جهت مطالعه نظرات و تجربیات دیگران، به کامنتهای انتهای صفحه مراجعه نمایید
انسانها به طور طبیعی موجودات اجتماعی هستند. در نتیجه، گفتگو و برقراری ارتباط با دیگران یکی از روشهای ابتدایی است که ما انسانها برای بیرون آمدن از افکار خود بکار میبریم. متأسفانه، صحبتکردن با دیگران در زندگی همیشه ساده و راحت نیست. زمانی که به شدت تحت تأثیر قرار میگیریم، بار عواطف و احساسات، نگرانیها و استرسها آنچنان سنگین به نظر میرسند که نمیتوان آنها را با یک دوست یا آشنا در میان گذاشت. در این حالت است که مشاوره فردی میتواند سودمند باشد. درمان رودررو به شما اجازه میدهد تا با یک فرد بهصورت محرمانه صحبت کنید. یک مشاور حرفهای میتواند نسبت به نگرانیهای شما منصفانه واکنش نشان دهد، کلمهای آرامشبخش به زبان آورد و به شما توصیههایی برای داشتن یک زندگی بهتر بکند. به خواندن این مقاله ادامه دهید تا متوجه شوید که چگونه مشاوره فردی میتواند به شما کمک کند.
مطالب مرتبط: چرا خیلی زود عصبانی میشم
مشاوره فردی رایگان
هر روز، میلیونها انسان برای کمک در زمینه مشکلات روزمره گرفته تا جدی به درمانگر مراجعه میکنند و گفتار درمانی رودررو یکی از محبوبترین روشهای درمان به شمار میرود. کاربرد و محبوبیت گسترده این شکل از درمان بدان معنی است که درمانگر امروزی روشها و تکنیکهای بسیار متنوعی برای کمک به شما در تغییر طرز فکر و داشتن حس بهتر در اختیار دارد.
مطالب مرتبط: درمان وسواس فکری
مراجع حضوری به درمانگر این امکان را میدهد تا توجه خاصی به شما بکند که در درمانهای گروهی ممکن نیستو درحالیکه جلسات گروه درمانی دارای اهمیت خاص هستند، بهخصوص برای افرادی که بهمنظور بهبود ضربه روحی یا اعتیاد به یک انجمن نیاز دارند، درمان فردی را میتواند برای تقریباً هر مشکلی بکار برد. درمانگر عموماً اهداف خاصی را تعیین میکند تا شما را در طول درمان هدایت کند.
مطالب مرتبط: احساس تنهایی میکنم
بسته به آنچه دنبالش هستید و دلیل مراجعهتان به مشاوره، ممکن است تنها به یک جلسه مشاوره نیاز داشته باشید (اگرچه، اکثر افراد به حداقل 5 جلسه نیاز پیدا میکنند) یا ممکن است مجبور شوید در جلسات هفتگی برای ماهها یا در برخی از موارد برای سالها شرکت کنید. این کاملاً به نیازهای شخصی شما، وضعیت و تأثیر درمان بستگی دارد.
مطالب مرتبط: راه های درمان افسردگی در نوجوانان
چه کسی میتواند از مشاوره روانشناسی رایگان سود ببرد؟
مشاوره فردی برای نیازهای خاص فردی مناسب است. این بدان معناست که برای تقریباً همه افراد سودمند است. نیازهای کنونی یک فرد، برنامه درمان را مشخص میکند؛ اگرچه، این برنامه ممکن است در طول درمان تغییر یابد. خواه اینکه با غم و اندوه یا ضربه روحی مواجه هستید، با افسردگی یا عدم رضایت شغلی دستوپنجه نرم میکنید یا تنها به دنبال بهبود چشمانداز کلی خود هستید، مشاوره فردی میتواند شکلی از التیام را در اختیار شما قرار دهد.
مطالب مرتبط: چگونه استرس امتحان را از بین ببریم
در طول این مسیر، درمانگر احتمالاً الگوهای رفتاری ناسالمی که خود فرد از آن ناآگاه است را شناسایی میکند؛ بنابراین، درمان میتواند به رشد فردی نیز کمک بسیار زیادی بکند.
درمان فردی یا صحبتکردن با یک دوست یا عضوی از خانواده تفاوت دارد. درحالیکه دوستان و اعضای خانواده میتواند توصیههای خوبی به شما بکنند اما بهندرت بیطرف هستند و آموزش لازم جهت ارزیابی المانهای مختلف ضربه روحی و درد و رنج را ندارند.
مطالب مرتبط: علائم اضطراب اجتماعی در نوجوانان
علاوه بر این، برخلاف دوستان و اعضای خانواده، یک درمانگر مقید به یک توافقنامه محرمانگی است. این توافقنامه به شما احساس امنیت میدهد؛ در نتیجه، درحالیکه شخصیت خود و آنچه از زندگی میخواهید را کشف میکنید، میتوانید یک رابطه مبتنی بر اعتماد را با درمانگر خود ایجاد نمایید. بهاینترتیب، تغییرات واقعی رخ میدهند. در واقع، اثرات مشاوره فردی آنچنان عمیق است که شواهد نشان میدهند که این شکل از درمان حتی بر روی ساختار مغز نیز تأثیر میگذارد.
مطالب مرتبط: راههای کنترل خشم از دیدگاه روانشناسی
مزایای مشاوره رایگان فردی انلاین چیست؟
مشاوره فردی رایگان انلاین یک فرصت شخصی بهمنظور دریافت حمایت و رشد تجربه در طی دوران چالشبرانگیز در زندگی به شمار میرود. مشاوره فردی میتواند به فرد در مواجه با بسیاری از موضوعات شخصی از قبیل خشم و عصبانیت، افسردگی، اضطراب، مصرف مواد مخدر، ازدواج و چالشهای موجود در رابطه زناشویی، مشکلات والدین با فرزندان، مشکلات مدرسه، تغییر شغلی و غیره کمک کند.
برای دریافت مشاوره بر روی شکل تصویر درج شده در گوشه پایین سمت چپ صفحه کلیک کنید
مشاوره فردی انلاین رایگان فرایندی است که در طول آن شخص با یک متخصص سلامت روان آموزشدیده در یک محیط امن، دلسوزانه و محرمانه کار میکنند. مشاوره به افراد این امکان را میدهد تا احساسات، عواطف، باورها و رفتارهای خود را کشف کنند، خاطرات چالشبرانگیز یا تأثیرگذار را پردازش نمایند، جنبههایی از زندگی که میخواهند تغییر دهند را شناسایی کنند، شخصیت خود و دیگران را بهتر درک نمایند، اهداف شخصی برای خود تنظیم کنند و به سمت تغییر مطلوب حرکت نمایند.
مشاوره فردی رایگان، مشاورهای است که بر نگرانیهای آنی یا آینده نزدیک فرد تمرکز دارد. مشاوره فردی ممکن است شامل مشاوره و برنامه ریزی شغلی، رهایی از غم و اندوه پس از مرگ عزیزان یا مواجه با مشکلات در محیط کار پیش از بزرگتر شدن آنها باشد. مشاوره فردی یک گفتگوی رودررو بین مشاور و بیمار است، کسی که به دنبال درمان میباشد. هر دو نفر نوعی اتحاد، رابطه یا پیوندی را شکل میدهند که موجب رشد شخصی و اعتماد میشود.
مطالب مرتبط: از دعوای پدر و مادرم خسته شدم
مشاوره فردی راهی برای مقابله با مشکلات سلامت روان مانند افسردگی، اضطراب، اختلال دوقطبی و غیره، به شمار میآید. افراد در طول جلسات مشاوره فردی یاد میگیرند چگونه با استرس، مشکلات درون فردی، غم و اندوه، مسائل خشم و کمبود اعتماد به نفس مقابله کنند.
مشاوره فردی برای طیف گستردهای از دلایل مانند افزایش مهارت خود آگاهی، تشویق به خود کاوشی، شناسایی مرزها، بهبود مهارتهای برقراری ارتباط و بهبود استفاده از مهارتهای مقابله سالم مفید است. این مزایا منجر به یک تغییر در رفتار فرد خواهد شد که اغلب موجب کاهش مشکلات فردی و رشد شخصیت خواهد شد.
مطالب مرتبط: چرا پدر و مادرم درکم نمیکنن
افزایش خود آگاهی با چت مشاوره رایگان فردی
طی فرایند خود آگاهی، هم فرد و هم مشاور در تصمیم گیری در زمینه مشکلاتی که موردبحث هستند، با هم مشارکت میکنند. مشاوران اغلب افراد را تشویق میکنند تا از تجربیات خود به بهترین شکل ممکن در زندگی روزانه استفاده کنند.
بهعنوانمثال، تمرین ذهن آگاهی یک ابزار پرکاربرد در مشاوره برای افزایش توانایی حضور فرد در لحظه حال است. فعالیتهای ذهن آگاهی اغلب افراد را به درنظرگرفتن افکار، احساسات و عواطف در جلسه مشاوره وادار میکنند. این روش منجر به خود آگاهی تجربه انسانی میشود. همینالان در ذهن من چه میگذرد؟
علاوه بر این، مشاوران تمایل دارند تا بینشی را در مورد تأثیر رفتار فردی بر یک نتیجه مطلوب فراهم آورند. به طور خاص، درمانگرهایی که از روش درمان رفتاری شناختی (CBT) استفاده میکنند، به عدم تطابق آنچه فرد فکر میکند اتفاق میافتد و آنچه در واقعیت اتفاق میافتد، اشاره خواهد کرد.
فردی که با انواع فوبیا مانند ترس از عنکبوتها دستوپنجه نرم میکند، بهاحتمال زیاد با هدف مقابله با ترس از قرارگیری در شرایطی که ممکن است عنکبوت در آن حضور داشته باشد، اجتناب میکند. بااینوجود، اجتناب از عنکبوت بهسادگی موجب میشود تا ترس فرد تقویت شود. مشاوران، ناظران بیرونی مهمی هستند که دیدگاهی را در اختیار افراد قرار میدهند که بهتنهایی قادر به مشاهده آن نیستند.
مطالب مرتبط: مشاوره ترک خود ارضایی
خود شناسی با مشاوره فردی رایگان
مشاوره فردی همچنین به افراد اجازه میدهد تا مسیر خود در جهت خود شناسی را شروع کنند. من که هستم؟ باورها و ارزشهای من چه هستند؟ چه چیزهایی به زندگی من معنا میبخشند؟ چه کسانی در زندگی پشتیبان و حامی من هستند؟ اینها سؤالاتی هستند که با مشاوره در ذهن فرد شکل میگیرند.
مطالب مرتبط: با خانواده سختگیر چه کنیم
شناسایی مرزها از طریق مشاوره رایگان فردی
بسیاری از افراد برای مشکلات مرتبط با روابط و مهارتهای اجتماعی خود به دنبال مشاور هستند. در بیشتر اوقات، این مشکلات از کمبود یا نبود مرزها به وجود میآیند. مرزها، محدودیتهای فیزیکی و عاطفی هستند که به تمایز قائل شدن بین تمایلها، نیازها و اولویتهای یک فرد از فرد دیگر کمک میکنند. مهمترین جنبه در ایجاد مرزها، شناسایی موقعیتی است که بدانها نیاز است.
بهمنظور برقراری ارتباط بین مرزها، یک فرد ابتدا باید آنها را شناسایی کند و از آنها آگاه باشد. نقش مشاور، فراهمکردن بینشی نسبت به نیازها و اولویتهای یک فرد است. در هفته به چه میزان زمان دور از والدین خود نیاز دارید؟ چگونه میتوانید وظایف و کارهای خود را برای تعیین مرزهایی برای خود اولویتبندی کنید؟ در یک جلسه مشاوره فردی میتوانید به کاوش در مورد هر یک از این سؤالات بپردازید.
مطالب مرتبط: هیچ انگیزه ای برای زندگی ندارم
تقویت مهارت ارتباطی با مشاوره فردی
علاوه بر شناسایی مرزها، هدف و قصد مشاوره بهبود مهارتهای برقراری ارتباط از قبیل مهارتهای مربوط به قاطعیت مبتنی بر اعتماد به نفس، تقویت هوش هیجانی، همدلی، گوشدادن فعال، افزایش اعتماد به نفس و احترام است.
قاطعیت مبتنی بر اعتماد به نفس که شامل تأکید بر نیازهای خود در عین احترام به نیازهای دیگران است، نیز بسیار اهمیت دارد.
مطالب مرتبط: پسری که قصد سوءاستفاده دارد
تقویت مهارتهای مقابلهای با مشاوره رایگان فردی
از همه مهمتر این است که افراد از طریق روند مشاوره به مهارتهای مقابلهای ارزشمندی دست مییابند. بهعنوانمثال، مشاورانی که از روشهای پذیرش و تعهد درمانی (ACT) یا رفتار درمانی دیالکتیکی (DBT) بهره میگیرند، در جلسه مشاوره بر تکنیکهای ذهن آگاهی تمرکز دارند که این تکنیکها در کاهش علائم افسردگی و اضطراب مؤثر هستند؛ این دانش را میتوان از جلسه مشاوره به دنیای واقعی تعمیم داد.
مطالب مرتبط: رابطه جنسی در دوران دوستی
علاوه بر این، رفتار درمانی شناختی (CBT) افراد را تشویق میکند تا از مهارتهای مقابلهای مرتبط با الگوهای فکری خود استفاده کنند. بهعنوانمثال، رفتار درمانی شناختی (CBT) توانایی فرد در شناسایی محرکها و افکار ناسالم مرتبط با اضطراب و افسردگی را افزایش میدهد. مشاورانی که از رفتار درمانی شناختی استفاده میکنند نیز مراجعهکنندگان خود را از روشهایی برای شکلدهی مجدد افکار و درنظرگرفتن دیدگاههای جایگزین مطلع میسازند.
مطالب مرتبط: رابطه جنسی با دوست پسر
به طور خاص، روند مشاوره فرد را به سمت آگاهی هدایت میکند و مهارتهای مقابلهای و برقراری ارتباط سالم را در او بهبود میبخشد. اگر احساس میکنید که درمان فردی به شما کمک خواهد کرد، تردید نکنید و با ما تماس بگیرید.
مطالب مرتبط: میخوام خودکشی کنم
سلام خسته نباشید من حس میکنم دارم میمیرم یعنی یه شب ساعت 4 صبح انگار با یه تریلی برخورد کردم یه ترس عجیبی گرفتم و ترسیدم و از جام بلند شدم لبام میلرزید و داشت اشکم در میومد خیلی ترسیده بودم و حس میکنم تو یه دنیای دیگم و مرده ام و حتی صدای ضربان قلبمو میشنیدم خیلی ترسیده بودم بیش از حد 17 سالمه و حس میکنم دچار حمله سکته قلبی شده بودم بعد اون اتفاق یه حسی برام موند انگار ته تو یه دنیای موازی گیر افتادم همه چی واسم عجیبه بود طرز دیدنش حتی نسبت فامیلیم با بقیه و همش فکر میکردم همه چی اخرین باره و ترسیدم حس میکنم دارم میمیرم و این حسه همرامه یعنی دچار سکته قلبی شدم یا قراره بشم؟ پشت سمت چپم خیلی درد میگیره که یکی از علاعم سکته قلبی هستش ممکنه دچار بشم ؟
سلام خوبین؟من سیزده سالمه ،منو دوستام تو مدرسه از یه دختره بدمون میومد.اون دختره با دوستم دعواش شد تو پیوی بهش کلی فحاشی کرد و فحشای ناموسی و اینا داد… دوستمم تو مدرسه میخواست باهاش دعوا کنه،زنگ مطالعات داشتیم درموردش حرف میزدیم من میگفتم نه ول کنین به پدر مادرت بگو بیان مدرسه دعوا نکنید و همچین چیزایی.حرفامون رو تو کاغذ مینوشتیم تا سرصدا ایجاد نشه تو کلاس ولی معلم دید برگه رو با صدای بلند خوند کل کلاس هم بهمون خندیدن…من الان خیلی ناراحتم …میترسم برم مدرسه و همه نگاهم کنن و قصاوتم کنن و پشتو حرف درارن…
من مدت سه سال است که در سرم صدا می شنوم انگار کسی با من در سرم صحبت میکند صدای خودم نیست شخص دیگری هست حتی این صدا روی جسمم هم تاثیر میگذارد آیا این یک بیماری است منشا این صدا یی که با من صحبت میکند چیست و چرا دچار این صدای در سر شده ام به طور نداده تمام طول شبانه روز
سلام من ۲۳ سالم شوهرم ۲۴ سالشه چند ماهه عقدیم خیلی دعوا میکنیم ن اون حرفای من و میفهمه ن من حرفای اونو قبول میکنیم هرکی حرف خودشو میزنه نمیدونم چیکارکنم
هع شماها یک سال تفاهم سنی داری با شوهرت من ۱۸ سال حالا بگو من چیکار کنم
ازمن میشنوی اول راهه بیخیال هم شین چون خودم اینجوری بودم الان بادوتابچه هنوزم دعواداریم اخرش خدارحم کنه
برو پیش روانشناس
منم همینطوری ام و برام خیلی عجیبه تاحالا به کسی نگفتم
من با پدر و مادرم زندگی میکنم و ۲۲ سالمه، دانشجو هستم و مدتی هست کار نمیکنم، پدر و مادرم مدتی هست که نگرانم هستن چون اتاقم رو به ندرت ترک میکنم و تمایل ندارم با آدم ها ارتباط بگیرم، من اضطراب دارم و نمیتونم به کسی راجع بهش بگم، منتظرم درسم تموم بشه تا بتونم روی چیز های دیگه تمرکز کنم… فقط میخواستم بدونم من حق دارم یه مدت کار نکنم و تا مدتی که درسم تموم میشه روی خودم تمرکز کنم؟ این عادی هست؟
فاطمه هستم۲۲ سالمه سه ماهه وارد اولین رابطه ام شدم حدودا یکسال ونیم ددسال هست که همو میشناسیم وباهم در ارتباطیم تو رابطه طرف مقابل معتقده من فرد بی اهمیتی هستم درباره چند جا حق دارن ولی مورد اخر دیروز بود که یکی از بچه های دانشگاه که دخترهست اومده بود دانشگاه کار داشت منم میخواست ببینه من رفتم ایشونم دانشگاه کار داشتن اومدن باهاشون رفتم کاراشو انجام داد بعد اومدیم پیش دوست مشترکمون داشتیم صحبت میکردیم ایشون خدافظی کردن رفتن بعدش گفتن اهمیت ندادی به من دوستت و ترجیح دادی میتونستی بهم بگی توام با ما بیا کلا تنشامونم تو این سه ماه خیلیی زیاد بوده چون هر دو خود واقعی مون بودیم و دنبال نقش بازی کردن نبودیم به نظر شما من مشکل بی اهمیتی مو با مشاوره باید حل کنم؟بااینکه دعواهای بین مون زیاده ولی حس من دوست داشتنه نمیدونم بمونم بسازم یا نه چون نمیتونم بیخیال بشم بزارم برم دیگه خسته ام از اشتباه کردن بریدم دلم نمیخواد بی اهمیت باشم ولی هستم دلم نمیخواد اسیب بزنم ولی میزنم
چرا
من مشکل اضطراب دارم.مخصوصا موقع صحبت کردن در جمع و یا خرید و معامله و حرف زدن با دوستان جدید و موقع تنش های عصبی دست و پام میلرزه و بدنم سست میشه و نفسم میگیره طوری که توی مشکلاتی مانند جروبحث و دعوا و درگیری بدنم اوفت میکنه و قدرت بدنیم افت میکنه
سلام خسته نباشید من حس میکنم دارم میمیرم یعنی یه شب ساعت 4 صبح انگار با یه تریلی برخورد کردم یه ترس عجیبی گرفتم و ترسیدم و از جام بلند شدم لبام میلرزید و داشت اشکم در میومد خیلی ترسیده بودم و حس میکنم تو یه دنیای دیگم و مرده ام و حتی صدای ضربان قلبمو میشنیدم خیلی ترسیده بودم بیش از حد 17 سالمه و حس میکنم دچار حمله سکته قلبی شده بودم بعد اون اتفاق یه حسی برام موند انگار ته تو یه دنیای موازی گیر افتادم همه چی واسم عجیبه بود طرز دیدنش حتی نسبت فامیلیم با بقیه و همش فکر میکردم همه چی اخرین باره و ترسیدم حس میکنم دارم میمیرم و این حسه همرامه یعنی دچار سکته قلبی شدم یا قراره بشم؟ پشت سمت چپم خیلی درد میگیره که یکی از علاعم سکته قلبی هستش ممکنه دچار بشم ؟ همشم حس میکنم دارم میمیرم یعنی خودمو واسه مرگ اماده کردم و گاهی به خودکشی فکر میکنم چون خیلی عذاب میکشم بعضی وقتا که به مرگ فکر میکنم خیلی بهم فشار میاد و گریه میکنم
سلام من 13 سالمه راستش پارسال اتفاقی افتاد که دیگه نتونستم زندگی کنم
من 12 سالم بود پسر دایم و دختر خاله مامانم اومده بودن خونه ی ما من دختر دختر خاله ی مامانم و دختر دایم تو اتاق بودیم داشتیم حرف میزدیم که پسردایم به دختر دختر خاله ی مامانم گفت که من رومینا رو دوست دارم رومینا هم من هستم من بهش محل ندادم ولی اون از هر فرصتی استفاده میکرد بهم نزدیک شه که اخرشم دختر دایم حسودیش شد به دروغ گفت که پسر دایت دوست دختر داره داره تو رو گول میزنه منم به خاطر اینکه پشت سرش حرف زده باهاش قهر کردم اونم رفت به کل دوستام ماجرای دوروغ تعریف کرد بعد اخرش هم ماجرا دست مدیر رسید مدیر هم به معلم گفت از نمره هام کم کرد
الان پسر داییم چیزی نمیدونه ولی خوب میدونم که الان دوتا دوست دختر داره
منم داره اینجا میمیرم
همین دیروز از خونه ی پسر داییم امدیم نمی تونید باور کنید چه رفتار هایی باها کرد که کل روز داشتم گریه میکردم اخه میدونید پسر دایم کرج زندگی میکنه کل روزم با تسر میگزه
میشه یکتون چیکار کنم
سلام من متوجه شدم خانمب حساس و احساسلتی ام از بچگی از وقتی خودمو شناختم بودم تاالان و شدتش زیاده. ریشه یابی و راهکار در مانش رو میخواستم بدونم چیکار کنم تا درمان بشه. متوجه شدم مادرم هم حساس و احساساتی بوده و هست ، من تفاوت ظاهری در پام دارم و از وقتی که بچه بودم حساسیت بیش از حد و احساساتی بودنم خیلی اذیت م کرد تو این موضوع و کلا الان هم ک متاهل هستم و مادر شدم ، رو رفتار دیگران رفتار همسر و .. حساس بیش از حد و احساساتی ام خیلی بها میدم به ادمها مثلا اگ کسی سلام نکنه تا چند روز فکرم درگیره و ..اگر رفتار اشتباه کنند کمالکرا هم هستم انتظار دارم هم خودم درست رفتار کنم هم بقبه اگر رفتار غلط هم نکنم هی فکرم درگیر نکنه ناراخت بشه و .. کلا احساساتی بیش از حد و حساس بودن. حساسیتم در مورد روابطم با دیگران و دیگران با من هست. من فرزند اخرم و خواهر برادرم ۱۵ و ۱۶ سال بامن اخلاف سنی دارند من ۲۶سالم انها ۴۰ و اینا.من خیلی اذیت بودم که مثلا پدر این رفتار چرا کرد و اینو گفت و .. تمام این سالها اذیت بودم در صورتی ک فهمبدم برا هرکسی ممکنه پیش بیاد و فقط حساسیت من بود ک اذیتم میکرد و این چیزای ساده رو برام مهم جلوه میداد و خیلی چیزای اینجوری. نمیدونم دلیل اینهمه حساسیت که از بچگی باهام بوده چی بوده میخوام ریشع یابیش کنم و اوکیش کنم. حتی رو نگاه بقیه حساسم اگ یکی سلام نکنه و رو تک تک رفتار کلام خودم حساسم ک نکنه یکی رو برنجونم و .. کلا هم خودم اذیتم هم اطرافیانم از ابن موضوع تاامروز نمیدونستم دلیلش حساسیت خودم هست
احساس الان احساس خیلی مزخرفیه انگار به این دنیا تعلق ندارم ، خسته شدم ، واقعا خسته شدم ، دیگه بسه واقعا بسه ،خستمه آرزو میکردم یکسی رو تو زندگی داشته باشم پیشش فقط گریه کنم یا حرف بزنم بدون قضاوت شدن ،افسردگی حاد دارم واقعا احتیاج دارم به یه روانشناس خوب ولی پدر و مادرم با روانشناس مخالفت دارن میگن روانیا میرن ، زندگیم قبلا قشنگ تر بود ، یه وقتایی به سرم میزنه رگ دستمو بزنم حتی چند بارم خواستم امتحان کنم و کردم ، ابتدای این مشکل پدر و مادرم، ازدواج خواهرم ، من متوجه شدم زندگی بدون من براشون هیچ مشکلی نداره ، نه برای خواهرم نه برای پدر و مادرم یه آدم اضافی داخل یه خانواده
سلام وقتتون بخیرببخشیدمن یه همکاردارم مثله خودم خانم هستن یه باریه استوری گذاشتم درمورددوستی استوری گذاشتم دلم یک دوست میخواهدکه اوقاتی که دلتنگم بگویدخانه راول کن بگومن کی کجاباشم واینکه رفیق صمیمی من میشی؟همکارم ریپلای کرداینطوری?????بعدبهشون گفتم میشیدواقعا؟گفتن جای مامانت هستمادوست صمیمی میخوای چکار؟بامامانت دوست شوبابابات ابجیت دخترخاله دایی دخترعمه دخترعمونداری باهاشون دوست بشی گفتم اوناروولشون کن بعدگفتن دانشگاه دبیرستان دوست نداشتی؟گفتم نه بعدگفتن چرامگه میشه اخه بعدگفتم میدونم ازمن بزرگتریداخه یه جوری ریپلای کردیدبعداون دفترشون جداست داخل مدرسه من هم یه دفتردیگه هستم وازاون موقع میومدبیخودداخل دفترم وچشمهاش خنده ویواشکی نگام میکردوروزبعداستوری گذاشتم دوتااستیکرقلب داخل یکی ازقلبهااسم وفامیل خودم رونوشتم وداخل یکی ازقلبهای دیگه اسم وفامیل اون به عنوان دوست صمیمی متوجه شده بودوگفت شکایتت میکنم پلیس فتا مغزت خرابه بروتیمارستان بستری شوزیرنظرروان پزشک باش اسم وفامیل اینو اون استوری کردن میدونی جرمش چیه من ازتومتنفرم تومیری اسم وفامیل من استوری میکنی منظورشون چی بوده؟پس چراریپلای کردن؟مگه چکارکردم متنفرباشن ازم
باسلام.خانم ۳۱ساله ای هستم که از چندسال قبل دچار حمله عصبی میشم تقریبا ۳سال قبل بدلیل مشکلاتی که با همسرم داشتم این مشکل بنده شروع شد گاهی بی دلیل دوست دارم از موقعیتی که توش هستم به هرقیمتی شده فرار کنم یه جور حس خفگی حس اینکه میخوام سکته کنم لطفا راهکار بدین وبگین دلیل اصلیش چیه چیکارکنم یه دفعه یه ساعتی از شب این اتفاق میفته اصلا تنها نمیتونم بیرون برم
سلام از بس خستم و از زندگی سیر اونقدر حرفامو ریختم تو خودم که دیگه حرفی واسه گفتن ندارم فقط خواستم برام دعا کنیدخدا بهم ارامش عطا کنه خودش گره از کارم وا کنه انشالله مشکل شمام حل شه
چند سالی هست برادرم اعتیاد داره الان شاید ۱۵ سال بشه چون فرزند اول هست همه توجه ها به سمت اون بوده اوایل بعد برادر بعدیم با فاصله یکسال ازون کوچک تره و خیلی بدی شده بهش وقتی دختری رو میخواست براش کاری نکردن و همش به همون برادر اولیم کمک شده
چند وقته احساس میکنم بابام میتونه فکرامو بخونه و میدنه چی تو سرم میگذره عادیه ایا؟ برای شماهم تجربه ی مشابهی پیش اومده؟
تو دوران مدرسه دچار انزوا شدم و از اجتماع دور شدم و با این حالت خدمت رفتم و بعد خدمت باز تنهایی زندگی کردم از اجتماع خیلی دور شدم
۲ ماهی میشه اصلا با دوست صمیمیم حرف نمیزنم و پیام نمیدم اصلا نمیتونم بخوابم صبحا تا ۱۰ صبح بیدار میمونم و بعد شبا ساعت ۷ بلند میشم فقط تبلت میبینم هیچ کاری نمیکنم حتی خودم هم کفری شدم چون اضافه وزن دارم هر حرفی که دلت بخواد رو شنید از خونه گرفته تا مدرسه یا زیاد میخورم یا کم میخورم شبا یهو دلم میگیره گریه میکنم به اینکه چجوری قراره بمیرم اینا اصلا نمیدونم دارم چیکار میکنم
علاقه مند به کار کامپیوتر هستم وقتی حرف بازی درمیون باشه ساعت ها مشغول میشم ولی پای کار خودم که میرسه که شروع کنم به یادگیری یه حالت تنگی عرصه دارم یجوری بیقراری که پاشم یا یجا نمونم قدم بزنم حتی
تمرینات درس زبان هم انقدر میمونه تا وقتی نباشه برای حل کردن و تند تند مینویسم و وقت کم میارم برای نصفش و تنبیه میشم و اصلا نمیدونم چی میخوام از خودم…
سلام من ۲۰ سالمه و به یکی از دوستام دو بار پیشنهاد دادم ولی اون هر دو بار رو رد کرد بعد از اون رد کردن ها ما دوست معمولی موندیم ولی یک چیز که داره برام مشکل ساز میشه اینه که چیزی بین ما نیست ولی خب من یکم احساس بدی دست پیدا میکنه وقتی مثلا میبینم با یه پسر دیگه دوست شده یا داره حرف میزنه با این که من با اون فقط و فقط دوست معمولیم
سلام چند سال پیش ازدواج ناموفق داشتم و مجددا دواج کردم و دوتا از برادران در عرض سه ماه ازدست دادم و دوسال بعد مادرم فوت کرد و خودم هم اعتیاد دارم و مشکلاتی در زندگی شخصی ام دارم لطفاً کمکم کنید داغونم ناامید بدون انگیزه بچه دار نمیشیم و علتش نمیدونم دکتر نرفتم
سلام وقتتون بخیر. من یک دختر 15 ساله هستم و کلاس نهم دارم میرم و خب دوساله که وارد مدرسه شدم و طبیعتا دوستی نداشتم..شروع کردم به دوست پیدا کردن خب البته یکیشون اشنا بود یعنی همکلاسی دبستانم بود ولی خب باهم زیاد راحت نبودیم. بچهای کلاسمون گروه زدند و یکم باهم صحبت میکردیم که اشنا شیم. همه دوست پیدا میکردن خیلی راحت ولی خب من ازونجایی که یه فرد فوق درونگرام نتونستم دوستای خوبی به طور مستقیما پیدا کنم..منظورم اینه یعنی خودم پیش قدم نشدم.
کلاس ما همه یه اکیپ دارن کلا 7 تا حدودا اکیپ های جدا جدا داریم.من وارد یکی ازین اکیپا شدم که خب یکم فازشون داغونه. البته اکیپمون کلا و خب دخترای بدی نیستن منتها یکیمون یکم فرد منفیه و خب برون گرا و پرروعه و قلدره ولی خب من باهاشون حال میکردم ازینکه کنارشون بودم ولی اعتماد کافی به عنوان یک دوست رو بهشون نداشتم.
همشون باهم اوکین ولی این منم که احساس اضافه بودن میکنم این وسط. من بعد دوسال به خودم اومدم با یه اتفاقی که چندروز پیش افتاد. همون دختر قلدره اکیپمون شماره منو داده بوده به یه پسره و پسره زنگ زده به خطم و بابام فهمید و زیر زبونش کشید پسره گفت از ستایش(دختر قلدر اکیپمون) شمارمو گرفته و بابام گفت دیگه با این اکیپ نگردم. مشکل من اینه الان فردا میخوام برم مدرسه بهرحال کلاسمون قراره عوض بشه و من قراره برم میز جدید بشینم. چون دونفر که افراد دیگه اکیپمون هستن باهم صمیمی ترن اونا کنار هم میشینن این دختره فکرکنم فردا پیشم بشینه. منم میخوام دیگه مجبورا ازشون جدا شم ولی نمیدونم بعد جداشدن باید چیکار کنم چون هیچ دوستی ندارم همه بعد 2 سال دوستاشونو پیدا کردن و تو اکیپ های متفاوت هستن و نمیتونن بخاطر من کات کنن بیان بام دوست شن که. منم ارتباط اجتمعیم از نظر اینکه دوست پیدا کنم ضعیفه چون ادم مغروریم و راحت نمیتونم به طرف بفهمونم که میخوام باهاش دوست شم.
چند وقتیه از خودم و اطرافیانم حس بدی دارم . جاهایی که بهم خوش میگذشت الان بروز میرم و از خودم حس بدی گرفتم . از هیکلم بدم میاد . چون اضافه وزن دارم
سلام وقت بخیر من یه مشکلی دارم که خیلی اذیتم میکنه یکی از اقواممون که هم سن خودم هست هر بار که می بینمش میگه گوشیتو بیار یه کاری دارم بعد که میارمش نمیزاره دست خودم بمون زود ازم میگیره و بدون اجازه پیام ها و موارد شخصی رو کامل و جز به جز میخونه و اصلا هم به روی خودش نمیاره انگار گوشی خودشه و خیلی دخالت میکنه من نمیدونم چجوری با این شخص برخورد کنم من آدم خجالتی هستم و اینکه میترسم طرف مقابل از دستم ناراحت بشه لطفا راهنمایی کنید منو
سلام ۱۶ سالمه ٫ مامان بابام جدا شدن از بابام خبری ندارم چندین ساله و مامانمم چند ماهی هست از خونه انداختتم بیرون سره شوهرش و تو خوابگاه زندگی میکنم خیلی دارم کار میکنم و خواهرم هم تو مال کمکم میکنه ٫ولی خسته شدم فشار روانی روم زیاده درحدی که فکر میکنم به کاره مامانم خون دماغ میشم میشه بگید چجوری مقابله کنم با این موضوع و قوی بمونم؟
سلام یه دختر دارم 16 سالشه خیلی استرسی هستش ضمنا خیلی هم هیجانی هستش .تو همه چی استرس بی مورد ئاره مثل رفتن به مدرسه یا رفتن به دندونپزشکی یا امتحان دادن وغیره اعصابم رو خورد کرده نمیدانم چکار کنم راهنمایی بفرمایید
سلام
من دو راهی گیر کردم
من عاشق رشته بیوتکنولوژی هستم
آینده کاری تو ایران واقعا نداره برعکس اونور آب فوقالعاده است
1 میخوام مهاجرت کنم آمریکا (رزومه خوبه) با اینکه وضعمون هم خوبه خانواده م بودجه کمی در نظر گرفتن که در عوض کشور های مثل ایتالیا که سطحش پایین تره باید برم.
2. مهاجرت رو ببوسم کنار کنکور بخونم یا بیوتک میارم یا میرم زیست سلولی مولکولی واسه ارشد بیوتکنولوژی بخونم
شما جای من بودید کنکور میدادید یا میرفتید کشوری با سطح علمی پایین تر مثل آلمان و ایتالیا
سلام. من خودم رو خوب درک نمیتونم بکنم. یه مدت خیلی شاد و اوکیم و یه مدت سر هر چیز کوچیک عصبی و ناراحت میشم دخترم و 19 سالمه. سعی کردم ببینم شاید مشکل از سیکل هورمونیمه ولی نه خیلی رندومه و ارتباطی نداره. تغذیمم خوبه و فعالیت کافی دارم. بعضی روزا همینجوری میام خونه اصن حوصله هیچ کاری رو ندارم(کارایی که تو حالت عادی انجام میدم) میشینم الکی شروع میکنم به گریه کردن. مامانم بعضی وقتا میفهمه میپرسه چیشده و بهش میگم هیچی واقعا ولی باور نمیکنه و فکر میکنه دارم ازش قایم میکنم و این باعث میشه عصبی شم و الکی بهش بپرم. خودمم شک کردم دیگه نمیدونم چرا اینجوریم. ممکنه فقط به خاطر این باشه که نازک نارنجیم به قول معروف؟ یا راهی هست که خودمو احساساتمو بهتر بفهمم؟
سلام خدا قوت من دختر 14 ساله هستم و مذهبیم به یک پسری تو مسجذ پیام دادم برای یه کاری که متوجه شدم اون پسر به من علاقه داره و کاری کرد که منم لهش علاقه مند شدم و یک ماه نیم شده بود باهم چت میکردیم که مامانم متوجه شد و گوشی رو ارم گرفته بهم بی اعتماد شده و نمیذاره دیکه مسحد برم ولی من به پسره واسته شدم دوست بابام و داداشم یود
من ۱۷ سالمه و دخترم فرزند دوم خونوادم و خونوادم افراد سخت گیری هستند و اما در مقابل من هیچوقت چیزی به اسم کم کاری نداشتم چه در تحصیل و چه در هر چیز ، علاوه بر این من اخلاق و واقعیتم اینه که تمایل به مرد بودن دارم و پدر و مادرم با تموم این ها هربار سر این موضوع من رو سرزنش میکنند طعنه میزنند من بازهم سکوت میکنم اون ها حق این حرفارو دارن ولی من بخاطر اونها از چندین سال آسایشی که میتونستم با خود واقعیم بودن ، داشتن یک دوست و حتی لحظه ای دور بودن از درس داشته باشم خودم رو دور کردم میتونید من رو راهنمایی کنید که چگونه میتونم کاری بکنم که حداقل بزارن توی خلوت خودم و به دور از جامعه با واقعیتم زندگی کنم؟
حالم خوب نیست اصلا
دختر هستم و مدت خیلی زیادیه که این احساسو دارم و دقیقا بخاطر شکست های احساسی که از طرف خانواده دوستام و یا فرد مورد علاقه م دارم ولی مدام باهاشون کنار میام از خودم احساس نفرت دارم او گاهی به فکر آسیب رسوندن به خودم میوفتم امل این کارو انجام نمیدم دیگه نمی تونم به کارهایی که قبلا بهشون علاقه داشتم مثل نوشتن علاقه مند بشم با اینکه واقعا درش استعداد دارم احساس بی کفایتی و خستگی دارم و مفمولا با حرفام بقبه رو ناراحت میکنم و بهشون پرخاش میکنم مدام گذشته رو یاد آوری میکنم و غصه می خورم و مشخصا این ها باعث شده که به سختی نسبت به چیز هایی که به شدت بهشون علاقه مند بودم دوباره علاقه مند شم احساس میکنم ا احساس میکنم نیاز به محبت و دوست دارم اما در عین حال از ازتباط انسانی منتفرم تغییر اساسی در مدت خواب من پیش اومده و اغلب با استرس غذا میخورم به راحتی عصبانی میشم و گاهی بدون هیچ دلیلی گریه میکنم
سلام وقت بخیر ببخشید مزاحم شدم __ من چند وقته استرس و اضطراب بیش از حد دارم نمیدونم دلیلش چیه نمیدونم از خانواده هست یا گذشته __ دیگه تحملش رو ندارم اضطراب بی دلیل دارم برای اتفاق هایی که نیوفتاده یا اصلا معلوم نیست بیوفته یعنی آینده __ پایه دهم هستم اما از الان استرس دانشگاه رو دارم __ ارامش ندارم و تنهام آروم قرار ندارم __ لطفا کمکم کنید
سلام
من ۱۶ سالمه نهم رو تموم کردم و باید انتخاب رشته کنم
معدلم ۱۹ و ۷۴ شده بین انسانی و تجربی گیر کردم
تجربی خیلی سخته و پر فشاره ساعت مطالعه زیاد بسد داشته باشی کنکور پر از رقابته بعد اونم با هزینه های بالا باید درسمو بخونم تا بتونم پزشک بشم از شغل پز از هیجان و شیفت شب و سهتی های پکتری خوشم نمیاد میگن کلی دکتر بیکار هس با پارتی میتونی شالی بدست بیای تو تجربی
از طرفی انسانی شغل هایی مث معلمی و روانشناسی نسبت ب زحمتشون حقوقشون واقعا پایینه
از طرفی میگم معدلم بالاس حیفه ک برم انسانی کمتر کسی با معدل ۱۹ انسانی میره باید برم تجربی
واقعا ذهنم درگیره سردرد دارم خواهشا بهم کمک کنید ک چیکار کنم خیلی وقته دارم فک میکنم نمیدونم چیکار کنم نمیتونم تصمیم بگیرم
حرف ایندمه نمیخام چیزی بردارم ک پشیمون شم …
سلام من ۱۳ سالمه و از لحاظ روحی خیلی افسرده شدم شبا تا صبح بیدارم از سردرد و اصلا خوابم نمیبره و کلا غذا هم امروز اصلا نخوردم ولی گشتم نشد اما همش بی دلیل گریه میکنم کلاس زبانم میرم ولی خسته شدم حتی از زبان وقتی صحبت میکنم آروم تر میشم ولی هیچ کسی نیس درکم کنه
پسر ده ساله دارم که حدود یک هفته هست دچار تیک عصبی شدن ابروهای خود رو بالا میندازه و تند تند پلک میزنه… بزرگترین تنشی که ایجاد شده حدود سه ماه پیش برادرش جلوی چشمش تصادف کرد خیلی ترسیده شده….دکتر مغز و اعصاب هم چک کردن و نوار گرفتن خداروشکر مشکلی نداشتن…خیلی نگرانشم چون پسر شاد و پر جنبجوشی و باهوشی هست آیا این تیک ها برطرف میشن تو رو خدا راهنماییم کنین….خونه بسیار آرومی داریم بیشتر در مواقعی که آروم هست و یا تلویزیون میبینه تیک میزنه
من از ۱۸ سالگی تو فضای مجازی با یه دختر آشنا شدم که محل زندگیش ۲هزار کیلومتر از من دوره تقریبا چند ماه رفیق بودیم که من از روی هیجان بهش گفتم عاشقتم میخام بیام خواستگاریت ولی مدتی که گذشت فهمیدم نمیتونم چون من خودم مشکلات زیادی دارم الان دیگه یکساله ک باهمیم یکی دوبار هم بهش گفتم بیا جدا شدیم ولی خیلی ناراحت میشه و گریه میکنه. میتونم بلاکش کنم و دیگه جواب تلفنشو ندم ولی عذاب وجدان ولم نمیکنه حس میکنم نفرینم میکنه خیلی ناراحت میشم واسش دلیل آوردم ک باس جدا شیم ولی قبول نداره واقعا اون منو دوست داره ولی من نمیتونم اینطوری گولش بزنم که مثلا دوست دارم .
سلام میخاستم بگم که من یکیو دوست دارم ولی بین دو راهی گیر کردم یک چیزی در گذشته دارم اذیتم میکنه نگم بهش ولی در گذشته بوده بعد از اونی که دوستش دارم اومد تو زندگیم زندگیم فرق کرد واقعا عوض شدم دلم نمیخاد از دستش بدم میترسم اگر بهش بگم حقیقتی که مال گذشته قبل از اون بوده رو از دستش بدم باز اگه نگم میترسم دیگه هیچ وقت به من اعتماد نکنه دخترم هستم لطفا کمکم کنین دارم از عذاب وجدان میمیرم واقعا خیلی فشار رومه تو رو خدا کمکم کنین
سلام من ۵۲سالمه متاهلم از ۸ اسفند تا حالا با یه خانمی ارتباط دارم بدجوری کشته ومردشم بدون او نمیتونم نفس بکشم روش خیلی حساس وغیرتی از روزی که باس آشنا شدم وضع زندگی وجسمیم بد جوری خراب سده حدود۱۲کیلو وزن کددم اینقدر غصه وهرس خوردم بارها تصمبم گرفتم ترکش کنم اما نه اون نه من نمیتونیم بی هم میمبریم لطفا راهنمایی بفرمایید چکار کنم ضمنا ایشان شهرستان هستند من به خاطر کنارش محل زندگیم به همون شهرستان بردم
باسلام
سوال بنده در مورد عاشقی هس سنم ۱۷ هس و سن اون که عاشقشم ۱۵ سال و با هم اقوام نزدیک هستیم حدود یک سالی میشه باهاش چت میکنم رابطمون در حد دوستی یعنی نه قراری میزاریم نه تماس میگیریم واسه هم فقط چت میکنیم اونم روزی چند دقیقه چون مادرش روش خیلی حساس هس نمیتونه چت کنه خلاصه من از بچگی دوستش داشتم و همیشه بچه که بودیم کنار هم بودیم تا چند روز پیش بهش گفتم من عاشقتم اون تعجب کرد ولی نگفت که منم عاشقتم میگه از این خوشحالم که تو عاشقم هستی ولی دوست دارم رابطمون دوستی باشه نه عاشقی خلاصه که یک روز با یک خط ناشناس پیامش دادم تهدیدش کردم که به سوال هام پاسخ بده بهش گفتم تا حالا عاشق شدی گفت آره با این مشخصاتی که داد من بودم میگفت که حدود یک سال خورده ای دنبالم بوده ولی به من چیزی نگفته بود ولی من که بهش میگم تا حالا عاشق شدی یه چیز دیگه میگه خلاصه جلوی من خیلی خیلی دوستم داره ولی نمیگه عاشقتم من حس میکنم عاشقم حس ولی چیزی بهم نمیگه تا امتحانم کنه ببینه واقعا عاشقش هستم یا نه و نمیزاره با هیچ دختر دیگه ای باشم میگه تو فقط باید منو بشناسی آخه اگر رابطمون باید دوستی باشه ب قول خودش چکار داره که من با کدوم دختر رابطه دارم موندم تو این موضوع لطفاً راهنماییم کنید
دخترم چند روزه رفتم تو سن هفده سالگی سیزده سالم بود که پدر مادرم منو بزور عروس کردن با کسی که اصلا دوست نداشتم اون خوانوادهی معتادی داشت که شیشه میکشیدن ومن زیر بار این ازدواج نرفتم پدر مادرم انقدر فوشم میدادن کتکم میزدن هر روز زجرم میدادن ولی من زیر بار این ازدواج نرفتم تو پونزده سالگی طلاق گرفتم بیچاره شدم از خونه پدرم خسته شدم هر روز اذیتم میکردن کتکم میزدن تا اینکه یه خواستگار برام اومد فقط از اینکه از فضای اون خونه و آزار اذیت هاش راحت بشم قبول کردم دوباره تو سن شونزده سالگی ازدواج کردم الان دو ماه از ازدواجم میگذره هر روز باهم جرو بحث داریم نمیدونم چیکار کنم بحش حسی ندارم ولی بخاطر آبرویم که شده زندگی میکنم خسته شدم از این دنیا دلم میخواد بمیرم بعظی وقت ها میگم خودکشی بهترین راه از آیندم میترسم نمیدونم سهم من از این دنیا چیه
دختر مجردم 18 سالمه تازه تمام شودم درس افتاده دارم شاغل نیستم. من یه مدت هست از فوت عموم. افسرده سوده ام و علاقه ای به درس ندارم با اینکه قبلاً اینجوری نبودم. میخوام سمت درس برم نمیشه نمیتونم زود از زیر کارا در میرم. الان نمیدونم از کجا شروع بکنم. تو یه چند راه گیر کرده ام نمیدونم چیکار کنم
سلام خانواده ی من منو اصلا دوست ندارن ب هیچ عنوان
اونا فقط میگن مطیع ما باش حتی اگر بهت گفتیم ادم بکش یا خودتو بکش!
گفتم میخام برم بیرون گفتن پس مدرسه نرو نخواب غذا نخور
نیا خونه اصلا
چیکار کنم فقط خودکشی به ذهنممیرسه…
من دخترمو ۱۶ سالمه (مجرد) مشکلم اینه که نمیتونم احساساتمو درک کنم مثلا از ادما متنفرم ولی از وقت گذروندن باهاشون لذت میبرم یا عاشق خندیدن یا گفتو گوام ولی هیچوقت انجامش نمیدم.
لام وقتتون بخیر من دختر هستم 18 ساله ار بچگی نمیتونستم با دیگران ارتباط موئثر داشته باشم رسید به دوران بلوغم دوستام همش اعتماد به نفسم پاییین میاوردن خودمو باور نداش تا شال کی 13 یا 14 سالم میشد با یه اقا پسری تو ی فضای مجازی اشنا شدم خانوادم فهمیذ پدرم خیلی ادم تعصبی هست قتی فهمید شدید تنبه شدم موهای سرمو با قیچی زد تردم کرد تنهام گذاشت شکل بدی داشتم از اون به بعد خوشنت رفتار پیدا کردم الانم النه من استقلالی ندارم نمیتونم به گوشی دست بزنم بهم شک دارن خستم خیلی از زندگیم عقب افتادم چن بارم خواستم خودکشی کنم ولی نشد حال رویم شدید بده دست به هرکاری میزنم بن بسته
من یه پسر ۱۹سالم که الان نمیدونم چی کار میکنم. شرایط مالی خانواده بد نبود ولی به من سخت گذشت طوری که نه پولی داشتم مثل دوستام تفریح کنم نه اجازه داشتم کار کنم پول درارم این باعث شد خیلی جامعه گریز بشم و به توهم پول دوسال از زندگیمو پشت کامپیوتر درگیر تردید کردن بودم که نتیجه شد بدهی .به دلیل بدهی رفتم سر کار همراه دانشگاه یه مقدار مزه پول اومد زیر زبونم دیگه دانشگاه نرفتم حرص پولو کمتر میخورم ولی به غیر هشت ساعتی که سرکارم بقیشو عذاب میکشم از خواب بدم میاد الان فهمیدم هییچ علاقه ای ندارم به هیچ چیزی به دلیل محیط کاری هرکیم میخواد با من ارتباط بگیره پس میزنم و هیچ دوستی ندارم و واقعا هستم فقط امیدوارم کامل بخونید و یک جواب خوب بدید ممنون
سلام . من ۱۶ سالمه . پدر و مادرم از هم جدا شدن و با مادرم زندگی میکنم . پدرم دوباره ازدواج کرد و طلاق گرفت و یه بچه اورد . بابا و مامان من خیلی فرق دارن . دعواهام با مامانم ۵ ساله ادامه داره و الان اینطوره که همو میزنیم به شدت . بابام هم اخلاقش خاصه ، اینقدر عصبیه که حتی وقتی بهم زنگ میزنه میگم الو ، دو دقیقه فقط داد میزنه که چرا میگی الو؟ مگه نمیدونی منم . و اصلا درک نمیکنه . و مامانم وسواس شدیده و حرف های وحشتناکی بهم میزنه . من هم اونقدر افسرده شدم که ۲۴ ساعته فقط میخوابم حتی دستشویی هم نمیرم . از خودم شدیدا متنفرم و تعجب میکنم چطور تا الان خودمو نکشتم . حتی یه بارم رفتم و خم شدم که خودمو پرت کنم ولی نتونستم . قبول دارم خیلی بد هستم ولی مادرم حرف های وحشتناکی میزنه . هیچ کس رو ندارم که حتی یک کلمه باهاش حرف بزنم . برای همین یکم از حرف هاشو اینجا تایپ میکنم .
فقط یه تیکه ی خوب از حرف هاشه :
تمام چیزایی که خرجت کردم حرومت بشه مثل گوشت سگ
الهی مریضی بگیری گوشت تنت اب شه
تن لش کرمو
هوای این خونه رو الوده میکنی
هی از غذام میدم میگم این سیر شه ، اصلا خودم سیر نمیشم اینارو خوردی هار شدی؟
کاش مرده به دنیا می اومدی ، کاش معلول بودی میدادمت بهزیستی ، کاش اجاقم کور بود
ادمیت درونت وجود نداره که حتی بگم مردی
جنون ادواریت یهو زد بیرون
وقتی دچار حمله میشی باید زنگ بزنن بیان دستاتو ببند ببرنت
تو اینده ای نداری تا اخر عمرت عین انگل می چسبی به من
الهی به حق همین شب تو خواب بمیری
تو به درد نخوری تو مفت نمی ارزی
تو نه اهل مشارکتی نه ثبات و تمرکز و دقت
شکم پاره ی بی حیا
تمام خوراک هایی ازم خوردی کرم بشه بره تو تنت سنگینی شکمت بشه کرم وول وول بخوره تمام اون طقار طقار که یه من میخوری.
تو زن سه چهار نفر میشی هر جا ام یه بچه میکاری اخر عین سگ از خونه میندازنت بیرون
بی بته بی اصل و نصب
گفتم با من زندگی کنی شعور و شرف و انسانیت یاد بگیری
کثافت
رو جیگرت نمک بپاشن به حق علی
تمام تنت بشه زخم ، رو زخمت نمک بپاشن
خدا تو رو افرید منو عذاب بده و دهنم رو کج کنه
وگرنه تو برای من بچه نیستی فقط عذابی
بچه شیرین و لذت بخش میشه. تو تلخی ، منفوری ، تاریکی هستی. بد و کثیف و هپلی . تو دو قطبی هستی . کثافت و رزلی
در نهایت تمام این حرف هاش منم کنترل رو از دست میدم و درگیری فیزیکی ایجاد میشه . حتی ممکنه ناخنم بگیره رو پوستش و خون بیاد و اخرشم هرروز بر میگرده میگه عین سگ پرتت میکنم پیش بابات .
هر لحظه میگه میفرستمت پیش بابات.
میگه من برات همه چی کردم ، درسته از نظر درسی همه کاری کرد . یه کوه کلاس و کتاب خرید و به من فشار اورد که باید تیزهوشان قبول شی . زندگیم رو سیاه کرد که باید تیزهوشان قبول شم . حتی بااینکه تمام راهنمایی رو معدلم بیست شد ، مامانم میگه اینا برام اهمیتی نداره ، از نظر درسی حتی اگه تیزهوشان هم قبول شی ( هنوز جوابش نیومده) عمرا از نظر درسی قبولت ندارم چون خیلی سطحت پایینه و استعداد نداری .
ولی از نظر احساسی و چیزای دیگه به نظرم صفر … حتی اینقدر کنترل گر و وسواسه که نمیذاره لباس هام رو بپوشم ، همیشه یه دست بهم میده و با اینکه ازشون متنفرم باید بپوشم . نمیذاره حتی دست به یخچال بزنم ، رو مبل ها بشینم و …
حتی نمیذاره من مجازی با کسی حرف بزنم . دو سال پیش مجازی با یکی آشنا شدم ( من خودم دخترم اونم دختره ) ، اونقدر صمیمی و نزدیک شدیم که حتی احساس میکنم عاشقش شده بودم . و مادرم مجبورم کرد بلاکش کنم و فراموشش کنم. اون یه شهر دیگه بود ، حتی بعد از اینکه بلاکش کرد اتفاقاتی افتاد و تو اون شهر در حد ۵ دقیقه دیدمش ولی مادرم روزگارم رو سیاه کرد ، الان درصدی از افسردگیم به خاطر همینه .
ولی در اخر میبینم همه اش تقصیر منه . اخر اخرش میبینم منم واقعا عین یه کرم یکسره افتادم یه گوشه و فقط دارم خیال پردازی میکنم . فقط دارم پول پدر و مادرم رو از بین میبرم . فقط دارم هوا رو هدر میدم . در نهایت هرشب قبل خواب ارزو میکنم کاش الهی همین امشب بمیرم . از خودم ، از تک تک سلول هام متنفرم .
شما هم اگر این همه متن رو خوندید که مطمئنم نمیخونید ، دعا کنید بمیرم ، یه انگل از این دنیا کم میشه
الهی قربون اون قلبت برم و زندگی سختی که داری.. قشنگم منم ۱۶ سالمه و دخترم واقعا نمیدونم چه کمکی میتونم بهت بکنم بخدا اشکم دراومده که اینقدر از زندگی ناامیدی، خدانکنه که بمیری باید زنده بمونی و به اینده روشنی که در انتظارته فکر کنی، نمیدونم حتی این پیاممو میبینی یا نه ولی با این وضعيت تو باید مستقل بشی بری سرکار و واسه زندگیت تلاش کنی و مامانتم هرچی که بهت میگه لابد دلیلی داشته سعی کن یکم خودتو کنترل کنی هرچیم که باشه هر ادم بدیم کا باشه اون مادرته بزرگت کرده یکم باهم کنار بیاین واقعا دلم میخواست بتونم کمکی بهت کنم یا حداقل بتونم بغلت کنم ولی ازت دورم، فکر نکنم این پیاممو ببینی ولی درکل خواستم بگم خودتو نباز من کلا ادمی نبستم که امید الکی بدم و اینا خودمم واقعا افسردم و سعی میکنم هرجوریم که شده با سختیا کنار بیام چون امید دارم، توهم برای خودت هدف داشته باش و رو برنامه های ایندت تمرکز کن بدون فکر کردن به شرایطی که توشی فقط به خودت فکر کن نباید تو این سن از خودت ناامید شی.. مراقب خودت باش زیبا:)
عزیزم مشکل تو نیستی ، مشکل مامان و باباته، چند سال تحمل کن، درس بخون، برو دانشگاه و یه شغل پیدا کن و ازشون جدا شو
سلام عزیزم بابت درد و رنجی که تمام این مدت متحمل شدی متاسفم با تمام وجودم درکت میکنم و امیدوارم روزای قشنگتری در انتظارت باشه
سلام من ۲۹ سالمه ۱۰ ساله ازدواج کردم یه دختر ۷ساله هم دارم شوهرم پسر خالمه من باشوهرم با اسرار خانوادم ازدواج کردم قبل ازدواج هم یه نفر دیگه رو دوست داشتم اما بهمون اجازه ندادن بهم برسیم وقتی حامله بودم فهمیدم شوهرم مصرف شیشه داره تو این چند سال سه بار هم کمپ خابوندیمش اما بعد یکی دوماه دوباره شروع کرده نمیخوام طلاق بگیرم برم پیش خانوادم توانشم ندارم خودم برای خودم زندگی شروع کنم با شوهرم هم نمیتونم ادامه بدم تورو خدا یه راهی نشونم بدین
سلام نوجوانی ۱۴ ساله هستم،از یک پسر تقریبا ۱ ساله خوشم میاد و میدونم اونم همچین حسی بهم داره با این وجود طی یک سال حتی علاقه من به اون بیشتر شده هروقت همو میبینیم لبخند میزنه اما از طرفی نمیخوام اعتماد مادرمو خراب کنم و مطمئنم اگه بهش جریانو بگم راضی نمیشه راه حل من چیه؟
من یه خواهری دارم حدودا ۱۲ سالشه دوران بلوغ رو سپری میکنه اما مشکلش اینه که حتی قبل از بلوغ هم عادت داشت اعضای خانواده به خصوص من رو کتک بزنه و اسیب فیزیکی برسونه مشکل خانوادگی نداریم همه چیز براش فراهمه چه از نظر مادی چه از نظر سبک زندگی و رفتار ما خیلی باهاش خوبه ولی نمیدونم چرا انگار سندروم دست بی قرار داره پشت سر هم کتک میزنه مثلا داریم باهاش صحبت میکنیم خیلی عادی و صمیمی یهو بهم سیلی میزنه لطفا راهنمایی کنید چندین ساله که این عادت بد رو داره متشکرمم
سلام من هشت یا نه ساله شبا با ژاکتم میخابیم یعنی بغلش میکنم میخابم وگرنه تا صبح هم خابم نمیبره از بچکی ازیت میشدم رابطه مادر پدرم خوب نبود گاهی بدجور واسه قضیه الکی کتکم میزدن جوری که هنگام کتک خوردن بچه مردم میلرزیدم اشکم میریخت خلاصه از ژاکتم بگم سال 94بود پاییز مادرم واسم ژاکت خرید تا الانم هست خوب نگهش داشتم انگار حس میکنم کسی باهامه رفیقم به شوخی ازم گرفت گفتم بدش به من نمیداد یهو کلن نمیدونم چطور زدمش اعصبی شدم بودم زدم دماغش شکستم یه شب ساعت دو پا شدم یعنی که وقتی ازم دور میشه یا قل میخورم از روم میفته زود خودکار میفهم برش میدارم بله میگفتم پا شدم دیدم هنوز رومه ولی به شکل انسان تعجب کرده بودم نمیدونم خوابم برده بود بعدش مامانم میگه آتیش میزنم یا رفیقام مسخرم میکنن تو خواب هام که میبینم از دستش میدم قلبم وایمیسه یا به شدت گریه میکنم زودی پا شدم دیدم خواب بوده مادرم با تعجب نگام میکرد نمیدونم چیکار کنم هر کیم بگم مشکلم میگه زود حل میشه ولش کن بدون اون بخواب جدی نمیگرین این یه وابستگی ساده نیس خیلی وحشتناکه از اون چیزی که فکر میکنین نمیشه گذاشت کنار من امتحان کردم شیش روز بیخواب شدم بی اشتها ممکن بود از بین برم و الان متوجه شدم راهی ندارم بجز این که کنار بزارمش و نمیشه چون این ژاکتت نیس کنار گذاشته میشه بلکه منم که کنار میرم کسی پیدا نکردم کمکم کنه همه مسخرم میکنن
سلام من هشت یا نه ساله شبا لباسم رو بغل میکنم مبخوابم اگه نباشه یا کسی ازم بگیره یعنی چی بگم قاطی میکنم یا بار زدم دماغ دوستمو شکستم همه جام میبرم یعنی وقت شبا موقع خواب صبحا قایمش میکنم از کودکیم بی خوابی دارم تا اینو تو سال 94مادرم برام خرید اولا وقت روم میزاشتم میخوابیدم ولی الان شده همه جسمم 22سالمه یه شب دیدم پیراهنم یعنی ژاکت پشمیم شبیه انسان شده خلاصه همه مسخرم میکن یا ازیتم میکنم اتیش میرنم یا خوانوادم میگن پارش میکنیم دعوا میکنم میگم کسی اونو دست بزنه یا پارش کنه تکه تکه اش میکنم و بله فکرشم داغونم میکنه انگار از بین میرم تا این که ازم گرفتن تا عادت کنم ولی تا شیش روز نخابیدم حالم دست خودم نبود از حال رفتم اشتها نه خواب نمیدونم چیکار کنم