خانه / مشاوره کودک / 7 چیزی که با مادر شدن و بچه داری از دست دادم
بچه داری

7 چیزی که با مادر شدن و بچه داری از دست دادم

در این مقاله از سایت مشاوره باما به بحث مشکلات و سختی های بچه داری ، دلایل پشیمانی از بچه دارشدن را با بیان تجربیات مادران از این دوران با شما به اشتراک می گذاریم:

هنگامی‌که رؤیای مادر بودن را داشتم، زندگی را پر از عشق و شادی تصور می‌کردم. شبیه یکی از آن آگهی‌های تبلیغاتی که صبحگاه بچه ها به اتاق خواب می‌دوند و روی تخت خواب خود می‌پرند و همراه والدین خود زیر پارچه‌های کتان سفید می‌لولند. من بچه‌های دیگران را دوست داشتم. بودن اطراف بچه ها را دوست داشتم. بنابراین گمان کردم که مادر بودن را دوست بدارم.

آنچه برایش آماده نبودم تمامی آن چیزهایی بود که قرار بود با مادر شدن از دست بدهم. دورهمی با دوستان به‌طورکلی منتفی شد و من می‌دانستم که احتمالاً قرار بود بیرون رفتن کمی سخت‌تر از یک کار طاقت‌فرسا باشد.

همه این‌ها چیزهای آشکاری بود اما روی‌هم‌رفته من با این‌ها مشکلی نداشتم. آنچه مرا به‌کلی دگرگون کرد، چیزهایی بودند که مردم راجع به فرزند پروری و بچه داری صحبت نمی‌کنند.

به نظر من، افراد با صحبت نکردن در مورد چیزهایی مثل بهبودی پس از زایمان یا پرسیدن راجع به داشتن فرزند صالح و عدم صحبت در مورد سختی‌ها و استرس بچه داری به زنان در این راه آسیب می‌زنند.

در عوض لازم است با زنان بیشتر در مورد نحوه برخورد با مشکلات بچه داری و برآورده کردن انتظارت خانواده بعد از بچه داری صحبت کنند.

مادری شغلی است که نمی‌توانید از آن دست بکشید، آن را ادامه ندهید یا خود را برایش آماده کنید. یک‌مرتبه شما در آن هستید، شما در آن هستید و برای بعضی‌ها می‌تواند طاقت‌فرسا باشد. دوران بچه داری برای من طاقت‌فرسا بود.

به همین دلیل است که در حال به اشتراک گذاشتن دانستنی های بچه داری با شما هستم. بنابراین شما ممکن است کمی بیشتر از من برای بچه داری آماده شوید یا در حدی که من احساس تنهایی می‌کردم، احساس تنهایی نکنید. اگر شما آن را حس می‌کنید پس دیگر زنان هم آن را حس می‌کنند.

این‌ها بعضی از چیزهایی هستند که من با مادر شدن از دست دادم:

از دست دادن هویتم بعد از بچه داری

دشوارترین تغییر برای من بعد از بچه داری از دست دادن هویتم بود. قبل از اینکه مادر شوم، زنی جوان، پرانرژی و حرفه‌ای بودم که با اعتماد به نفس و تندرست در حال ادامه زندگی بودم. شغلم را دوست داشتم زیرا قسمت اعظم هویت مرا شکل می‌داد. آزادی سوار ماشین شدن، راندن به سمت ساحل، رفتن و دیدن خانواده ام یا انجام کارهایی که می‌خواستم را دوست داشتم.

می‌دانستم با بچه داری آزادی‌ام تا حد زیادی تقلیل می‌یافت، اما نمی‌دانستم تا چه حد. سال اول زندگی پسرم را با احساسی شبیه گم‌گشتگی کامل از خود سپری کردم. آنچه باگذشت زمان یاد گرفتم این بود که خودم را گم نکرده بودم. من فقط تغییر کرده بودم و مجبور شدم ذهنیت اینکه هویت من چه بود را فراموش کرده و شروع به ایجاد یک هویت جدید  در خود کنم تا دوباره شاد باشم.

از دست دادن شغلم بعد از بچه داری

همان‌طور که اشاره کردم، من شغلم را دوست داشتم. برای یک پیراپزشک شدن به‌شدت درس خواندم، کار کردم و بسیار در شغلم موفق بودم. هنگامی‌که بعد از مرخصی زایمان تصمیم به بازگشت به کار نمودم، به‌قدری خوش‌شانس بودم که یک قرارداد کاری منعطف داشتم، جایی که قادر بودم در شیفت‌های روزانه کار کنم و اجازه یافتن مراقب روزانه  مناسب برای پسرم را به من می‌داد.

 این یعنی هنوز هم قادر به انجام بعضی اختیارات در شغلم بودم ولی مثل دوران قبل از بچه داری نبود. به دلیل اینکه نمی‌توانستم به‌طور تمام‌وقت کار کنم، حقوقم یک‌سوم آنچه قبلاً بود شد.

بسیار جزئی به نظر می‌رسید اما قسمت اعظم هویت من وابسته به شغلم به‌عنوان پیراپزشک بود (هنوز هم هست). 5 سال از عمرم سپری شد تا قادر شدم برگردم به‌جایی که احساس کنم واقعاً قادرم در شغلم دوباره خودم باشم.

از دست دادن شکل ظاهری بدنم بعد از بچه دار شدن

سوال افرادی که می‌پرسند ” چه زمانی بدن بعد از زایمان بهبود می‌یابید” ترساننده است. به‌طور جد آن‌ها این را مستقیماً نمی‌پرسند اما به طریقی بی تاملانه در این مورد صحبت می‌کنند و هنوز هم نیش قضاوت وجود دارد.

بعدازاینکه پسرم به دنیا آمد خیلی سریع وزن کم کردم. اگرچه  بدنم (به نحوی) مانند گذشته به نظر می‌رسید، اما احساس می‌کردم بدنم دیگر مال من نیست. شیر دادن به بچه و همه‌چیز یک نوزاد بودن یعنی من دیگر وقتی برای خود نداشتم و من دیگر زن در آینه را نمی‌شناختم. جسمم هیچ کجا نرفته بود. من جسمم را از دست نداده بودم. نیاز به بهبود یافتن نداشتم… فقط جسم من تغییر کرده بود.

دوباره بعد از تولد دخترم، شکل بدنم از بسیاری جهات تغییر کرد. چیزهای زیادی می‌تواند برای زنی که نوزادی را رشد می‌دهد و به دنیا می‌آورد، اتفاق بیفتد. در انتها به نقطه‌ای می‌رسم که می‌توانم بدن خود را به خاطر دستاوردهای باورنکردنی‌اش جشن بگیرم، اگرچه دشوار بوده است.

از دست دادن زمان خودم بعد از بچه داری

وقتی‌که بچه خواب است بخواب، وقتی‌که بچه چرت میزند دوش بگیر، کمی زودتر بیدار شو تا بتوانی چند لحظه بیشتر تنها باشی. تمامی نصیحت‌هایی که به من می‌شد به‌منظور داشتن اندکی زمان برای خودم به‌عنوان یک تازه مادر بود، لیکن غیرممکن بود.

پسر من مدت‌زمان کمی می‌خوابید. حداکثر یک ساعت در هر نوبت(حتی در شب). بچه‌های من هنگام خاموشی دادن نمی‌خوابیدند. وقتی‌که پسرم می‌خوابید و من سعی می‌کردم که دوش بگیرم، به‌محض باز کردن شیر آب، صدای گریه‌هایش را می‌شنیدم (قسم می‌خورم). در هنگام زود بیدار شدن مجبور می‌شدم صبح‌ها مدت کوتاهی از خواب بیدار شوم و لحظات گران‌بهای خواب بسی مهم‌تر بودند.

قبل از مادر شدنم از تنهایی بیزار بودم. من یک برونگرای افراطی بودم. عاشق بودن در کنار مردم بودم. از زمانی که مادر شده‌ام، زمان تنها شدن را آرزو می‌کنم. زندگی تنهایی جامم را پر می‌کند و من شادمانانه به سمت آن‌طرف درونگرای میز تاب می‌خورم.

البته همان‌طور که فرزندانم از مرحله نوزادی عبور کرده‌اند و کمی بزرگ‌تر شده‌اند، زمان تنهایی من بازگشته است.

از دست دادن توانایی تمرکز و فکر کردن بعد از بچه داری

جایی خواندم که 6 سال طول می‌کشد تا بی‌خوابی‌های دوران بچه داری در مادر بهبود یابد. 6 سال! جای تعجبی ندارد که همه ما چند سال اول درست مانند زامبی‌ها به این‌طرف و آن‌طرف می‌رویم.

از وقتی‌که یک مادر شدم، مجبور به تغییر تفکرم راجع به چیزهایی شدم. درواقع مجبور شدم خودآگاهانه بر روی آنچه در حال انجامش هستم یا سعی می‌کنم انجام دهم،تمرکز کنم. بسیار ناچیز به نظر می‌رسد اما چیزهایی که قبلاً آسان‌تر بود اکنون دشوارترند.

حتی خواندن یک کتاب هم تلاش بیشتری نیاز دارد. به این دلیل که ذهن من دائم در حال فکر کردن در مورد اینکه برای شام بچه چه بپزم، لباس‌های شسته را پهن کرده‌ام، لازم است بازهم لباس را برای بار سوم بشویم، نیاز است برای خرید خواروبار بیرون بروم، صورت‌حساب‌ها پرداخت شده‌اند، وقت بردن بچه ها به مدرسه رسیده (درواقع برای این کار یک آهنگ هشدار روی گوشی‌ام نصب‌کرده‌ام) هست. به‌نوعی این سازگارشدن من به‌عنوان یک مادر مرا حیرت‌زده‌ام می‌کند.

از دست دادن صبر بعد از بچه داری

قبل از بچه دار شدن هرگز خود را یک فرد بردبار تلقی نمی‌کردم. وای خدای من، اما اکنون بردباری من به صفر رسیده است. شاید به این دلیل که من به بچه‌هایم خدمت می‌کنم و زمانی برای بیرون رفتن ندارم.

اشخاصی که در خواروبارفروشی به‌آرامی راه می‌روند، اشخاصی که در مورد هیچ‌چیز و همه‌چیز شکایت می‌کنند(علل خصوص اگر بگویند خسته‌اند درصورتی‌که بچه هم ندارند)، اشخاصی که به‌کندی رانندگی می‌کنند، آن‌هایی که دائم در حال قضاوت دیگرانند…من برای این موارد صبری ندارم.

پی بردم که قصد داشتم در کل این دوران بچه داری “زنده بمانم”، درنتیجه قصد کردم که در رابطه بااینکه انرژی‌ام صرف چه می‌شود، اراده بیشتری داشته باشم. گفته‌ای مبنی بر اینکه زندگی ارزشمندتر از آن است که برای چیزهای بی‌ارزش هدر برود، هست که کاملاً درست است.

از دست دادن اعتماد به نفسم بعد از بچه داری

قبل از مادر شدنم به خودم، کارم، جسمم و زندگی‌ام اعتماد به نفس داشتم. بعد از مادر شدن اعتماد به نفس و عزت نفس پایینی داشتم. تا آنجا که زمان زیادی را در مرکز مشاوره به‌منظور افزایش اعتماد به نفس خود گذراندم. در مورد هر کاری که می‌کردم سؤال می‌پرسیدم اما چیزهایی در درونم به من می‌گفتند که شکست خورده‌ام.

اعتماد به نفس تنها چیزی نیست که ما داریم. اعتماد به نفس شبیه ماهیچه‌ای است که لازم است مدت‌زمان زیادی برای تقویتش تمرین شود. اما من به آنجا رسیدم.

هدف من به پایان رساندن این مقاله با گفتن اینکه همه این‌ها ارزشش را داشت، نیست. به دلیل اینکه قصد کم اهمیت جلوه دادن این از دست دادن‌های بسیار با اهمیت را ندارم.

همه ما به شیوه متفاوتی با این از دست دادن ها مواجه می‌شویم. برای بعضی زنان این از دست دادن یک لذت است (از بعضی جهات) و آن‌ها با روی گشاده از این تغییرات استقبال می‌کنند. برای دیگران اما پذیرش مشکلات بچه داری دشوار است و می‌تواند تأثیر زیادی بر سلامت روانی آن‌ها بگذارد.

هرکجا که به این منظر از مشکلات بچه داری به احساس ناامیدی یا احساس پوچی رسیدید، فقط بدانید که شما تنها نیستید. همیشه افراد دیگری هم هستند که همراه شما خواهند بود. دهکده کوچک دنیا بیشتر از قبل قابل‌دسترس است، افراد به‌طور فزاینده‌ای از طریق اینترنت به هم وصل هستند و با هم ارتباط برقرار می کنند.

27 دیدگاه

  1. بسيار عالي بود. دوست داشتم انگار زندگي خودم رو ميخوندم

  2. دقیقا وصف حال منه،با این تفاوت که من به جز دو تا فرزند کوچکم یک فرزند خیلی بزرگ دارم به نام شوهرم که از وقتی بچه دار شدم اون روی کثیف خودش رو نشون داد

  3. برای من که تازه مادر شدم‌ و پشیمانم چقدر ناامیدکننده بود … کاش زودتر این مطالب رو خوانده بودم… هرگز بچه دار نمیشدم.

  4. برای من که تازه مادر شدم‌ و پشیمانم چقدر ناامیدکننده بود … کاش زودتر این مطالب رو خوانده بودم… هرگز بچه دار نمیشدم.

  5. پسربچه دوساله نیمه ای دارم که درحال گرفتن پوشک هستم . خودم لیسانس روانشناسی دارم منتها فوق العاده بعداز فوت مادرم زود رنج و عصبی شدم و با ناکامی که مواجه میشم بشدت عصبی و هیجان زده برخورد میکنم . درحال حاضر هرکسی که میخواد باشه باشه متاسفانه واکنش تندی نشان میدهم. چکار کنم که زودتر نتیجه بگیرم در رابطه با پوشک کودکم واینکه میدونم رفتار بدم تاثیر بسزای رو بچم بزارع .واینکه پسرم می‌دونه باید هنگام دستشوی بره منتها نمیگه ابتدا با تشویق بود جایزه براش خریدیم که علاقه نشون بده منتها نمیگه الان دیگه به تنبیه رسیده مثال در سرویس میزارمش . میخام زودتر نتیجه حاصل بشه پسرم رو اذیت نکنم.

  6. عالی بود واقعا هیچ وقت و هیچ کس تا کنون نتوانسته اینگونه احساس من را بازگو کند با خوندن این مطلب از لحاظ روحی خیلی بهتر شدم فهمیدم که تنها نیستم

  7. مجرد که بودم به ارایشگری علاقه داشتم ولی خانواده گفتن ازدواج کن. منم با علاقه ازدواج کردم…ولی الان همش میگم چرا من زود ازدواج کردم بچه میخاستم چکار همه وقتم توی خونه میگذره هیجا ندارم برم هیچکسم ندارم..فقط صبح تاشب تو خونه درگیر بچهام..وقتی مردمو میبینم که بعد گذشت چن سال چقد عاشق موندن حسرت میخورمالان دلم تنهایی میخواد..خسته شدم از بچه داری .ارزوی یه بیرون رفتن به دلم مونده..هیچوقت برای خودم نبودم.برای اینکه خانوادم ناراحت نشن همیشه گفتم زندگیم خوبه ومشکلی ندارم..هیچوت براشون از مشکلاتم نگفتم

  8. واقعا منم خستم 3تا پشت سر هم آوردم عاجزم عاجز شوهرم ست به سفید و سیاه نمیزنه همش خودم خودم خودمم آرزو مرگ دارن

  9. منم هم این هفت مورد و خیلی چیزهای دیگه رو از دست دادم
    بچه‌دار شدن اشتباه و حماقت محضه مخصوصا اگه همسر مزخرفی داشته باشی که همدل و هم‌پات نباشه

  10. به نظرم این مقاله وصف حال همه مادرهااست و واقعیت محضه
    اما زندگی پر از چالش و اینکه همیشه در یک محور زندگی کنیم هنر نیست باید بتونیم راه حلی برای چالش هامون پیدا کنیم من بعد از ۱۳ سال همراه با مهاجرت بچه دار شدم که وقتی بچه ام ۱ ماه بود مادرم و از دست دادم منم خسته ام منم علاوه بر شغلم خیلی چیزها را از دست دادم ولی خیلی چیزها را باد گرفتم میخوام بگم این اتفاقیه که برای تقریبا ۸۰ درصد همه مادرها می افته

  11. عالی بود دقیقا شرایط منه

  12. سلام من ۲۲ سالمه . ۴ ساله ازدواج کردم و یک سال و نیمه خانه دارم . تصمیم گرفتم بچه دار بشم ولی دو دلم . بخاطر سختی هایی که داره یا وضع اقتصادی . از طرفی هم عاشق بچه هام و فکر می‌کنم الان بهترین زمانه. دوس دارم زندگیم از یکنواختی در بیاد ‌و اینکه مادرم یه امیدی داشته باشه و خوشحال باشه . ولی با خوندن این مقاله بیشتر ترسیدم

    • زندگی از یکنواختی به سوی شرایط خیلی بد و استرس زا می‌ره و روزی هزار بار دلت میخواد برگردی به دوران قبل از بچه

  13. واقعا مطالب عالی بود کیف کردم منم از اینکه ۳ تا بچه آوردم و خودمو اسیر خونه وبچه داری کردم روزی چند بارخودمو فحش میدم چون اصلا نه قدر شناسن نه بهمون اهمیت میدن تازه نالانم هستن که چرا مارو بدنیا آوردین ازمن به اونایی که هنوز بچه ندارن نصیحت که اگه خواستین بچه دار بشین فقط یکی

  14. سلام من هم این مقاله رو خوندم و شاغلم. یه بچه یکساله دارم واقعا هر چی می دوم و خونه رو تمیز میکنم بازم یه عالمه کار دارم و نمی رسم خیلی خستم با اینکه میدونم ارزش والای مادری و همسری ولی بعضی موقع ها فک میکنم یه کلفتم چون شوهرم اصلا کمکم نمیکنه هیچ همش تا خونه کمی نامرتب میشه ازم ایراد میگیره نمیدونم چیکار کنم فقط دوس دارم گریه کنم

  15. منم ۲ ماه بعد از مهاجرت باردار شدم ۵ ماه اول ویار شدید داشتم میوم کل شکمم رو پر کرده بود با این حال دخترم خدارم شکر در سلامت کامل دنیا اومد الان نزدیک ۹ ماهشه … ۹ ماه نخوابیدم پیر شدم‌ روزی هزار بار خودمو لعنت میکنم خسته ام همسرم بجز اینکه حرصم بده هییییچ کار دیگه ای نمیکنه بعضی وقتها از ته دل نفرینش میکنم‌ یه همسایه ندارم حتی ۵ دقیقه دخترمو بسپارم بهش هیییچ کس نیست صبح تا شب ، شب تا صبح منم و یه کار ۲۴ ساعته بدون تعطیلی تکراری 😔😔😔😔 دلم فقط مرگ میخواد

  16. بچه دارشدن در دنیایی که از یک ثانیه بعد خودت هم خبر نداری، کار بسیار ظالمانه، خودخواهانه، پوچ و بی نتیجه ایه. در نهایت کودکی که بدون اختیار خودش به دنیا میاد، باید برای رسیدن به کوچکترین خواسته هاش، سخت تلاش کنه و اگر از ویروسهای جدید و پارازیتها و غذاهای تراریخته و انواع سرطانها و هوای آلوده و خشکسالی و فقر و بیکاری و تورم و جنگ و کودک آزاری و خشونت و… جان سالم به در برد، نهایتا با ناتوانی و بیماری و پیری میمیره.
    چون حاصل آدمی در این شورستان،
    جز خوردن غصه نیست تا کندن جان،
    خرم دل آنکه زین جهان زود برفت،
    آسوده کسی که خود نیامد به جهان
    خیام

  17. نیاز شهرانی

    ترخدا بچه دار نشید.. مخصوصا کسانی که مشکل مالی دارن و سلامت روان ندارن.. مادرانی که خودشون رو دوست ندارن.. افسردگی… شوهر بد.. اینها اصلا بچه دار نشن

  18. جدای از فرهنگ و عرف که در حوزه مسائل زنان خیلی داغونه، کلا مادر شدن و زایمان ظلم بزرگیه ک طبیعت به زنا کرده..هیچم کار مقدسی نیست، فقط ادامه نسله..همین

  19. مژگان رهروان

    سلام . مطلب شما عین واقعیت بود . اما واقعیتی که شما دارید ازش حرف میزنید فقط بخش کوچیکی از زندگی همه ی انسان هاست ! یه دورانی هست که سپری میشه . اگه نگاهت رو تغییر بدی میبینی که زیبایی های این دوران کم از سختی هاش نیست . تمام جانداران روی کره ی زمین زاد و ولد میکنن ، برهه ای از زندگیشون رو برای نگهداری و رشد وپرورش اختصاص میدن . پس چیز عجیب و غریبی نیست که شما اونقدر سخت و وحشتناک جلوه دادی. چه بسا انسان های موفق دنیا ( چه زن و چه مرد ) بودن و هستن که با داشتن چندین بچه به مدارج بالای علمی ورزشی و غیره رسیدن … میدونید مشکل شما و امثال شما چیه ؟ مدیریت زمان !!!؟ نداشتن مهارت مدیریت زمان و داشتن باورها ووافکار محدود کننده باعث شد یک نقشه ی ذهنی کاملا واهی در مغز شما شکل بگیره که باعث شد فکر کنید این دوران شما رو عقیم کرده … البته که این مشکل فکری ، در ذهن خیلی از ماها شکل گرفته … من چندین سال صاحب اولاد نمیشدم با اینکه فردی اکتیو و موفق بودم ولی رفته رفته احساس انسانی من، دلش بچه خواست . و از اون زمان به بعد ، در محیط کارم ، در منزل ، در سفر ، هرجا که میرفتم نبود یک فرشته ی کچولو ، باعث میشد تمرکزم از روی کارم ، از روی تفریحاتم و غیره برداشته بشه و یک غم درونی رو احساس میکردم که هیچ چیز خوشحالم نمیکرد . میدونید چیه؟ ما انسانها به هر مرحله که میرسیم اون چی که نداریم رو بهونه میکنیم تا اون چیزی که داریم رو نابود کنیم . روزی که بچه نداریم از کار و زندگی و تفریح رفته رفته زده میشیم و دلمون بچه میخواد … و روزی که بچه میاد … دلمون چیز دیگه رو میخواد . بهتون قول میدم کار ، تفریح ، موفقیت با بودن بچه و حضور اونهاست که لذت بخش میشه وگرنه از سر موفقیت و آزادی ، حتی اگه کره ی ماه هم که بری رفته رفته با نبود بچه و خانواده ، یک احساس خلا و تتهایی باهات همراه میشه . که درونا دیگه از هیچی خوشحال نخواهی بود . یادت باشه بین برنده بودن و شاد بود فرق زیادی هست. از ذات انسانی و فطرت خودت نمیتونی فرار کنی.

    • چقد قشنگ گفتید🙏❤

    • فقط با کلمه ی مدیریت زمانتون کار دارم. به نظرتون مادری که ۲۴ ساعته درگیر نوزاد هست و به زور وقت دشویی و حمام پیدا میکنه، اونم با استرس، چون ممکنه بچه هر یک ربع یه بار بیدار شه، چجوری مثلا به درس و دانشگاهش برسه؟ خودشم پر از کسری خواب هست.

  20. منم بچه ام یک سالو نیمه همش حالو هوای بیرونو داره تو کوچه میشینه دراز میکشه با خاک بازی میکنه وقتی برمیدارم یه سرو صدایی راه میندازه اعصابمو خورد میکنه بخدانمیدونم چکار کنم

  21. من یه بچه ۹ماهه دارم ازوقتی به دنیااومده من افسرده شدم عصبی شدم باهمه جنگ میکنم نمیدونم چیکار کنم

دیدگاهتان را بنویسید