم میگه کی میمیری راحت بشم. پسرم خیلی اذیت میکنه عصبی شده …هیچی براش نمیخره حتی دوچرخه نداره بازی کنه همه ش تو خونه هست
چندبارشوهرم تودعوا گفت طلاقت میدم یا زن میگیرم دعوامونم سربچه اش بود که از زن سابقشه الان ۱۱ سالشه مادوساله ازدواج کردیم شبا تواتاق مامیخوابه من ازهمین ناراحتم شوهرم به زور میخاد اونو تواتاق بزاره
به نظر می رسد همسر شما آدم انعطاف ناپذیری هست و به دنبال حل مسئله نیست. فرزند ایشان هم در سن نوجوانی هستند و هم از آسیب های رابطه قبلی بی نصیب نیستند، شما هم نتوانستید رابطه خوبی با ایشان برقرار کنید. از طرف دیگر همسر شما حرمت شما را نگه نمی دارند دیگر باید خودتان تمام خوبی ها و بدی هایش را کنار هم بچینید بعد تصمیم بگیرید.
با سلام دختری هستم مجرد بالای 40 سن دارم. اقایی هست که همسرش فوت کرده و دارای زند پسر 19 ساله هست. نمیدونم چی کار کنم ونگران هستم. لطفا راهنمایی کنید ممنون
سلام ؛ منهم با چنين مردي ازدواج كردم ، همسرم ادعا ميكنه عاشقمه ولي هر هفته استوري عاشقانه و سوزناك براي همسر فوت شده ش ميزاره و در ضمن پسر و دختر جوانش تمام تصميمات زندگي رو به دست گرفتن . چهارنفريم خونه دو خوابه داريم ولي من بعد از يكسال هنوز حريم شخصي ندارم يك اتاق دست پسرش يك اتاق دست دخترش. من از سركار ميام با خستگي فراوان داخل آشپزخانه فقط آشپزي ميكنم. خواهش ميكنم اين مورد را قبول نكن اشتباه نكن.
سلام زنی هستم ۳۰ ساله با مردی ازدواج کردم ۲ تا بچه داره خودمم دوساله بچه دار شدم دختر شوهرم با بچه من اصلا نمیسازه و خیلی حسادت داره انگار بهش ولی اصلا بروز نمیده هی بچه رو هل میده دعواش میکنه این باعث شده بچه ام پرخاشگر بشه چیکار کنم بنظرتون دخترم اصلا در کار خونه هم هیچ کمکی بهم نمیکنه پسر شوهرم ولی با بچه مهربونه. خودم لیسانس حقوق دارم درس خوندم ازدواج اولم ناموفق بود تو دوران عقد جداشده بودم این شوهرمم چون زنش با یه مرد دیگه رفته بود بچه هاشو گرفت بعد مدتی با من ازدواج کرد.
من دو سال پیش با یه مردی ازدواج کردم یک کودک یک ساله داست و شرط ازدواجس با من نگهداری از کودکش بود حالا من پشیمون شدم میخوام جدابشم.
سلام من متاهلم شوهر معتاد ب شیشه هروین ودزد و زندانی هس ده ساله هیچ رابطه ای نداریم دوتا پسر ۱۶و۱۴ ساله دارم با ی مرد متاهل دوستم چندین ساله میگه طلاق بگیر منم زنم طلاق میدم ازدواج میکنم اقدام ب طلاق کرده منم کردم ولی میترسم اونم دوتا پسر داره میترسم بچهام با شوهرکردنم کنار نیان بمونن این وسط بی سر پرست چکار کنم
با سلام دختری هستم که سنم بالا هست وازدواج نداشتم ودر حال حاضر آقایی که خانم شون فوت کرده ودارای یه پسر 19 ساله هست به خواستگاریم آمده. من با آن آقا مشکلی ندارم وحس میکنم آدم خوبی هست ولی نگران فرزندش هستم. لطفا راهنمایی کنید ممنون
سلام ؛ منهم با چنين مردي ازدواج كردم ، همسرم ادعا ميكنه عاشقمه ولي هر هفته استوري عاشقانه و سوزناك براي همسر فوت شده ش ميزاره و در ضمن پسر و دختر جوانش تمام تصميمات زندگي رو به دست گرفتن . چهارنفريم خونه دو خوابه داريم ولي من بعد از يكسال هنوز حريم شخصي ندارم يك اتاق دست پسرش يك اتاق دست دخترش. من از سركار ميام با خستگي فراوان داخل آشپزخانه فقط آشپزي ميكنم. خواهش ميكنم اين مورد را قبول نكن اشتباه نكن.
من با مردى مدت ٦ ماه هست كه اشنا شدم و تصميم به ازدواج داريم متاسفانه ايشون قبل از من ازدواج كرده و جدايي داشته يه پسر ١٤ ساله هم داره كه به شدت با من زقابت داره و اصلا دوست نداره پدرش زن بگيره زن سابقش هم ازدواج كرده اما باز چشمش دنبال زندگى ماست و بچرو بهونه ميكنه و مدام زنگ ميزنه به بهانه هاى مختلف و از من بد گويي ميكنه دنبال خراب كردن رابطه ماست و اصلا نميخواد اين اقا ازدواج كنه بچرو هم ياد ميده كه كارايي كه ميگه رو اجرا بكنه واسه به هم ريختن رابطه ما من و اين اقا حتى يه سفر ٢ تايى نميتونيم بريم چون همه جا پسرش همراه ما مياد
35 ساله زن هستم. بنده یک نامزدی ناموفق داشتم. و الان ازدواجذمجدد داشتم و هنوز نامزد هستیم البته عقد کردم و همسرم یک فرزند پسر دارد و قرار بود بچه دو روز کنار ما باشه و بقیه روزها کنار مادرش باشه و الان متاسفانه مادر حضانت قبول نمیکنه و چند روزی پسرش پیش ما اومده ولی مدام رو اعصاب من هستش. کاری کرده از همسرم هم بیزار شدم، و حسادت میکنه پدرش منو دوس داره. خودم درگیر بیماری پسوزیاریس شدم و نباید استرس داشته باشم. لطفا کمکم کنید، نمیخوام همسرم رو از دست بدم ولی بچه خیلی اذیتم میکنی الان چند شب روز و شب ندارم و مدام عذاب میکشم،
35 ساله زن هستم. بنده یک نامزدی ناموفق داشتم. و الان ازدواجذمجدد داشتم و هنوز نامزد هستیم البته عقد کردم و همسرم یک فرزند پسر دارد و قرار بود بچه دو روز کنار ما باشه و بقیه روزها کنار مادرش باشه و الان متاسفانه مادر حضانت قبول نمیکنه و چند روزی پسرش پیش ما اومده ولی مدام رو اعصاب من هستش. کاری کرده از همسرم هم بیزار شدم، و حسادت میکنه پدرش منو دوس داره. خودم درگیر بیماری پسوزیاریس شدم و نباید استرس داشته باشم. لطفا کمکم کنید، نمیخوام همسرم رو از دست بدم ولی بچه خیلی اذیتم میکنی الان چند شب روز و شب ندارم و مدام عذاب میکشم،
باسلام. من با یه آقایی حدود یکسال و نیم هست که آشنا شدم که قصدمان در آینده ازدواج است. این آقا از همسر سابقش یک دختر سیزده ساله دارد که با همسرش زندگی میکند و چون علاقه شدیدی هم این آقا به دختر خودش دارد گاهی یه ملاقاتی هم بین پدر و دختر انجام میشود. متاسفانه به دلیل پاره ای اتفاقات روزمره و به بهانه دختراشان، همسر سابقش گاهی با این آقا ارتباط تلفنی برقرار میکند که اصلا لزومی هم به این ارتباط نیست. تا جاییکه تحمل این قضیه برایم سنگین شده است. به نظرتان تا چه زمانی این ارتباط شکل خواهد گرفت و من چگونه میتوانم به این ارتباطشان پایان دهم. لطفا راهنمایی بفرمایید
سلام من یک پسر ۱۳ ساله دارم میخوام ازدواج مجدد کنم ولی به خاطر پسرم تردید دارم نمیدونم این کار درسته یا نه؟
سلام من دو فرزند پسر دارم. پسر اول ۲۱ ساله پسر دوم ۱۳ ساله از پدرشون جدا شدم و ۵ سال هست سرپرستی بچه ها را به عهده گرفتم. الان قصد ازدواج دارم پسر اول موافق نیست و میگه اگه ازدواج کردی دیگه من پسر تو نیستم و کاری به زندگی من نداشته باش من جدا میروم برای خودم زندگی میکنم وسراغ من نیا. پسر دوم هم میگه تو حق زندگی داری ولی من باید ببینمش که این آقا چه کسی هست ؟؟؟تقریبا ۵۰ درصد ایشون را ندیده موافق هست. ولی من نگران آرامش بچه ها هستم از طرفی زندگی سختی دارم وازدواج کردن برام از خیلی لحاظ بهتر میشه لطفا راهنمایی کنید من دوست دارم کنار بچه هام ازدواج صورت بگیره هم مواظب بچه ها باشم وجمع دوستانه با همسرو بچه ها صورت بگیره خاستگار سرپرستی بچه ها را هم قبول کرده مخصوصا بچه دوم تا سن ۱۸ سالگی به عهده بگیره و از لحاظ عاطفی میتونه هر دو بچه ها را ساپورت کنه البته بعد از ۱۸ سالگی باز هم اگه نیاز به کمک مالی داشتند در حد توان کمک بچه میکنه مشکل من اینه ازدواج شاید خیلی به سود من باشه ولی نمیدونم بچه ها چیکار کنم؟؟؟ آسیب نبینند یا این شرایط منو بتونند بپذیرند و اذیت نشوند من تو دو راهی موندم نمیدونم چیکار کنم ؟؟؟ چند بار خاستگار جواب نه بهش دادم ولی همش از طریق صحبت کردن با من و خانواده من سعی میکنه منو به ازدواج راضی کنه لطفا راهنمایی کنیید ممنون
سلام مامانم زن دوم بابامه 7 تا خواهر برادر ناتنی دارم 6 تا تنی من بچه سومم ،بین 7 تا بچه همیشه از من عارش میومد میگفت جوجه اردک زشت چون چشم و ابرو مشکیممثل بقیه بور نیستم
سلام همسرم حدود چهار سال پیش فوت شدند قصد ازدواج مجدد دارم با مردی که از ازدواج قبلی یک فرزند دارد از نظر اعتقادی به هم نزدیکیم ولی هر دو با فرزند ایشان فاصله اعتقادی زیادی داریم و دختر ایشان ۱۴ سالشان هست راهنمایی بفرمایید
سلام من ازدواج دوم کردم همسرم پسر۱۶ ساله داره بسیاربددهن کستاخ هرکاری میکنه تامن وپدرش دعوامون شه تامن بزارم برم هرکاری میکنم گوشی برمیداره به پدرش خبرمیده هیچ حرف شنوی آزادانه من نداره مادرش تحریک میکنه اذیت کنه ازخانه وسایل بی اجازه بیرون ببره همیشه دنبال بحث جدال وهمسرش همیشه منومقصرمیدونه میگه تومیخوای اینفرارد بدی لطفاکمکم کنیدنمیخوام زندگیم ازهم بپاشه. میخوام زندگی کنم احساس ناکامی واینکه همسرم وقتی هستش بیشتروقتش باپسرشه ایشون راننده بیابان هستن یه شب خانس اونم وقتی هست خوابه من چکارکنم متصل موندم خسته شدم
بنده ۳۷ساله حدود ۱۰ سال ازدواج اولم طول کشید و صاحب ۴ فرزند پسر شدم بنا به دلایلی از هم جدا شدیم . بچه های من ۱۳ و ۱۰ و ۸ و ۶ ساله هستند و همشون هم کنار من زندگی میکنن حدود ۵ سال هست که با یه خانومی آشنا شدم این خانوم ۳۴ ساله از تهران هستن که ایشون هم یه فرزند پسر ۱۱ ساله دارن هم من ازدواج سومش هست ما تو این ۵ سال زندگی خیلی شرایط های سخت و خوبی رو گذروندیم بیشتر شادی و تفریح داشتیم من چون تو زندگیم عاشق نشده بودم و ازدواح اولم به درخواست مادرم سنتی انجام شد از همون اولش هم من نمیخواستم چون شیشه مصرف میکردم ۱۲ سال زندگی خوبی رو سپری نکردم بعد از وارد شدن این خانوم تو زندگی من دنیای من عوض شد انگار تازه متولد شدم خیلی خانوم خوش قلب و مهربون و دوست داشتنی اکثر دوستها و فامیلامون رفت آمد زیادی میکردند این خانوم خیلی زحمت زیاد کشید تو زندگیم این ۴ تا بچه رو از بچه های خودش خیلی بیشتر دوست میداشت خیلی هم صبر بالایی داشت من این خانوم رو تو چند مورد اذیتش کردم اصن تو زندگیمون ضرب و شتم و صدای بلند نداشتیم ولی نمیتونستم ازش جدا بشم حتی یک ثانیه کارهامو اکثرا از تو خونه کنترل میکردم بهم میگفت این کارات خیلی اشتباهه این عاشقی نیست افراطی شدی خیلی بهش شکاک شده بودم نمیذاشتم جایی تنهایی بره همش من خودم میبردم خلاصه خیلی اذیتش کردم سر یه موضوعی تمام داراییهامون رو از دست دادیم البته همشون برای خانومم بود خونه و ماشین و کار و حدود ۵۰۰ میلیون پول نقد و هر چیزی که شما فکرشو میکنید رفت بعد از این ماجراها من رفتم یه خونه اجاره کردم هر چی التماسش کردم بیا بریم عیبی نداره همشون بر میگرده البته جایی نرفته که بر نگرده
هر چی التماس کردم قبول نکرد تمام وس های خونه رو برداشت برد ریخت تو یه انبار دست بچه خودشم گرفت و من و بچه هامو ول کرد و رفت الان خیلی دیوونه دارم میشم اون خونه مادرش هست با بچش منم اومدم خونه مادرم با ۴ تا بچه هام رفته شکایت کرده برای طلاق حق طلاق و وکالتنامه تام داده بودم بهش الان هر کاری میکنم جوابگو نیست اوش بلاک کرده بود رفتم در خونشون با چند تا فامیلامون ولی موفق نشدیم کاری بکنیم فقط از بلاکی درآورد الان با هم در ارتباط هستیم ولی من خیلی حالم بد شده نمیتونم از جام بلند بشم تو این دو هفته حدود ۱۵ کیلو لاغر کردم به بچه ها
سلام،وقت بخیر،من یه فرزند دختر ۳۰ ساله دارم که با پدرش زندگی میکنه،میخوام ازدواج کنم،نمیدونم چه زمانی و چه جوری بهش بگم.الان در مرحله ی آشنایی هستیم.لطفا”راهنمایی کنید. مشکلم اینه که نمیدونم در چه مرحله ای و چطوری بهش بگم تا گلایه ای نداشته باشه.در مورد ازدواج احساس خوبی دارم و فقط نگران واکنش دخترم هستم
من 1 سال هست که عروسی کردم. همسر بنده یک دختر داره. همسرم حرفای دخترش رو با وجود اینکه خیلی چاپلوس و دروغگو هست باور میکنه. من سطح تحصیلاتم بالاس اما همسرم دیپلمه هست. هر زقت باهاشون میشینم صحبت کنم میگن تحصیلات خودشو داره به رخ ما میکشه. هر چند ماه در میون هم دخترش باعث اختلاف ما میشه. من هر شب کارم گریه هست که چرا نمیشه با شوهرم حتی ی درد و دل کوتاه کرد. بنظر شما طلاق کار منطقی هست که میخوام انجام بدم؟
سلام خسته نباشی من ی مادر هستم ۷ سال پیش شوهرم فوت کرده ی دختر دارم ۱۴ ساله شه خیلی باهاش سختی کشیدم الان ی ۳ سالی میشه ازدواج مجدد کردم همسرم هم ی دختر ۱۴ ساله داره با هم زندگی میکنیم دختر خودم خیلی بهم بی احترامی میکنه نمیتونم باهاش حرف بزنم ی چیزی میگم چهارتا چیز بهم میگه بهم میگه متنفرم ازت دختر شوهرم هم از اون یاد گرفته حرفمو گوش نمیکنن هیچ کم کسری تو زندگی براشون نزاشتیم دیگه تحمل ندارم تورا خدا کمکم کنید باید چکار کنم منتظر جوابتون هستم. خواهش میکنم کمکم کنید چطوری با دخترام رفتار کنم حرفمو گوش نمیدن بهم بی احترامی میکنن حروز با هم دعوا داریم
لطفاً منو رو راهنمایی کنید همسرم حدود 3 ماهه ازم طلاق گرفته البته خودش در خواست طلاق داده میگه دوست ندارم با تو زیر یک سقف زندگی کنم هر وقت تو رو نبینم از نظر روحی خوبم در ضمن ما یک پسر هفت ساله نیز داریم من خونه رو بهشون دادم تا با هم زندگی کنن چون میگه جایی ندارم برم خونه بابام هم نمی رم من همش بهش اصرار میکنم تا باز هم ؛ با هم مجددا ازدواج کنم چون اصلا طاقت دوری اونها رو ندارم و به شدت نگران آینده فرزندم هستم می ترسم پسرم رو از دست بدم و به مادرش وابسته بشه و منو مقصر بدونه این فکر خیلی آزارم میده تو رو خدا راهنمایی کنید چکار کنم خیلی تو فکرم
من چند سال پیش ازدواج کردم و بعد از ۵سال از همسرم جدا شدم حاصل ازدواج یه پسر و الان بعد از طلاقم تقریبا ۴ساله دوباره ازدواح کردم و از این ازدواجم هم یه بچه دو سال و نیمه دارم مشکلات زیادی دارم الان بزرگترین مشکلم ندیدن فرزند اولم هست تقریبا نزذیک به یکسال و خورده ای ندیدمش یعنی منو تو آخرین دیدار گریه میکرد به شدت و نمیخاست من دلم میخاد ببینمش اما پسرم منو پس میزنه اون شوهر اولم ازدواج کرده و بچه دار هم شده الان نمیدونم چکار کنم که باز پسرم راضی بشه به دیدن من از شما بسیار سپاسگزارم لطفا منو راهنماییی کنید
سلام ازدواج دوم هست واز ازدواج اول یک پسر دارم ۱۴سالشه وقتی ازدواج مجددداشتم پسرم پیش خودم بودبد دوسال رفت پیش پدرش الان پشیمون شده میگ میخوام بیام پیش تو حالا شوهرم اجازه نمیده میگ یا بچه یامن من حالاباید چیکارکنم توخدا راهنمایم کنید باتشکر
سلام خسته نباشید من بخت دومم هست خواستگار دارم ۳۰سالمه خودم پسر ۴ساله دارم خواستگارمم ۴۲سالشه همه چیش خوبه فقط بله ممنون فقط اینکه طرف هم ازدواج دومشه بمن گفتن من بچه دار نمیشم
هفت ساله با همسرم ازدواج کردم و هردومون تجربه یک ازدواج ناموفق رو داشتیم. همسرم دو فرزند دختر وپسرو من یک دختر ازازدواج قبلیمون داشتیم. موقع ازدواج به همسرم گفتم ازدست بلند کردنو خیانت نمیگذرم. همسرم مرد مسولیتپذیر و خوبیه و شدیدا نگران من و بچه هاست و همهی هم و غمش ما هستیم و الان هم یه دختر کوچولوی دوساله داریم. تو این هفت سال خلاصه بالا و پایین داشتین و بحث داشتیم اما چون از اول لهم گفته بود باهام لجبازی نکن من هربارکوتاه میومدم که کار به جاهای باریک نکشه. سال پیش بین بحث چیزی گفتم که عصبانی شد و با پشت دست اروم به صور تم زد و من برای اولین بار دوروز باهاش قهر کردم مستقیما عذرخواهی نکرد اما غیرمستقیم تمومش کرد منم دیگه ا امه ندادم چون حس کردم حرف بدی زدم و نا احتش کرده بودم. باید اینم بگم که با همه خوبیهاش اما در کل اخلاق تند و عصبی داره و اگه باهاش کل کل میکردم زندگیمون هفت روز هم دووم نمیاورد چه برسه به هفت سال. تا سه روز پیش که سر یه چیز کاملا بیخود عصبی شدو یه حرف زشت بهم زد و مشت کوبید تو بازوم که که کبود شده. من هیچی نگفتم و فقط نگاهش کردم و تموم شد اما از اونروز برخلاف همیشه حتی سلام هم بهش نکردم اونم با اینکه عادت نداره حتی بیرون یه لیوان اب بخوره لب به هیچی تو خونه نزده و حرفی هم نمیزنه. موندم چکار کنم از طرفی حاضر نیستم کوتاه بیام دراین زمینه از طرفی نگران رابطمون هستم چون عادت نداره باهاش قهر کنمو مطمعنم هرچی طولانی تر بشه بیشتر لج میکنه. واقعا سردرگمم کمک کنید لطفا.
من یه دختر ۱۲ ساله دارم و با اقایی که دو بچه از ازدواج قبلیش داره در حال اشنایی هستیم و البته با هم زندگی میکنیم که بیشتر همو بشناسیم اما خیلی دچار چالش میشم در مورد دخترم. خیلی دخترم رو سرزنش میکنه میگه تنبلی همش میخوابی درس نمیخونی سرت تو گوشیته دروغگویی و همش با بچه های خودش مقایسه میکنه. یه بخشی از صحبتهاش درسته اما بهش میگم نباید تو اینا رو بگی جون پدرش نیستی. هر وقت هم بیان میکنم میگه اوکی من لال میشم من هر چی میگم تو میگی هیچی نگو. نمیدونم واقعا باید چکار کنم هم منو دوست داره هم دخترمو چون همیشه ثابت کرده. اما طرز فکر قدیمی که چهار چوب خوبی از نظر خودش باید داشته باشه بچه. اما از اونجایی که پدر بی توجه و بی مسئولیتی داشته که اصلا دوستش نداره دلش میخواست که ایشون باهاش مهربون باشه. چون واقعا تا زمانی که مطمئن نشم اینکار رو نمیکنم چون دخترم اولویت رندگیمه از طرفی دوست ندارم دخترم بچه بی دست و پایی بشه از طرفی حس میکنم انتقاد کردن زیاد خودش خراب میکنه همه چیو. میشه لطفا راهنماییم کنیدمن واقعا گیج شدم نمیخوام به دخترم اسیب روحی بعدا وارد شه
من 23سالمه قبلا ازدواج ناموفق داشتم یکساله جداشدم یک پسر 5ساله دارم یه آقایی 20سالشونه از من خوشش اومده و میخوایم باهم ازدواج کنیم نمیدونم قبول کنم یاخیر
من با وجود این که ازدواج نکرده بودم با یک مرد مطلقه فرزند پسر دار ازدواج کردم حالام به بن بست رسیده ام. با خود همسرم کنار میام مشکل فرزند ایشان هستش ازدواج اشتباهی بود فکر میکنم جدا شم چون نسبت ب پسرش تنفر دارم نمیتونم حس مو خوب کنم چونکه خودم مادر نشدم و پسر سالمی ام نیست اون ک بچه شو ول نمیکنه من دارم از بین میرم ۳۴سالمه .
پسرش چندساله هست و چکارایی میکنه؟ منم مشابه شمام
سلام وقت بخیر بنده دو سال ازدواج کردم خانمم دو سال ازمبزرگتر و یه بچه ۶ ساله داره که چند ماهی هست دختر خانمش داره با ما زندگی میکنه.
سلام وقتتون بخیر من ازدواج مجددم هست دخترم ۱۰سالشه بین رفتاراهای این دو موندم
سلام من نه سال ازدواج کردم شوهرم دو تا پسر از زن اولش داره که از روز اول باهم زندگی می کردیم پسر بزرگ نزدیک بیست سالشه پسرکوچیک نزدیک هفده سالهای اول زندگیم خیلی سخت گذشت بچه ها خیلی اذیتم کردن مخصوصا پسر بزرگه خیلی لج میکرد ودروغ میگفت و باعث می شد بین من وپدرش دعوا تفرقه بندازه شوهرم با اینکه میدونست حق با من ولی بازم آشوب رو به پا میکرد از اول قرار نبود هیچ گونه رابطه با مادر و خانواده مادر بچه ها داشته باشن این دوتا بردار حتی باهم هیچ وقت سازش نداشتن همیشه تا شوهرم پاشو از در خونه میزانش بیرون باهم جنگ دعوا سر صدا میکردند الان دو ماه پسر بزرگ بدونه هیچ دلیلی با باباش قهر کرده رفته خونه مادرش شوهرم پیگیری شد برگرده بیاد خونه ولی همسر سابق وپسرش برای همسرم شرت گذاشتن که اگه پسرت رو دوست داری و میخواهیش باید یه خونه برای ما دوتا بگیری دوباره با هم زندگی کنیم شوهرم منو خیلی دوست داره شرت قبول نکرد پسرش برای اولین با تو روی پدرش ایستاد وکلی حرف بدو بیراه به باباش گفت امروز بعد دو ماه زنگ زده ومیگهمیخوام برگردم ثمن احساس خطر میکنم تازه آرامش آمده بود تو خونه از وقتی گفته میخوام بیام دلم آشوبه کمکم کنید اصلا راضی به برگشتش نیستم.پسرش برگرده آرامش و بهم خرم میکنه دوباره دعوا پسر صدا بپامیشه مخصوصا با این شرطی که گذاشته بود من دیگه بهش اطمینان ندارم حتما داره بایک قصدم عرضی وارد این خونه میشه اون دیگه محرم سر زندگی و خونه من نیست آب هم بخوریم خبرش جای دیگه است من بهش اطمینان ندارم چون هم خیلی دروغگو وحیله گر نمی تونم تحملش کنم. برگرده با اولین آشوبی که به پا کنه از این خونه میرم طلاق میگیرم نه سال دارم تحمل میکنم دیگه خسته شدم
پسرها در این سن و سال کل روز که در خونه نیستند ، الان این بچه ها در سن خاص گذر از نوجوانی به جوانی هستند و نیاز به حمایت دارند. مطمئنا چون شما خوب بودید این بچه ها آغوش شما رو بهتر از هر جای دیگه ای میدونند، فقط بذارید رابطه شون با پدرشون خوب باشه با همسرتون صحبت کنید مشاوره بگیرند برای نوع برخورد با این بچه ها ، چون در این سن بیشتر در معرض آسیب قرار دارند ، این بچه ها قبل شما رابطه پدر و مادرشون و تنش بین آنها رو دیدن الان ناسازگاری به اون خاطره حس تنفر نسبت به پدرشون دارن که چرا مادرشون رو طلاق داده
سلام عرض میکنم خدمتتون جناب آقای دکتر من این ازدواج دومم هست حال حاضر سه سالی هست جدااززن وبچه های سابقم دارم زندگی میکنم همسر اولم چها سالی ازبنده بزرگترهستن وبطورکل عرض کنم خدمتتون یک خانم بتمام معنا سنتی وباافکارگذشته زندگی میکنن نه به سرووضع خودشان اهمیت میدهن نه به زندگی تایک بعنوان مثال گوشه دراورخاکی هست اگردیدکه هیچ اگرندیدن بهش بگی عزیز م اونا کمی خاکیه لطف کنید یک دستمالی بکشید بهتره تاظرف غذا چنان لبه های ظروف روغن میسوزه ولبه میبنده میگم خانم چرااینطورین من نمیتونم اگه خودت میتونی تمیزکن ووووووهای دیگرسردمجازن وهیچ میلی به رابطه هم نداشتن باید ببخشید التماس میکردم مجبور شدم بعداز30سال تحمل بایک خانم متشخص کدبانودرک کن وشوهردوست اشنا شدم وواقعا درطول این سه سال همه جا حامی وازلحاظ همه چی تکمیل زیبا روتحصیل کرده وهمسردوست هستن ایا من بخاطرایشان همسراولم راطلاق بدم چون دوتا فرزند دارم یک پسر25سالویک دختر29سال وبامادرشان زندگی میکنن والان همسراولم مایل نیست همدیگرو ببینیم وازطرفی هم نمیخوام این همسردوم راازدست بدم چون واقعا خاص هستن فقط فکرم نزد بچهها م هست لطفا راهنمایم بفرمائید اوناهم گوش به فرمان مادرن واینودرک اگرمیکردن ازروی دلخوشی نرفتم پی ازدواج مجدد
بچه هات که دیگه بزرگ شدن خانومتون هم دیگه هیچ تمایلی به دیدن شما نداره پس یه زندگی جدید برای خودتون تشکیل بدید
سلام 29 ساله بودم ک ازدواج مجدد کردم الان حدود 10 سال میشه با این مرد زندگی میکنم وقتی بچه هام میان خونه اصلا روی خوش نشون نمیده غرمیزنه باهام وارد بحث میشه ولی وقتی 2 تا بچه خودش هستن کلی براشون وقت میزاره این تبعیض منو خیلی آزار میده چون من با بچه های اون خیلی مودبانه ومهربون برخورد میکنم خانوادم رو هم دوست نداره باهام رفت و آمد کنن ازم 12 سال بزرگتر راهنماییم کنین
معلوم هست شما ایشان را خیلی دست بالا گرفتید، وقتی با بودن فرزندان شما مخالفت می کند یا ارتباط با خانواده شما را دوست ندارد، شما به موقع صحبت نکردید و حق و حقوق خودتان را متذکر نشدید. همان قدر که ایشان از زندگی حق دارند شما هم دارید، اگر اهل گفتگو هستند گفتگو کنید، همدلی ایشان را به چالش بکشید که آیا دوست داری من هم با فرزندانت اینگونه رفتار کنم؟
به هر حال شرایط شما را پذیرفته بوده است که ازدواج کرده و باید انعطاف پذیری بیشتری به خرج دهد و تحملش را بالا ببرد و شما هم با احترام از این حق خودتان دفاع کنید.
برادرم ازدواج مجدد کرده ولی از همسر اولش یک پسر 14 ساله داره آیا پسرش به مادر جدیدش محرم هست یانه؟
بله محرمه اگر برادرتون اون خانوم رو عقد کردن محرم میشه
سلام من۱۸ سالمه دو ساله مادرمون از دست دادم مادرم زن خیلی مهربون خوشاخلاق بود بطوری که همه از مهربونیش تعریف میکردن مادرم خیلی خانوادشو دوست داشت خیلی همیشه به فکر دخترا پسراش بود ما ۷ بچه ایم ۴ دختر ۳ تا پسر مادرم خواهرام ازدواج کردم دو تا بردراد بزرگام عالمانن مادرم تو زندگیش خیلی سختی کشید بی پولی بابامو تحمل کرد مادرم بیچاره تازه وقتی خونشو وسایلمو عوض کرد تازه راحت شده بود یکسال نشد فوت کرد مامانم بابامو خیلی دوست داشت بهش خیلی اهمیت میداد پدرم بعد از یکسال ازدواج کرد اونم با زنی که با وجود ۴ تا بچه ول کرد خونه زندگیشو ازدواج کرد هر چی خواهر برادرام گفتن نکن کرد و الان من خیلی تو خونه اذیت میشم کسی نیست باهاش حرف بزنم پدرم زن بابامو خیلی دوست داره خیلی بطوری که مریض بشه بابام دق میکنه این حال منو بهم میزنه چون مامانم همیشه بفکر بابام بود الان بابام اینطوریه زن بابام یه زن بشدت کثیف تو کارای خونه خونه داری اصلا بلد نیست بچه هاشم همیشه خدا مشکل دارن در ماه یکی دو هفته گم میشه میره من چیکار کنم تو خونمون از زندگی باهاشون خسته شدم. من مشکلم زندگی با زن بابام بابامه حالم از هر دوشون بهم میخوره. من با پدر زن بابام و برادر کوچیکم تازه زن بابام دخترش که ۱۴ سالشه آورده پیشمون با زندگی کنه. نه زن بابام اونم ۷ بچه داره که اونم۶ تا دختره داره که ۳ تاشون ازدواج کرده و یه پسر داره و یه دختر ۹ ساله یه دختر ۱۴ یه دختر ۲۰ ساله و پسر ۱۸ ساله رو ول کرده وقتی اومد ازدواج کنه قرار بود کوچیکه با ما زندگی کنه که نیومدش عوض دختر ۱۴ ساله اومد. دقیقا مشکل من زندگیمه که چطوره از این رو به این رو شد بعد فوت مامانم پدرم با زنی ازدواج کرد که زندگیه منو تبدیل به جهنم کرده اصلا آرامش نداره تو خونه حتی الان کسی برای ناهار صدام نکرد کسی نگفت بیا یه چیزی بخور زن بابام رفت واسه داداشم دخترش غذا آورد الی من حتی صدامم نکرد از من متنفره چون باهاش اصلا حرف نمیزنم در واقع کاری به کارش ندارم و کارای خونه انجام نمیدم چون خودش خیلی کثیف تنبله فقط به فکر پول خرج کردنه یجورایی منو هو خودش میدونه مثلا من یه چیزی بخرم سریع اونم میره میخره حتی بابام میدونه مثلا من یبار رفتم با بابام کفش بخرم بابام مستقیم رفت اول واسه اون کفش خرید بعد گفت انتخاب کن منم خوشم نیومد گفت ول کن بریم اصلا بابام بهم اهمیت نمیده هیچ بدی زن بابام نمیبینه اصلا نمیبینه چقد خونش بهم ریخته نمیبینه چقد خونه ول میکنه میره نمیبینه هیچیوو کافیه یذره به زن بابام توهین کنم میکشتم
دوست عزیز خدا مادر شما را بیامرزد، شما در کنار مادر مهربانی بزرگ شدید و طبعا ذات مهربانی دارید، وقتی از چیزی ناراحت می شوید بنشینید ابتدا با پدرتان و در مرحله بعد با همسر پدرتان گفتگو کنید، اجازه ندهید خشم در وجود شما انباشته شود. رفتار جراتمندانه داشته باشید. وقتی ناراحتید یا درخواستی دارید، زمانی که به آرامش رسیدید، بدون اینکه گریه کنید یا عصبانی شوید با احترام و اقتدار چند مورد از خوبی هاشون را بگویید، تعریف کنید تا خوششان بیاید، آنگاه بگویید من ناراحتم به خاطر این رفتار شما من عصبانی شدم به خاطر این رفتار شما، من این درخواست را دارم و…
طبیعی هست که وقتی می بینید پدرتان با همسرش رابطه خوبی دارد کمی حسادت کنید ، اما در نظر بگیرید که پدرتان هم آدم با محبتی هستند و نسبت به شما هم نمی توانند بی تفاوت باشند.
در ضمن تحمل خودتان را بالا ببرید آدم ها با هم متفاوتند در مقابل کثیفی ایشان حساس نباشید که خودتان را ناراحت کنید.
من دخترم میخوام با اقایی ازدواج کنم که جدا شده و دختر ۱۰ ساله داره وضع مالیش خیلی خوبه برای راحتی خودم چه چیزایی رو قانونی کنم که بعدا از طرف بچه اذیت نشم
سلام خسته نباشید من میخام ازدواج کنم بایه آقایی قبلا زن گرفته بچه هم دارد بچه اش حدود چهارده سال سن دارد این آقا از همسرش جدا شده و فرزندش نیز پیش مادرش حالا این آقا ازمن خواستگاری کرده و شغل درست حسابی ندارد من خودم آموزگار هستم حالا همه امکانات در اختیارش میخام قرار بدهم ومن تنها یه سرویس طلا ساده ازَش میخام قبول نمی کنه حالااخلاق درستی هم نداردتکلیف من چیست در رابطه با این آقا آیا باهاش ازدواج بکنم یانه؟
تا اینجا که اومدی نصف راه رو رفتی ببین او ازدواجی نیستی
نه نكنيد درست نيست ازدواج شما اشتباه هه
شما که هنوز باهاش ازدواج نکرده، دیدگاه خیلی جالبی نسبت بهش ندارید، چرا تردید به ازدواج باهاش دارید؟
شما که همه چیز را خودتان گفتید، رابطه باید دو طرفه باشد و هر دو طرف از آن راضی باشند، شما چه تکلیفی دارید که خانه تان را در اختیار ایشان قرار دهید، ایشان که قابل اعتماد هم نیستند.
سلام من ۴ماهه طلاق گرفتم ویه پسر۵ساله دارم الان بایه پسرمجردآشناشدم که منو خیلی دوست داره.ولی باپسرم کنارنمیاد.حالامن چیکارکنم؟
نگران نباش باهت ازدواج نمیکنه میزاردت سرکار
اولش ظاهرا خیلی از مردها میان ابراز علاقه می کنن که شما فکر کنی مثلا خیلی شما رو دوست داره، وبعد کلی بالا وپایین کردن متوجه میشد کلا هدف چیز دیگری بوده در کل جامعه ما برای خانم های که از همسرانشون جدا شدند واسم مطلقه روشون هست زیاد امن نیست به نظر بنده اولا یکم به خودتون فرصت بدید ویکم با فرزندتان خوش باشید ودوران سوگ زندگی قبلی تون رو سپری کنید تا بعد از اون دوره راحت تر وعقلانی تر بتونید تصمیم بگیرید ومورد دیگر اینکه به نظر بنده فعلا اولویت با فرزندتان هست چون بسیار آسیب پذیر هست
الکی میگه، باهات ازدواج نمیکنه.ساده ای که میگی خیلی دوسم داره، دنبال تفریح خودشه
بازم خوبع شمااا
مردهااا خودتون میدونید چه آدمای دروغگویی هستید و برای لذت میاید مخ ی زن بیچاره رو میزنید وقول ازدواج بهش میدید
من ۱۵سالمه و یه ناپدری دارم که وقتی عصبی میشه اشیاء رو پرت میکنه و منو مامانمو میزنه میخوام ازش انتقام بگیرم. اون اوایل زندگی اینجوری نبود چطور میتونی بگی مقصر مادرمه اون همیشه میخواست از من محافظت کنه ولی موفق نشده حالا من باید ازش محافظت کنم و با مرگ ناپدری همه چیز تموم میشه
دوست عزیز راه های بهتری برای حل تعارضات شما وجود دارد، بهتر هست از مشاور کمک بگیرید و با مرگیک نفر نه تنها همه چیز تمام نمی شود بلکه مشکلات بسیار پیچیده تری در پیش رو خواهید داشت. این خشم شما فقط دامن ایشان را نخواهد گرفت بلکه خودتان و مادرتان بیشتر از هر کس دیگری آسیب خواهید دید.
سلام ببخشید من ازدواج دوم داشتم ۳۰ روزه خودم بچه ندارم خانوم ۱ فرزند پسر ۱۰ ساله قبل از ازدواج بهش گفتم بچه اتو هر وقت دوس داری ببین باهاش خوش بگذرون محبت کن ولی تو خون زندگی جدیدمون قاطی اش نکن نیارش می که بچه ام دوس داره بیاد پیشم تو خون منتها حرف من همون ک از اول بهش گفته بودم
چقدر بيرحم هستيد چطور از يك مادر چنين توقعي داريد؟
واقعا بی منطق و بی رحم هستی
سلام من یه پسر ۱۳ساله دارم دوسال هم هست جدا شودم از همسرم برای ازدواج دوم کی باید اقدام کنم که پسرم آسیب نبینه
من طلاق گرفتم دوساله دوباره ازدواج کردم یه دختر ۱۵ ساله دارم یه پسر از این شوهر دارم بخاطر بچشش به منو دخترم توهین میکنه .میگه دخترتو بفرست خونه باباش نحسه .اول خودش قبولش کرد برای شروع زندگیم هیچی نداشت من ماشینو طلاهامو دادم برا اجاره خونه .موندم چه کنم. واقعا ابرو دار هستم روی برگشتن تو خانوادمو ندارم ما شمال بوریم الان کرج زندگی میکنیم هر روز بخاطر کارش وخوردو خوراک سرمون منت میزاره همش میخواد براش تعظیم کنیم شوهرم مجرد بود .میگه جونمو بردارم برم در صورتی که مارو اورد اینجا کلا عوض شد.بخار کارش خیلی شبا خونه نیست صبح میره تا فردایی ۶ صبح .ادم بسیاری صبور .هیچ حسادتی درش وجود نداره .سرشو سر زمینم بزاره راضیه .بهش میگم خونه بگیریم چرا دروغ گفتی زمین وپول داری اما در جواب میگه تو اهن پرستی پول پرستی .در صورتی که من طلاق گرفتم با دخترم زندگی میکردم در کمبود بودم اما یه ماشینو طلا از خودم داشتم برا روز مبادا .اما خودش هیچی نداشت . میگم پول یه اجاره خونه نداشتی میگه من صبورم تو میزاشتی میگرفتم
دوست عزیز اگر همسر شما آدم صبوری هستند باید تلاش کنید رابطه فرزندتان را با ایشان بهبود بدهید، فرزند شما در سن نوجوانی هستند و ممکن هست استقلال طلبی هایی داشته باشند که ایشان آن را سرکشی تلقی کنند. با هم صمیمانه بنشینید و گفتگو کنید. راجع به تمام مسائل با احترام، بدون عصبانیت و بدون گریه صحبت کنید و ناراحتی ها و درخواست های خودتان را با ایشان در میان بگذارید. من از این رفتار شما ناراحتم، من دوست دارم فرزند خودم را در کنارم داشته باشم، شما ابتدا ایشان را پذیرفتید، سعی کنید مهارت های ارتباطی تان را بالا ببرید و مرا در تعارض قرار ندهید. من یک مادرم و به راحتی نمی توانم از فرزندم بگذرم و در سن حساس رهایش کنم.
همدلی ایشان را به چالش بکشید، اگر شما در چنین شرایطی قرار می گرفتید چه کار می کردید؟ اگر فرزند شما بود و من نمی پذیرفتم چه کار می کردید؟ چه حسی پیدا می کردید؟
سلام شب بخیر .ازدواج دومم هست ۴ماهه .روزاول احساسی قبول کردم فرزندشوهرم یک پسر داشت قبول کنم.تاهفت سالگی هم حضانتش مشترکه.ولی الان که اسم فرزندشومیاره بحثمون میشه میگم من نمیتونم قبول کنم اگرفرزندت بیاد جدامیشم راه چاره چیه
شما باید از اول فکر همه چیز را می کردید، به هر حال ایشان را پذیرفتید و باید شرایط ایشان را هم بپذیرید.
من یک بار ازدواج کردم و حدود ۶ سال میگذره که جدا شدم و دختر ۱۰ ساله ای دارم الان آقایی با دختر ۶ساله به خواستگاری من آمدند حدود ۸ ماه باهم رفت و آمد کردیم و ایشان به نظرم انسان خوبی هستند اما حس میکنم ایشان اهمیت زیادی به دختر خودشان میدهند به طوری که واقعا من را ناراحت کرده این موضوع الان من باید چیکار کنم
باهاش ازدواج نکن
چقدر شما زنها حسودین.جای تاسف داره واقعا
من و همسرم یه ساله با هم ازدواج کردیم ایشون دارای دو فرزند از همسر سابق شون هستند. پسر ۱۵ ساله ایشون با لجبازی بریز و به پاش صدای من و درآورده بازبون خوش دعوا درست نشده هر بارم که به همسرم میگم پسرت اذیت میکنه دعوامون میشه و به جای تربیت و تنیه پسرش من رو کتک میزنه و با من قهر میکنه. یه ساله تحمل کردم و رومون بیشتر به هم باز شده و مادرشوهرم هم در زندگیمون دخالت میکنه و همسرم میگه تو غرمیزنی و زن ناسازگاری هستی. متاسفانه فحاشی میکنه و حرمت من رو نگه نمیداره. بااینکه میدونم چیزی درست نمیشه و جدایی بهتره ولی نمیتونم تصمیم درست بگیرم. ازنظر روابط زناشویی هم کمرنگیم واین مشگلات بوده و هست. همسرم درست نمیشه مشاوره هم نمیاد، وقتی باهم بحثمون میشه روابطش با پسرش بهتر میشه و با هم جبهه میگیرن. پسر همسرم ازدعوای ما خوشحاله و دوست داره ما جدابشیم. هرروز روحیه ام بدتر از روز قبله چون چیزی که بهتر نمیشه بدترم میشه. لطفا راهنمایی کنید آیا ادامه به این زندگی فایده داره یانه ؟ ممنونم ازشما
به نظر می رسد همسر شما آدم انعطاف ناپذیری هست و به دنبال حل مسئله نیست. فرزند ایشان هم در سن نوجوانی هستند و هم از آسیب های رابطه قبلی بی نصیب نیستند، شما هم نتوانستید رابطه خوبی با ایشان برقرار کنید. از طرف دیگر همسر شما حرمت شما را نگه نمی دارند دیگر باید خودتان تمام خوبی ها و بدی هایش را کنار هم بچینید بعد تصمیم بگیرید.
من با یه خانوم مطلقه ازدواج کردم الان بعد از 6 سال زندگی مشترک میخواد جدا شه البته ایشون دو تا فرزند داشتن یکی پسر دیگری دختر الان پسر ایشون خیلی همسر منو تحریک به جدا شدن میکنه آیا به لحاظ قانونی میتونم از ایشون شکایت کنم
من یه خانم 37ساله هستم 7سال پیش از شوهرم جدا شدم یه پسر دارم 11سال دارن میخوام ازدواج کنم ولی میترسم پسرم ضربه ببینه
هفت سال زمان مناسبی هست، اما طرف مقابلتان را باید دقیق بشناسید در چه خانواده ای بزرگ شدند، در کودکی مشکلاتی نداشتند، چقدر بامحبت هستند و چقدر به قوانین در رابطه پایبند هستند؟ فرزند شما یک فرد کاملا طبیعی هستند؟ در سن نوجوانی هستند می توانند با ایشان رابطه خوبی برقرار کنند؟ ایشان می توانند پاسخگوی نیاز های خاص فرزندتان در این سن باشند؟ همسر جدید فرزند دارند یا نه؟
همسر من قبلن ازدواج کرده و همیشه من را مقایسه میکنه تاقهر میکنیم به اون التماس میکنه برگرده .وچون خیانت بوده مسالشون وزن سابق بازداشت شده شاید میترسه .یک بچه هم از زن اول داره منم یک بچه دارم .بعد میگم چراپیام دادی منو میپیچونه که سر به سرش گذاشتم چکارکنم بااین کاراش
من یه زن هستم خودم وشوهر ازدواج مجدد داشتیم زن اول شوهرم هروز به بهانه به شوهرم زنگ میزنه پیام میده من از این موضوع خیلی ناراحت میشم نظرشما چیه ایا کار من درست یاخیر کلا با کاراشون عصبی وحساس کردن
به نظر می رسد ایشان مشکلات زیادی دارند و کمک تخصصی لازم دارند بهتر هست حضوری تشریف ببرید تا بررسی دقیق صورت بگیرد.
سلام با آقایی آشنا شدم یه فرزند دارند خودم بچه ندارم فرزند ایشون هم پیش مادرش زندگی میکنه میخوام بدونم با ازدواج ما مشکلی پیش نمیاد؟ اصلا احساس خوبی به فرزندش ندارم….
فردای عروسی بچرو میفرسته پیش شما که شما حرص بخوری
دقیقا
اینکه فرزند ایشان در چه سنی قرار گرفتند مهم است، کودک یا نوجوان یا بزرگسال هستند؟ دختر هستند یا پسر؟ آیا دوست دارند رابطه خودشان را با پدر حفظ کنند؟ احساس امنیت و آرامش در رابطه خودشان با پدرشان دارند؟ در چه شرایطی بزرگ شدند؟ پدر و مادرشان با هم دعوا و درگیری داشتند؟ زندگی شان به شکل همزیستی بوده و محبتی بین والدین رد و بدل نمی شده ، همه اینها در رابطه آینده شما هم تاثیر خواهد داشت، هر چه ایشان در محیط سالم تر بزرگ شده باشه، سن کم تری داشته باشه، البته شما هم در محیط سالمی بزرگ شده باشید می توانید رابطه خوبی با هم برقرار کنید و نگران ایشان هم نخواهید بود.
من خانمی ۳۱ساله هستم و با یه آقای ۴۰ساله عقد کردم این آقا یه بچه ده ساله هم داره. این پسر بچه نمیذاره که پدرش به من ابراز محبت کنه و دائم ممانعت میکنه و به ما میگه که نباید به همدیگه بگید عزیزم. واز اینکه ما به همدیگه کلمات عاشقانه میگیم اذیت میشه
خوب لزومی ندارد شما جلو چشم بچه نسبت به هم ابراز احساسات بکنید، که حسادت بچه را برانگیزید، رفتارها و گفتارهای عاشقانه تان را بگذارید برای زمانی که تنها هستید، ضمن اینکه جلو کودک فقط با احترام رفتار می کنید.
پسر حدودا پنج ساله دارم ۲ سال میشه که جدا شدم دلیلش خیانت و طلاق بوده بابای بچه تا خود بچه نره سراغش سراغی ازش نمیگیره الان قصد ازدواج مجدد دارم بایه آقایی که اونم یه پسر داره ولی نمیخوام پسرم دیگه با پدر اصلیش ارتباط بگیره و فرد جدید رو به عنوان پدرش قبول کنه ،پدر اصلیش هم موافق هست ،آیا میشه اینکار و انجام داد یا اینکه اصلا ازدواج من بایه فردی که اون هم فرزندی داره درسته .و همچنین راهکارهایی برای مطرح کردن این موضوع با پسرم میخوام
فرزند شما هنوز احساس نا امنی در وجودشان دارند، فرزند شما باید مدت ها با فرد جدید در ارتباط باشند، تا بتوانند با ایشان کنار بیایند. پدر ایشان هر کسی بوده باشد شما نمی توانید این حق را از فرزند خودتان محروم کنید باید رابطه خود را با پدر خودشان حفظ کنند، شما جلو چشم کودک پدرشان را قضاوت نمی کنید تا خود کودک پدرش را بشناسد.
برای گفتگو با فرزند هم باید با ایشان همدلی کنید. می دانم شرایط سختی هست، تو یک بار مجبور شدی پدرت را از دست بدهی، الان از تو می خواهم که با فرد جدید آشنا بشی یا مجبور بشی با او زندگی کنی، تو با این شرایط می ترسی که مرا هم از دست بدهی، فرزندم من تو را دوست دارم و برای همیشه در کنارت خواهم بود.
علاوه بر این کودک شما احتمالا با کودک ایشان در آینده چالش هایی خواهند داشت؟ آیا می توانید شرایط را مدیریت کنید هم پاسخگوی نیاز فرزند خود و هم فرزند همسرتان باشید با مسائل و مشکلاتی که از زندگی قبلی شما ها بی نصیب نماندند؟
سلام خوشبحالت ک هنوز دست ب هیچ تصمیمی نزد اصلا این کارو نکن اصلا بخدا مجرد موندن شرف داره اینو ازصمیم قلبم بهت میگم منم همین کارو کردم با بچه م اومدم خونه شوهر دوباره ولی الان دیگ هرشب سکته رو رد میکنم خدا بدادم برسه نیازب کمک دارم شدیدا
سلام با مردی آشنا شدم که زنش میخاد طلاق بده چون خیانت از زنش دیده و منم زنی هستم ک طلاق گرفتم ازدواج مجدد میخام کنم اونم با مردی ک زنش میخاد طلاق بده یعنی دیگ تمام هس طلاقش و با مت ازدواج کنه ولی من خودم گفتم آشنایی بیشتر داشته باشم باهاش و قبول کردن و چند جلسه ای باهم بودیم پیش خانواده و اون منو میخاد ولی من هنوز دو دل هستم و گفتم ک بیشتر باید شناخت از هم دیگ داشته باشیم بهتره آیا بنظرتون من با این مرد که دو بچه دختر داره ازدواج کنم یا نه. سن خودم ۲۹ و این پسر ۳۲ هس میترسم بهم خیانت کنه از این خیلی میترسم لطفا راهنماییم کنید ممنون
هرگز این ازدواج ختم به خیر نمیشه چون شما باید از جداییتون حداقل ۳ سال بگذره تا مراحل سوگواری عشق اول را بگذرانید در غیر این صصورت این ازدواج محکوم به شکست است
سلام وقت بخیر، با آرزوی موفقیت درمراحل زندگی،، به نظر من بهترین کار برای شناخت واقعی همسرآیند هتان محل زندگی قبلی همسرآیند تان بروید، ببینید مسائلی اتهاماتی که می گویند ذرست هست یانه؟
چون همین شرایط برای من پیش آمد، اونا دم از خیانت من می زدند، درصورتی که درست برعکس بوده
باعرض معذرت
سلام بجای ترسیدن مشاوره برید و زمان بدید به حودتون . برای رفتن زیر یک سقف وقت زیاده عجله نکنید و خوب طرف مقابلتون رو بشناسید و با واقعیت ایشون و خانوادشون کاملا آشنا شید، فرهنگشون باید و نبایدهاشون و…
سلام نه خواهر باهاش ازدواج نکن من این کارو کردم خیلی پشیمونم همه محبتشون فقد برای بچه هاشونه
باید محبت هر مردی در درجه اول بچه هاش و خانوادش باشن
دوست عزیز اصلا عجله نکنید، اول خودتان را خوب بشناسید ، در مرحله دوم ایشان را ، چند جلسه نشست و برخاست با ایشان زمان بسیار کمی هست، از کجا معلوم ایشان حقیقت را می گویند شاید خودشان آدم بی اعتمادی هستند، شما گذشته ایشان را خوب کاووش کنید، هم زندگی قبلی ایشان و هم کودکی ایشان را که در جه شرایطی بزرگ شدند.
از طرف دیگر دو تا کودکی که سن و سالشان را هم نمی دانم و قطعا از رابطه ناسالم قبلی آسیب دیدند، شما می توانید با دو کودک آسیب دیده همدلی لازم را داشته باشید، به عنوان مادر پاسخگوی نیاز های آن ها باشید؟
سلام پدری هستم که یک ازدواج ناموفق داشتم .از این ازدواج یک دختر دارم که الان ۱۶ سالشه .و بعد از ۵ سال با خانمی آشنا شدم که همسر ایشون به رحمت خدا رفته و از اون خدابیامرز یک پسر داره که با مادرش زندگی میکنه . و بعد از آشنایی با باهم ازدواج کردیم و همسر سابق من هم با یک آقا ازدواج کرده.
حالا دختر من مونده سر دو راهی که با من زندگی کنه یا با مادرش .
پیش من میاد ی پسر جون هست .پیش مادرش میره ی آقا هست .که جفتشم نامحرم میشن برای دخترم . به نظر شما با کدوم یکی از ما زندگی کنه بهتره
سلام وقت بخیر من یک سالی میشه که از همسرم جدا شدم یک دختر ۵ ساله دارم علت طلاق ام از همسر قبلیم به خاطر به جا نیاوردن وظایف و مسئولیت های همسری و پدری بود بیشتر نماد مرد بود در خانه. حالا یک خواستگار امده که خودش یک پسر بچه 15 ساله داره. برای ازدواج مجدد با وجود فرزند چه نکاتی رو باید در نظر بگیرم؟
تورو خدا ازدواج نکن پدرتو درمیاره آخرش به طلاق فکر میکنی
سلام خانمی هستم یک بار ازدواج کردم طلاق گرفتم یک دختر دوازده ساله دارم بایک اقایی ازدواج کردم این اقا هم یک پسر از ازدواج اولش داره پسر این اقا خیلی من واذیت میکنه خیلی خسته شدم باید چکار کنم خیلی حسادت میکنه به من
دوست عزیز یک سال زمان خیلی کمی هست، باید نزدیک سه سال صبر کنید، زخم های رابطه قبلی را التیام بدهید، نقاط ضعف خود را بشناسید، در ثانی طرف شما یک بچه نوجوان با شرایط خاص دوره نوجوانی دارد، آیا آن نوجوان می تواند شما را بپذیرد؟ قبلا در چه شرایطی بزرگ شده، آیا کسی که جدا می شود با صلح و صفا جدا می شود، حتما این رابطه ها مشکل داشتند و آن بچه های معصوم هم آسیب دیدند و خشم های فرو خورده ای دارند که احتمالا شما هم از آماج آن در امان نخواهید بود و همچنین فرزند شما که نیازهای خاص خودش را دارد، احتیاج به مراقبت و توجه و بازی با شما را دارد، وقتی وارد این شرایط شوید می توانید پاسخگوی نیازهای کودک خود باشید. کودکی که در سن حساسی پدر خود را از دست داده و احساس نا امنی هنوز در وجودش هست و با این کار شما احساس نا امنی ایشان را چند برابر خواهید کرد. پس زمان سوگواری را طی کنید، خودتان را بشناسید با کمک تخصصی روان شناسان ، همه جانبه فکر کنید و بعد اقدام کنید.
باسلام من دوبارازدواج ناموفق داشتم چکارکنم که ازدواج موفق داشته باشم تازه ازاولی هم یه پسردارم که پیش پدرشه توازدواج دومم هم طرف بچه نخواست اولش موقع ازدواج قول دادبچه بیاریم ولی بعدزدزیرش خودش دوتابچه داشت واسه همین طلاق گرفتیم حالاهم خواستگاردارم ولی میترسم این تجربه بددوباره تکراربشه چکارکنم که دیگه ازدواج موفقی داشته باشم
دوست عزیز وقتی نمی توانید رابطه پایداری برقرار کنید، مشکل در کودکی شما ریشه دارد و با تغییر آدم های زندگی تان چیزی تغییر نمی کند، مگر اینکه با درمان عمیق روان شناسی به خودشناسی برسید، نقاط ضعف خود را پیدا کنید و اشتباهات گذشته را تکرار نکنید و به کودکان معصوم آسیب نزنید.
سلام وقتتون بخیر من یک مرد ۳۷ساله هستم ازدواج اولم با یک خانومی بود که دو فرزند یکی دختر و یکی پسر بود ۱۶ و ۲۴ و نتیجه ازدواجمون یک پسر ۴ ساله است ولی من بخاطر مشکلاتی که با بچهای این خانوم داشتم نتونستیم ادامه بدیم و جدا شدیم الان دوباره خانومی سر راه من قرار گرفته که دوستشون دارم ولی دقیقا شرایط بچهاشون مثل همسر قبلم هست الان واقعا نمیدونم
دوست عزیز شما در این سن هنوز احساسات و هیجانات بر شما غالب هست و منطق در تصمیم گیری شما وجود ندارد، شما می خواهید اشتباه خود را تکرار کنید. پس اول اجازه بدهید زمان سوگواری رابطه قبلی طی شود، بعد از آن به درمان عمیق روان شناسی نیاز دارید که خلاء های وجود خود را بشناسید و بعد آگاهانه و با عقل و منطق برای این امر مهم تصمیم بگیرید.
سلام دوست عزیز نکن تو ک تجربه داری نمیتونی بابچه کسی کنار بیای هم خدا رو میخوای هم خرمارو دوباره بای بچه دیگه طلاق میگیری نکن پس نداز
سلام ، ۴سال هست از همسر سابقم جدا شدم. دوفرزند پسر دارم که با پدر زندگی میکنن و انها را در این ۴سال ندیدم ، هیچ دسترسی بهشون ندارم ، کلا جا به جا شدن ، پدرشون بعداز طلاق سریع ازدواج مجدد کرد و صاحب یه دختر شد. ۱سال بعداز طلاق منم هم ازدواج کردم همسرم موقع ازدواج مجرد بود ، حالا فرزند میخواهد،من نمیتونم به بارداری فکر کنم ، ترس و استرس کل وجودم و رو گرفته ، کلا نمیدونم چه کنم *پسر های من الان درسن ۱۴ و ۷ هستن
بنظر من هیچ کس با وجود بچه یا بچها باهم ازدواج نکنید
من تجربه دارم که میگم هرکس طلاق داده دوباره با مادر
بچه ها ازدواج کنه اگر زنش مرده یا پدر مرده
تا میتونه بزاره بچه هاش بزرگ بشن
خوبه که آدم به همسرسابقش برگرده ولی به شرطی که همسرسابق فورا ازدواج نکرده باشه که در اون صورت امری غیرقابل انجام هست.
متاسفانه همسرمن فوراازدواج کردوبچه هادچاریک سردرگمی شدن
دوست عزیز شما که به فرزندان خودتان دسترسی ندارید، از طرف دیگر همسر شما مجرد بودند و این جز حقوق ایشان هست که فرزندی داشته باشند، شما برای رفع نگرانی ها و برای اینکه مطمئن باشید در آینده مادر خوبی برای فرزند تان خواهید بود و مشکلات گذشته تکرار نخواهد شد. به یک روان شناس با رویکرد طرح واره درمانی یا روانکاوی مراجعه کنید، خودتان را کامل بشناسید و ببینید می توانید این مسئولیت را بپذیرید.