خانه / مشاوره خانواده پرسش و پاسخ مشکلات زن و شوهر در زندگی زناشویی / شوهری که پشت زنش نیست| طرز برخورد با شوهر وابسته به خانواده
مشکلات با خانواده همسر
مشکلات با خانواده همسر

شوهری که پشت زنش نیست| طرز برخورد با شوهر وابسته به خانواده

طرز برخورد با شوهر وابسته به خانواده

سلام وقتتون بخیر. ببخشید من شوهرم شدید وابستگی به خانوادش داره و مداوم خبرهای خونه رو به اونا اطلاع میده وخانوادش دخالت در زندگی ما میکنن اما اون نمیتونه جلوشون خانوادش وایسته. بگید چیکارکنم وابستگی شوهر به خانواده کم بشه؟ چطوری شوهر وابسته به خانوادش رو عاشق خودم بکنم؟

پاسخ مشاور به چطور وابستگی شوهر را به خانواده اش کم کنیم

می‌فهمم که در شرایط سختی قرار گرفتید و حس می‌کنید که همسرتان خانواده‌اش را در اولویت می‌گذارد و اهمیت بیشتری برای آن‌ها قائل است. می‌فهمم که چقدر رفتار همسرتان شما را آزار می‌دهد؛ اما اول‌ازهمه باید این را مدنظر داشته باشید که همسرتان با شما خصومت شخصی ندارد و به این روند عادت کرده است که البته مسلماً باید تغییر کند. گویا همسرتان از اینکه بدون خانواده‌اش تصمیمی بگیرد می‌ترسد و خود را ناتوان می‌بیند.

مشاوره رایگان

چه کارهایی می‌توانید برای مدیریت وابستگی همسرتان و دخالت خانواده همسرتان انجام دهید؟

  • 1- روی رابطه‌تان متمرکز شوید؛ یعنی به‌جای اینکه تمرکز خود را بر این بگذارید که من از این موضوع ناراحت می‌شوم سعی کنید همسرتان را به این آگاهی برسانید که رفتارش چه آسیب‌هایی برای رابطه‌تان دارد. شما اکنون یک خانواده هستید و باید مرزهای رابطه را حفظ کنید. این رابطه حرمت دارد و هیچ‌کس به‌اندازه خودتان نمی‌تواند در حل مسائل و مشکلات زندگی‌تان به شما کمک کند. حتی مشاور خود شما را برای تغییر فعال می‌کند و الا تا زن و شوهر نخواهند مشاور هیچ کاری از دستش بر نمی‌آید.
  • 2- همسرتان را متهم نکنید و سعی کنید او را درک کنید. همان‌طور که گفتم همسرتان احساس می‌کند در حل مسائل بدون کمک خانواده‌اش ناتوان است؛ بنابراین شما می‌توانید در مواردی که به‌صورت مستقل عمل کرده است دست بگذارید و از نحوه عملکردش تعریف کنید و این حس را برای ایجاد کنید که فرد توانمندی است.
  • 3- به خانواده همسرتان همواره احترام بگذارید و عیب‌جویی نکنید. شما و همسرتان اگر روی خود کار کنید و احساس کنند خودتان از پس مسائلتان برمی‌آید اجازه دخالت به خانواده همسرتان ندهید مطمئن باشید آنها دخالت نمی‌کنند؛ بنابراین تمرکز خود را تنها روی رابطه و همسرتان بگذارید. نگذارید همسرتان حس کند خصومت خاصی با آنها دارید.
  • 4- مشورت از یکدیگر و استقلالتان را از مسائل کوچک شروع کنید. اهداف مشترکی در نظر بگیرید. مثل اینکه با یکدیگر سوپرمارکت بروید و با مشورت یکدیگر برای خانه خرید کنید.

مطالب مرتبط: فرق گذاشتن بین عروس ها

شوهرم خانوادش روبه من ترجیح میده

سلام وقتتون بخیر. در مورد همسری که خیلی رو خانواده اش حساس هست و همین باعث تنش در منزل میشه باید چکار کرد؟
مثلا وقتی میخوای حرفی در مورد خانواده همسرم صحبت کنیم انگار میخوای در مورد پیامبر حرف بزنی. همیشه همین طور بوده و همین حساسیت بیش از حد نسبت به خانواده اش باعث میشه که من احساس کنم به من یا بچه هام بی احترامی میشه. مثلا ساعتها پای صحبت خانواده خودش می‌شینه ولی حوصله گوش دادن به حرف و درد ودل ما رو نداره. ما که میگم من و بچه ها. این که این حساسیت در طول یکسال هست که بیشتر شده، به علت فوت پدرشون و من خیلی ناراحت میشم. هر وقت به صورت جدی راجع به موضوعی میخوام باهاش صحبت کنم، بحث رو عوض میکنه و به شوخی و خنده تمومش میکنه بدون نتیجه گیری و همین باعث ناراحتی من شده. با وجودی که خیلی دوسش دارم ولی بعضی موقع ها دوست دارم نباشه. در ضمن وقتی هم که هست همش درگیری ذهنی خانواده اش رو داره،که الان فلانی کجاش درد میکنه،شوره اینو بزنه،اونو بزنه. از بس این رفتارها رو تکرار کرده، حاضرم بره با خانواده خودش زندگی کنه….بهرحال که خیلی حساسیت بیش از حد داره، تا حدی که بچه هام هم متوجه شدن. این موضوع رو وقتی هم بهش میگم قبول نمیکنه.

مطالب مرتبط: سیاست های عروس برای مادر شوهر

پاسخ مشاور به سوال ” شوهرم به خاطر خانوادش با من دعوا میکنه”

باسلام و وقت بخیر خدمت شما بانوی محترم
بابت این سالها که بنابه گفته شما همسرتون همدلی با شما نداشته و گویا دچار احساس ناامیدی از ایشون شدید و به نوعی باعث بوجوداومدن احساس تنهایی در شما شده،قلبا متاسفم.
ولی برای درد و دل کردن با آقایون چند نکته روبه عرضتون میرسونم: اکثریت آقایون از هم صحبتی با همسرشون بابت شنیدن مشکلات زندگی به شدت فراری هستند چون احساس میکنند که شما با بیان دردها به ایشون منتقدید یا به ایشون اعتماد ندارید که به مرور زمان مشکلات رو حل خواهند کرد یا این که احساس میکنند اینقدر قوی نبودند که تا به الان این مسائل حل نشده و شوخ طبعی یا به ظاهر بیخیال موضوع شدن راهکاری هست که میخواهند ازین فشار رها شوند.
اگه نحوه بیان و زمان و شرایط رو درست به کار بگیرین میتونین درد و دل کردن رو انجام بدین که البته نیاز به آموزش کوتاهی داره.

بعد  این که تقریبا بسیاری از زوجین انتقاد به خانواده شون رو انتقاد به خودشون میدونن. احساس عزت نفسشون تحت تاثیر قرار میگیره و همین باعث لجبازی شوهر یا مقابله به مثل میشه. بنابرابن اگر رفتاری هست که همیشه از سوی خانواده همسرتون آزارتون داده طی این سالها بررسی کنین تا به الان خودتون چه کردین، برای بهبود این وضعیت بدون مشارکت همسرتون.
حتی میتونین برای رفتارهای متفاوت اثرگذارتر در ارتباط با موضوع آزار دهنده بطور ویژه از یک مشاور متخصص راهنمایی بگیرید و به این ترتیب مدیریت این مساله رو خود به عهده گرفته و انتظاری از همسرتون نباشه این امر موجب افزایش اعتماد به نفس خودتون شده و حتی موجب صمیمیت بیشتر با خانواده همسر.
در واقع شما نسبت به رفتارخانواده همسر گلایه مند هستین بنابراین بالغانه هستش که خودتون اقدامات مناسب داشته باشید و انتظار نداشته باشید همسرتون خانوادشون رو تنبیه ،ترک یا کنترل کند.
در عوض بر نکاث مثبت خانواده ایشون اول در ذهن و قلب خودتون شاکر بوده و ناخودآگاه در ارتباط با همسرتون هم قدر دان میشوید و در واقع اون گارد همسر هم شکسته میشه و علنا خودشون به مرور زمان رفتارمتعادل تری نسبت به خانواده خواهند داشت.
این که ایشون همش دغدغه و نگرانی خانواده رو دارند، بعد از فوت پدر بعنوان برادر بزرگتر، حس مسئولیت پذیری ایشون رو درک کنین که تلاش برای جبران نقش پدر رو دارند. اگر هم نسبت به سایر برادرهای بزرگتر ایشون این ویژگی رو دارند، میتونین با سایر برادرهای بزرگتر ایشون گفتگو کرده و مشکلات و نگرانی های ایشون رو انتقال بدید و ازشون یاری برای تقسیم کارها و برنامه ریزی برای پیگیری نیازهای خانواده بدون وجود پدر رو داشته باشن.
تشویق همسرتون در جلسات زوج درمانی بابت بهبود رابطه عاطفی با همسر راهکار مناسبی برای رسیدن به شرایط متعادل و آرامش در زندگیتون هست.

شوهرم اولویت اولش خانوادشه

من ۱۸ سالمه ۱۵ سالگی رفتم خونه خودم. دوران عقد خیلی خوبی داشتم اما وقتی رفتم خونه ی خودم تازه فهمیدم چه همسر و چه خانواده ای داره.خیلی خیلی همسرم به خواهرش وابسته ست. همسرم ۳۰ سالشه خواهرشم 33 ساله.حرف حرف خواهرشه.اون برا زندگیمون تصمیم میگیره.خونش کنار خونه ی ماست .همسرم روزی نیست که‌خونه ی خواهرش نره .کلا بیشتر وقتشو با اونا میگذرونه. من هیچ محبتی از همسرم نمیبینم. من خیلی دوسش داشتم اما الان هیچ مهری نداره. یه دختر یک سال و نیمم دارم.تصمیم گرفتم جدا بشم. اومدم خونه مادرم. اونم دوسم نداره چون چند دفعه که با داداشو باباش اومده .میگه بچمون بده مهرتم نخواه طلاقت میدم.

مطالب مرتبط: نکات مهم همسرداری

پاسخ مشاور به سوال شوهر وابسته به خواهر

تشکیل خانواده بین زن و مرد یک حریمی به وجود میاره که ایجاب میکنه زن و شوهر محرم و مرهم رازها و مسائل همدیگر باشند. هرگونه دخالت خارجی حتی از طرف نزدیک‌ترین اعضای خانواده مثل مادر یا دخالت خواهر شوهر باعث بر هم خوردن تعادل خانواده میشه مگر اینکه در حد نظر خواهی و با توافق زن و هم مرد باشه.
اتکا به نظرات خانواده عموما به دو دلیل اتفاق میوفته‌. همسر شما یا دچار وابستگی و عدم استقلال فکری هستند یا نظرات خواهرشون به عنوان یک مشاور خوب در نظرشون میاد که سعی می کنند از ایده‌های ایشون استفاده کنند.
در هر دو صورت کاری که شما لازمه انجام بدید این هست که توجه و اعتماد همسرتون رو به سمت خودتون جلب کنید و همچین در کنار این جلب اعتماد همسر و توجه از انجام کارهایی که موجب کمرنگ تر شدن اعتماد شوهرتون میشن هم پرهیز کنید.
اینکه شما مدام درباره وابستگی شوهر به خواهرش بحث کنید باعث میشه که همسرتون فکر کنه شما از روی حسادت اینکار رو انجام میدید؛ بنابراین سعی کنید به طور واقع بینانه به همسرتون مشورت بدید و حتی اگر گاهی نظرات شما مطابق با نظرات خواهر ایشون هست هم عیبی نداره که بیانش کنید. اینکار باعث میشه همسر شما متوجه این بشه که شما خیر و صلاحش رو میخواید و شما هم به عنوان شریک زندگی ایشون مشاوره دهنده خوبی هستید. اگر اینکار رو به درستی انجام بدید شوهر شما ترجیح خواهد داد که با همسرش همفکری کنه بجای خواهرش.
علاوه بر این ممکنه بخاطر یک سری کارکردهای مختل بین شما و همسرتون این وضعیت تشدید شده باشه که همسرتون ترجیح داده با شخص دیگه‌ای مشورت کنه‌. مثلا سرکوفت زدن یا دست کم گرفتن یا مدام ملامت کردن میتونه از دلایل فاصله گرفتن باشه‌. بهتره که شما این ویژگی‌های مخرب رو در رابطه رو بررسی کنید و اگر حس کردید که تو مکالماتتون با همسرتون اونها رو به کار میبرید سعی در اصلاح اونها کنید.
شما میتونید طی گفت و گوهاتون احساساتی که دارید رو ابراز کنید و بگید  که حس میکنید کمتر از گذشته به شما محبت و توجه میشه و از همسرتون بخواید اگر این مسئله علتی داره به شما بگه و شما حتما به مسئله‌ای که موجب اذیتش شده توجه خواهید کرد. باید توجه کنید که این گفت و گوها نباید تبدیل به بحث یا رفتارهای پرخاشگرانه بشن و باید صبوری و محبت و توجه به خرج بدید.
به عنوان توصیه آخر در صورت همراهی همسرتون کمک گرفتن از یک مشاور خانواده خوب هم میتونه تاثیر بزرگی در ترمیم رابطه و استقلال در تصمیم گیری‌های همسرتون داشته باشه‌. مشاور خانواده میتونه با بررسی سیستم خانواده شما و کودکی همسرتون علت مشکلات فعلی شما رو شناسایی کنه و راه حل هایی برای اصلاح رابطه پیشنهاد بده و خودش هم بر روند تغییرات رابطه ناظر باشه.
موفق و پیروز باشید.

کوشا کوچک آملی
کارشناس مشاوره باما

مطالب مرتبط: چگونه به همسر خود محبت کنیم

346 دیدگاه

  1. سلام من تو عقدم و با شوهرم جای مادر شوهرم و خواهر شوهرم دعوامون شد من نه فحشی دادم نه هیچی فقط صدام رفت بالا و شوهرم و خانوادش منو از خونه بیرون کردن حالا شوهرم میگه تو مقصری و باید بیای معذرت خواهی کنی شوهرم میگه تو زنی و حق هیچ تصمیمی نداری و مشاوره هم نمیاد نمیدونم واقعا

  2. زیور رحمانی نژاد روان شناس بالینی

    دوست عزیز شما همان موقع که وارد بحث شدید باید با روش جراتمندانه جواب پدر یا مادرشوهرتان را می دادید. همان موقع جواب مناسب ندادید، از همسرتان طلب کار شدید و خشم و کینه از همسر و پدر و مادرش به دل گرفتید. معلوم هست پدر همسرتان به راحتی تحت تاثیر دیگران قرار می گیرد، پس با روش جراتمندانه در مقابلش رفتار می کنی ، خواهی دید کم کم از شما خوشش می آید. پس تنفر را از وجودت دور کن، مرتب نشخوار نکن، هر موقع فکر ها به سرت آمدند فرض کن تکه های ابری از بالای سرت عبور کردند، سعی کن هر کاری انجام می دهی ذهنت منحرف نشود و ذهنت را به این کار متمرکز کن . بعد از این هم در مراودات اگر مشکلی پیش آمد، خشم خودت را کنترل می کنی، احترام می گذاری و حرفی که در دل داری می زنی تا تبدیل به کوه خشم و نفرت نشود و خودت را از پا درنیاورد.‌ با آرزوی صبر و سلامتی برای همه دوستان

  3. سلام من دو سال ازدواج کردم جفت خونه پدر شوهرم نشسته م شوهرم از نظر رابطه جنسی سرد زود انزالی شدید داره به خانوادش وابسته س ی جورایی بچه ننه س میگه نمیام خونه بابات خوشم نمیاد .مهرومحبت نداره از نظر عاطفی خیلی سرده نمیاد بریم سفر

  4. سلام خسته نباشید،من مشکلم اینه همسرم خانوادش وبه من ترجیح میده مثلا من یروزمیگم خستم نمیتونم بیام خونه برادرات میگه نه بایدبریم خواهرش بگه بیادنبالم من وببرجایی بایدحتمابره اصلا به نظرمن احترام نمیزاره خانوادش توهمه چی دخالت میکنن اونم باحرف اوناتصمیم میگیره به خودم وخانوادم اصلا احترام نمیزاره سرخانوادش بامن درگیرمیشه واینکه ماسنتی ازدواج کردیم و۱۵سال هم فاصله سنی داریم من قلبم یکم مشکل داره ولی اصلا اهمیت نمیده وهمش اذیتم میکنه یه بچه یکساله هم دارم واقعاخسته شدم نمیدونم چیکارکنم

  5. من یک سال و چند ماه هست که با شوهرم زندگی مشترکمون رو تشکیل دادیم قبلش ۸ ماه نامزد بودیم. طبقه بالای خونه پدر شوهر و مادر شوهرم زندگی میکنیم. از همون اول زندگی وابستگی مالی و عاطفی شدیدی به خانواده ش داشت با اینکه خودش در آمدش بد نیست. اوایل چون خیلی حرف همدیگر رو نمی‌فهمیدیم مدام جر و بحث داشتیم. در حد دو هفته یکبار که هر دفعه با بالا رفتن صدای ما مادرشوهرم بالفور خودش رو به طبقه بالا میرسوند و در اکثر مواقع حق رو به پسرش میداد در حالیکه حق با من بود. چند بار نذاشتم دخالت کنه و از خونه بیرونش کردم که متاسفانه منجر به بدتر شدن ماجرا شد. الان کم کم حرف همدیگه رو میفهمیم و رابطه مون خوب شده. تونستم قانعشون کنم که طبقه بالا خودم پخت و پز کنم اما متاسفانه شوهرم هیچ خریدی برای خونه نمیکنه و همش میگه هر چی نیاز داری از پایین بیار و اینکه موقع استراحت کردن ظهر همش میگه پایین می‌خوابه. اصلا هم به من توجهی نمیکنه که ناهار پختم و منتظرش هستم تا بیاد بخوریم و بخوابیم. با اینکه طبقه پایین به شدت پر رفت و آمد هست و سرو صدا زیاده اما اونجا خوابیدن رو ترجیح میده. هر وقت ازش می‌خوام چیزی برام بخره مثلاً لباس میگه فردا با مادرم برو بازار و بخر. من واقعا خسته شدم چون دوست دارم شوهرم برام لباس انتخاب کنه و خودش برام همه چیز بخره اما متاسفانه خیلی خسیسه و فکر می‌کنه اگه من با مادرش برم خرید خیلی جلو میفته در حالیکه در آمدش واقعا عالیه و همیشه هم از در آمد زیادش تعریف می‌کنه. مدام جلوی داماد هاشون از خودش تعریف می‌کنه برا خانمم فلان مانتو رو خریدم فلان غذا رو خریدم در حالیکه نصفش رو دروغ میگه و نصف دیگه هم با پول باباش بوده. من هم تعریف دست و دلبازیش رو همه جا میکنم و به روش نمیارم که خسیسه چون به این کلمه حساسیت داره. جالب اینه که در مقابل تمام این مشکلات مادرشوهر و پدر شوهرم حس میکنم دارن به ما خوبی میکنند که نمی‌زارم آب تو دل بچشون تکونی بخوره

  6. سلام.. خسته نباشید.. من نزدیک 4 ساله ازدواج کردم.. 3 سال عقد بودیم و الان 9 ماهه که عروسی کردیم.. تو این مدت، خیلی با همسرم دعواها و بحثها داشتیم.. خیلی دلم شکست ازش.. همیشه تو تنهایی خودم گریه میکردم و به هیچ کسی نمیگفتم.. همسرم قبلا گفته بود که خونه مستقل میگیره حتی اگه اجاره ای باشه، اما خواهرش با یکی تو شهر دیگه ازدواج کرد، و چون اینا همین یه دختر و پسر هستند و پدرشون مریضه، گفت من باید با بابام زندگی کنم.. طبقه بالاشون.. من خیلی مخالف بودم،. هیچ وقت دوس نداشتم با پدرشوهر و مادرشوهر، یه جا زندگی کنیم.. تو یه ساختمون.. من گفتم مخالفم و نمیخوام.. گفت خب اگه مخالفی باید یه تکلیفی مشخص کنیم که ببینیم اصن میتونیم با هم زندگی کنیم یا نه.. همین حرفش باعث ترس من شد و قبول کردم بیام اینجا.. ولی با نارضایتی تمام.. این مدت که اینجا زندگی می‌کنیم، من هربار میرم پیش مامانش، یه سری بهشون بزنم، یه تیکه ای، کنایه ای بهم میزنن، یه بی احترامی میکنن، یه دخالتی میکنن.. من جواب نمیدم که حرمتا شکسته نشه و همش تو دلم نگه داشتم و به همسرم نگفتم.. همین امشب جلو همسرم، مسئله ای به وجود اومد که منظورشون این بود پسرشون که همسر من باشه، وظیفه ای در قبال کمک کردن به من در خونه نداره و من خودم به تنهایی باید همه کارها رو بکنم(کما اینکه من خودمم سرکار میرم از صبح تا شب و خرج خودمو میدم و اگه همسرم نیاز داشته باشه، کمکش میکنم و اونا اینو میدونن..).. من بازم جوابی ندادم و اومدم به همسرم گفتم،.. و گفتم چقدر ناراحت شدم، اون حقو به مامانش داد.. گفتم ما باید از اینجا بریم چون من دارم تحمل میکنم و میترسم یه روز تحملم تموم بشه و با مامانت دعوام بشه، گفت اگه دعوات بشه، یه اتفاقات دیگه میفته.. و سمت مامانم هستم و نمیگه بیا بریم دکتر.. الانم که فهمیدم پشتم نیست تو هیچ شرایطی.. حس میکنم واقعا هیچ محبتی ازش تو قلبم ندارم و اصن واسه چی ازدواج کردم.. خسته ام خیلی..

  7. سلام و عرض ادب.در خانواده من در هر شرایطی به هم کمک میکنیم و یک برادر زاده دارم که یتیم است.من اگر ۱۰ بار برای بچه ام کاری میکنم یک بار برای برادزاده ام کاری کنم زنم تا یک ماه خونه رو به هم میریزه.الان ۷۰ میلیون خرج خانه ام کردم.برادرزاده ام گفت عمو پله های خانه من را هم درست کن وقتی فهمید علم شنگه به پا کرد.حتی یک بار برادرم که مریض بود که بعد به رحمت خدا رفت من مداوم دکتر میبردمش(ولی واسه زنم کم نمیزاشتم)پدر خانمم به جای اینکه بگه افرین به دامادم گفت تو حق نداری برادرتو دکتر ببری!!حتی برادرهای خانمم یک بار یک هزاری به خواهرشون یا بچه هام کمک نکردن ولی خواهرم و یا برادرم مرتب واسه بچه هام چیز میخرن.حتی برادرزاده ام رفته بود مشهد واسه دخترم جوراب خرید با اینکه ۹ سالشه برادزاده ام.
    لطفا بگید چکار کنم

  8. همسرم نمیزاره برم خونه بابام وقتی امروز برم برای فردا نمیزاره دیگه برم میگه تازه اونجا بودی ولی باید هروز از صبح تا شب خونه مامانم باشی چون تنهاست نمیدونم چیکار کنم همیشه میگه مامانم مامانم یچیزی هم بهش میگی بر میخوره و قهر میکنه و من باید نازش رو بکشم

  9. همسر من وابسته به مادر هستن.و حتی به خاطر مادرش حاضر هست از من و بچمون دل بکنه و بذاره بره.به قول خودش مادرش خط قرمزش هست و بسیار دهن بین مادرش هست.ما سه ساله ازدواج کردیم و تو این مدت همش سر لوس بازیای مادر شوهرم و وابستگی های شوهرم جروبحث داشتیم تا جایی که گفته من نباید خونه باباش برم و اون هم به خاطر اینکه من نمیرم خونه باباش خونه پدر و فامیل من نمیاد.خانواده هامون شهرستان هستن و خودمون تهرانیم.من موندم باید چکار کنم اصلا برم خونه پدرم؟چون برام سخته اینجوری.تنهایی رفت و آمد کردن. مادر شوهرم شهر دیگری هست ولی با تلفن هر روز در تماس هستن.اگر ساعت تماس همسرم دیر بشه خودش زنگ میزنه.تو این سه سال زندگی نشده روزی که همسرم به مادرش زنگ نزنه، تحت هر شرایطی باید زنگ بزنه و گزارش روزانه زندگیم به مادرش بده. پدر شوهر دارم اون آدم خوبیه ولی اختیار زندگی دست مادر شوهرم هست که یک زن زورگو و تندمزاجیه. خیلی خودخواه و حالت مدیریتی داره.دوست داره امر و نهی کنه.با کی برید با کی بیاین، به کی زنگ بزن و ….شوهرم خیلی به حرفاش گوش میده و کاراش می‌کنه.از بچگی براش کار می‌کرده و بله قربانگوش بوده و خیلی توقع ایجاد کرده و همسر من برای مادر شوهرم نقش شوهر داره.اینقدر که نسبت به اون احساس مسئولیت داره نسبت به من و بچم نداره.مادر شوهرم از لحاظ جسمی سالمه و 60سالشه ولی شوهرم همش میگه پیر و ناتوان من باید کمکش کنم.وقتی می‌رفتیم اونجا فقط در خدمت مادرش بود.مادرش بهش گفته شما اونجا پیش همید اینجا که میاین دیگه واسه ما باش. مادرشوهرم دختر نداره خواهرم نداره و در کودکی هم پدرش از دست داده و خیلی هم زبون چرب و نرمی داره.از این مسائل سواستفاده می‌کنه و میگه خیلی سختی کشیدم و … شوهرم احساسی میکنه. پدر شوهرم میگه شوهرم بیسته اونم حرف مادرشوهرم میزنه ولی اون حاضر به خاطر زندگی بچش از خواسته هاش کوتاه بیاد ولی مادرشوهرم اصلا حاضر زندگی بچش به هم بخوره ولی پسرش ذره ای از توجهش بهش کم نشه. شوهرم بارها شاهد دروغگویی هاش بوده و دروغاش واسش رسوا شدن ولی بازم حرفاش باور می‌کنه و وقتی یه چیزی من میگم میگه تو دروغ میگی

    • دوست من مادر شوهر شما یه آدم رها شده بوده ، برای جبران آن سفت و سخت به بچه اش چسبیده طوری که همسر شما هویت مستقلی از خودش نداره، خودش را هنوز جزئی از مادرش می دونه، حاضر هست هر کاری براش بکنه ، حق و حقوق خودش را نمی شناسه، حتی حاضر هست خودش و شما را قربانی مادرش کنه، باید یه جایی سرش محکم‌به سنگ بخوره شاید به خودش بیاد، اگر راضی می شن، شما ببرید پیش درمانگر ، اینقدر وابسته اند که نه خودشان را می شناسند و نه توانمندی خودشان را باور دارند، حتی ممکنه همسرت ندونه از چی خوشش میاد ، کدام غذا را دوست داره، چه لباسی باید بپوشد. می دونم زندگی را به کامتان زهر کرده حالا خدا را شکر قهر دیگری هستند هر چه همسرت ازش دور تر باشه امیدی هست که اصلاح بشه اما اگر مرتب ادامه بده همین طور خواهید بود.اکثر وسواسی ها اول فکرهای وسواسی سراغ شون میاد، فکر هایی که خیلی ناخوشایند هست و تحمل آن را ندارند احساس می کنند اگر این فکر را بکنند انگار که همان کار را کردند، مثلا کشتن کسی تو ذهنش میاد و برای فرار از اون فکر دست به عمل وسواسی می زنه؟ منظورم این بود راجع به فکرش هیچ وقت با شما صحبت نکرده؟

  10. سلام خواهش میکنم منو راهنمایی کنید، من و همسرم سر خونواده همسرم دعوامون میشه (ماطبقه بالای خونه مادرشوهرم میشستیم که جداشدیم و از وقتی که اومدیم خونه خودمون دعواهامون بیشتر شده همسرم فک می‌کنه من اونو ازخانوادش جدا کردم چون راضی به مستقل شدن نبود و همش اصرار من بودو حالا کینه به دل گرفته)، شوهرم خیلی دعوارو کش میاره و به اصطلاح کینه ایه، الان یه هفتس یه کلمه بامن حرف نزده، همیشه من میرفتم سراغش و اروم حرف میزدم و سعی میکردم دعوا تموم شه ،همش قهر می‌کنه و سرد و بی محبت میشه و فاصله میگیره و اصلا حرف نمیزنه ، همیشه وقتی دعوامون میشه میگه ولم کن ، نیا سمتم ، بذار تو خودم باشم ، اما من واقعا از این همه کش اوردن خسته شدم ،
    تروخدا بگین چیکار کنم ، بهترین واکنش برای من چیه ؟؟؟؟

  11. ببینین من تو رابطه احساسیم مشکل دارم و اینکه ۲ سالی هست که تو رابطم و با پارتنرم واقعا احساس خوشبختی میکنیم و اینکه ایشون با خانوادش در جریان گذاشتن وجود منو قراره طی سال اینده ازدواج کنیم ولی مشکلی ک هست من ۱۹ سال تک فرزند بودم و به شدت ادمه حساس و حسودی شدم نسبت به اطرافیان خصوصا رو ایشون بخاطر علاقه زیادم جوری که دوست ندارم حتی با خاهرشون زیاد ارتباط داشته باشن بیرون برن برا هم هدیه بگیرن و مسئولیت کارایه پارتنرم با خاهرش باشه عصابمو خورد میکنه یا حتی احساساتی که نبست به خاهرشون نشون میدن کلافه و عصبیم میکنه همچنین نسبت بع بقیه دخترا و خانومایه اطرافشون میشه لطفا کمکم کنین این اخلاقمو درست کنم

  12. ببخشیدنزدیک ازسال۹۲عقدکردم۹۳عروسی سال۹۹بچه دارشدم این مدتم بندرعباس زندگی کردم اصالتااهوازی ام شوهرم ارتشیه نیروی دریایی هرسال هم میرف دریاماموریت یانگهبان یارزمایش کلن همیشه ازهم دوربودیم استفاده انچنانی ازش نداشتم ب عنوان شوهریاپدربچم همیشه خداهم بحثودعواوقهرداشتیم همیشه خداوقتایی ک بهش نیازداشتم نبوده انچنان ک میخواستم حمایتم نکرده وپشتم نبوده درهمه حال حتی وقتی تقصیرمن نبوده پشت خونوادشه حتی اگه بکشنم هم میگه حتمن یکاری کردی ک کشتنت کلن همیشه خداطرفداریشونومیکنه خداشانس بده بخدااصن نمیگه اینادشمنمم ن خونواده بااینکه همه پولاشومصرف میکنن ازش سواستفاده میکنن خرگیرش اوردن ازشون دوربودیم این مدت یکم خوب بودولی امسال ک بهمون توشهرمون انتقالی دادن وضع بدتره باباش هی میخواد بچاپتمون هی هم دخالت توزندگیوتربیت بچم میکنه شوهرمم مخالفتی نداره باطلاق ولی میگه برم زندون کسی نیس مهریتوبده اگه خیلی اصرارداری توافقی باشه اینقدک ازخداخواستست همه چیشم ازصدقه سری من داره حتی همین انتقالیش ک چندین ساله سگدومیزنه براش من ازسال۹۵بیماری صعب العلاج دارم داروخاص مصرف میکنم بخاطرمن موافقت کردن باکارش همین خودش مریضم کرده بدبختم کرده خودشوخونوادش حالاهم ک چسبیده بغل خونشون مثه زباله بام رفتارمیکنه هیچ ارزشواهمیتی بم نمیده ب خواسته هاش رسیده،بادخالت پدرش بحثم شد۴روزبم زنگ نزدادم حسابم نکردچندین بارخواستم ازازارواذیتای روحی روانیش خودکشی کنم نتونستم با ی بچه چ کنم ازدستشون قلبمم دردمیکنه ازناراحتی همیشه خداهم بیپوله ونیازاموبراورده نمیکنه چ مالی چ احساسی درکل حال دلم خوب نیس…..

    • سلام ممنون دوست عزیز ببین شما منبعد هیچ وقت نسبت به محبتشون به خانواده شون عکس العمل نشون ندین .و سعی کنید بعضی رفتارهای ایشون رو ندید بگیرید ما اخلاق آدما رو نمیتونیم عوض کنیم فقط میتونیم نگرش خودمونو تغییر بدیم زاویه دیدت رو نسبت به مسائل زندگی تغییر بده انعطاف پذیری تو‌ببر بالا در وهله ی اول به فکر آرامش و سلامت روان خودت باش.بزار پشت خانواده باشه متاسفانه اینکه مردان در زندگی خیلی به خانواده وابسته هستند به سنین ۱۵،۱۶ سالگی شان برمیگرده که تفکیک خویشتن نشدند و روی این مساله تا خودشون نخوان نمیشه کار کرد با توجه به بیماری که دارید آرامش شما در الویته گاهی سعی کنید شما به سمت همسرتان بروید و به ایشان نزدیک شوید بدون طعنه و زبان تلخ

  13. زن ،۳۵ ساله،دیپلم ریاضی،خانواده شوهرم از همون روز اول از من متنفر بودن و الان تونستن بعد از دو سال زندگی روی ذهنیت شوهرمم تاثیر بزارن و اون برای سومین بار در امسال به من بی احترامی کرد و حرفایی گقت که دلمو شکسته!،الانم خیلی ناراحتم دارم به جدایی فکر میکنم…. لطفا کمکم کنید

  14. سلام من مشکلم باهمسرم هست به شدت وابسته برادرش هست اولویت زندگیش ایشون هستن هیچ وقتی برای من نمیزاره همش درحال کار یا برادرشون هستن به شدت آدم بی منطقی هست ومن خسته شدم ازادامه ی زندگی باایشون

  15. سلام وقت بخیر. من۲ ساله که ازدواج کردم.تو این ۲ سال شوهرم مارو تنها نبرده بیرون.همش یا باید مادرش یا خواهراش باهامون باشن. از این موضوع خیلی ناراحتم.چندین و بار غیر مستقیم بهش گفتم که میخوام تنها بریم بیرون.اما فایده ای نداشته.به شدت به خانوادش و خواهراش حساسه. طوری که مجبورم میکنه برای خانوادش کار انجام بدم و وظیفه من میدونه این کارهارو.

  16. من الان چند ماهی هست عقد کردم و تازه متوجه این رفتار شوهرم شدم که سعی میکنه همه چیز رو راجب شغل درآمد و خانوادش از من پنهون کنه و من خودم هر از گاهی متوجه بعضی چیزا میشم و زمانی که بهش میگم یا انکار میکنه یا بحث رو عوض میکنه مشکلی که باهاش داره و خیلی اذیتم میمنه خانوادش هست به خصوص پدرش و الان از انتخاب خودم پشیمون شدم سر همین مسائل اما خیلی همسرم رو دوست دارم در بقیه زمینه ها فرد خوبی هست حس میکنم خیلی به خانواده ش وابسته است و نمیتونه از کمک کردن مالی ی هر چیز دیگه از اون ها دریغ کنه مادرش فوت کرده و از اون زمان حس میکنه باید بار تمام خانواده رو اون به دوش بکشه

  17. سلام، امیدوارم حالتون خوب باشه.
    من 8 ماه از عروسیم میشه. من 19 سال دارم. و شوهرم 45 سالشه. به خواست. زور فامیل نامزاد شدم. عروسی نمیکردم گفتم جدا بشم اما هرچی کردم نشد چون پسر نخواست. بعد از 2 سال نامزادی. فامیلم منو رو از دست گرفت به زور از خانه بیرونم کرد. و گفت دیگه نمیشه یا تو کوتاه بیا. یا نامزدت. گفت دیگه دختر. و یا خواهر به این نام ندارم. بیدون عروسی بیدون نکاح. ده خونه شوهرم استم الان چند هفته میشه که بادارم. ولی رفتار شوهرم به من خوب نیست به من دوکتور گفت استراحت کن. من توی اتاق خودم استم. اما شوهرم اصلا از من خبر نمیگیرن. از بیرون میاد پاین تویی اتاق مامانش خواهرانش. میباشد. وقت بیرون میرن میگه من رفتم چیزی کار نیست. ولی اصلا از من خبر ندارن. وقتی کدام گپ باشه به فامیل خود شریک میکنه به من نمیگه. هر کجا برن به مامانش خواهرانش میگه. وقتی من میپرسم میگه تو چی میکنی منو که کجا میرم. بعدش چیزی کارم میاد واسش زنگ میزنم پلان کارم اس میاری باشه الان بیکار نیستم تا به این چیزهات بپردازم. وقتی فامیل اش چیزی رو لازم داره وقت بهشون حاضر میکنه ولی به نمیکنه. میگه بینتفاقی میاد. وقتی میاد. چطوری. خوبی میگم اره خوبم. میگه من رفتم پاین پیش فامیلم.

  18. سلام من شوهرم سر موضوع بیخود سر خانوادش انقدر کتکم زد ک بدنم کبود شده مریض شدم افتادم بیمارستان خانوادمم پشتم نیستن گفتن بزن بکشش اختیارش داری بخدا بی گناه میزنه میگه حقی نداری هیچ حرفی بزنی من چکار کنم جایی ندارم برم

  19. با سلام‌ و خسته نباشید پرسش من این است در برابر زنی که اولویت زندگی او برادرش است چه می‌توان کرد ؟ خانه ما سه اتاق خواب دارد من دو فرزند دارم این در حالی است که برادر زن من ۱۰ سال است که کلید خانه را دارد زمانی بود که ازدواج کرده بود اما حالا جدا شده هر زمان که دوست داشته باشد در را باز می‌کند و داخل می‌شود آرزو من شده مانند دیگران اتاقی داشته باشم باید بت زنم در اتاقی نزدیک بچه ها بخوابیم اتاق سوم همیشه باید خالی باشد که هر زمان برادرش خواست اتاق آماده باشد کاریه جایی رسیده است مه آخر هفته ۲ روز بچه که از ازدواجش را دارد هم به خانه ما می آورد هیچ کاری انجام نمیدهد حتی بشقاب قضا خود را تمیز نمیکند چندین بار شد به خانه برگشتم کسی خانه نبود بیرون رفته بود و در خانه باز بود به زنم میگم آخرش دزد خانه را خالی می‌کند در جواب گفت به او گفتم گوش نمیکند در مخارج خانه کمک نمیکند چراق برق را در روز روشن میگذارد و بیرون می‌رود پول دستی می‌گیرد پس نمیدهد با تمام این شرایط زنم مبگوید او را بیرون نمیکنم بچه ها باید در یک‌اناق باشند آن هم در ین ۱۲ و ۹ سالگی به دلیل نزدیک بودن اتاقی که من و زنم در آن‌هستیم فاصله زمانی که با همسر خود رابطه دارم‌به چند ماه می‌رسد همت نوع روس را امتحان کردم صحبت با دلیل و منطق ، داد و بیداد ….. هیچ فرقی نکرد. محل زندگی ما ایران نیست ، بردار زن من فعلا تنها است کلا آدمی نیست که مسئولیت پذیر باشد کار نقاشی ساختمان انجام می‌دهد پدر و مادرش ایران هستند به نظر من چون میداند خواهرش هر کاری برایش انجام می‌دهد حاظر نیست زندگی مستقل داشته باشه چون در این شرایط درآمد ش را برای خودش خرج می‌کند بدون داشتن پس انداز نه خرج قبض برق و آب و گاز دارد و نه مواد غذایی تازه پول دستی هم می‌گیرد‌ دقیقا شده یک زالو تنها راه خارج شدن من از این زندگی است البته باید از نظر بچه ها خیالم راحت شود که بزرگ شدند دیگه آب از سر من گذشته ممنون از این که متن مرا جواب دادید. من همه این کار ها را کردم ، اول با منطق و آرامش مرحله بعد با داد و بیداد و مرحله سوم با بی توجه ای به برادرش اصلا کاری به کارش ندارم تصور کنید ۳۷ سال دارد حتی بلد نیست ساده ترین چیز ها را به عنوان غذا درست کند ، همه راه ها رفتم همسر من به هیچ راهب حاظر نیست به کارش ادامه ندهد. شده قصه خاله خرسه که به اسم دوست داشتن باعث بدتر شدن شرایط برادرش می‌شود با خود او هم‌صحبت کردم گفتم باید از صفر شروع کنی اصلا شهر زندیگیت را عوض کن جواب داد من دارم درست زندگی میکنم این هم صحبت با خود طرف اگه مستقیم‌ بگم برو‌بیرون‌ همین ۱ درصد آرامش حال حاظر را هم از دست می‌دهم این حرف را از روی ترس نمیزنم بعد ۱۴ سال زندگی مشترک میدونم نتیجه چی میشه ،. البته مشکل اصلی ریشه در خانواده دارد این خانواده مهم ترین چیز جنسیت است آنقدر پسر پسر کردند که از ۴ پسری که دارند ۳ تا آنها کاملا مانند یک زالو زندگی می‌کنند دختر آنها هم اول ازدواج با من آنقدر اعتماد به نفس نداشت که خود را به عنوان یک‌انسان‌ کامل نمیدهد محبت و توجه بی اندازه خود من به جایی رسید که اصلا خود مرا قبول ندارد خود بزرگ بین و پوچ ،

  20. یکی از فامیل های شوهرم که اصلا ندیدمش به رحمت خدا رفته شبهای گذشته با هم مشورت کردیم که مراسم نمی ریم اما بعدا متوجه شدم خودش با خانواده اش رفتند گفتم چرا گفت رنگ زدند گفتند بیا زشته…….وقتی فهمیدم من چه قدر باهاش صادقم و اون نا راست هست و روراست نیست ناراحت شدم به شدت

  21. سلام وقت بخیر من ده سال تو خونه مادرشوهرم هستم زندگی میکنم تا وقتی مادرش نیست بهم توجه می‌کنه و احساس مسوولیت ولی وقتی مادرش خونه است بی خیال من و دخترم میشه با پوفیوزی حرف نمیزنه چکار کنم

  22. باسلام وروزبخیرخدمت اون هموطنان عزیزی که مشکلات خانوادگی این چنینی دارن عارضم که اگرمشکلتونوباهمسرتون درمیان گذاشتین وترتیب اثرندادن اگربخونوادت اهمیت میدی ونمیخوای ازهم بپاشه میتونی براخودت برنامه ریزی کنی وشماهم بهش زیادتوجه نکنی بی تفاوتی ادبش میکته وشماهم کم کم به این زندگی عادت میکنی درسته اولش سخته ولی اشیونه ات باوجودبچه هات ازهم نمیپاشه چون توایران هرکی طلاق بگیر به چشم بدبهش نگاه میکنن وازارمیبینی ..موفق وسربلندباشین وخوشبختتتتتت بشین ?

  23. با سلام عزیزان من هم همین مشکلات رو دارم .به شوهرتون بها ندین.به خودتون اهمیت بدین.یعنی اینکه نازشو نکشید هر حرفی میزنه فورا انجام ندین.اگر شوهر غر غر میکنه اصلا فکر کنید یه سگ داره وق وق میکنه از خونه برید بیرون.یا اصلا جواب ندین .اصلا باهاش دهن به دهن نشید اصلا نگاهش نکنید که بخواد باهاتون کنتاک کنه و اذیت کنه.سکوت کردن طولانی خیلی خوبه بستگی داره که چقدر طول بکشه اون آدم از روبره.یک روز 4 روز یا شاید 10 روز ..اصلا فکر کنید شوهر مبل است یا دیوار…زن اصلا نباید به شوهر محل بذاره…برعکس پیش فامیل شوهر باهاش صحبت کنید و ناز کنید اینجوری چون تشنه است خیلی بتون توجه میکنه و حرص مادرشوهر و بقیه شون درمیاد…موفق باشید عزیزان

  24. وقت بخیر من 1وسال و نیم ازدواج کرده ام. همسرم 37سال دارد من 4ماه از ایشان کوچکترم. ایشان 6خواهر و مادری 66ساله داره 32سال پیش پدرشان فوت کرده مادرش تمام تمرکز و روزهاش رو بر اساس کنار ایشان بودن میگذراند. میتوانم بگوید دقیقا وسط زندگی ماست. بیا ببینمت دلم تنگ شده. بیا نان بخر. بیا پکیجم خراب. بیا برات فلان چیز رو پختم بیا بریم ختم بیا بریم خرید و اصلا زمانی برای خودمان نداریم. همچنین خواهر هایش هم ایشان را جای پدر خود گذاشته. خلاصه که یا سرکار یا مشغول امورات خانواده خودش بهشم که میگویم یا جبهه دارد یا میگوید حق باتوست اما باز روز از نو زندگی از نولطفا لطفا راهنمایی بفرمایید

  25. سلام …من ۶ساله که ازدواج کردم و دوتا دختر ۱۸ماهه و ۴ماهه دارم ..از اول با همسرم تفاهم نداشتیم الانم که به خاطر خواهرش دعوا انداخت و منو اومدم خونه پدرم بچه ها هم پیش من هستن ایا با مردی که مدام به خاطر خانوادش تو خونه اختلاف میندازه و اجازه دخالت میده و به خانواده من و خوده من توهین میکنه چجوری باید درخواست طلاق داد اصلا قاضی این دلایل رو قبول میکنه

  26. سلام من مادر شوهرم و پدر شوهرم تو زندگیم خیلی دخالت میکنن ارامش رو ازمون گرفتن من عقد کرده ام پدر شوهرم اجازه هیچی به شوهرم نمیده

  27. شوهرم به خاطر همسر آینده ی برادرش باهام بحث و دعوا کرد یعنی اون براش مهم تر از منه؟

  28. ۵ساله ک ازدواج کردیم دوتابچه ۳و۴سال داریم.مدتیه زندگیمون کلا داغون شده مدام باهم قهریم ازهم سردشدیم سرچیزهای الکی وبیخوددعوامون میوفته مشکل اصلی اینه اصلاتواین زندگی درک نمیشم اصلا احساسات من حال روحی من اصلامهم نیس خیلی دلم گرفته همیشه همه چی تقصیرمنه دیگه خسته شدم مادرشوهرم باماتویک حیاط زندگی میکنه یعنی ماطبقه بالایی اوناییم توهمه چیزمون دخالت داره توخریدکردنمون توجایی رفتنمون توخوردوخوراکمون حتی توخوابوبیداریمون دخالت دارن خیلی حس ریاست میکنن فک میکنن همه بایدب روش اون زندگی کنن منوخیلی ب عذاب دارن من قبلا خیلی ازادترزندگی کردم پدرم هرچی میخواستموفراهم میکردمسافرتمون ب راه بودامااوضاع مالی شوهرم خوب نیست ماتاحالاتواین چندسال مسافرت نرفتیم چندان برای خودمونم وقت نمیزاریم من همه ایناروتحمل میکنم ولی مادرشون اعصابموبهم میریزه باعث میشه کنترلموازدست بدموعصبی بشم شوهرمم هیچ وقت طرف منونگرفته هیچ وقت برای من کاری نکرده من چیکاربایدبکنم مدام منومیزنه منوازخونه بیرون میکنه میگه بروخونه بابات دیگه ازدستت خسته شدم توروخدابگیدمن بایدچیکارکنم .ایشون اصلاکارای مادرشون روبدنمیدونن بارهاک گفتم زندگی اینجابرای من خیلی سخته میگه مجبورنیستی تحمل کنی بروخونه بابات واینکه من وقتی حالم ازکارهای مادرشون بدمیشه وعصبیم ایشونم بیشترروی من فشارمیارن توهین میکنن فحاشی میکنن هفته هابامن صحبت نمیکنن تازه انتظاردارن من باهاشون رابطه خوبی داشته باسم چ عاطفی چی جنسی ولی من نمیتونم وقتی حال روحی خودم خرابه وقتی برای هیچکس اهمیتی ندارم خوب رفتارکنم

    • زیور رحمانی نژاد روان شناس بالینی

      شما از این شوهر و از این مادر شوهر انتظاری نداشته باشید. تحت تاثیر حرف هاشون قرار نگیرید، سرگرم بچه ها باشید، از وجود بچه ها لذت ببرید سعی کنید یک بار دیگر عشق و محبت را از وجود بچه ها بگیرید، خودتان را غمگین و افسرده و بدبخت نشان ندهید، دست بچه ها را بگیرید، بیرون برید، پارک برید و … برای خودت و بچه هایت برنامه ریزی کن ، زندگی کن، هر چه خودت را بیشتر تشنه محبت ایشان نشان بدهی ناکام تر می شوی، هر چه خودت را درمانده و بدبخت نشان دهی بیشتر تو سرت می کوبند، به خودت بیا سرت را بالا بگیر، لحظات با بچه ها بودن را از دست نده، وقتی بچه ها بزرگ تر شدند برای خودت کسب و کاری راه بینداز .

  29. همسر من اولویتش خانوادش هس من میگم خانواده رو بزاریم کنار دوتامون برای هم زندگی کنیم اما چند روز ک میگذره لازم خانوادشو اولویتش قرار میده هر حرفی داره بهشون میزنه نمیزاره تو خونه یه حرف مخفی بمونه

    • این اولویت و مرزبندیها از غرور و تکبر میاد. اگه با چشمتون دیدین خانوادش مانع خوشبختی شما هستن قطعا اون مرد با شما و خانوادش مشاوره میاد اگه دیدین و مصداق بگین اگرم حدس میزنین یا بدبینی دارین یا توهم دیگه باید معالجه کرد.پیش داوری هرگز فقط وقتی مصداق و علنی دیدین اونا هم راضی میشن بیان با هم مشاور مساله رو حل کنین چون دوستتون دارن

  30. سلام همسرم ۳سال پیش لب تاب منو بدون اجازه من داده برادرش الان که من درخواست کردم مدام باهام دعوامیکنه که چرا به برادرم زنگ زدی گفتی لب تاب بده اونو خودم زمان مجردی خریدم وسیله شخصی خودم هست الان که میخوام میگه واسه عهدبوقه اگه داداشم ناراحت بشه جلوت پرت میکنه وقتی بحث پیش بیاد بدون هیچ فکری فقط پشت خونوادش هست خیلی بددهنی میکنه

  31. من یه دختر۲۴ ساله ام ۴ماهه نامزدم و دوسه روزه به مشکل خوردیم سر این موضوع که من رفتم تو جمع خانوادگیشون مدام یواش و درگوشی صحبت میکردن و ازاین رفتارخیلی بدم میاد و یسری حرفاهم شنیدم که ناراحتم کرد و وقتی قه نامزدم گفتم جبهه گرفت و جوری طرف خانوادش گرفت که من حق ندارم درمورد اونا هیچ صحبتی بکنم ینی همین الان اونارو به من ترجیح داده

  32. من ۳ ساله ازدواج کردم ،همسرم آدم خوبیه ولی تمام مشکلات ما به خاطر خانواده اش ،پدر و مادر و خواهرانش پیش میان و اصلا با هم خودمون مشکل نداریم ، پدرش بسیار بددهن و بی ادب و با تمسخر و به قول خودش شوخی همه چی به من میگه ولی شوهرم از من دفاع نمیکنه و میگه شوخیه ،من حال دلم اصلا خوب نیست ، نمیتونم قبول کنم خودم به همه احترام میزارمش و رفتار و گفتار خوب ولی متقابلاً اونها بدن

  33. سلام من شوهرم همیشه واسه خونواده کم نداشته کلا تا تونسته وقتی مجرد بوده به خونواده داده وخرجشون کرده الان که ازدواج کرده حتی خونوادش حاظر نشدن یه هزار تومنی بهش بدن یا بیان درست خواستگاری کنند یه دور اومدن و رفتن واسه عروسیم هیچ کمکی نکردن آخرشم که شوهرم حتی ۱ملیون پول نداشت ولی خیلی منو میخاستبه من پیشنهاد فرار داد که متاسفانه قبول کردم و وقتی رفته بودیم کلی گریه وزاری که برگردیم خونواده شوهرم .اومدیم یه مراسم که اونم شوهرم پول قرض کرد گرفتیم بالاش حاضر نشد سر کیک بریدن هم حتی بیاد اصلا تو مراسم نبود بعدشم که با خونوادش هم خونه شدیم پول نداشتیم بهمون گفتن نوه بیارین خب ما که خبر نداشتیم گفتیم باشه بعد اون اذیتکردناشون شروع شد من حامله که حتی نمی‌تونستم یه آب بخورم بالا میاوردم میگفتن گوشت بخور با اینکه میدونستم ویار شدید به گوشت داشتم هرروز صدای مادر شوهرم از اتاق بغل نیومد که الهی بمیره بچمو میگف تو دوران بارداری عصبی شدم چیزی هم نمیگفتم چون جایی نداشتیم به بهونه های الکی دعوا میکردن بامن نمی‌تونستم غذابخورم به من میگفتن برو بیرون گردش کن پیاده روی کن جلو مهمونا میگفتن ما به این میگیم برو پیاده روی نمیره در صورتی که من یه روز رفتم مغازه دوغ گرفتم هیچ چی نمی‌تونستم بخورم از اون روز به بعد قشنگ تاسه ماه بهم تیکه مینداختن برید دوغ بگیرید بخورید ویار داشتم به گوشت هرروز تو خونه گوشت مرغ سرخ میکردن مجبورم میکردن بیام بخورم ویار شدید به پیارم داشتم تو غذا پیاز های بزرگ ریز میکردن که نتونم بخورم هی بهم میگفتن بخور بخور تا اینکه موعد خونه سر رسید.و ما جدا شدیم چون پول نداشتن اینجا خونه بگیرن ماهم یه زیر زمین اجاره کردیم ۱۰ ملیون وجداشدیم هیچ پولی نداشتیم تا توقرعه ۱۰ملیون برنده شد. وسایل خریدیم ناگفته نماند که هرکس دعوتمون کرد و به ما هدیه دادند اینا از ما گرفتن هیچی نداشتیم جز یه فرش ۶متری که اونم شوهرم خریده بود حالا هم که شده به هر بهانه ای آزمون پول میخان الآنم وقت خونشون رسیده میگن۲۰ ملیون بهمون پول بده هیچ جوره پس انداز نمیکنن شوهرم خیلی بهشون وابستس میگه دوتا خواهرام پیش نامادریم هستن نمیتونم کمکشون نکنم وقتی میگم اونا پدر دارن باهام دعوا می‌کنه هر دفعه میان میگن پسرم یا داداشمون خسیس شده چون دیگه خرجشون زیاد نمیکنه هر دفعه میرسم خونشون میگه برو مغازه روغن بگیر یا مرغ بگیر اینم می‌ره هیچی نمیگه پدرشون باوقاحت تمام بر میگرده میگه ابجیات شلوار ندارن پول بده در صورتی که خودش پول داره. نمیدونم چیکار کنم شوهرم به حرفام گوش نمیده آخه ابجیاشم قبولش ندارن حاضر نیستند یکم حداقل طرفشو بگیرن ولی این بهشون چسبیده

  34. سلام خسته نباشید شوهرم زندانه این ۲سال شد رفت زندان ازقبل که شوهرم بالا سرمون بود هم خانوادش بام جنگ ودعوا می‌کردند ومنو به چیزهای بی ربط فراری میدادند خودشوهرم هم حرف خانوادشون گوش میکنه ومن می‌برد خونه آقام قهر الان هم این مشکلات سخت که پسرشون زندانه هم بهونه درمیارن تا میام خونه آقام منو بچه هام میگن چیه میری خونه آقام با اینکه تاکسی سرویس ازمحل شون میگیرم هم تهمت میندازند به شوهرم خبر بد میگن میگن ساعت ۲ رفتن چه وقت رفتنه بعد این حرفشون گوش میکنه منم بش میگم اصلا خونوادت نمیزارن بشینم سر خونه زندگیم با اینکه من باشون کاری ندارم نمیدونم الان دلیل شون چیه شوهر خواهرشوهر مدرمنو چندبار جوش میزنه تا اینکه من ازخودشون بفهم اینجا من خونه آقام این خبر روبمن میدن به پسرشون گفتم این چه کاریه که خونوادت دارن بامن میکنن میگه توخونه آقام باش ولی بچه هاروبفرست اونجا که درسشون بخونن آنجا غیر ازمن کسی نیست یادشون بده ولی یکی ازبچه هام پیششونه شوهرم میگه اشکال نداره تو بچه ها روبفرست خونه آقام درسشون بخونن الان خودش میدونه کسی اونجا یادشون نمیده میگه کارنداشته باش تو بمون خونه آقام نمیدونم این شوهرم چه نیتی داره.

  35. سلام شوهرم چند تا برادر داره و خواهر نداره و مادر و پدرش هم فوت کردند اما در مقابل برادرهاش خیلی ضعیفه و اصلا آدم حسابش نمیکنند الان ک 7 ساله ازدواج کردیم هیچوقت نشده از من یا خودش در مقابل حرف و حدیث ها دفاع کنه با وجودی ک سالی یکی دوبار بیشتر خانوادش را نمیبینیم اما همیشه هر رفت و امدی با کلی بحث و گفتگو برای ما تمام میشه. البته منم اصلا اهل جواب دادن نیستم و نمیتونم حاضر جواب باشم. اینو هم بگم ک دو تا از جاری هام همسن و سال مامانم هستند نمیدونم واقعا با این وضع ک شوهرم ازم دفاع نمیکنه چکار کنم

  36. اینا مشکل همه ا ست

  37. شوهرم و مادرم منو از دست این خواهر برادراشون کلافه کردن اونا اصلا اینارو هیچ حساب میکنن فقط تا مشکل پیش میاد میان باید همجای زندگیم باشن شوهرش میره میاد خونه ما شیشه میکشه بیرونش میکنن خونه ما چند ماه میمونن خانواده شوهرم مامان رو اذیت میکنه خانواده مامانم شوهرم من این وسط گیرم چکار کنم

  38. سلام من دو ساله ک ازدواج کردم اما شوهرم همش طرفداره اجیشه خیلی دوستش داره همیشه منو بخاطر اجیش دعوا می‌کنه اجیش ازدواج کرده تا بحثش میشه با شوهرش میاد بالا چون ما طبقه بالای پدر شوهرم زندگی میکنیم اما من همیشه گریه میکنم چون همش برای اجیش قهوه و هرچی دوست داره میخره براش اما بدون اصلا اهمیت نمی‌ده خیلی از این موضوع رنج میبرم تا یچیزی ب شوهرم میگم میگه برو خونه مامانت من خیلی خیلی دوستش دارم اما شوهرم همش اجیشو دوس داره بیشتر وقتا میاد بالا پیش ما ولی من اصلا راحت نیستم بالاخره آدم حریم خصوصی داره وقتی ب شوهرم میگم بره پایین پیش باباش میگم من راحت نیستم شوهرم زود عصبی میشه نمیدونم چیکارکنم ن

  39. من شوهرم شدیدن به خانواده شا وابستگی داره هر کاری هم میکنم که درست بشه نمیشه حتی محبت زیاد و توجه کردن هم پاسخگو نیست

  40. سلام با همسرم خیلی مشکل دارم هیچ وقت او اولویت نیستم واقعا خستم چندین بار اصلا اعتماد به نفس ندارم خیلی منو محدود می‌کنه حتی واسه کارای ساده آرایشگاه تورخدا یه راه کار بدید بتونم کنار بیام با این شرایط نمیتونم طلاق بگیرم

  41. سلام من ۱۸ سالمه شوهرم ۲۸ سالشه خیلی دوستش داشتم ولی شوهرم یه مدت بود ک مامانی شد هرشب روم دست بلند می‌کرد انقدر مند میزد ک تنم کبود میشه خانوادش براش نه عروسی کردن نه طلا و لباس ولی خانواده من همه کار کردن براش بهترین عروسی رو گرفتن شوهرم همش پشت خانوادم حرف می‌زد تااینکه متوجه شدم مادرش با پدرم زابطه داشتن خونه مجردی داشتن این موضوع رو شوهرم میدونست ولی از پدرم با میگرفت ساکت بود مادرم ک دیگ بعد این موضوع روانی شد بهمن ماه عروسیم بود سه ماه بعد عروسیم اومدم خونه پدرم اقدام ب طلاق کردم شوهرم بهم میگه برگرد سرزندگی ولی هنوز از مادرخودش دفاع میکنه دیگ نمیدونم چیکار کنم مادرشوهر من شیطان پدر منو گول زد از بس به زندگی من و مادرم حسادت می‌کرد الانم دارم طلاق میگیرم خیلی داغونم تو این سن بااین همه مشکل نابود شدم

  42. همسرم خیلی وابسته خانواذه اش است.خواهر بزرگم هم قبلا جاری من بود و بنا به دلایل و مشکلاتی از شوهرش جدا شد. الان همسرم مشکلاتی که بین خواهرم و برادرش بود رو همیشه به روم میاره. احساس میکنم همسرم فقط خانواده اش و بچه هامون براش مهمه و من هیچ اهمیتی برای او ندارم. احساس تنهایی میکنم، نمیدونم چیکار کنم.

  43. سلام .من ۳۲ سالمه وخانم هستم ۷ساله ازدواج کردم ویه پسر ۴ ساله دارم.اما بشدت احساس بی ارزش بودن میکنم بخاطر اینکه اولویت همسرم نیستم به خواسته هام احترام نمیذاره .باهام لج میکنه.فردخودخواهیه میگه هرچی که من دوست ندارم توام باید دوست نداشته باشی وانجامش ندی.هیچگونه آزادی ندارم مثلا یه نمونه اش اینه میگه من عروسی دوست ندارم ونمیرم شماهم حق ندارید برید .رفتاراش جنون آمیزه

  44. سلام.بنده۱۱ماهه ازدواج کردم۳۰سالمه همسرمم۲۹سال ضمن اینکه ازدواج مجددم هست همسرم ازدواج اولشون،مشکلات ودعواهای ماسرخانوادش وگوش نکردن همسرم به خواسته هام هست ازش میخوام پشتم وایسه حمایتم کنه خانوادش خیلی تیکه میندازن میگه خودت جوابشونوبده بااینکه میدونه خونوادش منواذیت میکنن ولی خیلی بامحبت باهاشون رفتارمیکنه خیلی بدشم میادبهش میگم خانوادت این کارارومیکنن میگه توهرسری یه بهانه میاری،فقط کارم شده غصه خوردنوگریه کردن ممنون ازپاسخگوئیتان

  45. سلام وقت بخیر من پنج ساله ازدواج کردم همسرم و زندگیمو دوست دارم یه پسر چند ماهه دارم تا الانم مشکلی نداشتیم واکه هم داشتیم سر همین موضوعات بود همسرم زیادی درگیر خانوادشه من نمی‌گم نباشه خدایی همسر من ب خانواده منم خیلی اهمیت میده اما خب بعضی از رفتاراش خیلی منو آزار میده مثلا من باردار بودم پدرش دچار سوختگی شد من نمبگفتم نرو ولی واقعا منم بهش احتیاج داشتم و تا از سرکار می‌رسید می‌رفت اونجا اگه منم زنگ میزدم باباش شاکی میشد همسرم کلا یکشنبه ها چهارشنبه ها شبا باشگاه میره این ب کنار الان یه هفته زواری ک باشگاه هم ندارن تا از سرکار میاد می‌ره خونه مادرش سر بزنه دیشبم رفته صحرا کمک پدرش منم واقعا این یک هفته خسته شدم از نبودش امروزم ک اومپ خونه پدرش گفت برو فلان کار کن من میخام برم مامانت تنها نباشه شوهرم رفت من میگم مگه من غیر مامانتم منم تنهام میگه من اینجوریم میخام کلا با خانوادم باشم

  46. سلام وقت بخیر من 42سالم هست و24سال هست که ازدواج کردم 4تا فرزند دارم داماد هم دارم ی موضوعی از شوهرم دیدم قسم خوردم بین خودمون بمونه اونم گفت باشه ولی اون همیشه ی شوخیهای بیجا میکنه واسم میاره که زن دوم مگه چه مشکلی داره منم ناراحت میشم ولی اون میخنده میگه شوخی میکنم مگه جنبه ی شوخی نداری چن بار هم کتکم زده اما کسی نمیدونه دیگه دارم دیونه میشم چکار باید کنم

  47. سلام.ببخشید من یه مشکلی دارم و اونم اینه که مادرشوهرم همیشه از شوهرم میخواد که بره کاراشو بکنه.مثلا ببرتش بانک وام بگیره برای پسر کوچیکشون.درصوزتی که اینهمه کارشوهرم براش انجام میده بازم پسر کوچیکه عزیزه.خیلی اینکارشون زیاده یعنی هفته ای دوشه بار شوهر من باید بره دنبال مادرش ببرتش کافی نت و بانک و اینا درصورتی که من بهش میگم فلان کارو برای من بکن زورش میاد.بهش میگم مگه بچه ای جز تو نیست؟ دعوا راه میندازه و میگه وظیفمه.بخاطر پرو بازیای خونوادش خیلی ازش سرد شدم.توقع دارم حداقل میرم خونه مادرش خیلی احتراممو نگه داره نه که هنوز از عروسی که نگرفته برای پسر دومش حرف بزنه و همش تعارف دامادش کنه.پسر کوچیکش که حتی یه مغازه نمیره اگه نون نداتشه. باشن بگیره.مثلا ما بیرونیم هم پدر شوهرم خونس هم پسرشون زنگ میزنه به ما براش مثلا نون بگیریم.اوابل برام مهم نبود اما الان واقعا عصبی میشم.

  48. میخاستم بدونم با شوهری که خیلی دستش خالیه ازدواج کرده ومادرش از لحاظ مالی عالیه وهیچ کمکی به پسرش نمیکنه که ما مجبور هستیم برای یک وام به صد جا رو بزنیم ولی اون هر روز بیشتر از قبل طلا بخره باید چه کار کنم ایا نباید توقع داشته باشم پس چرا برای پسر خود که میدونستن چیزی نداره زن گرفتن برای یه پسره دیگش طلا داده

  49. همسرم به خانواده اش خیلی اهمیت میده. حرفشون براش سنده.‌و اینکه همیشه من اولویت دومش هستم.

  50. سلام ،من 6ماهه عروسی کردم شوهرم زیر اختیار پدر ومادرشه ومنو مجبور میکنه که تو یه اتاق باهاش زندگی کنم وقصد جداشدن از پدر ومادرشو نداره و جدای از این موضوع پدرش منت سرم میذاره منو از خونش بیرون میندازه ،کلا اشکمو در میاره و شوهرم خیلی بی تفاوته نسبت به این موضوع ها میخواستم ازتون یه نظر بخوام که آیا زندگی با شوهرمو ادامه بدم یا ن

  51. سلام خسته نباشید همسرم به من توجه نمیکمه چکار باید بکنم که تعادل را بین احترام با خانواده خودش ومن رعایت کند؟

  52. همسر من شخص اول زندگیش خواهر بزرگه ش هست که ۷۰ سالشه و مجرده هیچوقت ازدواج نکرده. اشم خواهرش میاد دست و پاش میلرزه که یه وقت کوچکترین ناراحتی براش پیش نیاد.پرسیدید میزان این ارتباط مگر چقدره که منو دچار مشکل کرده. والا ارتباط حسی خیلی ویژه و غیر متعادلی داره با خواهرش و بارها باهاش دراین مورد صحبت کردم خودش قبول داره ولی میگه مگه این خواهرم چقدر دیکه زنده س با توجه به عمل قلب باز که کرده و کلا این توجیه هست کلا غیر نرمال و بیش ازحد فکر و ذکرش خواهرشه و هررررجور که خواهرش حرف بزنه یا رفتار کنه سرشو بلند نمیکنه مبادا خواهرش ناراحت بشه و هرگز حتی بدترین حرف رو خواهرش بزنه حاضر نیست از من یا هرچیز دیکه ای دفاع کنه جلوی خواهرش و حرف خلاف نظر خواهرش بزنه که مبادا خواهرش بخش بربخوره و سرسوزنی ناراحت بشه. بارها و بارها دراین مورد باهم بحث داشتیم و اختلاف بین مون پیش اومد دیگه خسته شدم بهش گفتم دیگه تنها راه ما طلاق هست من هرچی فکر مبکنم هیچ راهی به ذهنم نمیرسه. منزل ما و منزل خواهرش ۶تا کوچه باهم فاصله داره پیاده میره و مباد هروقت میخواد بره. حتی وقتی می‌خواستیم این منزل رو بخریم خیلی تلاش کردم بریم یه محل دیگه ولی نشد نتونست قبول نکرد. مشاوره دونفره هم رفتیم‌ هیچی مشاور بهم گفت چاره ای نیست باید با سیاست دوطرف رو داشته باشی و بخاطر بچه ت زندگیتو حفظ کنی و هرچیزی هم ناراحتت کرد باید محترمانه بهش بگی. گفتم همسرم نمیزاره هیجوقت بهش بگم. که همسرم گفت باشه تو هرچی میخوای بگو و هرمشکلی داشتی مطرح کن باهاش و اصلا نمیخواد ببینیش و منکه زیاد دیگه نمیبرمت اونجا اونم که میبینی زیاد نمیاد ولی من خودم میخوام تا زنده س داشته باشمش و هیچ کاری نکنم که دلخور بشه. ولی آخه مسئله فقط نرفتن و نیومدن حل نمیشه مشکل اصلی بخاطر همین بیش از حد و افراطی هواشو داشتن و اجازه هر حرفی و هر رفتاری رو بهش دادن حرفاش صددرصد روی همسرم تاثیرگذاشتن و صددرصد حرفشو قبول داشتن و بهش عمل کردن هست

  53. من قراره با فردی ازدواج کنم و اون وابستگی شدید به خواهرش داره و خواهرش یه آدم سو استفاده گری هستش ک با زور گفتن به برادرش به خواسته هاش میرسه و برادرش هم آگاهی نداره به این موضوع و خواهرشو خیلی دوست داره آیا من تو زندگیم با این آدم به مشکل میخورم؟

    • سلام . صددرصد شک نکنید که با همچین آدمی به مشکل می‌خورید. من بعنوان کسیکه قربانی این قضیه هستم به شما میگم که حتتتتما یا همین اول تکلیف این موضوع خواهرش رو بین خودتون حل کنید و شرط و شروط بزارید یا بیخیال این ازدواج بشید. شک نکنید اینجور خواهرا آخرش زندگی برادرشوهر به فنا میدن مخصوصا حسادتشون وقتی ببینن برادرشون بع شنا هم توجه میکنه بیشتر آتیش تندی به زندگیتون میندازه

  54. شوهرم خیلی بد اخلاقه همیشه به حرف مادرش وخواهراش گوش میده خانواده ش تو زندگی ما دخالت میکنن من و شوهرم همیشه باهم دعوا میکنیم هیچوقت به حرف من گوش نمیکنه منو اذیت میکنه حرفای بد به من میزنه سرم داد میزنه

  55. شوهرم به خانواده اش وابسته است وبه من زیاد توجه نمیکند خانواده اش هم به من رو نمیده شوهرم منو مقصر میدونه نمیدونم چکار کنم

    • زیور رحمانی نژاد روان شناس بالینی

      وقتی شما را تحویل نمی گیرند، مسئله فقط وابستگی نیست. خودشیفتگی است. سعی نکن محبت آنها را جلب کنی و به آنه نزدیک بشی تا می توانی فاصله بگیر و اجازه نده کسی به شما بی احترامی کند.

  56. سلام من همسرم الویتش مادرشه و همش پشت اونه چیکار کنم

  57. سلام من اسمم عسل هس ۱۸ سالمه یه پسر ۴ ماهه دارم یک سال نیم هس ازدواج کردم شوهرم همش حرف مادرشو گوش می‌کنه حرف منو گوش نمیکنه هر چی مادرش بگه همونه خیلی باهام دعوا می‌کنه بخاطر مادرش نمیدونم چیکار کنم هر جا هم برم باید مادرش باشه آزادی ندارم همش باید لباس های بلند و هر جا که میرم باید چادر داشته باشم خیلی اذیتم خونه جدا هم ندارم با مادرشوهرم و خواهر شوهرم زندگی میکنم

  58. سلام وقتتون بخیر منوهمسرم ده ساله ازدواج کردیم شوهرم کلاپشت خونواده وحمایت اونارومیکنه اونا با ما رفت‌وآمد ندارن مثلاختم مادربزرگم نیومدن تحویل نمی‌گیرن شوهرم همش میگه مقصرتویی وحقوبه اونامیده حالتی تعهدنوشتیم که کلاباخواهربرادراش رفت‌وآمد نکنیم شوهرمم قبول کرد اما عقده شده همش میگه خونه خواهرم نمیزاری برم واینحرفانمیدونم چیکارکنم اصلاحمایت ازم نمیکنه

  59. اسمم اصیلا هس ۱۸ سالمه یک نیم سال میشه ازدواج کردم یه پسر ۴ ماهه دارم تو این یک نیم ساعت خیلی اذیت شدم بد برام گذشت شوهرم همش حرف مامانش گوش میده یه هفته هس مادرشوهرم باهام جر بحث داره دعوا می‌کنه تقصیر خودش هم هست ولی پسرش ازش دفاع میکنه وقتی به شوهرم میگه تقصیر مامانته میگه نه تقصیر توعه تو نمی‌فهمی … همش منو شوهرم سر مادرش و خواهرش دعوا داریم دیگه خسته شدم که حرف منو گوش نمیکنه شوهرم هی مادرش کاری میکنه ازم سرد بشه میشه بگین چیکار کنم چند دفعه میخواستم دست به خودکشی بزنم خونه جدا هم نمیگیره میگه فقط با مادرم زندگی کنیم. من فکر میکنم اگه خونه جدا بگیره زندگیم بهتره به همه چی بهم گیر میده نمیدازه آزادی کنم مجرد بودم مانتویی بودم الان چادری شدم وقتی کسی رو میبینم آزادی داره میگم خوشبحالش کاش منم اینجوری بودم حسرت زندگی دیگران رو میخورم شب روز گریه میکنم بخاطر این همه مشکلات یکی نیس بهم کمک کنه راه رو نشون بده مادرم فوت کرده شب عروسیم اگه مادرم بود کمکم میکرد

  60. سلام خسته نباشید، من ۸ ماهه ازدواج کردم اما همسرم همش کناره خانوادشه و اولویتش مادرش و دو تا خواهرشه، وقتی از سرکار برمیگرده اصلا با من حرف نمیزنه و فقط با مادرش حرف میزنه و تا من میخوام حرفی بزنم یا سوالی میپرسم با یه کلمه جوابمو میده، و هیچکدوم از کارای من جلو چشمش نیست و همش میگه مادرم، وقتی مادرش یه سر درد ساده هم میگیره هزار و یک بار احوالشو میپرسه ولی من بمیرمم براش اهمیت نداره، از این موضوع خیلی دارم عذاب میکشم و الان به فکره طلاقم تو رو خدا راهنماییم کنید

  61. دختری۱۸ساله هستم تحصیلات هفتم راهنمایی،نزدیک۵ساله ازدواج کردم،شوهرم همش طرف خانوادش هست واصلابه من توجهی ندارد،میخام طلاق بگیرم ولی میترسم،این چندسال همش درخانه ی خانوادش زندگی میکنم

  62. سلام خسته نباشید من ۱۵ ساله ازدواج کردم.مشکلم رفتار شوهرمه باعث ناراحتی وبسایت من میشه وقت مشغول زندگی خودمون هستیم شوهر نسبت به خودم وبچه ها جدی وهیچ شوخی وحرفه نداره فقط فکر تمیزی غر زدن هر چیز سرجای خودش باشه هیچ محبتی به دخترم پسرم خودم زبانی یا عملی نمیکنه ولی تا خانواده خودش میان خصوصا مادر شوهرم فقط چشمش بهشه چکار میکنه چی میخاد چشم‌ توچشم باهاش حرف میزنه شوخی میکنه باهاش بازار خواهرش ودختر خواهرش همسن بچه‌های خودمه شوخی کلامی بدنی وقتی مهمونا میرن خونه ما سکوت واز خنده خبری نیستیعنی بهتون بگم شوهرم اخلاقش ۱۰۰درجه عوص میشه وقتی خانوادهاش میکنه جون میگیره شاد میشه من چکار کنم

    • زیور رحمانی نژاد روان شناس بالینی

      احتمالا در محبت کردن به ایشان افراط کردید، شما را دست کم می گیرند، باید در رفتارهای خودتان و رفتارهای خانواده اش واکاوی کنید. مادرش چه خصوصیتی دارد که ایشان در کنارش خوشحالند؟ فرد مقتدری هست؟ نگاه همسرتان نسبت به شما چگونه است؟ آیا آنها را برتر از شما می داند؟ آیا آنها با محبت تر هستند؟ رفتار خانواده اش نسبت به شما چگونه است؟ آیا همسرتان حق و حقوق خودش را می شناسد؟ یا دوست دارد مورد توجه دیگران قرار بگیرد؟

  63. سلام همسر من اولویت اولش خانوادش هر بدی هم در حقمون میکنن بازم طرف اونا هس من جرئت ندارم حرفی به خانوادش بزنم فوری با مت بحث میکنه و در حدی که کارمون به طلاق میکشه چیکار کنم از خانوادش دور بشه به من نزدیک تر بشه

  64. شوهر وابسته به خانواده و نشستن در یک آپارتمان با خانواده همسر بزرگترین اشتباه کل عمرم بودوماندن در این شرایط باعث بروز انواع بیماری ها میشه قبل بچه دار شدن خودتون رو از این شرایط آزاد کنید و نداشتن شغل برای خانم بزرگترین خیانت به خودش هست امیدوارم که مادران فرزندان آگاه بزرگ کنند

  65. شوهری دارم که بسیار وابسته به خانواده خود بخصوص برادر و بعد پدرش می باشد و همه مسایل زندگی ما اعم از اختلافات حتی جزیی و وسایلی که برای زندگی خریداری می شود و … به اطلاع آنها می رسد. ظاهرا فرد متدینی هستند اما گاهی کارهای دور از شان اخلاقی می کنند و به نظر من اهمیتی نمی دهند.

  66. صاحب دو دخترم آقامم خاطرم میخااد منم زندگیم دوست دارم . پیش مادر شوهرم خانواده خواهر شوهر زندگی می‌کنیم چهارساله . مثلا وسیله ای داریم چن وقت پیش خواهر زاده اش ضرر زد بهمان .. و چیزی ک من میگم آقا قبول نمیکنه همش از اونا دفاع میکنم کلید ماشین ندم میگه صاحب اختیار نیستی این شد جواب هرکاری کنم این یعنی ب نظرم توجه نمیکنه چن جاه دیگه برنامه داشتیم دوسال اول خونه بسازه هی تاخیر میکنه ب ساخت خونه گاهی برخوردهای میکنه میترسم برای ادامه زندگیم من زندگیم دوست دارم

  67. سلام من ۲۰ سالمه و عقدم چند وقت دیگه عروسیمونه
    امروز با همسرم داشتم صحبت مبکردم که یهو گفت دیدی عروس فلانی از سه روز قبل اومده بود کمک مادرشوهرش ،منم اونجوری نیسم که نرم ،مهمون داشته باشه روز مهمونی کمکش میکنم
    همسرم اصولا از این اخلاقا داره که خیلی طرف مامانشه و بارها به اجبار منو فرستاده کمک مادرش اگه مادرش خوش اخلاق بود یچی ،بخدا هر بار که کمکش کردم تا وقتی که داشتم کمک میکردم بام خوب بوده ولی بعد تموم شدنش بی محلی ی بار کمکش فرش شستم انگار با خدمتکارش صحبت میکرد ،یا اینکه یهو متلک میندازه،همسرمم خیلی اذیت میکنه همش اسم کمک میاره بارها گفتم ببین من خودم صلاح بدونم میرم، مگه من به تو اصرار کردم که تا حالا بیای کمک مامان و بابام تازه مادرشوهرم خودش دو تا دختر بزرگ داره ??ولی بخاطر مادرش اشکمو درمیاره ،چیکار کنم با این رفتارش?‍♀چی باعث میشه که درست شه
    تا یچی میگم میگه منم بعدا اجازه نمیدم بری کمک مادرت خب اون مادرمه اینم دختراش کمکشن

    • زیور رحمانی نژاد روان شناس بالینی

      کاری که دوست نداری انجام نده، احترام خودت را نگه دار، وقتی زیادی به کسی احترام بگذاری جواب عکس بگیری بهتر است از این آدم تا می توانی فاصله بگیری، به همسر گرامی بفرمائید هر موقع شما کارهای پدر و مادر مرا انجام دادید من هم متقابلا برای مادر شما کار می کنم.

  68. شوهرم پشتم نیست. اگه خونوادش بدترین توهین هارو بهم بکنن اون اصلا پشتم درنمیاد و تازه منم مقصر میدونه. من بابام همیشه پشت مامانمه و منم آرزو داشتم مردی نصیبم بشه مث بابام. تازشم شوهرم همیشه منو تهدید میکنه و میگه دارم برات

    • زیور رحمانی نژاد روان شناس بالینی

      معمولا خانواده هایی که به خودشان اجازه می دهند دیگران را مورد توهین و تحقیر قرار بدهند، و وقتی اعتراض می کنی خودت را مقصر قلمداد می کنند، معمولا خودشیفته اند، اشتباه خودشان را نمی پذیرند و رفتارهای خودشان را توجیه می کنند. زندگی با چنین افرادی بسیار فرسایشی هست هر چه سعی کنی احترام بگذاری جواب عکس می گیری و هر روز شما راحقیرتر و کوچک تر می بینند. تنها راه نجات فاصله گرفتن از این افراد و حفظ اقتدار و قدرت خود هست، هر چه خود را ضعیف تر و درمانده تر نشان بدهی از چشمشان می افتی در واقع شما را مایه ننگ خودشان می دانند، هر چه قوی باشی، خودت را محتاج آنها نشان ندهی ، محکم و با اقتدار رفتار کنی محبوب تر خواهی بود.

  69. سلام روز بخیر خانمی هستم که ۴ساله ازدواج کردیم شوهرم خیلی به خانواده اش وابسته است میگه باید بریم با اونا زندگی کنیم

  70. من پنج ساله ازدواج کردم وباهمسرم هیچ مشکلی ندارم واگه مشکلی هم بوده خودمون با خوشی حل کردیم ولی تنها مشکل من گزارش دادن زندگیم به مادرشون هست مثلا پارک بازار مهمونی هرجا رفتیم باید ایشون اطلاع داشته باشن بعد فهمیدنم جزییات رو میپرسن مثلا شام چی خوردین یاتولد بود کجارفتین چی خریدین واین اطلاعات رو به خواهرهای همسرمم میگن ومن از چند راه مختلف به همسرم معترض شدم ایشون تندی کردن گفتن ایشون پیرهستن وفهمیدن این حرفا هیچ اشکالی نداره تو زیادی حساسی…وچون همسرم این مشکل رو حل نکردن ومن همش حرص میخورم باعث وسواس فکریم شده کل روزم خراب میشه

    • زیور رحمانی نژاد روان شناس بالینی

      خیلی قاطع و جراتمندانه، ضمن رعایت احترام می گویید دوست ندارم جزئیات زندگی ام را با دیگری در میان بگذارید. اگر پذیرفتند که بهتر، وگر نه، دیگر خودتان را اینقدر تحت فشار قرار ندهید، با این مسئله کنار بیایید، یوگا و مراقبه کنید.‌یا هر روز تمرینات ریلکسیشن انجام دهید.‌

  71. باسلام چگونه میتوان همسر(مرد) را از خانوداه خودش مستقل کرد؟

    • زیور رحمانی نژاد روان شناس بالینی

      باید تا می توانی فاصله ات را حفظ کنی، البته با تعییر مکان هم امروزه با این گوشی ها و غیره آن طور که می خواهی مستقل نمی شود. لطفا پاسخ های قبل را هم بخوانید.‌

  72. ۴ ساله ازدواج کردم دو ساله که خونه خودمم ،ولی تا ۳ ماه پیش بیشتر خونه خانواده همسرم زندگی می‌کردیم چون اطراف شهر خونه خریده بودیم و به محل کار همسرم دور بود مجبور بودیم بیشتر وقتها خونه خانواده همسرم بمونیم حتی وقتایی که می‌خواستیم بریم خونمون خانوادش بخصوص مادرش یجوری برخورد می‌کرد که انگار من بزور دارم پسرش رو جدا میکنم ازش

  73. سلام چرافقط گلگی ازمردان شده توسوالات درصورتی که خانم من بعداز 13سال هنوزنتوانسته ازخانواده خوددل بکند وابستگی شدیدی دارد. ناگفته نماندفرزندی نداریم. فکرمیکنم یک دلیلش همینه اماشرایت مالیمون درزندگی خیلی بداست. سوال زیاددارم

    • سلام، شوهر من توی مسایل خانوادگی هیچوقت پشت سر من واینستاده ،همیشه از خانواده ش بخصوص مادرش حتی اگه رفتار واقعا بدی داشته باشن،دفاع میکنه،وخیلی وقتا شده هرطور که مادرش میگه با من رفتار میکنه وهر حرفی که مادرشوهرم میزنه،ورد زبون شوهرمه.بدیش اینه که ما توی یه خونه با مادر شوهرم اینا زندگی میکنیم ،و خب خیلی زود به زود همدیگه رو میبینیم
      چیکار کنم؟؟؟

  74. دعوا با مادر شوهر واینکه شوهرم سرد برخورد میکنه زنگ نمیزنه واسم عصابم بهم ریخته وپشتیبان مادرشه ومنو اصلا نمیبینه

  75. با سلام وخسته نباشیدتوروخداکمکم کنید من شوهرم نمیشه ازخانواده اش ی چیزی بدی بگی پدر ادم درمیاره من مشکل نازایی دارم همیشه میگه تو نمیدونی بچه بیاری ما مشکل داریم آثار پی این مرد میشه حساب بازگرداندی باخانواده اش حرف میزنه صددرجه عوض میشه نمیدونم چکارکنم

  76. سلام با وجود اینکه مادر شوهرم جلوی همسرم به من که زنش هستم توهین میکنه بازم احترامش را داره ،من به خاطر توهین های ایشون دیگه قطع رابطه کردم ولی همسرم بیشتر بهشون اهمیت میده متوجه میشه من ناراحتم ولی بازم به کارش ادامه میده

    • زیور رحمانی نژاد روان شناس بالینی

      شما بی احترامی دیدید خودتان با احترام پاسخ کوبنده بدهید. فاصله تان را هم حفظ کنید اما از همسر انتظار نداشته باشید با مادرش قطع رابطه کند، اما بی تفاوت باشید، نه از خوبی هاش بگویید و نه از بدی هاش، وقتی بی تفاوتی شما را ببیند احترامش به شما بیشتر هم می شود.

  77. خانواده شوهرم مدام به همسرم تماس میگیرند و هیچ وقت نمیگن گوشی رو به خانمت بده …و زندگی ما رو متعلق به خودشون میدونن و انتظار دارند که هر وقت خواستند بیان و برن و هر چقدر خواستن بمونن و متاسفانه شوهرم هیچ حد و مرزی نمیزاره و اصلا براش مهم نیست رعایت ادب بکنن و از نظر من زندگی بدون احترام زندگی نیست من باید چه کار کنم ؟

    • زیور رحمانی نژاد روان شناس بالینی

      شما هم با اقتدار محدودیت های خودتان را بگذارید، در جایی که بی حرمتی می بینید با احترام پاسخ کوبنده بدهید. اگر احترام می گذارند، زیاد هم مزاحم می شوند شما از خودشان درخواست کنید در منزل شما کار کنند و خودتان را وقف آنها نکنید، زمان هایی برای خودتان بگذارید، بیرون بروید، کلاسی شرکت کنید، باشگاه برویدیا پیاده روی کنید.

  78. سلام ۳۳ساله خانم متاهل لیسانس پرستاری کارمند بیمارستان.احساس ناراحتی از نحوه برخورد برادرشوهرم چند وقت پیش به من و همسرم بی احترامی های بدی کرد که باعث ناراحتی هردومون شده و من نمیتونم این قضیه رو فراموش کنم اما با گذشت چند ماه احساس میکنم همسرم داره فراموش میکنه ولی من نمیتونم فراموش کنم با اینکه سعی میکنم خودمو بی تفاوت نشون بدم اما تغییر رفتاری در برادر شوهرم نمیبینم و حتی سالگرد ازدواجمون رو تبریک نگفت با اینکه میدونست با ادم حالت دستوری صحبت میکنه و با اینکه ۴سال ازم کوچیکتره چند شب پیش با همسرم در مورد این قضیه حرف زدیم و بهم گفت در مورد برادرم اینجوری نگو هرچی باشه داداشمه. نمیدونم چه رفتاری باید داشته باشم

    • زیور رحمانی نژاد روان شناس بالینی

      شما در مورد برادرش با ایشان صحبت نکنید، هر موقع از برادر شوهر بی احترامی دیدی، همان موقع خودتان با احترام پاسخ محکمی بدهید.

  79. سلام شوهرم منو با دو تا بچه انداخته ورفته خونه ای که تو روستا پیش مامانش هس ،من باید چیکار کنم

  80. با مردی ک اولویتش خانواده ش هس چ باید کرد ..خواهر وبرادر خودش ب زنش ترجیح میده

  81. سلام شوهرم منو خسته کرده همش طرف مادرشه خسته شدم اصلا به حرف من گوش نمیده هر چی که مادرش بخواد همون میشه راهنمایی کنید آیا بهترین کار طلاق است

  82. من چن ساله فقط ب خاطر دو تا بچم و اینکه مادرم مشکل ضعف اعصاب داره و پدرمم فوت شده و حامی نداریم با شوهرم زندگی رو ادامه میدم. شوهرم تک پسر ی خانواده با هشت تا خواهر و پدر و مادر پرتوقعی که پدر معتاد و مادرش مشکل روان داره هست ب شدت بهشون وابسته است و تحت تاثیرشونه و چون ی پسره انتظار دارن هر کاری دارن این زندگیشو ول کنه بره سراغ اونا. شوهرم کلا بداخلاقه ی دفعه از سر خستگی یا فشارای روانی خانوادش عصبانی میشه و رفتارای خیلی بدی با من بچه هام یا خانوادم و محل کارش انجام میده رفتارایی که بخشیدنش سخته واقعا. ده ساله تحملش میکنم تظاهر میکنم همه چی خوبه‌ . ظاهر اروم و گول زننده ای داره. اما اخلاقای خیلی بدی داره که تو این سالها با مشاوره های زیاد فهمیدم ب خاطر طبع دموی و دعواهای پدر و مادرش تو کودکیه. ی مدت کوتاهم درمان روان گرفت ولی ادامه نداد. من واقعا خسته شدم و نمیدونم باید چکار کنم؟!

    • زیور رحمانی نژاد روان شناس بالینی

      با شرایطی که گفتید همسر شما مشکلات زیادی دارند، مشکل ایشان فقط وابستگی نیست، بیشتر به خاطر عذاب وجدان هست یا اگر پدرشان دیکتاتور بودند بیشتر به خاطر ترس هست که از خانواده اش اینقدر حمایت می کند. ایشان را ترغیب به خوردن دارو و گرفتن درمان های روان شناسی کنید، اما خودتان هم باید خیلی قوی و قدرتمند در مقابلش عمل کنید.

  83. سلام ببخشیداتصمیم که برای زندگی مخوایم بگیریم خانواده همسرم میگیرن من خیلی ناراحتم چون بامادرشوهرم راحت نیستم نمیدانم چطوری به همسرم بگم باهم زندگی نکنیم. خانواده همسرم وابسته هستن بخاطراین گرونی پول پیش میگن نداره بایدماهرجازنکگ. زندگی میکنیم بایدباشی حق نداری جای دیگه بخوایی ولی من راضی نیستم چون ازواج کردم آرامش داشته باشم خونه باشه ازخانواده همسرم دورباشم. مادرشوهرم خواهرشوهرم دخالت میکن سربچه ام میگن توبلدنیستی حموم ببری دکترببری لباس حتی بخری پول دست من نمیدن خانواده هستن به همه چیزاگیرمیدن هم سط هم بودیم ازواج کردیم ولی حسی خوشبختی نمیکنم. میخواستم طلاق بگیرم نشد کسی پشت من نبود ازمادرهمسرم بدم میاد برای من تصمیم میگیره برای پسرشم همین طور تازه من باهمه چیزامشگل پیداکردم بابچه باگرونی نداری باخانواده همسرباشوهرم احساس میکنم حرف منوگوش نمکنه پسرش وابسته هست میگن نزدیکی نکن بچه دارمیشید کنارهم نخوابید. همیش فکرمیکردم پسرباادب داره ولی نه ازچشم افتاده ماخیلی دعواداشتیم همشم مادرش مشگل ماروزیادمیکردهمسرم حتی میگه من کارول نمکنم تابچه اتوببرم دکترباخانواده خودم بروپدرم مادرم دندانم خالی شده نمیبره پولم بخودم نمیده

  84. سلام خسته نباشید شوهرم از همسر دوستش تعریف می کند

  85. من۲۲سالمه خانم هستم یک سال هست ک عقدکردم والان میخام ازدواج کنم همسرم پسرخوبیه واینکه خانواده شون کارکشاورزی دارند وشوهرم داعم کارهای اوناروانجام میده اصلا بحرف من نمیکنه ک مستقل بشع و برای خودش کارکنه میترسم توی زندگیمون به مشکل بخوریم.لطفاراهنماییم کنید. خواهرشوهرم هم طلاق گرفته و درمغازه کارمیکنه خانوادش مدام به من میگن توهم باید توی کارای کشاورزی و گوسفندداری بع ماکمک کنی اما من بچه شهرم واصلا عادت به این کارهاندارم وبرام سخته ممنون میشم راهنماییم کنید

    • هر چه زودتر طلاق بگیر وگرنه عروسی کنی اوضاعت بدتر میشه از ما گفتن بود خود دانی

    • زیور رحمانی نژاد روان شناس بالینی

      با خانواده خودت تلاش کن برای همسرت کار دیگری پیدا کنی که مورد علاقه همسرت هم باشد، در این صورت از خانواده اش فاصله می گیری.

  86. سلام.همسرم بشدت وابسته هست به خواهر و شوهر خواهرش.به حدیکه اگه الان بگن منو طلاق بده بخدا طلاقم میده…استقلال فکری نداره…وابستس بهشون.بعضی از خواهر شوهرا عفریته هستن.خدا بزنه به کمرشون..خدا غز هستی ساقط کنه اونیکه تو زندگی دیگران موش میدوونه.

    • خوبه که از خدات باشه که بگن طلاق بده.طلاق میگیری میری مستقل و راحت و آزاد زندگی میکنی دوست داری همیشه یکی بالای سرت باشه اذیت کنه تحقیر کنه .شایدم هم اونی که قسمتت باشه و عاشقت باشه پیداش شد و بهم‌رسیدید .شوهری که اول زندگی خانواده اش و به زنش ترجیح بده تا آخر همون گ و ه می مونه .شر دور بلا دور

    • زیور رحمانی نژاد روان شناس بالینی

      شما به قول خودتون بدبخت ها نگاهی هم به خودتان بیندازید چرا چنین آدمی را انتخاب کردید، خودتان چه خصوصیاتی داشتید، دلتان برایش می سوخت؟ فکر می کردید خودتان هم یک روز می توانید تحت سلطه اش قرار بدهید؟ به خودتان اعتماد نداشتید؟ قطعا اگر ضعف خودتان را بشناسید و در سبک خودتان تغییر ایجاد کنید این اشخاص را هم تغییر می دهید.

  87. متولد ۸۴ متاهلم امسال میرم پایه دوازدهم من با همسرم مشکل خیلی دعوا داریم آخه من نمیخواستم ازدواج کنم آقا متولد ۷۳ هست یک ساله عقد کردیم بعد مثلا دیروز میگه وقتی حرفی نداریم چرا پیام میدی. بعد میگه از کارای تو دعوا های تو خسته شدم اخه این واسه من زور داره حرف نداریم بزنیم هی الکی پیام میدیم وقتی پیام نمیدیم تو ناراحت میشی نمیدونم چرا وقتی حرفی نداریم باید پیام بدیم باید اون تایمی که خونه است این حرفو میزنه چون خیلی سمت خانوادشه مخصوصا مامانش منم گفتم دیگه مزاحم تو و مامانت نمیشم و خدافظ بعد دیگه صحبت نکردیم از دیشب

  88. دامادی دارم ب نظر پسر خوبی میومد ولی ما از روی اخلاقش تحقیق نکرده بودیم همه بر خلاف ظاهرش هست خیلی دخترم را اذیت کرده خیلی ب زنش حسادت میکنه یکی هم پسر ۴ ساله داره خیلی دخترم وهمه ما ازش بد مون اومده از روی نا چاری محلش میزاریم خیلی خیلی نمیدونیم چ کار کنیم از دستش را حت بشیم هر چی بگم کم گفتم

  89. سلام خوب هستید همسر من خیلی با خانوادش صمیمیه من باید چیکار کنم همش منو تنها میزاره تو خونه و با مادرش صحبت می‌کنه با مادرش دردو دل می‌کنه و انگار منی وجود ندارم تمام فکر و ذکرش شده خانوادش و همش برای اونا تلاش می‌کنه در صورتی که خودش مشکلات بزرگتری دارد تمام حرف هایش با مادرش هست و به من چیزی نمی‌گوید انگار از من فراریه و من خیلی رو این موضوع حساس شدم و نمیتونم خودمو کنترل کنم و باهاش دعوام میشه ولی اون اهمیتی به ناراحت شدن من نمی‌ده من باید چیکار کنم

  90. خانواده همسرم به شدت مخالف ازدواج ما بودن و ما الان عقد كرديم و تمام تلاششون رو ميكنن كه بين ما فاصله بندازن و به هر بهانه اى صبح تا شب و شب تا صبح همسرم رو درگير خودشون ميكنن، و همسرم از اينكه با من باشه عذاب وجدان ميگيره، همسرم هفته اى دو بار ميرن كوه ، بهشون ميگم كوه ميرى مامانتو تنها ميذارى موردى نداره ؟ ولى با من باشى مورد داره؟ من كه دوس دخترت نيستم زنتم ، ميگه كوه فرق داره، به راحتى با حرفاشون همسرمو تحت تاثير قرار ميدن ، خواهرش ميره مغازه كار ميكنه براى مادرش نه غذا درست مبكنه نه رسيدگى ميكنه ، همسرم مارو زندگيشو ول كرده يكسره با مامانشه ، تلاشمو ميكنم برنامه ميريزم ازش ميخوام فلان جا بريم فلان كارو بكنيم ميگه باشه ولى لحظه آخر بهونه مياره كه بعدا ميريم الان مامانم تنهاست ، بهشون ميگم مادرت تنها نيس بابات هست برادرت هست خواهرت هست ، ولى قبول نميكنه

  91. من ۳۲سالمه ک شوهرم خیلی خیلی منوبخاطرخانوادش اذیتم کرده حتی ازناراحتی مریض شدن راهنمایی کنیدخواهشن

  92. سلام شوهرم میگه دوست دارم ولی چندین بار انداخته از خونه بیرون گفته برو خونه پدرت میدونه چی منو ناراحت میکنه ولی انجامش میده خانوادش اذیت کنه منو تو روشون وانمی ایسته جوابشون و نمیده حتی بچه ۷ ساله که اذیتم میکنه چیزی نمیگه مثلا از کار برگشتیم انتظار داره من کار های مامنشو انجام بدم به حرف من ارزش نمیده اگه خانوادش بگن بمیر میمیره منم ازش خیلی چیزها نمی خواهم مثلا مجبور کنم برام لباس بگیره یا ببره گردش الانم دیگه بریدم

    • زیور رحمانی نژاد روان شناس بالینی

      شما نباید اجازه بدهید همسر حق شما را نادیده بگیرد و حتی شما را بیرون بیندازد، باید قوی و قدرتمند سر جای خودتان بایستید، رفتار جراتمندانه داشته باشید، چه با همسر و چه دیگران، وقتی شما خودتان را ضعیف و محتاج ایشان نشان دهید، معلوم هست از چشم بچه خودتان هم می افتید. اگر چیزی شما را ناراحت می کند همان موقع با احترام جواب بدهید، کاری را بر خلاف میلتان انجام ندهید.

  93. سلام من یکسال عقدم با شوهرم دعوام شد خانوادش گاردگرفتن سمت من وشوهرم پشت منم خالی کرد هیچی به خانوادش نگفت

    • اون هیچ وقت طرفتو نمیگیره مطمئن باش ذاتش همینه که طرف خانوادش باشه من داخل عقد دقیقا مثل شما برام پیش اومد ۲۰ساله وهمون آدم سابق هست تا حرف بزنم منو میکوبه میگه خانواده م هستن ومنو بچه ها مریض شدیم

  94. باسلام می خواستم. مرا رهنمای کنید در باره اینکه چگونه با شوهرم که سخت وابسته به برادر شو است اگه اونا را ببینه مه و بچه ها مونو فراموش می کنه فقط اونا را می بینه با وجودیکه دو یا سه تا از شوهرم کوچک تر هستن سخت احترام و دست به سینه است نزد شو این مرا خیلی آزار میده حاضره به مه ضربه بزنه اما نمی خواهد که از گل کمتر بگه به شون

    • سلام من ۳۶ سالمه همسرم اصلا به خواسته های من احترام نمیزاره سه تابرادر داره که همیشه خدا باهم دعوا دارن وبرادر بزرگشون باعث بدبختی همسرم شدن وبیکارشون کردن ولی با این همه مشکل باز به حرفها وخواسته هاشون اهمیت میده منم از برادرشون کینه بزرگی به دل دارم قراره تواین تعطیلات باهم بریم بیرون ومن پافشاری میکنم وهمسرم من وتهدید میکنه که باید بیای به من میگه تو روطلاق میدم ولی از خانوادم دست نمیکشم من هم نمیدونم باید چکار کنم

  95. سلام خانواده شوهرم و جاری هام خیلی ب من بی احترامی میکنن مسخرم میکنن شوهرم طرف اوناست من موندم چیکارکنم

    • سلام من ۳۶ سالمه همسرم اصلا به خواسته های من احترام نمیزاره سه تابرادر داره که همیشه خدا باهم دعوا دارن وبرادر بزرگشون باعث بدبختی همسرم شدن وبیکارشون کردن ولی با این همه مشکل باز به حرفها وخواسته هاشون اهمیت میده منم از برادرشون کینه بزرگی به دل دارم قراره تواین تعطیلات باهم بریم بیرون ومن پافشاری میکنم وهمسرم من وتهدید میکنه که باید بیای به من میگه تو روطلاق میدم ولی از خانوادم دست نمیکشم من هم نمیدونم باید چکار کنم

      • زیور رحمانی نژاد روان شناس بالینی

        برادر همسر شما آدم قدرتمند تری بوده و احتمالا همسر شما از ابتدا خلق و خوی منفعل داشته که به راحتی تحت تاثیر آنها قرار می گیرد. در قبال اینگونه افراد شما هم نباید ضعف نشان بدهید یا گریه کنید که برای شما و در مقابل شما مثل برادر قدرتمند خودشان عمل کنند، باید شجاع باشی در عین حال که احترام می گذاری نظرات خودت را مقتدرانه اعمال کنی .

    • زیور رحمانی نژاد روان شناس بالینی

      شما باید اعتماد به نفس خودتان را حفظ کنید به کسانی که به شما بی احترامی می کنند نزدیک نشوید. در مقابل همسرتان و دیگران جراتمندانه رفتار کنید. عصبانی نشوید و گریه نکنید، به موقع با احترام جواب مناسب بدهید.‌

  96. من با همسرم اختلاف دارم، اما اصلا اجازه نمیده من حرف بزنم تا چیزی ابراز میکنم فوری جبهه گیری میکنه و منا خورد میکنه. همسر من نظامی هست و منم معلمم. ایشون از همون اوایل ازدواج تحت نظر روان پزشک هستند و دارو مصرف میکنند، چند وقت پیش دعوایی که محل کارش داشت با مافوقش و الان بخاطر همین قصیه قراره منتقل بشه بندرعباس و شرایطش اینجوری خواهد بود که ۳۰ روز اونجاست و بعد ۱۰ یا ۱۵ روز میاد، بهش میگم منم ببر اینجا موندن (پیش خانوادش زندگی میکنیم) برای من سخته فوری جبهه گیری میکنه و میگه اصلا. خیلی به خانوادش وابسته است، ما یه پسر یکسال داریم، از اول تو همه مسایل بچه داری و زندگی ما دخالت دارند، من دیگه بریدم، از سرکار که میام بچم خب اولش تمایل نداره بیاد پیش من اونا انقدر ذوق میکنند از این قصیه و منا عذاب روحی میدهند، خودشم مدام فقط میگع مامانم بابام داداشم، حتی بمن میگه اونها بچه را بیشتر دوست دارند در صورتی که من مادر بچمم از جون براش مایه میذارم اما من را اصلا نمیبینع، شوهرم حتی یه تصمیم بدون خانوادش نمیتونه بگیره،میگه طلاق بگیریم بچه را به هیچ و جه بهت نمیدم. الان میخام بگم یا منم ببر یا یه خونه پیش خانوادم کرایه کن یا برو درخواست طلاق بده. بنظرتون با اوصافی که گفتم در صورت طلاق بچه را از میگیرن؟؟

    • عزیزم خودت مهمی یا بچه ت توکه معلمی میتونی یه زندگی بهتری بسازی واسه خودت چرا زندگیت تباه بشه برو طلاقتو بگیر هرچی حقته رو ازش بگیر ولی بچه رو درحد دیدن بخواه بزار قدرتو بدونه بچه رو ببری اون بره باز زن بگیره تو خودتو پیر کنی پای بچه ات

      • واقعا خاک عالم بر سرت با این طرز فکرت ?
        بچه چه گناهی کرده این وسط؟
        اگر کسی نمیتونه صفر تا صد مسئولیت بچه ای که به این دنیا آورده رو گردن بگیره بره سگ بیاره هر وقتم نخواست اهداش کنه
        شمام بنظرم صلاحیت مشاوره دادن ب کسی رو نداری چون بنظرم خودت باید درمان شی?

      • خاک بر سرت،پست فطرت،کی به تو اجازه داد بیشرف که مشاوره بدی ،بچه چه گناهی داره،بیشعور میگی پیرو کور بشی مشخصه از کجا و چه خانواده ای اومدی،مگه اگر آدم بدون بچه زندگی کنه پیر نمیشه،تو حق نداری نظر بدی،آدمهایی عقده ای و رذل مثل تووو مخل جامعه هستن،خاک تو وجودت

    • سلام دوست عزیز منم معلم بازنشسته هستم راستش دیدم انگار رفتار خانواده شوهر ت مثل خانواده شوهر من بوده همسر من اعتیاد هم داشت درعین حال اونقدر ازطرف خانوادش حمایت میشد من رو دست کم می‌گرفت با همه ی این شرایط من دو پسر م رو بزرگ کردم پسر بزرگم درس خوندوخداروشکر موفقه ،متاسفانه پسر کوچکم راه پدرش رو رفت همسرم خداروشکر موادروترک کرد در عین حال رفتار هاش خوب نبود چندان منو تحقیر میکرد می‌گفت نمی‌خواستمت مادرم تو رو برام درست کرد خیلی اذیت شدم تا اینکه به طور جدی روی اعتماد به نفسم کار کردم وحالا فهمیدم خودم خودم رو نمی دیدم واجازه داده بودم اینطور ی باهام رفتار بشه الان بر عکس شده طوری شده که هم خودش وهم خانوادش ترس از دست دادن منو دارن و همسرم فکر میکنه ازش سرم وخودم رو براش میگیرم البته همین طور هم هست ازش خیلی زیبا تر شدم چون به خودم میرسم وخودم رو میبینم ،درگذشته اینطور نبود اون فقط می‌دیدم وبزرگش می کردم ،خلاصه اینکه ما معلم ها متاسفانه به خاطر مهربانی ومحبت به دیگران مورد سواستفاده قرار میگیریم روی خودت کارکن به خودت توجه کن اریک مشاور حاذق کمک بگیران شاالله موفق میشی عزیزم

    • زیور رحمانی نژاد روان شناس بالینی

      شما باید مقتدرانه بر موضع خودتان که رفتن با ایشان هست پافشاری کنید، ضعف نشان ندهید، گریه نکنید، عصبانی نشوید، دعوا نکنید، از خانواده اش هم حرفی نزنید، نه از خوبی شان و نه از بدی شان ، فقط سعی کنید از این فرصت استفاده کنید و از این خانواده فاصله بگیرید.

  97. سن: ۳۶..متاهل….زن. دکترای تفسیرتطبیقی. من دردوران عقد هستم. وبا شوهررابطه خوبی داریم. فقط چیزی که بسیاراذیتم می کنه اینه که وقتی مادرش یا پدرش حرفی زدنداصلا حرف نمیزنه که بهشون بگه نه اینطورنیست فقط میگه میترسم بهشون بی احترامی بشه. من هم بهش میگم پس من چی؟ منم که غصه می خورم.جوش میخورم مریض میشم. بازهم اصلا یه کلمه نمیگه. مثلا یخواهیم بریم خانه خودمون .فرش یخواهیم. قبلا یه وام برامون جورکرده بودن خودمون قسطش روداریم میدیم ولی اون هفته مادرش گفت که مابهتون دادیم. یه کلمه درنیومدبهشون بگه خب قسطش روخودمون داریم میدیم واین باعث بحث مامیشه. خودهمسرم هم قبول داره ولی بازهم میترسه. کلا ازبی احترامی به پدرومادرش میترسه ولی من واقعا ناراحت میشم. میگم بریم پیش مشاوربهمون راهکاربده نمیادومیگه من قبول ندارم. کلاخانواده شون مذهبی ولی بسیارغریبه پرستند. حتی برای خرید عقدم خودم نرفتم برام خریدندیعنی مامانش چادرمشکی وچادرعروس روبه زن برادرشون گفتن ازتهران برام خریدند. کلا خانواده م هیچی نگفتندبخاطراحترام. الان هم میخواستیم اسباب کشی کنیم بریم سرخونه زندگیمون. مادرشون وخواهرشون بلیط ده روزه مشهدروگرفتندوهمسرم باید شبهابره پیش باباش که تنهانباشه. کلا ارزوداشتم ولادت امام رضا برم سرخونه زندگی خودم ولی بخاطر مشهدشون کل برنامه م بهم ریخته.نمیدونم….خوراکم شده گریه.

    • ازالان خودتو راحت کن اینجور مردا درست بشو نیستن بدتر میشن ولی بهتر نمیشن فردا پس فردا بچه میاری بهوای هم طلاق بگیری به خاطره بچه ت نمیتونی فقط باید بسازی و بسوزی

      • من بیست و پنج ساله با همچین مردی زندگی می کنم و کارم شده غصه خوردن

        • دقیقا مثل من. منم ۲۵ ساله با مردی زندگی مبکنم که بطرز وحشتناکی به خواهر بزرگه ش که ۷۵ سالشه و هیچوقت ازدواج نکرده و پیروختره وابسته س و جرات نمیکنه کاری کنه که خلاف میل اون باشه و اگر اون دلخور بشه از چیزی شوهرم میخواد سکته کنه. بارها هم راجع به این مسئله باهاش صحبت کردم همش میگه مگه اون چقدر دیگه زنده س. همش کارشو با این جمله توجیه میکنه. بچه هم دارم نمیتونم طلاق بگیرم نمیدونم واقعا چکار باید بکنم بارها هم قهر و اخلاف و دعوا داشتیم همشم باعثش همین خواهر خودخواهشه. فقط خدا کمکمون کنه

        • زیور رحمانی نژاد روان شناس بالینی

          وقتی بیست و پنج سال غصه خوردی و چیزی عوض نشده باید جرات می کردی و سبک رفتاری خودت را تغییر می دادی.

    • بنظر منم هنوز که مثل ما گرفتار و اسیر بچه نشدی رهاش کن. اینجور آدمها همیشه وجدانشون درگیر خونوادشونه. خونوادشونم مقصره که مدام از وجدان درد بچشون سواستفاده می کنند. منم 13 ساله از زندگیم هر چقدر هم مشاوره رفتم نه شوهرم عوض شد و نه خونوادش… فقط رهاش کن… اون مرد نشده که لخواد سایه سر خوبی برای تو باشه

    • منم شوهرم همینه نمیتونم طلاق بگیرم کسی که الویت آرامش تورو قرار نده به هیچ دردی نمیخوره

    • اینا مشکل همه ا ست

    • اگه ازدواح نکردی جدا شو
      منم مشکل تورو داشتم .. مشاور هیر ندیده بهم گفت این یعنی خانواده دوسته

      ولی بیجاره میشی … هرچی میبینی بعد ازدواج ضربدر هزار کن
      طوری میشه برات تصمیم میگیرن بچه بیاری یا نه … یا بگت طلاقت بده و اونم مودب میگه باشه
      من همین بلا سرم اومده خدا یاریم بده زندگیم رو حفظ کنه

    • زیور رحمانی نژاد روان شناس بالینی

      دوست عزیز شما هم فقط کافیه رفتار جراتمندانه را یاد بگیرید، اگر همسر شما هم بلد نیست، از شما یاد خواهد گرفت، اول احترام می گذارید و بعد حرف خودتان را می زنید. در بالا هم به آن اشاره کردم تکرار نمی کنم. در قبال رفتار دیگران هم حریم های خودتان را مشخص می کنید، با احترام از برنامه های خودتان می گویید و از اینکه نمی توانید در این شرایط پذیرای آنها باشید. یعنی یک نه گفتن اما نه صریح بلکه با چند بهانه تا خودتان را مدت ها در عذاب قرار ندهید.

  98. تازه وارد ۳۲ سالگی شدم و یه دختر دو ساله دارم. دخترم خیلی مودب و خوبه و اذیتم نمیکنه همسر خوبی هم دارم که به فکر کار و زندگیه و تنها ایرادی که داره اینه که وقتی دو مرتبه پدرش و یک مرتبه مادرش با من بحث کردن هیچ طرفداری ازم نکرد و از اون موقع خیلی حس بدی بهش پیدا کردم. اصلا از اون مردایی نیست که بگم منو ول میکنه یواشکی میره پیش خانوادش و اینا ولی من خیلی بهش حساس شدم و زندگی برام جهنم شده و کلا حس میکنم هیچ علاقه ای به من نداره که ازم دفاع نکرده. خودش میگه من تو روی خانوادم بی حرمتی نمیکنم به تو هم بی حرمتی نمیکنم و خودت اکه مشکلی باهاشون داری حلش کن. از طرفی یه جاری خیلی بی شخصیت دارم که کل خانواده رو بهم ریخته و همه رو دعوا میندازه. حتی بحثی که با من میکنن هم نشات گرفته از همون خانمه. الان یک ساله به صورت مسالمت امیز از خانواده همسرم دوری کردم و شاید سه ماهی یک بار بریم خونه پدرش. بقیه رو هم که نمیریم نه میان. شوهرم بخاطر من و ارامشم که دوباره حرفی بینمون نشه اصلا اصراری به رفتن پیششون نداره و حتی خونمون رو جابجا کردیم و شهر دیگه ای رفتیم. ولی خب من تک به تک حرفایی که پدرش پشت سرم میزنه رو میشنوم حتی به همه میگه که نفرینش کردم پاشو از خونم بریدم? پدرشوهرمم مقصر نیست اخلاقش اینجوریه که حرف دیگران رو خیلی قبول داره و متاسفانه جاریم مداوم زیر گوشش میخونه و این بلاها رو سر ماها میاره. اینجوری براتون بگم که پدرشوهرم بخاطر همین خانم دختر خودشو از خونه بیرون کرد و حتی وقتی دخترش بچه به دنیا اورد پیشش نرفت و گفت من دختر ندارم دیگه. الان ازتون میخوام کمکم کنید این اقا که پدرشوهرمه رو ببخشمش یا از ذهنم بیرونش کنم خودمم دیگه خسته شدم از این حالت تنفری که تو وجودمه.

  99. ما ۵ ساله ازدواج کردیم مدام با شوهرم سر خانواده ش مشکل دارم روابطمون سرد شده حتی کتک کاریم بخاطر خانواده ش داریم.همش لباساشو میبره خونه مادرش میزاره هفته رو چن روزشو پیش اونا میمونه مادرش اجازه نمیده کسی از فامیلاش بیان منزل ما ولی خودش پسرشو میبره تنهایی تو فامیلاش میگردونه .یکاری کردن من اونجا نمیرم دیگه .و خیلی چیزهای دیگه لطفا راهنماییم کنید چون میخوام طلاق بگیرم خسته شدم

    • شمابه بدی دیگران یاخانواده شوهر نگاه نکن دل خودتو دریا کن حرف هیج کس مهم نباشه برات واحترام بزار بهشون بزاز اونا از خوبی شما خجالت بکشن فکر کن پدرومادر خودت هستن وقتی به خانواده شوهرت خوب باشی ومهربون باشی شوهرت ناخودآگاه بیشتر دوستت دارم ه وخوشحال میشه که هواشو داری همیشه اگه زندگی پایدار باشه باید یکی از زوجین کوتاه بیااد

      • زیور رحمانی نژاد روان شناس بالینی

        سپاس که تجربیات خودتان را با دوست قبلی به اشتراک گذاشتید، اما دقیق شرایط ایشان و خانواده همسرشان را نمی دانیم که چه تیپ آدم هایی هستند، مثلا فرض کنید خصوصیات افراد خودشیفته یا ضد اجتماعی دارند، مثلا محبت کردن و احترام گذاشتن به اینها جواب می دهد؟

  100. سلام خسته نباشید شوهرم خیلی وابسته به ماردشه ما خونمون با مادر شوهرم تو یه ساختمونه اول که ازسرکارمیاد می‌ره پیش مادرش چند ساعت پیششون میمونه اگه خونه م نباشن ازشون می‌پرسه کجان باهاشون صحبت می‌کنه اگه شوهرم بیاد خونه مون مادر شوهرم میاد خونمون اصلا با من صحبت نمیکنه اگرم سوالی ازش بپرسم یا جواب نمیده یا بادعوا رو شروع می‌کنه دست بزن داره اگه جایی بخواد بره من باهاش نرم میگه دیگه خونه مامانت نباید بری من هفته ای یکبار مادرم میبینم ولی اون هرروز مادرشو میبینه اصلا تو کارای خونه وبچه داری به من کمک نمیکنه پسرم که کوچیک تر بود شباکه گریه میکرد داد میزد سر بچه که چرا گریه می‌کنی یا به من می‌گفت بچه رو ساکت کن بعد خودش می‌خوابید دیگه اگه بخواد بره بیرون با خانواده ش من نرم خودش میره

    • دقیقا مث من منم تباه شدم تو این زندگی دوسال نشده ک عروسی کردیم هراتفاقی ک می افته همش پیش اوناس اصلا نفهمیدم زندگی دونفره ینی چی هرجا ک بخوایم بریم اونام باید باشن نخان هم بیان شوهر همش اصرار میکنه ک بیان هیچ دلخوشی ب بچه دار شدن ندارم

      • من بچه‌دار شدم خدا ب بچم سلامتی بده از بودنش راضی ام ولی از وقتی اومده شوهرم صدبرابر چسبید ب خانواده چون می‌دونه من ول کن بچم نیستم اذیتم می کنه
        خدا ب خانواده هم سلامتی بده ولی رفتار شوهرم باعث سردی من ازشون شده . اگر خودتو دوست داری تا ثبات فکری و استقلال ساخت زندگی س نفره پیدا نکردید فکر بچه رو نکنید لطفاً هم خودتونو نابود میکنید هم اون طفل بی گناه هرروز شاهد مشاجره هاتون میش
        من قید خودمو زدم ک بچم دعوامونو نبینه چون دوبار بخاطر خانواده روم دست بلند کرد پسر یک سالم ب شدت گریه میکرد الان ب شوخی هم سمتم میاد پسرم بلند میشه جیغ میزنه منو بغل می‌کنه . ب خدا این کوچولوها گناه دارن

      • بچه دارنشو بیچاره میشی

      • همسرم همین رفتاروبامن داره ولی اوارشدم زندگیش ،هرچقد برام سختی بده که ازمهریه ام بگذرم وطلاقم بده موفق نشده ودراین بین خودش ازپامیوفته .بعله زندگی یعنی مقاومت کردن وهرچی که میخواست ازدستم بگیره بیشترشو بامقاومت وصبرکردنا بدست اوردم والان تسلیمه .هیچوقت احازه نمیدم کسی توزندگیم دخالت کنه .چون اطلاعات حقوقی خودمو افزایش دادم واینومیدونه .

    • دقیق مشکل منم مثل شماست… این امر بسیار صبوری میخواد…من بچه دارم بخاطر بچم سکوت کردم…ولی مگر چند سالی میتونن ادامه بدن این روش رو مقاومت که‌کنی دست اخر اونا پشیمون ونادم برمیگردن….ومطمعن باش اخرش خانواده هاشون چهره واقعی خودشون رو نشون میدن….خانواده هایی که پسرشون رو بدون زن وبچشون بخوان مطمعنا ادمهای درست وسالمی نیستن وخودخواه هستن …واین بلاخره به مرور زمان خودش رو نشون میده

    • آیا مادر عروس میتواند چون خودش از داماد خوشش نمیاد طلاق دختر را بگیرد

    • زیور رحمانی نژاد روان شناس بالینی

      هر دختری پا به خانه همسر می گذارد دوست دارد زندگی مستقلی داشته باشد، بتواند ساعاتی در کنار همسرش باشد، حرف بزند، حرف هاش شنیده شود، اما متاسفانه برخی والدین چنان فرزند خود را بار آوردند که فرزند احساس کفایت و شایستگی یک زندگی را نمی کند، متناسب با سن کودک و نوجوان مسئولیت به فرزند ندادند، کارهای فرزند را خودشان انجام دادند، وقتی با چالش مواجه شده، به جای او مسئله را حل کردند، تمام فرصت ها را به اسم دوست داشتن از فرزند گرفتند، به نحوی که در مواقعی که وابستگی شدید هست فرزند هویتی از خودش ندارد و خودش را بخشی از مادرش می داند، حتی علایق خودش را نمی شناسد، حتی نمی داند چه غذایی دوست دارد، غذایی که مادرش تشخیص بدهد خوب هست همان را دوست دارد، حتی نمی تواند لباسش را انتخاب کند، نمی داند چه لباسی به تیپ اش می خورد، چه نمی خورد، همانی که مادر انتخاب می کند می پوشد.
      در مواقعی علاوه بر وابستگی و مشارکت دادن مادر در تصمیم های زندگی، به همسر خودش بی احترامی می کند، حتی اقدام به کتک کاری می کند، در چنین مواقعی مادر علاوه بر حمایت به شکل آشکار و پنهان دیکتاتوری خود را اعمال کرده است، مثلا کودک را از سن پایین وارد کار کرده است یا کارهایی خارج از توانش داده است، یا حمایت کرده اما در کلامش و رفتارش مرتب به فرزند احساس گناه داده است، اکنون هم که بزرگ شده از حق و حقوق خودش آگاه نیست، الویت های خودش را نمی شناسد، همواره آن قدرتمند دیکتاتور را بر خودش و همسرش و فرزندش ترجیح می دهد و در مواقع شدید حاضر می شود خودش و همسر و فرزندش را به خاطر پدر یا مادر دیکتاتورش قربانی کند.
      شما باید تلاش کنید همسر علایق خاص خودش و توانمندی های خودش و حقوق خودش را بشناسد، در صورتی که کاری را انجام داد مورد تشویقش قرار دهید. در یک فرصت مناسب بنشینید و با روش جراتمندانه، نه گریه کنید و نه عصبانی شوید، بلکه با احترام و اقتدار چند مورد از خوبی هایش را بگویید، تعریف کنید که خوشش بیاد بعد بگویید من ناراحتم یا عصبانی ام از این رفتار شما، من دوست دارم استقلال خودمان را داشته باشیم، به خودمان اتکا کنیم، تصمیم های مهم زندگی را خودمان بگیریم و …. وقتی به این شکل عمل کنید او هم یاد می گیرد در قبال خواسته مادرش چنین عمل کند. برای خودتان حریم مشخص کنید. حتی از مادر همسرتان محترمانه درخواست کنید که فعلا وقت استراحت ما هست ، یا من ناراحت می شوم وقتی این همه آمیختگی شما را می بینم من ازدواج کردم که در کنار مردی باشم نه اینکه هیچ فضایی نداشته باشم، مادر گرامی شما خودتان را به جای ما بگذارید اگر من مادر شوهر بودم و شما عروس و به این شکل رفتار می کردم شما ناراحت نمی شدید؟ یا مادر شوهر خودتان با خودتان اینگونه رفتار می کرد ناراحت نمی شدید؟

دیدگاهتان را بنویسید

مشاوره آنلاین روانشناسی

مشاوره آنلاین روانشناسی

جهت مشاوره با روانشناس از گزینه چت پایین صفحه ارتباط بگیرید.