پاسخ مشاور به سوال ازدواج فامیلی اجباری
قطعا زندگی با فردی که درک درستی از شما نداره، توانایی لازم برای برقراری ارتباط با همسر رو نداره و از همسر خودش در برابر دیگران حمایت نمیکنه کار بسیار دشواریه.
من به شما حق میدم اگر قصد ادامه ندادن به زندگی با ایشون رو داشته باشید. اعتقادات دینی ملاک کافیای برای ازدواج موفق نیست. خصوصیات مورد نیاز برای ازدواج شامل منظومهای از ویژگی ها در فرد میشه که باید با منظومه ویژگی های طرف مقابل همسو و هم جهت باشه. این منظومه شامل ویژگیها و مهارتهایی مثل مهارت برقراری ارتباط با همسر، درک افکار، همسویی عقاید و اتحاد بین زوجین میشه. بنابراین داشتن اعتقادات دینی ممکنه از شخص، آدم خوبی بسازه اما تضمین کننده یک همسر خوب بودن نیست.
با توجه به این موارد در حقیقت تصمیم شما برای جدایی یک تصمیم منطقی بوده و نباید حرف دیگران که میگن احساسی فکر میکنید رو مورد توجه قرار بدید. شما چندین سال صرف شناخت این آقا کردید و بعد از گذشت این زمان به این نتیجه رسیدید که نمیتونید زندگی خوبی با ایشون داشته باشید. علاوه بر این اختلاف سنی زیاد بین شما و ایشون ممکنه باعث بشه که هردوی شما نگاه متفاوتی به زندگی از خودتون نشون بدید و یکی از عوامل درک نکردن همدیگه همین مسئله باشه.
شما فرمودید که ایشون بیشتر مواقع طرف خانواده خودش رو میگیره و از شما میخواد که کارهای خانواده ایشون رو انجام بدید بنابراین زندگی کردن در خونهای که در حیاط خونه خانواده پسرداییتون وجود داره میتونه این مشکلات رو تشدید کنه و مرزگذاری هایی که موجب استقلال زندگی زناشویی شما میشن رو زیر سوال ببره.
با همه این تفاسیر باز هم تصمیم گیرنده خود شما هستید. شما باید سطح علاقه خودتون نسبت به ایشون و علاقه ایشون نسبت به شما رو بسنجید، توانایی انطباق پذیری خودتون با خواستههای ایشون و همچنین انطباق پذیری ایشون نسبت به انتظارات خودتون رو ارزیابی کنید و ببینید چه احساس و فکری نسبت به این رابطه دارید. من به شما پیشنهاد میکنم که حتما از یک مشاور کمک بگیرید تا هم بتونید نگاه باز تری برای تصمیم گیری داشته باشید و هم اگر تصمیمتون جدایی بود بتونید دلیل محکم تری برای قانع کردن اطرافیان از بابت درست بودن تصمیمتون داشته باشید. مشاوره هم میتونه به صورت فردی باشه و هم با حضور طرف مقابل شما. توصیه من به شما اینه که یک جلسه به صورت فردی برید و اگر مشاور لازم دونست از پسرداییتون هم بخواید که در جلسه مشاوره حاضر بشن.
با آرزوی موفقیت و خوشبختی در تمامی مراحل زندگی
کارشناس مشاوره باما
پاسخ مشاور به سوال فشار خانواده برای ازدواج دختر
با عرض سلام خدمت شما
دوست گرامی اینکه شما به درستی هدف هایی را برای آینده خود مشخص کردید نشان از مهارت خودآگاهی شماست. گاهی دختر یا پسر موقعیت خوبی برای ازدواج دارد اما آمادگی برای ازدواج و ورود به زندگی جدید و شریک زندگی دیگری شدن را ندارد.
بنابراین در مقوله ازدواج اینکه یک پسر یا دختر موقعیت خوبی دراد یا نه، یک طرف قضیه است و اینکه شما چقدر آمادگی ازدواج دارید و خودتان را آماده ازدواج می بینید یک طرف دیگر است. این به خودآگاهی و ذهن آگاهی شما برمیگردد که چقدر از درون و اهداف خود آگاهی دارید.
پیشنهاد میکنم خانواده خود را مجاب کنید که در حال حاضر آمادگی ازدواج ندارید و تا زمانی که در خود آمادگی ندیدید و کارهای فردی و هدف های تعیین شده ای که قبل از ازدواج قصد انجام آنها را دارید انجام ندادید ازدواج خود را به تاخیر بیندازید.
من متولد 79 هستم ، در سن 15 سالگی نامزد کردم ، با اقوام مادرم ، به اصرار مادرم ، مادرم عامل ازدواجم بود ، همسرم 16 سال از من بزرگتره ، متولد 63 هستند ، مادرم چون با پدرم تفاوت سنی یک ساله داشتند معتقد بود باید تو با یه آدم سن بالا و پخته ازدواج کنی که من مثل من بچه راه نبری. ما نامزد که کردیم مشکلات زیاد داشتیم. تفاهم نداشتیم ، حتی پیش روانشناس هم رفتیم ، بیشتر دلیل درگیری هامون خانواده ها بودند ، و بلد نبودن رفتار همسرم با یه زن ، زبونش تلخ بود ، ولی قبول دارم که اونموقع منم بچه بودم ، کم بچگی نکردم ، بعد ازدواج مون همه چی خیلی خوب شد ، من دائم در حال تلاش برای درست کردن همه چی بودم ، همسرمم آروم بود حالت عادی ولی گاهی تند و عصبی می شد حالت پرخاشگری رو کم و پیش داشت چون تو خانواده ای بزرگ شده بود که طلاق عاطفی گرفته بودند خانواده و هر روز درگیری و دعوا بوده ، منو همسرم مشکلات زیاد داشتیم همسرم درسش تموم شده بود دوباره شروع کرد درس خوندن منم درس می خوندم هر دو دانشجو شده بودیم مشکلات مالی زیاد داشتیم ولی پا به پای هم تلاش می کردیم ، همیشه آزاد بودم ، من همیشه تلاش می کنم دختر سر حال و شادابی بودم وقتی همسرم سوپرایز می کردم مثلاً کادو تولد می گرفتم می گفت این چیه ، ولینتاین جشن می گرفتم می گفتم زود بیا می گفت اضافه کارم ، می گفتم برام گل بخر می گفت این همه پول بدی به گل بندازی آشغالی ، می گفتم بریم کافی شاپ می گفت برای یه ذره کیک باید 200 تومن بدی ، می گفتم بریم کوه می گفت کمرم درد می کنه می گفتم بریم بگردیم می گفت بزار بخوابیم ، مسافرتم فقط با خانواده ام می رفتیم که فقط تو خواب می رفت و می اومد ، اصلاً ام به نظافت شخصیش اهمیت نمیده ، کاملا بی احساس ، گاهی هم پرخاشگر ، فقط کار ، خواب ، درس . ولی تو نامزدی انقدر اینجوری نبود . ولی می دونم خیانت نمی کنه ، معتاد نیست. فقط مثل پدرشه . بعدشم من مریض شدم از دست بی احساس بودنش ترجیح دادم برم سرکار مشغول بشم . حالا اون هست من نیستم ، من هستم اون نیست. خیلی از هم دور شدیم . من دیگه هیچ احساسی بهش ندارم ، هیچ احساسی فقط مثل یه رفیق مثل همیشه. کنارمه هر چند وقت به حرفام ، درد و دل هام گوش می کنه. هیچ وقت نتونستم بهش حس همسر بودن داشته باشم همیشه رفیق بود ، الان نمی دونم جدا بشم یا ادامه بدم ، از آینده می ترسم ، روز به روز بدتر بشه ، دیگه هیچ علاقه ای نمونده ، از وقتی بهش گفتم دارم جدا میشم سعی کرده بهتر بشه ، ولی می دونم چند روزه ، دوباره به روال قبل بر می گرده ، از بی توجه ش از بی احساسیش ، از پرخاشگری ش ، از این که کاری به کارم نداره رنج می برم ، همیشه تنها بودم ، تو مهمونی ، تو مریضی ، تو تفریح ، تو خرید و….. میشه راهنماییم کنید لطفاً
- نیکا درخواست شده در 10 ماه پیش
- آخرین ویرایش 2 ماه پیش
- دخترم ۱۷ سالمه و نامزددارم دوازدهم انسانیم در حال حاضر محصل هستم _توی روستا زندگی میکنم و حدود یک سال و نیم پیش نامزد کردم ی ازدواج سنتی و خودم نامزدمو انتخاب نکردم نامزدم پسرعممه و بزرگ ترا تصمیم گرفتن برامون …من اوایل زیاد مشکل نداشتم باهاش ولی الان حس میکنم علاقه ای ندارم ب ایشون و وقتی پیششم حس انزجار بهم دست میده و دوست ندارم پیشش باشم اتفاقا پسر خیلی با اخلاق و خوبیه خوشتیپ خوشگل هم هست و درکل مشکل خاصی نداره تنها مشکلمون تو رابطه اینه ک مستقل نیست و پدرش کنترلش میکنه و من اصلا دوست ندارم این قضیه رو _اینا ی کنار الان متوجه شدم ک علاقه ای ندارم بهش و دوست ندارم ادامه بدم ولی خانوادم اگه بفهمن ک میخوام این نامزدیرو بهم بزنم مخالفت میکنن و واکنش خوبی هم قطعا ندارن _حدود یه سالی هست ک با ی پسره اشنا شدم و بهش علاقه مند شدم البته خودم میدونم نامزد دارم و این خیانت محسوب میشه ولی ارتباط من و اون پسره فقط در حد سلام و خدافظ تو مجازیه راستش دلم میخواد با کسی ک خودم عاشقشم ازدواج کنم ن کسیو ک بقیه برام صلاح دیدن و انتخاب کردن خیلیم دوسش دارم و اونم عاشقمه. و البته اینم بگم ک پسر خیلی خوبیع و احتمالا شما میگید ک چرا از اول با این نامزدیت مخالفت نکردی خب باید بگم ک من سنی نداشتم و اصولا ی دختر ۱۵ ۱۶ ساله درکی از ازدواج و عشق نداره و فکر میکردم ک اینو ک خانوادم انتخاب کردن خیلی خوبه و من عاشقشم ولی خب اینا همه فکر های بچگونم بوده چند دفعه ارتباطمون با میثم(همین پسره ک دوسش دارم)قطع کردم تا بتونم ب زندگی خودم برسم و سعیمو کردم ک ب نامزدم محبت کنم تا بتونم بهش حس پیدا کنم ولی خب الان متوجه شدم ک واقعا حسی ندارم بهش و ادامه زندگی با کسی ک دوسش نداری واقعا سخته منم دوست دارم مثل بقیه دخترا همسرمو خودم انتخاب کنم با حداقل ی عشقی از قبل باشه ن اینجوری ک بقیه برام تصمیم گرفتن
- من ۱۸ سالمه ۵ ساله عقد هستم ولی هنوز خونه شوهرم نرفتم الان کنکور دارم ونمی خوام ذهنم رو درگیر کنم نامزدم امسال میگه می خوام داماد بشم ولی من یجوری شدم تو خیا بون دلم نمی خواد باهاش راه برم روم نمی شه عکس،شو به دوستام نشون بدم ۱۵ سال اختلاف سنی داریم اون خیلی مهربونه از رفتاراش می فهمم دوسم داره خونه او ماشین هم داره کشاورز هست بابام له شدت با طلاق مخالفه مامانم میگه اگه طلاق بگیری بی خیر می شی مثل اون خوش اخلاق گیرت نمیاد بابام خیلی بد اخلاقه بچه که بودم خونه مون همیشه دعوا بود به همین دلیل مامانم دنبال خوش اخلاق واسه من گشت تو پیدا کرد دارم دیونه می شم دودلم همه حرف از عروسی من میزنن چکاد کنم لطفا راهنماییم کنید
- ۱۸ سالمه و کنکور تجربی دادم فرزند اول هستم یه خواهر با فاصله ۱۴ و یه برادر با فاصله ۶ سال دارم پدرم نظامی هستن مادرم خانه دار از سال پیش که میخواستم برای کنکور خودم رو آماده کنم اصرار کردن که با پسر عمه مامانم ازدواج کنم ایشون ۲۶ سالشون یعنی ۸ سال فاصله داریم شغل ندارن و خانوادم میگن چون اخلاق خوبی داره یا اهل دود و دم نیست باهاش ازدواج کن راستش من میخوام درس بخونم در تلاشم که درس بخونم امکان این رو دارم که فرهنگیان یا پرستاری امسال قبول شم در یه شهر دیگه و برم دنبال درس و کارم شرایط خانوادم جوری هست که نمیتونم خونه رو تحمل کنم دائم دعوا مشکلات سروصدا مادر پدر افسرده و ناراحت از پدرم زیاد میترسم باهاشون یه کلمه هم حرف نمیزنم بعد از اینکه کنکور دادم مادرم اصرار کرد بیا با پسره حرف بزن از اون زمان تا الان نزدیکه ۲ماه میشه باهم حرف میزنیم علاقه شدیدی به ایشون ندارم که بگم ازدواج میکنم و درس رو هم ادامه میدم بعد کنکور میخواستن من عقد کنم که گفتم خستم و… راستش چون واقعا پسر رو خودم نمیشناختم تصمیم گرفتم این رو بهانه کنم این آقا پسر هم فرزند سوم هستن پسر شکاکی نیستند ولی عصبانی بعضی اوقات میشن که فشار هم دارن. وقتی عصبانی میشن سریع سر درد و خون دماغ میشن من خواستم راجب ازدواجم اول که ازدواج بکنم یا نه و این که پشت کنکور موندن که بمونم یا نه مشورت بخواهم
- من دختری22ساله هستم که هدفم رشته پزشکی بود به همین خاطر سه سال پشت کنکور موندم در طی این سالهای کنکورم یه خواستگار پر و پا قرص داشتم که بعد از چند بار جواب نه شنیدن باز هم مصر بود برای ازدواج من امسال که میخواستم کنکور بدم گفتم بعد کنکور بهش فکر میکنم الان حس میکنم واقعاً احساس قلبی ای بهش ندارم ولی خانواده به خاطر موقعیت خیلی خوب این خواستگار میگن ازدواج کن اونا حس میکنن خواستگار به این خوبی دیگه برای من نیست و واقعا این چند روز من رو تحت فشار گذاشتن الان هم میگن ازدواج کن اون هم با درست مخالف نیست در کنارش درست رو بخون من واقعا نمیدونم باید چیکار کنم میشه راهنماییم کنید
- سلام من پسرم 24 سالمه و خانوادم اصرار به ازدواجم دارن اما من هنوز آماده نیستم چطور بهشون نه بگم ک ناراحت نشن
- 22 دیدگاه بیشتر
- شما برای ارسال پیام ابتدا باید وارد شوید