انتخاب همسر مناسب و دستیابی به یک ازدواج موفق همیشه کار ساده ای نیست. البته سخت گیری در انتخاب همسر و توجه به معیارهای ازدواج یک اقدام معقول و منطقی است. روش های دوستیابی اینترنتی یا همسریابی آنلاین برای ازدواج مناسب نیست. شاید هنوز آمادگی لازم برای ازدواج را نداشته باشید، درحالیکه مادر یا دوستان شما دغدغه ازدواج و خوشبختی شما را در سر دارند.
در این مقاله از سایت مشاوره باما به 12 دلیلی که شاید شما هنوز میل و علاقه ای برای ازدواج نداشته باشید اشاره میکنیم:
مطالب مرتبط: مشاوره ازدواج رایگان
دلایل بی انگیزگی برای ازدواج
بی انگیزگی به علت اینکه از خلوت و تنهایی خود لذت می برید
برخی تیپ های شخصیتی انزوا و تنهایی را دوست دارند. سکوت یک هدیه است و شاید آن چیزی باشد که سلامت روانی شما را حفظ میکند. پس چرا آن را خراب کنید؟
شاید هنوز دوست ندارید آرامش، خلوت و مزایای زندگی مجردی خود را به خاطر ازدواج از دست دهید یا وارد یک زندگی مشترک شوید. اگر هنوز حس خوبی به قرار گذاشتن و برقراری شروع رابطه ندارید، پس این کار را نکنید. به ندای درونی خود گوش کنید. مجبور نیستید وقتیکه نمیخواهید وارد یک رابطه دوستی یا تعهد به ازدواج شوید این کار را انجام دهید.
شاید هم با کسی در رابطه هستید اما هماکنون از عمیقتر شدن رابطه یا برقراری رابطه صمیمی و خیلی نزدیک اجتناب میکنید درحالیکه شریک شما مایل است این رابطه را به مرحله بعدی برساند. اگر شما 100% نمیتوانید به رابطه متعهد شوید، پس این کار را نکنید. این یک موضوع شخصی است و کسی نمیتواند وارد عمق آن شود.
بی میلی به ازدواج به دلیل اینکه از دوران مجردی خود لذت می برید
اگر قرار میگذارید و به شما خوش میگذرد، پس این کار را بکنید! هیچ نیازی نیست که به خاطر فشارهای خانواده یا دوستان همینالان وارد یک رابطه جدی یا ازدواج شوید. هیچ زمانبندی مشخص یا قانونی برای ازدواج و شروع زندگی مشترک وجود ندارد. اگر احساس نیاز به ازدواج و شروع زندگی مشترک نمیکنید هرگز بهاجبار یا به خاطر شرایط و فشار جامعه تصمیم به ازدواج نگیرید.
اگر هدف شما از برقراری رابطه، تفریح و سرگرمی است و ملاقات با افراد مختلف بهدوراز رابطه عاشقانه و صمیمی چیزی است که در حال حاضر به آن فکر میکنید، هیچ مشکلی ندارد.
از طرف دیگر، اگر این تنها کاری است که تابهحال انجام دادهاید، شاید باید از خودتان بپرسید آیا چیزی وجود دارد که شما از آن اجتناب میکنید یا آیا احتمالاً ترس از ازدواج یا ترس از تعهد در رابطه دارید؟ اگر این قبیل سؤالات ذهن شما را درگیر میکند، احتمالاً باید زمانی را برای مطرح کردن این سؤالات با یک فرد با تجربه یا مشاور ازدواج مطرح کنید.
عدم تمایل به ازدواج زیرا چیزهایی در زندگی هست که میخواهید روی آن کار کنید
شاید اهداف و برنامههای مهمی در زندگی وجود دارد که میخواهید آنها را انجام دهید. مثل مواجهه با ترس ها یا نقاطی از گذشته که هماکنون برای شما لذتبخش و نشاطآور است. بابت اولیتی که برای خود قائل میشوید تبریک میگوییم.
کمکی که نیاز دارید را به دست آورید. حمایتی را که نیاز دارید تا اضطراب، افسردگی یا قلب شکستهتان گذشته را پشت سر بگذارید را پیدا کنید.
برای توسعه فردی و رشد شخصیت خود تا حد ممکن وقت بگذارید. رشد فردی به شما کمک میکند تا در انتخاب همسر آینده خود موفق باشید و فردی مناسب با معیارهای ازدواج خود را برای شروع یک زندگی مشترک انتخاب کنید.
بی علاقگی به ازدواج زیرا در حال حاضر میخواهید روی بخش دیگری از زندگیتان تمرکز کنید
اگر زمان بیشتری را برای اختصاص دادن به سلامتی، شغل، خانواده، آموزش و توسعه فردی خود نیاز دارید و واقعاً زمانی را برای تمرکز روی این کارها صرف میکنید، پس این کار را بکنید.
قرار گذاشتن، برقراری رابطه و تصمیم به ازدواج همگی اقداماتی زمانبری هستند و شاید هماکنون فرصت کافی برای پرداختن به این امور را نداشته باشید. زیرا شما تصمیم گرفتهاید در حال حاضر اولویتهای خود را به کارهای مهمتری تغییر دهید و آفرین بر شما! زمانی که وقت کافی برای تمرکز و توجه به همسر آینده و ازدواج فراهم شد، در آن صورت است که زندگی مشترک موفق و پایداری را تجربه خواهید کرد.
ازآنچه واقعاً از ازدواج میخواهید مطمئن نیستید
این یکی از رایجترین دلایل بی علاقگی در ازدواج است. شاید شما هرگز در رابطهای نبودهاید و واقعاً چیزی در مورد آن نمیدانید. یا خلاف آن درست باشد. شما در چندین رابطه بودهاید و آنها به دلایل معلوم و نامعلومی تمام شده باشند. درهرصورت، اساساً احساس سردرگمی دارید.
این کاملاً درست است. همچنین زمان مناسبی است تا واقعاً به آنچه از یک رابطه نمیخواهید فکر کنید. بسیار بهتر است تا حد امکان خود را ازلحاظ آنچه میخواهید و نیاز دارید پیش از آنکه وارد یک رابطه جدید شوید، بشناسید. البته، نیازی نیست پاسخ همه آنچه را که میخواهید یا نمیخواهید را بدانید اما مطمئناً خوب است که معیارهای ازدواج خود را بشناسید.
عدم علاقه به ازدواج زیرا شما از ” سندروم چشم سرگردان ” رنج میبرید
اگر با کسی در رابطه هستید اما دائماً به دیگران نگاه میکنید، این شاید به این دلیل است که شما در رابطه با کسی که با او هستید جدی نیستید.
اینکه کسی را تصادفاً ببینید و جذابیت آنها را تحسین کنید یک چیز است. این کاملاً عادی است. اینکه همیشه در حال چشم چرانی هستید و مرتب مجذوب افراد میشوید نشانه این است که در حال حاضر یک رابطه سالم را تجربه نمیکنید. بهعلاوه چشم چرانی یک نوع بیادبی است.
بی میلی در ازدواج زیرا هنوز رابطه قبلی خود را قطع نکرده اید
گاهی قطع رابطه و ترک شریک زندگی کاری واقعاً سخت است. شاید احساس دلتنگی و شکست عشقی دردناکتر ازآنچه تصور میکردید باشد. ازدواج مجدد یا شروع رابطه جدید وقتیکه شما در حال بازیابی روحی و عاطفی خود هستید اغلب میتواند منجر به شکست عشقی دیگری شود.
باید یادآور شد هیچ زمانبندی دقیقی برای قطع رابطه یا تصمیم به طلاق وجود ندارد. پس صبور باشید و به خود عشق بورزید. با دیگران در ارتباط باشید تا شما را حمایت کنند. انجام این کارها برای رهایی از غم و آمادگی شما برای شروع یک رابطه یا ازدواج مجدد کمک میکند.
عدم تمایل به ازدواج به دلیل اینکه مورد مناسب شما نیستند
قرار گذاشتن، خوشگذرانی و عاشق شدن در رابطه آسان است. اما آیا واقعاً این همان کسی است که میخواهید با او رابطه پایدار برقرار کنید یا ازدواج پایدار داشته باشید؟
میخواهم بهعنوان یک متخخص در امر مشاوره ازدواج به شما بگویم: این تفکر که هر فردی در دنیا یک همزاد دارد و فقط همان یک نفر است که میتواند او را در ازدواج خوشبخت کند از دیدگاه روانشناسی اساسا اشتباه است. به این نکته توجه کنید که در حال حاضر بیش از 7 میلیارد انسان در سیاره زمین وجود دارد، میخواهم بگویم که تنها تعداد کمی از افراد هستند که در مسیر زندگی شما قرار میگیرند که هرکدام از آنها بی تردید میتوانند مورد مناسبی برای ازدواج با شما باشند.
عدم علاقه به ازدواج زیرا شما دچار خود شیفتگی افراطی هستید
در یک رابطه عاشقانه به سر بردن یعنی نهتنها علاقهمند به برآوردن نیازهای خود هستیم بلکه به لحاظ عاطفی برای مراقبت از طرف مقابلمان سرمایهگذاری میکنیم و انگیزه داریم.
اگر همواره مشغول رسیدگی به امور شخصی خود هستید فرصت کافی برای احساس همدلی و توجه به دیگران را از دست میدهید. شاید شما از احساس خودشیفتگی رنج میبرید. دلایل متعددی برای ابتلا به احساس خودشیفتگی وجود دارد.
شاید شما در زندگی رها باشید یا افراد خوشنیتی به شما گفتهاند که” مهمترین فرد زندگی” هستید. و حالا، همهچیز درباره شماست. اگر این مورد است، شما احتمالاً واقعاً برای شروع رابطه با شخص دیگری آماده نیستید.
هدف از ازدواج از نظر روانشناسی
عدم میل به ازدواج به ذلیل اعتیاد
یک راه مطمئن برای دانستن اینکه شما هنوز آمادگی لازم برای ازدواج یا شروع یک رابطه جدی را ندارید اعتیاد شما به مواد مخدر ، اعتیاد به الکل یا وابستگی به دارو است.
اگر بر این باوردید که میزان مصرف و اعتیاد شما به مواد فقط در حدی است که توانایی شما در عملکردتان در خانه، محل کار، در موقعیتهای اجتماعی، یا در مدرسه را افزایش دهد، احتمالاً شما به دلایلی در حال خوددرمانی هستید و هر چه زودتر از یک مشاور ترک اعتیاد کمک بگیرید.
تلاش در حفظ رابطه یا تصمیم به ازدواج در زمان وابستگی به مواد و اعتیاد به مواد مخدر مانند این است که در تلاشید تا بهسرعت برخلاف جریان آب شنا کنید. این کار شما ا را بیشتر در دریا غرق میکند.
نداشتن انگیزه برای ازدواج به خاطر ترس
وقتی صحبت از ازدواج موفق و شروع یک رابطه پایدار است، همه ما امید، آرزو و رؤیاهای روشنی در سر داریم. از طرفی احساس ترس از ازدواج و رابطه داریم که اساساً احساسات عادی هستند.
از دلایل ترس از ازدواج میتوان به ترس از شکست عشقی، ترس از دست دادن خواسته ها یا ترس از نداشتن احساس خوبی از رابطه اشاره نمود. گاهی ترس از ازدواج و شروع رابطه، ما را مضطرب و نگران میکند و توانایی ما در ایجاد رابطه ، حفظ رابطه و پیشرفت در رابطه را سلب میکند.
اگر چنین است، زمان را صرف انتقاد از خود نکنید زیرا این فقط یک احساس ترس است و در واقعیت چیزی وجود ندارد. در عوض، وقت بگذارید و از خانواده و دوستان خود برای کمک به فهمیدن اینکه چرا ترس شما مانع ازدواج و شروع رابطه جدی میشود، کمک بگیرید.
دلیل نداشتن انگیزه برای ازدواج
اگر دریافتید که شما آخرین نفر در بین اعضای خانواده یا گروه دوستان خود هستید که ازدواج نکردهاید ممکن است احساس فشار برای ازدواج اجباری کنید. فشار همسالان و اقوام برای تصمیم به ازدواج هرگز ایده خوبی نیست و مطمئناً کمکی در بهبود روابط یا دستیابی به یک ازدواج موفق نمیکند.
بهعنوان یک مشاور ازدواج همواره به مراجعین خود توصیه می کنم، هیچ جدول زمانی برای شروع رابطه و تصمیم به ازدواج وجود ندارد. بزرگترین درس این است که در هنگام برقراری رابطه دوستی قبل از ازدواج راحت باشید و خیلی به خودتان سخت نگیرید.
البته این بدین معنا نیست که شما در دوران آشنایی قبل از ازدواج یا دوران نامزدی به کشف شخصیت نامزد خود نپردازید یا انتظارات، اهداف، ارزشها و معیارهای ازدواج خود را نادیده بگیرید.
گاهی اوقات ما در یک رابطه عاشق میشویم، خود را گرفتار احساسات، عشق بازی، دلبستگی و وابستگی عشقی میکنیم به حدی که فراموش میکنیم هدف ما از شروع رابطه چیست. در بدترین حالت، داشتن رابطه جنسی قبل از ازدواج است که چنان احساسات شما را درگیر و وابسته میکند که بدون شناخت و آگاهی تصمیم به ازدواج با فردی که همسر مناسبی برای شما نیست میگیرید.
اینجاست که بسیاری از افرادی که بعد از ازدواج با همسر خود به اختلاف برمیخوردند و برای کمک به مرکز مشاوره مراجعه میکنند این جمله را با خود تکرار میکنند: ایکاش این پندها را قبل از ازدواج میدانستم.
در پایان بهعنوان فردی با بیست سال سابقه در امر مشاوره خانواده و ازدواج به شما جوانان توصیه میکنم اگر هنوز شرایط و زمان مناسب ازدواج ندارید در این تصمیم عجله نکنید تا زمانی که شرایط ازدواج ( بهویژه آمادگی ذهنی و فکری ) برای شما فراهم گردد. مطمئناً در آن زمان پاداش صبر و امید خود را در کنار همسر ایده آل خود جشن خواهید گرفت.
دلیل ازدواج نکردن دختران
پاسخ مشاور به سوال ” دخترانی که تمایل به ازدواج ندارند “
منبع: www.mindbodygreen.com
سلام وقت بخیر پسر جوانی هستم ۲۶ سال سن دارم ، شرایط شعلی ، اقتصادی نسبتا مناسبی دارم، اهل ورزش و… هستم و مشکل خلاف و اعتیاد و… اصلا تو خانوادمون نیست ..مدت هاست خانواده منو تشویق به ازدواج میکنن راستش من اولا تا حالا با جنس مخالف هیچ رابطه دوستی و عاطفی نداشتم نمیدونم این نقطه ضعف هست یا نه اما میل و علاقه و شوق آنچنانی به ازدواج هم ندارم نمیدونم علتش چی هست بنطرتون طبیعیه؟؟
ببخشید پسر جوانی هستم ۲۶ سال سن دارم،در حال حاصر شرایط شغلی ، اقتصادی و.. مناسبی دارم و اهل ورزش و… هستم منظورم اینه خدایی نکرده مشکل خاصی ندارم. خیلی ها تشویقم میکنن به ازدواج از جمله خانوادم ولی یسوال برام پیش اومده من میل و علاقه کافی ندارم بع ازدواج یعنی یجورایی حس میکنم بهش نیازی ندارم بنظرتون غیر طبیعیه؟ضمنا بر خلاف خیلی ها تا حالا رابطه دوستی با جنس مخالف نداشتم نمیدونم این از ضعف منه یا خیلیا اینطورن. بعد از اون هم میل و علاقه کافی که منو متقاعد کنه مسعولیت بپذیرم و سختی هاشو به جون بهرم ندارم ،بنطرم یه علاقه و میلی باید تا خدی باشع که اون نیل علاقه رو متاسفانه ندارم
سلام خسته نباشید من یک دختر ۲۵ ساله هستم تک فرزندم و پدرم در سن ۹ سالگی فوت شد با مادرم زندگی میکنیم من خیلی خواستگار دارم ولی واقعا هرچی سنم بالا تر میره میفهمم علاقه ای به ازدواج ندارم حس خوبی به ازدواج ندارم دلم نمیخواد هیچوقت ازدواج کنم من هیچ میلی به برقراری رابطه با هیچ مردی ندارم دلم فقط ارامش میخواد دوس دارم خودم برم سرکار و موفق شم احساس ناراحتی دارم احساس بی حوصلگی از زندگیم راضی نیسم نه حوصله تلاش برای موفق شدن دارم نه دلم میخواد ازدواج کنم روزا به سختی میگذره و زندگی من عوض نمیشه روحیم عوض نمیشه هیچی خوب نمیشه من خسته شدم واقعا. لطفا راهنماییم کنید من نمیتونم تصمیم بگیرم و نمیتونم هیچ کاری کنم فقط میدونم روزا و شبا کلا تکراری شده و یکنواخت و منم عملا هیچ کاری نمیکنم برا زندگیم فقط یه سری رویا ها و افکار برا موفقیت دارم نه از خونه بیرون میرم نه چیزی یاد میگیرم خیلی بیحالم همش میخوابم حتی حوصله نقشه و برنامه ریختن هم ندارم کمکم کنید توروخدا
سلام روزتون بخیر. من مشکلم اینه حسی به ازدواج ندارم و مدام برام خواستگار میاد همه رو با هر بهونه ای شده رد کردم. دوسدارم به هدفام برسم ازاد باشم . ۲۷سالمه . از طرفی قراره هفته بعد خواستکار برام بیاد که میگین همچی داره خونه ماشین .وضع مالی خوب ولی خودم علاقه و تمایلی ب این موضوع ندارم. هفته قبل یه خواستگار که مال یه شهر دیگه غیر از شهر خودم بود رد کردم تو خونواده بامن بحث شد گفتم یه شهر دیگه اس من اونجا نمیرم . میگن خیلیا جاهای دور ازدواج کردن. من چکار باید بکنم 😢
دختری ۲۶ساله هستم ،تحصیلاتم ارشد خواستگار زیاد دارم ، خانواده از اینکه تا الان تن به ازدواج ندادم بسیار نگرانن و جدیدا اسرار به ازدواج بنده بسیار زیاد شده مسیله که الان برام پیش امده اینه که خواستگاری دارم ولی اصلا به دلم ننشسته خانواده ازم خواستن دوباره قراری با پسر داشته باشم و من اصلا میلی به این قرار ندارم یا اصلا نمیدونم چه صحبتی با پسر باید داشته باشم الان بشدت استرس دارم و نمیدونم باید چیکار کنم !؟
منم در آستانه ۲۵ سالگیم همین امروز خواستگاری رد کردم پسر سر به زیر و پاک و سالمی بود ولی من نمیتونستم قبولش کنم پدر و مادرم گریه که چرا قبول نمیکنی خودمم همش اشک میریزم نمیتونم تحمل ندارم نمیدونم این چه سرنوشتیه خدا برای آدما میزاره
با سلام ببینید من دخترم ۳۱سالمه در وهله اول من کلا از ازدواج خیلی میترسم دوم اینکه خانوادم خیلی فشار میارن که ازدواج کن دیگه عقب موندی از هم سنات و از این حرفا.الانم دوتا خواستگار دارم که دوتاشون تهران هستن و من اگه بخوام قبول کنم باید از خانوادم دور بشم و این برام خیلی سخته.یکی از خواستگارا هم خونه داره هم ماشین ولی حس میکنم اوایل آشنایی خیلی ارتباط گرم تری باهام داشت چون الان یکساله که داریم ارتباط میگیریم و دوبار هم اومده دیدنم.ولی اصلا راجع به مسائل آینده اینکه چه چیزی از طرف مقابلش میخواد یا عادت جنسی خاصی مد نظرشه یا کلا در مورد زندگی دوطرفه چیزی نگفته منم که ازش میپرسم میگه هر چیزی بوقت خودش و طفره میره میگه نمیخوام الان چیزی بگم بعد فردا بهم بگی چرا زدی زیر حرفت. ولی خواستگار دوم همشهری خودمونه از دیروز که باهام ارتباط گرفته هر مسئله ای که به ذهنش رسیده گفته بجز فعلا عادات جنسی چون تازه از دیروز داره پیام میده ولی خب نه خونه داره نه ماشین ولی میگه دو نفر که پشت هم باشن به همه چی میرسه حتی میگه تو کار خونه هم کمکت میکنم تا جایی که بتونم حالا من نمیدونم کدوم رو انتخاب کنم یه نگرانی و دلشوره زیادی دارم که خیلی اذیتم ممنون میشم کمکم کنید
یه جایی بشین که اب نیادزیر پات
سلام ، من ۱۸ سالمه شاید واقعا هنوز نوجوانم و لازم نیس الان درمورد ازدواج به خودم فشار بیارم اما دست خودم نیس
یه مدت پیش خانوادم خواستن منو با حرف مجبور کنن ازدواج کنم اما من قبول نکردم و با قاطعیت جواب رد رو دادم با اینحال خانوادم اهمیت به جوابم ندادن و همون پسر که یکی از فامیلای بابام بود رو دعوت میکردن خونمون و من کامل احساس بدی در این مورد داشتم بعد از مرور یه ماه خانوادم باز این موضوع رو کشیدن و من باز جواب رد رو دادم و خانوادم اصلا درمورد جوابم راضی نبودن اما تسلیم شدن
بعد یه مدت پشیمون شدن که خواستن منو مجبور کنن و اینا
اما مامانم هنوز دلخوره از من ، نه ازینکه من اون پسره رو قبول نکردم بلکه چون من کلا از ازدواج متنفرم ! من اصلا نمیتونم خودمو با یه مرد در اینده تصور کنم ، نمیگم که من به همجنس خود علاقه دارم ! اصلا !
من کلا نمیتونم وارد رابطه بشم .. متنفرم و نمیخوام در اینده یه دفعه این طرز فکر کردنم عوض شه و مجرد موندن برام بهتره چون من مرگ رو به ازدواج و رابطه ترجیح میدم و مامانم ازینکه من کلا از ازدواج متنفرم دلخوره
حس میکنم در اینده قراره خانوادم مجبورم کنن ازدواج کنم چونکه من یه دخترم و یه دختر تنها و مجرد بمونه این چیز در خانوادم غیر قابل قبوله
شاید هنوز نوجوانم و هنوز زندگی رو خوب درک نمیکنم اما با اینحالم ازینکه در اینده طرز فکر کردنم عوص شه ترسیدم ! ازینکه ازدواج کنم متنفرم و از اینکه قراره یروزی عاشق یا اجبار به ازدواج شم ترسیدم …
طرز فکرم اشتباهه ؟ شاید اشتباه باشه اما بااینحالم میترسم در اینده عوض شه !
راه حلی واس مشکلم نمیخوام فق خواستم نظرتون که درمورد طرز فکرم رو بفهمم
سلام و درود بنده ۷سال با اقایی دوست بودم ک رابطمون کاملا جدی بود و خانواده ایشون کامل در جریان بودن و این اخریا خانواده من هم فهمیدن و علاقه زیادی ب هم داشتیم پارسال بنا بر اتفاقی برادرم غیرتیش گل کرد و بنا بر اتفاقاتی رابطه ما تموم شد ولی محل کارمون یکجا هست متاسفانه اون هنوز دوسم داره ولی میکه ما دیگه نمیتونیم خانوادت دخالت میکنن در صورتی ک اصلا خواهر و برادرم اینجوری نیستن و او میگوید قید اونارو بزن و اولویت الانم دیگه کارمه تا ب اونچیزی ک بخام نرسم ب ازدواج دیگه فکر نمیکنم قرار بود ۲.۲.۱۴۰۲نامزد کنیم ک نشد الان تقریبا مثل غریبه ها باهام رفتار میکنه و غرق کار شده نمیدونم واقعا فراموش کرده یا ب ظاهره الان یکسال و سه ماه از کاتمون میگذره چند ماه پیش یه اقایی اومد داخل زندگیم ک قصدش ازدواج بود و واقعا شیفته من هست هنوز جریان اون اقا هم میدونه ولی میگه تو اونا میخای و منم تورو میخام نمیتونم از دستت بدم و با خانوادش در مورد ازدواج با من صحبت کرده امشب هم یکی از دوستان قدیمی پیشنهاد ازدواج بهم داد با اینکه میدونه با اون افا بودم و میگه خاطرخواهت هستم و امشب با خانوادم راجبت صحبت کردم ولی من گفتم نمیتونم من مشکل احساسیما حل نکردک نمیتونم برازدواج فک کنم اصلا کلا دلم ب ازدواج نمیره واقعا دیگه نمیخام ازدواج کنم اینو چندین بار ب خانوادم و اطرافیانم گفتم ولی نمیدونم چیکار کنم خیلی سردرگمم دارم کلافه میشم فکر ازاد ندارم قلب و عقل و همه چی ریخته بهم لطفا راهنمایی درستی بکنید باتشکر
27سالمه بچه اول یه عمر مامانم و مدرسه توی گوشم خوندن که پسرا دلت و میشکنن واین حرفا… از اونجایی که سعی کردم بچه خوبه باشم به حرفشون گوش دادم و انقدر این حرفا روی من اثر گزاشت که تا الان حتی یکبار م باکسی وارد رابطه نشدم دیگه حالا اینکه کلی انگ از دوستام خوردم که لابد مشکل داری و شاید گرایش دیگه ای داری و… بماند. من دیگه حتی از ازدواجم فراری ام به خودم میگم من تا الان تنها بودم هیییچ مشکلی نبود خوب و خوش تفریح با دوستام و راحت بودم خانواده من و در عین حال آزاد گزاشتن چرا بیام خراب کنم همه اینا رو از اونطرف الان خانواده من توقع دارن یک پسر و پیدا کنم بگم اینم شوهر.
من گیج شدم شاید من واقعا مشکل دارم نمیشه یه نفر انقدر بی عاطفه باشه آخه. ?
بهتر است اول به یک طرح واره درمانگر یا روانکاو مراجعه کنید، خودتان را بیشتر بشناسید بعد اقدام به ازدواج کنید.
۹ سالم هست ، حدود ۹ سال هست هر جا خواستگاری میرم نمیتونم هیچ دختری رو که دیدم بپذیرم ، فقط شاید دو مورد بوده که یکی بیست سال پیش هم کلاسیم توی دانشگاه بود ، که علاقه شدیدی در من ایجاد کرد بدون اینکه بهش بگم، و یک مورد چند شب پیش که وقتی برای تحقیق فرستادم گفته بود ۱۸ سالشه ، که من شوکه شدم، دارم کلافه میشم دیگه ، از طرفی هم خانواده و هم خودم آدم های کم رویی هستیم ، دیگه نمیدونم چکار کنم ، اگه از نظر جنسی و عاطفی هم در نظر نگیریم ، یجور بلاتکلیفی انگار داره از درون میخوره من رو ،اینکه نمیتونم دختری رو به این راحتی. قبول کنم داره دیوانم میکنه
سلام من توی رابطه هم هستم طرف منو خیلی دوسم داره و راضیه زودتر بیاد خاستگاری. دیگ خستم کرده. متاسفانه اون مرد مورد نظر من نیست. منم اون قدری که اون دوسم داره دوسش ندارم. بیشتر دلیلی که توی رابطه هستم باهاش اینه که اون دوسم داره و نمیخوام اذیت بشه . متاسفانه ملاک من ظاهر و تیپ و قیافس که اون خیلی به معیار های من نزدیک نیست ولی پسریه ک هر دختری آرزو داره باهاش زندگی کنه. از نظر اخلاقی هم میدونم مثل اون وجود نداره. ولی نمیدونم چرا تمایل ندارم بهش و حتی از این که کنارم نباشه میترسم. یعنی توی دوراهی قرار گرفتم. هم دوسش دارم هم ندارم!.. اصلا هم حوصله و اعصاب ندارم. همیشه هم بحث و دعوا داریم ولی اون قدر که دوستم داره و عاشقمه ولم نمیکنه. بر عکس من به یه تیپ مردها حس دارم ک خب چون تو رابطه هستم نمیخوام بهش خیانت کنم. و کلا بی توجهم نسبت به پسرای دیگه.. کلا نمیتونم به ازدواج با ایشون و هرکس دیگه ای فکر کنم. خانواده خیلی سختگیری هم دارم به طوری که اجازه ندارم بدون مامانم بیرون برم. شرایطم خیلی بده. و اگر ازدواج کنم آزاد میشم. اما حتی آزادی رو نمیخوام و میخوام با سختی تو خونه بابام باشم. با این ک میدونم هیچ آزادی و تفریحی ندارم… دیگ نمیدونم چ کار کنم واقعا بریدم خیلی دارم اذیت میشم.
سلام خسته نباشید ، من 26 سالمه پارسال نزدیک عید خانواده گفتن بریم خواستگاری ، رفتیم ، یه مدت در ارتباط بودیم بعد من رابط رو قطع کردم بدونه بی احترامی ، تنها چیز مثبتی که من از ایشون همش میا تو ذهنم اینه که ایشون کارمنده فقط همین ، من از شروع این زندگی ترس دارم و خانوادم بدترش میکنند ، میگن اگه ازدواج نکنی مثل این پیدا نمیشه ، همه چطور هستنو چنان ، من بهشون میگم نه ولی اصلا دست بردار نیستن ، واقعا نمیدونم باید چکار کنم ؟ من اشتباه میکنم یا اونا
شما باید معیارهای خودتان را در نظر بگیرید ، یک سال زمان بگذارید طرف مقابل را کامل بشناسید. با تمام ویژگی های شخصیتی ایشان آشنا شوید و صرفا یک بعد را در نظر نگیرید. خانواده ها دوست دارند فرزندشان سر و سامان بگیرند، با آنها همدلی کنید و محترمانه درخواست کنید این موضوع را به خود شما بسپارند.
سلام بزرگوار یه مشکلی دارم خواستم ببینم میتونید کمکم کنید من دختر۲۴ساله هستم هرکس که خواستگاری میکنه ازم بهش هیچ حسی ندارم یعنی اصلا دلم نمیخاد باهاش هم صحبت بشم حرف بزنم یا هرچی
پسری ۳۲ ساله هستم. هیچ علاقه ای به ازدواج و جنس مخالف ندارم و خانواده منو بخاطر ازدواج تحت فشار قرار میدن. چکار کنم؟
سلام
سلام خسته نباشید من دختری ۱۸ ساله هستم خاستگار زیاد دارم اما اصلا تمایل ب ازدواج ندارم و حس میکنم که برای من زوده و ممکنه در آینده پشیمون بشم اصلا یه احساس ترس عجیبی دارم اما مادرم خیلی به ازواج من اصرار دارند و الان یه خاستگار دارم ندیدمش و دوست ندارم ببینمش اما اصرار دارن که ما همدیگرو ببنیم و صحبت کنیم من چیکار کنم خیلی استرس دارم عقاید من کلا با پدرو مادرم متفاوته من چیزای زیادی میخام که اونا کاملا مخالفن همه چیز رو در ازدواج میبینند و حتی یه خاستگار داشتم که ۸ سال ازم بزرگ بود و مجبورم کردن که باهاش به بیرون برم و من پشیمونم چرا نتونستم مخالفت کنم ب همین دلیل نمیدونم در چند روز آینده دیگه چطوری بهشون بگم که دوست ندارم ازدواج رو اونا اصلا من رو درک نمیکنند شرمنده زیاد شد?
شما هنوز در سن نوجوانی هستید، اهداف آینده را روشن نکردید. یکی از بزرگترین و پر استرس ترین تصمیم زندگی انسان، انتخاب همسر است. بهتر است با خانواده خود صحبت کنید و این تصمیم را به زمانی موکول کنید که از هر جهت خودتان شایستگی انتخاب کردن دارید و دیگران به جای شما تصمیم نمی گیرند.
سلام من ۶ ماهه که عشقم فوت کرده و هنوز این غم رو فراموش نکردم.الان یه خاستگار دارم که شرایطش خوبه خودم راضی به ازدواج نیستم چون شرایط روحیم خوب نیست اما خانواده کمی اصرار میکنن،چه کارکنم؟
شما هنوز سوگوارید، اجازه بدهید این دوره بگذرد، خودتان را بازیابی کنید، سپس تصمیم بگیرید.
سلام من۲۰سالمه وبه شدت از ازدواج بدم میاد هر خاستگاری برام میاد بدون اینکه حتی ببینمش چه خوب باشه چ بد ردش میکنم نمیدونم مشکل ازچیه میترسم سنم بره بالا همینجوری توهمین حالوهوابمونم بایدچیکارکنم؟ وضعیت مالی پدرم خوبه ازنظرقیافه معمولی ام یعنی همه چی نرماله ولی اینکه بخام وارد یه خونواده بشم باهاشون اخت پیداکنم بدم میاد تنهاییو دوس دارم میدونم حتی یه مشکل کوچیک بوجودبیادتوزندگی بایه پسردیگه نمیتونم ادامه بدم میترسم اصلا لطفا راهنماییم کنین
دیدگاهتو عوض کن
به نظر می رسد وضعیت مالی پدرت شما را از خود بی خود کرده، کسی را شایسته خود نمی دانید و نمی توانید رابطه خوبی با دیگران برقرار کنید. امثال شما مجرد بمانید بهتر است تا عمری سوهان روح فرد دیگری بشوید.
بدون علاقه ازدواج کردن کار درستیه یعنی شاید در ایند به هم علاقه مند شدیم
حدود ۵ سالی هست با یکی از همکلاسی هام آشنا شدم که یکبار جدا شده و تمام زندگیشو برای دادن مهریه از دست داده . قبلا اصلا قصد ازدواج نداشت . حرف ازدواج که میشد راضی بود اما یهو تصمیمش عوض میشد . مثل اینکه کسی اجازه نده یا بترسه . جدیدا میگه انگیزه ای برای ازدواج ندارم و اگر ازدواج کنم وقتی میدونم توی پنجاه سالگی قراره جدا بشم دیگه چرا ازدواج .همه جوره باهاش صحبت میکنم و میدونم و مشخصه که راضیه و دوست داره ، اما نگرانه
دوست عزیز این فرد خودش را خیلی بیشتر از شما می شناسند. پس بهتر است وارد رابطه با این شخص نشوید یا به امید ایشان نمانید.
با سلام
من نمیدونم ایا من مشکل دارم یا ندارم ً راستش من تمایل جنسی خارجی ندارم یعنی نه تمایل جنسی به پسرها دارم نه به دخترها خیلی معمولی یعنی وقتی یکی بهم دست بزنه من حسی بهش ندارم مثل اینه که برادرم منو بوسیده و هیچ حسی به هیچ مرد و یا زنی ندارم و علاقه ای به ازدواج ندارم دلم میخواد با جنس مخالف حرف بزنم یا کمک بگیرم توی شرایط سخت ولی اصلا به ازدواج فکر نمیکنم نمیتونم خودم رو گول بزنم چون مثل ادمی که دندوناش در اثر ماده بی حسی بی حس میشه بدن من گرایشی نسبت به مردها نداره و از هم جنس های خودمم حتی اگر جلوم لخت بشن ندارم
میل جنسی من خود به خود انجام میشه توی خواب و گاهی نزدیک عادت ماهانه بدنم خود به خود این کار رو برای من انجام میده بدون اینکه خودم بخوام ایا من بیمارم و باید برم پیش دکتر و متخصص سکسولوژی با اینکه علاقه ندارم ازدواج کنم و دختر هستم ؟!!!
اگر قصد ازدواج ندارید که مشکلی نیست، اما اگر یک روزی به سرتان زد ازدواج کنید حتما باید مراجعه کنید.
دوست عزیز به این میگن اوسکشوال یعنی نداشتن میل جنسی. شما فقط باید بپذیری که متفاوتی. دربارش تحقیق کن و خودتو بپذیر. قرار نیست هرچیزی که متفاوته بیماری باشه
بنداصلا متاهلی رادوست ندارم اما چرایط کارم گفتن به اجبار باید ازدواج کنید
اگر به خاطر کارتان مجبورید ازدواج کنید، بهتر است از خیر آن کار بگذرید تا اینکه بنده خدایی را فقط در کنار خودتان داشته باشید.
کسانی که دوست ندارند ازدواج کنند چگونه زندگی خوب داشته باشند در خاته مجردی برای بک زن
سلام و خسته نباشید دوران کودکی در خانواده پرتنشی بودم و و الان هم میترسم و هم پول ازدواج ندارم سی سالمه تصمیم گرفتم تنهایی یک زندگی آرومی داشته باشم و نکنم ازدواج چون واقعاً دیگر تحمل سختی و تنش و دردسرهای بزرگ را ندارم
اگر از نظر اقتصادی شرایط مناسبی ندارید که که با کمک یک درمانگر زخم های دوران کودکی را ترمیم کنید، تصمیم درست و به جایی گرفتید.
کسانی ازدواج میکنند که قدر مجردی رو نمیدونند یا درک درستی ازش ندارن این موضوع هیچ ربطی به جنسیت ادما نداره. ثروت و قدرت و آرامش مثلث زندگی انسان هستند.
ازدواج رو زیر مجموعه آرامش در نظر نگیرید. ۲ تا گزینه اول گزینه سوم میسازه.
این در مورد شما که شیفته قدرت و ثروت هستید صدق می کند، نه برای همه افراد. افرادی که نسبتاً از سلامت روان خوبی برخوردار هستند، نه تنها با ازدواج به آرامش می رسند، بلکه در کنار هم به رشد و بالندگی هم می رسند.
اگر از کسی حس خوب نداشته باشیم وبه دل نباشه ممکنه بعد از ازدواج مشکل به وجود بیاد
سلام ، ازدواج تک عاملی نیست باید همه عوامل بررسی بشه تا بتونیم نظر بدیم
من از روابط زناشویی به شدت بدم میاد و میترسم
از مادر شدن و بچه دار شدن هم بدم میاد دلم نمیخواد ازدواج کنم ادامه تحصیل بدم و یه خونه برای خودم بگیرم و تنهایی زندگی کنم چیکار کنم؟
برام خواستگار میاد ۲۵ سالمه ولی اصلا دلم ازدواج کردن نمیخاد کلا بحث ازدواج اینا میاد انگار حالت افسردگی بهم دست میده کلا آرامشم از بین میره خانوادمم میگن که سن ازدواجته و اینا واقعا خودمم نمیدونم چرا اینجوریم موندم چیکار کنم
من ۲۰ سالمه و خیلی ترس از مسائل زناشویی دارم به خاطر همین هر خاستگاری که می یاد رد میکنم و از طرفی میترسم دیگه برام موقعیت ازدواج پیش نیاد خیلی این موضوع من رو بهم ریخته چی کار کنم
شما به یک روانشناس با رویکرد طرح واره درمانی یا روانکاوی مراجعه می کنید، تا ترس های شما بررسی شوند.
الان دیگه ۲۰ سالت شده باید ازدواج کنی ،اولش درد داره بعدش بهش عادت میکنی ????
پسر عموم یسالی هست که منو میخاد هرروز هم بهم میگه ولم نکن. من خواستگار دارم نزاشت ازدواج کنم. اما خودش میگه باید باهام مجرد بمونی تا تکلیف مشخص بشه. میگه که الان حسی به ازدواج ندارم اما تورو دوست دارم همیشه باشی. من فقط از نظر روحی درکش کردم کمکش کردم راهشو پیدا کنه خودشو بکشه بالا مسیر کسب وکار پیدا کرد کمکش کردم خودشو دوست داشته باشه مثل ی روانشناس کمکش کردم الان ولم نمیکنه بنظرت چیکار کنم. ازهمه مهمتر درکش کردم اما بهم میگه حسی به ازدواج ندارم میخام مجرد بمونم تو هم باید کنارم باشی بهم گفت اگر ولم کنی همون آدم قبل میشم. گفت بهم زمان بده خودم روپیدا کنم. من 27سالمه اون 28سالشه. اگر ولش کنم میترسم به خودش آسیب بزنه. خودمم نمیدونم دلم میسوزه یا دوسش دارم
دوست عزیز رفتار پسر عموی شما خودخواهی محض است. تا حالا هر چه کمک کردید کافیست. دلسوزی یا حتی دوست داشتن چنین فردی چیزی جز آسیب به خود شما نیست.
سلام من حدود یه سال از همسرم جدا شدم الان دیگه دوس ندارم ازدواج کنم هنوز بهش فکر میکنم دیگه دوس ندارم ازدواج کنم. من ۳۰ سالمه حدود یکساله جدا شدم البته عقد بودیم سر کار نمیرفت.توی این مدت من خرجشو میدادم خسته شدم بریدم. حرف حرفه خواهرش بود یه سری دورغ بهم گفت همه چی دست به دست هم داد. نمیتونم ازدواج کنم همه فکرم درگیره اونه.
از دست دادن هر رابطه ای به هر شکل سخت و ناگوار است و نیاز به سوگواری دارد و این سوگواری ممکن است تا دو سال و حتی دو نیم طول بکشد. اول انکار می کنید ، بعد عصبانی می شوید، مدت ها با خودتان کلنجار می روید که چرا من، تا مدت های مدیدی با خاطرات ایشان درگیر می شوید و نهایتاً می پذیرید. شما نمی توانید در این مدت به کس دیگری فکر کنید. از این فرصت برای خودشناسی استفاده کنید ، چه عاملی باعث شد مرد بی کفایتی را انتخاب کنید ؟ آیا خودتان دوست داشتید قدرت برتر باشید. آیا از سر دلسوزی اینکار را کردید. یا از ابتدا زبان گیرایی داشت و شما در دامش افتادید؟
من خودم قصد ازدواج دارم اما نمیدونم چرا حتی وقتی مورد مناسب هم پیش میاد دلم نمیخاد اتفاق بیفته و حتی شده ب زور و گریه میکنم.من 18سالمه و همین خرداد وارد19سالگی میشم و اینکه پشت کنکوریم و امسال کنکور میدم. اره یجوراییم میترسم از اینکه نتونم هم درسم بخونم و چون خیلی علاقه ب کار کردن دارم و مخالفت بشه و خب خانوادمم تحت فشارم میزارن از این لحاظ ک میگن سن ازدواجم داره میگذره. بله درسته معمولا زود ازدواج میکنن اینکه مورد مناسب باشه بوده ک حتی میگفتن با درس مشکلی ندارن اما ناخودآگاه اینجوری میشم ک نه نمیخوام و قبول نمیکنم خودم میگم ک زوده ولی خانواده این نظر ندارن ولی همین ک یهو خودم جبهه میگیرم نمیفهمم واقعا
برای ازدواج اول اینکه باید در نطر بگیرید از نظر خانوادگی و فرهنگی و وضعیت اجتماعی اقتصادی تقریبا هم سطح هستید یا نه ، دوم اینکه به هر حال شما یک سری معیار برای همسر آیندت توی ذهنت داری باید دقت کنی ببینی این آقا چقدر به معیارهای شما نزدیکه چون بعده ازدواج نمیشه هیچ آدمی رو تغییر داد پس باید دقت کنید این فرد تقریبا معیارهایی که شما در نظر داریو داشته باشه و سوم اینکه ۶ ماه تا یکسال برای شناخت همدیگه زمان لازم دارید و این مدت آشنایی میتونه بهتر کمکتون کنه و چهارم اینکه اگه میخواید ازدواج موفق تری داشته باشید حضوری برید مشاوره پیش از ازدواج تا تاریخچه خانوادگی و تست های شخصیت ازتون گرفته بشه تا بهتر بتونید تصمیم بگیرید
سلام با پسری ک هیچ علاقه ای ب ازدواج نداره و از جنس مخالف خوشش نمیاد چکار کنیم. مادرشم. پسرم سی سالشه. خودش میگه هیچ حسی ب دختر ندارم. از زیبا ترین دختر هم کناره مگیره
شما مادر هستید و دوست دارید ازدواج فرزندتان را ببینید، اما ایشان گرایش ندارند، اگر خودشان خواستند می توانید ایشان را راضی کنید از یک سکس تراپ کمک بگیرند.
سلام دختری ۲۶ ساله دارم اصلا تمایل به ازدواج ندارد چکار کنم؟وقتی خواستگار میاد یابحث ازدواج پیش میاد خیلی عصبی میشه. علت کارشو نمیدونم چراعصبی میشه ازاین بابت خیلی نگرانم خودش میگه اصلا مردی وجود ندارد
شما اجازه بدهید اول خواستگار بیاید، بعداً صحبت کنید. اگر آن موقع هم عصبانی شد از یک روانشناس کمک بگیرید.
ایشان یا نمی خواهند مسئولیت بپذیرید یا اینکه در کودکی خود آسیب دیدند. یا اصلا گرایش به جنس مخالف ندارند که در هر حال باید بررسی دقیق شوند.
سلام دختری دارم ۲۶ ساله تحصیل کرده هروقت صحبت ازدواج به میان میاد بداخلاق وعصبی میشه واقعا نمیدونم ازچه راهی باهاش کنار بیام درضمن خواستگاری هم ندارد فقط همین که راجع به عروس شدن باهاش صحبت میکنم خیلی بدخلق میشه لطفا راهنماییم کنید
بنده ۲۴ سال دارم اصلا با هیچ دختری تا به حال صحبت نکردم اصلا و ابدا. بیشتر دوستام میگن که یکی پیدا کنم برای امر ازدواج که حرف بزنم. و تا چن سالی اخلاقیاتشو بشناسم تا شرایط ازدواج محیا بشه. چون شرایط ازدواج هم ندارم
شما ابتدا تلاش کنید شرایط مناسب فراهم کنید، وقتی شرایط مناسبی داشته باشید ،اعتماد به نفس شما بالا می رود. بعد می توانید یکی را انتخاب کنید ، حدود یک سال از هر نظر همدیگر را بشناسید و بعد اقدام کنید.
سلام وقت شما بخیر،دختری ۳۸ساله هستم که تحصیلات لیسانس دارم شغل پاره وقت دارم وکار هنری هم میکنم،سال ۹۳ارشد قبول شدم اما نیمه کاره درسم را رها کردم اما جز خودم کسی ازاین موضوع اطلاعی ندارخ خواستگار هم دارم اما میلی به ازدواج ندارم،اصلا این روزها کم حوصله شدم فکر میکنم کلی کار ناتمام دارم که باید انجام بدم ،توی اینستاگرام کسی از همشهریام بهم علاقه نشون داد اما جدی نگرفتم اما با این حال هنوز استوریهای هم را میبینیم ولایک میکنیم،من از طریقی آدرس وشماره همراهش را پیدا کردم اما هنوز نمیدونم تماس گرفتن باهاش درسته یانه ،از اینکه نمیدونم چی میخوام خسته شدم
شما احتمالا یا قدری کمال گرا هستید و احساس می کنید اول باید به کارهای دیگرتان برسید و آنگاه به ازدواج فکر کنید. یا اینکه فرد اهمال کاری هستید ، بارها شکست را تجربه کردید و الان برای اجتناب از شکست، ترجیح می دهید وارد کار جدید یا ارتباط جدید نشوید.
سلام ،خسته نباشید. من دختری ۳۰ساله و مجرد هستم. یه چند وقتی هست که اقوام و اشنا منو به خاطر ازدواج تحت فشار میزارن که چرا ازدواج نمیکنی و دیر شده و این حرفا ،،،ولی من اصلا رغبتی به ازدواج ندارم و زندگی مجردی رو میپسندم،حرفهاشون برام سنگینه و احساس میکنم که فکر میکنند من عیب و ایرادی دارم که از ازدواج فرار میکنم
شما بر اساس نظر دیگران زندگی نکنید، اگر انتخاب کردید به این سبک زندگی کنید و با آن احساس راحتی می کنید با قاطعیت و محکم در مقابل حرف دیگران بمانید و بگویید من انتخاب کردم و با این سبک راحت هستم.
من هیچ حسی به ازدواج ندارم یه پسر ۳۲ساله ام بیشتر به همجنس علاقه دارم احساسم اینکه شاید یه هم جنس باز باشم میخوام رها شم ازین حس مثه بقیه آدما ازدواج کنم خانواده تشکیل بدم سالهاست که ازین وضع خودم عذاب میکشم خجالت میکشم به کسی درموردش چیزی بگم ممنون میشم اگه راهنماییم کنید
وقتی به جایی رسید که از این مسئله رنج می برید، بهتر است به یک سکس تراپ مراجعه کنید. درمان شوید و بعد اقدام به ازدواج کنید.
سلام من ۲۷ سالمه پسر هستم اصلا حوصله ازدواج رو ندارم. خودم تو خانواده ضعیف بزرگ شدم و اصلا دوست ندارم کسی که میاد تو زندگیم اذیت بشه
ما که نباید تسلیم شرایط شویم، باید تلاش کنیم تا به جایگاه واقعی خودمان برسیم. آن طور که شایسته ماست زندگی کنیم. آنگاه برای زندگی مشترک هم انگیزه پیدا می کنیم.
شخصی به من علاقه مند هست ولی میگه که اسم ازدواج که میاد خیلی حالم بد میشه و حس خیلی بدی پیدا میکنم و اصلا نمیتونم بهش فک کنم…تا زمانی که این حسم از بین نره نمیتونم باهات ازدواج کنم !ولی تو تنها کسی هستی که میتونی ادم زندگی من باشی…به نظرتون چرا واقعا؟
اگر واقعا شما را دوست دارند، با ایشان گفتگو کنید تا از خدمات روانشناسی بهره بگیرند و اگر تمایلی به اصلاح شرایط موجود ندارند، شما راه خودتان را از ایشان جدا کنید.
سلام من ی پسر ۲۳ ساله هستم با ی خانم هم سن خودم چند وقتی اشنا شدم و بهم دیگه علاقه مندیم وقتی پیش هم هستیم ارتباطمون گرم و صمیمی وقتی که پشت گوشی هم هستیم صمیمیم ولی دختر خانم بخاطر شرایط خانوادگیش که خیلی مذهبی هستن بسختی بامن صحبت میکنه وقتیم من میگم که بزار رسمی بشه رابطه و ازدواج کنیم مخالفت میکنه گاهییم بشدت با حال درموندگی میگه نمیخواد ازدواج کنه و قرار گزاشتیم که در حین ازمون ارشدش تا اتمام تحصیلش به این موضوع فکر کنه میخواد واقعا ازدواج کنه یا نه ولی حس میکنم اصلا بهش فکر نمیکنه این چند وقته هم دائم درحال درس خوندنه و کمتر میشه باهم صحبت کنیم وقتاییم که صحبت میکنیم خودشو با ی کار دیگه مشغول میکنه یا فقط حرفای که خودش میخواد رو میزنه ی لحظه هم ازش ی سوال میکنه یا جواب نمیده یا ی جواب سریع میده و مشغول حرف خودش میشه هر وقت هم میخوام باهاش جدی صحبت کنم با ی ذوق میاد که دلم نمیاد ذوقشو خراب کنم چون خیلی از طرف خانوادش تحت فشاره و ترس از پدرش داره حتی دوست های نزدیکشم نمیخواد از ارتباطش با خبر بشن این چند ماهه هم بشدت سر مسائلی روحی درگیر بوده برای همین وقتای که خوشحال دلم نمیاد چیزی بگم وقتاییم که ناراحته اصلا نمیتونم ازش بخوام جدی صحبت کنیم ی چند بارم حضوری خواستم باهاش صحبت کنم بشدت درمونده میشد ی مثل ادمای که واقعا بهم ریختن و درمونده شدن میشد الانم دائم تو فکرم درگیرم که اینده چی میشه گیر کردم چون هم دختر خوبی و شرایطمون و فکرامونو و… باهم جوره نمیخوام ازدستش بدم همم نمیدونم واقعا اینده ای دارم
این خانم به نظر میاد شما رو اصلا به کسی معرفی نکرده و کلا اجازه نمیده شما با ایشون صحبت جدی داشته باشید. از نظر من دختر، این خانم تمایلی زیادی به آشناییت بیشتر با شما رو نداره و نمیتونه بیان کنه که رابطه رو تموم کنه.
پیشنهادم اینه ک ازشون فاصله بگیرید اگر برای ایشون مهم باشید مطمئنا پیگیرتون میشن و کم توجهی ایشون به شما طبق فرمایشتون مشهوده
به نظر می رسد این خانم یا خودشان به شما تمایلی ندارند، یا اینکه با خانواده سختگیری که دارد از خودش اراده ای ندارد. حتی تکلیفش با خودش روشن نیست، نمی داند چه چیزی را دوست دارد و چه چیزی را دوست ندارد.
کسی تو زندگیم هست و ادم خیلی خوبیه و خیلی دوسم داره منم بعضی وقتا ک بهش فک میکنم حس میکنم ک چقد دوسش دارم اما دوست ندارم ازدواج کنم یعنی حس میکنم پشیمون میشم
سلام خسته نباشید وقت بخیر من دختری ۲۰ ساله هستم ی خواستگار دارم همه میگن باهاش ازدواج کنم خوشبخت میشم خیلیم دوسم داره بهش اعتماد دارم اما خودم هیچ انگیزه ای برای ازدواج ندارم اما از طرفی دلم نمیخواد این رابطه رو تمومش کنم وقتی باهاش قطع ارتباط میکنم ، پشیمون میشم نبودش سخته برام حالم بد میشه نمیدونم چیکار کنم خیلی سردرگمم ممنون میشم راهنماییم کنین. چون اگه باهش ازدواج کنم مجبورم دور از خانوادم زندگی کنم و اینکه میترسم از پس مسئولیت های بعد ازدواج برنیام. ببخشید میشه یکم بیشتر راهنماییم کنین من الان با ایشون تو رابطه هستم چون دور از هم هستیم ، ملاقات نداریم فقط چت میکنیم و بعضی مواقع تلفنی حرف میزنیم من به ایشون خیلی اعتماد دارم اما خودم دودلم برای ازدواج با ایشون.. نمیدونم چیکار کنم خیلی سردرگمم
سلام. باید بررسی بشه این بی علاقگی در ازدواج ریشه در چه چیزی در درون شما دارد. اگر ترس دوری از خانواده و وابستگی به آنها عامل ازدواج نکردن شما باشد، باید روی نگرش و طرز تفکر خود کار کنید. دلیل بی انگیزگی شما برای ازدواج هرچه باشد، شما باید قبل از ازدواج به شناختی صحیح نسبت به طرف مقابل برسید. اینکه خواستگار خوبی دارید و همگی او را تایید می کنند دلیل بر تجربه یک ازدواج موفق نیست.
سلام من توی رابطه هم هستم طرف منو خیلی دوسم داره و راضیه زودتر بیاد خاستگاری. دیگ خستم کرده. متاسفانه اون مرد مورد نظر من نیست. منم اون قدری که اون دوسم داره دوسش ندارم. بیشتر دلیلی که توی رابطه هستم باهاش اینه که اون دوسم داره و نمیخوام اذیت بشه . متاسفانه ملاک من ظاهر و تیپ و قیافس که اون خیلی به معیار های من نزدیک نیست ولی پسریه ک هر دختری آرزو داره باهاش زندگی کنه. از نظر اخلاقی هم میدونم مثل اون وجود نداره. ولی نمیدونم چرا تمایل ندارم بهش. و حتی از این که کنارم نباشه میترسم. یعنی توی دوراهی قرار گرفتم. هم دوسش دارم هم ندارم!.. اصلا هم حوصله و اعصاب ندارم. همیشه هم بحث و دعوا داریم ولی اون قدر که دوستم داره و عاشقمه ولم نمیکنه. بر عکس من به یه تیپ مردها حس دارم ک خب چون تو رابطه هستم نمیخوام بهش خیانت کنم. و کلا بی توجهم نسبت به پسرای دیگه.. کلا نمیتونم به ازدواج با ایشون و هرکس دیگه ای فکر کنم. خانواده خیلی سختگیری هم دارم به طوری که اجازه ندارم بدون مامانم بیرون برم. شرایطم خیلی بده. و اگر ازدواج کنم آزاد میشم. اما حتی آزادی رو نمیخوام و میخوام با سختی تو خونه بابام باشم. با این ک میدونم هیچ آزادی و تفریحی ندارم… دیگ نمیدونم چ کار کنم واقعا بریدم خیلی دارم اذیت میشم.
از خانواده سختگیری که توصیف کردید، بعید نیست محبت کافی هم دریافت نکرده باشید، الان هم کسی که به شما محبت می کند حس خوبی ندارید. دوست دارید کسی را پیدا کنید که مثل خانواده خودت باشند و دقیقا زندگی کودکی خودت را تکرار کنی. پس بهتر است به فکر درمان خودت باشی. از طرف دیگر گفتید که آقا پسر شما را خیلی دوست دارند، اگر دوست داشتن ایشان افراطی است که احتمالا ایشان هم در کودکی کم محبت دیدند، سیراب نشدند، الان سراغ کسی آمدند که باز ناکام بمانند. البته کمبود محبت شما شدیدتر بوده است به نحوی که جبران افراطی کردید و به خودتان می گویید من به محبت هیچ کس نیاز ندارم. پس بهتر است قبل از اقدام به درمان وارد رابطه نشوید. نه از سر دلسوزی وارد این رابطه شوید و نه از سر هیجان وارد رابطه ای که خودتان تمایل دارید شوید.
من دختری ۲۱ ساله هستم. وقتی متوجه میشم پسری به من علاقهمند شده حس خیلی بدی پیدا میکنم، دوست ندارم این اتفاق بیوفته، من هیچ تمایلی به ازدواج ندارم و اصلا از رابطه عاطفی با آقایون لذت نمیبرم و دوست دارم اونها مثل خواهرشون با من برخورد کنن، ولی متاسفانه گاهی این اتفاق نمیوفته، از طرفی دوست ندارم با کم محلی به پسری که دوستم داره، دلش رو بشکنم، نمیدونم چیکار کنم، هر وقت که خواستگاری برام میاد چندین روز ذهنم درگیر میشه و احساس بدی پیدا میکنم. راه حل این مشکل چیه؟ و چرا من در این مورد مثل بقیه دخترا نیستم؟
منم دقیقا مشکل تورو دارم نمیدونم چکار کنم
باید این مشکل را در خودتان جستجو کنید، آیا نمی توانید مسئولیت بپذیرید ؟ داشتن روابط خیلی خوشایند شما نیست؟ از کودکی پدر خوبی نداشتید و نتوانستد رابطه مناسبی با شما برقرار کنند؟ رابطه پدر و مادرتان آسیب زا بود؟ با کمک یک روانشناس با رویکرد طرح واره درمانی یا روانکاوی می توانید دقیق به خود شناسی برسید، مشکلات خود را پیدا کنید و در جهت رفع آنها بکوشید و در آینده زندگی سالمی را تجربه کنید.
نظرات تجربه بی انگیزیگی در ازدواج
پسری ۳۰ ساله هستم. فوق لیسانس یه رشته مهندسی و شاغل در یک شرکت خصوصی. سوالم راجع به ازدواج هستش. تک پسر خانواده هستم. در کارم سعی میکنم کامل و دقیق انجام بدم وظایفی که بهم میدن و وظایفی که دارم. اطرافیان از اخلاق و رفتارم تعریف میکنن.
یه مسئله اینه که من خیلی از خودم و شرایطم راضی نیستم. خیلی چیزهارو در زندگی به سختی به دست آوردم اونم چیزایی که واسه خیلیا راحت ترین کار بود. معیارهام از ابتدا واسه ازدواج مشخص بوده ولی چیزی که هست دیگه شور و نشاط و انگیزه گذشته رو ندارم. با این که هم از لحاظ درامدی و هم تحصیلات رشد داشتم.
یکی از مشکلاتم اینه که اون روحیه و امید و نشاط گذشته رو دیگه خیلی ندارم. سرکار میرم کارم رو درست سعی میکنم انجام بدم رفتار خوب با دیگران داشته باشم ولی یه مقدار دچار بی تفاوتی شدم. من یه زمانی قند توی دلم آب میشد وقتی به این فکر میکردم که به اون دختری فرضی که معیارهاش همیشه توی ذهنم بود برسم ولی الان یه حفاظی یه ترسی دارم از ازدواج. البته قبلا شکل حیا و خجالت داشت بیشتر. الان یه مقدار غرور دارم و برام یه مقدار سخته توی این سن عاشق کسی بشم و همه جوره براش تلاش کنم.
توی این سن دیگه فکر میکنم یه دختر چرا نباید جلو بیاد واسه ازدواج. از طرفی هزینه های زیاد شروع زندگی و مهریه های عجیب اونم یه مقدار باعث دافعه میشه نسبت به ازدواج. پدر و مادرم خیلی زحمت کشیدن توی زندگی واسم و میدونم چقدر دوس دارن ازدواج من رو ببینن و نمیخوام دلشون رو بشکنم ولی خب، ازدواج هم انگیزه میخواد هم اعتماد به نفس و هم موردش باید پیدا بشه طوری که بشه اعتماد کرد و یه عمر زندگی کرد.
یه مقدار البته خودم رو ضعیف هم میدونم واسه شروع زندگی مشترک از نظر بعضی توانمندی ها ولی خب خیلی چیزا حین زندگی و سختیه که به دست میاد. آدم بی دینی نیستم. همیشه دوس داشتم یه زندگی ساده و آروم کنار یه دختر دیندار و فهمیده و کم توقع داشته باشم و هر دو با هم رشد کنیم. نمیدونم چطور میشه این دل مرده من دوباره زنده شه؟
دوست عزیز، احساسات و افکار شما درست و قابل درک است. به نظر شما تا حدودی شخصیت کمالگرا دارید و این باعث شده تا نگاه سخت گیرانه ای به زندگی و ازدواج داشته باشید. البته از مزیت این شخصیت شما این است که در مورد انتخاب های خود به خوبی تحقیق و مطالعه می کنید و سعی می کنید در زندگی انسان مسئولیت پذیر و وظیفه شناسی باشید. بنابراین این نوع شخصیت مزایای و معایبی در زندگی دارد که شما را دچار تردید در ازدواج کرده است. از مزیت های این نوع طرز نگاه به زندگی این است که در زندگی تصمیمات احساسی و هیجانی نمی گیرید. همانطور که در مورد سختی های زندگی مشترک اشاره کردید، بسیاری از جوانان بدون آگاهی و از روی هیجان تصمیم به ازدواج می گیرند اما پس از مدتی که از شروع زندگی مشترک آنها می گذرد، احساس پشیمانی از ازدواج می کنند.
به نطر بنده شما باید خوشحال باشید که از رشد و بلوغ فکری ازدواج نکردید و در تله ازدواج احساسی گرفتار نشدید. بنابریان اکنون با آگاهی و دانشی که دارید، می توانید شخص مناسبی برای ازدواج پیدا کنید. البته باید نوع نگاه تان به زندگی و ازدواج را کمی تغییر دهید. باید به این طرز تفکر برسید که هیچ انسان و ازدواجی کامل نیست. همانطور که ما در تلاشیم انسان بهتری باشیم و هر سال نسبت به سال قبل خود رشد بیشتری می کنیم، ازدواج نیز همانند یک نهال برای رشد نیاز به مراقبت دارد.
اینکه از خود و شرایط زندگی تان راضی نیستید به این دلیل است که احتمالا عمری برای تایید دیگران درس خواندید، شاغل شدید و زندگی کردید. اما اکنون به مرحله ای از زندگی رسیده اید که دوست ندارید دیگر به خاطر تایید دیگران ازدواج کنید. پیشنهاد می کنم قبل از اقدام به ازدواج، مدتی بر روی درون نگری و یافتن نقاط ضعف و قوت خود کار کنید، خود را بهتر بشناسید و با مطالعه و آگاهی، این ذهنیت منفی نسبت به خود را تبدیل به نگرشی مثبت کنید.
تا زمانیکه از خود و زندگی تان راضی نیستید، هرگز نمی توانید با ازدواج کردن خوشبحال و خوشبخت شوید. این نارضایتی درونی ریشه در احساساتی سرکوب شده در درون شما دارد. شما با خودشناسی و درون نگری می توانید پاسخ مناسبی با این احساسات خاموش شده بدهید.با رسیدن به آرامش درون انگیزه شما برای ادامه زندگی بیشتر می شود. در حقیقت، نداشتن انگیزه در شما ربطی به ازدواج ندارد، بلکه مربوط به آسیب های گذشته و بی توجهی به احساسات درونی تان دارد. وقتی از درون با شادی و آرامش رسیدید، شور و اشتیاق لازم برای زندگی و ازدواج در شما پدیدار خواهد شد.
???????
دقیقا چ خوب توضیح دادید
دقیقا
این افکار منه فقط تو یه جنس دیگه
سلام.
عالی بود . لذت بردم . برای اولین بار یک مقاله کامل و جامع که از تمامی جوانب و خیلی منظم ، منطقی و انسانی ، دلایل اصلی مجرد ماندن و عدم تمایل به ازدواج رو روشن توضیح داده و بر عکسه خیلی از مقالاته دیگه نمی خواد مستقیم و غیر مستقیم از هر روش و طریقی سعی بکنه که همه رو مجبور به ازدواج بکنه و درمان همه دردها رو در ازدواج خلاصه کنه و به حق انتخاب و اختیار آدمها اون هم در صورتیکه حق کس دیگه یی رو ضایع نکنه احترام گذاشته. موفق و موید باشید
خوب اینجوری که نمیشه. آدم حس ازدواج نداره پس ازدواج نکنه تا حسه بوحود بیاد! خوب پیامدهای بدی براش داره مثلا فرصت مادر شدن رو از دست میده یا مجبور میشه تو سن بالا توقعاتش از ازدواج رو بیاره پایین و دیگه یکی رو قبول کنه.
به نظرم موضوع باید ریشه یابی و حل شه. شما به عنوان روانشناس راه حل تون چیه یعنی موضوع چه جوری باید ریشه یابی شه
اینها راه حل ندارن . به ما میگن ما عمل میکنیم بعد که خراب شد ما به زندگیمون ( تر ) زدیم ، میگن شاید راه حل ما برای شما نباید تجویز میشد !!???????
??
دوست عزیز بهتر است چه آنهایی که احساس دارند و چه آنهایی که ندارند، دقیق دنبال خودشناسی باشند. آنهایی که در سن ازدواج هستند اما تمایل ندارند، فکر کنند ببینند نگرانی هایشان از چیست. آیا مسائل اقتصادی را بهانه می کنند؟ نگران آینده نامعلوم هستند ؟ کفایت و شایستگی لازم را برای اداره زندگی ندارند؟ وارد روابط متعدد شدند و آسیب دیدند و دیگر به کلی اجتناب می کنند. کسانی که مسائل جامعه را بزرگ می کنند، باید از آنها پرسید، میلیون ها افرادی که در این جامعه ازدواج کردند و زندگی می کنند، چطور زندگی می کنند؟ شرایط برای هیچ کس ایده آل نیست، حتی اگر هر جای دیگر دنیا بروند. باید خود شرایط را مدیریت کرد.
آنهایی که احساس بی کفایتی می کنند، یک عمر راحت و بی دغدغه از پدر و مادر حمایت گرفتهاند و الان دوست ندارند مسئولیت بپذیرید ، پس پدر و مادر اینها باید در این مورد هم از خدمات روانشناسی برای فرزندشان بهره بگیرند.
کسانی که در گذشته آسیب دیدند، حتما باید درمان عمیق روان شناسی بگیرند، در غیر اینصورت وارد هر رابطه ای شوند باز اشتباهات گذشته را تکرار می کنند.
عده بسیار معدودی اختلال شخصیت اسکیزویید هستند و فقط تنهایی خودشان را دوست دارند. سایر اختلالات شخصیت مثل پارانویید، هیستریونیک، مرزی، خودشیفته ، وابسته، وسواسی، اجتنابی و غیره وارد رابطه می شوند، اما عمری طرف مقابل را در رنج و عذاب قرار می دهند. نسل آینده خودشان را هم در معرض آسیب قرار می دهند. پس ازدواج نکردن این اشخاص چه بسا بهتر است از ازدواج کردنشان.
از خودتان بپرسید که چرا آمار طلاق بالاست ؟ افراد سالم هم ازدواج می کنند و هم زندگی سالمی را تجربه می کنند.
سلام لشکری هستم سابقه همکاری با مرکز مشاوره باما را دارم قصد ادامه همکاری دارم
سلام. لطفا با شماره مرکز تماس حاصل فرمایید.