جهت مطالعه نظرات و تجربیات دیگران، به کامنتهای انتهای صفحه مراجعه نمایید
ازدواج زودهنگام از مباحثی است که بازتاب آن را، در جامعه بسیار مشاهده میکنیم. ازدواج، خود بهتنهایی بسیار مهم است؛ و افرادی که بهموقع و با شرایط مناسب ازدواج میکنند، مشکلاتی در زندگی دارند. حال اگر این ازدواج، زودهنگام صورت گیرد؛ این مشکلات چندبرابر خواهد بود. قبل از پرداختن به این مبحث لازم است موضوعاتی را بدانیم.
در ادامه به موارد زیر خواهیم پرداخت:
- 1- تعریف ازدواج
- 2- هدف از ازدواج
- 3- ازدواج زودهنگام
- 4- تأثیر ازدواج زودهنگام بر فرد
- 5- راه حل مشکل
- 6- چرا مشاور؟
کلمه ازدواج، ریشه عربی دارد. ازدواج به معنی تزویج و مزاوجه است؛ یعنی زن و مرد با یکدیگر جفت میشوند. آنها قرین یکدیگرند. به بیانی دیگر ازدواج، اتحاد بین مرد و زن است که بر پایه صفات و ویژگی و شخصیت مشترک شکل میگیرد. زن و مرد متعهد میشوند که نسبت به یکدیگر باوفا بمانند و اهداف ازدواج را با یکدیگر تحقق بخشند.
هدف از ازدواج ساختن زندگی با بنای محکم عشق، امنیت و آرامش است. یکی از مهمترین اهداف ازدواج، عشق و محبت میباشد. وجود این دو مهم، در زندگی مشترک، باعث پیشرفت روزافزون زندگی برای زن و مرد است. اگر عشق و محبت را از زندگی حذف یا آن را کمرنگ کنیم؛ احساس شادی، آرامش و امنیت که خود جزء اهداف مهم ازدواج است را از دست میدهیم. زن و مرد هر دو نیاز به محبت کردن و محبت دیدن دارند؛ اصلاً آنها برای همین ازدواج میکنند که محبت ببینند و محبت کنند و عشق بورزند. آنها با حفظ و رعایت این اهداف و رسیدن به آنها میتوانند پابهپای یکدیگر و با کمک به هم رشد کرده و به اهداف فردی و خانوادگی و اجتماعی خود جامه عمل بپوشانند. در یک دستهبندی کلی میتوان هدف از ازدواج را رسیدن به عشق، محبت، آرامش، امنیت، رشد فردی، پیشرفت و رفع نیازهای جنسی و عاطفی دانست.
ازدواج زودهنگام زمانی روی میدهد که دختر یا پسر هنوز به بلوغ فکری و رشد عاطفی کافی نرسیده است؛ این یعنی دختر یا پسر در این سن آمادگی لازم برای ازدواج و شروع زندگی مشترک را ندارد. میانگین سن ازدواج زودهنگام را از 13 سال تا 18 سال برآورد کردهاند.
زمانی که افراد احساس میکنند، نیاز به ازدواج آنان صرفاً احساسی و یک دلبستگی زودگذر نیست؛ و خود را آماده در مقابل چالشهای زندگی میبینند میتوانند ازدواج کنند؛ در این صورت این ازدواج زودهنگام نیست. اما اگر دختر و پسر هنوز به شناخت شخصیتی از خود نرسیدهاند؛ و یک رشد عادی را در بازه سنی خود تجربه نکردهاند؛ و خواهان ازدواج هستند؛ این ازدواج زودهنگام است.
بیشتر ازدواجهای زودهنگام سنتی هستند. بزرگترها معتقدند جوانها وقت زیادی برای شناخت از یکدیگر پس از ازدواج دارند. این تفکر در چند سال اخیر کمتر شده است؛ اما آمار آن صفر هم نیست. امروزه بخشی از آمارهای طلاق متعلق به ازدواجهای زودهنگام است. اما این را نیز نمیتوان گفت که تمام ازدواجهای زودهنگام به جدایی میکشند. خیلی از زوجهای موفق که اینگونه ازدواج میکنند احساس خوشبختی دارند و از زندگی در کنار یکدیگر نیز راضی هستند. اما ازدواج زودهنگام معایبی نیز دارد. این عیبها تأثیر زیادی روی افراد، زندگی آنها و نوع تربیت فرزند آنها دارد. که در ادامه به این تأثیرات خواهیم پرداخت.
مطالب مرتبط: مشاوره ازدواج رایگان
معایب ازدواج زود هنگام
ازدواج یکی از مهمترین تصمیمات زندگی به شمار میرود. اگر میخواهید ازدواج کنید باید تمام جوانب آن را بسنجید. این که آیا میتوانید با چالشها و سختی های زندگی مشترک کنار بیایید یا خیر؟ آیا آمادگی لازم برای ادارهکردن یک زندگی را دارید یا خیر؟ آیا از تصمیم خود پشیمان نمیشوید؟ آیا همسر آیندهتان را دوست دارید؟و دیگر سؤالات مهمی ازایندست که باید قبل از ازدواج پاسخی برای آن پیدا کنیم. حال اگر ازدواج بدون پاسخ به این سؤالات، و بدون سنجیدن شرایط و زودهنگام صورت پذیرفت؛ تأثیرات منفی را به دنبال خواهد داشت که در ادامه به آنها خواهیم پرداخت.
مطالب مرتبط: ایا ازدواج در سن ۱۴ سالگی خوب است؟
تأثیر ازدواج زودهنگام بر فرد
از جمله تأثیرات منفی ازدواج زودهنگام، تأثیر آن بر خود فرد است. فرض کنید در سن کم و یا بدون آمادگی ازدواج کردید. شما حالا مسئولیتهایی دارید که باید برای آنها وقت بگذارید، شما دیگر متعهد به زندگی با شخص دیگر هستید. شخصی که با شرایط مختلفی با شما بزرگ شده است، خلقیات مخصوص به خود را دارد؛ و حالا هر دو شما باید در کنار هم زندگی کنید.
اوایل ازدواج و شروع زندگی مشترک شیرین است. همه چیز برای شما تازه و لذت بخش است. اما مدتی که از آن میگذرد هرکدام از شما مسئولیت خود را قبول میکند تا برای آن تلاش کند؛ زمانی که وارد اجتماع میشوید و همسالان مجرد خودتان را میبینید که آزادانه و بدون تعهد زندگی میکنند، شاید شما هم بخواهید مثل آنها زندگی کنید؛ اما یا خود نمیتوانید، یا با مخالفت همسرتان مواجه میشوید.
شما انتخاب کردهاید بهجای وقت گذراندن با دوستان خود، قدم به زندگی مشترک بگذارید و باید یک سری چارچوبهایی را رعایت کنید. پس در اینجا با محدودیت مواجه میشوید و اولین ضربه روحی در زندگی مشترک را میخورید. اینکه شما بخواهید خودتان را با شرایط موجود وفق دهید زمان میبرد؛ پس امکان دارد در این بازه زمانی احساس پشیمانی از ازدواج به سراغتان بیاید.
حتی اگر از شرایط زندگی خوبی برخوردار باشید؛ امکان دارد وارد یک بحران پس از ازدواج شوید. به این موضوع توجه کنید: «انسانها در شرایط مختلف واکنشهای متفاوتی از خود نشان میدهند.» حال اگر قبل از ازدواج و در زمان آشنایی، آن شرایط برای شما پیش نیامده باشد؛ و شما در این مورد هیچگونه شناختی از همسر خود نداشته باشید، ممکن است با بهوجودآمدن چنین شرایطی واکنش جدید از همسر خود بینید و به خاطر آن با همسر خود اتفاقنظر نداشته باشید.
در چنین شرایطی ممکن است شما باز هم از ازدواج خود پشیمان شوید. ازدواج موضوع سادهای نیست و قطعاً کسی که در آن با مشکل مواجه است؛ پریشان خاطر خواهد بود. یکی از مشکلات در ازدواج زودهنگام، حسرت خوردن است. «فرد با خود میگوید کاش کسی را انتخاب میکردم که بیشتر به من شبیه باشد. من تازه خودم را شناختم و فهمیدم افکار من با همسرم متفاوت است. ایکاش زود ازدواج نکرده بودم. من در حل چنین بحرانها و چالشهایی در زندگی ناتوانم و فکرهایی ازاینقبیل.» این فکرها شما را از همسر خود دور میکند و باعث بروز مشکلات بعدی نیز خواهد بود. شما را گوشهگیر و کمحرف میکند؛ و باعث ایجاد احساس نارضایتی و تنهایی در ازدواج میشود. اینها همه از تأثیراتی است که ازدواج زودهنگام، بر فرد و شخصیت او میگذارد. باید توجه داشت که این تأثیرات برای خیلی از زوجهایی که زود ازدواج کردهاند، شاید وجود نداشته باشد. ما هرآنچه از آمار مشاورههای زناشویی به دست میآوریم را، مورد بررسی قرار میدهیم.
مطالب مرتبط: تجربه های ازدواج ناموفق
تأثیر ازدواج زودهنگام در خانواده
شما بعد از پیبردن به تأثیر ازدواج زودهنگام بر خود، به تأثیر این ازدواج زودهنگام در خانوادهتان هم پی خواهید برد. کسانی که ازدواج زودهنگام داشتهاند؛ کم این عبارت را از دهان اطرافیان و همسر خود نشنیدهاند. این جمله که «تو هنوز خیلی بچهای!» حقیقت این است؛ از زمانی که ازدواج میکنید نگاه اطرافیان به شما تغییر خواهد کرد. برای مثال: آنها میخواهند بهجای یک دختر 18 ساله، یک خانم عاقل و بهقولمعروف سنگین را ببینند. یا همسر گاهی انتظار دارد که شریک زندگی او خیلی از سن خود بیشتر بفهمد و عمل کند. حال این اتفاق نمیافتد و شما از جانب خانواده و همسر، زخمزبان خواهید خورد. نهتنها این مورد در شخصیت شما بسیار تأثیر منفی میگذارد؛ بلکه دید اطرافیان نسبت به شما عوض شده و دائماً از شما انتظارات بیشتری دارند.
گاهی شما احساس میکنید میخواهند شما را تربیت کنند. فرزندان شما نیز با وجود شنیدن چنین حرفهایی از اطرافیان، خودشان را دستکم میگیرند و این گاهی متأسفانه باعث ایجاد نوعی اختلال در کودکان میشود. تمام تأثیراتی که ازدواج زودهنگام بر خانواده شما میگذارد؛ هرکدام آسیبی است که به شما متحمل میشود.
تأثیر ازدواج زودهنگام بر فرزندان
تربیت فرزند یکی از مهمترین مسائل در بحث خانواده است. فرزندی که شما تربیت خواهید کرد؛ قرار است در اجتماع حضور پیدا کند. خواهناخواه او بر افراد تأثیر میگذارد و تأثیر میپذیرد. بحث تربیت فرزند خود یکی از مهمترین مسائل اجتماعی نیز هست. شما زمانی که تصمیم به داشتن فرزند میگیرید و صاحب فرزند میشوید، از همان لحظه اول، یکی از بزرگترین مسئولیتها را به دوش میکشید. فرزند، اول از پدر و مادر میبیند و می آموزد. اگر شما در سن کم پدر یا مادر میشوید؛ حتماً باید فرزندتان را تحتنظر مشاورین و روانشناس کودک خوب تربیت کنید؛ تا فرایندهای رشد اجتماعی کودک بهصورت صحیح پیش رود.
یکی از موضوعاتی که زیاد در کودکان، و در مبحث رشد کودک مشاهده میکنیم این است که کودک دیرتر از سن خود شروع به حرف زدن میکند و دایره لغات بسیار کمی در بازه سنی خود آموخته است. زمانی که پدر و مادر او را نزد روانشناس کودک میآورند متوجه میشویم مادر و پدر بسیار کم با کودک صحبت میکنند. علت را که جویا میشویم مادر میگوید من هنوز حوصله خودم را هم ندارم. مادر زود ازدواج کرده است و درست، در زمانی از سن خود قرار دارد که کمی نسبت به کودک خود بیحوصله است. پدر این کودک، بیشتر ساعات روز را بیرون از خانه میگذراند. آنها زیاد از خانه بیرون نمیروند پس در نتیجه، کودک دیرتر شروع به جملهسازی و حرف زدن میکند. آمار نشان میدهد میزان افسردگی بعد از زایمان، در زنانی که ازدواج زودهنگام داشتهاند بیشتر از سایر بانوان است. همچنین مادر، محور زندگی فرزند است و اگر علاوه بر زود ازدواج کردن زود باردار شود امکان آسیب روحی در کودک نیز وجود دارد؛ علاوهبرآن، والدین در تربیت کودک دچار مشکل میشوند. به یاد داشته باشید تربیت سالم فرزندان، ملزم به زندگی و شرایط سالم خانواده است.
پشیمانی از ازدواج زودهنگام
- 1- پذیرفتن شرایط حال حاضر و روش حل آن: نه فقط در بحث ازدواج، بلکه تمام کارهایی که انسان انجام میدهد و بعد از آن پشیمان میشود؛ احساس سرزنش از خودش به او دست میدهد. ابتدا باید شرایط پیشآمده را پذیرفت، تا بتوان مشکل را حل کرد. اینکه دائم به کار انجام شده بیاندیشیم و خودمان را سرزنش کنیم، مشکلمان حل نمیشود. ازدواج صورتگرفته است؛ مثل تمام مراحل زندگی رشدی انسان، زندگی مشترک نیز دچار مشکل شده است، و حالا باید آن را حل کرد. تا زمانی که اتفاق صورتگرفته را نپذیریم نمیتوانیم به حل آن بیندیشیم. شما زمانی شرایط موجود را خواهید پذیرفت که وقتی به مشکلتان فکر میکنید، دیگر خودتان را سرزنش نمیکنید و به دنبال راه حل میگردید.
- 2- ریشه مشکل کجاست؟ موضوع اصلی این مطلب در ارتباط با ازدواج زودهنگام است. پس باید به این بیندیشید، چه اتفاقی باعث شد شما، به این فکر بیفتید که زود ازدواج کردید؟ این فکر از کی و کجا شروع شد؟ آیا بهاندازه کافی مهر و محبت از جانب همسرتان دریافت نمیکردید؟ آیا به علاقه خود نسبت به همسرتان شک داشتید یا بالعکس؟ آیا دعوا کرده ید و انجام بود که ناامید شدید و فکر کردید که زود ازدواج کردید؟ آیا فکر میکنید که از پس مشکلات زندگی بر نمیآیید؟و خیلی دلایل دیگر نیز هست که میتواند شما را به این نتیجه رسانده باشد. پس فکر کنید چه چیزی باعث شکلگیری این فکر شد؟ پیدا کردن اولین دلیل میتواند ریشه این فکر باشد. «به یاد داشته باشید قرار نیست اتفاقات گذشته را کالبدشکافی کرده و آنها را موضوع بحث با همسرتان قرار دهید. اینجا فقط قرار است مشکل را پیدا کنید»
- 3- بدون توهین به همسر با او صحبت کنید. مهم است در زمان مناسب، ترتیب یک همنشینی و نوشیدن چای را به خود و همسرتان دهید. هرچقدر هم که از زندگی مشترکتان گذشته باشد؛ و هرچقدر هم که از یکدیگر شناخت داشته باشید؛ باز هم به یک همنشینی و صحبت احتیاج دارید. تمام سعی خودتان را بکنید که کاملاً منطقی با این موضوع کنار بیایید. شک نکنید که هر دو از این شرایط پیشآمده ناراضی هستید؛ و اگر همسرتان مشکلی در ارتباط خود با شما نمیبیند، به این معناست که او، متوجه آسیبی که تا الان به شما وارد کرده نیست. پس بدون اینکه عصبی و ناراحت شوید با او صحبت کنید. قرار نیست در این جلسه دونفره، دلخوری و دعوایی صورت پذیرد؛ پس به این مورد نیز توجه داشته باشید. در این همنشینی از عبارت «تقصیر تو بود که این اتفاق افتاد» پرهیز کنید. در مورد مشکل پیشآمده در زندگیتان از همسر خود کمک بخواهید. به او بگویید زندگی خودتان را دوست دارید؛ اما از نظر شما در این زندگی مشکلاتی پیشآمده که باید آنها را به کمک یکدیگر حل کنید؛ و بدون کمک او قادر به حل این مشکل نخواهید بود. مطمئن باشید اگر آرام و منطقی با او صحبت کنید همسرتان شما را درک خواهد کرد.
- 4- به روانشناس خانواده مراجعه کنید. مشاور میتواند در بهتر شدن رابطهتان به شما کمک ویژهای کند. مشاور نه خانواده و نه همسر شماست؛ پس بدون جانبداری با شما صحبت میکند. شما در یک شرایط از زندگی به سر بردهاید که از نظر روحی آسیب دیدهاید. شما باید در مورد مشکلاتتان با مشاور یا روانشناس، صحبت کنید چرا که اگر این آسیبها زیاد باشد امکان بهوجودآمدن افسردگی در شما وجود دارد. همانطور که میدانیم؛ بیماریهای روحی عامل بیماریهای جسمی است و بالعکس. پس تا دیر نشده نزد مشاور یا روانشناس مراجعه کنید. همسرتان به صحبتها و راهحلهای مشاور گوش خواهد داد. هر دو شما ترفندهایی را یاد خواهید گرفت که به شما برای درک بهتر یکدیگر کمک خواهد کرد. توجه داشته باشید اگر همسرتان راضی به آمدن نه خودش و نه شما نزد مشاور نمیشود او را قانع کنید. همسرتان را بهاجبار نزد مشاور نبرید؛ در این صورت، یا اصلاً به حرف مشاور گوش نمیدهد و یا این امر موقتی است.
- 5- چرا مشاور؟ اگر احساس میکنید بعضی حرفها را، نمیتوانید به همسرتان بگویید یا همسرتان شما را درک نمیکند؛ بهتر است این کار را به دست کاردانش یعنی مشاور بسپارید. هدف شما از ازدواج خوشبختی بوده؛ ولی متأسفانه شما این احساس را ندارید. احساس ناراحتی میکنید و احتیاج به حرف زدن دارید. برخی از صحبتها را نمیتوان با همسر خود در میان گذاشت؛ و بروز مشکلات زناشویی به خانواده نیز کار اشتباهی است. پس در اینجا مشاور به کمک شم میاید. شخصی که در این حوزه تخصص دارد و میتواند بهراحتی مشکل شما را حل کند. همانطور که پیشتر اشاره کردیم مشاوره خانواده و نه همسر شماست! پس بدون هیچگونه جانبداری صحبت کرده و برای رفع مشکل ه شما راهکار میدهد.
- 6- برای درمان آسیب روحی بر اثر ازدواج زودهنگام شما نیاز به مشاور دارید: شرایط شما خاص است. ازدواج شما زودهنگام بوده است. یعنی شما بهجای تفریح با دوستانتان، متعهد به زندگی با یک شخص در سن کم بودهاید. شما در سنی ازدواج کردهاید که هنوز، حتی شناخت کافی از خود نداشتهاید. این سن مقتضی تغییر رفتار است. همسر شما از شما میخواهد مثل یک فرد بالغ رفتار کنید و این برای شما مقدور نیست. حتی در مواردی که ازدواج زودهنگام با اختلاف سنی در ازدواج رخ میدهد اوضاع بدتر میشود. مرد دوست دارد روی زن تسلط داشته باشد و اگر از او بزرگتر باشد این تسلط تبدیل به تربیت خواهد شد و در برخی اوقات متأسفانه تبدیل به زورگویی شوهر!اگر مرد از همسر خود کوچکتر باشد نیز اوضاع خوب نخواهد بود. در هر دو مورد زن و مرد هیچکدام احساس خوشایندی نخواهند داشت.
حالا به این فکر کنید سن شما کم است و باید با مشکلات متعدد زندگی دستوپنجه نرم کنید. روح شما در این مرحله باید چیزهایی را که اندازه سنش نیست تحمل کند. زمانی که او ناچار به تحمل شد، آسیب میبیند. اگر این آسیب خیلی زود پیگیری شود؛ و این ازدواج به کمک همسر بهخوبی و ملاحظات لازم پیش رود، بسیار خوب خواهد بود. اما اگر این آسیبها؛ پیگیری نشود تبدیل به زن افسرده و غمگین خواهید شد. ما افسردگی را زمینه بیماریها و اختلالات متعدد روانی و جسمی میدانیم.
حتی اگر میتوانید با صحبت کردن با همسر خود مشکلتان را حل کنید؛ باز هم به مشاور احتیاج خواهید داشت. شما نهتنها هنوز سردوگرم زندگی را نچشیدهاید و تجربه کافی ندارید؛ بلکه سن پایینی دارید و امر ازدواج زودهنگام خود یک آسیب محسوب میشود. اگر این آسیب باعث سردرگمی در شخصیتتان شود؛ باید اوضاع را بحرانی بدانید و به دنبال درمان آن باشید. کسانی که دچار آسیب شخصیتی میشوند، یا دچار علایم افسردگی هستند؛ آنها بسیار زودرنج میشوند. از بیان احساس خود و اظهارنظر در جمع، خصوصاً نزد همسرشان بیمناک هستند. بسیار گوشه گیر میشوند؛ اغلب دوست دارند با خود تنها باشند. اگرچه در گذشته اعتماد به نفس بالا داشتهاند، اما حالا اعتماد به نفس خود را از دست داده و بسیار در امور زندگی سردرگم میشوند. اینها همه برای فرد و زندگی او زنگ خطر است.
اگر سن کمی دارید و میخواهید ازدواج کنید؛ کمی دست نگه دارید، و دوره آشنایی خودتان را افزایش دهید. اگر ازدواج زودهنگام داشتهاید و حالا دچار مشکل هستید خیلی زود این مشکل را پیگیری کنید. مشاور و روانشناس کمک شایانی در این روابط خواهد داشت. همه ی ما در تمام مراحل زندگی خود به مشاور و راهنما نیاز داریم.
آیا ازدواج یک انتخاب؟
خیلی از افراد فکر میکنند که جوانان امروزی بیبندوبار شدهاند و به همین آسانیها دیگر تن به ازدواج نمیدهند! اما این تفکر از اساس اشتباه است، زیرا در وجود هر انسانی، میل به سکون و امنیت خاطر از داشتن یک شریک زندگی، نهادینه شده است.
دلایلی که امروزه، جوانان را از ازدواج دور میکند، علاوه بر بعد روانشناختی همچون: میل به آزادی بیشتر، نداشتن تعهد و غیره، بیشتر مسائل اجتماعی را در برمیگیرد، مسائلی همچون: سختگیری از سمت خانوادهها، مادیگرایی، نداشتن امنیت شغلی و غیره.
طبق نظرسنجیهای اعلام شده، بیشتر جوانان ایرانی، دهه هفتادی و هشتادی میل به ازدواج دارند و اذهان کردهاند که اگر در شرایط مناسب قرار بگیرند، ازدواج را به دوستی طولانی قبل ازدواج ترجیح میدهند و به آن به چشم یک انتخاب، با اولویت اول نگاه میکنند.
چه سنی برای ازدواج دختر و پسر مناسب است؟
شاید برای شما بهعنوان یک پدر و مادر، معلم و غیره این سؤال پیش بیاید، چه زمانی برای ازدواج دختر و پسر باید اقدام کنم؟ و یا با ازدواج زودهنگام فرزندم موافقت کنم؟
این موضوع هیچ «بایدی» را نمیپذیرد، چهبسا ازدواجی در سن پایین با عشق شروع و تا سالها ادامه داشته باشد، در مقابل افرادی با سن بالا در عرض چند ماه ازدواج کرده و طلاق بگیرند.
در علم روانشناسی و مشاوره، هیچگاه به سن خاصی برای ازدواج اشاره نشده است، بلکه بهترین زمان را به بلوغ عقلانی، رشد عاطفی و بلوغ جسمانی ارتباط میدهند.
بلوغ جسمانی طبعاً، بعد از هر سن خاصی در همهی افراد سالم، اتفاق میافتاد و آنها را برای آمیزش جنسی و باروری آماده میکند.
بلوغ عقلانی و رشد عاطفی جنبههای متنوعی دارد، اما شاید بهاختصار گفت، زمانی اتفاق میافتد که فرد مفاهیمی همچون: مسئولیتپذیری، از خود گذشتن، دیگری را بر خود اولویت قرار دادن، شیوهی تعامل اجتماعی صحیح، خودشناسی و آنچه میخواهد در زندگی به دست آورد، سالم زیستن، مراقبت از خویشتن و دیگری، راه و روشهای مقابله با مشکلات زندگی مشترک و غیره را بهدرستی درک کرده باشد.
عواقب ازدواج در سنین پایین
شاید برای شما هم این سؤال پیشآمده باشد، مگر ازدواج در سنین پایین چه معایبی دارد؟ آیا درست است از ازدواج، در هر سنی، جلوگیری کرد؟
یکی از مهمترین دلایلی که ازدواج در سن پایین، منع میشود این است که جوانان در سن کم، به دلیل رشد جسمانی و ترشح هورمونها، از منطقیبودن فاصله میگیرند و نمیتوانند به عواقب تصمیماتشان در طولانیمدت فکر کنند.
معمولاً در ازدواج های سن پایین، دو طرف خیلی زود به مشکلات جدی برمیخوردند و چون هنوز، به استقلال مالی، فکری، عقیدتی و غیره ثابت نرسیدهاند، همانطور که خیلی زود به نتیجه برای ازدواج کردن رسیدهاند، به فکر طلاق گرفتن هم میافتند.
در واقع میتوان گفت، ازدواج های کوتاهمدت، ناتوانی در حل مشکلات کوچک، عدم صبوری، بارداریهای برنامهریزینشده، کودکان نارس و حتی بزهکاری در کودکان این ازدواج ها بهوفور به چشم میخورد و از عواقب غیرقابلبرگشت، این ازدواج ها محسوب میشود.
معمولاً بعد از گذشت چند سال از این ازدواج ها، هر دو طرف با برخورد بیشتر با اجتماع، متوجه اشتباه خود میشوند و به این باور میرسند که هنوز برای پیشرفت در زندگی و رشد فردی هیچ تلاشی نکردهاند و میتوانستند از نظر جایگاه اجتماعی و حتی انتخاب همسر خیلی بهتر عمل کنند.
معایب ازدواج در سن کم
هنگامیکه ولفینگر این تحقیقات را با استفاده از دادههای سالهای 2011 تا 2014 مرکز ملی رشد خانواده (NSFG) تکرار کرد، همان روندهای قبل ظاهر شد. زوجهایی که در سن پایین ازدواج کرده بودند، در پنج سال اول زندگی حدود 38 درصد طلاق را تجربه کرده بودند.
کسانی که در اوایل بیست سالگی ازدواج کرده نیز بسیار آسیبپذیر هستند که حدوداً 27٪ طلاق گرفتند، اما تقاضای طلاق برای زوجهایی که در بین سن 25 تا 29 سالگی ازدواج کرده بودند (14٪) و همچنین طلاق برای سنین 30 تا 34 (10٪) بود که کاهش چشمگیری را نشان میدهد.
با این حال، زوجهایی که در اواسط دهه ۳۰ سالگی ازدواج کردهاند، بار دیگر در معرض خطر طلاق قرار گرفتند: زوجهایی که برای اولینبار در 35 سالگی یا بیشتر ازدواج کرده بودند، در طی پنج سال اول ازدواج خود، 17 درصد طلاق را تجربه کردند.
ولفینگر انواع متغیرهای جمعیتشناختی را کنترل کرد و شواهدی را یافت که در جهان امروز نیز دارای مصداق است.
بر طبق این یافته ها، ازدواج قبل از اواسط دهه 20 ( ازدواج در سن پایین ) یا پس از اواسط دهه 30 سالگی ( ازدواج در سن بالا ) با میزان بالاتر طلاق همراه است. به عقیده او، خود-گزینی یکی از دلایل طلاق در این رده سنی است. افرادی که تا اواسط 30 سالگی زمان ازدواج خود را به عقب می اندازند، عموماً به دلیل ثبات مالی که معمولاً در اوایل 30 سالگی ایجاد میشود، اغلب به خاطر پول و مسائل مالی ازدواج نمی کنند و ممکن است به سادگی برای موفقیت در ازدواج کمتر مورد توجه قرار گیرد. یا شاید گزینه هایی مانند ازدواج سفید و رابطه دختر و پسر بدون داشتن تعهد ازدواج به یکدیگر، موجب کاهش جمعیت افراد واجد شرایط ازدواج بیش از 30 سال میشود که در روابط متقابل موفق می شوند.
نظر ولفینگر بدون استثنا نیست، اما ممکن است یکروند در میان افرادی که پس از ۳۵ سالگی ازدواج میکنند را منعکس کند.
در آماری که درباره بهترین سن ازدواج در ایران مربوط به سال ۱۳۹۴ انجام شد میانگین رده سنی ازدواج پسران ۲۰ تا ۲۴ سال و دختران ۱۵ تا ۱۹ سال را نشان میداد. بیشترین ازدواجها یعنی حدود ۸۴ درصد ازدواجها برای مردان در سنین ۲۰ تا ۳۴ سالگی و حدود ۷۹ درصد برای زنان در سنین ۱۵ تا ۲۹ سالگی ثبت شده، (۸۶ درصد مردان در سن ۲۰ تا ۳۴ سالگی ازدواج میکنند و ۸۵ درصد زنان در سنین ۱۵ تا ۲۹ سالگی در کشور ازدواج میکنند).
من 18 سالمه و تو 14 سالگی ازدواج کردم اولش فکر میکردم ازدواج بچه بازیه و همه چی عین فیلما مثل اول رابطه عاشقانه پیش میره ولی رفته رفته مشکلات زندگی و با چشم میبینم و اصلا قدرت حل کردنشون رو ندارم همسر من نه پول داره نه خونه داره نه ماشین داره نه حتی خانواده داره هیچی نداره من با همه چیش ساختم بابام آزمون خیلی حمایت کرد یه خونه بالای خونشون ساخت اونجا زندگی میکنیم تو مغازه پدرم کار میکنیم و کلا خرجمونو اونا میدن ولی همسرم اصلا انگار نه انگار که خرجی نمیده و هیچی تازه من با همه اینا ساختم و میسازم رفتارش شدیدا غیر قابل تحمله همش بهم فوش میده و بی احترامی میکنه بهم مشکوکه کلا زندگیم شده جهنم جدا از هم میخوابیم از همسرم نفرت دارم فقط میخوام بمیره به سادگی خودم میسوزم که چی من کم بود که این مرد رو انتخاب کردم تند تند بهم میگه برو طلاق بگیر و چون من خانواده حساسی دارم نمیتونم کاری بکنم لطفا کمکم کنید دارم دق میکنم
سلام من در سن ۱۲ سالگی عقد کردم الان ۱۶ سالمه و اصلا از نامزدم راضی نیستم یعنی دوسش ندارم راستش من اوایل ازدواج مون ازش خوشم نیومد نمیدونم چی شد که دل بستم به کسی که اصلا نمیتونم باهاش باشم به کسی نمیگم تو دلم مونده ولی اون طفلکی خیلی مهربونه واقعا دلم نمیاد ناراحتی شو ببینم یا از من اذیت بشه خیلی برام با ارزش اما حس عاشقانه نسبت بهش ندارم خیلی سعی میکنه بهش توجه کنم ولی نمیدونم چرا حسی ندارم خیلی سعی کردم الان چهار سال که فقط دارم تحمل میکم خیلی سخته برام حس میکنم برام خیلی هم زوده دوستام همه مجردن میرن بیرون حال میکنن با هم منم دلم میخواست اینارو تجربه کنم ولی نتونستم الان مدرسه میرم و تازه انتخاب رشته کردم و دارم برای آینده خودم برنامه ریزی میکنم که امیدوارم خودم بتونم روی پای خودم بایستم من نتونستم حسمو به مادرم و پدرم عزیز ترین کسم بگم تو دل خودم میریزم هنوزم دارم میریزم من واقعا دیگه بریدم حس میکنم همه دوران نوجوانی که شیرین ترین دوران زندگی هست رو از دست دادم با اینهمه سختی امید وارم که یه روزی بزرگ تر شدم بخندم از ته دل
سلام مشکلم اینکه بعد از ازدواج تحمیلی که تو سن کم داشتم از یه دختر سر زنده و شاداب و پر انرژی و کنجکاو و پر تحرک تبدیل شدم به الان که دیگه برای هیچی ذوق ندارم .با اینکه فک کنم عشقی رو که همسرم نسبت ب من داره رو کم پیدا میشه همچین عشق های واقعی و مهربونی ولی اصلا دلم شاد نیست .اوایل قصد جدا شدن داشتم ولی الان نه چون میدونم همسرم نابود میشه .منم میخوام شوهرم رو دوست داشته باشم حداقل نصف عشقی رو ک اون ب من داره رو من هم نسبت ب اون داشته باشم چون بدون عشق و دوست داشتن زندگی واقعا سخته.ب نظر خودمم اگه بعد از ازدواجم دیگران مخصوصا خانواده همسرم یکم من رو نسبت به سن کمم درک میکردن شاید یکم ذوق شوق زندگی مونده بود برام اگه اونقدر اذیت نمیشدم .تنها چیزی هم که من رو نگه داشت فقط فقط عشق و حمایت های همسرم بود که در مقابل آزار دیگران نسبت ب من داشت. من میخوام ی زندگی خوب و پر عشقی داشته باشم با همسرم ولی هرچقدر خودمو وادار میکنم عاشق همسرم نمیشم. خیلی زود از دستش عصبانی میشم به شدددت ولی باز طفلک به روی خودش نمیاره چیزی رو که من ناراحت نشم. با کوچکترین چیزاهاهم سریع ازش ناامید میشم. من توی ۱۶سالگی عقد کردم ۱۷سالگی عروسیم شد الان یک سال و چندماه که عروسیم شده و ۱۸سالم هست.
سلام من ی خانم ۳۷ ساله هستم. ۱۵سالگی ازدواج کردم و ۱۷سالگی مادرشدم ۱۹سالگی همسرم ترکم کرد و بعداز دوسال انتظار طلاق غیابی گرفتم بعد از مدتی با آقایی ک چندماه از همسرش جداشده بود آشنا شده از آشناهای قدیمی بودن و شناخت تقریبی داشتیم مدتی بعد خواستگاری کردن ولی خانواده موافق نبودن و چندسالی سر کردیم مثل ی دختر و پسر مجرد .بازدید و قرارهای کوتاه مدت بصرف نهار وشام .ایشون دوفرزند یک پسر و یک دختر داشتند و حدود ۴سال از من بزرگتر بعد از کلی اره و نه و مشکلات بعد از ۴سال باهم ازدواج کردیم .خیلی وابسته و عاشق و حلقه بگوش نشون میداد خودشو و من قبل نه ولی بعد از ازدواج صدمو براش گذاشتم در بدترین شرایط کنارش موندم و طلا خونه ماشین همه چیزمو فروختم برای زندگی مشترکمون و حتی مهریه آقا .در تمام مراحل زندگی پشتش بودم و همیشه شعارم این بود زندگی مشترکه ایراد نداره اصلا ناراحت اموالی ک از دست دادم نیستم باتوجه ک الان ی دختر ۲۰ساله از همسر اولم دارم و دختر همسرم با ما زندگی میکنه و حدود ۷سال زیر سقفیم خیلی سرد و پرخاشگر شده کمبود مالی زیادی داریم اجاره نشین شدیم همه بکنار تمام مشکلات زندگی رو از چشم من میبینه جلو همه از من بدگویی میکنه مثال اگه از داماد یا خواهرم چیزی بهش گفته باشم همونو میره بهشون میگه با خانواده خودش قطع ارتباط کردیم بخاطر مسائلی ک مقصر بودن ضرر کردیم و… دوسش دارم وقتی بفکر طلاق و جدایی میوفتم حتی فکر از دست دادن و نداشتن و سخت بودنهای بعدش نیستم فقط دلم میخواست شوهرم دوسم داشته باشه و محبتهامو میدید از چشمش تموم آدمها درست میگن الا من دیروز بخاطر مالک باهم بحث کرده بهم میگه تو کلاه برداری فقط بخاطر اینکه خانم مالک باهاش تماس گرفته بریم قراداد رو فسخ کنیم و من گفتم وقتی تسهیلات نگرفتیم چرا باید فسخ کنی. ولی واقعا حس سرخوردگی داره نابودم میکنه.این بی تفاوتیش این بی مسلویتیش این ندیدناش یی محبتیش داره منو خورد میکنه .بخودم میگم مگه منن چی کم میزارم براش مگه من چی کم دارم .هیچ جنبه مثبت منو نبینه آخرش بگه تو فلانی ن بهمانی .
۱۷ سالمه شهر ما طوریه که دخترا زود ازدواج میکنن خواهرم و دخترهای فامیل همه ۱۴ و ۱۵ سالگی ازدواج کردن حتی دختر عمم۱۳ سالگی ازدواج کرد و الان که ۱۷ سالشه عروسی کرد ولی من حتی یک خواستگار هم ندارم اعتماد به نفس ندارم همه ازم تعریف میکنن میگن خیلی خوشگلی و اینا اخه پوستم سفیده چشام سبزه و اینا ولی خب خواستگار ندارم حس میکنم ترشیدم
سلام خوب هستید من ۱۴ سالم بود ازدواج کردم الانم ۱۵ سالمه یه بچه هم دارم و الان ۳۰ روزه زایمان کردم و تو این ۲۰ روز اخیر خیلی داریم دعوا میکنم میگم بچه رو ببرین دکتر دعوا میکنه باهام میاد منو میزنه امروز هم دعوا کردیم دیدم داره لباس های نوعش رو میپوشه کفتم داری کجا میری اینو پوشیدی لباساشو پاره کرد داد زد سر من زد آینه اتاقمونو شکوند بعد بچه رو داشت از دستم میکرفت و منو مینداخت بیرون که داداشش و مامانش اومدن داداشش داد زد سرش بعد او باز اومد که بچه رو از دستم بگیره گرفت سر بچه ۳۰ روزه خورد زمین خدارو شکر هیچی نشد داداشش نشست گریه کرد شوهرم هی میگفت میخوام طلاقش بدم نمیخوام نمیخوام البته درسته ها با اینکه خانوادمون نمیخواستن ما ازدواج کنیم ما فرار کردیم با این حال باز هی میگفت نمیخوام نمیخوامش بعد اومد موهامو کرفت هی کشید داداشش اومد حولش داد بعد کفت شما نمیزارین اگه بزارین من اینو مثل سک میزنم آدمش میکنم بعد مادر شوهرم منو آورد خونه خودشون که ما تو یه آپارتمان زندگی میکنیم و من الان اینقدر گریه کردم که میترسن شیرم خشک بشه من چیکار کنم از بچمم نمیتونم دل بکنم اون به من احتیاج داره میشه کمکم کنی
سلام خسته نباشید من ۱۳ سالگی ازدواج کردم و همسرم با خودم ۱۷ سال اختلاف سنی داره خیلی بد دهن و بی اعصابه همش فش میده نه خونه فامیلامون میبرم نه عروسی نه مهمونی نه گردشی خونه مادر با ۱ ماه فاصله میرم ماهی ۱ بار اون میاد خونمون با مادرشوهرم و خاهر شوهرم تو یه ساختمونیم و من فقط حق دارم با مادر شوهرم جایی برم و فقط خونه فامیلای خودش میزاره برم خانوم دکتر حالم خیلی بده همش دعوا دعوا دعوا همش جنگ اعصاب و روان دارم دیوونه میشم خانوادم خیلی حامیمم ولی دوس ندارم اعصاب اونا رو هم به هم بریزم نه توی فضای مجازی اجازه دارم برم نه نت میگیره برام بعد ۴ سال تازه ۱ ماهه گوشی و سیمکارت گرفته
من نمیگم خیلی خانومم درسته یکم زبون دارم و حاضر جوابم اما بخدا تاحالا به خانوادش بی احترامی نکردم خسته ام خانوم دکتر گاهی فکر میکنم خودمو بکشم ولی بعد میگم مامانم چی
یه بار سر همین چیزی دعوامون خیلی بالا گرفت وقتی بردم خونه پدریم دیگه نیومدم گفتم مرگ یه بار شیون یه بار ولی اومد گفت درست میشم فش نمیدم خوب میشو منم برگشتم تا یه مدت بهتر بود ولی بازم شروع کرد مادرم پول وام ازدواج و پس انداز و پول باغمونو گذاشت پیش یکی برای جهاز من بعد چند سال اون آقا رفت سر این موضوع نتونست همه چی بده شاید ۲ تا تیکه بزرگ و چند تا تیکه کوچیک تر موند سر همین موضوع کلی حرف و منت رو سرم گذاشتن. چند وقت پیشا تو جیبش ناس پیدا کردم چند بار دیگه ام مچشو گرفته بودم اما میگفت مال این و اونه ولی حالا مطمئنم برام همه چی میخره اما با کلی منت. مادر شوهرم مریضه قند و چربی و فشار و قلب و همه چی بخاطر همین بعد عروسی من گفتم پایین بمونیم گناه داره پیرزن کمکش کنم البته چه عروسی ای ما فقط یه عقد کنون ساده با شاید ۱۰۰ نفر توی خونه داشتیم انقدر اعصابمو خرد میکنه که دستم موقع عصبانیت گز گز میکنه و مثل معلولا میشه نمیتونم تکونش بدم نه اینکه نخام نه دست خودم نیست واقعأ یه بار بردم آزمایش دادم دکتر گفت آهن بدنش کمه یه قرص داد گفت اگه نساخت یه خارجیها بگیر بعد ۲یا۳روز دیدم خوب نیست قرصه بهم نمیسازه گفتم یه بسته خارجیشو بگیر اما کیه که گوش کنم. اینم بگم که من ۱۷ سالمه و همسرم ۳۴
سلام ۱۷سالم هست و پدرم دوس پسرم رو فهمیده و الان گفته که باید سر بازی بره و نزاشتن که بیاد و نشون کنیم بنا به دلیل این که اسم گذاشتن اشتباهه از اونجایی که من رابطه ی اصلا دوستانه و حتی گفتگویه انچنانی هم با پدرم ندارم شدیدا دچار مشکل و محدودیت شدم اخلاق پدر من هم جوریه ک خودش رو جلوی خانواده دوست نداره از موضعه خودش بیاره پایین و دوس داره همه چی این رابطه ی خیلی خراب شده به حالت قبل برگرده ولی این و می دونم ک هیچ وقت دیگه نمی تونه اون اعتماد و به من داشته باشه و من مجبورم برای رهایی از این موضوع تن به ازدواج تو سن پایین بدم خواهش می کنم راهی پیشنهاد کنید که بتونم این شرایط رو درست کنم
من واسم یه خواستگار خوب اومده و از قبلا دوسش داشتم و بابام میگه تصمیم با خودته ولی تو هنوز بچه ای من چیکار باید بکنم الان پسر خیلی خوبیه و گفتن که سال دیگه عقد میکنیم اگه موافق باشم و گفتن دانشگاه نمیزاریم بری و من چون اون پسر دوست داشتم گفتم که میرم هنرستان و سه سال درس میخونمو تموم میدونم اون پسرم منو دوست داره میشه یه راهی جلو پام بزارین من 15سالمه. اهل هیچ چیزیم نیست مثلا رفیقو…. ولی خوب گذشتش با دوتا دختر دوست بوده البته یکیشون که خودشو چسبونده بهش و اون هم ازش متنفره و خانوادش ادمهای خوبین ولی مامانش یکم تنده اخلاقش و خیلی حساسن روز ناموسشون یکمی هم خانوادش خودخواهن ولی به نظر من خودش باید خوب باشه من باید چه کاری انجام بدم
سلام من دختری هستم که حدود یکساله با یک پسری در ارتباط هستم و خیلی دوسش دارم و خانوادم جز پدرم در جریانن مادرم و خانوادم از اول از این پسر که دوسش دارم خوششون نمیومد و حدسی بر خودش میگفتن معتاده و مواد فروشه و امروز مادرم به مادر پسری که دوسش دارم زنگ میزنه و تحدیدش میکنه و حتی پیام هم میفرسته پسری که دوسش دارم شماره ای ک مادرش رو تحدید کرده رو برای من ارسال میکنه و میفهمم شماره مادرم بوده و دعوا میشه ، قبلا هم توسط یک پسر دیگه بهم تجاوز شد و من دختر بودنمو از دست دادم ، میخواستم بدونم میشه و راهی هست من با پسری که دوسش دارم عقد کنم؟ آیا امکان داره و آیا برای عقد با پسری که دوسش دارم به امضای پدر لازمه؟
من ۱۶ سالمه و پسری که دوسش دارم ۲۲ سالشه و هردومون واقعا همو خیلی دوست داریم و حاضریم از همه چیز و هر کسی دست بکشیم اما از همدیگه دست نمیکشیم چیکار کنیم؟
سلام خسته نباشید من از ۱۶سالگی ازدواج کردم وتو زندگی سختی خوبی بدی زیادی دیدم داشتم ولی زندگیموخیلی دوست داشتم دارم سر مشکلات زندگیم خیلی عذاب کشیدم یه پسر ۶ساله دارم خیلی باهمسرم به مشکل میخوریم اصلا نمیتونم باهاش صحبت کنم زود عصبانی میشه فقط از خوانوادم از خواهرم از خواهرشوهرم ایراد میگیره منو اذیت میکنه دعوامیکنه هراتفاقی هم میوفته به خوانوادش میگه همش خودارضایی میکنه من ناراحت میشم فیلم سکسی میبینه مخالفت میکنم وقتی هم مخالفت میکنم دست بلند میکنه روم من ناراحت میشم میگه دوست نداری برو برو طلاق بگیر برو بیرون راحت بازه من چیکارکنم حتی هر پیامی میفرستم به مادرش نشون میده حرفام پیامام دخالت میکنن پدرش مادرش اونا ازاون بدتر اذیت میکنن پدرم مریضه سرطان معده داشت معدش دراودن خیلی عذاب میکشه نمیتونم همش بهشون بگم دارم تو این عذاب میمیرم
بچه بودم 12سالم بود که به اجبار خانواده ازدواج کردم و توی سیزده سالگی مادر شدم زندگی فوق سختی رو پشت سر گذاشتم هیچ وقت نفهمیدم زندگی ینی چی شوهرم وضع مالی خیلی خوبی داشت و ما فقیر بودیم و خانواده فکر میکردن همین کافیه و هیچ وقت دختر بودن زن بودن منو هیشکی ندید بعد ازدواج تازه فهمیدم ک طرفم از ارتباط گرفتن من با خانوادمم جلوگیری میکنهو منو به شدت تنها کرد و خانوادمم از ترس اون و ارتباطاشو و پول دار بودنش پشتمو خالی کردن و تنهام گذاشتن من موندم و یه چهار دیواری و بچه داری ..بحث الانم شوهرم نیست من هیچ وقت دوسش نداشتم و اونم تلاشی نکرد واسه اینکه منو به خودش علاقه مند کنه من یه حماقت کردم و وابسته به یکی دیگه شدم. نیاز دارم فراموشش کنم من یه دختر 17ساله دارم که نباید بخاطر اون به راهی کشیده بشم خواهش میکنم بگید چیکار کنم این فکر و خیال این علاقه رو از بین ببرم دارم روانی میشم بین دخترم و اون اقا نمیخوام گیر کنم
من فرخنده هستم ۲۶ سالمه تقریبا ۵ سال پیش جدا شدم تو ۱۳ سالگی ازدواج کردم وقتی کوچیک بودم بابام تصادف کرد و درگیر دیه و مشکلاتش شد و مجبور شد از ما دور باشه و ما همیشه تو مشکلات و غم و ناراحتی بودیم تو سن ۱۳ سالگی با یه پسری رفیق شدم ک درست یک ماه نشده خانوادم فهمیدن و دعوا و جنجال پیش اومد اون پسر هم عقب نکشید و اومد جلو اون موقع اون تازه ۱۸ سالش شده بود خلاصش کنم ما ازدواج کردیم ولی حتی خانوادم نذاشتن تو دوسال عقدم یکبار برم باهاش بیرون و این داستان با لباس سفید رفتی با کفن سفید برمیگردی بعد اونجریانا با اون همه مشکلات فهمیدم دست بزن داره و خیلی خانوم بازه خانواده ها گفتن بچه بیاری درست میشه منم تازه ۱۷ سالم بود و نمیفهمیدم و بچه دار شدم ولی هر روز مچشو با یکی میگرفتم و هر بار من کتک میخوردم تا تصمیم گرفتم جدا شم الان از اون قضیه ۵ سال گذشته و من تصمیم گرفتم با یه نفر برم تو رابطه اون اقا مجرده و خبر از گذشتم داره بعد ۲۰ ماه ک همو میشناسیم خانوادش قبول نمیکنن و اون هربار باعث میشه بشینم یه گوشه به حدی گریه کنم ک از حال برم یه دوره ای بود ک ایشون بدون من نفس نمیکشید یه دوره هم بود هر روز دعوا داشتیم الان حس میکنم تغییر کرده دیگه مثه قبل ذوق نداره و مدام میگ چیکار کنم خانوادم قبول نمیکنن من خیلی سخت دل بستم خیلی یه بار بخاطرش انقدر حالم پشت فرمون بد شد ک باعث شد یه تصادف خیلی شدید کنم حس میکنم دارم نابود میشم نمیتونم بذارمش کنار خانوادش دلیلشون اینه ک من بچه دارم و اونا روشون نمیشه به در و همیسایه جواب بدن خیلی شاد بودم قبل این رابطه خیلی مستقل بودم ولی الان نیستم الان همش گریه میکنم همش یاد اور گذشته میشن همه زندگیم شده گذشته و کوبیدن به سرم