خانه / پرسش و پاسخ مشاوره ازدواج / ازدواج با مرد بچه دار| ازدواج با مرد مطلقه دارای فرزند| ازدواج با مردی که فرزند دارد

ازدواج با مرد بچه دار| ازدواج با مرد مطلقه دارای فرزند| ازدواج با مردی که فرزند دارد

من یک آقای 37 ساله هستم شاغل که سال ۹۱ ازدواج کردم دو بچه دارم ۵ و نیم ساله دو قلو پسر  که از خانمم جدا شدم. بیشتر به علت اینکه تفاوت فرهنگی داشتیم. در حال حاضر با همکار خودم در استان دیگری سر موضوع ازدواج به تفاهم رسیدیم به طور کامل در جریان زندگی من قرار داره و میگه مشکلی با شرایط من نداره. ایشان قبلا ازدواجی نداشته. من سه بار حضوری برای دیدن ایشون رفتم ولی ایشان به محل زندگی من نیومدن. از نظر موقعیت کاری ایشون جایگاه خوبی دارند. من چجوری از ایشان اطمینان پیدا کنم که بعد از ازدواج با دو تا بچه واقعاً در کنار من و بچه ها دچار مشکل نشم. البته ایشون ۱۵روز از من بزرگتر هستن

پاسخ مشاور به پرسش ” ازدواج با مرد بچه دار “

نگرانی شما قابل‌درک است. شما یک تجربه ناموفق ازدواج داشتید و شاید نگران این موضوع باشید که این تجربه تکرار شود. علاوه بر این شما فرزندانی دارید و دغدغه آنها هم دارید؛ بنابراین کاملاً حق دارید که به دنبال اطمینان بیشتری برای ازدواجتان باشید.

اگر واقعاً تمایل دارید تا یک ازدواج موفق داشته باشید، اول‌ازهمه پیشنهاد من به شماست که رابطه قبلی خود را به طور تمام‌وکمال برای خود تمام کنید؛ یعنی نقش و سهم خودتان را در اینکه چه شد روند رابطه شما به‌گونه‌ای پیش رفت که به طلاق منجر شد؟ سهم شما در ایجاد این مشکلات چه بود؟ هیچ‌کس نمی‌تواند تضمین کند که خانمی که با او در شرف ازدواج هستید همواره در کنار شما و فرزندانتان می‌ماند. این کاملاً بستگی دارد که چقدر سعی می‌کنید الگوهای معیوب رابطه قبلی‌تان را شناسایی کنید و آن‌ها را تکرار نکنید. اکنون به عواملی می‌پردازیم که می‌تواند احتمال موفقیت ازدواج شما را بالا ببرد.

مطالب مرتبط: مشاوره ازدواج رایگان

چه کار کنید تا ازدواج موفقی داشته باشید؟

  • زمان بیشتری برای آشنایی بگذارید و عجله نکنید. رفت‌وآمد خود را بیشتر کنید. با دوستان و خانواده یکدیگر آشنا شوید. فرزندان خود را حتماً با ایشان آشنا کنید و اگر شرایطش مهیا است زمان‌هایی را بدون حضور شما در کنار یکدیگر وقت بگذرانند.
  • همواره رفتارهای مراقبتی خود را فعال نگه دارید و توجه و محبتتان را از همسر آینده‌تان دریغ نکنید و رابطه مؤثر همراه با حل مسئله داشته باشید. همسر شما همواره باید حس کند اولویت اول شما در زندگی است این‌گونه اگر محبت و تجربه کافی را از شما دریافت کند می‌تواند به فرزندان شما هم عشق لازم را بدهد.
  • انتظارات نامعقول از طرف مقابل نداشته باشید. او هرگز نمی‌تواند جای مادر فرزندان شما را بگیرد یا یک‌شبه مهرش به دل فرزندان شما بیفتد. ایجاد صمیمیت با همسر نیازمند صرف زمان است. به خودتان و به همسر آینده‌تان زمان بدهید.
  • با او شفاف و صادق باشید؛ از همین ابتدا هر چیزی که باید همسر آینده‌تان بداند را با او مطرح کنید اگر لازم است گاهی با همسر قبلی‌تان در ارتباط باشد حتماً با او مطرح کنید. در مورد اینکه فرزندان کجا زندگی می‌کنند و هرآنچه احساس می‌کنید که ممکن است در آینده چالش‌برانگیز شود را مطرح کنید. اگر همسر آینده‌تان همه چیز را به‌صورت واضح و شفاف بداند؛ یعنی خودش این رابطه را تمام‌وکمال انتخاب می‌کند و همراهی در زندگی با شما بیشتر می‌شود.
  • مراجعه به مشاور را حتماً در برنامه‌تان قرار دهید. من مواردی که به نظرم کمک‌کننده است را مطرح کردم؛ اما اگر به مشاور مراجعه کنید و نوع رابطه و باورهای شما و الگوهای ارتباطی شما بررسی شود، برای تصمیم قطعی‌تر به شفافیت و اعتماد بیشتری می‌رسید.

ممنونم از توجه و همراهی‌تان

گلسا بمانیان

کارشناسی ارشد مشاوره خانواده

معایب ازدواج با مرد مطلقه بچه دار

سلام وقت بخیر. من در یک خانواده ۴ نفره بزرگ شدم، پدرم جانباز بود ‌و در سن ۱۶سالگی من فوت شد. از بدو تولد من و پدرم به خاطر موج انفجار، حسن بارداری مادرم شروع ب نشون دادن علائم میکنن و در ۶ماهگی من کلا قطع نخاع میشن تا گردن. به خاطر اوضاع پدرم زندگی خوبی داشتیم. اما چون ایشون دنبال جانبازی نرفتن و هزینه بالا بود برای دارو درمان و چندین بار ورشکست شدیم اما دوباره بلند شدیم.
به هر حال ما تا چشم باز کردیم پرستاری یاد گرفتیم تا موقعی ک پدرم فوت شد و منو برادرم افسردگی گرفتیم از نبود پدرم چون به شدت بهش وابسته بودیم.
مادرم هم جایگاه پدر بودن پدرم با شرایطی که داشت برای ما حفظ کرده بود. از لحاظ احترام و حتی اجازه گرفتن ها برای کاری با تکون خوردن سر پدرم بود و اگر تکون نمیخورد ما انجام نمیدادیم. بعد از ۶ماه از فوت پدرم به اصرار شدید خانواده که دوست برادرم خاستگارم بود و پدرم همیشه ازش متنفر بود.اومد خواستگاری و داداشم چون این تنها رفیقش بود و مثلا قبولش داشت منو متقاعد کرد و من حای بدون کوچیک ترین حسی پذیرفتم حتی حلقه ازدواج نرفتم خودم باهاش مادرم و عمم رفتن برام انتخاب کردند.
به زور سر سفره عقد بله گفتم. شغل ایشون نظامی بود و من هم اول دبیرستان میخوندم. اونم به زور مادرم چون نمیگذاشت درس بخونم.
ایشون بعد از عقد رفتن تهران شغلش تهران بود. رفته رفته که اومدن رفتن رفتار های عجیب غریب با من میکردند به حدی که منو جوری ازش میترسیدم ک حد حساب نداشت. دقیقا مثل سگ. به شدت ادم شکاکی بود و دست بزن داشت حتی تا جایی که یک بار ب هخاطر یک تذکر به برادر کوچیک تر از خودش که دادم که در بزنه وقتی میاد تو، جوری مادرش و برادرش منو زدن که دامادشون منو کشید بیزون اژانس گرفت منو فرستاد خونمون.
خودش نیومد جلوشون بگیره. من جهزیه چیده بودم که دو ماه یعد عروسی بود.
رفتم خونه خودم چون نمیخواستم مادرم منو با این وضع ببینه. بعد چند روز تصمیم به خودکشی گرفتم. و یک دونه رفیق داشتم ک فقط به اون گفتم و گفتم میزم خونه مادرم یه وصیت نامه نوشتم و رفتم که قرص بخورم اونجا رفتم خونه مادرم و همین که قرص ها رو خوردم دوستم زنگ زد به مادرم خبر داد.برذنم بیمارستان و ماجرا رو فهمیدن. بازم مخالف طلاق بودن چون ده سال پیش طلاق خیلی عادی نبود. بعد از یک سال حاضر به طلاق شد و کلی مشکل تو این مدت برای من به وجود اورد و دیدگاه من از مرد و ازدواج یک کوه ترس بود.
حتی از استاد دانشگاهم اگه اقا بود به شدت میترسیدم تا اینکه سه سال پیش وارد یک دنیایی شدم ب اسم نتورک.شاید دیدگاه بهش بد باشه اما من هم موفق شدم با این که اولین بار بود که وارد این صنعت شده بودم و هم منو کوبید ساخت
یک ادم شجاع نترس و قدرتمند تونستم جلسه برگزار کنم. تونستم دیدگاهم عوض کنم و کلا شدم یک ادم دیگه. با ادم های سر شناس شهر وارد مذاکره میشدم و نتورک که وارد شدم محصول نبود و خدمت بود.
یکی از خدماتش طراحی سایت بود و من ارشد روانشناسی بالینی گرفتم و شغلم نتورک انتخاب کردم و به طور خیلی اتفاقی از طریق یکی از اعضای تیم با کارخونه سنگی که در اون شهر بود یک جلسه برگزار کردم و چون ارتباطم با اون فرد که تو تیمم بود یک ازتباط دوستانه بود و اون فرد هم از دوستان اون بود و تو اون شهر مثل من غریبه بود ارتباط گرفتم.
او منو فرداش به یک باغ دعوت کردن و منم نمیدونم چرا ولی سریع پذیرفتم این رابطه تا سه ماه زمان برد و ب شدت وابسته این فرد شدم به طوری ک میگفتم اگه نباشه من نابودم. این حس دوس داشتن دو نفره بود تا اینکه من ترس از گفتن ازدواجم داشتم ک مبادا نتونه بپذیره اما یک شب حدودا یک ماه از رابطه میگذشت بهش گفتم که ازدواج کردم و این جوری بوده و اگه شرایط من براش اوکیه به رابطه ما ادامه بده و یه دفعه اونم گفت ک اونم قبلا یک ازدواج ناموفق داشته چون بهش خیانت شده بوده و بیشتر مانور رو خیانت داد و بعد اشاره کرد که یک بچه ۶ ساله داره که حتی مطمئن نیست بچه خودش باشه و ارتباط زیادی با بچش نداره و فقط براش پول میزنه و اونم هر بار زنگ میرنه فقط میکه پول و من اینقدر خودش برام مهم بود که حتی پیگیری نکردم.این موضوع و کار ما به ازدواج کشید و هزاران بار سر ارتباط که با همسر سابقش داشت که ایشون رو با اسم کوچیک یا جان صدا میکرد و ایشون بیش از حد معمول براش پول میزد منو عصبی میکرد. ارتباط تلفنیش با بچش خیلی زیاد بود و منو اذیت میکرد.این موضوع تا جایی ک دیگه تلفن هاش پاک میکرد و میگفت ارتباطی نداره و حتی ندیدش اما سه روز پیش مادر بزرگش فوت شد و من نتوستم برم با ایشون و ایشون هوایی رفت و بدون اینکه به من بگه سر راه که رسیده بود مشهد بچش برداشته بود رفته بود شهر مادرش اینا من به شدت ناراحتش بودم ک میگه بچه ندیدم بهش گفتم دلم رضاست ک موقع برگشت که بری مشهد و چون شب پروازش صبج تا غروب با بچش باشه جمعه بود دقیقا امروز پروازش و من دیدم هنوز نرفته مشهد گفتم چرا نمیری پس مشهد گفت میرم گفتم میری پیش بچه دیگ گفت اون اینجاست من تعجب گردم گفتم کی اومده؟گفت روزی که رسیدم مشهد زنگ زدم اماده باشه بعد با خودم اوردمش بجنورد من خیلی ناراحت شدم که از من پنهان کرده این موضوع رو و برای اولین باز تو این ده ماه بود ک ما جدا شدیم از هم و این به من تو این مدت روز به زور دو بار زنگ زد در حد ۳۰ ثاینه فقط و من گفتم چرا اینقدر به من بی توجه شده و ازش دلخور بودم حتی وقتی امروز فهمیدم که هم اینو از من پنهان کرده و دلیل بی توجهیش به من اون بوده ریختم به هم و گفتم تو به جای اروم کردن من داری گارد میگیری و گفت برات ارزش زیادی قائل شدم هوا برت داشته از این به بعد هر ماه مشهدم و کاری اشتباه و گناهی هم نکردم ک بخوام تو ارومت کنم.
و من نابود شدم با این جمله و گفت تو منو دوست نداری اگه داشتی به چیز هایی که متعلق به منه هم دوست داشتی و من گفتم اون متعلق به تو نیست متعلق به مادرش و قبلا برای من بچه خودت تعریف نشده بود و‌ تو به من دروغ گفتی و منو گول زدی و من اینقدر غرقت بودم که راجبش حتی نپرسیدم و تو هم چیزی نگفتی و الان میگه تویی ک نپذیرفتی وگرنه این همه ادم هست که بچه شوهر یا زنشون بزرگ میکنن و من گفتم من همچین ادمی نیستم و همچین شرایطی هن الان هیچ وقت نمیپذیرم دنبال این ادم ها بودی باید روز اول به من میگفتی.
من چطور میتونم هضم کنم این موضوع رو و ایا میتونم ادامه زندگی بدم. ببخشید ک خیلی نوشتم. از روانشناسی پرسیدم بهم جوابی نداد. من واقعا تحت فشار روحی روانی شدیم.
پاسخ مشاور به سوال ” ازدواج زن مطلقه با مرد بچه دار”
مشکلاتی که از گذشته کودکی خود تا کنون تجربه کردید، نیاز به بررسی مجزایی دارند. بنده سعی می کنم بیشتر به موضوع اصلی سوال که همان ازدواج با مرد بچه دار بپردازم.
موضوعی که بسیاری از زنان در هنگام ازدواج به آن بی توجه هستند، انتخاب بر اساس عقلانیت و دوری از احساسات است.
دختری که چنین سرگذشت تلخی در زندگی داشته و تجربه یک ازدواج ناموفق را به همراه دارد، احساس شکست و ناامیدی می کند. بنابراین برای رهایی از غم تنهایی یا جبران اشتباهات گذشته خود، تصمیم به شروعی دوباره می کند.
او برای اثبات حقانیت خود و برای جبران اشتباه ازدواج اشتباه خود به دنبال مردی کامل است. مردی که بتواند مرهمی بر زخم های روحی و عاطفی گذشته اش باشد. مردی که با تمام وجود و بی قید و شرط او را دوست بدارد، به او توجه کند و این آرامش ابدی را برای او فراهم سازد.
او با مردی آشنا می شود که گذشته خوبی نداشته، از زندگی با همسرش ناراضی است یا از همسرش طلاق گرفته و حالا می خواهد برای رهایی از غم تنهایی یا برای داشتن زندگی بهتر با دختری ازدواج کند.
دختر برای ترس از دست دادن مرد رویاهای خود، حقیقت را در مورد طلاق خود نمی گوید، مرد نیز برای ترس از دست دادن دختر رویاهایش، واقعیت ارتباط با همسر سابق و بچه ای را از دختر کتمان می کند.
هر یک می خواهند نقاط ضعف خود را بپوشانند چون می خواهند طرف مقابل را به دست آورند. چون طرف مقابل می تواند از طریق ازدواج، خوشبختی را به زندگی ناکام آنها برگرداند.
این شور و شوق و امید باعث جذاب شدن رابطه می شود، بنابراین زن و مرد انگیزه و اعتماد به نفس لازم برای عمیق تر شدن رابطه را دارند.
پس از مدتی که از رابطه عاطفی گذشت، زن و مرد به هم وابسته می شوند و تصمیم به ازدواج می گیرند. اما این شور و شوق عاشقی همانند بسیاری از احساسات گذراست. با عادی شدن جذابیت های عاطفی و جنسی رابطه، مرد دیگر انگیزه لازم برای جنتلمن نشان دادن خود را ندارد و تصمیم می گیرد خود واقعی اش را نشان دهد.
بنابراین پس از مدتی، زن از نوع رفتار همسرش از جمله بی توجهی مرد به زن متعجب شده و احساس می کند در ازدواج فریب خورده است. او حالا رقیبی در رابطه عاشقانه خود پیدا کرده و حاضر نیست این موضوع را بپذیرد.
او شوهرش را به دروغگویی و فریبکاری متهم می کند و انتظار دارد که مرد با بچه و همسر سابقش قطع رابطه کرده و فقط به او توجه و مهر و محبت کند. این احساس ناامیدی و تنهایی در زندگی مشترک باعث می شود که در ازدواج خود احساس تردید و سردرگمی کند.
در پاسخ به سوال مراجع باید گفت که هیچ مردی کامل نیست. هیچ مردی نمی تواند احساس خوشبختی و آرامش را به زندگی شما برگرداند. شما باید با افزایش آگاهی به این حقیقت دست یابید که شادی و خوشبختی یک حس درونی است. شما باید تعریف خود را از عشق و خوشبختی تغییر دهید.
شما باید قبل از ازدواج با مرد مطلقه با بچه مدتی تحقیق می کردید. شما به خاطر فشارهای روحی و آسیب های دوران کودکی خود در ازدواج تصمیم احساسی گرفتید. یعنی بدون شناخت صحیح از همسر وارد یک رابطه عاطفی شدید و این وابستگی عاطفی چشم شما را بر روی واقعیات زندگی بست.
یک زن آگاه قبل از ازدواج با مرد مطلقه بچه دار درباره مشکلات ازدواج مجدد با بچه مطالعه می کند، در مورد روانشناسی مردان مطلقه و دلیل طلاقش بیشتر تحقیق می کند و تصمیم واقع بینانه ای در مقابل این شرایط می گیرد.
اگر یک مرد مطلقه بچه خود را آنطور که قبل از ازدواج به شما گفت، فراموش کرده و ارتباطی با فرزندش ندارد، پس این مرد خانواده دوست نیست و کسی که به بچه خود محبت نمی کند شایستگی ازدواج با شما را نیز ندارد.
بنابراین این نوع تفکر اشتباه شما در مورد مرد ایده آل یا شوهر خوب برای ازدواج است که مشکل را ایجاد کرده است. چطور ممکن است مردی که سرشار از عشق و محبت است، بتواند فرزند خود را رها کرده و مورد توجه و محبت خود قرار ندهد. این مرد برای بست آوردن شما مجبور به دروغ شده اما شما نیز در این موضوع دچار خودفریبی شدید، یعنی حرف این مرد را بدون فکر و تحقیق پذیرفتید.
در پایان باید توصیه کرد که شما نگاه خود به روابط عاطفی و مرد ایده آل تغییر دهید. هیچ مرد ایده آلی بر روی کره زمین وجود ندارد که زن خود را مثل یک فرشته مورد توجه مداوم قرار دهد.
مردان نیز همانند زنان احساس دارند، گاهی خوشحال و گاهی خشمگین می شوند، گاهی با محبت و گاهی بی توجه می شوند.
چیزی که باعث تداوم عشق بعد از ازدواج می گردد، همین احترام متقابل، درک شرایط همسر، توجه و همدلی با مشکلات همسر و از خودگذشتگی و فداکاری در رابطه است. یک رابطه پایدار و زندگی مشترک موفق همانند یک نهال برای رشد به توجه و مراقبت مستمر نیاز دارد. عشق یافتنی نیست بلکه ساختنی است.
با سپاس از همراهی شما

10 دیدگاه

  1. سلام وقت بخیر با آقای آشنا شدم ایشان مرد مطلقه هستند بنده تا امروز ازدواج نکردم به پیشنهاد ایشان برای ازدواج جواب مثبت دادم زمانی به درخواست ایشان برای انجام کار مالی شان جواب نمی دهم به من و خانواده من توهین می کنند از من درخواست دارند روزهای پایانی هفته مهمان ایشان باشم پذیرا نیستم عصبانی می شوند لطفا من را راهنمایی بفرمایید

  2. سلام من قصد ازدواج با مردي رو دارم كه سه ساله طلاق گرفته و دو پسر هفت و نه ساله داره .خودم تاحالا ازدواج نكردم سي و يك سالمه و ايشون چهل سال .وقت مشاوره ميخواستم براي راهنمايي گرفتن جهت درست كردن يك ارتباط سازنده و مبني بر عشق با بچه ها .

  3. من دختر مجردی هستم سنم ۴۴ساله شغلم کارمند هستم و تا دیپلم درس خواندم الان یه آقایی برای ازدواج اومده که ایشون قبلا دو همسر داشتن از اولین همسر دوتا فرزند و از دومی اصلافرزند نداشته متولد ۵۲میباشد بعد به ایشون خیلی ابراز علاقه کرده ام و نمیدانم باید چکار کنم این اقا خیلی از من خوشس اومده بعد ایشون شاگرد یه مغازه ست خیلی دو دل هستم

  4. با یه اقایی اشنا شدم متولد ۵۵ هست یک ماهه خانموش رو طلاق داده و یه پسر ۱۸ ساله داره خونه وماشین رو ب خانموش داده به من میگه فقط در حد ۱۸۰ میلیون پول دارن که خونه اجاره کنم دو جا کار میکنه و حقوش تقریبا ۱۸ میلیونه و اینکه شب نگهبانه بعضی روزا کار میکنه روز کاری و اگه تعطیلات داشته باشه بیکاره و اینکه ۸ سال از من بزرگتره الان میگه قول میدم تو یه سال اینده بهترین زندگی رو بسازم برات من چون سن ازدواجم بالا رفته و از یه جهت میترسم اگه ایشون رو قبول نکنم شاید خواستگار دیگه ای نیادالان نمیدونم میشه ب همچین ادمی اعتماد کرد برای زندگی تحصیلات جفتمون دیپلمه و من خانه دارم البته عکسشو نشون خانواده دادم یه خورده خانواده ایراد گرفتن ولی صحبت کردم که اگه از لحاظ اعتیاد و موقعیت شغلی ایرادی نداشته باشه من قبولش میکنم البته قرار شده هفته اینده بیاد و خانواده ام ایشون رو ببینن اگه میشه راهنمایی کنید ممنون میشم

  5. سلام من با پسری. تو رابطه ام و مادرم از این رابطه با خبره یعنی پسره ب مادرم گفته بعد این پسره عقد بود یعنی الانم عقده از زن قبلیش جدا نشده. ولی این پسره چون ی رابطه فامیلی تنگاتنگی بین ما هست بعد من رفتم خونشون منو دیدن با مادرشون صحبت کردن ک گفتن اگه از زنی ک باهاش مشکل دارم میخام جدا بشم برم خاستگاری این دختر. ولی تصمیم گیری برام سخت شده خداییش تو سه ماه ک با پسره تو رابطه ام چیز بدی ازش ندیدم من ۲۰ سالمه او ۳۱ سالشه. هر روز دارم وابستش میشم. چون اون یکی دیگه رو از قبل میخاسته و با فشار خانوادش با این عقد کرده واین پسره رو ب هر لحاظ و هر شکلی ک ممکن بوده اذیت میکرده

  6. سلام. چطور میتوانم رضایت خانواده را برای ازدواج با مرد مطلقه و دارای یک فرزند ۱۴ ساله دختر کسب کنم؟ ازدواج با چنین فردی از نظر خانواده من غیر ممکن است. چون ترس از حرف مردم دارند و جوابی برای ان ندارند و دلیل بعد اختلاف سنی است

  7. مرد متاهل بهم ابراز علاقه کرد من هم نمیدونستم زن و بچه داره و عاشقش شدم. بعد بهم گفت عاشقم شده از دل به صورت این که زن بچه داره از ازدواجش دو سال میگذره. زنش رو به انتخاب خواهراش گرفته چون که کوچیک بوده مامانش باباشو از دست داده بوده خواهراشم متاهل بودن بعد چند سال گفتن این دختر خوبه فامیل مونه بگیرش هم خانه داری میکنه برات هم مواظب سه داداش کوچیکت میباشه. اینم دختره رو گرفته ولی عاشقش نبوده. بعدش هم که افغانستان بود جنگ شد طالبان افغانستان رو گرفت.، اومد ایران. زنش بچش موند تو افغانستان منو اون توی ایران آشنا شدیم. یعنی فامیل دور مون هست من نمیشناختمش. یه بار توی سفارت دیدم با بابام حرف میزد اونجا منم اون دیده عاشقم شده. منم چند ماه بعدش که خوب شناختمش عاشقش شدم. اولش فکر میکردم زن نداره ولی گفت داره با این صورت هم گفت عاشقت شدم. خلاصش من خیلی عاشقشم هر دقیقه تو فکرم هست خیلی وابستش شدم. اون هم همینطور عاشقم هست چون چند بار من امتحانش کردم فهمیدم که واقعآ عاشقم هست گفت حاضره خاطر من زن شو طلاق بده ولی گفت بچه مو میگیرم. گفت بچه کوچیکه معصومه نمیخام ولش کنم گفت میگیرم تو مامانی کن براش. منم نمیدونم مامانش باشم. درکم میکنید چون بچه شو دوست ندارم حتآ نمیتونم بیبینمش چی برسه نگهش دارم. میگه زنمو طلاق میدم زمان بده برام من دلم قبول نمیکنه که زمان بدم میگم الان طلاق بده اگه الان بده افغانستان سه تا داداشاش هست زن پدرش بده میگه بلایی میاره سر داداشام میترسه میگه داداشام بخام ایران بعد طلاقش میدم پسرم خودم میگیرم بعدش یه کم بزرگ شد میخامش پیش خودم و از فامیلم یه خواهرم و خواهرزادم خبر دارع اونا هم میگن زنشو بچه شو رها کنه وگر نه شدنی نیست خواهرمم از پسره خوشش میاد یعنی میگه پسر خوبی هست ولی زن بچه داره نمیشه شدنی.

  8. یه خواستگار خوب دارم که عاشقم شده.ولی دوتا دختر داره.شش ساله و ده ساله.دختراشو وقت طلاق مادام العمر نوشته برای مادرشون.ولی گفت احتمالش هست زنم لج کنه یا از حسودی بچه ها رو برگردونه بهمون بعد از ازدواج.من ظاهرشو پسندیدم اخلاقشم پسندیدم و شرایطش رو هم.ولی به خاطر ترس از برگشتن بچه هاش نمیتونم جواب مثبت بدم‌.

  9. من یک زن مطلقه هستم هفت ساله طلاق گرفتم دو پسر دارم یکی هشت ساله یکی هیجده ساله و تا به حال هم نتونستم با کسی رابطه برقرار کنم خیلی بهم پیشنهاد دوستی شده ولی قبول نکردم. ولی تازگی ها یک جوان متاهل که تنها پنج ماه هست خودش زندگی تشکیل داده طرح دوستی باهام ریخته به گفته خودش بیش از اندازه بهم علاقه داره از رفتارش تشخیص دادم که واقعا عاشقم هست یک منو نبینه آروم و قرار نداره قرار هست هفته بعد باهم صیغه کنیم ولی یه کم از عاقبت کار میترسم.

  10. من همسر دوم مردی هستم که از خانمش چندین ساله جدا شده این خانم و آقا با وجود جدایی هنوز با هم در ارتباط هستند و میگویند بخاطر بچه ها با هم ارتباط داریم . البته بچه ها متاهل هستند . شوهرم میگوید من و خانم قبلی ام هیچ حس جنسی و کشش جنسی نسبت به هم نداریم و میگوید حتی این حس جنسی قبل از طلاق و جدایی از بین ما رفته بود . آیا چنین چیزی امکان دارد ؟ در صورتی که طوری که من میبینم رابطه صمیمانه ای دارند ولی شوهرم میگوید من هیچ حسی نسبت به خانم قبلی ندارم. سوال من اینه که زن و شوهری که اوایل ازدواج همدیگر رو دوست داشتند و عاشق هم بودند و حدود بیست سال با هم‌ زندگی کردند اما با وجود اختلافات و دعواهای شدید از همدیگر جدا شدند ولی باز هم با هم در ارتباط هستند ولی میگویند هیچ حس جنیی بین ما دو نفر وجود نداره . آیا چنین چیزی ممکنه؟

دیدگاهتان را بنویسید