آیا متوجه شدهاید که در لذت بردان از فعالیتهایی که قبلاً از انجام آنها لذت میبردید، دچار مشکل شدهاید؟ آیا یافتن انگیزه برای امتحان کردن چیزهای جدید غیرممکن به نظر میرسد؟ در این صورت ممکن است دچار افسردگی شده باشید، یک بیماری روانی بسیار رایج اما قابلدرمان. در این مقاله، شما در مورد افسردگی، اثرات آن و گزینههای درمانی موجود خواهید آموخت تا بتوانید بر افسردگی خود غلبه کرده و از زندگی همانند قبل لذت ببرید.
مطالب مرتبط: چگونه با انگیزه زندگی کنیم؟
آیا احساس بی انگیزگی و افسردگی میکنید؟
وقتی زندگی سخت میشود، تجربه علایم افسردگی طبیعی است. ممکن است ذهن پرمشغلهای داشته باشید یا ساید شغل یا عزیزی را بهتازگی ازدستدادهاید. تغییر ناخواسته میتواند موجب افسردگی موقتی شود. از طرف دیگر، این احتمال وجود دارد که دلایل بیولوژیکی عامل بروز این شرایط باشند. بهعبارتدیگر، مغز شما احساسات شما را دیکته میکند. به همین دلیل است که افراد گاهی اوقات بدون هیچ دلیل خاصی افسرده میشوند. این وضعیت لزوماً به یک محرک یا عامل خارجی نیاز ندارد، بلکه ممکن است به دلیل تغییرات در شیمی مغز رخ دهد.
سروتونین یک انتقالدهنده ی عصبی است که با خلقوخوی یک فرد در ارتباط است و کمبود یا فقدان این ماده شیمیایی میتواند بر احساس فرد تأثیرگذار باشد. درمان افسردگی با داروهای ضد افسردگی SSRI (مهارکنندههای انتخابی بازجذب سروتونین) یک روش مرسوم برای مورد هدف قراردادن سروتونین است و این دارو در اغلب موارد در ترکیب با مشاوره روانشناسی بهمنظور تغییر الگوهای فکری غیرسودمند صورت میگیرد. لطفاً قبل از درنظرگرفتن مصرف هرگونه دارویی ابتدا با پزشک خود مشورت کنید.
افسردگی و احساس پوچی
افسردگی میتواند به دلیل بیولوژیکی، ژنتیکی و فاکتورهای محیطی به وقوع پیوندد و ممکن است اشکال مختلفی داشته باشد. انواع افسردگی شامل افسردگی عمده، افسردگی پس از زایمان و اختلال افسردگی فصلی، البته اشکال دیگری نیز وجود دارند. ازآنجاییکه علائم افسردگی اغلب با شرایط دیگر همراه است، بهطورکلی افسردگی بسیار شایع است.
بر اساس مؤسسه ی ملی سلامت روان، 3/17 میلیون فرد بزرگسال و 2/3 میلیون نوجوان تنها در ایالات متحده حداقل یک دوره افسردگی شدید را تجربه کردهاند. از نظر درصد و جمعیت کلی، این رقم نمایانگر 1/7 درصد از کل افراد بزرگسال ایالات متحده و 3/13 درصد از نوجوان آمریکایی است. باتوجهبه شیوع این موضوع، گامهای باورنکردنی در زمینه گزینههای درمانی و میزان بهبودی برداشته شده است.
درمان بی حوصلگی و نداشتن انگیزه به خاطر افسردگی
یکی از مرسومترین نشانههای افسردگی لذت نبردن از چیزهایی است که قبلاً از آنها لذت میبردید. افسردگی معمولاً وقتی رخ میدهد که فرد احساس میکند نمیتواند با موقعیتهای استرسزا و آسیبزا مواجه شود. وقتی تحتفشار قرار میگیریم، افسردگی شیوه مقابله بدن برای احساس نکردن عواطف و احساسات شدید است. متأسفانه، وقتی ذهن احساسات منفی یا عواطف ناخوشایند را مسدود میکند، عواطف و احساسات مثبت و خوشایند نیز با آنها مسدود میشوند.
از نظر شیمیایی، دلیل لذت نبردن از کارها مهار ترشح هورمون سروتونین است. این میتواند در کوتاهمدت مفید باشد، اما گاهی اوقات مغز ما برای معکوس کردن این مکانیزم به کمک نیاز دارد. درمانهای دارویی برای افزایش ترشح سروتونین در مغز یا تحریک آن وجود دارند، اما این داروها در اغلب موارد بیش از حد تجویز میشوند و خود منجر به تشدید علائم افسردگی میگردند. روشهای مناسب دیگری برای درمان افسردگی در دسترس هستند که علیرغم تحقیقات صورتگرفته در زمینه ی فواید و مزایای فعالیت فیزیکی و ذهنی توسط متخصصان پزشکی نادیده گرفته میشوند.
آیا احساس میکنید بی انگیزه هستید؟ تجربه افراد افسرده
دلایل زیادی برای افسردگی وجود دارند. داستان الیزابت ممکن است برای شما جالب به نظر آید، بااینوجود به شما نشان میدهد که بدون توجه به شرایط محیطی راهی برای عبور از افسردگی وجود دارد.
الیزابت در سن سی و پنج سالگی به افسردگی دچار شد. با وجود این که او همیشه فرد فعالی در زندگی بود، اما از رفتن به باشگاه ورزشی خودداری میکرد. در واقع، در بیشتر سنین بزرگسالی او هر روز قبل از کار به باشگاه ورزشی میرفت. بااینوجود، سال گذشته مادرش به طور ناگهانی در سن 60 سالگی در اثر حمله ی قلبی درگذشت. الیزابت به دلیل غم و اندوه مرگ مادرش به باشگاه ورزشی نرفته بود. در نتیجه، او 30 پوند وزن اضافه کرد و این اضافهوزن اعتماد به نفس او را تحتتأثیر قرار داد و او دیگر با هیچکس قرار نمیگذاشت.
او به یک درمانگر مراجعه میکند و همراه با هم متوجه میشوند که الیزابت نهتنها افسردگی ناشی از غم و اندوه را تجربه میکند، بلکه با وفق دادن خود با چالشهای پیش رو در زندگی نیز مشکل دارد. مادر او در سن جوانی درگذشت و الیزابت بر این باور است که مادرش خیلی زود در سن بیست و پنج سالگی مادر شد. به همین دلیل است که بهعنوان یک فرد بالغ جوان، الیزابت تصمیم گرفت قبل از ازدواج و بچه دار شدن دانشگاه را تمام کند و بعد از بدست آوردن ارتقای شغلی، صاحبخانه شود.
او تصمیم داشت در سن سی و دو سالگی بچه دار شود، اما زمان خیلی زود میگذرد. اگرچه الیزابت چندین رابطه ی معنادار را تجربه کرد، اما فرد مناسب برای ازدواج را پیدا نکرده بود. در یکی از جلسات درمانی، او احساس گناه از این که قبل از مرگ مادرش بچه دار نشده بود را بازگو کرد و همچنین ادامه داد که از این انتظار طولانی میترسد. او حالا مشکل خواب دارد و دیگر از شغل و سایر فعالیتهای روزمره ی خود لذت نمیبرد.
اگرچه احساس افسردگی بعد از مرگ عزیزان طبیعی است، اما تغییر کلیدی در زندگی الیزابت این است که او ورزشکردن را کنار گذاشت. ورزشکردن برای سلامت فیزیکی و نیز سلامت روان بسیار حیاتی است. در روزهای اول بعد از مرگ مادرش، الیزابت روتین ورزشی خود را کنار گذاشت، بعد از مراسم خاکسپاری هم بهاندازهای غمگین و ناراحت بود که علاقهای به انجام آن روتین نداشت. او شبها دیرتر میخوابید تا از مواجه با واقعیت زندگی بدون حضور مادرش اجتناب کند و علاوهبرآن از رویارویی با پیامدهای انتخابهای خود در زندگی دور باشد.
ازسرگیری ورزش اولین گام در جهت بهبود است. اگرچه برخی از اشکال افسردگی نسبت به تغییر در سبک زندگی و حتی درمان مقاوم هستند، اما الیزابت همیشه به لحاظ روانی یک فرد سالم بوده است. در شرایطی که او داشت، درمانگر به او توصیه کرد که قبل از شروع مصرف داروهای ضد افسردگی ازسرگیری ورزش را در نظر داشته باشد. مطالعات نشان دادند که حتی ورزش روزانه ی متوسط نیز روحیه، خواب راحت و اشتهای را بهبود میبخشد. ازآنجاییکه الیزابت سابقه ی افسردگی نداشته است، گزینه ی خوبی برای درمان رفتاری شناختی است و پیشبینی میشود که نتیجه ی این درمان برای او خوب باشد. درمان رفتاری شناختی (CBT) یک تکنیک درمانی است که اغلب توسط مشاوران سلامت روان بهمنظور درمان افسردگی موقتی به کار گرفته میشود.
وقتی اشتیاق خود برای انجام فعالیتهایی که قبلاً از انجام آنها در زندگی لذت میبردیم را از دست میدهیم، نوعی تناقض و پارادوکس در زندگی به وجود میآید. در مورد الیزابت نیز افسردگی او با مرگ مادرش شروع شد، اما به دلیل کمبود فعالیت فیزیکی تشدید شد. پارادوکس در زندگی الیزابت این حقیقت بود که ورزش چشمانداز ذهنی و روانی او را بهبود میبخشید، اما او حس و حال ورزشکردن را نداشت. خواه گردهمایی، ورزش و یا خرید کالاهای آنتیک، ما برای یافتن احساس خوب در این فعالیتها شرکت میکنیم. اگر بتوانیم این فعالیتها را از سرگیریم، غلبه بر افسردگی آسانتر خواهد بود.
اگر سعی خود را برای ازسرگیری روتین ورزشی خود کردهاید، اما همچنین افسردگی را تجربه میکنید یافتن یک درمانگر آنلاین یا حضوری به شما کمک خواهد کرد. یک درمانگر علاوه بر بررسی دلیل اصلی افسردگی، حمایت عاطفی و درکی که نیاز دارید را در اختیار شما قرار میدهد. همچنین، یک درمانگر به شما یاد میدهد که چگونه با مبارزه با افکار منفی و جایگزینی آن با افکار مثبت موجب بهبود خلقوخو شده و برای شما این امکان را فراهم میکند که به روال معمول زندگی خود بازگردید.
اگر درمان آنلاین را مدنظر دارید، بهتر است بدانید که ثابت شده است که درمان آنلاین تمام علائم افسردگی را تسکین میبخشد.
اجازه دهید مشاوره باما به شما کمک کند
اجازه ندهید افسردگی لذتی که از انجام کارها میبرید را خراب کند. با بهرهگیری از گزینههای درمانی راحت مانند درمان آنلاین در مشاوره باما، شما میتوانید هروقت که میخواهید در جلسات درمانی شرکت کنید. بهجای صرف وقت برای حضور در جلسات مشاوره ی سنتی، شما میتوانید این زمان را صرف کاری کنید که از آن لذت میبرید. متخصصان حرفهای و معتبر ما که در اختلالات افسردگی تخصص دارند به شما یاد میدهند تا بتوانید علائم افسردگی خود را مدیریت کنید بهگونهای که بازگشت به روال معمول زندگی برایتان راحتتر خواهد بود. در ادامه میتوانید برخی از نظرات درباره ی مشاوران ما را از افرادی بخوانید که در مورد مشکلات مشابه به آنها کمک شده است.
نظرات در باره مشاوران
«از کجا شروع کنم؟ سالهاست که افسرده بودهام و اضطراب بخش بزرگی از زندگی من را به خود اختصاص داده است. شیوهای که او به شما اجازه میدهد درک کنید در چه شرایطی قرار دارید، شگفتانگیز و تحولآفرین است. خیلی ممنونم. من قدردان کاری که برای من میکنید، هستم.»
«دکتر روانشناس به کمک کرده است تا برخی از باورهای قدیمیام را به چالش بکشم؛ داستانهایی در مورد تجربههای زندگی به خود میگفتم. داستانهایی که سالهاست من را گرفتار خود کردهاند. با کمک او، من مسیر زندگیام را هموار کردم و بامحبت و مهربانی بیشتری نسبت به خود به زندگی ادامه میدهم. از او سپاسگزارم که به من اجازه داد تجربههای یکعمر زندگی را به شیوهای مؤثرتر بازنگری کنم و هرقدر هم که او را توصیه کنم کم است.»
خیلی وقته دیگه چیزی خوشحالم نمیکنه
ببخشید من یه دختر 27ساله هستم. مجرد. ليسانس مدیریت .ساکن یه شهرستان کوچیک تقریباً 2سال قبل در اثر زمین خوردن دستم آسیب بدی دید و جراحی شد تقریبا یکسال و نیم درگیر دکتر و فیزیوتراپی بودم از این دکتر به اون دکتر و هرروز توی فیزیوتراپی دردِوحشتناک میکشیدم عین شکنجه انگار هرروز شکنجه میشدم همه ی اون دردها رو تحمل کردم که خوب شم ولی دیگه دستم مثل اولش نشد الآن محدودیت حرکتی دارم درقسمت آرنجم یعنی خیلی کم میتونم خم وراست کنم و درد هم دارم. من همیشه برام سلامتیم خیلی خیلی خیلی مهم بود اونقدر که خدا رو کلی شکر میکردم بابتش ولی دقیقا همونوازم گرفت و الان دچار افسردگی شدید شدم بخاطر این موضوع حالم خیلی بده اصلا نمیتونم بخندم مدام ب مرگ فکر میکنم دلم میخواد بمیرم افکار خودکشی دارم دنیا برام سیاه شده انگار از یه دنیای دیگه پرت شدم تو یه دنیای تیره و تار. همه ی احساس عواطفمو ازدست دادم هیچ آرزویی ندارم جز مردن. دلم میخواد خودکشی کنم ولی جراتشو پیدا نمیکنم قبل از این اتفاق هم زندگیه خوبی نداشتم چون تو خونه همیشه جنگ بود پدرم همش تنش و دادوبیداد راه می انداخت و الانم همونجوره. متنفرم ازش اونقدر که دلم میخواد بکشمش مدام اوقات تلخی درست میکنه. مامانمم یه آدم سرد و بی عاطفه. به خواهرم فقط دلم خوش بودکه ازدواج کرد و رفت یه شهر ديگه و ازم دور شد ولی هیچ کدوم از اینا منو از پا در نیورد هیچ کدوم منو زمین گیر نکرد به جز این اتفاق. الان انگار دوختنم به زمین انجام حتی کارهای شخصی برام عذابه میدونم خیلی ها حادثه های بدتری براشون افتاده ولی من نميتونم اصلا با این موضوع کنار بیام برام عادی نمیشه هیچی خوشحالم نمیکنه و حتی نمیدونم اگه قرار باشه یه روز ازدواج کنم طرفم قبول میکنه این موضوع رو
پاسخ به پرسش چرا هیچی حالمو خوب نمیکنه
میفهمم که در شرایط سختی قرار دارید شما سالیان سال در یک شرایط پایدار قرار داشتید و اکنون این شرایط تغییر کرده است من حس و حال شما را درک می کنم و میفهمم که پذیرش این شرایط اصلا راحت نیست. چقدر خوب که به مسائل خانوادگی خود اشاره کردید؛شاید برایتان قابل باور نباشد اما شما درد اصلی تان همان شرایط خانوادگی تان است شما در تمام طول زندگی تان سعی کردید به خودتان متکی باشید و از ارتباط و داشتن نیاز نسبت به خانواده تان اجتناب کردید و خودتان را با مسائل مختلف سرگرم کردید امااکنون که دچار یک نقص شدید یک مثلث جدید پیدا کردید تا از فکر کردن به مسائل خانوادگی تان اجتناب کنید.
شما در واقعیت از اینکه دچار نقص شدید ناراحت هستید اما در حقیقت برای رسیدن به تعادل خانواده و جلوگیری از تنش روی این مسئله تمرکز کردید (این واکنش کاملا ناخودآگاه است و حق دارید اگر آن را حس نکنید)شما میتوانید روی مسائل خانوادگی تان تمرکز کنید و به دنبال حل این مسائل یا بهبود روابط خود با خانواده تان باشید درست است تمرکز روی مسائل خانوادگی تان میتواند برای مدتی باعث تنش بیشتر شود.
چرا سیستم و ساختار خانواده شما باید تغییر کند و احتمالا هر یک از اعضا به نوعی نسبت به این تغییر مقاومت می کنند وظیفه شما تغییر اعضای خانواده تان نیست اما یک ارتباط سالم با پدر و مادرتان حق شماست و آن را دور ندانید .پیشنهاد من به شما این است حتما برای تغییر روابط خود به مشاور متخصص مراجعه کنید.روی آن چیزی تمرکز کنید که میتوانید تغییر دهید نه آن چیزی که تمام تلاشتان را کردید و شاید احتیاج به زمان داشته باشد تا حل شود زمانی که حالتان با خانواده تان بهتر باشد مطمئن باشید که این مسئله برای شما کمرنگ تر می شود.شما لیاقت حمایت و محبت خانواده تان را در این شرایط دارید و از خودتان نباید دریغ کنید.
حضور عزیزانی که دوستتان دارند در این روند کمک کننده است؛حمایت اطرافیان را پذیرا باشید و بدانید آنها واقعا دوستتان دارند.مسلما این اتفاق بسیار برای شما ناراحت کننده است لما نگذارید روند زندگیتان را تغییر دهد و سعی کنید به روال سابق بازگردید.در طول روز چه فعالیت هایی انجام میدادید ؟آن ها را حذف نکنید شاید به خاطر شرایط جدیدتان لازم باشد تغییراتی اعمال کنید اما حذف آن معنایی ندارد.برایتان آرزوی سلامتی و بهبودی کامل دارم اما بیشتر از هر چیزی نحوه نگرش ما هست که به اتفاقات معنا میدهد.اتفاق غم انگیزی افتاده است اما این فاجعه و آخر دنیا نیست.اینکه دست شما آسیب ببیند اتفاق بوده است و اختیاری نداشتید اما اینکه از این به بعد چگونه ادامه دهید و زندگی کنید شما کاملا نقش دارید و راه های زیادی دارید.شما چگونه دوست دارید ادامه زندگیتان را بنویسید؟به نظرتان برای بلند شدن و ادامه دادن دلیل کافی ندارید؟به خودتان شانس بدهید و از خودتان یک آدمی که شکست خورده است نسازید شما لیاقت آنچه را که میخواهید را دارید.
ممنونم از همراهی شما
با آرزوی اینکه بسازید آنچه را که می خواهید
گلسا بمانیان
کارشناسی ارشد مشاوره خانواده
نتیجهگیری
برای کسب اطلاعات بیشتر در مورد افسردگی، علائم و نشانههای آن و چگونگی بهبود زندگی با ورزش فیزیکی و روحی به “مشاوره باما” مراجعه کنید. در آنجا، مشاوران آنلاین میتوانند به شما کمک کنند. همچنین مقالاتی در مورد سلامت روان در دسترس شما هستند تا به شما در گذر از این مرحله از زندگی کمک کنند. از طریق آموزش و کمک دیگران، شما میتوانید بر افسردگی غلبه کنید و زندگی که عاشقش هستید را پس بگیرید. امروز اولین قدم را بردارید.
منبع: www.betterhelp.com
بعد از تحمل حدود ده سال ناکامی و درد و رنج فراوان و فشار عاطفی و اقتصادی الان ی حالت جدید پیدا کردم هیچ چیز برام مهم نیست دیگه هیچ عاطفه ای نه به خودم و نه به دیگران دارم مرگم هم برام مهم نیست البته ی بار سکته مغزی کردم خوب شدم یکبار هم قلبی احساس میکنم مرده ام و زنده نیستم
من مدتیه حالم اصلا خوب نیست هیچ انگیزه ای ندارم رشتم پزشکیه سال آخرم کشیکام همه پشت همن خواب درستی ندارم حالم اصلا خوب نیست با هیچی دیگه خوشحال نمیشم خیلی تحت فشارم خیلی خسته شدم نمیدونم چیکار کنم حالم خوب شه
ببخشید من دیشبم پیام فرستادم کسی نبود جواب بده من یه مدته خیلی شرایط بدی دارم همخ اش خسته ام خوابم میاد غم زیاد با بغض دارم یه روز خیلی شادم یه روز خیلی غمگین بعد این مود اینطوریه که توی یه روز کامل ممکنه این مود شاد یهو به غم شدید تبدیل بشه گریه های زیاد دارم خیلی شدیدن انگار عزادار کسی باشی بعد گفتگوی درونی دارم میزنه بیرون یهو متوجه میشم دارم باکسایی حرف میزنم که نیستن شبا قبل خواب فکر میکنم میخوام بمیرم بعد تیک شدید قبل خواب دارم بدنم میپره برق انگار بهم وصله بی انگیزه ام هیچی خوشحالم نمیکنه نسبت به همه چیز بیحسم کلافه شدم ازاین حال الانم بغضی ام حواس پرتیم زیاده هیچی نمیفمم درک مطلب همه چی سخته برام الان کاری انجام میدم وسطش میرم سراغ یچیزی بعد شب یادم میوفته چیکار داشتم دائم گوشیمو چک میکنم بااینکه هیچکسی بهم پیام نمیده
سلام وقت بخیر ، چند ماهی هست درونم یه چیزی هست که اذیتم می کنه ، حتی نمی دونم چیه ، نمی تونم درست درس بخونم ، تمرکز ندارم ، همش دچار غم میشم ، حس می کنم کامل نیستم به ورژن که باید برسم نرسیدم ، حس می کنم دوستام بهم دیگه اهمیت نمیدن قبلا خیلی خوب بودن با هم الان حس می کنم سرشون شلوغ یا هر چیزی به فکرم نبستن شاید ۱۰ روز یه بار من پیام بدم حالشون بپرسم ، از همه مهم تر درسم من سال آخرم نمی تونم درست درس بخونم سریع خسته میشم گریم می گیره ، احساسات سریع بهم می ریزه ، هیچ چیز خوشحالم نمی کنه اونقدر، نه خرید نه بازار نه بیرون رفتن ،حتی غذای مورد علاقم هم برام هیجان انگیز نیست ، خوابم به کلی بهم ریخته منی که چند ساعت پشت سر هم می تونستم بخوابم الان خوابم خیلی بهم ریخته ، زیاد نمی تونم بخوابم ، سطحی خوابم می بره، همش نیاز دارم تنها باشم با خودم حلش کنم ، مثلا وسط درس خوندن ول می کنم درس و می رم دور گوشی ، خیلی اذیتم ، یا مثلا برنامه های گوشیم می بندم که با کسی صحبت نکنم منتظرم یکی بیاد بگه خوبی؟ تا بزنم زیر گریه و برم بغلش
راستش حالم خیلی بد. احساس میکنم دیگه نایی واسه ادامه دادن ندارم. الان ۲۲ سالمه هیچ مهارتی ندارم.از بچگی با درس خوندن بزرگ شدم و داخل همونم شکست خوردم و ۵ساله که نتونستم قبول بشم. خانوادم تحت هیچ شرایط حاضر نیستن بمونم دوباره و از نظر منطقی با توحه به اینکه معدل یازدهم هم تاثیر داده میشه شانس قبولیم خیلی دیگه میاد پایین.از طرفی یه دانشگاه تو شهرمون ثبت نام کردم که نرم سربازی و امسال که برم دانشگاه بعدی حتی اگر حینش کنکور بخونم و قبول بشم انصراف که بدم از دانشگاه درجا سرباز محسوب میشم. با فردی هم توی رابطه ام که عمیقا دوستش دارم و اونم بارها ثابت کرد منو دوست داره و الان دوسال تو رابطه ایم اما یبارم همو از نزدیک ندیدیم بخاطر فاصلمون و احساس میکنم نامید داره میشه ازم. حتی نمیتونم گریه کنم حس میکنم مردم . حس میکنم به هیچ دردی نمیخورم. هیچ کاری خوشحالم نمیکنه . وقتی استرس میگیرم حالم از خودم بهم میخوره
سلام .من یک زن ۳۹ ساله هستم که در این نقطه از زندگی به ابن نتیجه رسیدم که هیچ علاقمندی ندارم و هیچ چیزی خوشحالم نمیکنه .هیچ کتری رو دوست ندارم انجام بدم .چه کارهای بیرون چه کار خونه .و تمام عمرم رو فیلم بازی میکردم که چیزی رو دوست دارم در حقیقت گول میزدم خودم و دیگران رو.ولی هیچ وقت از هیچ کاری که انجام دادم لذت خاصی نبردم و به همین دلیل دوست نداشتم بیشتر یاد بگیرم و کم کم مجبور شدم اون کار رو رها کنم .و همیشه تو همه ی امور اینطوری هستم و الان عذاب زیادی میکشم چون به سر خط رسیدم .پوچی .احساس میکنم کار دیگه ای تو این دنیا ندارم. من اهل هیچی نیستم. نه از پس شغل آزاد بر میام نه اداری ام.مه یه خونه دار خوب .نه دلم میخواست مادر باشم .نه اهل ورزشم نه وود و دم نه مشروب .در حقیقت هیچ چیزی وجود نداره منو شاد کنه .نه اهل روابط فامیلی ام نه با دوست وقت میگذرونم .و هر روز داره کمتر و کمتر میشه ..