من با شوهرم حدود ۴ ساله که جدا میخابیم بیدار میشیم وزیاد برامون مهم نیست که کجاییمو چیکارمی کنیم. ۱۰ساله که ازدواج کردم و میتونم بگم در این۱۰ سال یک سال اول رو با هم خوب بودیم و با هم میخابیدیم. یه پسر ۸ ساله ام دارم که واقعا از لحاظ روحی میدونم میتونه بفهمه که من و پدرش باهم خوب نیسیم.
شوهرم بااینکه پیش بقیه فکو فامیل خوبه میگه میخنده حرف میزنه تو خونه برعکسه نه حرف میزنه نه چیزی میگه. به حرفم میکشمش ولی بی فایده است وقتی حتی از بیرون میاد تو خونه یه سلام نمیکنه انگار نه خانی اومده و نه خانی رفته.
من از لحاظ جنسی واقعا ازش کمبود داشتم از همون اول زندگی یک بار منو ارضا نکرده و نتونسته منو اروم کنه از هیچ لحاظی. منو از خودش دور کرد جاشو جدا کرد و من از اون موقع تاالان هیچ حسی نسبت به این شخص ندارم.
فقط یک همخونه حساب میاد. گاهی وقتی شده به زور منو میخاد بکشه سمت خودش و رابطه داشته باشه و من تپش قلب میگیرم و حالم ازش بهم میخوره و حس میکنم یک مرد غریبه بهم تجاوز میکنه. فقط به خاطر خانوادم که اصرار میکنن و فکر میکنن خوبه این شخص باهاش زندگی میکنم و به خاطر پسرم دارم تحمل می کنم و به این زندگی مشترک ادامه می دم.
پاسخ مشاور به سوال “من و شوهرم از هم جدا میخوابیم” ” جدا خوابیدن از همسر”
دوست عزیز سلام
بی توجهی مرد به زن در زندگی زناشویی دلایل مختلفی می تواند داشته باشد. اینکه مرد در درون خود مشکلاتی دارد که ممکن است شما از آن مطلع نباشید. این موانع ذهنی که موجب سرد شدن رابطه عاطفی شده ممکن است قبل از ازدواج همراه شوهر شما بوده است و با ازدواج کردن بدتر شده است.
گاهی نیز ممکن است مرد بعد از ازدواج احساس نارضایتی و پشیمانی کند. به عبارتی، ممکن است توقعات مرد از زن در ادواج از طرف مرد برآورده نشده است.
دلیل این سرد شدن و بی توجهی مرد هر چه باشد، اگر این اختلافات به موقع مورد رسیدگی و توجه قرار نگیرد، از عوامل طلاق عاطفی، خیانت زناشویی و جدایی است.
در حقیقت، آنچه شما از رابطه تان توصیف می کنید از نشانه های طلاق عاطفی است. سکوت یک زن در مواجه با سرد شدن رابطه یا نداشتن رابطه زناشویی درست نیست. شما باید از همان اوایل ازدواج که متوجه چنین بی توجهی و بی مهری شدید، موضوع را جدی گرفته و به فکر راه حلی برای بهبود رابطه عاطفی با همسر خود می افتادید.
سکوت و بی تفاوتی زوج با جدا خوابیدن از همسر، هرگز مشکلات زندگی زناشویی را رفع نمی کند. تنها راه حل مشکلات زناشویی برقراری ارتباط کلامی و گفتگو با همسر است. فقط با برقراری ارتباط صحیح با همسر است که می توان از دلایل نارضایتی زن و مرد در زندگی مشترک با خبر شد.
بنابراین تحمل زندگی به خاطر فرزندان نمی تواند واکنش مناسبی در مقابله با این مشکل باشد. شما هم به عنوان یک انسان حق زندگی دارد. نیازهای عاطفی زن در رابطه باید توسط شوهر برآورده شود.
از طرفی همانطور که به درستی اشاره کردید، فرزندان به خوبی اختلاف و سردی رابطه شما را متوجه می شوند و این تاثیر منفی بر روابط آینده و ازدواج شان خواهد گذاشت.
والدین مهمترین الگوی رفتاری برای فرزندان خود هستند. در واقع، فرزند شما با مشاهده چنین رفتار سرد و بی عشق و محبت شما، تعریف اشتباهی از ازدواج و رابطه عاشقانه در ذهن خود ایجاد می کند.
بنابراین طلاق همیشه بد نیست. گاهی شما برای حفظ سلامت روانی و سلامت جسمی خود باید طلاق بگیرید. احساسات سرکوب شده موجب بروز مشکلات روحی و جسمی در شما خواهد شد.
درست است که سالهای زیادی را از دست داده اید اما هنوز هم دیر نیست. شما و همسر تان پس از یک گفتگوی جدی باید در مورد بهبود رابطه یا طلاق یکی را انتخاب کنید.
تجربه نشان داده، در بسیاری از موارد، تصمیم می گیرند به خاطر حفظ اردواج به فکر بهبود رابطه عاطفی باشند. در واقع بین طلاق و بهبود رابطه، گزینه دوم را انتخاب می کنند.
شما نیز ترسها و نگرانیها را کنار گذاشته و قاطعانه در مورد تصمیم خود برای جدایی یا بهبود رابطه همسر خود را مجبور به انتخاب کنید.
سلام روز بخیر من الان حدود ۹ ازدواج کردم پسر دونیم سال دارم از اولش شوهر ترامادولی بود واسه ترکش متادونی شده الان ۴ الی ۶ ساله میخوره و هرشب و هرشب از سرکار میاد یه گوشه میشینه و مثله مدل معتادا در حال چرت زدن و کلا جاشو هن جدا کرده چند ساله که تنها میخابم الان با پسرم میگه که مردها راحت طلبن هر بخان میخابن و رابطه هم سه ماه یبار بی کیفیت میخام جدا شم ولی جایی رو ندارم و نه کسی رو و نع پولی و نع حرفه ای دارم دیونه میشم یه همدم ندارم باهاش حرف بزنم خانوادمم نمیدونن چون فرقی هم نداره چون با یه حالت تو اضافی هستی شوهر دادن و معرف خالم بوده نع پولی نه خونه ای نع ماشینی هیچی نداشت و نداره واقعا موندم چکار کنم شب وروزم شده گریه کردن و تنهایی داره خفم میکنه جرات ندارم باکسی ارتباط بگیرم که یه وقت نهاد بیاد خونم که توانایی پذیرایی ندارم و همیشه خستم و بی حوصله شدید که حال بازی با بچمم ندارم و خیلی پشیمونم که چرا بچه اوردم انکار مثله یه خواب بوده این خریت من تو این وضعیت بچه اوردن و این بچه هیچ عشق و محبتی رو نمیبینه که بخادم یاد بگیره
سلام خسته نباشید ..من و همسرم ب مدت یک سال است ک جدا از هم میخوابیم هردو هیچ تمایلی ب رابطه نداریم همسرم ۱۳ سال از من بزرگتره من هیچ حسی ب ایشون نداشتم و ندارم ازدواج ما کاملا صنتی بود ما ب خاطر دوتا دخترامون فقط کنار هم زندگی میکنیم و مجبوریم ک هم خونه باشیم ممنون میشم راهنماییم کنید آیا ما الان شرعی دیگه زن و شوهر نیستیم؟
من ۷ساله ازدواج کردم اما احساس میکنم دچار طلاق عاطفی شدم و ۲ ساله که جدا میخابم و چند ماهه ک نمیتونم با همسرم رابط داشت باشم بهم نزدیک میش حس تجاوز زوری دارم گریم میگیره میخام جدابشم چون خیلی دارم اذیت میشم اما همسرم اصرار ب ادامه زندگی دارد چطوری راضیش کنم ب طلاق
سلام وقت بخیر خانومی متاهل و دارای دو فرزند هستم شوهرم خیلی سرده اصلامحبت و احساس و ناز و نوازش نداره مدتی ک زیر و رو کردم و ایشون گفتش که با اصرار و پیشنهاد با من ازدواج کرده و اصلا صحبت عشق و دوست داشتن نبوده ،والان ۳ سالی ک جدا میخوابیم و رابطه ی عاطفی نداریم و شاید ده روز یا دوهفته یک بار رابطه داشته باشیم اونم خیلی زود ودر حد چند دقیقه ، بهش نیازامو گفتم ک باید چطور باشه و اینا ولی متوجه شدم ک وقتی کسی کسی رو دوست نداره نمیتونه تغییر کنه دوست دارم منو دوست داشته باشه بغل کنه واقعا نیازامو براورده کنه ولی نمیکنه دوس دارم با کسی زندگی کنم ک براش مهم باشم ازم تعریف کنه و….،ولی اینجوری نیست از یه طرفی با وجود دوتا بچه ،نمیدونم چیکار کنم ،
من سه سال پیش یه خونه خریدیم که از شوهرم خواستم اونو به نام من بزنه اول قبول کرد ولی بعدازد زیرهمه چیز الان هرزگاهی منوکتک میزنه دوتا بچه دارم نمیخوام اونا از دست بدم الان چندسال از هم جدا میخوابیم الآنم چندماه که اصلا رابطه نداریم چکارکنم؟
سلام شوهرم همه فکر کار وپوله اصلا ازش محبت نمیبینم جدا از من میخابه هرگز من رو آغوشش نگرفتع بدنم سرده دلم میلرزه ودلم شکسته چیکار کنم منو زجر میده میگه منو نمیخاد
سلام مدت نه ماه میشود که خانوم بنده قهر کرده وجدا می خوابد اما دریک خانه باهم زندگی می کنیم همه اقوام فهمیده اند برایم سخت شده ازراههای زیادی جلو امدم اما فایده نداشته محبت کردم مهریه رادادم فایده نداشت اما تصمیم قطعی برای جدای ندارد مدت ۲۰سال باهم زندگی میکنیم اما علاقه ای ندارد به خاطر فرزندم ناراحت هستم عشق ما یک طرفه است راهنمایی کنید
سلام خسته نباشید ۴ ساله ازدواج کردم بچه ام ندارم همسرم جدیدا از چیزی که ناراحت میشه جاشو جدا میکند و جدا میخوابه خیلی هم بهش گفتم ابن رفتار درست نیس حتی اگر ناراحتیم باید کتار هم بخوابیم ..متاسفانه هم جدا میخوابه هم برای رابطه پیش قدم نمیشه با اینکه میدونم دویت داره چند بار پیش قدم شدم بعد دیدم نه آورده دلیلش ام عین بچه هاس میگه چون از فلان رفتارت ناراحتم فعلا رابطه نداریم تا بدونی من چجوری میتونم حس امو کنترل کنم ..منم بهش گفتم که این رفتارت رفتار درستی با زنت نیس زن و شوهریم زندگی مشترک که شوخی نیس اصلا متوجه نمیشه یه وقت میبینی یه هفته گذشته …البته وقتی این رفتارارو میکنه خیلی سرد میشم دلم میخواد هیچ اهمیتی ندم حتی اگر یه سال طول بکشه چون از چشمم میوفته با این رفتارای بی منطق و غرور امیزش
راستش سالیان ساله که همسرم به بهانه های مختلف مثل کمر درد و چیزهای دیگه جای خوابشو جدا کرده از وقتی که پسرم به دنیا اومده که البته 7 ساله دیگه بهانه ی خوبی دستش اومده که میگه پیش بچه باش. راستش در ماه یک یا دوبار رابطه داریم که راستش کلافه میشم و احساس بدی بهم دست میده که فقط برای اون کار منو میخواد فقط در موقع نیاز کنارم میخوابه که البته بعد سکس هم ازم جدا میشه و واقعا این کارش منو عصبانی میکنه و مدام پرخاشگر شدم و فکر میکنه که اگر کار خونه انجام بده من راضی میشم بارها باهاش حرف زدم و قول داده درست میشه ولی هر بار معذرت میخواد ولی دوباره یک هفته بعدش دوباره کارش تکرار میشه و همش بهش میگم بزار بچه رو از خودمون جدا کنم ولی راضی نمیشه میگه باید پیشت بخوابه انگار از خداشه اون پیش من بخوابه
باسلام چراپاسخ نداره؟
ندا ذوالفقار ۴۷ساله متاهل فوق دیپلم حسابداری ۲۱ساله ازدواج کردم و از روز اول تنها بودم هیچ تصمیمی نمیتونم بگیرم خیلی بز دل هستم یه دختر دارم ازدواج کرده الان تنها تر شدم الانی که بیشتر باید همسرم باهام حرف بزنه محبت کنه هیچ مشکل من از روزیکه ایشون کمر درد گرفت جاش جدا کرد ۱۱سال تنهایی خوابیدم دم نزدم ولی خسته شدم نمیدونم چه کنم
من و شوهرم الان دو هفته س که باهم خیلی سر سنگین حرف میزنیم و جای خوابمون جدا شده. سر اینکه رفتیم خونه پدرشوهرم تو راه یه بگو مگو کوچیک سر یه چیز الکی داشتیم بعدش اونجا جاشو جدا کرد تو حال خوابید منم گفتم نیای سر جات دیگه نگاتم نمیکنم ولی اصلا توجه نکرد برگشتیم خیر سرم خواستم ناز کنم اومد طرفم گفتم ازم فاصله بگیر و واقعا اینکارو کرد الان دوهفته س حتی نمیاد نزدیکم. همیشه قهر میکنیم من اول پیش قدم میشم دوست دارم یبارم اون پیش قدم شه ولی غرور مسخرس نمیذاره. الان باید چیکار کنم