در این مقاله از سایت مشاوره باما به موضوع تنهایی بعد از ازدواج و دلایل دلتنگی در رابطه می پردازیم:
- علت احساس تنهایی بعد از ازدواج
- راههای رفع دلتنگی همسر در زندگی مشترک
- چرا در رابطه احساس تنهایی میکنیم؟
- دلتنگی بعد از ازدواج
متاهلم ولی احساس تنهایی میکنم
ازدواج و تنهایی دو کلمه که در نگاه اول با هم جور نیستند. از گذشته بزرگان خانواده همواره به ما توصیه میکردند: «ازدواج کنید تا یک همدم برای تقسیم شادیها، اسرار، دردها و مشکلات خود در زندگی داشته باشید.» اما اگر این همدم، خود دلیلی برای تنهایی شما باشد چه؟ چه میشود اگر ازدواج، تمام افرادی که بتوانید با آنها ارتباط داشته باشید را از شما بگیرد؟ شاید برای بسیاری از افراد، این موضوع تنها یک افسانه است، اما برای برخی، واقعیت همینگونه است.
سایت مشاوره باما به شما میگوید چرا ممکن است در زندگی متاهلی با وجود همسر احساس تنهایی کنید و نیز نشانههایی را که بر تنهایی شما دلالت دارند، عنوان میکند. ما همچنین برای حل این مشکل، راهکارهایی را ارائه کردهایم. پس به خواندن ادامه دهید.
چرا با وجود همسرم تنهام؟
زهره و همسرش با ماشین در حال مسافرت به محل زندگی والدین وی بودند. زهره میدانست که سفر سهساعته، کسلکننده خواهد بود، که اتفاقاً همینطور هم شد. او و همسرش بدون گفتن حتی یک کلمه، به مقصد رسیدند؛ درحالیکه زهره در تلفن خود غرقشده بود و شوهرش چشمان خود را به جاده دوخته بود اما افکار هر یک در جهتی متفاوت بود.
احساس تنهایی، زمانی اتفاق می افتد که علیرغم حضور زوج در یک مکان مشترک، در برقراری ارتباط با همسر ناتوانند. زوج از تنها بودن در کنار هم احساس ناخوشایندی دارید. هیچگونه احساس صمیمیت بین زوجین ، چه از نوع جسمی یا ذهنی وجود ندارد. به زبان سادهتر، هرچند در جهان بیرون آنها زن و شوهر خوانده میشوید، اما بین خودشان وضعیت اینگونه نیست.
رفتار با همسر خشن و پر از بحث و درگیری است و زوج از به اشتراک گذاشتن احساسات خود با هم خودداری میکنند، زیرا می دانند که همسر با آنها احساس همدردی نخواهد کرد. چرا و چگونه چنین اتفاق ناخوشایندی در ازدواج رخ میدهد؟
مطالب مرتبط: با زن افسرده چه کنیم
دلایل تنهایی بعد از ازدواج زنان و مردان متاهل چیست؟
تنهایی، یکی از رایجترین مشکلات زندگی مشترک میلیونها انسان سراسر جهان است. بر اساس مطالعهای که در مورد سوئدیها صورت گرفته است، در مورد تنهایی افراد متأهل، یک تفاوت جنسیتی وجود دارد؛ به این شکل که زنان، بیشتر از مردان در زندگی متاهلی احساسی تنهایی دارند. در اینجا چند مورد از دلایل تنهایی در زندگی مشترک آورده شده است.
زورگویی و تهدید همسر از دلایل تنهایی در رابطه
همسر شما احساس قدرت میکند. او شما را مورد آزار و اذیت قرار داده و دائماً تهدید کرده و میترساند. سوءاستفاده روانی و عاطفی، به یک امر عادی در زندگی مشترک تبدیل میشود. شما از همسرتان میترسید زیرا نمیدانید چه موقعیتی ممکن است خشم او برانگیزد. این موضوع باعث میشود تا حد امکان از او دوری کنید.
مشغلههای زندگی مشترک امروزی از علل تنهایی بعد از ازدواج
یکی از دلایل برجسته تصمیم به طلاق در عصر امروزی، برنامه شلوغ زوجها است. شما و شریک زندگیتان، چنان درگیر مشاغل و امور زندگی خود میشوید که بهسختی میتوانید زمانی را برای باهم بودن اختصاص دهید. این امر خلأ عاطفی بین زوج ا ایجاد میکند که گذر زمان، شکافش را عمیقتر میسازد. وقتی عقب مینشینید و فکر میکنید، میتوانید متوجه احساس تنهایی در ازدواج خود شوید که شما را احاطه کرده است.
کمبود محبت و تنهایی عاطفی
مادر شما شدیداً بیمار است و شما نگرانید. بااینوجود، همسر شما تلاشی برای تسکین اضطراب شما نکرده و نیز توجهی به رنجی که میبرید، ندارد. در نبود ارتباط عاطفی بین زن و شوهر، احتمالاً هیچگونه حمایت عاطفی نیز وجود نخواهد داشت. وقتی میدانید که حمایتی از جانب همسر خود دریافت نخواهید کرد، ترجیح میدهید بهجای اشتراک احساسات خود با او، تنها سکوت کنید.
کمبود صمیمیت جسمی از دلایل تنهایی در رابطه
آخرین باری که با همسرتان صمیمیت فیزیکی داشتید کی بود؟ یک نیشگون شیطنتآمیز یا بوسهای گرم یا یک شب عاشقانه و پرحرارت، تنها برای جسم نبوده و برای ذهن نیز لازم است. هرچه این کارها کمتر انجام شود، شکاف بین شما نیز عمیقتر خواهد شد.
محدود بودن زمانهای دونفره تنهایی بعد ازدواج
شما همیشه توسط بچهها یا دیگر اعضای خانواده محاصرهشدهاید، یا خانواده بهقدری بزرگ است که فرصتی برای داشتن چند لحظه خصوصی با همسرتان وجود ندارد. در ابتدا شما سعی در ایجاد زمانهای دونفره زن و شوهری برای خود میکنید. اما اگر این کار نتیجهبخش نباشد، شما تسلیم و ناامید میشوید.
تجارب سخت گذشته و تنهایی در زندگی مشترک
تنهایی بعد از ازدواج همواره تقصیر همسر شما نیست. اتفاقات یا روابط بد گذشته ممکن است در تنهایی شما مؤثر باشند. طبق مطالعات پژوهشی، تنهایی بعد از ازدواج شما میتواند نتیجه علائم افسردگی یا آسیبهای روانی حاصل از روابط ناسالم گذشته با دوستان، والدین یا خواهر و برادرانتان باشد.
نشانه های تنهایی در زندگی مشترک
حس ناخوشایندی که به شما میگوید «چیزی میان شما و شریک زندگیتان درست نیست» را فراموش نکنید. ما نشانههایی را برای شما عنوان خواهیم کرد که میتوانید در روابط خود به دنبال آنها بگردید.
آیا با همسر خود صمیمی هستید؟
واقعاً نمیتوانید به خاطر آورید؟ همین موضوع که شما به صمیمیت خود (یا فقدان آن) فکر میکنید، به معنای وجود مشکلی در رابطه است. ممکن است به دلیل علاقه کم، کمبود وقت یا نبود حریم شخصی، با همسر خود صمیمی نباشید. دلیل این موضوع هر چه که باشد، نبود صمیمیت میتواند نشانi تنهایی شما باشد.
اتفاقات روزانه زندگی خود را با همسر به اشتراک نمیگذارید
شما برای همسرتان راجع به اتفاقاتی که در طول روز برایتان رخداده صحبت میکنید، او نیز در مورد اتفاقات روزمره خود برای شما حرف می زند و بهاینترتیب مکالمه شما به یک گفتگوی طولانی تبدیل میشود. این موضوع در مورد شما صدق نمیکند؟ اگر همسرتان هنگام مکالمه، تنها چشمان خود را در حدقه میچرخاند، یا مشغول چک کردن تلفنش میشود، شاید ارتباط شما آنطور که باید، درست نیست.
روزهای خاص را فراموش میکنید
شما تکلیف روز دوشنبه فرزندانتان و جلسهای که باید در آن شرکت کنید را به یاد میآورید، اما سالگرد ازدواج خود را فراموش میکنید. مناسبتهای خاص، مانند روزهای تولد و سالگردها، جرقهای را در روزمرگی ما روشن میکنند. اما فراموش کردن چنین مناسبتهای مهمی به این معنی است که شما دیگر برای آنها ارزشی قائل نیستید و یا به داشتن چنین جرقههایی در زندگی خود اهمیت نمیدهید.
همسر شما در مورد خواستههایش با شما صحبت نمیکند
همسر شما برای کمک گرفتن از شما مردد است. او ممکن است خودش دستبهکار شده و حتی شکست بخورد، اما همچنان به شما نزدیک نمیشود؛ هرچند درگذشته وضع چنین نبود. این موضوع ممکن است بیانگر تغییری در تلاشهای او در راستای کم کردن وابستگی به شما باشد. چرا او این کار را انجام میدهد؟ بررسی کنید آیا واکنش شما دلیل احتمالی رفتار همسرتان است یا خیر.
تنهایی در زندگی احساسی ناراحتکننده است. بخصوص اگر این تنهایی نتیجه ارتباط شما با همان شخصی باشد که عاشقانه دوستش دارید. کلمهای برای توصیف شدت این ناراحتی وجود نخواهد داشت. اما اصلاً چرا باید چنین احساساتی به وجود بیاید؟ این احساسات را در نطفه خفه کنید تا از ناراحتی خلاص شوید.
چگونه مانع از تنهایی پس از ازدواج شویم؟
لازم نیست منتظر علائم اولیه تنهایی خود بنشینید. از خطاهای دیگران بیاموزید. مطمئن شوید که در دام یکنواختی نیفتید. یک تلاش محسوس برای زنده نگهداشتن جو خانه انجام دهید.
با همسر خود گفتوگو کنید
گفتوگو نوشدارویی برای بهبود روابط زن و شوهر است. هرچند وقت یکبار با یکدیگر صحبت کنید. لازم نیست دنبال موضوعی برای صحبت بگردید؛ بدون برنامه قبلی و آزادانه در مورد اتفاقات روزانه خود صحبت کرده و آنها را با همسر به اشتراک بگذارید. در مورد اخبار و یا موضوعاتی که مورد علاقه هردوی شماست گفتوگو کنید. به همسرتان از طریق دیدگاه خودش نزدیک شوید. این کار فضای خانه را سرزنده نگه میدارد.
خاطرات خوش گذشته را زنده کنید
فیلم عروسی خود را تماشا کنید یا به عکسهای ماهعسل خود نگاه کنید. در مورد روزها و گردشهای عاشقانهای که هر دو با هم تجربه کردهاید صحبت کنید، کارهای شیطنتآمیز یا احمقانهای که مخفیانه و بدون اطلاع خانواده و دوستان خود انجام دادید را مرور کنید. این کار باعث میشود کنار هم بخندید. زوجی که کنار هم میخندند، کنار یکدیگر نیز میمانند!
به کارهای کوچک همسر خود علاقه و توجه نشان دهید
آیا با کروات خود مشکل دارد؟ به او کمک کنید تا آن را ببندد. آیا شکمو است؟ یک صبحانه خوشمزه برایش آماده کنید. این باعث میشود شریک زندگیتان هوای شما را داشته باشد. او میداند که برای هرگونه کمک یا مشکلی، میتواند به سمت شما بیاید. شما اولین گزینه او در سختیها خواهید بود.
در هنگام تنهایی همسر خود را درک کنید
همیشه لازم نیست با مسائل به روش خودتان برخورد کنید. همسر شما ممکن است دیدگاه دیگری داشته باشد. ممکن است شما از دخالتهای مادر شوهر/ مادرزن خود در مهمانی که برای همسر خود ترتیب دادهاید، آزرده و عصبی باشید. اما همسرتان با شما موافق نیست. دخالت آنها در کار شما ممکن است ناشی از عشق و محبتی است که به همسرتان دارند. دست از قضاوت بردارید! برای فهمیدن دیدگاه همسر خود، چند دقیقه وقت گذاشته و فکر کنید.
اگر فکر میکنید مراحل فوق صرفاً به شما کمک میکند تا از تنهایی در زندگی مشترک دوری کنید، در اشتباهید. این مراحل، به شما کمک میکنند تا از تمام بیماریهایی که به دلیل تنهایی در ازدواج به وجود میآیند پیشگیری کنید.
مشکلات سلامتی مرتبط با تنهایی در ازدواج
تنهایی هم ازنظر عاطفی و هم ازنظر جسمی میتواند به شما فشار آورده و مشکلاتی نظیر افسردگی، خودکشی، اضطراب، کمبود اعتماد به نفس و اعتیاد به مواد مخدر و الکل را به دنبال داشته باشد.
این بیماریها، اثرات منفی بر سلامت شما خواهند داشت، مگر اینکه برای فرار از تنهایی، به شکل محسوسی تلاش کنید. اگر باوجود همسر هنوز احساس تنهایی میکنید، لازم نیست در این شرایط باقی بمانید و برای خود دلسوزی کنید. کاری انجام دهید تا از چنین احساسات تنهایی بعد از ازدواج رهایی یابید.
چگونه از تنهایی در زندگی متاهلی رها شویم؟
در اینجا ما روشهایی را برای بیرون آمدن از تنهایی متاهلی به شما ارائه میدهیم. مواردی را که مناسب شماست، انتخاب و آنها را در زندگی خود اعمال کنید:
- دست از دلسوزی برای خودتان بردارید و زندگی کنید: هرچه بیشتر در مورد تنهایی فکر کنید، احساس بدتری به شما دست خواهد داد. متوجه باشید که همسرتان مهمترین فرد زندگی شماست، اما تنها کسی نیست که در زندگی شما حضور دارد. با والدین، خواهر و برادران یا دوستان نزدیک خود ملاقات کنید و زودبهزود با آنها ارتباط برقرار کنید. اطراف خود را با آدمها پر کنید. اما از آنها انتظار یا درخواست همدردی نداشته باشید.
- یک سرگرمی را تجربه کنید: در مرحله تنهایی شدید ازدواج، کاری را انجام دهید که همیشه آرزوی انجام آن را داشتید، ولی به دلیل محدودیتهای زناشویی نمیتوانستید. هر زمان احساس عدم خوشبختی یا تنهایی میکنید، این سرگرمیها و علایق نکات مثبت زندگی را به شما یادآور میشود. این کار موجب میشود مجدداً احساسات و علایق خود را زنده نگهدارید. میتوانید هر کاری که برای شما سودمند است را دنبال کنید؛ خواه نوشتن و آواز خواندن باشد، یا رفتن به ردههای رقص یا ایروبیک و عضویت داوطلبانه در یک انجمن خیریه.
- هرگز به دعوت دوستان «نه» نگویید: به برنامههایی که دوستان و خانوادهتان ترتیب میدهند، «نه» نگویید. اگر آنها از شما میخواهند با آنها به سفر و تفریح بروید یا سری به آنها بزنید، از پیشنهاد آنها استقبال کنید. شاید حوصله خوشگذرانی را نداشته باشید، اما خوشگذرانی دقیقاً همان چیزی است که شما در این زمان به آن نیاز دارید. این کار به شما اطمینان میدهد که چندین آدم دوستداشتنی در اطراف خود دارید و به شما کمک میکند با همسرتان ارتباط بگیرید، با او صحبت کنید و مشکلات بین خود را حل کنید.
- دوستان و خانواده خود را به خانه خود دعوت کنید: دوستان نزدیک یا خانواده خود را به خانه خود دعوت کنید. یک وعده غذایی مجلل، محیط زیبا و کمی غیبت کردن، معجونی است برای درمان تنهایی شما. با هم فیلمی تماشا کنید یا بیوقفه به تماشای سریالهای تلویزیونی موردعلاقهتان بنشینید. با دعوت از دوستان و خانواده همسرتان، او را نیز درگیر کنید. چه کسی میداند، شاید این کار بتواند جرقهای میان او و شما به وجود آورد.
- روی شغل خود تمرکز کنید: هرگز اجازه ندهید زندگی شخصی شما، زندگی حرفهایتان را تحت تأثیر قرار دهد. گفتن این حرف آسانتر از انجام آن است، اما مطمئناً این روش مؤثر خواهد بود؛ چراکه میتوانید تنهایی خود را فراموش کنید، با همکاران خود تعامل داشته باشید و سر خود را با کار گرم کنید. کار کردن به شما کمک میکند تا آرامش خود را حفظ کرده و به اولویتهای زندگی خود توجه کنید.
- یاد بگیرید که تنها زندگی کنید؛ از تنها بودن نترسید: این بخش، سختترین قسمت کار است. خود را دوست داشته باشید تا بتوانید از همراهی خود لذت ببرید. به خاطر تنها بودن، خود را سرزنش نکرده و برای خود دلسوزی نکنید، چراکه این کار به پیشبرد زندگی شما کمکی نخواهد کرد. با تنها زندگی کردن، به تواناییها و قابلیتهای پنهان خود پی میبرید و از نقاط قوت خود قدردانی میکنید.
- ظاهر خود را عوض کنید: مدل موی جدیدی را امتحان کنید، به سراغ ماساژ روغنهای معطر بروید و کمد لباسهای خود را به روز کنید. این ظاهر جدید ممکن است تحسین دیگران را برانگیزد و باعث شود همسرتان به خودش آمده و به شما توجه کند.
- به سلامت خود توجه کنید: تنها در صورتی میتوانید تنهایی را شکست دهید که ازلحاظ روحی و جسمی قوی باشید. تنهایی میتواند موجب پرخوری شود. شما میتوانید با تمرکز بر روی سلامتی خود، از چنین لغزشهایی جلوگیری کنید. غذای مغذی بخورید ، مرتباً آب بنوشید و به باشگاه رفته و ورزش کنید، در ورزشهای هوازی شرکت کرده یا یوگا و مدیتیشن انجام دهید. این ورزشها، بدن شما را تندرست نگهداشتِ و درعینحال موجب بهتر شدن احساس شما به زندگی میشوند.
- با همسر خود صحبت کنید: قبل از شروع جنگ و دعوا با همسر ، خود را نبازید. قبل از تلاش برای اشتراک افکار خود با همسرتان، در خود فرو نروید. در مورد تنهایی خود با او صحبت کنید. این امر او را ترغیب میکند تا تفسیر، فشارهای عصبی یا ناامیدیهای زندگیاش را با شما درمیان گذارد. شاید او نیز احساس تنهایی میکند یا از زندگی متاهلی خود ناامید شده است.
شوهر دارم ولی خیلی تنهام
سلام شبتون بخیر چه زمانی می توانم درد و دل در مورد زندگیم کنم. خیلی تنها هستم و نیاز دارم با مشاوره صحبت کنم. خودمو خالی کنم. من شیوا هستم ۳۷ سال دارم. متاهل هستم یه دختر ۸ ماهه دارم. پدر و مادرم فوت شدند. خواهر و برادرهام سر زندگیشان هستند و کلا کاری به کار هم نداریم و اصلاً بی اهمیت هستند به هم. یه خواهر مجرد دارم که اونم درگیر کار و دانشگاه و به زور من یکم با من رفت و آمد داره وگرنه اونم حوصله نداره با کسی ارتباط داشته باشه فقط چون میدونه من تنها هستم میاد خونمون و به من سر میزنم. من هیچ دوستی هم ندارم باهاش حرف بزنم و درد و دل کنم. به خواهرم هم همه چیز و نمیشه بگم چون جبهه میگیره و زود قضاوت میکنه. بخاطر همین توی خودم میریزم. شوهرم هم از من ۱۵ سال بزرگتر قبلاً قبل از بچه دار شدن رابطه مون خیلی خوب بود از وقتی بچه اومده خیلی رفتارش سرد شده. بهش میگم میگه نه تو اشتباه برداشت میکنی. در صورتی که حسم به من دروغ نمیگه. منم یه موقع هایی غر میزنم ولی آخرش میگم ولش کن با غر زدن و بحث کردن چیزی عوض نمیشه
فقط الان دلم میخواد با یه نفر حرف بزن خودمو خالی کنم. نیاز به یه دوست و یه هم صحبت خوب دارم. که نه قضاوت کنه نه برای من تعیین تکلیف کنه. نمیدونم مثلاً بگه جدا شو نمیدونم انرژی منفی بهم بده. نمیخواهم همچین آدمی بعنوان دوست دلم میخواد درکم کنه تشویقم کنه برای حال خوب انگیزه بده. تشویقم کنه هی پیگیر بشه بگه ورزش کردی رژیم گرفتی تنبلی نکن پاشو به خودت برس. یکی باشه بهم امید بده هروز با من حرف بزنه حرفامو گوش کنه به من بگه حرص نخور بخند شاد باش. میخوام بهم روحیه بده که اگه شوهرم خونه بود بهش حس وابستگی دیگه نداشته باشم. به حرفهای اون به انگیز دادنهاش امید دادنهاش فکر کنم.
پاسخ مشاور به سوال درمان تنهایی زنان متاهل
همه ما در مقاطع زمانی از زندگی احساس تنهایی میکنیم و بخشی از این حس کاملاً طبیعی است. هر یک از افراد دنیای درونی خود را دارند و تنها دیگران میتوانند سعی کنند دنیای درونی ما را بشناسند؛ اما اینکه کاملاً بخواهند ما را درک کنند مقدور نیست.
فوت پدر و مادرتان در سن کم حتماً برایتان خیلی سخت و دردناک بوده است. نمی دونم این مرگ پدر و مادرتان همزمان با هم بوده است یا نه اما درهرصورت بسیار دردناک است و اصلاً پذیرش این موضوع راحت نیست. چیزی که به نظر میآید این است که شما و خواهران و برادرانتان از غم از دست دادن پدر و مادرتان عبور نکردید. بهجای اینکه در کنار هم باشید تا راحتتر به پذیرش این موضوع برسید، از هم فاصله گرفتید.
خیلی خوب است خواهری دارید که آنقدر به فکر شماست و به شما سر میزند. این یعنی به فکر شماست و دوست دارد زمانی را با شما سپری کند. میدانم چقدر به حمایت اطرافیان و درک آنها نیاز دارید؛ اما باید این را هم در نظر بگیرید که این موضوع برای خواهر و برادرهای شما هم اصلاً موضوع راحتی نبوده است و شاید دقیقاً مثل شما منتظرند که درک شوند و والدی بیاید و آنها را زیر بالوپر خود بگیرد.
ازطرفی دیگر به دنیا آمدن فرزندتان و تجربیات مادر و فرزندی بهنوعی برایتان یادآور پدر و مادرتان است چرا که با به دنیا آمدن فرزندان، گویی ما دوباره بچه میشویم و فرصت بچگیکردن پیدا می کنیم. به همین خاطر، مادرانی که تجربه دردناکی در دوران کودکی دارند تمام تلاش خود را میکنند تا فرزندشان آنچه خودشان تجربه کردند تجربه نکند و بهنوعی سعی میکند کودکی خود را جبران کند.
به دنیا آمدن فرزند با تمام شیرینیهایش کاملاً ساختار خانواده شما را تغییر میدهد. اگر حس تنهاییتان بعد از بچه دار شدن بیشتر شده، این کاملاً طبیعی است چرا که شرایط زندگیتان کاملاً فرق کرده است. همسر شما ممکن است واقعاً رفتارش تفاوتی نکرده باشد؛ اما مادر در سالهای اولیه زندگیاش به حمایت بیشتری احتیاج دارد و کاملاً طبیعی است اگر ادراک شما این باشد که همسر شما سرد شده است.
مطالب مرتبط: دلایل بی توجهی مرد به زن
اتفاق دیگری که معمولاً با به دنیا آمدن فرزند میافتد این است که مادران با حمایتهای همیشگیشان و شاید ایرادگرفتن از نحوه پدریکردن همسرشان باعث شد که پدران از خودشان ناامید شوند و این حس به آنها دست دهد که من در نگهداری از فرزندم کافی نیستم و از این فرایند فاصله میگیرند؛ بنابراین دادن مسئولیت و سپردن بخشی از مسائل فرزندتان به همسرتان میتواند باعث شود که همسرتان شرایط جدید را راحتتر بپذیرد و نسبت به همسر و فرزندش مسئولانهتر عمل کند.
مطالب مرتبط: سختی های بچه داری
راههایی که میتواند به شما در این زمینه کمک کند:
- 1- زمانی را به یادآورید که این حس تنهایی در شما کمتر بود؛ از چه چیزهایی لذت میبردید؟ ارتباط با چه کسانی به شما حس بهتری میداد؟ بدون اینکه در نظر بگیرید آیا در حال حاضر اینطور است یا نه، سعی کنید برای فعالیتهایی که در گذشته دوست داشتید وقت بگذارید.
- 2- از ارتباط با دیگران نترسید. میدانم این حس که دیگران شما را درک نمیکنند باعث میشود تا بیشتر از آنها فاصله بگیرید و بیشتر احساس تنهایی کنید؛ اما وقت این است که این سیکل معیوب را از بین ببرید. شما هرچقدر بیشتر فاصله بگیرید، بیشتر احساس تنهایی میکنید. بهجای اینکه منتظر باشید کسی بیاید تا شما را از تنهایی در بیاورد خودتان فعالانه در این راه قدم بردارید.
- 3- در تفریحات خود تنوع ایجاد کنید و حتماً در هفته زمانی را با همسر و فرزندتان برای بیرون رفتن با یکدیگر اختصاص دهید.
- 4- حمایت خود را از خودتان دریغ نکنید. شما نقش بزرگی در بهبود شرایط روحی و احساسات خود دارید. با خودتان صحبت کنید و ببینید چه نیازهایی دارید و چه احساساتی را تجربه میکنید. به خودتان در قبال این احساسات حق دهید و این احساسات را بپذیرید.
- 5- خودتان را در شرایط سخت قرار دهید؛ یعنی اینکه با غریبهها درباره احساساتتان حرف بزنید و سعی کنید با آنها ارتباط برقرار کنید. چیزی که مهم است این است دقیقا خودتان باشید. لازم نیست وانمود به چیز دیگری کنید. همینطور که هستید کافی است؛ بنابراین ترسی به خود راه ندهید. از آنها بخواهید بدون ارائه راه حل، شنونده شما باشند و سعی کنند درکتان کنند.
- 6- خیلی خوب است که به دنبال ایجاد بینش در زندگیتان و مراجعه به مشاور هستید. برای اطلاعات در زمینه مشاور تلفنی یا حضوری میتوانید با مرکز تماس بگیرید.
تنهایی بعد از ازدواج یک پدیده نادر نیست. ممکن است ما آن را در هر مرحله از زندگی خود، از کودکی گرفته تا مراحل بعد، تجربه کنیم. اگر تلاش کنید، میتوانید با موفقیت از آن خارج شوید. در مبارزه با تنهایی مصمم باشید، حتی اگر کسی در این مسیر به شما کمک نکند، پیروزی منتظر است تا شما را در پایان مسابقه ملاقات کند.
ازدواج برای فرار از تنهایی
سوالم این بود بنده در دوران مجردی دوستی یا رفیقی نداشتم همیشه احساس تنهایی میکردم فک میکردم یه زنی باید باشه که دوستم داشته باشه و همدرم باشه، براهمین ازدواجکردم الانم همسرم میگه دوستم نداره و راضی به طلاق شده ، من پسرم 27سالمه و دوساله ک ازدواج کردم الانم سه ماهه ک باخانومم رابطه ای ندارم. واقعا دیگه نمیدونم باید چیکارکنم از این تنهایی فرار کنم؟
پاسخ مشاور
برای رهایی از تنهایی راه های سالم زیادی وجود دارند که چند مورد رو خدمتتون ذکر میکنم:
- ۱. فعالیت های اجتماعی داشته باشید: حضور پیدا کردن در مکان های اجتماعی موجب آشنایی و ارتباط شما با افراد جدید خواهد شد. این مکان های اجتماعی میتونه شامل ثبت نام در کلاس های آزموشی، فعالیت های داوطلبانه، فعالیت های خیریه، کوهنوردی و… باشه. احتمالا تنها حضور پیدا کردن در این محیط ها برای بار اول کار سختی باشه اما شما باید به خاطر داشته باشید که افراد دیگه ای هم مثل شما وجود دارند که برای آشنایی با افراد جدید در این فضاها حضور پیدا میکنند پس سعی کنید بر خجالت خودتون غلبه کنید. این محیطها علاوه بر بزرگ تر کردن دایره روابط اجتماعی شما از شما فرد فعال تری خواهد ساخت. چه بسا که مهارت جدیدی یاد بگیرید یا فرصت های جدیدی پیدا کنید.
- ۲. حیوانات خانگی دوستان خوب و مهربانی هستند که از احساس تنهایی شما کم میکنند. هر چند که نگهداری از حیوان خانگی نمیتونه به طور کامل احساس نیاز شما برای داشتن دوست رو بر طرف کنه اما حیوانات خانگی به خصوص سگ ها تاثیرات خوب و ثابت شده ای در کم کردن احساس تنهایی و افسردگی ناشی از تنهایی دارند. در صورتی که فکر میکنید امکان مراقبت ازش رو دارید و میتونید هزینههای نگهداری رو تامین کنید حتما این مورد رو در نظر داشته باشید.
- ۳. با مشاور صحبت کنید: افرادی که احساس تنهایی میکنند بیشتر از دیگران در معرض ابتلا به افسردگی قرار دارند به همین دلیل توصیه میکنم که حتما از حضور مشاوره در زندگیتون کمک بگیرید. علاوه بر این مشاور مهارت هایی رو به شما آموزش میده که از طریق اون میتونید ارتباطات اجتماعی بهتر و با کیفیت تری برقرار کنید. همچنین گاهی اوقات مشاوران جلسات گروهی برگزار میکنند که در اون جلسات شما افرادی رو با مشکل مشابه خودتون ملاقات میکنید و سعی میکنید که به همدیگه کمک کنید.
در تمامی مراحل زندگی پیروز و موفق باشید.کوشا کوچک آملی
کارشناس مشاوره باما
آیا در زندگی چنین تجاربی داشتهاید؟ در بخش نظرات، ما را مطلع کنید.
من شش ماهه باردارم و تو این مدت متاسفانه همسرم شغل ثابت ندارن و با اسنپ کار میکنم و از لحاظ مالی متاسفانه تامین نیستیم ولی خب خانواده های هر دو طرف حمایتگر هستند و حمایت میکنن ، ولی خیلی حس حقارت و کوچیکی میکنم و خجالت میکشم که خانواده همسرم بخوان چیزی برای من تهیه کنند ، از طرفی چون خودم دانشجو هستم و برنامه ام این بود که بلافاصله برم سر کار و خودم در آمد داشته باشم الان که باردار شدم حس میکنم از برنامه خودم هم عقب موندم و واقعا حس میکنم خیلی توی زندگی عقب هستم .از طرف دیگه چون خانوادش حمایت میکنن نه من و نه همسرم توی زندگی برای تصمیم گیری مستقل نیستیم و در واقع نمیتونم خودم برای زندگی خودم تصمیم بگیرم ، همسرم آدم همراهی برای من نیست و بیشتر ذهنش الان مشغول درآمد زایی هستش احساسات خودش هم بروز نمیده خیلی حس تنهایی میکنم
متاهل هستم زیاد توی خونه تنها میمونم با همسرم بد رفتار میکنم ب تنهایی زیاد عادت دارم همش دلم میخواد ک تنها باشم با هیچ کس میل حرف زدن ندارم. ب کسی ک قبلا دوسش داشتم فکر میکنم همش فکرم روی فرد مورد علاقه توی گذشته ام گیره. تصمیمم اینه ک با همسرم خوشبخت بشم و ی فرد پر حرف باشم از تنهایی میخوام فاصله بگیرم و اینکه فردی ک قبلا دوسش داشتمو فراموش کنم و دیگ بهش فکر نکنم
شما مردا چرا این جوری هستید؟ یه زن که صبح سرکاره و عصر هم همین طور، چرا میخواهید شب هم کنارتون نباشه روز تعطیل هم خونه مامانش باشه؟؟ این طوری یعنی آزادی ؟؟ یعنی خوش هستید؟؟ یعنی دنبال اهداف و خوش گذرانی هاتون هستید؟ چرا قبول نمیکنید زندگی مجردی با متاهلی فرق داره؟ چرا از اینکه شب ها زن کنارتون میشینه و هم صبحتتون میشه اسمشو میزارید آویزون؟؟
پس رابطه زن و شوهری چی؟
چرا خانواده شوهر با وجود داشتن یه عروس خوب و بی دردسر باید افکار اشتباه خودشونو پیش ببرن و بخوان پسرشون تنها باهاشون بره مسافرت؟ بدون زن و بچه؟؟
میگید خوششون نمیاد از تو که عروسشون هستی؟
پس چرا وقتی عروس وقت میزاره عصرونه درست میکنه ناهار و شام درست میکنه مناسبت ها رو ارزشمند میکنه احترام میکنه خوششون میاد و هستن؟
ولی توی مسافرت نباشه؟؟؟
چرا بعضی شوهرها اجازه میدن خواهر شوهر و پدر و مادرشوهر توی مسائل شخصی عروس دخالت کنند؟ مگه زن شما قبلا مستقل تصمیم نمیگرفت ؟ الان هم نیازی به تصمیمات اشتباه خواهر شوهر و پدر شوهر نداره واقعا..
اجازه ندید خواهر شوهر و پدر شوهر وارد حریم خصوصی زنتون بشه
بدون فکر هر چی میگن میگید چشم و هجوم میارید به زن
زن یک بار دو بار کوتاه میاد چشم پوشی میکنه بعدش خودش جوابشونو میده
بابا شما خانم ها چرا اینجوزی هستید؟ چرا اینقدر زندگی رو وابسته به شوهر کردید؟
شوهر هم یک آدم هست، اومده زندگیش رو بکنه. اینقدر ازش انتظار دارید که صبح تا شب با شما وقت بگذرونه، همش در خدمت شما باشه، خوب معلومه فقط فرار میکنه ازتون. شما خانم، زندگی خودت رو داشته باش، به فکر هدف های خودت باش، بزار شوهرت هم رشد کنه، اون موقع میبینی رابطه هم گرم میشه. معلومه وقتی بی هدف و بی کار فقط هدفت شده شوهرت و جذب اون و در اختیار گرفتن همه امورات و افکارش، خوب ازتون فرار میکنه. دیوونه هست مکه بخواد خودش رو نوکر شما بکنه؟ همه شما زنهای ایرانی دنبال تسخیر طرفتون هستید نه زندگی مشترک. طرفتون هم هرچه با لیاقت تر و باهوشتر باشه، زود تر و بیشتر از شما دور میشه! اسمش رو هم گذاشتید عشق و توجه! کمی شما هم درگیر مشکلات روزمره بشید از توهمات ذهنیتون بیایید بیرون با واقعیت های زندگی روبرو بشید. معلومه همه از آدم متوهم که فقط فکر و خیال می کنه که چرا این به من توجه نمیکنه، داره چی کار میکنه، چرا اینجوری کرد، چشه و .. در حالی که 90% موارد فقط تحلیل های ذهنی خود شما است و اصلاً واقعیت نداره، فرار میکنند. فکر هم میکنید که خیلی زرنگ هستید که همه چیز رو ریز ریز زیر نظر دارید با جزئیات! در حالی که از کل زندگی غافل بودید و طرفتون رو هم از دست دادید، چه جسمی و چه روحی. مگه شما چی کم دارید از مرد؟ کارو زندگی خودتون رو داشته باشید و از خودتون انتظار داشته باشید به جای اینکه آویزون شوهراتون باشید و کلافشون کنید و روز به روز ازتون فراری بشه. البته بگذریم شما هم به جایی که میرسید دیگه این آدم براتون کافی نیست و فرد جدید دلتون میخواد اغلب! داستان غم انگیزیه که تقریباً همه زوجهای ایرانی درگیرشن و راه حل هم فقط اعتدال و انتظار عجیب غریب از زتدگی و رابطه نداشتنه. جایگزین دیگه ای نیست ظاهراً. مدلش اینجوریه زندگی. مگر اینکه تا آخر عمر بچه نخواهید. بپذیرید و تحمل کنید. چطور که می پذیریم که 2 تا دست داریم نه 3 تا. تمام.
سلام خسته نباشید من 33 سالمه 12 ساله عروسی کردم هیچ مشکلی با شوهرم نداشتم تا اینکه امروز فهمیدم شوهرم بهم خیانت کرده وقتی همه چیر رو فهمیدم خیلی داغون شدم شوهرم بهم میگه دلیل اینکه رفتم سراغ خیانت کم محبتی تو بوده به خدا نمیدونم چیکار کنم بچه هم دارم دوتا به خاطر اینا نمیتونم هیج کاری بکنم کمکم کنید تا دوباره به زندگیم برگردک
سلام به فرض که این کارهایی راگفتیدانجام دادیم حالانیازجنسی خودراچگونه تامین کنیم؟
سلام.همسرم از ابتدای ازدواج میل جنسی کمی داشت،توی هر رابطه هم مدام از من ایراد میگرفت.و هربار به هر نحوی رفتم سمتش منو پس میزنه تاالانکه چهارسالع باهمیم،من از نظر جنسی اصلا تامین نمیشم همچنین عاطفی،تفریح،حمایت و…بیشترین چیزی که منو داره از پا درمیاره توجه نکردنش به نیاز جنسی و عاطفی من هست،باید چیکار کنم.مشاوره هم نمیاد.هروقت خودش میل داشته باشه میاد سمتم بدون معاشقه هرجورکه بخواد کارشو میکنه و میره و اصلا نیاز من براش مهم نیست.
سلام من ازدواج کردم ۲۷ سالم هست از بچگی تاحالا برای خودم دوستی نداشتم خانوادم نمیزاره با کسی دوست بشم چه فامیل چه غریبه بیرون هم نمیزاره برم هر جا برم باید با خودشون برم خودشون سر کارهستن شب روز تو خونم جمعه که میشه استراحت میکنند ازاین زندگی متنفرم از خودم از بچه ها م از شوهرم متنفرم خستم خیلی دیگه برایم چیزی مهم نيست
من ۲۱ سالمه متاهلم ، خیلی احساس تنهایی میکنم اصلا از سمت خانومم درک نمیشم ، همسر من همیشه خانواده خودش جلو چشمش هستن اصلا فکر نمیکنه که من شوهرش هستم در اولویت های زندگی همیشه من نفر آخر هستم راستش دیگه نمیتونم این همه توهین تحمل کنم میخوام جدایم ازش ولی واقعا دوستش دارم لطفا راهنماییم کنید
سلام من خیلی تنهام بعد از بدنیا اومدن پسرم اینطور شد شوهرم دیگه به من توجه نمیکنه باهم رابطه نداریم خیلی غضه میخورم همش دهنم درگیره ولی اون اصلا براش مهم نیست غرق کار و گوشی وقتیم خونس با پسرم وقت میگذرونه
وقت بخیر .من 31سالمه همسرم 36سالشه دوفرزند 1ونیم ساله و 5ساله داریم. حدود 6سال ازدواج کردیم. همسرم بیشتر روزو سرکار هست شبمکه میاد از همون لخظه ورود میخوابه یعنی بینمون نه هیچ صحبتی ردو بدل میشه نه چیزی
سلام. منم ۱۰ساله که ازدواج کردم.یک پسر ۸ ساله و یک دختر سه ساله دارم.منم خیلی احساس تنهایی میکنم.بیشتر بعد تولد پسرم خودم تمامی کارها رو انجاممیدم.یعنی کل بزرگ کردن بچه ها و محبت و تفریح و تمام کارهایی که مدر خانواده باید انجام بده من برا بچه هام انجام میدم.شوهرم هیچ وقت همراه و همگام با من نبوده و پشت من رو بیشتر اوقات خالی کرده.تو زندگیم سوختم و ساختم و هر کسی منو میبینه میگه تو چقدر صبوری.شوهرم بیشتر اوقات نیست و وقتی هم که هست همش توی گوشیشه و نه با بچه ها وقت میگذرونه و نه با من. نه گفتگویی بینمون هست و نه تفریح خانوادگی.همش احساس تنهایی.میگم پس برای چی ازدواج کردیم.ما که مجردی داشتیم زندگیمونو میکردیم.ازدواج کردیم که همدم و همراه باشیم.نه اینکه تنها تر شیم. مثل اینکه هدف از ازدواج بعد ازدواج فراموش میشه و ما تنها تر میشیم
سلام .من سه ساله که ازدواج کردم .اما از روز اول احساس تنهایی دارم .شوهرم آدم درونگراییه و من برونگرا ام .من با روابط خانوادگی خودم و متعادل میکنم اما اون با تنهایی.
هیچ وقت این حس تنهاییم برطرف نمیشه .هرکلاسو باشگاهی ثبت نام کردم .اما هنوز این حس خلا رو درونم حس میکنم .واقعا دارم دیوونه میشم .شوهرم خیلی سعی میکنه تظاهر کنه که داره منو درک میکنه اما در واقع اینطور نیست فقط سرش تو گوشیه و دوست داره با کارش سرگرم باشه .من این اواخر دلم میخاد برم سرکار .نه به خاطر درامدش فقط برای اینکه از محیط خونه دور باشم و سرگرم باشم و از تنهایی در بیام.اما نمیدونمکه این کار تاثیر مثبتی رومن داره یا نه .توروخدا راهنماییم کنید خیلی درمونده شدم .
من زنی ۳۸ ساله هستم بسیار بسیار تنها ن خواهر دارم و نه دختر با شوهرم در اين ۱۸ سال زندگی مشترک اختلاف و مشاجره داشتیم ما بارها تصمیم ب جدایی گرفتیم ولی من دوباره ب خاطر بچهام برگشتم ن شغلی ن دوستی ن امیدی ن کلاسی هیچ چیز منو خوشحال نمیکنه من در شهر کوچکی زندگی میکنم که هیچ جای تفریحی و دیدنی نداره دوتا باشگاه هم که داره ب خونه ما خیلی دوره من حتی رانندگی هم نمیکنم شوهرم مشغول کار هست و وقتی از تنهاییهام میگم با سردی بهم میگه برو بیرون چکارت کنم من حتی حوصله نوشتن همین مطالب رو هم نداشتم ولی نوشتم …?
پنج ساله ازدواج کردم ولی احساس خوشبختی نمیکنم تو زندگی تنهاتر شدم فکر میکنم شوهرم بهم علاقه نداره فقط به خاطر نیازش بامن ازدواج کرده
مرداد اکثرشون همینن
شوهرم باهیچکس رفت وآمدنداره منم با خانواده ام بحث کردمو قطع رابطه کردم باهاشون شوهرم نه مسافرت میره نه تفریحی داریم همش میره سرکارومیادخونه من اصلا تحمل این وضعیت و ندارم خسته شدم تنهایی دیوونم کرده
سلام خيلي تنها هستم توي خانواده داداشم خانمش دوست نداره باهاش رفت و امد كنم البته از رفتارش فهميدم خواهرم هم كه سرگرم عروس و پسرشه خانواده شوهرم هم كه بي خيال و سردن دوستايي هم كه داريم زمانهاي خاص مثل عيد و اينا كه ادم احتياج داره با كسي باشه پيش خوانواده هاشون هستن خيلي تنها هستم عذاب ميكشم چون دوست دارم رفت و امد و معاشرت رو
سلام من 31 سال دارم شوهرم اصلا به من توجهی نداره همش بیرونه خیلی احساس تنهایی میکنم نمیدونم چیکارکنم یه پسر 10ساله دارم اصلا حوصله اونم ندارم خیلی دوست داشتم شوهرم مرد خانواده بود وبه من و پسرم اهمیت میداد ولی همش با دوستاشه هر چقدر بهش اعتراض میکنم دعوا میکنم اصلا انگار نه انگار فقط کار خودشو میکنه هر روز موقع شام و ناهار تنهام دوست دارم شوهرمم خونه باشه با هم غذا بخوریم حرف بزنیم چیز زیادی نمیخوام فقط دوست دارم من هم مثل دیگران زندگی کنم خسته شدم از این همه تنهایی
24سالمه اما از نظر روحی فک کنم 60سالمه شده متاهلم بچه دارم اما تا حالا از ته دلم خوشحال نبودم. خانواده ای ندارم شوهرم اخلاقش بده دلم خیلی شکسته. همه عمرم سعی کردم محکم باشم تحمل کنم تنها گریه کنم کسی مفهمه جلو بقیه وانمود به خوشبختی کردم اما تاکی دیگه کم آوردم
?
حالم خوب نیست. از بی اعتنایی دیگران خسته شدم ،نمی تونم با کسی دوست بشم .من حتی یه دوست هم ندارم. فرزند هم دارم .ولی دوستی ندارم برای خودم. همسرم هم میگه تو چرا هیچ دوستی نداری. مثلا تو دانشگاه مشکل داشتم. درسخون بودم ولی کسی تحویلم نمی گرفت. بچه ها می گفتن زیباترین دختر کلاس هستی ولی نمیدونم چه مشکلی دارم. از دوران ابتدایی مشکل داشتم
من با وجود یک فرزند چهارماهه به شدت احساس تنهایی می کنم همسرم ساعت کاری طولانی دارند غالبا و روزهایی هم که خونه هستند با تلویزیون و موبایل وقتشون میگذره. من تلاش کردم خواسته هامو واضح بگم مثلا میگم دلم گرفته بریم یکم پیاده قدم بزنیم؟ یا مثلا فیلم ببینبم با هم؟ اما اغلب خواسته های من مورد استقبال و توجه نیست و همینطور حس میکنم مسیولیت های بچه داری بیشتر بر گزدن منه بی خوابی ها برام فشار آوره دلم میخواد همسرم کنارم بیدار بمونه. حس عجیب درک نشدن خیلی آزارم میده
راه حل چیه بین این همه تنهایی و نبود رابطه صحیح و صمیمی
راستش ما با عشق ازدواج کردیم و دوران عقد خوبی داشتیم ولی بعد عروسی که تقریبا ۴ سال میگذره اصلا یه روز خوب نداریم کنار هم تو خونه با همیم ولی اصلا همو نمیبینیم. من خیلی خواستم به رابطمون کمک کنم. پیش روانشناس رفتم ولی اون نمیخواد. هیچ چیز براش مهم نیست. من فارس و اون ترک و تفاوت فرهنگی زیادی بینمون هست. دروغ هم خیلی میگه و همین طور پنهون کاری. شغلش ازاد منم معلم زبان هستم. نمیخوام جوری باشه که بخاطر بچه بمونم تو این رابطه مرده. بعد ازدواج بیشتر تنهایی زندگی میکنم
ببینید همیشه روند زندگی با دوران عقد یکی نیست، همه افراد وارد زندگی میشن فکر میکنن طرفشون فرد متفاوتی شده ، دوران عقد فرق میکند بندرت همدیگه رو میبینید موقع نزدیکی هورمونها ترشح می شود حس خاصی بوجود میآورد ولی در روند زندگی کنار همدیگه هستید اون عطش اولیه از بین میره ، مشکلی میش نمیاد زندگی روند عادی خودشو دنبال میکند
من دوازده سال هست که ازدواج کردم سه تا بچه دارم ولی تو زندگیم خیلی احساس تنهایی میکنم همسرم با من خیلی کم حرف میزنه تو کارهاش اصلا نظر من براش مهم نیست اگه یه قولی هم بهم بده بعدا میزنه زیرش خیلی کم بهم محبت میکنه
سلام شوهر دارم ولی احساس تنهای میکنم
من دوازده سال که ازدواج کردم ی پسر دارم شیش سالشه همه خانواده من سنندج زندگی میکنند ولی من تنها کامیاران هستم منم چهار سال سنندج بودم تازه برگشتم اینجا بخاطره ی سری مشکلات الان توخونه خودم دارم دیونه میشم نمیتونم نفس بکشم شوهرم مردخوبیه ولی من از اینجامتنفرم حتی نمیتونم برای پسرم غذا درست کنم وقتی میام تواین شهرخراب شده انگار آمدم جهنم توروخدا کمکم کنید دیگه نمیتونم ادامه بدم بعضی وقتا به سرم میزنه خودموبکشم من خیلی وابسته خونواده م هستم ی راهی نشونم بدید اینجا بدنم بی حس میشه حتی نمیتونم آب بخورم کارم فقط شده گریه از خودم وهمه چی وهمه کس بیزار م دوست ندارم حتی برم تو حیاط یاپنجره خونه روباز کنم انگارتوقفسم هیچکسم منودرک نمیکنه میگن جای توپیش شوهرته دوسش دارم ولی بخدا دست خودم نیست بابا نمیتونم
سعی کنید مدارا کنید
سلام چرا باوجود صمیمیت بینمون بازهم احساس تنهایی میکنم چرا نمیتونم حرف بزنم واز حرف زدن راجب موضوعی که آزارم میده خجالت میکشم
من یک مرد متاهل هستم خانوادم شهرستان زندگی میکنن..با وجود اینکه متاهل هستم ولی نیاز به یک فضای چند روز تنهایی دارم تا حال و هوام عوض بشه..ولی همسرم نه با من همراه میشه که بیاد نه دوست داره من برم چون یه پسر شیطون داریم و خانومم از پسش برنمیاد مادر خانومم هستن که خانومم بره پیششون..ولی حس عذاب وجدانی که تو دلم کاشتن نمیتونم فراموش کنم..مثلا کجا میری تو این بی پولی..من این بچرو چحوری هندلش کنم..مادرم خستس خودش نیاز به تنهایی داره..اینم بگم مادر خانومم تنها زندکی میکنه و طلاق گرفته…ولی نه اینکه از بچه هاش فرار کنه..ولی بخاطر شرایط پاش که تصادف کرده راه رفتن و هندل کردن بچه براش و برا خانومم سخت شده..من با وحود این داستانا فشار روحی شدید میکشم..چون هم فشار کار و فشار زندگی و البته دلتنگیم به پدرو مادرم باعث شده که نیاز شدید به رفتن داشته باشم..خانومم میکه برو ولی با اون لحنی که نرم بهتره..از شما کمک میخوام بهم بگین چیکار کنم..
سلام من متواد ١٣٦٦هستم زندگي با عشق شروع كرديم سال ٨٥ ازدواج كرديم از صفر زندگي رو در كنار همسرم ساختم پا ب پاش كار كردم تا سال ٩٠كه اولين خيانت رو همسرم كرد با يه زن متاهل ك حتي زندگي منم زهر كرده بود بعد چند وقت پشيمون شد برگشت من پدر و مادرم فوت كردن و خيلي تنها و بي كسم دو فرزند دارم ٨سال پسر ٩سال دختر همسرم از لحاظ شغلي پيشرفت كردن ولي من روز ب روز افسرده تر شدم و خيانت هاي او بيشتر الان وضع مالي خوبي داره و رابطه هاش زياده و به من اصلا هيچ توجهي نداره و هيچ محبتي نميكنه من گوشه گير شدم نميتونم به زندگيم برسم خسته ام نميدونم بايد چه كار كنم خودمو تو اتاق حبس ميكنم و همش دلم ميخاد يه جاي تاريك و تنها باشم حتي به مواد مخدر هم روي اوردم لطفا كمك كنيد بهم
من ۵۱ سال دارم و تقریبا ۳۰ سال در اروپا به تنهایی زندگی میکنم و خیلی از زندگی خسته شدم خودم دوس ندارم
سلام من شوهر دارم ولی خیلی تنهام. یه دختر ۸ ماهه دارم. شوهرم هم از من ۱۵ سال بزرگتر قبلاً قبل از بچه دار شدن رابطه مون خیلی خوب بود از وقتی بچه اومده خیلی رفتارش سرد شده. بهش میگم میگه نه تو اشتباه برداشت میکنی. در صورتی که حس ام به من دروغ نمیگه. منم یه موقع هایی غر میزنم ولی آخرش میگم ولش کن با غر زدن و بحث کردن چیزی عوض نمیشه. با وجود شوهرم احساس تنهایی می کنم.
من به شدت در زندگی متاهلی احساس تنهایی می کنم. موقعیت ضعف هستم در حال حاضر شغل و درآمدی ندارم حال روحی بدی دارم و افسرده هستم و همسرم تمام روز سر کار ..و این بر کیفیت و کمیت رابطه ما تاثیر گذاشته و من روز به روز بیشتر دارن آب میشم.
من در زندگی مشترک با همسرم لحظات خوبی داریم اما با این وجود من احساس تنهایی میکنم.چون وقتی همسرم از سر کار میاد فقط با گوشی کار میکنه و وقتی من میرم سمتش احساس نارضایتی میکنه و منو دور میکنه.میگه منو دوست داره ولی هیچ وقت منو درک ممکنه و من اولویتش نیستم
من با اشتیاق اتفاقات مهمی که نوروز برام میوفته رو بهش میگم اما اون هیچی از کارش نمیگه
هر کاری میخوام شروع کنم مخالفه. اگرم شروع کنم اصلا حمایتم نمیکنه
مثلا چند وقت پیش من پیج داستان زده بودم حتی یدونه پارت ازدانستانمم نخوندم و وقتی دعوت کردیم گفت چرت و پرت مینویسیم و باعث شد پیجمو پاک کنم
منم به شدت عصبی شدمو اگه دعوا بیوفتیم همش میزنمش . دست خودم نیست. نمخورم بزنم ولی وقتی حرف میزنم باهاش اون حرف خودشو میزنم و بهم توهین میکنه منم عصبی میشم و هیچ راه دفاعی جز زدن ندارم
بعد از اینکه دعوا تموم میشه با اینکه اون مقصره من باید عذر بخوام ورود پشیمون میشم
واقعا حالم بده.اضافه وزن گرفتم و اصلا حال و حوصله ندارم رژیم بگیرم. دوساله ازدواج کردیم
جدیدا بچه میخواد و دائم میگه بچه بیاریم ولی من میترسم که این عصبی بودن من و این بی توجهی های اون به بچه آسیب بزنه
که قطعا میزنه
چون یکبار داداش م که۱۲ سالس اومده بود خونمون و اون با گوشی مشغول بود و منم با کتاب و اون بچه میرفت سمتش هی میگه برو کار دارم . در حالی که تو اینستاس. سمت من میومد میگفتم برو تنهام بزار و گفت شما بچه میارین دیوونه میشه .
بعد جالبه بهش اینا رو میگم بار ها گفتم اصلا قبول ندارم و انکار میکنه
تو محل کارشم همکار خانم داره من خیلی روز ها فکر میکنم و میترسم از روابط بین اونا چون صمیمیت و از تلفن های که گاهی جلو من به محل کارش میزد دیدم و بار ها دعوا کردیم و منو تهدید کرد بالاخره بهم خیانت میکنه ومن چون صبح میره و شب میاد و من کل روز تنهام نمیفهمم . واقعا افسرده شدم. مشاور نمیاد .ازدواجمون سنتی بود و پسر عموی پدرم هستند. میگه دوسم داره و خودش خواسته ازدواج کنیم ولی دعوا میکنیم میگه تو بدرد من نمیخوری و بزور گرفتمت وهم کفو من نیستی و درکم نمیکنی…نمیدونم چ کنم ???
چقدر خوندن متن شما عالی بود ارامش گرفتم و چقدر راهکاری خوبی رو ارائه دادید بینهایت سپاسگذارم
ممنون از توجه شما