من دختر ۲۱ ساله هستم ازدواج کردم و در دوران عقد هستم. من شوهرم خیلی خوبه. خیلی هم دوستم داره اما خانواده شوهرl خیلی منو نمیخواستند و به اصرار شوهرم اومدن خواستگاری. الان هم از خیلی چیزها برای من کم گذاشتند. کارهایی که برای جاری اولی من انجام دادن برای من ندادن. شوهرم کم زبون هست و نمیتونه جلوی حرف خانوادش بایسته. برای همین من دلسرد شدم و یه هفته نه خونه اونا رفتم نه گذاشتم شوهرم خونه ما بیاد. به نظرتون من باید چیکار کنم؟چجوری ذهنم رو از این همه حرف ها آزاد کنم. من رابطه جنسی خوبی هم با شوهرم ندارم. خیلی دوستش دارم اما نمیتونم باهاش رابطه داشته باشم. اوایل عقد رابطمون خوب بود اما بخاطر حرف های خانوادش این مشکل ایجاد شد.
پاسخ مشاور به سوال فرق گذاشتن مادرشوهر بین جاری ها
سلام دوست عزیز
خیلی خوشحالم از این بابت که از ابتدای مسیر جدید زندگیتان سعی می کنید بالغانه مشکلتان را حل کنید و هر جایی که مستأصل می شوید از فرد متخصص کمک می گیرید. ازدواج هم مانند یک نوزاد در ابتدای مسیرخود احتیاج به مراقبت زیادی دارد چرا که تجربه های جدیدی پیش رو دارید که هرگز تجربه نکردید.
اول از همه باید بدانید، همه ما دوست داریم که تایید شویم و دیگران دوستمان داشته باشند و باید بدانید اگر از اینکه مورد تأیید قرار نگرفتید و خانواده همسرتان با ازدواج شما مخالف بودند ناراحت شوید کاملا طبیعی است. شما حق دارید که از این موضوع ناراحت شوید همه ما دوست داریم دوست داشته بشیم و تایید شویم اما بایدی در این زمینه وجود ندارد. فاجعه سازی های ذهن ما زمانی ایجاد می شود که برای خودمان یک باید تعیین می کنیم. اما هیچ فاجعه ای وجود ندارد. شما در زمینه ازدواجتان یک ترجیح هایی داشتید مثل اینکه مادر شوهرتان با شما به خوبی رفتار کند اما این اتفاق نیفتاده و حق دارید ناراحت شوید اما این را در نظر بگیرید شما با مادر شوهرتان ازدواج نکردید؛ شما با همسرتان ازدواج کردید و به مرور هم شما و هم همسرتان باید مرزهای جدیدی برای خانواده جدیدتان در نظر بگیرید و به توافق برسید.
به نظر می آید رفتار مادر شوهرتان شما را بسیار خشمگین کرده است و این انتظار که همسر من باید از من دفاع کند یا حق من را بگیرد باعث شده است از همسرتان هم خشمگین شوید. شما با بایدهایی که برای خودتان و همسرتان گذاشتید شرایط را برای همسرتان هم سخت کردید. شما فردی هستید با عزت نفس و مستقل، دلیلی ندارد کسی دیگر بیاید و حق شما را بگیرد.
اینکه درباره احساسات منفی تان صحبت کنید و همسرتان به شما گوش دهد خیلی خوب است اما اینکه از همسرتان انتظار داشته باشید برود و جلوی آنها بایستد هیچ کمکی به شما نمیکند. این کار تنها به آنها اثبات می کند که ما حق داشتیم با این ازدواج مخالف باشیم.
خواهشی که از شما دارم همسرتان را واسطه میان خودتان و خانواده اش نکنید. هر فرزندی خود را مدیون مادر و پدرش می داند و آنها را نیازمند احترام می داند. باید این را در نظر بگیرید که همه ما ممکن است به هر دلیلی نسبت به یک فرد در برخوردهای اول حس خوبی نداشته باشیم و زمانی که به شناخت بیشتر می رسیم تغییر جهت می دهیم. به همین خاطر پیشنهاد من این است به جای اینکه با مادر شوهرتان وارد جنگ قدرت و رقابت شوید و همانطور که خودتان فرمودید زندگی مشترکتان را تحت تأثیر این اختلافات قرار دهید، به خودتان اعتماد کنید. زمانی که خودتان را باور داشته باشید و بدانید که خانواده همسرتان در مورد شما اشتباه تصور می کنند و بدانید که چقدر دوست داشتنی هستید، به جای تمرکز بر احساسات منفی و خشمگین شدن از آنها، سعی می کنید خود واقعی و دوست داشتنی تان را به آنها نشان دهید.
شما و همسرتان هر چقدر بتوانید به جای تمرکز بر روابط با خانواده همسر و شکایت کردن به گونه ای که همسرتان باید کاری کند، روی خودتان و بهبود رابطه با همسر تمرکز کنید موفق تر هستید. زمانی که روی رایطه تان تمکز کنید صمیمیت بیشتری را تجربه می کنید و رابطه جنسی تان هم تحت تأثیر این صمیمیت قرار می گیرد.
در مورد اینکه خانواده همسرتان برای شما چه کارهایی انجام میدهند، نباید به آن به حکم وظیفه نگاه کنید، بلکه هدیه ای است برای شروع زندگیتان. مسلما اگر در اوایل زندگی تان حمایت خانواده ها باشد شرایط آسان تر است اما اگر هم نباشد به معنای یک مشکل بزرگ در زندگی تان نیست.
چیزی که در ارتباط با خانواده همسر وجود دارد این است که از همان ابتدا شما و همسرتان به گونه ای رفتار کنید که خیال خانواده ها راحت شود که شما با وجود سن کمتان از پس مشکلات زناشویی بر می آیید و به هردلیل اجازه دخالت خانواده شوهر را نمی دهید.
شما و همسرتان ابتدای راه هستید امیدوارم با رفتارهای بالغانه آغازی را رقم بزنید که هر لحظه به خودتان ببالید.
گلسا بمانیان
کارشناسی ارشد مشاوره خانواده
پدرشوهرم بین بچه هاش فرق میذاره
پاسخ مشاور به پرسش ” برخورد با خانواده شوهری که فرق میگذارد “
وقتی که زندگی مشترک شکل میگیره به معنای استقلال دو نفر از خانواده اصلیشون و تشکیل زندگی خودشون هست. با توجه به این نکته، با وجود اینکه این تبعیض ها وجود دارند اما شما نمیتونید مانع از اونها بشید. ولی بجاش میتونید انتظارات خودتون و همسرتون رو نسبت به خانواده ایشون کاهش بدید و بیشتر متکی به خودتون بشید. شما نباید نسبت به خانواده همسرتون احساس نیاز کنید. شما و همسرتون برای هم کافی هستید. تمرکز شما باید به توجه کردنتون به همدیگه باشه و باید به این باور برسید که وقتی کسی توجه به ما نمیکنه نمیشه به زور اون رو متوجه خودمون کرد.
شما باید در این مورد با همسرتون صحبت کنید و ببینید که نظر ایشون درباره این مسئله چیه. در واکنش به رفتارهای خانواده ایشون میشه بازخوردهای مختلفی داشت. شما یا میتونید رفت و آمدهای کمتری با خانواده ایشون داشته باشید و از این طریق ناراحتی خودتون رو بروز بدید؛ یا میتونید همچنان برای حفظ احترام در حد لزوم رفت و آمدهای خودتون رو حفظ کنید. همچنین در صورتی که همسرتون مایل بود، میتونه با خانوادش در این مورد صحبت کنه و براشون توضیح بده که متوجه بی توجهی هاشون میشه و چه احساسی داشته وقتی برای مثال مریض بوده و ازش خبری نگرفتند. هرکدوم از این سه روش برخورد مزیتها و معایبی دارند که شما با توجه به توافق خودتون با همسرتون میتونید یک روش رو انتخاب کنید.
به خاطر داشته باشید که در چنین شرایطی که خانواده همسرتون به همسر شما توجه کمتری دارند باید همبستگی و توجه بیشتری بین شما و همسرتون وجود داشته باشه. شما باید به این اعتقاد برسید که فقط همدیگه رو دارید و همین براتون کافیه. به همدیگه احساس کفایت بدید.
در تمامی مراحل زندگی پیروز و موفق باشید.کوشا کوچک آملی
کارشناس مشاوره باما
مادر شوهرم بین من وجاریم فرق میزاره.درحال حاضر از این خیلی ناراحتم که ما وقتی سفر میریم بهش تعارف میکنم که با ما بیاد سفر ولی نمیاد دلیلش هم پرسیدم میگه من نمیتونم خسته میشم ولی با جاریم همیشه میره. نیومدن به کنار چون نمیدونم چه بدی بهش کردم که من و شوهرم را دوست نداره فکرم درگیر میشه کمکم کنید خیلی ناراحتم. در ضمن ما خونه نو ساختیم نیومده خونمون را ببینه. مادرشوهرم از همین طریق از نظر مالی خیلی برادرشوهرم را حمایت کردند ولی آنقدر به شوهر من بی توجه هست که من گاهی اوقات فکر میکنم شوهرم اصلا پسرش نیست من همه روش ها را امتحان کردم ولی اونا نظر ورفتارشون راجع به من تغییر نمیکنه این هم بگم هفت تا جاری هستیم همه شون از فامیل های خود مادرشوهرم هستند فقط من و یکی از جاری هام غریبه هستیم اون هم نظر من را داره و از تبعیض هاش رنج میبره چاره چی هست چیکار کنم بهشون فکر نکنم
منو جاریم با مادرشوهرم اینا زندگی میکردیم اون از من دوسال قبل اومده بود خونشون خیلی گیر میدادن مادر شوهر مینا هرجا میرفتم خونه مادرم میگفتن چرا اینهمه میری درحالی ک زیاد نمیرفتم من تصمیم گرفتم جدا شم با زور جدا شدم .ولی همسرم منو خراب کرد پیششون فهموند ک من گفتم جداشیم .الان خوردنمون جداست ولی پس انداز شوهرم با مادرشوهر اینا یکیست جاریم میره صبا کاراسو میکنه .صبا کلن اونجاست شامو فقط بعضی وقتا خونه خودشه از جاریم تعریف میکنه دائم بااینکه من ازاون خیلی مهربون بودم همه رفتارهای خوب رو آزمون یاد گرفت جاریم الآنم شوهرم هرروز خونه دعوا راه میندازه میگ چرا نمیری مث جاریت خونه مامانم ب کاراش کمکم نمیکنم هرچی باهاش آروم و منطقی حرفم میزنم اصن جواب دهی ندارن خسته شدم
مهمه که بدونی اکثرا خانواده پس رها برای لجبازی بل فرزند خود ویا مخالفت بل ازدواج تون این کار را انجام میدن با هوشمندی تمام. برای خوب شدن رابطه هرگز کارهای خانوادش رابیان نکن وکلن رفتارهای یب ادبانشون رو همونجا خاک کن بزار اختلافات بین خودش وخانواده رو خودش حل کنه بدون دخالت وگلایه ازطرف شما خانواده همسر اصلا باارزش نیستند وتوجه وگله کردن شما به اونها ارزش وفرصت دخالت کردن بین رابطه زناشویی شما میشه.
سلام خسته نباشین من روز پنج شنبه سر موضوعی با جاریم و برادر شوهرم دعوام شد ما سه تا جاری هستیم من اولیم من چند روز پیش از جاریه سومم خیلی ناراحت شده بودم چون پشت سر داداشم حرف زده بود اما ب خودش نگفتم اومدم ب جاری دومم پیام دادم و هر چی از دهن در اومد بهش گفتم بعد جاریه دومم پیامها رو پاک نکرده بود وروز پنج شنبه جاری دومم گوشیشو میده ب جاریه سومم ک فیلم براش بفرسته از روی اعتماد گوشی دست جاری سومم میده و میره حیاط بعد جاری سومم رفته بود پیامهای من و جاری دومم رو خونده بود وحرفهای ک من زده بودمو خونده بود من شوهرم خونه نبود شغلس ازاده از خونه دوره بعد جاری سومم با شوهرش اومد خونمون و هر چی تونست حرف بارم کرد هم خودش هم جاریم و جاری دومم اصلا براش مهم نبود جاری دومم پیامها رو پاک کرده بود منم گفتم بیا کمکم کن ک دعوا بیشتر نشه و بگو من اون حرفا رو نزدم هر کارش کردم نگفت لعد رفت با اونا یعنی کل خانواده همسرم ب من پشت کردن و رفتن طرف اون خانم منم هر شب با استرس زیاد ساعت ۳ شب بزور میخوابم یاعت ۵ هم بیدار میشم استرس زیاد دارم گاهی با خودم میگم برم ازش معذرت خواهی کنم گاهی هم میگم بی محلی میکنم ب همشون من قبل این اتفاق همیشه خونه مادر شوهرم لودم و اصلا برام احترامی قاعل نبود بعد دعوا اتفاقا مادر شوهرم هم خیلی خوشحال شد
سلام مشکل من اینه که هرزمانی با همسرم بحثی پیش میاد بی احترامی و توهین میکنه ۵ ساله ازدواج کردیم دیگه خسته شدم نمیتونم تحمل کنم چیکارکنم؟زمانیکه ازدواج کردیم خانوادم دچار مشکل مالی شدن شاباش زیادی به همسرمن ندادن اما پارسال که خواهرم ازدواج کرد سنگ تموم گذاشتن حالا همسرم میگه بین شما فرق گذاشتن میگم اون زمان باالان اوضاع فرق میکرد الانم که خانوادم میخوان سیسمونی بگیرن خودشوم میگن هرچی لازم داری ما میخریم ولی من دوست ندارم فشار بیارم که همه چی بخرم چیزای واجب تاحدی هم خودم خرید کنم ولی ایشوم میگن نه یا نخرن یا همه چی بگیرن فردا واسه خواهرت فلان کارو میکنن میگم خانوادم علاوه برسیسمونی میخوان طلا هم بگیرن چرا من باید فشار بیارم که همه چی بخرید میگه وظیفشونه درحالیکه مادرشوهرم برای تنها دخترش طلا نگرفته. مدام به این حرفا که خانوادت مثل خواهرت واسه ما انجام ندادن منو تحقیر میکنه درحالیکه خانواده خودش هیچ کاری واسش نکردن. توروخدا منو از این برزخ نجات بدید توشرایط خیلی خیلی بدی هستم واقعا نمیتونم دیگه تحمل کنم. چندین بار هم خواستم که باهم مشاور بریم ولی میگن من مشکلی ندارم خودت برو
سنم 25 شغل خاندارم من مشکلم با خانواده شوهرم هس شوهرم خیلی خوبه و مادر شوهرمم خوب بود و خاطرمو خیلی میخاس ولی چن ساله جاریم اومده و مادر شوهرم قبلا از جاریم متنفر بود ولی جاریم نمیدونم چیکار کرده ک مادر شوهرم دیگه طرف اونو ب هیچکس نمیده و پای همه از خانه مادر شوهرم بریده شده یعنی حتی پسرم دیگه هرچی میگم برو نمیره مادر شوهرم ب بچم اهمیت نمیده تا این بره فقط ب بچه جاریم اهمیت میده و من میخام مثل قبل باشیم و مادر شوهرم خوبو بدو تشخیص نمیده.
سلام خسته نباشید.مادرشوهر من از اوایل بین من و جاری م خیلی فرق میذاره .از اول آشنایی و خاستگاری تا بعد از مراسم ازدواج کلا خیلی فرق بشدت زیاد گذاشت الان سه ماه از عروسی برادرشوهر میگذره بمن میگه باید حتما دعوت کنید خیلی براش مهمه ن اونا چ کنیم ممنونم
من مادر شوهرم بین دختراش و پسراش…بین نوه های پسریش و دختریش واقعا فرق میگداره…در عین حال بسیار دروعگو هم هست…مثلا امروز صبح زنگ زد گفت خرما میخوام .پسرم بهش گفت یه نصفه کارتن داریم خوبه…گفت اره برام بیار..پسرم خرما رو براش برد بعد با کلی ناراحتی برگشت.که مادر بهم گفته این خیلی کمه…شما خرما زیاد دارید و باید برام یه کارتن کامل بیارید…پسرم میگفت بهش گفتم مادر ما خرما تمام کردیم و فقط همین مونده…با کلی عصبانیت و ناراحتی پسرم از خونشون اومده بیرون
سلام وقت بخیر من 24سالم و 13 ساله ک ازدواج کردم الانم چهارتا بچه دارم ب لطف خدا تو این ۱3سال با خانواده شوهرم زندگی میکردم پدرشوهرم ب رحمت خدارفتن وبرادرشوهرم ک یک سال از من کوچک تر هست بعد فوت پدرش ازدواج کرد من با مادرشوهر و برادرشو جاریم یک جا زندگی میکردم یعنی دوسال میشود وبا ی دعوای برادرشوهرم بامن جدا شدیم الان اونا با مادرشوهرم طبقه پایین زندگی میکنن ومن بالا زندکی میکنم و مشکل من اینه ک مادرشوهرم خیلی وسایل داره وسایل خونه اشپزخونه قبلن ک من باهاشون بودم هیچ از وسایلاشو نمیداد بهمون الان ک جدا شدیم هر وسایل ک داره ب جاریم داده و من این موضوع ازیتم میکنه و عصبی میشم یعنی من حق ندارم بهش
سلام،مادرشوهر من خیلی فرق بین بچهاش میزاره بین جاری ها هم همینطور،مثلا یکیش اینکه اول عید رفتیم خونشون نهار موندیم چیزی دروس نکرد گف شام بیاین که دخترمم،میاد منم بهم برخورد شبش زنگ زد چرا نمیای منم گفتم ما ظهر اونجا بودیم اونم بهش برخورد. مشکل من اینه چون شوهرم کم زبونه نمیتونه ازم دفاع کنه از طرفی هم از مادرش خیلی حساب میبره جرات نداره اعتراض کنه خیلی جاها خودش،میبینه مقصر اونان بازم منو سرزنش میکنه میگه تقصیر توعه،منم از این کارا خسته شدم دیگه تحمل ندارم میگم تو که عرضه نداری از زنت زندگیت دفاع کنی چرا زن گرفتی،برا ی زن هیچی سخت تر از این نیس که شوهرش پشتشو،خالی کنه. مگه میشه اهمیت نداشته باشه،من آدم پر احساسی هستم سریع به رفتار بد دیگران واکنش نشون میدم حالم بد میشه. میشه منو راهنمایی کنید چجوری این مشکلمو،حل کنم من آدمی هستم که به دیگران احترام می زارم چ غریبه چ آشنا در قبال احترامی که می زارم توقع بی احترامی یا بی حرمتی ندارم
ببخشید من باشوهرم دعوام شده سر این که به هم عروسم زیاد محبت میکنه من خیلی ناراحت میشم که به من توجهی نداره وباهم دعوا کردیم الان هم شده مشکل بزرگی برامون چکار کنم؟به همسرم گفتم میگه نه تو احساس میکنی ولی اینجوری نیست ولی بخدا خیلی دوسش داره البته نه به عنوان چیز بدی به عنوان دخترش الان فک میکنم هم عروسم فهمیده الان باهام حرف نمیزنه. ولی به من اصلا اهمیت نمیده الان هم میگه دیگه به خاطر تو با همه خانوادم قطع ارتباط میکنم اگه اینجوری بشه همه میفهمن چکار کنم؟چکار کنم که شوهرم همه چیز رو فراموش کنه؟ببین بخدا هیچ تقصیری ندارم نه به خودش نه به خانوادش بدی نکردم ولی بد شانسم نمیدونم چکار کنم؟
من الان ی ساله ازدواج کردم بعد خانواده همسرم ع وقتی من عروسی کردم میومدن خونمون شبو روز حت تا لباسشون مینداختن لباسشویی من بعد خیلی هم بهم اهمیت میدادن بعد دیدم مادرشوهرم راجب خانواده من بد میگ بعد منم جوابشو دادم گفتم دیگ این حرفو نزن بعد کلی بحث کردیم اینا بعد الان دیگ ب جاریم توی جمع اهمیت میدن تا من این موضوع خیلی اذیتم میکن جاریمم خیلی خوشحاله ب نظرتون من چیکار کنم دیگ خونمون هم نمیان ولی ت جمع خرابم میکنن
مادر شوهرم بین من و عروس بزرگش خیلی فرق میذاره با اینکه عروس بزرگه تا حالا موقع دعوا حتی مادرشوهرمو فوش میده و حتی یکبار لگد زده اما مادرشوهرم هروقت اون با هرکی قهر کنه مادرشوهرم هم قهر میکنه و این رفتار آنقدر تابلو هستش همه فامیل سمت شوهرم به این باور رسیدن که خیلی خیلی فرق میذاره جاریم طبقه دایین مادرشوهرم زندگی میکنه و یکسره وقتی آشتی هستش خانه مادرشوهرم هستش اما من جای دیگه زندگی میکنم و هفته ای یکبار می رم خونش . دوست ندارم برام اهمیت داشته باشه که اونو ترجیح میده میشه لطفا راهنمایی کنید که چطوری اصلا برام مهم نباشه
سلام خانواده شوهرم بین ما عروسها فرق میگذارن مخصوصا جاری کوچیکه رو خیلی تحویل میگیرن شوهرمم خیلی هوای منو داره و به حرف من میکنه مدتییه که کم محبیت خانوادشو دیده و خودش هم سرد شده رفت و آمد نمیکنه ..بیشتر از همه مادر شوهرم با اینکه کمرشو عمل کرده ولی موقعی که جاری کوچیکه میاد کاملا خوب میشه و بلند میشه پذیرایی و.. بعدشم سریع بذاش شام درست میکنه. اما من الان پنج ساله فقط عصرانه رفتم ..فقط توقع دارم کمی من رو هم ببینن چون اینجا دور از مادرم هستم و تقریبا قریبم مشکلات هم از اول بوده خیلی پر توقع هستن همیشه در همه کارها کمک بودم اما فقط یه بار نرم من بدترین عروس هستم …دوست دارم همه با هم خوب بشیم …مثلا من پنج سال پیش زایمان کردم مادر شوهرم با ناراحتی اون و بقیه خواهر شوهرام اصلا حتی زنگ هم نزدن ..اما برای جاری بزرگم خودشون رو رسوندن و پیشش موند ن و کمک کردن ..حالا هم که جاری کوچیکع بارداره واز الان کمکش میکنن ..خواهر شوهر کوچیکم میگه هر چی باشه زهرا (جاری کوچیکم)از خون خودمونه ..مادر شوهر به بهانه ای که خونه ما پله داره اصلا نمیاد اینجا ولی خونه کوچیکع همش میره. مادر شوهرم کمرشو عمل کرده وقتی من میرم اونجا از جاش تکون نمیخوره اما به محض اینکه جاری کوچیکه میاد سریع بلند میشه و پذیرایی و.. سریع شام درست میکنه در صورتی که من پنج ساله فقط عصران میرم ..پنج سال پیش که زایمان کردم مادر شوهرم با ناراحتی اومد خونه مون و خواهر شو هرامم حتی یه زنگ هم نزدن اما برای این از الان که بارداره هنوز خودشونو کشتن …ولی بازم حالم خوبه چون شوهرم پشتمه و فکر میکنم از همین موضوع ناراحتن فقط کمی توقع دارم که با هممون مثل هم باشن..خواهر شوهر کوچیکم میگه هر چی باشه خون خون رو میکشه آخه جاری کوچیکم دختر عموشونو سنتی خیلی هم اسرار داشتم. من دوست دارم همه با هم خوب بشیم این رفتارها و این اخم ها نباشه ..ناگفته نماند که من با جاریهام رابطه مون خیلی خوبه. شوهرم همش میگه خب ناراحتی نرو تو جمعشون نباش ..خب نمیشه که من همش تو خونه باشم …شنیدم که میگن حسودیش میشه اینم عذابم میده که قضاوتم میکنن. ناگفته نماند که منم رفتارمو خیلی تغییر دادم خیلی کم میرم اونجا با اینکه همسایه مادر شوهرم هستم خیلی سرد شدم باهاشون کم حرف میزنم کم شوخی میکنم …کم رفتن من درسته؟؟
من همسرم خیلی مرد خوبی،ولی خانواده همسرم خیلی بی احترامی میکنن،خانواده همسرم دوتا پسرشون دعوت میکنه ولی اصلا من همسرم دعوت نمیکنن واین رفتارشان من ناراحت میکنه
مادر شوهرم بین منوجاریم خیلی فرق قائل میشه من اسمم فاطمه زهراس اسم جاریم فاطمس و از من کوچیک تره دوسال…مادر شوهرم جاریمو خیلی بااحترام صدا میکنه فاطمه خانم ولی منو صدا میکنه فاطمه بااین که من بزرگترم ولی ارزشی برای من قائل نمیشه احساس میکنم هیچ ارزشی پیشش ندار…من هم قصد دارم ازاین به بعد مثل خودش باهاش رفتار کنم کلا تحویلم نمیگیره
سلام مادرشوهرم بین منو جاریم فرق میذاره من عروس اول هستم از همون ابتدا هم منو دوست نداشت هروقت هم دور هم جمع میشیم با اون بیشتر صحبت میکنه حتی شوهرم هم همینطور به من حس حسادت دارن اینطور فک میکنم چون تیپ میکنم پشت سرم حرفه . هروقت میرم خونه مادرشوهرم کسی با من حرف نمیزنه حتی شوهرم محله صحبت های من نمیذاره .نمیدونم چه کار کنم. جاریم اصلا با زن عموی شوهرمو و عموی شوهرم به من بد نگاه میکنن
خدا به دادش برسه بنده خدا خوب از پسراتون بخوید کمک کنن تو جمع
سلام خسته نباشید من ۳ماه هست که عروس گرفتم وعروسم وقتی من مهمون دارم هیچ کمکی نمیده حتی ازجاشم بلند نمیشه ولی وقتی تنها هستیم همه کاری میکنه دلیلش چیه من خیلی عزیت میشم
خوب پدرومادر همه دوسشون دارن مهم خانواده شوهرن که هر چی سعی میکنم خوبی میکنم باز دوسم ندارن عروس بده رو دوس دارن شاید هم اون شوهرش پولدارتر از شوهر منه برا همون ولی در کل دلم گرفته میخام پول داشته باشم بتونم کمبودهام رو جبران کنم منم خوش بگذرونم ولی نمیتونم داغونم همش فرق میذارن
فرق گذاشتن خانواده همسر. سلام خسته نباشید، ببخشید مشکلی پیش اومده برام شوهرم با خانوادم مشکل داره ،چند وقت پیش هم مشکلی پیش اومد که شوهرم با خانوادم بحثش شد از اون موقع تا حالا بین ما بحث هست الان میگه برو طلاقت بگیر ما دوتا بچه داریم نمیخوام جدابشم ولی شوهرم اصرار داره چکار باید بکنم. ما 5تا خواهر هستیم ،یک برادر ،دلایل بد بودن شوهرم با خانوادم هم برادرم هست ،بابام به داداشم از زمانی که بچه بود یه زمین داده به گفته خودشون خودش خریده ،ولی چرا به ما نداده ،شوهرم میگه من با دختر و پسری کردن مخالفم چرا اینا فرق گذاشتن ،موضوعی هم که باعث اختلاف شده الان ،چند وقت پیش مامانم و بابام خونه مامان بزرگم دعوت شدن داداشم هم دعوت کرد،شوهرم پیام داد بهشون چرا دختر و پسری میکنید چرا دخترات رو کوچککردین همین باعث اختلاف شد حالا شوهرم میگه اونا مقصرن خانوادم هم میگه شوهرت مقصره و کسی نسبت به حل شدنش اقدام نکرد تا الان که شوهرم میگه من نمیتونم با اخلاق خانوادت کناربیام ،ومانع رفتن من و بچه ها به خانه پدرم میشه. من الان نمیدونم چه تصمیمی بگیرم چون میدونم شوهرم رو اینجور مسایل حساس شده و نمیخواد قبول کنه که کارش اشتباه هست ،میگه نمیتونم ادامه بدم ،منم بخاطر بچه هام طلاق گرفتن برام سخته میدونم اگه طلاق هم بگیرم بچه ها دوست دارن پیش خودم باشن،من با دوتا بچه باید برم خونه پدرم و اینکه هر لحظه یه تصمیمی میگیره یه بار میگه بریم یه کشور دیگه ،یه بار میگه دوسال از هم دور بشیم بعد اگه تونستی با خانوادت کناربیای برودنبال طلاق،تا امشب میگه یا طلاق،یا این زمین و ماشین که پدرت داده به داداشت ازش پس بگیر یعنی برو ازشون پول بگیر ،تو رو خدا راهنماییم کنید تو بد شرایطی هستم. من به ایشون پیشنهاد مشاوره دادم گفتم طلاق اخرین راه نیست ،که گفت نمیرم گفتم پس خودم میرم تا مشکلاتمون حل بشه ،میگه اصلا نمیخوام درست بشه ،نمیخوام دیگه با خانوادت رفت و امد داشته باشیم ،قبلا اگه بحثی میشد میگفت یا من یا خانوادت ،الان میگه طلاق
سلام مادرشوهر خیلی فرق میگذره اصلا ذوق زندگی آزمون گرفته کاروشو من انجام میدام گشت گذر خوشیش با اون عروسش چیکار کنم روانی میشم همش میاد تعریف میکنه
سعی کردم مادرخوبی باشم وازلحاظ عاطعی تامینش کنم ووقتی ومحبتی که پدرش براش نمیداره راهمجبران کنم ولی به دلیل مشاجرات وموقعیت کاری همسرم اکثرا من ودخترم تنهایی وقت میگذرونیم زمانی هم خم که همسرم هست تمایلی برلی بازی بادخترم نداره. ازاول ازدواج به خاطر دخالت های مادرشوهرم بدرفتاریاشون بامن وفرق گذاشتن بین عروساشون دخالت های زیاد ومتفاوت ..وخودارای بودن و وابستگی همسرم به مادرش ..زورگویی کتک .و….
میخاستم بدونم با شوهری که خیلی دستش خالیه ازدواج کرده ومادرش از لحاظ مالی عالیه وهیچ کمکی به پسرش نمیکنه که ما مجبور هستیم برای یک وام به صد جا رو بزنیم ولی اون هر روز بیشتر از قبل طلا بخره باید چه کار کنم ایا نباید توقع داشته باشم پس چرا برای پسر خود که میدونستن چیزی نداره زن گرفتن برای یه پسره دیگش طلا داده
دوست عزیز مانمبتونم افراد رو مجبور به انجام کاری کنیم به هر دلیلی ممکنه که اونا یکی از فرزندان رو حمایت بیشتری کنند ، این میتونه به رابطه والدین با فرزندشون قبل از ازدواج و یا بعد ازدواج برگرده، اینکه چرا والدین نمیخان این فرزند رو حمایت کنند
اما حواستون باشه که وقتی والدین همسر حمایت مالی دارند ممکنه به خودشون اجازه دخالت در زندگی فرزندان بدهند مثلا چرا زیاد خرج میکنید چرا اینقد مهمون دعوت کردید ویا …. که این خودش باعث بحثها و جنجالهای زیادی میشه
شما از اول وضعیت همسرتون رو دیدید و پذیرفتید و الان کمک کنید باهم تا از این شرایط نامساعد عبور کنید
غر زدن ، مقایسه کردن،تحقیر کردن … باعث میشه نه تنها مشکلتون حل نشه بلکه روابطزوجی شما هم به خطر میافته
اگه میتونید که عواقب کمک گرفتن از والدین همسر رو بپذیرید دنبال راهی برای به دست آوردن دل اونها داشته باشید و زبان عشق اونا رو پیدا کنید و برای این کار از همسر تون کمک بگیرید
در هررصورت جواب من به شما اینه که نباید از اونا توقع کمک داشته باشید و اگه کمک کردن از لطف اونهاس و شما همسرتون رو برای کمک نکردن والدینش شماتت نکنید
دوست عزیز مانمبتونم افراد رو مجبور به انجام کاری کنیم به هر دلیلی ممکنه که اونا یکی از فرزندان رو حمایت بیشتری کنند ، این میتونه به رابطه والدین با فرزندشون قبل از ازدواج و یا بعد ازدواج برگرده، اینکه چرا والدین نمیخان این فرزند رو حمایت کنند
اما حواستون باشه که وقتی والدین همسر حمایت مالی دارند ممکنه به خودشون اجازه دخالت در زندگی فرزندان بدهند مثلا چرا زیاد خرج میکنید چرا اینقد مهمون دعوت کردید ویا …. که این خودش باعث بحثها و جنجالهای زیادی میشه شما از اول وضعیت همسرتون رو دیدید و پذیرفتید و الان کمک کنید باهم تا از این شرایط نامساعد عبور کنید. غر زدن ، مقایسه کردن،تحقیر کردن … باعث میشه نه تنها مشکلتون حل نشه بلکه روابطزوجی شما هم به خطر میافته. اگه میتونید که عواقب کمک گرفتن از والدین همسر رو بپذیرید دنبال راهی برای به دست آوردن دل اونها داشته باشید و زبان عشق اونا رو پیدا کنید و برای این کار از همسر تون کمک بگیرید. در هررصورت جواب من به شما اینه که نباید از اونا توقع کمک داشته باشید و اگه کمک کردن از لطف اونهاس و شما همسرتون رو برای کمک نکردن والدینش شماتت نکنید.
خانواده همسرم جاریم وبچه اش رو بیشتر از من وبچه هام محبت می کنند واحترام اون رو بیشتر دارند بااینکه من بیستر احترامشون می زاریم ووقتی منزلشون میرم بهشون کمک می کنم
سلام. شوهر من تک پسره و دو خواهر داره. پدرشوهرم فوت شده، تا وقتی زنده بوده، حقوق شوهرم رو در اختیار خودش داشته و با مادرشوهرم خرج میکردند با وجودی که پدرشوهرم حقوق داشته. پدرشوهرم قبل فوتش تمام اموال رو به نام مادرشوهرم زده. پدرشوهرم مغازه داشته که که کلی بدهی بالا میاره و از غصه سکته میکنه و فوت میشه. شوهرم تمام قرض ها و بدهی ها رو صاف میکنه. بعد خواهر کوچیکه ازدواج میکنه، شوهرم برای خواهره جهیزیه میخره. بعد مادرشوهرم حقوق شوهرم رو خرج خودش و دو تا دخترش میکرده. متأسفانه شوهرم رو در دست خودش داشته. شوهرم هم بی اعتماد بهنفسه. مادرشوهرم ظاهر و زبان خیلی خوبی داره و مردم به خوبی ازش یاد میکنند ولی در باطن یه عوضیه تمام عیار. من تمام اینها رو بعد عقد متوجه شدم. روزی آمد خواستگاری من به ما گفت من به پسرم کمک میکنم. کلی اشک تمساح ریخت که دستم خالیه. مامانم از روی سادگی گفت که ما سخت نمیگیریم. مادرشوهرم بعد عقد با من سرد برخورد میکرد، تازه فهمیدم که از ازدواج پسرش پشیمان شده بوده با وجودی که با رضایت خودش آمده بودن خواستگاری من. خلاصه… مادرشوهرم با زرنگی از زیر خرید عروسی شانه خالی کرد و گفت عروس نداشتم نمیدونم عروس چه توقعی داره… شوهرم پول داد به خودم و گفت برو چیزهایی نیاز داری بخر. من بهم برخورد…شوهرم با وام ازدواج مراسم عروسی رو برگزار کرد.
مادرشوهرم شب عروسی کادوهایی رو که به دستش داده بودند رو به ما نداد و شوهرم بعد عروسی ازش میپرسید مامان فلانی کادو نداده… با پررویی میگفت مهمان ویژه بوده کادو نیاورده😲 بعدأ شوهرم از طرف پرسید گفته بود کادو دادم به دست مادرت… مادرشوهرم تا پول اضافه ای رو که تالار محض احتیاط از ما گرفته بود که بعدأ به ما پس بده رو همان شب عروسی از تالار گرفته بود و به مدیر تالار گفته بود پول شام عروسی رو خودم دادم پول اضافه رو بده به خودم و پسرم رو بپیچون😐 این کاراش سه ماه بعد عروسی لو رفت… بازم از رو نرفت و گفت من پولی ندیدم و نخوردم… شوهرم بهش گفت راضی نیستم. جواب داده بود هر چی بوده تمام شده… خواهر شوهرام هم همدست مادرشون هستند. مادر و دخترا قبل عقد به مامانم گفته بودن که شوهرم گوش به حرف ما نمیکرده و به فکر آینده نبوده و پولهایش رو خرج لباس و شکمش میکرده. در حالی که شوهرم آدم نسبتأ لاغریه و خدا رو شکر اهل برنامه ای نیست. به شوهرم گفتم تو بچه مادرت نیستی… آخه مادر اینقدر نامرد… مادرشوهرم به اطرافیان کلی دروغ گفته که من به پسرم کمک کردم و بهشون زمین میدم و هواشون رو دارم. به هرکی میگم مادرشوهرم با ما اینکارا رو کرده، باور نمیکنن.
مادر شوهرم و دو تا دخترش رو به خدا میسپارم. دل من و مادرم رو بدجور شکستند. پسرش رو سرافکنده کرد. حالا هم میگه بچه ام بدبخت شده، خودش رو داده دست زنش… به ظاهر هیچکس اعتماد نکنید.