در این مقاله از سایت مشاوره باما به نظرات در مورد طلاق با بچه و تاثیر طلاق بر فرزندان از نظر روانشناسی می پردازیم و راههایی برای داشتن زندگی بهتر بعد از طلاق با وجود بچه به شما می آموزیم:
تاثیر طلاق بر فرزندان مختص به زمان حال نیست اما این نکات به فرزند کمک میکند تا با فراز و نشیبهای حاصل از جدایی کنار آمده و حتی ارتباط صمیمیتری با والدین خود برقرار کند.
نحوه ملاقات با فرزند بعد از طلاق
جدایی یا طلاق برای تمام افراد درگیر در این اتفاق تجربهای بسیار استرس زا و عاطفی است، اما غالباً این فرزندان هستند که احساس میکنند با طلاق والدین زندگیشان نابودشده است.
مشاهده ازهمپاشیدگی بنیان خانواده و جدایی از والدین برای فرزند در هر سنی بسیار دردناک است. اگرچه رهایی از غم و اندوه طلاق در این دوران اجتنابناپذیر است اما شما به عنوان والدین میتوانید با اولویت قرار دادن خوشبختی فرزندانتان بهطور چشمگیری از درد و رنج آنها بکاهید.
همچنان که فرزندان میآموزند با شرایط زندگی بعد از طلاق کنار بیایند، شما نیز میتوانید با صبر و شکیبایی، ایجاد اطمینان و امنیت در فرزندان ، استرس را در آنها به حداقل برسانید.
با ایجاد یکروال همیشگی که کودکان به آن تکیه میکنند، به آنها یادآور میشوید که میتوانند بر استقامت، نظم و مراقبت شما حساب کنند. با حفظ یک رابطه کوتاه با همسر سابق خود، میتوانید به فرزندان کمک کنید از استرس و اضطرابی که درنتیجه مشاهده اختلاف با همسر حاصل میشود، اجتناب نمایند.
کودکان با حمایت والدین نهتنها میتوانند این دوران پر اضطراب را با موفقیت طی کنند، بلکه میتوانند چنین احساس کنند که دوستداشتنی، با اعتماد به نفس و قوی هستند.
شاید این مطلب هم برای شما مفید باشد: راههای افزایش اعتماد به نفس کودکان
خواسته فرزندان طلاق از پدر و مادر چیست؟
- من به هردوی شما نیاز دارم تا با هم در زندگی من حضورداشته باشید. لطفاً با تماس تلفنی، ایمیل و پیام با من در ارتباط باشید و سؤالات زیادی از من بپرسید. اگر هر یک از شما در این امر مشارکت نکنید، احساس میکنم که برایتان اهمیتی ندارم و شما واقعاً مرا دوست ندارید.
- لطفاً جنگودعوا را تمام کنید و برای تفاهم و با هم ماندن سخت تلاش کنید. سعی کنید بر سر مسائلی که به من مربوط میشود به توافق برسید. زمانی که درباره من دعوا میکنید، احساس میکنم که من کار خطایی انجام داده و مقصر هستم.
- من میخواهم هردوی شمارا دوست داشته باشم و از زمانی که با هردوی شما میگذرانم لذت ببرم. لطفاً از من و از زمانی که با هر یک از شما میگذرانم حمایت کنید. اگر حسادت آمیز و آشفته وار رفتار کنید، احساس میکنم باید جانبداری یک نفر را کرده و یکی از والدین را بیشتر از دیگری دوست بدارم.
- لطفاً مستقیماً با یکدیگر در ارتباط باشید، تا من مجبور نشوم پیش رو و پشت سر, پیغامهایتان را ردوبدل کنم.
- لطفاً زمانی که درباره یکدیگر صحبت میکنید، فقط چیزهای خوشایند بگویید، یا اینکه اصلاً چیزی نگویید. زمانی که درباره دیگری چیزهای ناخوشایندی میگویید، احساس میکنم که انتظار دارید طرفدار شما باشم.
- لطفاً به خاطر داشته باشید من هردوی شمارا در زندگی میخواهم. من هم به پدر و هم مادر نیاز دارم تا مرا پرورش دهند, به من بیاموزند چه چیزی اهمیت دارد و برای حل مشکلات به من کمک کنند.
شاید این مطلب هم برای شما مفید باشد: طلاق یا تحمل زندگی به خاطر فرزندان
چگونه درباره طلاق با کودکان صحبت کنیم؟
وقتی زمان آن فرامیرسد که درباره موضوع طلاق با کودکان صحبت کنیم، بسیاری از والدین دستپاچه میشوند. پیش از صحبت کردن با فرزندان آنچه میخواهید بگویید آماده کنید، تا گفتوگو هم برای شما و هم برای فرزندان کمی آسانتر شود.
اگر بتوانید سؤالات دشوار آنها را پیشبینی کنید، از قبل با اضطراب خود کنار آمده و بهدقت درباره آنچه میخواهید به آنها بگوئید برنامهریزی کنید, بهتر میتوانید در برخورد با اتفاقات پیشِ رو به فرزند خود کمک کنید.
در صحبت در مورد طلاق با فرزندان چه بگوییم؟
ازآنجاکه ممکن است انجام این کار دشوار باشد، سعی کنید با یک لحن دلسوزانه وارد عمل شوید و قبل از هر چیز مهمترین مسائل را مطرح کنید. فرزند خود را از مزایای یک توضیح صادقانه- اما کودکانه پسند – بهرهمند سازید.
- حقیقت را بگویید: کودکان این حق را دارند که درباره علت جدایی و طلاق والدین واقعیت را بدانند. اما زیادهگویی درباره این موضوع، فقط آنها را سردرگم میکند. جوابی صادقانه و ساده بدهید، مثلاً، ” ما دیگر نمیتوانیم با هم باشیم.” شاید نیاز باشد به فرزندان یادآوری کنید گاهی والدین و فرزندان نمیتوانند در کنار یکدیگر باشند، اما آنها هیچگاه دست از دوست داشتن یکدیگر نمیکشند یا از هم جدا نمیشوند.
- بگویید ” دوستت دارم”: اگرچه این کار آسان به نظر میرسد، اما اینکه اجازه دهید فرزندان بدانند که عشق و علاقه شما نسبت به آنها تغییری نکرده است پیام بسیار تأثیرگذاری است. به فرزند خود بگویید تحت هر شرایطی همچنان از آنها مراقبت میکنید، از آماده کردن صبحانه گرفته تا کمک کردن در انجام تکالیفشان.
- تغییرات را بررسی کنید: با تائید این موضوع که بعضی چیزها تغییر خواهد کرد و بعضی دیگر نیز بدون تغییر باقی خواهد ماند، مانع از آن شوید که پرسشهای بیشتری درباره تغییرات احتمالی زندگی بعد از طلاق در ذهن فرزندان مطرح گردد.
- از سرزنش همسر خود اجتناب کنید: صادق بودن با کودک ضروری است، اما این کار باید بدون انتقاد از همسر صورت گیرد. این کار زمانی که وقایع آزاردهندهای ( مانند خیانت همسر ) میتواند بسیار دشوار باشد، اما با کمی تدبیر و کاردانی، میتوانید از سرزنش کردن همسر در حین گفتگو با فرزند اجتناب کنید.
- یک جبهه متحد را به نمایش بگذارید: تا آنجا که میتوانید، سعی کنید از قبل، بر سر یک پاسخ مشخص درباره علت طلاق و جدایی با خود به توافق برسید و به همان پاسخ پایبند باشید.
- درباره گفتوگوهایتان برنامهریزی کنید: برنامهای ترتیب دهید تا پیش از اعمال هرگونه تغییر در موضوعات مرتبط با زندگی که قبلاً آنها را برنامهریزی کردهاید, با فرزند خود گفتوگو کنید. البته در صورت امکان بهتر است این گفتگو در حضور همسر شما صورت پذیرد.
- خویشتن داری کنید: هنگامیکه دلایل طلاق را با فرزندان خود مطرح میکنید، راجع به همسر خود با احترام صحبت کنید.
تا چه اندازه باید اطلاعاتی درباره طلاق در اختیار فرزندم قرار دهم؟
بهویژه در اوایل جدایی و طلاق از همسر، لازم است تعیین کنید تا چه اندازه باید درباره این موضوع با فرزند خود صحبت کنید. به این مسئله که برخی اطلاعات چگونه میتواند زندگی فرزندان بعد از طلاق را تحت تأثیر قرار دهد خوب فکر کنید.
- سن فرزند در طلاق را در نظر بگیرید: بهطورکلی، بچه های کوچکتر و کودکان به دانستن جزئیات کمتری نیاز دارند و یک توضیح ساده برایشان کفایت میکند، درحالیکه فرزندان بزرگتر نیازمند آگاهی بیشتری از دلایل طلاق والدین هستند.
- برنامههای آینده برای زندگی بعد از طلاق را با فرزندان خود در میان بگذارید: کودکان را با تغییراتی که در روال زندگی، مدرسه، یا فعالیتهایشان رخ میدهد آگاه کنید، اما با بیان جزئیات بیشازحد، بچه ها را گیج و مظطرب نکنید.
- واقعیت طلاق را به فرزندان بگویید: مهم نیست که قصد دارید چه اندازه اطلاعات در اختیار کودکان درباره طلاق قرار دهید، اما به خاطر داشته باشید که این اطلاعات باید بیش از هر چیز واقعی باشند.
به فرزندان کمک کنید تا دلتنگی دوری بعد از طلاق والدین را پشت سر بگذارند
تأثیر طلاق والدین بر فرزندان میتواند احساسی مانند غم و مرگ عزیزان باشد. مرگ والدین، نابودی بنیان خانواده یا بهطور ساده، تجربه یک زندگی ناآشنا. با کمک به فرزندان برای ابراز احساساتشان، درواقع به آنها کمک میکنید تا غم و اندوه حاصل از طلاق والدین را پشت سر گذاشته و خود را با شرایط جدید وفق دهند.
- به حرف فرزندان گوش دهید: بچه ها را ترغیب کنید تا احساسات خود را با شما در میان بگذارند و شما نیز واقعاً به حرف آنها گوش فرا دهید. ممکن است آنها گاهی درباره چیزهایی که انتظارش را ندارید، احساس غم و اندوه کنند.
- به فرزندان کمک کنید برای بیان احساساتشان واژگان مناسبی بیایند: طبیعی است که ابراز احساسات برای بچه ها امری دشوار است. اما شما میتوانید با توجه به خلق و خوی کودک و ترغیب آنها به گفتوگو، به فرزندان خود کمک کنید.
- بگذارید کودکان صادق باشند: ممکن است کودکان به دلیل ترس، تمایلی به بیان احساسات واقعی خود با والدین نداشته باشند. بگذارید بدانند هر آنچه میگویند درست است. ممکن است بچه ها شمارا به خاطر طلاق سرزنش کنند اما اگر بچه ها قادر نباشند احساسات واقعیشان را با شما ابراز کنند، دوران سختتری را برای غلبه بر مشکلات زندگی بعد از طلاق خواهند داشت.
- گفتوگو درباره طلاق را به روندی همیشگی تبدیل کنید: بهمرورزمان فرزندان ممکن است نسبت به دلایل طلاق والدین پرسشها، احساسات یا نگرانیهای تازهای را تجربه کنند؛ بنابراین ممکن است لازم باشد بارها و بارها با یک موضوع مواجه شوید.
- احساسات فرزندان را تائید کنید: شاید قادر نباشید مشکلات فرزندان طلاق را حل کنید یا غم و اندوه آنها را به شادی تبدیل کنید، اما مسئله حائز اهمیت برای شما این است که بهجای نادیده گرفتن احساساتشان، آنها را بپذیرید. همچنین میتوانید با نشان دادن اینکه آنها را درک میکنید، اعتمادشان را جلب نمایید.
بگذارید کودکان بدانند آنها مقصر طلاق والدین نیستند
بسیاری از کودکان با یادآوری دورانی که با والدینشان مشاجره میکردند، نمرههای درسی ضعیفی میگرفتند، یا دچار مشکل میشدند، بر این باورند که آنها در طلاق والدین خود سهیم هستند. شما میتوانید کودکانتان را در برطرف ساختن این تصور غلط یاری کنید:
- علت اصلی طلاق خود را به فرزندان بگویید: دلیل جدایی خود را به فرزندان بیان کنید. گاهی اوقات شنیدن دلیل واقعی تصمیم به طلاق شما میتواند مفید واقع شود.
- صبور باشید: ممکن است کودکان یک روز موضوع را “متوجه شوند” و روز بعد درباره آن تردید داشته باشند. سردرگمی یا برداشتهای اشتباه فرزندان را با صبوری حلوفصل کنید.
- به آنها قوت قلب دهید: هرچقدر نیاز است به فرزندان خود یادآوری کنید که همواره آنها را دوست دارید و به آنها خاطرنشان کنید آنها مسئول طلاق والدین نیستند.
- به فرزندان عشق و اطمینان دوباره بدهید: زمانی که بچه ها حمایت و عشقی که نیاز دارند را دریافت کنند، توانایی آنها برای بهبود زندگی بعد از طلاق شگفتانگیز است. کلمات، رفتارها و توانایی شما برای حفظ ثبات، همگی ابزارهای مهمی است تا به کودکان خود این اطمینان را بدهید که عشق شما به آنها هیچگاه تغییر نخواهد کرد.
- ملاقات والدین با فرزندان بعد از طلاق : بگذارید کودکان بدانند حتی اگر شرایط ظاهری خانواده تغییر پیدا کند، آنها باز هم میتوانند ارتباط سالم و رابطه عاشقانه با پدر و مادر خود را حفظ کنند.
- همهچیز درست خواهد شد: به کودکان بگویید کارها همیشه آسان نخواهد بود، اما از عهده آن برمیآیند. دانستن اینکه همهچیز درست خواهد شد، به کودکان انگیزه میدهد تا شانس خود را در یک موقعیت جدید امتحان کنند.
- صمیمیت : صمیمت فیزیکی- به شکل در آغوش گرفتن، دست روی شانه فرزند گذاشتن، یا تنها کنار هم نشستن- روشهای تأثیرگذاری است که به کودکان این اطمینان را میدهد که دوستشان دارید.
- با بچه ها صادق باشید: زمانی که نگرانیها و اضطراب کودکان افزایش مییابد، با صداقت پاسخ دهید. اگر جواب را نمیدانید، با ملایمت بگوئید در حال حاضر مطمئن نیستید، اما جواب آن را پیدا میکنید و همهچیز درست خواهد شد.
- در زندگی بعد از طلاق با ثبات باشید: اینکه کودکان یاد بگیرند منعطف باشند برایشان مفید است، اما وفق دادن آنها با بسیاری از شرایط جدید در روزهای اول طلاق والدین بسیار دشوار خواهد بود. با ایجاد ثبات و نظم موردنیاز در زندگی روزمره کودکان به آنها کمک کنید تا خود را با تغییرات وفق دهند.
به خاطر داشته باشید، برقراری نظم و پیوستگی به این معنا نیست که شما به برنامههای سخت نیاز دارید یا اینکه لازم است روال زندگی پدر و مادر دقیقاً یکسان باشد. اما ایجاد برخی برنامههای روزمره منظم در هر خانواده، و گفتگوی مستمر با فرزندان دراینباره که باید انتظار چه چیزی را داشته باشند, برای آنها آرامش و ثبات به ارمغان میآورد.
زمانی که کودکان بدانند چه چیزی در انتظارشان است احساس امنیت و اطمینان بیشتری دارند. حتی دانستن موضوعاتی از قبیل اینکه چه زمانی باید به خانه پدر یا مادر جداشده خود بروند، پس از صرف شام باید تکالیف خود را حل کرده و سپس دوش بگیرند، میتواند موجب آسودگی ذهنی فرزندان شود.
البته حفظ یک برنامه روزمره منظم به معنای ادامه رعایت قوانین، پاداشها و نظم و انضباط در تربیت فرزند است. از لوس کردن کودکان از طریق عدم اعمال محدودیت یا اجازه دادن به آنها برای نقض قوانین, در دوران زندگی بعد از طلاق اجتناب کنید.
توصیه های روانشناسی به والدین برای زندگی بعد از طلاق با بچه
- از خود مراقبت کنید: نخستین دستورالعمل ایمنی برای اورژانس یک هواپیما این است که پیش از آنکه ماسک را برای فرزندتان قرار دهید آن را برای خودتان بگذارید. وقتی زمان آن فرامیرسد که در زندگی بعد از طلاق به کودکانتان کمک کنید، پیام اصلی این است: از خودتان مراقبت کنید تا بتوانید به کودکانتان نیز کمک کنید.
- کنار آمدن با واقعیت طلاق و پایان رابطه: پایان یک رابطه میتواند زمینهساز بروز احساسات دردناک و اضطراب آور بسیاری برای زوج باشد. علاوه بر غم و اندوه حاصل از پایان رابطه، ممکن است درباره آینده نیز احساس سردرگمی، تنهائی، و هراس داشته باشید. با یادگیری نحوه مقابله با ترس از طلاق به شیوهای مؤثر، بهتر میتوانید آرامش خود را حفظ کنید و به فرزندان نیز کمک کنید احساس آسایش بیشتری داشته باشند.
- زیاد ورزش کنید و یک رژیم غذایی سالم داشته باشید: ورزش، از استرس و ناامیدی سرکوبشدهای که در هنگام طلاق شایع است میکاهد. اگرچه آشپزی در خانه ( یا آموختن آشپزی برای یک نفر) در مقایسه با سفارش دادن آن, تلاش بیشتری میطلبد، اما تغذیه سالم هم از درون و هم از بیرون به شما احساس بهتری میدهد- بنابراین غذاهای بیارزش و بیدردسر را کنار بگذارید.
- دوستانتان را زیاد ملاقات کنید: ممکن است بعد از طلاق وسوسه شوید انزوا و تنهایی را انتخاب کرده و از دیدن دوستان و خانواده که از شما درباره دلیل طلاق و جدائی سؤال میپرسند اجتناب کنید – اما واقعیت این است که حمایت چهره به چهره دیگران برای مقابله با استرس به منظور مدیریت زندگی بعد از طلاق لازم است. اگر نمیخواهید درباره جدائیتان صحبت کنید، فقط کافی است از دیگران بخواهید از این کار خودداری کنند، آنها نیز درک میکنند.
- دفتر یادداشت روزانه داشته باشید: نوشتن احساسات، افکار و احوالات تان به شما کمک میکند تا تنش، غم و اندوه و خشم خود را مدیریت کنید. با گذشت زمان، میتوانید ببینید که چقدر پیشرفت کردهاید.
- به دنبال حمایت و پشتیبانی باشید: طلاق در کمترین سطح, یک پدیده پیچیده و پر استرس است که البته بدون پشتیبانی و حمایت دیگران میتواند ویرانگر هم باشد.
- به دوستانتان تکیه کنید: با دوستان یا یک گروه پشتیبان راجع به تمام احساسات دشوارتان- همچون احساس غم ، احساس خشم و ناامیدی بهصورت رودررو صحبت کنید تا مجبور نباشید این احساسات را در خود بریزید یا بر سر بچه ها خالی کنید. اگر در دوران تأهل روابط اجتماعی خود را نادیده گرفتهاید و احساس میکنید کسی را ندارید که به او اعتماد کنید، بدانید که هیچگاه برای شروع روابط دوستی دیر نیست.
- هرگز احساسات منفی خود را بر سر فرزند خالی نکنید: صرفنظر ازآنچه انجام میدهید، با فرزند خود مانند زمانی که با یک دوست صحبت میکنید به گفتوگو ننشینید.
- همواره بخندید: سعی کنید بهاندازهای که میتوانید شوخطبعی و تفریح را وارد زندگی خود و فرزند خود کنید؛ این کار میتواند استرس را کاهش داده و شمارا نیز از غم و اندوه و خشم برهاند.
- به مرکز مشاوره مراجعه کنید: اگر خشم، ترس، اندوه، شرم و یا گناه شدیدی احساس میکنید با مراجعه به یک مرکز مشاوره خانواده یا مشاوره طلاق از آنها درخواست کمک کنید.
- با همسر سابق خود در ارتباط باشید: تعارض و اختلاف والدین میتواند برای کودکان بسیار مخرب باشد. نباید اجازه دهید فرزندان درگیر اختلافات زناشویی شما شوند. همچنین نباید این احساس را به فرزند القا کنید که باید بین شما والدین یکی را انتخاب کنند. نکات زیر میتواند به میزان زیادی از اندوه فرزندان طلاق بکاهد.
- فرزندتان را بهجایی دیگر ببرید: هیچگاه در مقابل بچه ها با همسر سابق خود بحث و دعوا نکنید، خواه بهصورت حضوری باشد خواه تلفنی. از همسر سابق خود بخواهید بعداً صحبت کند، یا مکالمه را کاملاً قطع کنید.
- باتدبیر باشید: از صحبت درباره جزئیات رفتار سایر والدین با فرزندان خودداری کنید. اگر موضوع جالبی برای گفتن ندارید، بههیچعنوان چیزی نگویید.
- مؤدب باشید: در رفتار با همسر سابق خود مؤدب باشید. این کار نهتنها الگوی رفتاری خوبی برای کودکان است، بلکه همسرتان را نیز ترغیب میکند در مقابل شما مهربان باشد.
- خوشبین باشید: تمرکزتان را بر نقاط قوت تمام اعضای خانواده قرار دهید و فرزندان خود را نیز تشویق کنید تا آنها نیز چنین کنند.
- تمام تلاش خود را برای حفظ رابطه محترمانه با همسر سابق خود بکنید. هر چه سریعتر، برقراری یک رابطه دوستانه با همسر سابق خود را در اولویت قرار دهید، اینکه فرزندان ، صمیمیت والدین خود را ببینند علاوه بر اینکه به آنها قوت قلب دوبارهای میدهد، مهارت حل مسئله در کودکان را پرورش میدهد.
- حل اختلافات با همسر سابق : اگر بار ها و بارها خودتان را در وضعیتی دیدید که بر سر جزئیات مسائل تربیت کودک با همسر خود اختلاف دارید، سعی کنید به عقب برگردید و هدف بزرگتری که دارید را به خاطر بیاورید.
- به خودتان یادآوری کنید، بهترین کار برای کودکان در بلندمدت چیست؟ پاسخ: داشتن یک رابطه خوب با پدر و مادر در تمام طول زندگی برای فرزندان.
- آیندهنگر باشید تا در آرامش بمانید: اگر بتوانید اهداف بلندمدت خود در زندگی که همان حفظ سلامت روانی و جسمی خود و بچه ها است را همواره با خاطر بسپارید، قادر خواهید بود از بروز اختلاف با همسر سابق خود بر سر جزئیات اجتناب کنید.
- آسایش و سلامت همه را در نظر بگیرید: خوشبختی و شادمانی فرزندان، خود و حتی همسر سابقتان باید اساسیترین مسائل در زندگی جدید بعد از طلاق باشد.
کمک به کودکان بعد از جدایی
برخی فرزندان دوران طلاق را با مشکلات نسبت کمی پشت سر میگذارند، درحالیکه مابقی دوران بسیار دشواری دارند. اینکه کودکان با طیف وسیعی از احساسات دشوار روبرو شوند طبیعی است، اما زمان، عشق، و قوت قلب مستمر شما به فرزند بسیار سودمند است. اگر کودکان هم چنان متأثر از مشکلات حاصل از طلاق باشند، لازم است از یک متخصص روانشناس کودک کمک بگیرید.
واکنش فرزندان به طلاق والدین
اگرچه مقابله با احساسات منفی بعد از طلاق والدین برای فرزندان دشوار است، اما واکنشهای زیر بعد از طلاق والدین برای بچه ها طبیعی است:
خشم فرزندان بعد از طلاق والدین : ممکن است کودکان خشم، غضب و ناراحتیشان را با شما و همسرتان در میان بگذارند تا تعمداً احساس بازگشت به زندگی عادی را از بین ببرند.
اضطراب فرزندان بعد از طلاق والدین : اینکه فرزندان در مواجه با تغییرات بزرگ در زندگی بعد از طلاق دچار اضطراب شوند امری طبیعی است.
افسردگی فرزندان بعد از طلاق والدین. غم و اندوه درباره موقعیت جدید خانواده طبیعی است، و اندوهی که با احساس ناامیدی و احساس بی کفایتی همراه میشود احتمالاً بهگونهای خفیف از افسردگی تبدیل میشود.
اینکه کودکان بتوانند با مسائل پیرامون جدایی یا طلاق والدین کنار بیایند کمی زمانبر است، اما در طول زمان باید شاهد بهبود تدریجی آنها باشید.
دلتنگی جدایی مادر پدر از فرزند بعد از طلاق
اگر چندین ماه بعد از طلاق شرایط روحی و روانی فرزندان بهجای آنکه بهتر شود بدتر شد، نشانهی این است که فرزند شما دچار افسردگی ، اضطراب و یا خشم شده و باید حمایت و پشتیبانی بیشتری دریافت کند. مراقب علائم افسردگی و اضطراب بعد از طلاق در کودکان ازجمله موارد زیر باشید:
- مشکلات خواب کودک
- مشکل تمرکز کودک
- مشکل در مدرسه
- سوء مصرف مواد یا وابستگی به الکل
- اختلالات پرخوری با بی اشتهایی
- اقدام به خودزنی یا خودکشی
- رفتارهای خشونت آمیز و پرخاشگری کودکان
- عدم تمایل به انجام فعالیتهای موردعلاقه
درباره کلیه علائم هشداردهنده مرتبط با طلاق با پزشک یا معلم فرزندتان صحبت کنید، یا اینکه با مشاوره کودک جهت دریافت راهنمایی برای مقابله با مشکلات خاص مشورت کنید.
طلاق با داشتن فرزند میتواند دورانی بسیار غمانگیز، استرس زا و مبهم باشد. بچه ها در هر سنی با طلاق والدین دچار شک، بی اعتمادی و خشم می شوند. حتی ممکن است فرزند احساس گناه کرده و خود را به خاطر اختلافات والدین سرزنش کند.
اگرچه تجربه احساس غم و اندوه فرزند بعد از طلاق والدین امری طبیعی است، بااینحال، اقدامات بسیاری وجود دارد که میتوانید بهعنوان والدین برای فرزندان انجام دهید تا درد و رنج بعد از طلاق والدین بر فرزندان کمتر شود.
من مشکل خانوادگی دارم مامان و بابام یه چند سالی میشه از هم جدا شدن و من احساس تنهایی و سر خوردگی میکنم و من پیش مامانم زندگی میکنم و بابام هم ازدواج مجدد داشته و الان دوتا بچه هم داره من مشکلی با این موضوع زیاد ندارم ولی هر اتفاقی ک میوفته مامانم منو مقصر میدونه و حس میکنم مامانم بیشتر با داداشام خوشحال تره تا من یه داداش دارم کلاس پنجمه و همیشه بهم میگه وسسله هاتو جمع کن برو از این خونه ما بدون تو راحت تریم و مامانمم یه چند باری جلو داداشم این حرف رو بهم گفته و داداشم هم بهم میگه یا اینکه هر وقت خونه رو تمیز میکنم مامانم نمیبینه انگار من کاری تو خونه انجام میدم داداشم کلی خراب کاری میکنه ولی بازم طرف اونو میگیره یا اون یکی داداشم داره بزرگ تر میشه و هعی بهم زور میگه و بهم میگه دور برم داشته و مامانمم پشتشو میگیره میگه اره راست میگه پرو شدی مامانم زیاد طرف منو نمیگیره خیلی زود عصبی میشم گریم میگیره پرخاشگری میکنم هرکار هم میکنم خوب شم نمیشه
سلام، نمیدونم چطوری شروع کنم چون تاحالا تراپی نرفتم یا با مشاور صحبت نکردم، پس ببخشید اگه حرفام شلوغ یا پراکنده و غیرمفهوم بنظر بیاد. من خیلی وقته دارم با ناراحتی روحی روانی ای که حس میکنم دارم سر میکنم و خیلی برام سخته توصیفش حقیقتا همش از تراما های بچگیم و نوجوونیم منشا میگیره و الانم سنم زیاد نیست ۲۱ سالمه ولی تا الان هم هرچقد دارم سعی میکنم زندگی بهتری داشته باشم بازم یه تراما جدید برام بوجود میاد یا همش یاد خاطرات یا تراما های بد گذشتم میفتم. دلیل اصلیشم پدر و برادرم بودن که تو طی این سالها از بچگی یعنی از ۴ و ۵ سالگیم تا اونجایی که یادمه فقط به هر صورت شکنجه روانی و روحیم و حتی جسمیم دادن و خیلی طولانیه حقیقتا که چه بلا هایی سرم اومد، پدر و مادرم جدا شدن و من الان پیش مادرم زندگی میکنم حدود ۹ ساله و از خونه اون هیولا رفتم و زندگی خوبی شروع کردم ولی برادرم کنارمون بود و خیلی اذیتم کرد و اونم چندوقتیه از پیش ما رفته و همچیز بهتره و حالمم بهتره پیش مامانم که بزرگترین حامی و پشتیبانم بود تو زندگیم. ولی چندروز پیش که پدرمو دیدم با یک سری حرفا واقعا روان و اعصابو ریخت بهم و میگفت تو ارزش نداری و اگه زیر سقف من بودی شوهرت میدادم چون نه درس خوانی نه بدرد چیزی میخوری و خیلی مقایسم کرد با دختر های خودش از زن دیگش و این ناخواسته رو روان و ذهنم بد تاثیر گذاشته و ازش متنفرم، چیکار میتونم بکنم که حرفای مسخره این ادم از ذهنم بره؟
مادر و پدر من طلاق گرفتن و من پیش مادرم زندگی میکنم و ۱۴ سالمه بابا توی سن ۸ سالگیم با یه زن ازدواج کرد و اون زنه بین من و بابام هی دعوا انداخت تا اینکه یه روزی که ۱۰سالم بود بابام کلا ترکم کرد
مامانم خیلی زود عصبانی میشه سر کوچیکترین موضوعات عصبانی میشه و رفتارش از موقعی که عاشق یه مردی شده با من خیلی بدتر شده
مامانم و یه مرده فعلا به هم محرم هستن و مرده توی خونه ی ما هست ولی خانواده هامون خبر ندارن خاله هام خبر دارن فقط
و یه بار این مرده منو زد و مامانم بعدش گفت که تقصیر خودت بود چون زیاد باهاش بحث میکنی
واقعا حس میکنم اضافیم
خیلی اوقات ساعتای ۱۱ شب منو فرستاده بیرون تا برم خرید اونم تنها و پیاده
واقعا حس میکنم رهام کرده
امشب هم باهام دعواش شده و میگه برای همیشه گوشیو میگیره
میشه بگید چجوری رفتار کنم تا مامانم باهام بهتر شه
14سالمه ۲ سالم که بود پدر و مادرم جدا شدن مادرم ازدواج کرد با یک مردی که مواد مصرف میکرد مادرمو همش کتک میزد و ازش ی بچه ۵ ساله داره تو این چند سال همش خونه مادر بزرگ پدربزرگم بودم امسال خیلی بهم بد گذشت افسردگی شدید گرفتم اقدام به خودکشب کردم فشار های روانی رومه از زندگیم خسته شدم نمیدونم باید چکار کنم نمیتونم خونه مادربزرگ پدربزرگم بمونم و مادرمم قبولم نمیکنه پدرمم از ۲ سالگیم ندیدم هیچ جایی ندارم که بمونم نمیدونم باید چکار کنم هیچ راه حلی ندارم اومدم خونه مادربزرگم افسردگیم شدید تر شد لرزش دست استرس سردردای شدید و…
الان تنها مشکل بزرگی که تو زندگیم دارم این هست که نمیدونم باید کجا بمونم برای هیچ ادمی مهم نیستم هیچ امیدی به زندگیم ندارم حتی انگار پدر مادری ندارم مادرم که روز به روز بیشتر ازم فاصله میگیره و سعی میکنه خودشو بکشه کنار پدرمم اصلا یادش نمیاد من هستم یا نه وقتی عصبی میشم نمیتونم خودمو کنترل کنم به خودم اسیب میزنم به من خرجی هم نمیدن حتی و خونه مادربزرگم فقط در حد اینکه گشنه نمونم وگرنه هیچخرجی به من نمیدن،لطفا بهم کمک کنید
سلام .وقت بخیر . من یه دختر6 ساله دارم که از 4سالگیش من و پدرش جداشدیم و دخرتم با من زندگی میکنه فقط جمعه ها پیش پدرش میره. تازگیا خیلی لجباز ومغرور شده یعنی اصلا عذرخواهی نمیکنه همچنین حاضر جواب شده وبی احترامی میکنه و اینکه من شاغلم دخترم با مادرم میمونه گاهی شاهد دعواهای بین برادرم و مادرم هست حس میکنم از اونا الگو گرفته خیلی ناراحتم.ممنون میشم راهنماییم کنین
سلام وقت بخیر من دارم از همسرم جدا میشم و یه دختر سه ساله دارم حضانت بچه با منه میخوام بدونم چه کارایی لازمه انجام بدم تا دخترم کمتر اسیب ببینه از این موضوع؟
سلام من ناز به کمک دارم
سلام خوبید من مبینا هستم ۱۵ سالمه وقتی ۷ سالم بود مادر و پدرم طلاق گرفتن و در ۱۳ سالگیم مادرم دوباره ازدواج کرد من پیش مادرم هستم مادرم هر روز منو سرزنش میکنه و باهام قهر میکنه و تنها میزاره حتی روانشناس هم رفتیم بهش گفت سرزنشم نکنه ولی بازم گوش نداد یبار خودکشی کردم فکر اینکه دوباره خودکشی کنم به سرم زده میشه یه راهنمایی کنید
سلام خسته نباشید من زهرا مصنوعی 24سالمه . وقتی بچه بودم مامان بابام از هم طلاق گرفتن و دادگاه گفته بود که من باید تا ۷ سالگیم پیش مامانم باشم من ۸ سال با مامانم زندگی کردم و خیلی دوران بدی بود مامانم اعتیاد داشت ما جا نداشتیم بخوابیم یا خونه این دوستش میرفتیم یا خونه خالههام بودیم خالههامم اعتیاد داشتن محلهای که مثلاً خالههام زندگی میکردن خیلی بد بود کلاً از بچگی تو محله بد بزرگ شده بودم و اینکه خیلی چیزا رو در مورد اعتیاد میدونم به چشم خودم دیدم که مادرم فاحشگی میکرد یه بار بیشتر بابامو ندیدم که اونم وقتی ۸ سالم شده بود میخواست بیاد کارای قانونی انجام بده که سکته مغزی میکنه و خیلیا میگن که اونم اعتیاد داشته دلیل اصلیشو نمیدونم خانواده پدریمم میگن که بیماری سر داشته من از ۸ سالگی به بعد پیش عمم بزرگ شدم سال پنجم دبستان بودم که فهمیدم که شوهرعمم بهم نظر داره منم یکم کنجکاو این موضوع بودم خیلی دوران سختی بود اون موقع تا سن ۱۶ سالگیم فکر کنم که متوجه شدم مادرم ترک کرده و اینکه من دو تا خواهر ناتنی دارم از مادریکی این زندگیو با همدیگه داشته باشیم ما سه سال با هم زندگی کردیم ولی فقط یک سال اولش بگم شیرین بود دعوا داشتیم کتک کاری داشتیم ولی خب دیگه چون اخلاقا رو نمیشناختیم و اینکه از سال دوم یکم به مامان شک کردیم مامان دوباره افتاده بود تو اعتیاد شدید سال سوم دیگه
وقتی دیگه متوجه شدیم مامانم دیگه افتاده تو اعتیاد یکم درگیری داشتیم با خواهرام بیشتر با خواهر وسطیام چون اون دوتا از من بزرگترن و اینکه عمم پادرمیونی پادرمیونی کرد و گفتش که من پول پیش میزارم رو پول پیشتون فقط بزارید این تا زمانی که کنکورشو بده اینجا باشه تا ایشالا دانشگاه قبول شه براش خوابگاه میگیریم ولی اونا مقاومت کردن گفتن میخوایم شوهر کنیم ما از این حرفا منو از خونه انداختن بیرون من یک ماه تمام تو خونه دوست عمه زندگی میکردم بعد اینکه یکم آروم شدم عمه بزرگم منو قبول کرد بعد یک ماهی که رفتم خونش داشتم زندگی میکردم شرایطم سخت بود ساعت ۵ صبح بیدار میشدم با شوهرش که بانکی بود از هشتگل راه میافتادیم کرج که برم مدرسه از مدرسه میرفتم کلاس کنکور ساعت ۹ شب میرسیدم خونه بعد یک ماه یه آقاییو آوردن به عنوان خواستگار که پدرش آخوند بود خودش مذهبی شدید و من زیاد اعتقادی نبودم ۱۸ سال با من اختلاف سنی داشت به مدت دو ماه نامزدش بودم که دیدم اصلاً نمیتونم
سه ماه نگذشته بود از این موضوع که من پیش عمم بودم و این اتفاقا برام پیش اومد البته عمه بزرگم همون خواهر وسطی هم که منو از خونه انداخته انداخته بود بیرون بهم زنگ زد و گفت که شوهرش دست بزن داره و میخواد طلاق بگیره من با سن ۱۸ سالگیم و اینکه جا نداشت کلی دنبال جا گشته بودیم براش هر شب پیش یکی از دوستام میموند �اصه که پدر شوهرش اومد به دادش رسید مثلاً یک ماه تموم تو ماشین میخوابیدن و من دانشگاه قبول شده بودم دانشگاه زنجان وقتی رفتم برای ثبت نام و برگشتم رفتم پیش همون عمه کوچیکم که پیشش زندگی میکردم که میخواستم صبح برم وسیلههامو از خونمون عمم جمع کنم که برم خوابگاه بمونم دیدم صبح عمم زنگ زده که من وسیلههاتو جمع کردم منم خوشحال رفتم دیدم که همه وسیلههامو جمع کرده و داره منو از خونش میندازه بیرون و برگشت بهم گفتش که تا کی میخوای سربار ما باشی دانشگاه قبول شدی عمه کوچیکمم که این وضعیتو دید با دخترش و شوهرش صحبت کرد اونم پذیرفتند که من دوباره برگردم پیش اینا زندگی کنم وقتی رفتم پیششون تا سال سوم دانشگاهم بود بعد من با یه آقایی آشنا شدم که دو تا بچه داشت و سنش ۳۸ سالش بود و من ۲۱ سالم خیلی آقای محترمی بود و ولی عمه وقتی این موضوع فهمید خیلی ناراحت شد و با من دعوا کرد و اصلاً خیلی چیز اتفاق بدی افتاد من از خونه زدم بیرون و مستقیم رفتم پیش این آقا نزدیک یک سال من با این آقا زندگی کردم خوب بود همه چیش اوکی بود ولی شرایطش خیلی سخت بود من مجبور شدم ازش پول قرض کنم و یه خونه جداگانه بگیرم که وقتی متوجه شدم اون خواهرم که طلاق گرفته داره تو مغازه میخوابه با پدر شوهرش دلم سوخت و گفتم بیایم با من زندگی کنید نزدیک دو سال با هم زندگی کردیم و من مجبور شدم که دانشگاهمو ول کنم و برم سر کار
نزدیک ۲ سال فکر کنم من با خواهرم اینا زندگی کردم که متوجه شدم مامانم ترک کرده و خواهر بزرگم قبولش نمیکنه چون ازدواج کرده بود خواهر وسطییمم میگفتش که پدر شوهر منم تازه ترک کرده و مامان و مامان و اون آقا نمیتونستن با همدیگه توی جا زندگی کنن من مجبور شدم دوباره از همون خواهر وسطیم پول قرض بگیرم و یه خونه دیگه فراهم کردم نزدیک یک سال ما با هم زندگی کردیم و خیلی زندگی خوبی داشتیم آروم بود یه سری اختلاف نظرهای کوچیک داشتیم که اصلاً به چشم نمیاومد بعد که من رفتم سر کار و صاحب مغازه عاشق من شد و همچنانم با هم در ارتباطیم مادرم میگفتش که ایشون اعتیاد داره من این موضوع با خود مصطفی در میون گذاشتم و گفتش که من میام آزمایش میدم تا خیال مامانت راحت بشه ما رفتیم آزمایش دادیم تا یه مدت خوب بودن ولی دوباره ولی نمیدونم چی شد که خواهرام زیرآب منو میزدن میگفتن که خیلی جلفه خیلی نمیدونم خونتون بده من برای عید ۴ تومن پول قرض کردم به خاطر اینکه ما تو زیرزمین داریم زندگی میکنیم و این خیلی رو مخ مامان بود من همه تلاشمو کردم که یکم خونه رو بتونم تغییر بدم کابینت کابینتها را عوض کردم مبلا رو دست دو کردم ولی باز عوض کردم و خیلی کارای دیگه بعد عید من بیکار شدم یعنی از اونجا اومدم بیرون ولی همچنان با مصطفی در ارتباط بودم با داداشش دعوام شده بودمن هیچ تفریحی نداشتم یه روز به مامانم گفتم که من میخوام یک روز برای خودم باشم و میخوام با دوستام برم بیرون شروع کرد فحاشی کردن به من رفت خونه خواهرام و کلاً دعوامون شد الان وسیلههاشو جمع کرده به مدت ۸ ماهه که از این خونه رفته و تو این ۸ ماه من خیلی خواستم خودمو اصلاح کنم ولی متأسفانه نمیتونم به شدت اضافه وزن گرفتم به شدت بیزارم از زندگیم �ش میخوابم یه مثلاً دو روز در ماه من مثلاً خوبم. من تنظیم خوابم به شدت به هم ریخته تا ۵ بعد از ظهر میخوابم ۵ میرم سر کار تا ساعت ۱۲ شب دوباره تا ۶ صبح بیدارم همین شده روتین زندگیم خیلی ناراحتم از این موضوع و نمیدونم چه جوری و از کجا باید شروع کنم زندگیمو
من 17 سالمه و 10 سال هست که پدرم فوت شده و مامانم با یک آقا آشنا شده که ترکیه هست که پلن ازدواج با هم دیگه رو دارن و مامانم میخواد از ایران بره و همه چیز خوب پیش رفت تا اینکه این آقا که اسمش حامد هست اومد ایران و من هم برای اینکه پدربزرگم از طرف مادری چیزی متوجه نشه با مامانم اینا به اجبار رفتم شمال و همه چیز اوکی بود تا اینکه یک روز من رفتم چت مامانم رو با این آقا خواندم و تو قسمت سرچ اسمم رو سرچ کردم و هرچی که راجبم گفته بود رو دیدم و دیدم که این آقا خیلی پشت سر من حرف زده بود و همش به مامانم میگفتم عسل داره دروغ میگه ، بتوپ بهش ، تحویلش نگیر و … و یک بار هم گفته بود که آره عسل داره میره تولد به تو یعنی مامانم نگفته و… که من وقتی این ها رو دیدم تازه متوجه شدم که چرا مامانم این چند ماه دیگه باهام صمیمی نیست گذشت و یک شب که اون آقا تو حال خودش نبود من به مامانم گفتم که کسی به نظرم حق ندارم که پشت سرم حرف بزنه و بخواد نظر بده جز خانوادم بعد اون آقا گفت منظورت با کیه گفتم دقیقا خود شما و الکی گفت من همیشه خوبیتو گفتم و منم گفتم شما برای چی به مامانم گفتی من میخوام برم تولد من هر کاری بخوام بکنم به مامانم میگم و … خلاصه که با اون آقا بحث شد و شروع کرد به من توهین کردن که تو فکر کردی کیی هستی تو خیلی بیشعوری که رفتی خوندی و … مامانم هیچی نگفت گذشت من من 3 روز تو اتاق بودم و براشون اصلا مهم نبود گذشت و من روز آخر سر اینکه چه ساعتی برگردیم تهران لج کردم با مامانم و یک چیزیو که میخواستن رو با خودم بردم تو اتاق و در رو قفل کردم که مامانم اومد گفت من آبروت رو جلو دوستان میبرم و منم به مامانم گفتم یه معذرت خواهی کن تموم بشه گفت معلومه که نمیکنم و شروع کرد من رو کتک زدن و اگه ۲۰ ثانیه دیگه ادامه میداد به به فشار دادن گلوم من خفه میشدم و بعد اون آقا هم آخرم اومد و فقط نگاه کرد و هیچ کاری انجام نداد تا اینکه برای بار آخر به مامانم گفتم بیا یه بار هم که شده معذرت خواهی کن بابت اینکه این آقا جلو رو من توهین کرد و تو هیچی نگفتیم ولی رفت و منم یک پیام رو که مامانم چند ماه پیش برام فرستاده بود که در زمانی که با یک نفر دیگه تو رابطه بود با حامد هم صحبت میکرد و من این پیام رو نشون حامد دادم اولش هی جلو خودم رو گرفتم ولی حامد گفت نشون بده عکس رو هیچی نمیشه منم چون خیلی از دست مامانم کفری بودم نشون دادم و بین اینا شکر آب شد و باهم بحث و دعوا کردن تا اینکه ما میخواستیم برگردیم تهران که حامد همش به مامانم میگفت عسل خیلی بد ذاتی نزار ۲ ماه بره بیرون امکاناتشو بگیر این خیلی کثیفه و… و همه این ها رو جلو خودم گفت و الان ۳ هفته از این قضیه میگذره و مامانم من رو شدید محدود کرده و چند بار هم تهدید به مرگم کرد و واقعا خسته شدم و کسی هم پشتم نیست در این قضیه مامان بزرگمم فقط پیت مامانمه. من الان چه کار میتونم بکنم که هم مامانم گاردش از بین بره و هم از این محدودیت در بیام
سلام من پسر هستم و ۱۶ سالمه ریشه مشکلم از جایی شروع شد که پدر و مادرم حدود ۹ سال پیش به دلایلی که هنوز واضح نمیدونم از هم جدا شدن و الان با خانواده که که پدرم دوباره تشکیل داده زندگی میکنم . این جابجایی و جدایی خیلی برای من سخت بود چون خیلی یهویی بود و توی اون سن کم به من خیلی شک وارد کرد و افسرده شدم ولی کم کم عادت کردم چون چیزی نمیگفتمدو بروز نمیدادم و میترسیدم و به مادرم هم دسترسی زیادی نداشتم و ندارم چون کشور دیگه ای زندگی میکنه و وقتی هم الان میخوام باهاش صحبت کنم و مثلا مشکلات درسی ام رو باهاش در میون میزارم خیلی اهمیتی نمیده ولی الان بعد از این همه سال حس خوبی ندارم ، انگار عادت نکردم هنوز و حالم خوب نیست ، همش چهرهٔ خودم وقتی ناراحت بودم توی بچگیم میاد جلوی چشمم و دوست ندارم راجع به این مسائل با کسی صحبت کنم مخصوصا با مادرم چون میدونم ناراحتش میکنم و خیلی رابطه خوبی با پدرم و خانواده اش ندارم و خیلی سر در گم هستم لطفا کمکم کنید مرسی .
سنم ۳۷خانم هستم دیپلم حسابداری. احساس گناه وعذاب وجدان دارم. بخاطر اینکه جدا شدم ودخترم مجبورا با خانواده پدرش وپدرش زندگی کرد. الان از من ناراحته میگه تو منو ول کردی رفتی برات مهم نبودم. درصورتی که منم بریده بودم. همسرم اذیت میکرد. همشم بهم میگفت تو لیاقت مادر بودن نداری. چهار ساله حالم بده خسته شدم ازاین حس گناه. کمکم کنید
سلام من ۱۲ سالمه یک خواهر دارم ۳ سال ازم کوچکتره مادر و پدرم از بچهگی باهم بحث میکردند و از پیش دبستانی تا کلاس دوم خونه مادر بزرگ مادریم بودم پدرم هر روز با یک نفر بود مادرم هم با یک مرده آشنا شد و از یک سالگی خواهرم تا الان باهم هستم مادرم پارسال از پدرم جدا شد من و خواهرم به همراه مادرم و همسرش به کانادا آمدیم و الان وقتی دعوا میشه همه چیز به من ربط پیدا میکنه حتی اگر من کاری نکرده باشم از کودکی کر اتفاقی میافتاد من کتک میخوردم خواهرم هر کاری
من مبینا هستم ۱۶ سالمه. پدرو مادرم طلاق گرفتن و من پیش بابام زندگی میکنم یه برادر کوچیک تر از خودم دارم که تموم مسئولیتش با منه و همچنین کل مسئولیت های خونه ،تقریبا یه ۳ ماه پیش با یه پسری تو فضای مجازی آشنا شدم و الان دیگه کلا جوابمو نمیده من واقعا نمیدونم باید چیکار کنم انقد گریه کردم همیشه سردرد دارم آدم خیلی خیلی درونگرایی هستم و درمورد مشکلاتم با هیچکس حرف نزدم حس میکنم زندگی دیگه به آخر رسیده خیلی به خودکشی فکر میکنم ولی جراتشو ندارم
سلام خسته نباشید .یک ساله جدا شدیم و دخترم ۶سالشه و میخاد بره مهد دوسداره پیش مادرش باشه ولی من نمیخام آینده به مشکل بخورم
سلام من 17سالمه بچه طلاقم و پیش مامان بزرگم زندگی میکنیم و شرایط سختی رو برای درس خوندم دارم یازدهم تجربی میخونم و بعدش تک فرزندم با مادرم زندگی میکنم و با پدرم هیچ ارتباط ندارم اکثرا حالم بده یه رفیق دارم هر وقت باهاش درد و دل میکنم برمیگردد میگه منم حالم بده و دلداریم هیچ وقت نمیده و هیچ دلگرمی تو زندگیم ندارم
نمی دانم در این ۱۶ سال اصلا مادرتان را ندیده اید که حس کنجکاوی دارید. پدر و مادر باید شرایطی فراهم می کردند که شما از وجود هر دو نفر بهره مند شوید. نمی دانم پدرتان این حق را از شما گرفته که باید با پدر خود دردل کند به هر شکلی که راحتی ، گفتگو یا نامه، اگر خود مادرتان نخواسته شما را ببیند باز باید برایش نامه بنویسید و حرف های دلتان را بزنید اگر دسترسی دارید به دستشان برسانید اگر ندارید چندین بار برای خودتان بخوانید و بعد پاره کنید.
پدر و مادرم دارن طلاق میگیرن و من هرجور شده باید با پدرم زندگی کنم ولی به مادرم خیلی وابسته ام تازه یه خواهر کوچکتر ام دارم و اگه اونم از مامانم جدا بشه خیلی بدتر میشه ، من بشدت از واکنش اطرافیان میترسم و اصلا دوست ندارم بعد طلاق پیش هیچکس برم ولی خوب نمیشه و حتی دوست ندارم به دوستام بگم انقدر حالم بده که نمیدونم باید چیکار کنم
من ۱۵ سالمه و اینکه وقتی بچه بودم پدر مادرم طلاق گرفتن من از ۱ سالگی با نامدری زندگی کردم تا چند ماه پیش خانوادش جوری ت گوشش از من بد گفتن ک رفتارش نسبت ب من تغییر کرد و بد اخلاق شد من سعی کردم ک حالمو خوب کنم بعد از چند مدتی ی پسر ب نن پیم داد ک توی محلمون بود و دیدم واقعا اون میتونه ارومم کنه و منو میفهمه و محبت هایی ک از خانوادم میتونستم داشته باشمو از اون پسر دارم بعد از یک سال ک گذشته و ب خاطر خانواده ی اون ک دوس نداشت با من باشه چون ناپدری من خیلی توی اون محل ازش میترسن سراینکه ناپدری من بفهمه و ب پسرشون اسییی نرسه مادرش زنگ زد ب مادر من و کلی دعوا شد بعد مادر اون پسره رفت ب مادر ناپدری من گفت و ب زنای اون محل هم گفت ی جورایی ابروی منو برد از اونجایی ک مادر ناپدریم از همون اول منو نمیخواست کلی تیکه میندازه من گفتم میرم سمت مادر مامانم ک اونجا زندگی کنم و از اینا دور باشم اما مامانم میگه ن بیا خونه و اینم بگم مادر ناپدریم ب ناپدریم هنوز چیزی نگفته خواستم از شما کمک بگیرم بیینم چیکار کنم راه درست کدوم سمت خونه مادر بزرگم بمونم یا برم سمت ناپدریم
شما باید جایی زندگی کنید که از اول آنجا بودید، کنار مادر و ناپدریتان، قرار نیست همه آدم های اطراف از ما خوششان بیاید یا ما را دوست داشته باشند. باید با این مسئله کنار بیایی، اشتباهی هم کردی، اگر تکرار نکنی، دیگر نگران قضاوت های دیگران هم نخواهی بود.
درود وقت بخیر…سوالم اینه من و همسرم طلاق گرفتیم همسرم میگه بخاطر پسر ۱۴ساله امان توی همین خونه زندگی کن ونرو تا فرزندمان آسیب کمتری ببینه آیا این درست هنوز پسرم خبر ندارم ما طلاق گرفتیم فقط چند روز این اتفاق افتاده ومن هنوز نرفته ام
من مدت چند سال است شوهرم ترک کرد به پسر داشتم که مدت دوسال است ازم گرفتند به خانم دیگه گرفت منم باهاش قهر کردم نرفتم پیش شوهرم خیلی نارحت بودم انتظار داشتم که برگرده پشیمون بشه اما نخیر نشد و حالی مدت به هفته پیش ازش جدا شدم خیلی نارحتم اجازه برام نمیده که پسرم را ببینم خیلی هم حالم بده نمیدونم چه کار کنم بی زحمت به راهنمای واسم بکنید
سلام من یه دختر ۱۱ سالم مامان و بابام طلاق گرفتن بابام منو نگه میداره. مامانمم ولم کرده وازدواج کرده و الانم یه پسر داره منم دیگه با مامانم حرف نمیزنم اما دلم براش تنگ شدههه خیلیییی و نمیخوام بابام بفهمه دلم براش تنگ شده چون اون میگه مامانت ترو نخواست منم افسرده شدم خودمو تو خونمون حبس کردم یه خواهر کوچکتر از خودم دارم و دارم براش مادر میکنم خونرو تمیز میکنم ظرف میروشورم جارو میزنم خلاصه کاری خودرو میکنم منو بابامو آبجیم آمده بودیم پیش مادر بزرگم زندگی کنیم اما مادر بزرگم مرد با خودم میگم شاید اصلا نباید مادر داشته باشم بعد از ۱ سال بابام گفت حجاب کنم من نمیخواستم چون من هنوز بچم و اگه بخوام خودم میکنم و الانم میگم کاشکی بدنیا نمیومدم اها راستی یادم رفت بگم من تو گوشی بابامم دیدم داره با زن همسایمون چت میکنه میدونین دیگه چی میگم؟ خسته شدمممم. بابام نمیذاره اینستا نصب کنم نمیذاره با بقیه تو اجتماع باشم نمیدونم باید چیکار کنم از زندگیم خسته شدم الانم دارم گریه میکنم وتایم میکنمممم بضی مقتا با خدا حرف میزنم میگم چرا وقتی میخواستی اینقدر عذابم بدی به دنیامم آوریدییییییی
من پنج ساله از شوهرم جدا شدم تو این پنج سال کلا بچه هامو دو بار دیدم بچه منو از چشم بچه هام انداخته با دورغ گفتناش الام هر وقت میرم پیششون میارن اینور اون ور قایم میشن من چیکار کنم ه. وقت رفتم ب دیدنشون بیان کناره من راهنمایی میخاستم لطفا
من ۱۴ سالمه و دختر هستم و میخوام برم کلاس هشتم و مجردم … ، من الان واقعا احساس گناه میکنم و خیلی دوسدارم خودم رو بکشم ، بچه ی طلاقم و مامان بابام از ۹ سالگی من طلاق گرفتن و من اول پیش اونا بودم ولی بابام زن دوم گرفت و اون رو طلاق داد و همچنان مادرم ازدواج کرده و همسرش از قبل یه پسر کلاس ۵ داشته بعد من پیش مادربزرگ و پدربزرگم «مادرمامانم» زندگی میکنم و هر چی میشه میندازه گردن من «مادربزرگم» و همش به من میگه برو پیش بابات ? و من راستش نمیتونم با کسی حرف بزنم و شما اولین نفری هستید که من باهاش در مورد زندگیم حرف میزنم. مادرم و شوهر و پسر ناتنیش پنجشنبه اومدن خونه مادربزرگم و بعد قرار شد بریم مسافرت کلی خوش گذشت ولی الان که بزرگشتیم پدربزرگم حواسش نبود زد به ماشین شوهر مامانم و یکم ماشینش خراب شد و قرار شد بیان اینجا «خونه مادربزرگم»استراحت کنن بعد برن ولی شوهر مامانم اعصابش خورد شد دیگه کلا با هممون لج کرد دیگه همینجوری وسایلارو جمع کردن و رفتن الآنم مامانبزرگم میگه همش تقصیر توعه اگه بابات مامانتو ول نمیکرد الان نمیومد بچه یکی دیگه رو بزرگ کنه
من پدر مادرم از هم جدا شدند ۳سال ومن هم پیش پدرم هستم هم پیش مادرم با مادرم دعوا نیفتم میگه برو پیش پدرت با پدرم دعوا میفتم میگه برو پیش مادرت شبیه یه توپم که پرتم میکننن الان من دلم میخاد برم بهزیستی نظرتون چیح؟
دوست عزیز حدس می زنم شما در سن نوجوانی باشید. در این سن هویت شما شکل می گیرد، احساس می کنید بزرگ شدید، نظر خودتان را دارید، استقلال بیستری لازم دارید، حق با شماست. اما برای ابراز نیاز ها باید با پدر و مادر رفتار جراتمندانه داشته باشید. در یک موقعیت مناسب بدون گریه کردن و عصبانی شدن، با احترام و اقتدار چند مورد از خوبی های پدر یا مادرتان را می گویید، تعریف می کنید که خوششان بیاید، بعد می گویید من از دست شما ناراحت شدم به خاطر این رفتار شما من عصبانی شدم به خاطر این رفتار شما، من فلان نیاز را دارم و …
چطور فرزندانم را با سوگ جدایی والدین آرام کنم؟ 2فرزنددارم چطور فرزندم را با نبود پدرشون آرام کنم
شما باید شرایطی فراهم کنید که فرزندان شما از وجود پدرشان محروم نشوند، باید مرتب با هم دیدار و تماس داشته باشند تا بهتر با این مسئله کنار بیایند.
سلام وقت بخیر همسرم چند ساله جدا از ما زندگی می کنه ازطریق قانون نفقه خودم ودخترم را میگیرم حرف منو گوش نمیده بعداز چند سال دخترم را از مسدودی دراورده وبدروغ پشت سرم بد میگه وایشون رابه بی حجابی وبی احترامی به من تشویق می کنه من چکار کنم بهتره
من دختر ۲۰ ساله هستم. ۱۶ساله ک والدینم طلاق گرفتن و با پدرم و همسرش زندگی میکنم. بنظرتون با احساس کنجکاوی دلتنگی دلخوری و سختیای زندگی بدون مادر چی کار کنم؟
سلام شمارو بهخدا قسم میدم جواب پیام من رو بدین. من درحال طلاق هستم سه تا بچه دارم یه پسر6ساله. یه دختر 1سال و هفت ماهه. یه دختر نه ماهه. خیییییلی نگران اینم که دختر یکسال و هفت ماهه م دلتنگی زیاد داشته باشه و نمیتونه بگه چون زبون باز نکرده.الان بیست روزه هیچکدومشون رو ندیدم. پیش مادرشوهرم هستن به نظرتون تا الان کنار اومده دخترم؟ چون کوچیکه گفتم شاید زود فرامشوم کنه و عادت کنه دارم میمیرم از حس گناه. لطفا جواب سوالم رو بدین خواااااهش میکنم.
فراموش که نمیکنه بهر حال الان یادش بره چند سال بعد میگه مادرم کو …
متاسفانه هر سه این بچه ها به شدت به شما نیاز دارند، همان بیست روز جدایی هم آسیب خودش را زده، شما باید اول همه جوانب را می سنجیدید، حال شما را درک می کنم، اما احساس گناه شما درد بچه ها را دوا نمی کند. باید مرتب با آنها در تماس باشید.
سلام من و همسرم حدود ده ماه از هم جدا زندگی میکنیم ولی خرجشونو تمام کمال حتی بیشتر از قبل دارم پرداخت میکنم ی پسر ۴ ساله و ی پسر ۱۸ ساله دارم ک بیمار هست وسالیانه تقریلا چند ماه درگیر بیمارستان هستیم برای پسرم مشکل اساسی ما مادر همسرم هست ک ب گفته خانواده واطرافیا خودشون همسر منو تحت سیطره خودش داره و زندگی مارو ب اینجارسونده و مهمتر از همه در خانواده همسرم دو پس دو دختر ازدواج گردن و با ما ک در حال طلاق هستیم ی دختر و پسر دیگه هم در حال طلاق هستن و ایراد رو مادر خودشون میدونن ولی متاسفانه گفتم همسر من من میگه خدا یوی مادرم یکی فقط در ی صورت ظاهرا طلاق نمیخواد اونم باج گرفتن از منه و بچهارو و خرجی ک من میدمو ابزار ی کرده برای پول گرفتن از من. پسرهای من ب من خیلی وابسته هستن مخصوصا کوچیکه و خانه همسرم زندگی میکنن البته من خودم خ استم اونجا باشن ب طوری ک پسر بزرگ من میگه دیگه من با مادر ارامش ندارم همینطور پسر کوچیک من در عالم بچگی میگه من از مامان و مامان بزرگ و خونه جدید بدم میاد من چند بار تلاش کردم این مشکلو حل کنم تقریبا دو ماه اول اختلاف رابط تقریبا داشت خوب میشد میانگین هفته ای ده میلیون هزینه خرید وسایل برای همسرم میکردم ولی بخاطر اینکه یخچال ۶۰ میلیونی میخواست و من نخریدم دوباره برگشت ب همون داستان همیشگی من نمیخوام بخاطر پسرا طلاق بگیرم و لی همسر من بچهارو ابزار کرده برای تلکه کردن من و جاره ای ندارم فعلا مقابله کنم با خواستهاش میخوام نظر شمارو بدونم و اگر نیاز باشه حضوری با پسر بزرگم خدمتتون برسم با تشکر من فتحی هستم
به نظر خودتان تا کی می توانید با شخصی که شما را به چشم یک ابزار می بیند برای ارضا نیازهای خودش زندگی کنید؟
فرزندان شما هم مادر خود را شناختند و تمایلی به ماندن در کنارش ندارند.
سلام و عرض ادب. من سه ساله ازدواج کردم و یک دختر ۹ ماهه دارم.با همسرم تفاهم نداریم و نمیخوایم با هم زندگی کنیم. اما شوهرم به فرزندمون وابستگی شدیدی داره و منو در صورتی طلاق میده که بچه پیش خودش بمونه. من هم نمیتونم از بچه دل بکنم و همسرم هم میگه اگه بچه رو ندی طلاقت نمیدم و تو این زندگی بمون و عذاب بکش. خسته شدم. ممنون میشم راهنمایی بفرمایید.
دوست عزیز اگر شما در کنار هم رنج و عذاب می کشید، مطمئن باشید فرزند شما با تمام وجود متوجه درد و رنج شما می شود و خودش آسیب می بیند، پس اگر زندگی اینقدر برایتان دردناک هست، از هم جدا شدید، نزدیک هم منزل اختیار کنید و هر روز ساعاتی شما و ساعاتی همسر شما مراقب کودک باشند، در این سن شما نمی توانید به کلی بچه را رها کنید. بچه تا آخر عمر همیشه این احساس با او خواهد بود که عزیزانش را از دست خواهد داد. پس برای زندگی کسی را انتخاب می کند که رهایش کند یا اگر آدم سالمی را انتخاب کند خودش به گونه ای رفتار خواهد کرد که طرف از دستش خسته شده و رهایش کند.
۱۶ سالمه و پدر مادرم از هم جدا شدن با پدرم زندگی میکنم و دخترم پدر نمیزاره جایی برم نمیزاره دوستی داشته باشم و باهاشون بیرون برم کلاسم که میرم فقط سوال میپرسه که کجایی و بی اعتماده بهم و مدام سرم داد میکشه میشه یه راهنمایی کنید که چیکار کنم ذهنیتش تغییر کنه؟
من ساجدهام ۱۴ سالمه پدر مادرم ۶.۷ سال پیش طلاق گرفتن. من تازه یکساله که پیش مادرم زندگی میکنم و تا وقتی پیش پدرم بودم عزاب میکشیدم. من تا زمانی که پیش پدرم بودم هر روز ارزو میکردم که برم و پیش مادرم زندگی کنم. اما الان هیچی اونجوری نیست. من میتونم بگم وقتایی که نماز میخونم از خدا میخام مادرم رو ازم بگیره من ازش تنفر دارم. به نظر خودش و اطرافیانم باید ممنون دار تمام کارهایی که برام میکنه باشم اما اینجوری نیست. من ازش متنفرم. اابته درسته سختی هایه زیادی هم کشید هم وقتی با پدرم زندگی میکرد که خودم شاهد زجراش بودم هم از وقتی طلاق گرفته. اما با وجود اینا اصلن دوسش ندارم. وقتی بچه تر بودم با خودم گفتم من باید هم مامانم هم بابام رو ول کنم و برای همیشه برم ولی خب دوسشون داشتم کسیو که دوست داری نمیتونی ولش کنی. پس از همون موقع با کوچکترین کاری که میکردن یک عالم نفرت تو دلم جمع میکردم ازشون. تا یه زمانی مثل الان دیگ حتا نمیخام ببینمشون. الان رفتاراش طوریه که واقعا حالمو بد میکنه.
خب ببینید حق داشتین و دارین ، خودتون رو سرزنش نکنید این طبیعی هست که آدم بعضی مواقع بین احساس عشق و نفرت قرار میگیره عشق بخاطر اینه که خواه ناخواه بخشی از وجودتون بخش های از وجود پدر مادرتون رو دوست داره (که این هم طبیعی هست و همه این حس رو دارن) و یه بخش های دیگه از بخش های پدر مادرتون که باعث رنج و غم شما بودن یا میشن متنفر باشه( این هم طبیعی هست و همه بعضی مواقع باهاشون درگیر میشن) الآنم که بیشتر شده مال اینه که در سنین نوجوانی هستید ، برای اینکه بهتر این مورد سنین نوجوانی رو متوجه بشین توصیه میکنم که برید و بحران هویت رو یه سرچ بزنید
من با خانمم در حال طلاق هستیم. تعیین زمان ملاقات هم بینمون مشکلی نداره میتونم 3 روز یا 2 روز ببینمش کدوم بهتره و چه ساعاتی به نفع بچه هست و هم من دلتنگ نشم
میتونید امتحانی با هم یه برنامه ریزی داشته باشید اگر دیدید هر کدوم مشکلی براتون پیش میاد انعطاف نشون بدین. چند بار که تغییر دادین به تعداد و کیفیت دلخواه میرسین. البته زمانی که به بچه قول میدین حتما عمل کنید، وگرنه بچه اعتمادش به شما رو از دست میده. ترجیحا اوایل رو زمان بیشتری اختصاص بدین تا کم کم به شرایط عادت کنید
من و همسرم قراره از هم جدابشیم چه کار کنیدکه فرزندمون کمتر آسیب ببینه ؟فرزند با پدرش بزرگ بشه بهتره یا مادر؟
من ۹ ماهه ازدواج مجدد انجام دادم ودخترم ۱۰ سالشه پیش همسرسابقمه .چیکارکنم همسرم راضی بشه دخترمو قبول کنه وبیارمش پیش خودم
سلام بچه طلاق به حرف پدر گوش کنه یا مادر؟من یک بچه طلاق هستم. 16 سالمه و با مادرم زندگی میکنم و الان پیش پدرم هستم برای ی چند روز. با اینکه از هم جدا شدم باز هم درگیری دارن سر من. پدرم میگه ببرمت بری مدرسه مادرم میگه نه موندم به کدوم حرف گوش کنم. بخاطر مسائلی که تو مدارس شروع شده مادرم نگرانه.من و پدرم همین رو میگیم ولی خوب مادره دیگه چیکار کنم. ۶ سال هست طلاق گرفتن فکر می کردم طلاق بگیرن راحت میشم اما نه این جوری نبود. چجوری مادرمو قانع کنم
پدر و مادر باید با هم گفتگو کنند و قوانین واضح و روشن برای شما بگذارند، برای تصمیم های مهم زندگی هر سه نفر باید بنشینید با هم صحبت کنید و به تفاهم برسید، هر دو طرف باید انعطاف پذیر باشند، اگر مادرتان نگران هستند باید روی خودشان کار کنند، اضطراب را تحمل کنند، بیشتر نیاز شما را در دین سن در نظر بگیرند. اگر اهل گفتگو هستند با هم گفتگو کنید، اگر نیستند برایشان نامه بنویسید و از احساسات و نیازهای درونی خودتان بگویید و درخواست کنید با هم در این زمینه به تفاهم برسند و به شما آسیب نزنند.
مسیح وقتی ۲ سالش بود من از پدرش جدا شدم منو مسیح با هم زندگی میکنیم وقتی پیش منه باهام سرد برخورد میکنه منو میزنه سرم داد میزنه و بهم حرفای زشت میزنه اصلا با من مهربون نیست هیچ حسی ب من نداره فقط انگار مجبور کنا م باشه ولی وقتی میره خونه ی پدرش ی بچه ی دیگه میشه مهربون با ادب خودش کارا شو انجام میده اصلا پرخاش گر یا لجباز نیست نمیفهمم چرا با من اینطور رفتار میکنه از وقتی وارد ۵ سالگی شد این مشکلات زیاد شدن من خیلی ناراحتم میترسم ترکم کنه و بخاد با باباش زندگی کنه من باید چکار کنم ؟؟؟
احتمالا شما و همسرتان جلو چشم بچه همدیگر را تخریب می کنید و این احساس را فرزند شما کاملا متوجه می شود. در ثانی توجه کنید در رفتارهای خودتان آیا شما کاملا پاسخگوی نیاز های فرزندتان هستید؟ فرزند شما چقدر در کنار شما احساس آرامش و امنیت می کند؟ چند بار در روز فرزند خود را در آغوش می کشید؟ چند بار نوازش می کنید؟ چند بار می بوسید؟ چقدر به استقلالش احترام می گذارید؟ مرتب بکن و نکن می کنید؟ چقدر وقتی ناراحت هست یا عصبانی هست با او همدلی می کنید، احساسش را تایید می کنید در مورد احساسش صحبت می کنید؟ چقدر با او بازی می کنید؟ چقدر بیرون می برید؟ چقدر براش کتاب می خوانید؟ چقدر زمانی که دوست داره کنارش باشید هستید، چقدر براش محدودیت می گذارید؟ آیا به تمام خواسته هاش تن می دهید؟ فرق بین نیاز و خواسته اش را می دانید؟ اگر تمام این کارها را به موقع و به جا انجام می دهید جای نگرانی وجود ندارد، مگر اینکه بچه شما ذاتا پرخاشگر باشه که اگر اینطور بود با پدرش هم بود.
سلام پسرم ۶ سالشه و اصلا منو دوست نداره چراا با اینهمه زحمتی ک براش میکشم و باهاش مهربونم چرا ازم دوری میکنه. مسیح وقتی ۲ سالش بود من از پدرش جدا شدم منو مسیح با هم زندگی میکنیم وقتی پیش منه باهام سرد برخورد میکنه منو میزنه سرم داد میزنه و بهم حرفای زشت میزنه اصلا با من مهربون نیست هیچ حسی ب من نداره فقط انگار مجبور کنا م باشه ولی وقتی میره خونه ی پدرش ی بچه ی دیگه میشه مهربون با ادب خودش کارا شو انجام میده اصلا پرخاش گر یا لجباز نیست نمیفهمم چرا با من اینطور رفتار میکنه از وقتی وارد ۵ سالگی شد این مشکلات زیاد شدن من خیلی ناراحتم میترسم ترکم کنه و بخاد با باباش زندگی کنه من باید چکار کنم ؟؟؟
سلام من یه خانم متاهل ۳۶ ساله هستم که یه پسر ۷ ساله هم دارم میخواستم مشاوره بگیرم در خصوص اینکه اگه بخوام از همسرم جدا شم و حضانتش رو به همسرم بسپارم
سلام ودرود بر شما دوتا فرزند پسر یکی ۷یکی ۱۶ساله دارم پیش پدرشون زندگی میکنن مدت دوساله ک جدا از همیم خیلی دوس دارم بیارمشون با من زندگی کنن اونام همینطور ولی از عواقبش میترسم چون پسر بزرگم میبینم اهل مشروب و قلیونم شده لطفا راهنمایی کنید ممنون
شما اگر در یک شهر هستید، باید شرایطی فراهم کنید که در هفته روزهای بخصوصی کنار شما باشند و روزهای بخصوصی کنار پدرشان، در هر دو محیط احساس آرامش داشته باشند، هر دو محیط را خانه خود بدانند، امکانات مناسب سن شان در هر دو محیط بر آورده شود، نیاز هاشان در هر دو محیط بر آورده شود.
من دختر ۱۳ ساله هستم. پدر مادرم به دلیلی از هم طلاق گرفتن و بعد از اون حدود یک سال و نیمه که پدرم رو ندیدم وضع مالی مون بد نیست ولی خوبم نیست از ی طرف مادرم بهم فشار میاره از ی طرف خواهرم و طرفی مدرسه و وضعم گاهی وقتا خیلی دلم برای اون روزا تنگ میشه تا جایی که دلم میخاد خودکشی کنم احساس خیلی تنهایی میکنم دوست ندارم با کسی در دو دل کنم همه چیزو میریزم تو خودم و خسته شدم از این وضع چیکار باید بکنم
سلام. عزیزم تجربه طلاق پدر و مادر واقعا دردناکه. بهت حق می دم که حال خوبی نداشته باشی. درباره فشاری که از طرف مادر بهت وارد می شه توضیح می دی؟
بمیرمبرات دخترم منم بچه طلاق بودم الان زنم ازم طلاق گرفته دوتا بچه دارم همیشه کنارشونم و ممانعت به دیدار مادر نمیکنم
من ۶ساله با همسرم زندگی نمیکنم واون لج کرده ومنو طلاق نمیده،وهمش تهدید میکنه که بچه رو ۶سال ۱۰۰روزش بشه ازم میگیره میبره جایی که نبینمش ،منم خیلی وابسته به پسرمم،نمیدونم چکارکنم،من حتی نفقه بچمو هم ازش نمیگیرم واقدام نکردم تو این ۶سال،فقط سال اول دادگاه گفتن که ۳۰۰باید واریزکنه ومن دیگه بروزرسانی نکردم،فقط دغدغه پسرم رودارم،خیلی ناراحتم ،میدونم اگه پسرم روببره دیگه نمیزاره ببینم،پسرمم خیلی بهم وابسته است دوتامون داغون میشیم،قانون چیزای خوبی نوشته ولی اجرا کنندگانش ضعیفن،دیدم که محل نمیزارن ومادربراحتی حقش پایمال میشه
سلام وقت بخیر من از قانون داذگاه بی اطلاعم ولی اگر کار به قانون کشیده شده اجرا میکنن همسرتون ممکنه سر لجبازی این خواسته رو از شما داشته باشن تحمل کنید و قطعا ممکنه پسرتون ایشون رو اذیت کنند
سلام من میخوام از شوهرم جدا بشم شوهرم ادم بدی نیست ولی هیچ اینده ای باهاش ندارم اگر ازش جدا باشم یک زندگی موفق کار واستقلال دارم ولی با اون هیچ حقی تو زندگی ندارم انقد خواسته های منو تو زندگی نادیده گرفته دیگه هیچ حسی بهش ندارم ولی احساس میکنم اینجوری زندگی خودمو به دخترم ترجیح دادم عذاب وجدان دارم ولی واسه دخترم پدری خوبیه نمیتونم تصمیم بگیرم
دوست عزیز دقیق از شرایط شما خبر ندارم خواسته شما چیست؟ آیا فرق نیاز و خواسته را می دانید. در زندگی هر زوجی باید این نیاز ها براورده شود : ۱. نیاز به دلبستگی ایمن ( محبت، ثبات و پدیرش ) ۲. نیاز به استقلال و فردیت در حد مجاز ۳. آزادی در بیان نیازهای و هیجان های سالم ، ۴. نیاز به محدودیت های ووقع بینانه و خویشتن داری ۵. نیاز به تفریح و خود انگیختگی ۶. رابطه جنسی رضایت بخش . اگر این نیازهای شما برآورده می شوند اما شما خواسته بیشتری دارید، حق دارید عذاب وجدان بگیرید. یا اگر فرزند شما کمتر از سه سال هست و دوست دارید به کار و شغل خودتان بپردازید، و مراقب امنی برای فرزند خود پیدا نکردید، در این صورت در حق فرزندتان کوتاهی می کنید. اگر نیاز های شما در رابطه نادیده گرفته می شود جای هیچ عذاب وجدانی نیست. برایتان آرزوی روزهای آرامی دارم.
من یه دختر ۴ساله دارم تقریبا ۸ماهه منزل پدرم هستم …پدر دخترم ۶ماه یک بار میاد دیدینش…اصرار به تماس تلفنی داره و صحبت میکنه که بیا اینجا پیش من و غیره..چند بار تذکر دادم بهشون که این بچه زمان و مکان رو متوجه نمیشه حس میکنه الان باید بیاد پیش شما و واقعا من رو اذیت میکنه و خود بچه هم خیلی اذیت میشه
پدر و فرزند حق دارند بیشتر از این همدیگر را ببینند. وقتی شرایط با هم بودن نیست، پدر می تواند، احساسات خود را در قالب ویس، قصه و غیره برای کودک بفرستد، شما هم کودک را همراهی کنید. تصویر خودش را بفرستد، یا از عکس هایی که قبلا داشتند بفرستد، برای کودک توضیح دهد که نمی توانیم کنار هم باشیم، اما مرتب می توانیم با هم در تماس باشیم.
اما اگر این پدر به فرزند می گوید که بیا پیش من در حالی که امکانش نیست به بچه آسیب می زند و باید با هم گفتگوی محترمانه داشته باشید و متوجه عواقب این رفتارش کنید.
پدر و مادرم از هم جدا شدند. البته به خواست و اجبار پدرم .من ب شدت افسرده شدم و از طرف محیط مدرسه و جامعه طرد شدم. منو بعنوان یک انگل و یک موجود حقیر نگاه میکنند. افت تحصیلی پیدا کردم .کنکور دارم. میخوام درس بخونم. سوالم از شما اینه که چیکار کنم برم پیش روانشناس؟ من دخترهستم ساکن یک شهرستان کوچیک ک بامادر و برادرم زندگی میکنم
یعنی چی طرد شدی؟ الان دیگه خیلی ها شرایط شمارو دارن. چه دلیلی داره طرد بشین؟ وقتی دو نفر با هم نمیتونن زیر یک سقف باشن و همش مشکل دارن بهتره راهشون جدا بشه. شما هم اصلا فکر نکن به این چیزا. منم بچه طلاق هستم ولی هم ارتباطم با پدرم خوبه هم مادرم. موفق باشی
دوست عزیز به شما حق می دهم ناراحت باشید، اما اتفاقات ناگواری مثل طلاق والدین، از دست دادن والدین ، بیماری های لاعلاج، طرد شدن از جانب خانواده یا دوستان و غیره برای هر کسی ممکن است اتفاق بیفتد، زندگی بر مدار قرار نمی چرخه، همه چیز در حال تغییر و دگرگونی است اگر دنبال قرار و ثبات باشیم خودمان بی قرار می شویم. پس باید این مسئله را بپذیری با درد آن مواجه شوی، کم کم زندگی برات معنای دیگری پیدا می کند.
چون افسرده شدی نگاهت به خودت و دیگران تغییر کرده و همه چیز را منفی می بینی و تفسیر می کنی، اگر امکانش را داری حتما از خدمات روان شناسی کمک بگیر.
من بعد ازدواج و بچه دارشدن م متوجه اعتیاد همسرم شدم پسرم الان ۱۸ سالشه و همسرم هم به خاطر اینکه متوجه اعتیادش شدم منو اذیت میکنه. تو این سن ۱۸سالگی پسرم طلاق چه آسیبی بهش میزنه چون پدرش روهم دوست داره و احتمالا نخواد با من زندگی کنه
شما ۱۸ سال تحمل کردید، آیا بلافاصله بعد از ازدواج متوجه شدید؟ اگر زود متوجه شدید چرا زود اقدامی نکردید، اگر جدیدا متوجه شدید که این همه مدت اعتیاد ایشان خللی در زندگی شما نداشته، پس بهتر این هست که با اعتیاد همسرتان کنار بیایید ، دعوا و درگیری نداشته باشید و امنیت فرزند خود را به خطر نیندازید. قطعا در این سن فرزند شما از آسیب در امان نخواهد بود.
سلام من یک پسر بچه چهارساله دارم ک به دلایل زیادی مجبور شدم طلاق بگیرم و توانایی نگهداری ازپسرمو ندارم اکنون با خانواده پدرش در حال زندگی کردن هست خیلی حس بدی دارم ک نمیتونم بیارمش پیش خودم البته آخر هفته کنارشم اما بازم حس رضایت ندارم بچه م به نظرتون از لحاظ روحی صدمه نمیبینه؟؟
میبینه نبزنش بزار ی جا باشه
دوست عزیز شما می توانید اگر امکانش را دارید هفته ای دو بار ایشان را ببینید، اگر امکان حضوری دیدن نیست، تماس تصویری یا صوتی بگیرید. براش کتاب بخوانید، ویس بگیرید و بفرستید، از احساسات خودتان نسبت به ایشان بگویید، زمانی که با هم هستید با کیفیت کنار هم باشید، ببینید چه چیزی براش لذت بخش هست، چه کاری، چه بازی، بچه ها معمولا بازی با والدین را بسیار دوست دارند، سعی کنید زمان بیشتری را به بازی با فرزند اختصاص دهید. جایی که بچه دوست دارد ببرید. زمانی که با هم هستید، با کمک هم و عروسک ها نمایشی را ترتیب بدهید که به نوعی کنار آمدن با زندگی جدید و اینکه شما گر چه حضور فیزیکی دارید اما همچنان کنارش هستید را برایش القا کند. می توانید از نمایش خودتان فیلم بگیرید و در اختیار کودک خود قرار بدهید.