خاویر فیز پرز وابستگی عاطفی را به صورت نوعی اختلال شخصیتی توصیف می کند که در آن فردی با عزت نفس پایین بدون اطمینان و اعتماد به منابع و استعدادهای درونی خود به طور مستمر به دنبال یافتن امنیت در افراد دیگر است.
افراد از وابستگی عاطفی (چه به صورت آگاهانه و در بیشتر موارد به صورت ناخودآگاه) برای کمک به پر کردن خلا عاطفی خود استفاده می کنند که به تنهایی قادر به حل و یا درک مشکلات نیستند.
این پدیده در روابط خانوادگی روابط عاشقانه دیده می شود، اگرچه به طور قابل توجهی در روابط صمیمی بیشتر یافت می شود.
لئون سلتزر عنوان می کند، اگرچه داشتن یک مقدار معین وابستگی عاطفی به شریک زندگی خود بسیار طبیعی است، اما اگر این وابستگی بیش از حد شود، دیگر برای شما و رابطه سالم نیست.
برخی از علائم وابستگی عاطفی کدام هستند؟
رفتارها و احساساتی که ممکن است نشانه های وابستگی عاطفی به فرد دیگر باشند، عبارتند از:
- ترس غیر منطقی و اغراق آمیز در مورد از دست دادن فرد
- نیاز به اطمینان خاطر مداوم در مورد رابطه
- رفتارهای کنترلی یا حفاظتی
- نیازها و خواسته های بیش از حد در مورد زمان، توجه و علاقه ای که فرد مقابل به او می دهد
- احساسات و باورهایی در مورد این که او به اندازه ی کافی برای بودن با فرد مقابل خوب نیست
- پذیرش رنج روحی و جسمی (در جهت ترس از دست دادن رابطه)
- اضطراب
- اعتیاد
- احساس بی کفایتی
- احساس بی ارزشی
- کمبود عزت نفس
افراد با وابستگی عاطفی در رابطه سوالاتی مانند موارد زیر را مطرح می کنند:
- آیا من را دوست داری؟
- آیا موجب آزار تو می شوم؟
- آیا واقعا می خواهی با من وقت بگذرانی؟
- چگونه به نظر می رسم؟
- آیا مطمئنی که می خواهی با من باشی؟
- تو نمی خواهی جدا شوی، مگر نه؟
مطالب مرتبط: نشانه های یک رابطه اشتباه
دلایل وابستگی عاطفی چه هستند؟
بسیاری از کارشناسان بر این باورند که مشکلات وابستگی عاطفی در بزرگسالان ریشه در رویدادها، رفتارها و آسیبهای دوران کودکی دارد.
لوکا بزرگی بر این باور است، کودکانی که به آن ها قبل از 12 سالگی (یا قبل از سن بلوغ) اعتماد به نفس آموزش داده نشده است بیشتر در معرض نمایش علائم وابستگی عاطفی در دوران بزرگسالی هستند.
«میزان موفقیت ما در دستیابی به استقلال عاطفی توسط الگوهای زندگی که از والدینمان می آموزیم، تعیین می شود.»
برخی متعقدند، افرادی که دارای مشکلات عاطفی حل نشده هستند، بیشتر وارد یک رابطه با وابستگی عاطفی می شوند.
هیلی پیس توضیح می دهد، ما در رابطه به دنبال یافتن افرادی هستیم که بتوانیم الگوهای رفتاری که بدان ها عادت داریم را تکرار کنیم.
«این موضوع هیچ ایرادی ندارد اگر کودکی بی عیب و نقصی داشته باشید و به لحاظ روانشناسی سالم باشید. اگرچه برای بسیاری از افراد، عشق تعریفی پیچیده پیدا کرده است و آن ها به دنبال یافتن افرادی هستند که با فلسفه روانشناسی آسیب دیده شان همراه باشند.
وابستگی عاطفی در روابط چگونه است؟
جالب است، علیرغم اینکه یک فرد با وابستگی عاطفی تمایل زیادی به از دست دادن فرد مقابل ندارد، اما خود این وابستگی عاطفی احتمال خراب شدن و در نتیجه احتمال قطع رابطه عاشقانه را افزایش می دهد.
یک مقاله در مجله ی Exploring Your Mind می گوید که وابستگی عاطفی اغلب دوش به دوش حسادت بروز می کند.
«با استفاده از حس مالکیت بر طرف مقابل در یک رابطه، او به مرور زمان خسته می شود. به همین دلیل است که طرف مقابل معمولا رابطه را به پایان می رساند و نتیجه ی نهایی این است که باور غیرمنطقی وابستگی به حقیقت می پیوندد؛ یعنی بدون تو من هیچ چیز نیستم.»
علایم وابستگی عاطفی در زنان
10 علامت هشدار دهنده که نشان می دهد بیش از حد در رابطه عاطفی وابسته شده اید
عشق باعث می شود که دنیا را با عینک هایی به رنگ گل رز ببینیم. وقتی شما در یک رابطه ی جدید هستید، به احتمال زیاد می خواهید زمان زیادی را با معشوق خود سپری کنید. طبیعی است که همیشه بخواهید با دوست پسر خود باشید. به هر حال، او عشق زندگی شما و نیز بهترین دوست شماست.
در حالی که تکیه کردن و وابستگی به یکدیگر هیچ اشکالی ندارد، حد و حدودی برای وابستگی وجود دارد. در یک نقطه ی خاص، وابستگی بیش از حد به دوست پسر برای سلامت روان شما مفید نیست. شما باید این حقیقت سخت را درک کنید؛ این رابطه ممکن است برای همیشه دوام نیاورد. و اگر شادی خود را وابسته به دوست پسر خود می دانید، وقتی او رفت چه اتفاقی برای شما خواهد افتاد؟ در اینجا 10 علامت وجود دارد که نشان می دهد بیش از حد به او وابسته شده اید و باید خود را عقب بکشید.
- تمام وقت خود را با او می گذرانید
قرار گذاشتن با عشق خود طبیعی است. اما آیا همیشه به او چسبیده اید؟ زیاد جالب نیست. شما ممکن است هفته ها را بدون دیدن افراد دیگر با او سپری کرده باشید. البته، این طبیعی است که بخواهید وقت خود را با کسی که عاشقش هستید بگذرانید، به خصوص وقتی رابطه جدید است. اما سپری کردن هر لحظه از زندگی تنها با یک نفر طبیعی و سالم نیست.
- بدون او احساس می کنید گم شده اید
یکی دیگر از علائمی که نشان می دهد بیش از حد به عشق خود وابسته شده اید این است که وقتی با او نیستید، احساس می کنید گم شده اید. آیا زمانی که سر کار است یا فعالیت های دیگری انجام می دهد، از عشق و توجه او ناامید می شوید؟ آیا احساس می کنید که هیچ چیز به غیر از او نمی تواند شما را شاد کند؟ این نشان می دهد که شما برای شاد بودن بیش از حد به او وابسته شده اید.
- شما دائما به دنبال تایید او هستید
وقتی در یک رابطه بیش از حد به شریک خود وابسته می شوید، پرچم قرمزی که معمولا ظاهر می شود این است که خود را کم ارزش احساس می کنید. شما ممکن است متوجه این موضوع نشوید، اما وقتی دوست پسرتان چیزی را تایید نمی کند ناراحت می شوید؟ حتی ممکن است دائما به دنبال تایید او باشید تا احساس راحتی کنید. این خطرناک است. این احساس ممکن است شما را در برابر رفتارهای توهین آمیز شریک زندگی خود آسیب پذیر کند.
- «من» وجود ندارد، بلکه «ما» است
نشانه ی دیگری که باید به آن توجه کنید این است که دیگر نمی توانید به تنهایی کاری را انجام دهید. فرقی نمی کند که این یک گردهمایی خانوادگی یا یک ناهار معمولی با دوستان است، شما همیشه از او دعوت می کنید که همراه شما بیاید. آیا دلیل آن این است که بدون حضور او احساس می کنید کامل نیستید؟ اگر این چنین است، باید یک گام به عقب بردارید. انجام همه ی کارها با هم در یک رابطه سالم نیست. به یاد داشته باشید، هر فرد به زمان و مکان شخصی خود نیاز دارد.
- او بیش از حد به شما وابسته می شود
آیا تابحال به این فکر کرده اید که دوست پسرتان بیش از حد به شما وابسته شده است؟ اگر متوجه شده اید که او بیش از حد به شما وابسته شده است و تکیه می کند، نگاهی به خود بیاندازید. این احتمال وجود دارد که عادت های شما بر او غلبه کرده اند. به این وابستگی متقابل می گویند. وابستگی متقابل وقتی رخ می دهد که هر دو طرف به شدت به یکدیگر وابسته باشند.
- علایق او به علایق شما تبدیل می شوند
در حالی که کشف سرگرمی های جدید با هم و به اشتراک گذاشتن علایقتان می تواند عالی باشد، اما اگر خود را مجبور کنید که همیشه چیزی را دوست داشته باشید که او دوست دارد، سالم نیست. به یاد داشته باشید، لازم نیست سرگرمی ها و علایق خود را به خاطر سپری کردن زمان بیشتر با او کنار بگذارید، در حالی که او در حال دنبال کردن علایق خود است. نیازی نیست باشگاه کتابخوانی خود را به خاطر حضور در جلسات تمرین فوتبال او هر روز عصر کنار بگذارید.
- زندگی شما حول محور رابطه ی شما می چرخد
وقتی عاشق هستید، بدون این که خود متوجه شوید تمام تمرکز خود را بر روی رابطه ای که دارید معطوف می کنید. اما این بدان معنی نیست که این کار درست و سالم است. اگر کم کم توجه خود به زندگی اجتماعی، خانواده و حتی خود را از دست می دهید تا بتوانید روی رابطه ای که دارید تمرکز کنید، پس بیش از حد به دوست پسر خود وابسته شده اید. کمی خود را عقب بکشید و از ایجاد وسواس نسبت به دوست پسر خود اجتناب کنید. این کار نه تنها ناسالم بلکه تاحدی عجیب و غریب است.
- جدایی منجر به اضطراب می شود
وقتی بیش از حد به شریک خود وابسته شده باشید، نمی خواهید هرگز او را ترک کنید. حتی وقت گذراندن بدون او نیز به شما اضطراب وارد می کند. اگر هر بار که مجبور می شوید راه خود را از او جدا کنید این اضطراب به سراغ شما می آید، پس باید کمی خود را کنار بکشید. این یعنی او و رابطه ای که با او دارید را تنها منبع شادی خود قرار داده اید. این نه تنها ناسالم است، بلکه برای سلامت روان شما نیز خطرناک است.
- تمام طول روز به او پیام می دهید
فرقی نمی کند که چه ساعتی از روز است و آیا در مدرسه یا سر کار است، شما بدون توجه به این موضوع تعداد زیادی پیام برای او ارسال می کنید. پیامک دادن به او برای شما به یک عادت تبدیل شده است. این اولین کاری است که وقتی از خواب بیدار می شوید انجام می دهید و قبل از خواب و سفر به سرزمین رویاها نیز این آخرین کار شماست. همچنین ممکن است اگر او سریع به پیام شما پاسخ ندهد، مضطرب و وحشت زده شوید. این یکی از علائمی است که نشان می دهد بیش از حد به او وابسته شده اید. کمی خود را عقب بکشید و استراحت کنید. همه به تنهایی خود نیاز دارند، هم شما و هم دوست پسرتان.
- بیش از حد او را کنترل می کنید
فکر از دست دادن او شما را آزار می دهد، بنابراین تلاش خود را برای نگه داشتن او دوچندان می کنید. شما حاضرید هر کاری برای حفظ این رابطه انجام دهید، حتی اگر این به معنی کنترل هر حرکت او باشد. به عنوان مثال، اگر او بدون شما با دوستانش معاشرت کند، از او ناراحت می شوید. در یک رابطه، وقتی یکی از طرفین بیش از حد بر دیگری کنترل پیدا می کند هرگز خوب و سالم نیست. این نشانه ای است که شما بیش از حد به دوست پسر خود وابسته شده اید. چنین رفتاری نه تنها به شما آسیب می زند، بلکه بر دوست پسرتان و رابطه ای که با او دارید نیز تاثیر منفی می گذارد.
کلام آخر
آیا متوجه یکی از علائم ذکر شده در این مقاله در رابطه ی خود شده اید؟ اگر این چنین است، ایده ی خوبی است که کمی عقب بکشید و موقعیت خود را بازبینی کنید. وابستگی بیش از حد به یک نفر تنها موجب ایجاد دردسر در آینده می شود. همانطور که ضرب المثل می گوید: نباید تمام تخم مرغ ها را در یک سبد جمع کنید. این موضوع در مورد شادی نیز صدق می کند. شادی خود را فقط با یک نفر مرتبط نکنید. در عوض، تعادلی بین استقلال و وابستگی پیدا کنید. هنگامی که بیش از حد خود را به دوست پسرتان وابسته کرده اید، این کار آسان نخواهد بود اما یافتن یک تعادل موجب شادی و رابطه می شود.
برای کاهش وابستگی عاطفی چه اقداماتی می توانید انجام دهید؟
خبر خوب این که وابستگی عاطفی پدیده ای است که می تواند با آن مقابله کرد و بر آن غلبه کرد. در اغلب موارد، این امر موجب می شود تا هر دو طرف یک رابطه زندگی شادتر و با ثبات تری را ادامه دهند.
برخی از راهکار های برای از بین بردن وابستگی عاطفی عبارتند از:
- تشخیص این که پویایی یک رابطه ممکن است سالم نباشد،
- تشخیص زمان هایی که بروز این رفتار مشاهده می شود،
- احساس مالکیت به نیازها و خواسته ها،
- بکارگیری استراتژی های مراقبت از خود،
- جستجو کردن استراتژی ها و حمایت از طریق سرویس هایی مانند مشاوران حرفه ای،
- یافتن یک سرگرمی و یا علاقه که خارج از رابطه برای شما لذت بخش باشد،
- گذراندن زمان زیادی همراه با دوستان و اعضای خانواده
به گفته ی Wise Mushroom، رهایی از وابستگی عاطفی و اتخاذ روش هایی به منظور گسترش افق دید از طریق ترکیبی از آرامش، اکتشاف، ابراز خود، شفقت به خود، داشتن درک درست از خود، مراقبت از خود و ابراز وجود همگی قدم های بسیار موثری در جهت غلبه بر وابستگی عاطفی هستند.
اگر همیشه به کمک دیگران برای پیشبرد زندگی خود و تصمیم گیری وابسته هستید، ممکن است وابستگی عاطفی داشته باشید. استانیسلاو پوآچ یوانویچ، روانشناس توضیح میدهد که این اصطلاح به چه معنی است و پنج روش را برای غلبه بر وابستگی عاطفی و افزایش خودباوری و اعتماد به نفس در ارتباط با دیگران ارائه میدهد.
داشتن یک رابطه شاد و بر اساس تعهد بخش جداییناپذیر این موضوع است که بدانید طرف مقابل در رابطه همیشه از شما حمایت و پشتیبانی میکند. شما میدانید در زمانهایی که به آن ها نیاز دارید به شما کمک خواهند کرد و شما را تنها نمیگذارند و این حس خوبی است. بااینوجود، این تکیه کردن میتواند آسیبزننده باشد. این همان وابستگی عاطفی است.
این مقاله توضیح میدهد چگونه میتوان وابستگی عاطفی را شناسایی کرد، چرا موجب ناراحتی شما میشود و چگونه میتوان وابستگی عاطفی را کاهش داد.
تعریف وابستگی عاطفی چیست؟
راهنمای تشخیصی و آماری اختلالات روانی (DSM-5)، اختلال شخصیتی وابستگی عاطفی را بهصورت یک اختلال شخصیتی اضطرابی تشخیص میدهد. ویژگی اصلی آن احساس درماندگی و ضعف روحی است. افرادی که در آن ها این اختلال تشخیصدادهشده است اغلب مطیع هستند. بر اساس درجههای مختلف این اختلال، آن ها قادر به مراقبت از خود نیستند.
افراد مبتلا به این اختلال شخصیتی را بهعنوان افراد نیازمند و بهشدت وابسته در نظر میگیرند. در ریشههای عمیقی از چنین وابستگی به دیگران ترس عمیقی از رها شدن وجود دارد. بهمنظور جلوگیری از رها شدن و طردشدگی، فرد مبتلا به این اختلال تا جای ممکن به فردی که به او وابسته است نزدیک میشود.
تشخیص قطعی فردی که وابستگی عاطفی دارد بر اساس معیارهای زیر انجام میشود:
- نیاز به اطلاع، اطمینان و توصیه از جانب دیگران حتی برای تصمیمات معمولی،
- نیاز به کمک دیگران برای انجام مسئولیتهای شخصی،
- ترس از اختلافنظر با دیگران و به خطر افتادن تأیید آن ها،
- دشواری و مشکل در انجام کارها بدون پشتیبانی دیگران،
- نیاز بیش از حد به مراقبت و پشتیبانی دیگران (که فرد را مطیع، فرمانبردار و آماده تحمل خشم میکند زیرا از طردشدن یا عدم پذیرش میترسد)،
- احساس آسیبپذیری و درماندگی در هنگام تنهایی،
- هنگامی که رابطهای به پایان میرسد، فرد بهشدت به دنبال یافتن رابطهای دیگر است،
- پریشانی حواس غیرواقعگرایانه وقتی فرد طرد میشود.
بااینوجود، اگرچه ممکن است تابهحال متوجه شده باشید، علائم بیشتر بر وابستگی عملکردی تمرکز دارند. به نظر میرسد که وابستگی عاطفی در طبقهبندی رسمی از درجه دوم اهمیت برخوردار است. به همین دلیل است که برخی از نویسندگان با استدلال نظری، علت و معلول و استدلالهای تجربی در مورد وجود وابستگی عاطفی بهعنوان یک اختلال جداگانه اظهارنظر میکنند. بهعبارتدیگر، فراتر از معیارهای مذکور است.
بهعنوانمثال، یک فرد با اختلال وابستگی عاطفی ممکن است برای تصمیمگیریهای روزانه به دیگران وابسته نباشد. آن ها همچنین میتوانند بسیار حرفهای رفتار کنند. بااینوجود، وقتی به هر دلیلی احساس استرس، اضطراب یا ناامنی داشته باشند، توانایی کافی برای مقابله با این احساسات بدون کمک دیگران را ندارند.
آیا رابطه شما به لحاظ عاطفی وابسته است؟
برای درک هرچه بهتر وابستگی عاطفی، درنظرگرفتن یک طیف میتواند مفید باشد. در یک انتهای این طیف، استقلال عاطفی کامل وجود دارد. اینها افرادی هستند که سبک دلبستگی اجتنابی دارند، اما این بدان معنی نیست که این افراد به لحاظ عاطفی به خودکفایی رسیدهاند که نشانهای از سلامت است. آن ها نفی احساسات را پیش رو میگیرند.
در میانه طلایی این طیف افرادی قرار دارند که روابطی بر پایه وابستگی متقابل یا هم وابستگی دارند. آن ها تعادل مطلوبی بین صمیمیت عاطفی و استقلال درونی برقرار کردهاند. وقتی چنین افرادی به اطمینان خاطر نیاز دارند، به شریک خود در رابطه مراجعه میکنند. اما بدون وجود آن ها نیز پریشان نمیشوند. آن ها با یک نسبت سالم از تبادل احساسات زندگی میکنند. چنین افرادی برای طرف مقابل و نیز برای خود احترام قائل هستند و از بودن در کنار هم لذت میبرند.
و در نهایت در انتهای دیگر طیف، افرادی قرار دارند که به لحاظ عاطفی وابسته هستند. آن ها برای برآورده کردن تمام نیازهای عاطفی خود بر شریک زندگی، دوستان یا اعضای خانواده خود متکی هستند (در بیشتر موارد). چنین افرادی در درصورتیکه از عزیزان خود دور شوند دچار اضطراب جدایی میشوند. آن ها نسبت به ازدستدادن عزیزان خود احساس ترس و ناامنی دارند. در هنگام ناراحتی و استرس هیچ تلاشی در جهت آرامکردن خود انجام نمیدهند. در عوض، آن ها بلافاصله به دیگران مراجعه میکنند. آن ها برای برآورده کردن هر نیاز عاطفی به دیگران مراجعه میکنند.
وابستگی عاطفی چگونه میتواند بر شادی و خوشحالی تأثیرگذار باشد؟
وابستگی عاطفی بهطورقطع به ناراحتی ختم میشود. وابستگی عاطفی، رفاه و آسایش ما و ارتباط با اطرافیان ما را به روشهای گوناگونی به خطر میاندازد. سطح بالای استرس و اضطراب، ضعف در مراقبت از خود و آسیبپذیری به سوءاستفاده تنها نمونههایی از مشکلاتی هستند که با وابستگی عاطفی همراه میشوند.
اجازه دهید توضیحات تکمیلی را شروع کنیم. در ابتدا، سؤال فلسفی که ممکن است مطرح شود این است که اگر شادی و خوشحالی ما به شرایط پیرامون بستگی داشته باشد، تا چه اندازه خوشحال خواهیم بود؟ وقتی تعادل عاطفی و تصوری که ما از خود داریم به دیگران بستگی داشته باشد، آیا در بیشتر اوقات احساس بدبختی نخواهیم کرد؟ این وابستگی عاطفی مانع از رضایت ما میشود زیرا ما را تحتالشعاع چیزهایی قرار میدهد که از کنترل ما خارج هستند.
و منظور از کلمه «کنترل» این است که فرد باید مقابله با وابستگی عاطفی را آغاز کند. بر اساس یک تجزیهوتحلیل منتشر شده در مجله بینالمللی Reality Therapy، وابستگی عاطفی معمولاً از طریق خوشنود کردن دیگران یا تلاش برای حل مشکلات آن ها ایجاد میشود. بااینوجود، طبق نظر خود نویسنده، چنین رفتاری به همان اندازه اجبار خشونتآمیز مخرب است.
اما چرا؟ وابستگی عاطفی تلاشی برای کنترل دیگران است. این امر به طور معمول بهصورت آگاهانه انجام نمیشود. یک فرد با وابستگی عاطفی هیچکس را به طور مستقیم به انجام آنچه میخواهند، وادار نمیکنند. بااینوجود، با داشتن شخصیتی عامهپسند و نجاتدهنده، دیگران را وادار میکنند تا رفتار خاصی را داشته باشند و وادار کردن دیگران به انجام آنچه ما میخواهیم، بدون شک یک دستورالعمل قطعی برای روابط ناسالم است.
بهاینترتیب، بهواسطه وابستگی عاطفی، بخش بزرگی از سلامت جسمی و روحی و روانی در معرض خطر قرار میگیرد روابط بین فردی سالم برای رفاه و آسایش فرد ضروری است.
افرادی که وابستگی عاطفی دارند متمایل به روابط مبتنی بر وابستگی میشوند. اگرچه در اغلب موارد، یکی از طرفین رابطه پرخاشگرانه و سلطهطلبانه رفتار میکند و طرف دیگر رفتار مطلوبتر دارد، اما هر دو معمولاً وابستگی عاطفی دارند. طبق همان تجزیه و تحلیلی که در بالا ذکر کردیم، چنین تعامل و رابطهای منجر به ناراحتی و ناخوشنودی برابر با سوءاستفاده در هر دو طرف خواهد شد.
راههای رهایی از وابستگی عاطفی
متأسفانه، نمیتوانیم بیان کنیم که غلبه بر وابستگی عاطفی کاری ساده و آسان است. بهعنوان یکی از انواع اختلال شخصیتی (یا بسته به نظر نویسنده، یا بهعنوان بخشی از یک اختلال)، وابستگی عاطفی نیز نسبت به تغییر بسیار مقاوم است. این اختلال یک فاکتور نسبتاً همیشگی است که موجب ایجاد اضطراب و اختلال در عملکرد شخص میشود.
بااینوجود، روشهای متعددی برای مقابله با وابستگی عاطفی بهخودیخود و نیز با پیامدهای حاصل از آن وجود دارد. در اینجا، 5 روش ارائه شده است که برای ایجاد استقلال عاطفی و قدرت میتوانید از آن ها استفاده کنید.
- کمک حرفهای بگیرید
شما ممکن است کمکگرفتن از یک رواندرمانگر را برای دستیابی به استقلال عاطفی در نظر داشته باشید. آن ها به شما کمک میکنند تا منشأ و دلیل اصلی این وابستگی را بیابید. بهتدریج شما یاد میگیرید تا محرکها را شناسایی کنید و واکنش خود نسبت به آن ها را کنترل نمایید. با کمک و حمایت حرفهای، شما میتوانید دلایل اصلی ناامنی و درماندگی خود را برای تحمل احساسات و چالشها بهتنهایی برطرف کنید.
- مهارت قاطعیت بر مبنای اعتماد به نفس را بیاموزید
یادگیری مهارت قاطعیت بر مبنای اعتماد به نفس به شما به دو طریق کمک میکند. اول این که ابزارهای عملی برای برقراری ارتباط و تعامل با اعتماد به نفس با دیگران در اختیار شما قرار میدهد و مانع از این میشود که به یک قربانی در برابر یک فرد سوءاستفادهگر تبدیل شوید. این مهارت اعتماد به نفس لازم برای مرزبندی را در اختیار شما قرار میدهد. مهارت قاطعیت بر مبنای اعتماد به نفس در مقابل مطیع بودن قرار دارد.
دوم این که با درنظرگرفتن حقوق قاطعانه یک فرد، نگرشتان نسبت به خود تغییر میکند و خود را بیشتر از قبل باور میکنید و احترام میگذارید.
- هوش هیجانی (هوش عاطفی) را در خود بهبود بخشید
به نظر میرسد که افراد با وابستگی عاطفی کمبود برخی از مؤلفههای هوش هیجانی را تجربه میکنند. هوش هیجانی به معنی توانایی تشخیص و مدیریت عواطف و احساسات و نیز درک احساسات دیگران و تعامل سالم با آنهاست. از همه مهمتر، با تقویت هوش هیجانی میتوانید واکنشهای احساسی خود را کنترل کنید و بهتدریج به سمت خودکفایی و استقلال عاطفی گام بردارید.
- شفقت به خود و مراقبت از خود را تمرین کنید
وقتی فردی به لحاظ عاطفی وابسته است، متأسفانه خود را در معرض انواع مختلف سوءاستفاده قرار میدهد. بهعبارتدیگر، اگر با شخص اشتباهی ملاقات کنند بهراحتی از آن ها سو استفاده میشود. اگر فکر میکنید وابستگی عاطفی موجب شده است تا کارهایی را برخلاف میل خود انجام دهید، آنچه بدان نیاز دارید شفقت به خود است.
تنها بودن و تنها ماندن برای افراد با اختلال وابستگی عاطفی بهشدت چالشبرانگیز است. بااینوجود، بهتدریج سعی کنید که مهارت راحت بودن با خود را در خود تقویت کنید.
علاوه بر این، به یک روتین مراقبت از خود متعهد باشید (چه به لحاظ جسمی و چه به لحاظ روانی). بهاینترتیب، شما بهجای این که به دیگران نیاز داشته باشید، خود را پرورش میدهید. به بدن و ذهن خود احترام بگذارید و با آن ها با مهربانی رفتار کنید. بهخصوص اگر در معرض سو استفاده قرار گرفتهاید، مراقبت از خود برای بهبود روحیه ضروری است.
- برای داشتن احساس راحتی با تنهایی تلاش کنید
تنها بودن (مجرد بودن؛ یا حتی سپری کردن وقت بهتنهایی) برای افراد با وابستگی عاطفی بهشدت چالشبرانگیز است. بااینوجود، بهتدریج تلاش کنید تا مهارت داشتن احساس راحتی با زندگی تنهایی را در خود بهبود بخشید. این مورد همراه با موارد ذکر شده در بالا، شما متوجه خواهید شد که میتوانید با مشکلات و ناراحتیها مقابله کنید حتی اگر کسی را برای حمایت و پشتیبانی نداشته باشید.
به لحاظ عاطفی مستقل و آزاد شوید
برای فردی که به لحاظ عاطفی وابسته است، مستقل شدن و استقلال ممکن است یک چالش بسیار دشوار به نظر آید. به هر جهت، چنین فردی تمام طول عمر خود را با این احساس زندگی کردهاند. شما همیشه به دیگران برای احساس امنیت و اطمینان خاطر نیاز داشتهاید. شما به هر نحوی تمام زندگی خود را با وابستگی عاطفی سپری کردهاید.
شاید احساس کنید که فقط درگیر روابط وابسته شدهاید. آیا میتوانید کل محیط اجتماعی خود را تغییر دهید؟ آیا اصلاً مایل به این کار هستید؟ بهاحتمال زیاد برای شما وحشتناک است، زیرا این دقیقاً همان چیزی است که در تمام طول زندگی خود از آن ترس داشتهاید.
بااینوجود، روشهای سالمتری برای برقراری ارتباط وجود دارند. این روشها شامل بودن با دیگران و وابسته نشدن به آن ها هستند و خبر خوب این است که شما میتوانید آن را انجام دهید. با کمک مناسب و داشتن اراده کافی برای رهایی از وابستگی عاطفی شما میتوانید به یک فرد مستقل و با اطمینان خاطر تبدیل شوید؛ بنابراین، حمایت لازم را بیابید و قدمهای اولیه برای یک زندگی آزاد، جدید و مستقل را آغاز کنید.
پس بهتره ترک کنیم دوستی ولم کن تو مامور بازیافتی تمام خدای توام برو بابا روانی چته دروغ چرا میخوام خوشگل شم پسره ضعیف از خداجونم باشه دختر ناز خوشگل عین من گیرتون بیاد نکبت ها کله پوک
سلام. سال نو شما مبارک.
مطالب بسیار مفیدی را در سایتتون قرار دادید.
بسیار سپاسگزارم.
خواندن این مطالب، خیلی برایم مفید بود.
پاینده باشید. ?
بنده چهار سال پیش به صورت مجازی وارد رابطه دوستی شدم،توی این چهار سال فقط یک بار اون هم چند ماه پیش بود که همدیگرو دیدیم حضوری ،و توی این ملاقات حضوری متوجه شدم که اون آقا از نظر ظاهری یا رفتاری طوری نیستن که فکر میکردم،راستش چن باری هم قبلا سعی کرده بودم ارتباطو تموم کنم ولی ترسیدم بهش آسیب وارد شه چون خیلی حس میکنم وابستگی پیدا کرده بهم و طوری که خودش صحبت میکنه خیلی وابستست،نمیخام بهش آسیب بزنم،ولی فرهنگامون خیلی دوره از هم،کامل نتونستم توضیح بدم خدمتتون ،ولی واقعا نمیدونم چی کار کنم،خیلی خسته و آشفته ام از این وضعیت
اقا روانشناس من نمدونم چیکار کنم تو زندگیم همش سر دو راهی میفتم یا انتخاب کنم یا جدا بشم یا یکی رو فدا کنم به هر پسری که میاد تو زندگیم اعتماد میکنم باورش میکنم عاشقش میشم وابسته میشم همش نیاز دارم بهم توجه کنن محبت کنن همش نگرانم بشن مواضبم باشن من از بچگی هیچ مهر محبتی از خونواده ندیدم برای همین همش دنبال عشق میگردم که شاید اون سیاه چاله تاریکی در بیاره منو من خیلی از نضر روحی روانی جسمی افسرده هستم نمدونم تو زندگیم چیکار کنم تو تحصیلاتم مشکل دارم نمی تونم درسم به درستی بخونم همش اینا تو ذهنم میاد تمرکز ندارم شبا خواب ندارم خیلی وضیعتم خرابه نا امیدم حتی نمدونم هدفم از درس خوندن چیه نمدونم خیلی سردرگم شدم
مشکلم در رابطه با دوستی سمی هستش من ۹ ساله با یک دختر دوست صمیمی هستم . ما از اول با هم مشکلاتی داشتیم من اون موقع ها سنم کم بود و محبوب بودم دوستی ما کاملا تا۷سال مجازی بود اون موقع ها ازم میخواست از همه دوستام جدا بشم و با خودش فقط دوست بمونم گاهی اذیت میکردم و قبول نمیکردم گاهی اون برام تایم برای غذا خوردن برای حمام میزاشت و اگه دیر میومدم عصبی میشد این موضوع ها برای سالها پیشه ما دعواهای بدی داشتیم تا مدتها به هم الفاظ رکیک میگفتیم ، بعدش اشتی میکردیم و عادت شده بود .سالهای سال برای هم قانون و این چیزا میزاشتیم ک بعد ی مدت یکیمون خرابش میکرد . من به این خانم وابستگی شدید داشتم و دارم . بخاطرش خودزنی کردم و خودکشی .. ماه های تولدم که میشد به یه بهونه اونو بهم میزد و باعث میشد توی روز تولدم گریه کنم ، منو منع میکرد از اینکه با کسی دوست بشم .. تا چند وقت بعد ک دیگه تصمیم گرفتم بی احترامی بهش نکنم تا شاید یاد بگیره اونم بی احترامی نکنه ولی فایده ای نداشت . من ادم خیلی ریلکس و مغرور و خوشحالی بودم با کلی دوست اما منزوی و مهربون شدم تا پشتش باشم .. گذشت که اون رفت دانشگاه و من سر کار .. اگه دیر جوابشو میدادم بهم میگفت با فلانی بهت خوش بگذره با فلانی خوش باشی و این چیزا مجبور بودم همش دم دستش باشم ی وقتایی قبول نمیکردم و از دستش میدادم ، اصفهان قبول شده بود و دولتی و خوابگاه دوستای زیادی پیدا کرده بود همچنین دوس پسر اولا سختم بود اما کنار اومدم . منم دانشگاه ثبت نام کردم و سعی کردم روابطمو درست کنم اما دعوا ها بدتر شدخودش همش بیرون بود با بقیه و اگه من میخواستم یه سلف برم عصبی و ناراحت میشداینم بگم که دوسال قبل همو حضوری دیدیم و کلی میومد تهران و یک بار من رفتم اصفهان که خاطره ییه خاطره ی خیلی بد شد. اون تماسام رو جواب نمیداد و حوصلمو نداشت اما جواب دوست پسرشو با ذوق میداد .. اگه من اینکارو میکردم منو ترک میکرد ولی خب .. توی اصفهان جلوی کلی ادم کلی دعوا کردیم و حتی به پاش افتادم ، بهش گفتم تو منو محدود کردی ولی خودت دستو پات برای رلت میلرزه تو خودت کلی اصفهان رو با بقیه گشتی و حالا اینطوری میکنی . من فقط میخواستم دوسم داشته باشی . اون میگفت دارم ولی من کلی دغدغه دارم و حالم خوب نیست بخاطر رشته ای که دارم و منم میگفتم پشتتم فقط میخوام دوسم داشته باشی .. در اخر هم بگم فقط بخاطر اینکه بهش عکس ندادم که باور کنه سر کلاسم منو ترک کرد ۴ ماهی میشه ، که بهش پیام دادم و از قصد باهام خوب حرف زد تا بگه میخوام برم مهاجرت
سلام من سردرگمم یعنی من نمیدونم واقعا دوسش دارم یا نه نمیدونم هوس یا دوست داشتن ولی وقتی میبینمش دوست دارم خیلی خوش تیپ باشم دوس دارم بهترین باشم و وقتی چند.وقت نمیبینم یه طوری میشم و وقتی میرم به جایی و او نیس دعا میکنم سریعتر بیاید بنظر شما من چیکار کنم که دیگه بهش فکرنکنم این حس سریع یادم بره چون احساس میکنم حسم یه طرفس و من واسش زره ای مهم نیستم و من اصلا توی فکر اون نیستم ک این رو هم بگم مل خیلی کم باهم صحبت میکنیم و خیلی هم با هم لجبازی میکنیم من دوست دارم دیگه بهش حی نداشته باشم میشه کمکم کنید
سلام من دختر خانومی هستم ۱۶ ساله مدت 9 ماه هست که با آقا پسری به طور مجازی آشنا شدم من به ایشون فقط اسمم رو گفتم نه عکس و نه ویس ندادم حتی از نزدیک هم ایشون رو ندیدم یعنی یه سری خط قرمز ها دارم که ایشون با همه این شرایط کنار اومدن و میگن که منو دوست دارن
من بیشتر بخاطر اینکه ضربه نبینم خیلی کم احساساتمو بروز میدم حالا همه به من میگن این طوری رابطه تون پایدار نیست و کم کم سرد میشه باهات ؟
و یه جورایی ترس دارم که از نزدیک ببینمشون حالا میخام ببینم برم از نزدیک ببینمشون یا نه میترسم از نزدیک که ببینمشون وابسته شون بشم و همین به درسم ضربه بزنه
من ۱۶سالمه و میخوام به یازدهم برم از پارسال کلاس نهم که بودم اتفاقاتی برای منبوجود اومده که باعث شده حال روحیم خراب شه با یه پسری دوست شدم فکر کردم عاشقشم دوسش دارم ولی نه دوسش داشتم نه عاشقش بودم فقط وابستگی بود طی اون دوستی تو مدرسه با فائزه اشناشدم اون دختر بود ولی صداش پسرونه بود بغلشمیکردی انگار پسری رو بغل میکردی طی چتامبا فائزه گفت امیر میشم اونپسرو فراموش کن منم عقلم از دست دادم و قبول کردم طی یه ماه امیر شد و من وابستش شدم اولش واکنشی نداشتم ولی تابستون سال ۱۴۰۱دختری رو دیدم اون فائزه بود اونروز فهمیدم چقد دلم براش تنگ شده بود رفتم بغلش کردم ولی بهم محل نداد از اونروز اذیتش شروع شد تو مدرسه که میدیدید تیکه مینداخت میگفت همجنس بازی و این حرفا..
20 سال ، زن ، مجردم ولی توی رابطه ی احساسی هستم و هردو دانشجوی ترم سه مهندسی هستیم و از اوایل ترم یک باهم وارد رابط شدیم و الان کمتر از دوماه دیگه یکسال هست که باهمیم ولی متاسفانه تازگیها مسائلی که روش دعوا داریم سربه فلک کشیده و واقعا وابسته اش هستم و اصلا نمیتونم خودمو راضی کنم ک توی زندگیم نباشه و از گفته هاش و برخی رفتاراش احساس میکنم از رابطه خسته شده و احساساتش کمرنگ شدن و سر این موضوع س چهار روزه ک مشکل داریم و بحثمونه اما هربار که میگم اگه حست کمرنگ شده یا ازم خسته شدی خب بهم بگو اینجوری حلش میکنیم یا تصمیم میگیریم برای آرامش هردومون جدا بشیم ولی انکار میکنه و میگه چون ترم تابستونه برنداشتیم و ازم دوره خسته شده و اعصاب نداره و مهر که بیاد حالش خوب میشه ولی من اعتقاد دارم آدم عاشق حتی اگه حال خودش بد باشه جوری رفتار نمیکنه ک معشوقه اش دلش بشکنه . بازم شاید من اشتباه فکر میکنم و انتظار بیجا دارم . لطف میکنید راهنماییم کنید و اینکه من ب مدت دو سال تقریبا دچار افسردگی بودم و بعد از ورود ایشون ب زندگیم اثراتش خیلی کمرنگ شده بود و ب نظرم چون از تنهایی و افسردگیم رهاییم داد احساس رفتنش خفه ام میکنه ولی خب هنوزم همون آدم درونگرا و آرام هستم ولی خب ب خاطر دعواهامون خیلی اعصاب و روانم بهم ریخته و عصبی و پرخاشگر شدهام.
سلام من حالم خیلی بده چهار ساله عاشق یکی شدم ولی ازش ی کشور دورم هیچوقت حتا دستشو نگرفتم بخاطر مشکلاتی ک بوجود اومد تا الان نتونسته بیاد پیشم من هر روز گریه میکنم در حدی ک چشام از درد میترکه همش دوسال بعد رابطه مون خیلی بد شدم همش حسادت میکنم فکرای بد میاد ب سرم ی جوری ک میخام هیچکی اونو نبینه از همه دورش کنم هردختری بهش چیزی میگه یا پیام میده من اینجا خودزنی میکنم حالم خیلی بده هرکاری میکنم هیچکی درکم نمیکنه میگن تو الکی اینجوری میکنی اون دوست داره ولی حتا اونم درکم نمیکنه وقتی کسی بهش پیام میده ب من میگه من میام خودزنی میکنم یا گریه میکنم میگه برو سراغ یکی دیگه راضی نیستی اصلا تلاش نمیکنه منو خوب کنه حرفای بی زبط میزنه بهم من حالت روحیم خیلی بده تو این سه سال ی روزش چشم خشک نبوده
چجوری میشه وابستگی کم بشه تو افراده احساسی؟خیلی احساسیم و زود وابسته میشم و ضربه میخورم چیکار باید کنم؟
من 23 سالمه دخترم. در سال ۹۵ یه احساس خاصی که نمیدونم عشق بود یا دوستداشتن یا وابستگی اما هرچیزی بود خیلی عجیب بود نسبت به یه پسر که باهم همکلاس بودیم پیدا کردم علاقمو بهش ابراز کردم منو بخاطر مشکلات زندگیش پس زد ولی من واقعا عذاب کشیدیم دلم میخواست هرلحظه ببینمش وقتی نبود دلم اشوب میشد ی مدت به گفته خودش که بهم علاقه داره باهم حرف میزدیم یکی دوبار بیرون قرار گذاشتیم اما بعد از چن وقت دوباره نخواست باهم باشیم چون واقعا تو زندگیش مشکل زیاد داشت نمیخواست من اذیت شم خلاصه من با تلاش فراوان تونستم حسمو نسبت بهش از دست بدم هرچند اون هنوزم دوس داره باهم باشیم اما من دیگه حسی بهش ندارم..میخواستم اینو بگم که بعد از اون نتونستم با آرامش با پسری وارد رابطه بشم حتی وقتی با پسری که بهم ابراز علاقه میکنه و قصدش خیرِ حرف میزنم استرس شدید میگیرم سرقرار خیلی حالم بد میشه حتی اگه از پسره خوشم بیاد بازم کنارش حالم بد میشه و مجبور میشم ادامه ندم بخاطر همین حتی نتونستم دیگه به خواستگارام اجازه اشنایی بدم قبل از اون آقا که سال ۹۵باهاش اشنا شدم اینجور نبودم به راحتی میتونستم وارد رابطه بشم بدون استرس اما الان اصلا نمیتونم..خیلی دوس دارم وارد رابطه با کسی که دوسش دارم بشم اما نمیتونم چیکار کنم این حسا از بین برن خیلی میترسم نتونم ازدواج کنم در اینده..البته که من کلا خیلی استرسی هم هستم ذهنم خیلی حرف میزنه حتی برای ی بیرون رفتن ساده ذهنم اذیتم میکنه..سابقه مصرف دارو ضدافسردگی در سن ۱۴/۱۵سالگی داشتم اما دیگه نمیخوام سمتشون برم.
سلام من ۱۶سالمه و اونی که دوسش دارم ۲۱سالشه من عاشقه اونم با تمامه وجودم و اصلا به نداشته هاش فک نمیکنم ما همسایه اییم من دوسال بعده دوست داشتنش بهش ابراز کردم وارده رابطه شدیم و ۹ماه طول کشید بعدش به پیشنهاد من کات کردیم اما الان باهم دوستیم به درخواست اون
اون وارده رابطه ی جدیدی شده و به من میگه دوست دارم ولی عاشقت نیستم هزارتا عیب رو خودش میزاره و به من میگه اگه نمیتونی فراموشم کنی بهم پیام نده دیدنش حالمو بد و خوب میکنه هرشبم با زجر میگذره چیکار کنم من؟
به نظرم این آدم ارزش دوست داشته شدن رو نداره عزیزم. سعی کن اونو از زندگیت بندازی بیرون. بیشتر روی اعتماد به نفست کار کنی خیلی قوی باش که کسی نتونه ازت سواستفاده کنه. چون تو این رابطه خیلی بهش وابسته شدی و به اصطلاح چسبیدی بهش وهمش ازش انتظار توجه داری و میخوای مدام در دسترس باشه اینا باعث میشه که حس اجباروتحت فشار بودن بهش دست بده وسعی کنه ازتون فاصله بگیره وکم محلی کنه. به همین دلیل میگم که اینقدر قوی باش وقتی عمل کن که هیچ جیزی نتونه تو وشرایطت رو بهم بزنه. وقتی دو نفر از هم جدا میشن دیگ نمیتونن مثل قبل دوست باشن چون به قلب همدیگه زخم زدن! نمیتونن دشمن همدیگه باشن چون یه زمانی همو دوست داشتن تنها میتونن آشنا ترین غریبه برای هم باشن !!پس تو هم فکر کن آشناترین غریبه هست برات واینکه اینم میدونم آدما هيچوقت اولين اتفاقاى زندگيشون رو يادشون نميره، قبول دارى؟
هيچکس عشق اولش رو يادش نميره، اولين معلمش، اولين بارى كه دست يک نفر رو عاشقانه گرفت، اولين بوسه، اولين رفيق، اولين قرار، اولين جدايى، اولين.. اولين.. اولين!
اين اَولينا تا آخرين روز زندگی باهاتن!
حواست باشه كه چيو، ميخواى واسه خودت براى اولينبار خاطره كنى، اولين خاطرهها، تاريخ انقضاء ندارند. سعی کن باهاش کنار بیای
ببین دلتنگی، دلیلی برای شروع دوباره یک ارتباط غلط از هم پاشیده نیست.
وقتی از ارتباط غلطی کنار کشیدید مسلما دلتنگی هر بار و هر بار گریبان تان را خواهد گرفت.
اما یادتون باشه که دلتنگی، یکی از ویژگی های ذاتی جدایی هاست. بذارید این دوره نقاهت طی بشه و صرف فشار دلتنگی، آن ارتباط عاطفی غلط را دوباره از سر نگیرید.
چون دیر یا زود دوباره به همین نقطه کنونی خواهید رسید. دختر زیبای من اینا رو گفتم خوب فکر کنی و قوی عمل کنی. واینکه اولین کاری که میکنی اسم و شماره تماسشو از تمامی فضای مجازی که داره بلاک کنی. و به هیچ وجه چکش نکنی که آنلاین یا نه یا پروفایلهاشو و هرچیز دیگه ای که ترو یاداون میندازه. هر وقت داری بهش فکر میکنی اجازه بده اون فکر از ذهنت رد بشه و بهش بها نده. چند روزی این علائم رو داری تا مرور زمان باعث بشه یکم بهتر بشی. ممکنه دلتنگ بشی گریه کنی ناراحتی کنی همه رو میدونم ودرکت میکنم سعی کن یه برگه بردار تمام ناراحتی هاتو توش بنویسی و اون چال کنی یا پاره کنی و دیگه بهش فکر نکنی. بعد بهت راهکار میدم که بتونی روی اعتماد به نفست کار کنی و تقویتش کنی. پیاده روی کن ورزش کن آهنگ شاد گوش بده تو خونه تنها نشین تو منع خانواده بگو بخند کن کتاب بخون هر کاری انجام بده تا کاملا خسته بشی و وقت فکر کردن نداشته باشی بهش. تو میتونی قوی عمل کنی و مطمئنم موفق میشی. فقط راجع به اون و رابطه جنسی سعی کن باهاش کسی صحبت نکنی این خیلی مهمه و تجربه هی باشه برای ارتباطات بعدی برای هرکسی که بهت علاقه نشون بده که چراغ سبز بلافاصله نشون ندی که ازت استفاده کنن. دختر زیبای من تو دختری سنگین باش گران باش دلتو به هرکسی نده تنت به هرکسی نده دختری کن تا خدا هم برات خدایی کنه
قبلا با خانوادمون باهم رفتیم سفر و قبل اینکه بریم من بهش تو گوشی اعتراف کرده بودم…اونم منو مسخره و ردم کرد و یجورای..قلبمو هزار تکه کرد…بعد تو سفر باهام خوب رفتار میکرد مثلا بهم میوه میداد میگف بخور یجورایی باهام مهربون بود و بعضی وقتام عصبیو بد..وقتی داشتیم راه میرفتیم و نگاهم بهش میوفتاد تو نگاه کردنش بهم چیز خاصی میدیدم..و بعضی مواقع احساس میکردم از من بدش نمیاد و…یجورایی یه نیمههه خیلی کم بهم علاقه داره…خب اونموقع ۱۵ سالم بود و الان ۱۶یسال ازون موقع گزشته و امسال بخاطر مشکلات سربازیشو آموزشش نمیتونه بیاد سفر اما ما با خانوادشون میریم… برا همین وقتی دیشب مامانم اینو بهم گفت تا صب تو خاطراتمون فرو رفته بودمو..گریه میکردم…اهنگ گوشی میدادم…با اینکه میدونستم ارزش ندارع براش گریه کنم ولی ناخودآگاه…امروزم دوبارع یادش افتادم یاد اون روزی ک بم میوه داد یاد روزایی که میخندیدو بعضی وقتا کیوت میشد و… دوباره بغضم گرفت…میدونی چیه؟ چن روز پیش که بارون اومد رفتم بالا پشت بوم بارونو ببینم و..یهو دیدم از پشتم صدا میاد برگشتم دیدم اونه و برگام ریخت و خیلییییی ذوق کردم ولی اون خیلی سرد بهم بی اهمیتی کرد و رفت پایین و داشت کولرشونو درست میکرد…میدونی چیه؟ اون واقعا منو دوست نداره اما من بخاطرش چندییین بار گریه کردم از سره دلتنگی…خاطراتش.. درسته باهم خاطرع خاصی جز اون میوه هه نداشتیمو زیادمکالمه نمیکردیم اما… فکر کردن بهش و تصور کردنش منو یجوری میکنه که انگار خیلییی باهم بودیم حدود چن سال همو خیلیی دوس داشتیمو باهم بودیم…ولی اینجوری نیست من فقط از دور دوسش دارمو حتی فکر میکنم ع من بدش میاد.. اون الان نمیدونه ک بخاطرش دارم گریه میکنمو… درکل فق خاسم بگم که من عاشق اونم ولی اون حتی ذره ای هم بمن فکر نمیکنه…((: و کوچیک ترین ملاقاتو مکالمه باعث ذوقم میشه و روزمو میسازع …اما برا اون یه مکالمه سادس فقط..و اینکه بعضیا میگن این عشق نیس هوسه اما من هرجوری ک فکر کردم و به هر نتیجه ای رسیدم فهمیدم ک این هوس نی عشقه…چون هیییچ جوره نمیتونم فراموشش کنم. نظر شما چیه این عشقه یا هوس؟ من الان۱۶ سالمه و اون۱۸.و این قضیه واقعا داره منو آزار میده…اینکه براش نوک سوزن اهمیت ندارم اما اون برا من اندازه دنیاااا اهمیت داره
سلام من عاشق یه پسر شدم که ۱۸ سال از خودم بزرگتره بشدت بهش علاقه دارم و الان دوساله هرکار میکنم نمیتونم فراموشش کنم از طریق پیام بهش اطلاع دادم ولی اون قبول نکرد اول خیلی سرسخت بود یا سر سنگین جواب میداد یا یه بار حتی بلاکم کردو بعد بلاکو برداشت پسره خیلی مذهبیی هست از نظر ظاهری خیلی خوشگله جوری که حتی خانومای متاهل بهش پهش پیام میدادن چه برسه به دخترا ، یه مدت بود دیگه یخورده راه اومده بودو خیلی باهام شوخی میکرد حدود دوماه چت کردیم ولی یهو دیگه جواب پیام نداد ولی اون دوماه خیلی برخوردش خوب شده بود ابراز علاقه نمیکرد و ما بین شوخیا وقتی بحث علاقمو میکشیدم وسط سعی میکرد قانعم کنه ولی بازم قانع نشدم همیشه میگفت دنیای دخترونتونو به من محدود نکنید شما لیاقتتون بیشتر از منه ولی من نمیتونم هزارتا درد و مرض گرفتم خانوادم بشدت نگرانه حالمن افسردگی گرفتم از هیچی لذت نمیبرم بشدت داغونم از یه طرف این علاقه ی یه طرفه و از طرفه دیگه عذاب وجدان بخاطر سوءاستفاده از اعتماد خانوادم و پیام دادن به اون پسر داره منو میکشه بعضی اوقات بشدت قلبم درد میگیره از همه چی بیزار شدم پدرم بشدت بهم محبت داره و میگه مشکلتو بگو ولی من بگم چی اخه بگم دختر ۱۶ سالت عاشقه پسره ۳۳ ، ۳۴ ساله شده؟حالم از خودم بهم میخوره خسته شدم دلم میخواد ازدواج کنه تا خلاص شم شانس گنده منم ازدواج نمیکنه توروخدا بگین چیکار کنم زندگیو دنیام ریخته بهم منی که انقدر درسم عالی بوده و دغدغه ی اصلیم درسم بوده امسال گند زدم به درسام بخاطر همین مشکلات و معدلم رسیده به هیجده و نیم…
دلممیخواد شب میخوابمصبح پا نشم خودم میدونم غیر منطقیه حسم ولی بازم فراموش کردنش برام مرگه سخته اصلا نمیتونم با مشاور حرف میزنم میگه باید فراموشش کنی خب یکی نیس بگه خودم خر که نیستم میدونم باید فراموشش کنم منکه اخه دلمنمیخواد زجر بکشم ولی وقتی نمیشه چیکار کنم یه مدت نمیرفتم جایی که میدونم هست تا نبینمش حس دلتنگیم بیشتر میشدو حسم بهش بیشترو بیشتر میشد خودشم میگفت کمتر دختری پیدا میشه الان اینجوری پای عشقش بمونه یا میگفت تو دختر با کملاتو خیلی خوبی هستی من مناسب تو نیستم تو خیلی لیاقتت بیشتره تو زندگیت کسی میاد که لیاقتتو داره ، ولی خب به چه قیمت؟؟ الان یه خواستگار خوب دارم که چند ماهه منتظر جوابه خانوادمم خیلی قبولش دارن ولی من نمیتونم نمیتونم وارد زندگیه کسی بشم و دلم جای یکی دیگه باشه این خودش تهه خیانته به اون بدبخت که قراره شوهرم شه
من با یک جنس مخالف ارتباط دارم که الآن بهم وابسته شده اما من نمیتونم باهاش باشم درس دارم خانواده بهم فشار میارن ولی بهم وابسته شده و بخاطرم دست به خودکشی هم زده چیکار کنم
حالم اصلا خوب نیست از دوست صمیمیم تازه جدا شدم و به شدت بهش وابسته بودم اما انقدر توی اون مدتی که باهم دوست بودیم اسیب دیدم و همچنان کنارش موندم که اطرافیانم از دستم خسته شده بودن
سلام خسته نباشید4سال درگیررابطه عاطفی شدم مردهستم بایکی اول بادوستی بعدش صیغه وزیره یک سقف زندگی کردیم اوایل همش تفریح دوستداشت ببرمش خودمم بدنمیامدباهام خوب بودبعدش میکردشکاک بودبه کارخانومم واخرکاری دیگه من میرفتم ازخانه بیرون ناگفته نمانداین خانوم دوتابچه داشت یکی پسریکی دختروهمش چندورزبودم باهاش بادعوامیشدومن اخرکاریهامیامدم بیرون الان هنوزتوفکرشم بااینکه من همش رفتم سمتش واون داره فاصله میگیره وجواب نمیده. حالافکرم درگیره ترس ازدست دادن تنهایی وابستگی اش اذیتم میکنه بیشترین تایم جدایی من2ماه بودبازمن رفتم سمتش راه حلش چیه ایااگه اذواج کنم ازفکره این طرف بیرون میام چون ادمی نیستم بخوام باکسی رابطه داشته باشم واقعامیترسم دوباره
سلام. من 3سال پیش وقتی 14سالم بود عاشق یه پسری شدم که وقتی فهمید دوسش دارم گفت من هیچ هسی بهت ندارم وبعد از چند ماهی برگشت و گفت من یکم احساسم تغییر کرده ویه دوسه ماهی باهم بودیم که هی دعوا های الکی پیش میومدو گفت دوست دارم ولی چون نمیتونیم باهم بسازیم میرم وبعد از دوسه ماهی پیام داد به هم باشیم ولی گفت من هیچ هسی بهت ندارم ولی من چون خیلی دوسش داشتم قبول کردم ولی باز هم مثل قبل شد الان برگشته و دوباره گفت باهم باشیم من رابطم با بقیه سرد شده و میخام با تو از صفر شروع کنم) منم چون احساس میکردم دوباره میره قبول نکردم. خیلی سعی کردم فراموشش کنم اما نشد خیلی دوسش دارم میخام کاری کن دوباره دوسم داشته باشه اما نمیدونم چه جوری. یا باید فراموشش کنم یا تلاشمو بکنم
سلام ببخشید من یک ساله تقریبا وارد دانشگاه شدم توی اونجا با ی دختری دوست شدم خودمم دخترم. من عاشق اون دختر شدم همش بهش فکر میکنم همش دلم میخواد بهش پیام بدم اما اون انقد بی احساسه که هر بار که جواب پیامامو کوتاه و سرد میده ناراحت میشم، از طرفیم این احساسم طبیعی نیست چیکار کنم ک دیگه بهش پیام ندم وابستگیم کم بشه
من یه دخترم و 19 سالمه. عاشق یه پسر شدم 3 ماه پیش میشه اما تو یه ماه ک با هم بودیم اون بهم ابراز علاقه نشون داد و جوری باهام رفتار کرد ک علاقه رو تو چشاش میدیدم با هم بیرون رفتیم تو این یه ماهی ک با هم بودیم اما من بهش گفتم ک مشکل وابستگی دارم اما در مورد وابستگیم با کسی مشورت نکردم و خودم اینطوری فکر میکنم بعد از اینکه یکماه با هم بودیم گفت میخواد مسافرت بره و برگرده گفتم باش تو اون یه مدت من پیش یه روانشاس میرفتم و در مورد این پسر مورد علاقم بهش گفتم و بهش گفتم الان رابطه دوستی ما ضرری به هردومون میزنه اونم بهم نگفت ک وابستگی ک داری درست یا نه فقط گفت اگه وابستگی ایجاد نشه خوبه وگرنه نه رابطه رو تمومش کن منم ترسیدم شروع کردم سرد رفتار کردن و دوری کردن و کنترل کردن اینکه وابستگی ایجاد نشه و اذیت بشه بعد اینکه مشاورم بهم گفت باید دوست پیدا کنی و دوست چ دختر چ پسر برا ارتباط منم بعد مساغرت رفتن این پسری ک دوسش داشتم شروع کردم دوست پیدا کردن و یه رفیق پسر پیدا کردم البته رفیق دخترم بود و من این موضوع رو به اون پسری ک دوسش داشتم گفتم و گفتم ک اینکارو کردم ک تو بدونی بعدا متوجه نشی ناراحت بشی ولی الان شدیدا ناراحتم و پشیمونم بهم گفت اگه پشیمون بودی بهم نمیگفتی و شماره رو پاک میکردی منم شروع کردم زیر گریه زدن و بعد با اون پسری ک رفیق بودم گفتم من کسی رو دوست دارم ونمیتونم ادامه بدم در صورتی ک شماره دادن من علاقه نسبت به اون رفیق پسری ک باهاش بودم نبود فقط از سر دوستی بود نه رابطه عاشقانه یا هر چیزی غیر دوستی و بعد اینکه از اصفهان اومد برنامه ریختم ک در مورد خودم باهاش صحبت کنم اما گفت نمیخوام فعلا کسی رو ببینم خیلی اصرارکردم اما گفت نمیخوام رفته رفته این توجه و این اصرار من باعث شد ک ازم سرد بش نمیدونم
سلام وقتتون بخیر،من 17 سالمه یک سال ونیمه که با پسر خالم چت میکنم 23 سالشه همیشه چت میکنیم روش کراش دارم من و ظاهرا اونم داره خیلی حرفای خوبی بهم میزنه و منو درگیر خودش کرده فقط کافیه ببینم یخورده دیر جواب داده یا سرد شده واینا دیگه نه میتونم رو چیزی تمرکز کنم نه هیچ کاری انجام بدم و دائم قلبم درد میکنه و استرس دارم و فقط بهش فکرمیکنم از 24 ساعت من 26 ساعتشو بهش فکر میکنم حس میکنم بام زندگی میکنه همش خیال پردازی میکنم و تو خیالاتم زندگی میکنم بدجوری شیفته ش شدم و هیچوقت هیچوقت نمیخوام بهش اعتراف کنم چون میدونم یجورایی اونم منتظره موقعیت مناسب وقت مناسب برسه که حالا ازم خاستگاری کنه .. شاید 2 سال دیگه .. ولی الان دارم دیوونه میشم نمیدونم چیکار کنم ممنون میشم راهنماییم کنید
من عاشق ی پسری بودم اما دوستم نداشت ینی اوایل خیلی باهام خوب بود هر چی بهش میگفتم نمیشه بیشتر اسرار میکرد رفت سربازی بعد تو یکی از مرخصیایی ک داشت اومد دعوامون شد و حرفای بدی بهم زدیم بعد اینکه خب اون منو فراموش کرده بود اما من باز دلشو ب دست اوردم چون بهش علاقه پیدا مردم و وابستگی شدید یعم بی احترامی میکزد بعد تا جدا شدیم بعد باز بهم برگشتیم بعد گفت باید هر روز بیای دیدنمو و ای چیزا من نمیتونستم بعد ی روز خاعزشو انداخت ب جونم خیلی حرفای بدی بهم زد منم ولش کردم بعد باز برگشتم فقط با هم دوست بودیم گفت من یکی دیگه رو دوست داشت بهمش زدم چون حس خیانت بهم دست داد بعد باز رفتیم باهم هر چی میگفت همون بود حای از خودمم گذشتم اما ولم کرد خیلی کارای زشتی در حقم انجام داد خیلی دلم شکست ی شب دلم براش تنگ شد بهش پیام دادم حرف بدی بهم زد منم تا تونستم گفتم اما هنوزم خیلی دوسش دارم و مدام چکش میکنم خستع شدم دلم گرفته رفته با یکی دیگه خیلی دوسش داره کارایی ک من ازش خاستم برام انجام نداد برا اون انجام داده من نمیدونم چیکار کنم
13 سالمه. دختر هستم. کلاس هشتم هستم درس میخونم و میخام به نهم برم. خیلی زود وابسته میشم و فکر های زیادی میکنم قبلن 3 تا رل مجازی داشتم. الان حس غذای وجدان دارم و حس میکنم دختر خرابی هستم. چیزی که تو دلمه اینه که از وقتی یه دختر خوشگل دیدم همش حس میکنم من خیلی زشتم و اعتماد به نفس ندارم و حس میکنم فقط من خیلی دختر خرابی ام و تصمیم دارم به حرف های مشاور گوش بدم هرچیزی اون میگه به طبق حرف های اون پیش برم الان یه ساله این اتفاق ها واسم میفته و کلن از اون موقع تاحالا حس ناکافی بودن و زشت بودن بهم دست میده فقط یکبار به مشاور مراجع کردم و درست راهنمایی نکرد _
من متولد۸۶هستم از دختر عمه ام خوشم میاد اون هم همینطور اما اون بوشهر زندگی میکنه و من تهران سالی یکبار شاید ببینمش چند روز پیش تهران بود خونه ی مادربزرگم (جمعه) احساس راحتی بیشتری نسبت به قبل با هم داشتیم الان من ی حس وابستگی پیدا کردم نمی دونم چجوری حالمو بهتر کنم نه غذای درست نه ارامش (گوشیش رو مادرش گرفته)مادرش خیلی بد بینه البته ارسی هستش
سلام وقت بخیر ۶ ماهی هست ک از رابطه ام بایک اقای ۲۳ ساله میگذره و من خودم ۲۲ سالم هست اوایل رابطه همه چیز خوب بود مشکلی نداشتیم ولی هرچی رابطه پخته تر میشه دعواهامون بیشتر میشه من همیشه سعی کردم اگ اشتباهی از سمت من هست درستش کنم و پیگیر رابطه بودم ولی ایشون همیشه منو تهدید به رفتن خودشون میکنن گاها تو دعوا بهم گفتن از رابطه برو اصلا نمیخوام کنارم باشی و احرین دعوایی ک باعث شد قید همه چیو بزنم این بود ک یه کلمه پرسیدم عزیزم حالت خوبه یا نه یهو دعوا کرد ک چرا انقدر گیر سه پیچ به من میدی چرا انقدر غر میزنی با این وجود گمون کردم ک ممکنه خسته باشه گفتم بهتره برم بخوابم باز اینو ک گفتم دعوا بالا گرفت و من تصمیم گرفتم برم و یک روز کامل ایشون نه با من تماس گرفت نه پیامی داد امروز صبح با من تماس گرفتن ک همو ببینیم و صحبت کنیم نا گفته نماند با همه این تفاسیر من خیلی وابسته شدم و خیلی سختمه جدا بشم و احساس میکنم این قرار ملاقات بابت جدا شدن هست میخوام بدونم ک برم یا نه درسته رفتنم یا نه؟
سلام وقت بخیر به تازگی از رابطه عاطفیم اومدم بیرون چون حس میکردم به من توجه نمیشه الان به شدت حالم بده نیاز دارم با ی نفر صحبت کنم و راهنمای ام کنه. 27 سالمه و 8 ماه تو رابطه بودم اینم بگم 8 ماهی ک هرروز تقریبا دیدمش. از وقتی شوهر خواهرش فوئت شد کلا ادمی شد ک زندگی براش بی معنی شده اینم بگم به شدت خواهرش و زندگی خواهرش براش مهم بود الان میدونم ک حال روحی اش بده ولی هیچ کاری برای درست شدن حالش نمیکرد و ابنک همه زندگی شو وقف خواهرش کرده این چندوقته میاد پیش من میریم بیرون ولی میگ ک نباید وابسته بشیم ادم باید از ثانیه به ثانیه اش لذت ببره معلوم نیس فردا باشیم یا نه. من نیاز دارم ب محبت کلامی و توجه این حس و دیگ به من نمبداد فقط در حد رابطه جنسی خوب و با محبت میشد
۳۸ سالمه مرد هستم دو فرزند دارم ۱۲ ساله ازدواج کردم ولی متاسفانه بعد دو سال با کس دیگری وارد رابطه شدم که تا الان طول کشیده و این مدت طولانی باعث وابسته شدنم به این شخص شده و شدیدا وابستگی پیدا کردم جوری که طاقت دوریشو ندارم و از این جریان سو استفاده میکنه.دلم میخاد تموم کنم جدا بشم فراموشش کنم ولی یک روز ازش بی خبر میشم بهم میریزم با اینکه رفتار مناسبی هم با من دیگه نداره و کاملا در حال رنجوندن منه.احساس میکنم بدون اون میمیرم ولی خانوادمم خیلی دوست دارم .انگار بی توجهیش بهم منو بدتر درگیر میکنه
من خیلی به دوستم وابسته هستم به طوری که اصلا این وابستگی را در هیچ وقت احساس نکردم طوری که چند روز پیش باهام قهر کرد و من همش گریه می کردم طوری که بدون اون نمی تونستم باشم حتی ناراحتی ام اونقدر شدید بود که می خواستم به کارهای خطرناک دست بزنم به نظرتون چکار کنم ?
سن :19، جنس:مونث، وضعیت تاهل:مجرد، میزان و رشته تحصیلی : دیپلم، علوم انسانی،، خب واقعیت نمیدونم از کجا شروع کنم حال الانم ی حس مزخرف راجب زندگی احساس پوچ بودن انگار قرار نیست چیزی عوض بشه زندگی این که صب از خواب بیدار شی شب بخوابی دباره همون چیز های قبل، حدود 3 سال پیش با یک پسری دوست شدم مجازی بود پارسال برای اولین بار همو دیدیم خیلی دوستش داشتم اونم همینطور این قد وابسته هم بودیم اون از اهواز بلند میشد میومد بندر عباس من سال آخر دبیرستان ام بود تو اوج کرونا مدارس تعطیل بود ولی من ب بهانه کلاس جبرانی هر روز پیشش بودم ولی کم کم نزدیک شدنمون بیشتر شد ???♀️ با هم رابطه داشتیم، من خیلی اذیت بودم، نمیدونم وقتی حالم بد میشد گریه میکردم اونم گریه میکرد، خیلی دوستم داشت، بهم میگفت دوست داره همه چیز رو با اون تجربه کنم عشقش منم نیازش رو ب من نگه پس ب کی بگه، گذشت تا خانوادم فهمیدن کسی هس ک باهاش حرف میزنم خانوادم از این مذهبی هان ک قانون خشک خودشونو دارن قبول نکردن و ما هم فرار کردیم ولی بدون شناسنامه نمیشد کاری کرد مجبور به برگشت شدیم گذشت مامانم این قد باهام خوب بود خودم شرمندش شدم گفت بدردت نمیخوره غریبس معلوم نیست کیه چیه زندگیتو ب باد نده همه خانوادم این قد گفتن که تصمیم گرفتم جدا شم بعد از اون 6 تا سیمکارت عوض کردم ولی نتونستم دل بکنم تا رسیدیم ب این جا
چیزی که در حال حاضر داره اذیتم میکنه مشکلاتیه که توی رابطه ی عاطفیم به وجود اومده و از این بابت ذهنم درگیره و قدرت تصمیم گیری و انجام هیچ کاری رو ندارم. ۴ماهه که در رابطه هستم با پسری که۲۴سالشه و سربازه یه مدته که توی رفتارش نشونه ای از دوست داشتنش نمیبینم و توجهش بهم نسبت به اوایل رابطه خیلی کمتر شده. و من احساس وابستگی شدیدی به پارتنرم و رابطم دارم اصلا تحمل خراب شدن یا تموم شدن رابطه رو ندارم و از طرفی هرلحظه احساس میکنم باید یه اقدامی واسه جداشدن بکنم
سلام من نرگسم من چند سال پیش عاشق یک پسری شدم که خیلی ازم دور بود راستش منم خیلی دوسش داشتم ولی خوانده ام نمی خواستن که من به اون فک کنم من هیج وقت نتونستم باهاش حرف بزنم اونم ازم دور شد و الان نمی دونم کجاست من همیشه دارم بهش فک می کنم هر لحظه، دارم افسرده میشم حالت عجیبی دارم هر شب از بس که تحریک میشم خودارضایی میکنم نماز نمی خونم دینم هم گذاشتم کنار،خیلی داغون،خیلی دوسش دارم خیلی زیاد هر شب با خوانده ام دعوا داریم هر شب کارم به جایی رسیده که دستم و تیغ میزنم هیچ کس نمیفهمم منو حتی تو مدرسه هم همش دارم خلاف میگم تا آروم بگیرم هرچه بیشتر دارم گناه میکنم خیلی داغونم حس میکنم شیطان نزدیکم شده خیلی ناراحتم از این وضع
داداش دوست شدی یا پوست شدی????
با ی دختره پوست شدم و به شدت وابستش شدم نمیتونم از وابستگیش در بیام لطفا میشه راهنمایی کنید باید چیکار کنم تا از وابستگیش در بیام
ممنون میشم راهنمایی کنید خیلی میخوام از وابستگی در بیام اما نمیتونم
عاشقشم دیوونشم بعد ۱۸ سال بهش رسیدم عشق بچگیمه عشق اول و اخرمه بعد اونهمه عذاب الان نامزدیم ولی اصلا نمیتونم خوشحال باشم انگار که قراره یه چیزی اونرو ازمن بگیره چیکار کنم این استرس و ترس بره ؟
این ترس ریشه در کودکی شما دارد. شاید زمانی که هنوز زبان باز نکرده بودید. احتمالا پدر و مادر اختلاف زیادی داشته اند و شما می ترسیدید که این پدر و مادر شما را رها کنند. یا توجه کافی نداشتن به دلیل مشغله کاری. یا مادرتان مرتب در حال قهر و آشتی بوده یا به دلایلی برای مدتی از شما جدا شده است و بدون همدلی و همراهی شما را تنها گذاشتند. الان هم می ترسید که ایشان را از دست بدهید. ممکن است به خاطر ترس دست به کارهایی بزنید که بیشتر نزدیک شوید اما همین کارها باعث خستگی ایشان و فاصله گرفتن از شما خواهد شد و تجربه تلخ کودکی خود را تکرار خواهید کرد. یا خانواده بسیار حمایت گری داشتید که فرصت جدایی و شکل گیری هویت مستقل را به شما ندادند و شما همچنان خودتان را بخشی از حامی قوی تر از خودتان می دانید و به شدت از دست دادن ایشان نگرانید. پس برای تجربه زندگی سالم از یک طرح واره درمانگر کمک بگیرید.
سلام من همسرم رو خیلی دوست دارم ولی همش به همسرم شک میکنم همش بهش میگم تو منو دوست نداری. اونم میگه اگر دوست نداشتم باهات زندگی نمیکردم. اونقدر دوسش دارم که حتی وقتی به خانوادش هم محبت میکنه اذیت میشم خیلی حساس شدم و اذیت میشم اصلا ازش خیانت ندیدم ولی بهش شک میکنم وقتی بهش زنگ میزنم و میبینم اشکال هست اذیت میشم فکر میکنم بهم خیانت میکنه اونم دیگه از رفتارام خسته شده. طوری شدم که دوست دارم کل وقتش رو با من باشه میدونم مقصر خودمم ولی واقعا در عذابم همش استرس دارم
سلام به شما هر موقع که این فکر به ذهن شما میاد ب خودتون بگید چی شد که این موضوع ب ذهنم اومده ایا دلیل خاصی هست.بعضی از افکار کارامد هستن و بعضی ناکارامد و سمی که میتونه حال ما رو بد کنه پس قبل از اینکه واکنش نشون بدید در مورد افکارتون با دلیل کمی فکر کنید تا ارومتر بشید. وقتی که استرس میگیرید به خودتون بگید این که من استرس میگیرم دلیلش اینه ک فکر هام داره منو به سمت استرس میبره چیزی که در واقعیت میبینم علاقه همسر من به شخص خودمه. در مورد اینکه دوس دارید کل وقتشو با شما باشه هم واقع بین باشید به هر حال یک انسان چندین نقش در زندگی داره که یکی از اون همسر بودنه در واقع همسر شما در نقش یک کارمند در نقش پدر اگر فرزند دارید در نقش یک پسر یا برادر برای خانواده هم هست همونجور هم بلعکس در مورد شما.من توصیه میکنم که شما ارامش خودتون رو حفظ کنید در این مواقع و افکار منفی رو دور و بیشتر اوقات با همسرتون به اتفاقات مثبت فکر کنید چون به اندازه کافی فکر منفی تو دنیا وجود داره?در مورد بحث های زندگیتون هم توصیه میکنم گفتگوی همدلانه داشته باشید یعنی اینکه سعی کنید در ارامش اونچه ک نیاز ب صحبت دارید رو ارائه بدید و لازمه که بحث به اندازه باشه تا خستگی اون باعث کدورت نشه به خاطر داشته باشید حرف نزدن بیشتر باعث استرس هاتون میشه و بهتره ک در ارامش از دلشوره های زندگیتون صحبت کنید
من یه دوستی دارم که خیلی دوسش دارم و خیلی وابسته اش شده ام و همه کار براش انجام دادم توی سختی ها کنارش بودم اما اون اصلا به من اهمیت نمی ده می خواستم ببینم باید چیکار کنم که اونم وابسته من بشه. دختر هستم و دوستم هم دختر است و از بچه گی باهم بودیم و اونم اولا بهم وابسته شده بود اما جدیدا یهو تغییر کرده. و من واقعه الان خیلی کلافه شدم اصلا نمی تونم فراموشش کنم خیلی وابستش شدم همش حالم بده واقعا نمی دونم باید دیگه چیکار کنم بفهمه چقدر دوسش دارم چقدر وابستش شدم. ما از بچه گی باهم بودیم مثل خواهر بودیم اما یک دفعه همه چیز تغییر کرد و من داغون شدم. اصلا به مسخره میگیره باهام صحبت نمی کنه میگه ولش کن واقعا دیگ کلافه شدم
شما گفتید از بچگی خیلی با هم دوست بودید اما ایشان تغییر کردند. اکثر آدم در سن نوجوانی دچار تغییر و تحول می شوند. شما وابسته به ایشان هستید و انتظار دارید ایشان هم همین گونه باشند. اول باید از وابستگی خودتان کم کنید، دنبال دوستان بیشتری باشید. به ایشان هم حق دهید دوستان دیگری داشته باشند. در ضمن زمانی که شما تلاش می کنید تا ایشان به شما نزدیکتر شوند. کار کاملا اشتباهی می کنید. شما ایشان را برای خودتان می خواهید، اما طرف مقابل شی و ابزار نیستند. انسانی با هویت مستقل هستند که آزادی های خاص خودشان را دارند. در ضمن به هر کسی زیاد بچسبی، زیاد احترام بگذاری، به جای اینکه نزدیک شود از شما دور خواهد شد.
دختری هستم ۲۴سالمه. تازگی وارد یه رابطه عاطفی شده بودم که اوایل اصلا نمیخواستمش اصلااا.یعنی خب ازش خوشم نمیومد بخاطر یه سری مسائل.بعد کم کم نزدیک شد و خب رابطه ای رو شروع کردیم که ۴ماه طول کشید.و الان جدا شدیم.یک ماه آخر وابستگی شدید تر شد و خیلی نزدیک تر شدیم.و الان تموم شده بخاطر اینکه فعلا خانواده ها به ازدواج راضی نیستن.و گفت که فعلا تموم کنیم چون نمیخوام وابسته تر بشی و جدایی هی سخت تر میشه.من قبول کردم و جدا شدیم.۶روز گذشت و تو اون ۶روز خیلی حالم بد شد من ادم شادی بودم همیشه میخندیدم خیلی پر انرژی بودم اگه مشکلی هم بود یا خودمو میزدم به بیخیالی یا حلش میکردم.یعنی یه معضل هرچقدرم بزرگ نمیتونست روم تاثیر زیادی بذاره ولی اینجا خیلی اذیت شدم خیلی روم تاثیر گذاشت اون چند روز غذا نمیتونستم بخورم حتی آب هم.خوابم مختل شده بود تو ۲۴ساعت نمیتونستم درست بخوابم و وقتی هم بیدار میشدم متوجه میشدم که خواب عمیقی نبود.همش عصبانی میشدم و داد میزدم همه متوجه تغییر رفتارم شده بودن. و چندباری هم گریه زیاد داشتم. دوباره رفتم سراغش و شروع کردیم تا دوهفته باهم بودیم.حالم خیلی خوب شده بود.احساس میکنم مثل مخدره نباشه حالم بده و میدونم هم که بودنمونم درست نیست.اونم گفت بخاطر تو رابطه رو تموم میکنم که تو اینده بیشتر اذیت میشی.الان چند روزی هست که دیگه ارتباط نداریم و من از همون روز غذا نمیتونم بخورم و مدام تپش قلب دارم
این رفتار شما بعد از قطع رابطه کاملا طبیعی هست. دارید مراحل سوگواری را پشت سر می گذارید. انکار می کنید، عصبانی می شوید، افسرده می شوید ، مدت ها با خاطراتش درگیر می شوید اما نهایتاً می پذیرید. بسته به شخصیت شما و نوع رابطه شما ممکن است این دوره بین ۶ ماه تا دو سال ، حتی دو و نیم سال طول بکشد.
من یه مشکل شخصی دارم که نمیتونم به کسی بگم و شدیدا نیاز دارم یکی کمکم کنه. من ۱۷ سالمه دخترم، خیلی آدم احساساتی هستم . تقریبا دو سال پیش وارد یه رابطه با همجنس خودم شدم (دختر بود ولی ظاهر و اخلاق پسرانه داشت ) من خیلی شدیدا به این فرد وابسته شدم ، اولین رابطم بود ، ۷ ماهه جدا شدیم ولی من هنوزم خیلی دارم اذیت میشم . میتونید کمکم کنید
سلام وقت بخیر بنده از ۱۷ سالگی با یه آقا پسری رابطه داشتم ک اصلا از هیچ نظری بهم نمیومدیم و ایشون با بنده خیلی تفاوت داشتن اما من چون ی تایمی از زندگیمو تنها بودم و نیاز داشتم با ایشون دوست شدم و از ۱۷ سالگی تا ۲۲ سالگی با ایشون رابطه داشتم و تو این چند سال برای اینکه ایشونو از دست ندم حتی با اینکه دوست نداشتم رابطه داشته باشیم ولی با ایشون از عقب رابطه جنسی داشتم و فکر میکردم قراره پایان رابطه ما با ازدواج باشه ولی چند وقتی بود ک ایشون ب من میگفتن ک ما مناسب هم نیستیم و خب دو ماه پیش ما از هم جدا شدیم به این صورت ک توی فضای مجازی از هم جدا شدیم و همو ندیدیم ولی من تحت تاثیر احساسات زیاد دوباره به ایشون پیام دادم و ازشون خواستم ک بهم برگردیم ولی ایشون اولش رد کردن و در آخر با التماس های من دوباره چند روزی هست ک با هم حرف میزنیم راستس من تو این چند روز فهمیدم ک ما هرچقدر تلاش کنیم نمیتونیم به هم برسیم حتی وقتی و همو اینقدر دوست داریم و این جدا شدن از رابطه وقتی ما همو دوست داریم واقعا سخته. من واقعا نمیدونم باید چیکار کنم و به کمک شما نیاز دارم ممنون میشم بهم کمک کنید
چه طوری میتونیم وابستگی مان رو کم تر کنیم ؟ و چگونه به او بگوییم که وابسته هستیم؟
من درگیر رابطه 7 ساله ای بودم که الان 3ماهه ازهم جدا شدیم اما هنوز نمیتونم باور کنم و هر لحظه فکر من درگیره و زندگی منو ریخته بهم. ما عاشقانه همو دوست داشتیم. تا اینکه شوهرش متوجه یه چیزایی شد و طرف مقابلم از ترس دیگه ادامه نداد و گفت رابطه تموم شده. اما من هنوز نتونستم کنار بیام با این جدایی. هر لحظه بهش فکر میکنم و تمام خاطرات میاد تو ذهنم تمام خوبی هایی که بهم کرده میاد تو ذهنم و اشک میریزم. راهنماییم کنید چطور میتونم این رابطه رو تو ذهنم تموم کنم و بهش فکر نکنم. دچار افسردگیم کرده و شب و روزمو ازم گرفته و دچار خشم و عصبانیت هم میشم که چرا اینطور شد. از طرف مقابلم خیلی ناراحتم که منو تنها گذاشته.هنوز نمیتونم باور کنم تموم شده و دلم میخاد ادامه داشته باشه. بهش نیاز دارم. چطور کنار بیام با مسایل عشق و عاشقی و کمرنگ بشه و دیگه بهش فکر نکنم و منو بهم نریزه
شما میگید همسرش متوجه شد ! و از ترسش ادامه نداد. کاملا واضحه شما کاملا نفر سوم این رابطه بودید تو این هفت سال بهم عادت کردین و رابطع عاشقی هم اگه بود یه طرفع بود .ایشون هر چقدر هم ادعا کرده باشن شما رو دوست دارند همسر وزندگیشو بیشتر دوست داشته که از ترس رابطه رو قطع کرده .حتی به قیمت لز دست دادن شما هم شده حاضر نبود زندگی مشترک خودشو از دست بده. شما هفت سال وقت خودتو صرف رابطه ای کردی که اخرش به هیچ رسید. یعنی از همون اول شروعش غلط بود؛ حالا بخوای دوباره برگرده. شما خودتو مشغول کاری کن .تنها نمون .کتاب بخون ورزش کن با دوستات بگذرون .کم کم این موضوع براتون کم رنگ میشه .به خودتون زمان بدین. و اینکه هر ازگاهی بهش فکر کنی یا هنوزم دوسش داشته باشی حساس نشو کاملا طبیعیه نخواه دوباره ادامه بدی یا رابطه رو از سر بگیری
من ی دختر ۱۷ ساله ام. ۲ سال پیش وارد ی رابطه ای شدم ک خیلی از ضربه روحی دیدم .. بعد اون ۲ سال ب پسری هست ک باهام رفیقه باعث شده خیلی حالم بهتر شه و فراموشش کنم اونم شرایط منو درک میکنه این مدت مورد تجاوز هم قرار گرفتم ولی ب کسی چیزی نگفتم:) از نظر تحصیل خوبم ولی از نظر روحی نه دلم میخاد خودکشیکنم و تموم کنم بعضی اوقات خانواده اذیتم میکنه ، مدرک داروشناسی دارم ولی هیچ امیدی ب اینده ندارم. ی پسری ام هست حدودا ۱ سال باهاش در ارتباطم ب قول خودش وابستم شده و عاشق هر کاری بگم انجام میده هر چی بخام میگیره و تمام تلاشش اینه بهم برسه ولی من دلم باهاش نیست و میترسم دیونه بشه اگ باهاش کات کنم دوباره بره سمت مواد واینا. من خیلی از تنهایی میترسم خیلیییی این رفیق منم گفته ی روزی منم باید ازدواج کنم بره تو قرار نیست همیشه باهات باشم
متأسفانه کودکی خوبی نداشتید، از سن کم بدون شناخت و در اوج هیجان های نوجوانی وارد رابطه شدید و آسیب دیدید. تجاربی که از سر گذراندید بر احساسات منفی شما دامن زده تا جایی که به فکر خودکشی باشید. احتمالاً پسری هم که عاشق شما شده است در کودکی محبت کافی ندیده است. که اشاره کردید با قطع ارتباط با شما ممکن است سمت مواد برود. از طرفی شما هم نمی توانید محبت اضافی را تحمل کنید و از محبت زیادی زده می شوید. به هر حال خانواده شما آگاهانه یا ناآگاهانه به شما آسیب زدند ، به خودتان احترام بگذارید و برای کسب سلامتی روانی خودتان از یک درمانگر با رویکرد طرح واره درمانی ، یا هیجان مدار یا DBT کمک بگیرید.
من حدود یک ماهو نیم با پسری اشنا شدم خودم ۲۱ ۲۲ سالمه پسره ۲۴ سالشه کارش ازاده. ایشون از ابتدا خدجای زیادی کرد کادو و رستوران همچی من خودم قبلا تو روابطی بودم منتها این خیلی توجه میکرد قرار اول میز رزرف کرد و….ولی از اول گف من قصد ازدواج الان ندارم وابسته نشو ولی در ول رابطه توجه زیاد میکرد ما متاسفانه یا خوشبختانه یا هرچی میک لاو داشتیم در حد ارضا شدن ایشون پیش رفت ولی خب بعدش بیرون رفتیم ایشونم گف تو باکره ای سواتفاده نمیکنم ازت …ایشون بعضی وقتا یه شب دو شب نبود میگف حالا گوشیم تو اسنپ جا مونده نمیدونم مامانم حالش بد بوده فلان….من تعهدمو ب ایشون نشون دادم ایشونم تعریف منو پیش دوستاش میکرد دوستاش میگفتن فلانی خیلی تعریفتو میکنه اهل خوش گدرونی قلیون و مشروبم هست. الان ایشون یهو بمن گف بمن دل نبند شرایطم خوب نیس فلان. من دوسش دارم میخوام ادامه بدم ولی نمیخوام بزور باهاش باشم
مدت زیادی از رابطه شما نگذشته است، بهتر است به خودتان احترام بگذارید. طرف مقابل همین قدر وجدان داشته است که شما را مدت ها درگیر نکند. پس شما هم بپذیرید و از این رابطه خارج شوید.
من تقریبا هشت سال با شخصی در ارتباط هستم .. سی و چهار سالم و خانم هستم … خیلی دوسش دارم و به شدت بهش وابسته هستم .. و این شخص هم اینو کاملا فهمیده و به خاطر همین میدونه که اگر گاهی سردی کنه .. بی توجهی کنه و خواستار تموم شدن رابطه بشه من بازم هستم و قبول نمیکنم .. و همچنان دوسش دارم … تقریبا بیست روزپیش یک مسئله پیش پا افتاده باعث شد که قهر کنه و با اینکه ازش عذرخواهی کردم گفت تو مریضی … از طرفی غرورو شخصیتم و عزت نفسم جریحه دار شده و از این ناراحتم که سکوت کردم و جوابش رو ندادم و از خودم دفاع نکردم دوست دارم گوشی رو بردارم و هرچی از دهنم در میاد بهش بگم ..ولی فکر میکنم کوچیک میشم .. و از طرفی هنوزم دوسش دارم و اگر پیام احساسی هم بدم بازم حس میکنم خودم رو کوچیک کردم .. نمیدونم چکار کنم .. دوست ندارم تو ذهنش ادم بدی باشم و بهش توهین کنم .. ولی از کارش ناراحتم … نمیدونم چه تصمیمی بگیرم که پشیمون نشم … از خودم متنفر شدم میدونم که خودم برای خودم ارزش قایل نشدم توی این رابطه و این باعث شده که اون هرجوری که دلش میخواد برخورد کنه لطفا راهنماییم کنید .. که چه تمصمیی بگیرم .. اگر بخوام پیامی بهش بدم محتوای این پیام باید چی باشه که درست باشه
وابستگی شما باعث شده هست سال در رابطه بی سرانجام بمانید. اگر می توانستید خودتان را دوست داشته باشید و به خودتان احترام بگذارید، از حقوق خودتان کوتاه نمی آمدید و اجازه نمی دادید طرف مقابل هر طور دلش می خواهد با شما رفتار کند. شما شایسته احترام و دوست داشته شدن هستید. ناراحتی های خود را درون خودتان نمی ریزید و پرخاشگری هم نمی کنید. خوب فکر می کنید. جملاتی که قرار است بر زبان بیاورید، پس و پیش می کنید و بهترین و تاثیر گذارترین را انتخاب می کنید. در یک موقعیت آرام با احترام و اقتدار چند مورد از خوبی های ایشان را می گویید، طوری که خوشش بیاید، بعد می گویید « من» ناراحت شدم از این رفتار شما، من عصبانی شدم از این رفتار شما، من دوست دارم ….
اول از احساسات خودتان می گویید و شخصیت طرف مقابل را زیر سوال نمی برید بلکه از رفتاری که از ایشان سر زده انتقاد می کنید.
سلام من به شریک عاطفی خودم خیلی میچسبه تا جایی که دیگه خودش داره میگه از این موضوع خسته شده رابطه ای که خیلی شاد بود حالا همش سر این چیزا باهم دعوامون میشه که من میگم نمیخوام من دلم تنگ شده
در یک رابطه سالم به همدیگر فضای نفس کشیدن می دهند، نه اینکه اینقدر بچسبی که طرف را خفه کنی. شما در رابطه با پدر و مادرتان محبت و توجه کافی دریافت نکردید و الان همه کمبود های خود را از شریک تان می خواهید و ایشان به تنهایی نمی توانند پاسخگوی تمام نیاز های شما باشند و به ناچار از شما از شما فاصله می گیرند. در یک رابطه سالم به استقلال همدیگر احترام می گذارند در عین حالی که همدیگر را دوست دارند و به همدیگر اعتماد دارند، مانع رشد همدیگر نمی شوند، به هویت اجتماعی و شغلی طرف مقابل هم احترام می گذارند. به علایق و نیازهای خاص طرف مقابل احترام می گذارند. پس شما هم بهتر است علایق خود را کشف کنید و پیگیر آن باشید. مدتی از روز را بر کارتان متمرکز شوید. ساعاتی با دوستان یا اقوام خود سپری کنید. اما برای درمان خود حتما به یک طرح واره درمانگر یا روانشناس با رویکرد هیجان مدار مراجعه کنید. چون سیستم هیجان شما درگیر هست و با استدلال منطقی نمی توانید پاسخ بگیرید.
من پسر 22 سالهی هستم. تو سن 12 سالگی عاشق دختری شدم که هیچی بهش نگفتم تا 20 سالگی وقتی گفتم بخش گفت وقت میخوام و اینا دیگه من تا الان به هیچ دختری دیگه نگاه نکردم بخاطر اون دختر و مسائل خانوادگیم مثل تابو بوده برام بعد فک کنم چون طرز برخوردو نمیدونستم دختره چهار بار بهم جواب نه داد اومدم دانشگاه که شاید بهتر بشم اون دختره از یادم رفته تقریبا اما تو دانشگاه هیچ دوستی ندارم وقتی با دختری حتی دوست عادی هستم اذیت میشم یه هس وابستگی برام پیش میاد و کمتر میتونم با دخترا دوست عادی باشم و اینو بگم تا الان با هیچ دختری نبودم حتی با دختر خاله و دختر عمه هام راحت نبودم پدرم خیلی شخص سخت گیری بودن و من محدودم و الان تو دانشگاه خیلی اذیت میشم چون هم کسیو ندارم هم میترسم وابسته بشم بعد خیلی دیگران و درنظر میگیرم هرکاری میکنم تو دانشگاه نگران اینم مثلا فلانی بد فکر نکنه فلانی اینو نگه یا چیزای دیگه خودم خودم نیستم. سوال من اینه چطور خودم باشم و نظر دیگران برام مهم نباشه و دوست دختری داشته باشم و راهت وابسته کسی نشم
متأسفانه سخت گیری های پدر باعث شده احساس کنید چیزی از دیگران کم دارید، از قضاوت مردم می ترسید. از طرف دیگر خانواده شما هم به گونه ای بودند که نگاه های دیگران خیلی برایشان مهم بوده است. الان شما هم به همان سبک عمل می کنید. باید در نظر بگیرید که همه ما انسان های منحصر به فردی هستیم، هیچکدام قابل قیاس با دیگری نیستیم و هر کدام توانمندی خاص خود را داریم . وقتی خودتان را باور کنید، تلاش نکنید که خودتان را به گونه ای نشان دهید که آن نیستید، ارتباط برقرار کردن خیلی راحت می شود. با چندین بار تمرین در یک موقعیت مناسب، به راحتی می توانید بر این مشکلات غلبه کنید. وقتی توانستید با تعداد بیشتری از افراد ارتباط برقرار کنید، دیگر نیازی ندارید تا وابسته به یک نفر باشید.
سلام وقت بخیر من یه دختر ۱۵ ساله هستم که نه ساله با دوست صمیمی م هستم متاسفانه من زیادی بهش وابسته ام و هر چی میگذره بیشتر میشه تا جایی که میشه گفت بقیه هم کلاسی هام هم متوجه شدن وقتی با یه نفر صحبت میکنه یا یه خورده صمیمی رفتار می کنه عصبی میشم و همش با خودم میگم آخرش هم منو تنها میزاره مخصوصا که مدتی هست با یکی از هم کلاسی هام که خیلی آدم درستی نیست دوست شده و با اینکه میدونه من از این کارش ناراحتم بازم بی اهمیته و حس میکنم بعضی وقت ها از این موضوع سو استفاده میکنه تازگیا همش بحث میکنیم و میگه تو نسبت به قبل خیلی عوض شدی
وقتی وابستگی به قدری شدید هست که نسبت به طرف مقابل حس مالکیت پیدا می کنید، این دوست داشتن سالمی نیست. دوست داشتن سالم زمانی است که به طرف مقابل به چشم یک انسان نگاه کنید که نیازهای خاص خودش را دارد. هویت مستقلی دارد و در یافتن دوستان جدید مختار است. پس شما باید بتوانید به گونه ای زندگی کنید که اگر روزی کسی در کنار شما نبودند به راحتی بتوانید تنهایی زندگی کنید. گرچه انسان موجود اجتماعی است و روابط را دوست دارد. اما زمانی که رابطه از شکل طبیعی خود خارج می شود باید به فکر دریافت کمک حرفه ای باشیم.
من دختری هستم ۲۳ ساله که متاسفانه تو سن کم به اجبار خانواده ام ازدواج کردم و منجر به طلاق شد.بعد از طلاق ادامه تحصیل دادم و مشغول تحصیل شدم. تو فضای مجازی با ی آقا آشنا شدم ایشون خیلی سعی داشتن ارتباطشون رو با من حفظ کنن و سعی میکردن نظرم رو جلب کنن ، شخصیتشون طوری بود که کنجکاو شدم راجبشون بیشتر بدونم صحبتامون ادامه دار شدن و ی وابستگی شکل گرفت بین ما ایشون ی سال از من کوچیکتر بودن ، نظامی بودن و تو ی خانواده مذهبی مثل من بزرگ شده بودن. تو این مدت کاملا طوری رفتار کردن که من وابستشون شدم. گفتن با خانوادشون صحبت کردن. خانوادشون هم به دلیل شرایط من مخالفت کردن یه پیام بهم دادن و از مجازی کاملا دلیت اکانت کردن. بهش زنگ زدم بعد از پیامش. برداشتن گفتن که با خانوادشون حرفشون شده و اونا گفتن اجازه نمیدیم. من فقط اشک میریختم وقتی متوجه شد گریه میکنم خودش هم ناراحت بود. بعد گفت جای بدی هستم بعدا زنگ میزنم از اون موقع هم صحبت نکردیم. من میدونم که هم برای ایشون هم من موقعیت های بهتری هستن ولی من شدیدا وابسته شدم اینطوری بگم خودش عمدا کاری کرده که دلبسته بشم
سلام من دوست پسرم رو خیلی دوست دارم اونم همیجور اما دو روز که ندیدمش خیلی دلم براش تنگ شده اون دو روز که فکر میکنه من کسی دیگر رو دوست دارم چکار کنم تا حرفم باور کند. میخام باهام باشه میاخ طرفم نگاه کنه و بخنده خیلی دوستش دارم میخام برام ارزش بده باید عشق خود را برام تعریف کند. وقتی با کسی حرف می زنه حسودیم میشه ولی بر اون یه چیزی عادیه از این میترسم که یه روز از دست ندمش اگه اون نباشه منم نیستم حتی شبها هم به فکر اونم خوابم نمیبره اون یه کار داره رفته مسافرت تا یه هشت روز دیگه بر میگرده تا این هشت چکار کنم تا احساس آرامش کنم چکار کنم تا یه خواب راحت داشته باشم ؟؟ لطف با من کمک کنید ممنون
اگر شش ماه اول رابطه شماست این احساس های شما به خاطر ترشح هورمون اکسی توسین طبیعی هست. اما اگر مدت ها از رابطه شما می گذرد و همچنان این حس را دارید، باید به کودکی خودتان و نحوه تربیت و پرورش پدر و مادرتان نگاه کنید. آیا در کودکی محبت و توجه کافی دریافت کردید؟ حمایت و همدلی لازم را دریافت کردید؟ احساس کردید که دوستتان دارند؟ شما را می پذیرند و با کسی مقایسه نمی کنند؟
من متولد ۷۲ مطلقه هستم و نزدیک ۴ ساله با یکمرد متاهل در ارتباط و باهاش زندگی میکنم و برای اینکه ازش جدا شم خیلی مشاوره گرفتم ولی نشد چندبار جدا شدم و رفتم ولی بعد ۲ ماه خودم بهش برمیگشتم خودم زنگمیزدم ولی طی این دو ماه جدایی اون ۱ بارم زنگنمیزد ولی همش من پیگیرش میشدم و اشتی میکردیم. الان باز باهمیم ولی من توی زندگیم خوش نیستم اصلا وقتی با اونم همش در اختلافیم وقتیم بی اونم دلم اونو میخاد من توی این ۴ سال خیلی خاستم بطور کلی تموم شه ولی از طرف منتموم نشد وعلی من میدونم اون خانوادشو دوس داره زنشم برعکس گفته هاش دوس داره من موندم تو این رابطه و اسیر احساساتم شدم و ترس از تنهایی ترس از خیلی مساعل باعث میشه تو این رابطه بمونم و عذاب بگشم و اینکه زنشم از این ارتباط خبرداره ۳ ساله
شما به علت نوع روابط پدر و مادرت با هم و رابطه ای که با شما داشتند، ترس از دست دادن و ترس از تنهایی در وجودت ریشه دوانده، الان هم با اینکه منطق شما می گوید این رابطه شما اشتباه است اما احساس شما گرایش به سمت کسی دارد که خودش در رابطه است و نمی تواند آن طور که باید به شما توجه کند. احتمالاً شرایطی ، شبیه دوران کودکی خود را تجربه می کنید، همان ناکامی ها را اینجا هم تجربه می کنید. تجربه جدایی هم داری ، یعنی مرتب دارید تجربیات تلخ رها شدگی و تنهایی را تکرار می کنید.پس برای درمان عمیق حتما باید به یک طرح واره درمانگر یا روانشناس با رویکرد هیجان مدار مراجعه کنید.
دوستای هست که با پسری دوست بودم روز های خیلی خوبی رو داشتیم شاید خنده دار باشه ولی برای هم جون هم میدادیم خیلی رابط قشنگی داشتیم هیچی بینمون رو خراب نمیکرد حتی جرعت نمیکردیم همو بلاک کنیم مدتی گذشت قصد رلم که همو رل نمیدونستیمو عشق واقعی میدونستیم ولی من میگم رل باهم ازدواج کنیم خوب ما روستایی هستیم و نمیشد قرار آنچنانی بزاریم فقط اینکه از پیش هم گذر کنیم و همو ببینیم اما یک بار تصویری و تلفنی صحبت میکردیم رلم این قصد رو به خانوادش گفت تا عمچیز رو به حقیقت به پیونده اما به مادرش و خواهرش مادرش مخالف بود و روزی در یک جای بهم گفت که ازدواج برای پسرش زوده و رابطمون یواش یواش خراب کنیم گفت که به پسرش چیزی نگم اما از اونجایی که بهم عمچیز میگفتیم بهش گفتم اون اول گفت که من براش مهم هستم ولی بعد چند روز یکدفعه گفت که قسمت نیست اما من شدید وابستشم خیلیییی شدید خودکشیم کردم اما جوابی نداد چندین بار بهش گفتم سر حرفش موند نمیدونم چرا نگران آینده کنه آخه تو روستا دخترا زود ازدواج میکنن اما منکه پاش وایساده بودم و وایسادم راستش قبلش خودم از مادرش دلشکسته شدم و برای جدایی تلاش کردم اما فکرشم نمیکردم اون هم قبول کنه آنقدر دوسش دارم که بهم گفت میتونیم مثل خواهر برادر باشیم به هیچ وجه نمیتونم ازش دور باشم حتی با مشاور هم صحبت کردم که فامیلمون میشد نتیجه ی نگرفتم. و آروم نشدم هنوزم دوسش دارم و میخام بهش برسم چیکار کنم؟
سلام دوست عزیز ببین در روابط دوستی باید خانواده ها رضایت کامل داشته باشند و اگر ایشون قصدش ازدواج زوری برخلاف میل خانواده ش باشه قطعا شما در خانواده اونا جایگاهی نداشتی پس کار عقلانی تری کرد که رابطه رو تموم کرد از طرفی ببین شما در سن و سال خوبی برای ازدواج نیستی هنوز هم میتونی صبر کنی تا بتونی ازدواج بهتری داشته باشی .ضمنا همه ی روابط که قرار نیس به ازدواج ختم بشه.دوست عزیز ببین اصلا به فرهنگ روستا کار نداشته باش چه سبکی دارن بر طبق میل خودت رفتار کن و با فرهنگ خودت چرا خودکشی کنی خودکشی جز آسیب زدن به خود کار دیگه ای نمیکنه تو فقط به خودت آسیب زدی نه دیگران و تو داغون میشی
خواهشاکمی منطقی باش درک میکنم الان عاشقی یک دختردلپاک عاشق پیشه اماآتیش عشقت که خاموش شدمیفهمی اگه قصدازدواج باتوداشت الان دیگه سرخونه زندگیتون بودیدپسرااگه کسی روواقعادوست داشته باشن دست دست نمیکنن.