خانه / پرسش و پاسخ مشاوره ازدواج / ازدواج زودهنگام | ازدواج در سن پایین
ازدواج زود هنگام
ازدواج سن پایین زود

ازدواج زودهنگام | ازدواج در سن پایین

ازدواج زودهنگام از مباحثی است که بازتاب آن را، در جامعه بسیار مشاهده می‌کنیم. ازدواج، خود به‌تنهایی بسیار مهم است؛ و افرادی که به‌موقع و با شرایط مناسب ازدواج می‌کنند، مشکلاتی در زندگی دارند. حال اگر این ازدواج، زودهنگام صورت گیرد؛ این مشکلات چندبرابر خواهد بود. قبل از پرداختن به این مبحث لازم است موضوعاتی را بدانیم.

در ادامه به موارد زیر خواهیم پرداخت:

  • 1- تعریف ازدواج
  • 2- هدف از ازدواج
  • 3- ازدواج زودهنگام
  • 4- تأثیر ازدواج زودهنگام بر فرد
  • 5- راه حل مشکل
  • 6- چرا مشاور؟

کلمه ازدواج، ریشه عربی دارد. ازدواج به معنی تزویج و مزاوجه است؛ یعنی زن و مرد با یکدیگر جفت می‌شوند. آنها قرین یکدیگرند. به بیانی دیگر ازدواج، اتحاد بین مرد و زن است که بر پایه صفات و ویژگی و شخصیت مشترک شکل می‌گیرد. زن و مرد متعهد می‌شوند که نسبت به یکدیگر باوفا بمانند و اهداف ازدواج را با یکدیگر تحقق بخشند.

هدف از ازدواج ساختن زندگی با بنای محکم عشق، امنیت و آرامش است. یکی از مهمترین اهداف ازدواج، عشق و محبت می‌باشد. وجود این دو مهم، در زندگی مشترک، باعث پیشرفت روزافزون زندگی برای زن و مرد است. اگر عشق و محبت را از زندگی حذف یا آن را کم‌رنگ کنیم؛ احساس شادی، آرامش و امنیت که خود جزء اهداف مهم ازدواج است را از دست می‌دهیم. زن و مرد هر دو نیاز به محبت کردن و محبت دیدن دارند؛ اصلاً آنها برای همین ازدواج می‌کنند که محبت ببینند و محبت کنند و عشق بورزند. آنها با حفظ و رعایت این اهداف و رسیدن به آنها می‌توانند پابه‌پای یکدیگر و با کمک به هم رشد کرده و به اهداف فردی و خانوادگی و اجتماعی خود جامه عمل بپوشانند. در یک دسته‌بندی کلی می‌توان هدف از ازدواج را رسیدن به عشق، محبت، آرامش، امنیت، رشد فردی، پیشرفت و رفع نیازهای جنسی و عاطفی دانست.

ازدواج زودهنگام زمانی روی می‌دهد که دختر یا پسر هنوز به بلوغ فکری و رشد عاطفی کافی نرسیده است؛ این یعنی دختر یا پسر در این سن آمادگی لازم برای ازدواج و شروع زندگی مشترک را ندارد. میانگین سن ازدواج زودهنگام را از 13 سال تا 18 سال برآورد کرده‌اند.

زمانی که افراد احساس می‌کنند، نیاز به ازدواج آنان صرفاً احساسی و یک دلبستگی زودگذر نیست؛ و خود را آماده در مقابل چالش‌های زندگی می‌بینند می‌توانند ازدواج کنند؛ در این صورت این ازدواج زودهنگام نیست. اما اگر دختر و پسر هنوز به شناخت شخصیتی از خود نرسیده‌اند؛ و یک رشد عادی را در بازه سنی خود تجربه نکرده‌اند؛ و خواهان ازدواج هستند؛ این ازدواج زودهنگام است.

بیشتر ازدواج‌های زودهنگام سنتی هستند. بزرگ‌ترها معتقدند جوان‌ها وقت زیادی برای شناخت از یکدیگر پس از ازدواج دارند. این تفکر در چند سال اخیر کمتر شده است؛ اما آمار آن صفر هم نیست. امروزه بخشی از آمارهای طلاق متعلق به ازدواج‌های زودهنگام است. اما این را نیز نمی‌توان گفت که تمام ازدواج‌های زودهنگام به جدایی می‌کشند. خیلی از زوج‌های موفق که این‌گونه ازدواج می‌کنند احساس خوشبختی دارند و از زندگی در کنار یکدیگر نیز راضی هستند. اما ازدواج زودهنگام معایبی نیز دارد. این عیب‌ها تأثیر زیادی روی افراد، زندگی آنها و نوع تربیت فرزند آنها دارد. که در ادامه به این تأثیرات خواهیم پرداخت.

مطالب مرتبط: مشاوره ازدواج رایگان

معایب ازدواج زود هنگام

ازدواج یکی از مهمترین تصمیمات زندگی به شمار می‌رود. اگر می‌خواهید ازدواج کنید باید تمام جوانب آن را بسنجید. این که آیا می‌توانید با چالش‌ها و سختی های زندگی مشترک کنار بیایید یا خیر؟ آیا آمادگی لازم برای اداره‌کردن یک زندگی را دارید یا خیر؟ آیا از تصمیم خود پشیمان نمی‌شوید؟ آیا همسر آینده‌تان را دوست دارید؟و دیگر سؤالات مهمی ازاین‌دست  که باید قبل از ازدواج پاسخی برای آن پیدا کنیم. حال اگر ازدواج بدون پاسخ به این سؤالات، و بدون سنجیدن شرایط و زودهنگام صورت پذیرفت؛ تأثیرات منفی را به دنبال خواهد داشت که در ادامه به آنها خواهیم پرداخت.

مطالب مرتبط: ایا ازدواج در سن ۱۴ سالگی خوب است؟

تأثیر ازدواج زودهنگام بر فرد

از جمله تأثیرات منفی ازدواج زودهنگام، تأثیر آن بر خود فرد است. فرض کنید در سن کم و یا بدون آمادگی ازدواج کردید. شما حالا مسئولیت‌هایی دارید که باید برای آنها وقت بگذارید، شما دیگر متعهد به زندگی با شخص دیگر هستید. شخصی که با شرایط مختلفی با شما بزرگ شده است، خلقیات مخصوص به خود را دارد؛ و حالا هر دو شما باید در کنار هم زندگی کنید.

اوایل ازدواج و شروع زندگی مشترک شیرین است. همه چیز برای شما تازه و لذت بخش است. اما مدتی که از آن می‌گذرد هرکدام از شما مسئولیت خود را قبول می‌کند تا برای آن تلاش کند؛ زمانی که وارد اجتماع می‌شوید و همسالان مجرد خودتان را می‌بینید که آزادانه و بدون تعهد زندگی می‌کنند، شاید شما هم بخواهید مثل آنها زندگی کنید؛ اما یا خود نمی‌توانید، یا با مخالفت همسرتان مواجه می‌شوید.

شما انتخاب کرده‌اید به‌جای وقت گذراندن با دوستان خود، قدم به زندگی مشترک بگذارید و باید یک سری چارچوب‌هایی را رعایت کنید. پس در اینجا با محدودیت مواجه می‌شوید و اولین ضربه روحی در زندگی مشترک را می‌خورید. اینکه شما بخواهید خودتان را با شرایط موجود وفق دهید زمان می‌برد؛ پس امکان دارد در این بازه زمانی احساس پشیمانی از ازدواج به سراغتان بیاید.

حتی اگر از شرایط زندگی خوبی برخوردار باشید؛ امکان دارد وارد یک بحران پس از ازدواج شوید. به این موضوع توجه کنید: «انسان‌ها در شرایط مختلف واکنش‌های متفاوتی از خود نشان می‌دهند.» حال اگر قبل از ازدواج و در زمان آشنایی، آن شرایط برای شما پیش نیامده باشد؛ و شما در این مورد هیچ‌گونه شناختی از همسر خود نداشته باشید، ممکن است با به‌وجودآمدن چنین شرایطی واکنش جدید از همسر خود بینید و به خاطر آن با همسر خود اتفاق‌نظر نداشته باشید.

در چنین شرایطی ممکن است شما باز هم از ازدواج خود پشیمان شوید. ازدواج موضوع ساده‌ای نیست و قطعاً کسی که در آن با مشکل مواجه است؛ پریشان خاطر خواهد بود. یکی از مشکلات در ازدواج زودهنگام، حسرت خوردن است. «فرد با خود می‌گوید کاش کسی را انتخاب می‌کردم که بیشتر به من شبیه باشد. من تازه خودم را شناختم و فهمیدم افکار من با همسرم متفاوت است. ای‌کاش زود ازدواج نکرده بودم. من در حل چنین بحران‌ها و چالش‌هایی در زندگی ناتوانم و فکرهایی ازاین‌قبیل.» این فکرها شما را از همسر خود دور می‌کند و باعث بروز مشکلات بعدی نیز خواهد بود. شما را گوشه‌گیر و کم‌حرف می‌کند؛ و باعث ایجاد احساس نارضایتی و تنهایی در ازدواج می‌شود. اینها همه از تأثیراتی است که ازدواج زودهنگام، بر فرد و شخصیت او می‌گذارد. باید توجه داشت که این تأثیرات برای خیلی از زوج‌هایی که زود ازدواج کرده‌اند، شاید وجود نداشته باشد. ما هرآنچه از آمار مشاوره‌های زناشویی به دست می‌آوریم را، مورد بررسی قرار می‌دهیم.

تأثیر ازدواج زودهنگام در خانواده

شما بعد از پی‌بردن به تأثیر ازدواج زودهنگام بر خود، به تأثیر این ازدواج زودهنگام در خانواده‌تان هم پی خواهید برد. کسانی که ازدواج زودهنگام داشته‌اند؛ کم این عبارت را از دهان اطرافیان و همسر خود نشنیده‌اند. این جمله که «تو هنوز خیلی بچه‌ای!» حقیقت این است؛ از زمانی که ازدواج می‌کنید نگاه اطرافیان به شما تغییر خواهد کرد. برای مثال: آنها می‌خواهند به‌جای یک دختر 18 ساله، یک خانم عاقل و به‌قول‌معروف سنگین را ببینند. یا همسر گاهی انتظار دارد که شریک زندگی او خیلی از سن خود بیشتر بفهمد و عمل کند. حال این اتفاق نمی‌افتد و شما از جانب خانواده و همسر، زخم‌زبان خواهید خورد. نه‌تنها این مورد در شخصیت شما بسیار تأثیر منفی می‌گذارد؛ بلکه دید اطرافیان نسبت به شما عوض شده و دائماً از شما انتظارات بیشتری دارند.

گاهی شما احساس می‌کنید می‌خواهند شما را تربیت کنند. فرزندان شما نیز با وجود شنیدن چنین حرف‌هایی از اطرافیان، خودشان را دست‌کم می‌گیرند و این گاهی متأسفانه باعث ایجاد نوعی اختلال در کودکان می‌شود. تمام تأثیراتی که ازدواج زودهنگام بر خانواده شما می‌گذارد؛ هرکدام آسیبی است که به شما متحمل می‌شود.

تأثیر ازدواج زودهنگام بر فرزندان

تربیت فرزند یکی از مهم‌ترین مسائل در بحث خانواده است. فرزندی که شما تربیت خواهید کرد؛ قرار است در اجتماع حضور پیدا کند. خواه‌ناخواه او بر افراد تأثیر می‌گذارد و تأثیر می‌پذیرد. بحث تربیت فرزند خود یکی از مهمترین مسائل اجتماعی نیز هست. شما زمانی که تصمیم به داشتن فرزند می‌گیرید و صاحب فرزند می‌شوید، از همان لحظه اول، یکی از بزرگترین مسئولیت‌ها را به دوش می‌کشید. فرزند، اول از پدر و مادر می‌بیند و می آموزد. اگر شما در سن کم پدر یا مادر می‌شوید؛ حتماً باید فرزندتان را تحت‌نظر مشاورین و روانشناس کودک خوب تربیت کنید؛ تا فرایندهای رشد اجتماعی کودک به‌صورت صحیح پیش رود.

یکی از موضوعاتی که زیاد در کودکان، و در مبحث رشد کودک مشاهده می‌کنیم این است که کودک دیرتر از سن خود شروع به حرف زدن می‌کند و دایره لغات بسیار کمی در بازه سنی خود آموخته است. زمانی که پدر و مادر او را نزد روانشناس کودک می‌آورند متوجه می‌شویم مادر و پدر بسیار کم با کودک صحبت می‌کنند. علت را که جویا می‌شویم مادر می‌گوید من هنوز حوصله خودم را هم ندارم. مادر زود ازدواج کرده است و درست، در زمانی از سن خود قرار دارد که کمی نسبت به کودک خود بی‌حوصله است. پدر این کودک، بیشتر ساعات روز را بیرون از خانه می‌گذراند. آنها زیاد از خانه بیرون نمی‌روند پس در نتیجه، کودک دیرتر شروع به جمله‌سازی و حرف زدن می‌کند. آمار نشان می‌دهد میزان افسردگی بعد از زایمان، در زنانی که ازدواج زودهنگام داشته‌اند بیشتر از سایر بانوان است. همچنین مادر، محور زندگی فرزند است و اگر علاوه بر زود ازدواج کردن زود باردار شود امکان آسیب روحی در کودک نیز وجود دارد؛ علاوه‌برآن، والدین در تربیت کودک دچار مشکل می‌شوند. به یاد داشته باشید تربیت سالم فرزندان، ملزم به زندگی و شرایط سالم خانواده است.

پشیمانی از ازدواج زودهنگام

  • 1- پذیرفتن شرایط حال حاضر و روش حل آن: نه فقط در بحث ازدواج، بلکه تمام کارهایی که انسان انجام می‌دهد و بعد از آن پشیمان می‌شود؛ احساس سرزنش از خودش به او دست می‌دهد. ابتدا باید شرایط پیش‌آمده را پذیرفت، تا بتوان مشکل را  حل کرد. اینکه دائم به کار انجام شده بیاندیشیم و خودمان را سرزنش کنیم، مشکلمان حل نمی‌شود. ازدواج صورت‌گرفته است؛ مثل تمام مراحل زندگی رشدی انسان، زندگی مشترک نیز دچار مشکل شده است، و حالا باید آن را حل کرد. تا زمانی که اتفاق صورت‌گرفته را نپذیریم نمی‌توانیم به حل آن بیندیشیم. شما زمانی شرایط موجود را خواهید پذیرفت که وقتی به مشکلتان فکر می‌کنید، دیگر خودتان را سرزنش نمی‌کنید و به دنبال راه حل می‌گردید.
  • 2- ریشه مشکل کجاست؟ موضوع اصلی این مطلب در ارتباط با ازدواج زودهنگام است. پس باید به این بیندیشید، چه اتفاقی باعث شد شما، به این فکر بیفتید که زود ازدواج کردید؟ این فکر از کی و کجا شروع شد؟ آیا به‌اندازه کافی مهر و محبت از جانب همسرتان دریافت نمی‌کردید؟ آیا به علاقه خود نسبت به همسرتان شک داشتید یا بالعکس؟ آیا دعوا کرده ید و انجام بود که ناامید شدید و فکر کردید که زود ازدواج کردید؟ آیا فکر می‌کنید که از پس مشکلات زندگی بر نمی‌آیید؟و خیلی دلایل دیگر نیز هست که می‌تواند شما را به این نتیجه رسانده باشد. پس فکر کنید چه چیزی باعث شکل‌گیری این فکر شد؟ پیدا کردن اولین دلیل می‌تواند ریشه این فکر باشد. «به یاد داشته باشید قرار نیست اتفاقات گذشته را کالبدشکافی کرده و آنها را موضوع بحث با همسرتان قرار دهید. اینجا فقط قرار است مشکل را پیدا کنید»
  • 3- بدون توهین به همسر با او صحبت کنید. مهم است در زمان مناسب، ترتیب یک همنشینی و نوشیدن چای را به خود و همسرتان دهید. هرچقدر هم که از زندگی مشترکتان گذشته باشد؛ و هرچقدر هم که از یکدیگر شناخت داشته باشید؛ باز هم به یک همنشینی و صحبت احتیاج دارید. تمام سعی خودتان را بکنید که کاملاً منطقی با این موضوع کنار بیایید. شک نکنید که هر دو از این شرایط پیش‌آمده ناراضی هستید؛ و اگر همسرتان مشکلی در ارتباط خود با شما نمی‌بیند، به این معناست که او، متوجه آسیبی که تا الان به شما وارد کرده نیست. پس بدون اینکه عصبی و ناراحت شوید با او صحبت کنید. قرار نیست در این جلسه دونفره، دلخوری و دعوایی صورت پذیرد؛ پس به این مورد نیز توجه داشته باشید. در این همنشینی از عبارت «تقصیر تو بود که این اتفاق افتاد» پرهیز کنید. در مورد مشکل پیش‌آمده در زندگی‌تان از همسر خود کمک بخواهید. به او بگویید زندگی خودتان را دوست دارید؛ اما از  نظر شما در این زندگی مشکلاتی پیش‌آمده که باید آنها را به کمک یکدیگر حل کنید؛ و بدون کمک او قادر به حل این مشکل نخواهید بود. مطمئن باشید اگر آرام و منطقی با او صحبت کنید همسرتان شما را درک خواهد کرد.
  • 4- به روانشناس خانواده مراجعه کنید. مشاور می‌تواند در بهتر شدن رابطه‌تان به شما کمک ویژه‌ای کند. مشاور نه خانواده و نه همسر شماست؛ پس بدون جانب‌داری با شما صحبت می‌کند. شما در یک شرایط از زندگی به سر برده‌اید که از نظر روحی آسیب دیده‌اید. شما باید در مورد مشکلاتتان با مشاور یا روانشناس، صحبت کنید چرا که اگر این آسیب‌ها زیاد باشد امکان به‌وجودآمدن افسردگی در شما وجود دارد. همان‌طور که می‌دانیم؛ بیماری‌های روحی عامل بیماری‌های جسمی است و بالعکس. پس تا دیر نشده نزد مشاور یا روانشناس مراجعه کنید. همسرتان به صحبت‌ها و راه‌حل‌های مشاور گوش خواهد داد. هر دو شما ترفندهایی را یاد خواهید گرفت که به شما برای درک بهتر یکدیگر کمک خواهد کرد. توجه داشته باشید اگر همسرتان راضی به آمدن نه خودش و نه شما نزد مشاور نمی‌شود او را قانع کنید. همسرتان را به‌اجبار نزد مشاور نبرید؛ در این صورت، یا اصلاً به حرف مشاور گوش نمی‌دهد و یا این امر موقتی است.
  • 5- چرا مشاور؟ اگر احساس می‌کنید بعضی حرف‌ها را، نمی‌توانید به همسرتان بگویید یا همسرتان شما را درک نمی‌کند؛ بهتر است این کار را به دست کاردانش یعنی مشاور بسپارید. هدف شما از ازدواج خوشبختی بوده؛ ولی متأسفانه شما این احساس را ندارید. احساس ناراحتی می‌کنید و احتیاج به حرف زدن دارید. برخی از صحبت‌ها را نمی‌توان با همسر خود در میان گذاشت؛ و بروز مشکلات زناشویی به خانواده نیز کار اشتباهی است. پس در اینجا مشاور به کمک شم میاید. شخصی که در این حوزه تخصص دارد و می‌تواند به‌راحتی مشکل شما را حل کند. همان‌طور که پیش‌تر اشاره کردیم مشاوره خانواده و نه همسر شماست! پس بدون هیچ‌گونه جانب‌داری صحبت کرده و برای رفع مشکل ه شما راهکار می‌دهد.
  • 6- برای درمان آسیب روحی بر اثر ازدواج زودهنگام شما نیاز به مشاور دارید: شرایط شما خاص است. ازدواج شما زودهنگام بوده است. یعنی شما به‌جای تفریح با دوستانتان، متعهد به زندگی با یک شخص در سن کم بوده‌اید. شما در سنی ازدواج کرده‌اید که هنوز، حتی شناخت کافی از خود نداشته‌اید. این سن مقتضی تغییر رفتار است. همسر شما از شما می‌خواهد مثل یک فرد بالغ رفتار کنید و این برای شما مقدور نیست. حتی در مواردی که ازدواج زودهنگام با اختلاف سنی در ازدواج رخ می‌دهد اوضاع بدتر می‌شود. مرد دوست دارد روی زن تسلط داشته باشد و اگر از او بزرگ‌تر باشد این تسلط تبدیل به تربیت خواهد شد و در برخی اوقات متأسفانه تبدیل به زورگویی شوهر!اگر مرد از همسر خود کوچکتر باشد نیز اوضاع خوب نخواهد بود. در هر دو مورد زن و مرد هیچ‌کدام احساس خوشایندی نخواهند داشت.

حالا به این فکر کنید سن شما کم است و باید با مشکلات متعدد زندگی دست‌وپنجه نرم کنید. روح شما در این مرحله باید چیزهایی را که اندازه سنش نیست تحمل کند. زمانی که او ناچار به تحمل شد، آسیب می‌بیند. اگر این آسیب خیلی زود پیگیری شود؛ و این ازدواج به کمک همسر به‌خوبی و ملاحظات لازم پیش رود، بسیار خوب خواهد بود. اما اگر این آسیب‌ها؛ پیگیری نشود تبدیل به زن افسرده و غمگین خواهید شد. ما افسردگی را زمینه بیماری‌ها و اختلالات متعدد روانی و جسمی می‌دانیم.

حتی اگر می‌توانید با صحبت کردن با همسر خود مشکلتان را حل کنید؛ باز هم به مشاور احتیاج خواهید داشت. شما نه‌تنها هنوز سردوگرم زندگی را نچشیده‌اید و تجربه کافی ندارید؛ بلکه سن پایینی دارید و امر ازدواج زودهنگام خود یک آسیب محسوب می‌شود. اگر این آسیب باعث سردرگمی در شخصیتتان شود؛ باید اوضاع را بحرانی بدانید و به دنبال درمان آن باشید. کسانی که دچار آسیب شخصیتی می‌شوند، یا دچار علایم افسردگی هستند؛ آنها بسیار زودرنج می‌شوند. از بیان احساس خود و اظهارنظر در جمع، خصوصاً نزد همسرشان بیمناک هستند. بسیار گوشه گیر می‌شوند؛ اغلب دوست دارند با خود تنها باشند. اگرچه در گذشته اعتماد به نفس بالا داشته‌اند، اما حالا اعتماد به نفس خود را از دست داده و بسیار در امور زندگی سردرگم می‌شوند. این‌ها همه برای فرد و زندگی او زنگ خطر است.

اگر سن کمی دارید و می‌خواهید ازدواج کنید؛ کمی دست نگه دارید، و دوره آشنایی خودتان را افزایش دهید. اگر ازدواج زودهنگام داشته‌اید و حالا دچار مشکل هستید خیلی زود این مشکل را پیگیری کنید. مشاور و روانشناس کمک شایانی در این روابط خواهد داشت. همه ی ما در تمام مراحل زندگی خود به مشاور و راهنما نیاز داریم.

ازدواج از پیوند زناشویی میان یک زن و مرد حکایت می‌کند، پیوندی که آن‌ها را وامی‌دارد تا در همه‌ی زمینه‌ها، پشتیبان و مشوق یکدیگر باشند، بااین‌حال عواقب ازدواج در سن کم، ممکن است که جوانان را از این پیوند آسمانی بترساند.

آیا ازدواج یک انتخاب؟

خیلی از افراد فکر می‌کنند که جوانان امروزی بی‌بندوبار شده‌اند و به همین آسانی‌ها دیگر تن به ازدواج نمی‌دهند! اما این تفکر از اساس اشتباه است، زیرا در وجود هر انسانی، میل به سکون و امنیت خاطر از داشتن یک شریک زندگی، نهادینه شده است.

دلایلی که امروزه، جوانان را از ازدواج دور می‌کند، علاوه بر بعد روان‌شناختی همچون: میل به آزادی بیشتر، نداشتن تعهد و غیره، بیشتر مسائل اجتماعی را در برمی‌گیرد، مسائلی همچون: سخت‌گیری از سمت خانواده‌ها، مادی‌گرایی، نداشتن امنیت شغلی و غیره.

طبق نظرسنجی‌های اعلام شده، بیشتر جوانان ایرانی، دهه هفتادی و هشتادی میل به ازدواج دارند و اذهان کرده‌اند که اگر در شرایط مناسب قرار بگیرند، ازدواج را به دوستی طولانی قبل ازدواج ترجیح می‌دهند و به آن به چشم یک انتخاب، با اولویت اول نگاه می‌کنند.

چه سنی برای ازدواج دختر و پسر مناسب است؟

شاید برای شما به‌عنوان یک پدر و مادر، معلم و غیره این سؤال پیش بیاید، چه زمانی برای ازدواج دختر و پسر باید اقدام کنم؟ و یا با ازدواج زودهنگام فرزندم موافقت کنم؟

این موضوع هیچ «بایدی» را نمی‌پذیرد، چه‌بسا ازدواجی در سن پایین با عشق شروع و تا سال‌ها ادامه داشته باشد، در مقابل افرادی با سن بالا در عرض چند ماه ازدواج کرده و طلاق بگیرند.

در علم روانشناسی و مشاوره، هیچ‌گاه به سن خاصی برای ازدواج اشاره نشده است، بلکه بهترین زمان را به بلوغ عقلانی، رشد عاطفی و بلوغ جسمانی ارتباط می‌دهند.

بلوغ جسمانی طبعاً، بعد از هر سن خاصی در همه‌ی افراد سالم، اتفاق می‌افتاد و آن‌ها را برای آمیزش جنسی و باروری آماده می‌کند.

بلوغ عقلانی و رشد عاطفی جنبه‌های متنوعی دارد، اما شاید به‌اختصار گفت، زمانی اتفاق می‌افتد که فرد مفاهیمی همچون: مسئولیت‌پذیری، از خود گذشتن، دیگری را بر خود اولویت قرار دادن، شیوه‌ی تعامل اجتماعی صحیح، خودشناسی و آنچه می‌خواهد در زندگی به دست آورد، سالم زیستن، مراقبت از خویشتن و دیگری، راه و روش‌های مقابله با مشکلات زندگی مشترک و غیره را به‌درستی درک کرده باشد.

عواقب ازدواج در سنین پایین

شاید برای شما هم این سؤال پیش‌آمده باشد، مگر ازدواج در سنین پایین چه معایبی دارد؟ آیا درست است از ازدواج، در هر سنی، جلوگیری کرد؟

یکی از مهم‌ترین دلایلی که ازدواج در سن پایین، منع می‌شود این است که جوانان در سن کم، به دلیل رشد جسمانی و ترشح هورمون‌ها، از منطقی‌بودن فاصله می‌گیرند و نمی‌توانند به عواقب تصمیماتشان در طولانی‌مدت فکر کنند.

معمولاً در ازدواج های سن پایین، دو طرف خیلی زود به مشکلات جدی برمی‌خوردند و چون هنوز، به استقلال مالی، فکری، عقیدتی و غیره ثابت نرسیده‌اند، همان‌طور که خیلی زود به نتیجه برای ازدواج کردن رسیده‌اند، به فکر طلاق گرفتن هم می‌افتند.

در واقع می‌توان گفت، ازدواج های کوتاه‌مدت، ناتوانی در حل مشکلات کوچک، عدم صبوری، بارداری‌های برنامه‌ریزی‌نشده، کودکان نارس و حتی بزهکاری در کودکان این ازدواج ها به‌وفور به چشم می‌خورد و از عواقب غیرقابل‌برگشت، این ازدواج ها محسوب می‌شود.

معمولاً بعد از گذشت چند سال از این ازدواج ها، هر دو طرف با برخورد بیشتر با اجتماع، متوجه اشتباه خود می‌شوند و به این باور می‌رسند که هنوز برای پیشرفت در زندگی و رشد فردی هیچ تلاشی نکرده‌اند و می‌توانستند از نظر جایگاه اجتماعی و حتی انتخاب همسر خیلی بهتر عمل کنند.

معایب ازدواج در سن کم

هنگامی‌که ولفینگر این تحقیقات را با استفاده از داده‌های سال‌های 2011 تا 2014 مرکز ملی رشد خانواده (NSFG) تکرار کرد، همان روندهای قبل ظاهر شد. زوج‌هایی که در سن پایین ازدواج کرده بودند، در پنج سال اول زندگی حدود 38 درصد طلاق را تجربه کرده بودند.

کسانی که در اوایل بیست سالگی ازدواج کرده نیز بسیار آسیب‌پذیر هستند که حدوداً 27٪ طلاق گرفتند، اما تقاضای طلاق برای زوج‌هایی که در بین سن 25 تا 29 سالگی ازدواج کرده بودند (14٪) و همچنین طلاق برای سنین 30 تا 34 (10٪) بود که کاهش چشمگیری را نشان می‌دهد.

با این حال، زوج‌هایی که در اواسط دهه ۳۰ سالگی ازدواج کرده‌اند، بار دیگر در معرض خطر طلاق قرار گرفتند: زوج‌هایی که برای اولین‌بار در 35 سالگی یا بیشتر ازدواج کرده بودند، در طی پنج سال اول ازدواج خود، 17 درصد طلاق را تجربه کردند.
ولفینگر انواع متغیرهای جمعیت‌شناختی را کنترل کرد و شواهدی را یافت که در جهان امروز نیز دارای مصداق است.

بر طبق این یافته ها، ازدواج قبل از اواسط دهه 20 ( ازدواج در سن پایین ) یا پس از اواسط دهه 30 سالگی ( ازدواج در سن بالا ) با میزان بالاتر طلاق همراه است. به عقیده او، خود-گزینی یکی از دلایل طلاق در این رده سنی است. افرادی که تا اواسط 30 سالگی زمان ازدواج خود را به عقب می اندازند، عموماً به دلیل ثبات مالی که معمولاً در اوایل 30 سالگی ایجاد می‌شود، اغلب به خاطر پول و مسائل مالی ازدواج نمی کنند و ممکن است به سادگی برای موفقیت در ازدواج کمتر مورد توجه قرار گیرد. یا شاید گزینه هایی مانند ازدواج سفید و رابطه دختر و پسر بدون داشتن تعهد ازدواج به یکدیگر، موجب کاهش جمعیت افراد واجد شرایط ازدواج بیش از 30 سال می‌شود که در روابط متقابل موفق می شوند.

نظر ولفینگر بدون استثنا نیست، اما ممکن است یک‌روند در میان افرادی که پس از ۳۵ سالگی ازدواج می‌کنند را منعکس کند.

در آماری که درباره بهترین سن ازدواج در ایران مربوط به سال ۱۳۹۴ انجام شد میانگین رده سنی ازدواج پسران ۲۰ تا ۲۴ سال و دختران ۱۵ تا ۱۹ سال را نشان می‌داد. بیشترین ازدواج‌ها یعنی حدود ۸۴ درصد ازدواج‌ها برای مردان در سنین ۲۰ تا ۳۴ سالگی و حدود ۷۹ درصد برای زنان در سنین ۱۵ تا ۲۹ سالگی ثبت شده، (۸۶ درصد مردان در سن ۲۰ تا ۳۴ سالگی ازدواج می‌کنند و ۸۵ درصد زنان در سنین ۱۵ تا ۲۹ سالگی در کشور ازدواج می‌کنند).

86 دیدگاه

  1. سلام خوب هستید من ۱۴ سالم بود ازدواج کردم الانم ۱۵ سالمه یه بچه هم دارم و الان ۳۰ روزه زایمان کردم و تو این ۲۰ روز اخیر خیلی داریم دعوا میکنم میگم بچه رو ببرین دکتر دعوا میکنه باهام میاد منو میزنه امروز هم دعوا کردیم دیدم داره لباس های نوعش رو میپوشه کفتم داری کجا میری اینو پوشیدی لباساشو پاره کرد داد زد سر من زد آینه اتاقمونو شکوند بعد بچه رو داشت از دستم میکرفت و منو مینداخت بیرون که داداشش و مامانش اومدن داداشش داد زد سرش بعد او باز اومد که بچه رو از دستم بگیره گرفت سر بچه ۳۰ روزه خورد زمین خدارو شکر هیچی نشد داداشش نشست گریه کرد شوهرم هی میگفت میخوام طلاقش بدم نمیخوام نمیخوام البته درسته ها با اینکه خانوادمون نمیخواستن ما ازدواج کنیم ما فرار کردیم با این حال باز هی میگفت نمیخوام نمیخوامش بعد اومد موهامو کرفت هی کشید داداشش اومد حولش داد بعد کفت شما نمیزارین اگه بزارین من اینو مثل سک میزنم آدمش میکنم بعد مادر شوهرم منو آورد خونه خودشون که ما تو یه آپارتمان زندگی می‌کنیم و من الان اینقدر گریه کردم که میترسن شیرم خشک بشه من چیکار کنم از بچمم نمیتونم دل بکنم اون به من احتیاج داره میشه کمکم کنی

  2. سلام خسته نباشید من ۱۳ سالگی ازدواج کردم و همسرم با خودم ۱۷ سال اختلاف سنی داره خیلی بد دهن و بی اعصابه همش فش میده نه خونه فامیلامون میبرم نه عروسی نه مهمونی نه گردشی خونه مادر با ۱ ماه فاصله میرم ماهی ۱ بار اون میاد خونمون با مادرشوهرم و خاهر شوهرم تو یه ساختمونیم و من فقط حق دارم با مادر شوهرم جایی برم و فقط خونه فامیلای خودش میزاره برم خانوم دکتر حالم خیلی بده همش دعوا دعوا دعوا همش جنگ اعصاب و روان دارم دیوونه میشم خانوادم خیلی حامیمم ولی دوس ندارم اعصاب اونا رو هم به هم بریزم نه توی فضای مجازی اجازه دارم برم نه نت میگیره برام بعد ۴ سال تازه ۱ ماهه گوشی و سیمکارت گرفته
    من نمیگم خیلی خانومم درسته یکم زبون دارم و حاضر جوابم اما بخدا تاحالا به خانوادش بی احترامی نکردم خسته ام خانوم دکتر گاهی فکر میکنم خودمو بکشم ولی بعد میگم مامانم چی
    یه بار سر همین چیزی دعوامون خیلی بالا گرفت وقتی بردم خونه پدریم دیگه نیومدم گفتم مرگ یه بار شیون یه بار ولی اومد گفت درست میشم فش نمیدم خوب میشو منم برگشتم تا یه مدت بهتر بود ولی بازم شروع کرد مادرم پول وام ازدواج و پس انداز و پول باغمونو گذاشت پیش یکی برای جهاز من بعد چند سال اون آقا رفت سر این موضوع نتونست همه چی بده شاید ۲ تا تیکه بزرگ و چند تا تیکه کوچیک تر موند سر همین موضوع کلی حرف و منت رو سرم گذاشتن. چند وقت پیشا تو جیبش ناس پیدا کردم چند بار دیگه ام مچشو گرفته بودم اما میگفت مال این و اونه ولی حالا مطمئنم برام همه چی میخره اما با کلی منت. مادر شوهرم مریضه قند و چربی و فشار و قلب و همه چی بخاطر همین بعد عروسی من گفتم پایین بمونیم گناه داره پیرزن کمکش کنم البته چه عروسی ای ما فقط یه عقد کنون ساده با شاید ۱۰۰ نفر توی خونه داشتیم انقدر اعصابمو خرد میکنه که دستم موقع عصبانیت گز گز میکنه و مثل معلولا میشه نمیتونم تکونش بدم نه اینکه نخام نه دست خودم نیست واقعأ یه بار بردم آزمایش دادم دکتر گفت آهن بدنش کمه یه قرص داد گفت اگه نساخت یه خارجی‌ها بگیر بعد ۲یا۳روز دیدم خوب نیست قرصه بهم نمیسازه گفتم یه بسته خارجیشو بگیر اما کیه که گوش کنم. اینم بگم که من ۱۷ سالمه و همسرم ۳۴

  3. سلام ۱۷سالم هست و پدرم دوس پسرم رو فهمیده و الان گفته که باید سر بازی بره و نزاشتن که بیاد و نشون کنیم بنا به دلیل این که اسم گذاشتن اشتباهه از اونجایی که من رابطه ی اصلا دوستانه و حتی گفتگویه انچنانی هم با پدرم ندارم شدیدا دچار مشکل و محدودیت شدم اخلاق پدر من هم جوریه ک خودش رو جلوی خانواده دوست نداره از موضعه خودش بیاره پایین و دوس داره همه چی این رابطه ی خیلی خراب شده به حالت قبل برگرده ولی این و می دونم ک هیچ وقت دیگه نمی تونه اون اعتماد و به من داشته باشه و من مجبورم برای رهایی از این موضوع تن به ازدواج تو سن پایین بدم خواهش می کنم راهی پیشنهاد کنید که بتونم این شرایط رو درست کنم

  4. من واسم یه خواستگار خوب اومده و از قبلا دوسش داشتم و بابام میگه تصمیم با خودته ولی تو هنوز بچه ای من چیکار باید بکنم الان پسر خیلی خوبیه و گفتن که سال دیگه عقد میکنیم اگه موافق باشم و گفتن دانشگاه نمیزاریم بری و من چون اون پسر دوست داشتم گفتم که میرم هنرستان و سه سال درس میخونمو تموم میدونم اون پسرم منو دوست داره میشه یه راهی جلو پام بزارین من 15سالمه. اهل هیچ چیزیم نیست مثلا رفیقو…. ولی خوب گذشتش با دوتا دختر دوست بوده البته یکیشون که خودشو چسبونده بهش و اون هم ازش متنفره و خانوادش ادمهای خوبین ولی مامانش یکم تنده اخلاقش و خیلی حساسن روز ناموسشون یکمی هم خانوادش خودخواهن ولی به نظر من خودش باید خوب باشه من باید چه کاری انجام بدم

  5. سلام من دختری هستم که حدود یکساله با یک پسری در ارتباط هستم و خیلی دوسش دارم و خانوادم جز پدرم در جریانن مادرم و خانوادم از اول از این پسر که دوسش دارم خوششون نمیومد و حدسی بر خودش میگفتن معتاده و مواد فروشه و امروز مادرم به مادر پسری که دوسش دارم زنگ میزنه و تحدیدش می‌کنه و حتی پیام هم می‌فرسته پسری که دوسش دارم شماره ای ک مادرش رو تحدید کرده رو برای من ارسال میکنه و میفهمم شماره مادرم بوده و دعوا میشه ، قبلا هم توسط یک پسر دیگه بهم تجاوز شد و من دختر بودنمو از دست دادم ، میخواستم بدونم میشه و راهی هست من با پسری که دوسش دارم عقد کنم؟ آیا امکان داره و آیا برای عقد با پسری که دوسش دارم به امضای پدر لازمه؟
    من ۱۶ سالمه و پسری که دوسش دارم ۲۲ سالشه و هردومون واقعا همو خیلی دوست داریم و حاضریم از همه چیز و هر کسی دست بکشیم اما از همدیگه دست نمیکشیم چیکار کنیم؟

  6. سلام خسته نباشید من از ۱۶سالگی ازدواج کردم وتو زندگی سختی خوبی بدی زیادی دیدم داشتم ولی زندگیموخیلی دوست داشتم دارم سر مشکلات زندگیم خیلی عذاب کشیدم یه پسر ۶ساله دارم خیلی باهمسرم به مشکل میخوریم اصلا نمیتونم باهاش صحبت کنم زود عصبانی میشه فقط از خوانوادم از خواهرم از خواهرشوهرم ایراد میگیره منو اذیت میکنه دعوامیکنه ‌هراتفاقی هم میوفته به خوانوادش میگه همش خودارضایی میکنه من ناراحت میشم فیلم سکسی میبینه مخالفت میکنم وقتی هم مخالفت میکنم دست بلند میکنه روم من ناراحت میشم میگه دوست نداری برو برو طلاق بگیر برو بیرون راحت بازه من چیکارکنم حتی هر پیامی میفرستم به مادرش نشون میده حرفام پیامام دخالت میکنن پدرش مادرش اونا ازاون بدتر اذیت میکنن پدرم مریضه سرطان معده داشت معدش دراودن خیلی عذاب میکشه نمیتونم همش بهشون بگم دارم تو این عذاب میمیرم

  7. بچه بودم 12سالم بود که به اجبار خانواده ازدواج کردم و توی سیزده سالگی مادر شدم زندگی فوق سختی رو پشت سر گذاشتم هیچ وقت نفهمیدم زندگی ینی چی شوهرم وضع مالی خیلی خوبی داشت و ما فقیر بودیم و خانواده فکر میکردن همین کافیه و هیچ وقت دختر بودن زن بودن منو هیشکی ندید بعد ازدواج تازه فهمیدم ک طرفم از ارتباط گرفتن من با خانوادمم جلوگیری میکنهو منو به شدت تنها کرد و خانوادمم از ترس اون و ارتباطاشو و پول دار بودنش پشتمو خالی کردن و تنهام گذاشتن من موندم و یه چهار دیواری و بچه داری ..بحث الانم شوهرم نیست من هیچ وقت دوسش نداشتم و اونم تلاشی نکرد واسه اینکه منو به خودش علاقه مند کنه من یه حماقت کردم و وابسته به یکی دیگه شدم. نیاز دارم فراموشش کنم من یه دختر 17ساله دارم که نباید بخاطر اون به راهی کشیده بشم خواهش میکنم بگید چیکار کنم این فکر و خیال این علاقه رو از بین ببرم دارم روانی میشم بین دخترم و اون اقا نمیخوام گیر کنم

  8. من فرخنده هستم ۲۶ سالمه تقریبا ۵ سال پیش جدا شدم تو ۱۳ سالگی ازدواج کردم وقتی کوچیک بودم بابام تصادف کرد و درگیر دیه و مشکلاتش شد و مجبور شد از ما دور باشه و ما همیشه تو مشکلات و غم و ناراحتی بودیم تو سن ۱۳ سالگی با یه پسری رفیق شدم ک درست یک ماه نشده خانوادم فهمیدن و دعوا و جنجال پیش اومد اون پسر هم عقب نکشید و اومد جلو اون موقع اون تازه ۱۸ سالش شده بود خلاصش کنم ما ازدواج کردیم ولی حتی خانوادم نذاشتن تو دوسال عقدم یکبار برم باهاش بیرون و این داستان با لباس سفید رفتی با کفن سفید برمیگردی بعد اونجریانا با اون همه مشکلات فهمیدم دست بزن داره و خیلی خانوم بازه خانواده ها گفتن بچه بیاری درست میشه منم تازه ۱۷ سالم بود و نمیفهمیدم و بچه دار شدم ولی هر روز مچشو با یکی میگرفتم و هر بار من کتک میخوردم تا تصمیم گرفتم جدا شم الان از اون قضیه ۵ سال گذشته و من تصمیم گرفتم با یه نفر برم تو رابطه اون اقا مجرده و خبر از گذشتم داره بعد ۲۰ ماه ک همو میشناسیم خانوادش قبول نمیکنن و اون هربار باعث میشه بشینم یه گوشه به حدی گریه کنم ک از حال برم یه دوره ای بود ک ایشون بدون من نفس نمیکشید یه دوره هم بود هر روز دعوا داشتیم الان حس میکنم تغییر کرده دیگه مثه قبل ذوق نداره و مدام میگ چیکار کنم خانوادم قبول نمیکنن من خیلی سخت دل بستم خیلی یه بار بخاطرش انقدر حالم پشت فرمون بد شد ک باعث شد یه تصادف خیلی شدید کنم حس میکنم دارم نابود میشم نمیتونم بذارمش کنار خانوادش دلیلشون اینه ک من بچه دارم و اونا روشون نمیشه به در و همیسایه جواب بدن خیلی شاد بودم قبل این رابطه خیلی مستقل بودم ولی الان نیستم الان همش گریه میکنم همش یاد اور گذشته میشن همه زندگیم شده گذشته و کوبیدن به سرم

  9. اگر بخوام کل ماجرا رو بگم از این قراره که: من درسن 16سالگی ازدواج کردم با پسری که 15 سال ازم بزرگتره. مشکلی با این موضوع نداشتم. ولی نمیدونستم عصبیه و وابسته به مادره. قرار بود وقتی ازدواج کردیم طبقه بالای خونشون، خونه واسم بسازه ولی وقتی جواب مثبت دادیم و عقد کردیم حتی حاضر نشد برای عاقد یه جعبه شیرینی بخره. تا قبل از عقد خیلی خوب بود و به خانوادم تو هر مسئله ای کمک میکرد ولی چند ماه بعد از عقد کم کم به دلایل خیلی مسخره ای که خودمم نمیدونم از خانواده ام به خصوص مادرم متنفر شد از خانواده ی مادریمم بدش میاد. همش خودش و مادرش میگفتن با دختر دایت و دختر عموت نگرد دعا برات میکنن تا زندگیت از هم بپاشه. نمیدونم لباس یا شال خودتو به کسی ندی برات دعا کنن. کلا مادرش آدم دو رو ییه و همه ی مردم شهرمون از اینکه مادرشوهرم آدم جنگجو و پرخاشگریه میگن. ما یه روز برای خرید لوازم خانگی برای جهیزیه قرار شد بریم جوانرود که اونجا جنساشون خوب و ارزونه. قرار شد مامانم هم با خودمون ببریم ولی اون خیلی بدش اومد و الکی بهانه مرد که خوهرت اگه بیاد اذیتمون میکنه(من یه خواهر 8ساله دارم.) خب ساعت 6 صبح مادرمو قال گذاشت و رفتیم و مادرم خیلی ناراحت شد. بعد برای خرید فرش به کاشان رفتیم تا برگشتیم سر وام ازدواج من عصبانی بود جلو برادرش و پدر و مادرش زنگ زد به مادرم و گفت دخترتو کتک زدم بیا ببرش خودم با گلوله میزنم مادرم اومد و خلاصه مادرشوهرم به مامانم حمله کرد و موهاشو کشید. هولش دارم به سمت دیوار. این قضیه گذشت نامزدم گفت من عروسی برلت نیگیرم تو تالار ولی چند روز بعد دوباره نظرش تغییر کرد و گفت من فانیل ندارم تالار نمیگیرم فقط یه عروسی که 20 نفر توش بودن اونم تو خونه و بعدش ماه عسل. منم قبول نکردم حقیقتش.

  10. سلام،دختر ۱۸ ساله ای هستم،تقریبا ۱۲ سالم بود که نامزد کردم یکی دو سال بعدش عقد و اردیبهشت امسال هم جشن عروسی گرفتیم،نمیدونم باید چطوری توضیح بدم یکم شرایط من پیچیدس،من بچه بودم اصلا هیچ زمینه ای ازدواج نداشتم همش فکر میکردم کلا چن ساعت پیش قرار نیس با نامزدم باشم،همش فکر خرید کردن و گشت و گذار بودم البته برای خرید تنها نمیرفتم خیلیم کم پیش میومد باهم بیرون بریم،شوهرم متولد ۷۲ و ۱۲ سال ازم بزرگتر این بین مشکلاتی هم پیش میومد قهر و دعوا و…. ولی تهش دوباره جور میشد رسمن نمیتونستم جدا بشم،خانوادم فک میکردن بزرگ بشم این مشکل حل میشه،چون دوروبریم همشون تقریبا تو سن من ازدواج کردن ولی رویای من ازدواج نبود میخواستم درسمو ادامه بد و شغلی که میخوام رو داشته باشم،درسمو ادامه دادم البته تو مدرسه بزرگسالان چون من تو روستام نمیتونستم برم تنها تو شهر بمونم،سعی کردم خودمو وفق بدم سعی کردم قبول کنم که همونطور که بقیه میتونن زندگی کنن منم میتونم،الان من با پسری که از دوران مدرسه می‌شناختم چن وقتی باهم چت داشتیم،تو مدت که باهاش بودم حالم هم خوب بود هم بد،ولی الان این رابطه مشخص شده حال من بشدت افتضاحه،فکر می‌کنم اگه من ازدواج نکرده بودم بازم این مشکلات پیش میومد،درسته مقصرم میدونم نباید این کارو میکردم،ولی واقعا کم آورده بودم،بعد عروسی حال روحیم اصلا خوب نبود همش با شوهرم دعوا داشتم از رابطه جنسی گرفته تا حتی غذا خوردن و بیرون رفتن تموم این مدت خانوادم رو مقصر میدونستم،الان با شوهرم حرفامو زدم همه چیز رو براش تعریف کردم اونم منو بخشید پدرم نمیدونه ولی به مادرم گفتم و اونم برخورد خوبی نداشت مطمئنا.واقعا کسی رو ندارم که پشتم باشه،خیلی احساس تنهایی میکنم

  11. سلام من زنی ۲۲ساله هستم ۱۴سالم بودازدواج کردم الان که بالغ شدم میفهمم حس آنچنانی به همسرم ندارم،همسرم بچه دارنمیشه ومن تحت فشارم ازبقیه حرف میشنوم طعنه میزنن،دلم میخوادماشین بخره برام خونمونو رنگ کنیم ولی شوهرم پول نداره،ماماهی یه بارسراین پول نداشتن باهم دعوامیکنیم،عصبی میشه چیز میشکنه به خانوادم توهین میکنه واقعا نمیدونم چیکارکنم اطرافیانم میگن ازش جداشو ولی من انگاربهش وابستم نمیتونم ازش دل بکنم

  12. من دختر ۲۰ساله هستم خانه دارم تا نهم درس خوندم از ۱۴سالگی ازدواج کردم جدا شدم من الان تا چهار بار جدا شدم با کی عقد میکنم جدا میشم والان ۲۰سالمه من دیگه خسته شدم نمیدونم چی تصمیم بگیرم الان یه خواستگار دارم نمیدونم چی بگم طرف میگه بیا عقد عادی انجام بدیم میترسم دوباره طلاق بگیرم. دلیل اون جدایی من بچه بودم نمیگم تقصیر فقط اوناست منم تقصیر دارم فکرم کوچیک هرمشکلی بشه سریع به جدایی میخوره

  13. من ۱۵ سالمه و دوسال پیش به پسرعموم که ۱۸ سالش بود علاقه پیدا کردم اون موقع از روی علاقه شدید بهش پیام دادم و گفتم که دوسش دارم اونم رفت به خانواده ها گفت و ما عقد کردیم متاسفانه الان متوجه شدم که فقط و فقط در حد یه دوست داشتن زودگذر بوده الان هیچ حسی بهش ندارم وقتی رابطه جنسی برقرار می‌کنیم احساس گناه میکنم نمیتونم چیزی بگم ولی واقعا کم آوردم همش عصبی ام مامانم همش میگه چرا همش تو خودتی نمیتونم باهاشون حرف بزنم از بعدش میترسم با دونفر صحبت کردم گفتن بشین با خانوادت حرف بزن ولی میترسم نمیتونم اصلا حرفی بزنم واقعا کلافم نمیدونم چیکار کنم کاش بشه کمکم کنید. یه نفر هست ۲ ماهه بهش علاقه پیدا کردم می‌دونم این کارم خیانته ولی خب وقتی به همسرم حسی ندارم و فقط اسمش اومده تو شناسنامم پس از نظر من خیانت نیس یعنی دلم نمیخواد باشه ولی خب انگاری هست و فقط من نمیخام قبولش کنم خیلی بهش وابسته شدم دوماهه هرشب با عکساش میخابم دوماهه فکرم شده اون نمیدونم چیکار کنم واقعا کلافم از خودم دیگه بدم میاد همش دوست دارم خودکشی کنم ولی خب میگم مامانم چی میشه بعد من

  14. من ی ازدواج ناموفق داشتم وقتی 13سالم بود عقد کردم و در 15سالگی ازدواج 7 ماه زندگی کردم و جدا شدیم خیلی کتک میزد و اذیتم میکرد… الان 2 نیم سال میگذره از جداییم و من 18 سالم شده و من تازه 1 ماه میشه با یکی دیگه عقد کردم الان همش استرس دارم میترسم و با نامزدم راحت نیستم و ی روز خوبه باهام ی روز سرده باهام

  15. من ۱۴ سالم هست و پسر خالم ۲۵ ساله. چند سال خواستگارم هست اما امسال واقعا جدی شدن منم خیلی ادامه تحصیل رو دوست دارم و واقعا تلاش می‌کنم برای درس خواندن اون از همه چی اوکی هست و میگه با درس خوندنم مشکلی نداره چیکار کنم

  16. سلام‌ من ۱۷ ساله هستم محصل یه خاستگار برام اومده پسر خوب و با ایمانی هست همه اوکی هستن فقط پدرم می‌گوید سن من کم است آقا پسر از همه نظر اوکی هستش و خیلی خوش اخلاق و مهربان است منم کمی علاقه دارم بهش ولی میترسم وقتی ازدواج کنم دیگه نتونم درس بخونم میشه راهنمایی کنید

  17. سلام وقت بخیر . من دخترم ۱۵ سالمه عاشق ی پسری شدم که حدوداً 10سال ازم بزرگتره فامیل هستیم و پسره هم خیلی با اخلاق و با شخصیته اما تا ب حال باهاش زیاد و صمیمی حرف نزده ام . چیکار کنم ک بهش برسم یا حداقل فراموشش کنم؟ ممنونم

  18. سلام من پونزده سالمه و با پسر داییم نامزدم یازده سال از من بزرگتره و اینکه الان نزدیک یه سال هست که درگیر مشکلات هستیم و اکثر مشکلاتمون برای اینه که منو درک نمیکنه و یه کلا یه اخلاقای خاصی داره میخاد همیشه من باهاش باشم و با دوستام ارتباطی نداشته باشم کلا میخواد من هرچی اون میگه رو قبول کنم و حتیٰ نمیخواد درکم کنه و یا نمیدونه چطوری با من که چند سال ازش کوچیکترم رفتار کنه بابامم که این رفتاراشو میبینه میخاد طلاقمو بگیره ازش ولی میخام تا راهی هست درستشه

  19. سلام خسته نباشید من 21سالمه در سن 15سالگی ازدواج کردم دو فرزند دارم مشکل من اخلاق شوهرمه ک همش فکر میکنه من بهش خیانت میکنم واقعا دیگه خیلی کم حوصله شدم اگه بخاطر بچه هام نبود هیچوقت باهاش زیر ی سقف زندگی نمیکردم هر چیزی ازم خاست براش انجام دادم باحجابی از همه چیزو همه کس بریدم واقعا نمدونم چیکار کنم؟

  20. من با خانمم 12ساله ازدواج کردیم و یک پسر و دختر دوقلو داریم. الان چند ساله خانمم نسبت به من سرد شده و هی میگه منو طلاق بده. دلیلشو نمیدونم میگه میخام تنها باشم. ناگفته نماند که در سنین پایین ازدواج کرده و از این موضوع ناراحته

  21. من پدرم مشروب خور بود مادرم و مارو هر شب مجبور به رقصیدن میکرد. ۵ سالم بود من دیدم که حیاط خونه خودسوزی کرد. ۸سالم بود فوت کرد. ۱۵سالگی مادرم و شوهر خالم برام خواستگار پیدا کردن و من ازدواج کردم شوهرم هیچ اهمیتی به من نمی‌داد. هیچ ارزشی قائل نبود هیچ وقت منو دوست نداشت پدرمم منو دوست نداشت. من پسرم ۸ سالشه و من طلاق گرفتم حضانت پسرمم با منه وضع مالی من خوب نیست و توی عمرم از طرف هیچ مردی دوست داشته نشدم‌ و هر مردی خواست بیاد سمتم فهمیدم که به خاطره هوسه

  22. ضمن عرض سلام من ۱۶ سالم بود که به اجبار خانواده ام با دختر یکی از اشناهامون که هم سن خودم بود و اسمش فرشته بود ازدواج کردم و یک سال بعد هم‌ تنها فرزندمون که دختر بود به دنیا اومد و دکتر ها گفتند که خانمم فرشته نمیتونه باردار بشه ماجرا اصلی اینجا بود که خانواده من که فرزند پسر میخواستند نمی‌پذیرفتند که خانمم نمیتونه باردار بشه و کار به جایی رسید که برام زن دوم بگیرند من از خانم دیگه خوشم میومد ولی به اجبار در سن ۱۶ سالگی ازدواج کردم و حالا دوباره باید ازدواج کنم خانوادم گفتند که باید فرشته رو طلاق بدم که با اسرار خانواده و اینکه بچه داره و منم گفتم که نمیخوام طلاق بگیرم و اینکه نمیخوام با دختره دیگه که خانواده ام انتخاب کردن ازدواج کنم به‌ هر ترتیب خانواده ام حرفشون به کرسی نشوندن من از فرشته طلاق نگرفتم ولی به اصرار خانواده ام در سن ۱۸ سالگی دو سال بعد ازدواجم با فرشته با مونا ازدواج کردم آخه نمیدونم چرا خانواده ها فکر ما بچه ها نیستن به هر ترتیب یک سال بعد دختر من و مونا هم به دنیا اومد فرشته و مونا می‌دونستن که من عاشق یه دختر دیگه هستم با اینکه من و ندا همدیگه رو دوست داشتیم ولی کوچکترین خیانتی به هردو زن هام فرشته و مونا نکردم با اینکه ازدواجمون از رو اجبار بود تا اینکه در حالی که مونا زن دومم باردار بود و از آنجا که می‌دونستن من از ندا خوشم میومد زن اول و دومم فرشته و مونا مقدمات ازدواج من و ندا رو آماده کردن و من و ندا ازدواج کردیم چهار ماه بعد از عروسی من و ندا دختر من و مونا به دنیا اومد و ااز طرفی هم ندا هم باردار بود البته هیچکدام از خانواده هامو نمیدونستن که من و ندا ازدواج کردیم خانواده من و خانواده فرشته و مونا خبر نداشتند بچه دوم من و مونا هم دختر بود و خانواد

  23. دخترم چند روزه رفتم تو سن هفده سالگی سیزده سالم بود که پدر مادرم منو بزور عروس کردن با کسی که اصلا دوست نداشتم اون خوانوادهی معتادی داشت که شیشه میکشیدن ومن زیر بار این ازدواج نرفتم پدر مادرم انقدر فوشم میدادن کتکم میزدن هر روز زجرم میدادن ولی من زیر بار این ازدواج نرفتم تو پونزده سالگی طلاق گرفتم بیچاره شدم از خونه پدرم خسته شدم هر روز اذیتم میکردن کتکم میزدن تا اینکه یه خواستگار برام اومد فقط از اینکه از فضای اون خونه و آزار اذیت هاش راحت بشم قبول کردم دوباره تو سن شونزده سالگی ازدواج کردم الان دو ماه از ازدواجم میگذره هر روز باهم جرو بحث داریم نمیدونم چیکار کنم بحش حسی ندارم ولی بخاطر آبرویم که شده زندگی میکنم خسته شدم از این دنیا دلم میخواد بمیرم بعظی وقت ها میگم خودکشی بهترین راه از آیندم میترسم نمیدونم سهم من از این دنیا چیه

  24. دخترم ۱۷ سالمه و نامزددارم دوازدهم انسانیم در حال حاضر محصل هستم _توی روستا زندگی میکنم و حدود یک سال و نیم پیش نامزد کردم ی ازدواج سنتی و خودم نامزدمو انتخاب نکردم نامزدم پسرعممه و بزرگ ترا تصمیم گرفتن برامون …من اوایل زیاد مشکل نداشتم باهاش ولی الان حس میکنم علاقه ای ندارم ب ایشون و وقتی پیششم حس انزجار بهم دست میده و دوست ندارم پیشش باشم اتفاقا پسر خیلی با اخلاق و خوبیه خوشتیپ خوشگل هم هست و درکل مشکل خاصی نداره تنها مشکلمون تو رابطه اینه ک مستقل نیست و پدرش کنترلش میکنه و من اصلا دوست ندارم این قضیه رو _اینا ی کنار الان متوجه شدم ک علاقه ای ندارم بهش و دوست ندارم ادامه بدم ولی خانوادم اگه بفهمن ک میخوام این نامزدیرو بهم بزنم مخالفت میکنن و واکنش خوبی هم قطعا ندارن _حدود یه سالی هست ک با ی پسره اشنا شدم و بهش علاقه مند شدم البته خودم میدونم نامزد دارم و این خیانت محسوب میشه ولی ارتباط من و اون پسره فقط در حد سلام و خدافظ تو مجازیه راستش دلم میخواد با کسی ک خودم عاشقشم ازدواج کنم ن کسیو ک بقیه برام صلاح دیدن و انتخاب کردن خیلیم دوسش دارم و اونم عاشقمه. و البته اینم بگم ک پسر خیلی خوبیع و احتمالا شما میگید ک چرا از اول با این نامزدیت مخالفت نکردی خب باید بگم ک من سنی نداشتم و اصولا ی دختر ۱۵ ۱۶ ساله درکی از ازدواج و عشق نداره و فکر میکردم ک اینو ک خانوادم انتخاب کردن خیلی خوبه و من عاشقشم ولی خب اینا همه فکر های بچگونم بوده چند دفعه ارتباطمون با میثم(همین پسره ک دوسش دارم)قطع کردم تا بتونم ب زندگی خودم برسم و سعیمو کردم ک ب نامزدم محبت کنم تا بتونم بهش حس پیدا کنم ولی خب الان متوجه شدم ک واقعا حسی ندارم بهش و ادامه زندگی با کسی ک دوسش نداری واقعا سخته منم دوست دارم مثل بقیه دخترا همسرمو خودم انتخاب کنم با حداقل ی عشقی از قبل باشه ن اینجوری ک بقیه برام تصمیم گرفتن

  25. سلام من ۱۴ سالم بود که ازدواج کردم شوهرم اول بد دل بود دست بزن داشت در حد سیلی زندانیم میکرد تو اتاق که کسی منو نبینه چه تو خونه چه تو بیرون باید چادر سر میکردم همیشه دعوا میکردیم زور گو بود حرف حرف خودش بود من و زور میکرد چادر ببندم کمرم اهنگ گوش ندم رمان نخونم بازی نکنم تلوزیون نگاه نکنم عروسی فامیل های من مهمونیاشون نمیبردم ولی اگر خانواده خودش بود باید از اول میرفتیم اونجا خیلی به حرف خواهران مادرش هست الان بعد از دوسال باردار شدم الان یک بچه ۸ ماهه دارم خرجی نمیده بعضی شبا شده گرسنه خوابیدم هیچی تو خونه نبوده در این حد بگم ک خیلی سختی کشیدم اجازه نمیده خونه فامیل برم اگر خواهراش چیزی بگن من باید خفه شم چیزی نگم من روی بچم حساسم میگه نباید حساس باشی نمیدونم واقعا باید کدوم کارشو تعریف کنم خیلی خسته شدم الان ۱۰ روزه وارد ۱۸ سال شدم محبت ندارم عشق ندارم دلم میخواد یکی بود ک دستم و می گرفت بهم محبت میکرد رابطه جنسیمون کاملا سرد شده واقعا عصبی شدم کارم شده گریه یا دعوا خانوادم با طلاق راضین من خودمم راضیم چون هرچی تلاش کردم بهتر نشد اخلاقش عوض نمیشه میدونم بچمم کنار خودم راحته بچم ۸ ماهشه پسرم هست فقط میترسم چکار کنم میشه راهنمایم کنید

  26. سلاممم?۱۲ سالم بود ازدواج کردم الان ۱۵ سالمه طلاق توافقی دارم میگرم مشاوره هامونم رفتیمم.خیلی مشکل داشتیم اصلا زندگی خوبی نداشتم دیگه کار ب گذشتم ندارم.نمیدونم چیکارم شده دارم میمیرم از تنهایی دلم میخاد سرمو بگیرم فقط جیغ بکشم هرچی از ذهنم هس پا بشه توان ندارم دیگ ??انگار همه چیز تو سرم میچرخه دلم خیلی احساس تنهایی میکنمم خیلیی با اینکه دورم شلوغه ولی مغزم داره سوت میکشه??

    • از دست دادن هر رابطه ای به هر شکل سخت و ناگوار است و نیاز به سوگواری داره و این سوگواری بین ۶ ماه تا دو سال و حتی دو و نیم سال طول می کشد، اول دچار شوک و ناباوری می شویم بعد عصبانی می شیم و بعد افسرده می شیم مدت ها با خاطراتش درگیر می شیم اما نهایتا می پذیریم، هر چه زودتر این پذیرش اتفاق بیفتد زودتر راحت می شوید، شما در حال حاضر هم در سن نوجوانی هستید، به خودتان فرصت بدهید از هر نظر رشد کنید بعد برای امر مهم ازدواج تصمیم بگیرید. ‌

  27. سلام من متولد1381هستم همه چی خوب بود و. من داشتم تو دنیای بچگی خودم سیر میکردم 12سالم بود خانوادم منو نامزد کردن باپسرعمو ک 12 سال از خودم بزرگ تره به حساب نامزدیمون تا 15سالگی طول کشید و من میرفتم مدرسه هیچی نمیدونستم فقط سال ها داشت می‌گذشت من مشغول درسم بودم مفهوم نامزد بودن رو نمیفهمیدم در واقعا من 15 سالم شد ک ازدواج کردیم 3/11/96و الان دیگ تقریبا میشه 6 ساله ک متاهلم و الان 21 سالمه ولی حس میکنم روحم هنوز تو دوران بچگی مونده هنوز دلم میخواد مثل بقیه رفیقام بچگی کرده بودم و خسته شده بودم از اون دوران خیلی زود مسئولیت پذیر شدم مجبور شدم بزرگ بشم بزرگ تر از سنم افسرده شدم دختر درونم هنوز کم سن و ساله ولی حسمو اونقدر سرکوب کردم ک دیگ هیچ شوقی برای زندگی ندارم آدم منزوی شدم همسرم آدمی هس پخته و از یه دهه دیگ منو درک نمیکنه اصلا رفتار پخته و بدور از هیجان داره تو زندگی کارایی ک من دوس دارم انجام بدم برای اون لذت‌بخش نیس فقط همین میدونم ک داره عمرم میگذره یهو ب خودم اومدم 21 سالم شد متاسفانه همسرم بچه دار هم نمیشن و باقی عمرم رو نمیدونم باید چطوری سپری کنم لطفا بهم کمک کنید. من نتونستم درسمو ادامه بدم ن با رفیقام رفتم بیرون تمام دوران نوجوانیم شد زندگی متاهلی و ب فکر بقیه بودن هیچ وقت بخاطر خودم زندگی نکردم تو این مدت شوهرم اصلا بلد نیس احساسشو بیان کنه من هیچوقت ازش ی جمله دوست دارم رو نشنیدم میگه دوست دارم ولی چرا من حسش نمیکنم تو جمع نمیتونم بشینم تا کسی چیزی از رابطه عاشقانه میگه من حس میکنم کمبود دارم تو زندگیم دلم یه رابطه عاشقانه میخواد کسی ک منو بفهمه اگه برگردم عقب هیچ وقت این ازدواجو قبول نمیکنم همسرم پسر خالم و پسرعموم میشن بخوام جدا بشم ازش هم راهی ندارم. چون همه خانواده بهم میریزه همه ناراحت میشن از هم

  28. سلام من یازده ساله که ازدواج کردم اول آشناییمون شوهرم پا پیش گذاشتن برا ازدواج و خانواده من راضی نبودن با اسرار چند نفر فامیل و آشنا و خانواده همسرم بلاخره راضی شدن من خودم سنم خیلی کم بود ۱۴ ساله بودم و می تونم بگم که اونموقع تصمیمم از روی بچگی بود وهیچ فکری در مورد زندگی و آینده نداشتم بعد از عقد تصمیم به طلاق گرفتم ولی پدر و مادرم اجازه ندان چون خلاف خواسته اونا عمل کرده بودم

  29. 16 سالمه 6 ماهه ازدواج کردم دعوای های شدیدی باهم داریم اینبار حتی به کتک هم کشید و به مادرم فوش داد اون 28 سالشه و معلمه خیلی دوسش دارم الان 6 روز از اون ماجرا گذشته پدرم میخواد طلاقمو بگیره من دوسش دارم هر وقت یاد خاطراتمون میفتم گریم میگیره

  30. خب من ۱۵ سالمه و واسه هیکلم ک قد بلندمو به قول فامیل بیشتر از سنم‌میفهمم فک میکنن بزرگ تر از سنمم ولی خب حرف هاشون چرند خالصه من تو سن خودمم. قضیه از اونجا شروع شد که مامانم بی مقدمه گفت خالت عکس تورو تو گوشی پسرش دید و فکر کنم بهت علاقه داره و اینها. من هم به مادرم گفتم به درک چون واقعا از پسر خالم خوشم نمیاد یعنی هیچ حسی نسبت بهش ندارم و نمیخوام به چشم شوهر بهش نگاه کنم بگذریم… بعد از اون هی فشار مادرم روی من بیشتر شد که بیشتر با پسر خالم وقت بگذرونم باهاش اشنا شم و بهش پیام بدم و پسره هم ۲۲ سالشه و دندان پزشکه و کلا ادم پاکیه با هیچ دختری نبود تا اونجا ک میدونم و مطمئنم… تا چند روز گذشت و خالم با مامانم هی بهم بحث این رو وسط میاوردن و من هم بحثو عوض میکردم خلاصه اون روز رو در رفتم تا امروز که خونه مامانبزرگم بودیم و خالم گفت میخوام واسه پسرم نامزد کنم و عقد کنم و فکر میکنم بهت حس داره و ازت خوشش میاد منم چیزی نگفتم فقط گفتم اگه خوشش میاد چرا خودش نگفت ؟ خالمم ساکت شد. من واقعا از اون پسره خوشم نمیاد و هرچی هم باشه واسه پولشه ک میخام یکم چراغ سبز نشون بدم و مطمئنم خودم رو بدبخت میکنم و این روزا اینقدر بهم فشار وارد شده که هی نخ به نخ دارم سیگار میکشم ریه هامو نابود کردم

  31. من ۱۴ سالمه با پسر عموم که ۲۵ سالشه عقد کردم باهاش راحت نیستم شب که پیشش میخابم اون میخاد بهم نزدیک بشه یا نوازشم کنه زود اعصبانی میشم بهش برخورد میکنم میگم برو اون ور پیشم نخواب دوستت ندارم خیلی هم از دستم ناراحت میشه باهاش راحت نیستم خجالت میکشم بوصم می‌کنه اذیت میشم زود عصبی میشم جوری میشم ک دوس دارم پاشم بزنمش فحشش بدم نمیدونم چم شدع فکر میکنم بخاطر همین مشکلم آخرش از هم جدا میشیم

  32. دل خون و شکسته?

    سلام خیلی ناراحتم برای کسایی کع زود ازدواج کردن و تجربه شون رو نوشتن
    من هم ازدواج زود هنگام کردم و دلم شکسته بغض گلوم رو فشار میده دلم هم خونه…. ?
    ولی…
    (این دنیا میگذره و ما همه میمیریم و میریم اون دنیا) هربار این جمله رو فکر میکنم بدجور ارامش میگیرم چون تموم میشه بالاخره این زندگی لعنتی چه زود چه دیر بالاخره تموم میشه تحمل کن یه ذره بیشتر تحمل کن تموم میشه این دنیا تموم میشه این سختیایی که کشیدی چند سال قبلتو نگاه کن چه زود گذشت اینا هم میگذره میگذره ولش کن کی چیکار کرد حتی همون همسر هر خیانتی هر دلشکستنی هر دروغی و… برات مهم نباشه همه شون تموم میشه از دست ادمایی که زندگی رو برات کردن جهنم و عذاب راحت میشی مطمئن باش این دنیا برای تو جایی نیست که بخای راحت باشی و خوشبخت باشی اصلا دنیا روی خوش برای تو نداره اشکال نداره منم نخواستم خوشی تو بهم بدی دنیا برو به جهنم دنیا، اصلا دیگه یه ذره خوبی هم ازت نمیخوام?
    خدا خواست چیزی رو برات میده چیزی روهم نخواست نمیده زیاد خودتو بخاطر چیزی که برای تو نیست خسته نکن مگه میخوای چقدر تو این دنیا باشی همه ادمایی که یه رو امدن دنیا میمیرن اینا هم که زنده ان یقینا میمیرن پس تموم میشه ??

  33. سلام
    من با خوندن نظرات اینطور متوجه شدم ، علت پشیمانی از ازدواج زودهنگام این بوده که به اصرار پدر و مادر و در واقع اجباری انجام شده . نظر من اینه ، اکه ازدواج زودهنگام طوری باشه که شخص احساس نیاز شدید نسبت به ازدواج داشته باشه و خانم اش رو هم با همچین شخصیتی پیدا کنه ، زندگی ای درست میکنن که سرشار از لذت و عشق باشه . احساس نیاز هم فقط جنسی نیست ، نیاز به تکامل رسیدن و پخته شدن و ابراز احساسات و عاطفه ای که به هیچکس تا حالا نتونسته داشته باشه . اگر شخص احساس نیاز داشته باشه ، در اون راستا تلاش میکنه که علم کسب کنه در این مورد ، دنبال استاد راهنما باشه ، تا بتونه در شرایط طوفانی زندگی ، بهترین عملکرد رو داشته باشه تا زندگی همون‌طور عشقولانه و لذت بخش ادامه پیدا کنه .
    علم درمورد یافتن نیمه گم شده ، نحوه خواستگاری ، نحوه رفتار ، نحوه مدیریت بحران و … . و صد البته که توسل و توکل از خدا هم بخش اصلی این کار ها است . چرا که همه امور در دست خداست و اگر بنده خوبی برای خدا باشیم ، قطعا خدا هم در راستای بنده بودن ما ، ما را به آرامش و لذت خواهد رساند .
    خلاصه ازدواج زود هنگام خیلی هم خوب است ، ولی‌ به شرطی که با اصول درستش جلو بره .
    اجبار‌ نباشه
    علم کافی باشه
    استاد راهنما باشه که ما رو راهنمایی کنه
    کسب حمایت خدا . کلاس دینی نباشه 🙂 ولی در راس بندگی خدا هم خواندن نماز هست .

  34. سلام من۲۳سالمه وقتی۱۴سالم بودهمسرم اومدخواستگاریم من اون موق خوابگابودم واصلا ازدواج هیچی نمی‌دونستم بابام وقتی بچه بودیم معتادبودمامانم بالاسرمون موندخیلی سختی کشیدبراهمین این آقاک تومجردی مصرف میکردو۷سال بودک ترک کرده بود خونوادم میگفتن این سرش ب سنگ خورده همه کاراروکرده الان میخوادزندگی کنه نمی‌دونم خواهراش وبرادراش تحصیل کردن براادامه تحصیل تومشکلی نداره منم فک میکردم هرچی خونوادم بگن درسته ازدواج کردیم مشکلات خیلی زود شروع شد خییییلی گیرمیدادچادرپوشیدم.نزاشت خونه فامیلام برم موق امتحانا دعوارامینداخت کتاباموپاره میکرد خونوادش حرفی میزدن باورمیکردبدون اینک ازم بپرسه نامزذی خیلی بدی بودچندبارهم ب بابام گفتم اخلاق این آقایون نمیخوره هنوزنامزدم طلاق بگیرم مخالفت ک این خوبه چون این آقاقبلاتوجمع خیلی خوش برخورد و خنده رو دلقک مجالس بودن فقط دیگران میخندون همه فک میکردن ک اخلاقش برامنم همونجوریه بعدک عروسی کردیم خیلیم رفیق بازبودوالانم هست یه جوری ک منومیفرستادخونه بابام بعددوروزمیومددنبالم ویه برادر اره ک تازه ازش جداشده وشریک بودن همش دنبالش بودچندماه ک جداشده.اخلاقش اینجوریه ک دروغ میگ.قسطاروب موقع نامیده.پول خونوادمویک سال بیشترگرفته نمیده خیلی بدحساب.طلبکارهمیشه از دیگران.اصلابفکرآینده نیس اهل پس انداز نیست.ب نظافتش اصلااهمیت نمیده.خیلی بددهنه منوتهدید ب کتک زدن می‌کنه.بعضی موقع هاخوب میشه بازیک دفعه اخلاقش عوض میشه اصلایادم نمیتونه روش حساب کنه و مشکلی ک الان خیلی اعصابموخوردمیکنه اینه ک تواتاق جدانزدیک یک ساله می‌خوابه هی میاد پیشم باز یک ماه می‌ره تواتاق واونموق هم فقط برارابطه ک باعث شده اصلا یک میلی ب رابطه باهاش نداشته باشم ومتنفرشدم ازرابطه باهاش ومن امروزبهش گفتم ک

  35. من 26 سالمه این 10سال که ازدواج کردم ازدواجم هم اجباری بود الان هم 2بچه دارم. ولی به شوهرم خیانت کردم وهمش به فکر دوست پسرم هستم ومن الان پشیمونم میخوام راهنمایم کنید که دوست پسرم فراموش کنم

    • باسلام به عزیزان
      تمامی نظراتتان را مطالعه کردم…از میان نظراتتان می‌توان به این پی برد که نیاز هست بعد معنویتان را تقویت کنید …
      چطور میشود مادری فرزندانش را رها کند …ویا اینکه در تعهدکس دیگری باشد واما به کس دیگری فکر کند…
      شما بابت تمامیه سختی هایتان…حتی صبروتحملتان از خداوند پاداش میگیرید واینها همان توشه ی اخرتتان هست …همه ی مشکلات برای همه وجود دارد سختیهایتان در زندگی راغنیمت شمارید…من خودم مادر سه فرزند هستم وهرگز به ذهن خودم اجازه ی ورود افکار منفی رانمیدهم….
      ومورد دیگر اینکه اطلاعاتتان را در مورد ویژگی های زن ومرد بالاببرید…چرا که گاهی به خاطرشناخت نداشتن از طرف مقابل دچار توقعات بیجا می‌شویم.. که خود زمینه ساز اختلاف است…
      موفق وسربلند باشید در پناه حق

  36. من متولد ۶۸ هستم الان ۳۴ سالم.. ۱۴ سالگی ازدواج کردم به اسرار پدرم.. و اوایل عقدمون فهمیدم که اهل مواد مخدر.. و زندگی رو تا الان باهاش ادامه دادم و یه بار به خاطر اعتیاد به شیشه چند سال پیش طلاق گرفتم و یک سال و نیم بعد دوباره آشتی کردیم. اما الان ۷.. ۸ سال طلاق عاطفی گرفتیم حتی رابطه جنسی کلا چند بار بوده که متاسفانه باعث بارداریم شد که الان یه پسر ۲سال و نیمه دارم.. همسرم همه چی رو از من قایم میکنه خرج درستی نمیده.. هیچ وقت من و تو زنگی حمایت نکرده تو این چند سال.. حالا لطفا کمک کنید که چطور بهش بگم برای جدایی که ناراحت نشه.. مچکرم از حمایت و لطفتون

    • زیور رحمانی نژاد روان شناس بالینی

      شما یک بار جدا شدید، خودتان را باور نداشتید، دو مرتبه برگشتید به شرایط نامناسب قبلی که نیازهای شما در رابطه نادیده گرفته می شود. پس اول بر شخصیت خودتان تمرکز کنید. سعی کنید از هر نظر به بلوغ برسید تا اگر جدا هم شدید بتوانید بر خودتان تکیه کنید.
      هنوز ناراحتی ایشان برایتان مهم است، که اگر افراط در آن نباشد این خصوصیت اخلاقی پسندیده ای است.خیلی محترمانه اول چند مورد از خوبی های ایشان را مطرح می کنید تا خوشحال شوند، در مرحله بعد از احساسات خودتان حرف می زنید و در مرحله آخر خواسته های خودتان را مطرح می کنید.

  37. سلام خسته نباشید بنده مشکلی داشتم خیلی غذبم میده خواهش میکنم یه راه پیش پام بزارین ،مشکلی اینه من یک پسر 21ساله هستم و بخاطر رسم رسوم مجبور به ازدواج با دختر خوانم 12ساله شدم حالا تمام فامیل های روستای ما بهم ،تعنه میزنن که من مردانگی ندارم چرا فرزند دار نمی شم ،ولی من از همسرم دوری میکنم چون میترسم ،از سن کمی که دارن ،اینم بگم همسر بنده با این که سن کمی داره همش از من درخواست رابطه جنسی داره ،بخدا من هنگ کردم ،چیکنم ،میگم شاید سن کمی داره برای اون معنی رابطه جنسی نمی دانه ،به اون خاطر همش از من درخواست رابطه داره، حال راهنمای کنید میتوانم رابطه جنسی کامل داشته باشم البته با رضایت همسرم در آینده مشکلی پیش نخواهد بود ممنون منتظر پاسخ ارزش مند شما هستم

  38. سلام من خانمی ۳۰ ساله هستم ک از ۱۵ سالگی ب اجبار ب ازدواج فردی ک از هیچ لحاظ بهش علاقه ای ندارم دراومدم. ۱۵ ساله دارم این آدم و تحمل میکنم چند بار برگشتم منزل پدرم و خواستم جدا شم ولی حمایتم نکردن

  39. سلام خسته نباشید بنده خانم ۱۷ساله هستم من وقتی کلاس نهم بودم ۱۵ سالم بود ازدواج کردم خیلی زود ازدواج کردم و الانم پشیمونم از ازدواجم متاسفانه شوهرم بعد یه سال از ازدواجمون رفیق باز شده و معتاد شده واینکه هرشب هرشب میره پیش رفیقاش ۳ بعدازظهر میره ۳ شب میاد بغلم می‌خوابه کارشو انجام میده باز صبح بلند میشه میره پیش رفیقاش منم دیوونه شدم نمیدونم چیکار کنم نه رفیقاش میگذره نه از من منم که نمیتونم باهاش زندگی کنم اینقدر بهش گفتم گفتم که دیگه نمیدونم چی بگم اینقدر خرش کردم نازشو کشیدم باهاش حرف زدم دیگه نمیدونم چیکار کنم لطفا بهم کمک کنین همسر من خیلی آدم خوبیه کلی فقط معتاد و رفیق بازه تروخدا کمکم کنین نمیتونم ازش جدا شم میخوام زندگیم رو درست کنم ولی دیگه نمیدونم چیکار کنم لطفا بهم کمک کنین تروخدا بگین چیکار کنم من فقط ۱۷ سالمه هنوز بچه ام بگین چیکار کنم مثل زن های بقیه نیستم که بچه داشته باشم مجبور بشم زندگی کنم به خاطر بچه هام

  40. من سنم کم هست تیر ماه میرم در ۱۵ سال اما خانوادم میگن باید ازدواج کنی من هم راضی هستم اما خواستگار ندارم چند باری اومدن خواستگاری و حرفشو زدن اما خواهرم رد کرد از من هم هیچ سوالی نکرد من میخوام بدونم اصن تو سن اشکال نداره ازدواج بکنم؟!هرجور فکر میکنم جز ازدواج راه نجاتی ندارم

  41. من در ۱۵ سالگی ازدواج کردم و الان ۲۵ سالم هست. بچه ندارم. در این سالها درسم رو خوندم و فوق لیسانس دارم. همسرم ۸ سال از من بزرگتر هستن. مرد خوبی هست برای زندگی تلاش میکنه و من رو دوسداره. ولی من از ازدواج زودهنگام بسیاااار آسیب دیده ام و به تازگی متوجه شدم که چقدر آسیب های شدید دیدم. چندین رابطه موازی داشتم که صرفا برای کمبودهای عاطفی و مقتضیات سنی خودم بوده. از تاهل خسته شدم. الان با کس دیگری در رابطه نیستم. همسرم دست بزن دارن و چندین بار دعواهای وحشتناک سر مسائل خیلی سطحی داشتیم که من رو به شدت کتک زدن. بعد از ده سال زندگی مشترک به این نتیجه رسیدم که طلاق بگیرم و حق طلاق رو از همسرم گرفتم و مهریه خودم رو ابراء کردم. خانوادم در ازدواج من که سنتی و فامیلی هم بود بسیار مقصر بودن. ازدواجم اجباری نبود ولی من در زمان خواستگاری اصلا عاشق شخص دیگری بودم و نمیدونم چرا قبول کردم که ازدواج کنم. لطفا کمکم کنید و بهم بگید آیا تصمیمم برای طلاق درست هست یا خیر؟ خانوادم با رضایت تمام از برگشتن من استقبال میکنند و شرایط خوبی برام فراهم میکنند.

    • زیور رحمانی نژاد روان شناس بالینی

      گفتید همسر شما، شما را دوست دارند، مرد خوب و مسئولیت پذیری هستند، به شما اجازه دادند درس بخوانید و فوق لیسانس بگیرید.‌ اما خودتان کمبود محبت داشتید وارد روابط دیگر شدید، خشم ایشان از کجا ناشی شده است؟ که به خاطر مسائل سطحی اینگونه برآشفتند ؟ آیا شما خودتان را فرد مسئولیت پذیری می دانید؟ آیا به خاطر حمایت های افراطی خانواده خویشتن داری در شما شکل گرفته است؟ می توانید قوانین و محدودیت های یک رابطه را در نظر بگیرید ؟ بعد از جدایی چگونه زندگی خواهید کرد؟

  42. من زود ازدواج کردم 15سالمه عروسی نکردیم پسر عمه ام هست تو روستای ما زودمیدن. همه به من میگن زوده منم از زندگیم سرد شدم نامزدم منو دوست داره ولی من حس میکنم دوست نداره به هم پول نمیده چیکار کنم

  43. باسلام دختری هستم ۱۵ ساله و روستا زندگی میکنم طبق عادات و رسوم روستا دختران را زود شوهر میدهند من نمی خواهم زود ازدواج کنم دوست دارم ادامه تحصیل دهم چند وقت پیش خواستگاری برام اومد و خانواده میخوان من بااو از دواج کنم ولی من اصلا دلم نیست چه کنم در ضمن من کسی دیگه رو دوست دارم

    • زیور رحمانی نژاد روان شناس بالینی

      شما بر هدف خود پافشاری کنید. به مرور خانواده یاد می گیرند به نظر شما احترام بگذارند. همچنین شما الگویی می شوید برای دیگران، دیگران هم یاد می گیرند به حقوق فرزندان خود احترام بگذارند و اجازه دهند، دختران هم مثل پسرها به جایگاه واقعی خودشان در جامعه برسند.

  44. سلام من یک سال طلاق گرفتم. خیلی سنم کم بود ازدواج کردم 11سالم بود هفت سال باهاش زندگی کردم الان یه سال جدا شدم یه پسرم دارم سه سالشه دوسش نداشتم جدا شدم کلی مشکلی داشتم الانم خواستگار دارم نمیدونم چیکار کنم واقعا دوس هستم باهاش دوماه همش میگه زود ازدواج کنیم

    • زیور رحمانی نژاد روان شناس بالینی

      یک سال بعد از جدایی زمان بسیار کوتاهی است که شما وارد رابطه با کس دیگری شوید. شما به مدت سه سال به خودتان فرصت می دهید، خودتان را می شناسید، نقاط قوت و ضعف خود را پیدا می کنید. بعداً تصمیم می گیرید. در ضمن کسی که با شما آشنا شده و به سرعت می خواهد با شما ازدواج کند باید کمی شک کنید. آیا برای امر مهمی مثل ازدواج دو ماه شناخت کافی است؟ شما به زمانی بیش از یکسال نیاز دارید تا ایشان را از هر جهت بشناسید.

  45. سلام من در 15سالگی ازدواج کردم سنتی بعد عقد متوجه شدم همسرم من رادوست نداره یکی دیگه را دوست داشته بخاطر انتقام بامن ازدواج کرده من این را بعد ازدواج فهمیدم سنم کم بود ازطلاق می ترسیدم بعد بچه دار شدم گفتم شاید درست بشه نشد اصلا علاقه نشون نمیده مرد دلسوزی کارکن به من خیانت نکرده فقط از اینکه با کسب باشم که بخاطر بچه هام من تحمل میکنه سختم رابطه داریم ولی سعی میکنه جدا ازمن بخوابه هیچ وقت ازم تعریف نکرده هیچ وقت ازم تشکر نکرده دوران عقد خودش همه چیز برام گفت کسی دیگه رادوست داشته خسته شدم بخاطر دخترام چکار کنم مرسی اگر جواب بدین

    • زیور رحمانی نژاد روان شناس بالینی

      بهتر است با همسر خود گفتگو کنید، ایشان فرد مسئولیت پذیری هستند و رضایت ایشان را جلب کنید تا از یک روانشناس با تجربه کمک بگیرند. آیا فقط با دوست داشتن شما مشکل دارند؟ خودشان را دوست دارند؟ زندگی را چه تصور کردند که به خاطر انتقام از دیگری هم شما و و هم خودشان را زجر می دهند؟

  46. سلام من ۱۲ سالم بود با شرایط بد خانوادگی مجبور شدم ازدواج کنم با اولین خواستگار خواستم اون خونه رو ترک کنم چیزی هم حالیم نبود و شوهرم ادم خجالتی ساکت با افکار سنتی ۱۲ سال تفاوت سنی البته خانوادمم خیلی سنتی هستن هیچوقت نتونستم شوهرمو دوست داشته باشم تو این ۱۸ سال همش هم عذاب کشیدم یه پسر ۱۲ ساله دارم بخاطر ک شوهرمو دوست نداشتم نمیتونم به بچه دومم فکر کنم خیلی دوست دارم طلاق بگیرم و خانوادم بخاطر سنتی بودنشون قبول نمیکنن و میگن ابرومون میره من الان ۳۰ سالمه و هم کلی عذاب وجدان دارم ک دوستش ندارم هم دارم خودم اذیت میشم نمیدونم چیکار کنم کمکم کنید

    • زیور رحمانی نژاد روان شناس بالینی

      گفتید با شرایط بد خانوادگی مجبور شدید ازدواج کنید. نتوانستید همسر خود را دوست داشته باشید، آیا فقط مشکل از همسر شماست؟ یا خودتان مشکل دارید؟ آیا خودتان را دوست دارید؟ می توانید بعد از این کس دیگری را دوست داشته باشید؟ پس قبل از هر اقدامی بهتر است از یک روانشناس با رویکرد طرح واره درمانی یا رویکرد هیجان مدار کمک بگیرید، مشکلات خود را اصلاح کنید بعد تصمیم بگیرید.

  47. سلام من توی سن ۱۳ سالگی ازدواج کردم والان نزدیک به۱۸ سال از ازدواجم می‌گیرد و ۲ بچه پسر دارم توی این چند سال چند بار رفتم دادگاه پرونده دارم ۴ سال پیش دو باره اختلاف برامون پیش آمد دادگاه بودیم نزدیک یک ماهی بود که من خیلی برای بچه هام ناراحت بودم دوباره برگشتم پیش شوهرم وقتی که برگشتم به اسرار شوهرم و خانوادش گفتند باید مهر و طلا و جهیزیه ای که داری مهزری ببخشی منم مجبور بودم انجامش دادم و در قبال حق طلاق رو داده به من الان بعد چهار سال بیرونم کرده ومیگو باید طلاق بگیری هیچ چیزی پیش من نداری و هر کسی که رفته باهاش حرف زده که بیاد دنبالم می‌گوید که باید از هم جدا بشویم الان من باید چه کاری انجام بدهم من دوست دارم برگردم سر زندگی خودم

  48. من متاهل هستم دو تا بچه دارم از زندگیم راضی نیستم. منو مادرم ۱۲سنم بود گفت ازدواج کن منم ازدواج کردم هیچ وقت خوش بخت نبودم الان هم نمی خوام زندگی کنم

  49. من 16سالمه و مشکلات خانوادگی دارم پسرخاله 30سالشه و از من خواستگاری کرده چند بار بهش نه گفتم ولی همه ی اعضای خانواده م میگن برو خوشبخت میشی و وضع اونا هم خوبه ولی علاقه ای ندارم واقعا از اینورم تو خانواده واقعا کمبود دارم به نظرتون درسته که جواب مثبت بهشون بدم و بعدش علاقه ب وجود بیاد؟و بعد که خونه ی اونا تو شهرستان زنجان هست ما کرج زندگی میکنیم. خانواده م هم خانواده ای نیستن ک بزارن من درس بخونم یا دانشگاه برم و آرامشی تو این خونه ندارم

    • سلام وقت شما بخیر برای ازدواج اول اینکه باید در نطر بگیرید از نظر خانوادگی و فرهنگی و وضعیت اجتماعی اقتصادی تقریبا هم سطح هستید یا نه ، دوم اینکه به هر حال شما یک سری معیار برای همسر آیندت توی ذهنت داری باید دقت کنی ببینی این آقا چقدر به معیارهای شما نزدیکه چون بعده ازدواج نمیشه هیچ آدمی رو تغییر داد پس باید دقت کنید این فرد تقریبا معیارهایی که شما در نظر داریو داشته باشه و سوم اینکه ۶ ماه تا یکسال برای شناخت همدیکه زمان لازم دارید و این مدت آشنایی میتونه بهتر کمکتون کنه و چهارم اینکه اگه میخواید ازدواج موفق تری داشته باشید حضوری برید مشاوره پیش از ازدواج تا تاریخچه خانوادگی و تست های شخصیت ازتون گرفته بشه تا بهتر بتونید تصمیم بگیرید

    • عزیزم به عنوان یه روانشناس یهت میگم ازدواج در سن زیر 18 سال ان هم با پسری به مراتب بزرگتر از خودت اشتباه محضه

  50. من تو سن پایین با اسرار خانواده ازدواج کردم. بعد شوهرم این موضوع، رو که خیلی علاقه به ازدواج را ندارم فهمید. ناراخت شد خیلی بهم ریخت. تو رابطمون وبرنامه هاش برای تدراکات ازدواج تاثیر گذاشت خلاصه بگذریم همینم باعث شد کارا خوب پیش نره و خانواده من (مثل خاله و دایی و… دخالت کنن) توی برنامه هامون دخالت کنن و منم هیچ حرفی نزدم وکاری نکردم که این شد مشکل پشت مشکل پیش بیاد.شوهرم اولش چیزی نمیگفت ولی الان با گذشت تقریبا ۱۵سال هنوز که هنوز حرف از گذشته میزنه وهی سرکوفت گذشته رو میزنه منو از خانوادم دور کرده کمتر یا بهتر بگم اصلا نمیبره برای دیدنشون. هم اینه هم اینکه ما بیشتر وقت باهم قهر یا سرد برخورد میکنیم گاهی به خاطر این موضوع که کم حوصله میشه با بچه ها دعوا میکن یا همش سرکوفت گذشته و رفتارای خانوادم بهم میزنه

    • زیور رحمانی نژاد روان شناس بالینی

      شما در سن پایین ازدواج کردید و دیگران به خودشان اجازه دادند در زندگی شما دخالت کنند . اما الان بزرگ شدید وقت آن است با هم بنشینید، گفتگو کنید، گذشته ها را رها کنید، به نیازهای همدیگر توجه کنید و اگر خودتان به تنهایی نمی توانید تغییر مثبتی در زندگی بوجود آورید حتما از یک زوج درمانگر کمک بگیرید.

  51. من توسن ۱۵سالگی عروسی کردم بچه دار شدم من اولش از زندگیم راضی نبودم با مرور زمان بهتر شد من اهل خیانت نیستم ولی یه چند روزی به یکی وابسته شدم نمیدونم چیکار کنم دوستش دارم

    • سلام عزیزم به خدا توکل کن وازخدا بترس و خداشکر که از زندگیت راضی هستی

    • هیچ وقت ب فکر خیانت نباش
      سعی کن فراموشش کنی

    • زیور رحمانی نژاد روان شناس بالینی

      سعی کن وارد این وادی نشوی، اجازه نده هیجان و احساس بر شما غلبه کند، اجازه بدهید عقل و منطق تصمیم گیرنده باشد. بنابراین اصلا به این مسأله فکر نکن و اگر راه ارتباطی باز کردید به سرعت قطع کنید.

  52. سلام من زنی هستم در ۱۳ سالگی ازدواج کردم و الان ۲۲ سالمه و مادر سه تا بچه هستم وقتی ازدواج کردم هیچ سرم نمیشود آیا زندگی کردن با مردی بیست دو ساله یعنی چه و خانواده ام خیلی تعریف شوهرم را کرد و گفت پسری خیلی خوبی هست و میتونن تورو خوشبخت کنه و کلی حرفای دیگری بلاخره راضی کرد منو تا ببره خونه شوهرم و من هیچ سرم نمیشود که آیا رابطه جنسی یعنی چه و زندگی کردن یعنی چه و هیچ حسی به شوهرم نداشتم و هرچه که رابطه جنسی باهم داشتیم به زور بود و بدون اجازه من و من خیلی متنفر بودم و هیچ وقت راضی به نزدیکی نمیشودم میگفتم ای کاش بمیرم که همچنین صحنه رو نبینم و اجازه ای این رو هم نداشتم فرار از خونه کنم و برم خونه پدرم چون که پدر و مادر و برادر بزرگترم که راضی به ازدواج من بود نمیزاشت که برم خونشون و همیشه حرفشون این بود که اگه بخوای بیای خونمون آبروی برای ما نمی‌مونه و برادر بزرگترم حتی اینو بهم گفت اگه بخوای بیای خودم با دستای خودم می‌کشمت و بعد یک سال من بچه به دنیا آوردم یعنی همون سن ۱۴سالگیم و مادر شدم اونم چه مادری که هیچ حسی مادرانه ای نسبت به بچه ام نداشتم و بلاخره همینطور ادامه دادیم و شوهرم خیلی منو دوست داشت و الانم داره و من هیچ وقت خودمو کنار شوهرم راحت احساس نکردم هرچه که مادر سه تا بچه شدم ام نتونستم خودمو راحت احساس کنم و الان ماجرا همینه که من مدت یک ساله با یه پسر ۲۰ ساله آشنا شدیم و هیچ وقت راضی به این نمیشه که منو درکم کنه و از روز اول که باهم آشنا شدیم باشوهرم دعوا مون شده بود جلوی درمون داری گریه می که اومد و گفت چه شده و چرا گریه می‌کنی و منم از اینکه خیلی ناراحت بودم همه چیو گفتم که من اول زندگیم همچنین اتفاقی برایم افتاده و اونم شمارشو بهم داد و گفت هروقت ناراحت. و هیچ وقت خانواده ام حرف منو گوش نکرده و هرچه من گفتم اونها برعکسم حرف زدن و الآنم شوهرم میدونه که عاشق یکی دیگه شدم و حتی تو خوابم حرف اون پسرو می‌برم ولی شوهرم از اینکه می‌دونه پدرم و خانواده ام ناراحت میشود نمیگه به اونا هرچه میگه به من میگه باید تمومش کنی و نباید ادامه بدی چون من خیلی دوست دارم و شوهرم میگه من بدون تو نمیتونم زندگی کنم و شوهرم خیلی خوب ترکم می‌کنه که درسته تو در سن کمی ازدواج کردی با من ولی من راضی نیستم و تحمل اینو ندارم که تورو با یکی دیگه ببینیم مشکل همینه که من شب روز تو فکر اون آقا هستم و اونم به فکر من هرچه که شماره تلفن خودت رو عوض کردم بازم منو پیدا کرد حتی مدتی یک ماه هم از دستش فرار کردم که باید حذف جوری بشه اینو نبینم که شاید خودم ازش سرد شم و اونم از من سرت شه و متاسفانه که بازم نشد همو فراموش کنیم و اونم میگه من بدون تو میمیرم و منم همینطور حتی در اینحت که حاضرم براش بمیرم. سلام خیلی ممنون از شما ولی من نه ساله که باشوهرم زندگی میکنم و هیچ وقت نشده که عاشق شوهرم بشم و هیچ وقت احساسی راحتی نکردم در کنارش و همینجوری ادامه دادم و اونم به خاطر آبروی خانواده ام و پدرم که شب روز قرآن می‌خونه و خودشم آخونده الآنم با این عاشق شدنم هیچ راضی نیستم که چرا عاشق یکی دیگه شدم و چرا ولی دست خودم نیست همیشه عذاب وجدان می‌کشم و هر شب گریه می‌کنم با خودم میگم نباید این اتفاق می‌افتاد درسته من در سن ۱۳ سالگی ازدواج کردم و اونم پدر و مادرم به زور دادن و خیلی عذاب وجدان داشتم و تصمیم گرفتم برم به شوهرم بگم واقعا که خیلی ترس نگرانی داشتم حتی گفتم به قیمت جونمم تموم بشه باید بگم با خودم میگفتم ای کاش اصلأ به دنیا نمیومدم رفتم به شوهرم گفتم من به یکی دیگه عاشق شدم و مدت یک ساله و شوهرم هیچ نگفت فقط گفت حاضرم بمیرم و ازم سوال کرد گفت تو چه رابطه ای بودین و من راستمو گفتم که درسته یک ساله که باهم آشنا شدیم ولی خدارو شکر میکنم نه اون پسر درخواست سکس کردن نه من دوست دارم اصلا خیلی میل جنسی ام کمه اونم از اولی زندگیم می‌دونه و خودم همه چیو تعریف کردم و هرچه به اون پسر میگم برایم پیام نده و زنگ نزن و من درسته من در سن ۱۳ سالگی ازدواج کردم و الآنم یک سال ازت بزرگترم و مادر سه تا بچه هستم منو تو بدرد هم نمیخوریم و من اونم میگه من نمیتونم و دست خودم نیست منم عاشقت شدم و به واقعا منم خیلی عاشقم وقتی میبنمش فقط آرزوم اینه که همیشه کنارش بارم نمی‌دونم باید چکار کنم و اون پسرم دست بردار نیست حتی رفته به خانواده اش گفته من نمی‌دونم بدون مهناز زندگی کنم هرجوری شده باید به دست بیارم چرا با شوهرم خیلی حرف زدیم باهم و از همون اولش که تو رابطه شدیم بعد یک سال من درخواست طلاق کردم و گفتم من دوست ندارم و چی حسی بهت ندارم اگه دوستم داری طلاقم بده و شوهرم هیچ وقت راضی به طلاق دادن نیست نمی‌دونم خسته شدم از این زندگی خودم و هرچه میگم باید ادامه بدم ولی نمیشه حتی میگم درسته پدر مادرم برای من پدر مادری نکرده ولی من برای بچه‌هایم‌ مادری کنم و ندارم زندگیش مث من بشه ولی بازم عشق این پسر منو کورم کردن اینقدر خسته شدم که با خودم میگم نه شوهرم راضی به طلاق هست نه این پسر دست بردار هست باید برم خودکشی کنم و صدبارم به خودکشی فکر کردم و بازن همون پسر منو نجاتم داده میگه منم نمیتونم دست بردارد باشم و نه می‌خوام بمیری و می‌خوام از شوهرت جدا کنم و شوهرم هیچ وقت راضی نیست که منو طلاق بده. حتی با شرهرم‌میگم منو تو باهم نه ساله زندگی کردیم ولی هیچ وقت باهم نخندیدم حتی میگم منو طلاق بده من هرجای باشم برای سه تا بچه‌هایم مادری میکنم و هر کمکی از دستم برآید دریغ نخواهم کرد. خوب اگه تصمیم نهایی با خودمه باشه که از همون روز اول از شوهرم جدا میشدم ولی دست خودم نیست و شوهرمم میگه نمیتونم بدون تو زندگی کنم

    • عزیزم پای سه تا بچه پر میان هست بدون بچه هات با اون پسر خوشبخت نمیشی ببار اشتباه کردی ازدواج کردی الان طلاق و ازدواج مجدد با حضور یه بچه بدترین اشتباه هست

    • به حرف دلت گوش کن . سوختن وساختن واسه قدیم بود عزیزم

    • اولین بچه ات را چند سالگی به دنیا اوردی

    • زیور رحمانی نژاد روان شناس بالینی

      دوست عزیز شما سن کم داشتید، حقوق خودتان را نمی شناختید، وارد زندگی مشترک شدید، ازدواج کردید ، ازدواج با تمام قردادهای اجتماعی فرق می کند. شما از سر ناآگاهی رفتید با پسر دیگری درد دل کردید و ایشان را به سمت خود جذب کردید. آیا تا به حال از خودتان پرسیدید دوست داشتن این پسر چه نوع دوست داشتنی است که حاضر است، زندگی شما را به هم بریزد ، فرزندان شما را یتیم کند اما شما را به دست آورد ، آیا دوست داشتن ایشان سالم است؟ نوعی خودخواهی نیست ؟
      همسر شما و خانواده شما اشتباه کردند، اما همسر شما، شما را درک می کنند که توانستید راحت در این مورد با ایشان صحبت کنید. چشم هایتان را باز کنید ببینید با این کار چه چیزی به دست می آورید ؟ چه چیزی را از دست می دهید؟ آیا می توانید آینده را پیش بینی کنید؟ آیا این پسر عاشق پیشه همواره عاشق شما خواهد ماند؟ بعد از چند صباحی از چشمش نخواهید افتاد؟ با فرزندان شما چگونه رفتار خواهد کرد؟ یک نه محکم بگویید ، مدتی برایش سوگواری کنید، اما خودتان را از این آشفتگی رها کنید، این فرزندان به خواست شما دنیا آمدند، آیا سزاوار است در محیط نا امنی بزرگ شوند، توجه مادر را نداشته باشند؟ همراهی مادر را نداشته باشند؟ این بچه ها اکنون به شما نیاز دارند، به محبت شما، به دامن امن شما، به چهره باز و گشاده شما، به بازی با شما.
      شما حتی همسر خود را دوست نداشته باشید، انسانیت به شما چه می گوید؟ اخلاق چه می گوید؟

  53. خسته نباشید من حالم خیلی بده خیلی کلاس چهارم بودن شوهر کردم الان نمیخام چون زوری بود افسرده شدم سه بار خیانت کرد یا دختر عموی خودن دوستم با دختر عمو خودش عقد بود نگفتن با زور ب من تجاوز کرد دختریم گرفت ازم الانم نمیخام حسی بهش ندارم نمیفهمه ن خودش ن خانواده اش من میخام جدا شم بخدا روانی شدم باید ب کی بگم من از اولم دوسش نداشتم خانواده ام این کارو کردن من اصلا قبول نکردم تا خودشون زوری این کارو کردن الان نمیدونم چهار سال عقدم ب فکر نیستن هیج کدومشون

    • زیور رحمانی نژاد روان شناس بالینی

      نگفتید خانواده شما به چه دلیلی حقوق شما را نادیده گرفتند و شما را در چنین شرایطی قرار دادند. شما ابتدا از خانواده خود کمک می گیرید و اگر خانواده حمایت نکردند از نهادهایی مثل بهزیستی کمک می گیرید. تا از این شرایط نجات یابید. سلامت روان خود را باز می یابید. خود را می شناسید ، اهداف خود را پیدا می کنید و در جهت رسیدن به اهداف خودتان تلاش می کنید تا هویت کاملا مستقلی پیدا کنید و آنگاه برای امر مهمی مثل ازدواج تصمیم می گیرید.

  54. فقط میتونم بگم از زندگی متاهلی خسته شدم با ازدواج از خانوادم دور شدم اومدم یه شهر دیگه .دوس دارم مجرد بشم پیش خانوادم باشم .جوونی کنم .تو۱۸سالگی ازدواج کردمو هیچ لذنی از زندگیم نبردم الان فقط دوری و تنهایی و بی پولی. کاملا الان دارم حس میکنم اونم پشیمونه از این ازدواج .چون اونم دور شده از خانوادش. اخلاقش بد نیست .فقط شرایط شغلیش زندگیمونو خراب کرده. واقعا پشیمونم از این ازدواج تو سن کم.که قبول کردم از خانوادم دور باشم.من هیچ جوونی نکردم تا چشم باز کردم دیدم بایه نظامی ازدواج کردمو شب تنهایی کشیدم.مخصوصا الان ک تو این شهر غریب هستم تنهایی نابودم کرده

    • زیور رحمانی نژاد روان شناس بالینی

      باید زودتر به این موارد فکر می کردید. الان دیگر زیر بار تعهد رفتید. باید تنهایی خود را به نحو دیگری پر کنید. علایق خود را پیدا کنید و تنهایی خود را با آن ها سپری کنید.‌

  55. من دختری ۱۸ ساله هستم که از ۱۲سالگی ازدواج کردم من پسر دایی مو دوس داشتم اما با پسر عمه مامانم ازدواج کردم الانم دوتا بچه دارم اونم یه بچه داره ولی هنوزم میخوامش ودوسش دارم نمیتونم فراموشش کنم میشه لطفا بگید چیکار کنم

    • سلام عزیزم به خدا توکل کن و فراموشش کن چون اون زندگی خودش رو داره وتوهم زندگی خودت رو داری این کار هم به بچه هات وهم به خودت صدمه می‌زنه به آینده بچه هات فکر کن

    • زیور رحمانی نژاد روان شناس بالینی

      شما هم اکنون هم در سن نوجوانی هستید. نوجوان به نحو بارزی متوجه خویشتن است. در گیر این است که کیست. در چشم دیگران چگونه به نظر می رسد. از نظر جنسی مجذوب دیگران می شود و حتی عاشق می شود. اما این دلبستگی ها بیشتر از آنکه واقعی باشند، کوششی هستند برای تعریف خویشتن. شما در سن ۱۲ سالگی و حتی الان که ۱۸ ساله اید، نمی توانید صمیمیت واقعی را درک کنید. هویت شما هنوز شکل نگرفته است که بتوانید وارد مرحله بعد یعنی صمیمیت شوید. شما به شکل ناپخته وارد مرحله بعد اریکسون یعنی مراقبت شدید، مرحله ای که از صمیمیت بین دو نفر عبور می کنید و علایق خود را به فراسوی مسایل دو نفره مثل فرزند پروری گسترش می دهید.
      پس بهتر است اول خودتان را پیدا کنید. در مرحله بعد بتوانید خودتان را دوست داشته باشید، آنگاه می توانید همسر خود را دوست داشته باشید، در مرحله بعد فرزندان خودتان را دوست داشته باشید.‌ آنگاه خواهید دید که نیازی به عشق کور دوران اوایل نوجوانی خود ندارید و نخواهید داشت. حتی می توانید به خاطر عشق به فرزندان خود و عشق به همسر و فرزند پسر دایی خود از این هوس خود شرمسار شوید.

  56. سلام. من سن کم ازدواج کردم، الان میخام ازش جدا بشم. مرد بدی نیست فقط دوسش ندارم. دو تا فرزند دارم .‌‌و به خاطر بچه هام صبر کردم ولی الان واقعا نمیتونم تحمل کنم، چون نسبت بهش خیلی سردم. میخام کمکم کنید آیا طلاق بگیرم یا نه

    • این بچه هارو پیش خدا گناه دارن

    • زیور رحمانی نژاد روان شناس بالینی

      شما دقیق توصیف نکردید، گفتید همسرتان را دوست ندارید اما ایشان مرد بدی نیستند. دو فرزند دارید. در خودتان دقیق شوید آیا خودتان نمی توانید ایشان را دوست داشته باشید؟ اگر ایشان فرد متعهدی هستند و به نیازهای شما احترام می گذارند، آیا مشکل در خود شما نیست؟ شما خودتان در کودکی محبت دیدید؟ می دانید چگونه ابراز محبت کنید؟ تکلیف فرزندان شما چه می شود؟ نسبت به آنها تعهد و احساس مسئولیت دارید، نسبت به آنها شفقت دارید، آنها را دوست دارید؟

  57. سلام من همسرم ۵۸ سالشه من ۴۵ سالم سنم ۱۳ساله بودم ازدواج کردم الان ۳۳سال بیشترزندگی میکنم اصلامحبت نمیکنه ازقبل همینطوربودهمان شب اول گفت ازهم فاصله بگیرم گفت شب پتوازبالای هم میکشیم خلاصه الان دوفرزنددارم یک پسر ۲۹ یک دختر ۱۶ساله دوستش ندارم الان میفهم چه اشتباه بزرگی کردم زود ازدواج کردم مقصراصلی پدرومادرم بودن حدابشم طلاق نمیده همسرم میگه بچت هاسروسامان بگیرن بعدجدامیشیم

    • زیور رحمانی نژاد روان شناس بالینی

      در یک رابطه زناشویی سالم نیازهای ششگانه زیر برطرف می شود. ۱. نیاز به دلبستگی ایمن ( هر دو طرف همدیگر را دوست دارند، به همدیگر احترام می گذارند، مورد پذیرش همدیگر هستند و به همدیگر اعتماد دارند و در کنار هم احساس امنیت می کنند.
      ۲. استقلال، هویت و کفایت: دو طرف به استقلال همدیگر احترام می گذارند. باعث رشد همدیگر می شوند.
      ۳. آزادی در بیان نیازها و هیجانات سالم
      ۴. محدودیت های واقع بینانه و خویشتن داری. هر دو طرف تعهدات و قوانینی برای همدیگر دارند.‌
      ۵. خودانگیختگی و تفریح: هر دو طرف به علایق همدیگر احترام می گذارند، زمان های مشترکی را در کنار هم به خوشی و تفریح می گذرانند.
      ۶. رابطه جنسی رضایت بخش
      احتمالا همسر شما از اول فرد با محبتی نبوده است، محبتی ندیده بوده است که بتواند محبت کند. اما به خواست شما احترام می گذارد. شما ۳۳ سال بدون عشق زندگی کردید اما ارزش های دیگری در زندگی داشتید که در کنار هم ماندید.

  58. سلام خسته نباشید من ٢٨ سالمه ١٢ ساله که ازدواج کردم و تا پسر یکی ١٠ساله و یکی ٣ساله دارم ازدواج منوهمسرم خیلی سنتی بود درضمن در سن پایین ازدواج کردم همسرم خیانت های فراوان بهم کرده اعتیاد داشت بقول خودش ٩ماه تو خونه خوابید ترک کرد دست بزن داره فحاشی میکنه چندین بار قهر و آشتی داشتیم ولی بازم ادامه میده و بدتر از همه مشکل جنسی داریم همسرم خیلی به رابطه با خانوم های دوجنسه راغبه و از من میخواد تا با ابزار و وسایل ایشون رو ارضا کنم بیشتر اوقات همسرم ارضا میشه و من هیچی.الان یکماهی میشه که قهر کردم و خونه ی پدرم هستم همه ی اقوام میگن یا جداشو یا بخاطر بچههات ادامه بده ولی من واقعا نمیتونم رفتاراشو تحمل کنم پسر ٣سالمو توی این یکماه همش ٣بار دیدم پسر بزرگترم پیشم بود که دیروز اومد اونم برد وگفت بهت نمیدم نمیدونم باید چیکار کنم لطفا راهنماییم کنید

    • زیور رحمانی نژاد روان شناس بالینی

      متأسفانه شما نه خود را شناختید و نه حقوق خود را شناختید و می شناسید. همسر شما تعهدات خود را زیر پا می گذارد و وارد روابط متعدد می شود. اجازه می دهید با شما بد رفتاری کند. شما را وادار به کار نادلخواه می کند. به فرزند شما آسیب می زند، شما را از دیدن فرزند محروم می کند. یک بیمار جنسی است که کودکان شما هم در کنارش آسیب می بینند، فردای روزگار هر کدام از این کودکان ممکن است بیماری مثل همین پدر باشند. شما باید استقلال اقتصادی پیدا کنید و هم خود و هم کودکان خود را نجات دهید.

دیدگاهتان را بنویسید

مشاوره آنلاین روانشناسی

مشاوره آنلاین روانشناسی

جهت مشاوره با روانشناس از گزینه چت پایین صفحه ارتباط بگیرید.