از ازدواج با شوهرم پشیمانم
حالم از ازدواج به هم میخورد؛ این در حالی است که تنها سه ماه از ازدواجم گذشته است. من کمتر از سه ماه است که ازدواج کردهام و تا به امروز خیلی سخت گذشته است. ما 6 ماه بعد از اولین ملاقات با هم نامزد کردیم و هر تصمیم برای مراسم عروسی یک مانع بزرگ بود.
وقتی از ماه عسل بازگشتیم، او به خانه ی من نقلمکان کرد. وقتی با هم بودیم، واقعاً خوشحال بودیم؛ اما مشکلاتی نیز وجود داشت. محل کار او از خانه ی من دور بود و از پیدا کردن شغل جدیدی در نزدیکی من امتناع میکرد. وقتی با هم آشنا شدیم او هنوز در خانه با مادرش زندگی میکرد. او تصمیم گرفت که بهترین کار این است که در طول هفته در خانه ی مادرش بماند. به او گفتم اگر این کار را بکند، فکر نمیکنم رابطه ای که شروع کردهایم دوام بیاورد، اما این کار را کرد. من هرگز تا این حد در زندگی ناراحت نبودهام.
او هرگز به من اجازه نمیدهد که گوشی تلفنش را ببینم و این مرا مشکوک میکند. اما او اختلال نعوظ دارد، بنابراین فکر نمیکنم به من خیانت کند. من فقط نمیخواهم عمرم را برای کسی که نمیخواهد با من باشد تلف کنم!
پاسخ مشاور به سوال “پشیمانی از ازدواج با شوهرم”
من با شما همدردی میکنم: به نظر میرسد زندگی زناشویی برای شما یک ناامیدی کامل و واقعی بوده است.
اغلب اوقات پیش میآید وقتی دو نفر با هم زندگی میکنند، متوجه میشوند که زندگی دشوارتر از آن چیزی است که پیشبینی میکردند. به نظر میرسد که قبل از ازدواج با هم زندگی نکردهاید، حتی اگر اینچنین نیز بوده باشد به نظر میرسد که زمان بسیار محدودی برای سازگاری با طرف مقابل داشته اید.
وقتی با کسی زندگی میکنید، این بدان معناست که باید خانوادة او را نیز قبول کنید. میزان تماس او با خانوادهاش بر اساس عوامل مختلف ازجمله فرهنگ، سنت، مذهب و مجموعهای از عوامل دیگر متفاوت است. گاهی اوقات این مشکلساز نیست. اما در بسیاری از مواقع و به نظر میرسد که در مورد شما، خانواده همسرتان نقش بسیار مهمی را در رابطه شما ایفا میکنند. این موضوعی است که من میخواهم ابتدا در مورد آن صحبت کنم.
شما میگویید همسرتان بیشتر روزهای کاری هفته را در خانه مادرش سپری میکند و طولانیبودن مسافت تا محل کار را دلیل این امر میداند، اما من تصور میکنم که شما نگران این موضوع هستید که مادر شوهرتان تأثیر منفی بر همسرتان داشته باشد.
این سؤال برای من پیش میآید که قبل از ازدواج انتظارات خود در این قبیل از موضوعات را بازگو کردهاید؟ این را به این دلیل میگویم؛ زیرا از آنچه شما میگویید به نظر میرسد که این رفتار او شما را غافلگیر کرده است و احساس سردرگمی به شما میدهد. به نظر میرسد شما احساس میکنید که او زندگی خود را بهعنوان یک مرد مجرد ادامه میدهد و درعینحال از تمام مزایای داشتن یک همسر مهربان برخوردار است.
البته، ما نمیتوانیم همیشه راه خود را طی کنیم. شاید درست باشد که بگوییم خودخواهی یکی از دلایل اصلی ایجاد یک رابطه است؛ اما چیزهایی وجود دارند که ما از شریک زندگی خود انتظار داریم. یکی از مهمترین توقعات زن از مرد این است که به احساسات ما توجه شود و باتوجهبه آنچه گفتید، به نظر میآید که برای شما اینچنین نیست.
علاوه بر این، شما فکر میکنید که او در گوشی خود چیزی را از شما پنهان میکند و این فرض را دارید که اختلال نعوظ به این معنی است که او نمیتواند در جای دیگری رابطه جنسی داشته باشد. متأسفانه، اختلال نعوظ در یک رابطه لزوماً به معنای عدم خیانت مرد به زن نیست. این یک مسئلة پیچیده است، اما چالش اصلی در اینجا این است که شما بهوضوح در مورد احتمال دروغگویی شوهر خود ابراز نگرانی میکنید. این نیز مشکلی است که باید به آن پرداخته شود.
خوشحالم از این که وقتی در کنار هم هستید احساس رضایت میکنید، اما به دلیل چالشهای موجود مطمئن نیستم این خوشحالی و رضایت تا چه مدت ادامه خواهد داشت. در اینجا یک مشکل اساسی وجود دارد و آن این است که او خواسته های شما را جدی نمیگیرند. اگر اوضاع به همین شیوه ادامه یابد، میتوانم به شما اطمینان دهم که با گذشت زمان خشم، عصبانیت و عدم اعتماد به همسر به این رابطه آسیب خواهد زد.
پس چه باید کرد؟ من واقعاً فکر میکنم که بهترین روش مشاوره خانواده حضوری است. در خیلی از موارد وقتی از زندگی زناشویی احساس نارضایتی میکنیم، ممکن است وارد یک الگوی مخرب شویم که یک چیز را به شیوهای مشابه چندین بار برای شریک زندگی خود تکرار کنیم و این در حالی است که او مدتهاست که به ما توجه نمیکند. مشاوره میتواند به هر دو شما کمک کند تا مکالمه ی سازندهتری داشته باشید و بفهمید که آیا میتوان اختلاف زن و شوهر موجود را از بین برد یا خیر.
بااینوجود، اگر برای انجام این کار آماده نیستید، باید راهی پیدا کنید تا با او در مورد احساس خود به طور آشکار و صادقانه صحبت کنید و برای او روشن کنید که دیگر نمیتوانید به همین شیوه ادامه دهید.
به یاد داشته باشید که او نیز نیازها و انتظارات خود را دارد و بخشی از ازدواج این است که به این نیازها و انتظارات مرد از زن توجه کنید. او ممکن است عمیقاً باور داشته باشد که نمیتواند کار دیگری پیدا کند و نزدیکتر به خانه زندگی کند. شاید درآمدی که از این شغل دارد خیلی بیشتر از مشاغلی است که در نزدیکی خانه پیدا میشوند. شاید او معتقد است که بهترین روش برای کمک به یک رابطه و ازدواج این است که تا جای ممکن درآمد کسب کند؛ بنابراین، از این نقطهنظر او تمام تلاش خود را میکند تا به شما نشان دهد که دوستتان دارد. هر یک از اینها امکانپذیر هستند.
من میخواهم با یک نکته مثبت و قدرت بخش جمعبندی کنم. شما کسبوکار و خانه ی مستقل خود را دارید. اگرچه به شما پیشنهاد میکنم که تمام تلاش خود را برای یافتن راهی با همدیگر انجام دهید (و یکبار دیگر میگویم که از نظر من مشاوره زوج درمانی میتواند فرصت فوقالعادهای را در اختیار شما قرار دهد)، اما میگویم اگر فکر می کنید تصمیم به طلاق بهترین گزینه برای شما است، پس نترسید. گاهی اوقات، وقتی همه چیز گفته میشود و به پایان میرسد، این بهترین گزینه برای تمام افراد درگیر است. من این را بهعنوان اولین گزینه توصیه نمیکنم، اما نباید آن را بهعنوان یک گزینه کنار بگذارید. اما ابتدا با او صحبت کنید: این بهترین روش برای فهمیدن گام بعدی است.
از ازدواج با همسرم پشیمونم
من نزدیک ۱۰ ساله ازدواج کردم و عینن ده سالی که با این خانم هستم مشکل دارم. ۱۰ سال پیش من این خانوم رو دیدم و آشنا شدم و با این خانم توی دوران دوستی عالی بودم خیلی باهم خوب بودیم خیلی بهم اهمیت میدادیم خیلی همدیگه رو دوست داشتیم. غیر ممکن بود من نظر بدم مخالفت کنه من با این خانم اشنا شدم بعد از چند روز به من توی صحبتهاش گفت که من خوشحالم باهات دوستم اما دوست میشم به شرط ازدواج.
منم نمیدونستم چه جوابی بدم واقعا در جوابش گفتم باشه نظرت محترم منتها اجازه بدی یه کم بریم جلوتر شناخت کافی از هم داشته باشیم بعد ببینیم آیا مناسب هم هستیم و بعد بهم دیگه قول ازدواج بدیم.
دوستی ما تا جایی پیش رفت که به هم خیلی وابسته شدیم. نظر هر دومون این شد که با هم ازدواج کنیم. از طرف خانواده خانمم مادرش فهمیده بود رابطه منو دخترشو از تعریف هایی که خانمم برای مادرش کرده بود از من و اعتمادی ک مادر خانمم به دخترش داشت مشکلی با ارتباط دخترش با من نداشت. خانواده منم فهمیدن ارتباط منو با خانمم منتها خانواده من طبق تحقیقی که کرده بودن از ارتباط و ازدواج من راضی نبودن. دلیل نارضایتی خانواده من این بود که خانواده خانمم مناسب ما نیستند.
خلاصه من به زور خانواده رو راضی کردم که ازدواج کنم و رفتیم خواستگاری و عقد هم درومدیم . بعد از اینکه عقد کردیم منو خانمم توی نامزدی به مشکل خوردیم خانمم به نظرهای من کمتر توجه می کرد و خیلی حاشیه سازی کرد، خیلی تندی میکرد، اصلا به کل اخلاقش تغییر کرده بود. من گاهی نظری میدادم قبول نمیکرد و با تنش برخورد میکرد و من میرفتم توی فکر میگفتم این زن همونه که توی دوستی با من بود هر چی میگفتم میگفت چشم الان نه تنها نظرم رو قبول نمیکنه حتی با خشم و عصبانیت جوابمو میده.
من با این حال که نامزد بودم میتونستم نظرمو برگردونم جدا شم اما اینکارو نکردم بلکه چشم پوشی کردم. چشم پوشی ها باعث شد که من خیلی ضربه بخورم ولی به خودم گفتم که به مرور خوب میشه. خودمو با این فکر و ایده گول زدم و با رابطه با این خانوم ادامه دادم و ازدواجم کردم. الان توی زندگی هستم هنوز اون رفتار خشک رو داره و بداخلاقی میکنه حتی الان بحثم میشه خیلی کش میده یه بحث رو حتی شده چند روز چند روز حرف نمیزنه با من و تا جایی رسیده که اصلا ما رابطه زناشویی هم نداریم.
من به این نتیجه رسیدم که این زن خیلی لجباز و یه دنده هست و حرف منم قبول نداره و فقط خودش قبول داره قبلا هم به این نتبجه رسیدم منتها چشم پوشی کردم اشتباه من بود .
الان من نمیدونم چکار کنم با این شرایط منم خسته شدم به مدت ۵ ماهه الان ما قهریم و اونم با من حرفی نداره خونه رو ترک میکنه میره خونه باباش و باز بعد چند روز میاد خونه باز میره . کارمونم به داداگاه کشیده سکه هم گذاشته اجرا. واقعا چکار کنم من نه دعوایی هستم نه بحثی خیلی موقع میشد مقصر خودش بود من با خنده پیش گرفتم ک دعوا بحث کم شه اما اون از خنده من سواستفاده کرد و بدتر کرد. حالا میخام از شما نظر بگیرم چکار کنم ؟ بهم بگید ممنون میشم
پاسخ مشاور به سوال ” نشانه های پشیمانی مردان از ازدواج “
سلام دوست عزیز
تمام آنچه بیان کردید قابل درک است، احساساتی که به خاطر پشیمانی از ازدواج با زن خود تجربه می کنید کاملا درست و طبیعی است.
روزانه بسیاری از زنان و مردان به خاطر اختلاف با همسر خود، در دادگاه درخواست طلاق می دهند تا برای همیشه از شر این ازدواج اشتباه رها شوند. بنابراین شما در تجربه چنین احساسی تنها نیستید.
موضوعی که در بسیاری از ازدواجها شایع است، دختر و پسری جوان با هم آشنا می شوند اما هدف از دوستی برای پسر تفریح و سرگرمی در حالیکه هدف از دوستی برای دختر ازدواج است.
دختر برای حفظ رابطه عاشقانه برای پسر شرط ازدواج می گذارد. پسر نیز از روی احساس یا دلسوزی شرط دختر را می پذیرد.
دختر که به خاطر فشار خانواده و همسالان بسیار تحت استرس است و می خواهد زود ازدواج کند، به پیامدهای چنین ازدواج از روی فشار آگاه نیست. بنابراین به جای رسیدن به شناخت از طریق گفتگو و ارتباط سالم، فقط به فکر ازدواج است.
دختر برای رسیدن به هدف نهایی که همان ازدواج است، تلاش می کند خود را در چشم پسر بسیار خوب جلوه دهد. در برخورد با پسر آنقدر خوب رفتار می کند تا پسر هیچ تردید برای ازدواج با او بر دل راه ندهد. پسر نیز که احساسی شده از پیامدهای ازدواج بدون شناخت آگاه نیست، با اصرار دختر تصمیم به ازدواج می گیرد.
علت پشیمانی مردان از ازدواج
بنابراین یک پسر و دختر ناآگاه از سختی های زندگی مشترک بدون شناخت عمیق و از روی احساس با هم ازدواج می کنند. دختر برای رهایی از استرس و فشار خانوداده برای ازدواج و پسر برای احساس دلسوزی یا خودفریبی.
بنابراین تکلیف این ازدواج از سالها پیش مشخص بود. وقتی یک دختر و پسر بدون آمادگی برای ازدواج اقدام می کنند، پشیمانی از ازدواج نتیجه کار است.
به نظر می رسد شما تحت فشار و اصرار دختر تصمیم به ازدواج گرفتید. یعنی به شناخت صحیحی نسبت به طرف مقابل نرسیدید. در حقیقت شما نشانه های این ازدواج اشتباه را از طرف خانواده خود و پس از عقد متوجه شدید اما همچنان از روی احساسات خود تصمیم گرفتید.
ادامه زندگی مشترک در چنین شرایطی بسیار سخت و دردناک است. قطعا دختر نیز به اشتباه خود برای ازدواج به خاطر فشار خانواده و همسالان پی برده است.
شما و همسرتان باید به این حقیقت برسید که دو راه بیشتر ندارید. یا باید با تلاش و اراده، تصمیم به تغییر رفتارهای اشتباه خود کنید و سپس در جهت بهبود رابطه عاطفی با همسر گام بردارید.
تحمل زندگی تحت استرس چیزی جز مشکلات جسمی و روحی از جمله افسردگی و اضطراب برجای نمی گذارد. گذشت زمان یا بچه دار شدن نمی تواند به حل اختلاف زن و شوهر کمکی بکند. بنابراین بهتر است واقع بین باشید، بر ترسهای خود غلبه کنید و اینقدر در زندگی با شک و تردید عمل نکنید.
با سپاس از همراهی شما
سلام متاهل هستم و ۳ساله ازدواج کردم و مدام همسرم رو با خواستگار قبلیم که گذشته عاشقش بودم ولی به دلایلی قسمت به ازدواج نشد مقایسه میکنم چه از لحاظ رفتار اخلاق و چه از لحاظ مالی به شدت از ازدواجم ناراضی هستم و پشیمونم سخت یه پسر یک سال ونیمه دارم شوهرم ۱۰سال ازم کوچکتره خیلی به طلاق فکر کردم ولی فکر بچم نمیزاره جراتشو ندارم اما اون خواستگارم هنوز هستش گاهی پیام میده از مشکلاتم خبر داره بهم گفت اولا دوست ندارم زندگیت بپاشه بسازش همسرتو بجنگ برا زندگیت ولی به هردلیل اگر جدا بشی نوکر خودت و پسرت هستم همه جوره نمیدونم چکار کنم راهنمایی کنید متولد ۶۴هستم
من ۱۷سالمه متاهلم یه چند وقته درگیر یه فکرایی شدم من شوهرمو دوست دارم زندگیمم دوست دارم ولی وقتی هم سن هامو که مجردن میبینم یا به هر دلیلی یه وقتایی فکر میکنم که کاشکی ازدواج نمیکردم مجرد میموندم یا فکر میکنم که طلاق بگیرم برم دنبال هدفام ادامه تحصیل بدم به جایی که میخام برسم ولی چون متاهلم همسرم نمیخواد که ادامه تحصیل بدم منم خیلی علاقه به درس داشتم بازم بخاطر اون گذاشتم کنار الان اگه بمونم طلاق نگیرم تا سال دیگه میریم سر خونه زندگی خودمون و اینکه شوهرمم بچه میخواد چون الان بهم گفته همین که رفتیم سر خونه خودمون باید بچه دار بشم واسه همون فکر میکنم مگه من چند سالمه که باید به این زودی بچه دار بشم و خونه داری کنم بی هدف بشم رویا هامو ول کنم اصلا نمیدونم چیکار کنم طلاق بگیرم برم دنبال رویاهام ولی میترسم بعداً پشیمون بشم نتونم همسر خوبی پیدا کنم چون همسر من میدونم خیلی دوستم داره منم دوسش دارم ولی سریک چیز کوچیک اعصابش خورد میشه وقتی اعصابش خورد میشه موقع دعوا میکنیم حرف زشت میزنم بهم یا هی میندازه گردن خانوادم که من رو پر کردن که بیام بهش گیر بدم ولی اینطور نیست اون موضوعی که بخاطرش دعوا میکنیم رو خودم میبینم که مثلاً چه کار اشتباهی کرده که خودم بهش میگم ولی در کل دوسش دارم باز با خودم فکر میکنم اگه بمونم باید قید رویاهامو بزنم بی هدف بشم به جایی میخام نمیتونم برسم و باید بچه داری و خونه داری کنم این فکرها یه چند وقته خیلی تو ذهنم میاد ولی قبلش من تصمیم گرفته بودم که بمونم و آرایشگر بشم الان دارم آرایشگری یاد میگیرم گفتم بودم با خودم که آرایشگر که بشم هم شغل دارم هم همسر مو دارم ولی الان انگار راضی نیستم دلم میخواد به رویاهایی که از بچگی داشتم برسم مثلاً درس بخون
سلام وقت بخیر.خانم هستم ۲۳ سالمه ۷ ساله متاهلم و ی بچه ۶ ساله دارم…حقیقتش مشکلم اینه ک خیلی از ازدواجم پشیمونم ولی هیچ چاره ای ندارم ک جدا بشم چون اصلا رابطم با خونوادم خوب نیس و نمیخام ب اون شرایطی ک دارن برگردم واسه همین دور جدایی خط کشیدم…منظورم از پشیمونی ازدواج ن ک همسرم بد باشه ن خداروشکر هیچ مشکلی تو زندگیم ندارم ولی خودم واقعا ازدواجی نیستم و از مسولیتی ک رو دوشم میکشم خیلی خستم نمیدونم باید چکار کنم..خیلی چیزا ب دلم مونده ک فقط تو مجردی میشه بشون رسید یا حداقل تجربه کرد..گاهی باخودم حرف میزنم میگم دیگه تو مجرد نیستی از اون غالب بیا بیرون ولی گاهی وقتا اون حالاتم خیلی بهم هجوم میاره ک دوسدارم مجرد باشم و تنها زندگی کنم و کار کنم و برا خودم کسی باشم ..خیلی ازارم میدن این افکار ممنون میشم اگه راه حلی دارید راهنماییم کنید ک چکار کنم ک این فکرا از سرم بیرون بیان.سپاس
سلاممن یک خانم ۲۶ ساله متاهل هستم تحصیلاتم لیسانس هست ۴ سال هست که ازدواج کردم همسرم ۶ سال از من بزرگتره و تحصیلاتشون زیر دیپلم هست . من در یک شرکت بین المللی کار میکنم و میشه گفت شرایط مناسبی دارم هم از لحاظ جایگاهی و هم از لحاظ درآمد . به دلیل اینکه همسرم کمی سطح پایینتری نسبت به من داره مدام شغلتون رو از همه پنهان میکنم و این موضوع باعث شده نتونم با افراد ارتباط بیرونی داشته باشم این در خالی است که از لحاظ اخلاقی همسرم اخلاق خوبی داره اما به خاطر شغلش و سطحش این باعثمیشه نتونم در جمع هایی که بقیه شوهراشون باشن حضور داشته باشم . ما خیلی تنها هستیم و با کسب زیاد رفت و آمد نداریم . من اصلا خوشحال نیستم و رفتارم باعث میشه همسرم این موضوع رو بفهمه وباهم مشکل پیدا میکنیم. میشه کمکم کنید ؟
من مرد هستم و با همسرم مشکل دارم الان حدود۱۱ساله ازدواج کردیم و در این مدت نتونستم باهش کنار بیام اخلاق همسر بشدت عصبی و درحین عصبی بودن غیرقابل کنترل هست ودر خیلی موارد رفتار زننده و دیکتاتورگونه ای داره،ازدواج ما کاملن سنتی بوده و شناخت قبلی ازهم نداشتیم،بعد ازدواج متوجه شدم اصلن کسی که میخواستم نیست ن از لحاظ چهره و اندام و ن از لحاظ اخلاق و رفتار و ن از لحاظ خانواده و فرهنگ..بشدت پشیمون بودم ولی به ناچار باهش زندگی کردم و جرات تقاضای طلاق رو نداشتم نمیدونم چرا میترسم
وقتی وقتی توی دعوا با یک خانوم، از همون اول شوخی میکنین و میخندین، این برداشت میشه که حرفت برای من مثل جوک میمونه. و اصلا جدی نیست. و این ما رو عصبانی تر میکنه.
من ۵ ساله ازدواج کردم پشیمونم. من ۳۶ سالمه و خانومم ۳۳سال. واقعا آرامشم سلب شده. زنم احتمالا همینطوره. به شدت صبورم ولی حس میکنم بی فایدست. بچه نداریم. میخوام قبل از اینکه نفر سوم بیاد تموم کنم. هر دو با خانوادهی طرف مقابلمون میانه خوبی نداریم. درآمدم خوبه و مشکل مالی ندارم.هر چند مستاجرم.خانومم مسئولیت پذیرنیست و رفیقاش و خانوادش رو ترجیح میده به من.زورکی به کارای خونه میرسه. از همسر توقع حمایت زیاد داره و کلا یه تم مرد ستیز داره. من ازدواج اولم هست و خانومم ازدواج دوم.
دوماه نامزد کردم الان به مدت ۱۵روز همسرم خیلی ناراحته میگه انگار محدود شدم نفسم بند میاد قلبم داره میاد بیرون نمیتونم طاقت بیارم اینجور پیش بره خودمو میکشم تورو خدا کمکم کنید چیکار کنم که حالش خوب بشه میگه متاهلی خیلی برام سخته قبلا دوست بودیم روزای خوشی و باهم داشتیم.
دوماه نامزد کردم الان به مدت ۱۵روز همسرم خیلی ناراحته میگه انگار محدود شدم نفسم بند میاد قلبم داره میاد بیرون نمیتونم طاقت بیارم اینجور پیش بره خودمو میکشم تورو خدا کمکم کنید چیکار کنم که حالش خوب بشه میگه متاهلی خیلی برام سخته قبلا دوست بودیم روزای خوشی و باهم داشتیم
سلام وقتتون بخير. من و همسرم ٧ سال باهم دوست بوديم و بعد ازدواج كرديم و خيلي همديگرو دوست داشتيم.دركل زياد باهم بحث و دعوا نداريم اما ديشب دعواي بدي باهم كرديم همسرم تو دعوا بهم گفت از ازدواج پشيمونه و بهم گفت ميخواي طلاق بگيري.بهم گفت ديگه برام مهم نيستي.من ميدونم كه هنوزم خيلي منو دوست داره و ديشب اونارو تو عصبانيت بهم گفت ولي من واقعا دلم شكسته.به نظر شما اين حرفا رو واقعي گفته به من؟حتي ديشب يه بالشت پرت كرد به سمتم كاري كه هيچوقت نكرده بود.
بعد از یک ماه از ازدواج همسرم میگه نمیخوامت چند روزی خوبه دوباره شروع میکنه شبهایی که اینجوری میشه اول موقع خواب یک ساعت میره بیرون و توقع داره من بیدار بمونم درصورتی که من شاغلم و باید زود بخوابم دیشب رفت بیرون بعداز زنگ زدن. بهش اومد و بحث نمیخوامت شروع شد بین حرفهایش خودش گفت که یک زن زیبارو دوست داره و من این وسط پست و پاشو بستم بیکار هست حقوق من تمام دستش هست ماشینم دستش هست.میگه باشیم زندگی کنیم اما من کاری به کارش نداشته باشم اهل پارتی رفتن هست چه کار کنم که خوب بشه رابطمون
سلام من سه ماهی میشه که عقد کردم،رابطمون از اولم دچار تنش بود بخاطر مخالفت خانواده ها و تفاوت فرهنگی هزار بار از دوران آشنایی تا حتی روز عقد خواستیم همه چی م تموم کنیم ولی نکردیم،من دیگ دارم دیوونه میشم کنترل رفتارم دست خودم نیست چند شب پیش دعوامون شد همسرم گفت طلاق یه کلام با کلی خواهش و التماس گفتم یه فرصت دیگه بهم بده ولی الان میگه باید مهریتو کم کنی که کوتاه بیام و رو هیچ حرف من حرف نزنی،همه رو کنار بزنی م فقط بگی من خیلی سرد رفتار میکنه من دیوانه وار دوسش دارم این چندروز هزار بار به خودکشی فکر کردم توروقران کمکم کنید.
من تو سال ۴ زندگی مشترکم همسرم به شدت عصبی و پرخاشکر و فحاشه خیلی کینه توزه و بی دلیل به تمام خانوادم بی حرمتی میکنه اوایل من حرمت نگه داشتم ولی بعد منم مث خودش بی حرمتی کردم. وضع مالی همسرم خوبه ولی حاضر نیستن براش خونه بگیرن یعنی خودش اجازه نمیده یه مدته همش میگه بچه میخوام چندین بار گفته تورو فقط برا بچه میخام بعدش برو. ازدواج من خیلی عجولانه و احساسی بود مشاوره هم زیاد رفتم همه معتقدن که اشتباه ازمن بوده. خانواده همسرم باهیچ کس رفت و آمد ندارند خصوصا مامانش یجوریه سو ظن دارن به همه و همش خیال میکنن انقدر خوبن که چشم میخورن. دخالتی نمیکنن ولی غیرمستقیم حرفشوتو میزنن مثلا اینکه بچه تو خونه ۱ خابه هم میتونید بیاریذ. من مکالمه مامانشم با خودش شنیدم بسیار فحاشی میکرد جوری که اصلا به قیافشون نمیاد پدرش ترک اردبیل بوده و اصلا این مسیله رو بما نگفتن. خودشم همش پنهون کاری میکنه سراز هیچ کارش نمیشه درآورد مگر اینکه خودش بخواد بگه خیلی خستم یه مدته یه مریضی گرفتم که منشاش استرسه چندبار تصمیم ب طلاق گرفتم ولی نمیدونم چجوری باید وسایلمو ببرم همسرم خیلی رنده و شره از اینکه جهازمو وقتی نیس ببرم و اون مدعی بشه که چیزایی از اونم بردم و شکایت کنه نمیدونه باید چکار کنم خواهش میکنم کمکم کنید از بیحرمتیای بیخود و بی جهتش اونم به خانوادم واقعا بریدم بسیار مادی هس جوری که شوفاژ روشن نمیکنه و ی بخاری کوچیک گذاشته که هزینه قبض نده. مهربونه و هرچی میخام فراهم میکنه سوالم اینه آیا مورد من جز موارد طلاق یک طرفه محسوب میشه؟ از چه طریقی بایذ اقدام کنم و چجوری میتونم وسایلامو وقتی خونه نیست ببرم؟
سلام . وقتتون بخیر . من حالم خیلی بده . دختر دوساله م از همه چی میترسه از صدای خندیدن و سرفه و … امروز رفتیم تولد کلا تو اتاق بودیم نمی اومد تو جمع یکسره گریه میکرد . خودمم پریود بودم اعصابم سر جاش نبود هی آرومش کردم اونجا هزار بار جلو خودمو گرفتم گریه م نگیره . از نگاه و حرفای ترحم آمیز بدم میاد. تحملم تموم شده اون از شوهر بی احساسم اینم از بچه م …. کلی گریه کردم چرا زود ازدواج کردم حتی شوهرم اومد گفتم پشیمونم از ازدواج. این بدبختی چیه واسه خودم درست کردم. گفت منم پشیمونم. کفتم باید پیش روانشناس بریم. تو هیچ تلاشی برای من و زندگیت نمیکنی. گفت چقد فک میزنی . اینه رفتارش به جای دلداری دادن و درک کردن. از شوهرم متنفرم حتی خواستم بحث طلاقم رو بگم اما از خانواده خودم ترسیدم به کل طردم میکنن دیگه آواره میشم.
به نظر شما همچین مردی جز پیر کردن آدم فایده دیگه ی هم داره. از نظر قیافه هم من خودم جهره اروپایی دارم اونم سبزه ست و ابروی پهن . جیزی که اصلا سلیقه م نبود زنداداشم به خاطر اینکه من زن برادرش نشم اینو آورد سر راهم کلی به به و چه چه کرد تا بله رو گفتم . سالها دوسش داشتم اوایل خوب بود ولی بعدا جوری رفتار میکرد انگار در حدش نیستم. از همه چیم ایراد میگرفت . باز گفتم خوب محبت زن هر مردی و رام میکنه . ولی فقط پرروش کردم. الان سردرگم و پشیمونم چرا من انقد عجله کردم برای ازدواج. میتونستم با مرد دلخواهم ازدواج کنم. یک مرد زیبا و تو دل برو. شوهر من وقتی اومد گفتن استاد دانشگاست و مرد خوبیه . منم گفتم اوکی . از ته دل اون پسری نبود که من میخواستم. قیافه ش بماند گفتم من زن هر کس دیگه ای بودم روزی هزار بار قربون صدقه میرفت ولی تو ….. موندم دیواری یخچالی … چی هستی . سکوت و سکوت هیچ وقت تو کله هام نوازشم نکرده . خیلی داغونم هزار بار خودمو و زندادشمم نفرین کردم این آدم و وارد زندگیم کرد بدترش یه بچه هم اضافه شد . بدتر ش اینه هیچ راه طلاقی ندارم شغل ندارم و بدبخت تر میشم ولی زندگی بدون عشق برام هر روزش جهنمه
سلام
ی دختر ۶ ساله دارم و الان ماه اخر بارداری دومم هست. ۷ سال از زندگی مشترکمون میگذره. شوهرم در ظاهر و جلوی بقیه به من احترام میزاره ولی تو تنهایی خودمون دریغ از کوچکترین محبت حرف عاشقانه بوسه نزدیک شدن و … تو خیابون به دخترها خیلی توجه میکنه حتی به اشناهای خودم از لحاظ جنسی اصلا دوست نداره با من باشه. همیشه من رفتم سمتش و از هر ۵ بار دو بارشو با اکراه میاد پیش من و اکثر اوقات بهانه میاره برای جدا خوابیدن. هیچوقت تو زندگیمون به فکر من نبوده مثلا برا مناسبتهای مختلف حتی یکبار هم کادو یی به من نداده. تو تنهاییهاش فقط دنبال فیلمهای پورن هست. با خودم میگم چه اشتباه بزرگی کردم بچه اوردم و باز هم دومی رو حامله شدم البته هر دوش به خواسته من بود. تا بحال زیاد پیشش گریه کردم درد دلامو بهش گفتم براش پیام فرستادم ولی انگار نه انگار حتی خیلی وقتا میبینه که دارم گریه میکنم اما اصلا نمیپرسه چرا چی شده
سلام مدتی ست احساس می کنم خانمم نسبت به من سرد شده . اول کنارش در زمان خواب قبول نمی کرد بقلش کنم تا بقلش می کنم به بهانه های مختلف از من دوری می کنه. الان هم جدیدا دعوا بين ما زیاد شده. از مسائل و مشکلات گذشته می گه . مشکلاتی که سالهاست حل شده . در مورد همه چیز بهانه می گیره . امروز بهم گفت اگه زمان برگرده عقب . هیچ وقت با تو ازدواج نمی کردم . راستش پدر و مادرش مخالف ازدواج ما بودند . الان دائم میزنه روی دستش و میگه چرا من حرف اونا رو گوش نکردم
سلام من از ازدواجم پشیمون خیلی الان نزدیک یک ساله ک ازدواج کردم. من ۳۰ سالم و شوهرم ۳۴ سال نزدیک یک ساله که ازدواج کردم خیلی پشیمونم که چرد اینکارو کردم شوهرم بهم میگفت با سرکار رفتنت مشکلی ندارم و خودش خیلی به روز نشون میداد ولی دروغ بود من معلم بودم دیگه نزاشت برم کار اهل کارو باشگاه و تفریح بودم ولی بخاطر شکاک بودنش نزاشت جایی برم قبل عروسی اینا را نشون نمیداد کار داشت میگفتن از خودش ولی بعد عروسی داداشش از کار بیرونش کرد و الان ی ساله تو خونه پیش منه و هروز به ی بهانه ای کتک میزنه وسیلهامو میشکنه فحشای ناروا میده به خانوادش که میگم بهم میگن به پدرش رفته نمیتونم برم پیش خانواده خودم چون بابام مخالف ازدواج دختر بود وضع مالیش خوبه و ادم سرشناسی بخاطر ابروش نمیتونم حرفی بهشون بزنم کارم شده گریه و ترس و تنهایی همش به خودکشی فکر میکنم دلم میخاد بمیرم چون هیچ راه برگشتی ندارم
سلام من ۲۲ سالمه همسرم هم ۲۵ سالشه باهم در محل کار آشنا شدیم و ازدواج کردیم الان ۸ ماه از عقدمون می گذره و ۵ روزه ازدواج کردیم. تو این ۵ روز مث دوتا آدم مرده هستیم تو خونه بعد این همه مدت و خاطره بهم می گه که منو نمی خواد دوس نداره. باید برم من تحمل ایم زندگی رو ندارم اصلا با من نه عذایی می خوره نه چیزی نه باهام می خندیم اصلا هیچ رابطه زن و شویی باهام نداریم قبل این خیلی باهام خوب بودیم
سلام وقتتون بخیر، ۴ماهه ازدواج کردم باهمسرم الان سخت پشیمونم دوست دارم جدابشم کمکم کنیدممنونتون میشم.بنده بااختلاف سنی زیاد باهاشون ازدواج کردم فکرمیکردم خوشبخت میشم برام خرید میکنه ،حمایت مالی میکنه ،اما پس از وارد شدن به زندگیشون متوجه شدم ادم فوق العاده خسیسه توی عقدنامم فقط تنها یک سکه مهریم کرده اما نوشته ۶۰۰مترزمین بعد مرگش به من برسه شاید من زودتر بمیرم یااینقدر پیربشم نتونم اصلا ازش استفاده کنم حالا باید بتونم خوب بخورم زندگی کنم ،خواهرشم به من گفت به داداشم گفتم پرستار جوان گرفتی بایک سکه مهریه هر وقت نخواستید میتونی بندازیش بیرون حالا حالم دیگه از این زندگی داره بهم میخوره ۴روز از نوروز گذشته فقط توی خونه خوابیده نه مسافرتی نه گردشی
سلام من از همسرم متنفرم نمیدونم چکار کنم سه ماه از عروسیمون شده دو سال با هم نامزد بودیم در زمان نامزدی هم ازش خوشم نمیومد من ۱۹ سالمه و اون ۳۶ سالشه آالان با هم نیستیم اون دور از منه آلمان است من ایرانم الان هیچ علاقه بهش ندارم در زمان نامزدی میگفتم بعد عروسی خوب میشیم آلان بدتر شده حتی از زنگ زدن برش متنفرم چکار کنم؟
سلام منو همسرم ۴ ماه هست که ازدواج کردیم ۶ ماه عقد بودیم و الان ۴ ماه هست که زیر ی سقفیم. یک ماه پیش به من گفت که از ازدواج با من پشیمونه و از همون اول باید میفهمیدیو دلیل تمام بهانه ها و دعوا های دوران نامزدی پشیمونیم بوده من ۲۵ سالمه و خانومم۱۹ سال.منو مانع میبینه برای اهدافی که در مجردی داشته در حالیکه مانعش نشدم.اصلا شوق نداشت و ۹۰ درصد مواقع من حرف میزدم اون کم حرف میزد روز عروسی کسل بود گفت اگه عقل داشتی میفهمیدیهمون روز. ی جوری شدم کسل شدم چکارکنم؟ . ذوق نداره مث تازه عروسها نیست که ذوق و اشتیاق داشته باشه برای زندگی بهش میگم بیا بریم پیش مشاور میگه نمیام. میگه دوست دارم ولی به اندازه ای نیست که تا اخر عمر باهات زندگی کنم.
سلام خسته نباشید. من ۲۷ سالمه ۷ساله ازدواج کردم . شوهرم ۳۳ سالشه ما یه دخترِ ۲ساله داریم. من ۱سال میشه از ازدواجم پشیمون شدم. شوهرم مرد خوبیه کارش خوبه وضع مالیمون بد نیست ولی خوب اصلا احساس میکنم حرف همو نمیفهمیم کلا فازش با من فرق میکنه. خیلی سنتیه خیلی تو مسائل بیش از حد پخته و سن بالا برخورد میکنه . من دوس دارم شوهرم جدید و به روز باشه باکلاس باشه
منو نامزدم تازه ازدواج کردیم اصلا ازشون خوشم نمیاد دوس دارم همیشه باهاش لجبازی کنم تفکراتش برام معنی نداره حرفایی که میزنه اصلا برام اهمیتی نداره و از تنها شدن باهاشون میترسم و حس بدی نسبت به خودش و خودم دارم چون از اول بسم الله بهم گفته بود که من رو بخاطر نیاز های خودش میخواد بخاطر همین ممنون میشم راهنمایی بفرمایید
خسته نباشید حقیقتا حدودا یک ماه ازدواج کردم البته به اسرار خانواده بود البته نمی دونم شاید به خاطر تنهایی سال پیش داشتم تن به این ازدواج دادم نمی دونم چی شد ولی ازدواج کردم ولی اون چیزی که فکرمی کردم نبود به خصوص از لحاظ چهره چون خونواده ام میگفت تو زندگی بیفته خوب میشه ولی حقیقتا دارم دیوونه می شم نمی دونم چه کار کنم گیرکردم نمی دونم چه کار کنم خودم هم عذاب وجدان گرفتم چرااین کارو کردم ممنون میشم من و راهنمایی کنید
من ۵ماهه ازدواج کردم همسرم از هفته اول ازدواج شروع کرد به گفتن اینکه تو عجله کردی ومن عادت به تنهایی خودمو دارم. همش در حال قهر کردن هست دوست داره تنها باشه بهم میگه من ادم ازدواج نبودم تو عجله کردی همش میخواد تو خونه مادرش تو اتاق خودش و یا اینکه ویلای خودش تنها باشه
من چند وقتیه که حس میکنم همسرم چیزی مصرف میکنه اما نمیدونم تفریحیه یا اعتیاد پیدا کرده ، بعضی روزها جوری چرت میزنه که حتی یه بچه هم متوجه حال بدش میشه، در مقابل بعضی روزها به شدت سرحاله شب تا صبح بیداره به شدت تشنه س و دهانش خشکه و دائم اب میخوره، چشماش قرمز میشه خیلی زیاد صحبت میکنه و ضمنا یه بار که بعد از دو شبانه روز متوالی که نخوابیده بود خوابید و من کنارش پایپ و یه فویل خالی پیدا کردم به شدت باهاش برخورد کردم ولی گفت که مال دوستشه و دعوا راه انداخت گفت من نمیدونستم چیه اوردم خونه ببینم چیه من مطمئنم چیزی مصرف میکنه اما نمیتونم ثابت کنم هربار هم داد و بیداد راه میندازه و در اخر منو به شکاکی و بدبینی متهم میکنه. از سال ۹۸ بیکاره تا به حال ۵ تا شغل عوض کرده و هرکدوم نهایتا یکی دو ماه بیشتر دوام نداشته. کارش دولتی بود و باهم همکار بودیم اما باوجود مخالفت من و خانواده هامون از اداره اومد بیرون و بیکار شد ، تمام بار مسئولیت خونه و بیرون از خونه به عهده منه خودم کارمندم دانشجوی دکتری بودم که بخاطر اینکه نتونستم با وجود مخارج زندگی شهریه مو پرداخت کنم مجبور به انصراف از دانشگاه شدم. ایشون مدرکش فوق دیپلم هستش و من با هر سختی که بوده توی این شرایط سه بار واسش کار پیدا کردم اما هربار به یک دلیل و با دعوا سرکار نرفت و ابروی منم پیش فامیل و دوست برد. اوایل از مادرش کمک میخواستم اما هربار که این کارو کردم نتیجه معکوس داشت ، بجز پدر و مادرش با همه اعضای خانوادش قهره .۷ ساله ازدواج کردیم و بجز سال اول ازدواج هیچ وقت دیگه ای یادم نمیاد روی خوشی رو دیده باشم. تابحال یه مسافرت دو نفره با هم نرفتیم ، یک بار وقت مریضی کنار من نبوده و همیشه اینجور وقتا منو میفرسته خونه پدرم تا به قول خودش اونجا بهم برسن
خیلی خیلی خیلی دروغ میگه و در ساده ترین مسائل هم ترجیحش بر اینه که راستشو نگه به شدت بد قوله به عنوان مثال وقتی میگه یک ربع دیگه میرسم من میدونم و مطمئنم که دست کم یک ساعت بعد میاد مسئولیت هیچ چیزی رو بعهده نمیگیره ، زندگی مشترک براش یک بُعد داره و اونم رابطه ی زناشوییه و با عرض معذرت همه ی وقتشو در طول روز پ و ر ن نگاه میکنه .همه ی مطالبی که عرض کردم در حالیه که به قول خودش با عشق و علاقه عجیب غریبی با من ازدواج کرده. واقعا بیان کردن ۷ سال در چند خط غیر ممکنه ، اما من تصمیمم بر جدایی هستش چون هر راهی که بگید رو امتحان کردم به هیچ عنوان هم مشاوره رو قبول نداره و میگه من افسارمو دست کسی نمیدم!!
واقعا دیگه بریدم احساس افسردگی شدید دارم و اخرین باری که از ته دل خندیدم رو اصلا یادم نمیاد. هر مهمونی میریم یا از یه چیزی بدش میاد که یه دعوا راه بندازه یا با چرت زدن و رفتار زننده ش منو شرمنده و خجالت زده میکنه خانواده و اطرافیان من همگی در سطح تحصیلی و اجتماعی بالایی قرار دارن و این رفتارها اصلا براشون قابل درک نیست و همین باعث شده خودمو از همه ی جمع ها کنار بکشم . پدر و مادرم به شدت نگران زندگیه ما هستن طوری که قرص ارام بخش مصرف میکنن اما تابحال برای حفظ حرمت ها یکبار هم با ایشون درباره این مسائل صحبتی نکردن و همیشه احترامش رو نگه داشتن و این در حالیه که خانواده خودش اصلا براش ارزشی قائل نیستن و پدرشون هم درگیر اعتیاده که من این مساله رو تازه متوجه شدم. واقعا دیگه تحمل این زندگی برام غیر قابل تحمله. ضمنا با وجود اصرار ایشون من اصلا قبول نکردم که بچه دار بشیم چون مطمئنم با وجود بچه چندین و چند مشکل به مشکلات فعلی اضافه خواهد شد. واقعا دیگه بریدم و دیگه حتی نفس کشیدن کنارش برام غیرقابل تحمل شده همیشه بدهکاره همیشه بی پوله همیشه منو مجبور به قرض گرفتن از بقیه میکنه و این رفتارها اصلا در شخصیت من نیست. دیگه قادر به ادامه دادن این زندگی نیستم خواهش میکنم راهنماییم کنین ممنونم ازتون
من با خانواده همسرم هیچ مشکلی ندارم از لحاظ عقاید کاملا بهم میخوریم خانواده همسرم بسیار خسیسن و در دوران عقد و آشنایی هدیه ای برای من ندادن هزینه عقد و عروسی هم نصف نصف دادیم. اینه که همسرم از ۳۶۵ روز سال ۲۵۰ روزش رو با من قهر بود مشکل شدید سرمزاجی جنسی داره ماهی یک بار به اصرار من سکس داریم و در کل همسرم برای شوخی همیشه منو گاز میگیره و بدن منو کبود میکنه و در کل اخلاق خوبی نداره. هر موقع اعصابش خورد میشه وسایل شخصی منو میشکنه. اون به دروغ میگه اخلاق من بده برای همین دوست نداره سکس داشته باشه در صورتی که از اول همین طور بود. منم فقط دوسش دارم عاشقش نیستم همیشه به کسی که ۹ ساله عاشقش بودم فکر میکنم
من چند ماه ازدواج کردم خیلی پشیمونم حال خوبی کنار همسرم ندارم حتی دیگه دوسش ندارم انقدر منو تحقیر کرده بخاطر خانوادش منو خورد کرده به احساساتم بی توجه بوده تیکه میندازه توهین میکنه
۶ ماهه ازدواج کردم با همسرم اختلاف دارم و کلا طرز فکرمون باهم متفاوته و هیچوقت هوامو تو زندگی نداشته حس میکنم بدرد هم نمیخوریم
من ۱۰ماهه ک ازدواج کردم اوایل خیلی حسه خوبی داشتم و همیشه کاری میکردم که با شوهرم رابطمون خوب باشه و هیچی نتونه از هم دورمون کنه خونواده ی همسرم هم نسبتا خوب بودن باهام ازشون گله ای نداشتم جز مادربزرگش ک همیشه حرفای زشتو جلوم روم میزد و بی احترامی میکرد میگفتم به شوهرم نگم که این چیزا ارزش نداره ازهم دلخور بشیم ولی خیلی تکراری شد و هرروز بی احترامی میدیدم وقتی به شوهرم گفتم هیچ واکنشی نشون نمیداد حتی میگفت دروغ میگی و دادو بیداد راه مینداخت خلاصه بعد اون همیشه حس میکردم خیلی ازم سرد شده ضدیگه اون ادم سابق نیس بعدها فهمیدم که اون یه زنی رو میخواد ک هیچی نگه فقط کار خونرو بکنه و جلو خونوادش مثه کلفت باشه میگفت زن باید اینجوری باشه چند ماهه ک خیلی سرد شدم از همه چیز هیچ حسی بهش ندارم چون جلو خونوادش دست روم بلند کرد توهین میکرد تو خونمون داد میزد و میرفت وسایل بشکونه الان دیگه نمیخوام برا چیزی که تغییر نمیکنه بجنگم این آدم نشون داده ک چ جور شخصیتی داره هزار بار بهم قول داده ک خوب میشم ولی یه روز بوده و دوباره از نو شروع کرده میخوام بهم کمک کنید