انسانها به طور طبیعی موجودات اجتماعی هستند. در نتیجه، گفتگو و برقراری ارتباط با دیگران یکی از روشهای ابتدایی است که ما انسانها برای بیرون آمدن از افکار خود بکار میبریم. متأسفانه، صحبتکردن با دیگران در زندگی همیشه ساده و راحت نیست. زمانی که به شدت تحت تأثیر قرار میگیریم، بار عواطف و احساسات، نگرانیها و استرسها آنچنان سنگین به نظر میرسند که نمیتوان آنها را با یک دوست یا آشنا در میان گذاشت. در این حالت است که مشاوره فردی میتواند سودمند باشد. درمان رودررو به شما اجازه میدهد تا با یک فرد بهصورت محرمانه صحبت کنید. یک مشاور حرفهای میتواند نسبت به نگرانیهای شما منصفانه واکنش نشان دهد، کلمهای آرامشبخش به زبان آورد و به شما توصیههایی برای داشتن یک زندگی بهتر بکند. به خواندن این مقاله ادامه دهید تا متوجه شوید که چگونه مشاوره فردی میتواند به شما کمک کند.
مطالب مرتبط: چرا خیلی زود عصبانی میشم
مشاوره فردی رایگان
هر روز، میلیونها انسان برای کمک در زمینه مشکلات روزمره گرفته تا جدی به درمانگر مراجعه میکنند و گفتار درمانی رودررو یکی از محبوبترین روشهای درمان به شمار میرود. کاربرد و محبوبیت گسترده این شکل از درمان بدان معنی است که درمانگر امروزی روشها و تکنیکهای بسیار متنوعی برای کمک به شما در تغییر طرز فکر و داشتن حس بهتر در اختیار دارد.
مطالب مرتبط: درمان وسواس فکری
مراجع حضوری به درمانگر این امکان را میدهد تا توجه خاصی به شما بکند که در درمانهای گروهی ممکن نیستو درحالیکه جلسات گروه درمانی دارای اهمیت خاص هستند، بهخصوص برای افرادی که بهمنظور بهبود ضربه روحی یا اعتیاد به یک انجمن نیاز دارند، درمان فردی را میتواند برای تقریباً هر مشکلی بکار برد. درمانگر عموماً اهداف خاصی را تعیین میکند تا شما را در طول درمان هدایت کند.
مطالب مرتبط: احساس تنهایی میکنم
بسته به آنچه دنبالش هستید و دلیل مراجعهتان به مشاوره، ممکن است تنها به یک جلسه مشاوره نیاز داشته باشید (اگرچه، اکثر افراد به حداقل 5 جلسه نیاز پیدا میکنند) یا ممکن است مجبور شوید در جلسات هفتگی برای ماهها یا در برخی از موارد برای سالها شرکت کنید. این کاملاً به نیازهای شخصی شما، وضعیت و تأثیر درمان بستگی دارد.
مطالب مرتبط: راه های درمان افسردگی در نوجوانان
چه کسی میتواند از مشاوره روانشناسی رایگان سود ببرد؟
مشاوره فردی برای نیازهای خاص فردی مناسب است. این بدان معناست که برای تقریباً همه افراد سودمند است. نیازهای کنونی یک فرد، برنامه درمان را مشخص میکند؛ اگرچه، این برنامه ممکن است در طول درمان تغییر یابد. خواه اینکه با غم و اندوه یا ضربه روحی مواجه هستید، با افسردگی یا عدم رضایت شغلی دستوپنجه نرم میکنید یا تنها به دنبال بهبود چشمانداز کلی خود هستید، مشاوره فردی میتواند شکلی از التیام را در اختیار شما قرار دهد.
مطالب مرتبط: چگونه استرس امتحان را از بین ببریم
در طول این مسیر، درمانگر احتمالاً الگوهای رفتاری ناسالمی که خود فرد از آن ناآگاه است را شناسایی میکند؛ بنابراین، درمان میتواند به رشد فردی نیز کمک بسیار زیادی بکند.
درمان فردی یا صحبتکردن با یک دوست یا عضوی از خانواده تفاوت دارد. درحالیکه دوستان و اعضای خانواده میتواند توصیههای خوبی به شما بکنند اما بهندرت بیطرف هستند و آموزش لازم جهت ارزیابی المانهای مختلف ضربه روحی و درد و رنج را ندارند.
مطالب مرتبط: علائم اضطراب اجتماعی در نوجوانان
علاوه بر این، برخلاف دوستان و اعضای خانواده، یک درمانگر مقید به یک توافقنامه محرمانگی است. این توافقنامه به شما احساس امنیت میدهد؛ در نتیجه، درحالیکه شخصیت خود و آنچه از زندگی میخواهید را کشف میکنید، میتوانید یک رابطه مبتنی بر اعتماد را با درمانگر خود ایجاد نمایید. بهاینترتیب، تغییرات واقعی رخ میدهند. در واقع، اثرات مشاوره فردی آنچنان عمیق است که شواهد نشان میدهند که این شکل از درمان حتی بر روی ساختار مغز نیز تأثیر میگذارد.
مطالب مرتبط: راههای کنترل خشم از دیدگاه روانشناسی
مزایای مشاوره رایگان فردی انلاین چیست؟
مشاوره فردی رایگان انلاین یک فرصت شخصی بهمنظور دریافت حمایت و رشد تجربه در طی دوران چالشبرانگیز در زندگی به شمار میرود. مشاوره فردی میتواند به فرد در مواجه با بسیاری از موضوعات شخصی از قبیل خشم و عصبانیت، افسردگی، اضطراب، مصرف مواد مخدر، ازدواج و چالشهای موجود در رابطه زناشویی، مشکلات والدین با فرزندان، مشکلات مدرسه، تغییر شغلی و غیره کمک کند.
برای دریافت مشاوره بر روی شکل تصویر درج شده در گوشه پایین سمت چپ صفحه کلیک کنید
مشاوره فردی انلاین رایگان فرایندی است که در طول آن شخص با یک متخصص سلامت روان آموزشدیده در یک محیط امن، دلسوزانه و محرمانه کار میکنند. مشاوره به افراد این امکان را میدهد تا احساسات، عواطف، باورها و رفتارهای خود را کشف کنند، خاطرات چالشبرانگیز یا تأثیرگذار را پردازش نمایند، جنبههایی از زندگی که میخواهند تغییر دهند را شناسایی کنند، شخصیت خود و دیگران را بهتر درک نمایند، اهداف شخصی برای خود تنظیم کنند و به سمت تغییر مطلوب حرکت نمایند.
مشاوره فردی رایگان، مشاورهای است که بر نگرانیهای آنی یا آینده نزدیک فرد تمرکز دارد. مشاوره فردی ممکن است شامل مشاوره و برنامه ریزی شغلی، رهایی از غم و اندوه پس از مرگ عزیزان یا مواجه با مشکلات در محیط کار پیش از بزرگتر شدن آنها باشد. مشاوره فردی یک گفتگوی رودررو بین مشاور و بیمار است، کسی که به دنبال درمان میباشد. هر دو نفر نوعی اتحاد، رابطه یا پیوندی را شکل میدهند که موجب رشد شخصی و اعتماد میشود.
مطالب مرتبط: از دعوای پدر و مادرم خسته شدم
مشاوره فردی راهی برای مقابله با مشکلات سلامت روان مانند افسردگی، اضطراب، اختلال دوقطبی و غیره، به شمار میآید. افراد در طول جلسات مشاوره فردی یاد میگیرند چگونه با استرس، مشکلات درون فردی، غم و اندوه، مسائل خشم و کمبود اعتماد به نفس مقابله کنند.
مشاوره فردی برای طیف گستردهای از دلایل مانند افزایش مهارت خود آگاهی، تشویق به خود کاوشی، شناسایی مرزها، بهبود مهارتهای برقراری ارتباط و بهبود استفاده از مهارتهای مقابله سالم مفید است. این مزایا منجر به یک تغییر در رفتار فرد خواهد شد که اغلب موجب کاهش مشکلات فردی و رشد شخصیت خواهد شد.
مطالب مرتبط: چرا پدر و مادرم درکم نمیکنن
افزایش خود آگاهی با چت مشاوره رایگان فردی
طی فرایند خود آگاهی، هم فرد و هم مشاور در تصمیم گیری در زمینه مشکلاتی که موردبحث هستند، با هم مشارکت میکنند. مشاوران اغلب افراد را تشویق میکنند تا از تجربیات خود به بهترین شکل ممکن در زندگی روزانه استفاده کنند.
بهعنوانمثال، تمرین ذهن آگاهی یک ابزار پرکاربرد در مشاوره برای افزایش توانایی حضور فرد در لحظه حال است. فعالیتهای ذهن آگاهی اغلب افراد را به درنظرگرفتن افکار، احساسات و عواطف در جلسه مشاوره وادار میکنند. این روش منجر به خود آگاهی تجربه انسانی میشود. همینالان در ذهن من چه میگذرد؟
علاوه بر این، مشاوران تمایل دارند تا بینشی را در مورد تأثیر رفتار فردی بر یک نتیجه مطلوب فراهم آورند. به طور خاص، درمانگرهایی که از روش درمان رفتاری شناختی (CBT) استفاده میکنند، به عدم تطابق آنچه فرد فکر میکند اتفاق میافتد و آنچه در واقعیت اتفاق میافتد، اشاره خواهد کرد.
فردی که با انواع فوبیا مانند ترس از عنکبوتها دستوپنجه نرم میکند، بهاحتمال زیاد با هدف مقابله با ترس از قرارگیری در شرایطی که ممکن است عنکبوت در آن حضور داشته باشد، اجتناب میکند. بااینوجود، اجتناب از عنکبوت بهسادگی موجب میشود تا ترس فرد تقویت شود. مشاوران، ناظران بیرونی مهمی هستند که دیدگاهی را در اختیار افراد قرار میدهند که بهتنهایی قادر به مشاهده آن نیستند.
مطالب مرتبط: مشاوره ترک خود ارضایی
خود شناسی با مشاوره فردی رایگان
مشاوره فردی همچنین به افراد اجازه میدهد تا مسیر خود در جهت خود شناسی را شروع کنند. من که هستم؟ باورها و ارزشهای من چه هستند؟ چه چیزهایی به زندگی من معنا میبخشند؟ چه کسانی در زندگی پشتیبان و حامی من هستند؟ اینها سؤالاتی هستند که با مشاوره در ذهن فرد شکل میگیرند.
مطالب مرتبط: با خانواده سختگیر چه کنیم
شناسایی مرزها از طریق مشاوره رایگان فردی
بسیاری از افراد برای مشکلات مرتبط با روابط و مهارتهای اجتماعی خود به دنبال مشاور هستند. در بیشتر اوقات، این مشکلات از کمبود یا نبود مرزها به وجود میآیند. مرزها، محدودیتهای فیزیکی و عاطفی هستند که به تمایز قائل شدن بین تمایلها، نیازها و اولویتهای یک فرد از فرد دیگر کمک میکنند. مهمترین جنبه در ایجاد مرزها، شناسایی موقعیتی است که بدانها نیاز است.
بهمنظور برقراری ارتباط بین مرزها، یک فرد ابتدا باید آنها را شناسایی کند و از آنها آگاه باشد. نقش مشاور، فراهمکردن بینشی نسبت به نیازها و اولویتهای یک فرد است. در هفته به چه میزان زمان دور از والدین خود نیاز دارید؟ چگونه میتوانید وظایف و کارهای خود را برای تعیین مرزهایی برای خود اولویتبندی کنید؟ در یک جلسه مشاوره فردی میتوانید به کاوش در مورد هر یک از این سؤالات بپردازید.
مطالب مرتبط: هیچ انگیزه ای برای زندگی ندارم
تقویت مهارت ارتباطی با مشاوره فردی
علاوه بر شناسایی مرزها، هدف و قصد مشاوره بهبود مهارتهای برقراری ارتباط از قبیل مهارتهای مربوط به قاطعیت مبتنی بر اعتماد به نفس، تقویت هوش هیجانی، همدلی، گوشدادن فعال، افزایش اعتماد به نفس و احترام است.
قاطعیت مبتنی بر اعتماد به نفس که شامل تأکید بر نیازهای خود در عین احترام به نیازهای دیگران است، نیز بسیار اهمیت دارد.
مطالب مرتبط: از مادرم متنفرم
تقویت مهارتهای مقابلهای با مشاوره رایگان فردی
از همه مهمتر این است که افراد از طریق روند مشاوره به مهارتهای مقابلهای ارزشمندی دست مییابند. بهعنوانمثال، مشاورانی که از روشهای پذیرش و تعهد درمانی (ACT) یا رفتار درمانی دیالکتیکی (DBT) بهره میگیرند، در جلسه مشاوره بر تکنیکهای ذهن آگاهی تمرکز دارند که این تکنیکها در کاهش علائم افسردگی و اضطراب مؤثر هستند؛ این دانش را میتوان از جلسه مشاوره به دنیای واقعی تعمیم داد.
علاوه بر این، رفتار درمانی شناختی (CBT) افراد را تشویق میکند تا از مهارتهای مقابلهای مرتبط با الگوهای فکری خود استفاده کنند. بهعنوانمثال، رفتار درمانی شناختی (CBT) توانایی فرد در شناسایی محرکها و افکار ناسالم مرتبط با اضطراب و افسردگی را افزایش میدهد. مشاورانی که از رفتار درمانی شناختی استفاده میکنند نیز مراجعهکنندگان خود را از روشهایی برای شکلدهی مجدد افکار و درنظرگرفتن دیدگاههای جایگزین مطلع میسازند.
مطالب مرتبط: از پدرم متنفرم
به طور خاص، روند مشاوره فرد را به سمت آگاهی هدایت میکند و مهارتهای مقابلهای و برقراری ارتباط سالم را در او بهبود میبخشد. اگر احساس میکنید که درمان فردی به شما کمک خواهد کرد، تردید نکنید و با ما تماس بگیرید.
مطالب مرتبط: میخوام خودکشی کنم
سلام من از بچگی خیلی حرف میزدم و پر جنبش و جوش بودم و تو مدرسه به قدری حرف میزدم که معلم فرار میکرد از دستم پارسال یازدهم که بودم معلمم گفت امروز حرف نزن من سکوت کردم به طرز عجیبی افسرده شدم همین که اومدم خونه به خودکشی فکر کردم و انجامش دادم اصلا نمیتونستم تمرکز کنم سرجلسه کنکور صندلی یکی کج بود صد بار تو ذهنم گفتم من باید بهش بگم صاف کنه صندلی رو و خیلی اذیت شدم؛) و خیلی زیاد تا اینکه این علایم رو گفتم همه گفتنadhd داری منم تحقیق کردم و دیدم واقعا دارم… با مامانم در میون گذاشتم سیلی بهم زد گفت چرا بچههای همه سالم ماله من روانی از اب در میاد گفتم فقط منو ببرید پیش روانشناس اومد به عموم زنگ زد گفت دخترم روانی شده اون لحظه به قدری حالم بد شد موهامو کندم و بعدش گفتم من به شوخی بهتون گفتم خواهش میکنم ازتون ازتون التماس میکنم ب قرص بهم معرفی کنید تو داروخانه بفروشه خستم از این وضعیت واقعا نه شرایط رفتن به روانپزشک رو دارم نه چیزی امیدم فقط به شماست که کمکم کنید
هیچ دردی بدتر از درد آزار جنسی نیست که فقط باید تحمل کنی و نتونی هیچ کاری کنی
سلام وقت شما بخیر. من شخصیتی بسیار احساساتی و وابسته دارم دختر هستم و 17 سالمه بسیار درونگرام و تودار دارم فشار درسی رو تحمل میکنم کمبود پول و فشارهای مالی.. اختلاف های خانوادگی گاهی . از ابتدای امسال دوتا از اعضای فامیل عمو و زن عموم رو از دست دادم و تغییرات زیادی درونم به وجود اومد. بسیار اهمال کار و خسته ام ، هیچ امیدی به زندگی ندارم و فقط دنبال راه کاری ام که بتونم از همه چیز دل بکنم و خودم رو بکشم. سه روز پیش سلبریتی مورد علاقم فوت کرد ، من هنوز باور ندارم سه روزه مدام گریه میکنم خواب و خوراک ندارم مدام میزنم زیر گریه و خانواده اصلا درک نمیکنن… مدام گیر میدن چرا غذا نمیخوری نمیخوابی درس نمیخونی و من نمیخوام که باهاشون درمیون بزارم. باورم نمیشه که این اتفاق افتاده. خیلی خیلی از مرگ ترسیدم ، انقدر ترسیدم که شب ها سخت میتونم بخوابم چون میترسم فردا صبح خبر بدی بشنوم. اصلا نمیتونم مرگ کسی رو بپذیرم تاثیرات بسیار وحشتناکی روم گذاشتن و حالا میترسم دیگران رو از دست بدم ، میخوام زودتر از همه خودم بمیرم. تا یاد یک آدم مهم میفتم سریع گریه میکنم و تا ساعت ها بی حوصله و گیج و تو شوک افکارم میمونم. اضطراب بسیار بالایی دارم که باعث کندن ناخن دست و پا ، کندن شدید پوست لب ، لرزش دست و پا ، عرق کردن دست و پا ، کندن مژه و ابرو و گاهی حالت تهوع و دل درد میشه. هزینه و امکان رفتن پیش روانشناس رو ندارم . فقط تنها چیزی که میخوام مرگ و مردنه. گفتم شاید حرف هام رو باید به کسی بزنم. این روند بزرگسالی رو نمیتونم تحمل کنم و از همه چیز متنفرم تلاش میکردم اما تو درسام موفق نمیشدم از سال دهم دبیرستان و امسال یازدهم هستم و تلاش هام به صفر رسیدن ، هرچقدر میخوندم هم به خوبی بقیه نمیشدم ،کنار اومدن و ارتباط با آدما خیلی برام سخته ، نمیتونم با هیچ انسانی کنار بیام و بفهمم اون هارو. احساس میکنم دوتا روح و چندین شخصیت درون سرم وجود داره. از قوی بودن و صبور بودن خسته شدم. میخوام برای مدت طولانی گریه کنم و هیچ تلاشی برای هیچ چیزی نکنم. بسیار حرص میخورم و چندین وقته شدیدا سردردهای عجیب و قلب درد های مداوم دارم ، معده درد عصبی به شدت سختی دارم و مطمئنم اگر این همه غصه و درد ادامه پیدا کنه تبدیل به یک مشکل بزرگ میشه. خودم رو گناهکار و مقصر همه چیز میدونم و میخوام زودتر از این زمین برم.
خوشگلا بی خیال رابطه چیزای مزخرف بشینین واسه درس مدرسه تلاش کنین افسردگی چیه
سلام من تو خانواده کسی هست که همیشه سمتش به سمت من هست چون وضع مالی خوبی داره همه طرفشون این هست و ازش حساب می برند و اصلا کسی به من توجهی ندارد و مرا بیشتر برای اهدافشان می خواهند و اصلا حساب از من نمی برند خیلی کارها هم انجام می دهند ولی نمی تونم چیزی بهشون بگویم چون اصلا حسابی از من نمی برند الان هم واقعا گیر کردم نمی دونم چکار بکنم می تونی راهنماییم کنید.
من تو خانواده یکنفر هست که هر کاری من می کنم خودش هم می کنه مثلا وقتی مطالعه می کنم خودش هم مطالعه می کنه یا وقتی کامپیوتر کار می کنم خودش هم همون کار را می کنه بعد وقتی یه طوری حرف می زنم خودش هم همون کار را انجام میده به یک قصدی این کارها را انجام میده بعد هم همیشه پشت سرم قر میزنه و از بدی هام میگه و یا بیشتر وقتا کم محلی می کنه دوست داره اذیتم کنه علتش چی هست؟
چرا قسمت آنلاینتون واسه ما بالا نمیاد اینجوری راحتر میتونم مشکلم رو بگم اصن قسمت چت انلاین واسم ننیاد دگ
سلام گزارشی رامیخوام بگم درست ۱۵ساله پیش برام اتفاق افتاد ازراه دور ذهنم رابه کنترل خودشان گرفتند واز تولدتا الان که ۴۸ سالمه همه افکارم رامیدانند وحتی فکرم رامیخوانند توسط دستگاه الکتریکی شوک دار ساختگی فوقالعاده قوی ودربازارهای مرزی یافت میشه وخلاف مقررات قانون است لطفا مرا یاری کنيد باتشکر؟
سلام وقت بخیر من ب ی مشکلی بر خوردم خاستم از شما کمک بگیرم . و شما راهنماییم کنید . من نامزد بودم دو سال پیش طلاق گرفتم نامزدم نزاشت درس بخونم و علاقه ای هم زیاد ب درس واقعیتش نداشتم ولی من بخاطر مامانم خاستم بخونم چون نخاستم ناراحت شع اخع من ی داداش بزرگتر از خودم داشتم ۱۸ سالع تصادف کرد بخاطر این نخاستم مامانم ناراحت شع و الان من یازدهمم در مدرسه بزرگسالان ثبت نام کردم ولی حالا شروع نشده من تازه خونمون رو آوردیم میانه و وضعیت مالیمون هم آنچنان خوب نیس بخام بگم و اینکه میخام درسمو نخونم برم سرکار بخدا موندم چیکار کنم میشه زود راهنماییم کنید ممنون
سلام حالم خوب نیست از همه متنفرم هیچ حسی به ادما و زندگی ندارم فک میکنم درونم یک هیولا زندگی میکنه افکارم زندگی رو ازم گرفتن زندگیم سیاه شده هیچ کسی درکم نکرد ترکم کردن.
سلام خسته نباشید من حدودا ۱ سالی میشد که به یه نفر علاقه داشتم ولی اونقدر درگیرش نبودم و چند ماه یکبار میدیدمش و فقط چند ساعت ذهنم درگیرش بود ولی الان طوری شده که باید روزی ۷ ۸ ساعت ببینمش کل تمرکزم توی روز روی اون فرده اصلا نمیتونم روی کارم تمرکز کنم بعد از کارم هم کل روز به اتفاقاتی که افتاده فکر میکنم و اینکه فردا قراره بازم ببینمش و قراره چی بشه حتی اونقدر ذهنم درگیرشه کا گاهی خوابشو میبینم من الان توی موقعیتی هستم که برای این چیزا وقت ندارم میخوام این فردو از ذهنم دور کنم حداقل بتونم روی زندگی و کارم مثل قبل تمرکز کنم و دارم خیلی اذیت میشم.
سلام من خیلی خجالتیم توی مدرسه با هیچکس حرف نمی زنم دوستی ندارم واقعا سخته خیلی تلاش کردم اعتماد به نفسم بالا بره اما نشده. واقعا کلافه شدم
سلام من ۱۹ سالمه اما از بچگی بدبختی کشیدم سرکوب همه رو خوردم ادمای دورم دوست رفیق عشق فامیل در مقابل همشون ساده بودم ساده ن اما نون دلمو میخوردم و تا الان خیلیم ضربه خوردم ازشون اما بازم ادم نمیشم دست خودم نیس. تا ی موضوع کوچیکی پیش بیاد ذهنم میریزه بهم و هرکار میکنم نمیتونم ازادش کنم ارامش ندارم تایچیزی بدست میخوام بیارم چشم پشتشه هزارتا دردو بلا میوفته بهم واقعا باید چکار کرد میشه کمکم کنید؟
سلام ، اسمم محمده 17 سالمه ، بچه طلاقم ، با 4 سال سن یه چیزایی دیدم که خیلیا طاقت دیدنشو ندارن ، از همه خستم ، از بهترین رفیقام ضربه خوردم ، از خانوادم خیلی حرفا شنیدم ، جوری که میگن اگه ما بدبخت نبودیم تو بچمون نبودی ، مگه من چیکار کردم ؟ حاجی من بمولا آدم بدی نیستم ، یه سال کل زندگیمو ریختم به پای یه دختر همه کار کردم به خاطرش گفتم شاید اون برام آدم خوبی باشه ولی اونم تهش برگشت گفت تو به لیاقت نداری هیچ کاری برام نکردی ولم کرد رفت ، من از همه ضربه خوردم ، تا الان چند بار میخواستم کار خودمو خلاص کنم ولی نتونستم ، ولی هرچی میرم جلوتر نا امید تر میشم ، علاقم داره به خودکشی بیشتر میشه ، من نمیتونم زیر همه حرفو فشار دووم بیارم ، تا الانم زیادی دووم آوردم ، مگه من چقدر سن دارم که باید شرایط روحیم این باشه؟ چرا هیچکس آدم نیست چرا همه فقط ضربه زدن بلدن ؟ چرا من الان باید تو این وضعیت باشم چرا من هیچکسو ندارم؟
من تو اینترنت تست افسردگی دادم و جوابش شدید بودن افسردگیم بود به هیچکس نگفتم دیگه خستم دوست دارم بمیرم هر روز بی دلیل گریه میکنم از خودم متنفرم ???خودمو مقصر همه چیز میدونم خستم واقعا تو خانواده هیچ کس بهم اهمیت نمیده خیلی خستم از دنیا خستم …
سلام من خیلی شوهرمو دوس دارم همش روش حساسم ولی گاهی حس میکنم بخاطر خونوادش و یا بحث خونوادم زندگیمو خراب شه من خیلی دوسش دارم نگرانم من بدون اون نمیتونم زندگی کنم فک نکنم کسی عین من بتونه اونقدر شوهرشو دوس داشته باشه به هر حرکتش دقت میکنم همش دقت میکنم و وقتی حرکت دستاش چشاش یادم میاد خوشحال میشم و این باعث شده که داعو کنم داغون میشم میخام بمیرم
سلام من خیلی شوهرمو دوس دارم همش روش حساسم ولی گاهی حس میکنم بخاطر خونوادش و یا بحث خونوادم زندگیمو خراب شه من خیلی دوسش دارم نگرانم من بدون اون نمیتونم زندگی کنم فک نکنم کسی عین من بتونه اونقدر شوهرشو دوس داشته باشه به هر حرکتش دقت میکنم همش دقت میکنم و وقتی حرکت دستاش چشاش یادم میاد خوشحال میشم و این باعث شده که داعو کنم داغون میشم میخام بمیرم
سلام یکی از پسرای دانشگاه پیام داد و درد و دل کرد در مورد خانواده و خواهرش و اینکه پدر و مادرش جدا شدن مشکلات کم ندارن خواهرش درگیر روابط متعدد شده یه دوره مادرشم همین جور بوده یمی از خواهراشم طلاق گرفته بگم که خودش الان درمانگر هست و موفق هم هست در صدد کمک بهشون هست ولی اونا شرایط بدی دارند.من این پسر رو دوست دارم ولی نمیدونم ارتباط با ایشون رو کسی توصیه نمیکنه در صورتی که خودش پسر خوبیه چیکار کنم؟
سلام وقت بخیر همسرمن خیلی خودخواه وزبان باز هسته خیلی وقتها درتربیت دخترم باکارهای من مخالف هسته همسرم جلوی دیگران همیشه کنارم هست ولی توخونه همیشه تو گوشی هست حتی موقع غذاخوردن همیشه در همه حال غر میزنه همیشه به دروغ میگه که مریضه دخترم هم اخلاقش شده مثل شوهرم خیلی احساس تنهایی میکنم شما بگین من چکار کنم
چرا قدم رشد نمی کنه قد1 متر است اما سن من 15 است راه چاره چیست
من یه مشکل در رابطه عاشقانه دارم ، من ۱۵ سلام هست و دوست دخترم ۱۸ سالشه و شهر دوری هست یعنی من شهر نقاب هستم اون شهر ایلام، بعدش این خیلی دروغ به من میگه و من هم متوجه دروغ هاش میشم ولی دلم نمیاد بهش بگم که ناراحت بشه ، ما همو دو ساله میشناسیم و همو خیلی دوست داریم و اونم منو خیلی دوست داره، اما با این حال بهم دروغ میگه، مثلا بهم سه ماه گفته عشقم من میخوام بیام پیشت و میگه تو راهم ولی دروغ میگه که راه افتادم و همینجوری میگه فردا میام و واسه خودش وقت میخره ، من میخوام ازتون بپرسم چرا این اینجوری میگه اینجوری میکنه دلیل این کاراش چیه قصدش چیه و آیا منو دوست داره یا نه؟ آخه اگه دوستم نداشت اینقدر پیگیرم نبود و پیام نمیداد، میشه راهنماییم کنید
میدونم منم یک مدت که حدود پنچ سالی که افسردگی دارم ومن یک دختر ۱۵ سالم که بعضی وقتا فکر خود کشی زده به سرم و بک چند باریم این کارو کردم که دو دستم چنا زخم هیت که یکیشون از همش عمیق تره و من یگ چند باریم قرص خوردم و یک بارش زندست بود که بمیرم ولی متاسفانه مامانم و یکی از فامیلمون منو رسوند بیمارستان تا یک ماهی بستری بودم
من نمدونم چطوری بگم
من ازدواج کردم جدا شدم بعد 5سال با یکی اوکی شدم با پارتنرم الان 4ماه توی یک خونه آیم خانوادم شهر دیگی هستن ولی خانوادم خبر ندارن و بشدت هم مخالف هستن این ارتباط میگن فقط ازدواج
الآنم می خوان میان خونم ولی نمیدونم چطوری بگم بیان یا نیان
لطفاً کمکم کنید
سلام من الان 15 سالم هست و واقعا برای زندگی کردن انرژی ندارم میخوام خودکشی کنم چون از یک طرف خیانت مامانم به بابام رو دیدم از یک طرف دیگه خیانت بابام رو به مامانم دیدم از من بدبخت تر هم هست
تولدت مبارک عزیز دلم
من میخوام بمیرم بچه ها . اجازه دارم ؟
من یک دختر ۱۳ ساله هستم و داخل مدرسه منزوی و گوشه گیر هستم و مسخره میشم و به عنوان (عجیب غریب یا هیولا ) شناخته میشم و همین الان دارم گریه میکنم که میتونم بمیرم یا نه ؟
سلام من با رفیقم خیلی صمیمی بودیم تا اینکه 3 ماه پیش با یه نفر دیگه دوست شدیم که رفیق صمیمیم دیگه به من توجه نمیکنه و با اون صمیمی شده ما باهم اصلا حرف نمیزنیم تا وقتی که من بهش پیام بدم
به نظرتون چیکار کنم ؟ رفاقت مونو ادامه بدیم خوبه؟
سلام وقتتون بخیر میشه توروخدا منو راهنمایی کنید؟
یه مشکلی واسم پیش اومده
من ۳ ساله عقدم و خونه پدر شوهرم هستم الان هنوز مراسم نگرفتم
من امشب چند لحظه به لب پنجره رفتم پ تخم مرغ دستم بود و از دستم سر خورد و از شانس کمم افتاد روی چراغ ماشین همسایه ی پدر شوهرم و الان طلقش شکسته و صبح که بیاد حتما میاد دم در از شانس کمم ماشین درب مغازه پارکه و مغازه هم دوربین داره و همسرم هم خونه و نیست سرکاره و صبح میاد ولی خیلی عصبانی میشه توروخدا بگین من باید چیکار کنم به پدر شوهرم بگم یا به شوهرم
سلام من به خاطر ازدواج ناموفقم فقه آنقدر شوک الکتریکی می خورم شرمم میاد دیگه نمی تونم زندگی کنم میخوام فقط خودکشی کنم بمیرم زودتر مرگم ببینم
با درود ، از زندگی خسته ام. احساس فرسودگی و بلاتکلیفی می کنم. از بچه هام بسیار خشمگین و ناامید و …هستم. پسر نوزده ساله ام دانشگاه ثبت نام کرد و یک ماه رفت ولی کل ترم را پول دانشگاه رو پرداختم. سیگار و E-Zigarette ( شارژی) و snus که اصلا ممنوع است تو کیفش دیدم !!! حالم ازش بهم می خوره . پسر دیگرم که هشت ساله است بسیار حساس است یک جمله نمیشه بهش بگی که بهش بر نخوره !! مشکل اصلی ام پسر بزرگم است که درس نمی خواندو مدام دنبال یک رشته ی دیگر در دانشگاه دیگری می گردد! و مصرف سیگار است، این برای من که بزرگترین خلافم چای نوشیدن است ! غیرقابل تحمل است. شب تا صبح با تلفن مشغول صحبت است و صبح تا ظهر خواب بعد که بیدار میشه دوش میگیره و شروع به لایو گذاشتن و چت کردن تا صبح بعدی !! هدف والایشان پول دراوردن است از طریق این چت و لایو ها!!! یه مدت بعد دیپلم و کمی بعد تر کار کرد . هر دوبار یک کار و هر دوبار هم اخراج شد! بهانه اش اینه که من ازش یک روز خواستم با برادر کوچکترش در خانه بماندو نتوانسته به موقع حاضر شود ، پس محل کار خودشان قرارداد را فسخ کردند. پسر خوبی بود ولی از زمانی که با دختر عرب دوست شد و مسجد رفت و دوستیهای نابهنجار پیدا کرد! اوضاعش بد شد. در واقع مخدر تن و جان برداشته . می دانم که حالش بشدت بد است ولی قبول نمی کند که نیاز به مشاوره دارد. همه را مریض می بیند غیر خودش. می خوام کمکش کنم. بعضی وقتها دلم می خواهد بگذارمشون و برم . تا بفهمند که واقعا خسته ام توان بدنی و روحی و …. تحلیل رفته .غربت رو تحمل کردم که این ادم بشه ! حالا چی دارم دلم داره می ترکه ! خسته و بی حوصله ام . دعوا و غر زدن حالم رو بد کرده . خیلی خیلی بد. الان از همه ادما بدم می اید.
سلام وقتتون بخیر
ببخشید من بین یه دو راهی موندم اینکه میخوام ادامه تحصیل بدم درس بخونم ولی به ارایشگری هم علاقه دارم بین این دوتا موندم چیکار کنم به ارایشگری بیشتر علاقه دارم تا درس خوندن ولی پشیمون میشم که درس مو ادامه ندم میشه راهنماییم کنین چیکار کنم، بعد اینکه من فقط دوست دارم یکی از کارهارو انجام بدم دوتاش رو نمیتونم
الان بنظر شما درس خوندن بهتره یا حرفه یاد گرفتن؟؟
راستش زندگی واسم معنایی نداره نمیتونم تصمیم بگیرم و نمیتونم وارد جامعه بشم خیلی اوقات خونه هستم و دوست ندارم بیرون برم یک ساله پشت کنکور موندم و نتونستم درس بخونم خودمو سرگرم میکنم با موزیک گوش دادن و گوشه گیر شدم اقوام درمورد اینکه جایی قبول شدم یا نه همش سوال میکنند و نمیدونم چی جواب بدم دوست دارم درس بخونم و یکی از دانشگاه های خوب قبول بشم .
محدودیت زیاد دارم و دعوا توی خونمون هست و من استرس فراوان میگیرم و ریزش مو گرفتن و صورتم پر از جوش شده
خودمو مقایسه میکنم چرا من مثل بچه های مردم نیستم چرا اون ها از من بهترن من توی اجتماع نمیتونم حرف بزنم هیچ دوستی هم در دوران مدرسه ام نداشتم به جز یک نفر اون هم خیلی کم .من اعتماد به نفس ضعیفی دارم و سر مسائل کوچک گریه ام میگیره
حس میکنم کسی منو دوست نداره کاشکی میشد زمان به عقب برگرده شاید میتونستم یه سری کار هارو درست کنم من میخوام زندگیمو تغییر بدم
سلام. من 24سالمه شوهرم 30 ما با عشق چهار سال بهم رسیدیم خیلی خوب همچی پیش میرفت زندگیمون عالی بود از همه نظر باردار شدم از وقتی دخترمون ب دنیا آمد دیگ اون صمیمیت باهام نداره رابطه جنسی و کم کم قطع کرد تا الان ک دخترم 2سالشه اخلاقش خوبه همچیش خوبه اهل خیانت هم نیس ولی من نمیدونم چرا اینجور شد دکتر رفت قرص براش نوشت هیچ فایده ندارد منم زندگیمو خیلی دوست دارم نمیخام جدا بشم خیلی دارم از این وضع اذیت میشم هزار فکر و خیال میاد تو سرم کمکم کنید
دختر چهارده ساله ای هستم ،که متوجه نمیشم چرا حالم خوش نیست ، سه چهار روزه استرس ناشی از افکار دارم ، استرس شدید طوری که تپش قلب دارم در هر لحظه ، بدنم یهو یخ میزنه ، من از اونا نیستم که به خودکشی فکر کنم چون اعتقادم این نیست ، از خودم مطمئنم ، فقط استرس شدیدی دارم که نمیدونم دلیلش چیه ، حتی توی شادترین لحظه ها ، البته چند تا مشکل یکدفعه ای هم حل شد ، یه اتفاق خوب یهویی هم بود ، ولی به هر حال حس استرسی که الان دارم با دلشوره ی شدید همراهه و دلیلش رو نمیدونم هر چی هست شادی نیست ، اصلا هم نمیدونم چه فکری باعثش شده، من اعتماد به نفس بالایی دارم ، اولین باره دارم با مشاوری حرف میزنم ، حتی مجری صحنه ای و گوینده و مدرس فن بیان و ارتباطات موثر هم هستم ، فرد وابسته ای نبودم ، اصلاً هم با خانواده رابطه نمی گرفتم اکثراً دور بودم ، با اینکه خانواده ی خیلی خوب و پر نشاطی دارم با کلی عشق ولی کلا دوری میکردم سر موضوعاتی از بچگی ، کلا نمی تونم راحت احساساتمو بیان کنم با پدر و مادرم و داداش کوچیکترم ، با همه ی آدما فرد برونگرایی هستم اما توی زندگیم نتونستم راحت با پدر و مادرم و داداشم احساساتمو بیان کنم ، نیاز هامو بگم ، نتونستم بهشون بگم دوستتون دارم یا هر چی با اینکه اونا ابراز میکنن ، حس میکنم همه چیز تقصیر منه خس میکنم وظیفه منه به خانوادم عشق بورزم و دریغ میکنم ، نمیدونم ، ولی به هر حال تازگیا خیلی برعکس شدم سه روزه خیلی خیلی شدید به خانواده وابسته ام و دلم می خواد با تمام جهان قطع ارتباط کنم به جز خانوادم من دوستای زیادی هم دارم ، فرد بسیار اجتماعی هستم که اکثراً با دوستامم تا خانواده ، ولی سه چهار روزه برعکس شده خیلی وابسته ام خیلی زیاد هم به خانواده هم به نزدیکان هم یکی از دبیرام. ممکنه بمیرم ، بالاخره مرگ دست خداست و نباید کاری به فردا واگذار کرد ، حس میکنم اگه امروز بغلشون نکنم و نگم دوستشون دارم ،ممکنه نباشم و نشده باشه و اونوقت وجدانم آزارم میده که من می تونستم به خانواده ام کمک کنم و نکردم ،می تونستم باری از مشکلات بابام بردارم با محبت ، می تونستم همراه مادرم باشم و همدم برادرم ، اما نکردم ولی الان دلیل استرس چند روزه و وحشتناک شدید خودمو متوجه نمیشم. البته سال پیش هم دوره ی افسردگی شدید رو پشت سر گذاشتم
سلام حالتون خوبه من 15 سالمه و همیشه بد اخلاق هستم با خانوادم بد حرف میزنم همیشه میخوام بمیرم خانوادم ازم خسته شدن و میگن این کارمامون بود که خدا این بچه رو بهمون داده من خیلی تنهام بابام ازم متفره خواهرام ازم متنفرن مادرم هم ازم متفره فکر میکنم هیچوقت شاد نمیشم از لحاظ روحی همیشه خودمو مقسر همه چی میدونم اخلاقم خیلی بده زود رنج هستم خیلی زود نارحت میشم و گریه میکنم گوشه گیر هستم اعصابم زود خورد میشه با اینکه همیشه کارای خونه رو من میکنم ولی باز ازم متنفرن ازاینکه زندم حالم بهم میخوره چند بارم خودکشی ناموفق داشتم میشه کمکم کنید
سلام من عقدم شوهرم الان بیکاره وبی پول کلا اخلاقش عوض شده کفر زیاد میگه شکاک شده و عصبی و بد دهن دست بزن هم پیدا کرده شرایط طلاق هم ندارم میخام بدونم چطوری میشه درستش کنم؟
منم از سال ۹۶ ازدواج کردم حاصل ازدواجم یه دختره ۳سالو نیمه ست که بیچاره داره از بین میره و من کاری از دستم برنمیاد شوهرم مرد خوبیه به ظاهر ولی وقتایی که عصبانی میشه یا وقتایی که حوصله نداره جور سر تا پاتو به گه می کشه که احساس میکنی دیگه تهی شدی نه شخصیتی داری و نه عزت نفسی فقط از شدت حرص جیغ میکشی
سلام واقعا نمیدونم چجوری بگم برا خودمم عجیبه خیلی ولی مثل این میمونه که من از کاعنات خواستم و بعد بدستش اوردم خواستم خیلی زیبا و تحریک آمیز بنظر بیام ولی اصلا پشیمونم خیلی بد شده واقعا خودمم نمیدونم چه بلایی سرم داره میاد از همع آدما بدم میاد یجوری که فک میکنم نگاهاشون هرزست مثلا وقتی من میبینمشون به من نگاه میکنن چشماشون قرمز میشه واقعا برام عجیبه کاراشون هرزه بازیاشون عجیبه همیشه عادین ولی تا من میرسم یهو میبینم اینجوریه
چی بگم از کجا شروع کنم راستش من ی سال بود باهاش رل شدم بعد رفتاراش یجوری شد و از هم جدا شدیم اولش فک میکردم میتونم تنها بمونم ولی جدیدا تیغ میزنم به عکساش نگاه میکنم گریه میکنم کلا افسرده شدم شب وروزم اونه همش نگرانشم به فکر خودم نیستم تازه گیا اشتها هیچیو ندارم تو اتاقم میشینم تا ی پیامی ازش بیاد ولی خبری هم ازش نیس????
سلام مشکل من مخالفت خانوادم با ازدواجم با کسی که دوستش دارم و اونم واقعا منو دوس داره ولی کل خانوادم مخالفن دلیل خاصی هم نمیگن چند سال پیش این اقا اومد خواستگاری خودم قبول نکردم درس میخوندم الان قبول میکنم ولی همه مخالفن پارسال اومد گفتن نه و من راهی بیمارستان شدم حتی ولی باز گفتن نه منم یواشکی باهاش حرف میزنم هر روز مامانم خواهرام میان میگن بده لیاقت تورو نداره و اینا منم میدونم واقعا خوشبخت میشم باهاش دوسش دارم الانم همش یا به خودکشی فکر میکنم یا هم به فرار باهاش چون بابام به هیچ عنوان راضی نمیشه میترسمم نیاد دنبالم بابام و امضا نده و از اونجایی هم ک عقد به اجازه پدر نیازه و حالم روز به روز بدتر میشه اونم و چون توی یه روستا هستیم حرف زیاد میزنن امکان رفتن به شهر هم نیست و اینکه میترسم با خانوادم روبه رو شم بعد فرار نگرانم استرس دارم افسردگی گرفتم همین ممنون
خوب اونا از تو بزرگترن . از کجا میدونی اونا همه اشتباه میکنن؟؟اصلا تا حالا امتحانش کردی؟. شاید چون عاشق شدی بدی هاش رو نمیبینی وگرنه خونوادت که دشمنت نیستن
سلام مدتی میشه که متوجه شدم مامانم نسبت به چیزا یا کسایی که خوشش نمیاد خیلی بد گمانه همش منفی میگه ولی اگه چیزی یا کسی خوشش بیاد همه رو فدای اون میکنه و دلیلشو نمیدونم اما همیشه همون طور که گفتم بدی هامو میگه اولش سعی میکردم زیاد اهمیت ندم ولی خیلی داره انتقاداش اذیتم میکنه کاملا اعتماد بنفسمو از دست دادم ترجیح میدم تو خونه تنها باشم کسی رو نبینم مبادا از هر رفتار و حرفم و عملم انتقاد کنه نه فقط یکبار حتی گاهی چند سال بعد یاد اوردی میکنه لحظه لحظه زندگیم مثله خوره مغزمو میخوره اینکه یکم حساس هستم رو قبول دارم ولی دیگه نمیتونم…نمیخام بیشتر از این بازش کنم اما هیچ وقت حس نکردم از نظر عاطفی خیلی بهم اهمیت بده در صورتی که محبتی که به خواهرزاده و برادرزاده هاش میکنه بیشتر از منه .اگه راهکاری هست که من بتونم نگاه مادرمو عوض کنم لطفا راهنمایی کنید??
سلام وقت بخیر
من ۱۷ سالمه دوسالی میشه که از یه پسری خوشم میاد و به اصطلاح روش کراش دارم. اولش فکر میکردم یه حس ساده باشه و دو روز بعد بگذره اما الان دو سال گذشته و هر صبح با فکر اون بیدار میشم و هر شب با فکر بهش میخوابم و کلا روز و شبم با فکر کردن به اون میگذره و کلا خیلی ازش خوشم میاد و هر موقع که حتی با بقیه حرف میزنم انگار که توی بقیه دنبال اون شخصم. اما من حتی یه بارم ندیدمش یعنی فقط عکساشو دیدم توی اینستا و ازش خوشم اومد. نمیدونم حسی که دارم چیه یعنی قبلن هم از یسری آدما توی فضای مجازی خوشم میومد اما فقط کوتاه مدت بود اما واسه اون انگار تایمش متفاوته. و اینکه اون پسر دقیقا توی همون شهری زندگی میکنه که من هستم چند باری هم احساساتمو با کلی کلنجار رفتن با خودم بهش گفتم و دوست داشت که همو بشناسیم اما بخاطر تفاوت و اختلاف طبقاتیه که بینمون وجود داره من همون موقع دیگه چتو باهاش ادامه ندادم. اما خیلی دارم اذیت میشم به نظرتون چیکار کنم؟ و فراموش کنم؟ و اینکه امسال توی حساسترین سال زندگیمم هستم و کنکوریم.
سلام من از زنم سردم نمیخوامش ازادواج ما از اول اشتباه بود ولی ب همسرممیگم طلاق بگیریم قبول نمیکنه نمیدونم چکارکنم راهنمایی کنید
چرا نمیخوایش چکار کرده که ازش سردی
مدتی با یک نفر در رابطه بودم و رابطهی خوبی داشتیم ولی وسط رابطهی ما همش طرف مقابلم با بقیه به صورت یواشکی لاس میزد و من وقتی متوجه میشدم خیلی ناراحت میشدم در حدی که دست به خودکشی زدم ولی متاسفانه موفقانه نبود..
تو این یک سالی که باهم بودیم همش کات میکردیم و دوباره برمیگشتیم
من الان خیلی خیلی دلتنگش شدم ، خیلی وقتا سعی کردم کنار بیام ولی نتونستم چون یجورایی اولین رابطم بود که انقدر طولانی بود زمانش
همه دوستام و اطرافیانم میگفتن این آدم رابطه نیست باهاش کات کن ولی من گوش نمیکردم و کار خودم رو میکردم ، نمیدونستم قراره انقدر دردناک باشه
پنیک های وحشتناکی میکردم و فکر کنم بدونین که چقدر آزار دهندست
دلم میخواد باهاش برگردم ولی میدونم که آخرت خوبی نداره رابطمون و تهش هیچی نیستش ، ولی خاطرات خوبی برام به جا گذاشته..هروقت دوستام ازش بد میگفتن من ازش دفاع میکردم ، ولی آخرش همون چیزی بود که دوستام میگفتن
تو این ماه میشه سالگردمون ، الان نزدیک 2 ماهی هست که کات کردیم
من از ته قلبم دوسش داشتم و هنوز که هنوزه دارم ولی مطمئنم اونجوری که من دوسش داشتم اون منو دوست نداشت
درسته همیشه میگفت دوست دارم ولی دروغ گفتن خیلی کار راحتیه مگه نه؟
فقط دنبال یه راهیم که خودمو آروم کنم دیگه نمیتونم تحمل کنم این حجم از درد کشیدن رو
لطفا کمکم کنید..
سلام ملینا جان. امیدوارم که حالت خوب باشه. عزیزم این دوران که تو توش هستی برای همه هست البته دوزش برای بعضی ها کمتر و برای بعضی ها بیشتره. اول اینکه تو این رو بپذیر که دلتنگش خواهی شد و این طبیعیه. اما بنظرم سعی کن در کنار اون خاطرات خوشی که به ذهنت میاد،خاطرات بد رو هم به خاطر بیاری. دوم اینکه عکس ها و آهنگ هایی که اونو به یاد میارن و شماره اشو پاک کن و بعدش شروع به کارهایی بکن که ازشون لذت میبردی و یا میبری . یه مهارت جدید یاد بگیر سعی کن کمتر تنها باشی و البته کمتر تو خونه و اتاقت باشی هرروز حداقل یه ساعت برو بیرون و نفس بگیر.سعی کن با دوستات در ارتباط باشی و باهاشون بری بیرون .و خودتو بیشتر و بیشتر دوست داشته باش. مطمئن باش زمان حلش میکنه البته اگه توصیه هایی که کردم رو انجام بدی. و نکته آخر یادت باشه که اون آدم مناسب تو نبود و تو مقصر نیستی و چه بسا که رابطه ی دو دقیقه ای ای میتونه وجود داشته باشه که خیلی عمیق تر از اون رابطه یک ساله ات بود.پس به مدت زمان رابطه اتون نگاه نکن. دوستی برای شناخته چه یه ماه باشه چه سه سال.امیدوارم موفق باشی.
سلام وقتتون بخیر من یه دانش اموز کنکوری هستم امسال سال اول کنکورم هست
که بیست روز دیگه کنکور دومم و میدم و تموم میشه
من از سال یازدهم برای کنکور داشتم تلاش میکردم کلاس های مختلف ثبت نام کردم مشاوره گرفتم و…. کلی کارای مختلف کردم ولی هیچوقت نتیجه مورد نظر خودم یا بهتر بگم مورد قبول مامانمم و دریافت نکردم
این چندروز بعد از پایان امتحان نهایی ها هیچ انگیزه ای برای انجام دادن هیچ کاری ندارم نه فقط درس خوندن
کارای مورد علاقم هم دیگه انجام نمیدم بشدت خستم
از صبح تا شب میخوابم و نه حوصله بیرون رفتن دارم نه هیچ کاره دیگه ای با توجه به شناختی که از خودم دارم میدونم که این کارا نشونه تنبلی من نیست
و خب نمیدونم چبکار کنم
نتایج کنکور اول هم اومدن و زیاد خوب نبود و مامانم هم ازم کامل ناامید شد خودم دیگه برام اهمیتی نداره
لطفا راهنماییم کنین
الینا جان فکر کنم داری میری تو فاز افسردگی اول سعی کن حتما بری پیش روانشناس و دوم اینکه این دوران برای همه وجود داره و اینو ملکه ذهنت کن که کنکور آخر راه نیست. تو برای موفق شدن هزار راه دیگه داری چه آدمایی رو دیدم که از دانشگاه سراسری انصراف دادن و رفتن یه رشته دیگه تو دانشگاه آزاد. الان وقت انجام اشتباهاتته از اشتباه و شکست ها نترس و اینکه به مادرت توجه نکن و یا سعی کن به یکی بگی که اونو متوجه کنه الان وقت این نیست که ناامیدت کنه .
سلام
راستش من مشکلم اینکه خیلی زیاد به مردم و اینکه چی گفتن یا چه رفتاری داشتن باهام اهمیت میدم:چرا اینجوری باهام حرف زد؟چرا اینو گفت؟نکنه کار اشتباهی کردم؟
و واقعا روی اعصابمه.گاهی اوقات سر یه ادم که ذره ای اهمیت نداره ولی بابت رفتاری که باهام داشته کلی فکر میکنم و سعی میکنم یه راهیی پیدا کنم تا ببینم ایا ازم بدش میاد یا نه؟و اگه اره تمام تلاشمو میکنم که نظرشو عوض کنم.خیلی کارا کردم برای افراد بی لیاقت تا ببینن ادم کاملیم.نمیتونم از این کارم دست بکشم انگار ناخوداگاه هروقت میبینم کسی از دستم ناراحته یا حتی رفتارش مثل قبل باهام نیست باید درستش کنم و خب متاسفاته جواب کارا و خوبی هایی که در حق دیگران میکنن رو نمیگرم اما همچنان ادامه میدم.اینجوریم نیست که ادم بی توجهی باشم و تا دیدم یکی رفتارش باهم فرق کرده به روی خودم بیام.برای همه کلی مایه میذارم و وقتی میبینم یکی رفتارش باهم فرق کرده اینجوری میشم که:مگه چی کم گذاشتم؟و بجای اینکه درس بگیرم نباید به اون طرف اهمیت بدم وقتی با تموم کارایی که کردم اینجوره کرده سعی میکنم یه کاری کنم که رفتارش مثل قبل شه.از این کارم متنفرممم ولی نمیتونم ازش دست بکشم??
یه مثال عادی اینکه یکی از همکلاسیای پارسالم بهم گفت:تو خیلی خوبی و مثل روانشناسا حال ادم رو خوب میکنی
و امسال اومد پیشم که یه مشکلی تو خانواده اش داشت باهم حرف زدیم و من تا چند روز هی سراغشو میگرفتم و اونم بهتر شد.ولی بعدش که دیدم دوستای دیگش هستن و خودشم پیشم نمیاد دیگه حرف نزدیم و حالا مغز مریض من خیلی رندوم:نکنه دیگه فکر نکنه انسان خوبی نیستی؟چرا وقتی دیدت ریکشن خاصی نشون نداد؟هنوزم فکر میکنه ادمی هستی که حال دیکران رو خوب میکنه؟
چرا باید درمورد یه ادم که حتی صمیمی هم نیستیم و من براش اینجوری تلاش کردم که بهتر شه احساس ناکافی بودن کنم و حس کنم اشتباه کردم؟و الانم دنبال این باشم که متوجه شم هنوز ازم خوشش میاد یا نه.خستمه.واقعا اینکه هر روز خدا با ادمای کوچیک و بزرگ زندگیت این افکار رو داشته باشی و بخوای همش ثابت کنی نابودت میکنه.
میشه یه راه حل بدید من کمتر به اینجور مسائل فکر کنم؟
روی اعتماد بنفست کار کن
سلام من دخترم ۱۶سالمه خانواده سخت گیری دارم اما محدودیت های الانی که دارم نسبت به قبلا کمتر شده یعنی من الان با وجود ۱۶سال سن حق رفتن به خونه دوستم که از لحاظ پدرومادرم خوب باشن یا کافه رو فقط دارم اما من هرهفته دوست دارم برم بیرون با دوستام من نمیتونم که هرهفته برم کافه یا خونه دوستم چندبار نشستم ومحترمانه باهاشون حرف زدم که اجازه ی رفتن با دوستام به بیرون رو بدن اما در اخر یا به دعوا کشیده شده یا گفتن باشه اما بازم کار خودشون رو کردن لطفا کمکم کنید بگید چکار کنم تا این ازادی رو بهم بدن؟
آرهحق میدم بهت
بهت حق میدم که بخوای با دوستات بری بیرون و خودت هم که میگی خانواده ات با کسایی که مورد تاییدشونه میذاره رفت آمد کنی اول این رو در نظر بگیر که آدمای رفیق باز و تقریبا بی هدف هر هفته با دوستاشونن تو که الان تو مدرسه هم دوستاتو میبینی و مثل دوران کرونا تو خونه نیستی که افسردگی بگیری و دوم اینکه از دبد خانواده ات هم نگاه کن اونا نمیتونن که بذارن بچه ای که ۱۶ سال زحمتشو کشیدن با هر کسی رفت آمد کنه تو با اونا راه بیا مطمئن باش اونا هم با تو راه میان. راستی من خودم ۲۲ سالمه و مجردم پس فکر نکنی که یه مادر ۴۰ ساله هستم که از طرف مامانت اومدم?
مردم
سلامخسته نباشید من یک دختر ۱۴ ساله هستم خیلی دل نازکم حالم خیلی خرابه پدر مادرم از هم طلاق گرفتن و من پیش پدرمو زن بابام زندگی میکنم حالم خیلییی خرابه آرامش ندارم همش خیال پردازی میکنم با یک نفر …..رل هم ندارم چون اجازه این کار رو ندارم بابام حتی اجازه نمیده تنهایی جایی برم من باید چیکار کنم قلبم درد میکنه آرامش ندارم دلم میخواد آزاد باشم بگردم بخندم الان جوانم اگه الان نخندم موقع پیر شدن بخندم میشه یکی جواب بده؟
سلام خسته نباشید من عموم خیلی دوست داشتم و فوت کرد بخاطر بیماری سرطان از روز مرگش تا الان دست خودم نیست گریه ام میگیره
سلام عزیزم ببین مرگ و زندگی دست خداست و تو هیچ کاره ای تنها کاری میتونی بکنی صبر درسته درد داره اما عزیزم کار خدا بود باید ما بپذیریم این موقعیت رو تا موقعی که شما نتونی باور کنی که برای همه چیز باید صبر داشته باشی با یاد خدای خودت آروم بشی ادامه پس به عنوان دوست گلم بهت توصیه میکنم که صبر داشته باشی و موقعیت پذیر و واقع بین باشی من خودم مادر بزرگم رو از دست دادم و مثل حال تو داشتم و این وضعیت وقتی تموم شد که من تونستم این موقعیت رو بپذیرم و قبول کنم که هیچ چیز توی این دنیا موندنی نیست و ما مالک هیچ چیز و هیچ کس حتی خودمون نیستیم خیلیم برات تسلیت عرض میکنم قشنگم انشالله که مکانش بهشت باشه و اینو بدون تو با گریه کردن خودتو نابود میکنی به وقل قدیمیا باید صبر ایوب داشته باشی موفق باشی گلم
درود بر درک شما
سلام ببخشید مزاحم شدم میخواستم بپرسم رلم دارم خب پدرش و مادرش امسال فوت کردن ب من میخام خودمو خودکشی کنم میشه کمکم کنی چیکار کنم
سعی کن ببریش پیش روانشناس
سلام من 21 سالمه به اصرار و فشار خانوادم3 ساله پشت کنکورم همش میزنن تو سرم و تحقیرم میکنن خیلی عمدی بهم تیککه میندازن حتی بهم میخندنو همش با بقیه مقایسم میکنن حتی چیزایی که دست خودم نیست مثلا من لاغرم همش مسخرم میکنن تو جمع حالم خیلی بده خیلی هیچکیو ندارم حتی باهاش درد و دل کنم به خودکشی فکر میکنم ولی خیلی میترسم
سلام عزیزم ببین تو اول باید روی خودت کاری کنی که این چند مراحل واست داره ۱.منطقی توی این مواقع رفتار کن که آقا من همه ی تلاشمو کردم نشد منم به موقعه خودم به اونی که حقمه میرسم ۲.بی اهمیت باش این مهم ترین مسئله توی بعضی افراد هست بزار بگن بهشون بی محلی کن یا اصلا طوری رفتار کن که نشنیدی هیچوقت موقعیت خودتو از دست نده چون این باعث میشه که تورو توی جمعشون کم ببین و این واسه خودت خوب نیس و میشه ی مسئله بزرگ توی این جامعه ای که هر گونه آدم هست و تو خودت رو اون موقع جلوی همه کم میبینی و این لطمه دار شدن غرورت هم هس گلم ۳. به خودت برس یعنی در حد توانت خودت رو نچرال کن تا عیبی روت نزارن البته اینم بهت بگم که خدا هر آدمی رو یجوری آفرید و نباید بهش ایراد بگیریم اما تو در حد توان خودت به خودت کمک کن تا بشی ی فرد اید ال که همه حسرتشو بخورن ۴.جواب منطقی بهشون بده (فحاشی نه) طوری جوابشون رو بده که نصف عمرشون رو دنبال جوابی که بهشون دادی بگردن و توی این مسئله باید بهت بگم که باید اعتماد به نفس بالایی داشته باشی گلم برای خوب جواب دادن کتاب زیادی بخون وقتت. رو برنامه ریزی کن که هم برای آینده بتونی تلاش کنی و هم برای موقعی که توش هستی و داری زندگی میکنی خودکشی کردن مال آدمای ضعیفه تو باید به خودت قول بدی که ضعیف نباشی طوری که حرف میزنی دختر قوی هستی ولی کسیرو نداری که برات راهی رو نشون بده فکر برای خودکشی نکن فکری برای بهتر بودن در اومدنت توی این وضعیت بکن گلم با ی راه حل میتونی بهترین خودت باشی تاکید میکنم خودت نه بقیه هیچکس واست مهم نباشه چون تو روزای سخت خودت کنار خودت بودی برای درد دل نیازی نیس کسی باشه با نماز خواندن با خدای تمام جهانیان درد و دل کن خدا راز دار تمام مخلوقاته مگه تو بندش نیستی.؟.!خدا ی باور تو قلب ما انسان هاست که بهش اعتقاد داریم خدا تو قلبت هس میدونه چی میگذره با نوشتن افکار و کار های روز مره ات به خودت کمک کن در طول تمام روز ها ما انسان ها هر روز ی درس تازه و جدید یاد میگیریم اونارو واسه خودت بنویستا فراموش نکنی با چه چیز هایی روبه روشنی و سر بلند بیرون اومدی امیدوارم بهت کمک کرده باشه گلم موفق و معین باشی
تقریبا منم مثل خودت بودم و هستم . یه سال پشت کنکور موندم و سال بعد رشته ریاضی دانشگاه سراسری البته بدون کنکور قبول شدم الان هم که چون رشته درستی انتخاب نکرده بودم تغییر رشته میدم و میرم دانشگاه آزاد. در این بین پدرم هم دقیقا مثل خانواده تو تحقیرم میکنه که لاغرم یا اینکه همه درسشون تموم شده این هنوز نمیدونه با زندگیش داره چیکار میکنه! تنها کاری که من انجام میدم اینه که سعی میکنم در موقعیتی قرار نگیرم که هی حرفاشو بهم تکرار کنه و اینکه درسته سخته ولی تلاش میکنم حرفاشو از این گوش بگیرم از اون یکی گوش بیرون کنم. چون خودم خوب میدونم چه آدمایی هستن که حتی هنوز دیپلمشونو نگرفتن چه آدمایی هستن که تو سن ۳۰ سالگی شروع به تحصیل در دانشگاه کردن و اینو به خودم یادآوری میکنم که مسیر زندگی هر شخصی متفاوته یکی تو ۳۰ سالگی موفق میشه یکی تو ۲۰ سالگی و یکی تا آخر عمرش تو پوچی میگذرونه الان هم که دوره ۲۰ تا ۳۰ سالگی دوره اشتباه و شکسته پس به خودت سخت نگیر منو ببین دانشگاه رفتم ولی دارم دوباره میرم یه دانشگاه دیگه دقیقا هم هم سن خودتم خیلیا رو هم دیدم که دانشگاه رفتن و بیکار موندن یا از شغلشون ناراضی ان. اینو بدون که دانشگاه مهم نیس و رشته ای که انتخاب میکنی مهمه رشته ات هم مورد علاقه ات باشه و اینکه بازار کار خوبی هم داشته باشه. بیخیال حرف خانواده فقط سعی کن خود آینده اتو تصور کنی و آروم آروم بری به سمت موفقیت.
سلام من یه دختر ۱۸ ساله هستم که چند وقتی با یه پسری تو رابطه ام یعنی رل زدم الان طرف هی بهم میگه به مامانت بگو که با منی با مامانت راحت باش به مامانت بگو من میخوام بیام خاستگاریت ولی خب من میترسم به خانوادم بگم خانواده ماام اونجورین که اگه دخترشون لایه پسر در ارتباط بود سر شو میبرن چی کار کنم هم من دوسش دارم هم اون منو
عزیزم به پسری که باهاش در ارتباطی بگو با خانوادش صحبت کنه و بیان خواستگاریت. اول هم مادرش با مادرت صحبت کنن
سلام وقت بخیر من الان ۱۴سالمه و حس میکنم ک متوجه شدم یک ترنسم دوس ندارم کسی منو ب عنوان دختر زن یا یک جنس موئنث فرض کنه دوس ندارم تو محیط یا جمع های دخترونه باشم تو جمع های پسرا بیشتر خوشحالم نا راحت میشم عصبانی میشم بهم میگن دختر لباسای جنس خودمو دوست ندارم الان بین دو راهی گیر کردم خانوادمم درک نمیکنن منو
بزرگترین ارزوم اینه ک تغیر جنسیتمو بدم و با اون خو واقعیم زندگی کنم
گل
سلام من همیشه بی حوصله هستم همیشه خوابم میاد حوصله ی درس خوندن رو ندارم چیکار کنم؟ 13 سالمه البته بنظرم بخاطر افسردگی در دوران پریودی هست ممکن ه که اینطور ی باشه؟
درود
بنده یک دختر ۱۶ ساله ام..متاسفانه در سن ۸ سالگی به بعد دچار یک اختلال شدم و دیگه نتونستم با مردم ارتباط برقرار کنم حتی با پدر ام…با آدم های خیلی خیلی کمی میتوانم صحبت کنم مادر ام و کمی خواهر ام..
در مدرسه کلی ضربه خوردم بخاطر این موضوع چون هیچ دوستی نمیتوانستم پیدا کنم
متاسفانه در این میان خانواده ام فشار های روحی و روانی شدیدی به من وارد کردند و از یک طرف فشار درس ها
با اینکه الان همسن و سال هایم با دوست هاشون میتونن هرچقدر دلشون بخواد برن بیرون یا خوشگذرونی من فقط برای مدرسه از در خانه مان بیرون میروم
آدم بشدت درونگرایی هستم
پدر و مادر ام اصلا درک ام نمیکنن و بشدت اذیت میشم سعی میکنم کنار بیاییم ولی تا سن ۱۳ سالگی من را کتک میزدند
حتی جای زخم کمکی که مادر ام بهم زد هم هنوز روی دستم هست
افسردگی داشتم و دارم و چندبار دست به خودکشی زدم ولی ناموفق بود و کسی نفهمید
در این سالها فقط توانستم ۲ دوست در کل زندگی ام پیدا کنم ولی امروز با یکی از آنها دعوایم شد و دیگه همو نمیبینیم
این منو خیلی ناراحت کرد میدونم اخلاق خیلی بدی دارم ولی دلم هم نمیخواست از دستش بدهم
حالم از خودم بهم میخوره..احساس اضافی بودن دارم
نه در جامعه امنیت دارم نه در خانواده
حس میکنم از جامعه طرد شده ام
هنگامی که تصمیم میگیرم پیشرفت کنم و در کلاس در بحث های کلاسی شرکت کنم..بعضی ها با بی احترامی به من توهین میکنند پس فقط تصمیم میگیرم سکوت کنم
همیشه سکوت کردم
قضاوتم کردند سکوت کردم
توهین کردند سکوت کردم
پشت سر ام حرف زدند باز هم سکوت کردم
مادر ام حرف های وحشتناکی که هرگز لایقشان نبودم به من زد باز هم سکوت کردم و در تنهایی گریه میکردم
اما باز هم سکوت کردم و آن لبخند لعنتی را از روی لبهایم جلوی دیگران پاک نکردم
جوری جلوی دیگران خودم را خوب نشان دادن که کسی متوجه غم ها و درد هایم نشو حتی خانواده ام
فکر میکردم خواهر ام دوستم دارد اما معلوم شد او هم از من بیزار است
تمام مردم از من متنفر اند…نمیدانم چرا نمیمیرم
توی زندگی ام از یکی خوشم اومد که اوهم به من گفت آدم فروش
درحالی که من هیچکاری نکرده بودم
آیا واقعا این حجم از بدبختی لیاقت بوده؟
سلام به عنوان کسی که ۱۶ سالشه و دختره درکت میکنم که با مشکلات دوران نوجوونی سروکار داری و بهت توصیه میکنم که از این حال و هوا بیرون بیای میدونم خیلیی سخته ولی میتونم قسم بخورم که ۵۰ درصد نوجوون ها درگیر این مسائلن چون جامعه و محیطی که توشیم فعلا نمیتونه قبول کنه افرادی مثل ماهارو ولی اگه یکم چشات رو باز کنی میبینی که فقط خودت نیستی و اینایی که شماردی ممکنه فکر و خیال هر ادمی باشه و تو تلقین کنی که فقط خودت این مشکلات رو داری متاسفم که اینو میگم ولی همیشه بدتر از وضعیت توهم هست و همیشه بهتر از توهم هست باید باهاش کنار بیای و این زرتی نمیشه که بشه زمان میبره ولی نباید خودت رو تو حباب افسردگی گیر بندازی باید از نقطه امنت بیرون بیای
سلام وقت بخیر
من درباره یه مسئله خیلییی استرس دارم،اذیتم میکنه و دائم بهش فکر میکنم جوری که نمی تونم به کارای روزمره ام برسم و افسردگی گرفتم
شاید منطقی نباشه ولی برای من خیلیییی مهمه
من وقتی خیلی سن کم بود یه کاری از روی بچگی کردم فقط ۱۶ سالم بود
توی فضای مجازی با یه پسر اشنا شدم ،اصلا ادم رابطه ودوستی نبودم ولی اون موقع از روی بچگی قبول کردم و باهاش دوست شدم ولی هویتم کاملا جعلی بود چون میترسیدم
یعنی اسم و فامیلی و مکان زنگی و سن همه چی رو دروغ گفتم حتی عکس فیک براش میفرستادم با شماره مجازی داخل تلگرام باهاش حرف میزدم
می دونم شاید مسخره باشه ولی برای منی که دوست پسر نداشتم مهمه
خیلی وقته که میگذره ولی میخواستم بدونم وقتی با هویت جعلی باهاش حرف میزدم و مجازی بوده
باز هم دوست پسر محسوب میشه؟
سلام و دورود ببین گلم شما چه جعلی و چه واقعی با اون بودی پس اینکه درست یا غلط بودنش رو واسه خودت نزار مهم بشه اتفاقی که-افتاد ی تصمیم اشتباه گرفته-بودی و تموم شد امیدوارم که برات تجربه شده باشه توی این موضوع باید بهت بگم که گلم شما از خود واقعیت فرار میکند سعی کن با خوندن کتاب (خودت باش دختر نوشته ریچل) با خود واقعیت رو به رو شی و ترس از گذشته یا آینده نداشته باشی موفق و معین باشی گلم!..
من مشکل اصلیم پدرمه خیلی دارم اذیت میشم گاهی بهم فشار عصبی وارد میشه گریه میکنم به شدت سرم درد میگیره بابا من ۴۵ سالشه خیلی ادم بیخیالیه اعتیاد داره حواسش جدیدا خیلی پرته اصلا حرف شنوی نداره گوش نمیده دائم درحال بحث و دعوایم اصلا توجه نمیکنه بهم کار نمیکنه درست حسابی پول در نمیاره از اینورم ی اقا پسری هست ک میخواد بیاد برای خواستگاری میترسم پدرمو نشون بدم چون بشدت خانواده طرف براش مهمه میترسم از دستش بدم چیکار کنم دارم دیونه میشم؟
سلام
من چندماهه ازیه نفر خیلی خوشم میاد خیلی طوری که نبینمش حالم بد میشه بادیدنش انرژی میگیرم اصن انگار بدجوری عاشق شدم ولی نه میتونم بگم ن فراموشش کنم چیکار کنم اصن این روزا واقعا دارم داغون میشم میترسم بهش بگم اخه تو محل کارمه
سلام منو تو مشکلات شبیه به هم داری میخواستم بدونی که هرکی توی زندگیش یه مشکلی داره حتی بعضی ها هم مشکلاتشون مثل منوتو مثل همه ببین بابات الان ۴۵سالشه تو نمیتونی ادمی رو که ۴۵سالشه رو تغییر بدی اصلا نمیتونی اما تو میتونی با تغییر دادن خودت اون رو هم تغییر بدی دنبال بهونه نگر که باهاش جروبحث کنی چون بابات اعتیاد داره دست خودش نیست به هیچ چیز بجز اعتیادی که داره فکر نمیکنه اما تو یه مدتی بیخیالش شو میدونم سخته اما چاره ای نیست پس اگه میخوای بابات تغییر کنه اول خودتو تغییر بده منم بابام اعتیاد داره حتی چندبار به زور ترکش دادیم اما مدتی که میگذشت بازهم به کارش ادامه میداد بااینکه الان هنوز بابام اعتیاد داره اما با تغییر دادن خودم تونستم اوضاع روبهتر کنم
سلام من 27 سالمه متاهلم و یدونه بچه دارم عاشق زن و بچمم هرکاری
ک از دستم بر بیاد برای خوشبختی و اسایششون انجام میدم
اما ی مشکل بزرگ دارم خانومم بد دهنه فحاشی میکنه مدام دعوا راه میندازه سر چیزای الکی توی جمع آشنا و فامیل منو تخریب میکنه انگاری ک با اذیت کردن من ارضای روحی میشه ولی با این حال من شدیداً عاشقشم ی بار خاستم ازش جدا بشم ولی بخاطر بچم بزرگترامون پادرمیونی کردن و برگشتیم بهم ولی این مشکلات حل نشد و با شدت بیشتری از سر گرفته شد حالا نمیدونم چیکار کنم ته خطم نمیدونم طلاقش بدم یا راه حلی براش پیدا کنم شاید ی نفر مشکل منو داشته باش کسی اگ راه حلی ب ذهنش میرسه ممنون میشم راهنمایی کنه
میشه اگه راه حلی پیدا کردی بگی؟
سلام سعی کن برید پیش روانشناس خانواده . چون رابطه اتون جوری نیست که بفکر طلاق بیوفتی. اون با چند جلسه درمان میشه
سلام خسته نباشین میشه کمکم کنین چیکار کنم
من کم رو نیستم ولی قدرت تکلم بالایی ندارم تو صحبت کردن یکم مشکل دارم بابعضیا ک راحت باشم بیشتر حرف میزنم ولی با بعضیا خیلی سختمه حرف زدن حتی احساس بدی دارم نمیتونم جملات یا حرفارو بخوبی اونموقعه بیانشون کنم وخیلی استرس دارم
ینی باکسی ک یکم از خودم بالاتر ینی خشگلت یا خوشتیپ تر باشه بیشتر استرس میگیرم تو حرف زدن
لطفا راهنماییم کنی چطور کنترلش کنم
سلام ، من ی دختر 16 سالم
8 ماهه با اکسم کات کردم ، من اون رو خیلی دوست داشتم و نمیدونم چی شد که همینطوری از پیشم رفت ، بدون هیچ توضیحی
بعد اینکارش من خیلی سعی کردم بپرسم چی شده ، چرا داری اینکارارو میکنی
ولی خب جوابمو نداد
منم خب بهش اجازه دادم بره
وقتی دیدم تصمیشو گرفته که بره ، حرفی نداشتم بزنم واقعا ؛ جدیدا هی دلم تنگ میشد واسش ولی با خودم میگفتم آدمی ک ی بار از پیشت رفته برگرده بازم میره ، و در اصل خب اون بدون حرف رفت پس کسی باید برگرده تو نیستی
من و این پسر ی دوست مشترک داشتیم ، بعد رفتنش اون پسر خیلی دلداریم میداد ، کنارم بود تا اینکه دو سه ماه پیش بهم گفت دوستم داره
میدونین منم اون لحظه خب اینطوری بودم ک نمیتونستم بهش بگم دوسش ندارم ، اولاش یطوری بود انگار تو رودروایسی بهش گفته بودم دوسش دارم
فکر نمیکردم قصدش جدی باشه و بخواد رل بزنیم ، ولی نه فکر کرد من واقعا خیل دوسش دارم و خواست بریم تو رابطه منم اون موقعی که گفت حالم خوب نبود انگار که دلم میخواست باهاش برم تو رابطه که فقط اکسمو فراموش کنم
ولی یک ماهه رل دارم
و فراموشش نکردم ، چند بار میخواستم به رلم بگم که کات کنیم ولی شرایط ایشون یطوریه که انگار حالش فقط با من خوب میشه ، خانوادش گیر میدند بهش و .. انگار که دلم میسوزه براش و ادامه دارم میدم این رابطه رو
نمیگم دوسش ندارم ، وقتی کاراشو دیدم جدیدا بهش علاقه دارم پیدا میکنم
ولی حس میکنم عذاب وجدان دارم این میدونست اکسمو چقدر دوست دارم و الان دارم به اون میگم دوست دارم
واقعا احساس بدی پیدا میکنم
بنظرتون چیکار کنم؟
سلام وقتتون بخیر
بنده ۲۶ سال دارم حدودا ۳ سال پیش با آقایی در فضای مجازی آشنا شدم و بعد از مدتی از سمت ایشون احساس دوست داشتن مطرح شد من به شخصه به روابط مجازی بخاطر عدم شناخت کامل فرد اعتمادی نداشتم ولی ایشون اصرار داشتم که واقعا این حس دوست داشتن هست و منم مدتی بعد درگیر این حس شدم و راجع به خط قرمز های خودم با ایشون صحبت کردم ولی ایشون خواستار شکستن این خط ها بدونن به نوعی که همین دلیل اصلی قطع ارتباط شد ایشون چندین بار بعد چند ماه امدن و اظهار کردن که منو دوست دارمن و منم قبول کردم که مجدد ادامه بدم تا اینکه این رابطه چند بار به همون دلیلی که همیشه بود از هم پاشید و من تصمیم گرفتم کلا دیگه ادامه ندم و واقعا اذیت شدم حدودا یک ماهی خوابم دچار مشکل شد و همین مسئله احساس میکنم باعث شده من به نوعی ترس از رابطه احساسی داشته باشم و همینطور واقعا فراموش کردن سخت بود برام تا اینکه حدودا یکسالی گذشت و ایشون مجددا برگشتن و اعتراف کردن من اون حسی که اون موقع داشتم واقعا جدی نبود ولی الان قصدم واقعا ازدواجه و بخاطر شرایط خانوادگی و زندگی که داشتم یه جورایی رابطه رو جدی نمیگرفتم و واقعا نتونستم تو این مدت فراموشت کنم و همیشه به یادت بودم و چه بسا خیلی وقتا اذیت شدم (لازم به ذکر هست که ایشون تو شهر دیگه ای زندگی میکنن و تا الان هیچوقت برای دیدن و ملاقات حضوری نیومدن) و الان معتقدن باید حرف بزنیم راجع به همه ی چیزها دقیقا همون چیزهایی که همیشه در بار اول از صحبت راجع بهشون فراری بودن من واقعا الان نمیدونم چه حسی نسبت بهشون دارم فقط میدونم تنفر نیست و از طرفی اصلا قدرت تصمیم گیری ندارم چون واقعا به نوعی از رابطه میترسم ایشون خیلی اصرار دارن که هر کاری کنن تا ثابت کنن برای تکمیل توضیحات اینم بگم ایشون با بنده ۲ سال تفاوت سنی دارن کلا ایشون فرد درونگرا هستن ممنون میشم راهنماییم کنید
من یه دختر ۱۳ ساله پر از استرس هستم که برای هرچیز کوچک کلی استرس میگیرم و اصلا نمیتونم که کنترلش کنم که داره بهم آسیب میزنه امشب یه دعوای با خانوادم داشتم اونم سر حجاب بودش که اونا دوست دارن عین خودشون پوشیده باشم و من اصلا دوست ندارم و بعد از چند سال زوری حجاب داشتن امشب خیلی جدی گفتم که من دیگ نمیخوام شال سر کنم و مادرم با عصبانیت کفت باشه دیگه سر نکن فقط خیلی چیز ها رو هم از دست میدی من الان باید چیکار کنم اگه با حجاب باشم خودم اذیت میشم اگر شال سر نکنم هم عذاب وجدان دارم هم دیگ برای خانوادم اهمیتی ندارم
سلام وقت بخیر من همسرم 14سال هست که باهم هستم و بک دختر 10 ساله دارایم مدتی است که میآید خانه اول لباس زیرش را عوض میکند و3 لار با یک پژو نقرهای دیدمش و چیزی نگفتم خودم که شبها دگر خواب ندارم دارم به طلاق فکر میکنم
درود بر شما وقت بخیر.
خانمی هستم۳۳ساله،کارشناسی طراحی داخلی خوندم،فعالیتم کم و بیش در زمینه نقاشی پتینه و هنر هست.متاهل هستم و فرزند ندارم.در دوران نوجوانی با پسری در ارتباط بودم که بسیار با من بد رفتاری کرد و درگیری فیزیکی داشت باهام منو محدود کرده بود و همینطور پدرم درگیر اعتیاد و دیکتاتوری و کتک کاری و گیر دادن و توهین و تحقیر من.سال ۸۸ پدرم پس از مطلع شدن از ارتباط ما،تصمیم گرفت که منزلمون رو ببره اردبیل و برد و اونجا افسردگی شدید گرفتم و اختلال دوقطبی تشخیص داده شد دارو درمانی شدم کمی بهتر بودم اومدم تهران دانشگاه و با همسرم در رستوران آشنا شدم واسش تعریف کردم و با توجه به ثبات خلقم گفت اصلا احتیاج به دار نداری و منم تحت تاثیر حرف ایشون دارو رو قطع کردم تنها دارویی که از اون موقع یادمه لیتیوم هست.ما با فراز و نشیب از طرف خانواده ی همسرم عقد کردیم ایشون مشکلات خانوادگی داشت و هنوزم داره،و ۳ سال عقد بودیم با رفتارهای آبروریزی خانواده اش که همسرم رو زیر سوال بردن،چند سال همسرم بیکار بودن از ۹۷ مشغول به کار شدن من خودم چند جا کار کردم بخاطر بدهی بازداشت موقت شدم و استرس شدید بخاطر اجاره ی عقب افتاده و عدم امنیت داشتم و هنوزم چند روز اجاره دیر بشه کلا سیستم روانم بهم میریزه.الان ۵ سال هست دارو درمانی میشم،برای دوقطبی بیش فعالی مشکلات خواب فیبرومیالژی وسواس فکری و پارانوئید هیچکس درکم نمیکنه به شدت پرخاشگرم داد و بیداد میکنم و سر کوچکترین مسئله کلا بهم میریزم،تمایل به مصرف الکل دارم،مصرف دخانیات کم و بیش،روابط خارج از ازدواج?الان تصمیم گرفتم داروهامو قطع کنم چون بجای بهتر شدن بدتر میشم. الان افسردگی دارم مشکلات خواب و خستگی مفرط و….عصبیم دائما دنبال یکی میگردم بغلم کنه بفهمه منو اما حتی شخصی که ارتباط دارم باهاش هم سعی در دوری داره خسته ام خیلی خسته شغلی هم ندارم بخاطر شرایط فیزیک و خوابم چون همش ترس دارم که نتونم از پس تعهد بربیام.خودم هم واسه پیج کاری هنری کاری نمیکنم انقدر که حالم بده و بیحالم و همش سرزنش میکنم خودم و دیگران هم منو.
سلام عرض کردم خسته نباشیدمن برای یسری ادمافکرکنم تاجایی که میدونم دوستای شوهرم هستن بعدباشوهرم هی قرص قرص تیمارستان تیمارستان میکنن هرگندی میزنن چندسال اینطورین ازموقعی که فهمیدن من وشوهرم میخوایم باهم ازدواج کنیم مشکلدارن مریضن ی حرف صدبارتکرارمیکنن اعصاب شوهرم خوردمیکنن ولگردن ۲۴ساعت پلاسن ور ور پشت دم خونمون اصلاخوشم که نمیادازشون هیچ نمیخوامم ببینمشون یمدت خانوادم دکتربردنم تیمارستان بردنم دارو دادن بهم ازدست ایناکه بدترم کردن همش ازدست یمشت ادم که نمیفهمن بعد الانم هنوزهمون کاراشون هنوزهمون کاراشون خدارشکرنه دکترمیرم نه دارویی هرموقع شوهرم میره براتمدیدیک قرصم باپمبع قرص میادهرجاشوهرم من مادرم اخه مادرم بامازندگی میکن هرجابریم ما میان بیمارن توکوچه داد میزنن این ازاین تااخرش بایدخونده باشین بعدهرکارمیکنم نمیشه ازدست اینا۲۴ساعت تلفن موبایلشون الو خب اینجوری شدچطوری نشه خب فلان فلان حالاچه کارکنیم اینایی که الان نوشتم بفهمن باخاک یکسانش میکنن تکه کلاماشونم مرگ فحش به من بعدی کلاسی میخواستم برم اینانکه ۲۴ساعت پلاسن دم درگوش دادن کاری کردن نشه هرکارمیکنم نمیشه به هرکی میرسه میگن باهش حرف نزنین هیچکی جوابم نمیده هرکاریم کنی فایده نداره توهرچیزی تامیفهمن فایده نداره نمیشه کسی پیام نمیده بهم دم درخونمون میومدن میگفتن نمیدونم چی که در وقفل کنین نزارین بره بیرون تلفنارجمع کنین همچی که تاطرف حسین شوهرم میرم میگم بازبون بیزبونی اینطوری مادرم میفهم میبین سریع شوهرم حالتش عوض میکن شوهرم اصلاتحویلم نمیگیرمیره همین من ازدست اینااصلااختیارازخودم ندارم که خودم تنهابرم وبیام هیچ نه حرفی قدرتش ندارم برام چیزنیست مثل بقیه که باهم حرف بزنن هیچ هرکارم میکنی سریع عوضش تغییرش میدن وهرکارکنی فایده نداره من دیگه به این سایت نمیام لطفاخودتون یکاری کنین برام بعدهمچی قرص ومحکم حرف میزنن که من قفل میکنم وکوتاه میام تشربهم میزنن فحش وتهدیدکتک بستریت میکنیم این حرفاهمش تاجایی که فکرکنم ازدست این دوستاش دوستای شوهرم اصلانمیتونم وقتی دروقفل میکنن برم کاری کنم دربازکنن میگن دیوانه شده بایدبستریش کنیم حالش خراب شده دکترمیبرنم نگاکنین همش مشکل ازسمت ایناست یسری خواستم ازیک گروه پزشکی که شوهرم بدون وبزاربرم بادوستام ازدست همینانشدچه کارکنم بخداموندم کاراشون بااینکه کاری نمیکنم باکسیم نمیتونم نمیشه ازدست ایناحرف بزنم همرقورت میدم وصبرمیکنم نمیدونم چکارکنم اصلاهمه چیزخراب وتغییروباخاک یکسان میکنن به شوهرم میگن بامن نزدیکی نکن که نزدیکی مازیریکدقیقه هست بعدتاحرف میزنم میگن قرص بستریت میکنیم بابامن چکارکردم آخه فقط میخوام تنهایی جایی برم وبرااینکه دوستام ببینم مجبورم دروغ بگم کلاس سرکارچه کارکنم که همون کلاس هم دچارمشکل میترسم مامانم بیادیاباشوهرم که نباشم یابفهمن ۱۵سال حبسم کردن ایناتوخونه بچه هم ندارم فقط بگم دارن میکشنم وهرچی هرکاربه هرکی میگم فایده نداره هیم قرص به خوردم میدن یاتوغذام وووومیریزن هرجابرم میان ازاین مامانم که معلوم نیست کی هست هرجابرم بامن میان که من دوستام نبینم الانم شوهرم داره میره بیرون مامانمم معلوم نیست چه بلایی میخوادسرم دربیاره سن شوهرمم ۵۲سالشه منم ۳۷سالم چون بابام مریض وجایی ندارم نمیتونم برم طلاقمم نمیخوام بگیرم نمیدونم چه کارکنم
سلام!
مدتي هست كه روانشناس ميرم اما در واقع دوست دارم مشكلمو بدونم،ولي معمولا اگر در مورد مشكلم سوالي ميپرسم سعي ميكنن بپيچونن!
الانم يك توضيح خلاصه در مورد وضعيتم ميدم حداقل شما راهنمايى كنيد من چطوري بايد براي درمان اقدام كنم!
در گذشتم يه سري مشكلات پيش اومده كه جالب نيستن،فقط اينكه الان جدا از مامانم زندگي ميكنم و هيچوقت چيزي را به اسم پدر نشناخته ام!
حس ميكنم كلي ادم در وجودم زندگي ميكنن اونقد كه خود اصليم را گم كردم،اصلا نميدونم من كيم،نقاط ضعف و قوتم چين،عقايدم….همه ي اينا در من متغيره،اصلا به خودم احساساتم و رفتاراتم اطمينان ندارم چون قابل پيش بيني نيستند!هميشه كلافه ام و بي قرار و دلم ميخواد فقط بدوم!گاهي وقت ها كه تو خلوته مشغول درس خوندنم بدون هيچ دليلي اونقدر ميترسم كه به نفس ميافتم و تپش قلب ميگيرم!اختلال خواب دارم،بعضي وقتا اصلا نميخوابم!بعضي وقتاهم در طول شبانه روز دوازده يا سيزده ساعت يا بيشتر ميخوابم!صداهايي ميشنوم،حس ميكنم يكي صدام ميزنه،يا يكي در ميزنه اما بقيه نميشنون!نگاه هايي را ميبينم كه به خاطرشون معذب ميشم ولي اين نگاه متعلق به هيشكي نيست! هيچ حسي نميتونم به كسي داشته باشم،البته بعضي وقتا هم هست بدون دليل إحساسي خوبي به همه دارم.يهو گريه ميكنم بعدش كلي ميخندم!يهو عصبي ميشم طوري كه كلي از لباسامو پاره كردم و خيلي چيزام شكوندم،يكبار كه عصبي شدم فقط يادم مياد بعد از اون ران پايم را سوزاندم و با شيشه زخم هاي عميقي ايجاد كرده بودم!
أفكار هاي عجيب غريب دارم،مدتي فكر ميكردم كه بايد حتما خون تغذيه كنم و اينكارو ميكردم!
بيقراريام و اعصاب داغونم اونقدر اذيت ميكنه كه حس ميكنم فقط بايد به خودم درد بدم ،هر شب ميرم رو تراس خودم را پرت كنم اما نميدونم چرا پشيمون ميشم،با فكر به درد بعد از برخورد با زمين تمام من ميشه لذت ولي نميدونم چرا نميتونم بپرم!به خاطر اين همه متغير بودنم تا الان نتونستم وارد رابطه اي بشم اون هم دلايل ديگري هم داره،اينكه تمام زندگيم را بدون توجه از جنس پدري و كلا از جنس مذكر گذارنده ام،بين پيشنهاد هايم هميشه دنبال كسيم كه تمام اين توجهات و محبت ها را در طول اين چند سالم جبران كنه!دنبال يك تكيه گاهم،اونقدر كه تمام اين سال ها قوي بودم و ايستادم دلم كمي هم ضعيف بودن تمنا ميكند…..
چند بار خودكشي ناموفق داشته ام اما تا حالا اجازه ندادم خانوادم بفهمه چون هدفم جلب توجه نيس!
١٦ سالمه و دخترم
سلام خوب هستین خسته نباشین من یک دختر۱۶ساله هستم از تلگرام با فردی ۲۵ساله اشنا شدم نمیدونسم که ۲۵سالشه و از طرفی فامیلم در اومده ایشون بمن خیلی دروغ ها گفتن و منم بعد اینکه فهمیدم میبخشیدم رابطه ی ما تقریبا ی سال بود بعد ایشون منو تهدید کرده که باید بهش۲۰میلیون بدم وگرنه عکسمو پخش میکنه و از طرفی رفته شکایت کرده که من پولشو خوردم بنظرتون چیکار کنم؟!
سلام من حوصله درس خوندن رو ندارم چیکار کنم
…:
سلام وقت بخیر
پسر عموی مادرم چند سالی بود که دوستم داشت حدودا دو سه سال پیش ازم خواستگاری کرد من بنا به دلایلی ردش کردم پریشب دوباره دیدمش و الان اگه دوباره بیاد جلو میتونم قبول کنم ولی وقتی دیدمش اصلا به من نگاه نکرد فقط دم در سلام دادنی بعدش حتی رفتنی هم نگاهم نکرد نمیشه امیدی داشت که هنوز دوستم داره؟
حتی چون سرش تو گوشی بود من حس کردم با کسی در ارتباطع ولی میدونم که برای ازدواج با کس دیگه ای جلو نرفته تا الان
قراره یکی دو روز آینده هم دوباره دعوتشیم یجا
من چجوری برخورد کنم؟
سلام لطفاً کمکم کنید من به شدت از رعد و برق یا باد شدید یا زلزله میترسم
چیکار باید بکنم ؟
همیشه بهترین کار اینه که با ترس هات روبرو بشی
ولی تند نرو آروم آروم برو جلو
سلام من حدود یک ماهی هست که ناراحتم یک شب هسرم خواب بود پیامک اومد روی گوشیشون ناخواسته نگاه کردم ساعت ۳ شب بود دیدم( نوشته خوب بخواب همه وجودم )بدون اسم بود شماره برام اشنا بود رفتم تلفن خودم چک کردم دیدم تلفن منشی همسرم بود خیلی ناراحت شدم یک عکس گرفتم از پیامکشون ولی نتونستم جلوی ناراحتیم بگیرم اخه میدونید چرا همسر من بیمار هستن جدا ازمن میخوابن میگن راحت ترم منم بهش احترام میزارم ۷ ماهی یک بار شاید تماس جنسی داشته باشیم در این حد اینقدر من صبرم زیاده ولی این پیامک گویا داشتن آتیش میزدن به زندگیم یهو بیدار شدن نگاهی به گوشیشون کردن وسریع پاک کردن واز ترس که من دیدم بهم گفت چبشده ماجرا بهش گفتم ولی حاشا کرد گفت پیامک نیومده گفتم عکس گرفتم بعد اومد از ترس زیاد توی وجودش دست وپاش گم کرده بود گفت پاکش کن ولی فردا باهاش صحبت میکنم چرا فرستاده مطمینم اشتباه فرستاده ومن بهش گفت اگه میخوای باور کنم راست میگی بیرونش کن ولی گفت این کار نمیکنم طوری بامن دعوا کرد حتی بهم گفت از خونه برو بیرون بعدش پشیمون شد تو رو خدا کمکم کنید چطوری باورش کنم باور ندارم
به هیچ مردی اعتماد نکن و الانم ب چشمات اعتماد کن
سلام. من مشکلات خیلی زیادی دارم ولی اومدم تا درمورد یکیش حرف بزنم
همه ازم متنفرن و من فقط یه رفیق دارم
اون پسره و من دختر
چندین ماهه باهاش دوستم و متاسفانه کم کم بهش حس پیذا کردم
ولی اون از رابطه ضرب خورده و به هیچکس ام اعتماد نمیکنه و فوق افسردس
بهش گفتم حس دارم بهش و اون گفت من نمیتونم به تو حس داشته باشم…
نمیخوام اونو عاشق خودم کنم چون میدونم اذیت میشه و من اینو نمیخوام
فقط میخوام بدونم حسمو چجوری از بین ببرم
سلام وقتتون بخیر من به دختر ۱۷ ساله هستم خیلی احساساتی هستم و هرکاری میکنم تا اطرافیانم ازم راضی باشن شخصیتمو بخاطر خیلیا عوض میکنم بخاطر خیلیا از خیلی چیزام میگذرم ولی نمیتونم حرف دلمو به کسی بگم هیچوقت نتونستم بشینم با یکی درست و حسابی صحبت کنم خودمو خال کنم چندین ساله دارم عذاب میکشم گریه میکنم ولی بازم نمیخوام کسی رو نا امید کنم یا از دست بدم برای همین همه چیو میریزم تو خودم به دست آوردن دا من خیلی کار راحتیه من به راحتی میتونم وابسته بشم یا دلمو به کسی بدم چون از نظر خودم آدم ساده ای هستم همیشه پیش دوستام میتونم خود واقعیم باشم و خوش بگذرونم ولی پیش مامانم و به خصوص بابام نمیتونم اونا هیچوقت نمیتونن دلو منو بدست بیارن با اینکه کار راحتیم پلی هیچوقت براش تلاش هم نمیکنن مامانمم نسبت به بابام خیلی بهتره کلا طرف منو برادرامه ولی بابام نمیزاره پس اونم نمیتونه زیاد کاری بکنه نمیدونم با بابام چیکار کنم دلم میخواد از شرش. خلاص بشم من دختر بدی نیستم و خیلی زود راه میام و دلم صاف میشه ولی بابام بلد نیست نمیدونم پدری کردن چقدر سخته ولی بابای من از پسش برنمیاد من نیازی به پول و وسایل گرون قسمت ندارم من فقط میخوام اون منو ببینه منو دوست داشته باشه هی منو نا امید نکنه و کاری نکنه هروز دلم بخواد زندگیم تموم بشه من هیچی ازش نمیخوام فقط میخوام مثل بابای بقیه که دختراشون رو دوست دارن و باهاشون دوستن باشه و باهام رفتار کنه حقیقتا احساس میکنم از زندگیم خسته شدم بابام باعث استرس و اضطراب و اورتینک منه…
سلام من دوسال پیش باشوهرم به مشکل خوردیم بهم خیانت کردوبعدمشکلم حل شدوباهاش رابطشوبهم زداماحالابعددوسال شماره ی اون خانم راتوی گوشی شوهرم دیدم که باهاش صحبت کرده میشه لطفاً کمکم کنیدبایدچیکارکنم
به هیچ مردی اعتماد نکن و الانم ب چشمات اعتماد کن
سلام من کلاس ششم هستم من پارسال تو مدرسه این مشکلات رو داشتم ولی دقت نکن و سعی کن هرچی گفتن جوابتون رو ندی همکلاسیهای امسال همون پارسالی ها هستن اما دیگه نه جرأت تیکه انداختن و نیش خنده زدن رو ندارم تو میتونی با درس خواندن اون هارو آتیش بزنی همیشه محکم راه برو رفیق
دلم گرفته
سلام من نمیدونم با رفتار های مامانم چیکار کنم همش ب فکر خودشه و همش بیرونه ولی اصن به من ازادی نمیده نمیزاره برم سرکار از لحاظ مالی هم بهم زیاد نمیرسه و حتی شک دارم بزاره برم دانشگاه و اینکه تا حرفی بهش میزنم میگه شوهر کن ازاد شو اخه چه ربطی داره من باید چیکار کنم
سلام خسته نباشید… حقیقتا نمی دونم چطوری بگم چون خیلی پیچیده و عجیب هستش ولی امیدوارم متوجه بشید و درک کنید…من همیشه تو زندگیم آدم مهربونی بودم نه اینکه خودم بگم همیشه مورد تایید دوستام و اطرافیانم بودم و مورد اعتماد ترین فرد بین دوستام که کل راز هاشون به من می گن…اما یه مدت خیلی عصبانی ام از خودم چون از درون از همه دلم می خواد دوری کنم و کسی نمی تونم مورد تایید قرار بدم نسبت به همه حس بدی پیدا کردم…یه دایره پر تلاطم شده دورم از دوستایی که پشت سر هم میان پیش من بدی یکی دیگه را می گن…من خودم هیچوقت بدی و بعد منفی شخصی جلو کسی نگفتم برا همین خیلی ناراحتم می کنم این قضیه…این یه دلیل یکی هم این که دوران بچگی اطرافیانم چون شخصیت آرومی داشتم خیلی به شوخی اذیتم می کردن ولی همیشه نمی تونستم همه اون حرف ها و حرکات به شوخی بگیرم همین موارد ناراحتم می کرد ولی بازم لبخند می زدم حدود 2 ماه پیش دوستم خودش دار زد و خودکشی کرد کسی که دوست بچگیم بود ولی دوران دوستانه ای بچگی نداشتیم و با اینکه بزرگتر شده بودیم هم دیگه را خیلی می دیدیم و خوشحال بودیم کنار هم بی خیال گذشته بودیم باز هم وقتی جنازه دوستم دیدم حس عجیبی داشتم…تو اون لحظه که دیدمش یه حس خنثی داشتم نه ناراحت بودم نه خوشحال…با اینکه 15 سال باهم دوست بودیم و یکی از افرادی بود که زمان زیادی باهم می گذراندیم…اما الان هرچی داره می گذره بیشتر سر این ناراحتم که چرا اون لحظه هیچ حس ناراحتی نداشتم…چرا الان هر اتفاقی برای یکی از اطرافیانم می افته اصلا ناراحت نمی شم و یک حس خنثی دارم…قبلا من آدم دلسوزی بودم با کوچک ترین چیز کلی ناراحت می شدم و سعی می کردم به همه کمک کنم…ولی الان نمی دونم تبدیل به یه شخصیت دیگه شدم که دیگه
سلام من ۲۲ سالمه چهار سال پیش با یک آقای متولد ۵۷ آشنا شدم اون آقا بهم دروغ گفت زنو و ۳ تا بچه داشت ولی گفت ندارم خوب که صیقه کردیم فهمیدم باز اونجا با زنش دعوا داشتن گفت زنمو طلاق میدم بعد باز بعد یک سال رفت زنشو آورد سر زندگی الانم ن میزاره با خانوادم رفت و آمد کنم ن چیزی اینه زندانی ها شدم بخدا ن عقدم میکنه ۶ ماه شناسنامه ها را بردم دفتر خونه نیامد باز رفتم پس گرفتم موندم بقران چیکار کنم
میخوام تست ابوت رد ابوت بدم اما با واکنش شدید روانشناسا میشود چرا روانپزشکان جامعه شوند همش تو مخالفت هستن
زندگی برام خیلی سخته
سلام من 17 سالمه اجساس دل تنگی میکنم خخیلی زود گیرم میگیره احساس میکنم هیچ کس بهم اهمیت نمیده پدرم از مادرم طلاق گرفته با نامادریم راحت نیستم اصلا راحت نیستم این روزا خیلی سخته برام خیلی غذاب اوره چی کار کنم که اروم شم خواهشا کمکم کنین
یکی از نزدیکان من یه مدتیه که رفتارش تغییر کرده وقتی لاهاش صحبت کردم گفت که به همه چیز بی میل شده و چیزایی که قبل حس خوبی بهش میداد الان هیچ حسی رو بهش منتقل نمیکنه ، دلش نمیخواد با دوستی در ارتباط باشه ، وارد رابطه بره و میخواد حتی از خانوادش هم فاصله بگیره
ایشون افسردگی داشته که البته نمیدونم هنوز داره یا نه ولی میخوام بدونم این علائم افسردگیه یا نه و درمانش چیه؟
۱۵ سالمه و همیشه بهم بی احترامی میشه بقیه راحت به خودشون اجازه میدن باهام بد رفتار کنن و مسخرم کنن در حالی که جدیم میخام حداقل بقیه ازم یکم بترسن جرعت نکنن هر حرفی بهم بزنن
خدای منم همینطورم
ولی خب تو حتی اگه قلدر نیستی شبیهشون باش و هر وقت یکی بهت چیزی گفت اگه اولین بارش باشه خودتو نترس و جسور نشون بده چون هرکس تو رفتار اول تو رو میشناسم
همیشه تو اولین باری که یکی میخواد برات لات بازی در بیاره یا بهت بد و بیراه بگه خودتو قوی بگیر و اینا یا تو هر دیدار اولی اگه قوی هم نیستی خودتو قوی بگیر. اینطور بهت احترام میذارن
سلام 9 ماهه که نامزد کردیم خانواده نامزد بین ما دوتا دخالت میکنن و برادر نامزدم قصد داره بین ما دوتا جدایی بنداره از من بدی میگه حتی به نامزدم گفته که زنت دوست پسر داره، دروغ گفته به نامزدم، و نامزدم 10 روزه که باهام قهر و هیچ پیام یا زنگی نمیزنه و گوشش پر شده از حرف های داداشش، ? نمیدونم چکار کنم تروخدا بهم کمک کن، دکتر
سلام اسم من مریمه و 13 سالمه عصبانیت خودم رو نمیتونم کنترل کنم و موقع عصبانیت به خودم و دیگران آسیب میرسونم طوری که وقتی عصبی میشم یا به شکم فرد یا به صورت فرد مشت میزنم و اگه کسی کنارم نباشه با مشت تو دیوار میزنم دیروز با داداشم دعوا شد و بعد آنقدر دست خودم رو به دیوار زدم که الان پوست دستم رفته
موضوع دوم اینکه من احساس میکنم که افسرده شدم طوری شده که اصلا دلم نمیخواهد پیش کسی باشم هر کاری میکنم که اصلا تو خونه نرم و تو جمع دوستانه و خانواده نباشم امسال بعد امتحان ماهانه بابام نداشت برم مدرسه و با گریه و زاری و التماس گذاشت برم در صورتی که پدرم میدونست که من درس عربی رو یاد نمیگیرم
وقتی که کارنامه میان ترم هم داد همین کار رو کرد و این من رو خیلی اذیت و عذاب میده
من تو رابطه زناشویی با همسرم مشکل دارم من گرم مزاجم اون سرد مزاج، من هفته ای حداقل دوبار نیاز دارم ولی ماهی دوبار اتفاق میفته به منم میگه تو هرزه ای و خوی حیوانی داری، مشکل از منه؟
نه اصلا وظیفشه به نیازت احترام بگذاره
سلام من ۱۴ سالمه و از نه سالگی مشکلاتم شروع شد پدر و مادرم نمیدونند که من مشکل دارم یعنی کلا کسی خبر نداره حتی دوستام هم نمیدونند .
پدر ومادرم همیشه باهام دعوا دارند و مادربزرگم (مادر مادرم ) همیشه دخالت میکنه و خیلی از دلایل دعواشون هم همینه . پدرم رو مادرش و خونواده اش تحریک میکنند که مادرم پولشو خورده و اینا (باید اینجا اضافه کم که خانواده ام پولدارند و وقتی بچه بودم رفتم ژاپن و متاسفانه پدرو مادر بابام سر همین موضوع زوم کردند و دعواشون هم سر ژاپن شروع البته الان ایرانیم و من فقط دو سال ژاپن بودم) و به خاطر همینم با مادرم دعوا میکنه پدرم دست به زن البته اگه اعصابش خورد بشه به خاطر همین سر دعوا وسایل یا خراب میشن یا میشکنند و یا یک حالش اون وسط بد میشه طوری که کار به بیمارستان کشیده میشه اون اوایل احساساتم رو بزور میدادم ولی بعد از چند بار دیگه همه چیز رو تو خودم میریزم یکی از دلایلش هم خواهر کچکتر هم هست االن این قضیه ها بهتر شده و کمتر ولی هنوز هست نه به شدت قبل قبل حتی شده بود که سه چهار ماه بابام بذاره بره جوری که دیگه به نبودش عادت کنیم به جز همه ی اینا مامانم وم ادربزرگم منو مقصر دعوا ها میدونستند و منو با هر چیزی که گیرشون میومد میزدنند و هر فحشی که دلشون میخواست میدادند و بعدش شدم وسیله ای که هر وقت اعصابشون خورد میشد سر من خالی میکردند جز اینا من تو یه خونواده ی چادری خیلی رابط داری هستم و برای اینکه یه دخترم باید چادری باشم با اینکه نمیخوام ولی اینم نمیدونند و چند بار یه کار هایی تو مدرسه کردم که فهمیدند و واقعا داشتم نابود میشدم و مثل یه سگ باهام رفتار میکردند و چچون خیلی ابرو دارند نگران این بودند که ابروشون پیش همه بره و جز اینا هم مامانم هم بابا م از بچه های درس خون بودند جوری که رتبشون پایین تر از ۱۰۰ بود و همه از من انتظار دارند و اگه یه نیم نمره کم بشم غوغا به پا میکنند و به جز اینا همیشه باید مواظب باشم که دوستام به هم چی میگن چون رو همه چی حساسن و عقیده هایی که دارند مال قرن هجره و هرچی میگم توکتشون نمیره و خیلی چیز های دیگر که الان حال ندارم بنویسم
بعد من شبا همیشه گریه میکنم و حالیشون نمیشه و حتی جلوشون هم گریه میکنم و نمفهمند حتی اینم نمیدوند که اخلاق های من چی جوریه و دوستام از اونها بیشتر میدونند و اها برای اینکه اعصابم اروم شه به پرخوری و فیلم وکارتون زیاد و اهنگ حسابی وابسته شدم و یه چیز دیگه با اهنگ گوش کردند مخالفن و اگه بفهمن که گوش میدم غوغایی بعدی به پا میکنند چند وقته همه چی داره بهم هجوم میاره و دارم دیوونه میشم و تن و بدنم برای خودشون میلرزن و قبلن اینجوری نبودم و بعضی از کار هام دست خودم نیست مثلا یه دفعه بدون اینک خودم بخوام داد بزنم و هرروز دارم بدتر میشم سینم بعضی موقع ها خیلی دردر میگیره و سرم همیشه درد میکنه و تازگی ها بیشتر شده جوری که دوتا قرص میخورم از بچگی هم سر همه چیز استرس میگیرم و همه ی اینا رو تو خودم خالی میکنم
ببخشید زیاد نوشتم همه شون تو خودم ریختم و یدفعه دارم خالی میکنم و حس میکنم یه چیزی ازم برداشته شده ببخشید اگه زیاد نوشتم با اینکه هنوزم مونده
ببخشید
سلام من نمیتونم عصبانیت خودم رو کنترل کنم و جوری شده که هر کسی به من هرچی میگه من با مشت تو دل طرف میزنم و هم به خودم هم به دیگران آسیب میرسونم
موضع دیگه اینکه من فکر میکنم افسرده شدم از وقتی مدرسه شروع شد من یکی دوتا از درس هام ضعیف بود و مادر پدرم هم میدونستند ولی وقتی کارنامه من اومد برای ماهانه بابام گفت نمیزارم بری مدرسه و حتی نذاشت آنقدر گریه و التماس کردم رفتم مدرسه و تو مدرسه هم وضعیت روحی خوبی نداشتم و فقط سر هر زنگی گریه میکردم بعد اون هم برای کارنامه میان ترم همینجوری شد بعد اون دیگه با خانواده صحبت نمیکنم مخصوص وقتی بابام میاد خونه تو مدرسه هم همیشه جای خلوت میرم میشنم
سلام من دانش آموز پایه دهم رشته تجربی از مدرسه تیزهوشان هستم علاقه ای به رشته که میخونم ندارم و شاید حتی از این رشته و بازار کارش و شغل هایی مثل دندانپزشکی و پزشکی متنفر هم هستم سال نهم به خاطر اصرار خانواده این رشته رو انتخاب کردم و الان واقعا شرایط سختی دارم اصلا درس هارو متوجه نمیشم و به قدری برام سخته که همش گریه ام میگیره در حالی که قبلا خیلی شاد بودم و از مدرسه و دوستام و فضای درس خوشم می آمد اما الان از مدرسه زده شدم و از فضا و از درس ها متنفرم به خانواده ام گفتم که میخام به رشته ی مورد علاقم یعنی رشته ی سینما برم و در هنرستان درس بخونم ولی والدین مخصوصا مادرم خیلی مخالفن و من واقعا دارم اذیت میشم چون درس هارو نمیفهمم وضعیت نمره هامم اصلا خوب نیستن چیکار کنم که پدر و مادرم اجازه بدن رشته ی مورد علاقه ام رو دنبال کنم و حمایتم کنن؟
با عرض سلام و خسته نباشید
اینجانب یک دختر 13ساله. دارم که کلاس هفتم است و تک فرزند فوق العاده بی دقت ،نامرتب و حرف گوش نکن و به خواندن درس اهمیت نمی دهد ،دروغ زیاد می گوید و دروغهایی که تنها در تخیل اوست مدام با دوستانش قهر می کند و جدیدا فهمیدم که یک دوست پسر پیدا کرده است من آنها را تعقیب می کردم و وقتی دخترم مرا دید پسر در حال دویدن بود که به دخترم گفتم صدایش کن میخواهم با او صحبت کنم ،به او گفتم این کار شما درست نیست چرا دخترم را همراهی می کنید او گفت من او را خیلی دوست دارم و هرگز نمیتوانم از او جدا شوم ،15سال دارد . من هر حرفی می زنم باز حرف قبلی خود را تکرار میکند دخترم هم از او تبعیت می کند ،واقعا نمیدانم چکار باید بکنم پدرش گوشی اش را گرفته و به من گفته که هر روز هم آه دخترم باشم و مانع ارتباط آندو باشم در این نوع مشکلات راه حل چیست و من و پدرش چکار باید بکنیم،خواهش می کنم لطف کنید در این خصوص ما را راهنمایی کنید پدرش خیلی ناراحت است و فقط میگوید مشاوره کنیم و راه حل را پیدا کنیم از آنجا که مشاوره حضوری خیلی گران است ما بودجه اش را نداریم به همین دلیل مزاحم شما شدیم ،لطفا هر چه سریعتر راه کاری به ما بدهید که راه و عملکرد اشتباهی را در پیش نگیریم .باسپاس
سلام من 15سالمه و مشکل اضطراب اجتماعی دارم و برای حل این مشکلم نمی دونم چیکار کنم اگه میشه راهنماییم کنید
سلام ، بنده دخترم و ۱۹ سالمه ، یه خواستگاری دارم که ۳۵ سالشونه ، یه بار ازدواج ناموفق داشتن ، دلیل طلاقش هم دخالت های خانواده خانوم سابقش بوده ، ایشون ساکن استان البرز هستن و بنده ساکن استان آذربایجانغربی. راهمون یکم دوره ولی ایشون بخاطر من یه بار سفر کردن به شهر من، پدرم اصلا راضی نمیشه به این ازدواج و همش میگه که من دخترم رو به یه شخصی که ازدواج دومشه نمیدم ، مردم حرف درمیارن ، بخاطر اینکه مردم حرف درنیارن داره غیرعقلانی پیش میره. میگه تحقیق نمیکنم و بدون اینکه تحقیق کنه رد میکنه خواستگارم رو، میگه حتی تحقیق کنم آدم خیلی خوبی هم باشه من راضی نیستم . و این بنظرم خیلی غیرمنطقی هست ، من و خواستگارم ۵ ماهه که ارتباط داریم باهم ، ولی پدرم مطلع نیستن، اگه بدونن هم پرخاشگری میکنن و چه حرفها که نمیزنن هم برای من هم مادرم، من نمیخوام مامانم بخاطر من آسیب ببینه ، الان من چیکار کنم که بابام راضی بشه . هرکسی هم که از طرف خواستگارم زنگ میزنه پدرم بی احترامی میکنه گوشی رو قطع میکنه. یه بار خود خواستگارم زنگ زد به داییم که مثلا کار رو حل کنن و داییم با بابام صحبت کنه ولی داییم اصلا رفتار خوبی نداشته و توهین کرد بهش ، دیگه نمیدونه واقعا چیکار کنه ، خواستگارم هرکاری میکنه از هرطرف بی احترامی میبینه من نمیخوام شخصیت خواستگارم خورد بشه ، از طرفی هم نمیدونم دیگه با بابام چیکار کنم که راضی بشه . پدرم میگه چون راه دوره و فاصله سنیتون زیاده و ایشون یکی رو طلاق دادن من نمیخوام راضی بشم . خواستگارم هم گفتن که اگه ما فاصله سنی مون کم بود و باهم تفاهم نداشتیم اونموقع چیکار میشد کرد ، اگه مشکلتون دوری راه هست که من میام شهر شما زندگی کنیم بازم بابام میگه نه چرا بخاطر ما از خانوادش بگدره بیاد اینجا ، خواستگارم گفت من با سند و مدرک میتونم نشون بدم که من توی ایم طلاق بی تقصیر بودم و مقصر خانواده همسرم بوده ، ولی بابام اصلا به هیچ صراطی مستقیم نیست و میگه که الا و بلا مردم حرف درمیارن و فقط بخاطر حرف مردم این مخالفت رو نمیذاره کنار تا عقلانی پیش بریم ، ما میگیم خب تحقیق کن اگه آدم بدی بودن و شرایطش با خانواده ما سازگار نبود و و باب میل من نبود اونموقع رد میکنیم ، ولی اصلا قبول نمیکنه حتی حاضر نیست تحقیق کنه ، میگه حتی اگه آدم خیلی خوبی هم باشن من قبول نمیکنم، میگه مردم نمیگن که اخلاقش خوبه ، مردم میگن فلانی دخترش رو داد به یکی که طلاق داده.اگه میشه راهنماییم کنید. ممنون میشم?
سلام ، بنده دخترم و ۱۹ سالمه ، یه خواستگاری دارم که ۳۵ سالشونه ، یه بار ازدواج ناموفق داشتن ، دلیل طلاقش هم دخالت های خانواده خانوم سابقش بوده ، ایشون ساکن استان البرز هستن و بنده ساکن استان آذربایجانغربی. راهمون یکم دوره ولی ایشون بخاطر من یه بار سفر کردن به شهر من، پدرم اصلا راضی نمیشه به این ازدواج و همش میگه که من دخترم رو به یه شخصی که ازدواج دومشه نمیدم ، مردم حرف درمیارن ، بخاطر اینکه مردم حرف درنیارن داره غیرعقلانی پیش میره. میگه تحقیق نمیکنم و بدون اینکه تحقیق کنه رد میکنه خواستگارم رو، میگه حتی تحقیق کنم آدم خیلی خوبی هم باشه من راضی نیستم . و این بنظرم خیلی غیرمنطقی هست ، من و خواستگارم ۵ ماهه که ارتباط داریم باهم ، ولی پدرم مطلع نیستن، اگه بدونن هم پرخاشگری میکنن و چه حرفها که نمیزنن هم برای من هم مادرم، من نمیخوام مامانم بخاطر من آسیب ببینه ، الان من چیکار کنم که بابام راضی بشه . هرکسی هم که از طرف خوانندگانم زنگ میزنه پدرم بی احترامی میکنه گوشی رو قطع میکنه. یه بار خود خواستگارم زنگ زد به داییم که مثلا کار رو حل کنن و داییم با بابام صحبت کنه ولی داییم اصلا رفتار خوبی نداشته و توهین کرد بهش ، دیگه نمیدونه واقعا چیکار کنه ، خواستگارم هرکاری میکنه از هرطرف بی احترامی میبینه من نمیخوام شخصیت خواستگارم خورد بشه ، از طرفی هم نمیدونم دیگه با بابام چیکار کنم که راضی بشه . پدرم میگه چون راه دوره و فاصله سنیتون زیاده و ایشون یکی رو طلاق دادن من نمیخوام راضی بشم . خواستگارم هم گفتن که اگه ما فاصله سنی مون کم بود و باهم تفاهم نداشتیم اونموقع چیکار میشد کرد ، اگه مشکلتون دوری راه هست که من میام شهر شما زندگی کنیم بازم بابام میگه نه چرا بخاطر ما از خانوادش بگدره بیاد اینجا ، خواستگارم گفت من با سند و مدرک میتونم نشون بدم که من توی ایم طلاق بی تقصیر بودم و مقصر خانواده همسرم بوده ، ولی بابام اصلا به هیچ صراطی مستقیم نیست و میگه که الا و بلا مردم حرف درمیارن و فقط بخاطر حرف مردم این مخالفت رو نمیذاره کنار تا عقلانی پیش بریم ، ما میگیم خب تحقیق کن اگه آدم بدی بودن و شرایطش با خانواده ما سازگار نبود و و باب میل من نبود اونموقع رد میکنیم ، ولی اصلا قبول نمیکنه حتی حاضر نیست تحقیق کنه ، میگه حتی اگه آدم خیلی خوبی هم باشن من قبول نمیکنم، میگه مردم نمیگن که اخلاقش خوبه ، مردم میگن فلانی دخترش رو داد به یکی که طلاق داده.اگه میشه راهنماییم کنید. ممنون میشم?
ولی به نظر منم اینکارو نکن من خودم کردم و پشیمونم
سلام من 13سالمه اما احساس میکنم برای کسی مهم نیستم با حرف دیگران زود ناراحت میشم اما دوست دارم به بقیه کمک کنم بهشون راه درست رو یاد بدم اما بازم از یک طرف ناامیدم از زندگی درسم واسم مهم نیست همش اهنگ غمیگن دوست دارم گوش بدم ایا کسی می تونه کمکم کنه
سلام من ۱۹ سالمه الان یه ده سالی میشه خیال پردازی میکنم.حتما هم باید کنارش یکاری بکنم . مثلا الان چند ساله پاک کن پرت میکنم بالا میگیرم تا بتونم خیال پردازی بکنم . روزی بیشتر از ۷.۸ ساعت حتی موقع درس خوندن .بیمارم؟
چطور درمان میشه؟ اسم بیماری چیه؟
داداش نگران نباش من بدتر از شما خیال پردازی میکنم ولی میدونی میخوام تا اخر عمرم اینوطوری زندگیکنم از نظر همه هم دیونمولی خب اینطوری حالم خوبه✌
سلام هتمان تورو خدا تا آخر بخون مشکل منو هل کن من 15 سالمه یه زن بابایی دارم این قدر بد که نگو اما خانواده اش خیلی منو دوست دارن منو میخوان بعضی از تعطیلات که میریم دایی خاله هام خیلی دوستم دارن اون بهم حسادت میکنه به همشون احترام هتا به خودش من 7سالم بود مادرشغالم ولم کرد رفت پیش عمه هام بزرگ شدم خانواده بابام خیلی دوستم دارن اما از وقتی که این بابام رفت خواستگاریش و تعريف میکرد که زن خوبیه دست. پختش زیر کپر زندگی میکنم بچه هاتو دوست دارم الان همش الکیه لان یه بچه داره زندگی منو داغون کرده بعد آنقدر عصاب بابامو خرد میکنه که یه بار بابام اومد منو بزنه من بابامو زدم گفتم بهش خشم زن کثافتو روی من خالی نکن بعد من آنقدر خانوادشو دوست دارم آنقدر اونا منو دوست دارن که نگو منم بخاطر همین مجبورم باهاش خوب باشم من تا الان پول تو جیبی از بابام نگرفتم باورتون میشه گوشیمو از کویت از یکی خاله هام که باهام درسته پول برام فرستاد خریدم پول شارژو باید برم توی قلک خم کنم با سوزنی چیزی پول در بیارم صبحانه مثل زندانی ها نهار کوفتم میکنه شما ساعت11 چه کاریه میرم بیرون پیش دوستام خونشون پدر و مادرشون خوب خود دوستام منو خیلی دوست دارن اما وقتی میام خونه از دنیا پشیمونم یه جاییم بشکنه سرطان بگیرم کردنا بگرم منو دکتور نمیبرن هرچی زن دستور بده بابام انگار نه انگارکه هیچ نشه فقط منو مسخره میکنه اونم میخنده بابام منو میبره توی قایق کار سنگین متور قایق تور قلاب بنزین گرگر.. من اهل استان بوشهر هستم که اینا رو نوشتم توی روستایی به اسم جزیره جنوبی زندگی میکنم نزدیک به بندر گناوه خب بعد قایق مال خودش نیست شریکیه چون بابام گردنش پلاتین تمام دادگاه بخاطر مادر کثافتم که دادگاه رو با پول میخریدن شوهر کرده بود الان خانواده گهشم میبینم نگاهشون نمی کنم خب بابام این طور شد که ور شکست شد چون قبلا ماهی فروشی میکرد و ماشین داشت قایق و… الان دستش تنگه البته برای منو یه برادرم دارم که اون ناز نازی بابامه خب برای ما هزار تومان نداره هرموقع مهمون میاد میرن گناوه میان کیسه کیسه چیز های گرون میگیرن مخفی میکنه بابام این خیالش اصلن بابام منو فقط بخاطر کارش که صیاده دوتا از عمو هام باهاش میرن اما بعضی وقتا که نیستن کار های سنگین مثل بلند کردن بشکه 250لیتری بشکه 50لیتر20لیتر بلند کردن بند که باید بابات اینا قانونن پول باید بده که یه بار ناخواسته شنیدم زن بابام گفت نده بهش ول خرجه خب از اون چیز هایی که میخره یکیش به من نمیرسه یا خوراکی مثل زندانی ها دوتا برای من دوتا براری برادر اصلیم واون یکی داداشیم که ناتنیه خب همین هر ماهی یک بار از اینا بهمون میده بعد هر دوسال یکه شلوار یا یک پیراهن وتمام دوروز خوب 8روز بد به نظر شما درسته لطفا کمکم کنید اوضاع درسم روحی جسمی خیلی بده الان من نمیتوم گریه کنم چون همش دیگه میرزم تو خودم ناراحتی داره نابودم میکنه هر کی بهش چیزی بگه گریه شکایت پیش بابام شروع خشم حسادت شروع بدون خبر کافیه یه چیزی از آشپزخانه ورداری تمام باهات عمه هام خانواده خودش چیزی برام میخرن حسادت داره بابام از دبی بالنج رفت آشپزی برای لنج برام دوچرخه آورد آنقدر گفت برا همسایه ها برای فامیلی هاش برای خانواده بابام خانواده خودش گفت که یه بار میخواستم برم پیش دوستم که انگار یکی فرمون دوچرخه رو گرفته سمت راست میکشه زدم توی چاله 2متر نیم از زمین فاصله گرفتم خودم پرت کردم دوچرخه سالم مند به نظر شما این چه زندگیه