خانمی که بهتازگی به دلیل عدم تفاهم با همسر به مرکز مشاوره مراجعه کرده بود، صراحتاً آنچه زنان دیگر با صدای بلند بیان نمیکنند را اقرار میکرد: او زمان زیادی است که از شوهر خود ناراضی است.
او که مادر دو بچه نیز است میگوید: ” من و همسرم هر دو کار میکنیم، اما من بهتنهایی مسئولیت کارهای خانه و امور بچهداری را نیز برعهده دارم. همسرم هیچ کاری در خانه انجام نمیدهد و این مرا خیلی آزار میدهد و موجب ایجاد مشکلاتی در زندگی زناشویی ما شده است.
دکتر هلن جی. برنر، نویسنده کتاب ” من میدانم جایی در همانجا هستم ” میگوید: خشم مزمن در بسیاری از ازدواج ها رایج است؛ مخصوصا زمانی که زوج صاحب بچه کوچک نیز هستند. انتظارات و مسئولیت کودکان در حال رشد حتی در بهترین روابط زناشویی نیز میتواند مشکلاتی ایجاد کند و هنگامی زوج زمان و انرژی لازم برای حل مشکلات زناشویی خود نداشته باشند،بحث و دعوا با همسر به وجود میآید.
به جملات یک زن عصبانی توجه کنید: ” من عادت داشتم دیوانهوار عاشق همسر و زندگی خود باشم، اما الآن فقط یک دیوانهام”.
دلایل و عوامل مشکلات زناشویی
یکی از رایجترین شکایاتی که در مرکز مشاوره از زبان مادران جوان خشمگین شنیده میشود، این است که همسر آنها از زیر مسئولیت کارهای خانه شانه خالی میکند. این فقط کار عملی نیست که زنان از آن شکایت دارند، بلکه آنها باید نسبت به مشغلههای فکری زندگی مثل داشتن سایز کفش فرزندان، وقت ویزیت دکتر، برنامه ریزی جشن تولد فرزند و غیره نیز احساس مسئولیت کنند.
خانوم لیزا لئود، مادر دو بچه از آتلانتا و نویسنده کتاب “کمال گرایی را فراموش کن” میگوید: وقتی بچههای من کوچک بودند، من بهتنهایی وظیفه تهیه فهرستی از کارهای روزمره خانواده و بچهها را برعهده داشتم. همیشه به همسر خود میگفتم: هیچ میدانی جلسه اولیاومربیان فرزندان چه روزی است؟ اصلاً میدانی که بچههای ما چه نیازها و مشکلاتی دارند؟
یکی دیگر از مشکلات زنان این است که همسرشان به آنها توجه نمیکند یا نسبت به نگرانیها و نیازهای عاطفی زنان اهمیتی نمیدهند. یک مادر خانهدار و صاحب 3 فرزند زیر 5 سال میگوید” شوهر من تمامروز را کار میکند و وقتی در خانه است با بچهها سرگرم است، بعدازاین که فرزندان ما به خواب میروند، او خود را تلپی روی مبل میاندازد و تلویزیون نگاه میکند.
او حتی تمایلی به گفتگو با همسر خود ندارد و این موضوع واقعاً من را خشمگین و عصبانی میکند. من تمامروز را به تربیت بچهها میگذرانم، از آنها مراقبت میکنم. آیا این حق را ندارم که گاهی همسرم به من توجه و محبت کند؟
او هنوز هم در گفتن مشکلات به شوهر خود شک دارد. او میگوید” نمیخواهم زن غرغرویی باشم، میدانم که همسرم سخت کار میکند و خسته است. او حق دارد زمانی را برای استراحت و امور شخصی خود اختصاص دهد”. اگرچه، هرازگاهی، خشم مزمن من تبدیل به خشم واقعی خواهد شد. او اعتراف میکند که” چیزهای کوچکی مرا خشمگین میکند و مرا نسبت به رفتار شوهرم عصبانی میکند”.
به نظر این مشاور خانواده، در چنین مواقعی، ابراز خشم از طرف زن امری طبیعی است اما گاهی زنان در ابراز و بیان خشم خود به همسر راحت نیستند.
فیونا تراویس، دکترای روانپزشکی کلمبوس از اوهایو میگوید: زنان معمولاً در رفتار با شوهر به حفظ سکوت و غم خوردن در درون خود تمایل دارد اما وقتیکه این احساسات در درون انباشته شد و به نقطه غیرقابلتحملی رسید، آنگاه همه دردها، آسیبها و ناامیدیها فوران میکند و منفجر میشود.
نحوه رفتار با شوهر در هنگام عصبانیت
روانشناسان میگویند زنان مایلاند تسکین موقت پس از عصبانیت شدید را تجربه کنند. تخلیه احساسات و هیجانات درونی همیشه حس خوبی به زنان میدهد و این کار به زن برای مقابله با استرس کمک میکند. گرچه به عقیده این مشاور خانواده رسیدن احساسات به نقطه انفجار برای سلامت ما زیانبار است. دکتر برنر میگوید: ” آنچه اتفاق میافتد این است که مرد احساسات زن را نادیده میگیرد زیرا از نظر او زن مانند دیوانهها جیغ میکشد و منطقی نیست. در نتیجه احساسات او را جدی نمیگیرد”.
بدتر اینکه، تکرار بحران میتواند موجب شود که مرد رفتار ناپسندی در مقابل همسر خود انتخاب کند. دکتر دافنه استیون، مشاور ازدواج و زوج درمانگر در ماکان جورجیا، میگوید: ” عصبانیت زن برای مرد میتواند ترسناک باشد”.
مردها در مقابله با استرس واکنش نشان میدهند: فشارخون آنها بالا میرود و ضربان قلب آنها زیاد میشود. پس یک مرد، برای جلوگیری از ناراحتی در چنین شرایطی ممکن است در رفتار با همسر خود احتیاط کند یا به طور مقطعی از همسر خود دوری کند.
وقتی زوج از هم فاصله میگیرند، معمولاً اولین صدمه به رابطه زناشویی آنها وارد میشود. ریک هنسون، دکتر روانشناس و نویسنده کتاب ذات مادری (راهنمای مادر در سلامت جسمی، ذهن، و روابط عاطفی) میگوید: ” زنان معمولاً علاقه کمی به داشتن رابطه زناشویی با همسر بیعاطفه از خود نشان میدهند”. شوهر علیرغم شهرتشان در شهوترانی، از نزدیکی با زنی که از دست آنها عصبانی است اجتناب میکنند.
باگذشت زمان، نداشتن رابطه زناشویی در ازدواج موجب بیگانگی عمیق میگردد و نقش مشکلات جنسی در اختلافات زن و شوهر پدیدار می شود. این دکتر روانشناس معتقد است، عصبانیت شدید برای سلامت کودکان نیز مضر است. وقتیکه زن احساس عصبانیت میکند، احتمال از دست دادن آستانه تحملش در تربیت فرزندان بیشتر است.
اگرچه زنان سعی میکنند در رفتار با شوهر غم و ناراحتی و مشکلات زندگی مشترک را در درون خود نگه دارند اما احساس خشم مداوم، ناسزا گفتن در حین دعوا با همسر و نگاههای سرد بین زن و شوهر به کودک تعریف اشتباهی از ازدواج نشان میدهد.
حل مشکلات زناشویی با شوهر
این موقعیت ناامید کننده نیست. جاشوا کلمن، دکتر زوج درمانی در سانفرانسیسکو و نویسنده کتاب “تغییر ازدواج“میگوید:” اگر زوج تلاش کنند تا بر روی تفاوت ها و اختلافات زناشویی خود کار کنند، بیشتر روابط زناشویی بعد ازدواج به طور چشمگیری بهبود مییابد”. در اینجا چند پیشنهاد این مشاور خانواده برای مقابله با “سندروم مادر دیوانه” ارائه شده است:
اجازه ندهید در رفع مشکل با شوهر احساس رنجش ایجاد شود
داشتن احساس بدبینی به همسر نقطه شروع شکست در رابطه زناشویی است، مگر اینکه تلاشی آگاهانه در حل مشکلات زناشویی انجام دهید. همینکه همسر خود را با لنز بدبینی نگاه کنید، همه کارهای همسرتان غلط میشود.
برای تغییر دیدگاه خود، مهم است که لحظه به عقب برگردید و با خود دلایل و معیارهای ازدواج با همسر خود درگذشته را مرور کنید. فهرستی از خصوصیات رفتاری خوب همسر خود که باید بهخاطر آنها از او تشکر کنید را یادداشت کنید و سعی کنید بیشتر بر روی آنها تمرکز کنید.
از گفتن این جملات خودداری کنید: ” همسرم همیشه این کار را میکند” یا هیچوقت این کار را انجام نمیدهد”. به اعتقاد این روانشناس خانواده بیان چنین اظهار نظرات کلی نسبت به همسر احتمالاً درست نباشند و درعینحال میتوانند احساس خشم و عصبانیت را در شما تشدید کنند.
در حل اختلاف با شوهر دلایل مشکلات زناشویی خود را شناسایی کنید
آگاه باشید چه زمانهایی بیشتر از همسر خود عصبانی هستید. آیا شما از اینکه فرصتی برای پرداختن به امور شخصی خود (مثل ورزش صبحگاهی) ندارید از همسر و زندگی خود عصبانی هستید؟ آیا زمانهایی که بهخصوص خسته هستید بیشتر عصبانی میشوید؟ اگر این موارد درست است، شما نیاز دارید تا راه حلی برای تفریح یا استراحت برای رفع خستگی در بعدازظهر خود پیدا کنید.
دکتر استیون میگوید: ” مهم است زنان زمانی را برای تغذیه روحی خود اختصاص دهند”. بازیابی انرژی روحی و روانی ممکن است رفتار آزاردهنده همسرتان را تغییر ندهد، اما بر روش واکنش شما در برخورد با مشکلات زناشویی و رفتارهای نامطلوب همسر تأثیر میگذارد.
گام بعدی شناسایی رفتارهای اشتباه همسر شما است که بیشتر از همه شما را خشمگین و آزرده میسازد. سپس، یافتن نقش خود در ایجاد چنین رفتار هایی است. دکتر کلمن میگوید:” مقصر دانستن یکدیگر در حین اختلاف زن و شوهر آسان است”. اما به عقیده روانشناسان، در یک رابطه ناسالم معمولاً زن و مرد هر دو مقصر هستند. مثلاً، اگر شما شخصیت کنترل کننده ای دارید، آیا میتوانید از همسر خود انتظار داشته باشید تا برای تصمیم گیری در زندگی پیشگام باشد؟
همچنین باید درباره آنچه در رفتار با شوهر شما را عصبانی میسازد پیش از اینکه خشمگین شوید با او در میان بگذارید. دکتر برنر میگوید: ” اجازه ندهید موضوع حل اختلافات زناشویی شما بلاتکلیف بماند”. از طرفی، سعی نکنید زمانی که عصبانی و ناراحت هستید مشکلات با همسر خود را حلوفصل کند. بلکه، وقتیکه آرامش خود را به دست آوردید، زمانی را برای گفتگو با همسر خود تعیین کنید.
در برخورد با مشکلات زناشویی راهحلهای عملی پیدا کنید
آیا شما مانند بسیاری از مادران پرمشغله از اینکه همسرتان در منزل کار نمیکند عصبانی هستید؟ اگر شما به کمک نیاز دارید، احتمالاً باید آن را کلمهبهکلمه به همسر خود بگویید. آلین زولدبراد، متخصص رابطه زناشویی در دانشگاه لزینگتون، ماساچوست، پیشنهاد میدهد: ” فهرستی از ناراحتکنندهترین وظایف خانه را تهیه کنید و از همسر خود بخواهید تا برخی از آنها را او انجام دهد”. اگر شما از او میخواهید تا کارهای خاصی انجام دهد، ازجمله لباسشویی یا آمادهکردن وعدههای غذایی و مطمئن نیستید که چگونه آن را انجام دهد، به او آموزش دهید.
نحوه برخورد با مشکلات شوهر
به عقیده این مشاور خانواده نحوه بیان شما به همان اندازه آنچه میخواهید بگویید اهمیت دارد؛ بنابراین، پیش از هر چیز برای بیان خواستهها و انتظارات از همسر خود برنامه داشته باشید. بهجای جیغ کشیدن و گفتن این جمله به همسر که: ” دراز کشیدن روی مبل مثل یک نهنگ توی ساحل را کنار بگذار و یکبار هم شده کمک کن”، سعی کنید بگویید” من به کمکت احتیاج دارم، ممکن است امشب ظرفها را شما بشویید تا بتوانم برای فرزندان قصه تعریف کنم؟ “
به یاد داشته باشید وقتی شوهر در کارهای خانه به شما کمک میکند و آنها را دقیقاً به همان نحوی که شما انجام میدهید انجام نمیدهد، زبان خود را گاز بگیرید. اصلاً از او انتقاد نکنید، زیرا در صورت انتقاد از همسر، دفعه بعد به شما در انجام کارهای منزل کمک نخواهد کرد.
برای حل مشکلات زناشویی زمانی را برای بودن در کنار همسر اختصاص دهید
بر اساس توصیه این دکتر روانشناس، زوج باید سعی کنند زمانی را (حداقل هفتهای یکبار) به امور شخصی خود اختصاص دهند. به طور مطلوب، باید قراری بیرون از خانه با هم بگذارید تا از فضای کاری داخل خانه مدتی به دور باشید. اما اگر نمیتوانید این موضوع را مدیریت کنید، حداقل زمان مشخصی را (مثلاً پسازاینکه شبها کودکان خوابیدند یا بعدازظهر آخر هفتهها که بچهها نزد مادربزرگشان هستند) در کنار همسر خود باشید.
زمانی که در کنار همسر خود مینشینید، یک لیوان چای یا یک فنجان قهوه با هممیل کنید. بهجای صحبت درباره کودکان، این تمرین را انجام دهید: درباره چیزی که واقعاً دوست دارید با همسر خود صحبت کنید یا اینکه از او بابت زحماتی که برای زندگی مشترک میکشد تشکر کنید.
سپس، از او بخواهید او نیز جملات مثبتی را راجع به شما بگوید. شروع گفتگو با همسر با همین حرفهای ساده بهسرعت موجب مکالمه عمیقتری میشود. اگر چیز دیگری نباشید، حداقل موجب خنده شما میشود و همیشه راهی خوب برای برقراری ارتباط دوباره وجود دارد.
درنهایت، والدین جوان باید بدانند، همیشه یک مرحله پراسترس در هر زندگی زناشویی وجود دارد. معمولاً بحث و دعوای زن و شوهر امری طبیعی است و در بیشتر ازدواج ها دعوا آسیبی به رابطه زناشویی نمیزند. در حقیقت، یادگیری و تمرین بر روی شناخت تفاوت ها و حل مشکلات زناشویی به ایجاد یک ازدواج موفق کمک میکند.
با شوهرم مشکل دارم چیکار کنم؟
من و همسرم تفاهمی در زندگی نداریم. من خیلی تلاش برای تغییر در زندگی کردم؛ اما هیچ فایده ای نداره و همسرم هیچ تلاشی برای زندگی نکرده . مشکلات زیادی هست من ۶ سال هست که ازدواج کردم مشکلاتمون از روابط جنسی هست تا چیز های دیگه با شوهرم هیچ لذتی نمیبرم. خیلی سرد هست. خودخواهه و فقط به فکر منافع خودش هست. هر کاری ک براش میکنم با یه مخالفت عقیدتی تمام خوبی های منو زیر سوال میبره. ازم حمایت نمیکنه و به خانوادش اجازه میده هر طور ک دوست دارن با من رفتار کنه. برای اطرافیانش از خانواده گرفته تا دوستانش هر کاری بتونه میکنه اما برای من وقتی نمیذاره. حتی حاضر نیست برای حفظ زندگی تلاشی بکنه. دیگه خسته شدم از این همه بی تفاوتیش. دوست دارم کنار کسی باشم ک از زیبایی هام تعریف کنه منو ببینه حمایتم کنه همراهم باشه. اصلا به عقیده هام احترام نمیذاره. من یه خانم مذهبی بودم؛ اما انقدر منو ندید که تمام عقایدم رو از دست دادم و الان دوست دارم توسط دبگران دیده بشم دوست دارم با کسی زندگی کنم ک لیقتم رو داشته باشه. خیلی خستم. دوست ندارم دبگه مثل قبل مذهبی باشم. الان به جایی رسیدم ک میخوام ازش جدا بشم . به نظر شما چیکار باید کرد؟
از نیاز هام بهش میگم. بهش میگم احساساتشو نشون بده اما اون حتی یه دوستت دارم معمولی هم نمیگه یا اگ بگه با مسخره بازی و اده و اصول میگه و دیگه تکرار نمیکنه. یا حتی دیشب تلفنی بهش گفتم نمیدونم دوستت دارم یا نه اما وقتی برگشتم خونه اصلا در موردش حرفی نزد. زندگیم خیلی سخته اصلا کوتاه نمیاد سر هیچ مسئله ای. هر چی ازش میخوام میگه نه.دارم عذاب میکشم وقتی باهاشم احساس تنهایی دارم. چند باری بهش گفتم بیا از هم جدا بشیم ،تو دعوا موافقت میکنه اما یه کمی ک از دعوا میگذره نظرش عوض میشه
پاسخ مشاور به سوال ” با شوهرم خیلی اختلاف دارم “
میفهمم که در شرایط سختی هستید. حس میکنید تنها هستید و از جانب همسرتان حمایتی دریافت نمیکنید و مشکلات زندگی مشترک شما را خسته کرده است. کاملاً حق دارید اگر به طلاق فکر کنید. همه ما گاهی در زندگی کم میآوریم و حس میکنیم هیچ راه دیگری وجود ندارد.
کاملاً مستأصل و ناامید تصور میکنیم رابطهمان به انتهایش رسیده است و دیگر هیچ کاری برایش نمیشود کرد. هیچ نقطه مثبتی را نمیبینیم و نگاهمان به همه چیز رابطه تیرهوتار میشود؛ درحالیکه مطمئن هستم شما هم اعتقاد دارید که در این 6 سال اوقات خوش و زیبایی هم با همسرتان داشتید. خیلی طبیعی است اگر آنها را سخت به یاد بیاورید یا آنها بی ارزش بدانید؛ اما آن روزها به معنای این هستند که میشود برای این رابطه کاری انجام داد.
من بههیچوجه با طلاق مخالف نیستم؛ اما به نظر میآید شما در اوج بحران و احساس ناامیدی هستید؛ بنابراین نمیتوانید تصمیم قاطع و درستی برای آینده زندگی خود بگیرید. رابطه شما احتیاج به بررسی دارد. معمولاً در ازدواج هر یک از ما الگوهای ارتباطی را وارد ازدواج میکنیم که برایمان آشنا هستند و بیشتر آن را به کار بردیم.
همسر شما هم مسلماً قصد آزار شما را ندارد و خود او فردی است که در زندگی آسیب دیده است و شاید نیاز به ترمیم داشته باشد. خبر خوشحالکننده این است که ازدواج میتواند آسیبهای ما را ترمیم کند. درصورتیکه هر یک از زوجین الگوهای ارتباطی خود را بشناسند و آگاهانه به دنبال ایجاد یک ارتباط مؤثر با همسر و یک راه حل مناسب برای حل مسائلشان بگردند. همین موضوع که همسرتان میتواند برای دیگران وقت بگذارد و نسبت به رابطه دغدغه داشته باشد نشاندهنده این است که همسرتان این قابلیت را دارد و تنها باید کمک کنیم که این رفتار برای شما هم فعال شود.
پاسخ سؤالاتی که مطرح میکنم میتواند به شما کمک کند که ارزیابی کنید بینشتان نسبت به رابطهتان و تصمیم برای رابطهتان چه مقدار است؛ بنابراین ممنون میشوم در خلوت خودتان پاسخ دهید.
- آیا اطمینان دارید که تمام تلاشتان را برای رابطه انجام دادید؟
- چه تلاشهایی برای بهبود رابطه کردید؟
- اگر فردا بلند شوید و بینید تمام مشکلات رابطهتان حل شده است حاضر به ادامه رابطه هستید؟
- چه چیزی باعث شد رابطه شما به جایی برسد که به طلاق فکر کنید؟
- نقش و سهم خودتان را در رابطه چه میبینید؟
- درهرحال با وجود مشکلات رابطهتان من به رابطه شما امیدوارم هستم که البته نیازمند مراجعه به زوج درمانگر است تا به شما در شناخت خودتان و رابطهتان کمک کند.
امیدوارم با همراهی همسرتان و مراجعه به مشاور رابطهتان روزبهروز بهبود پیدا کند.
گلسا بمانیان
کارشناسی ارشد مشاوره خانواده
سلام وقت بخیر،بنده با همسرم مشکل دارم ایشون بسیار سرد و مغرور ولجباز هستن علاوه براون خانوادشون هم اخلاقای پسرشون رو تایید و تشویق میکنن اوایل من میخاستم جدا بشیم ولی ایشون قبول نمیکردن مادرشون بعداز کلی آبروریزی و تهمت بمن که بچه دار نمیشی منو وادار کردن که بچه بیارم الان چون میدونن من وابسته بچمم پرروتر شدن شوهرم توی هردعوا میگه برو خونه بابات ،شوهرم و من هم فامیلیم هم دختر به دختر کردیم من عاشقانه ازدواج کردیم و من خیلی سازش کردم ولی الان متوجه شدم اینا همش داشتن انتقام اقده های خواهرشونو از من میگرفتن درحدی که مادرشوهرم میگفت اگر برای تو فلان کارو میکردیم دخترم سکته میکرد من از شوهرم دلگیرم چون همه رازای زندگیمونو به خاهرش و مادرش میگه و اونا براش راهکار میدن حتی زمان عروسی بمن دروغ گفت پول ندارم و من درک کردم و باعروسی و خرید مختصر اومدم خونش یکماه بعد گفت من پول داشتم و میخام زمین بخرم عیچی نگفتم تااینکه فهمیدم مادرشوهرم بهش گفته به زنت نگو پول داری چون بهت میگه بیا ماشین بخر بااین ترفنده پولاشو گرفته و یه زمین کشاورزی به اسم پدرش خریدن الان بعداز چهارسال شوهرم نه تنها اشتباهشو قبول نمیکنه میگه خوب کردم و هرلحظه میگه برو خونه بابات اگه من برم خانوادم نمیذارن برگردم و زندگی برادرمن بهم میخوره کمکم کنین من دارم به خودکشی فک میکنم
با سلام ،مشکل من اینه با شوهرم که دوتا بچه داریم اصلا رابطه ی خوبی نداریم،از لحاظ رفتاری،جنسی،از همه لحاظ،ما تو روستا زندگی میکنیم یه مادر شوهر هم دارم که در کنار خانه ما یه خانه براش ساختیم بقیه بچه هاش تو شهر زندگی میکنن،این خانم همراه شوهر من که بیرون بعد از کار میان،شغلشون ازاده ،وارد خونه ما میشه صبح باشه،ظهر باشه شب باشه مهم نیست همراه پسرش میاد خونه ما میشینه،وشب هم تا وقتی همسرم میخوابه پیش ماست،همسر منم آدم خجالتی روش نمیشه پیش مامانش باهام حرف بزنه،اونم تا خیالش راحت نشه خوابیده تکون نمیخوره بره خونه خودش،که کل پولامو نو دادم براش خونه ساختم،شوهرم وقتی میخوابه دیگه حوصله نداره از خستگی پشت سر اون بیدار شه باهم حرف بزنیم،کارش هم طوریه همیشه یکی کنارشه بار میبره،نمیتونم با گوشی باهاش حرف بزنم،زندگی من واقعا سیاه شده،۱۲ساله من یک روز متاهلی رو تجربه نکردم از دست این خانم،چندبارهم به دختراش گفتیم اما درست بشو نیست این،تازه منت میزاره آدم خیلی خوبیه،من وشوهرم واقعا شدیم مثل دوتا غریبه،من که اصلا اعصابم سر جاش نیست،از ۱۰۰درصد۹۹درصد خرابه،یه درصد هم میزارم برای دوست داشتن بچه هام که تا حالاهزار بار خواستم خودکشی کنم،اما به خاطر اونانکردم،چندبارکردم ناموفق بوده،
سلام وقتتون بخیر. من سال ۹۹ به صورت سنتی با همسرم آشنا شدم و در سال ۱۴۰۱ علاوه بر اختلافات زیاد پیش اومده با خانواده همسرم با هم ازدواج کردیم. بزرگترین مشکل من با همسرم اینه که بعد از ازدواج دیگه به شغل قبلی خودش ادامه نداد و بیکار شد. اون الان در بازار ارز مشغول به کاره ولی مشکل من اینه که داخل خونه است و به تمام امور من دخالت میکنه وقتی با تلفن حرف میزنم میگه چرا فلان حرف رو به فلانی گفتی و … که دائم مشکل ایجاد میکنه. مشکل دوم شوهرم در دوران نامزدی و عقد در جمع خانوادگی قرار نمیرفت یا اگر بود خیلی ساکت و بی حاشیه بود خوب این از نظر من خیلی خوب بود. ولی الان وقتی با هم به مهمونی میریم دائم صحبت های بی محتوا و بی خودی و سبک مغزی میکنه که منو خیلی اذیت میکنه تا جایی که تصمیم گرفتم برای عید به خونه هیچ کسی نرم. مشکل سوم اینه که بعد از برگشت به منزل بعد از مراسم اگر مراسم مربوط به خانواده همسرم باشه. با مادر شوهرم میشینن و حرف مردمو میزنن و غیبت میکنن که این حاله منو بهم میزنه چون نشاندهنده رفتار زنانه هست نه مردانه
جالبه که من که خانمم این رفتارو ندارم نمیدونم چطور میتونم این مشکل رو حل کنم. شوهرم خیلی هم بددهن و بی تربیته من از آدم بی تربیت و بد دهن متنفرم این دائم منو آزار میده
با همسرم مشکل دارم بیشتر با خانوادش مشکل دارم تو هرچیزی دخالت میکنن خونمون بالا پایین هستش خونه رو باهم شریکیم حریم شخصی نداریم تو هرکاری دخالت میکنن منو برا خودشون کلفت حساب کردن اومدم خونه پدرم می خوام بگم یا باید خونه ات و جدا کنی یا نمیام با همسرم هم ۱۲ سال اختلاف سنی داریم من ۸۶ هستم همسرم ۷۴ از نظر اخلاقی اختلاف داریم من سنم کوچیکه می خوام با همسرم برم بیرون بگردم یا خونه فامیل با شوهرم برم ولی هرجا باید با اونا برم همسرم هم حوصله نداره مثلا بریم بیرون بگردیم
سلام ۵سال هست که ازدواج کردم از اولین روز ازدواج باشوهرم اختلاف داشتیم بیشتر به خاطر خانوادش ولی بعدش خودشم به مشکلات اضافه شد شبا دیر اومد خونه رفیق باز بود حس میکردم دیگه دوسم نداره من قهر کردم رفتم خونه بابام کارمون به دادگاه کشید چهار سال گذشت رفتم جهیزیمو بیارم با اصرار خانواده ها و رئیس پاسگاه جهیزیمو نبردم گفتن یه فرصت دیگه بده من فرصت دادم هنوزم شوهرمو دوسدارم ولی اون میگه برنگرد من دوست ندارم پیشنهاد طلاق توافقی داده بهم نمیدونم چیکارکنم
سلام وقت بخیر من و شوهرم به مشکل خوردیم هرچه من میگم میگه نه میگم این کار رو بگم میگه نه برای لباس پوشیدنم گیر میده یا رفیق هام میخواهن بیاین خونه ما میگه نه نمیدونم کجایی کارم اشتباه هست همش از دست هم ناراحت میشیم فکر کنم تقصیر من هست خیلی اون را دوست دارم
شوهرم حدود دوسال میشه ازدواج مجدد کرده یعنی سرمن هوو آورده بعد از یک سال ونیم از ازدواج ایشون من باخبر شدم واز این قضیه بوبردم خلاصه خیلی خیلی خیلی اوضاع من خراب شد آقای دکتر یعنی میخاستم خودکشی کنم خیلی زیاد بین من وشوهرم جنگ ودعوا وطلاق کشی صورت گرفت من داشتم از بین میرفتم دیوانه شده بودم به این خاطر که من اون وقت دو تا بچه داشتم دوتا پسر بزرگه 9سالش بودوپسرکوچیکم 3 سالش به همین دلیل نمی تونستم تصمیم بگیرم بین زمین وهوا گیر افتاده بودم واصلا عقلم کار نمیکرد چون مادرم هم تازه از دنیارفته بود وپدرم حدو 8سال میشد فوت شده بودن جایی هم نداشتم برم وحامی نداشتم نمیدونستم باید چی کار کنم آقای دکتر باورم نمیشد که شوهرم همچین کاری کرده بامن درسته من وشوهرم باهم خیلی دعوا واعصاب خردی زیاد داشتیم ولی باور نمیکردم زن بگیره. خلاصه بعداز این من اون آدم سابق نبودم بعد 12سال زندگی منی که از نظر نجابت ومتعهد بودن به شوهرم خیلی پاک بودم حس انتقام به سرم زد ومیخاستم بامرد دیگه یی درد دل کنم ووقت بگذرونم وخوش باشم وبگو بخند کنم وشاید میخاستم فرار کنم ودنبال یک کسی بودم تا بتونم بهش تکیه کنم وازش حس محبت کردن ودوست داشتن رابه دست بیارم واون خلاعی رو که داشتم از بیمحبتی همسرم از کس دیگه یی میخاستم اونم از طریق تلفن وپیامک بازی وزنگ زدن وصحبت کردن چون شبا شوهرم خانه نبود حدو د یک سال میشد شوهرم مرتب خونه نمیامد چون ایشون خیلی مشغله کاریش زیاد بود وهمیشه مصروف کاراش بود وهیچ وقت درست خانه نبود مثلا ظهر ها هفته یکی دوبار میامد غذا میخورد اونم باعجله وهی براش زنگ میومد وهمکاراش کارش داشتن وهمیشه وقتش بادوستاش وهمکاراش پربود وباهاشون همیشه مهمونی وجلسه ورستوران وتفریح میرفت وبا اونا بیشتر خوشحال بود تابامن وبچه هام خانه که میامد خیلی ناراضی بود از من همیشه بهونه میگرفت واز هیچی خوشش نمیومد از غذای من اصلا راضی نبود وخوشش نمیومد بهونه میگرفت ونمیخورد ومنو تحقیر وتوهین میکردو میگفت از مجبوری میخوره هر کار میکردم از غذای من خوشش نمیومد نمی دونستم چه جوری بپزم که خوشحال بشه خلاصه از من خوشش نمیومد اولا این طوری نبود اما کم کم بدشد چون من باخانوادش هیچ رابطه خوب نداشتم.
چون شوهرم از نظر مالی خوب بود اقتصادش عالی وخانواده ایشون هم خیلی مغرور وخودخواه واز خودراضی بودن وبر عکس خانواده بنده اقتصاد صعیف و تقریبا فقیر بودیم واین فقیر بودن خانواده من شده بود یک پتک توسرم هر کاری میکردم منو تحقیر میکردن ومسخرم میکردن وخودشون راخیلی دست بالا میگرفتن ولی من نمیتونستم تحمل کنم وبا هاشون مبارزه میکردم وجلوشون سرخم نمیکردم وخودمو کم نمیدونستم واز غرورم کم نمیومدم ودعوا میشد حدود یک سال باخانواده شوهرم یک جازندگی کردیم بعد جداشدیم چون شوهرم خودش خونه داشت ولی نیم ساخت بود وساختمان چهارطبقه بود فقط دوطبقش نیمه ونصفه درسته شده بود از مجبوری رفتیم خونه خودمون اونم باهزار تا دعواوجنگ وبدبختی از خانواده شوهرم جداشدیم چون اونا راضی نبودن وسایل خونمون چندروز توخیاط خونه پدر شوهرم ریخته بود نمیزاشتن مابریم خلاصه اونا مارامجبور کردن که ازشون معذرت خواهی کنیم تابزارن بریم بعدکه اومدیم خونه خودمون من طلاهامو دادم به شوهرم تا واحد خودمون رابسازه چون اون موقع دست ش خالی بود اما بعد دوباره برام طلا گرفت اما دخالتهای خانواده شوهرم کم نشد همیشه برامون دردسر درست میکردن شوهرم را برعلیه من میشوراندن وکم کم این کاراشون روی شوهرم تاثیرگذاشت واونم بامن بدشد. بعد سه سال پسرم به دنیا اومد وپنج سال بعد پسردومم به دنیا امد خلاصه رابطه ما خوب نشد بدتر هم شد شوهرم اصلا ازمن راضی نبود میگفت خونه کثیفه غذا ت بدمزس روابط اجتماعیت ضعیفه باهیچ کی رابطه نداری در خونه راروی همه بستی ومهمونی نمیری دوستم نداری کسی بیاد خونه با من جایی نمیری چون پسربزرگم شب ادرای داشت هر شب ادرار میکرد ودیگه خسته شده بودم از شب ادراری پسرم هر چی پوشکش میکردم بازم نمیشد بعضی شبا از خستگی پوشکش نمیکردم وخونه رو کثیف میکرد وفرشا بومیگرفت بعدشوهرم خیلی دعوامیکرد ودست بزن داشن همیشه منومیزد سر همین کثیف بودن خونه سرغذا سر اینکه خونه پدرشوهرم نمیرفتم از همشون بدم میومد از بس نرفتم با اونا جایی شوهرم همیشه تنهابود تو جمع ومهمونیا
خلاصه پسردومم 3ساله بودکه باخبرشدم شوهرم زن گرفته اونم کی بادختر عموش دختر عمویی که یک هفته خونه ما بود تاشوهرم کارطلاقش راپیش برد یک شب شوهرش زده بودش آورده بود خونه ولش کرد وگفت دیگه نمیخامش بعد شوهرم بااجازه پدر زنه طلاق دختر عموشو سر یک هفته گرفت اسم دختر عموش معصوم هست این معصوم یک دختر 5 ساله داشت که اونو ول کرد نگو که شوهرم با این معصومه از همون اول طلاقش باهم جور میشن وبه هم وعده ازدواج وعاشقی میدن من بدبخت ازهمه جا بی خبر سرم تولاک خودم از همه چی بی خبر مشغول خانه داری وبچه داری از بس شوهرم بداخلاق بود وقتی خونه نمیومد خوشحالم بودم اصلا به فکرش نبودم که کجاس چی کارمیکنه فکر میکردم سرش توکاروبارشه وبادوستاش خوشه وخونه نمیاد باخودم میگفتم شرش کم نیادنگو که آقا زیر سرش بلند شده خلاصه من بدبخت بعد یک سال ونیم از ازدواج لعنتیش باخبرشدم که چی بله آقا زن گرفته ویک بچه هم داره آقای دکتر خیلی خودمو به درودیوارزدم که طلاق بگیرم تا یک قدمی طلاق رفتم اما به خاطر بچه هام نتونستم دست وپام لرزید دوماه خانه برادرم بودم تاطلاق بگیرم اما نشد آقای دکتر ? به خاطر بچه هام نتونستم الان حدود دوسال میشه این وضع روتحمل میکنم یک سال اول فقط گریه میکردم اما حالا خیلی بهترشدم غصه نمیخورم به خودم میرسم اما چیز دیگه داره منو آزار میده آقای دکتر شوهرم وقتی میاد پیش ما با تلفن با زنش پیامک بازی میکنه خیلی ببخشید آقای دکتر اما مجبورم بگم پیامکای سکسی برای هم میفرستن اونم توخونه من اون فکر میکنه من سرم تو کاربچه داریه نمیفهمم اما خودم توگوشیش دیدم آقای دکتر همه چی روتحمل کردم به خاطر بچه هام اما این اینقدر بی شعوره که بازم تو خونه من با اون پیامک بازی میکنه خیلی رنج میبرم از این موضوع یک بارم باهاش دعوا کردم وگفتم این کارونکن توخونه من گفت باشه اما بازم آدم نشده واین کارو تکرار میکنه خیلی بدم میاد خیلی رنج میبرم ازاین کارش چی کار کنن حالا آقای دکتر لطفا راهنماییم کنید این همه که براتون گفتم برای همین مساله اخری هست با همه بلاهایی که سرم آورده کناراومدم اما این پیامک بازیش اعقابمو خراب میکنه چی کارکنم؟
واقعا راجب احساس نمی دونم چی بگم فقط حس میکنم دارم منفجر میشم ما الان یک سال و نیمه که باهم تو رابطه ایم و همیشه سعی کردیم بین خودمون مشکلات و رفع کنیم به دوست و خانواده نگیم ولی الان اون نیست ینی خونس جواب نمیده خوابه ناراحت از من ببینید مشکل یکی دوتا نیست ولی خب از کجا بگم این تابستون دومین تابستون ما بود که فرار بود خیلی قشنگ بشه درکنار کار و تلاش برای ساختن آینده کلی تفریح داشته باشیم ولی خب اینجوری نشر که نشدمدام باهم بحثمون شد از موضوعات کوچیک مثل اختلاف نظر سر یه فیلم بگیر من رشتم تئاتر و اون کامپیوتر و هم سن هم هستیم سز همین خیلی رقابت داریم باهم جفتمون زبان میخونیم من کارم و ایشون هم گاهی تدریس میکنه خیلی وقت ها سر این چیزا بحث کردیم تا مشکلات بزرگ مثل مثلا پیدا نکردن کار برای جلو اومدن یا یکی نبودن محیط تحصیلی پدر مادر ها و… خلاصه اما الانمشکلی که هست و من رو داره اذیت میکنه گذشتس خب ما تو یک سال گذشته بخاطر شناخت کممون از هم دچار یک سری خطا ها و اشتباهات شدیم و هرسری بابتش معذرت خواستیم و بین خودمون حل کردیم اما متاسفانه پارتنرم نمی بخشه ینی به من میگه من بخشیدم اما در اصل نهو من میگم که اعع دروغ گفتی ببینید من خیلی از عدم صداقت بدم میاد چون خودم کاملا صادقم ینی تمام تلاشم و میکنم و متنفرم و کوچک ترین چیز مثلا اگه حالش خوب نباشه و تظاهر کنه رو دروغ حساب میکنم و مغزم آلارم میده این که خیلی بد واکنش میدم یا اینکه لحظه اس حس کنم بی اعتمادی کنه بهم بازم بد واکنش میدم به حدی که داد میزنم فحش میدم شما بد ترین حالت عصبی رو تصور کنید میدونم خیلی بده ولی باور کنید نمی دونم این رفتار از کجا میاد البته چرا ولی خب … خصوصا وقتایی که اشتباهاتی رو مرتکب مبشه که میدونه
منو همسرم یک ساله که ازدواج کردیم قبل از ازدواج اختلاف خانوادگی زیاد داشتیم بخاطره دوست ها و مسائل دیگه ی همسرم دعوا میکردیم بعد اینکه ازدواج کردیم همسرم چند ماه اول زندگیمون خوب بودن خیلی کم تر با دوست هاشو معاشرت میکردن ولی رفته رفته ایشون خیلی محبتشو به من کم شده طوری کع در مدت زمانی که خونه هستن صحبت نمی کنیم شاید چند کلمه ایشون خیلی دروغگو هستش و بابت مسائل زیادی بهم دروغ. میگه من احساس میکنم وقتی میرم سمتش تو گوشیش داره کاری انجام میده و از صفحه میاد بیرون رمزه گوشیشونم یه چند ماهیه که عوض کردن همسرم شغلش جوری هستش که در هفته شاید دو روز خونه باشم و در اون دو روز یا خوابن یا با دوستاشون هستن اصلا مسئولیت پذیر نیستن. همسرم راجب هیچ چیزی با من صحبت و مشورت نمی کنن چند وقته پیش با دوستشون که خیلی صمیمی بود قطع رابطه کردن و من دلیلشو نمی دونم یا اینکه ایشون موتور خریده بودن و می گفتن که مال دوستشون هست که بعد فهمیدم مال خودشون بود و هر چقد قسمش داده بودم گفته بود مال دوستمه. من همسرم شک دارم حس می کنم هم خیانت می کنن هم اینکه خیلی دروغگو هستن. نمی دونم ولی همه چیز رو از من پنهان می کنن ولی از ترس و دعوا نیست چون من آدم پرخاشگر و سخت گیری نیستم. اوایل ازدواجون خیلی باهم چت میکرد وقتی نبودن یا حرف هام براشون مهم بود ولی الان وقتی پیام میدم ایشون اصلا نمی خونه که بدونه مشکلم چیه. من در تمام این مدت که ایشون نیستن خونه هستم چون خانوادمم در شهره دیگه ایی زندگی می کنن و ایشون حتی وقتی هستن هم به من توجهی نمی کنن حتی نمیگن تو این مدتی که نبودم تنها بودی حوصلت رفته بریم بیرون یه هوایی بخوریم یا غیره
من خانمی ۳۷ ساله و کارمند هستم و شوهرم هم ۳۵ ساله و کارمند هستن ،نزدیکه ۱۰ ساله زندگی مشترکی داریم و صاحب دو فرزند هستیم ،من در خانواده ای عاطفی و وابسته و متکی به دنیا آمدم ولی همسرم در خانواده ای سخت و غیر عاطفی و مستقل به دنیا آمده. مشکل من این است که شوهرم روی خواسته هایی که از سمت من مطرح میشه مقاومت میکنه و چون خلاف عواطف منه و به قول خودش منطقی رد میکنه ولی من عاطفیم و از این بابت دائم در حال ضربه خوردنم ایشون میگه تو فقط به درد بقیه میخوری نه من و بچه ها و دائم سر قضیه ی اخلاق های خانواده ام برادرم و دامادامون و پدر و مادرم باید سرکوفت بشنوم و منت گوش بکنم و اگر گناهی اونها میکنن دائم منتش سر منه که میگه ایکاش با تو ازدواج نمیکردم ،این چه خانواده ایه که تو داری اون از برادرت که بی بند و باره اون از داماداتون که یکی معتاد یکی بی عقل و بدرد نخوره اون از مادرت که بد دهنه اون از پدرت و مادرت که چسبیده به تو هستن که هر جا میخوایم بریم صندلی جلو نشسته اند و من هم برای اینکه ایشون خراب نشه هیچوقت به خانواده ام نمیگم که با ما جایی نیاین که ایشون راضی نیست و هی قورت میدم ولی بعد منتش رو دائم بسر من میزنه و اگر کم و کاستی بزارم که خیلی دیده میشه ولی کارهای خوبم دیده نمیشه و دو سه سال پیش سر قضیه ی خرجها و پولهایی که از حسابم خارج میشد گیر میداد که این چیه برداشت کردی این چیه و اون چیه که یک بحث حسابی داشتیم و منم گفتم حساب شخصیمه دوست ندارم که من که کارمندم اگه ۱۰ ریال به زندگی میارم و دو ریالش برای خودم خرج میشه گیر بدی و از این حرفها که از اون به بعد بهم کار نداره ولی احساس میکنم که از این قضیه هم ناراحته ولی به خاطر غرورش به روی خودش نمیاره ،بعد از زایمان دومم که بچه ام دو سالشه جای استراحتش رو جدا کرده و اگه بخوایم ارتباط داشته باشیم پیش من میاد ،دائم میگه تو میخوای تو زندگی رئیس بازی در بیاری و حرف خودت رو به کرسی بنشونی و دایم میگه سر کار نرو بچه هامون اواره اند نمیخوام پولت رو در صورتی که زندگی که سر پا شده حداقل ۶۰ درصدش به خاطر پولهایی بوده که از مجردیم و طی زندگیم آوردم ولی متاسفانه هیچی دیده نمیشه و منم به خاطر اینکه منت نزارم هیچی نمیگم و تو خودم میخورم ،دائم میکه بیا بریم روانشناس ببینه حق با کیه شما بگین مقصر کیه تو رو خدا کمکم کنید .با تشکر
سلام من یکساله تو دوران عقد هستم خودم ۱۹ و نامزدم ۲۵ سالش هستش ، از سری مشکلات من با نامزدم اینه ایشون دهن بین هستن و وقتی منو میبرن خونشون به مدت طولانی یعنی ۳ هفته اینا نگه میدارن ، خانواده من کرج و خانواده نامزدم در تهران زندگی میکنند ، هر وقت هم میام خونه پدرم همیشه یه چیز رو بهونه میکنه برای دعوا ، و توی دعوا احترامی هم قائل نمیشه هر چی بلده بارم میکنه ، تا وقتی که باز بیاد دنبالم و برم خونشون بعد اخلاقش خوب میشه و میگه چرت گفتم ، یه مشکل دیگه اینکه خواهر نداره و وقتی میرم خونشون کل کارای خونه رو وظیفه من میدونه ، درسته باید کمک کنم ولی اینکه کاملا وظیفه من باشه غلطه به نظر خودم ، مادرشون میخواستن دندون هاشونو بکشن ، منو آوردن اینجا که به خانوادم سر بزنم ، من پیش خانوادم موندم ولی همسرم به شدت ناراحت شد و گفتنش باید برمیگشتی بهت نیاز داشتیم تو به درد نخوری و یه عالمه حرف بارم کرد ، جوری شده که دوست ندارم بهش زنگ بزنم یا پیام بدم ، دوست ندارم کارایی که میکنمو یا دوست دارم بکنمو بهش بگم ، خسته شدم ، ادمه خوبیه ولی به شدت افسرده شدم و حالم تو این سن داغونه لطفاً راهنماییم کنید من چجوری باید رفتار کنم
سلام وقتتون بخیر. ببخشید من با همسرم از ابتدای نامزدی تا الان که زیر یک سقف زندگی میکنیم دو ساله که با همیم. توی دوران نامزدی سر مسائل مختلفی از جمله رفتارهای بد خانواده ها خصوصا خانواده همسرم اختلاف داشتیم و هنوزم این اختلافات ادامه دارن و باعث مشکل توی زندگیمون شدن. منتها الان مشکل اصلی که منو به فکر طلاق انداخته اینه که شوهرم در حضور خودم به خانم های دیگه نگاه بد میکنه، چندین بار سر این مسئله بحثمون شده ولی ایشون انکار میکنه و به من میگه باید با این موضوع کنار بیام، اصلاح نمیشه و همین به شدت منو آزار میده، با اینکه از نظر عاطفی بهش وابسته هستم ولی با این موضوع نمیتونم کنار بیام،تورو خدا کمکم کنید چیکار کنم؟
سلام وقت بخیر من با شوهرم نمی تونم کنار بیام الان ۱۴ ساله با همیم ولی شوهرم اصلا حرف های من و نمیشنوه اصلا با من از مشکلاتش صحبت نمیکنه جلوی همه من و خورد میکنه نمی دونم به حدی رسیدم که می خوام برم
شوهرم حرف تو خونمون رو به خانوادش میگه و هر اتفاقی بیفته ب اونا میگه راز نگه دار نیست و خیلی از چیزا رو ازمن مخفی میکنه. خیلی مشکلم جدی با شوهرم کل حرفای خونه رو ب گوش خانوادش میرسونم و از نظر مالی هیچ رسیدگی ب ما نمیکنه در صورتی ک وضع مالیش خوبه و پولشو ازمن مخفی میکنه وقتی میره مسافرت کارت بانکیمون ب خانوادش میده ک من نفهمم. همیشه بد منو پیش خانوادش میگه خیلی حرفای دروغ و رفتارش با بچها هم درست نیست من بچمم دادم میبینم خیلی رفتارش بد شده و خیلی چیزا تو دلش ک پدرش براش انجام نمیده و اون رو پدر خودم انجام میده ب عنوان ی پدر ب تفریح و گرش بچه اهمیت نمیده
این موضوع که اختلافات زناشویی و مشکلات زندگی مشترک تان توسط همسر شما به خانوداه اش گفته می شود می تواند دلایل متعددی داشته باشد.
همسر شما ممکن است مشکل وابستگی به خانواده داشته باشد یا ممکن است احساس امنیت روانی در رابطه نکند.
باید ریشه این مشکل بررسی شود. آیا در اوایل ازدواج هم اینگونه رفتار می کرد؟ آیا در این زمینه با هم گفتگو کرده اید؟ آیا همسر شما مشکلات جسمی یا روحی داشته یا دارد؟ آیا همسر شما در زندگی مشترک احساس خوشبختی می کند؟ میزان صمیمیت و محبت زن و شوهری شما چطور است؟ آیا نیازهای عاطفی زن از جانب شما به خوبی تامین می شود؟ آیا همسر شما انگیزه ای برای ادامه زندگی مشترک دارد؟ بنابراین شما باید از طریق گفتگو با همسر خود، در مورد دلایل چنین رفتارهایی آگاه شوید. به عبارتی باید بررسی شود که این احساس ناامنی در رابطه یا احساس وابستگی به خانواده ریشه در زندگی بعد از ازدواج دارد یا ریشه در مشکلات دوران مجردی او. البته در هر رابطه زناشویی، زن و مرد هر یک به نسبتی، در بروز این مشکلات سهم دارند. پیشنهاد می کنم با مراجعه به مرکز مشاوره، در مورد تمام مواردی که نقل شد، آگاهی لازم را کسب نمایید.
سلام وقت بخیر.۱۲ ساله ازدواج کردم مشکلات زیادی با همسرم داشتم از اول ازدواج به خاطر ترس از آبروریزی و طلاق همه رفتارهای غلطش رو تحمل کردم الان دیگه نمیتونم نزدیک دو ساله میخوام باهاش مقابله کنم اشتباهاتش کم کنه اینقدر منو و بچه هام داغون نکنه بماند .امشب رفتیم بعد سه هفته خونه پدرم از اول یا مسخره کرد یا متلک گفت یا بی محلی کرد خوردم کرد توی خونه هرچی خواستم بهش گفتم البته فحش نه ولی گفتم نفرینت میکنم و …. الان ضربان قلبم تند شده اینا بخشی از مشکلاتم هست
سلام مشکل من اینه هرچی میشه شوهرم شروع می کنه به پرخاشگری و بد دهنی. شوهرم چن ماهی میشه که ن خرید می کنه ن و کارای خونه بعد ازم شام میخواد وقتی میگم شام نداریم برو خرید شروع می کنه دعوا و بی احترامی در روز چن بار دعوا راه میندازه منم بار دارم فشاره زیادی رو تحمل می کنم حتی بعضی وقتا به خودکشی فکر می کنم چون واقعا کم اوردم نمیتونم بیشتر تحمل کنم
من شوهرم به شدت لجبازه و فکر میکنه من هر حرفی میزنم اشتباهه و همیشه نظرات خودشو به من تحمیل میکنه وقتی هم نمیپذیرم دست بزن داره و بهم آسیب میزنه دیگه نمیدونم باید چیکار کنم یه پسر بچه ۴ ساله دارم و نمیدونم اگر طلاق بگیرم پسرم چی میشه
همسرم خیلی پنهان کاری میکنه هرجا میره بهم نمیگه خیلی لج بازه عصبی همش از خانواده اش دفاع میکنه روز مناسبت ها اصلا اعتقاد ندارم همش چک میده یا میگیره بنظر شما من چکار کنم تا حالا بخاطره بچه هام جدا نشدم. ازموقعی ک ازدواج کردیم اینجوری بوده. تاحالا نشده واسه خودم یا دخترم تولد بگیره و ….
ببینید در خوب یا بد بودن روابط امورات زیادی دخیله. ببینم کلا شخصیت سردی دارن یا نحوه ی ابراز علاقه رو یاد نگرفتن یا مثلا دچار مشکلات کاری یا افسردگی و… دلایل متعددی میتونه دخیل باشه. بهترین پیشنهاد برای گرفتن تصمیم موندن یا جدایی، مشاوره حضوری از طریق یک زوج درمانگر هستش. علت ها ریشه یابی میشن و می تونه رهکار جهت بهبود روابط ارائه بده…
سلام من خیلی از این که شوهرم منو نمیبینه و به هیچ کدام از خواسته هام توجه نداره عصبانی هستم
سلام،بنظرتون در مورد مشکلاتی که با همسرم دارم،با مادرش صحبت کنم یا نه، همسرم عصبی و پرخاشگز و بیحوصله هست
چند سال با همسرم مشکل دارم دیگه بریدم چیکار کنم؟ مشکل.بد دهنی.عدم نیاز جنسی.کلا همه بلاها سرم اومده حتی خیانت.بازم باهاش زندگی کردم.با اینکه ی پسر ۵ ساله ام دارم ب خاطر بچم دارم تحمل میکنم….
سلام من از دست همسرم خیلی ناراحتم ۱۱ ساله ازدواج کردم همیشه یه بهانه های داره که باعث میشه دلخوری وقهر داشته باشیم. نمونم اصلا درکم نمیکنه حتی پسر ۶ سالم تحت تاثیر قرار گرفته واقعا نمیدونم
سلام من ده ساله ک ازدواج کردم و دو تا بچه کوچیک دارم،چند وقتی رفتار شوهرم باهام خیلی بد شده پ خاشگر شده بد دهن شده بی توجه شده یک طرفه قضاوت میکنه و …..بنظرتون من باید چکار کنم؟
سلام من باشوهرم 3سال ازدواج کردیم و بچه نداریم اصلا بااخلاق خودش و خانوادش نمسازم هرچی کنار میام شعور اجتماعیش پایینه و مثل پدرشه خانوادمم عاصی شدن فقط انتظار دارن درحالی ک پدرم تو کل زندگیمون کمکمون کرده و کنار اومده با نداری و همه چیشون ولی دیگ خسته شدم بریدم
شوهرم اهل خونه نیست ازسر کار میادغذا میخوره میره بیرون شب میاد شام میخوره میره بیرون،خونه باشه با بچه ها یا بازی یا دعوا،باهاش زیاد حرف زدم میگه مرد نباید خونه باشه و…حرف بزنم دعواس،نزنم بدتر میشه یازده ونیم یا یازده شایدم بره والیبال دوازده بیاد،دکتر میرم با دعوا میبره،میریم بیرون با بچه ها دعوا میکنه موندم با دوتابچه چه غلطی کنم. اهل دروغه،سر چیزای الکی،خواهر برادرش مسخره ش میکنن،از خودش کوچیکترن.با خانواده ها رفت وآمد میکنیم منو میذاره اونجا تا پاسی از شب بیرون.میگه دیگه تنها نیستی منو میخوای چکار. ولی یه طرفه نمیشه،دوماه به خاطر اینکه بچه مون دختر بود باهام قهر بود بعد زایمان. زیاد اختلاف داشتیم اوایل از اول هم حرف نزنم زندگی طبق روال حرف بزنم آروم هم باشه دعوا و…
من ۹ سال پیش باهمسرم به طورسنتی ازدواج کردم از همون روز اول گف بهتره جداشیم من فک کردم شوخی میکنه تااینکه دوران نامزدی دختریمو ازم گرف منم ازترس خانوادم به مشکلات پشت پازدم تا عروسی کنیم ازهمون ابتدا میدیدم با دخترهای دیگه حرف میزنه گوشی مخفی ازش میگذفتم وفلان.بعدازدواج خوب بآدیم باهم بچه اولمون سقط شد تا بچه بعدی ۲سال طول کشید که بهترین دکترها رفتیم ومن باردارشدم از دوران بارداری مشکلاتمون بدترشد الان بچم ۳سالشه بادوران بارداریم طول ۴سال۵،۶بارنزدیکی داشتیم.همبشه توخونه انگارباهام قهره حرف نمیزنه جای خوابمون جدا تمایلی به خرید واسه من نداره.کتکم میزنه یکی میادخونمون مهمونی بعد چن روز میبینم باهمون فرد دوس شده چه مجرد چه متاهل
من و دوست پسرم بعد از هشت سال رابطه از راه دور همدیگرو دیدیم و رابطه مون خیلی رمانتیک و خوب پیش میرفت، تا اینکه اون دچار مشکلات مالی شد و نتونست هندل کنه، اون خیلی حسوده و بهم گفت که نمیتونم با این موضوع کنار بیاد که من قبلا با کسی دیگه در رابطه بودم. اون نتونسته به طورکامل بهم اعتماد کنه و گفت که خسته شده و نمیخواد ادامه بده.
اما من هنوز امیدوارم به برگشتش، اون چطور میتونه روزای خوب باهم بودنمونو فراموش کنه و دیگه نخواد با من باشه؟
من یه زن شاغل هستم ک خیلی به پوشش و بهداشت خودم و خونم اهمیت میدم خیلی رو تمیزی حساسم به اینکه همیشه بوی خوب بدم شوهرمم ۲جا کار میکنه و خیلی وقتش آزاد نیست و البته برای کارای شخصیش به شدت تنبله.مشکل من اینه که هفتهای یه بار به زور من با دعوا میره حموم و اصلاح میکنه.بهونشم اینه که میگه من وقت ندارم و چون موهام زیاده حمومم طولانیه و نمیتونم زمانشو کم کنم.این موضوع واقعا اذیتم میکنه و ازش دورم میکنه منی که وقتی عرق کنم سریع میرم دوش میگیرم اما وقتی شوهرم اهمیت نمیده واقعا از خودش دورم میکنه و با هر زبونیم بهش میگم درک نمیکنه واقعا نمیدونم باید باهاش چیکار کنم لطفا راهنماییم کنید
سلام دوست عزیز،این خیلی خوبه که شما تمیز هستید و بهداشت رو رعایت میکنید .ببینید بعضی رفتارها از کودکی در افراد درونی شدند و تغییر این رفتار کار بسیار سختی هست از طرفی شما نمی تونید این رفتار رو خذف کنید و به کاری که برخلاف میلش هست و زیاد رغبتی نداره که انجامش بده اجبار کنید. اگر با ملایمت و گفتگو ایشان حمام رفتن رو قبول کردند که بسیار خوبه وگرنه میتونید برنامه ریزی کنید که دو روزی یکبار یا سه روزی هر زمان که خودشون صلاح میدونن و اینکه درخواست شما برای این مورد زمانی باشد که کاملا در شرایط آرامی قرار دارند وخسته نیستند.میتونید جهت رفع عرق از خوشبو کننده ها و … استفاده کنند زیاد روی این مسائل حساس نشید به فکر سلامت روان خود باشید روز خوبی را برایتان آرزومندم.
زمانی که شوهر قصد دیدن پدر و مادر داره و مسیر ۲۰۰ کیلیومتری رو هر تعطیلی می پیماید و روز های تعطیل در منزل نمیماند که زن از این بابت ناراحت بخاطر همین دچار اختلافات شدیدی شده اند چه راهکاری برای این قضییع دارید چون شوهر حرف کسی را گوش نمیکند و حتی مسافرت نمیرود و همه تعطیلات را به روستای پدری و دیدن برادرش میرود و وفتی میگوئیم نرو عصبانی میشود زن و شوهر همدیگر را دوست دارند فقط چگونه میتوان کمکشان کرد لطفا راهنمایی کنید
شوهرم ترکم کرده رفته بار دومش بهد از 6 سال ترک کردن از من دوباره اومد من قبول کردم بعد از سه سال زندگی دوباره رفت اصلا حرف نمیزد با من خیچ وقت با من جایی نمیرفت مپرسیدم کجای فقط میگفت بیرون در حال از همه چیز با من جدا بود منم بهش گفتم درست نیست این زندگی مشکلت چیه فقط سکوت میکرد
سلام خوب هستید صحت مند من در زنده گیم بسیار گیر کردم نمی دانم چطور مشکلاتم را حل کنم همیشه من ونامزادم جنگ مان می شی اون منا همیشه بی تفاوت می گی من وقت بااون هستم نمی دانم چی بگویم اسلان گپ برم نمی یایه باز او از من ناراحت میشود اسلان نمی فاموم در جریان گپ زده با او چی بگویم لطفا یک راه برم نشان بدهید تشکر
سلام من دوتابچه دارم یکی ۱ساله ودخترم ۷سال بعدبچه دوم خیلی حس تنهایی میکنم همیشه شوهرم سرکاره هرروزمیگم بیشتربرای منوبچه هاوقت بذارمیگه بااین وضع اقتصادی اگه کارنکنم چه جوری میخوای وسایل موردنیازمون روبخریم ولی منم تفریح نیازدارم تو۷سال یامسافرت باهم نرفتیم یه سینمانرفتیم همش کارکارآخه عمرمن چی که داره ازدست میره
سلام،من حدود 11سال هست ازدواج کردم ودوفرزند دارم ازدواجمون دوطرف همدیگه رو پسند کردیم حتی اون عاشقانه منو خواسته اما الان شوهرم کم توجهی یا گاهی بی توجه هست مشکلات من هم همین بی اهمیت نشان دادن هست همیشه درمیان میگذارم باهاش که اینجوری نباش توجه کن اصلا اهل حرف نیست صبح سرکار تا میاد خونه غذا،تلویزیون وخیلی زود میخوابه. هر کاری کردم تا توجه بهم بکنه ولی نتیجه نداشته احساس میکنم خیلی بهش اهمیت میدم چیکار کنم واگرهم بی توجه و سرد باشم اون سردتر میشه و خودمم نمیتونم و این باعث عصبانیت و استرس در زندگیم شد. حس میکنم یه چیزی کم دارم که براش مهم نیستم راهنمایی کنید.
سلام. در مقاله دلایل سرد شدن زن از مرد و همچنین مقاله دلایل بی توجهی مرد به زن به طور کامل شرح دادیم. لطفا مطالعه نمایید.
سلام خسته نباشید من یه زن ۲۰ساله هستم صاحب فرزند هستم در زندگی زناشویم مشکلات زیادی متحمل شدم و حس میکنم خیلی پیش از حد در زندگی کوتاه میایم که همسرم با من رو راست نیست و اشتباهات خودش را قبول نمیکند نمیدونم از چه راهی وارد بشم که مثل همیشه بحث نشه و اخرش هم به نتیجه دلخواهم برسم
همیشه منو نادیده میگیره به خانوادم توهین میکنه اعتراض که میکنم میگه همش غر میزنی همیشه سرش تو گوشی وقتی هم عصبی میشه فقط کتک میزنه و فحش میده خسته شدم یک دختر ده ساله ام دارم ولی واقعا خسته شدم چی کار کنم
یه مشکلی با شوهرم برام پیش اومده که نمی دونم چطوری حلش کنم من میخوام از خونواده شوهرم جدا بشم و خونمون بالاس و همه وسایلمون هم آماده س ولی باشون غذا میخوریم مدتی پیش من با شوهرم خیلی حرف زدم و راضی شد که غدامونو بالا بخوریم و چندروز پیش یه دلخوری پیش اومد و من براش لیست خرید نوشتم و خودشم وسایلی که برا پخت و پز لازمم بود رو اورد ولی سه روز تمام بام حرف نمیزد و از بابت خیلی ناراحت بود که میخواییم جدا کنیم،خودشم گفت اصلا جدا نمیشم اگه میخوای فقط خودت غذاتو بالا بخور،خلاصه من ناهار میرم پایین ولی گاه و بیگاه خودمم بالا غذامو درست میکنم ولی خیلی برام سخته و خیلی با این وضع معذبم دیروزم بش گفتم برام نون بیار که خیلی به دل گرفت و ناراحت شد،وقتی این حالشو دیدم رفتم بالا و حسابی گریه کردم چون خیلی معذبم ومیخوام کلا مستقل بشم بعد خودشم اومد بالا و وقتی دید دارم گریه میکنم بیشتر ناراحت شد وبینمون بگو و مگو ودعوا پیش اومد،شب بهش پیام دادم پیامم خیلی بد بود و خیلی چیزای بد تو پیام نوشتم مثلا بهش گفتم من دوستت ندارم و میخوام جدا بشم یا اینکه من قبلا هزارتا خواستگار داشتم و بهش گفتم تو خیلی بچه ننه هستی خلاصه از این پیامم خودش حسابی به دل گرفته امروز حتی کارت عابر بانکی که بهم داده بود رو ازم برد بهم گفت من غذاتو جدا نمیکنم همینی که هست،من تعجب میکنم چرا به اینجا رسیدیم قبلا خودش زیاد مخالف نبود…
الان نمیدونم چکارکنم
لطفا راهنماییم کنید