تجربه احساس افسردگی در نوجوانان ( depression in teens ) امری غیرمعمول نیست. بلوغ همیشه دورانی ناراحتکننده است که با تغییرات بسیار زیاد جسمی، روحی، روانی و اجتماعی همراه است.
انتظارات غیرواقع گرایانه اجتماعی و خانوادگی میتواند احساس طردشدگی شدیدی را در فرد ایجاد کند و به ناامیدی فرد منجر گردد. وقتی اوضاع مدرسه یا خانه بر وفق مراد پیش نمیرود، نوجوانان اغلب عکسالعمل شدید از خود نشان میدهند.
بسیاری از نوجوانان احساس میکنند که زندگی عادلانه نیست یا هیچچیز هیچوقت بر وفق مرادشان پیش نمیرود. آنها مضطرب و سردرگم میشوند. بدتر از همه، در این شرایط، نوجوان توسط پیامهای متناقض والدین، دوستان و جامعه بمباران میشود.
نوجوانان امروز چیزهایی فراتر ازآنچه زندگی باید به آنها نشان دهد- هم خوب و هم بد- را در تلویزیون، مدرسه، مجلات و اینترنت میبینند. نوجوانان برای درک تمام تغییرات جسمی و روحی که تجربه میکنند، بیشتر از هر زمان دیگری به راهنمایی بزرگسالان نیاز دارند. وقتی وضع روحی روانی نوجوانان در عملکرد روزانهشان اختلال ایجاد میکند، میتواند نشانه ای از اختلال عاطفی(هیجانی) یا روانی جدی باشد که نیاز به توجه دارد. برای درمان افسردگی در نوجوانان والدین باید بهطورجدی به فکر راه و چاره باشند.
مطالب مرتبط: انگیزه ای برای زندگی ندارم
مقابله با فشارهای روحی روانی دوران نوجوانی
وقتی نوجوانان ناراحت و غمگین هستند و احساس ناامیدی میکنند، روشهایی برای مواجه با چنین احساساتی بهمنظور جلوگیری از افسردگی نوجوان وجود دارد. این روش ها میتواند به ایجاد حس پذیرش و تعلقی که برای نوجوانان از اهمیت به سزایی برخوردار است، مؤثر باشد.
- پیدا کردن دوستان جدید: روابط سالم با همسالان برای اعتماد به نفس نوجوانان حیاتی است و نتایج مهمی در بهبود سلامت روانی نوجوان ایجاد میکند.
- شرکت در فعالیتهای ورزشی، کاری، مدرسه یا سرگرمیها: مشغول بودن به نوجوانان کمک میکند تا به جای تمرکز بر احساسات یا رفتارهای منفی بر فعالیتهای مثبت تمرکز کنند.
- ملحق شدن به سازمانهایی که برنامههایی برای نوجوانان ارائه میدهند: برنامههای خاصی که با توجه به نیازهای نوجوانان سازماندهی شدهاند، به ایجاد علایق جدید در آنها کمک میکنند.
- کمک گرفتن از یک فرد بزرگسال قابلاعتماد: زمانی که مشکلات آنقدر زیادند که مدیریت آنها به تنهایی دشوار است، نوجوانان نباید از درخواست کمک از دیگران بترسند.
اما گاهی اوقات، علیرغم تلاش همه، نوجوانان دچار افسردگی میشوند. عوامل زیادی میتوانند باعث افسردگی نوجوان شوند. مطالعات نشان میدهد، افراد افسرده در مغز خود مواد شیمیایی مرتبط با افسردگی بسیار زیاد یا بسیار کمی دارند. همچنین، سابقه خانوادگی افسردگی ممکن است خطر افسردگی در نوجوان را افزایش دهد. عوامل دیگری که با افسردگی نوجوانان در ارتباط است، عبارت از رویدادهای سخت و دشوار زندگی(از قبیل مرگ عزیزان یا طلاق والدین )، عوارض جانبی برخی از داروها و الگوهای فکری منفی در نوجوانان است.
تشخیص علایم افسردگی در نوجوانان
افسردگی در نوجوانان به طرز هشداردهندهای رو به افزایش است. بررسیهای اخیر نشان میدهد که یک نفر از هر پنج نوجوان دچار افسردگی است. این یک مشکل جدی است که نیاز به درمان سریع و مناسب دارد.
تشخیص افسردگی در نوجوانان میتواند دشوار باشد زیرا بزرگسالان انتظار رفتار دمدمیمزاجی از سوی نوجوانان را دارند. همچنین، نوجوانان همیشه احساسات خود را به خوبی درک یا ابراز نمیکنند. آنها ممکن است از علائم افسردگی آگاه نباشند و از دیگران کمک نگیرند.
این علائم میتوانند نشانی از افسردگی در فرد باشند، بهخصوص زمانی که این علائم بیش از دو هفته در فرد باقی بمانند:
- عملکرد ضعیف در مدرسه
- دوری از دوستان و فعالیتهای اجتماعی
- احساس ناراحتی و ناامیدی
- فقدان شور و شوق، انرژی و انگیزه
- عدم کنترل خشم و غضب
- عکسالعمل شدید نسبت به انتقاد پذیری
- احساس عدم توانایی در رسیدن به آرزوها
- اعتماد به نفس ضعیف یا احساس گناه
- دودلی، عدم تمرکز یا فراموشی
- بیقراری و آشفتگی
- تغییرات در الگوهای غذایی و خواب راحت
- سوء مصرف مواد مخدر
- مشکلاتی در ارتباط با اختیار و توانایی
- افکار خودکشی یا اقدام به خودزنی
نوجوانان ممکن است برای جلوگیری از افسردگی به اعتیاد به مواد مخدر یا الکل روی بیاورد یا در امور جنسی بیقیدوبند شود.
نوجوانان همچنین ممکن است افسردگی خود را از طریق رفتار خصومتآمیز، پرخاشگرانه و خطرجویانه ابراز کنند. اما چنین رفتارهایی تنها منجر به مشکلات جدید، سطح عمیقتری از افسردگی و از بین رفتن روابط با دوستان، خانواده، قانون یا مدیران مدرسه میشود.
افسردگی باید از اختلال دوقطبی افتراق داده شود. اختلال دو قطبی نیز دوره افسردگی دارد. اختلال دو قطبی نوع ۱( طی دوره مشخصی که حداقل یک هفته طول بکشد، خلق به شکل غیر طبیعی و مداوم بالا، گشاده یا تحریک پذیر باشد و فعالیت هدفمند یا انرژی فرد به شکلی ناهنجار و مداوم افزایش یابد و این حالات در اکثر اوقات شبانه روز و تقریبا تمام روزها دیده می شود” در صورت لزوم بستری شدن فرد” ) . امکان بروز حملات افسردگی اساسی یا هیپومانیا قبل یا بعد از حملات مانیا وجود دارد.
اختلال دوقطبی نوع ۲: علائم بالا دیده می شود و حداقل چهار روز طول می کشد.
اختلال خلق ادواری برای مدت حداقل ۲ سال( در کودکان و نوجوانان حداقل یک سال) دوره های متعددی از علائم هیپومانیا ( که هیچگاه ملاک های کامل یک دوره هیپومانیا را نداشته اند) و دوره های متعدد علائم افسردگی ( که هیچگاه ملاک های یک دوره افسردگی اساسی را نداشته اند) بروز می کنند.
این دوره های مانیک و افسردگی اساسی، در طول عمر فرد یک یا چند بار تکرار می شوند. در نوع تند چرخی دو قطبی نوع ۱ و۲ در طول یک سال حداقل چهار دوره خلقی مجزا که واجد ملاک های دوره مانیا، هیپومانیا یا افسردگی است، وجود دارد.
تشخیص دوقطبی نیاز به بررسی بسیار زیاد و دقیق دارد، بنابراین به راحتی و با دیدن چند علامت یا تغییر ناگهانی به کسی برچسب دوقطبی نمی زنند.
درمان افسردگی در نوجوانان
این موضوع که یک نوجوان افسرده باید درمان سریع و حرفهای دریافت کند، از اهمیت به سزایی برخوردار است. افسردگی در نوجوانان یک مشکل جدی است و درصورتیکه درمان نشود، میتواند بدتر شده و به یک مشکل تهدیدکننده در زندگی تبدیل گردد. اگر نوجوانان افسرده از درمان امتناع کنند، لازم است تا اعضای خانواده یا دیگر بزرگسالان به فکر کمک از یک متخصص باشند.
درمان میتواند به نوجوانان کمک کند تا متوجه علل افسردگی خود شود و نحوه مقابله با استرس را یاد بگیرند. بسته به موقعیت، درمان افسردگی ممکن است شامل مشاوره فردی، گروهی یا خانوادگی باشد. داروهایی که توسط یک روانپزشک تجویز می شود، ممکن است به نوجوان کمک کند تا احساس بهتری داشته باشد.
برخی از روش های مؤثر و متداول درمان افسردگی در نوجوانان عبارتاند از:
- مشاوره روانشناسی: روان درمانی به نوجوانان این فرصت را میدهد تا رویدادها و احساساتی که دردناک هستند یا برایشان ایجاد مشکل میکند را کشف کنند. روان درمانی همچنین میتواند به نوجوان مهارتهای مقابله با احساسات و افکار منفی را بیاموزد.
- درمان شناختی رفتاری : این درمان به نوجوانان کمک میکند تا الگوهای منفی فکری و رفتاری خود را تغییر دهند.
- درمان میان فردی : این درمان بر نحوه ایجاد روابط سالمتر در خانه و مدرسه متمرکز است.
- درمان دارویی افسردگی : این درمان برخی از علائم افسردگی را از بین میبرد و اغلب همراه با دکتر روانشناس یا روانپزشک تجویز میشود.
زمانی که نوجوانان افسرده نیاز به کمک را تشخیص دهند، گامی مهمی بهسوی بهبود برداشتهاند. بااینوجود، به خاطر داشته باشید، تعداد کمی از نوجوانان خود به تنهایی به دنبال کمک برای درمان افسردگی میگردند. نوجوانان افسرده به تشویق دوستان و حمایت بزرگسالان ن برای کمک گرفتن و دنبال کردن توصیههای درمانی نیاز دارند.
مواجهه با خطر خودکشی در نوجوانان
گاهی اوقات، نوجوانان به حدی افسرده هستند که تصمیم به پایان دادن به زندگی خود میگیرند. هر سال، تقریباً 5000 نوجوان بین سنین 15 تا 24 سال، اقدام به خودکشی میگیرند. نرخ خودکشی برای این گروه سنی از سال 1960 تقریباً سه برابر شده است. بهاینترتیب، خودکشی تبدیل به سومین علت مرگ در نوجوانان و دومین علت مرگ در میان جوانانی که در سن دانشگاه رفتن هستند، شده است.
مطالعات نشان میدهد که تلاش به خودکشی در میان افراد جوان ممکن است ریشه در مشکلات طولانیمدتی داشته باشد که به خاطر یک رویداد خاص برانگیخته میشوند. نوجوانانی که فکر خودکشی در سردارند، ممکن است یک موقعیت موقتی را بهعنوان یک موقعیت دائمی ببینند. احساس خشم و رنجش آمیخته با احساس گناه اغراقآمیز، میتواند منجر به اقدامات تکانشی و خود مخرب در فرد شود.
تشخیص نشانه های افسردگی در نوجوانان
چهار نفر از هر پنج نوجوانی که دست به خودکشی زدهاند، نشانه های بارزی را از خود نشان دادهاند.به نشانه های هشداردهندهی زیر توجه کنید:
- تهدید مستقیم و غیرمستقیم به خودکشی
- فکر مداوم در مورد مرگ
- اشعار، مقالات و نقاشیهایی که به مرگ اشاره دارند
- بخشیدن تعلقات
- تغییر شخصیت یا ظاهر فرد
- رفتار غیرمنطقی و عجیب
- احساس شدید گناه، شرمندگی یا احساس طرد شدن
- تغییرات در الگوهای خواب و غذا
- افت شدید تحصیلی
به یاد داشته باشید که این نشانه های هشداردهنده باید جدی گرفته شوند و در صورت مشاهده فوراً کمک بگیرید. مراقبت و حمایت میتواند زندگی یک نوجوان افسرده را نجات دهد.
کمک کردن به نوجوانی که افکار خودکشی در سر دارد
- پیشنهاد کمک کردن و گوش دادن: نوجوانان افسرده را به صحبت کردن در مورد احساساتشان ترغیب و تشویق کنید. به صحبتهای او گوش دهید و خیلی سخنرانی نکنید.
- به غرایز خود اعتماد کنید: اگر به نظرتان شرایط جدی است، فوراً کمک بگیرید. برای نجات زندگی یک فرد، حتی اگر لازم است، رازی را برملا کنید.
- به صحبتهایی در مورد خودکشی توجه کنید: سؤالات مستقیم بپرسید و از بحثهای صریح و صادقانه نترسید.
- کمک حرفهای بگیرید: مشورت کردن با یک متخصص سلامت روانی که تجربه کمک کردن به نوجوانان افسرده را دارد، ضروری است. همچنین، به بزرگسالانی که در زندگی فرد نوجوان حضور دارند از قبیل خانواده، دوستان و معلمان، اطلاع دهید.
دخترم افسردگی گرفته
سلام وقت بخیر دختر من ۱۷سالشه مدام گریه میکنه میگه کسی منو دوست نداره مدرسه دوست نداره بره چون میگه تو مدرسه همیشه تو گروها تنهام کسی باهام دوست نمیشه میگه زشتم پوستم خرابه و هزارتا چیز دیگه مشاوره هم زیاد بردمش فایده نداره چند تا کتاب خوب هم میخوام معرفی کنین بهم.
درمان افسردگی در نوجوانان دختر
من نگرانی شما را کاملاً میفهمم و خیلی باعث خوشحالی است که آنقدر مادر دغدغهمندی هستید و احساست فرزندتان برایتان مهم و ارزشمند است. معمولاً در نوجوانها بروز احساسات و صحبت درباره افکارشان کمتر دیده میشود؛ بنابراین همین که از احساسات و افکارش با شما صحبت کرده است نشانه خوبی است.
ما بهعنوان والدین اغلب میخواهیم هرزمان که فرزندمان مشکلی داشت، فوراً به حالت حل مسئله برویم. اما ایده بهتر این است که سرعت خود را کم کنید و ابتدا به آنچه فرزندتان میگوید فقط گوش فرا دهید. دادن فضایی به بچهها برای باز شدن و احساس شنیده شدن به آنها این امکان را میدهد که بدانند صحبت کردن در مورد احساسات اشکالی ندارد و اینکه شما فرد خوبی هستید که میتوانید هرزمان که به کمک نیاز داشتند به او مراجعه کنید.
برای بچههایی که ممکن است احساس طرد شدن یا نامرئی شدن داشته باشند، نشاندادن اینکه به آنها اهمیت میدهید نیز برای آنها اهمیت ویژهای دارد. انتظار برای شنیدن بیشتر به شما کمک میکند تا بعداً حمایت بیشتری کنید. دکتر وایبرت خاطرنشان میکند: «اگر به آنها فضایی ندهیم تا فقط صحبت کنند، ممکن است راهحلی ارائه کنیم که واقعاً برای مشکل واقعی مناسب نباشد». فرزند شما نگرش منفی نسبت به خودش دارد و اطرافیان ما در ایجاد این نگرش منفی بسیار مؤثر هستند.
اما اگر والدین ما نگرش مثبتی را در کودکی برای ما ایجاد کنند و ما خودمان را مثبت بسنجیم، اگر همه دنیا هم بگویند تو زشت هستی این را باور نمیکنیم. به همین خاطر شما فرد مؤثری هستید و در ایجاد نگرش مثبت در فرزندتان نقش دارید. از رفتار و ظاهر او تعریف کنید (مواردی که واقعاً خودتان هم به آن اعتقاد دارید)
همه نوجوانان گاهی اوقات احساس غمگینی یا بدخلقی میکنند. اما هنگامی که یک حالت غمگین یا بد برای هفتهها یا بیشتر طول میکشد – و زمانی که تغییرات دیگری در نحوه عملکرد یک نوجوان وجود دارد – میتواند نشانه افسردگی باشد.
افسردگی با درمان مناسب بهتر میشود. اما مشکلات در صورت عدم درمان ممکن است ادامه یا بدتر شوند. علاوه بر درمان، نوجوانانی که احساس افسردگی میکنند به حمایت بیشتر والدین و سایر بزرگسالان در زندگی خود نیاز دارند.
اگر فکر میکنید فرزند شما افسرده است، با او صحبت کنید. به آنها اجازه دهید بدانند که میخواهید بفهمید آنها در چه حالی هستند. اگر میخواهند صحبت کنند گوش کنید.
برای بررسی افسردگی با پزشک یا درمانگر خود ملاقاتی را برنامه ریزی کنید. اگر نوجوان شما افسرده است، پزشک میتواند توضیح دهد که او (و شما) چه کاری میتوانید برای کمک انجام دهید. بهتر است افسردگی را زودتر درمان کنید.
علائم افسردگی در نوجوانان دختر
وقتی نوجوانان افسرده هستند، والدین ممکن است متوجه خلقوخوی غمگین یا بدی شوند که هفتهها یا بیشتر طول میکشد. آنها ممکن است متوجه تغییرات دیگری شوند، مانند:
- دیدگاه منفی نوجوانانی که احساس افسردگی میکنند ممکن است برای خود یا دیگران سخت بگیرند. آنها ممکن است بر شکستها تمرکز کنند. شاید دیدن قسمتهای خوب زندگیشان یا قسمتهای خوب خودشان برایشان سخت باشد.
- انرژی کم، تلاش، علاقه، لذت. نوجوانان ممکن است علاقه خود را به چیزهایی که قبلاً از آنها لذت میبردند از دست بدهند. به نظر میرسد که آنها اهمیتی نمیدهند. آنها ممکن است تلاش کمتری برای انجام تکالیف مدرسه یا کارهای خانه انجام دهند. به نظر میرسد کارها بیش از حد نیاز به تلاش دارند. هیچچیز سرگرمکننده یا لذت بخش به نظر نمیرسد.
- تغییرات در خواب. نوجوانان ممکن است بیشتر بخوابند یا در صورت نیاز در بیدارشدن مشکل داشته باشند. ممکن است مشکل خواب داشته باشند.
- تغییرات در غذاخوردن. برخی از نوجوانان مبتلا به افسردگی علاقه کمتری به غذا نشان میدهند و ممکن است وزن خود را کاهش دهند. برخی بیشتر از قبل غذا میخورند و ممکن است اضافه وزن پیدا کنند.
- عملکرد ضعیف در مدرسه وقتی یک نوجوان احساس افسردگی میکند، کار مدرسه میتواند سختتر به نظر برسد. آنها ممکن است کار خود را کامل نکنند، تلاش خود را نشان ندهند، یا آنقدر برای آزمون مطالعه نکنند. نمرات آنها ممکن است کاهش یابد.
- دور شدن از دوستان و خانواده. نوجوانان ممکن است زمان بیشتری را تنها بگذرانند، زمان کمتری را با دوستان خود بگذرانند، یا دور به نظر برسند.
- رفتارهای مخاطرهآمیز یا مضر. افسردگی میتواند برخی از نوجوانان را به بدرفتاری، مشکل یا مشاجره بیشتر سوق دهد. آنها ممکن است رفتارهای پرخطر نشان دهند. برخی به الکل، مواد مخدر یا خودآزاری روی میآورند.
- افکار یا صحبت از خودکشی برخی از نوجوانان افسرده افکار خودکشی دارند. اگر فکر میکنید نوجوان شما به خودکشی فکر میکند، از او در مورد آن بپرسید – آرام و با عشق. دانستن اینکه آنها کسی را دارند که میتوانند به او مراجعه کنند میتواند به محافظت از نوجوانان در برابر این افکار کمک کند. همچنین به شما اطلاع میدهد که آیا نوجوان شما به کمک فوری نیاز دارد یا خیر.
این موضوع را در نظر داشته باشید که برای درمان افسردگی حتی با دارو، هیچ راه حل سریعی وجود ندارد. درمان میتواند طولانی و سخت باشد. والدین میتوانند با انجام کارهای زیر به حمایت از کودکان کمک کنند:
- تشویق به ورزش روزانه (این امر لزوماً شامل یک ورزش سازماندهی شده نیست. پیادهروی خانوادگی بهحساب میآید.)
- نظارت بر هر دارویی (اگر از یک کودک افسرده بخواهیم خودش داروی خود را مدیریت کند توقع بسیار زیادی است)
- برای صحبت کردن وقت بگذارید. مشاوره به نوجوان شما کمک میکند تا احساسات خود را باز کند و به زبان بیاورد. وظیفه شما این است که وقتی فرزندتان درخانهباز میشود گوش کنید و حمایت بیقیدوشرط کنید.
- عادات خواب سالم را تشویق کنید
- چه چیزی در مدرسه انتظار میرود زمانی که تفکر و تمرکز به دلیل افسردگی مختل میشود، عملکرد خوب در مدرسه بسیار دشوار است. مهم است که معلم کلاس و یک مشاور یا روانشناس مدرسه را در تیم درمان بگنجانید تا به فرزندتان کمک کنید تا در این دوران سخت کار کند. در این زمان، امکانات کلاسی وجود دارد که ممکن است به نفع فرزند شما باشد. در مورد موارد زیر با معلم کلاس صحبت کنید:
- زمان طولانی برای تکالیف و تستهای طولانی
- تقسیم تکالیف به قطعات قابلکنترل
- کمک به ایجاد برنامه مطالعه یا تکالیف
- ارائه کپی از یادداشتهای کلاس (مفید برای اختلال تمرکز)
- انجام تستها در اتاقی ساکت و بدون حواس پرتی
درصورتیکه کودک شما در طول روز به استراحت نیاز داشته باشد، داشتن یک برنامه نیز مفید است. مثالها ممکن است شامل معاینه روزانه با یک مشاور مدرسه یا روانشناس در مراحل اولیه درمان و یک قرار هفتگی با تثبیت کودک شما باشد.
از نوجوان افسرده چه انتظاری داشته باشید؟
کودکان و نوجوانان کوچک بزرگسال نیستند. آنها با سرعتی سریع درحالرشد و تغییر هستند، حتی زمانی که یک دوره افسردگی را تجربه میکنند. بهاینترتیب، علائم میتواند در طول درمان تشدید و کاهش یابد. ممکن است متوجه شوید که به نظر میرسد افسردگی نوجوان برطرف شده است؛ اما فقط چند روز بعد متوجه عود رفتار افسردگی میشوید.
تحریکپذیری، احساس خستگی و طغیان در نوجوان افسرده رایج است. هرچقدر این نشانه ها برای والدینی که این رفتارها را دریافت میکنند سخت باشد، مهم است که والدین آرام بمانند و بر گوش دادن فعال تمرکز کنند. این تمایل طبیعی برای والدین است که بخواهند آن را «رفع» کنند یا بهنوعی جلوی آن را بگیرند، اما بیماری روانی پیچیده است. نمیتوان آن را تعمیر یا متوقف کرد. بااینحال، میتواند بهبود یابد. با درمان و حمایتهای مناسب، فرزند شما میتواند بار دیگر شکوفا شود و از دوران نوجوانی خود لذت ببرد.
کتابهایی که مطالعه آن متناسب با شرایط فرزندتان است:
به افکار بهتری فکر کن تبو موریس انتشارات پل
ورونیکا تصمیم میگیرد بمیرد
مترجم: بهناز سلطانیه
انتشارات: مجید
شازده کوچولو
مترجم: احمد شاملو
ذهنت را رها کن ! زندگی ات را دریاب نوشته جوزف کیاروچی- لوئیس هیز- آن بیلی ترجمه دکتر داریوش جلالی- کبری فتاحی، انتشارات ابن سینا
کتاب عزت نفس نوشته لیزا شاب ترجمه نغمه الهی پناه،نشر ایران بان
ممنون از توجهتان
گلسا بمانیان
کارشناسی ارشد مشاوره خانواده
سلام من دوستم ۱۵ سالشه افسردگی داره از وقتی بچه بود همیشه خیلی سخت کوش بود وضع مالی شون اون موقع خیلی اوکی نبود ولی الان حدودا سه چهار ساله که اوکین اما دوستم همیشه فقط به هدفش فک می کرد و درس می خوند و تلاش می کرد ولی یه خواننده ای رو دوست داشت فک نمی کرد بتونه ببینتش اما با هم رفتیم کنسرتش بعد چون تا قبل از این خیلی روش فشار بود فک می کرد نمی تونه این قدر غیر منتظره و راحت به آرزوهاش برسه و الان دیگه خیلی احساسی شده و راحت تر گریه ش می گیره و نمی تونه خیلی خوب روی درساش تمرکز کنه بعد رفته بود مشاوره ی مدرسه بهش گفته بودن افسردگی داره و وقتی اومد خونه مون بو هم تست دادیم افسردگی روی سطع معمولی داشت بعد می گفت افکار منفی خیلی توی ذهنش زیادن که آره اگه موفق نشم چی اگه نتونم چی و حس می کنه که پس رفت کرده البته بنظرم چون اوایل سال تحصیلیه عادیه ولی خب خیلی استرس داره و می خواست بدونه چطوری با افسردگی مقابله کنه.
یک اینکه نمیتونم تمرکز کنم دو اینکه نمیتونم تصمیم بگیرم ۱۴ سالمه خیلی اذیت میکشم اینکه چون تمرکز ندارم و نمیتونم درس بخونم و با بدبختی حفظ میکنم یا سخت میشه برام زندگی حس خستگی میکنیم و پیش مشاور هم رفتم اما هیچ تغییری نکردم یا مثلا هم پر خوری میکنم و هم خیلی زود و دیر میخوابم عصابم خیلی زود خورد میشه نمیتونم آروم باشم یکی تو مدرسه یه چی میگه ناراحت میشم و جیغ میکشم اما ذوقی برا هیچی ندارم و احساس یعنی اگه یه چی که عاشقشم بگیرن هدیه بدن بهم هیچ ذوقی نمیکنم و خیلی زود دل همه رو میشکنم ی مدت هر بلایی سر خودم میوردم اما الان بی حس شدم نسبت به همه چی هیچ حسی پیدا نمیکنم دلم میخاد کلا کسی پیشم نباشه هیچکی باهام حرف نزنه چراغا خاموش باشن یدونه خودم باشم و یدونه اهنگام حتی از شدت خستگی کتابامو گم میکنم یهو سر درد میگیرم یهو هیچی نمیخورم یهو هم همه چی میخورم خونه رو خالی میکنم یا مثلاً الان من ۶۲ کیلوعم قدمم ۱۷۵بود اما الان قدم شده ۱۷۰ وزنم هم میشه ۶۰ هم میشه ۵۷ ممنون میشم کمکم کنین
من ۱۵ سالمه . هیشکی منو درک نمیکنه و بعضی احساس میکنم خیلیا با من دشمنی دارن و مسخرم میکنن . معدلم همیشه بالای ۱۹/۵بوده . دوران راهنمایی رو توی مدرسه نمونه دولتی بودم . امسال هم آزمون نمونه دولتی نهم به دهم دادم و قبول شدم . اما هیچکس (به جز سه چهار نفر)حتی یه تبریک خشک و خالی هم بهم نگفتن . همیشه احساس میکنم اطرافیانم دلشون میخواد من توی زندگی شکست بخورم و هی مسخرم کنن . احساس میکنم خیلی تنها و زودرنج هستم . وزنم هم روز به روز زیادتر میشه . اصلا نمیدونم چیکار باید بکنم…
من ۱۵سالمه و نسبت به سنم خیلی پیر و افسردم هیچوقت به اون چیزی که خواستم نرسیدم هیچ مهر و محبتی ندیدم پدر و مادرم از هیچ لحاظی منو درک نمیکنن و از حرف های خودم به علیه خودم استفاده میکنم چندین بار بهشون گفتم که این رفتار های شما در کودکی و تا الان باعث تروما های کودکی در من شدن و هیچ اعتماد به نفسی ندارم چندین بار با قرص خودکشی کردم اما صبح بازم از خواب بیدار میشدم خستم از این زندگی پدر و مادرم اصلا من رو دوست ندارن و هیچ ارزشی واسه من قائل نیستن و هرچی که تا الان واسه من خریدن همش با منت گذاشتن رو سر من بود ای کاش میمردم تا اینا رو سر من منت نمیزاشتن بابام یه ادم عوضیه و نقط ضعف من رو میدونه و مامانم فک میکنه که من بهش حسودی میکنم اما دریغ ازینکه نمیدونن من چقد دوستشون دارم اما خاک تو سر من اینا خودشون به من تعریف میکنن که ما هرکاری که بگی میکردیم تا تو سقط بشی خب مگه من چقد بد بودم منم یه انسان بودم البته من الان خودمو مرده فرض میکنم چون هیچ فرقی نداریم انقد از زندگی سیر شدم که نگم ولی بازم با خودم میگم این زندگی ارزش داره و خودتو ناراحت نکن ولی هر سری پدر و مادرم منو ناامید میکنن هیچوقت نمیتونم حتی اگه بخوامم مثل بقیه ی همسن های خودم باشم ای کاش حرفای شما کمی منو اروم کنه
سلام، دخترم و 15 سالمه، راستش خیلی از علامت های افسردگی رو دارم و همیشه خستم و کارهایی که قبلا انجامشون میدادم دیگه میلی به انجامشون ندارم، تو مدرسه خیلی خنده رو و خوش برخوردم تو خونه هم همینطور بخاطر همین اگه به کسی بگم باورشون نمیشه، تو تنهایی هام همش بی دلیل یا بخاطر یک چیز کوچک گریه ام میگیره، خسته شدم از اینکه اشکم دم مشکمه، دوستای زیادی ندارم… بهتره بگم اصلا دوستی ندارم خیلی وقته با خودم فکر کردم که چرا کسی منو دوست خودش نمی دونه اما نتونستم جوابشو پیدا کنم، تو مدرسه باهم خوب برخورد میکنن اما الان که تابستونه حتی یه پیام از هیشکی ندارم، تولد همکلاسی هام که میشه براشون کادو میگیرم اما اونا واس من هیچی، راستش من خودمو خیلی دوست دارم خداروشکر هم از نظر قیافه و اخلاق از همشون بهترم و قیافمو براشون کج نمی کنم اما اونا فکر میکنن که کی هستن، راستش از این اخلاقم بدم میاد که همش واس دیگران مهربونی میکنم اما اونا یه طور دیگه جوابمو میدن، خسته شدم ، میخوام کلا با همه هم سن و سالام قطع رابطه کنم، اما انگاری فقط واس چند روز میتونم، راستش فکر میکنم با این کارم دارم ارزش خودمو زیر سوال میبرم، از یه اخلاق دیگمم بدم میاد از اینکه با هرکی زود گرم میگیرم، لطفا کمکم کنید که چیکار کنم که دیگه اینطوری نباشم?ممنون
سلام خسته نباشید
من ۱۲ سالمه و تا یکی دو ماه پیش دچار افسردگی خفیف بخاطر دوران بلوغ بودم و به زودی خوب شدم اما الان به تازگی احساس میکنم امنیت ندارم و همه ی مرد ها به من نظر دارن چون چند بار خاطره ی بد از این موضوعات دارم و احساس میکنم باید صاحبی داشته باشم تا جنس مخالف دیگه نتونه به چشم بد به من نگاه کنه البته من الان اصلا نیازی به جنس مخالف ندارم و فعلا هیچ علاقه ای ندارم اما دیگه خسته شدم و میخوام یک نفر باشه که امنیت رو برام فراهم کنه و بقیه بدانند که یکی هست و دیگه کسی نمیتونه به من نظر بد داشته باشه.
سلام دختری هستم ۲۱ ساله نمیدونم چجوری بگم از کجا بگم . دختر شادی بودم و به دور از استرس و شدیدا درسخون و رتبه برتر ازمون. ۶سال پیش عاشق شدم و خونوادم مخالفت میکردن .. بچگی پر ماجرایی داشتم و بعضی دوراناش اتفاقات خونوادگی بدی برام افتاده . همه چی خوب بود تااینکه اعتماد به نفسم رو به طور کانل از دست دادم و اظطراب و استرسم داشت جسمم رو نابود میکرد پشت کنکوری شدم ضربان قلبم شدید میزد بالا انرژی نداشتم در طول روز احساس اضافی بودن میکردم گاهی ح احساس بغض داشتم قفسع سینم بی دلیل درد میکرد فکر میکردم دانشجو بشم حالمخوب میشه اما نتنها نشد افسردگیم بیشتر شد گاهی در حدی حالم بده دلم نمیخاد باشم گاهی دستام میلرزه و استرس و ترس های بیخود میاد سراغم قرار گرفتن تو جمع برام سخت شده بااینکه به چیزی میخاستم رسیدم احساس ضعف میکنم و اینکه نمیتونم ادامه بدم ایقدر حالم بد میشه که نمیتونم از جام پاشم شبا بدنم میپره اکثر روزا با حالت افسردع فقط خوابم یه وقتایی دلم میخاد تو جمع دوستام باشم یه وقتایی ازشون متنفرم و از هر حرفی زود ناراحت میشم . عشق دو طرفه ما تا جایی بود که خیلی شدید شد و خونوادم وقتی متوجه شدن پسره چقد دوستم داره و از همه لحاظ اوکی هست و مناسب ازدواج با منه رضایت دادن با اینکه عاشق پسره بودم دوستش داشتم اما نتونستم کنارش باشم زدم زیر همه چیز با اینکه ۶ سال تموم امتحانش کردم و خوب پس داد دلم تنگ میشه براش امااااا دلم نمیخاد کنارش باشم جواب منفی دادم گاهی دلم تمگ میشه پشیمون میشم حس اضافی بودن دارم بااینکه اوضاع مالی خونوادم خوبه و حمایتم میکنن اما من خیلی این قضیه رو مخم هست بعد اینکه شبا تو خواب گاهی بدنم میپره و میلرزه و ترس از مرگ دارم بااینکه گاهی میگم خدایا من بمیرم و حس میکنم
سلام
حالم خیلی خرابه خودمم نمدونم از کی شروع شده عین مرده ها شدم قبل وقتی یکی یه چیز بهم میگفت سریع ناراحت می شدم ولی علان عین خیالم نیست خیلی از خودم بدم میاد وقتی مامانم چراغ اتاقمو روشن میکنه دلم میخواد بمیرم بعضی اوقات ناهار نمیخورم بعد به مامانم میگم روزه گرفتم بعضی اوقات هم عین گاو همه چی رو میخورم تازه نصف شب میرم دنبال یچیزی که بخورم خوابیدنم هم همین طوریه اصلا انگار هیچی نمیفهمم هیچ چیزی ندارم که خودمو بهش بند کنم یه دفعه به یه کی از هم کلاسی هام گفتم حالم بده بعد اون برگشت گفت که انقدر ادا در نیار و از این حرفا از اون موقع احساس میکنم از قبل اضافی تر هستم خانوادم وقتی میرن خونه فامیلا باهاشون نمیرم کلا از آدما بدم میاد هیچ کسی رو به نام دوست ندارم احساس میکنم مامانم منو میبینه ناراحت میشه ولی بیشتر از خودم متنفر میشم چند دفعه رفتم سمت خود کشی ولی انجامش ندادم نمیدونم چرا چند دفعه نصف شب به سرم زد رفتم بالا پشت بوم که بمیرم ولی برگشتم خستم خیلی خستم نمیخوام بگم خانوادم بد بودن اصن اینجوری نیس چون آدمای خوبی هستن ولی ازشون بدم میاد کاملا بی دلیل تا چند ماه پیش بالشتم از گریه از سر هیچ و پوچ خیس میشد ولی الان خودمو جر بدم یه قطره اشک هم نمی یاد سرم رو به فیلم بند کردم ولی وقتی فیلم تموم میشد احساس بد بیشتری میگرفتم یه چیزی یه کاری بگی انجام بدم
سلام من یک دختر ۱۳ ساله ام خیلی حالم بده یک مدت به خاطر مشکلات دوستی خیــــــلی حالم بد بود و متاسفانه خانوادم من رو مشاوره نبردن من نمیدونم اما احساس میکنم مشاوره را برای انسان های دارای مسکلات مغذی میدانند در صورتی که اینجوری نیست. بعد از یکمدت دوستای جدید پیدا کردمو حالم خوب شد اما الان خیلی زود عصبی میشم و خودمهم اینو میفهمم اما دست خودم نیست و وقتی که عصبانی میشم داد و بیداد نمیکنم و میریزم تو خودم. با خانوادمم مشکل دارم خیلی بهم گیر میدن خسته شدم از دستشون مامانم توی امسال بیش از ۱۰ سفر خارجی و داخلی تنها رفته اما براممهم نبود اما اخرین بار یک جایی رفت که من بهش خیلی گفته بودم که بریم اما گفته بود نه حالاهم خودش با دوستاش و خواهرش رفته بود. بعدشم همش میگفت کاش مامانم میبردیم حتی نگفت نرم بعدا با من بره بابام هم خیلی زود رنجه مامانم برام سوغاتی آورده بود اما من خالم خوب نیستو هیچ کودومشون رو نمیخوام اما هیچ کودومشون من رو درک نمی کنند و میگن داره لوس بازی در میاره کلا من رو نمیفهمند به مامانم گفتم بدون من نرو اما رفت تازه داشت به اون یمی خواهرش هم میگفت که تو هم بچه ها تو بذار و بیا اما دختر خالم نذاشت که مامانش بره و مامان منم با این که میدونست من ناراحت میشم رفت و من هم بهش گفتم بعدا عواقبشو میبینی. میخوام وقتی بزرگتر شدم فقط برم برم جدا زندگی کنم. هرجایی که شد مهم نیست فقط برم. خیلی حالم بده یک روز هم من مریض بودم تب داشتم مامانم بلند شد رفت مهمونی ومن رو گشنه ول کرد. میخوام برم دوباره بهشون بگم منو ببرن مشاوره اما می دونم که قبول نمیکنند.
من یه نوجوان ۱۴ سالهم.توی کودکی مشکلات خانوادگی زیادی داشتم و پدر و مادرم از هم جدا شدن،که بعد پدرم یه زن دیگه میگیره و زنش خیلی زیاد منو اذیت میکرد،که خوشبختانه جدا شدن سر یه سری مسائل که خانومه هم مشکلات روانی داشت یه مقدار،من تحت تاثیر گذشته و فشاری روانی ای که روم بوده،الان واقعا به ته خط رسیدم،دیگه خسته شدم،هیچ چیزی دیگه برام جالب نیست،افت تحصیلی کردم و علاقه ای به فعالیت یا کارایی که دوست داشتم انجام بدم ندارم،خیلی تنهام. حوصله ادامه دادن ندارم،دلم میخواد تموم کنم همه چیو. اعصاب هیچکسو ندارم بیخیال شدم و با بابامم اصلا کنار نمیام .چند بار هم تصمیم خودکشی داشتم ولی پشیمون شدم.ولی واقعا دیگه نمیشه نمیتونم،نمیدونم چیکار کنم.
من یه دختر ۱۷ ساله ام که از بچگی خیلی درس خون بودم…سال اول دبیرستان مشکلات خانوادگی برام پیش اومد که به شدت منو تحت تاثیر قرار داد ولی خب بالاخرت گذشت و الیته هنوز ادامه داره ولی من باهاش کنار اومدمالبته هنوز هم شاهد دعوا های خانوادگی هستمو حتی مورد آزار فیزیکی قرار میگیرمو تحقیرم میکنناحساس میکنم افسردگی دارمآدم ناپایداری شدمقبلا خیلی درس خون بودم و خیلی پرتلاش بودم و همیشه پر از انگیزه بودمامسال کنکور دارم و تو مدرسه خاص درس میخونم ولی هیچ انگیزه ای برای شروع ندارمحالم از خودم بهم میخوره زندگیم ریخته بهم…سیکل خواب غذا خوردنم و همه چی…به ظاهر خیلی شادن تو مدرسه همه رو میخندونم حتی…ولی از درون نابودم فقط تظاهر میکنم…من از پتانسیل خودم خبر دارم…اگه تلاش کنم حتی رتبه زیر ۱۰۰ میارم ولی دریغ از هیچ تلاشی…بی رمق و حال و انگیزه بدون هیچ هدف خاصی…یه آدم بسیار باهوش و خلاقم ولی پوچ شدم از درون…از خدا دور شدم و این آزارم میده…
سلام یک دخترم 14 سالمه احساس میکنم گیر کردم حالم خیلی بده دارم عذاب میکشم نه راه پس دارم نه پیش پارسال کلاس نهم بودم و هفتم و هشتم وهفتمم افسردگی شدید گرفتم خیلی گوشه گیر بودم با هیچکس دوست نبودم نمیتونستم از خودم دفاع کنم مامانمم همش منو بخاطرش سرزنش میکرد اصلا هرچی تو دهنش در میاد بهم میگه فکر میکنی بدترین حرفی که یک مادر میتونه به نوجوون دخترش بزنه چیه مطمعن همونو هزار بار بهم گفته از فشار و ترس مامانم درس خوندم تا نمونه قبول شم از وقتی پامو گذاشتم تو این مدرسه دنیا رو سرم خراب شده افت تحصیلی شدید و همه عوامل افسردگی گرفتم مامانم بجای اینکه کمکم کنه هی بهم فحش میده و منو و شخصیتم میبره زیر سوال احساس میکنم افسردگی گرفتم همه تو مدرسه ازم بهترن بخدا تا قبل از اینکه پیام های بقیه رو بخونم داشتم گریه میکردم ایتقدر که سکسکه افتادم من چون یک سال جهشی خوندم احساس میکنم کوچکترم و مادرم بجای اینکه بهم دلداری بده فقط تحقیرم میکنه میگه مامان بابای من برای کتاب ننیخریدن برای تو که خریدیم پس باید درست همیشه خوب باشه الان که نگاه میکنم میبینم شاید افت تحصیصلسم و عدم تمرکزم بخاطر افسردگی هست البته الان که پیام هارو خوندم بهترم ولی همین نیم ساعت پیش مادرم هرچی از تو دهنش دراومده بهم گفته و قسم خورده دیگه محل سگ بهم نمیزاره ولی همیشه حواصش به داداشم هست خودش داداش نداشته و حالا میتونید تصور کنید که چقدر داداشم رو دوست داره اصلا یاد این میوفتم که دوباره باهام حرف بزنه پشتم میلرزه تو درسام خیلی افت کردم و میترسم همش به کوچیکترین چیز ها ناراحت میشم روی بدنم پر ازجوش شده از استرس همشونو میکنم لباسام پر از خون شده مامانم همش دعوام میکنه چند وقت پیش نمازام زیاد خوب نبود الان همشونو سر وقت میخونم ولی خدا ازم متنفره چیکار کنم حالم بده مسخ واقعیت دارم و الان حالم بدتر شده و باخودم حرف میزنم و همش ببینم و درسام افتضاحه دلم نمیخواد آبروی بابام که عزیز ترین کس تو زندگیمه رو ببرم مامانم همش به بابام گیر میده بهش توهین میکنه بعدم خودش رو مظلوم میگیره بابام خیلی معذب هستن و خیلی مهربونن اصلا مثل جک هایی درمورد باباها میسازن نیستن ولی مامانم خیلی بدجنسه همش مارو مقصر میکنه اخلاق منم به خودش رفته بعد میگه از بچه ها تو مدرسه یاد گرفتی منو دیوونه کردم دلم میخواد برم تو کما این زندگی رو نمیخااااااااااااام
سلام من دخترم و ۱۸سالمه احساس افسردگی شدید دارم اصلا به زندگیم امیدوار نیستم هر روز گریه میکنم . به زور تو خونه درس میخوندم اصلا محیطی برای درس خوندن نداشتم بخاطر درس خوندن کتک میخوردم بدترین حرف ها رو میشنیدم . درسته که پدر و مادرم برای درس خوندنم پول خرج میکردن اما هیچوقت هوامو نداشتن بهم انگیزه نمیدادن الان پشت کنکور موندم نمیدونم چیکار کنم . من هیچکسو ندارم نه دوست و نه کسی تو فامیل که بتونم باهاش دردودل کنم . امروز از دست خواهرم که داشت بهم حرف بد میزد ناراحت شدم و وقتی درو زدم شیکست مادرو پدرم گفتن از این به بعد وقتی عصبانی بودی سر خودتو بشکون به وسایل خونه کاری نداشته باش میگن هر کاری دوست داری بکن اصلا برو بمیر فقط به ما کاری نداشته باش از دستت خسته شدیم . من بخاطر این حرفایی که هر روز میشنوم هم از طرف مادر و پدرم و هم از دست خواهرام انقدر گریه کردم که الان چند ساله مشکل قلبی پیدا کردم و آریتمی دارم .
سلام من دختری 17 ساله هستم حدود هفت هشت ماه هست حال روحی بدی دارم اما به کسی نشون نمیدم و کسی نمیدونه بی دلیل در هر مکان بیشتر مواقع از لحاظ روحی روانی میریزم بهم و دوست دارم از اونجا برم و تا چند ساعت گریه کنم ، از وقتی که مدارس باز شدن خوابم به شدت بهم ریخته یعنی کل روز رو هم بخوابم بازم خسته هستم و توی طول روز در مدرسه بی حوصله و خسته هستم و ناامیدم و همش احساس ننگ بودن و کم ارزشی میکنم و خودم رو سرزنش میکنم و از یک هفته ی گذشته تا الان هر روز به مرگ فکر میکنم و حالم از خودم بهم میخوره و خیلی توی درس و نمره هام هم تاثیر گذاشته که همینم باعث میشه احساس بدی نسبت به خودم داشته باشم که پدر و مادرم همچین فرزندی دارن و ….چندین بار در سایت های خارجی و ایرانی است افسردگی دادم و هر سری افسردگی شدید رو میاره برام آخرین بار به خانواده ام یکم درباره اش صحبت کردم ولی خوب بعد از اینکه کسی توجه نکرد و به چیز های غیره ربط دادن ترجیح دادم دیگه درباره اش صحبت نکنم
من دختری 16ساله هستم و طبق علائم و این چیزا فهمیدم که از 13سالگی افسردگی دارم . من رو زیاد تحقیر میکنن یا غرورم رو میشکنند . من اولا خودمو از مردم قایم میکردم زود عصبانی میشم خانوادهام تو روم میگن که ما تو رو نمیخوایم تو باعث شدی ما بچه ی پسر نداشته باشیم و من فرزند اولم دو تا دختریم همیشه من رو با لحنا و رفتاراشون اذیت میکنن همیشه تنهام هیچ کس کنارم نیست رل هم ندارم هیچ فقط با پسری نبودم حس میکنم که همشون اذیت میکنن خیانت میکنن زناشون رو میزنن . بابام و مامانم هیچ وقت بهم احترام نمیذارم و همیشه دعوا میکنن همیشه ی خدا با یه موضوع زود تو خونه بحث میشه و بابام میزنه. از بچگی همه دق و دلی هاشون رو سر من خالی میکردن میزدن با کمربند سیخ . چاقو . یه بارم زدن تو پام .مجبور شدیم بریم دکتر و عمل کردن . همیشه به خواهرم محبت کردن و همیشه با اسمش صدا زدن و مهربونم بودن باهاشون و لی منو حتی با اسمم صدا نمیزنن هیچ وقت محبت نمیکنن بهم هیچ خرجی هم نکردن هر وقت من خواستم گفتن نداریم ولی هر وقت خواهرم خواست به اون میدن وضع مالیمون خوبه ولی بابام نمیده خرج نمیکنه بخاطر همین خیلی زیاد کم و کسری دارم . چندبار خواستم خودکشی کنم ولی یه اینکه قراره امسال رشته برادرم دلمو خوش کردم دوست دارم تجربی بردارم و دکتر بشم و همه ی هدف هامو گرفتم همشونو تنها چراغ زندگیم همینه که زنده بمونم که اگه نشد درجا خودمو از پشت بوم میندازم . ریاضیم صیعفه هرچقدر میگم بزار برم کلاس نمیزاره ولی واسه خواهرم چرا نمیدونم دیگه چیکار کنم من چهار پنچ سالم بود مونده بودم خونه پدربزرگم . بخاطر یه فیلم نگاه کردن
16 سالمه، خبلی وقته حس میکنم دچار افسردگی شدم، دیگه هیچی مثل قبل نیست، حوصله هیچکسو ندارم حتب خودمو، انگیزه ای برای انجام کارام..برای درس خوندن برای ادامه زندگی برای خوشحال بودن ندارم، برام مهم نیست قراره چطور پیش بره زندگیم،برام مهم نیست که قراره ایندم چی بشه، از خودم بدم میاد.. خیلی به خودکشی فکر کردم ولی خب بیشتر اوقات فکر به مادرم منو پشیمون میکرد، حتی با خانوادم رابطه خوبی ندارم.. حس میکنم اضافیم حس میکنم حتی خانوادمم منو نمیخان ، رفتارای پدرم که روز به روز بدتر میشه همش طوری رفتار میکنه که انگار قبلا چیزی ازم دیده و نسبت بهم بدبینه، حتی به قدم ساده یا یه بیرون رفتن ساده بخوام برم از یک هفته قبل باید التماس کنم ولی همبن که به خونه برمیگردم دعوا ها شروع میشه ، هیچ چیز مثل قبل نیست حتب رفتار های خانوادم، حتی دوستامو هم با رفتاراشون از من فراری دادن، رسما هیچ دوستی ندارم هبچ امیدو انگیزه ای ندارم ساعت خوابم تنظیم نیست شبا تا دیر موقع بیدارم و به خودم میام و یهو میبینم سه ساعته دارم به زندگیم فکر میکنم، اشتهام کم شده ، حتی حوصله ندارم بلند شم اتاقمو مرتب کنم، حالم از اتاق نامرتبم بهم میخوره نه حوصله مرتب کردنشو دارم نه حوصله بودن تو ابن اتاق و خونه رو، روابطم با دیگران مثل قبل نیست حس میکنم بیشتر از همیشه تنهام و خسته تر از همیشه به نظر میرسم، ودر مادرم شاکین که چرا از اتاق بیرون نمیام و وقتی که از اتاق بیرون میرم با گریه به اتاقم بر میگردم. همیشه سر کوچیک ترین چیزا دعوا میکنن باهام سر کوچیک ترین چیزا اشکمو در میارن، خودشونو با من مقایسه میکنند ، همه تفکراتشون اینه چون خودشون در گذشته اینطور بودن من هم باید همون باشم
۱۸ سالمه، دخترم، خیلی وقته که درگیر افسردگی هستم ولی هیچ وقت جرعت بیان و پیگیری اون رو نداشتم، روز به روز شرایط بد تر میشه و من نمیتونم کنترلش کنم، تمام تلاشمو کردم که حالم رو قاطی زندگی عادیم نکنم ولی این یه دروغه، هزاران هزار مشکل میباره و همرو خودم به تنهایی باید حلش کنم که این بیشتر اذیتم میکنه، از مشکلات عاطفی گرفته تا خانوادگی که تلاش نمیکنن درک کنن وضعیت رو و منم کاری جز سکوت بلد نیستم، نمیدونم چی بگم، نمیدونم تقصیر رو بندازم گردن کی ولی هشت ساله هر روز ارزوی مرگ میکنم و جرعت خود کشی ندارم
دختر۱۶ساله مجرد دهم دانش اموز….احساس ناراحتی و پوچی میکنم به شدت پرخاشگر شدم دو هفتس از اون شخصیت شر و شور وسرزنده فاصله گرفتم منزوی شدم حس تنها بودن میکنم با کوچکترین حرف اشکم درمیاد حس میکنم ادمای اطرافم تغییر کردن دیگه مثل قبل منو دوست ندارن و منو نمیخوان …تا حالا به مشاور مراجعه نکردم
سلام و وقت بخیر من یه دختر ۲۰ ساله هستم از وقتی دانشگاه تعطیل شده و تو خونه ام احساس کسلی دارم انرژی برای انجام کارها ندارم هرچقدر میخوام انگیزمو جمع کنم نمیتونم اکثرا بی حوصلم و خواب منظمی ندارم تنها چیزیکه باعث میشه اینطور نباشم فعالیت های خیلی زیاده که سرم خیلی گرم باشه در حدی که وقت فکر کردن هم نداشته باشم مادرم تا چند وقت پیش درگیر اختلال دوقطبی بود و الان دوران افسردگیش رو میگذرونه از بچگیم هم از نظر روانی یا دچار افسردگی بوده یا کنترل زیادی رو عصبانیتش نداشته برای همون باعث شده از نظر روانی به من ضربه بزنه ، من تک فرزندم و تنهام ، دوست صمیمی هم ندارم حتی حوصله ارتباط برقرار کردن با ادمهارو هم ندارم نمیدونم باید چیکار کنم خیلی سعی میکنم روان م رو پاکسازی کنم ولی وقتی اینکارو هم کردم هم باز اثار بی انگیزگی تو وجودم میمونه ، چیکار باید بکنم؟
سلام من خیلی حالم بده اصلا انگیزه ندارم کسی باورم نداره پدر و مادرم همیشه میگن که تو نمیتونی تو هیچی خوب نیست تو موفق نمیشی انگا باورم شده و کلا حالم خوب نیست احساس افسردگی دارم دلم میخاد همش بخوابم
سلام روزتون به خیر ، من یه دختر ۱۹ساله مذهبی هستم که پارسال (اواسط سال دوازدهم ) به خاطر درس زیاد ، استراحت کم ، استرس زیاد و نگرفتن نتایج مطلوب با وجود تلاش زیاد ، دچار افسردگی شدم و از درسام متنفر شدم ، یعنی حالم طوری بود که وقتی کتاب و باز میکردم حالم از درسا (حتی درستی جدید )به هم می خورد و گریم میگرفت و نمی تونستم ادامه بدم واسه همین کتاب رو کنار میذاشتم و موقعی هم که از کتاب دور میشدم استرس و عذاب وجدان داشتم و مجبور بودم باز برم سراغ کتاب و روز از نو و روزی از نو . برای اینکه حال خودمو بهتر کنم رفتم سراغ چیزی که سرگرمم کنه ، فیلم میدیدم ، کم کم رفتم تو فاز فیلم های عاشقانه و از این مسیر نمی دونم چجوری رسیدم به دیدن فیلم های پورن که بعد از مدتی واسم فقط موجب عذاب وجدان بود برای همین خدارو شکر دیدن فیلم های عاشقانه و پورن رو کنار گذاشتم ، اما متاسفانه الان با مشکل جدیدی مواجه شدم
سلام بنده 1۶سالم هست مبتلا ب افسردگی شدم و دکتر برام ارامبخش قرص های افسردگی نوشته ک باید مصرف کنم ۱ هفته ایی میشه همش کارم گریه زاریه هیچی نمیخورم فکرم مشغوله عصبیم غمگینم مدرسم رو عوض کردم و هیچکسو توی مدرسه جدیدم ندارم دلتنگی و بی حالی بی حوصلگی همش باهامه چیکار کنم از این وضیتم خسته شدم من ی دخترشاد بودم ک همش میخندید ب چیزی اهمیت نمیداد ولی الان ؟ چیکار کنم ؟ لطفا کمکم کنید
۱۷ سال،دختر،مجرد،علوم انسانی دوره دوم. گاهی اوقات مثلا ماهی یه بار احساس میکنم که استرس دارم و این استرسه نسبت به چیزی نیست یعنی حتی من فکر منفی ام نمیکنم ولی این حس رو دارم انگار یه آشوب بدیه یا بعضی اوقات بی حوصله و بی حس میشم و نسبت به همه چیز یه جورایی فاقد اهمیت میشم و میل به گریه و عصبانیت شدید پیدا میکنم اون لحظه و باید بگم هر ماه نیست مثلا چندین ماه یه بار و خیلی روی اعصابمههه خیلییییی همین چند ساعت پیش هم یه حس مثل گنگی یا خلأ مطلق یا بهتره بگم حس پوچی و نابودی داشتم که خودمم نمیدونم ولی حس نداشتم و دلم میخواست فقط گریه کنم و این کار رو هم انجام دادم (اولش گفتم شاید بخاطر روز جدید توی مدرسه ی جدید بوده باشه اما خب این حس واقعا سنگین بود و دیگه نمیتونم تحمل کنم میخوام یاد بگیرم خودم رو کنترل کنم
سلام اقای دکتر من 16 سالمه تو بلوچستانم من چند روز پیش از پیش خاله ام از اصفهان اومدم افسردگی شدید گرفتم احساس تنهایی زیاد دارم نمیخوام تو مدرسه بین ادما بمونم چیکار کنم نمیتونم حواسم به درس باشه یه راهنمایی کنین ممنون میشم
سلام.. حس میکنم افسردمکسی بهماهمیتی نمیده برای هیچکس مهمنیستم ی بار تو حال بدیم مامانمنشد بگه چیه چرا اینطوری مشکلاتی که در حد ی نووجون16ساله نیستن…واقعا حس هیچ کاریو ندارم و فقط بعد بیداری ۲ ساعت انرژی دارم و دوباره گوشی و ول شدن روی تخت و خوابیدن
من ادرینام ۱۳ سالمه خیلی نیاز دارم با یکی حرف بزنم و مشکل اصلیم اینه که واقعا افسرده ام و تنها چیزی که حالمو خوب می کنه ورزشمه ولی به خاطر هزینه های بالا نمی تونم زیاد برم باشگاه و کل زندگیم شده حسرت گذشته ما یه ورشکستگی داشتیم که خیلی رو من تاثیر گذاشته و کلا حالم بده چون نمی تونم بپذيرم که دیگه نمی تونم کارای گذشته رو انجام بدم بین جمع دوستام احساس بدی دارم و کلا نمی تونم بهش عادت کنم چون به زندگی اون جوری عادت کردم و انتظارات خودمو پایین بیارم
سلام ببخشید من ۱۴سالمه من حال روحیم خوب نیست ی مدتی موهام میکندم الان ترک کردم این عادتو خیلی نا امید و بی انگیزه ام. احساس میکنم مثل ادمای افسرده هستم میخام ی کاری انجام بدم نمیتونم همش روی تختم هیچ فعالیتی ندارم اجازه بیرون رفتن ندارم مدام سرم تو گوشیه فکرم درگیره مشکلات خانوادگیم زیاده ک یه تعداد حل شده خیلی خاسته ها دارم که بخاطر وضع مالیمون نمیتونم بهش برسم نا امیدم یا همش به خودم میگم من این شانسو ندارم. همه یه جور خاصی رو مخم هستن از وضعی ک هستم خسته ام جواب حاضری میکنم سر کندن موهام اطرافیانم فهمیدن مامانم بهشون گفت ک ب شدت عصبی شدم و دعوا راه انداختم ادم عصبی و لجبازی هم هستم دوسدارم ب حرف خانواده ام گوش کنم تواین ۱۴ساله ی خاطره خوب ندارم حتا مسافرت هم ۱۰سال ی بار نمیریم شام نمیخورم کلا همه عادت کردن ب رفتارم گاهی بغض میکنم امت جلو خودم میگیرم دوس دارم کلا دور از خانواده باشم با ی ادمی ک وایب خوب بهم میده خوش بگذرونم برم تفریح.اما میدونمنمیشه و هیچ کس نیس بخاد درکم کنه مشکلمو ب خانواده ام نگفتم چون درکم نمیکنن بابام گف میخوای داروگیاهی بگیرم برات ذهنت درگیره سریع ری اکشنن نشون دادم گفتم مگه روانیم واقعا نمیدونم چیکار کنم :))
۱۶ سالمه دختر هستم مجردم ترک تحصیل کردم و من از بچگی پدر نداشتم و ناپدریم ادمی بدی بود عاشق یه پسر شدم ولی ولم کرد جمع و دوس ندارم از روشنایی و جمع بدم میاد تنهایی و دوس دارم و خیلی فکر ب خودکشی میکنم و اینک هرکی میبینه میگ افسرده ای و از اتاقم اصلا در نمیام در تاریکی. مامانم یه مدت ولم کرد سره همسرش ک یه کاری باهام کرد و من دستمو تمام تیغ تیغی کردم و اون پسر و خیلی دوس دارم ولی نمیفهمه. اصلا حالم خوب نیستش?? هیچ کس درکم نمیکنه. دوس دارم حالم خوب بشه زندگیم اذیتم میکنه
۱سال دختر مجرد تا الان سیکل و انسانی.مشکل الان من نداشتن تفدیح و اون قواعد زندگی هستش که واقعا باهاش احساس خوبی دارم من از کودکی پدرم خودرو نداشتن و من همیشه به اتوبوس در شهر تردد میکردم حتی تا جایی که میاوردم بالا در اوتوبوس و باز هم باید با اتوبوس میرفتم پدر یک فرد فوق العاده چپ و لجباز و کج فهم هستن ما بارها جون با ماشین فامیل رفتیم طعنه ها شنیدیم و در نهایت سال گذشته حالم طوری بد بود که رفتم پیش مشاوری و گفتن که افسردگی دارم حتی امسال در خرداد ماه استرس شدید گرفتم به طوری که فشارم روی نه بود و بارها زیر سدم رفتم بخاطر نداشتن ارامش و رفاه بنده پدرم الان رفتم تو قسمت فرودگاه سالن و خدماتش یعنی به طوری که شیفتش هر ۲ روز یکباره و الان هم که هر یکروز یکبار دوروز بیکار هستن میگیم بره کار نمیره و میگه باید استراحت کنم و چقدر دیگه کار کنم این در صورتیه که حتی من اون امکانات ساده و عادی که دارم همکلاسیهامو میبینم ندارم حتی من از موقعی که بدتیا اومدم یک مسافرت خانوادگی به پدر و مادرم نرفتم و الان حتی من هزینه لباسهای مورد نظرم و تفریحم را نمیتونن تامین کنن من در زمستان امسال برای اینکه سرویس نداشتم و مدرسم در محدودهی خونمون نبود چند بار نزدیک پانصد متری را برای رسیدن به اتوبوس واحد دویدم اون هم در بارون و خب پدرم الان موتور دارن و همون موتورشون هم خیلی خرابه و من واقعا تو این سن داره غرورم میشکنه تو سنی که من باید ارامش داشته باشم و از زندگبم لذت بببرم و پدر و مادرم با فعالیتشون رفاه را تامین کنن در صورتی که اصلا اینشکل نیست و من الان دارپ سختی میکشم و حتی کارم به افسردگی کشیده قطعا و نمیدونمم چه کار کنم چی بهشون بگم چون وقتی که بهشون میگممنو ببرید بیرون میگن ماشین نداریم بعد بای