آیا با خانواده همسر خود اختلاف دارید؟ در هر رابطهای، خطوط قرمزی وجود دارد. مسائل یا موضوعاتی که ممکن است صحبتکردن راجع به آنها سخت یا حتی غیرممکن باشد. اینکه تا چه حد از یکدیگر شناخت پیدا کردهایم، صمیمی شدهایم یا زندگیمان بههمتنیده شده است اهمیتی ندارد، زیرا بازهم ممکن است اختلافنظرهایی وجود داشته باشد.
یکی از رایجترین این مسائل، اختلافاتی است که در تعامل با خانواده شوهر پیدا میکنیم. درگیرشدن با خانواده همسر، یکی از قدیمیترین مشکلات زناشویی است، دلیل اصلی این امر آن است که تعداد کمی از ما میتوانیم در مورد خانوادههای خود واقعبینانه و بیطرفانه رفتار کنیم.
حتی زمانی که میدانید رفتار خانواده شما ناراحتکننده، غیرمنطقی و مبهم است، کاملاً طبیعی است که بخواهید از آنها دفاع کرده و حمایت کنید و به همین خاطر است که زمانی که با خانواده همسر خود مشکل پیدا میکنید، بهسختی خواهید توانست در مورد آنها صحبت کنید.
امی هارت استین، روانشناس خانواده، خطاب به خانمهایی که بهتازگی ازدواج کردهاند چنین میگوید: خانوادههای دردسرساز میتوانند یک مشکل بزرگ در یک رابطه زناشویی باشند و این موضوع بسیار قطعیت دارد. زمانی که مشکلی به وجود میآید، فکرکردن به اینکه برای حل آن چه اقدامی باید انجام دهیم میتواند چالشبرانگیز باشد.
گاهی اوقات بهترین راهحل این است که آن مشکل را به حال خود رها کنیم. اگر به خانواده همسر خود علاقهای ندارید اما فقط چند بار در سال آنها را میبینید و برایتان ناخوشایند است، دلیلی ندارد که دعوایی به راه بیندازید و همسر خود را ناراحت کنید؛ اما اگر خانواده شوهر واقعاً مشکلساز و سمی هستند و این مسئله شما، همسر یا رابطهتان را تحتفشار قرار میدهد، در این موردنیاز است که صحبت کنید.
اما چگونه میتوانید این موضوع را مطرح کنید؟ بههرحال، این یک اقدام دوطرفه است.
در هنگام اختلاف با خانواده شوهر کلمات خود را بهدرستی انتخاب کنید.
زمانی که با همسر خود در مورد خانواده او صحبت میکنید، مراقب کلام خود باشید. نیازی نیست با حالت پرخاشگرانه صحبت کنید و از کلماتی مانند مسخره، دیوانه و بی فرهنگ استفاده کنید. بهجای آن بر واکنشهایی که نشان میدهید، به مواردی که توجه میکنید و احساسی که به شما دست میدهد متمرکز باشید. اگر بهجای فهرست کردن اشتباهات آنها، در مورد تأثیراتی که بر روی شما گذاشتهاند صحبت کنید، کمک میکند تا یک همسر پرخاشگر به نظر نرسید و یک گفتگوی سازنده داشته باشید.
شاید این مطلب برایتان مفید باشد: نحوه رفتار با خانواده شوهر
برای حل مشکلات با خانواده شوهر مسائل را از یکدیگر تفکیک کنید
اگرچه در انتخاب کلمات خود دقت میکنید، اما نمیتوانید از موضوع اصلی نیز دور شوید. شما ممکن است فکر کنید که از قلم انداختن برخی مسائل شاید مفید باشد، اما ندرتاً چنین است. به گفته هارت استین: “بسیار اهمیت دارد که مستقیماً به مسائل بپردازید. اگر احساس میکنید که خانواده همسرتان با شما رفتار بدی دارند و برای رابطه شما مشکل ایجاد میکنند، بایستی به طور واضح مثال بزنید و هر چه سریعتر همسر خود را در جریان قرار دهید.” اگر در آن لحظه در آنجا حضور داشتند، این صحبتها را هنگامیکه تنها هستید انجام دهید. مطرحکردن عمومی این مسائل نتیجه خوبی در پی نخواهد داشت.
احتمال دارد که همسر شما در پذیرش اشتباهات خانواده خود مقاومت نشان دهد، حتی اگر برای شما بسیار آشکار باشد. شما بایستی مثالهای واضحی بیاورید و کاملاً توضیح دهید که چرا این مسئله ناخوشایند است (همچنان بر نحوه بیان احساسی که به شما دست داده است، توجه کنید).
هارت استین میگوید: “آنها ممکن است متوجه آنچه شما را ناراحت کرده است باشند یا نباشند، اما شما بایستی آنها را بهوضوح از هم تفکیک کرده و توضیح دهید. اگر این مسئله برای آنها روشن شود، قدم بعدی آن است که آنها را در جریان رفتارهایی که برای شما ناخوشایند است، قرار دهید.”
افراد خانواده بایستی بدانند که شما فرد مهمی در زندگی آنها هستید و باید با شما مؤدبانه و محترمانه رفتار کنند. مسلماً واکنشهای شما نیز باید واضح و روشن باشد و اگر مرتکب اشتباهی شدید انتقادپذیر باشید؛ اما بسیار مهم است که به همه چیز بدون آنکه از چیزی صرفنظر کنید یا بهصورت منفعلانه پرخاشگری کنید، توجه داشته باشید.
شاید این مطلب برایتان مفید باشد: نحوه رفتار با مادر شوهر
در اختلاف با خانواده همسر بهعنوان عضوی از یک گروه رفتار کنید
درنهایت، سعی کنید طرف همسر خود باشید. هارت استین میگوید: ” بیشتر از این نمیتوانم بر اهمیت این موضوع تأکید کنم که چقدر همسو بودن با همسر خود مهم است. خانواده مسئلهای است که اگر بهدرستی و بهموقع جهتدهی نشود میتواند رابطه یک زوج را از هم بپاشد.”
بااینحال، شاید لازم باشد بدانید که احترام و مهربانی از هر دو طریق اثر مثبتی دارند. درنهایت، به یاد داشته باشید که این در مورد رابطه شما با شریک زندگی خود است – و این باید در درجه اول باشد. حتماً این مطلب را با شریک زندگی خود تکرار کنید که شما و همسرتان هر دو در این مواقع قوی هستید و رابطه خود را سالم نگه میدارید.
سؤال کنید که برای بهبود رابطه با خانواده شوهر چهکارهایی میتوانید انجام دهید. شما احتمالاً تمامی افراد خانواده همسر خود را دوست نخواهید داشت اما بایستی برای روابطی که قبل از ورود شما وجود داشته است، ارزش و احترام قائل باشید.
دانستن اینکه چطور مسائل مربوط به خانواده همسر خود را حل کنید ممکن است کمی حساسیتبرانگیز باشد و همگی ما بایستی هرازگاهی مسائل ناراحتکننده و ناخوشایندی را تحملکنیم؛ اما گاهی اوقات اگر بر روی شما یا رابطهتان فشار وارد میکند، نیاز دارید که در مورد آن صحبت کنید. محترمانه رفتار کنید اما حرف خود را مستقیماً بیان کنید. هرچه زودتر شما و همسرتان به رفع این مشکل بپردازید، آسانتر حل خواهد شد. فقط اطمینان حاصل کنید که طرف همسرتان هستید.
سلام من ۸ ساله که ازدواج کردم و خانواده همسر رابطه ی نوسانی دارم، یعنی گاهی با من خوش رفتار هستن،گاهی سرد و بی روح، در مجموع بیشتر نگاه منفی نسبت بمن دارن، اگه هزار تا نقطه مثبت در من باشه اونها دنبال اون ی دونه منفی میگردن، ولی برای من ی موضوعی خیلی عجیب شده و برام سوال که ممنون میشم راهنمایی م کنید
در طی این ۸ سال برادرشوهر م رفتار بسیار سردی با من داشت هر چقدر با جاری م صمیمی بود با من سرد، یعنی حتی سلام و خداحافظی هم یکی در میان میکرد، منم میذاشتم رو حساب تحت تاثیر قرار گرفتن نگاه منفی خانواده شون نسبت بمن، تا اینکه پارسال احساس کردم توجه ش بمن بیشتر شده، بیشتر باهام ارتباط کلامی میگیره،از شوهرم درباره خانواده م میپرسه، کادوی تولد بهم دادو… من ی زنم و حس کردم توجه ش بیشتر جنبه علاقه داره و برام این رفتار واقعا عجیب بود، بعد از گذشت چندین ماه که من میگفتم خدا رو شکر برادرشوهر م از من بدش نمیاد بصورت کاملا ناگهانی رفتارش کاملا سرد شد حتی تا ی مدت با غضب منو نگاه میکرد، هیچوقت علت شو نه از همسرم پرسیدم،نه از خودش ولی مثه ی پرونده باز توی ذهنم مونده، لطفا نظرتون و بفرمایید
من مثلاً عروس بزرگ یک خونوداه هستم که اهل تبریز هستم و تهران زندگی میکنن.11سال هست عروس این خونواده شدم.دوتا خواهر شوهر دارم که از همون اولم یک موقع ها بی احترامی میکردن.مننم همیشه گله میکردم به همسرم.3.4سال بعد عروس دوم اومد که با همسرش دوست بود و یکه از خواهرشوهرهان تو دوران دوستی میشناختند.من آدمی هستم اهل قربونت برم مادرشوهر نیستم یعنی زبونم نمیچرخه.ولی جاریم سیاست داره و به نظرم فرق میزاشتن.و من همیشه ناراحت بودم که الهام الهام میکنم.بعدها یکبار همسرم گفت به الهام زنگ بزن با برادرش کنتاکی کردن منم هم زنگ زدم و هم اون از خونواده همسر خیلی گله کرد و گفت ازشون خسته شدم.وگفت پشت سر توهم حرف میزدن که من گفتم مهم نیست.البته من از اولم با جاریم اصلأ در ارتباط نبودم فقط عید برای دعوت زنگ میزدم.چند روز پیش خاله همسرم مرد و بعد از مدتها جاریم رو دیدم بالای سر مادرشوهرم بود با خواهرشوهرم.که گریه نکنه.منم سلام مردم و رفتم یکجا نشستم.حالا طبق گفته خودش با خواهرشوهر ها چپ شده بود ولی الان با هم خوب شده بودن خوبه من راجبشون به جاریم نگفتم.وهمش تو مراسم احساس راحتی نداشتم.ولی اون با فامیل و خونوادش صحبت میکرد من با فامیل در حد سلام صحبت کردم.ودر ضمن من بابت مشکلی که همسرم داشت 11سال صبر کردم.و وقتی اومدم خونه ناراحت بودم که برخوردشون از اول معمولی بود البته مادرشوهر بد نیست خواهرشوهر ها زیر سر اونهاس.دیروزم با همسرم صحبت میکردیم گفت برادرم با خانومش دارن عید میرم فرانسه 100میلیونشم الهام داده.نمیدونم چی گفتم که گفت از بس گفتی خودت و خونوادت از الهام بالاتری خدا برای الهام خواست.و وضعش بهتر شده به شدت ناراحت شدم.و وگفتم به خاطر مشکلت 10سال پیش سر کار نرفتم که حل بشه که هنوزم نشده.واقع من احساس میکنم اعتماد به نفسم هم پایین هست وگرنه اینقدر زود ناراحت نمیشدم. و مدام تو فکرم نمیومد.مودم رو سعی میکنم مشغول کنم که بعد مدتها اینا رو دیدم ناراحت نشن چون من خیلی وقت بود خونه مادرشوهر نرفته بود چون همسرم دیروقت نیومد منم خودم تنها نمیرفتم
ببین دردودل با جاری و نشستن پای دردودل کار پسندیده ای نیس قطعا یه روزی حرفهایی ردوبدل میشه که خانواده ها نسبت بهتون گارد میگیرن.شما شخص درونگرا و احساسی هستید بهتره به جای گله کردن بههمسرتون اهمیت ندین یا بعضی رفتارها رو ندیده بگیرید بببن هر زندگی فرازونشیب داره دلیلی نمیشه به همسرتون بگید که پای مشکلش هستید ایشون خودشم میدونه که شما هستید شاید زبانی بیان نکنه ولی مطمئنه .ببین عزیزم با خانواده مادر شوهرت صحبت کن در حد رسمیت حد و حدود را بشناس .الهام هر کاری کرده با خواسته خودش بوده اینطور افراد بسیار زیرک هستند . دلیلی نداره هر رفتاری که اون خانوم انجام میده زندگی شما تحت الشعاع قرار بگیره با همسرت مدارا کن باهاش گفتگو کن هیچ وقت گله نکن چون خشم شو بیشتر میکنه بزار خودش به بینش برسه .خودتو سرزنش نکن از زندگی لذت ببر
همسرم تو دوران مجردیش توسط خانوادش نادیده گرفته شده و تمام توجه مادرش به دختراش بوده و هست و برای دادن یه مغازه به شوهرم ٣ ساله همه جا میشینن میگن ما بهش مغازه دادیم دیگه خودش میدونه.همه کمکا از طرف خانواده منه پدرم خیلی مهربونه دلش نمیاد بخاطر مشکلات مادی اذیت بشیم فریزرمونو پر میکنه برنج میخره و کلی کار دیگه.حتی عروسیم پدر من گرفت و پدر شوهرم زیر تمام قول و قرارایی که گذاشته بود زد.مرد خاله زنکیه و از خودش اراده نداره و دختراش براش تصمیم گیری میکنن.بعد از سال سکوت برای اولین یه هفته قبل از عروسی که براشون کارت عروسی خانوادشون رفتار خیلی بدی با من کردن و تنها جواب دست ندادن به خاوهرشوهرم موقع خداحافظی بود موقع برگشت پدرشوهرم زنگ به شوهرم هرچی حرف زشت و فحش و بد و بیراه برای من گفت…خواهرشوهرم همون شب تو راهروی خونشون داد که عروسیتون نمیام با کلی فحش…فقط تنم به رعشه افتاد. پدرشم گفت منم نمیام.از اونجایی که پدر من خیلی ادم ابروداریه مادرم مجبور شد با تموم توهیناشون بره خونشون و راضیشون کنه بیان عروسی. اینم بگم که رفتار خیلی بدی با مادرم کردن و مادر من برای اولین تو عمرش به گریه افتاد…یکبارم بابت بدیاشون ازم دلجویی نکردن و هربار به خودم گفتم من میبخشم ولی بدتشو سرم اوردن…یه مدت قطع ارتباط کردیم ولی بازم که رفتیم روز از نو روزی از نو…انقدر داستانام زیاده که تو پیام جا نمیشه…موثرترین راهنماییتونو میطلبم
شوهرم مادرشو درهر شرایطی ول نمیکنه خانواده شوهرم اصلا عروس دوست نیستند من اگر هر روز برم خونشون یا ماهی یکبار برم براشون هیچ فرقی نداره اهمیت نمیدن و بسیار کلی نگر هستند ولی خانواده من ریز نگرن اونا از ناراحتی من نسبت به خانواده شوهرم ناراحت شدن و پدرم منو محدود کرده بخاطر اینکه توجه نمیکنن بهم پدرم میگه رفت و امد نکن نرو اونجا تا اونا بیان بگن چی شده اوناهم هیچ اهمیتی نمیدن این وسط من دارم میسوزم شوهرم دوسم داره منم دوسش دارم. شوهرم روز خاستگار ی قرار شد چون مهندس کشاورزی است و لیسانس داره دوسال بره کشاورزی بعد شغلشو عوض کن ولی خانواده من میگن همین الان باید عوض کنه مادوماد اینجوری نمیخایم امروز پدرم گفت طلاقتو میگیرم الان نمیدونم چیکار کنم پیش خودم گفتم میرم از خونه و گوشیمو خاموش میکنم برم چند روزی ولی جاییو ندارم برم تصمیم گرفتم خودکشی کنم الان نمیدونم ته بحثمون چی میشه ولی پدرم یه دندع لج و بدی داره حرفی بزنه پاش وایمیسه
اختلاف از اونجا شروع شد هرروز با من دعوا میکردتا اینکه رفتیم خونه خودم.بعد چندسال پدرم یه امتیاز وامی داشت برای خرید مسکن رو داد به من و منم مقداری پول داشتم تا تونستم یک خانه بخرم.سال پیش پدرم بر اثر کورنا فوت کردند .و ایشان توقع داشت مادرم سهم مارو میدادند ولی با مشورت خواهر و برادرم تصمیم گرفتیم خانه پدری رو چون خاطرات خوب پدرم باعث آزار مادر شده بود و همیشه بیاد ایشان گریه میکرد رو فروختیم و یک خانه دیگر با همان پول برای ایشان خریدیم و بنامشان کردیم. خانمم اصرار داشت ت. بنام مامانت نکن و یا سهمت رو بگیر اما نمیشد چون باید خانه ای میخریدیم که خواهرم در همان ساختمان سکونت داشت که از مادر مراقبت کند. نزدیک یکسال است ایشان زندگی رو به منو بچه هام جهنم کرده و دائم میگه تو حف مارو دادی به مادرت جلو بچه ها به مادرش توهین میکنه حال اینکه خود این خانم هم این اتفاق برایش افتاد و پدرش فوت کرده ولی من یه بار نگفتم برو حقت رو بگیر میگه چرا مامانت یک خونه دیگری که داشتید رو فروخت داد به داداشت تا خونه برای خودش)داداشت( بخره میگم چون اون خونه نداشت ولی بابام به ما امتیاز وام رو داد.منم میگم خب مادر شما هم که باغ پدری رو همان روزهایی که پدرتان زنده بود ایشان را زور کرد بنام پسرها بزنند و به شما چیزی ندادن ولی من مثل شما اینقدر برا مال دنیا زندگیمو دوست ندارم بهم بزنم ولی میگه تو مادرت و به ما ترجیح دادی
ببخشید من نه سال ازدواج کردم از خانواده شوهرم متنفرم از شوهرمم و از خودم چون بچه بودم نتونستم جواب کاراشونو بدم اونام سیاست دارن رو نیستن اما فردا نه ماهه همسرم خونه مادرم نیومده بی دلیل و شش ماهه منم خونه مادر اون نرفتم حالا نمیخوام عیددبدنی برم خونشون مطمئنم شوهرم تعجب میکنه چون همیشه گفتم نمیام و رفتم حالا چیکار کنم
من ۳۷ سالمه شغلم مهندسیه ۷ ساله با خانمم ازدواج کردم بچه هم نداریم مشکل مالی هم نداریم، اما با خانمم مدام دعوامون میشه. من آدمی هستم که در مورد آدم ها مثبت فکر فکر میکنم اما خانمم دقیقا نقطه مقابل منه، خانمم تقریبا با هیچکدوم از خواهر و برادرهاش ارتباط نداره و اونها هم با همدیگه ارتباط ندارن، من ۳ تا برادر و ۲ تا خواهر دارم که ازدواج کردن و با همدیگه رفت و آمد میکنن و گاهی خونه پدر و مادرم جمع میشن اما من گاهی میرم اون هم تنها، خانمم خوشش نمیاد ازشون، و سر یه سری موضوع ها که به نظر من بهانه ست نمیاد و تا الان چند بار با هم دعوا کردیم که شروعشش همیشه با خانمم بوده، من تا به حال به خانواده اش چیزی نگفتم و همیشه حرمت نگه داشتم، اما اون همیشه به پدر و مادر و خانواده ام بد و بیراه میگه و فکرش اینه که اونها بد من رو میخوان، مثلا من دیروز بعد از دو هفته رفتم خونه پدر و مادرم تعمیرکار لباسشویی اومده بود من هم پول تعمیرش رو اینترنتی پرداخت کردم چون پدرم پیره و با اینترنت نمیتونه کار کنه گفت بعدا برات میریزم، خانمم این رو یه دعوایی درست کرد که ۳ ساعت تموم بد و بیراه میگفت، من معمولا چیزی نمیگم اما انقدر جمع میکنم تو خودمم که چیزی تو دستم باشه پرت میکنم مثلا دیشب گوشیم رو کوبیدم زمین خورد به یخچال بعد رفتم بیرون قدم بزنم اومدم خونه دیدم زده لیوان و مبل رو شکسته، میگه تو ضرر بزنی منم بزرگترش رو ضرر میزنم، دو ماه قبل از عید شروع کرده میگه به همه بگیم رفتیم مسافرت هیشکی خونه مون نیاد، چندسال پیش میخواستیم اقدام کنیم برای خرید خونه من با داماد و برادرم صحبت کردم اونها گفتن چون تازه عروسی کردی الان تحت فشاری، بزار سال بعد وام و … میگیری خونه میخری منم این حرف رو به خانمم گفتم الان ۷ ساله میگه اونها بدخواهه ما هستن، الان خونه خریدیم اما دلخوشی ندارم. من خیلی کوتاه اومدم تقریبا کنار اومدم با انزوای ایشون اما میبینم همش بدبینه نه تنها خانواده من بلکه به دوستهام و حتی همکارهای خودش، الان تو این ۷ سال چهارتا شرکت عوض کردن همیشه نسبت به همکارهاش و روابطشون انتقاد داره منم همیشه به حرفهاش گوش میدم اما منفی صحبت کردنش من رو هم عذاب میده
بنده مشکلم سر نشستن مادرشوهرم جلوی ماشین هست حقیقتش رسم خانواده ما اینکه اگر پدرشوهر بود ایشون بشینن جلو اگر نبود عروس مینشینه من و شوهرم مادرشوهر و خواهر شوهرم رو بردیم مسافرت و بنده باردار بودم و هیچ تعارفی نکردم و جلو نشستم نگو مادرشوهرم ناراحت شده به شهرستان که رسیدیم داشتم مینشستم که در ماشینو گرفت و گفت ببخشید تو شهرستان بد میدونن عروس جلو بشینه بزار من بشینم گفتم آهان عیب نداره بفرمایید فرداش میخواستیم بریم داخل شهر مادرشوهرم برگشت به دخترش گفت تو برو بنشین جلو و شوهرم نشنیدن چون بنده خدا شیشه ها بالا بود و داخل ماشین بود و به بنده خیلی برخورد و ناراحت شدم و رفتم ماشین پدرم نشستم بعد دیدم مادرشوهرم نشست جلو و رسیدیم مقصد به شوهرم گفتم نمیپرسی من چرا رفتم ماشین بابام؟گفت چه فرقی میکنه یا اونجا بشینی یا اینجا خلاصه تو اون مسافرت دعوامون شد تا حدی که شوهرم گفت طلاقت میدم و من بخاطر بچم گفتم عیبی نداره و اونجا پیش خانواده من حرف باز شد و همه متوجه مشکل ما شدن چون پدرشوهرم ماشین نداره و شوهرم تنهایی منو هیچجا نمیبره و کلا با خانوادش میریم و بنده همیشه باید پشت بنشینم که اونجا مادرشوهرم گفت وقتی تو کوچمون جلو میشینی من آبروم جلوی در و همسایه میره پسر همسایمون همیشه مادرش جلو میشینه عروس عقب خلاصه که گفتم عیب نداره بیخیال الان که دختر ایشون ازدواج کردن جلوی بنده و شوهرم مادرشوهرم بدو بدو میره جلوی ماشین اونا میشینه که یعنی من با دخترم اینا هم میرم بیرون من جلو میشینم یکروز عروسی میرفتیم و بنده مجبور شدم داخل ماشین نامزد خواهرشوهرم بنشینم تا بریم ارایشگاه دنبال مادرشوهر و خواهر شوهرم جلوی سالن که رسیدیم خواهرشوهرم دید من داخل ماشین نشستم و اومد نشست پشت اما شیشه دودی بود و ماد
ببخشید من خیلی روحیه ام ضعیفه بچه دارنمیشم مدام حرف بهم میزنن دکترم میرم امامشکل دارم خیلی حرف ازمادرشوهرم میشنوم شوهرموپرمیکنن به نظرشماچکارکنم بعضی وقتا دلم میخواد دست به خودکشی بزنم میشه راهنمایی کنید ممنون میشم