در این مقاله از سایت مشاوره باما به بحث مشکلات و سختی های بچه داری ، دلایل پشیمانی از بچه دارشدن را با بیان تجربیات مادران از این دوران با شما به اشتراک می گذاریم:
هنگامیکه رؤیای مادر بودن را داشتم، زندگی را پر از عشق و شادی تصور میکردم. شبیه یکی از آن آگهیهای تبلیغاتی که صبحگاه بچه ها به اتاق خواب میدوند و روی تخت خواب خود میپرند و همراه والدین خود زیر پارچههای کتان سفید میلولند. من بچههای دیگران را دوست داشتم. بودن اطراف بچه ها را دوست داشتم. بنابراین گمان کردم که مادر بودن را دوست بدارم.
آنچه برایش آماده نبودم تمامی آن چیزهایی بود که قرار بود با مادر شدن از دست بدهم. دورهمی با دوستان بهطورکلی منتفی شد و من میدانستم که احتمالاً قرار بود بیرون رفتن کمی سختتر از یک کار طاقتفرسا باشد.
همه اینها چیزهای آشکاری بود اما رویهمرفته من با اینها مشکلی نداشتم. آنچه مرا بهکلی دگرگون کرد، چیزهایی بودند که مردم راجع به فرزند پروری و بچه داری صحبت نمیکنند.
به نظر من، افراد با صحبت نکردن در مورد چیزهایی مثل بهبودی پس از زایمان یا پرسیدن راجع به داشتن فرزند صالح و عدم صحبت در مورد سختیها و استرس بچه داری به زنان در این راه آسیب میزنند.
در عوض لازم است با زنان بیشتر در مورد نحوه برخورد با مشکلات بچه داری و برآورده کردن انتظارت خانواده بعد از بچه داری صحبت کنند.
مادری شغلی است که نمیتوانید از آن دست بکشید، آن را ادامه ندهید یا خود را برایش آماده کنید. یکمرتبه شما در آن هستید، شما در آن هستید و برای بعضیها میتواند طاقتفرسا باشد. دوران بچه داری برای من طاقتفرسا بود.
به همین دلیل است که در حال به اشتراک گذاشتن دانستنی های بچه داری با شما هستم. بنابراین شما ممکن است کمی بیشتر از من برای بچه داری آماده شوید یا در حدی که من احساس تنهایی میکردم، احساس تنهایی نکنید. اگر شما آن را حس میکنید پس دیگر زنان هم آن را حس میکنند.
اینها بعضی از چیزهایی هستند که من با مادر شدن از دست دادم:
از دست دادن هویتم بعد از بچه داری
دشوارترین تغییر برای من بعد از بچه داری از دست دادن هویتم بود. قبل از اینکه مادر شوم، زنی جوان، پرانرژی و حرفهای بودم که با اعتماد به نفس و تندرست در حال ادامه زندگی بودم. شغلم را دوست داشتم زیرا قسمت اعظم هویت مرا شکل میداد. آزادی سوار ماشین شدن، راندن به سمت ساحل، رفتن و دیدن خانواده ام یا انجام کارهایی که میخواستم را دوست داشتم.
میدانستم با بچه داری آزادیام تا حد زیادی تقلیل مییافت، اما نمیدانستم تا چه حد. سال اول زندگی پسرم را با احساسی شبیه گمگشتگی کامل از خود سپری کردم. آنچه باگذشت زمان یاد گرفتم این بود که خودم را گم نکرده بودم. من فقط تغییر کرده بودم و مجبور شدم ذهنیت اینکه هویت من چه بود را فراموش کرده و شروع به ایجاد یک هویت جدید در خود کنم تا دوباره شاد باشم.
از دست دادن شغلم بعد از بچه داری
همانطور که اشاره کردم، من شغلم را دوست داشتم. برای یک پیراپزشک شدن بهشدت درس خواندم، کار کردم و بسیار در شغلم موفق بودم. هنگامیکه بعد از مرخصی زایمان تصمیم به بازگشت به کار نمودم، بهقدری خوششانس بودم که یک قرارداد کاری منعطف داشتم، جایی که قادر بودم در شیفتهای روزانه کار کنم و اجازه یافتن مراقب روزانه مناسب برای پسرم را به من میداد.
این یعنی هنوز هم قادر به انجام بعضی اختیارات در شغلم بودم ولی مثل دوران قبل از بچه داری نبود. به دلیل اینکه نمیتوانستم بهطور تماموقت کار کنم، حقوقم یکسوم آنچه قبلاً بود شد.
بسیار جزئی به نظر میرسید اما قسمت اعظم هویت من وابسته به شغلم بهعنوان پیراپزشک بود (هنوز هم هست). 5 سال از عمرم سپری شد تا قادر شدم برگردم بهجایی که احساس کنم واقعاً قادرم در شغلم دوباره خودم باشم.
از دست دادن شکل ظاهری بدنم بعد از بچه دار شدن
سوال افرادی که میپرسند ” چه زمانی بدن بعد از زایمان بهبود مییابید” ترساننده است. بهطور جد آنها این را مستقیماً نمیپرسند اما به طریقی بی تاملانه در این مورد صحبت میکنند و هنوز هم نیش قضاوت وجود دارد.
بعدازاینکه پسرم به دنیا آمد خیلی سریع وزن کم کردم. اگرچه بدنم (به نحوی) مانند گذشته به نظر میرسید، اما احساس میکردم بدنم دیگر مال من نیست. شیر دادن به بچه و همهچیز یک نوزاد بودن یعنی من دیگر وقتی برای خود نداشتم و من دیگر زن در آینه را نمیشناختم. جسمم هیچ کجا نرفته بود. من جسمم را از دست نداده بودم. نیاز به بهبود یافتن نداشتم… فقط جسم من تغییر کرده بود.
دوباره بعد از تولد دخترم، شکل بدنم از بسیاری جهات تغییر کرد. چیزهای زیادی میتواند برای زنی که نوزادی را رشد میدهد و به دنیا میآورد، اتفاق بیفتد. در انتها به نقطهای میرسم که میتوانم بدن خود را به خاطر دستاوردهای باورنکردنیاش جشن بگیرم، اگرچه دشوار بوده است.
از دست دادن زمان خودم بعد از بچه داری
وقتیکه بچه خواب است بخواب، وقتیکه بچه چرت میزند دوش بگیر، کمی زودتر بیدار شو تا بتوانی چند لحظه بیشتر تنها باشی. تمامی نصیحتهایی که به من میشد بهمنظور داشتن اندکی زمان برای خودم بهعنوان یک تازه مادر بود، لیکن غیرممکن بود.
پسر من مدتزمان کمی میخوابید. حداکثر یک ساعت در هر نوبت(حتی در شب). بچههای من هنگام خاموشی دادن نمیخوابیدند. وقتیکه پسرم میخوابید و من سعی میکردم که دوش بگیرم، بهمحض باز کردن شیر آب، صدای گریههایش را میشنیدم (قسم میخورم). در هنگام زود بیدار شدن مجبور میشدم صبحها مدت کوتاهی از خواب بیدار شوم و لحظات گرانبهای خواب بسی مهمتر بودند.
قبل از مادر شدنم از تنهایی بیزار بودم. من یک برونگرای افراطی بودم. عاشق بودن در کنار مردم بودم. از زمانی که مادر شدهام، زمان تنها شدن را آرزو میکنم. زندگی تنهایی جامم را پر میکند و من شادمانانه به سمت آنطرف درونگرای میز تاب میخورم.
البته همانطور که فرزندانم از مرحله نوزادی عبور کردهاند و کمی بزرگتر شدهاند، زمان تنهایی من بازگشته است.
از دست دادن توانایی تمرکز و فکر کردن بعد از بچه داری
جایی خواندم که 6 سال طول میکشد تا بیخوابیهای دوران بچه داری در مادر بهبود یابد. 6 سال! جای تعجبی ندارد که همه ما چند سال اول درست مانند زامبیها به اینطرف و آنطرف میرویم.
از وقتیکه یک مادر شدم، مجبور به تغییر تفکرم راجع به چیزهایی شدم. درواقع مجبور شدم خودآگاهانه بر روی آنچه در حال انجامش هستم یا سعی میکنم انجام دهم،تمرکز کنم. بسیار ناچیز به نظر میرسد اما چیزهایی که قبلاً آسانتر بود اکنون دشوارترند.
حتی خواندن یک کتاب هم تلاش بیشتری نیاز دارد. به این دلیل که ذهن من دائم در حال فکر کردن در مورد اینکه برای شام بچه چه بپزم، لباسهای شسته را پهن کردهام، لازم است بازهم لباس را برای بار سوم بشویم، نیاز است برای خرید خواروبار بیرون بروم، صورتحسابها پرداخت شدهاند، وقت بردن بچه ها به مدرسه رسیده (درواقع برای این کار یک آهنگ هشدار روی گوشیام نصبکردهام) هست. بهنوعی این سازگارشدن من بهعنوان یک مادر مرا حیرتزدهام میکند.
از دست دادن صبر بعد از بچه داری
قبل از بچه دار شدن هرگز خود را یک فرد بردبار تلقی نمیکردم. وای خدای من، اما اکنون بردباری من به صفر رسیده است. شاید به این دلیل که من به بچههایم خدمت میکنم و زمانی برای بیرون رفتن ندارم.
اشخاصی که در خواروبارفروشی بهآرامی راه میروند، اشخاصی که در مورد هیچچیز و همهچیز شکایت میکنند(علل خصوص اگر بگویند خستهاند درصورتیکه بچه هم ندارند)، اشخاصی که بهکندی رانندگی میکنند، آنهایی که دائم در حال قضاوت دیگرانند…من برای این موارد صبری ندارم.
پی بردم که قصد داشتم در کل این دوران بچه داری “زنده بمانم”، درنتیجه قصد کردم که در رابطه بااینکه انرژیام صرف چه میشود، اراده بیشتری داشته باشم. گفتهای مبنی بر اینکه زندگی ارزشمندتر از آن است که برای چیزهای بیارزش هدر برود، هست که کاملاً درست است.
از دست دادن اعتماد به نفسم بعد از بچه داری
قبل از مادر شدنم به خودم، کارم، جسمم و زندگیام اعتماد به نفس داشتم. بعد از مادر شدن اعتماد به نفس و عزت نفس پایینی داشتم. تا آنجا که زمان زیادی را در مرکز مشاوره بهمنظور افزایش اعتماد به نفس خود گذراندم. در مورد هر کاری که میکردم سؤال میپرسیدم اما چیزهایی در درونم به من میگفتند که شکست خوردهام.
اعتماد به نفس تنها چیزی نیست که ما داریم. اعتماد به نفس شبیه ماهیچهای است که لازم است مدتزمان زیادی برای تقویتش تمرین شود. اما من به آنجا رسیدم.
هدف من به پایان رساندن این مقاله با گفتن اینکه همه اینها ارزشش را داشت، نیست. به دلیل اینکه قصد کم اهمیت جلوه دادن این از دست دادنهای بسیار با اهمیت را ندارم.
همه ما به شیوه متفاوتی با این از دست دادن ها مواجه میشویم. برای بعضی زنان این از دست دادن یک لذت است (از بعضی جهات) و آنها با روی گشاده از این تغییرات استقبال میکنند. برای دیگران اما پذیرش مشکلات بچه داری دشوار است و میتواند تأثیر زیادی بر سلامت روانی آنها بگذارد.
هرکجا که به این منظر از مشکلات بچه داری به احساس ناامیدی یا احساس پوچی رسیدید، فقط بدانید که شما تنها نیستید. همیشه افراد دیگری هم هستند که همراه شما خواهند بود. دهکده کوچک دنیا بیشتر از قبل قابلدسترس است، افراد بهطور فزایندهای از طریق اینترنت به هم وصل هستند و با هم ارتباط برقرار می کنند.
برای مشاهده آدرس مرکز مشاوره روانشناشسی کلیک کنید
برای تعیین وقت مشاوره هم اکنون تماس بگیرید: 02144246886
بسيار عالي بود. دوست داشتم انگار زندگي خودم رو ميخوندم
خوشحالم که برای شما مفید بوده
دقیقا وصف حال منه،با این تفاوت که من به جز دو تا فرزند کوچکم یک فرزند خیلی بزرگ دارم به نام شوهرم که از وقتی بچه دار شدم اون روی کثیف خودش رو نشون داد