من ۱۰ ساله ازدواج کردم در این مدت چند بار شوهرم بهم خیانت کرده و من هر بار بنا به دلایلی همسرم رو بخشیدم و اینم بگم که سال های اول ما بچه دار نمیشدیم و فکر می کردم بخاطر نبود بچه خیانت میکنه، بعد از چند سال من باردار شدم و دوباره زمان بارداریم شوهرم بهم خیانت کرد. من دوباره به خاطر بچه شوهرم رو بخشیدم و زندگی مشترک رو ادامه دادم ولی الان با این که خیانت نمیکنه رفتارش باهام خیلی بد شده. مثلا منو مدام تحقیر می کنه، با رفتارهاش میفهمونه که دوسم نداره و مدام میگه طلاق بگیریم ولی من با اینکه راضیم طلاق بگیرم بخاطر بچم دلم نمیاد آواره بشه آخه هنوز یک سالش نشده. توی دو راهی گیر کردم توروخدا راهنماییم کنید و اینکه اگه طلاق بگیرم بچه تا چند سالگیش پیش من میمونه.
پاسخ مشاور به سوال باردارم شوهرم بهم خیانت میکنه
آشنایی و ازدواج معمولاً با شور و هیجان زیادی همراه است و یکسری کلیشهها و باورهای اشتباه مثل باور به نیمه گمشده این شور و هیجان را زیادتر هم میکند؛ اما بهمرور این حس در ازدواج کاهش پیدا میکند و باید جای خود را به صمیمیت با همسر دهد. رابطه زوجین بهخصوص در اوایل رابطه همچون یک نوزاد احتیاج به مراقبت دارد.
همسر شما هم به نظر میآید انتظارات نامعقولی از ازدواج داشته است و زمانی که برآورده نشده است یا برای فرار از مشکلات زندگی، خیانت کرده است.
مطالب مرتبط: دلایل خیانت مرد به زن
بهدنیاآمدن فرزند اتفاق قشنگی است؛ اما درصورتیکه در رابطهتان تعارضات زناشویی داشته باشید، با به دنیا آمدن فرزند این مشکلات بیشتر میشود چرا که شما دو نفر علاوه بر نقش همسری نقش دیگری هم دارید و اگر نتوانید در این راستا همراه هم باشید از یکدیگر بیشتر فاصله گرفته و شرایط بدتر میشود.
همسر شما غرق در نیازهای برآورده نشده خود است و بخشیدنهای مکرر شما هم بدون اینکه سعی در ترمیم رابطه بعد از خیانت خود داشته باشد و بخواهد چیزی را جبران کند باعث شده است شاید احساس کند حق این کار را داشته است.
شما یک نو مادر هستید و به حمایت همسرتان احتیاج دارید؛ اما ایشان بهجای اینکه مسئولانه شما و فرزندتان را همراهی کند، باز هم به نیازهای خودش فکر میکند.
چیزی که واضح است این است که ادامه این زندگی با این شرایط نه برای شما و نه برای همسرتان مقدور است و اینکه بخواهید تنها به خاطر فرزندتان در زندگی بمانید و تحمل کنید هم به خودتان هم به فرزندتان آسیب زدید.
مطالب مرتبط: تحمل زندگی به خاطر بچه ها
خیلی خوب است که آنقدر مسئول هستید و به فرزندتان فکر میکنید. اما ادامه زندگی با این شرایط به نفع هیچ یک از اعضای خانواده نیست.
اگر تصمیمتان این است که به خاطر فرزندتان زندگیتان را ادامه دهید، باید به دنبال ایجاد دلایل دیگری بجز فرزند باشید که نیازمند تلاش هر دو نفر شما برای بهبود رابطه با همسر است. نقشهای خود را در وضعیت فعلی رابطهتان بپذیرید و برای آن تلاش کنید.
پیشنهاد من این است که حتماً برای شفافیت بیشتر به مشاور مراجعه کرده و سعی کنید از طریق مشاور الگوهای معیوب زندگی خودتان را بشناسید زمانی که به شناخت بیشتر درباره نحوه عملکردتان در این سالها برسید انتخاب برایتان بسیار آسانتر میشود.
در مورد حضانت هم که فرمودید تا 7 سالگی با مادر است؛ اما قطعاً در این زمینه مراجعه به وکیل حقوقدان بیشتر میتواند به شما کمک کنند.
گلسا بمانیان
کارشناسی ارشد مشاوره خانواده
مطالب مرتبط: رفتار بد شوهر در بارداری
من شوهرم ازوقتی عروسی کردیم پنج ساله باگوشی باهمه زنها ارتباط داره ورابطش بامن خیلی سردوبی اهمیته من الان حامله هستم نمیتونم به طلاق هم فکر کنم و خیلی هم دوسش دارم. با چشام میبینم حرف میزنه ولی نمیتونم چیزی بگم
باردارم و در شرایطی هستم که نمیتونم خونه خودم بمونم و خونه مادرم هستم از وقتی این جام بهم توجه نمیکنه حس میکنم دوستم نداره
بهم خیانت شده من حامله هستم به نظزتون چکار میتونم بکنم؟ خیانت شوهر من در. حد تلفن بوده فعلا ولی چون قبلا دو بار دیگه اینکار کرده بود بخشیدمش گفتم اگه تکرار بشه طلاق ولی متاسفانه سومین بارش شده من حاملم. ولی من میخوام یه درس درست حسابی به اون طرف بدم چون اونم متاهل هستش ولی نمیدونم چکارش کنم
سلام من الان ده ساله ازدوج کردم دو تا پسر دارم و الانم باردارم اوایل ازدواج شوهرم خوب بودبعدکه بچه ی اولمو باردار شدم فهمیدم بهم خیانت میکنه خیلی به درودیوار زدم تاگفت دیگه خیانت نمیکنم ولی درست بعداز چندماه اززایمانم متوجه شدم بازن برادش که بیوه هست سروسری داره به روی خودم نیوردم وازداخل داغون بودم کارم گریه وزاری شبانه شده میخواستم جدابشم ولی دوست نداشتم بچه ام زیردست دیگران بزرگ شه بعداز چهارسال گریه ودعا بلاخره بیوه ی برادرش ازدواج کردومن راحت شدم گفتم دیگه زندگیم بهترشد بچه ی دومم رو باردارشدم به دنیا اوردمش همه چی خوب بود تا اینکه فهمیدم بازن یکی از فامیلاش ارتباط داره اونم دوسال ولی من نفهمیده بودم بش گفتم انکار کرد بعد از کلی جدال گفت این مال گذشته بوده ولی خودروغ میگفت اما من بچه ها مودوست داشتم برا همین قرآنو آوردم بش گفتم قسم بخور دیگه این کارارو نمیکنی اونم قسم خورد من دلم یه دختر میخواست گفتم زندگیم خوبه دوباره باردار شدم ولی الان که باردارم فهمیدم اون باقولش عمل نکرده وهنوز بااون زنه که فامیلشونه ارتباط داره من موندم چرامن اینقدر سادم نمیدونم چکار کنم ولی اینو میدونم خیلی غمگینم از یه طرف بچه ها م ازیه طرف خودم نمیخوام ولشون کنم ونمیخوام باشوهرم ادامه بدم چون الان مطمئن شدم ذاتش اینجوریه وتغییر نمیکنه این وسط من سادم که فکر میکردم تغییر میکنه من دوس دارم جدا بشم بچه هامم پیشم باشن ولی خوب نه جایی برای زندگی من وبچه هام دارم نه خونواده ی خوبی که قبول کنن بچه هام بام بیان موندم چکار کنم…
با سلام و احترام. حقیقتا ما از ابتدا مشکل داشتیم. همسرم خیلی دروغ ها به من گفت که بعد از بارداری فهمیدم. مثلا گفت کسی در زندگی اش نبوده و تنها از یکی از دخترهای فامیل خواستگاری کرده و آن ها هم قبول نکردند. در دوران بارداری متوجه شدم با آن دختر رابطه برقرار کردند و چت های عاشقانه شان را دیدم. اعتراض کردم همه را پاک کرد و انکار کرد. از آن موقع از چشمم افتاد. مدتی بعد از به دنیا آمدن بچه مان دوباره چت هایشان را دیدم و تاب نیاوردم. گفتم طلاق میخوام. بعد چند روز سعی کرد اعتماد مرا جلب کند و حالا می گوید با هم ارتباطی نداریم اما شک در ذهن من هنوز باقی مونده و چون اکثر اوقات به من و حرفهام بی توجه هست به هیچ خواسته ام اهمیت نمیده مگر درخواست هایم در مورد خرید مایحتاج خانه و لوازم مورد نیاز فرزندمان، خودش هم در دعوا و غیر دعوا مدام میگه تو مهم نیستی…همه این ها باعث شده حس بدی داشته باشم و نتونم بهش محبت کنم. اون هم از بی محبت من خسته شده و آنقدر حس تنفرمون نسبت به همدیگر رو بیان کردیم که فکر می کنیم به آخر خط رسیدیم و زندگی با هم نتیجه ای نداره