شوهر من کینه با کل فامیلهای من بخاطر مسائلی هیچ رفت وآمد نداره من به تنهایی به مهمانی ها میرم حتی به عروسی تنها برادرم هم نیومد وخرج عروسی ( لباس وآرایشگاه ) رو نداد. در حال حاضر دوتا بچه دارم. فقط در فکر انتقام گرفتن از منه بعضی وقتها از قبر تحمل من خیلی سخت میشه چکار کنم از طلاق گرفتن راضی نیستم.
پاسخ مشاور به پرسش چیکار کنم شوهرم با خانوادم خوب باشه؟
میفهمم چقدر این شرایط شما را خسته کرده است. شما به نوعی بین خانواده خودتان و همسرتان گیر کرده اید و میفهمم چقدر بودن در این شرایط می تواند باعث شود فرد کلافه شود .شما انتظار همراهی از جانب همسرتان دارید اما به نظر می آید این را از همسرتان دریافت نمی کنید.
مطالب مرتبط: شوهرم به خاطر خانوادش با من دعوا میکنه
در برابر این مسئله واکنش درست چیست؟
- اول از همه باید دلیل عدم رفت و آمدن همسرتان را جویا شوید. اگر دلخوری یا ناراحتی از خانواده شماست اولین قدم این است که او را درک کنید. شاید به نظر شما حق با خانواده شما باشد اما خودتان بگذراید جای همسرتان. فرض کنید از خانواده همسرتان دلخور هستید و برای خانواده همسرتان بازگو می کنید. دوست دارید چه چیزی بشنوید؟ برای شما اهمیت چندانی ندارد که واقعا در این بین حق با چه کسی است. آنچه اهمیت دارد این است که همسرتان ناراحتی شما را درک کند. زن و شوهر اولویت زندگی هم هستند و همواره باید شنونده احساسات یکدیگر باشند. به دنبال این نیستم تظاهر کنید؛ اگر فکر می کنید خانواده شما حق دارند به همین جمله اکتفا کنید؛ میفهمم چه احساسی بهت دست داده شاید من هم اگر جای تو بودم این موضوع ممکن بود من رو هم ناراحت کند. بعد هم از انتظار خودتان بگویید: میفهمم شاید حضور در کنار خانواده من برای تو سخت باشد اما همراهی تو برای من خیلی ارزش دارد و من را خوشحال می کند. همین که همسر شما حس کند اولویت شماست برای او کافی است. شما و همسرتان همواره باید در یک تیم باشید.
- احساسات خود را ابراز کنید: اگر تصور می کنید نمی گذارد در این باره صحبت کنید برای او نامه بنویسید. از زمانی که تنهایی به منزل خانواده خود میروید چه احساساتی را تجربه می کنید صحبت کنید.
- از همسرتان همواره در برابر خانواده تان حمایت کنید: حتی در نبود او هم بد او را نگویید و مرزهای زندگیتان را حفظ کنید.
- به خاطر عدم حضور همسرتان رفت و آمد خودتان را با خانواده خودتان محدود نکنید. همسر شما میتواند بیاید اما خودش این انتخاب را کرده است؛ بنابراین این حق شماست که رفت و آمد کنید.
- کارکرد رفت و آمد نکرده همسرتان را از او بگیرید؛ زمانی که همسرتان نمی آید چه کار می کند؟ چگونه وقتش را می گذارند؟ نیامدن او برای او چه امتیازی دارد؟ این امتیاز را باید حذف کنید؟ برای مثال گاهی می توانید فرزندان را پیش پدرش بگذارید و بگوییید امروز می خواهم تنها بروم.
- مقابله به مثل نکنید: اگر همسر شما با خانواده شما مشکل دارد شما به دنبال تلافی و بی احترامی از طریق خانواده همسرتان نباشید. این تنها شما و همسرتان را در یک دور باطل می اندازد که نمی توانید رهایی پیدا کنید.
- میفهمم همراهی همسرشما برایتان اهمیت دارد اما اگر این رفت و آمد بخواهد باعث تنش بیشتر و اضطراب شما باشد هیچ باید و اجباری وجود ندارد.
ممنونم از توجه و همراهی شما
گلسا بمانیان
کارشناسی ارشد مشاوره خانواده
شوهرم نمیزاره با خانوادم در ارتباط باشم
من شوهرمو دوس دارم من بیس سالمه اون سی سالشه ولی خوب خیلی اخلاقش بده اذیتم میکه و اینکه نمیزاره با خانوادم در ارتباط باشم الان که عیده نه گذاشته برم سر بزنم نه بهشون زنگ بزنم و اینکه وقتیم میشینیم میخوام راجب این موضوع حرف بزنیم شروع میکنه داد بیداد فوش کتک کاری.. راستش من قبلا نامزد داشتم بعد منو به اجبار به اون پسره دادن اون پسره خوبی بود خوش اخلاق اما من ازش متنفر بودم دست خودم نبود حتی هرشب ایت الکسری اینارم میخوندم که مهرش ب دلم بشینه ولی بیشتر متنفر شدم اما نتونستم دوسش داشته باشم تا اینکه دیگه تحمل نکردم و گفتم طلاق میخوام طلاق گرفتمو با این شوهرم که الان همسرمه ازدواج کردم بعد یه مدت. ناگفته نمونه منو این همسرم که اسمش علی قبل اینکه من با اون اقا که اسمش فرزاد بود ازدواج کنم قرار گذاشته بودیم که باهم ازدواج کنیم همو بی نهایت دوس داشتیمو داریم بعد خوانوادم علی رو مقصر میدونن میگن اونه که نزاشته تو ازدواج کنی. الانم جفتشون خیلی باهم بدن چند باری قهر کردم از دست کارایی شوهرم اما خوب فایده ای نداشت الان نمیدونم باید چیکار کنم جرعت اینم ندارم بهش بگم که بزاره برم خونه پدرم چون انقدر عصبی میشه که حتی منو میزنه. و اینکه پدر مادرم منو خیلی بد از خونه بیرون کردن و جهیزیه هم نخریدن برام حتی لپاسامم پاره پوره کردن شوهرم سر این چیزا خیلی ناراحته ..از نظر تیپ ظاهر خانواده اینا همه چیزش از فرزاد نامزد قبلیم بهتره و هی میگه مگه من چیم کمه که خانوادت این کارو باهام کردن. حالا میشه بگید من چیکار کنم خوب خانوادمن پیششون بزرگ شدم دلم براشون تنگ میشه از طرفیم شوهرمو دوس دارم انقدر خستع شدم که به فکر خود کشی افتادم.
پاسخ مشاور به پرسش شوهرم اجازه نمیده با خانواده ام ارتباط داشته باشم
طبق گفته های شما مسبب این مشکلات و کینهها در مرحله اول همسر شما نبوده که شما حل این مشکلات رو در همسرتون جستجو میکنید. خانواده شما کوتاهی هایی در مورد همسر شما انجام داده ولی الان باید این مسئله رو بپذیرن که ایشون همسر شماست و دست از کینه توزی بردارن. در حقیقت تا رفتار خانواده شما با همسرتون تغییر نکنه ایشون هم نمیتونه چشم هاش رو در برابر رفتارهای خانوادتون ببنده.
نکته بعدی ای که باید در نظر داشته باشید اینه که درگیری فیزیکی به هیچ عنوان در خانواده پذیرفته شده نیست و شما نباید به همسرتون اجازه چنین رفتاری رو تحت هیچ شرایطی بدید. شما باید با همسرتون صحبت کنید که بگید که این مسئله خط قرمز هر رابطهای هست و تکرار این رفتار ایشون رو نمیتونید تحمل کنید.
همچنین شما میتونید در حل مشکلاتتون از مشاور کمک بگیرید. شرایطی که شما در اون قرار دارید موقعیت سختی رو برای شما ایجاد کرده. شما بین همسر و خانوادتون گیر کردید و نمیدونید که چجوری روابط این دو طرف رو با هم به تعادل برسونید. مشاور در متعادل کردن این شرایط به شما کمک خواهد کرد و حتی در صورت حل نشدن اختلافات همسرتون و خانوادتون سعی میکنه تا با ایجاد کردن نگاهی تازه در همسرتون واکنش های شدید ایشون رو کنترل کنه و حداقل شما بتونید به خانوادتون سر بزنید و با اونها ارتباط داشته باشید.
بنابراین شما باید با خانوادتون صحبت کنید و سعی کنید نگاه اونها رو نسبت به همسرتون تغییر بدید. براشون توضیح بدید که اگر به دنبال خیر و خوشبختی شما هستند باید دست از لجبازی بردارند. شما توانایی انتخاب بین همسر و خانوادتون رو ندارید و تنها راهتون برقرار کردن ارتباط بین این دو هست.
از طرفی با همسرتون در مورد واکنش های شدیدش صحبت کنید. بگید که این رفتارهاش تحت هیچ شرایطی مقبول و قابل پذیرش نیست. خشونت فیزیکی از خط قرمز های شماست و شما باید بتونید با همسرتون در مورد هر مسئلهای صحبت کنید.
در تمامی مراحل زندگی موفق و پیروز باشید.کوشا کوچک آملی
کارشناس مشاوره باما
زنم از خانوادم خوشش نمیاد
باسلام خسته نباشید من حدود 13 سال است که ازدواج کردم از اول ازدواج خانمم خیلی به خانواده من حساس بود بطوری که اصلا راضی نیست به تنهای به خانواده خودم سر بزنم به خونه خواهر و برادرم بروم در ضمن من اول خودم نیز راضی به رفتن تنها به خانه فامیل را نداشتم می خواستم با هم بریم اما خانمم نه با هم رفتن را دوست داره نه تنها رفتن من را خیلی ناراحتم می کنه از اول عاطفه زیادی به خانوادم داشتم احساس می کنم دلش نمی خواهد زیاد به آنها نزدید شوم سعی می کند خواهرام و برادرام را نزد من بد جلو کند به طوری که با یه بهانه های می خواهد من را از انها سرد کنه ولی با خانواده خودش و فامیل هاش خیلی خوب هست من هم خیلی دوست دارم رفت امد من خیلی دلم میگیره همیشه در این اضطراب هستم که با رفتا های که خانومم با برادرام و خواهرام داره آنها من را ترک کنند تنها بمانم درضم یادم رفته بگم پدر و مادرم به رحمت خدا رفتن تنها کسانی که برام باقی ماندن برادرام و خواهرم هستند که خیلی به من لطف دارن خواستم من را دراین مورد راهنمایی کنید
خانومم با خانواده ام خوب نیست
اولین قدم برای حل این مشکل، صحبت با همسرتون هستش. سعی کنید که با لحنی کاملا دوستانه و همراه با محبت با ایشون صحبت کنید و جویا بشید که علت نگاه منفی ایشون به خانواده شما چه چیزی هستش. با صبر و حوصله به دلایل ایشون گوش کنید و سعی کنید پاسخ های منطقی برای حرف های ایشون پیدا کنید. در مرحله بعد سعی کنید که یک نقطه اعتدال برای این مسئله پیدا کنید.
برای مثال، برای همسرتون توضیح بدید که همونطور که ایشون خانواده و همسرتون هستند و دوستشون دارید اون ها هم خواهر و برادر شما هستند و بهشون علاقه دارید. اجازه نخواهید داد که کسی در زندگی شما دخالتی کنه اما برای رفع دلتنگی نیاز دارید تا حدی با اونها در رفت و آمد داشته باشید.
به هرجهت فراموش نکنید که در ارتباط بودن با خانوادتون حق طبیعی شماست اما بسیار بهتر هستش که این حق رو به صورت مسالمت آمیز و از طریق گفت و گو با همسرتون میسر کنید.
توصیه بعدی من به شما کمک گرفتن از یک متخصص هستش. یک مشاوره خانواده و یا یک روانشناس به شما کمک خواهد کرد که علت بی علاقگی همسرتون نسبت به خانوادتون رو ریشه یابی کنید و سپس در جهت حل این مشکل گام بردارید.
در تمامی مراحل زندگی موفق و پیروز باشید.کوشا کوچک آملی
کارشناس مشاوره باما
سلام من 17سالمه وپارتنرم 24سالشه وقراره باهم ازدواج کنیم اما خواهرکوچک ترم که 13سالشه یکارایی کرده جلوش که میگه حق نداری بعد ازدواجمون باهاش درارتباط باشی خواهرمن کوچیکه وازروی بچه بازیش اینجور کارارو میکنه وچون تنها خواهرشم حسادت میکنه اما پارتنرم نمیتونه قبول کنه آیا بیشترباهاش باید ادامه بدم یانه؟
سلام وقت بخیر من دوساله ازدواج سنتی کردم من و شوهرم همودوست داریم وباهم در بعضی مسائل ب تفاهم میرسیم ولی اون حق تصمیم گیری بهم نمیده وخانوادمودوست نداره دوست نداره باهاشون باشم وب سختی اجازه میده برم خونه بابام الان من خیلی ازش دلگیرم رفت وآمددوست نداره تابرام پول خرج میکنه قرمیزنه تابهش نگم واسم چیزی نمیخره مریض بشم دکترنمیبره میشه راهنماییم کنین
من نزدیک 7 ماهه ازدواج کردم شوهرم چند وقتیه از خانواده ام فراریه هیجا باهام نمیاد تو این چند وقت حتی یه پا گشا هم با من نیومده نه یه عروسی میریم نه خونه کسی میره من ابروم پیش همه رفته همه پشت سرم حرف میزنن حتی خونه ی بابامم نمیاد همش میگه هیجا نریم نه جشنی نه عذایی نه خونه کسی هیچکسم خونمون نیاد اخه این نمیشه که من که نمیتونم تا اخر عمر اینجوری زندگی کنم حتی احساس میکنم چند وقتیه مثل قبل دوسم نداره مامان بابامم به خاطر رفتارای سرد شوهرم با من بد شدن حقم دارن شوهرم اصلا هیچی حساب نمیکنه مامان بابامو منم هرچی با شوهرم حرف میزنم یکم سر عقل بیاد بدتره همش باهام قهر میکنه تا چند روز حرف نمیزنهشوهرم مغازه داره بعد رفیقاش خیلی میان پیشش حتی بعضی وقتا واسشون کار میکنه هیچ پولی نمیگره بعضیاشون انگار رو مخش راه میرن ک چرا زن گرفتی بیچاره شدی فلان
سلام.چندماهیه همسرم با برادرم قهرن.برادرم بخاطر اذیتهای همسرم باهاش تند برخورد کرد و از ما دفاع میکرد و در نهایت بهشون گفت باهاشون درست برخورد کن و این حرفا .. همسرم هم میگن اون از من کوچیکتره و تو زندگی من دخالت کرده و میخواد ب من چیزی یاد بده.حالا ازون ب بعد بیشتر حساس شده و تمام کاراشو زیر نظر داره تا ب من بفهمونه مشکل از داداشمه.ولی من میدونم شوهر من عصبی و بد دهنه.هرچی سعی دارم آشتی شون بدم موفق نمیشم.خیلی داغونم. امشب هم پاگشا داداش کوچیکمه،منتها همسرم میگه چون اون داداشت هست نمیام.حتی امکانش هست ماروهم نذاره بریم.چون هرلحظه تصمیمش رو عوض میکنه.حتی منم خجالت میکشم برم و همسرم نباشه.توروخدا بگین چیکار کنم؟همسرم خیلی بداخلاقه،مدام سروصدامیکنه،داد میزنه و حساسیتهای بیجا داره.اینم بگم ک باخانواده ی خودش هم رفت آمد نداره. پدرومادرش فوت شدن و مدام به من میگه تو هم از خونوادت نیستی و اونا تورو تحویل نمیگیرن.درصورتی ک اینطور نیست.خیلی برام زحمت کشیدن.میبخشین کوتاهتر نمیشد توضیح بدم.
سلام وقت بخیر. من و همسرم دو ساله ازدواج کردیم، زندگی خیلی خوبی داریم و خیلی خوشبختیم، تنها یه مشکل داریم، اونم اینه که شوهر من از خانوادم مخصوصا بابام خوشش نمیاد، هرموقع بحث خانواده ها میشه هی بهش توهین میکنه و میگه بابات اونجوریه اینجوریه، من اون اوایل سعی میکردم لجبازی نکنم یعنی جوابشو ندم و با خانوادش خوب باشم ولی این رفتار شوهرم تا الان ادامه داشته و باعث شده که منم از خانوادی شوهرم زده بشم و ازشون بدم بیاد. دیشبم دوباره یه دعوا داشتیم، شوهرم میگه تو همیشه دفاع بیجا میکنی از بابات ولی اونا خیلی شوهر منو دوست دارن، البته از رفتاراش یه چیزایی متوجه شدن که شوهر من ازشون خوشش نمیاد، حالا از دیشبه کلی فکر میاد تو ذهنم که منم یه بی احترامی خفن به خاتوادش بکنم یا اگه اومدن خونمون محل ندم یا به هیچ عنوان دیگه نرم خونشون. شوهر من ادم بی ادب یا بددهنی نیست ولی با بابام حال نمیکنه. ما هر چند وقت یبار سر این موضوع بحث داریم. واقعا نمیدونم چکار کنم
سلام همسرم با خانواده رابطه خوبی نداره با ابجیم و شوهر ابجیم و بچش اصلا خوب نیست خیلی دوست داره همه نوکرش باشن همه چاپلوسی اونو بکنن ولی چون اونا روال عادی هستن دوست نداره اونارو بهش هیچ بی احترامی نمیکنن ولی این به راه رفتنشون گیر میده میدونم همسرم مقصره ولی از بس گفتم تو رو خدا رفتاراتو درست کن خسته شدم از جنگ و دعوا تو خانوادشون مرد سالاری هستن واین توقع و از همه دارم ممنون میشم راهنماییم کنین
سلام خوبید میگم شوهر من خیلی با خانوادم بد رفتاری میکنه و نه میزاره من. بر م خونه شون چیکار بکنم تا رفتارهایش خوب بشه و اونا شوهرمو خیلی دوست میدارن ولی این نه میخاد من برم پیش شون برام بگین ممنون میشم خیلی خسته شدم
سلام خسته نباشید.دو سال شوهرم به خانوادم رفت اومد نداره چون دو سال پیش با خانوادم دعوا کرد جریان دعواش خیلی طولانی ولی دعوا خیلی بد بود و با کت کاری.دو سال گذشت و خانواده شوهرم هر چند ماه از شهرستان میان و یه ۱۰ روزی میمونن پیشمون.من مشگلی ندارم با اومدنشون ولی دوست دارم خانواده منم بیان .همون طور که من به خانوادش احترام میزارم دو ست دارم اونم باشه.خانوادم از شوهرم معذرت خواهی کردن با این که هر دو طرف مقصر بودن.ولی شوهرم قبول نمیکنه.میخوام باهاش حرف بزنم بگم دلم برای خانوادم تنگ شده میخوام بگم از شهرستان بیان یه چند روزی پیشمون .ولی نمیدونم چطوری بگم بهتر.لطفلا اگه جواب دادین در هر زمانی تماس نگیرین نمیخواه شوهرم متوجه شه.
شوهر من نمیزاره برم عروسی فامیل های مامانم مثلا عروسی پسر عمه مامانم بود تو کوچه خودمون نزاشت برم بعد عروسی برادر دوست مامانش شد به من گفت حاضر شو خودشم حاضر شد رفتیم تالار خارج از شهر اصلا فامیل هم نبود بعد پس فردا عروسی دختر شوهر دختر داییش بود یعنی دختر داییش دوباره شوهر کرده دختر فرمالیتشه به من میگه که میره اگه منم نیام یه شهره دیگست عروسیش بعد منم گفتم هرچقدر تو به فامیلات اهمیت میدی و دلت میخواد بری منم اونطوریم چون تو نزاشتی من برم عروسی فامیلمون منم نمیام. ۵ ساله ازدواج کردیم مشکلات بین خانواده ها بله بوده فقط بخاطر دخالت های مادرش تو هرچیزی دخالت میکنه حتی غذا درس کردنم میگه میاد خونه میگه اینو ایجوری بچینین یا میاد داخل یخچال نگاه میکنه مسخره میکنه میگه میوه ندارن خب منم بخاطر همسرم کم میخرم کم میخورم ولی اون قدر نمیدونه همیشه وقتی ماشینش خراب میشه من میرم کمکش حتی باباش از دم در نگاه نمیکنه ببینه درست شده یا نه حتی چند ساعت طول کشیده درست شده باشه هلم دادم همیشه وای هر سال که من بخوام یه فرش بشورم با مامانش میره گردش بجای کمک به من
حالا که میبینید همسرتون نسبت به خانوادتون حساس شدنبه نظرتون دفاع کردن از خانوادتون کار صحیحی هست؟شما باید با صحیح رفتار کردن و برخورد صحیح در برابر همسرتون به اون نشان دهید که چقدر دوستش دارید چون همسرتون احتمالا به خاطر این اختلافات و اینکه شما در برابر همسرتون به خاطر خانوادتون جبهه میگیرید فکر میکنند که شما اونقدر که باید دوستش ندارید. بهتره شما مدتی سعی کنید در خانه حرفی از خانواده اتان نزنید و به همسرتو ن توجه کامل داشته باشید و محبتتون رو به او ابراز کنید سعی کنید بهش نزدیکتر بشید حرفهای درباره دیگران را بین خودتان راه ندید و اگر همسرتون راضی به رفتن نزد خانواده اتان نیست به او بگویید اگر شما تمایلی ندارید من نمیروم و سعی کنید با صحبت کردن در زمانهایی که همسرتان ارام هستن کدورت بین انها را از بین ببرید و رابطه خوبی بین خانواده و همسرتان ایجاد کنید و اگر یک ساعت هم راصی شدن به همراه همسرتون نزد خانواده اتان بروید و همیشه به خانواده همسرتان احترام بگذارید و از انها تعریف کنید تا کم کم همسرتان وقتی میبینند شما برخورد خوبی با انها دارید ایشان هم رابطه بهتری با شما و خانواده اتان ایجاد خواهد کرد متاسفانه جدل و بحثهایی که در زمان ازدواج بین خانواده ها ایجاد میشود به رابطه بین همسران لطمه میزند و باعث اختلاف بین انها می شود. سعی کنید مدتی به مهمانیهای فامیل ایشون بدون اعتراض بروید و مشتاق بودن خودتون رو برای رفتن نشان دهید و اگر مراسمی از خانواده خودتان دعوت شدید خیلی دوستانه و با محبت به او بگویید که اگر شما اجازه بدهید میروم و خیلی دوست دارم که شما هم من را همراهی کنید و اگر اجازه ندهید نمی روم اینطوری با برخورد صحیح کرد ن با همسرتون به جای جبهه گرفتن و بحث و جدل کردن میبینید که چقدر اختلافاتتون کمتر میشه و اینکه وقتی همسرتان از سرکار می ایدهمیشه با اماده کردن خودتان و منزل خودتون رو مشتاق ورود ایشان نشان دهید و برخورد خوبی داشته باشید به جای اعتراض کردن و بگدارید استراحتی بکنند اگر صحبتی داشتید بعد از استراحت کردن از ایشون بپرسید سعی کنید به نحوه گفتگو تون و بیان کلماتتون دقت کنید
سلام خسته نباشید.منوشوهرم۴ساله خونه خودمونیم ودخترعموپسرعموییم ومن شوهرموخیلی دوسش دارم خیلی بامن خوبومهربونه فقط یه مشکلی که هست چون کرونابودعروسی نگرفتیم ورفتیم سرخونه زندگیمون وچون فامیلامون وحتی پدرومادرم به مارونماندادن باوجوداینکه شوهرم هرجارفته رونماداده وحتی پدرشوهرم ازهمون زمان کینه گرفته ومیگه ازهمه آدمابدم میادوباهیچکس دوس نداره رفت وآمدکنه میگه هیچکروم یادمون نکردن که حتی یه تبریک بگن ومن خیلی ناراحتم عروسیانمیاد.دعوتمون میکنن دوس نداره بره به خانوادمم خیلی احترام میذاره فقط خیلی دوس نداره بیان خونمون کلاخیلی منزوی شده شوهرم معلمه وفقط میره مدرسه وبرمیگرده نه دوستی نه کسی ومن ازاین موضوع ناراحتم نمیدونم چیکارکنم اگه راه حلی دارین بگین؟
سلام شوهر من با خانواده من با هم مشکل دارن حالا شوهرم میگه که اصلا حق رفتن به خونه پدرت رو به هیچ وج دیگه مداری حالا من یک بچه دارم نه میتونم دل از زندگیم بکنم نه از شوهرم ونه از پدر و مادرم تو رو خدا راهنمیی کنید که این مشکل حل بشه
سلام خسته نباشید.من5سال ازدواج کردم من وهمسرم خیلی هم رودوس داریم خیلی تاالان هیچ مشکلی نداشتیم الان3.2ماهه عوض شده کلامیگه هیچ جانروپیش من باش من راه دورازدواج کردم اولا قشنگ اجازه میدادتنهابرم خودمون دوتایی میرفتیم خونه مامانم ولی الان 3ماهه ک نبودم خونه مامانم اصن نمیگه که بریم اولاخودش میگفت ک بریم منم ک میخوام تنهابرم میگه بری چیکارکنی من تنهامیشم من چیکارکنم بعدکلاالان این چندماه میگه هرچی من میگم بشه هرجایی ک من میگم بریم کلادیگ به حرف من اهمیت نمیده
سلام و عرض ادب.در خانواده من در هر شرایطی به هم کمک میکنیم و یک برادر زاده دارم که یتیم است.من اگر ۱۰ بار برای بچه ام کاری میکنم یک بار برای برادزاده ام کاری کنم زنم تا یک ماه خونه رو به هم میریزه.الان ۷۰ میلیون خرج خانه ام کردم.برادرزاده ام گفت عمو پله های خانه من را هم درست کن وقتی فهمید علم شنگه به پا کرد.حتی یک بار برادرم که مریض بود که بعد به رحمت خدا رفت من مداوم دکتر میبردمش(ولی واسه زنم کم نمیزاشتم)پدر خانمم به جای اینکه بگه افرین به دامادم گفت تو حق نداری برادرتو دکتر ببری!!حتی برادرهای خانمم یک بار یک هزاری به خواهرشون یا بچه هام کمک نکردن ولی خواهرم و یا برادرم مرتب واسه بچه هام چیز میخرن.حتی برادرزاده ام رفته بود مشهد واسه دخترم جوراب خرید با اینکه ۹ سالشه برادزاده ام.
لطفا بگید چکار کنم
انسانیت حکم می کند که شما برادرزاده یتیم خودتان را به چشم بچه خودتان ببینید و همسر شما هم باید چنین نگاهی داشته باشند. اگر غیر از این است همسر شما نیاز به روانشناس و بررسی دارند.
سلام وقتتون بخیر همسرم دوست نداره با خانوادم رفت و آمد کنه با خودمم خیلی بد رفتاری میکنه ولی زندگیم هیچکمبودی نداره ایا باید طلاق بگیرم
در یک رابطه زناشویی سالم نیازهای ششگانه زیر برآورده می شوند:
۱. نیاز به دلبستگی ایمن: هر دو طرف همدیگر را دوست دارند، به همدیگر احترام می گذارند ، همدیگر را می پذیرید و به همدیگر اعتماد دارند.
۲. خودگردانی ، کفایت و هویت: هر دو طرف به استقلال همدیگر احترام می گذارند. به خانواده های همدیگر که بخشی از هویت هر کسی است احترام می گذارند. باعث رشد همدیگر می شوند.
۳. آزادی در بیان نیازها و هیجانات سالم: هر دو طرف می توانند در کنار هم از احساسات و نیازهای درونی خودشان بگویند.
۴. محدودیت های واقع بینانه و خویشتن داری: هر دو طرف برای همدیگر قوانین و محدودیت هایی دارند و وارد حریم همدیگر نمی شوند. مثلاً به خانواده های همدیگر بی احترامی نمی کنند.
۵. خودانگیختگی و تفریح: هر دو طرف به علایق همدیگر احترام می گذارند ، با هم اوقات خوشی در کنار هم می گذرانند.
۶. رابطه جنسی رضایت بخشی دارند.
سلام من یک هفتس با شوهرم سر سنگینه و باهاش حرف نمیزنم زیاد اون داعم با مادرم دعوا میکنه پدرم فوت شده داعم باهام دعوا میکنن خیلی راه ها رو رفتم باهاشون حرف زدم ولی وقتی که رفت و آمد هم نمیکنم داعم میگه از چهار جمله سه تاش مامانمه دیگه واقعا کم آوردم سکوت کردم و دیگه حتی نمیتونم گریه کنم
بنده حدود 1ماهی هست خونه پدرم هستم و با همسرم قهرهستم همسرم حدود چند ماهی هست با خانوادم قطع رابطه کرده بود و به خانه آنها نمیآمد و من هم از خواستم چندبار اما قبول نکرد دلیل اختلافش هم این بود که پدرم یکبار به ایشون زنگ زد و خواست یه یک نصیحت کنه اما همسرم برخورد بدی به پدرم داشتند و بهش گفت که دخالت نکنید و از اون موقع به بعد دیگه نسبت به خانوادم بدبین شدند و قطع رابطه. من سر هم موضوع خیلی ناراحتی کشیدم و سعی کردم برطرف کنم اما نشد و به همین دلیل همسرم را ترک کردم پیش مشاور رفتیم و گفتن به همسرم که باید بری مشکلاتت رو حل کنی با خانواده همسرت،همسرم چیزی نگفتن و قرار شد خودش خبر بده که میاد یا نه،حالا من باید چیکار کنم باید منتظر بمونم تا خودش بیاد چه عکس العملی نشون بدم؟!
شما نباید منزل خودتان را ترک می کردید. باید گفتگو می کردید و رضایت ایشان را جلب می کردید تا با خانواده شما صحبت کنند و مشکل خودشان را حل کنند.
سلام وقتتون بخیر ببخشید یک سوال داشتم از شما شوهرم از خانواده من متنفری دوست نداری ک زنگشون بزنم یا گپ بزنم یا اونا بیاین خونم از خانواده خودش اگه من اسم یک بچه کوچیک بیبرم منو میکشه از کتک زدن همش برادرش خونم هست هرچه میگه بریم من نمیتونم حرف بزنم اگه من چیزی بگم شوهرم فوش خواهر مادر م میده همش خودشون گپ میزنی چیکار کنم ک از خانوادش دل بعد بشه به منو خانوادم وابسته بشه برادرش با خانم خود ک میاد خونم جلو جاریم منو خورد میکنه فوش میدی برام. فامیل خودش ک بیاد خونه مون چیزی نمیگه کله خوشحالی یک برادرم تهران هست یک دفه میرفت خونه خودش گفت خونه شما کجاست آدرس بعدن من بیام شوهرم گفت من نمیزارم برادرتو خونم بگو نیا برادرخودش ک زن دوتا بچه داشت 6 ماه خونم بود چیزی نمیگفت بهش حالم باز سه برادرش دارن میاین بازم خونه من هستن اون جاریم ک هست پدرمادرش کله فامیل ش اینجاست به شوهرش کلی حرف میزنه بهش نگاه نمیکنه شوهرش نماهم میزاری ک برادر شوهرش بیری خونش
دامادم نمیگذاره دخترم باما رفت و آمد کنه چکارکنم
ای خدا خدا آدمو بی مادر نکنه که هزارتا بدبختی میاره غم بی مادری کمه که یکی باز بیاد نمک رو زخم باشه
سلام .من مشکلم اینکه شوهرم نمیخاد با خانواده خودش رفت آمد کنه .منو با خانوادش آشنا نمیکنه ما تازه ازدواج کردیم ولی این نهایت بی احترامی که منو دعوت نکردن حتی تبریک نگفتن.البته برام هیچ مراسمی نگرفتن
همین که نبینی شون از همه بهتره
هر کسی دوست داره وقتی ازدواج می کند، مورد احترام و پذیرش خانواده همسرش قرار بگیرد، شما با همسرتان صحبت کنید ، احتمالاً خود ایشان با خانواده اش مشکل دارد.
سلام خسته نباشین من همسرم خیلی آدم خوبی با محبت دلش مهربونم ولی با خواهرم شوهرش لج کرده خواهرمو شوهرش خیلی اهل پز دادن یک سر یه چیز ی و گفتن هستن شوهر من بدش میاد مثال هزار بار تو هر جمعی از خونشون گفتن فلان این و دار اونو داریم می خریم ماهم شکر خدا همچین داریم ولی هیچ وقت نمیگیمش وشوهرم از این اخلاق در داد ن اینا حالش بهم می خوره که تو هر جمعی که شوهر خواهرم باشه نمیاد من موندم چه کنم به نظرتون با خواهرم صحبت کنم؟ نمی دونم شوهرم میگه تو برو من مشکلی با رفتن تو ندارم
سلام من باشوهرم از اول قرار گذاشتم که خونه جدا داشته باشیم اونم قبول کرد ولی بعد موقع عروسی زد زیر حرفش من چند باری تو نامزدی دیدم که مادرش جلو من بهش میگه خونه نگیر بیا خونه ما بمون اینم بگم خانوادشون پرجمعیته و ۵ تا خواهر برادر دیگع داره که برادرانم تو همون حیاطن و مادرش اینا بهار تابستون نیستن و بقیه موقع ها هستن وقتی هستن من خیلی اذیت میشم شوهرم از صبح تا آخر شب میره سر کار منم باید پوشیده باشم تو خونه و اگه برم تو اتاق استراحت کنم ناراحت میشن میرن به شوهرم میگن هر چی میشه میرن بهش میگن و پرش میکنن الآن کار به جایی رسیده که شوهرم دیگه حسی به من نداره چیکار کنم؟ حالا من هر چند وقت خواهر برادر کوچیکم میان پیشم دوسه روز میمونن اون میگه من راحت نیستم من بهش میگم پس من چه خدایی دارم میگه اونا فرق دارن خونواده من حق دارن بیان اینجا خونه خودشونه بگین چیکار کنم خسته شدم تو رو خدا یه راهکار بهم بدین من آدم کم حرفیم اونا میگن از قصد باما حرف نمیزنه همش از من به شوهرم بد میگن اونم باورش شده میگم خونه بگیر میگه اگه باهاشون اینجوری نبودی و خوب تا میکردی شاید خونه میگرفتم الآن نه تاوقتی باهاشون اینجوری کنی خبری از خونه نیست با خونواده منم زیاد رفت و آمد نمیکنه فقط در حدی که ناهارشو بخوره بهونه بیاره بره ولی از من میخواد تا میتونم احترام بذارم بگین چیکار کنم
سلام،منم شرایطم شبیه شما بود .اول طوری رفتار کن که همسرت شدیدا عاشقت بشه محبت زیاد توجه زیاد و….. بعد از چند ماه خیلی خونسرد وبا آرامش کامل بگو عزیزم لطفا منو طلاق بده ،من میخوام یک سقف بی منت بالای سرم باشه .بعد از جدایی هم مهم نیست که با کی ازدواج میکنم کور یا کچل یا یک پیر مرد اصلا برام مهم نیست فقط میخوام یک سقف بیمنت بالای سرم باشه .
اگر کم حرفی شما باعث می شود که حقوق شما نادیده گرفته شود. شما با خودتان تمرین کنید. تا در هر موقعیت بهترین پاسخ را بدهید که نه خودتان ناراحت شوید و نه دیگران موضوع را به نوع دیگری به گوش همسرتان برسانند. در هر موردی اول احترام می گذارید، چند مورد از آنها تعریف می کنید. در مرحله بعد از احساسات خودتان می گویید« من ناراحتم به خاطر این رفتار شما» و ….
من شوهرمی عصبی میگه با هیچ کس از خانوادت رفت آمد نکن
سلام ببخشید من شوهرم میگه با هیچکس از خانوادت حرف نزن هیشکی نیاد خونمون خونه هم ندارم کنار مادرش زندگی میکنیم
من نه سال ازدواج کردم بد از از دواجمون همسرم به خواطر پول عروسی که باید شاباشی که برای عروس وداماد جمع میشه باید دست خانواده داماد باشه تا عروس در صورتی که اینطور نیست بادست خانواده عروس بود پدرم اون مبلغی که بابت میوه عروسی داده بود آخر مجلس هزینه میوه رو برمی داره از اونجا مشکلات پدرم و شوهرم شروع شد که شوهرم پدرم ودزد حساب کرد وشوهرم همش منو سرکوب می زد بد وبیرا می گفت قبل ازدواجمون هم با پدر مشکل داشت سر اینکه چرا ما زودتر عقد نمی کنیم آخه ما نه ماه صیغه بودیم وچرا بابات نمی زاره که باهم تنها بیرون بریم حتی مسافرت هم بچه اول بودم هم بابام خیلی رومن حساسیت بیشتری نسبت به خواهر داشت ما دوتا فقط خواهریم برادری ندارم خواهرم چهار سال از من کوچیک تره اون هم پنج سال پیش نامزد بود ولی چنین سخت گیری که پدرم نسبت به من داشت رو نداشت همه جا هم می رفتن چون قبلا هم چهار سال همدیگر رو می خواستن واز همه لحاظ آزاد ی داشتن الان هم چها رسال جدا شدن اونا هم مثل ما نه ماه صیغه بودند ولی برای من اینطور نبود من بااینکه با همسرم دوست نبودم اینجور پدرم به ماسخت می گرفت حتی باید تا ساعت یازده هر جا با همسرم بیرون می رفتم خونه بودم هی این مشکلاتی که همسرم با پدرم داشت کشی دار تر می شد حتی چند بار هم آشتی کردن ولی باز قهر شدن الانم از پدرم خیلی متنفر دوسال هم میشه باز باهم قهرن همسرم خونه ی پدرم نمی یاد ولی منو هر پنج شنبه اجازه می ده که بیام بعضی وقت هام اجازه می ده فقط بیا یه سری به پدر ومادرم بزنم وبرم ولی اینکه بخوام بمونم یه روز تا فردا اجازه نمی ده شام وکه خوردم می یا د دنبالم چند باری هم خواستم اشتی بدی ولی خودش نمی خواد میگه خدای نکرده حتی اگه پدرت هم چیزیش بشه من نمی یام تو برو ا
سلام من پنج ساله ازدواج کردم شوهرم با خانوادتم لجه چون قرار بود یه پولی بهش بدن بعد جور نشد از همون موقع دوسال میگذره تا حالا خیلی اذیت میکنه خیلی کم میزاره برم خونشون دست بزن داره سر هر چیزی ایراد میگیره بی محلی میکنه جلو خانوادش با شوخی بهم تیکه میپرونه وقتی هم. بهش میگم چرا اینکارا رو میکنی منو میزنه الان اومدم قهر خونه بابام راهنمایی کنید لطفا
به نظر می رسد همسر شما با شما ازدواج کرده تا از این طریق به نان و نوایی برسد و چون نرسیده است. مرتب شما را تحقیر می کند. کسی که ازدواج می کند خودش باید به استقلال اقتصادی رسیده باشد و اگر نرسیده است، خودش باید تلاش کند و به خودش متکی باشد. اگر ایشان شما را به چشم ابزاری برای رسیدن به خواسته خودشان می دانند، زندگی با چنین افرادی بسیار فرسایشی است.
سلام ، محمد هستم ، ما ۱۲ سال هست که زندگی مشترک را شروع کرده ایم ، دو فرزند پسر۹ و ۲ ساله داریم. تولد فرزند دوم ما در دوران شدت کرونا بود . جهت رفت و آمد کمتر ، همسرم اجازه نداد که تاریخ دقیق تولد را به بستگان اطلاع دهیم ، و پس از یک هفته از تولد کم کم فامیل متوجه شدند ، بجز پدر و مادر خانم هم سایر بستگان بعد از یک ماه از تولد به دیدن نوزاد آمدند .خانم من از اول زندگی چند مورد خاطره تلخ داره که از من ناراحته که حمایتش نکردم . یک مورد یکی اومد و گفت تو حیف شدی و من فکر میکردم داره ازم تعریف میکنه دیگه . ولی خانم دایم این را به من میگه که تو باید اونجا به اون مرد پرخاش می کردی و میگفتی همسر من بهترینه و به تو ربطی نداره .من 39 سال و همسرم 36 سالشه و ساکن تهران هستیم .من کارمند بانک ، همسرم پرستارند . شیفت شب سرکار می روند ، حقوقشون را برای پس انداز و خرج زندگی در اختیار من می گذارند که ممنون هستم . بچه ها را هم در شبهای کاری من نگه داری می کنم .مشکل اساسی در داخل خانه نداربم. مشکل در رفت و آمد با بستگان من هست . من در یکی از روستاهای قم بزرگ شدم و الان هم پدر و مادرم ساکن آنجا هستند . خانم اصلا راضی نیست که حتی ماهی یک بار به دیدن پدر و مادرم برویم و من معمولا خودم تنها می روم .خب ، من دلتنگ میشم و ایشان همراهی نمی کنند ، اگر هم تنها بروم مادر و بستگانم مدام می پرسند که پس خانمت کجاست ؟در کل بعد از تولد فرزند دوم ، رفتار خانم تغییر کرده و زود زود این سه مورد که گفتم یادش میاد . از محل کارش هم ناراضی هست و اونجا را هم دوست نداره . من مشکل اصلی ام این هست که نگرانم که نکنه افسرده شده باشه . مثلا اگر خیلی سرحال باشه و کافیه من اسم خواهرم که با شوهرش مشاجره داشته را بصورت غیر مستقیم بیارم ( مثلا بگم زنگ زدم پیش مامانم بود ) و به فاصله چند دقیقه عصبی میشه .در کل زندگی ما طوری هست که اگر من خانواده ای نداشتم هیچ مشکلی نداشتیم . من دنبال راهکاری هستم که بتوانم همراه زن و بچه با خانواده ام رفت و آمد داشته باشم ولی خانم بدلیل خاطرات تلخ تو ذهنش از این دیدار لذتی نمیبره و همراهی نمی کنه . این باعث میشه که هر موقع من دلم هوای وطن و بستگان را می کند حال داخل خونمون هم خراب بشه . لطفا اگر راهکاری هست بفرمایید .
ارتباط با خانواده جز نیاز و حتی حقوق اولیه ماست. همان طور که همسر شما دوست دارند با خانواده خودشان ارتباط داشته باشند. شما هم حق دارید با خانواده خودتان ارتباط داشته باشید و به خاطر احترام به همدیگر لازم است که شما را همراهی کنند. اگر روزی، روزگاری از دست کسی ناراحت شدند، همان موقع خودشان باید جواب طرف مقابل را می دادند. الان این ناراحتی ها روی هم جمع شدند و هر از چند گاهی فقط سر شما تخلیه می شوند. بهتر است ایشان برای حل این مشکل از یک روانشناس کمک بگیرند.
شوهرم از اول منو محدود میکرد تو رفت وآمد باخانواده اوناهم ناراحت میشدن ورفتارشون کم کم سرد شد شوهرم پشت سرشون بدگویی میکرد کسایی این وسط این حرفارو به گوش خانوادم میرسوندن اونا هم باهم دعوا کردن الان به جز مادرم با سایرین قطع رابطه ایم تورو خدا کمکم کنید تا مشکلم حل بشه بخدا داغونم البته ناگفته نمونه همسرم هم بد دهن دیکتاتور هم هستیم چکار کنم من طلاق دوست ندارم یه بچه دوساله هم دارم لطفا کمکم کنید
با همسرتان صحبت کنید اگر با کسی مشکلی دارد، خودش بنشیند با طرف مشکل اش را حل کند. نه اینکه پشت سرشان حرف بزند که مسئله را پیچیده کند. متأسفانه افراد دیکتاتور جز خودشان کسی را نمی بینند و نمی توانند خودشان را جای دیگری بگذارند.
سلام خسته نباشید ما با دامادمون مشکل داریم بعد از یکسری مشکلات آشتی کردیم ولی دامادمون خونه نمیاد دخترمون رو میاره از دم حیاط ومیره. میخواستم راهنمایی کنید که چطوری میشه که بیاد خونمون دختر م خیلی اذیته
شما در یک فرصت مناسب با ایشان گفتگو کنید و دلایل رفتارش را جویا بشید و بگویید ما و همسر شما از این موضوع خیلی ناراحت هستیم. دوست داریم شما هم در کنار ایشان در جمع ما حضور داشته باشید.
سلام من با همسرم مشکل دارم. حالا نمیدونم چی کار کنم؟خانوم با مردوم رفت آماد نداره. فقد تو خونه دوست داره باشه اونم با من یا این کی فقد با فامیل خودش صمیمی است. در غیر این صورت رو هیچ کسی اطمینان نمیکنند
با ایشان گفتگو کنید که دلیل این رفتار شان چه هست؟ آیا از جانب خانواده شما بی احترامی دیدند؟ خودشان درونگرا هستند؟ یا نمی خواهند به حقوق شما احترام بگذارند؟
سلام من 21سالمه و دوساله عقد هستم،همسرم غریبه هستن،خانواده همسرم از سه ماه بعد از عقدبرای مهریه و یه قضیه ی دیگه که من بهشون بی احترامی کردم با من قهر هستن.من هرچی یه همسرم اصرار میکنم که مارو باهم آشتی بده میگه نه و بیخیال ولشون کن.پارسال رفتم خونشون برای آشتی مادر و خواهر بزرگش بهم محل نزاشتن همسرم میگه دیگه نمیخوام بری اونجا کوچیک بشی?چکار کنم آشتی کنن زنگ میزنم جواب نمیدن پیام میدم جواب نمیدن.
شما اشتباه خودتان را پذیرفتند و پا پیش گذاشتید. اما مشخص نیست هدف آنها از این رفتار چیست. به هر حال همسر شما بهتر از هر کسی خانواده خودش را می شناسد. پس شما هم زندگی خودتان را بکنید تا به وقتش با هم کنار بیایید.
بنظرمن کار خیلی زشتیه که ارتباط انسانی ومحبتی یکدیگر دخالت کنیم هم زن وهم مرد نیاز به رابطه باخانواده هاشون دارند اگر کسی مانع روابط مورد نیاز طرف مقابل بشه باید به قلب ودرون خودش مراجعه کنه وبیماری رو رفع کنه من به زنم اجازه میدم وراحتش میزارم با مادرش وخواهرش رابطه داشته باشه حتا خودم بهشون تماس میگیرم گاهی احوالپرسی میکنم ومیگم نمیایین به ما سربزنین گاهی دعوت شام میکنیم بااونکه اوایل رفتاری داشتن کمی دلخورشدم اما بازم بخاطر خدا ودل خودم وارامش همسرم گذشت کردم والان خانمم هم با مادرو خواهرم رابطه خوبی داره ومحبت من که مرد خانواده ام رو خانمم تاثیر مثبت گذاشته ومیگه خانوادتو دوست دارم راستش ما مردها محبت کنیم خارترین زنهاهم کم کم گل میشن باهامون خواستم تجربه خودم رو بگم بیشتر هوای دل همدیگه رو داشتهباشیم وکینه نگیریم که کینه از شیطانه وزندگیرو خشک میکنه
من شوهرم وقتی میخوام برم خونه مامانم با خواهرام نمیذاره برم کلی چیز بهم میگه وبعدم نمیذاره برم خونه خواهرام که نمیذاره برم خونهمامانمم نمیذاره با اونا برم میگه باید تنها بری
خانواده ما بخشی از هویت ما هستند، ما به خانواده هامون تعلق داریم. اگر خانواده ما درخت باشند ما شاخ و برگ درخت هستیم. اگر ما را از ریشه و تنه جدا کنند به مرور خشک می شویم و از بین می رویم.
اگر همسر شما با خواهران شما مشکل دارد، باید بنشیند با آنها گفتگو کند و مشکل خود را حل کند.
مشکل همینجاست سرکار خانوم شما میگید صحبت کنید حل بشه…وقتی طرف خودش نمیخواد حتی ریش سفیدا هم کاری نمیتونن بکنن اون زن بیچاره نمیتونه تا آخر عمرش به حرف شوهر باشه…من خودم ازش خیانت کتک مخفی کاری دیدم…با خانوادشم خیلی خوب و محترمانه برخورد کردم ولی اون حرفای رکیک فحشای ناموسی به اعضای خانواده من داده و میخواستم طلاق بگیرم و آقا راضی بود تا اینکه اومد اشک تمساح ریخت ولی بعد یه هفته خبری نشد ازش منم نمیخواستم زندگیم به طلاق بکشه خودم گفتم بیاد دنبالم خانوادم گفتن نرو بذار درستش کنیم من اومدم به امید اینکه همه چی درست شه و حالا مراسم ختم و عروسی سمت خودم نمیذاره برم فقط خونه مادرم میرم و ازین لحاظ حالم بده…تو مجالساشون شرکت میکنم و باهاش هرجا میرم ولی نمیخواد خودشو ذرهای بخاطر زندگیمون تلاش کنه هزاربار حرف زدم با خوشی با تهدید که طلاق میگیرم میگه گورتو گم کن
اصلا نمیخواد گوش بده
پرده حرمت ریخته و واقعا درست شدنی نیست
منم ازین لحاظ دارم فرسوده میشم
میبینم جمعشون خوشن غم میشینه تو دلم که مگه خانواده من دل ندارن دخترشون کنارشون باشه
برای طلاقم مهریه نمیده و اذیت میکنه و بدون پشتوانه مگر برم که خوشبحالش میشه
مرحلهای که طرف همچنان سلطه گره و حرف گوش نمیده چیکار باید کرد؟؟؟
من حدودا ۱۲ساله که ازدواج کردم و تو زندگی هیچ مشکلی ندارم ولی چند ماهی هست که پدر و مادرم رد از دست دادم و شوهرم راضی نمیشه که با برادر و خواهرهام رفت و امر کنه میگه من نمییام اگر تو میخوای برو اینطوری هم که نمیشه من موندم که چیکار کنم
دلیل کارشو ازش بپرس او بهش بگو اگه من باتو نیا خونه شما تو چه حسی داری وبرای چی داری ایجوری رفتار می کنی
من دو ساله ازدواج كردم خانمم حامله هست از اولي ك زندگي رو شروع كرديم رفت و امد خانوادش به خونمون زياده چندتا خواهر برادر داره ك همون اول بهشون فهموندم از رفت و امد زياد خوشم نمياد ك اكثرشون فهميدن ولي يكي از خواهراش نميدونم از روي لج بازيه يا هرچي نميخواد بفهمه با خانمم حرف زدم صبح ها ك من سر كارم بياد لااقل ك يه مدته همينطوري شده ولي بازم ميخواد هي بياد مادرش هم شوهرش فوت شده حداقل هفته ايي يه بار مياد شبم ميمونه الان ك خانمم بارداره بيشتر شده من واقعا با خانواده خودمم در اين حد رفت و امد ندارم و هربار به خانمم ميگم گريه ميكنه نميدونم والا مشكل از منه يا خانوادش لطفا هركاري درسته يه راهنمايي بكنين منو
مشکل از خودته…دلیل نداره با خانواده خودت رفت و امد ندادی خانمت هم با خانوادش همین باشه…تو دلت نمیخاد ولی اون دلش میخاد…این کارت جز نامردی چیز دیگه ای نیس
مریضی مریض همین شما ها هتسید که خون زن هاتون رو تو شیشه کردین خدا لعنتتون کنه
شمامدااکثریتتون جنستون خرابه وفقط میخواین خانواده خودتون بیان برن حتی حاضریدواسشون بدون چشم داشت خرج کنید.ولی برايه بارهم که شده خانواده زن پاشونوتوخونتون نزارن.وازخانواده خودتون هرچی بدی ببینیدچشم پوشی میکنیداماخانواده زن تاارنج عسل کنن بکنن توحلقتون.بازنمیفهمیدومنتظریدفقط یه نقطه ضعف ازخانواده زنتون ببینیدواونوکینه کنید.برای به اومدنشون به خونتون نشیداگرانسانیت سرتون بشه اگه زنتونودوست داریدحداقل به خاطراون بایدراضی به امدنشون باشیدوحرمتشونوحفظ کنید.ولی متاسفانه بعضیاتون میگیدفقط مابریم ازهرنظربهمون برسن وحرمتمونونگه دارن.
سلام شوهرم به خاطر اینکه من با خواهرش قهرم با خانواده من قطع رابطه کرده و پشت سر آن ها حرف های ناجور زده و الان یک هفته است ک با هم صحبت نکردیم چه راه حلی پیشنهاد می کنید
احترام به خانواده های هر دو طرف جز محدودیت و خط قرمز های یک رابطه زناشویی است. در یک موقعیت مناسب با هم گفتگو می کنید. محدودیت ها را مشخص می کنید. زندگی میدان جنگ نیست، میدان تلافی نیست. اگر شما به ناحق از خواهر ایشان قهر کردید با خواهرش صحبت می کنید و مشکل خود را برطرف می کنید. به همسرتان هم اجازه نمی دهید به خانواده شما بی احترامی کنند، همان طور که دوست ندارند خانواده خودشان مورد بی احترامی قرار بگیرند.
سلام وقت بخیر راستش من حس میکنم خانواده شوهرم تلاش میکنن منو از پدر مادرم دور کنن تمام دوران عقد اصلا اصلا به من توجهی نداشتن انگار وجود ندارم به بهانه های مختلف نمیذاشتن شوهرم با من یا خانوادک باشه الان که ازدواج کردم طبقه بالای مادر شوهرم هستم الان بیش از اندازه توجه میکنن انتظار دارن هر روز برم پیششون یا وقت تعطیلات حتما یه برنامه ای میذارن که نشه من با خانوادک باشم همش هم بهم میگن وابستگیت رو کم کن حتی اگه تو هفته برم سری بزنم به خانوادم بهم میگن رفتی خیالت راحت شد. شوهرم هم اصلا با خانوادم ارتباط نداره مگر این که رسمی مهمونش کنن که بیاد. چون پدر و مادر خواهراش نمیذارن
شما در یک گفتگوی آرام و صمیمی راجع به این موضوع صحبت می کنید. حق طبیعی هر انسانی است که با خانواده اش در تماس باشد. نه تنها یکی از نیازهای اصلی من است بلکه جز حقوق ابتدایی من است که با خانواده ام در ارتباط باشم. دوست دارم به این حق من احترام بگذارید همان طور که دوست دارید فرزند تان مرتب با شما در ارتباط باشد. خانواده من هم دوست دارند، فرزندشان با آنها در ارتباط باشد. از طرفی همان طور که شما دوست دارید عروستان به شما سر بزند، خانواده من هم دوست دارند دامادشان به آنها سر بزند. اگر انسان های منطقی باشند حرف شما را می پذیرند، اما اگر نگاه بالا به پایین دارند و خودشان را برتر از دیگران می بینند ممکن است اصلا نتوانند با شما همدلی کنند، در اینصورت شما هر موقع نیاز دیدید به خانواده تان سر می زنید. با خانواده همسرتان ، هفته ای یکی، دوبار ارتباط برقرار می کنید، نه هر روز. وقتی فاصله مشخص رعایت شود احترام شما هم حفظ خواهد شد.
من شوهرمو دوس دارم من بیس سالمه اون سی سالشه ولی خوب خیلی اخلاقش بده اذیتم میکه و اینکه نمیزاره با خانوادم در ارتباط باشم الان که عیده نه گذاشته برم سر بزنم نه بهشون زنگ بزنم و اینکه وقتیم میشینیم میخوام راجب این موضوع حرف بزنیم شروع میکنه داد بیداد فوش کتک کاری.. راستش من قبلا نامزد داشتم بعد منو به اجبار به اون پسره دادن اون پسره خوبی بود خوش اخلاق اما من ازش متنفر بودم دست خودم نبود حتی هرشب ایت الکسری اینارم میخوندم که مهرش ب دلم بشینه ولی بیشترم متنفر شدم اما نتونستم دوسش داشته باشم تا اینکه دیگه تحمل نکردم و گفتم طلاق میخوام طلاق گرفتمو با این شوهرم که الان همسرمه ازدواج کردم بعد یه مدت. ناگفته نمونه منو این همسرم که اسمش علی قبل اینکه من با اون اقا که اسمش فرزاد بود ازدواج کنم قرار گذاشته بودیم که باهم ازدواج کنیم همو بی نهایت دوس داشتیمو داریم بعد خوانوادم علی رو مقصر میدونن میگن اونه که نزاشته تو ازدواج کنی. الانم جفتشون خیلی باهم بدن چن باری قهر کردم از دست کارایی شوهرم اما خوب فایده ای نداشت الان نمیدونم باید چیکار کنم جرعت اینم ندارم بهش بگم که بزاره برم خونه پدرم چون انقدر عصبی میشه که حتی منو میزنه. و اینکه پدر مادرم منو خیلی بد از خونه بیرون کردن و جهیزیه هم نخریدن برام حتی لپاسامم پاره پوره کردن شوهرم سر این چیزا خیلی ناراحته ..از نظر تیپ ظاهر خانواده اینا همه چیزش از فرزاد نامزد قبلیم بهتره و هی میگه مگه من چیم کمه که خانوادت این کارو باهام کردن. حالا میشه بگید من چیکار کنم خوب خانوادمن پیششون بزرگ شدم دلم براشون تنگ میشه از طرفیم شوهرمو دوس دارم انقدر خستع شدم که به فکر خود کشی افتادم.