در رفتار با همسر افسرده ممکن است خیلی نگران شوید و برای درمان افسردگی زن خود احساس درماندگی کنید. از این گذشته، افسردگی یک بیماری سرسخت است. همسر شما بی عاطفه و بی تفاوت به نظر میرسد و عمیقاً غمگین است.
از نشانه های افسردگی همسر شما میتواند احساس ناامیدی، خستگی و بی حوصلگی باشد. همسر شما ممکن است نسبت به هر چیزی خسته و منفی نگر شده باشد.
احتمالا شما نتوانید علایم افسردگی زن خود را بهخوبی تشخیص دهید. بهعنوانمثال ممکن است بی عاطفگی، سردی و زودرنجی همسر خود را اشتباهی به خستگی همسر و موضوعات دیگری ارتباط دهید. به گفته روانشناسان، اگر شما قبلاً تجربه افسردگی را نداشتهاید، احتمالاً تشخیص نشانه های افسردگی همسر برای شما کار آسانی نیست.
علائم افسردگی در یک طیف گسترده خفیف تا افسردگی شدید قرار دارد. طبیعی است که شما نسبت به افسردگی همسر خود احساس نگرانی کنید. در این بخش توصیههای یک دکتر روانشناس در مورد راههای کمک به درمان افسردگی همسر را با شما به اشتراک میگذاریم:
در درمان افسردگی زن خود نقش یک رهبر را بازی نکنید
بزرگترین اشتباهی که سهواً ممکن است در قبال درمان افسردگی همسر خود انجام دهیم گفتن چیزهایی شبیه این است: زندگی مشترک ما خوب است، دلیلی برای افسردگی در زندگی ما وجود ندارد، امروز یک روز خیلی خوب برای ماست.
البته درست است که شما با این گفتهها میخواهید مثبت باشید و این انرژی مثبت را به همسر افسرده خود منتقل کنید اما این بیانات به گفته این دکتر روانشناس باعث کوچک شمردن احساسات و بیماری همسر شما می شود، زیرا مثبت اندیشی شما کمکی در درمان افسردگی زن نمی کند.
به گفته یک متخصص در امر مشاوره خانواده ، افسردگی هیچ ارتباطی با تجربه یک روز بد، یا نداشتن چیزهای کافی در زندگی ندارد. قرار نیست که حتماً دلیلی برای ابتلا به افسردگی وجود داشته باشد. افسردگی یک بیماری پیچیده است که توسط عوامل متعددی شامل آسیب های ژنتیکی، استرس، آسیب های روانی و جسمی بعد از ازدواج یا قبل از ازدواج رخداده است.
از منفی نگری زن افسرده و غمگین خود برداشت شخصی نکنید
حتی اگر همسر افسرده شما هر نوع نظر منفی نسبت به شما اظهار کرد، او خود چنین نگاه منفی را انتخاب نکرده است. در حقیقت، این منفی نگری یکی از علایم افسردگی است. پس واقع بین و صبور باشید تا دوره درمان افسردگی زن شما زودتر به پایان برسد و به روزهای خوب زندگی مشترک گذشته برگردید.
در زندگی با زن افسرده شرایط روحی او را درک کنید
به گفته این دکتر روانشناس تلاش در درک شرایط روحی و عاطفی همسر از اهمیت بالایی در درمان افسردگی برخوردار است. از همسر خود بپرسید چه احساسی دارد و هماکنون به چه چیزی فکر میکند ( بدون اینکه در پاسخ او مداخله ایجاد کنید و سعی کنید تظاهر به عادی بودن شرایط کنید). مثلاً به همسر خود بگوید: من دوست دارم بدانم الآن چه احساسی داری؟ یا لطفاً به من بگو چگونه افسردگی شرایط روانی و احساسات تو را تحت تأثیر قرار داده است؟
در درمان افسردگی زن خود بر قدمهای کوچک تمرکز کنید
به همسر خود کمک کنید قدمهای کوچکی مثل مراجعه به یک مرکز مشاوره ، مطالعه کتاب در مورد راههای درمان افسردگی یا گوش دادن به پادکست روانشناسی یا جستجو از طریق اینترنت و سایت مشاوره آنلاین بردارد. درواقع با این اقدام شما به همسر خود کمک میکنید با افزایش دانش و آگاهی، نگرش خود را نسبت به زندگی تغییر دهد.
به عقیده این دکتر روانشناس پیروی از یک سبک زندگی سالم و تغییر عادات و رفتار های ناسالم به کاهش علایم افسردگی کمک فراوانی میکند. مثلاً ورزش و پیادهروی به همراه همسر، خرید وسایل خانه به اتفاق همسر، رفتن به مسافرت، تماشای فیلم و هر کاری که همسر شما را از احساس افسردگی دور کند و به زندگی روزمره برگرداند میتواند کمک زیادی به درمان افسردگی همسر شما کند.
از همسر افسرده خود درخواست حمایت عاطفی کنید
به عقیده روانشناسان در درمان افسردگی همسر شما نیز میتوانید از او درخواست کمک و حمایت عاطفی کنید. بهعنوانمثال، اگر برای شما هم چالشی در زندگی به وجود آمده آن را در خود نریزید و با همسر افسرده خود در این مورد صحبت کنید.
مثلاً به او بگویید، میدانم که شرایط سختی را به خاطر افسردگی سپری میکنی اما من در کار برایم مشکلی پیشآمده و میخواهم وقتی را برای گفتگو در این مورد با شما داشته باشم تا از حمایت عاطفی شما بهره مند شوم.
بهطور مشابه همسر شما نیز بهتر است در فعالیتهای اجتماعی مانند دیدوبازدید با اقوام و دوستان مشارکت داشته باشد. اگر همسر شما نمیتواند با خانواده و دوستان خود ارتباط برقرار کند، شاید یکی از نشانه های افسردگی زن باشد و نیاز به درمان افسردگی همسر شما ضرورت دارد و لازم است از یک روانشناس کمک بگیرید.
روش حرف زدن با همسر افسرده
یکی از علایم افسردگی همسر شما ممکن است این باشد که نسبت به شما و نزدیکان احساس عذاب وجدان یا احساس اضافی بودن میکند. به گفته این روانشناس افراد افسرده نسبت به خود احساس بسیار بدی دارند و از خود و شرایط زندگیشان رضایتی ندارند و احساس پوچی و درماندگی میکنند. به همین دلیل روانشناسان توصیه میکنند در درمان افسردگی زن بهطور مرتب از او قدردانی کنید و به او نشان دهید چقدر دوستش دارید.
شاید این مطلب هم برای شما مفید باشد: نشانه های افسردگی زنان
با مرد افسرده چگونه رفتار کنیم?
به عنوان مثال، شما میتوانید با انجام کارهایی مانند به رسمیت شناختن احساسات همسر، پرسیدن حال و احوال او و گوش دادن به صحبت های همسر خود از او حمایت عاطفی کنید. مثلاً به همسر خود بگویید: من امروز کارهای منزل را انجام میدهم یا به همسر خود بگویید: هر وقت نیاز به صحبت کردن داشتی من آماده شنیدن حرفهای شما هستم.
در پایان، این روانشناس اشاره میکند، شما بهعنوان شریک زندگی همسر خود، مقصر بیماری و ابتلا به افسردگی همسر خود نیستید. مثلاینکه همسر شما دیابت دارد و شما خود را مسئول قند خون بالای او بدانید.
به همین دلیل شما مسئول افسردگی زن خود نیستید و شما با تغییر رفتار خود قادر به درمان افسردگی او نخواهید بود. درواقع همسر شما به بیماری افسردگی دچار شده و نیازمند درمان است. مراقبت از فردی که به افسردگی مبتلا شده است چالشبرانگیز است؛ اما این اتفاق میتواند به بهبود رابطه زن کمک کند.
ما میتوانیم در درمان افسردگی همسر خود، اعتماد او را نسبت به خود بالا ببریم و با کمک به او در دوران افسردگی نشان دهیم که در شرایط سخت زندگی، همسر باوفا و قابل اعتماد برای او هستید و میتوانید در مشکلات زندگی مشترک بر روی هم تکیه کنید.
من و همسرم زندگی شادی داشتیم ،چند سال بسیار سخت رو با کمک هم به جلو رفتیم و طی این مدت آسیب های روحی زیادی خوردم الان۷ سال از اون روزای بد میگذره ،کار وبار همسرم خوب شده در حد توانش برامون خرج میکنه ولی به وسیله های کهنه خونه توجه ای نداره و نمیگه عوض کنیم من هم از یه سطح طبقاتی رو به بالا بودم تحمل سختی اون روزها برام استخوان شکن بود و این مسیله برام سخت هست که هنوز توی همون خونه و با همون جهیزیه زندگی کنم ،۸ سال نازایی داشتم بعد از ۸ سال خدا ۳ فرزند بهم داده بعداز به دنیا آمدن فرزند دومم دچار افسردگی شدم که نتونستم کاری برای خودم بکنم چون از اینکه از نظر همسرم آدم ضعیفی باشم و دکتر و درمون کنم سخت بود برام ،بعد از فرزند سومم افسردگی شدید شد ،دستم از کار افتاد تا ۵ ماه نتوستم کار خاصی بکنم دستم رو عمل کردم ،همسرم پا به پام بود ،بچه ها بزرگتر شدن و شیطون تر و من خسته و داغون تر، افسرگیم باعث شد احساس میکنم بی توجهی میکنه همسرم بهم ،حس اینکه داره بهم خیانت میکنه،،البته رفتاراش نسبت بهم خیلی بد شد ،حرف باهام نمیزنه،هر چی میگم همه رو میگذاره رو حساب غرغر،قبلا خیلی با هم بحث میکردیم ولی الانا دیگه قدرت بحث هم ندارم باهاش،مشکل فعلی من اینه که من دوست دارم از روستایی که دارم زندگی میکنم برم شهر ولی همسرم اصرار داره که بالای خونمون رو واحد دیگه بسازیم ولی من دوست ندارم ،بخدا انگار حالم بد میشه هر وقت از مهمونی داریم میریم خونه دوباره اون منطقه و اون خونه میخوام برم حال روحیم برمیگرده،با من لج میکنه و بی توجهی زیاد میکنه،احساساتم رو نادیده میگیره،من و آدم ضعیفی میدونه ،چون الان دو سری میرم آموزشگاه واسه رانندگی ولی اضطراب و استرس نمیگذاره برم واسه عملی،،خودم یه جورایی از خودم خسته
سلام . من مشکلم راجع به دوست دخترم هست ک کلا خیلی میخوابید در طول روز ک الان بیشتر هم شده و بیشتر از ۱۲ ساعت میخوابه ک من رو نگران کرده که نکنه افسردگی که داشته موجب بروز مشکلات این چنینی شده باشه( البته باید به این هم توجه کرد ک قرص ( آسنترا ) میخوره و قرصش خواب آور هست ) بنظر شما با دادن به روتین درست به زندگیش مثل سحر خیزی و خوردن غذا به اندازه کافی و ورزش باعث میشه احساس بهتری داشته باشه و خواب کمتر چون میترسم برای بدنش ضرر داشته باشه
سلام خانم دکترعزیز ، بنده همسرم همش به فکر خودکشی هست بخاطر مسائل و مشکلات خیلی ساده وقابل حل که با صحبت کردن حل میشه و اینکه بنده خیلی پشتشم بازم فکرش درگیره و کلا هیچ حرفی نمیزنه سکوت و خشمش زیاده میرسه خونه شام میخوره میخوابه و همه چی اعصابشو خورد میکنه من باید چیکار کنم وچطور رفتار کنم واقعیتش منم ازش خسته شدم و یجورایی رفتم تو خودم ویه دختر ۳ساله داریم ممنون میشم راهنمایی کنین به فکرجداییم تن به هیچی نمیده نه راهکار نه اموختن رفتارجدید
در ابتدا ایشان باید درمان دارویی بگیرند و در مرحله بعد درمان عمیق روانی با استفاده از رویکرد طرح واره درمانی، روانکاوی و یا درمان هیجان مدار .
سلام شوهرمن خیلی غمگین وافسرده است وقتی میمیادخونه ساکت یه جا میشینه وبامن حرف نمیزنه وقتی من باهاش حرف میزنم زود ناراحت میشه وشروع به گریه میکنه وفکر میکنم که افسردگی شوهرم باعث شده منم افسردگی بگیرم به حدی که هر شب گریه می کنم میشه بگید ماچیکار کنیم تازه ده ماه که ما ازدواج کردیم
معمولا افسردگی یک فرد کل سیستم خانواده را درگیر می کند. پس بهتر است ایشان ابتدا درمان دارویی و بعد درمان روان شناختی بگیرند. اگر اوضاع بهتر نشد خودتان هم مراجعه کنید.
من ۶سال ازدواج کردم یه بچه ۳ساله دارم که خودم شاغلم همسرم شاغله. به دلایل مشکلات زیاد زندگی که داشتم احساس شدید افسردگی دارم. هیچ چیزی بهم انگیزه و خوشحالم نمیکنه خیلی اخلاقی با همسرم بد شده و ذهنم خیلی هستش احساس پوچی میکنم. واقعا الان نگران خودم هستم به شدت عصبی شدم و پرخاشگر و زود رنج..خودم واقعا از وضعیتم ناراحتم
سلام خوبین شبتون بخیر ببخشید من همسرم احساس بدی داره نصف شب گریه میکنه هیچ مشکلی هم نداریم میشه یه کمک کنید از این بحره بگذره. خیلی نگران همسرم هستم چاره ای بجز مشاور نداشتم ممنونم از لطفتون. همسرم احساس بدی داره و نصف شبا گریه میکنهه و حوصله نداره دو روزه اینجوری شده
دو روز زمان بسیار کمی برای تشخیص گذاری است. همچنین به علائم دیگر ایشان اشاره ای نکردید.
من امسال تازه شده 19 سال سه سال پیش با پسر عمو مامان ازدواج کردم سنتی تفاوت سنی ما 20 هستم الان یک ساعت گریه میکردم دلم به حال خودم میسوخت خانواده شوهرم خیلی مذهبی اما ما نه مذهبی هستیم اما ن اونقدر اعتقادات خودمون رو داریم. اما الان اینقدر بهم فشار اومده بهم خیلی خیلی نه میتونم با کسی حرف بزنم حرف دلمو به کسی نمی تونم بگم با خانوده خودم نمیشه حرف زده چی بگم هر موقع میگم میگه خودت میخواستی موقع خواستگاری بگی نه اما من گفتم مامان من گفتم که 20 سال از من بزرگ تره گوش ندادن گفتن پسر خوبیه سالم هست پاکه اما از وقتی ازدواج کردیم اصلا از این رو به اون رو شد من دختری بودم شاد سر حال از وقتی ازدواج کردم افسرده شدم مثل قبل نیستم چون شوهرم اینطور میخواد من سنم کمه دلم لاک زدن میخواد دلم اهنگ گوش دادن میخوادم دلم شادی میخواد دلم میخواد ارایش کنم نه خیلی اما خودم عقلم میکشه و که کم مناسب کجا ب خدا هیچی درکم نمیکنه همه زندگی خودشونو دارن کسی نگاهش به من نیست این شوهرم میگه با اون خالت راه نرو در اصلا بنده خدا اصلا کری نداره با این صحبت نکن نخند این کارو نکن
الهی قربون دلت برم خدا بهت صبر بدهذعزیزم
سلام خسته نباشید با افسردگی بعد خیانت عاطفی همسرم چه کنم؟ بعد از اینکه در تلاش بودم که داروهای افسردگی رو به خاطر همسرم کنار بزارم و تمام تلاشم رو کردم و مدتی داروهایم رو کنار گذاشتم متوجه شدم همسرم بهم خیانت کرده و نفر سومی وجود دارد. بعد گفتن این موضوع بهش اول قبول نکرد. وقتی بهش ثابت کردم پذیرفت و من فقط ازش یه سوال پرسیدم چرا؟ و گفت تنوع طلبی. آیا این انصاف بود که من به خاطر آن و فرزندم خودم رو به سمتی ببرم که دارو نخورم غافل از اینکه او در فکر دیگری باشد حتی شروع خوردن داروی من به خاطر تنشی بود که بین خانواده اش ایجاد شد آیا نباید به خودکشی فکر کنم زندگی برای من دیگه هیچ لذتی نداره. دوباره افسردگیم برگشته اما همسرم اینو درک نمیکنه وفقط میخواد خودم رو گول بزنم و انرژی مثبت بدم وچون آن به اشتباهش پی بره من هم بی خیال بشم اما هر لحظه از فکرم میگذره که چون دوستم نداشت اینکار رو کرد با وجود اینکه من از هر نظر براش کمبودی نزاشتم وخودش هم اینو میگه
درد و رنج خیانت هر کسی را میتواند از پا دربیاورد ؛حس هایی که شما تجربه می کنید کاملا طبیعی هستند اگر بعد از این زخمی که خوردید این حس ها را تجربه نمیکردید چیز عجیبی بود.شما در سخت ترین شرایط خود که احتیاج به حمایت و حضور همسرتان داشتید و در تلاش برای ادامه زندگی بودید متوجه شدید که همسر شما پیمان شکنی کرده است.واقعا هر حسی داشته باشید حق دارید.شما سال های زیادی برای این زندگی و این رابطه تلاش کردید در این نقطه شما یک فرد زخم خورده اید که حق دارید هر حسی را تجربه کنید و احساس هایتان را به همسرتان بروز دهید؛شما ممکن است هر تصمیمی برای زندگی خودتان و رابطه تان بگیرید اما الان وقتش نیست.شما در حال حاضر پر از هیجان هایی هستید که تا زمانی که نتوانید آن ها را بروز دهید و برای خودتان حلش کند هر تصمیمی می تواند غلط باشد بنابراین به خودتان فرصت دهید تا به یک تصمیم قطعی و درست برسید.اتفاقی که در زندگی شماافتاده است نشان دهنده این است که رابطه شما به خوبی پیش نمیرفته است؛همسر شما تعهد رابطه را نقص کرده است و اصلا به راحتی نمیتوان این موضوع را بخشید یا از آن عبور کرد؛همسر شما بسیار توقع نابه جایی از شما دارد،شما همواره خودتان را مسئول درست کردن رابطه میدانید و اکنون نیز همسرتان چنین انتظاری از شما دارد در حالی که در این شرایط شما باید فقط به خودتان و زخمتان فکر کنید و برای آن یک مرهم پیدا کنید؛لازمه یک مرهم همیشگی اول از همه بروز هر گونه خشمی است که برایتان ایجاد شده است.
پیمان شکنی مقوله ای است که حتما باید برای ادامه رابطه به مشاور متخصص مراجعه کنید.
در اینجا چند توصیه مهم دارم:
برای همسرتان نامه بنویسید قرار نیست این نامه ها را بخواند پس راحت باشید و تمام افکار و احساسات خود را بازگو کنید.
برای خودتان و برای همسرتان شخص سوم را پررنگ نکنید؛سعی نکنید با او ارتباط بگیرید و یا او را تهدید کنید شما و همسرتان مراقبت گری درون رابطه را فعال کنید.
برای همسرتان نامه بنویسید این نامه قرار است در اختیار همسرتان قرار بگیرد از احساسات خود و اینکه این مسئله چه آسیبی به شما زده است صحبت کنید اما این نامه باید خالی از هر گونه بی احترامی باشد(اگر خشمتان به گونه ای است که هنوز آمادگی این نامه را ندارید به نامه نوشتن مورد 1 ادامه دهید)
خودتان را موظف درست کردن رابطه ندانید اولویت اکنون حال شماست و همسرتان نیز باید درک کند که حال شما خوب نیست ؛قرار نیست همه چیز روال عادی خودش را داشته باشد بنار این اگر توان کارهای خانه را ندارید انجام ندهید)
مهمانی رفتن،رابطه جنسی،هدیه گرفتن ممنوع است؛اگر بدون در نظر گرفتن احساسات خودتان سریع به روال عادی برگردید این اولین باری نخواهد بود که همسر شما چنین عملی را انجام میدهد.
حتما از او بخواهید با یکدیگر به مشاور مراجعه کنید.
سلام من افسردگی گرفتم احساس میکنم زندگی واسه معنایی ندارد سه تا. بچه دارم پسر بزرگم خیلی اذیتم میکنه اطرافیانم بد آمده مادر شوهر م هرچی میگه من باید عمل کنم کلن به فکر پسرش هر موقع میرم خونش همش از من گله میکنه من دو زایمان پشت سرهم داشتم از اون موقع افسردگی ام بیشتر شده اعصابم بهم ریخته نمیدونم چیکار کنم
سلام من زن۳۴ساله ای هستم و ۸ساله ازدواج کردم ی پسر ۷ساله دارم والا ن باردارم زیاد خسته میشم و وقت و بی وقت گریه میکنم و پرخاشگر و عصبی شدم طوری که خودمو نمیتونم کنترل کنم-شوهرم مهربون نیس و ادم بادرکی هم نیس تاازش گله میکنم بدترپرخاشگرمیشه بجای اینکه بخوادجبران کنه فقط عصبی میشه و بمن میگه تو خیلی فیلم دیدی که انقداحساساتی هستی-کسیه که هر لحظه ازش میترسم نکنه کاری انجام بدم که بدش بیاد و دنبال دعواباشه -بادعواهاش خیبی استرس بهم منتقل میکرد و اینکه اگه من ادامش میدادم بیشتر ادامه دارش میکرد وزندگیمو زهرمار میکرد از نظر خودش ادامه دار کردنش با قربانت و بی محلی بمن فقط برااینه که من دیگه اون کارا رو تکرار نکنم درصورتیکه خیلی وقتا مقصر اونه و تو خودم میریختم و سعی میکردم فقط تموم شه معذرت خواهی میکردم-اون محبت کردن زبانی رو هیچ که بلد نیس فقط رفتاری کار میکنه تو خونه و اونم کلی منت میذاره و عصبی میشه-من هم عادت کردم به اینکه لحظه دعواها حرف خودمو آروم بزنم و راحتتر کنارش رد بشم ولی متاسفانه زبانم نیش داره و اون بهم میگه فک میکنی خودت علامه ی دهری درصورتیکه هیچ کسی نیستی کنم- خودمم پرستارم به خاطر همین کمتر همو میبینیم- و شرایط خانواده ی خودم بیشتر تنشزا هست برام نمیتونم ولشون کنم ولی کمتر سر میزنم-درواقع هیچ حامی ندارم-درکنارش خیلی آرامش ندارم و بیشتر براش مهمه دیگران رو راضی نگه داره تا منی که شریک زندگیست
در بارداری ، تغییراتی در سیستم مغز و بدن بوجود می آید، سروتونین مغز کم می شود و خانم باردار مستعد افسردگی می شود. متاسفانه همسر دلسوز و حامی هم ندارید. در این شرایط بیشتر از هر وقت دیگر به کمک و حمایت همسر نیاز دارید. نیاز های شما در رابطه برطرف نمی شود و شما نیش و زخم می زنید و چرخه معیوب نیش زدن و کناره گیری ایشان مرتب تکرار می شود. پس بهتر است به فکر خودتان باشید. درمان روانپزشکی بگیرید. تا بتوانید از این فرصت مادر شدن دوباره لذت ببرید.
سلام ببخشید من همسرم افسرده شده امروز صبح حرف از خودکشی میزد نمیدونم چه کار کنم
در چنین مواقعی حتما از روانپزشک کمک بگیرید.
افسردگی عمیقی دارم در تلاشم حالم بهتر بشه خیلی وقتا دوست دارم بیشتر با همسرم حرف بزنم اما وقتی میخام صحبت کنم حرفی برای گفتن ندارم. کلافه میشم جدیدا سعی میکنم حرفامو بنویسم با خودم بیشتر وقت بگذرونیم. سنم ۲۳ و سه ماهه ازدواج کردیم. این حسو قبلا ازدواجم داشتم ولی معمولا خفش میکردم و تحمل میکردم الان میخام رفع بشه ولی خب از طرف دیگه بیشتر حسش میکنم و درگیر میشم با این حس قبل ازدواجم سعی میکردم با آدمای مختلف چت کنم حرف بزنم وقتم پر بشه درگیری ذهنم کم تر بشه الان نمیخام این کارو تکرار کنم از طرفین حس میکنم با همسرم حرفی برای گفتن ندارم. اونم همیشه اصرار داره بیا حرف بزن تو فکر نرو. تنهایمو خیلی دوست ندارم ولی از آدما دیگه هم خوشم نمیاد.افسردگی دارم خودم میدونم. بعضی وقتا هم که خیلی عصبی میشم و حرص میخورم دوست دارم رفتارم مثه دیونه ها باشه به خاطر ناراحتی زیاده ولی خب رفتار اشتباهی نداشتم تا الان جز همون ناراحتی یا غر زدن عادی معمولا تو خودم میریزم. فعلا هیچی گاهی یکم حرف میزنم بعضی وقتا هم ناراحت میشم از اینکه صحبتمون کوتاه حس میکنم نیاز دارم به اینکه درک بشم بیشتر باش وقت بگذرونم. خستم از تکرار دردام حوصله تکرار اینکه چی عذابم میدم رو ندارم میگم خب که چی باز حرف تکراری بزنم
شغل شوهر من قهوه فروشی هست، مدتی میشه ایشون از درآمد کارش راضی نیست، چند ماهی تو مغازه کمک حالش بودم تا خیلی محیط کار و خرابی بازار روش فشار نیاره چون اصلا استراحت نداشت، این روند بازار و وضع اقتصاد جامعه باعث شد ما هر روز بازار خرابتری داشته باشیم و اصلا راضی کننده نیست برامون، مدتی هست شوهرم به دلیل چک های سنگین و فشار مالی خیلی ناامید شده از کارش، و بهونه گیری میکنه، و حتی گریه میکنه. من هم چون از این شرایطش خسته شدم یکسریع سرزنشها کردم که الان از خودم خیلی ناراحتم و حقیقتا دلم خیلی براش میسوزه چون میدونم هیچ حمایتی از هیچ جایی نداره، بیشتر از همه نگران خودش هستم و البته نگران زندگی مشترکم چون مدام بهم میگه اگه اینطور پیش بریم مطمئنا تو کاسبیم زمین میخورم
زندگی وقتی شیرینه که در لحظات سخت کنار هم باشیم و همو درک کنیم. شما از مخارج زندگی کمتر کنید و بهش امید بدید. بگو همین که هستی واسه من به اندازه کل دارایی دنیا ارزش داره کمتر میخوریم ولی همو داریم با این جمله تکیه گاه خوبی حس میکنه هر روز میتونی یه پیام امیدبخش واسش بفرستید
من شیش ساله ازدواج کردم.همسرم وسواس اوسیدی جبری داره افسردگی ام دی دی داره با تشخیص پزشک و بستری. بسیار بد دهن و پرخاشگر و هیچ مسیولیتی تو زندگی قبول نمیکنه بجز سرکار رفتن.اصلا اهل رفت و امد نیست حتی خانواده من سالی یبار فقط عید ها میتونن بیان خونمون اصل هیچ مسافرت و گردشی نیس.ب تازگی سر دعوا منو مجبور کرد تا مهریمو ببخشم و حق طلاق بهم بده.الان همش التماس میکنه برگرد ولی حاضر نیس مهریمو برگردونه چهارده تا سکه.میگه تو باید برای من مهریه بندازی اندفعه.من نمیدونم چیکار کنم.بدون مهریه برگردم یا نه.
دوست عزیز شما چه نیازی دارید با فردی باشید با این همه مشکل، خودتان را باور داشته باشید، به استقلال خودتان فکر کنید. به فکر کار و حرفه ای برای خود باشید.
بنده همسرم به شدت داروی افسردگی مصرف میکنه و حال روانی متعادلی نداره،خانواده ی به شدت مداخله گری داره و همه چیز و از لحاظ مالی تحت بررسی قرار میدن،همسرم درکی از من نداره و به من میگه تو دلت برام میسوزه که با من موندی،ولی رفتارش بعضی وقتا خیلی سرد و گاهی خوبه ،من 28 سالمه و تا حالا از این آقا محبتی که لایقش باشم و ندیدم،به حرفام گوش نمیده و نمیشه اصلا ازش انتقاد کرد،از لحاظ خونه و ماشین بی نیازیم،این آقا تک پسر هستش و باباش براش فراهم کرده،همسرم به شدت خودسره،مامانشم داروی عصاب مصرف میکنه و باباش آدمیه که با پول میخواد همه چیز و کنترل کنه ،من تحملم تموم شده،به طلاق فکر میکنم ،چون حس میکنم از طرف همسرم درک نمیشم ،اجازه نمیده من ازش انتقاد کنم ،همیشه خواسته های اون اولویت داشته و هر دفعه که میخواد کاری انجام بده ،همیشه با عصابتیت به من میگه یعنی چیزی نباید به دل من باشه ،مدرک فوق لیسانس گرفت و الآنم اومده خدمت که دور از من و خانواده اش باشه ،الانم سر این موضوع با پدر و مادرش ما در کشمکش هستیم. خانواده اش فکر می کنن که چون یدونه پسر دارن،باید تا آخر عمر کنارشون باشه و یکسره ور دل اینا باشه ،به نظرتون من زندگی رو تا جوون هستم تموم کنم بهتره یا ممکنه این آقا درست بشه
پیشنهاد میکنم از طریق گفتگوی صحیح با همسرتون به نتیجه برسید. اگر این اختلافات حل نشه خدای نکرده ممکنه بعد از بچه دار شدن مجبور به طلاق بشید
به نظر می رسد ایشان فرد لوس و طلبکاری هستند و از افسردگی خود به نوعی سود می برند. با پیش کشیدن افسردگی خودشان را از انتقاد مصون می کنند و شما را وادار به اطاعت می کنند. ایشان هم نیاز به بررسی و درمان عمیق دارند.
ببخشید من افسردگی دارم وتحت درمان بودم و قرص هایم را کنار گذاشتم یک بچه یک ساله دارم ،در درونم احساس یک غم بزرگ دارم دوست دارم همش گریه کنم و همسرم اشک ریختن مرا ببیند ،مدام با همسرم کلنجار میرم باهاش مشاجره میکنم ،وقتی عصبانی شدم میخواهم رفتار های غیر عادی کنم در حالی که دوست ندارم ،همسرم هم نمیداند چگونه بامن رفتار کند ،زمانی که قرص میخوردم همش خواب بودم و ازین بیحالی و خواب زیاد خسته شده بودم
شما هم باید دارو بخورید و هم بررسی و درمان عمیق شوید. سعی کنید به خاطر فرزند خود دارو بخورید تا آرامش پیدا کنید. اگر داروها خواب آور بودند از پزشک خود بخواهید داروها را تعویض کنند یا دوز دارو را تغییر دهند تا بتوانید از وجود فرزند خود هم لذت ببرید.
من با خانمم بیشتر از شش سال که ازدواج کردیم. یه سری اشتباهاتی توی زندگی داشتم ولی همیشه سعی کردم تا جایی که میتونم توی زندگی مشترک فداکاری داشته باشم. من قبل خیلی زود عصبانی میشدم که توی دو سه سال اخیر خیلی روی خودم کار کردم و الان خیلی منطقی تر شدم. بحث و دعواها با خانمم بعد از یک سال شروع شد. ایشون به شدت حساس هستن و کوچکترین مسائل را به صورت یک کینه تو ذهنش نگه میداره. نه اینکه با من اینطور باشه توی سر کار و جامعه هم همین مشکل را داره و توی شش سال بیشتر از ده تا کار عوض کرده. با من مهربونه و دوستم داره ولی به شدت از خانوادم کینه گرفته و میگه تا آخر عمر دیگه نمیخام هیچ کدوم از اعضای خانوادت را ببینم. توی کارهای خونه به شدت تنبل هست و تقریبا هیچ کاری نمیکنه به جز هفته ای دو یا سه بار شام پختن. لباس شستن، تمیز کردن ظرف شستن و … را من کمک میدم یا اصلا من انجام میدم.آیا به نظرتون این زندگی ارزش نگه داشتن داره؟فکر میکنم یکم افسردگی دارن ولی به شدت مغرور و لجبازه و اصلا نمیشه نصیحتش کرد یا توصیه به دکتر رفتن داشت
به نظر می رسد مشکل ایشان فقط افسردگی نباشد، ایشان نیاز به بررسی و درمان عمیق دارند.
سلام.من انقدر افسردگی شدید دارم ک چندساله باهاش دست و پا میزنم و نظر همسرم اینه که روانشناس ها خودشون روانی هستن.من هم ک شاغل نیستم تا بتونم از پس هزینه های درمان بر بیام.هیچ چیز برای من جالب نیست.سالهاست نتونستم بخندم واقعا.اگه لبخندی بزنم انگار دارم خودمو مسخره میکنم.رفتارای بی تعادل همسرم حال من رو بدتر میکنه.کاری کرده ک از خانوادم دور شدم و انگار اونها هم همین رو میخواستن چون وقتی تماس از طرف من قطع شد حتی ب خودشون زحمت ندادن ی تماس کوچیک بگیرن تا ببینن چرا سالهاست از من بی خبرن.تو دلم شب و روز گریه می کنم.تمام ثانیه هام غمگینه.هیچ سوالی هم ندارم ک اینجا جوابش وجود داشته باشه.
با سلام شما فعلا نیاز به ب روانشناس ندارید قبل از هرچیز ب یک روانپزشک مراجعه کنید تا ترشح هورمونهای مغز متعادل بشه بعد ب روانشناس مراجعه کنید
دوست عزیز متأسفانه همسر شما درکی از این بیماری ندارند، ابتدا به یک روانپزشک مراجعه می کنید و دارو می گیرید و اگر توان مالی مراجعه به روانشناس را ندارید. همزمان با خوردن دارو سعی کنید خودتان را فعال نگه دارید، خودتان را مجبور کنید کارهای روزمره تان را انجام دهید. ورزش، پیاده روی و یوگا را در برنامه خود بگنجانید. علی رغم میلتان روابط اجتماعی خود را حفظ کنید. چیزهایی که قبلا به آن علاقه داشتید، پیگیری کنید. از کارهای ساده شروع کنید که خسته نشوید، مثلا غذای مورد علاقه خودتان یا همسرتان را درست کنید. هر روز دوشی بگیرید. لباس مورد علاقه تان را بپوشید. از عطر و بوی مورد علاقه تان استفاده کنید. کم کم دنیا را زیبا تر می بینید.
برادر من نزدیک به ۶ ماه هست نامزد هست نزدیک به ۳ ماه دایم پیش هم بودن و برادرم الان فهمیده این مشکل روانی دارد پیش دکتر هم برده و پیش مشاور هم رفته نامزدش همش حرف از خود کشی میزنه با سر شیشه رو شکسته و خیلی کارای دیگه انجام داده که میگه با این زن افسرده و غمگین هیچ جوره نمیشه زندگی کرد باید چطور طلاقش بده؟
فکر می کنم خانومم دچار افسردگی شده در طول روز با من مهربان هست ولی شب ها خیلی عصبی وپرخاش گر میشه وبه من توهین و فحاشی میکنه حتی یه ماهه میگه بیا منو ببر طلاق بده ولی بعدش میگه من نمی خوام طلاق بگیرم فقط برو یه سال جدا زندگی کن من از خودش خواستم به من بگه مشکل منو ولی در جواب میگه تو مشکل نداری وخیلی خوب هستی من مشکل دارم ونمی تونم تو را ببینم ولی دقیقا نیم ساعت بعد میاد برام غذا میاره میوه میاره و مهربون میشه مشکل مالی خاصی نداریم صاحب خانه هستیم وماشین هم داریم من حتی در طول این دو سال برای اینکه همسرم رو شاد کنم وامید به بهش بدم یه ماشین ویه زمین به نامش زدم ومن هم درآمد م شکر خدا نه خیلی آنچنان زیاده ونه کم در حد متوسط جامعه هستیم خیلی با تلفن حرف میزنه با خانواده خودش زیاد ارتباط نداره ولی با پسرم ودختر خیلی خوبه وهمیشه خوش رفتاره ولی با من به شکلی که توضیح دادم هست قبل از این موضوع خیلی خانوم اکتیو وسر زنده ای بود با من خرید نمی ره بهش پول میدم با کراهت قبول میکنه منو خیلی دوست داره ولی بعضی وقتها خیلی با رفتارش دلمو می شکنه یه وقت میگه می خوام جدا بشم یه وقت میگه من ازت جدا نمی شم برو یه سال جدا باش لطفا راهنمایی کنید
شما نگفتید چه مدت از ازدواجتان می گذرد. گفتید ایشان دو سال است این حالت ها را دارند. خیلی از مواقع افسردگی مشکلی هست که ما در سطح می بینیم. و ممکن است درمان هم بکنیم اما برای مدتی جواب می دهد و دوباره در شرایط دیگری سر برمی آورد. در چنین شرایطی علاوه بر درمان افسردگی ، درمان عمیق و ریشه ای روان درمانی هم ضروری است. زیرا مشکل ایشان ریشه در کودکی و آسیب های دوران کودکی دارد که از جانب خانواده خود متحمل شدند. معلوم است شما انسان همدل و همراهی هستید و به فکر سلامتی ایشان هستید، پس بهتر است از یک روانکاو یا طرح واره درمانگر کمک بگیرید.
سلام همسر من دچار افسردگی شدید شده در حدی که عقل درست وحسابی نداره البته این مورد در ده سال گذشته چندین بار اتفاق افتاده علارغم اینکه به روان پزشک و روانشناس بردم ولی درست نشده و هر چند وقت یکبار میگیره و تقریبا یک ماه یا بیشتر درگیرش میشه . اتفاق بد این هستش که خانوادش من رو مقصر میدونن و منو خونشون راه نمیدن و بعد از چند هفته با پادرمیونی بزرگان به خونه برمیگرده و بعد از چند ماه باز هم این داستان تکرار میشه ممنون میشم راهنماییم کنین
دوست عزیز اصطلاحی که برای همسرتان به کار بردید بار هیجانی منفی دارد. در افسردگی شدید فرد دچار توهم و هذیان هم می شود. این نوع افسردگی ها بیشتر پایه ژنتیکی دارند. فقط شما مقصر افسردگی ایشان نیستید. اما بر کسی پوشیده نیست که افسردگی زمانی بروز و ظهور پیدا می کند که شرایط محیطی فراهم باشد. به هر حال شرایط اجتماعی، شغلی، خانوادگی فعلی و قبلی ایشان همه در آن تاثیر دارند. در زمان افسردگی وارد بحث و چالش با ایشان نشوید، بیشتر همدلی و همراهی کنید. منظور از همراهی این نیست که مسئولیت های ایشان را به عهده بگیرید بلکه باید تشویق کنید فعال بمانند و خودشان کارهای خودشان را انجام دهند، منتها با احساسات ایشان همدلی کنید.
سلام من خانم ۳۴ ساله هستم چندسال ک میگرن عصبی دارم ده ساله کمی بهترقبل شده سردردام ولی الان دوباره سردردشدیدبی حالی بی حسی نا میدی دستام میلرزه تبش قلب دارم خیلی باخودم میجنگم ک خوب بشم ولی بخاطرهرمشکلی دوباره بترمیشم مدام دلشوره دارم استرس حوصله بیرون رفتن ندارن حتا تا مغازه ستا بچه دارم ک حوصله سرصداشونوندارم دلم مدام میگیره گریه میکنم باخدا حرف میزنم همش گله دارم ازش چرا اینجورزندگی سختی دارم اخه? شوهرمم زیاد براش مهم نیست میگه چیت کمه؟ کم میخوری که افسرده ای؟
درک نداره اصلا باهم حرف نمیزنه همش بیرونه میادخونه میپرسم چخبرکجا بودی میگه چکارداری اصلا باهم حرف نمیزنه بگه بخنده از اتفاقای بیرون بهم نمیگه. اینجا تو خونم همش دور از اقوام و خانواده دلم میگیره تبدیل به یک زن افسرده و غمگین شدم.
احتمالا در روابط خود مشکلاتی دارید یا از گذشته مشکلاتی داشتید، به نظر می رسد نمی توانید به موقع حرف بزنید و احساسات خود را بیان کنید. میگرن بیماری است که منشا آن مشکلات روان شناختی است. وقتی در حال حاضر افسرده هستید و همسر شما آن را نادیده می گیرد، شما به خاطر خودتان و فرزندانتان باید پیگیر درمانتان باشید، اول به روانپزشک مراجعه کنید و در مرحله دوم به روان شناس. اما مسئله مهم این است که خودتان به خودتان کمک کنید تا بتوانید از وجود فرزندانتان هم لذت ببرید. ورزش ، پیاده روی و یوگا را در برنامه خود قرار می دهید. خودتان را مجبور می کنید که کارهای روزانه تان را انجام بدهید. علی رغم میلتان روابط اجتماعی خود را حفظ می کنید. کارهایی که قبلا به آن علاقه داشتید و از آن لذت می بردید به مرور در برنامه هفتگی و روزانه خود می گنجانید. وقتی فعال تر شدید خود به خود افکار شما هم تغییر می کنند، در زمان افسردگی همه چیز را تیره و تار می بینید، یک بعدی فکر می کنید، جوانب مختلف را در نظر نمی گیرید. وقتی کاملا بهبود پیدا کنید، حتی ممکن است به این افکار خود بخندید.
سلام وقت بخیر من چند سال پیش دچار افسردگی شدم ودکتر روانپزشک رفتم ولی الان چند ماهه که باز دچار این افسردگی لعنتی شدم حوصله خونه بچه همسر هیچ چی رو ندارم شوهرم هم هر کاری میکنه من خوشحال باشم ولی برای من اصلا مهم نیس دوست ندارم تو این دنیای لعنتی بمونم وعذاب بکشم هفته پیش وقت دکترم بود وقتی با من صحبت کرد پیشنهاد داد که یک هفته یا ده روز بیمارستان اردبیل که میرم دکتر بستری بشم ولی شوهرم قبول نکرد وقرار شد بعد عید برای معاینه برم پیشش ولی من حالم اصلا خوب نیس به نظر شما من باید چیکار کنم لطفا راهنماییم کنید آیا بستری بشم تا حالم بهتر بشه یا قرصهامو بخورمو سرمو بذارم زمین بخوابمو دستام بلرزه تو سرم احساس پوچی کنم ممنون میشم راه درست رو بهم بگید باتشکر.
دوست عزیز زمانی که پزشک تشخیص می دهد شرایط شما حاد است و نیاز به بستری دارید، باید به پزشک خود اعتماد کنید. به هر حال ممکن است شما ژنتیکی این مشکل را داشتید و شرایط خاصی برای شما بوجود آمده و در آن محیطی که قرار گرفتید،حمایت کافی را دریافت نمی کنید یا اطلاع دقیقی از بیماری ندارند و نمی توانند حمایت لازم را به عمل آورند.
سلام
مطلابتون بیشتر شبیه یه مدینه فاضله هست تا یه دنیای واقعی که الان در اون داریم نفس میکشیم.
امیدوارم مطالب واقع گرایانه تری تو ازتون شاهد باشیم
کاش دقیق تر توضیح می دادید که متوجه منظور شما بشویم. اینکه در دنیای بیرون شرایطی هست مثل مسائل اقتصادی، سیاسی و غیره گریزی از آن نبست، در هر دوره تاریخی ممکن است شرایط خاصی بر جامعه حاکم شود و افراد حساس و آسیب پذیر را مستعد این بیماری کند. بنابراین چاره ای جز پذیرش این مسائل نیست . بعد از پذیرش می توانیم به همدیگر کمک کنیم ،نه با بازگویی مرتب این مسائل باعث تخریب روح و روان همدیگر شویم.
در درمان افسردگی همسر بهطور مرتب از او قدردانی کنید و به او نشان دهید دوستش دارید
پیامبران بسیاری هم در طب الشفا به این مورد اشاره کرده اند