انسانها به طور طبیعی موجودات اجتماعی هستند. در نتیجه، گفتگو و برقراری ارتباط با دیگران یکی از روشهای ابتدایی است که ما انسانها برای بیرون آمدن از افکار خود بکار میبریم. متأسفانه، صحبتکردن با دیگران در زندگی همیشه ساده و راحت نیست. زمانی که به شدت تحت تأثیر قرار میگیریم، بار عواطف و احساسات، نگرانیها و استرسها آنچنان سنگین به نظر میرسند که نمیتوان آنها را با یک دوست یا آشنا در میان گذاشت. در این حالت است که مشاوره فردی میتواند سودمند باشد. درمان رودررو به شما اجازه میدهد تا با یک فرد بهصورت محرمانه صحبت کنید. یک مشاور حرفهای میتواند نسبت به نگرانیهای شما منصفانه واکنش نشان دهد، کلمهای آرامشبخش به زبان آورد و به شما توصیههایی برای داشتن یک زندگی بهتر بکند. به خواندن این مقاله ادامه دهید تا متوجه شوید که چگونه مشاوره فردی میتواند به شما کمک کند.
مطالب مرتبط: چرا خیلی زود عصبانی میشم
مشاوره فردی رایگان
هر روز، میلیونها انسان برای کمک در زمینه مشکلات روزمره گرفته تا جدی به درمانگر مراجعه میکنند و گفتار درمانی رودررو یکی از محبوبترین روشهای درمان به شمار میرود. کاربرد و محبوبیت گسترده این شکل از درمان بدان معنی است که درمانگر امروزی روشها و تکنیکهای بسیار متنوعی برای کمک به شما در تغییر طرز فکر و داشتن حس بهتر در اختیار دارد.
مطالب مرتبط: درمان وسواس فکری
مراجع حضوری به درمانگر این امکان را میدهد تا توجه خاصی به شما بکند که در درمانهای گروهی ممکن نیستو درحالیکه جلسات گروه درمانی دارای اهمیت خاص هستند، بهخصوص برای افرادی که بهمنظور بهبود ضربه روحی یا اعتیاد به یک انجمن نیاز دارند، درمان فردی را میتواند برای تقریباً هر مشکلی بکار برد. درمانگر عموماً اهداف خاصی را تعیین میکند تا شما را در طول درمان هدایت کند.
مطالب مرتبط: احساس تنهایی میکنم
بسته به آنچه دنبالش هستید و دلیل مراجعهتان به مشاوره، ممکن است تنها به یک جلسه مشاوره نیاز داشته باشید (اگرچه، اکثر افراد به حداقل 5 جلسه نیاز پیدا میکنند) یا ممکن است مجبور شوید در جلسات هفتگی برای ماهها یا در برخی از موارد برای سالها شرکت کنید. این کاملاً به نیازهای شخصی شما، وضعیت و تأثیر درمان بستگی دارد.
مطالب مرتبط: راه های درمان افسردگی در نوجوانان
چه کسی میتواند از مشاوره روانشناسی رایگان سود ببرد؟
مشاوره فردی برای نیازهای خاص فردی مناسب است. این بدان معناست که برای تقریباً همه افراد سودمند است. نیازهای کنونی یک فرد، برنامه درمان را مشخص میکند؛ اگرچه، این برنامه ممکن است در طول درمان تغییر یابد. خواه اینکه با غم و اندوه یا ضربه روحی مواجه هستید، با افسردگی یا عدم رضایت شغلی دستوپنجه نرم میکنید یا تنها به دنبال بهبود چشمانداز کلی خود هستید، مشاوره فردی میتواند شکلی از التیام را در اختیار شما قرار دهد.
مطالب مرتبط: چگونه استرس امتحان را از بین ببریم
در طول این مسیر، درمانگر احتمالاً الگوهای رفتاری ناسالمی که خود فرد از آن ناآگاه است را شناسایی میکند؛ بنابراین، درمان میتواند به رشد فردی نیز کمک بسیار زیادی بکند.
درمان فردی یا صحبتکردن با یک دوست یا عضوی از خانواده تفاوت دارد. درحالیکه دوستان و اعضای خانواده میتواند توصیههای خوبی به شما بکنند اما بهندرت بیطرف هستند و آموزش لازم جهت ارزیابی المانهای مختلف ضربه روحی و درد و رنج را ندارند.
مطالب مرتبط: علائم اضطراب اجتماعی در نوجوانان
علاوه بر این، برخلاف دوستان و اعضای خانواده، یک درمانگر مقید به یک توافقنامه محرمانگی است. این توافقنامه به شما احساس امنیت میدهد؛ در نتیجه، درحالیکه شخصیت خود و آنچه از زندگی میخواهید را کشف میکنید، میتوانید یک رابطه مبتنی بر اعتماد را با درمانگر خود ایجاد نمایید. بهاینترتیب، تغییرات واقعی رخ میدهند. در واقع، اثرات مشاوره فردی آنچنان عمیق است که شواهد نشان میدهند که این شکل از درمان حتی بر روی ساختار مغز نیز تأثیر میگذارد.
مطالب مرتبط: راههای کنترل خشم از دیدگاه روانشناسی
مزایای مشاوره رایگان فردی انلاین چیست؟
مشاوره فردی رایگان انلاین یک فرصت شخصی بهمنظور دریافت حمایت و رشد تجربه در طی دوران چالشبرانگیز در زندگی به شمار میرود. مشاوره فردی میتواند به فرد در مواجه با بسیاری از موضوعات شخصی از قبیل خشم و عصبانیت، افسردگی، اضطراب، مصرف مواد مخدر، ازدواج و چالشهای موجود در رابطه زناشویی، مشکلات والدین با فرزندان، مشکلات مدرسه، تغییر شغلی و غیره کمک کند.
برای دریافت مشاوره بر روی شکل تصویر درج شده در گوشه پایین سمت چپ صفحه کلیک کنید
مشاوره فردی انلاین رایگان فرایندی است که در طول آن شخص با یک متخصص سلامت روان آموزشدیده در یک محیط امن، دلسوزانه و محرمانه کار میکنند. مشاوره به افراد این امکان را میدهد تا احساسات، عواطف، باورها و رفتارهای خود را کشف کنند، خاطرات چالشبرانگیز یا تأثیرگذار را پردازش نمایند، جنبههایی از زندگی که میخواهند تغییر دهند را شناسایی کنند، شخصیت خود و دیگران را بهتر درک نمایند، اهداف شخصی برای خود تنظیم کنند و به سمت تغییر مطلوب حرکت نمایند.
مشاوره فردی رایگان، مشاورهای است که بر نگرانیهای آنی یا آینده نزدیک فرد تمرکز دارد. مشاوره فردی ممکن است شامل مشاوره و برنامه ریزی شغلی، رهایی از غم و اندوه پس از مرگ عزیزان یا مواجه با مشکلات در محیط کار پیش از بزرگتر شدن آنها باشد. مشاوره فردی یک گفتگوی رودررو بین مشاور و بیمار است، کسی که به دنبال درمان میباشد. هر دو نفر نوعی اتحاد، رابطه یا پیوندی را شکل میدهند که موجب رشد شخصی و اعتماد میشود.
مطالب مرتبط: از دعوای پدر و مادرم خسته شدم
مشاوره فردی راهی برای مقابله با مشکلات سلامت روان مانند افسردگی، اضطراب، اختلال دوقطبی و غیره، به شمار میآید. افراد در طول جلسات مشاوره فردی یاد میگیرند چگونه با استرس، مشکلات درون فردی، غم و اندوه، مسائل خشم و کمبود اعتماد به نفس مقابله کنند.
مشاوره فردی برای طیف گستردهای از دلایل مانند افزایش مهارت خود آگاهی، تشویق به خود کاوشی، شناسایی مرزها، بهبود مهارتهای برقراری ارتباط و بهبود استفاده از مهارتهای مقابله سالم مفید است. این مزایا منجر به یک تغییر در رفتار فرد خواهد شد که اغلب موجب کاهش مشکلات فردی و رشد شخصیت خواهد شد.
مطالب مرتبط: چرا پدر و مادرم درکم نمیکنن
افزایش خود آگاهی با چت مشاوره رایگان فردی
طی فرایند خود آگاهی، هم فرد و هم مشاور در تصمیم گیری در زمینه مشکلاتی که موردبحث هستند، با هم مشارکت میکنند. مشاوران اغلب افراد را تشویق میکنند تا از تجربیات خود به بهترین شکل ممکن در زندگی روزانه استفاده کنند.
بهعنوانمثال، تمرین ذهن آگاهی یک ابزار پرکاربرد در مشاوره برای افزایش توانایی حضور فرد در لحظه حال است. فعالیتهای ذهن آگاهی اغلب افراد را به درنظرگرفتن افکار، احساسات و عواطف در جلسه مشاوره وادار میکنند. این روش منجر به خود آگاهی تجربه انسانی میشود. همینالان در ذهن من چه میگذرد؟
علاوه بر این، مشاوران تمایل دارند تا بینشی را در مورد تأثیر رفتار فردی بر یک نتیجه مطلوب فراهم آورند. به طور خاص، درمانگرهایی که از روش درمان رفتاری شناختی (CBT) استفاده میکنند، به عدم تطابق آنچه فرد فکر میکند اتفاق میافتد و آنچه در واقعیت اتفاق میافتد، اشاره خواهد کرد.
فردی که با انواع فوبیا مانند ترس از عنکبوتها دستوپنجه نرم میکند، بهاحتمال زیاد با هدف مقابله با ترس از قرارگیری در شرایطی که ممکن است عنکبوت در آن حضور داشته باشد، اجتناب میکند. بااینوجود، اجتناب از عنکبوت بهسادگی موجب میشود تا ترس فرد تقویت شود. مشاوران، ناظران بیرونی مهمی هستند که دیدگاهی را در اختیار افراد قرار میدهند که بهتنهایی قادر به مشاهده آن نیستند.
مطالب مرتبط: مشاوره ترک خود ارضایی
خود شناسی با مشاوره فردی رایگان
مشاوره فردی همچنین به افراد اجازه میدهد تا مسیر خود در جهت خود شناسی را شروع کنند. من که هستم؟ باورها و ارزشهای من چه هستند؟ چه چیزهایی به زندگی من معنا میبخشند؟ چه کسانی در زندگی پشتیبان و حامی من هستند؟ اینها سؤالاتی هستند که با مشاوره در ذهن فرد شکل میگیرند.
مطالب مرتبط: با خانواده سختگیر چه کنیم
شناسایی مرزها از طریق مشاوره رایگان فردی
بسیاری از افراد برای مشکلات مرتبط با روابط و مهارتهای اجتماعی خود به دنبال مشاور هستند. در بیشتر اوقات، این مشکلات از کمبود یا نبود مرزها به وجود میآیند. مرزها، محدودیتهای فیزیکی و عاطفی هستند که به تمایز قائل شدن بین تمایلها، نیازها و اولویتهای یک فرد از فرد دیگر کمک میکنند. مهمترین جنبه در ایجاد مرزها، شناسایی موقعیتی است که بدانها نیاز است.
بهمنظور برقراری ارتباط بین مرزها، یک فرد ابتدا باید آنها را شناسایی کند و از آنها آگاه باشد. نقش مشاور، فراهمکردن بینشی نسبت به نیازها و اولویتهای یک فرد است. در هفته به چه میزان زمان دور از والدین خود نیاز دارید؟ چگونه میتوانید وظایف و کارهای خود را برای تعیین مرزهایی برای خود اولویتبندی کنید؟ در یک جلسه مشاوره فردی میتوانید به کاوش در مورد هر یک از این سؤالات بپردازید.
مطالب مرتبط: هیچ انگیزه ای برای زندگی ندارم
تقویت مهارت ارتباطی با مشاوره فردی
علاوه بر شناسایی مرزها، هدف و قصد مشاوره بهبود مهارتهای برقراری ارتباط از قبیل مهارتهای مربوط به قاطعیت مبتنی بر اعتماد به نفس، تقویت هوش هیجانی، همدلی، گوشدادن فعال، افزایش اعتماد به نفس و احترام است.
قاطعیت مبتنی بر اعتماد به نفس که شامل تأکید بر نیازهای خود در عین احترام به نیازهای دیگران است، نیز بسیار اهمیت دارد.
مطالب مرتبط: از مادرم متنفرم
تقویت مهارتهای مقابلهای با مشاوره رایگان فردی
از همه مهمتر این است که افراد از طریق روند مشاوره به مهارتهای مقابلهای ارزشمندی دست مییابند. بهعنوانمثال، مشاورانی که از روشهای پذیرش و تعهد درمانی (ACT) یا رفتار درمانی دیالکتیکی (DBT) بهره میگیرند، در جلسه مشاوره بر تکنیکهای ذهن آگاهی تمرکز دارند که این تکنیکها در کاهش علائم افسردگی و اضطراب مؤثر هستند؛ این دانش را میتوان از جلسه مشاوره به دنیای واقعی تعمیم داد.
علاوه بر این، رفتار درمانی شناختی (CBT) افراد را تشویق میکند تا از مهارتهای مقابلهای مرتبط با الگوهای فکری خود استفاده کنند. بهعنوانمثال، رفتار درمانی شناختی (CBT) توانایی فرد در شناسایی محرکها و افکار ناسالم مرتبط با اضطراب و افسردگی را افزایش میدهد. مشاورانی که از رفتار درمانی شناختی استفاده میکنند نیز مراجعهکنندگان خود را از روشهایی برای شکلدهی مجدد افکار و درنظرگرفتن دیدگاههای جایگزین مطلع میسازند.
مطالب مرتبط: از پدرم متنفرم
به طور خاص، روند مشاوره فرد را به سمت آگاهی هدایت میکند و مهارتهای مقابلهای و برقراری ارتباط سالم را در او بهبود میبخشد. اگر احساس میکنید که درمان فردی به شما کمک خواهد کرد، تردید نکنید و با ما تماس بگیرید.
مطالب مرتبط: میخوام خودکشی کنم
سلام خسته نباشید من حس میکنم دارم میمیرم یعنی یه شب ساعت 4 صبح انگار با یه تریلی برخورد کردم یه ترس عجیبی گرفتم و ترسیدم و از جام بلند شدم لبام میلرزید و داشت اشکم در میومد خیلی ترسیده بودم و حس میکنم تو یه دنیای دیگم و مرده ام و حتی صدای ضربان قلبمو میشنیدم خیلی ترسیده بودم بیش از حد 17 سالمه و حس میکنم دچار حمله سکته قلبی شده بودم بعد اون اتفاق یه حسی برام موند انگار ته تو یه دنیای موازی گیر افتادم همه چی واسم عجیبه بود طرز دیدنش حتی نسبت فامیلیم با بقیه و همش فکر میکردم همه چی اخرین باره و ترسیدم حس میکنم دارم میمیرم و این حسه همرامه یعنی دچار سکته قلبی شدم یا قراره بشم؟ پشت سمت چپم خیلی درد میگیره که یکی از علاعم سکته قلبی هستش ممکنه دچار بشم ؟
سلام خوبین؟من سیزده سالمه ،منو دوستام تو مدرسه از یه دختره بدمون میومد.اون دختره با دوستم دعواش شد تو پیوی بهش کلی فحاشی کرد و فحشای ناموسی و اینا داد… دوستمم تو مدرسه میخواست باهاش دعوا کنه،زنگ مطالعات داشتیم درموردش حرف میزدیم من میگفتم نه ول کنین به پدر مادرت بگو بیان مدرسه دعوا نکنید و همچین چیزایی.حرفامون رو تو کاغذ مینوشتیم تا سرصدا ایجاد نشه تو کلاس ولی معلم دید برگه رو با صدای بلند خوند کل کلاس هم بهمون خندیدن…من الان خیلی ناراحتم …میترسم برم مدرسه و همه نگاهم کنن و قصاوتم کنن و پشتو حرف درارن…
من مدت سه سال است که در سرم صدا می شنوم انگار کسی با من در سرم صحبت میکند صدای خودم نیست شخص دیگری هست حتی این صدا روی جسمم هم تاثیر میگذارد آیا این یک بیماری است منشا این صدا یی که با من صحبت میکند چیست و چرا دچار این صدای در سر شده ام به طور نداده تمام طول شبانه روز
سلام من ۲۳ سالم شوهرم ۲۴ سالشه چند ماهه عقدیم خیلی دعوا میکنیم ن اون حرفای من و میفهمه ن من حرفای اونو قبول میکنیم هرکی حرف خودشو میزنه نمیدونم چیکارکنم
هع شماها یک سال تفاهم سنی داری با شوهرت من ۱۸ سال حالا بگو من چیکار کنم
ازمن میشنوی اول راهه بیخیال هم شین چون خودم اینجوری بودم الان بادوتابچه هنوزم دعواداریم اخرش خدارحم کنه
برو پیش روانشناس
منم همینطوری ام و برام خیلی عجیبه تاحالا به کسی نگفتم
من با پدر و مادرم زندگی میکنم و ۲۲ سالمه، دانشجو هستم و مدتی هست کار نمیکنم، پدر و مادرم مدتی هست که نگرانم هستن چون اتاقم رو به ندرت ترک میکنم و تمایل ندارم با آدم ها ارتباط بگیرم، من اضطراب دارم و نمیتونم به کسی راجع بهش بگم، منتظرم درسم تموم بشه تا بتونم روی چیز های دیگه تمرکز کنم… فقط میخواستم بدونم من حق دارم یه مدت کار نکنم و تا مدتی که درسم تموم میشه روی خودم تمرکز کنم؟ این عادی هست؟
فاطمه هستم۲۲ سالمه سه ماهه وارد اولین رابطه ام شدم حدودا یکسال ونیم ددسال هست که همو میشناسیم وباهم در ارتباطیم تو رابطه طرف مقابل معتقده من فرد بی اهمیتی هستم درباره چند جا حق دارن ولی مورد اخر دیروز بود که یکی از بچه های دانشگاه که دخترهست اومده بود دانشگاه کار داشت منم میخواست ببینه من رفتم ایشونم دانشگاه کار داشتن اومدن باهاشون رفتم کاراشو انجام داد بعد اومدیم پیش دوست مشترکمون داشتیم صحبت میکردیم ایشون خدافظی کردن رفتن بعدش گفتن اهمیت ندادی به من دوستت و ترجیح دادی میتونستی بهم بگی توام با ما بیا کلا تنشامونم تو این سه ماه خیلیی زیاد بوده چون هر دو خود واقعی مون بودیم و دنبال نقش بازی کردن نبودیم به نظر شما من مشکل بی اهمیتی مو با مشاوره باید حل کنم؟بااینکه دعواهای بین مون زیاده ولی حس من دوست داشتنه نمیدونم بمونم بسازم یا نه چون نمیتونم بیخیال بشم بزارم برم دیگه خسته ام از اشتباه کردن بریدم دلم نمیخواد بی اهمیت باشم ولی هستم دلم نمیخواد اسیب بزنم ولی میزنم
چرا
من مشکل اضطراب دارم.مخصوصا موقع صحبت کردن در جمع و یا خرید و معامله و حرف زدن با دوستان جدید و موقع تنش های عصبی دست و پام میلرزه و بدنم سست میشه و نفسم میگیره طوری که توی مشکلاتی مانند جروبحث و دعوا و درگیری بدنم اوفت میکنه و قدرت بدنیم افت میکنه
سلام خسته نباشید من حس میکنم دارم میمیرم یعنی یه شب ساعت 4 صبح انگار با یه تریلی برخورد کردم یه ترس عجیبی گرفتم و ترسیدم و از جام بلند شدم لبام میلرزید و داشت اشکم در میومد خیلی ترسیده بودم و حس میکنم تو یه دنیای دیگم و مرده ام و حتی صدای ضربان قلبمو میشنیدم خیلی ترسیده بودم بیش از حد 17 سالمه و حس میکنم دچار حمله سکته قلبی شده بودم بعد اون اتفاق یه حسی برام موند انگار ته تو یه دنیای موازی گیر افتادم همه چی واسم عجیبه بود طرز دیدنش حتی نسبت فامیلیم با بقیه و همش فکر میکردم همه چی اخرین باره و ترسیدم حس میکنم دارم میمیرم و این حسه همرامه یعنی دچار سکته قلبی شدم یا قراره بشم؟ پشت سمت چپم خیلی درد میگیره که یکی از علاعم سکته قلبی هستش ممکنه دچار بشم ؟ همشم حس میکنم دارم میمیرم یعنی خودمو واسه مرگ اماده کردم و گاهی به خودکشی فکر میکنم چون خیلی عذاب میکشم بعضی وقتا که به مرگ فکر میکنم خیلی بهم فشار میاد و گریه میکنم
سلام من 13 سالمه راستش پارسال اتفاقی افتاد که دیگه نتونستم زندگی کنم
من 12 سالم بود پسر دایم و دختر خاله مامانم اومده بودن خونه ی ما من دختر دختر خاله ی مامانم و دختر دایم تو اتاق بودیم داشتیم حرف میزدیم که پسردایم به دختر دختر خاله ی مامانم گفت که من رومینا رو دوست دارم رومینا هم من هستم من بهش محل ندادم ولی اون از هر فرصتی استفاده میکرد بهم نزدیک شه که اخرشم دختر دایم حسودیش شد به دروغ گفت که پسر دایت دوست دختر داره داره تو رو گول میزنه منم به خاطر اینکه پشت سرش حرف زده باهاش قهر کردم اونم رفت به کل دوستام ماجرای دوروغ تعریف کرد بعد اخرش هم ماجرا دست مدیر رسید مدیر هم به معلم گفت از نمره هام کم کرد
الان پسر داییم چیزی نمیدونه ولی خوب میدونم که الان دوتا دوست دختر داره
منم داره اینجا میمیرم
همین دیروز از خونه ی پسر داییم امدیم نمی تونید باور کنید چه رفتار هایی باها کرد که کل روز داشتم گریه میکردم اخه میدونید پسر دایم کرج زندگی میکنه کل روزم با تسر میگزه
میشه یکتون چیکار کنم
سلام من متوجه شدم خانمب حساس و احساسلتی ام از بچگی از وقتی خودمو شناختم بودم تاالان و شدتش زیاده. ریشه یابی و راهکار در مانش رو میخواستم بدونم چیکار کنم تا درمان بشه. متوجه شدم مادرم هم حساس و احساساتی بوده و هست ، من تفاوت ظاهری در پام دارم و از وقتی که بچه بودم حساسیت بیش از حد و احساساتی بودنم خیلی اذیت م کرد تو این موضوع و کلا الان هم ک متاهل هستم و مادر شدم ، رو رفتار دیگران رفتار همسر و .. حساس بیش از حد و احساساتی ام خیلی بها میدم به ادمها مثلا اگ کسی سلام نکنه تا چند روز فکرم درگیره و ..اگر رفتار اشتباه کنند کمالکرا هم هستم انتظار دارم هم خودم درست رفتار کنم هم بقبه اگر رفتار غلط هم نکنم هی فکرم درگیر نکنه ناراخت بشه و .. کلا احساساتی بیش از حد و حساس بودن. حساسیتم در مورد روابطم با دیگران و دیگران با من هست. من فرزند اخرم و خواهر برادرم ۱۵ و ۱۶ سال بامن اخلاف سنی دارند من ۲۶سالم انها ۴۰ و اینا.من خیلی اذیت بودم که مثلا پدر این رفتار چرا کرد و اینو گفت و .. تمام این سالها اذیت بودم در صورتی ک فهمبدم برا هرکسی ممکنه پیش بیاد و فقط حساسیت من بود ک اذیتم میکرد و این چیزای ساده رو برام مهم جلوه میداد و خیلی چیزای اینجوری. نمیدونم دلیل اینهمه حساسیت که از بچگی باهام بوده چی بوده میخوام ریشع یابیش کنم و اوکیش کنم. حتی رو نگاه بقیه حساسم اگ یکی سلام نکنه و رو تک تک رفتار کلام خودم حساسم ک نکنه یکی رو برنجونم و .. کلا هم خودم اذیتم هم اطرافیانم از ابن موضوع تاامروز نمیدونستم دلیلش حساسیت خودم هست
احساس الان احساس خیلی مزخرفیه انگار به این دنیا تعلق ندارم ، خسته شدم ، واقعا خسته شدم ، دیگه بسه واقعا بسه ،خستمه آرزو میکردم یکسی رو تو زندگی داشته باشم پیشش فقط گریه کنم یا حرف بزنم بدون قضاوت شدن ،افسردگی حاد دارم واقعا احتیاج دارم به یه روانشناس خوب ولی پدر و مادرم با روانشناس مخالفت دارن میگن روانیا میرن ، زندگیم قبلا قشنگ تر بود ، یه وقتایی به سرم میزنه رگ دستمو بزنم حتی چند بارم خواستم امتحان کنم و کردم ، ابتدای این مشکل پدر و مادرم، ازدواج خواهرم ، من متوجه شدم زندگی بدون من براشون هیچ مشکلی نداره ، نه برای خواهرم نه برای پدر و مادرم یه آدم اضافی داخل یه خانواده
سلام وقتتون بخیرببخشیدمن یه همکاردارم مثله خودم خانم هستن یه باریه استوری گذاشتم درمورددوستی استوری گذاشتم دلم یک دوست میخواهدکه اوقاتی که دلتنگم بگویدخانه راول کن بگومن کی کجاباشم واینکه رفیق صمیمی من میشی؟همکارم ریپلای کرداینطوری?????بعدبهشون گفتم میشیدواقعا؟گفتن جای مامانت هستمادوست صمیمی میخوای چکار؟بامامانت دوست شوبابابات ابجیت دخترخاله دایی دخترعمه دخترعمونداری باهاشون دوست بشی گفتم اوناروولشون کن بعدگفتن دانشگاه دبیرستان دوست نداشتی؟گفتم نه بعدگفتن چرامگه میشه اخه بعدگفتم میدونم ازمن بزرگتریداخه یه جوری ریپلای کردیدبعداون دفترشون جداست داخل مدرسه من هم یه دفتردیگه هستم وازاون موقع میومدبیخودداخل دفترم وچشمهاش خنده ویواشکی نگام میکردوروزبعداستوری گذاشتم دوتااستیکرقلب داخل یکی ازقلبهااسم وفامیل خودم رونوشتم وداخل یکی ازقلبهای دیگه اسم وفامیل اون به عنوان دوست صمیمی متوجه شده بودوگفت شکایتت میکنم پلیس فتا مغزت خرابه بروتیمارستان بستری شوزیرنظرروان پزشک باش اسم وفامیل اینو اون استوری کردن میدونی جرمش چیه من ازتومتنفرم تومیری اسم وفامیل من استوری میکنی منظورشون چی بوده؟پس چراریپلای کردن؟مگه چکارکردم متنفرباشن ازم
باسلام.خانم ۳۱ساله ای هستم که از چندسال قبل دچار حمله عصبی میشم تقریبا ۳سال قبل بدلیل مشکلاتی که با همسرم داشتم این مشکل بنده شروع شد گاهی بی دلیل دوست دارم از موقعیتی که توش هستم به هرقیمتی شده فرار کنم یه جور حس خفگی حس اینکه میخوام سکته کنم لطفا راهکار بدین وبگین دلیل اصلیش چیه چیکارکنم یه دفعه یه ساعتی از شب این اتفاق میفته اصلا تنها نمیتونم بیرون برم
سلام از بس خستم و از زندگی سیر اونقدر حرفامو ریختم تو خودم که دیگه حرفی واسه گفتن ندارم فقط خواستم برام دعا کنیدخدا بهم ارامش عطا کنه خودش گره از کارم وا کنه انشالله مشکل شمام حل شه
چند سالی هست برادرم اعتیاد داره الان شاید ۱۵ سال بشه چون فرزند اول هست همه توجه ها به سمت اون بوده اوایل بعد برادر بعدیم با فاصله یکسال ازون کوچک تره و خیلی بدی شده بهش وقتی دختری رو میخواست براش کاری نکردن و همش به همون برادر اولیم کمک شده
چند وقته احساس میکنم بابام میتونه فکرامو بخونه و میدنه چی تو سرم میگذره عادیه ایا؟ برای شماهم تجربه ی مشابهی پیش اومده؟
تو دوران مدرسه دچار انزوا شدم و از اجتماع دور شدم و با این حالت خدمت رفتم و بعد خدمت باز تنهایی زندگی کردم از اجتماع خیلی دور شدم
۲ ماهی میشه اصلا با دوست صمیمیم حرف نمیزنم و پیام نمیدم اصلا نمیتونم بخوابم صبحا تا ۱۰ صبح بیدار میمونم و بعد شبا ساعت ۷ بلند میشم فقط تبلت میبینم هیچ کاری نمیکنم حتی خودم هم کفری شدم چون اضافه وزن دارم هر حرفی که دلت بخواد رو شنید از خونه گرفته تا مدرسه یا زیاد میخورم یا کم میخورم شبا یهو دلم میگیره گریه میکنم به اینکه چجوری قراره بمیرم اینا اصلا نمیدونم دارم چیکار میکنم
علاقه مند به کار کامپیوتر هستم وقتی حرف بازی درمیون باشه ساعت ها مشغول میشم ولی پای کار خودم که میرسه که شروع کنم به یادگیری یه حالت تنگی عرصه دارم یجوری بیقراری که پاشم یا یجا نمونم قدم بزنم حتی
تمرینات درس زبان هم انقدر میمونه تا وقتی نباشه برای حل کردن و تند تند مینویسم و وقت کم میارم برای نصفش و تنبیه میشم و اصلا نمیدونم چی میخوام از خودم…
سلام من ۲۰ سالمه و به یکی از دوستام دو بار پیشنهاد دادم ولی اون هر دو بار رو رد کرد بعد از اون رد کردن ها ما دوست معمولی موندیم ولی یک چیز که داره برام مشکل ساز میشه اینه که چیزی بین ما نیست ولی خب من یکم احساس بدی دست پیدا میکنه وقتی مثلا میبینم با یه پسر دیگه دوست شده یا داره حرف میزنه با این که من با اون فقط و فقط دوست معمولیم
سلام چند سال پیش ازدواج ناموفق داشتم و مجددا دواج کردم و دوتا از برادران در عرض سه ماه ازدست دادم و دوسال بعد مادرم فوت کرد و خودم هم اعتیاد دارم و مشکلاتی در زندگی شخصی ام دارم لطفاً کمکم کنید داغونم ناامید بدون انگیزه بچه دار نمیشیم و علتش نمیدونم دکتر نرفتم
سلام وقتتون بخیر. من یک دختر 15 ساله هستم و کلاس نهم دارم میرم و خب دوساله که وارد مدرسه شدم و طبیعتا دوستی نداشتم..شروع کردم به دوست پیدا کردن خب البته یکیشون اشنا بود یعنی همکلاسی دبستانم بود ولی خب باهم زیاد راحت نبودیم. بچهای کلاسمون گروه زدند و یکم باهم صحبت میکردیم که اشنا شیم. همه دوست پیدا میکردن خیلی راحت ولی خب من ازونجایی که یه فرد فوق درونگرام نتونستم دوستای خوبی به طور مستقیما پیدا کنم..منظورم اینه یعنی خودم پیش قدم نشدم.
کلاس ما همه یه اکیپ دارن کلا 7 تا حدودا اکیپ های جدا جدا داریم.من وارد یکی ازین اکیپا شدم که خب یکم فازشون داغونه. البته اکیپمون کلا و خب دخترای بدی نیستن منتها یکیمون یکم فرد منفیه و خب برون گرا و پرروعه و قلدره ولی خب من باهاشون حال میکردم ازینکه کنارشون بودم ولی اعتماد کافی به عنوان یک دوست رو بهشون نداشتم.
همشون باهم اوکین ولی این منم که احساس اضافه بودن میکنم این وسط. من بعد دوسال به خودم اومدم با یه اتفاقی که چندروز پیش افتاد. همون دختر قلدره اکیپمون شماره منو داده بوده به یه پسره و پسره زنگ زده به خطم و بابام فهمید و زیر زبونش کشید پسره گفت از ستایش(دختر قلدر اکیپمون) شمارمو گرفته و بابام گفت دیگه با این اکیپ نگردم. مشکل من اینه الان فردا میخوام برم مدرسه بهرحال کلاسمون قراره عوض بشه و من قراره برم میز جدید بشینم. چون دونفر که افراد دیگه اکیپمون هستن باهم صمیمی ترن اونا کنار هم میشینن این دختره فکرکنم فردا پیشم بشینه. منم میخوام دیگه مجبورا ازشون جدا شم ولی نمیدونم بعد جداشدن باید چیکار کنم چون هیچ دوستی ندارم همه بعد 2 سال دوستاشونو پیدا کردن و تو اکیپ های متفاوت هستن و نمیتونن بخاطر من کات کنن بیان بام دوست شن که. منم ارتباط اجتمعیم از نظر اینکه دوست پیدا کنم ضعیفه چون ادم مغروریم و راحت نمیتونم به طرف بفهمونم که میخوام باهاش دوست شم.
چند وقتیه از خودم و اطرافیانم حس بدی دارم . جاهایی که بهم خوش میگذشت الان بروز میرم و از خودم حس بدی گرفتم . از هیکلم بدم میاد . چون اضافه وزن دارم
سلام وقت بخیر من یه مشکلی دارم که خیلی اذیتم میکنه یکی از اقواممون که هم سن خودم هست هر بار که می بینمش میگه گوشیتو بیار یه کاری دارم بعد که میارمش نمیزاره دست خودم بمون زود ازم میگیره و بدون اجازه پیام ها و موارد شخصی رو کامل و جز به جز میخونه و اصلا هم به روی خودش نمیاره انگار گوشی خودشه و خیلی دخالت میکنه من نمیدونم چجوری با این شخص برخورد کنم من آدم خجالتی هستم و اینکه میترسم طرف مقابل از دستم ناراحت بشه لطفا راهنمایی کنید منو
سلام ۱۶ سالمه ٫ مامان بابام جدا شدن از بابام خبری ندارم چندین ساله و مامانمم چند ماهی هست از خونه انداختتم بیرون سره شوهرش و تو خوابگاه زندگی میکنم خیلی دارم کار میکنم و خواهرم هم تو مال کمکم میکنه ٫ولی خسته شدم فشار روانی روم زیاده درحدی که فکر میکنم به کاره مامانم خون دماغ میشم میشه بگید چجوری مقابله کنم با این موضوع و قوی بمونم؟
سلام یه دختر دارم 16 سالشه خیلی استرسی هستش ضمنا خیلی هم هیجانی هستش .تو همه چی استرس بی مورد ئاره مثل رفتن به مدرسه یا رفتن به دندونپزشکی یا امتحان دادن وغیره اعصابم رو خورد کرده نمیدانم چکار کنم راهنمایی بفرمایید
سلام
من دو راهی گیر کردم
من عاشق رشته بیوتکنولوژی هستم
آینده کاری تو ایران واقعا نداره برعکس اونور آب فوقالعاده است
1 میخوام مهاجرت کنم آمریکا (رزومه خوبه) با اینکه وضعمون هم خوبه خانواده م بودجه کمی در نظر گرفتن که در عوض کشور های مثل ایتالیا که سطحش پایین تره باید برم.
2. مهاجرت رو ببوسم کنار کنکور بخونم یا بیوتک میارم یا میرم زیست سلولی مولکولی واسه ارشد بیوتکنولوژی بخونم
شما جای من بودید کنکور میدادید یا میرفتید کشوری با سطح علمی پایین تر مثل آلمان و ایتالیا
سلام. من خودم رو خوب درک نمیتونم بکنم. یه مدت خیلی شاد و اوکیم و یه مدت سر هر چیز کوچیک عصبی و ناراحت میشم دخترم و 19 سالمه. سعی کردم ببینم شاید مشکل از سیکل هورمونیمه ولی نه خیلی رندومه و ارتباطی نداره. تغذیمم خوبه و فعالیت کافی دارم. بعضی روزا همینجوری میام خونه اصن حوصله هیچ کاری رو ندارم(کارایی که تو حالت عادی انجام میدم) میشینم الکی شروع میکنم به گریه کردن. مامانم بعضی وقتا میفهمه میپرسه چیشده و بهش میگم هیچی واقعا ولی باور نمیکنه و فکر میکنه دارم ازش قایم میکنم و این باعث میشه عصبی شم و الکی بهش بپرم. خودمم شک کردم دیگه نمیدونم چرا اینجوریم. ممکنه فقط به خاطر این باشه که نازک نارنجیم به قول معروف؟ یا راهی هست که خودمو احساساتمو بهتر بفهمم؟
سلام خدا قوت من دختر 14 ساله هستم و مذهبیم به یک پسری تو مسجذ پیام دادم برای یه کاری که متوجه شدم اون پسر به من علاقه داره و کاری کرد که منم لهش علاقه مند شدم و یک ماه نیم شده بود باهم چت میکردیم که مامانم متوجه شد و گوشی رو ارم گرفته بهم بی اعتماد شده و نمیذاره دیکه مسحد برم ولی من به پسره واسته شدم دوست بابام و داداشم یود
من ۱۷ سالمه و دخترم فرزند دوم خونوادم و خونوادم افراد سخت گیری هستند و اما در مقابل من هیچوقت چیزی به اسم کم کاری نداشتم چه در تحصیل و چه در هر چیز ، علاوه بر این من اخلاق و واقعیتم اینه که تمایل به مرد بودن دارم و پدر و مادرم با تموم این ها هربار سر این موضوع من رو سرزنش میکنند طعنه میزنند من بازهم سکوت میکنم اون ها حق این حرفارو دارن ولی من بخاطر اونها از چندین سال آسایشی که میتونستم با خود واقعیم بودن ، داشتن یک دوست و حتی لحظه ای دور بودن از درس داشته باشم خودم رو دور کردم میتونید من رو راهنمایی کنید که چگونه میتونم کاری بکنم که حداقل بزارن توی خلوت خودم و به دور از جامعه با واقعیتم زندگی کنم؟
حالم خوب نیست اصلا
دختر هستم و مدت خیلی زیادیه که این احساسو دارم و دقیقا بخاطر شکست های احساسی که از طرف خانواده دوستام و یا فرد مورد علاقه م دارم ولی مدام باهاشون کنار میام از خودم احساس نفرت دارم او گاهی به فکر آسیب رسوندن به خودم میوفتم امل این کارو انجام نمیدم دیگه نمی تونم به کارهایی که قبلا بهشون علاقه داشتم مثل نوشتن علاقه مند بشم با اینکه واقعا درش استعداد دارم احساس بی کفایتی و خستگی دارم و مفمولا با حرفام بقبه رو ناراحت میکنم و بهشون پرخاش میکنم مدام گذشته رو یاد آوری میکنم و غصه می خورم و مشخصا این ها باعث شده که به سختی نسبت به چیز هایی که به شدت بهشون علاقه مند بودم دوباره علاقه مند شم احساس میکنم ا احساس میکنم نیاز به محبت و دوست دارم اما در عین حال از ازتباط انسانی منتفرم تغییر اساسی در مدت خواب من پیش اومده و اغلب با استرس غذا میخورم به راحتی عصبانی میشم و گاهی بدون هیچ دلیلی گریه میکنم
سلام وقت بخیر ببخشید مزاحم شدم __ من چند وقته استرس و اضطراب بیش از حد دارم نمیدونم دلیلش چیه نمیدونم از خانواده هست یا گذشته __ دیگه تحملش رو ندارم اضطراب بی دلیل دارم برای اتفاق هایی که نیوفتاده یا اصلا معلوم نیست بیوفته یعنی آینده __ پایه دهم هستم اما از الان استرس دانشگاه رو دارم __ ارامش ندارم و تنهام آروم قرار ندارم __ لطفا کمکم کنید
سلام
من ۱۶ سالمه نهم رو تموم کردم و باید انتخاب رشته کنم
معدلم ۱۹ و ۷۴ شده بین انسانی و تجربی گیر کردم
تجربی خیلی سخته و پر فشاره ساعت مطالعه زیاد بسد داشته باشی کنکور پر از رقابته بعد اونم با هزینه های بالا باید درسمو بخونم تا بتونم پزشک بشم از شغل پز از هیجان و شیفت شب و سهتی های پکتری خوشم نمیاد میگن کلی دکتر بیکار هس با پارتی میتونی شالی بدست بیای تو تجربی
از طرفی انسانی شغل هایی مث معلمی و روانشناسی نسبت ب زحمتشون حقوقشون واقعا پایینه
از طرفی میگم معدلم بالاس حیفه ک برم انسانی کمتر کسی با معدل ۱۹ انسانی میره باید برم تجربی
واقعا ذهنم درگیره سردرد دارم خواهشا بهم کمک کنید ک چیکار کنم خیلی وقته دارم فک میکنم نمیدونم چیکار کنم نمیتونم تصمیم بگیرم
حرف ایندمه نمیخام چیزی بردارم ک پشیمون شم …
سلام من ۱۳ سالمه و از لحاظ روحی خیلی افسرده شدم شبا تا صبح بیدارم از سردرد و اصلا خوابم نمیبره و کلا غذا هم امروز اصلا نخوردم ولی گشتم نشد اما همش بی دلیل گریه میکنم کلاس زبانم میرم ولی خسته شدم حتی از زبان وقتی صحبت میکنم آروم تر میشم ولی هیچ کسی نیس درکم کنه
پسر ده ساله دارم که حدود یک هفته هست دچار تیک عصبی شدن ابروهای خود رو بالا میندازه و تند تند پلک میزنه… بزرگترین تنشی که ایجاد شده حدود سه ماه پیش برادرش جلوی چشمش تصادف کرد خیلی ترسیده شده….دکتر مغز و اعصاب هم چک کردن و نوار گرفتن خداروشکر مشکلی نداشتن…خیلی نگرانشم چون پسر شاد و پر جنبجوشی و باهوشی هست آیا این تیک ها برطرف میشن تو رو خدا راهنماییم کنین….خونه بسیار آرومی داریم بیشتر در مواقعی که آروم هست و یا تلویزیون میبینه تیک میزنه
من از ۱۸ سالگی تو فضای مجازی با یه دختر آشنا شدم که محل زندگیش ۲هزار کیلومتر از من دوره تقریبا چند ماه رفیق بودیم که من از روی هیجان بهش گفتم عاشقتم میخام بیام خواستگاریت ولی مدتی که گذشت فهمیدم نمیتونم چون من خودم مشکلات زیادی دارم الان دیگه یکساله ک باهمیم یکی دوبار هم بهش گفتم بیا جدا شدیم ولی خیلی ناراحت میشه و گریه میکنه. میتونم بلاکش کنم و دیگه جواب تلفنشو ندم ولی عذاب وجدان ولم نمیکنه حس میکنم نفرینم میکنه خیلی ناراحت میشم واسش دلیل آوردم ک باس جدا شیم ولی قبول نداره واقعا اون منو دوست داره ولی من نمیتونم اینطوری گولش بزنم که مثلا دوست دارم .
سلام میخاستم بگم که من یکیو دوست دارم ولی بین دو راهی گیر کردم یک چیزی در گذشته دارم اذیتم میکنه نگم بهش ولی در گذشته بوده بعد از اونی که دوستش دارم اومد تو زندگیم زندگیم فرق کرد واقعا عوض شدم دلم نمیخاد از دستش بدم میترسم اگر بهش بگم حقیقتی که مال گذشته قبل از اون بوده رو از دستش بدم باز اگه نگم میترسم دیگه هیچ وقت به من اعتماد نکنه دخترم هستم لطفا کمکم کنین دارم از عذاب وجدان میمیرم واقعا خیلی فشار رومه تو رو خدا کمکم کنین
سلام من ۵۲سالمه متاهلم از ۸ اسفند تا حالا با یه خانمی ارتباط دارم بدجوری کشته ومردشم بدون او نمیتونم نفس بکشم روش خیلی حساس وغیرتی از روزی که باس آشنا شدم وضع زندگی وجسمیم بد جوری خراب سده حدود۱۲کیلو وزن کددم اینقدر غصه وهرس خوردم بارها تصمبم گرفتم ترکش کنم اما نه اون نه من نمیتونیم بی هم میمبریم لطفا راهنمایی بفرمایید چکار کنم ضمنا ایشان شهرستان هستند من به خاطر کنارش محل زندگیم به همون شهرستان بردم
باسلام
سوال بنده در مورد عاشقی هس سنم ۱۷ هس و سن اون که عاشقشم ۱۵ سال و با هم اقوام نزدیک هستیم حدود یک سالی میشه باهاش چت میکنم رابطمون در حد دوستی یعنی نه قراری میزاریم نه تماس میگیریم واسه هم فقط چت میکنیم اونم روزی چند دقیقه چون مادرش روش خیلی حساس هس نمیتونه چت کنه خلاصه من از بچگی دوستش داشتم و همیشه بچه که بودیم کنار هم بودیم تا چند روز پیش بهش گفتم من عاشقتم اون تعجب کرد ولی نگفت که منم عاشقتم میگه از این خوشحالم که تو عاشقم هستی ولی دوست دارم رابطمون دوستی باشه نه عاشقی خلاصه که یک روز با یک خط ناشناس پیامش دادم تهدیدش کردم که به سوال هام پاسخ بده بهش گفتم تا حالا عاشق شدی گفت آره با این مشخصاتی که داد من بودم میگفت که حدود یک سال خورده ای دنبالم بوده ولی به من چیزی نگفته بود ولی من که بهش میگم تا حالا عاشق شدی یه چیز دیگه میگه خلاصه جلوی من خیلی خیلی دوستم داره ولی نمیگه عاشقتم من حس میکنم عاشقم حس ولی چیزی بهم نمیگه تا امتحانم کنه ببینه واقعا عاشقش هستم یا نه و نمیزاره با هیچ دختر دیگه ای باشم میگه تو فقط باید منو بشناسی آخه اگر رابطمون باید دوستی باشه ب قول خودش چکار داره که من با کدوم دختر رابطه دارم موندم تو این موضوع لطفاً راهنماییم کنید
دخترم چند روزه رفتم تو سن هفده سالگی سیزده سالم بود که پدر مادرم منو بزور عروس کردن با کسی که اصلا دوست نداشتم اون خوانوادهی معتادی داشت که شیشه میکشیدن ومن زیر بار این ازدواج نرفتم پدر مادرم انقدر فوشم میدادن کتکم میزدن هر روز زجرم میدادن ولی من زیر بار این ازدواج نرفتم تو پونزده سالگی طلاق گرفتم بیچاره شدم از خونه پدرم خسته شدم هر روز اذیتم میکردن کتکم میزدن تا اینکه یه خواستگار برام اومد فقط از اینکه از فضای اون خونه و آزار اذیت هاش راحت بشم قبول کردم دوباره تو سن شونزده سالگی ازدواج کردم الان دو ماه از ازدواجم میگذره هر روز باهم جرو بحث داریم نمیدونم چیکار کنم بحش حسی ندارم ولی بخاطر آبرویم که شده زندگی میکنم خسته شدم از این دنیا دلم میخواد بمیرم بعظی وقت ها میگم خودکشی بهترین راه از آیندم میترسم نمیدونم سهم من از این دنیا چیه
دختر مجردم 18 سالمه تازه تمام شودم درس افتاده دارم شاغل نیستم. من یه مدت هست از فوت عموم. افسرده سوده ام و علاقه ای به درس ندارم با اینکه قبلاً اینجوری نبودم. میخوام سمت درس برم نمیشه نمیتونم زود از زیر کارا در میرم. الان نمیدونم از کجا شروع بکنم. تو یه چند راه گیر کرده ام نمیدونم چیکار کنم
سلام خانواده ی من منو اصلا دوست ندارن ب هیچ عنوان
اونا فقط میگن مطیع ما باش حتی اگر بهت گفتیم ادم بکش یا خودتو بکش!
گفتم میخام برم بیرون گفتن پس مدرسه نرو نخواب غذا نخور
نیا خونه اصلا
چیکار کنم فقط خودکشی به ذهنممیرسه…
من دخترمو ۱۶ سالمه (مجرد) مشکلم اینه که نمیتونم احساساتمو درک کنم مثلا از ادما متنفرم ولی از وقت گذروندن باهاشون لذت میبرم یا عاشق خندیدن یا گفتو گوام ولی هیچوقت انجامش نمیدم.
لام وقتتون بخیر من دختر هستم 18 ساله ار بچگی نمیتونستم با دیگران ارتباط موئثر داشته باشم رسید به دوران بلوغم دوستام همش اعتماد به نفسم پاییین میاوردن خودمو باور نداش تا شال کی 13 یا 14 سالم میشد با یه اقا پسری تو ی فضای مجازی اشنا شدم خانوادم فهمیذ پدرم خیلی ادم تعصبی هست قتی فهمید شدید تنبه شدم موهای سرمو با قیچی زد تردم کرد تنهام گذاشت شکل بدی داشتم از اون به بعد خوشنت رفتار پیدا کردم الانم النه من استقلالی ندارم نمیتونم به گوشی دست بزنم بهم شک دارن خستم خیلی از زندگیم عقب افتادم چن بارم خواستم خودکشی کنم ولی نشد حال رویم شدید بده دست به هرکاری میزنم بن بسته
من یه پسر ۱۹سالم که الان نمیدونم چی کار میکنم. شرایط مالی خانواده بد نبود ولی به من سخت گذشت طوری که نه پولی داشتم مثل دوستام تفریح کنم نه اجازه داشتم کار کنم پول درارم این باعث شد خیلی جامعه گریز بشم و به توهم پول دوسال از زندگیمو پشت کامپیوتر درگیر تردید کردن بودم که نتیجه شد بدهی .به دلیل بدهی رفتم سر کار همراه دانشگاه یه مقدار مزه پول اومد زیر زبونم دیگه دانشگاه نرفتم حرص پولو کمتر میخورم ولی به غیر هشت ساعتی که سرکارم بقیشو عذاب میکشم از خواب بدم میاد الان فهمیدم هییچ علاقه ای ندارم به هیچ چیزی به دلیل محیط کاری هرکیم میخواد با من ارتباط بگیره پس میزنم و هیچ دوستی ندارم و واقعا هستم فقط امیدوارم کامل بخونید و یک جواب خوب بدید ممنون
سلام . من ۱۶ سالمه . پدر و مادرم از هم جدا شدن و با مادرم زندگی میکنم . پدرم دوباره ازدواج کرد و طلاق گرفت و یه بچه اورد . بابا و مامان من خیلی فرق دارن . دعواهام با مامانم ۵ ساله ادامه داره و الان اینطوره که همو میزنیم به شدت . بابام هم اخلاقش خاصه ، اینقدر عصبیه که حتی وقتی بهم زنگ میزنه میگم الو ، دو دقیقه فقط داد میزنه که چرا میگی الو؟ مگه نمیدونی منم . و اصلا درک نمیکنه . و مامانم وسواس شدیده و حرف های وحشتناکی بهم میزنه . من هم اونقدر افسرده شدم که ۲۴ ساعته فقط میخوابم حتی دستشویی هم نمیرم . از خودم شدیدا متنفرم و تعجب میکنم چطور تا الان خودمو نکشتم . حتی یه بارم رفتم و خم شدم که خودمو پرت کنم ولی نتونستم . قبول دارم خیلی بد هستم ولی مادرم حرف های وحشتناکی میزنه . هیچ کس رو ندارم که حتی یک کلمه باهاش حرف بزنم . برای همین یکم از حرف هاشو اینجا تایپ میکنم .
فقط یه تیکه ی خوب از حرف هاشه :
تمام چیزایی که خرجت کردم حرومت بشه مثل گوشت سگ
الهی مریضی بگیری گوشت تنت اب شه
تن لش کرمو
هوای این خونه رو الوده میکنی
هی از غذام میدم میگم این سیر شه ، اصلا خودم سیر نمیشم اینارو خوردی هار شدی؟
کاش مرده به دنیا می اومدی ، کاش معلول بودی میدادمت بهزیستی ، کاش اجاقم کور بود
ادمیت درونت وجود نداره که حتی بگم مردی
جنون ادواریت یهو زد بیرون
وقتی دچار حمله میشی باید زنگ بزنن بیان دستاتو ببند ببرنت
تو اینده ای نداری تا اخر عمرت عین انگل می چسبی به من
الهی به حق همین شب تو خواب بمیری
تو به درد نخوری تو مفت نمی ارزی
تو نه اهل مشارکتی نه ثبات و تمرکز و دقت
شکم پاره ی بی حیا
تمام خوراک هایی ازم خوردی کرم بشه بره تو تنت سنگینی شکمت بشه کرم وول وول بخوره تمام اون طقار طقار که یه من میخوری.
تو زن سه چهار نفر میشی هر جا ام یه بچه میکاری اخر عین سگ از خونه میندازنت بیرون
بی بته بی اصل و نصب
گفتم با من زندگی کنی شعور و شرف و انسانیت یاد بگیری
کثافت
رو جیگرت نمک بپاشن به حق علی
تمام تنت بشه زخم ، رو زخمت نمک بپاشن
خدا تو رو افرید منو عذاب بده و دهنم رو کج کنه
وگرنه تو برای من بچه نیستی فقط عذابی
بچه شیرین و لذت بخش میشه. تو تلخی ، منفوری ، تاریکی هستی. بد و کثیف و هپلی . تو دو قطبی هستی . کثافت و رزلی
در نهایت تمام این حرف هاش منم کنترل رو از دست میدم و درگیری فیزیکی ایجاد میشه . حتی ممکنه ناخنم بگیره رو پوستش و خون بیاد و اخرشم هرروز بر میگرده میگه عین سگ پرتت میکنم پیش بابات .
هر لحظه میگه میفرستمت پیش بابات.
میگه من برات همه چی کردم ، درسته از نظر درسی همه کاری کرد . یه کوه کلاس و کتاب خرید و به من فشار اورد که باید تیزهوشان قبول شی . زندگیم رو سیاه کرد که باید تیزهوشان قبول شم . حتی بااینکه تمام راهنمایی رو معدلم بیست شد ، مامانم میگه اینا برام اهمیتی نداره ، از نظر درسی حتی اگه تیزهوشان هم قبول شی ( هنوز جوابش نیومده) عمرا از نظر درسی قبولت ندارم چون خیلی سطحت پایینه و استعداد نداری .
ولی از نظر احساسی و چیزای دیگه به نظرم صفر … حتی اینقدر کنترل گر و وسواسه که نمیذاره لباس هام رو بپوشم ، همیشه یه دست بهم میده و با اینکه ازشون متنفرم باید بپوشم . نمیذاره حتی دست به یخچال بزنم ، رو مبل ها بشینم و …
حتی نمیذاره من مجازی با کسی حرف بزنم . دو سال پیش مجازی با یکی آشنا شدم ( من خودم دخترم اونم دختره ) ، اونقدر صمیمی و نزدیک شدیم که حتی احساس میکنم عاشقش شده بودم . و مادرم مجبورم کرد بلاکش کنم و فراموشش کنم. اون یه شهر دیگه بود ، حتی بعد از اینکه بلاکش کرد اتفاقاتی افتاد و تو اون شهر در حد ۵ دقیقه دیدمش ولی مادرم روزگارم رو سیاه کرد ، الان درصدی از افسردگیم به خاطر همینه .
ولی در اخر میبینم همه اش تقصیر منه . اخر اخرش میبینم منم واقعا عین یه کرم یکسره افتادم یه گوشه و فقط دارم خیال پردازی میکنم . فقط دارم پول پدر و مادرم رو از بین میبرم . فقط دارم هوا رو هدر میدم . در نهایت هرشب قبل خواب ارزو میکنم کاش الهی همین امشب بمیرم . از خودم ، از تک تک سلول هام متنفرم .
شما هم اگر این همه متن رو خوندید که مطمئنم نمیخونید ، دعا کنید بمیرم ، یه انگل از این دنیا کم میشه
الهی قربون اون قلبت برم و زندگی سختی که داری.. قشنگم منم ۱۶ سالمه و دخترم واقعا نمیدونم چه کمکی میتونم بهت بکنم بخدا اشکم دراومده که اینقدر از زندگی ناامیدی، خدانکنه که بمیری باید زنده بمونی و به اینده روشنی که در انتظارته فکر کنی، نمیدونم حتی این پیاممو میبینی یا نه ولی با این وضعيت تو باید مستقل بشی بری سرکار و واسه زندگیت تلاش کنی و مامانتم هرچی که بهت میگه لابد دلیلی داشته سعی کن یکم خودتو کنترل کنی هرچیم که باشه هر ادم بدیم کا باشه اون مادرته بزرگت کرده یکم باهم کنار بیاین واقعا دلم میخواست بتونم کمکی بهت کنم یا حداقل بتونم بغلت کنم ولی ازت دورم، فکر نکنم این پیاممو ببینی ولی درکل خواستم بگم خودتو نباز من کلا ادمی نبستم که امید الکی بدم و اینا خودمم واقعا افسردم و سعی میکنم هرجوریم که شده با سختیا کنار بیام چون امید دارم، توهم برای خودت هدف داشته باش و رو برنامه های ایندت تمرکز کن بدون فکر کردن به شرایطی که توشی فقط به خودت فکر کن نباید تو این سن از خودت ناامید شی.. مراقب خودت باش زیبا:)
عزیزم مشکل تو نیستی ، مشکل مامان و باباته، چند سال تحمل کن، درس بخون، برو دانشگاه و یه شغل پیدا کن و ازشون جدا شو
سلام عزیزم بابت درد و رنجی که تمام این مدت متحمل شدی متاسفم با تمام وجودم درکت میکنم و امیدوارم روزای قشنگتری در انتظارت باشه
سلام من ۲۹ سالمه ۱۰ ساله ازدواج کردم یه دختر ۷ساله هم دارم شوهرم پسر خالمه من باشوهرم با اسرار خانوادم ازدواج کردم قبل ازدواج هم یه نفر دیگه رو دوست داشتم اما بهمون اجازه ندادن بهم برسیم وقتی حامله بودم فهمیدم شوهرم مصرف شیشه داره تو این چند سال سه بار هم کمپ خابوندیمش اما بعد یکی دوماه دوباره شروع کرده نمیخوام طلاق بگیرم برم پیش خانوادم توانشم ندارم خودم برای خودم زندگی شروع کنم با شوهرم هم نمیتونم ادامه بدم تورو خدا یه راهی نشونم بدین
سلام نوجوانی ۱۴ ساله هستم،از یک پسر تقریبا ۱ ساله خوشم میاد و میدونم اونم همچین حسی بهم داره با این وجود طی یک سال حتی علاقه من به اون بیشتر شده هروقت همو میبینیم لبخند میزنه اما از طرفی نمیخوام اعتماد مادرمو خراب کنم و مطمئنم اگه بهش جریانو بگم راضی نمیشه راه حل من چیه؟
من یه خواهری دارم حدودا ۱۲ سالشه دوران بلوغ رو سپری میکنه اما مشکلش اینه که حتی قبل از بلوغ هم عادت داشت اعضای خانواده به خصوص من رو کتک بزنه و اسیب فیزیکی برسونه مشکل خانوادگی نداریم همه چیز براش فراهمه چه از نظر مادی چه از نظر سبک زندگی و رفتار ما خیلی باهاش خوبه ولی نمیدونم چرا انگار سندروم دست بی قرار داره پشت سر هم کتک میزنه مثلا داریم باهاش صحبت میکنیم خیلی عادی و صمیمی یهو بهم سیلی میزنه لطفا راهنمایی کنید چندین ساله که این عادت بد رو داره متشکرمم
سلام من هشت یا نه ساله شبا با ژاکتم میخابیم یعنی بغلش میکنم میخابم وگرنه تا صبح هم خابم نمیبره از بچکی ازیت میشدم رابطه مادر پدرم خوب نبود گاهی بدجور واسه قضیه الکی کتکم میزدن جوری که هنگام کتک خوردن بچه مردم میلرزیدم اشکم میریخت خلاصه از ژاکتم بگم سال 94بود پاییز مادرم واسم ژاکت خرید تا الانم هست خوب نگهش داشتم انگار حس میکنم کسی باهامه رفیقم به شوخی ازم گرفت گفتم بدش به من نمیداد یهو کلن نمیدونم چطور زدمش اعصبی شدم بودم زدم دماغش شکستم یه شب ساعت دو پا شدم یعنی که وقتی ازم دور میشه یا قل میخورم از روم میفته زود خودکار میفهم برش میدارم بله میگفتم پا شدم دیدم هنوز رومه ولی به شکل انسان تعجب کرده بودم نمیدونم خوابم برده بود بعدش مامانم میگه آتیش میزنم یا رفیقام مسخرم میکنن تو خواب هام که میبینم از دستش میدم قلبم وایمیسه یا به شدت گریه میکنم زودی پا شدم دیدم خواب بوده مادرم با تعجب نگام میکرد نمیدونم چیکار کنم هر کیم بگم مشکلم میگه زود حل میشه ولش کن بدون اون بخواب جدی نمیگرین این یه وابستگی ساده نیس خیلی وحشتناکه از اون چیزی که فکر میکنین نمیشه گذاشت کنار من امتحان کردم شیش روز بیخواب شدم بی اشتها ممکن بود از بین برم و الان متوجه شدم راهی ندارم بجز این که کنار بزارمش و نمیشه چون این ژاکتت نیس کنار گذاشته میشه بلکه منم که کنار میرم کسی پیدا نکردم کمکم کنه همه مسخرم میکنن
سلام من هشت یا نه ساله شبا لباسم رو بغل میکنم مبخوابم اگه نباشه یا کسی ازم بگیره یعنی چی بگم قاطی میکنم یا بار زدم دماغ دوستمو شکستم همه جام میبرم یعنی وقت شبا موقع خواب صبحا قایمش میکنم از کودکیم بی خوابی دارم تا اینو تو سال 94مادرم برام خرید اولا وقت روم میزاشتم میخوابیدم ولی الان شده همه جسمم 22سالمه یه شب دیدم پیراهنم یعنی ژاکت پشمیم شبیه انسان شده خلاصه همه مسخرم میکن یا ازیتم میکنم اتیش میرنم یا خوانوادم میگن پارش میکنیم دعوا میکنم میگم کسی اونو دست بزنه یا پارش کنه تکه تکه اش میکنم و بله فکرشم داغونم میکنه انگار از بین میرم تا این که ازم گرفتن تا عادت کنم ولی تا شیش روز نخابیدم حالم دست خودم نبود از حال رفتم اشتها نه خواب نمیدونم چیکار کنم
سلام مشکل من اینه که خونوادمو نمیتونم قانع کنم که من فوتبال رو دوس دارم و به خاطر احساس شادمانی دارن و منو میخوای به زور بفرستن به سمت رشته های تجربی و من علاقه ای ندارم و با من خیلی بحث میکنن و تو سری میزنن چطوری قانعشون کنم؟
هفته پیش پدرم با خواهرم بحث شد و شب نزدیکای ساعت 2 خواهرم 15 تا ورق قرص خورد و خودکشی کرد قبل از اینکه این کارو بکنه به دختر عمم پیام داد و یکسری موضوع رو مطرح کرد و گفت که خودکشی کرد همون شب نزدیکای ساعت دو و نیم که من خوابم برده بود خواهرم تو اتاق خودش بود و در رو قفل کرده بود و چون من اتاق ندارم تو هال رو مبل میخوابم بعد زمانی که اون شب من یهویی به خاطر سرو صدا از خواب بیدار شدم دیدم که دارن در اتاق خواهرم رو میشکنن و خیلی ترسیدم چون اولش فکر کردم که پدرم داره میره خواهرم رو کتک بزن چون قبلا زیاد از این قبیل رفتار هارو از پدرم دیدم بعدش که رفتم اتاق پیش خواهرم دیدم کارو کرده شوک شدیدی بهم وارد شد و… خلاص خواهرم رو بردیم بیمارستان الان حالش خوبه به کاراش میرسه و اینا ولی من وقتی که از خواب بیدار که میشم تا خود شب که میخوام بخوابم مدادم تمام اون صحنه های اون شب برام تو ذهنم تکرار میشه و مدادم استرس دارم و نمیدونم باید چیکار کنم
سلام ۱۴ سالمه دخترم
من اصلا حالم خوب نیست
بابام خیانت میکنه میگن سادیسم هم داره تحقیرم میکنه همه ما رو فقط ابجیم دوست داره چون شبیهشه مامانم افسردگی داره بابام هیچوقت نمیزاره نظر بدم یا صحبت کنم همیشه مسخرم میکنه از نیاز هام و نقطه ضعف هام سو استفاده میکنم تا به هدفش برسه چند بار مامان بابام میخواستم جدا بشن
من نمیخوام باهاشون زندگی کنم میخوام برم بهزیستی یا خودم بکشم
ولی حتی از خودکشی هم میترسم اگه نمردم اونا اذیتم نکنن دیگه کلافه شدم میخوام فقط بمیرم
همیشه موقع چیزایی که براشون ضرر داره من بزرگم یا کوچیکم
ازم کار میکشن همیشه تو ذوقم میزنن چیکار کنم چیکار
اگه مشکلاتم بگم مسخرم میکنه کلا تحقیر میکنه منو و همیشه به جای اسمم با چیزای بد صدام میزنه
خودکشی بده باید واسه خودت زندگی بخوای نه مادر پدرت ازشون دور شو جای خوب پیش فک فامیل برین تنهاشون بزار تا بیشتر قدرتون رو بدون یام شکایتشون کنین
سلام من شونزده سالمه رشتم تجربیه و توی مدرسه ی عادیم، چند تا مشکل دارم: اول اینکه حدود سه ساله من با یه اضافه وزن حدودا شش هفت کیلویی درگیرم و هنوزم که هنوز با اینکه هی استارت رژیم رو میزنم یهو وسط راه ولش میکنم و وقتی اندام همنسن هامو میبینم یه جورایی سرخورده میشم
سلام من مشکلم اینه از محیط کار میترسم فکر میکنم همه بلدن من بلد نیستم راستش تخصصی ندارم اصلا نمیدونم دنبال چه کاری برم. من یه لیسانس جغرافیا دارم و مدرک icdl. همین. این مدارک رو هم چندین سال پیش گرفتم الان هیچی بلد نیستم . اعتماد به نفسم صفره. میترسم برم سرکار سوتی بدم. قیافه ام زشته فکر میکنم مورد تمسخر قرار میگیرم . درسته شاغل نیستم ولی تو اجتماع که هستم میبینم همه از ادمهای خوشکل خوششون میاد. دماغم رو عمل کردم عینکی بودم عمل کردم عینکم رو برداشتم ولی اینا هیچ کدوم رو اعتماد به نفسم تاثیر نذاشته . سنمم زیاده . حس میکنم الان برم دنبال کار بهم میخندن میگن تا الان کجا بودی. وقتی اینهمه دختر خوشگل و کم سن هست کی به من کار میده. از ارایش خوشم نمیاد چند بار ارایش کردم قیافم مصنوعی میشه . از طرفی چون آلرژی دارم وقتی ارایش میکنم نفسم بند میاد سرم درد میگیره پوستم داغونتر میشه. یکی از مهمترین مشکلاتم برای سرکار رفتن پریودمه. یادمه زمان دانشگاه و مدرسه موقع پریود لباسم و قیافم داغون بود و از ادمها دوری میکردم که یه موقع بو ندم. نوار بهداشتی که استفاده میکردم بیشتر گرمم میشد من ادم خیلی خیلی گرمایی هستم طاقت گرما ندارم از تابستون بدم میاد بخاطر گرما و عرق و بیحالی مخصوصا اگه پریود باشم وای خدا روانی میشم. همین جوری ادم بیکلاسی ام وقتی پریود بشم خس میکنم همه منو مسخره میکنن بخاطر شلختگی. واقعا نمیتونم زمان پریود لباس تنگ و مرتب بپوشم باید لباس گشاد بپوشم بعد اینکه دانشگام تموم شد زمانی که پریودم بیرون نمیرم مگر اینکه کار خیلی خیلی واجب پیش بیاد چون زمان پریود نمیتونم شلوار بیرون و مانتو و شال بپوشم با اینکه لباسام زیادم تنگ نیستن ولی لباس خونگیم ازاده . بنظر شما امیدی هست تو سن ۳۷ سالگی بتونم کار پیدا کنم؟ من هتل داری و مغازه غذا فروشی رو دوست دارم اما واسه مغازه پول ندارم درمورد هتل داری هم نمیدونم چطوری نیرو میگیرن. تحصیلات خاصی میخواد؟ ولی خب همین کارا رو هم نمیشه زمان پریود تعطیل کنم . من تا ۵ روز نمیتونم از خونه بیام بیرون وگرنه شلخته میشم اذیت میشم بخاطر گرما. نمیدونم از دست خودم خسته شدم از اینکه نمیتونم مثل خانمهای دیگه نسبت به پریود بیخیال باشم . از اینکه نمیتونم مثل خانمهای دیگه مرتب باشم همینا باعث میشه از شاغل شدن میترسم ولی دیگه از بیکاری خسته شدم سالهاست که خونه نشین شدم عین پیرزنا. انگار بازنشسته شدم نشستم خونه . حس خوبی ندارم کاش بتونم مشکلم رو حل کنم. بعضی وقتها میگم صبر کنم به ۵۰ که رسیدم پریودم تموم میشه برم دنبال کار ولی تا اون موقع روانی میشم معلوم هم نیست تا اون موقع زنده باشم. ولی خدا من چرا اینجوری ام کاش حداقل خوشگل بودم. من نمیتونم یه خانم مرتب باشم
سلام من یک انسان فقیرم و نیاز دارم از سردرگمی شدیدی که دارم رها شوم چون نمیدانم از زندگی چه میخواهم و اصلا هدفم در این زندگی چیست و به چه چیزی علاقه دارم .. نیاز به گمک دارم.
سلام با عرض خسته نباشید مشکل من این هستش که همش احساس گناه دارم و حس میکنم همه از من و شخصیتم خوششون نمیاد مثلا سرکار جدیدم که رفتم فکر میکردم همکارانم از من خوششون نمیاد یا برای احساس گناه همش میگم اگه حرفایی که پشت سر کسی زدم لو بره چی میشه با اینکه برای ۶ ماه پیش بوده و من پشیمونم ممنون میشم راهنماییم کنیم
به هیچکس نمیتونم اعتماد کنم کاملا از افسردگیم مطمئنم و نمیتونم جلوی بدتر شدنش رو بگیرم حالم بده هیچکس رو ندارم بهش بگم نیازه اقدام جدی تر بکنم یا بخاطر این هستش که نوجوونم و میگذره؟راه برای تحملش میخوام وضعیت بد روحیم داره به جسمم هم میزنه
من۲۲سالمه متاهلم ۷ساله ازدواج کردم و دو بچه دارم مشکلایی که با شوهرم دارم همه به کنار اصلش اینه که من حس میکنم دختدا ازم فرار میکنن و هیچ کس باهام حال نمیکنه یا جشنی یا مهمونی میرم وقتی برمیگردم با خودم میگم کاش اینکارو نمیکردم کاش اونجوری نمیگفتم یا اگه یه دختر برام قیافه بگیره بیشتر دلم میخواد باهاش جوری رفتار کنم که دلش بخواد باهام هم صحبت بشه ولی همش برعکس میشه و بعدا بیشتر پشیمون میشم
استرس دارم برا کاری ک نکردم یعنی با خودم فکر میکنم نکنه این کارو انجام دادم ولی یادم نیس با اینک این کارو نکردم
من بی دلیل گریه میکنم احساس ناتوانی میکنم انرژی برای کاری ندارم. احساس نا امیدی میکنم میرم شروع به ی کاری کنم نا امید میشم و میزنم زیر همه چی
سلام تو فضای مجازی با اقایی اشنا شدم که خود اون آقا با دختری مجازی اشنا شده و عاشق هم شدن و قصدشون ازدواج حدود ۱۰ ماهه که با هم در ارتباط آن و این خانوم مشکلاتی داشته که انشالله حل بشه با هم ازدواج میکنن و این آقا سال هاست از خانوادش جدا شده و تنها زندگی میکنه و وقتی باهاش آشنا شدم منو ابجی صدا کرد و میگه تو خواهر منی و وقتی ازدواج کنم با دختر مورد علاقم حتما از نزدیک به دیدن تو و خانوادت میام و میگه اوضاع مالی خوبی دارم میتونم بهت کمک مالی کنم ولی من نمیدونم چقدر از حرفاش راسته آیا میتونم اعتماد کنم به حرفاش یا نه
همتون کم سن و سالیت متوجه دور و ورتون نیستن!!!!!!!
دنیا رو همونجوری که میخواید میبینید نه اونطوری که هست!!!!!!!!!!!!
چای چرت و چوله هایی که تو مغزتون میگذره برید یه تخصص یاد بگیرید که با اون بتونید ایندتون رو تضمین کنید
توی کشوری زندگی میکنیم که باید سگ دو بزنیم تا شاید شب گشنه نخوابیم
پس خانواده هم درگیری های زهنی خودشون رو دارن و باید به همشون حق داد
اصلا نباید از کسی انتظار داشت که هوای ادم رو داشته باشن
البته این خودش یه محبت بزرگ از جانب دیگران هست که به ما میکنن و شاید خودشون هم ندونن اینجوری باعث میشن که رو پای خودمون باستیم و به کسی متکی نباشیم
توی زندگی فقط یه هدف دنبال کنید و اون هم چیزی نیست بجز علاقه واقعیتون
خیلی اوقات فکر میکنید که به یه موضوعی علاقه دارید اما در حقیقت علاقه ای واقعا ندارید بهش مثال ساده ای میزنم فکر کنید به اندازه ای پول دارید که میتونید یه پراید بخرید چه رنگی میخرید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
بذارید بهتون بگم که بالای 90 درصد به رنگ سفید حدود 5 تا 6 درصد به رنگ مشکی و فقط یکی دو درصدتون به رنگ های مورد علاقه خودتون فکر میکنید و اونهایی که به رنگ سفید فکر میکنن اصلا به فکر رنگ خودرو نیستن بیشت به این فکر میکنن که چند وقت دیگه اگه بخوان بفروشن رنگ سفید خوش فروشتره
پس خیلی مواقع ما علایقمون علایق واقعی نیستن
سعی کنید که به علاقه واقعیتون پی ببرید و تو اون زمینه تخصص بیش از حد کسب کنید تا دنیا بهتون نیاز پیدا کنه نه شما به اون
جای این که بخواید همیشه دنبال مقصر بگردید تا تقصیر ها رو بندازین گردنش به این فکر کنید که تمام تقصیر ها گردن شماست و باید اون ها رو از بین ببرید و چیزی نمیتونه این کار رو بکنه بجز تلاش بیوقفه خودتون
شاید الان براتون بیرون رفتن با دوستاتون چه هم جنس یا چه از جنس مخالف براتون جذاب باشه
شاید بهتون احساس خوبی بده
شاید باهاشون راحت باشید
و هزار شاید دیگه ……..
اما بدونید که هیچ کسی تو دنیا بیشتر از خودتون به فکر شما نیست
پس همین الان به فکر یه تخصص درست باشید
البته این موضوع رو هم باید بگم که در کنار تخصص به فکر یاد گیری زبان هم باشید ترجیحا انگلیسی اکثر منابع مورد نیاز دنیا به این زبان هست پس حتما یاد بگیریدش
شاید اصلا همین زبان علاقه واقعتون بود
و این رو بدونین که اگه مدام مشکلاتی و ضعف هایی که دارین رو تکرار کنید مغزتون به این باور میرسه که هیــــچی نیستین
پس به جاش مدام دنبال نقاط مثبت شخصیت خودتون بگردین
این صحبت من برای همه انسان هاست ولی خب اونی که نکته این صحبت رو بفهمه قطعا و یقینا موفق میشه شاید زمان بر باشه اما بالاخره بهش میرسه
سلام،
من ۱۵ سالمه جدیدا خیلی استرس دارم بخاطر همه چی امتحاناتم تموم شده اون موقعه خیلی زیاد فشار روم بود و موقعه اومدن کارنامه هم چند شب نخابیدم درسم هم خوبه معدلم ۲۰ شد ولی باز هد لحظه استرس دارم گاهی به دستام چنگ میزنم و گاهی گریه میکنم استرسم هم منبع خاستی نداره با خانواده ام هم مشکلی ندارم برونگرا هم هستم ولی بازم هر لحظه استرس دارم نمیتونم درست نفس بکشم سعی کردم در موردش با دوستم حرف بزنم ولی همون لحظه مامانش گوشیشو گرفته بود کل چتمونو خونده بود و من واقعا احساس بدی داشتم دیگه نمیتونم با دوستمم هم حرف بزنم و وقتی هم حرف میزنم هر لحظه استرس دارم و فکر میکنم دست مامانشه از یه طرف هم وقتی یه حرفی میزنم همش نگرانم طرف ناراحت شه بخاطر اینم استرس ميگيرم میشه کمکم کنید:)؟
سلام خسته نباشید من با دوستم 8 ماهه سره ىک مسئله اى کات کردیم الان من میخوام بهش برگردم چون هنوز حس دارم ولى این پیام رو برام گزاشته منظورش چیست لطفا همراهیم کنید..
(گاهى وقت ها دادن ىک شانس دوباره به کسى مثل دادن ىک گلوله اضافست براى این که بار اول نتونست تورو خوب هدف بگیره)
سلام من فردی هستم که از بچگی ترس زیادی داشتم چون مادرم از بچگی مریض بوده تا الان که سنی ازشون گذشته ترسم مانع از بارداری عملهای زیبایی شده و این باعث فاصله گرفتن من از دیگران و همسرم شده تا حالا چندین برای برای عمل بینی پیش دکتر رفتم اما نتوستم عمل کنم و دکترم انتخاب کنم لطفاراهنماییم کنید
من دوستی دارم که خیلی دوسش دارم خیلی بهش اهمیت میدم ولی اون اصلا اهمیت نمیده در حالی که هروقت این موضوع رو بهش میگم انکار میکنه
دقیقا منممم
من 21سالمه جنسیت مذکر. از همون بچگی متوجه بعضی از تفاوتام با همسنام میشدم از جمله اینکه خیلی عاطفی و گوشه گیر بودم. تصوراتی از مساعل جنسی نداشتم ولی خودشو به صورت و اشکال دیگه نمایان میکرد از جمله مثلا حمام رفتن با فرد غریبه و…. بعد تا سن بلوغ یعنی پنج شش سال پیش متوجه شدم به جنس مخالف حسی ندارم وبه همجنسم گرایش دارم. بعد این موضوع در همون دوران یه جورایی عشق به وجود اومد بین من و همکلاسیم. اما خیلی خوددار بودم و با اینکه هر دومون به هم علایقی داشتیم مخفی کردیم و الان شیش سال میگذره و من حسم نسبت بهش تغییر نکرده و نمیتونم با خودم کنار بیام. از طرفی چند سال بعد بلوغ من راه های درمان زیادی امتحان کردم روانپزشک روانشناس سکستراپیست حتی رمال و دعا نویسو…… که فقط بتونم عادی زندگی کنم اما به جایی نرسیدم دیگه یه جورایی تسلیم شدم. بعد الان من پذیرفتم که همجنسگرام با اینکه چهارسالم با عقایدم کنار نمیومدم. ولی این علاقه و احساس رو نسبت به دوستم نمیدونم چیکارش کنم همیشه تو تصوراتم خوابم فکرام هر لحظه باهامه دیوونم کرده. افسردگی گرفتم شدید و الان فقط به خودکشی فکر میکنم.(خیلی خلاصه توضیح دادم) و به دلایل مالی نمیتونم خیلی به روانشناس مراجعه کنم. خسته شدم دیگه من چیکار کنم
خدا بهتون صبر بده
جای بدی به دنیا امدین
من شناخت درستی از این گرایش ها ندارم فعلا سعی کنید رو کار و درستون تمرکز کنید تا به استقلال مالی برسید هم خودتون هم اون فرد و با اگاهی به این گرایش و با توجه به محیط اجتماع با امید برای استقلال مالی تلاش کنید از یجا و ی سنی به بعد که به استقلال رسیدین شاید افراد کم تری تو زندگی و انتخابتون دخالت کنن اون زمان توجه تون بزارید رو ارتباط تون الان تا حد ممکن مخفیانه پیش برین با اینکه مخفیانه کاری کردن درست نیست اما چاره چیه اینجا ایرانه
هی دلم خیلی گرفته که ی بلوچم که نه میتونم برم سر کار نه میتونم درس بخونم نه حتی ی گوشی داشت باشم ی بدبخت خدا زده ام خاک بر سر هر چی بلوچه که اسم شون رو گذاشتن با غیرت غیرت ب این میگن که دختر رو تو خونه زندانی کنی آب و اشغال دنبال هر چی مرد بلوچه. اینجا هر کی زودتر ازدواج کنه زودتر بچه دار بشه دیگه برا اون افتخار میکنن ولی اینقدر عقب موندن دختر با درس خوندن پیشرفت میکنه با پول دار آوردن اینجا پسرای بیست شون فکر و فهم شون امروزی نیست مال هفت سال پیشه. ی دختر فقط با مادر میتونه برع بیرون اگه تنها بره میگن حتما رفت سر قرار والا من هجده سالمه اختیار زندگی مو ندارم خسته شدم دلم میخواد بمیرم. مادرم همیشه بین منو و داداشم و خواهرم فرق میزارع اونا رو بیشتر از من میخواد خواهرم 8 ساله ازدواج کرده تموم کارای خونه رو من انجام میدم وقتی هم ب مادرم میگم خسته شدم میگه تو رفتی بیل و کلنگ زدی که خسته شدی چیکار کردی برامون هیچ وقت ازم راضی نمیشه. دلم میخواد خودکشی کنم ولی نمیتونم میگن حتما رفت با پسری خوابید که خودشو کشت حق مردنم ندارم آنقدر من بدبختم
دوست عزیز متاسفانه ما انتخاب نکردیم کجا، کدام کشور یا کدام فرهنگی دنیا بیاییم، اما شما می توانید درس بخوانید، مطالعه بیشتری داشته باشید، خودتان می توانید با افکار جدید و پخته تان بر دیگران تاثیر بگذارید، از قضاوت های دیگران نترسید، ممکن است زمان ببرد اما ناامید نشوید چون اتفاق به مرور زمان خواهد افتاد.
سلام دوست گرامی،
هر انسانی حتی در یک جامعه پیشرفته ممکن است با مسائلی درگیر باشد،
به نظرم انسان باید در هر شرایطی توکل به خدا کند، گاهی همین شرایط سخت انسان را می سازد،
ما نباید خودمان را با دیگران مقایسه کنیم، اگر انسان ایمان قوی داشته باشد و به خدا توکل کند خیلی راحت تر می تواند زندگی کند، وگرنه اگر بهترین شرایط زندگی و رفاه را داشته باشد بدون ایمان به خدا آسایشی در دلش نیست. به خدا پناه ببرید، قدر مادر و خانواده را بدانید، گاهی انسان حسرت گذشته اش را خواهد خورد که کاش با مادرم مهربانتر بودم،
به قول سعدی، جز یاد دوست هر چه کنی عمر ضایع است،
برای خدا زندگی کنیم و خودمون را با دیگران مقایسه نکنیم،
میدانم گاهی شرایط زندگی به انسان فشار می آورد ولی در این شرایط باید خالصانه از تمام وجود با خدا حرف زد چون او دلسوزتر نسبت به بنده ی خویش هست و بیشتر از همه ما را دوست دارد و حتما دریچه های امید را به روی ما باز خواهد کرد، فقط باید نگاه کنیم، گاهی غمگینیم ولی تماشای یک شاخه گل که می خندد، پیغام عاشقانه ای از طرف خداست که می گوید دوستت دارم
سلام قشنگم میتونی با ۱۲۳ بهزیستی تماس بگیری کمکت میکنن من خودم مثل تو ام ایرانی ام ولی زندگیم مثل توجه حتی حق مردن هم ندارم اگه بخوای میتونیم باهم در ارتباط باشیم متمهنم مرحم درد هم میشیم??
خداصبرت بده
سلام با خانومم سر حجاب مشکل داریم و به جدایی داره موکول میشه و نمیخوام از دستش بدم
سلام اقای رضا امیدوارم حالتون خوب باشه
من به عنوان یک زن میگم
وقتی یک زن شما رو انتخاب کرده و باهاتون ازدواج کرده چشمش فقط شما رو میبینه و نیاز نیست با دو تار مو سریع نگران بشید هیچ چیزی خانوم شما و رابطه شما رو تحدید نمیکنه
حق انتخاب بدین به همسرتون بهش نشون بدین که بهش اعتماد دارین و اجازه بدین اونم بهتون اون حس اطمینان رو بده
شما زمانی که به همسرتون حق انتخاب بدین اون کم تر به سمت زیر پا گذاشتن ارزش هاتون میره
بخدا نه اسلام به خطر میوفته با چهار تار مو و ی وجب مانتو کوتاه تر نه رابطه اتون از هم میپاشه
متواضع باشین شما نه تنها از حق خودتون نمیبخشین بلکه دارین حق همسرتون هم میگیرین اون یک ادم کامل و بالغه و حق داره که پوشش رو خودش انتخاب کنه
اروم سعی کنید ازش های هم بشناسید و تا حد امکان خودتونو با ارزش های هم وفق بدین البته اول مطمعن بشید از خودتون که واقعا میخواید به زندگی مشترکتون ادامه بدین یا نه
دوست عزیز اگر نیازهای شما مثل دلبستگی ایمن( نیاز به محبت، احترام، اعتماد و پذیرش)، نیاز به استقلال برطرف می شه، اگر راحت می توانید از احساسات و نیازهای درونی خودتان بگویید، اگر نیاز به تفریح و سرگرمی تان در رابطه برطرف می شود و مشکل شما فقط حجاب است. اگر قدری انعطاف پذیر باشید، با هم گفتگو کنید و تعارض خود را حل کنید، شما قدری از سخت گیری های خودتان کم کنید و احتمالا ایشان هم قصد ندارند کاملا ارزش های شما را زیر پا بگذارند، پس هر دو طرف تعادل را رعایت کنید تا زندگی خود را حفظ کنید.
سلام
17 سالمه و خب اصلا نمیدونم چطور بگم بهتره
8 ساله که خودارضایی دارم از کلاس سوم که از مدرسه استخر میبردنمون من استرس شدیدی داشتم برای اروم شدنم شروع به خودارضایی کردم
کلا حرف دلم نمیتونم به کسی بگم و خیلی از جامعه دوری میکنم یعنی بیرون میرم دلم میخواد خونه باشم و بالاعکس
خیلی تنهام هیچ دوستی نداره تاحالا با هیچ دوستی بیرون قرار نذاشتم و این خیلی ناراحتم میکنه
فکر میکنم صحبت کردنم و رفتارام اصلا قشنگ نیست پس کم ارتباط برقرار میکنم و از خودم حس خجالت دارم
اعتماد به نفس پایینی دارم
خودم از محبت خانواده دور کردم و حالا که خواهر کوچیکترم که خیلی به بقیه محبت میکنع و البتع محبت میبینه عذابم میده
امسال از نظر تحصیلی معدلم شدیدا افت کرده و 7 تا درس افتادم موندم کنکور چی پیش بیاد و خیلی استرس دارم
دوست عزیز از ابتدا خلق و خوی خجالتی داشتید، والدین شما نتوانستند مهارت های درستی یاد شما بدهند و مشکل شما را تشدید کردند، احتمالا والدین شما را با دیگران مقایسه کردند یا خودتان این کار را کردید، ارتباط نگرفتید و هیچ وقت یاد نگرفتید ارتباط درستی برقرار کنید.
در برقراری ارتباط در مرحله اول همه ما کمی اضطراب داریم، اما این اضطراب را تحمل می کنیم و وارد می شویم ،به مرور اضطراب فروکش می کند و ما احساس راحتی می کنیم. اما شما این اضطراب را بزرگ و غیر عادی دیدید، بر علامت های بدنی مثل سرخ شدن، تنگی نفس، لکنت و تپق زدن تمرکز کردید، از قضاوت های دیگران ترسیدید و ترجیح دادید از ارتباط اجتناب کنید، خود اجتناب کردن به مرور مشکل شما را تشدید کرده است. هیچ وقت به خودتان نگفتید این علامت ها ممکن است در هر کسی باشد، به خودتان نگفتید دیگران به شما کاری ندارند، مسخره نمی کنند، تازه اگر مسخره هم بکنند هیچ اتفاقی نمی افتد، گیرم بار اول خندیدند، همیشه و همه جا که نمی خندند. پس هیچ وقت حاضر نشدید توانایی خود را به محک آزمایش بگذارید. مشکلتان را تشدید کردید و حتی تا حدودی مشکل افسردگی را هم بر آن سوار کردید. پس اول به روانپزشک مراجعه می کنید و بعد تنها راه رهایی از این مشکل مواجهه با آن و تحمل اضطراب است، از جمع خانواده و فامیل شروع می کنید، چندین بار که این اتفاق افتاد راحت می شوید، سپس وارد جمع های بزرگ تر و غیر رسمی تر می شوید. در بالا دوستان تکنیک های مناسبی برای این مورد ارائه داده بودند، از آنها هم کمک بگیرید.
برای مشکل خودارضایی در صورتی که شدید هست و باعث آزار شما ، زمانی که به روانپزشک مراجعه می کنید این مسئله را هم مطرح می کنید، با خوردن دارو این مشکل شما هم حل خواهد شد.
منم
۲۸. مرد. مجرد. لیسانس. آزاد. نمیدونم مشکلم چیه فقط دوس دارم بمیرم یا برم جای که کسی نباشه. دوس دارم فکرم اروم باشه. دوس دارم به حال خودم به بدبختی ها خودم برسم بخدا کم آوردم نه پول خواستیم نه خونه نه چیزی فقط دوس دارم اروم باشه فکرم سردرد نداشته باشم نمیدونم مشکلم چیه نمیدونم چ مرگم شده با کل دنیا کات کردم خودمم نمیدونم دردم چیه فقط دوس دارم تموم بشه
خستم خاموشی
متاسفانه خیلی ها در این شرایط به سر می برند و تجربه کرده اند و تجربه هم خواهند کرد. هر لحظه که می گذرد فاصله ها بیشتر می شود و آدمی احساس گمشدگی می کند بی آنچه بفمد. کنکاش درون بهترین راه است. شاید یه مسافرت و یا دردودل با کسی که حال آدم را بفهمد یا نوشتن احساسات و وقایع هم بتواند کمک کند ولی اولین و مهمترین اقدام کنکاش درون است تا آدمی بشناسد و بفهمد و به زیستن ادامه دهد. به راستی هیچکس بی غم نیست و خیلی ها شرایط شما را دارند. اگر به زیستن همچنان علاقمند باشید پس هنوز وارد دوران افسردگی نشده اید…
اخ بمیرم برات نگران نباش همه چی یه روز حل میشه
دوست عزیز با این شرایط شما افسرده اید، باید از یک روان پزشک کمک بگیرید، در مرحله بعد از یک روانشناس، اگر امکان مالی ندارید،کمی بعد از اینکه حالتان با مصرف دارو بهتر شد، بلند شوید خودتان را مجبور کنید کارهای روزمره تان را انجام بدهید، علی رغم میلتان روابط اجتماعی تان را از سر بگیرید، پیاده روی کنید، اگر امکانش را دارید باشگاه بروید، ببینید قبلا از چه چیزهایی لذت می بردید هر بار یکی از آنها را پیگیری کنید. خواهید دید که زندگی هنوز شیرین است، دنبال کار خواهید رفت و با اعتماد به نفس کار مورد علاقه تان را پیدا خواهید کرد.
سلام من یه مادرم ۲هفته است متوجه شدم پسرم سیگار میکشه خودشم تو اتاق بود کلی داد ودعوا کردم گریه کردم قسم خورد دیگه نمیکنه اما میدونم داره ادامه میده حالم خیلی بده چون باباش اعتیادش فعاله وداره مصرف میکنه نمیدونم چیکار کنم میترسم بچه ام معتاد بشه
به نظر من بایستی دلیل سیگارکشیدنش را دوستانه می پرسیدید نه اینکه دعوا راه می انداختید یقینا بی دلیل به سمت سیگار نرفته است پس بهتر است دوستانه بنشینید و گفتگو کنید به حرفهایش گوش دهید و از مضرات سیگارکشیدن برایش توضیح دهید دلایلش را نفی نکنید چرا که باعث میشود بیشتر به سمت سیگار برود دلایل را با هم بنویسید و برطرف کنید شاید چه تاثیرگذار باشد یکی از وظایف پدر و مادرها دوستی با فرزندان است و نباید بالاجبار عقیده خود را به فرزند تلقین کنند…
سپاسگزارم از پاسخ مناسبی که به این مادر نگران دادید
سلام وقت بخیر من تو زندگیم هرچی تلاش میکنم نمیرسم هرکاری میکنم نمیشه همش نرسیدن نشدن خسته شدم هرچی تلاش میکنم بیشتر نمیرسم خانوادم گناهی نکردن که من بچشون شدم میخوام خودکشی کنم اما ی راهی میخوام نفهمن شما کنک میکنی
دوست عزیز باید مشاوره تخصصی بگیری، بیشتر خودت را بشناسی، محدودیت ها و توانمندی های خودت را بشناسی،شاید راهت و روشت را اشتباه انتخاب کردی، فرصت دیگری به خودت بده، از اهداف بلند پروازانه دست بردار، اهداف سبک تری برای خودت انتخاب کن، برای آن برنامه ریزی کن، وقتی به موفقیت رسیدی و طعم شیرین آن را چشیدی در مرحله بعد هدفی بالاتر انتخاب کن و برای آن تلاش کن. پس نا امید نشو در کارهایت استمرار داشته باش تا به نتیجه دلخواه برسی .
سلام من دهمم و رشتم انسانیه رشتمو و پدر مادرم انتخاب کردن و خودم هرچی میخونم به نتیجه نمیرسم و امسال سه تا مردودی دارم راستش خیلی خانوادم تحت فشارم قرار میدن برا اون مردودیا مادرم کلی باهام بد رفتاری میکنه و بیشتر روحیمو از دست میدم میخوام بدونم میتونم الان به مدیر مدرسه بگم که تک ماده بزنه یا شهریور نرم برا امتحان و دی یا خرداد یازدهم برم؟
اشتباهت در این بود که از اول بایستی سر انتخاب رشته جدی عمل می کردی و یا از کسی کمک میگرفتی تا در همان مسیر خودت پیش بروی حال این کار را انجام بده و از کسی کمک بگیر تا با خانواده ات صحبت کند و در مورد مردودی هایت با مدیر صحبت کن ولی حتما از کسی همانند مشاور مدرسه کمک بگیر برای تغییر رشته. گم شده ای پس خودت را اول پیدا کن یعنی ببین واقعا چگونه می خواهی زندگی کنی و هدفهایت چه هستند…
سلام حدوده یه ماهه که کلن حوصله بیرون رفتنو ندارم همش احساس خستگی میکنم از ادمایه دورم متنفر شدم حس خوبی نصبت بهشون ندارم فقط میخوام تنها باشم
سلام بعضی ها این دوره را می گذرانند و بعضی ها هم گذرانده اند یقینا اتفاقی باعث شده که وارد این بحران شده اید برای گذر از این بحران وقایع پیشین را بنگارید و بعد آنها را پاره کنید اهداف و آرزوهایتان را بنگارید و در مقابل دیدگانتان قرار دهید یقینا استعداد به خصوصی دارید به دنبال شکوفایی آن باشید خودتان را بشناسید نرمش کنید افکار مثبت را جایگزین افکار منفی کنید اگر از کسی دلخورید یا کسی از شما دلخور است با او درمیان بگذارید یقینا فقط خود شما می توانید به خودتان کمک کنید اگر شخص بااعتمادی دارید با او دردودل کنید صحبت کردن در مورد احساساتتان کمک می کند و اگر می توانید داد بزنید یا گریه کنید یا می توانید احساساتتان را بنگارید اندکی بیندیشید و همت کنید همچنین می توانید برای خودتان قانون وضع کنید و یا برای آنچه از این حالت خارج شوید میتوانید پاداشی در نظر بگیرید و آن را نوشته و زمانی را مشخص کنید و درصورت موفقیت پاداشتان را بگیرید یوگا و مدیتیشن هم میتوانید انجام دهید تصمیم گیرنده نهایی خود شما هستید لحظه ها به سرعت درگذرند برای شادزیستن به دنیا آمده ایم در هر شرایطی
متاسفانه به ما نیاموخته اند چه اول علت را بیابیم و بعد در پی درمان باشیم همانگونه که یاد نداده اند برای آمدن باران و خیر و برکت و آرزوها و نیازهایمان دعا کنیم. ریشه هر عاملی از خودمان شروع میشود و بعد خانواده و مابقی. اول علت این همه خستگی را باید یافت یعنی تفکر کرد و نگاشت و بعد با ورزش شرکت در یک دوره آموزشی و کارهای دیگر و ازجمله صحبت کردن در مورد احساسات و وقایع پیش آمده کمک خواهد کرد. یقینا تصمیم گیرنده نهایی خود آدمیست و لحظه ها به سرعت درگذرند متاسفانه گم شده ایم و خود از آن آگاه نیستیم نباید بی هدف زندگی کرد نباید همانند مردگان زندگی کرد نباید بیهوده عمر را تلف کرد و نبایدهای بسیار دیگر…. و من حال تمام درماندگان را میفهمم برعکس مشاوران که آنچه را میگویند که فقط خوانده اند و شنیده اند نه اینکه لمس کرده باشند
متاسفانه به ما یاد نداده اند اول علت را بیابیم و بعد درمان را همانگونه که یاد نداده اند برای آمدن باران و خیر و برکت دعا کنیم پس اول در مشکلات بایستی علت را یافت و بعد راه درمان را. اندکی باید وقت خود را صرف اندیشیدن کرد و خود را شناخت و نبایستی بی هدف زندگی کرد. حال دردمند را فقط دردمند می فهمد به قول معروف سواره از پیاده خبر ندارد…
سلام من یه دختر ۱۱ سالم مامان و بابام طلاق گرفتن بابام منو نگه میداره
مامانمم ولم کرده وازدواج کرده و الانم یه پسر داره منم دیگه با مامانم حرف نمیزنم اما دلم براش تنگ شدههه خیلیییی و نمیخوام بابام بفهمه دلم براش تنگ شده چون اون میگه مامانت ترو نخواست منم افسرده شدم خودمو تو خونمون حبس کردم یه خواهر کوچکتر از خودم دارم و دارم براش مادر میکنم خونرو تمیز میکنم ظرف میروشورم جارو میزنم خلاصه کاری خودرو میکنم منو بابامو آبجیم آمده بودیم پیش مادر بزرگم زندگی کنیم اما مادر بزرگم مرد با خودم میگم شاید اصلا نباید مادر داشته باشم بعد از ۱ سال بابام گفت حجاب کنم من نمیخواستم چون من هنوز بچم و اگه بخوام خودم میکنم و الانم میگم کاشکی بدنیا نمیومدم اها راستی یادم رفت بگم من تو گوشی بابامم دیدم داره با زن همسایمون چت میکنه میدونین دیگه چی میگم؟
خسته شدمممم
بابام نمیذاره اینستا نصب کنم نمیذاره با بقیه تو اجتماع باشم نمیدونم باید چیکار کنم از زندگیم خسته شدم الانم دارم گریه میکنم وتایم میکنمممم بضی مقتا با خدا حرف میزنم میگم چرا وقتی میخواستی اینقدر عذابم بدی به دنیامم آوریدییییییی
زنگ بزن به ۱۴۸۰
دخترم درکت می کنم، مادرت شما را ترک کرده، از بدشانسی مادربزرگت را هم از دست دادی و تمام مسئولیت ها بر دوش شما سنگینی می کند. تمام از دست دادن ها، به هر نوعی سخت و ناگوار هست و نیاز به سوگواری دارد و این سوگواری بین ۶ماه تا دو سال و حتی دو و نیم سال طول می کشد اول انکار می کنیم، بعد عصبانی می شویم بعد افسرده می شویم مدت ها با خاطراتش درگیر می شویم اما در نهایت می پپذیریم ،هر چه تلاش کنی زودتر بپذیری زودتر آرام می شوی.
نگران از دست دادن پدرت هم هستی، هر کسی با شرایط شما ممکن هست این حس را داشته باشد، برای پدرت نامه محترمانه ای بنویس و بگو که از این موضوع ناراحتی، می ترسی، یقین پدر شما در این مورد با شما صحبت خواهد کرد و اگر قصد جدی دارد شما را با آن خانم آشنا خواهد کرد، ممکن است ایشان را بشناسید خوشتان بیاد، حتی به آرامش بیشتری برسید از زیر بار مسئولیت سنگین در بیایید، اما به پدر بگویید که ابتدا از یک روانشناس کمک بگیرد و اشتباه گذشته اش را تکرار نکند.
برای به دست آوردن آزادی های خودت در حد معمول باید با پدرت رفتار جراتمندانه داشته باشی ، گریه نکنی، عصبانی هم نشوی، بلکه با احترام و اقتدار چند مورد از خوبی هاشون را بگویید، تعریف کنید تا خوششان بیاید، آنگاه از احساس های درونی و نیاز ها و خواسته های خودت بگویی، من ناراحتم از ای رفتار شما، من عصبانی شدم به خاطر این رفتار شما، من دوست دارم زمانی را بیرون بروم، دوست دارم …. و تمام احساسات، خواسته ها و نیاز هایت را به این شکل بیان می کنی تا زودتر به نتیجه برسی. به امید روزهای آرام بردی شما
زیاد به چیز های کوچیک زندگی اهمیت نده من الان 14 سالمه
ولی وقتی هم سن تو بودم مامان و بابای من هم همین حرکت رو داشت با من
اجازه هیچ کاری رو به من نمی دادن
من خودم شروع کردم یه سرگرمی تو زندگیم ایجاد کردم که خداروشکر به هر چیزی دلم می خواست رسیدم
از سن 11 سالگی به صورت فردی بازی شطرنج و حفظ قران رو شروع کردم
خییلی برای این دو کار زحمت کشیدم
الان که اخرای سال 1402 هستیم من حافظ 19 جز قرانم
و تو شطرنج 6 مقام استانی وکشوری طلا دارم
خیلیی الان از زندگیم راضیم ولی به تو ام بیشنهاد می کنم خودت رو علاقه من به یه کاری کنی اون وقت نه به مامانت فکر می کنی ونه اینکه افسرده میشی
ارزوی سلامتی و نشاطی تو رو دارم دوست خوبم
مراقب خودت باش.
سلام، درک میکنم عزیزم، منم یه دخترم، دقیقا عین تو، من دو سالم بود که مامان بابام طلاق گرفتن،
و من پیش بابام زندگی میکردم الانم همینطور
تو اون مدت پیش مامانمم میرفتم و میومدم منم با بابام پیش مامانبزرگمینا زندگی میکنیم خلاصه الان ۱۵ سالمه مامانم وقتی ۱۳ سالم بود ازدواج کرد و الان یه پسر دو ساله داره
بابای منم زیاد بهم میگفت که مامانت ترو نخواست و ولت کرد و این حرفا اما به هر حال اون زن مادر منه و من دوسش دارم حالا به هر دلیلی که بود نتونسته کنار پدرم زندگی کنه جدا شده تو هم همینطور شاید مادر و پدرت نتونستم پیش هم زندگی کنن بعضی وقتا ادم ها هرچقدر هم دیگه رو دوس داشته باشن یه سری مشکلات زندگیشونو سخت میکنه و بهتره که جدا بشن، این دلیل نمیشه که مادرت ترو نخواسته باشه یا هرچیز دیگه ای دلت تنگ میشه اگه گوشی داری بهش زنگ بزن برو پیشش اون پسری که الان مادرت داره شاید از یه پدر دیگه باشه اما برادرت محسوب میشه شک نکن مادرت دلش برات تنگ شد هر چی باشه مادره، منم الان پسری که مامانم داره برادرم میشه شاید باورتون نشه ولی خیلی دوسش دارم من ادمی نیستم که وابسته ی کسی بشم ولی الان تنها کسی که واقعا و قلبا خیلی دوسش دارم و وابستشم همین برادرمه ، ، پدرتم بلخره یه روزی ازدواج میکنه سعی کن درکش کنی
این که پدرتون بهت سر یه سری چیز ها سخت گیری میکنه، بشین پیشش اروم و شمرده شمرده بهش بگو
، و یه چیز خیلی مهم خیلی فکر نکن و به بدی ها اهمیت نده برو باشگاه یه ورزش رو شروع کن
مهارت یاد بگیر و بیشتر از همه بیشتر از همه روی
درس خیلی تمرکز کن سعی کن تو درس عالی باشی عالی میدونم درس خوندن بعضی وقتا رو اعصابه و اذیت کنندس من همین الانشم با کلی درگیری فکری و بقیه موضوعات زندگیم روی درسم تمرکز میکنم و میخونم عادت کن به درس خوندن هم سرگرمت میکنه هم بهت علم یاد میده شاید الان ازار دهنده باشه برات اما باور کن به جان برادرم قسم اینده بدردت میخوره میری سرکار خودت حقوق خودتو میگیری برای خودت کسی میشی پس درس رو فراموش نکن، تابستون که میشه برو باشگاه تو دوران مدرسه هم اگه میتونی برو باشگاه هم خیلی عالیه، و همچنین
ازت خواهش میکنم از دنیای مجازی و گوشی اینستا و این چیز ها فاصله بگیر،
چیزی جز دردسر ندارن اگه بخوای مثلا تو اینستا انلاین شاپ بزنی یا کار کنی خوبه اما الان برات زوده، در کل گوشی بیشتر وقتا فقط وقت ادم رو میگیره، من خودم همینجوری بودم که میگم اوایل که برام گوشی گرفتن ۱۳ سالم بود اولاش خیلی تو گوشی نبودم کم کم مدت زمانی که تو گوشی بودم بیشتر میشد وبه چند ساعت میرسید از یه جا به بعد دیدم فضای مجازی و این چیزا داره به زندگی خودمم اسیب میزنه تو درسم تو اوت دوره خیلی بد شده بودم خیلی جوری بود که نمره هام ۱۲ یا ۱۵ بود پس سعی کردم دیگه تو گوشی نباشم شبکه های اجتماعیم رو پاک کردم و دیگه خیلی خیلی کم میام تو گوشی تمرکزم فقط رو درس و ورزشه و برنامه ریزی برای اینده توهم همین کارو انجام بده، برای خودت تلاش کن برای ایندت، با خواهرت برو پیش مامانت
مامانتو ببین باهاش صمیمی شو داداشتو ببین
سختی همیشه هست هیچ ادمی نیست که تو زندگیش سختی نکشیده باشه، نگران هیچی نباش، دوستای خوب و مهربون پیدا کن با کسایی دوست شو که درس خونن، انتخاب دوست توی زندگی خیلی تاثیر داره
مراقب به خودت باش و نیمه ی پر لیوانو نگاه کن قشنگم ?✨
سلام و خسته نباشید
۱۲ سالمه و در سن پیش از بلوغ هستم.
این تازگیا خیلی زود رنج شدم و سر هرچیز الکیی گریه میکنم و خانوادم هم زیاد درکم نمیکنن حتی چندین بار بهشون راجع اینکه توی این دوران این اتفاقات برای همه میفته صحبت کردم اما آنچنان نتیجه ای نداشت.
ممنون میشم راهنمایی کنید.
با تشکر ?
در این سن و سال یقینا تنها مادر است که بیش از هرکسی می تواند کمکت کند و اگر با او نمی توانی مطرح کنی از کسی که بیش از همه به او اعتماد داری درمیان بگذار تا او با مادرت صحبت کند. داری وارد مرحله جدیدی میشوی که حضور مادر بسیار مهم است تا شرایط را برایت توضیح دهد حتما با شخص مورد اعتماد صحبت کن تا با مادرت صحبت کند تا مادرت بیشتر از همیشه حواسش به تو باشد. تو زودرنج شدی ولی بعضی ها پرخاشگر و بعضی ها گوشه گیر و بعضی ها بی خیال این دوره را طی می کنند.
دخترم ۱۶ سالمه. از بچگی خیال بافی بیش از حد میکنم زمان از دستم در میره شخصیت ها و موقعیت های واقعی و غیرواقعی و کم کم هر فعالیتی جز اینکار برام کسل کننده و بی معنی میشه.پیش مشاور نرفتم و اقدامی نکردم خودم تصمیم به ترکش گرفتم ولی بعد مدتی دوباره شروع کردم
خیالبافی فقط مخصوص تو نیست برای ترک این کار چندین راهکار وجود دارد ازجمله مدیتیشن یوگا ورزش شرکت در یک دوره آموزشی مورد علاقه و حتی نوشتن آنچه که در ذهنت صورت می گیرد و اگر روش نوشتن را پیش گرفتی پس از اتمام آن برگه را یا پاره کن و یا درون آب روان بینداز. البته اگر نوشته ات جالب بود نگهش دار. از دیگر کارهای دیگری که می توانی انجام بدهی این است که بیندیشی و اهداف و آرزوهایت را در برگه های مختلف بنویسی و در اتاقت بچسبانی و اینگونه فکرت درگیر آرزوها و اهدافت می شود و در پی تحقق بخشیدن به آنها میشوی. خودت را بشناس و استعدادهایت را پیدا کن و در کلاسهای مورد علاقه ات شرکت کن. به جای خیالبافی به خودت تلقین کن ارزش زندگی من بیش از اینهاست که صرف خیالبافی کنم.
درضمن یادم رفت بگویم خیالبافی یعنی تصورات ذهنی از آنچه می خواهی رخ دهد ولی اگر در ذهنت شعر و یا داستان و یا نجوا صورت می گیرد بایستی از کسی که در درمان روح و جسم را باهم دخیل می کند کمک بگیری پس اول ببین خیالبافی ات از چه نوعی است البته تمام کارهای قبلی را نیز انجام بده. اراده و پشتکار قوی باید داشته باشی
علت خیالبافی به خاطر کمبود محبت تنهایی نداشتن دوست بیکاری و یا دلایل دیگری هم می باشد علت را باید یافت و بعد درمان کرد
خیالبافی به تخیلات وقایع آینده گفته می شود ولی اگر نجوا و یا داستان صورت می گیرد حتما نیاز به کسی دارید که در حذف آن کمکتان کند
میکنم یا کمکم کنید که یه چیزی بشه اون بیاد سمتم یا من اونو فراموش کنم یا یه چیزی بشه که اصلا یه این چیزا فکر نکنمراستش الان که دیگه اون فهمیده من کیم اصلا دیگه من نمیتونم برم فروشگاه و وقتیم که بخام برم بیرون باید برم از کوچه پشتی برم که منو نبینه چون خودم دوست ندارم یه حسی دارم که اون الان در مورد من چه فکرایی میکنه یا اصلا به بقیه همکاراش گفته یا نه ولی مطمئنم نگفته چون من ادمارو خیلی ز ود میشناسم اینم نمیگه خواهش میکنم بگید من چکار کنم شاید کار من اشتباه باشه ولی من نمی خوام و نمیتونم بگذرم ازش یه بار رفته بودم چیزی بخرم از فروشگاه قبل این ماجرای تماس بعد وقتی رمز رو خواستن نمیدونم وقتی که نگاهشون کردم چرا هرکاری میکردم رمز یادم نمییومد من اینا رو تا الان به هیچکس نگفتم تا اینکه دوستم شمارو به من معرفی کرد من نمیتونستم به کسی اعتماد کنم که براش تعریف کنم چون با گفتن اینا اونا ۱۰۰درصد دیدشون نسبت به من عوض میشد چون منو همه به دید یه دختر درس خون سنگین خوشگل و از اونایی که به پسرا پانمیده میبینن قیافم شاید مثل اون دخترایی باشه که ۱۰تا دوس پسر دارن ولی من اصلا نخواستم داشته باشم اصلا الانم نمیدونم چرا دچار این حس بد شدم نمیدونم حالا بده یا خوبه ولی نمیدونم چکار کنم
سلام من ۱۴ سال سن دارم دخترم اسمم فاطمه هست من از طرف عمم پیش یک خانم ۵۲ ساله که اریشگاه داشت کار میکردم من باهاش خیلی راحت بودم ولی به چند روزی نرفتم اریشگاه و بعد باز هم رفتم شب اخر تو اریشگاه هیچ کس نبود اونم به من گفته بود تا کشو هاشو تمیز کنم من کیف پول اون رو دیدم توش خیلی پول بود دست خودم نبود و ۲۰۰ تومان از پولش رو برداشتم شب پدرم اومد خونه و گفت صاحب کارم زنگ زده من زنگ زدم بهش گفت پولم رو بیار صبح رفتم اریشگاه همه چی رو فهمیده بود من بهش ۲۰۰ تومانش رو دادم و معذرت خواهی کردم ولی باور نکر که بار اولم بوده من خیلی پشیمون شده بودم ولی کار از کار گذشته بود ولی الان خیلی استرس دارم که به پدر مادرم و یا عمو هام بگه ازش خواستم به کسی نگه ولی میترسم بعضی ها بفهممن نمی دونم چیکار کنم؟ من دزد نیستم و چشمم دنبال پول کسی نیست فقط یک بار برداشتم منم انسانم حق دارم اشتباه کنم و لی کسی نمی فهمه اگه کسی بهفهمه پول رو برداشتم تا می تونم انکار می کنم چون من بر نداشتم و نمی دارم هرکس ازم پرسید نمی دونم ندیدم من این کار نکردم ولی از طرف کسی مشکلی ندارم من به خانوادم نمی گم اگه اون خانمه گفت منم مجبور میشم تا میتونم انکار می کنم
سلام هر فکری که منفی باشد و چه مثبت رخ خواهد داد پس به جای غرق شدن در افکار بهتر است با اون خانم مجدد صحبت کنید و شرح واقعه و نیت قلبی و پشیمانی خالصانه اتان را مطرح کنید و پاسخش را بشنوید.
انکار هر عملی بیشتر به خودتان صدمه می زند. واقعیت را پذیرفته و مجددا با ایشان صحبت کنید و همه چیز را خالصانه برایش توضیح دهید تا وجدانتان آرام گیرد تا دنیا به کامتان و دیگران تلخ نشود
عذرخواهی خالصانه کسی را کوچک نمی کند
هر انسانی ممکن است دچار لغزش و اشتباه شود، اشتباه خود را بپذیر، معذرت خواهی کن و در اثر ترس و اضطراب دچار مشکلات و اشتباهات دیگر نشو، با این روش به آرامش می رسی، بعدها که وسوسه شدی می توانی چندین بار نفس عمیق بکشی به عواقب کار بیندیشی و بهترین تصمیم را بگیری. به امید روزهای آرام برای شما
حس الانم اینه میخوام بمیرم. الان فقد دلم میخواپ خودمو بکشم. دلتنگ یک نفر شدم ک احساس میکنم میتونم فقد با مرگ این دلتنگی رو از بین ببرم. از همه چی خسته شدم. صبح تا شب دارم به مرگ فکر میکنم
انسانهای بی شماری آرزوی مرگ خود را دارند و بعضی از آن آگاه نیستند بهتر است اهداف و آرزوهایتان را جداگانه یادداشت کنید و آن کسی را که دوستش دارید رهایش کنید اگر صلاح باشد بازخواهد گشت. گذشته را فراموش کنید و آنچه را که آموخته است را دریابید. این دنیای فانیست و کسی نخواهد ماند. شما هنوز خودتان را نمی شناسید پس بهتر است اول خودتان را بشناسید و بعد به فکر افکار دیگر باشید. طبیعت گردی ورزش و افکار مثبت را در زندگیتان اضافه کنید و افکار منفی خود را نیز یادداشت کنید و آن ها را در آب روان جاری کنید. اگر شخص مورد اعتمادی دارید در مورد آنچه رخ داده صحبت کنید. خودتان را بشناسید و اهداغفو آرزوهایتان را تحقق دهید. با مرگتان خیلی ها صدمه میبینند پس تنها نیستید
وقتی کسی رو دوست داری نباید رهاش کنی تا شاید خودش برگرده باید بری سراغش ببینیش بهش بگی برات مهمه دوسش داری دلت میخواد تو زندگیت باشه چرا بهش میگی رهاش کن رها کردن کار ادمای ضعیفه
در مورد دلتنگی رهاکردن بهترین کار است چون هرچه قدر بیشتر در موردش فکر کنی یا به طرفت از دلتنگی ات بگویی او بیشتر و بیشتر دور میشود و این بارها تجربه شده. باید سپرد به خدا و رها کرد. هر اتفاقی باعث می شود تا آدمی خودش و اطرافیانش را بهتر بشناسد. هیچ چیز بی حکمت نیست…
رهاکردن در مورد دلتنگی کار آدمهای ضعیف نیست. اگر طرف مقابلت مرد باشد با گفتن دلتنگی خودت را ضعیف و کوچک نشان می دهی. هر اتفاقی بی حکمت نیست و در شرایط مختلف آدمی خود و اطرافیانش را بهتر می شناسد. با دلتنگی و گفتنش یقینا آن شخص دورتر و دورتر میشود باید سپرد به خدا و روند زندگی را پیش گرفت. به همین خاطر گفتم رها کند چون تجربه شده…
خب شما که مطمعن نیستی طرف مقابل این دوستمون مرد باشه از طرفی ادمای زیادی هستن که بخاطر نگفتن حس دوست داشتن و دلتنگیشون کسی رو که خیلی دوست داشتن از دست دادن بخاطر همین رها کردن. در واقع گاهی با رها کردن کسی بقدری به خودومون صدمه میزنیم که انگار خودمون رو رها کردیم و ادامه دادن این وضع میشه خودآزاری پس نباید نظر قطعی و مطلق بدید که رها کنه چون شما حتی نمیدونید داستان این دوستمون چیه و علت دلتنگی پیش اومده چیه مثلا همین دوستمون اگر مرد باشن و برای خانمی دلتنگ باشن اما سکوت کنن و خودخوری ایا اون خانم خودشون برمیگردن؟ نه برنمیگردن چون خانم ها نیاز به توجه دارن و با ندونستن احساس این اقا فکر میکنه براش مهم نیست و بهش بی توجهی کرده پس بیشتر فاصله میگیره تا اینکه کاملا سرد بشه و این اقا فقط فرصت رو از دست داده و به جسم و روح خودش صدمه زده و همه ادما اینطور نیستن که اگر بهشون بگی دوست دارم یا دلم تنگ شده ازت دوری کنن گاهی حتی ممکنه شما با برداشت اشتباه از شخصیت یک نفر از گفتن احساستون منصرف بشید در حالی که اگر می گفتید اتفاقات خوبی براتون میوفتاد و این نوع رها کردن اشتباه هم بارها دیده شده شما نباید کسانی رو که واقعا دوست دارید رها کنید و اینکه حداقل اینکه ایشون برن شخص مورد علاقشون رو ببینن از دلتنگی درمیان و کمتر فکرای منفی میکنن و شاید همین دیدار یا چند کلمه حرف زدن با اون شخص همه چیز رو تغییر بده بهرحال تا وقتی دیداری نباشه نه دلتنگی برطرف میشه نه امیدی به تغییر هست وضعیت ما تغییر نمکینه مگر خودمون دست بکار بشیم و اوضاع رو عوض کنیم درست که باید سپرد بخدا اما خدا هم به نسبت تلاش ما کمکمون میکنه و گاهی باید ما قدمی برداریم تا در ادامه خدا هم کمکمون کنه و مشکلمون حل بشه. رها کردن کار ادماییه که احساس ضعف میکنن در رابطه با اینکه بتونن چیزی رو تغییر بدن یا جبران کنن اینکه میگی هر چی بیشتر فکر کنه دورتر میشه خب اصلا نباید بشینه و فکر کنه چون با فکر کردن فقط وقت تلف میکنه باید عملا قدم برداره
خب برو کسی رو که دوست داری ببین بهش بگو دلتنگش بودی بگو دوسش داری بجای اینکه به فکر مرگ باشی و خودتو با دلتنگی داغون کنی مطمعن باش بفهمه کسی اینطوری دوسش داره و دلتنگشه خوشحال میشه نگفتی چه نسبتی باهات داره ولی اصن شاید اونم همینقدر دلتنگ تو باشه اگرم این آدم فوت کرده براش خیرات بده به نیتش نماز بخون تا دلت آروم بشه و سعی کن آدم شاد و موفقی بشی تا روح اونم شاد بشه.
اگه قرار باشه با دلتنگی زندگی کنیم زندگی را می بازیم گیرم بره به اون شخص بگه دلتنگت میشوم بعد این یکی ملاقات بیشتر از قبل دلتنگتر میشود ازکجا معلوم شاید با گفتنش طرف مقابل آب پاکی را بریزد روی دستش یعنی اینکه خیلی عادی رفتار کند و درنتیجه صدمه روحی بیشتری خواهد خورد. زیستن بایستی بدون دلتنگی و وابستگی باشد یعنی آزادی و رهایی خود و دیگران. آزادزیستن بهتراست از زندانی زیستن… رهاکردن یعنی به خود خدا سپردن که هرچقدر بیشتر گیر دهیم همه چیز را خواهیم باخت یقینا صلاح در آزادیست نه اسارت چه برای خود و چه برای دیگران.. دیگه اینقدر گیر نده بگذار خودش تصمیم بگیرد آزادی یا اسارت خود و دیگران…
بله بهتره بزاریم خودش تصمیم بگیره اما اینکه حتی با گفتن احساسش بفهمه اون شخص علاقه ای بهش نداره و به قول خودت آب پاکی بریزه رو دستش حداقلش از این جهنم بیرون میاد و میفهمه نباید دلتنگش باشه چون جایی تو زندگی اون آدم نداره چون رها کردن و فکر نکردن کاری نیست که بشه راحت انجام داد پس باید از ریشه مشکلش رو حل کنه تا ازین وضع دربیاد اما به نظر میاد خودتم همین وضع رو تجربه کردی و رها کردی اما آدم هیچوقت نباید کسی که دوست داره رو رها کنه و فرار کنه آزادی یعنی اینکه تلاشت رو بکنی تا بعدها افسوس نخوری وگرنه همیشه در اسارت کوتاهی هایی که کردی میمونی با سرزنش خودت هم خودتو اسیر میکنی هم اطرافیانت رو ناراحت
من ۲۲ سالمه و دانشجو معلمم ، من مجبورم برای دروس دانشگاهیم ارائه بدم جلوی ۵۰ تا دانشجو، اما وحشت دارم از این موضوع ، تا الان ک ترم ۳ هستم نتونستم ارائه بدم ، یکبار مجازی ارائه دادم حتی تو مجازی صدام میلرزید و لرزش دست پیدا کرده بودم و قلبم بشدت میزد ، من چیکار کنم
باید با ترستان روبرو شوید و برای این کار نیاز دارید. دلیل و انگیزه خود را از معلم شدن برای خود مشخص کنید و بعد میتوانید با افکار مثبت و مدیتیشن ترس خود را برطرف کنید و در ضمن آنچه را که میخواهید ارائه بدهید را در خانه روبروی خانواده و یا چندین نفر از دوستانتان امتحان کنید.
این ترس ناشی از بی اعتمادی به خود است و شما به جای اعتماد به خودتان به قضاوت دیگران اهمیت میدهید درحالی که به دنیا آمده ایم که از زیستن لذت ببریم نه آنچه دنیا را به کام خود و دیگران تلخ کنیم.
خودتان را بشناسید و اهداف و آرزوهایتان را مشخص کنید و اعتماد به نفستان را بیشتر کنید و محکم قدم بردارید. آینده بسیاری پس از معلم شدنتان در دستان شماست و الگوی بسیاری خواهید شد. وظیفه سنگینی بر دوش دارید.
سلام بهترین کار تمرین هست یه ضبط صوت بذارید و صدای خودتان را ضبط کنیدابتدا در اتاق خودتان بعد پیش افراد خانواده با صدای بلند و رسا تمرین کنید بعد ضبط را روشن کنیدو صدای ضبط شده خودتان گوش کنید و جاهای که ایراد دارید یا استرس و لرزش دارید را دوباره تمرین کنید بعد چند روز به یک سخنران با اعتماد به نفس عالی تبدیل میشوید.
بعنوان پیشنهاد یکبار امتحان کنید
سلام خسته نباشید
یه مدتیه از یکی خوشم میاد توی محل کارش دیدمش تقریبا یک سالی میشه به پسره علاقهمند شدم پسره از علاقه ایی که بهش دارم خبر نداره می خواستم چند روز پیش بهش می خواستم بگم رفتم محل کارش گفت از اینجا رفته هیچ اطلاعاتی از پسره ندارم حتی شمارشم ندارم از محل کارش خواستم شمارشو بهم ندادن واقعا دارم دیونه میشم براش الان چیکار کنم ؟
من ک الان نه شمارو میشناسم و نه شما منو میشناسید ولی قشنگ میتونم درکت کنم خیلی حس بدیه خودم تقریبا گرفتار همین اتفاقم شب و روز تو فکرشم ثانیه ب ثانیه بودنشو کنار خودت تجسم میکنی ولی نمیشه ،سخته ،باید بگذره یخورده ولی مدت طولانی افسردت میکنه
سلام مستر ینی تو هم شماره و ادرس ازش نداری خب حالا اون دختره نرفته بگه تا طرف رفته تو که پسری چرا نگفتی تا بره و گمش کنی؟؟؟ برو بگرد پیداش کن برا تو راحت تره چون میتونی بگی بر امر خیر میخام بعدش بهش بگو که افسرده نشی نمیشه که تا اخر عمرت هر ثانیه بهش فک کنی ولی نداشته باشیش برو هرطور شده پیداش کن باش حرف بزن اگر اینقد عاشقشی آدم فقط باید با عشقش ازدواج کنه وگرنه زن بگیره که چی همه چی که رفع نیاز نیس برو پیداش کن
سلام وقت بخیر بنظرم اصلا بهش نگو من خودم به یکی علاقه مند شدمو تصمیم گرفتم بهش بگم با این تصور که اگه منو نخواد راحت فراموشش میکنم بهش با پیام گفتم بشدت پسم زد خیلی اذیت شدم اونجا که پسم زد حسم بهش بیشترو بیشتر شد و هی بهش پیام میدادم تا دوسال بشدت اذیت شدم و حتی یه مدت بلاکم کرد بعد چند ماه بهش دوباره پیام دادم و گفت ازم خوشش اومده و ازدواج کردیم زندگیه خوبی دارم ولی خب با این وجود به همه خواهرانه میگم اصلا حستونو نگید غرور دختر ارزشش بیشتر از این چیزاس اصلا ارزش نداره غرورتو جلو پسر بشکنی و ابراز علاقه کنی مگر اینکه خودش پا پیش بزاره اول
سلام بنظرم اینکارو نکن من خودم به یکی علاقه مند شدم بهش گفتم با پیام فک میکردم اگه بهش بگمو بگه بهم علاقه ای نداره راحت فراموشش میکنم ولی کاملا برعکس بی هیچ وجه نتونستم فراموشش کنم هی بهش پیام میدادمو اونم خیلی راحت پسم میزد حال روحیم بشدت خراب شده بودو از هیچی لذت نمیبردم خیلی داغون بودم باز یکی دو هفته پیام نمیدادم دلم اروم نمیگرفت دوباره پیام میدادم میگفتم من چجوری فراموشت کنم اخه بعد گذروندن یک سالو نیم با این اوضاعو احوال بهش یه پیام دادمو خداحافظی کردم ولی گفتم تا ازدواج نکنه ازدواج نمیکنمو پاش میمونم بعد سه ماهو نیم سره یه قضیه بهش پیام دادم با سرعت جوابمو داد و تا سوالمو پرسیدمو خواستم خدافظی کنم گفت ازت خوشماومده و این حرفا وقتی اونم حسشو گفت بعد هشت ماه عقد کردیم الان زندگیه خوبی دارم هردو عاشق همیم ولی با این وجود خواهرانه نصیحت میکنم دخترا اصلا غرورتونو خورد نکنین جلو پسرا غرور و حیای یه دختر ارزشش بیشتر از این حرفاس چون اگه به هر دلیلی پستون بزنه حالتون از اینکه هست بدتر میشه
سلام یکی از گرینه هایی که خودتو دوس نداری نسبت بع همه کس هم چیز بد بین بی حس شدی درک میکنم چون که این جور حس هایی تو تنهایی زیاد اتفاق می افته تو بعضی ادما چون فعلا شریک زندگیتو نیمه گمشدتو پیدا نکردی یا شایدم میری بیرون با دوستات با فامیلات پسرا می بینی بیشتر از فامیلات از دخترا بیرون خواستگاری میکنن یا نگاشون میکنن به تو زیاد اهمیت نمیدن برا همینم نومید شدی حس میکنی بی ارزشی خودتو دوس نداری ولی اصلا بع این چیزا زیاد سخت گیری جدی نکن درستع همه ادما اخلاقاشون مثل هم نیست ی عده دخترا زبون بازن با همه پسرا مردا میگن میخندن شوخی میکنن اداب معاشرتشون زیادع بلدن چطوری خودشونو تو دل پسرا بندازن خواستگار خاطر خواه جذب خودشون کنن اعتماد بع نفسشونم روز بع روز بالاتر میره ولی خب ی عده از دخترا ام بلد نیستن اینم طبیعی ی عده دخترا ام مثل تو دخترا خوب خوش قلب پاکین ولی خب شاید خجالت میکشن یا زبونشون بسته میشع لکنت زبون میگیرن با مردا پسرا تو بیرون خرید کردنی حرف بزنن شوخی کنن روشون نمیشع هر کسی ی اخلاقایی دارع اگر مشاوره روان شناسی میگن مردا پسرا عاشق دخترا زنا میشن لبخند میزنن میخندن تو بیرون به نظر من هر دختری قدرت و توانایی این چیزا رو ندارع کع بتونه خیلی راحت با هر مردی پسری بخنده خوش بش کنه مثل زنا دخترا دیگه چون ی عدا ام خجالتین روشون نمیشه به نظر من تا دختری ازدواج نکنه یا با پسری اشنا نشه تو رابطع با پسری نرع خجالتی بودنش کمرنگ نمیشع روش باز نمیشع دیگع بعضی دخترا زنا خیلی با مردا پسرا میخندن روشون میشه زبون بازن اونا چون مغاز دارن کاسبی میکنن یا تو خانواده شلوغ بودن مهمون زیاد داشتن از بچگی خیلی پدر مادر هاشون زبون بازی یادشون دادن ولی خب بعضی دخترا خواهر ندارن تو خانواده ای بزرگ شدن زیاد رافت امد نبوده نیس پس وقتی ادم دور برش بیشتر وقتا خلوت باشه مهمون زیاد نیاد خونش فکرو خیال میکنع چه دختر باشع چع پسر گوشع گیرو افسرده میشن قدرت حرف زدن هاشون کم میشع قدرت اداب معاشرتشون کمرنگ میشع حتی قلب خوبی ذات عالی ام داشتع باشن عقل پسرا دخترا به چششونه فقط خنده تو بیرون لبخند در نظر میگیرن دیگه از دل طرف مقابل یا مشکلاتش خبر ندارن چرا نمیتونه مثل پسرا یا مثل دخترا دیگه بخنده زیادو اداب معاشرت زیاد بلد نیس
من ۳۳سالمه از دست پدر مادر وخواهر وبرادرم رنج میکشم از بس اذیتم میکنن وفشار روم میارن ازواج کردم یه دختر دارم اما کارای اینا ذهنمو خراب کرده همش اعصابم خورده وبا دخترم که ۹ماهش دعوا مکنم خسته شدم از این رفتارا توروخدا کمکم کنید
خوب کارنثتون درست نیست باید درک کنی اونها بهت بدی کردن نباید تو به اون بچه بکونی خودت ببین خجالت بکش
دوست عزیز متاسفانه خانواده ای نداشتی که حمایتت کنند، محبت نشان بدهند و شما را بپذیرند، بلکه همواره در مقابلت بودند و احساسات بد به شما دادند، شما این خانواده را انتخاب نکردید، خواسته و ناخواسته، آگاهانه یا ناآگاهانه به شما آسیب زدند، از این خانواده تا می توانی فاصله بگیر،هما انسان های ارزشمند و دوست داشتنی هستیم، اما در مسیر زندگی نگاهمان را به خودمان ، دنیا و دیگران تغییر دادند. پس واقع بین باش خانواده هم می تواند آسیب بزند، می تواند طرد کند، خیلی ناگوار است اما چاره ای جز پذیرش این موضوع نداریم، پس انتظاری از آنان نداشته باش، مطمئن باش خودشان هم از نسل های قبلی آسیب دیدند. پس به خودت احترام بگذار خودت را دوست داشته باش، خودت را آرام کن، با تمام وجودت در کنار فرزندت باش، از لحظه لحظه مراحل رشدش لذت ببر، به چشم هاش نگاه کن، با تمام وجودت در آغوش ات بگیر، یک بار دیگر می توانی از این فرزند بیاموزی، صبوری، سادگی، صداقت، معصومیت، یک بار دیگر می توانی وجودت را سرشار از عشق و محبت کنی از شعله های محبتی که از درون فرزندت می جوشد، لحظه ها را غنیمت بشمار این فرصت را از دست نده، گذشته را رها کن و یک بار دیگر زندگی جدیدی سرشار از عشق و محبت را تجربه کن.
یک ساله پدر شوهرم فوت کرده این اواخر وشوهرم زیاد خوابشو میبینه کلافه شده از این خواب ها همش فکر های منفی میکنه نزدیک چند ماه استرس شدید دارن همش فکر مردن هستن میگن فکر میکنم به همین زودی میمرم خیلی رو زندگی مون تاثیر گذاشته لطفا راهنمایم کنید خسته شدم دیگه
دلیل آمدن مرده ها در خواب چندین علت دارد یا به کسی مقروض است یا نیاز به خیرات دارد و یا نگران کسی است حتما پرس و جو کنید ببینید به کسی مقروض نیست و دوم اینکه خیرات بدهید آن هم نه یک بار هرازگاهی و حتما به نیازمند باشد حتی می توانید به حیوان یا پرنده ای غذا بدهید صلوات نیز می توانید بفرستید و حتما نیت کنید. هرازگاهی برای مرده ها خیرات بدهید.
احساس عدم تعلق نسبت به همه گروه های جامعه دارم. حس تنهایی دارم باوجود این که دوستان خوبی دارم و با خانواده هم مشکلی ندارم . و به نسبت افراد دیگه با طیف های مختلفی میتونم ارتباط برقرار کنم آدم هارو دوست دارم . خودم رو هم دوست دارم ولی حالم خوب نیست دلم میخواد فرار کنم ولی نمیدونم از چی یا به کجا…
آدم اختیار داره ولی عمر دست خداست چون آدما همه چیزو نمیدونن و از آینده خبر ندارن ولی خدا تمام آینده ما رو میدونه و ممکنه الان تو سختی باشیم ولی چند روز یا چند ماه یا چند سال دیگمون اتفاق های خوبی برامون رقم بخوره پس فقط باید تلاش کنیم و به خدا توکل داشته باشیم خودکشی کار ترسوها و احمق هاست در ضمن باید به خونواده و کسانی که مارو دوست دارن هم فکر کنیم
خب چرا تنهایی؟؟ اصلا چرا میخای زندگیتو تموم کنی؟؟ تو از چند سال دیگه خودت خبر داری؟ از کجا معلوم که چند سال دیگه همه چیز خوب نشه و کسانی بیان تو زندگیت که دیگه تنها نباشی پس الان چرا میخوای این اشتباه بکنی بدترین انتخابی که میتونی بکنی اینه که خودکشی کنی زندگی به ما سخت میگیره اما ما نباید دست از تلاش برداریم
من 15 سالمه و توی این شیش ماه مشکلات زیادی باعث اضطرابم شدن مثل بی پولی..تنهایی..و احساس ناتوانی میکنم که احساساتمو بیان کنم. توی این شیش ماه سه دفعه این اتفاق افتاد ….اخری اینطوری بود که خاب بودم و نصف شب با یه کابوس از خاب پریدم و تا از جام بلند شدم سردرد عجیبی گرفتم و تاریکی مطلق بود و بعد ینفرو جلوم دیدم که داره جیغ میزنه و بعد حس کردم روحم جدا شد و بدنمو حس نمیکردم اینقدر ترسناک بود و واقعاحس کردم قراره بمیرم و بعدش که دیگه برام مهم نبود از اون حالت خارج شدم و شروع کردم به گریه کردن …واقعا نیاز داشتم به یکی بگم درموردش و یکم از ترسم کم شه ولی الان دو هفتس با خودم درگیرم و هیچکسو ندارم که باهاش حرف بزنم
پ
میشه حرف بزنیم؟?
سلام عزیزم
حتما درمورد این به خانواده ات بگو و حتما به روان پزشک مراجعه کن اینو خواهرانه بشنو از من
21سالمه. یه روز خوب نداشتم نمیخام دیگه بقیه زندگیمو مگه زوره اخه؟ چرا ?مگه نمیگن اختیار داره انسان. چرا زمان مرگ ادم دس خودش نیس?
ی جمله از دکتر مجتبی شکوری همیشه تو ذهنمه
«دنیا جای بدیه اما ارزش جنگیدن داره»
پادکست «رادیو راه » از دکتر شکوری رو دنبال کن قول میدم کمکت کنه
فقط دلم میخاد بمیرم همین
میفهمم:)) ولی لطفا حتی ب خیال اومدن ی روژ خوب ادامه بده لطفا
وقتی به خودکشی فکر میکنی که ناامید میشی از همه چیز هم خودکشی گناهی که خدا نمیبخشه هم ناامیدی پس به خدا امید داشته باش و هر مشکلی باعث شده ناامید بشی و به فکر خودکشی بیفتی رو با تلاش از سر راهت بردار و یاد بگیر با مشکلات بجنگی و ضعیف نباشی بدترین انتخاب خودکشی راحت تسلیم مشکلات و شرایط سخت نشو سعی کن همه چیزو تغییر بدی تا حالت خوب بشه
سلام منو رلم رابطمونم باهم خوبه مادر منم اطلاع داره اما مادرم من بدون اطلاع من رفته تو گوشیم و چتامونو خونده و بعدش زنگ زده به رلمو هرچی خواسته بهش گفته کلی توهینو و تحقیر و …. باراولشم نیست خیلی خستم کرده باکاراش ما قصدمونم جدیه برای ازدواج حتی باکارای و حرفای مادرم بازم با همیم ولی انقدر فشاررومه و خجالت میکشم ک دلم میخواد خودکشی کنم و یا از این خونه برم
سلام
من ی حسی بهم دست داد
ی حس اشنا من همچین حرکتی رو تو یکی دیگه هم دیدم
حس میکنم مادرت به رابطه ات حسودی میکنه یکم مراقب مادرت باش بهش اطمینان خاطر بده که سر یک عاطفی جای خودشو داره و مادرت هم به عنوان مادر جایگاه خودشو داره و علاقه ات به شریک عاطفی باعث کم شدن علاقت به مادرت نمیشه سعی کن با مادرت مثل ی رفیق باشی باهاش برو بیرون براش هدیه بگیر
و حس میکنم مادرت رابطه عاطفی خوبی رو تجربه نگرده و شدیدا نیاز به مهر و محبت داره
من واقعا نمیدونم چرا شما میخواین همیچین کار احمقانه ای رو انجام بدین آخه چرا میخواین خودکشی کنین
میخام خودکشی کنم
چرا
یه پسر ۲۱ساله دارم که در۱۶سالگی طی درمان نادرست دکتر موهاش رو ازدست میده،هیچ جوری با این موضوع کنار نمیاد وافسردس،چندساله باهاش درگیرم والان خودم افسردگی شدید وناراحتی اعصاب دارم .تحت نظر پزشکم.از طرفی پدرش هم توخونه اصلا حرف نمیزنه ومرتب خوابه ومیگه عقل نداره.تنهام نمیدونم چه طوری با این حال خرابم میتونم به پسرم کمک کنم
پدر منم همینه
منم این حسو دارم ۱۴سالمم هست خانواده ام درکم نمیکنن همیشه یه جور رفتار میکنن انگار اضافیم حتی به مادرم گفتم میخوام امشب خودکشی کنم پیامم داد تو چته بخواب
ههیی … چند بار با این سن کمم خودکشی داشتم میفهمیدددددد آخه کی میفهمه اینو
سلام هلیا ولشون کن اونا رو آخه چرا میخوای خودکشی کنی میدونستی اگه خودکشی کنی خدا میبرت جهنم درست میشه نگران نباش امیدت به خدا باشه همچی درست میشه اون مادری که تو داری مادر نیستش اگه مادر بود نمیزاشت تو خودکشی کنی با این سن کمت
سلام من ۶ ماهع ک نامزد کردم خانواده ی دوست خیلی صمیمیم نمیزارن بامن بگرده و نمیدونم باید چیکار کنم
مادر گرامی اگر امکان مالی دارید، سعی کنید موهاش را ترمیم کنید، اگر ندارید فرزندتان را در گروه ها و کلاس هایی شرکت بدهید که مشکل ایشان را دارند تا از راههای کنار آمدن بقیه مطلع گردند و همچنین بدانند تنها نیستند تا تحمل آن برایشان آسان گردد. به امید داشتن روزهای شاد و سالم برای خانواده شما
14 سالمه دختر هستم. خیلی حس بدی دارم حس میکنم دارم خفع میشم حس میکنم هیچکی صدامو نمیشنوه حس میکنم انقد کوچیکم ک کسی منو نمیبینه حس میکنم ک دیگه هیچ حسی ندارم ب هیچی حس میکنم هیچکی درکم نمیکنه حس میکنم هیچکی دوسم نداره و لایق دوست داشتن نیستم حس میکنم ک ۱۰۰ سال گذشته برام توی ی سال کلی اتفاق افتاده ک داره ع پا درم میاره من حتی کلی تلاش میکنم ک حالم درست شه ی اتفاق بد تررررر از اون قبلیه میوفته گند میزنه تو همه چی من واقعا دیگه تحمل ندارم صبر ندارم خسته شدم انقد ب خونوادم نزدیک شدم و خواستم ی جوری بفهمونم بهشون حالم بده ولی اونا هی بدتر کردن هی توهین کردن هی زدن منو هی جلو بقیه خوردم کردن هی نفهمیدن هی گیر دادن خسته شدم لز بس با هرکی وارد رابطه شدم نارو زد و رفت خسته شدم ک انقد سادم ک هرکی بخواد میتونه بیاد بشکونه منو بره خسته شدم از بس نتونستم حرف بزنم خسته شدم ب خاطر محدودیتایی ک هر روز زیاد تر میشه چون دخترم ! اصن چون هستم خسته شدم از جمله هایی ک خونوادم مدرسم دوستام و کسایی ک مهمن برام دوسشون داشتم بهم زدن هی گفتن مشکل از توعه باشه همه چییی تقصیر منه من مقصرممم خسته شدم از بس نتونستم بخوابممممم من همییشه خوابم میاد ولی نمیتونم چشم رو هم بزارم خسته شدم از تپش قلب گرفتنم خسته شدم از مسخره شدنم خسته شدم از این بدن و ریختو استایل بدرد نخورم خسته شدم ک هی قضاوتم میکنن با اینکه هیچی نمیدونن و میگن تو حالت از ما بهتره و هرچی ک میبینن قضاوت میکنن خسته شدم انقد زور گفتن بهم خسته شدمممممم من حتی قبلن ب زوررر گفتم ببرنم مشاوره واقا داشتم میمردم سه چهار جلسه شد بد دیگه نزاشتن برم
هی دختر میدونم چیو گذروندی میدونم چی کشیدی حالتو درک میکنم من ورژن ۱۷ ساله خودتم همش نارو خوردم همه بلایی سرم اومد من ته خطم تو دیگه ادامه نده من یه جا به زندگی امید وار شدم خیلی دستم جلو افتاد ولی باز دوباره نا امید شدم دختر به هیچ کس اعتماد نکن اینو کسی داره بهت میگه که دوست صمیمیش با رلش خوابیده کسی داره میگه که تو یه خانواده مذهبی بوده و سر اعتمادش به یه آدم پاکیشو از دست داده دختر من آیندتم اگه ادامه بدی راه غلطتو من خودم به اندازه کافی پشیمون هستم از همه چی تو بیشتر از این پیش نرو زندگی کن امید داشته درس بخون و برو تا جایی که می تونی از خانوادتو آدما ی این کشور دور شو هیچ کس تو رو واسه خودت نمی خواد حتی پدر مادرت قوی باش بذار بقیع ببین تونستی برا آیندت تصمیم بگیری بقیه ببینن مستقل شدی ببین دخترا چقدر قوین مثل من نشو بهتر از من شو
سلام خسته نباشید ببخشید من یه مشکلی برام پیش اومد من ۱۶ سالمه توی خانواده مذهبی به دنیا اومدم راستش من هیچ وقت با کسی رابطه ای نداشتم ولی تو مجازی چند وقتی میشه با یکی آشنا شدم خب خیلی آدم خوبی بود یه دفعه به خاطر عذاب وجدان و اینکه این کارم گناهه باهاش کات میکنم ولی دوباره باهم آشتی میکنیم و ماجرا تمام میشه تا امروز راستش این پسره خودش یه رل قبلا داشته الان ولش کرده همین طوری که حرف میزدیم میگفت من میتونم زندگیشو خراب کنم ولی این کارو نمیکنم دیشب داشتیم باهم چت میکردیم دیدم چندتا عکس فرستاد بعد پاک کرد ازش خواستم دوباره بفرسته وقتی فرستاد دیدم عکس چتامونه که من بهش دادم بعد گفتم چرا اینارو داری گفت نگه داشتم یادگاری بخونمشون و از این حرفا راستش الان من خیلی به این آدم احساس خاصی ندارم میترسم باهمین عکسا بخواد کاری بکنه و آبرومو ببره
راستش قبلا که قهر بودیم من شرط گذاشتم برای آشتی که اگه من کیس خوب دیدم باهاش ازدواج میکنم و تو هم همینطور یعنی وابسته نشیم حالا میترسم کاری کنه
چه کار کنم؟
شایدهم اصلا اینجور آدمی نباشه ولی من میترسم گفتم پیشگیری کنم
ترخدا کمکم کنید
دوست عزیز گرایش به جنس مخالف در این سن کاملا طبیعی هست، اما باید خویشتن داری پیشه کرد ، به ابعاد دیگر زندگی نگاه کرد، توانمندی خاص خود را پیدا کرد و برای شکوفایی آن تلاش کرد تا از هر نظر ( عقلانی، عاطفی، اجتماعی و…) به رشد و بالندگی رسید تا در فرصت مناسب و آگاهانه و عاقلانه به این نیاز پاسخ گفت تا گرفتار مسائل بعدی آن نشد، در صورتی که گرفتار شدی و احساس می کنی طرف می خواهد سوء استفاده کند و با گفتگو هم راه به جایی نمی بری بدون ترس از آبروریزی از پلیس فتا کمک بگیر.
منم دقیقا اینطور شدم هیشکی نمیفمه چی به روزم اومده همسرم که تازه خبر دار شده میخواد طلاق بگیره خانواده همش بهم سرکوفت میزنن دلم میخواد نباشم تو این دنیا بریم یه جای خیلی خیلی دور انقدر دور که هیشکی نباشه
سلام
عزیزم میدونم چی میگه متوجه ام من تمام این مراحل رو رد کردم فقط گذر زمان میتونه اینا رو درست کنه
تو عالی هستی من مطمعنم و بیشتر این حس هایی که داری بخاطر سنیه که توش قرار داری کتاب های خودیاری و روانشناسی و فلسفه و ادبیات بخون تنها راه حل کن برای مشکلات کتاب خوندنه میخونی میخونی تا یجایی ی جمله میبینی که میشه مرحمت و و وجودتو تا حدودی اروم میکنه کتاب بخون و از «دنیای صوفی»، «کتابخانه نیمه شب »شروع کن
دوستت دارم به عنوان ی دختر تو دوست داشتنی هستی مراقب خودت باش
با شرایطی که در آن قرار گرفتی مرا هم متاثر کردی، متاسفانه خانواده ای نداشتی که پاسخگوی نیاز هایت باشد، افسرده شدی اما درمان نگرفتی تا زودتر از این وضعیت نجات پیدا کنی تا مغزت بتواند برایت حل مسئله کند تا مرتب در اشتباهات فرو نروی، به امید روزی که تمام خانواده ها آگاه باشند و برای عزیزان و دلبندانشان این همه درد و رنج تحمیل نکنند، همدلی و همراهی داشته باشند و بدانند که فرزندی که راه اشتباه می رود دست پرورده خودشان هست، میوه درخت خودشان هست، برای اصلاح آن بکوشند.
اما دوستان عزیز این خانواده ها خودشان هم از نسل های قبل آسیب دیدند و دارند چرخه های معیوب را تکرار می کنند. به خودتان بیایید یک جایی باید چرخه های معیوب را قیچی کنیم. همه ما انسان های ارزشمند و دوست داشتنی هستیم اما در مسیر زندگی اتفاقاتی برای ما افتاده و نحوه تربیت پدر و مادر و خلق و خوی خاصی که داشتیم، نگاهمان را به خودمان، دنیا و دیگران تغییر دادند. از همین حالا تصمیم بگیریم خودمان خودمان را دوست داشته باشیم، به خودمان احترام بگذاریم، غذا های مفید و سالم بخوریم ، نگاه و تفکرمان را باز کنیم واقعیت ها را ببینیم با انسان های سالم بنشینیم، ورزش و پیاده روی کنیم برای آرامش ذهنمان یوگا و مراقبه کنیم . یقین خود را پیدا خواهیم کرد. به ارزش های درون مان واقف خواهیم شد و برای رسیدن به اهداف تلاش خواهیم کرد و یک بار دیگر با نگاه دیگر زندگی را شیرین خواهیم یافت و به وقایعی که از سر گذراندیم به عنوان یک درس نگاه خواهیم کرد.
من یک دختر ۱۴ ساله هستم کلاس هشتم رو تازه تموم کردم و با مامانم زندگی میکنم،مامان و بابام از هم طلاق گرفتن و خواهر بزرگترم رو که مهم ترین و نزدیک ترینم بود رو تازه از دست دادم این روزا مامانم درگیر پزشک قانونی و کارای اداریه خواهرمه..من بخاطر دلایل منطقی و حس بدی که نسبت به مدرسم داشتم قرار شد امسال یعنی برای سال بعد مدرسم و عوض کنیم اما هنوز برای پیدا کردن مدرسه ی دیگه اقدام نکردیم،فردا هم کارنامه ام و تحویل میدن و گفتن فردا آخرین مهلت برای ثبت نام پایه ی بعد هستش(مدرسه ی خودم) و دارم به این فکر میکنم که معلوم نیست بتونیم توی این وضعیت فعلی دنبال مدرسه بگردیم یا نه و از طرفی حتی یک صدم درصدم دلم نمیخواد توی این مدرسه ادامه تحصیل بدم و میدونم اگه به مامانم بگم فردا آخرین مهلت ثبت نامه میگه همین مدرسه بمونم چون فرصت نمیشه دنبال مدرسه ی دیگه بگردیم اما من واقعا واقعا از ته دلم میگم از این مدرسه و آدماش متنفرم
عدم اعتماد بنفس و کمالگرایی بالا و زندگی با قانون های خیلی سخت که هم برای خودم زندگی سخت شده و هم برای مادر و پدرم و نداشتن صبر و عجول بدونم میخوام همه ی این هارو درست کنم تا آرامش زندگیم بیشتر بشه
سلام . من ۱۷ سالمه و کنکوری ام . مدرسه نمونه دولتی درس میخونم و جو مدرسه بشدت رقابتی و به خاطر همین بشدت مضطربم و خیلی ام کمالگرام هر آزمونی که میدم اگه جزوه نفرات برتر نباشم اعصابم بشدت خورد میشه و بهم میریزم بعضی وقتا از استرس شدید احساس خفگی دارم . روزای تعطیل ۱۰ ساعت درس میخونم . از درس خوندن خسته میشم دیگه واقعا ولی بخاطر اینکه استرسم رو سرکوب کنم بیشتر درس میخونم ولی الان واقعا خستم و نمیتونم خیلی درس بخونم حال بدی دارم احساس خفگی میکنم همش بغض دارم و مدام تو ذهنمه که باید درس بخونم ولی نمیتونم و حس بدی بهم القا میکنه
سلام امیدوارم حالت خوب باشه
منم دقیقا شرایط تو رو دارم یجورایی احساس میکنم از درس زده شدم ولی نمیتونم بهش فکر نکنم همش استرس دارم ولی انگیزه ای هم براش ندارم احساس میکنم خیلی عقب موندم
قبلا یجور دیگه درس میخوندم و لذت میبردم ولی الان نه
نمیدونم واقعا چجوری میتونم از این شرایط نجات پیدا کنم
امیدوارم هر دو موفق باشیم
دوستان کمال گرا،متاسفانه خانواده های شما، شما را همان طور که بودید نپذیرفتند و همواره خواستار نمره بیست از شما بودند، شما را با دیگران مقایسه کردند و توانمندی های خاص شما را ندیدند، الان خودتان دارید با خودتان همان کار را می کنید برای بهترین شدن، برای اول شدن، اکنون یک سوال از خودتان بپرسید اگر همیشه اول نباشید، همیشه بیست نشوید چه اتفاقی می افتد؟ چیزی از ارزش شما کم می شود؟ آیا ارزشمندی شما فقط در نمره بیست شما نهفته است؟ کمی به خودتان بیایید، توانمندی های خاص خودتان را در نظر بگیرید، همه ما انسان های منحصر به فردی هستیم، قابل قیاس با هیچ انسان دیگری نیستیم. واقع بین باشید به خودتان فشار نیاورید که در جایی کاملا خسته شوید و ببرید و کلا از رسیدن به هدفتان دست بشویید. فردای روز کسی از نمره بیست شما تعریفی نمی کند،آنچه از شما می ماتد، اخلاق، منش و تاثیرات مثبتی است که بر دیگران می گذارید.
نمی دانم چند سالتان هست اما با شرایطی که دارید یک شخصیت وسواسی هستید برای آرامش خودتان و اطرافیان نیاز به کمک تخصصی دارید و گفتن چند دستور العمل در اینجا نمی تواند کمکی به شما بکند.
سلام من ۱۴ سالمه
از نظر روحی کلا ریختم بهم و دیگه نمیکشم و دوست ندارم تو دعوا های مامان و بابام باشم تصمیم گرفته بودم برم خارج ولی دیگه نمیرم بابام خوب رفتار نکرد باهام
سلام نارسیس امیدوارم حالت خوب باشه
بهم ریختگی و اشفتگی تو کاملا عادیه و بخاطر سنیه که توش قرار داری
خودتو درگیر جر و بحث های پدر مادرت نکن همه ی پدر و مادر ها گاهی با هم جر و بحث میکنن
سعی کن خودتو مشغول ی کاری کنی از پدر و مادرت درخواست کن که تو رو ی کلاس به انتخاب خودت و با مشورت اونا ثبت نام کنن مثلا ی ساز یاد بگیر یا ورزش انجام بده یا زبان یا کامپوتر یاد بگیر سعی کن از همین حالا کتاب خوندن رو بخش جدایی ناپذیر زندگیت کنی از نظر من تمام چیزایی. که گفتم مهمن اما میتونی یکی یکی اضافه اشون کنی به زندگی روزمره ات مراقب خودت باش تازه اول زندگیته و فرصت ها رو از دست نده ذهن و بدن خودت رو ارزشمند بدون وقت تو با ارزشه توجه کن که چطور و با کیا خرجش میکنی
مرسی♡
کسی هست اینجا خیال پردازی ناهنجار و شدید داشت باشه
من کنکوری تو دوران مدرسه کلی اتفاق برام افتاد ولی هرچی میشد و مخواستم بیشتر به هدفم برسم دوستام و همکلاسیم بیشتر داغونم کردن اوایل که خوشحال بودم و آزمونام بهتر بود همه چی خوب شد ولی چنتا مشکل که برام پیش اومد و رفتم تو خودم هیچکی نفهمید و دستی برام دراز نکرد جز یه نفر که هیچ کاری براش نکرده بودم
این حق من نبود که بخاطر هدفم اینجوری باهام بد رفتار شه
سلام امیدوارم که حالت خوب باشه
منم تقریبا شرایطم مثل توام تقریبا پشت کنکوری ام و سالهاست رویا پردازی ناسازگار دارم و هنوزم نتونستم ترکش کنم با اینکه بار ها براش تصمیم گرفتم ولی بازم نتونستم
از وقتی که مدرسه ام هم تموم شده این موضوع تشدید شده البته قبلش هم خیلی زیاد بود به حدی که پاهام ترکای عمیقی برداشته بودن الان هم که ۹۰ درصد وقتم رو توی خونم و با توجه به محل زندگیم و خانواده سختگیرم هم متاسفانه نمیتونم کار مناسبی پیدا کنم و احتمالا خودت بتونی حدس بزنی که وضعیتم از قبل هم بدتر شده
از طرفی هم متاسفانه نه وضعیت خانوادگی خوبی دارم نه مالی قبلا حداقل دوستام طرفم بودن میتونستم پیششون خودم باشم مشکلم رو بهشون بگم ولی الان از پس اونم بر نمیام چون دیگه هیچکدومشون رو دوست خودم نمیدونم و دیگه نمیتونم بهشون اعتماد کنم دیگه نمیتونم با کسی صادق باشم و دیگه با کسی علایق مشترکی ندارم دیگه نمیتونم پیش کسی خود واقعیم باشم ولی حرفی نشنوم دارم خورد میشم حتی الان انقدر افسردگی گرفتم که دیگه میلی به زندگی کردم یا تلاش کردن براش نمیبینم
توی خونه هم همش توی اتاقمم فقطم موقع هایی بیرون میرم که بخوام غذا و آب بخورم یا دستشویی برم و هیچ حرفی هم به جز حرفای ضروری با بقیه نمیزنم چون میدونم اگه بزنم تمام کاسه کوزه ها سر خودم شکسته میشه و اونی که آخرش حالش از قبل هم بدتر میشه منم ولی بازم این براشون کافی نیست و مدام دوباره سرکوفت هاشون رو راجع به اینکه کنکور قبول نشدم ، درس نمیخونم ، کارنمیکنم و … ادامه میدن تا میام یکم پر بگیرم سریع پرامو قیچی میکنن از گذشته هم همیشه همین بوده
صبحا زود بیدار میشم (چرا انقدر زود پاشدی ؟)
دیر بیدار میشم( صبح تا شب که توخونه ای هیچی همشم میخوابی)
آشپزی و تمیز کاری میکنم (وقت گیر آوردی جای این کارا برو درس بخون )
نمیکنم( انقدر دیگه بدبخت شدی حتی خودتم نمیتونی سیر کنی و از من غذا میخوای )
کتاب غیر درسی میخونم (اره کنکور رو میخوان از فلان کتاب طرح کنن )
نمیخونم (این همه کتاب گرفتی ولی حتی لای یکیشونم باز نکردی )
میخوام کار پیدا کنم کاری که خودم میخوام( توام میری سراغ یه کارایی که اصلا معلوم نیست چین لازم نکرده و فلان )
نمیرم دنبال کار ( صبح تا شب همش میخوری و میخوابی معلوم نیست چیکار میکنی)
با دوستام میرم بیرون(هر روز هی بیرونی خاک توسرت بیا خونه درس بخون “۱۰۰ بار زنگ زدن ” و دعوا که چرا بیرونی و بیا خونه و …)
نمیرم بیرون (حداقل برو بیرون یه هوایی به کلت بخوره )
منم مثل تو گیج شدم نمیدونم چیکار کنم چی درسته چی غلط نمیدونم داره چی سرم میاد نمیدونم باید از این به بعد چیکار کنم نمیدونم چرا اصلا اومدم اینا رو گفتم منم خیلی خسته ام انقدر خسته ام که دلم میخواد انقدر مشت بزنم به دیوار تا دستام از کار بیوفته میدونم همه اینا تقصیر خودمه ولی نمیتونم جلوش رو بگیرم من خیلی خسته شدم از بس ۱۹ سال جنگیدم هم با خودم هم با خانواده ام مدام خیال پردازی میکردم تا بتونم دنیای واقعی رو تحمل کنم گاهی اوقات از دست خودم عصبانی میشم که ۱۲ ساله دارم همزمان توی رویا هام زندگی میکنم ولی بعدش که یکم میگذره پیش خودم میگم اگه این خیال پردازی ناسازگار نبود آیا میتونستم دووم بیارم ؟! و هر دفعه جوابم نه بوده
چند بار به مشاور هم گفتم که رویا پردازی ناسازگار دارم ولی خب جدی نگرفتند و گفتن طبیعیه بار ها توی اینترنت دنبال راه حل گشتم که بتونم از شرش خلاص شم ولی حقیقتش اینه که فقط خودمون میتونیم راهش رو پیدا کنیم و خودمون رو نجات بدیم
اول از همه باید دنیای واقعی رو کم کم بپذیریم
دوم محرک ها رو کم کم از بین ببریم
سوم و مهم ترینشون خودت رو توی موقعیتی قرار بده که نتونی انجامش بدی مثلا کتابخونه
اینا واسه من مدتی جواب داده امیدوارم که به درد توهم بخوره
میدونی بنظرم امید در شرایط الانت بزرگترین گنجیه که میتونی داشته باشی
پ.ن: خیلی جالبه انگار اینا رو واسه خودم نوشتم ?
به هر حال امیدوارم که موفق باشی و بتونی از پس زندگیت بر بیای و انقدر دنیای واقعیت باب میلت بشه که دیگه نیازی به رویا پردازی نداشته باشی اگه کمکی چیزی هم خواستی که از دستم بر بیاد خیلی خوشحال میشم بهم بگی ❤ بای بای
دقیقا منم اینجوریم
سلام. کنکور هدف نیست. وسیله رسیدن به هدف است. سعی کن علایق خود را دنبال کنی عزیزم
دوستان عزیز رویا پردازی در این سن تا حدی طبیعی هست، اهداف بلندی دارید که احتمالا خانواده شما هم در آن نقش دارند، شما را همان طور که بودید نپدیرفتند، همواره انتظار بیشتری از شما داشتند و شما الان دارید این بلا را سر خودتان می آورید به نحوی که وقتی با واقعیت ها مواجه می شوید دچار افسردگی می شوید. باید شرایط جامعه و موانعی که سر راهمان هست پذیرفت. از طرف دیگر این خانواده ها را ما انتخاب نکردیم، نا آگاهانه و نا خواسته به فرزندان آسیب می زنند و چیزی که خودشان دوست داشتند بشوند و نشدند و تمام آرزوهایی که خودشان داشتند و به آن نرسیدند، بر شما تحمیل کردند تا به رویاهای دست نایافتنی شان برسید، غافل از اینکه توان و تحمل این همه بار سنگین را ندارید یا موانع بیرونی اجازه دست یافتن نمی دهد. از دوستان آزار دیدید در حالی که انتظار نداشتید، بله دوستان متاسفانه زندگی بر مدار قرار نمی چرخد همه چیز در حال تغییر هست، رویایی که داریم ممکن هست به آن نرسیم، دوستمان را از دست بدهیم، خیانت ببینیم ،فرزندمان را از دست بدهیم، هیچکدام از این ها خوشایند هیچ کسی نیست اما در مسیر زندگی با آن مواجه می شویم و چاره ای جز در آغوش کشیدن آنها نداریم. وقتی آنها را با تمام وجود می پذیریم می توانیم برای رهایی از آن چاره ای بیندیشیم اما زمانی که نمی پذیریم، مبارزه می کنیم و دست و پا می زنیم بیشتر و بیشتر در آن فرو می رویم و دردمان را به رنج دائمی بدل می کنیم. پس تنها راه رهایی پذیرش محدودیت هاست. بعد از پذیرش می توانیم اهداف روشن و واقع بینانه و ارزش هایمان را مشخص کنیم و برای رسیدن به آن برنامه ریزی کنیم. وقتی در نظر بگیرید که برای رسیدن به اهداف فکر سالم و جسم سالم نیاز دارید، وقتی نمی توانید به تنهایی از پس این مشکل برآیید از کمک های تخصصی بهره می گیرید تا زودتر از این شرایط نجات پیدا کرده و به اهداف خود برسید.
پیامت رو که خوندم اصن ارامش گرفتم من دقیییقا شکل توعم فقط یه سال کوچیکتر ولی هنوز نتونستم با رویاپردازی ناسازگار کنار بیام
چیکار کنممم
نمی دانم این را می خوانید یا خیر اما با این حال برایتان می نویسم
در ابتدا اهداف و آرزوهایتان را در برگه های متفاوتی بنگارید و در اتاقتان در جایی که همیشه نگاهتان می افتد بگذارید
دوم از کسی توقعی نداشته باشید و هر آنچه که اتفاق می افتد را از دید منفی نگاه نکنید بلکه آنچه را که می آموزد را یاد بگیرید
سوم هیچ دوستی ماندنی نیست جز خودت و خدا پس اول خودت و خدا را بشناس
برای رسیدن به هر آنچه می خواهی دعا کن و بیندیش و راه های متفاوتی را برگزین اگر صلاح باشد یقینا خواهی رسید
موانع همیشه وجود دارند
کسی در دنیا بی درد و بی مشکل نیست
خودت را بشناس و آرزوها و اهدافت را بنگار و راههای رسیدن به آنان را برگزین
اگر از کسی دلگیر هستی با او درمیان بگذار
تا زمانیکه روحت در آرامش نباشد جسمت و زندگی ات بر وفق مرادت نخواهد بود
ورزش و لبخند و طبیعت گردی را فراموش نکن
قدمهایت را محکم بردار
تصمیم گیرنده نهایی خودت هستی اندکی بیندیش و برای خودت وقت بگذار موانع اگر نباشند قدر آن چیزی را که بدست می آوریم نخواهیم فهمید
خاص باش و رها کن گذشته را و از حال لذت ببر
خودت را بشناس
سلام من یه دختر ۱۹ ساله ام
کلا از زندگی نا امید شدم هیچ انگیزه ای واسه ادامه ندارم
هیچکی دوسم نداره
ب هرکی دردامو میگم جبهه میگیره
باید چکار کنم
سلام رهای عزیز نمیدونم جواب من رو دریافت میکنی یانه ؟ اما با این حال امیدوارم این اتفاق بیوفته ، زندگی کردن از اون چیزی که فکر میکنی پیچیده تره سخت نه !پیچیده .حتی قراره پیچیده تر هم باشه برات چون تو الان خیلی جوونی ، ولی با این حال ارزش زندگی کردن رو داره ،فقط سعی کن امیدوار باشی ،امید آخرین چیزیه که میمیره،ارتباط با خدا میتونه حالتو بهتر کنه
دوست عزیز از شما و امثال شما سپاسگزارم که خیرخواهانه قصد کمک به عزیزان را دارید، برایتان آرزوی بهترین ها را دارم