در این مقاله از سایت مشاوره باما به سوالاتی از قبیل: چرا همسرم بهم توجه نمیکنه؟چرا برای شوهرم مهم نیستم؟ و نشانه های بی توجهی مرد به زن در زندگی مشترک زناشویی پاسخ می دهیم:
زندگی زناشویی میتواند پیچیده باشد. کار میتواند استرسزا باشد. بچهها ممکن است دچار مشکل شوند. یکی از اعضای خانواده میتواند موجب پریشانی و آشفتگی شود. ممکن است مشکلات ناباروری وجود داشته باشد. این فهرست از مشکلات زندگی مشترک بی پایان است. بااینوجود، برقراری ارتباط صحیح با همسر امری ضروری است. وقتی همسرتان شمارا نادیده میگیرد یا دیگر با شما صحبت نمیکند، ممکن است این کار او دلیل جز شما داشته باشد. تفاوت بسیار زیادی بین زمانی که او نادیده گرفتن شمارا انتخاب میکند و زمانی که فقط با شما صحبت نمیکند، وجود دارد.
چیکار کنم شوهرم بهم توجه کنه
وقتی همسرتان شروع به نادیده گرفتنتان میکند، شما باید دلیل این موضوع را کشف نمایید. این اولین گام برای برطرف کردن مشکل برقراری ارتباط است. این امکان وجود دارد که مشکل از شما نباشد و این خود همسرتان است که از شدت استرس و اضطراب نمیخواهد هنگام بازگشتن به خانه با کسی صحبت کند. او ممکن است در طول این دوران شمارا نادیده بگیرد و خودش هم متوجه این موضوع نشود.
بااینوجود، شما ممکن است از خود بپرسید که «چرا همسرم مرا نادیده میگیرد؟»، «آیا او با کسی رابطه دارد؟»، «آیا دیگر مرا دوست ندارد؟» و «آیا زندگی زناشویی ما محکوم به شکست است؟»
تمام این پرسشهای منطقی وجود دارند و این حق شماست که به سؤالاتتان پاسخ داده شود اما تحتفشار قرار دادن همسرتان ممکن است باعث فاصله گرفتن بیشتر او از شما شود.
علت بی اعتنایی مرد به زن
درصورتیکه همسر بی توجهی به شما را انتخاب کند، این مشکل با زمانی که او ناگهانی و به خاطر استرس شمارا نادیده میگیرد، کاملاً تفاوت دارد.
نکتهای که باید به خاطر داشته باشید این است که مردها صرفاً به خاطر داشتن روابط عاشقانه با فردی دیگر، همسرانشان را نادیده نمیگیرند. اگر همسرتان همچنان عاشق شماست، او ممکن است به چیزی جز شما نیز فکر کند. درحالیکه شاید اینطور به نظر رسد که همسرتان بیدلیل شمارا نادیده میگیرد اما ممکن است مسئلهای ذهن او را مشغول کرده و دید تونلی داشته باشد.
دید تونلی زمانی است که یک فرد تنها بر یکچیز تمرکز میکند و مسائل دیگری که در حال رخ دادن هستند را فراموش میکند. درحالیکه شاید اینطور به نظر رسد که نادیده گرفتن شمارا انتخاب کرده است اما ممکن است حتی خودش هم متوجهی این موضوع نباشد.
مطالب مرتبط: علائم کمبود محبت در زنان
از بی توجهی شوهرم خسته شدم
بهترین روش برای متوجه ساختن همسرتان زمانی که به شما توجهی نمیکند این است که از او بپرسید چه چیزی فکرش را مشغول کرده است. شاید گفتن جملاتی نظیر «روزت چطور بود؟» یا «سر کار چه خبر بود؟» بتواند کمک کند. او ممکن است با این کار شروع به صحبت کند و برای یک ساعت در مورد آنچه در ذهنش میگذرد، حرف بزند. این میتواند یک نتیجهی عالی باشد.
بااینوجود، همسرتان ممکن است زمانی که از او میپرسید «من دوست دارم بدانم که به چه چیزی فکر میکنی؟»، بگوید که همهچیز خوب است. درحالیکه این پاسخ ایده آلی نیست اما حداقل متوجه خواهید شد که او شمارا کاملاً نادیده نمیگیرد. او ممکن است که در حال حاضر آمادگی صحبت کردن در این مورد را نداشته باشد.
در چنین مقطع زمانی، شما باید مشخص کنید آیا همسرتان نادیده گرفتن شمارا انتخاب کرده است یا اینکه او در ساعات مشخصی از روز سرحالتر است.
شما همچنین باید این مورد را نیز در نظر بگیرید چه اتفاقی پیش از تغییر رفتار همسرتان رخداده است. آیا چیزی گفتهاید که عواطف و احساسات او جریحهدار شده است یا شاید هم روز تولدش را فراموش کردهاید؟ او ممکن است شمارا نادیده بگیرد زیرا فکر میکند که دیگر دوستش ندارید.
آیا متوجه هستید که این چرخه چگونه میتواند دائمی شود؟ همسرتان شما را نادیده میگیرد زیرا شما احساساتش را جریحهدار کردهاید. او بهجای صحبت کردن در مورد اینکه چه حسی دارد، تنها ساکت میشود و حضور شمارا نادیده میگیرد زیرا از درون رنج میکشد.
با این وجود، درصورتیکه کار خلاف عادت انجام ندادهاید و همسرتان بازهم شمارا نادیده میگیرد، این مورد نیاز به بررسی بیشتر دارد.
دلیل بی توجهی مرد به احساسات زن
دلایل بسیار زیادی وجود دارند که چرا همسرتان شمارا مرتباً نادیده میگیرد. درحالیکه ممکن است ناگهان نادیده گرفتن شما یا انتخاب نادیده گرفتن شما برای مدتزمان طولانی غافلگیرکننده به نظر برسد اما وقتی همسرتان شمارا برای همیشه نادیده میگیرد، دیگر کمتر متعجب خواهید شد.
به دلایل زیر ممکن است شریک زندگیتان شمارا نادیده بگیرد:
- همسرتان رنجیده است و شروع به نادیده گرفتن شما میکند: بسیاری از مردها دوست ندارند در مورد احساساتشان صحبت کنند. آنها ممکن است در خانوادهای تربیتشده باشند که انتظار میرود مردها قوی باشند و به اشتراک گذاشتن عواطف و احساسات خود با همسر را نشانهای از ضعف بدانند. اگر هیچیک از موارد مذکور صدق نمیکند، بازهم ممکن است برای همسرتان صحبت کردن در مورد مسائلی که او را اذیت میکند، دشوار باشد. مهم نیست که این مسائل مربوط به کار باشد یا رابطهی او با شما؛ وقتی همسرتان شمارا نادیده میگیرد، بهتر است از او بپرسید چه اتفاقی افتاده است. اگر با همسرتان در این مورد صحبت نکنید، هیچگاه متوجهی اصل ماجرا نخواهید شد.
- شوهر تان شمارا نادیده میگیرد زیرا نمیخواهد محدود شود (گرفتار شود): متأسفانه، گاهی اوقات همسرتان شروع به نادیده گرفتن شما میکند زیرا دیگر نمیخواهد به زندگی زناشویی با شما ادامه دهد. درحالیکه این یک مسئلهی تأسفانگیز است اما برای شما بهتر است که زودتر متوجهی قضیه شوید تا اینکه به زندگی زناشویی بدون سخن ادامه دهید. این موضوع بهآرامی موجب افسردگی شما خواهد شد و آنچه برای شما رخ میدهد را پیچیده میکند. بهترین روش برای اینکه متوجهی این موضوع و دلیل اینکه چرا همسرتان شمارا نادیده میگیرد، مطرح کردن سؤالاتی نظیر «به نظر میرسد که اخیراً از من فاصله میگیری و به من توجه نمیکنی. آیا میخواهی مرا ترک کنی؟» میباشد. بسته به نوع پاسخ، شما میتوانید واکنش بعدی خود را در نظر بگیرید.
- بی محلی شوهر به زن به دلیل اینکه او دلتنگ دوستان و خانوادهاش است: زمانی که همسرتان شمارا نادیده میگیرد، شاید به این خاطر باشد که او دلش برای زندگی پیش از ازدواجش تنگ شده است. درصورتیکه محل زندگیتان را پس از ازدواج تغییر دادهاید، ممکن است شریک زندگیتان دلش برای دوستان و خانوادهاش تنگ شده باشد. درحالیکه این کاملاً طبیعی است که برای برقراری ارتباط مجدد با دوران مجردی مشتاق باشید اما همسرتان باید متوجه شود که شما مقصر این موضوع نیستید. باید به او یادآوری کنید که میتواند همچنان با نزدیکانش در ارتباط باشد و لازم نیست شما را مقصر این موضوع بداند. وقتی همسرتان به شما بی محلی میکند، بهتر است راجع به غم و اندوهی که او احساس میکند، صحبت کنید یا میتوانید تعطیلاتی را برای برگشت به خانه برنامه ریزی کنید. درصورتیکه بودجهی کافی برای این کار ندارید، میتوانید همسرتان را با یک جشن تولد مجازی به همراه تمام کسانی که او دلتنگشان است، غافلگیر کنید.
- ممکن است سوءتفاهمی میان شما و همسرتان پیشآمده باشد: این امکان نیز وجود دارد که همسرتان شمارا به دلیل یک سوءتفاهم نادیده بگیرد. زمانی که یک زندگی مشترک موفق دارید و بهخوبی با یکدیگر ارتباط برقرار میکنید، اغلب میتوانید از بروز چنین سوءتفاهمهایی اجتناب کنید. بااینوجود، اگر برقراری ارتباط هیچگاه نقطهی قوت رابطهی شما نبوده است، یک سوءتفاهم ساده میتواند دلیل بی توجهی همسر به زن باشد.
- بی توجهی مرد به زن به دلیل حسادت همسر: درصورتیکه دوست جدید پیداکردهاید یا به چیزی خارج از رابطهتان علاقهمند شدهاید، این امکان وجود دارد که همسرتان شمارا نادیده بگیرد چراکه به وقت گذراندن شما با دیگران حسادت میکند. اگر این موضوع صدق میکند، شما میتوانید این مشکل را با وقت گذراندن کمی بیشتر با همسرتان برطرف کنید. شاید یک قرار عاشقانه شبانه یا تعطیلات آخر هفته بتواند به شما کمک کند. همچنین ممکن است بخواهید همسرتان را به شرکت در علاقه جدیدتان دعوت کنید. درحالیکه ممکن است او علاقهای به شرکت نداشته باشد، تنها دعوت کردن او میتواند به برطرف کردن مشکلات در رابطهتان کمک کند.
- اولویتهای همسرتان تغییر کرده است: شاید موقعی شما مرکز توجه زندگی همسرتان بودهاید اما زمانی میرسد که اولویتهای او تغییر میکنند و او علایق دیگری را جایگزین شما مینماید. او بهجای صحبت کردن، نادیده گرفتن شمارا انتخاب میکند. درصورتیکه همسرتان شمارا به این دلیل نادیده میگیرد که دیگر علاقهای به شما ندارد، لازم است شما از این موضوع مطلع شوید. این منصفانه نیست که همسرتان زندگی جدیدی را شروع کند، شمارا نادیده بگیرد و شما بدون اینکه بدانید چه اتفاقاتی در حال رخ دادن است، عقب بیفتید. مجدداً، برقراری ارتباط همواره امری حیاتی و ضروری است. درصورتیکه همسرتان شروع به بی توجهی شما میکند، شما حقدارید که دلیل آن را بدانید.
- بی محلی مرد به زن به دلیل خیانت همسر و روابط نامشروع : درحالیکه هیچکس نمیخواهد به این موضوع فکر کند که همسرش به او خیانت میکند، اما خیانت شوهر یک دلیل اصلی برای نادیده گرفتن است. وقتی فردی از زندگی زناشویی خود منحرف میشود، آن ترکیبی از شکست برای برقراری ارتباط و احترام قائل نشدن برای شریک زندگی است. وقتی همسرتان شروع به نادیده گرفتن شما میکند، شاید به این دلیل باشد که با زن دیگری رابطه نامشروع دارد. اگر بخواهید همسرتان به زندگیتان برگردد، این احتمال وجود دارد که مشاوره ازدواج بتواند به اتحاد دوبارهی شما کمک کند. بااینوجود، اگر او نادیده گرفتن شمارا انتخاب کند و عشق جدیدی برای خود پیدا نماید، بهاحتمالزیاد زندگی زناشویی شما به پایان رسیده است. بله این موضوع دردناک است اما هر چه زودتر متوجه شوید، بهتر است.
- همسرتان همجنسگراست و با واقعیت وجود خود دستوپنجه نرم میکند: برخی از مردان با زنی که دوست دارند، ازدواج میکنند اما پنهانی به مردها تمایل دارند. آنها سعی میکنند که نشان دهند هیچ مشکلی وجود ندارد. برخی از افراد واقعاً عاشق شریک زندگیشان هستند و دوست دارند زندگی خود را با او سپری کنند اما نداشتن رابطه زناشویی درنهایت میتواند منجر به شکست در ازدواج شود. درصورتیکه همسرتان به دلیل احساسات شدید و قوی که راجع به هویت خود دارد، شمارا نادیده میگیرد، حتماً لازم است تا به مرکز مشاوره خانواده مراجعه کند. بهعبارتدیگر، برخی از مردان میدانند که همجنسگرا هستند اما احساس میکنند که علیرغم تمایل به مردها باید با یک زن ازدواج کنند. آنها سعی میکنند که خود را در یک ازدواج اشتباه پنهان کنند اما چنین پنهانکاری بهندرت تا ابد مخفی میماند. در مقطعی از زمان، مردی که با ناامنیهای جنسی خود دستوپنجه نرم میکند، لازم است این مسائل را مطرح کند. درصورتیکه همسرتان شمارا در این دوران نادیده میگیرد، ممکن است دردناک باشد؛ بااینوجود، او نیز اذیت میشود. مشاوره حضوری یا آنلاین برای هردوی شما توصیه میشود. همسرتان باید هویت واقعی خود و آنچه از زندگی میخواهد را کشف کند و شما نیز همین کار را باید انجام دهید. آیا مشکلی با زندگی با یک مرد همجنسگرا ندارید یا شاید ترجیح میدهید بپذیرید که این تقصیر شما نیست و از یکدیگر جدا شوید؟ زوجهایی که در چنین شرایطی گرفتارشدهاند، پس از التیام زخمها به بهترین دوستان یکدیگر تبدیل میشوند؛ اما اولین مرحله از زنجیرهای از مراحلی که شما تجربه خواهید کرد، کشف دلیل نادیده گرفتن شما توسط همسرتان است.
علت سردی و بی توجهی مردان
دلایل بسیار زیادی برای نادیده گرفتن و بی محلی مرد به زن وجود دارد. نفطه مشترک تمام دلایل مطرحشده، فقدان برقراری ارتباط صحیح است. درصورتیکه همسرتان شمارا نادیده میگیرد، باید راهی برای وادار کردن او به صحبت کردن با شما پیدا کنید. کنار گذاشتن شما برای او نیز خوب نیست. در اکثر قراردادهای ازدواج بیان میشود که دو فرد در خوشی و ناخوشی، خوبی و بدی در کنار یکدیگر باقی میمانند. تنها روشی که به کمک آن میتوانید از لحظات سخت عبور کنید، داشتن یک رابطهی تعاملی و باز است. نادیده گرفتن و بی توجهی توسط همسر اغلب به دور از احترام است و هیچگاه بدون اشکال نیست.
با بی محلی شوهرم چیکار کنم؟
سلام من نزدیک ۳ ساله عقد کردم ولی بنا بر شرایطی به خاطر دانشجو بودن و سربازی همسرم زیر یه سقف نرفتیم. همسرم تا یه سال اول خیلی به من محبت میکرد ولی بعد کمکم محبتش کم شد. البته خانواده چون راضی به ازدواجمون نبودند، از ما حمایت نکردند. اینقدر زندگی واسه همسرم سخت شد که کلا خیلی رفتاری سرده و کم حرف، اروم ،فقط به خواسته های خودش اهمیت میده. دوساله که بخاطر به توجهی همسرم و کمبود محبت از طرف شوهرم نسبت بهش سرد شدم .بهشم میگم من کمبود محبت دارم نکن اینکارو با من من از تو محبت نبینم از کی ببینم. اینقدر جلوی نفسمو گرفتم به هوای همسرم بخاطر تعهدداشتن پایبند بودن شدیدا ادم با وجدان. ولی یه مدت کوتاه از همکارم خوشم اومده متاهله. هرکاری میکنم بهش فکر نکنم نمیشه فقط یه دلخوشی میخوام یه توجه. نمیدونم چجوری بااین قضیه کنار بیام. ناراحتم ازاینکه اون متاهله ولی رفتار منفی ازش ندیدم تا الان ولی شدیدا ازش خوشمم یاد ازطرفی به فکرهمسرم می افتم که منو ول کرده به امان خدا. تصمیم گرفتم وجدانمو بزارم کنار چون همش دارم از بی توجهیش گریه میکنم. دوست ندارم چشمم رو کسی باشه ولی دلم گیر کرده نمیدونم چیکارکنم.
پاسخ مشاور به سوال ” وقتی شوهرت بهت بی توجهی میکنه “
میفهمم حسی که تجربه میکنید چقدر سخته. واقعاً سخته در رابطهای باشید و دائماً حس بی توجهی از طرف شوهر داشته باشید. اما به نظر من این نیاز در ارتباط عاطفی گرفتن با فرد دیگر رفع نمیشود. من فکر میکنم شما اگر با هر فردی ازدواج میکردید باز هم احساس بی محبتی و بی توجهی از همسرتان میکردید. شما ظرفی خالی دارید که حال انتظار دارید همسرتان بهتنهایی بتواند آن را پر کند. درحالیکه نهتنها همسرتان بلکه هیچکس چنین توانایی و قابلیتی ندارد.
شما تمام تمرکزتان را روی رابطه عاطفیتان گذاشتید و انتظار دارید تمام نیازهایی که دیگران برآورده نکردند را همسرتان برآورده کند. هنگامی که این نیاز کمبود محبت برآورده نمیشود از همسرتان خشمگین میشوید و بهنوعی میخواهید انتقام همه را از همسرتان بگیرید.
همانطور که خودتان اشاره کردید، همسر شما در اوایل زندگی مشترک به شما این محبت را داشته است بنابراین، این قابلیت کاملاً در همسر شما فعال است؛ اما اگر شما مدام بخواهید در این زمینه به همسرتان انتقاد کنید و بگویید به من کم توجهی می کنی، او احساس بی کفایتی میکند و حس میکند من هر کاری هم بکنم نمیتوانم نیازهای او را برآورده کنم یا دقیقاً همین حسی که به همسرتان دارید (فقط به فکر خودش است) در طرف مقابلتان هم ایجاد کنید. بنابراین من فکر نمیکنم رابطه عاطفی شما با فردی غیر از همسرتان کمککننده باشد.
طرز برخورد وقتی شوهرت بهت بی توجهی میکنه
- 1- تا چه اندازه خودتان را سزاوار عشق و محبت میبینید؟ چقدر خودتان را دوست داشتنی میبینید؟ چقدر به خودتان عشق میورزید؟ هیچچیز مهمتر از این نیست که خودتان به خودتان عشق بورزید. هیچکس بهاندازه خودتان در اینکه ظرف خالی شما را پر کند توانمند نیست. شما فرد بسیار دوست داشتنی هستید؛ اما تا زمانی که خودتان از عمق جان به این موضوع اعتقاد نداشته باشید، هیچکس نمیتواند این حس را در شما ایجاد کند.
چگونه خود را دوست داشته باشیم؟
- 2- تمرکز بر جنبههای مختلف زندگی: چه چیزهایی برای شما قبل از ورود همسرتان لذتبخش بوده است که با ورود همسرتان آن را رها کردید؟ علایق شخصیتان رها نکنید و برای آنها ارزش قایل شوید.
- 3- منابع حمایتی دیگر را برای خودتان فعال کنید: نباید تمرکز خود را روی محبت همسرتان بگذارید ارتباط امن خود را گسترده کنید و بگذارید ظرفتان علاوه بر همسرتان توسط منابع دیگر هم پر شود.
- 4- سعی کنید تنها به دنبال این نباشید که توجه و محبت شوهر را دریافت کنید بلکه به همسرتان عشق دهید (عشقی را که در طلبش هستید را به او بدهید) و سعی کنید شرایط او را درک کنید. دانشجو بودن و سرباز بودن اصلاً راحت نیست مطمئن باشید همراه بودن شان در این شرایط به بهبود رابطه عاطفی شما کمک میکند.
- 5- بدون اینکه بخواهید همسرتان را متهم کنید از همسرتان بپرسید آیا چیزی برای او در رابطهمان فرق کرده است که مانند قبل به من و نیازهای من توجه نمیکنی؟ احساساتتان را بدون اینکه او را وارد دفاع از خودش بکنید بیان کنید.
- 6- مراقب باشید ملاقاتتان فقط حول محور بی توجهی نگردد. این موضوع برای همسرتان حکم تکرار مکررات دارد. شما هرچقدر بیشتر دست روی این موضوع بگذارید بدتر است. همین که تنها سعی کنید زمان لذت بخشی را در کنار یکدیگر سپری کنید بهنوعی توجه به نیازهای یکدیگر است.
- 7- به یاد داشته باشید ازدواج بخشی از زندگی است و هم شما و هم همسرتان باید در قبال بخشهای دیگر زندگیتان مسئول باشید و ارتباطهای خانوادگی و دوستانه خود را هم دریابید؛ بنابراین به همسرتان حق دهید که زمانی را با آنها سپری کند و این نهتنها به منزله بی توجهی به شما نیست؛ بلکه باعث پویایی رابطه شما میشود.
پاسخ به سوالات کاربران در مورد دلایل بی توجهی مرد به زن
دوستان عزیز دیدگاه های شما را خواندم. بیش از ۷۰ درصد مشکلات بین همسران ناشی از وجود ویژگی های اختلال شخصیت در یک یا هر دو طرف رابطه هست و فقط کمتر از ۳۰ در صد ناشی از کمبود مهارت های ارتباطی. دوستان عزیز خیلی از این موارد اگر قبل از ازدواج مشاوره می گرفتند یا چند کتاب در زمینه خودشناسی می خواندند، در زندگی گرفتار نمی شدند یا این آدم ها را انتخاب نمی کردند.
چه عواملی باعث شکل گیری شخصیت ما می شود؟ در اینجا سعی می کنیم از دیدگاه جفری یانگ به این مسئله بپردازیم: ۱. خلق و خویی که با آن دنیا می آییم ۲. پنج نیاز هیجانی اساسی و چگونه برآورده شدن آنها ۳. تجارب زندگی، تجارب ناگوار مثل سیل، زلزله، قحطی، تصادف، تجاوز یا حتی تجارب خیلی خوشایند مثل روی پر قو بزرگ شدن، ترکیب این سه عامل شخصیت ما را شکل می دهند، ناگفته نماند نوع الگو گیری از والدین هم بی تاثیر نیست.
پنج نیاز هیجانی اساسی:
۱. دلبستگی ایمن( نیاز به محبت، امنیت، ثبات، پذیرش)
۲. خودگردانی ، کفایت، هویت
۳. آزادی در بیان نیازها و هیجان های سالم.
۴.خود انگیختگی و تفریح
۵ محدودیت های واقع بینانه و خویشتن داری
همه انسان ها این نیازها را دارند، اگر چه شدت این نیازها در بعضی افراد بیشتر است. فردی که از سلامت روان برخوردار است می تواند این نیازهای هیجانی اساسی را به شکل سازگارانه ای ارضا کند. گاهی اوقات، تعامل خلق و خوی فطری کودک و محیط اولیه به جای ارضا نیازها، منجر به ناکامی او می شود و باعث شکل گیری باورهای بنیادین( طرح واره، یا تله ها) در انسان می شود که هر کدام از آنها با هیجان همراه خود بخصوص در روابط خودشان را به شکل پر رنگی نشان می دهند.
تمام انسان ها در برخود با ناکامی ها و تجربه امور خوشایند یا ناخوشایند در زندگی بسته به خلق و خوی خودشان به سه سبک پاسخ می دهند.
۱. سبک تسلیم: کودکی که دائم مورد تحقیر و انتقاد والدین قرار می گیرد می پذیرد که خودش آدم ناقصی هست، بی ارزش هست، به همراه این باور، هیجان شرم در کودک غالب می شود، بنابراین در روابط هم خودش را آدم بی ارزشی می داند، انتخاب خوبی نمی کند، وارد رابطه با هر کسی می شود، یا کسی که محبتی در کودکی نمی بیند باور می کند که دوست داشتنی نیست، همیشه تنها خواهد ماند، همیشه خشم و غم همراه این باور هست. بنابراین خودش خودش را دوست ندارد در روابط آویزان طرف مقابل می شود، هر چه محبت ندیده از طرف مقابل انتظار دارد بر آورده کند، کسی که مورد آزار جسمی، جنسی یا کلامی قرار گرفته باشد به موقع به نیازش پاسخ داده نشده باشد، بی اعتماد می شود، باور می کند دنیا جای امنی نیست، خشم و تنفر شدیدی از دیگران دارد همیشه انتظار دارد از سمت مقابل آسیب ببیند.
۲. سبک اجتنابی: فرد می خواهد از درد و رنج ها فرار کند، در برخی مواقع وارد هیچ رابطه ای نمی شود یا معمولا به چیزی اعتیاد پیدا می کند مثل کار افراطی، تماشای تلوزیون به شکل افراطی، سوء مصرف مواد و …
۳. سبک جبران افراطی: زمانی که نسبت به دیگران بی اعتماد هست قبل از اینکه دیگران آسیب بزنند خودش به دیگران آسیب می زند، وقتی محبت ندیده و بخصوص هر چه محبت کمتر دیده باشد، می گوید من اصلا به هیچ کسی نیازی ندارم حتی در بزرگسالی کسی نزدیکش شود و محبت کند، بدش می آید خودش را کنار می کشد، کسی که احساس بی ارزشی دارد سعی می کند با تغییر در ظاهر، با لباس، آرایش های زیاد و عمل زیبایی افراطی آن را جبران کند، یا با شغل و موقعیت اجتماعی یا با وسایل و ابزار زندگی که همواره رقابت می کنند تا بهتر از دیگران باشند.
ناکامی ناگوار این پنج نیاز باعث شکل گیری باورها یا تله هایی در پنج حوزه می شود. اگر نیاز دلبستگی برآورده نشود، چون در سال های نخستین کودکی دلبستگی شکل می گیرد، تله های بی اعتمادی -بد رفتاری، محرومیت هیجانی، رها شدگی و نقص و شرم بوجود می آید. البته تله دیگری به نام طرد اجتماعی در این حوزه هست که به دلیل تفاوت های ظاهری یا موقعیت های اجتماعی فرهنگی در سنین مدرسه شکل می گیرد.
وقتی نیاز دوم برآورده نشود، به موقع فرزند نتواند از عهده کارهای خود برآید یا والد این فرصت را از کودک بگیرد، هویت مستقلی در کودک شکل نمی گیرد و در مواقع شدید، کودک خود را بخشی از والد می داند.
وقتی نیاز سوم برآورده نشود کودک هیچ وقت حق و حقوق خودش را نمی شناسد و همواره نیاز دیگران و نگاه دیگران برایش مهم تر است و تله هایی مثل اطاعت، ایثار، جلب توجه جویی و بازداری هیجانی بوجود می آید، در ایثار و اطاعت خیلی از مواقع از طرف مقابل اطاعت می کند اما همواره خشم شدیدی در درون خودش دارد و گاها به شکل انفجاری بروز می دهد یا کسی که بازداری هیجانی دارد در مورد احساس خودش حرف نمی زند و باور دارد طرف مقابل باید خودش متوجه شود.
مطالب مرتبط: طلاق یا تحمل به خاطر بچه ها
کسی که نیاز به محدودیت های واقع بینانه و خویشتن داری به شکل مناسب ارضا نشده باشد، باور دارد که دیگران همواره باید پاسخگوی آنها باشند، همیشه از دیگران طلب کار است، نه نشنیده، به هر خواسته کودک تن داده اند.
یا یاد نگرفته چطور خشم خودش را کنترل کند، چطور به زندگی نظم بدهد، چطور جلو خواسته های خودش را بگیرد.
یا کسی که نیاز به تفریح و سرگرمی اش برآورده نشده، یاد نگرفته تفریح کند، تفریح جایگاهی در زندگی اش ندارد دائم در حال کار هست، می خواهد کارش را به بهترین نحو انجام دهد.
معمولا در انتخاب همسر و انتخاب شغل یا دوست طرح واره ها یا تله ها فعال می شوند، طرح واره ها برای شخص جذابیت دارند چون در کودکی به این شکل عمل کردند و جواب گرفتند شخص حاضر نیست سبک دیگری را امتحان کند. بنابراین کسی را انتخاب می کند که دقیقا مثل پدر و مادر ناکام ساز خودشان باشد. یا اگر فرد سالمی را انتخاب کنند خودشان به خاطر دید و نگاه خاص خودشان به گونه ای رفتار می کنند که طرف مقابل را بیزار کنند و باز زندگی کودکی خود را تکرار کنند، انگار که خوشی زیر دلشان می زند.
اکنون فرض کنید دو نفر که در کودکی محبت ندیدند یا یکی بعضی مواقع دیده یا خلق و خوی منفعل داشته، تسلیم می شود باور دارد که خودش دوست داشتنی نیست، محبت شدیدی را از طرف مقابل می خواهد، با کسی ازدواج کند که او هم در کودکی محبت ندیده اما خلق و خوی پرخاشگری داشته و سبک جبران افراطی را انتخاب کرده، از محبت کردن و دیدن بدش می آید. این دو نفر در مواجهه با هم چقدر ناکام می شوند.
هر چه محرومیت ها شدیدتر باشند، هیجان های همراه این باورهای ناکارآمد در روابط غالب می شود و فرد ممکن هست بارها و بارها یک مسیر اشتباه را طی کند گویی که عقل و منطق این فرد اصلا در انتخابش جایی ندارد. پس وجود تله ها و سبک های مختلف پاسخگویی وقتی در مقابل هم قرار می گیرند فرد را با چالش های جدی و ناکامی های عمیقی مواجه می کنند.
به امید روزی که همه قبل از اقدام به ازدواج به خودشناسی برسند، آسیب های دوران کودکی را ترمیم کنند، آنگاه وارد روابط شوند یا فرزندی بوجود آورند و چرخه های معیوب نسل های قبل را تکرار نکنند.
سلام وقت بخیر ، یک روز همسرم از خانه مادرشوهرم آمدند و پیشنهاد دادند که با خواهرشون و برادرشون بریم شمال یکسری اختلاف نظر در مکان اسکان و حرکت و جمع شدن همه( خانه خواهرشوهرم ملایر هست و من به آب اون منطقه خیلی حساسم که هر دو بار که رفتم روانه بیمارستان و ارژانس شدم همه هم این موضوع رو میدونن) و اینکه با ماشین خودمون بریم یا همراه برادرشوهرم و با ماشین اون ها بریم پیش اومد که اون بنده خدا ها بچه کوچیکه دارند، بین من و همسرم اختلاف پیش اومد ، ایشون به همه اعلام کردند قضیه کنسله و نمیریم و با من قهر کردن حتی جای خوابشون رو الان جدا کردند،
رفتم پیشش باهاشون صحبت کنم و عذرخواهی هم کردم گفتند میخوام تنها باشم ، یکی از علت های که من دارم اینکه وقتی در جمع خانواده شون قرار میگیرن توجهشون به من کم میشه و با خواهر زادشون که دخترن و ۶ سالشون هست رابطه خوبی دارن ، حتی سفر قبلی که به ملایر داشتیم من راضی نبودم با سابقه حساسیت شکمی شدید ، گفتند باید بیایی که باز اونجا مجدد مریض شدم و دوبار بیمارستان رفتم و الآنم میگن داری بزرگش میکنی ، واقعا از نظر روانی هم دچار استرس میشم ، من خواهر شوهر و دخترشون رو دوست دارم و جز خوبی چیزی ندیدم اما وقتی خواهرشون میان خونه مادرشوهرم اخلاق همسرم تغییر میکنه
همسرم اصلان منو نمیبینه یجور رفتار داره انگارمن تو خونه نیستم وقت برام نمیزاره خیلی سعی کردم درست کنم اوضاع و ولی همش میگه ول م کن
سوالم اینه ک من و شوهرم خیلی مشکل داریم تازه ۷ماهه ازدواج کردیم شوهرم۲۴سالشه منم ۱۸.و مشکل اصلیمون بی توجهی اون نسبت به منه. و اینکه بخاطر همه به من برمیگردع. و بحث اخریمون ک دیشب بود نتیجش طلاق شد و گفت جداشیم. نمیدونم چکار کنم اک میشع راهنماییم کنید. بی توجهی هاش. بها دادن به بقیه. ندیدن من. اینا همه رو مخمه. خیلی دوست دارم این مشکلا حل بشه ولی من با طلاق نمیخام حل بشه چون تحملشو ندارم. هیچکس از خانواده هامون هم خبر ندارن از این قضیه. گفته تا وقتی جدانشدیم تو خونه من میمونی بعد میری منم موافقت کردم. داشت تو گوشی فیلم میدید بعد من گفتم گوشیو بزار کنار تا حرف بزنیم چون چند روزی بود ک بحث های کوچیک درمورد بی توجهی و بی اهمیتی داشتیم. نزاشت کنار. منم شروع کردم به حرف زدن در مورد همین بی توجهی و اینها. و اینکه مثلا بخاطر خاله هاش یا مامانش به من برمیگرده. اصن انگار منو به زن بودن قبول ندارع. همش خانوادش خاله هاش مامانش.بحثمون ادامه پیدا کرد تا اینکه دوباره بخاطر دختر خاهرش برگشت بهم. منم واقعن تحمل نداشتم پاشدم وسایلمو جمع کنم برم خونه مادرم. بعد گفت نرو اگ هم رفتی از این خونه برا همیشه برو چون وقتی بری دیگ راه برگشتی نیست. منم منصرف شدم چون مادرو پدرمم خیلی تو بحث های دوران عقدم گفتن ک نرو باهاش بزار تکلیفت روشن شه ولی من گوش نمیدادم بخاطر همین اونجا هم نرفتم. تو خونم موندم. اخر شبم بهم گفت. فردا عصر میشینیم حرف میزنیم ک چجور از هم جدا شیم. همین بود داستان دیشب تا الان من از اول اینجور بی محبت و بی اهمیت نبود.خیلی خوب بود. براش مهم بودم ناراحتیم خوشحالیم جوری ک پا ب پام گریه میکرد ولی الان دوماهیه اینجوری شده
سلام چرا شوهرم دیگه شوهرم بهم توجه نمیکنه و سرد شده؟؟من شوهرم الان یکماه شده ک بهم توجه نمیکنه و انگار سرد شده دیگ مثل قبل نیست باخانواده اش بحثش شده حرصشو سر من خالی میکنه بی محلی میکنه بهم میزنه منو داد و بیداد میکنه به هر حرفم واکنش نشون میده من خیلی ناراحتم مدادم گریه میکنم نمیدونم باید چیکار کنم دوست دارم دیگ ادامه ندم زندگیمو میخوام خودمو بکشم
با آدم نفهم ادامه دادن زندگی غلط
من ۴۰سالمه شوهرم ۴۵سالشه یه دختر دارم که ۱۵ سالشه ۱۶ سال ازدواج کردیم از اول زندگیم این آقا سرد بیتفاوت بوده خیلی سعی کردم که درست بشه اما نشد در تمام دوران سختی بیکاری نداری بد اخلاقیش بی ادبی خودش خانواده ش ساختم ۱۰ ساله از هم جدا میخوابیم اگه شیش ماه به بارم پیشش یه ب اصلا براش مهم نیست من خیلی مرتب تمیز هستم ولی خودش خیلی شلخته نامرتبه خوب من یه زنم نیاز دارم به همه چیز به محبت به توجه به نوازش وقتی شوهرم اینارو بهم نامیده باید چکار کنم من اگه جای اون بود م بهش بی توجهی میکردم صدرصد بهم خیانت میکرد بعدشم میگفت نیازمو بر طرف نکردی منم رفتم دنبال میارم خوب من زن اگه خیانت کنم توجهم به مرد دیگه باشه همون مرد اشغالم بهم میگه تو جنین خراب بوده همین بس منم خانواده دارم ابرو دارم ولی دوست دارم زندگی کنم با کسی که دوسم داشته باشه بهم ارزش بده حالا دیگه هیچ کسو هیچی برام مهم نیست چونکه میخوام ازش جدا بشم به خودم فکر کنم چون اینجور مردا باید ول کرد بری دنبال زندگی خودت اصلا وقتی نمیتونید با همچین مردی کنار بیاید اصلا کنارش نمونید خودتونو خلاص کنید چرا باید تحملسون کنیم بخدا اگه ما جای اونا بودیم هیچ وقت مارو تحمل نمیکردم من دیگه حرفی ندارم تمام
احساس بی ارزشی میکنم مادرم مشکل اصحاب داره از کچیکی با ناراحتی بزرگ شودم بعده بزرگ شودم ازدواج کردم اول ازدواجم مادر شوهرم نبود تا دوسال بعدا دوسال مادر شوهرم امد مشکل لاتم بعد اومدن مادر شوهرم شورو شود یچوقت دعوا نکرده بودیم تا این که مادر شوهرم امد شوهرم کوتکم زد الان همیشه دعوا میکنیم ده سال شوده ازدواج کردم دو بچه دارم خدا را شکر همیشه دعوامون میشه شوهرم بهم اهمیت نمیده ناراحت بشم گریه کنم خودم خیلی خسته شودم مریض هم هستم ۴ سال شوده کابوس میبینم
سلام متاهل هستم سه تا بچه دارم با هر کسی بحث میکنم مقصر طرفه شوهرم باهام بد میشه تا چن وقت همیشه حق به دیگران میده دفاع همینکه ازم محبت نمی کنه فقط دو هفته ای یه بار شاید هم بیست روز یه بار سکس میکنه تموم موقعه حرف زدن گوش نمیده وسط حرفم می ره جای دیگه دستشویی یا اتاق اصلا اهمیت نمیده بهم ۴۵ سالم آقا ۵۵ ساله الان بعد از این همه سال چیکار کنم از اول همین جوری بوده ولی الان خیلی بدتر شده بد همی میکنه فش میده
هیچی عزیزم سوختن و ساختن نه راه پس داری نه راه پیش، چون هم بجه داری هم مدت زیادی با هم زندگی میکنید، بخوای جدا بشی اینا نه نفقه و نه مهریه میدن، خودت رو تو پله های دادگاه خسته میکنی، فکر کن اصلا وجود نداره
سلام دوست عزیز، سعی کن اون آقا رو فراموش کنی، اون که به زن خودش هم رحم نکرد چطور میتونه به شما رحم کنه، شما به خاطر بچه هات کلی داری صبوری میکنی، اگر همسرت هم یه روزی بفهمه آبروی رو میبره و اونوقته که همین زندگی که الان داری از هم میپاشه، و بچه هاتو یه عمر بی نادر نمیکنی و همسرت یا طلاقت میده به جرم خیانت، یا اگه لطف کنه نگهت داره هر وقت تقی به توقی بخوره سرکوفت و طعنه میزنه که نگهت داشته، لا اقل تا همسرت نفهمیده اون آقا رو از ذهن و فکرت خارج کن، چون ارزش تحقیر شدن نداره. موفق باشی
سلام وقت بخیر من تقریبا پنج ماهی بود که باهم اشناشده بودیم که عقد کردیم قبل از غقدمون شوهرم زیادبهم توجه میکرد هواسش بهم بود چقد دوسم داشت اما تا عقد کردیم همه چی عوض شد هرشب جنگ و دعوا داریم همش سر اینکه بهم توجه نمیکنه بانامزد سابقش در ارتباط بود و من فهمیدم کلا موبایل و همه چیزو عوض کرد بهم قول داد زندگی جدید برام بسازه اما الان اصلا بهم توجه نمیکنه باهاش حرف زدم میگه فکرم درگیره چون ماه دیگه عروسیمونه میگه فکرم درگیره عروسی لطفعا برای بده یه راه کار ارایه بدید من خیلی ازش میخوام بهم توجه کنه ولی نمیکنه و هرشب دعوا داذیم فک میکنم بخاطر دعوا هست که نصبت بهم بی علاقه شده
به نظر من با یه مشاور خوب صحبت کنید اگر الان تعین تکلیف بشی خیلی بهتره تا بری تو زندگی و بچه دار بشی و به خاطر بچه مجبور باشی هر رفتار تحقیر آمیزی رو تحمل کنی و صبوری کنی و پشیمون بشی چرا از اول جدا نشدی
من یه زن متاهلم که بچه هم دارم و همزمان درس میخونم توی این مدت برای دانلود فیلمای درسی از یه کانال تلگرامی وی پی ان خریدم که صاحبش یه پسر جوون مجرد بود و طی چندین مکالمه از من اطلاعاتی گرفت بعد کلی خودشو شیفته و دیوونه من نشون داد و منم که از شوهرم هیچ محبتی ندیده بودم بهش علاقه شدید پیدا کردم هنوز فقط در حد چت بوده ولی الان هر کاری میکنم فراموشش کنم نمی تونم خیلی کلافه م لطفن راهنمایی م کنید
سلام من 16 سالمه با همسرم 10ماهه ازدواج کردیم الان 4 ماهع عروسی کردیم خیلی بی توجهی میکنه بهم یه مدتیه منو هیچ جا نمیبره امروز مادر بزرگم داشت میرفت کربلا همون دعوت کرده بود نبرد درو کوبید رفت دیگهه خستم شدم
سلام مشکل من بی محبتی و بی توجه شوهرمه ن برام کادو میخر ن محبت کلامی شاید خیلی کم پیش بیاد ک محبتی کن بهم نمیگم بی محبت ن کم محبت و کم توجه و مخصوصا الان ک بچم یک سال نیمشه همش هواسش ب بچس ب منم محبت میکنه ها ولی موقعه سکس خسته شدم میگه تو به خونه نمیرسی ب بچه نمیرسی یه صبحونه نمیدی تاظهر خوابی ضرفا همیشه نشستس زبون درازی هرچی میگم ده تاجوابمو میدی عار من وقعا اینا رو از کمبود محبت میبینم درست حسابی خرج خونه نمید مثلا من دوس دارم همه چی داشته باشم ولی اون درست حسابی مواد غذایی نمیخر یکی در میون یه چیز میخر یه چیز نمیخره فقطم وقتی مهمون بیاد شاید گوشت بخر در غیر اون صورت نمیخر اگرم بخرم یدونه مرغ میخر دوماه بعد نمیخر خرجی بهم مید ولی درست حسابی ن تا پول نخام نمید حتما باید بگم چی میخام تا ی 50 تومن بد اونم بعد دوماه ن گل میخر ن هدیه همش نق میزنه تو کثیفی تنبلی بد دهن شده جلو همه منو تحقیر میکن بعدش عین خیالشم نیست بهونه میاره همش بهشم محبت توجه میکنم نمیبینه من از خونواده خودم محبت توجهی ندیدم شوهرمم از همه بدتر دیگ خسته شدم ن ب خونه میرسم ن ببچه خودم شوهرم فقط میخابم چون دلسرد شدم از زندگیم
من سال ۹۲ ازدواج کردم.با سختیهای زیادی که از نظر مالی و غیره کشیدم. بماند که عذابهای کشیدم و سال ۹۸ شوهرم بهم خیانت کرد و با یک زن ارتباط برقرار کرد و خونواده اش هم با خبر بودن ومن آخرین نفر بودم که فهمیدم از سال ۹۸ تا الان حتی بهم توجه نکرده و فقط باهاش همخونه ام. به سختی اون زن را پیدا کردم و ازش خواستم بره از زندگیم. متاهل بود اون زن. بر اثر حوادثی رفت اما همسرم گفت فکر می کنی فقط اینه . این را ازم جدا کردی ولی من نمی خوامت و از این حرفا اکنون با خانم مطلقه ای ارتباط تلفنی شدید داره رمز روی گوشیش هست و یکبارم او را به مسافرت برده و من متوجه شدم. لز سال ۹۸ هیچ ارتباطی با هم نداریم جز اینکه من هم خونه ای هستم براش که همیشه هم سرزنشم می کنه. باردارم اونم ای وی اف کردم تصمیم گرفتم که بعد تولد فرزندم حصانتش را بگیرم و برم پی کار خودم. موندن ارزشی نداره . دیگه وقتی نمی خوادت موندن بی ارزش هست. اون وابسته به این زن است و با اون صحبت می کنه ببش زنگ می زنه و با هاش خیلی خوبه. دیگه خسته شدم بریدم و ازش نا امید شدم. خدا کنه روزی جزای رفتارش را ببینه . قلبم راشکست .
الهی آمین، دوست عزیز بری بهتره
سلام من نه ساله ازدواج کردم دو پسر ۷سالو۶سال دارم شوهرم خیلی بی احساسه اصلا درکم نمیکنه البته وقتی نامزد بودیم متوجه شدم ولی خانواده ام گفتن درست میشه ولی من که یه دختر سرشار از احساس بودم حالا به یه زن پرخاشگر و افسرده تبدیل شدم رفتارم با هیچکس درست نیست حتی بعضی .وقتا نسبت به بچه هامم دلم میسوزه که مامانشونم همه ی اینا رو به شوهرمم میگم ولی فقط مسخره م میکنه نمیدونم باید چه کار کنم
شوهرم خیلی بی احساسه اصلا درکم نمیکنه. من نه ساله ازدواج کردم دو پسر ۷سالو۶سال دارم شوهرم خیلی بی احساسه اصلا درکم نمیکنه البته وقتی نامزد بودیم متوجه شدم ولی خانواده ام گفتن درست میشه ولی من که یه دختر سرشار از احساس بودم حالا به یه زن پرخاشگر و افسرده تبدیل شدم رفتارم با هیچکس درست نیست حتی بعضی .وقتا نسبت به بچه هامم دلم میسوزه که مامانشونم همه ی اینا رو به شوهرمم میگم ولی فقط مسخره م میکنه نمیدونم باید چه کار کنم
سلام شوهرم احساساتش و بروز نمیده و معتقد ک تو عمل باید نشون داد من مخالفم گاهی اوقات بیان احساسات حس بهتری میده
شوهرم اصلا بهم احساس نداره خیلی بی احساسی میکنه در مقابلم همیشه حرف حرف اون باید باشه به خودش میرسه ولی به من نمیرسه من سه تا دختر دارم ۷ ساله که ازدواج کردم خیلی این روزا اعصاب ندارم نمیتونم به آرومی حرف بزنم خیلی عصبی میشم مشکلات زندگی هم رو دوش منه هیچ وقت درکم نمیکنه به من میگه تو دیوانه شدی نمیدونم چیکار کنم خیلی رفیق باز هستش من با این کارش مخالفم ولی میگه من همینم اگه نمیخای برو ولی من زندگی رو دوست دارم شوهرم رو خیلی دوست دارم نمیدونم چی کار کنم؟
سلام خسته نباشید.زهراهستم ۲۴ساله ۵ساله ک ازدواج کردیم دوتابچه ۳و۴سال داریم.مدتیه زندگیمون کلا داغون شده مدام باهم قهریم ازهم سردشدیم سرچیزهای الکی وبیخوددعوامون میوفته مشکل اصلی اینه اصلاتواین زندگی درک نمیشم اصلا احساسات من حال روحی من اصلامهم نیس خیلی دلم گرفته همیشه همه چی تقصیرمنه دیگه خسته شدم مادرشوهرم باماتویک حیاط زندگی میکنه یعنی ماطبقه بالایی اوناییم توهمه چیزمون دخالت داره توخریدکردنمون توجایی رفتنمون توخوردوخوراکمون حتی توخوابوبیداریمون دخالت دارن خیلی حس ریاست میکنن فک میکنن همه بایدب روش اون زندگی کنن منوخیلی ب عذاب دارن من قبلا خیلی ازادترزندگی کردم پدرم هرچی میخواستموفراهم میکردمسافرتمون ب راه بودامااوضاع مالی شوهرم خوب نیست ماتاحالاتواین چندسال مسافرت نرفتیم چندان برای خودمونم وقت نمیزاریم من همه ایناروتحمل میکنم ولی مادرشون اعصابموبهم میریزه باعث میشه کنترلموازدست بدموعصبی بشم شوهرمم هیچ وقت طرف منونگرفته هیچ وقت برای من کاری نکرده من چیکاربایدبکنم مدام منومیزنه منوازخونه بیرون میکنه میگه بروخونه بابات دیگه ازدستت خسته شدم توروخدابگیدمن بایدچیکارکنم .باتشکر
سلام خسته نباشید یه مدت هست شوهرم اصلا بهم زنگ نمیزنه اصلا محبت نمیکنه تا منم بهش زنگ میزنم میگه کار دارم خداحافظ نمیدونم دیگه چیکار کنم حوصله واسم نذاشته ولی من خیلی بهش زنگ میزنم خیلی بهش محبت میکنم ولی اون نه
سلام وقتتون بخیر من ۷ ماهه ازدواج کردم اما شوهرم زیاد احساساتش رو به زبون نمیاره و علاقه اش رو به من بیان نمیکنه وقتی بهش شکایت میکنم میگه من اخلاقم اینجوریه تو باید از کارام بفهمی که دوستت دارم الان چند مدته به مادر و خواهر و حتی بچه خواهرش که محبتی هر چند کوچیک از سمت اون دریافت کنن حسودیم میشه و باعث شده از اونا بدم بیاد چیکار باید بکنم این مسئله برام خیلی بزرگ شده و نمیتونم حلش کنم
۲۹ سال مرد متاهل پزشک پنج ساله ازدواج کردم .من خانمم همیشه از دستم ناراحت میشه و میگه تو بی توجهی به من و اصلا هیچ چیزی برات مهم نیس .مثلا موقعی میبینم ناراحته بهش میگم چی شده چرا ناراحتی میگه چیزی نیس خوبم و نمیاد توضیح بده دلیل ناراحتیشو تا من بفهمم و حلش کنم بعدا میاد ازم شاکی میشه تو موقعی من ناراحتم هیچ کاری نمیکنی اصلا برات مهم نیس سوالم اینه وقتی ناراحتی همسرو ببینی و ازش سوال کنی حالت خوبه چه مشکلی پیش اومده و بگه خوبم چیزی نیس باید چکار کرد
من الان ده ماه هستش که مادر شدم و از زمانی که فرزندم به دنیا اومده بیشتر وقتم در خونه هستم و اصلا بیروننمیروم.قبلا بیرونکار میکردم و روابط اجتماعی زیادی داشتم.اما همسرماصلا شرایط من و تغییرات زندگیم رو درک نمیکنه.خودش که مدام با گوشیش بازی میکنه و اصلا به منتوجه نمیکنه.منم از صبح درگیر کارای بچه هستم تا شب که ساعت ۷میخوابه.تنها دلخوشیم اشتراک فیلمو و ایناپهای خنمایش خونگی هستش که بشینم فیلم ببینم.اما همسرمامشب گفت هزینه اشتراک زیاده دیگه نمیخرم.راستی من همسرم همیشه خونه هستش ولی تو کار خونه و بچه کمکم نمیکنه فقط یه وقتایی بچه رو نگه میداره که من به کارای خونه برسم.مشکل من این هستش که من چرا نباید یه دلخوشی کوچیک داشته باشم.آیا اغصه خوردنم الان منطقی هستش یا نه که دیگه نمیتونم فیلم ببینم؟
یه مدته احساس بی ارزش بودن میکنم قبلا شاغل و فعال بودم ول الان میخوان برم سرکار کار پیدا نکردم و درامد ندارم اعتماد به نفسم شدیدا امده پایین همش فکر میکنم دیگران بهم ترحم میکنن شوهرم خیلی بیرون از خونه مشغول کار و مراسمات محرم و هیئت و ابن چیزاس و اصلا به من توجه نمیکنه از هر لحاظ احساس میکنم از همه عقب افتادم مشکلات مالی اعتماد به نفسمو کم کرده حتی حوصله ندارم به کارای خونه برسم از بعد از بچه دار شدن روحیم خیلی ضعیف شده. میخوام به خودم برگردم و انگیزه پیدا کنم ممنون میشم راهنمایم کنید. و مهم تربن دلیل افسردگیم بعد از همه اینا که گفتم درک نکردن شوهرمه یکم تفاوت فرهنگی دادیم آرزو دارم یه نفر باهاش صحبت کنه و توجیهش کنه رن چه نیازهایی داره و چه توجه هایی باید بهش بسه. من حتی یک بار با هم سفر نرفتیم همیشه هم پول رو بهونه میکنه ولی من بهش میگم همین که بیشتر تو خونه باشی وقتی هستی بهم اهمیت بدی باهم یه فیلم تماشا کنیم یا حتی بریم قدم بزنیم بدون هیچ خرج و پولی من روحیم بهتر میشه میگه من کار دازم مسئولیت دارم مثل داداشای تو شغلم آزاد نیست که راه بیوفتم دنبال زنم
سلام من ۲۷هستش دارم زندگی میکنم سه فرزند دارم و دیوانه وار همسرم رو دوست دارم اما چند بار از همسرم نشانه خیانت رو دیدم اما گذشت کردم اما مدتی هستش که توجهی بهم نمیکنه محبت زناشویی ندارم چند بار ازش خواستم که بیشتر بهم توجه کنه اما فایدهای نداشت خسته شدم تا جای که دوست دارم یه دوست پسر داشته باشم و زندگی برا بیمعنا شده از بس ناراحتی کشیدم مریضی قند خون گرفتم کمکم کنید ممنون
سلام شوهرم علاقش به من کمه وبامن رابطه خیلی کم داره وهیچ وقت بهم محبت نمیکنه واصلا میلی به من نداره وشب ها هم جدا از من میخوابه ومن خیلی ناراحتم به خاطر دخترم که۱۳ سالشه شوهرم سعی میکنه از من دوری کنه،همسرم سیگار هم میکشه ومیگا میل جنسی ندارم من نمی دونم چکار کنم که میلش به من زیاد بشه.
من شوهرم در چند ماه اخیر خیلی باهم اختلاف پیدا کردیم در عدی که شوهرم زیاد بهم بی احترامی میکنه و اگه دوست نداشته باشه منو میزنه و اینکه من فکر میکنم بهم بی توجه هست و بی محبت اصلا فکر میکنم دوستم نداره و اصلا بیشتر مواقع دوست نداره کنارش باشم چه در جمع و چه در خانه و خیلی باهم سرده و خودش هم میگه که دلم ازت سرده شب من نیاز دارم که در آغوش همدیگه باشیم باهم خوب باشیم ولی اون اصلا من رو نادیده میگیره دوست نداره من کنارش باشم فقط دوست داره ازش دور باشم با هر چیز کوچیک باهام دعوا میکنه و منو همیشه ناراحت میکنه
سلام خسته نباشید.من چون شوهرم ازاول بهم محبت نکرد الان دیگه حس تنفر دارم نسبت ب همه حتی بچه هام
مدت زیادی هست که شوهرم بهم توجه نمیکنه تو چشمام نگاه نمیکنه موقع خوابیدن پسرم صدا میکنه میاد کنارمون میخوابه با اسرار من که جامون کمه میفرستمش سرجاش بخوابه وقتی از خیابان رد میشیم دستشو میگیرم ولی نزدیکه که خیابان تموم بشه و برسیم عابر پیاده سریع دستمو ول میکنه انگار عجله داره خیلی سرد شده رابطه جنسی این ماه دو بار بوده و در طول روز که زنگ میزنم خیلی مشغول صحبت هست میگه جلسه دارم بعد زنگ میزنم ولی نمیزنه اما پول بهم میده خرجم میکنه ولی مدلش خیلی تغییر کرده نمیدونم فشار کاریه یا خیانت
خانمی ۳۰ ساله هستم متاهل و خانه دار و تحصیلات کاردانی . ۶ ساله ازدواج کردم و از بی توجهی شدید همسرم نسبت به خواسته هام شدیدا رنج میبرم و نمیدونم باید چیکار کنم
با سلام و احترام مدتیه احساس می کنم همسرم مثل سابق نیست بی توجه شده نسبت به من ،باشم نباشم زود برم دیر بیام تماسی نمیگیره یا کمتر شده و این موضوع شک من رو نسبت به ایشون بر انگیخته باید چکار کنم؟زود بزود قهر از سمت من بوجود اومده و..
سلام وقت بخیر آلان یه مدت همسرم از سرکار میاد خونه خیلی خسته ست بینهایت خودشم از وضعیتش خسته شده دیروز چکاب کامل داد گفت شاید چربی زیاد باشه منم خسته شدم از این وضعیت راهنمایی کنید ممنونتون میشم
سلام.مجردم.میخواستم بدونم چرا مردا اکثرشون بعد از یک مدت به همسرشون بی توجه و بی میل میشن؟بخاطر اینه که هیجان شون میخوابه یا نارضایتی از ازدواج این طوریشون می کنه؟ این چی هست؟
سلام، من سه روز عروسی کردم و همسرم بهم توجه نمیکنه،دلیل اینکار چی هست
خانومی 26ساله هستم ازدواج کردم و یه بچه دوساله دارم دیپلم دارم خاندار هستم احساس میکنم شوهرم دوسم نداره بخاطر اخلاق رفتارای خودم خانواده ایی ندارم ک پشتم باشه این برام خیلی سخته من از بچگی تو یه خانواده ایی بزرگ شدم ک پدرم اعتیاد داشت واین برا من خیلی زشت و سخت بود بابام باهامون تا الان درست رفتار نمیکنه مادرم ک مرد بدتر شد حالا روی اعصاب من خیلی تاثیر گذاشته داغونم کرده نمیتونم با بچه و همسرم بسازم شوهرم ازم فراری شده
باعرض سلام شوهرم بهم بی توجهی میکنه سرکاره زنگ نمیزنه من فقط زنگ میزنم البته دوروزدیگه منم زنگ نمیزنم فقط بادوستاش میگه میخنده
سلام من یه خانم 28 ساله ام و دختر 7 ساله دارم شوهرمو دوست دارم و اون هم منو دوست داره اما خیلی کم حرف هست و وقتی میخوام باهاش حرف بزنم لحن تندی داره و با عصبانیت میگه چته خیلی میگم با من صمیمی باش و بهم توجه کن باهام حرف بزن اما توجهی نداره دوماه هست با یه آقای متاهل از طریق فضای مجازی آشنا شدم و مثل یه خواهر برادر ماهی یکبار بهش پیام میدم اون حرفامو میشنوه و منو درک میکنه لطف کنید منو راهنمایی کنید. این خیانت به همسرم میشه؟ دیگه پیام ندم؟
ببخشید من شوهرم میگه ازچشمم افتادی من رو به گفته خودش شریک زنزندگیش نمیدونه من رو برای رابط میخواد وکسی که کاراش روانجام بده و میگه به خاطره دخترم من نگه داشته دلم ازاون روز به بد خیلی شکسته وتوجمع به من بی احترامی میکنه مخصوصا جلوی خانواداش ومن به شدت از مادر شوهرم میترسم ماتوی یه ساختمان زندگی میکنیم و وقتی شوهرم نیست از ترس مادر شوهر استرس شدید میگیرم طوریکه دستهام میلرزه
خودم هزار و ی مشکل داشتم تو زندگیم
اینا رو که خوندم مغزدرد گرفتم
اخه مگه خرین ازدواج میکنین
ازدواج از اولش تو ایران ?عنو گوهه
دقیقا
شوهرم ادم بیتوجهیه در همه مسائل یه پسر 16 ساله دارم میخوام بعد دیپلم گرفتن و کنکور پسرم جدا شم.هر راهی برا درمان بیتوجیه انجام دادم بیفایدس حتی در مورد روابط جنسی اصلا توجهی نداره
شوهرم اصن بهم توجه نمیکنه هرموقع حرف میزنم اصلا منو نگاه نمیکنه
بی محلی همسر رو چگونه پاسخ دهیم. 30 سال زن متاهل لیسانس آموزش ابتدایی معلم شوهرم چند وقت نسبت به من خونه بی تفاوت و بی خیال. 35سالش زیاد اهمیت نمیده دروغ هم میگه پنهان کار هم هست
خب طلاق بگیر تا کی باید پای بچه بسوزیم
ادم اول خودش دوم خودش سوم خود .. بعد بچه بعد شوهر بعد فلانک ..حتی خود تو وقتی اولین نفر خودت رو مهم نمیدونی حاضری زجر بکشی پس توقوع از شوهرت نداشته باش اون تو مهم بدونن ادم باید اول توی هر شرایطی خودش رو مهم بدونه
حتیمحکم وایستا اگه میخوای طلاق بگیری بهش بگو
شاید اهرم فشار باعث شد تکونی به خودش بده
دخترم وو ۲۱ سالمه. اول دبیرستان ک بودم ترک تحصیل کردمم وو الان خونه دارمم دوماه ک اومدیمم سر خونه زندگیمون مستجر نیستم ولی همسرم خیلی اذیت میکنه ابزار علاقه نمیکنه وو وقتی از سرکار میاد سرش تو گوشیه یا تلوزیون. میگ دوسم داره ولی دوس داشتنی ازش نمیبینم. خون بابا با نداری بدبختی ساختمم بخاطر نیاز مالیش نتونستم برم مدرسه البته معدلم خوب نبود ولیی مدرس رو دوس داشتم با تموم سختیای ک داشتم با مجتبی آشنا شدمم واس دومین بار به یکی دل بستم گفتمم میاد منوو نجاتم میده وو میشم خانوم خونمم همش با خودمم میگفتم خونه بابام ک از کسی محبت ندیدم میرم میشم قلب عشقمم باهم زندگی میکنیم وو بهم توجه میکنه خلاصه با تموم بدبختیهای ک داشتم گذشته تاریکم کنار گذاشتم ازدواج کردمم ولی ن خبری از محبت کردن بود وو ن توجهی ازش میبینم میگه دوسم داره ولی دروغه
سنم ۱۷ سال و ۸ ماه شوهر کردم میزان تحصیلاتم فعلا دارم ادامه تحصیل میدم شوهرم خیلی سرده توجه نمیکنه محبت نمیکنه تشنه محبت هستم بیشتر روزا برام عذابه شوهرم ۳۴ سالشه نمیدونم چیکارکنم خسته شدم میشع کمکم کنید. باید چیکارکنم از اینکه شوهرم بی احساس و بدون محبت و بدون توجه
من 3ساله به سرطان سینه مبتلا شدم و شیمی درمانی شدم درمانم تموم شده و الان واقعلا حالم بده نمیتونم این شرایط و تحمل کنم کسی توجه نمیکنه کسی حالمو درک نمیکنه واقعلا من دارم عذاب میکشم روز نباشه گریه نکنم نمیگم شوهرم بده ولی حالمو درک نمیکنه شرایطمو درک نمیکنه شب تا صب اینقد فکر میکنم نمیتونم بخوابم راهی جلوم بزارید من تا حالا چند بار هم سر این با همسرم حرف زدم ولی اصلا اهمیت نداده فقط گفته باشه و تمام. روز به روز داره بهم سخت میگذره من میخوام زندگی خودمو داشته باشم دخترم خودم بزرگ کنم ولی هیچکس درکم نمیکنه و این بیشتر از هر چیزی عذابم میده
سلام چهار سال من ازدواج کردم همسرم تا حالا یکبار محبت کلامی و رفتاری نکرده تا الان احساس میکنم نسبت به شوهرم سرد هربار من تلاش میکنم بهش محبت کنم نتیجه عکس گرفتم یا دست رد میزنه یا جواب محبتامو نمیده ولی برعکس به خانواده اش و خواهراش محبتایی که باید برا من کنه برا اونا انجام میده و شدیدا خانواده دوست و گوش به حرف و چهارسال مدام خواهراش و مادرش در تلاش فقط جهت تخریب من برا شوهرمن مادرش جوری حرف میزنه و رفتار میکنه که شوهرم نسبت به سرد بشه و حتی باعت اختلاف و دعوامون بشه دوس ندارم زندگیم بهم بخوره و از این طرف یک دختر سه ساله دارم خانوادش نهایت تلاش میکنن که ما باهم خوش نباشیم وحتی شوهرم چند ماهی ازش خیانت دیدم که با کلی زن ارتباط پیامی داشته حتی یکی از ارتباطاتش که دیدم مثل اینکه شوهرم از قبل ازدواج دختری رو دوس داشته که باهاش هم در ارتباط بود طی این خیانت اما من زمانی که متوجه شد به شوهرم تذکر دادم دیگه فعلا که چیزی از خیانت ازش نمیبینم ولی این سرد و بی اهمیتی و بی محبتی منو خسته کرده و از پا دراورده هیچ احساسی به زندگیم ندارم
من شوهرم دوستم نداره ،از من چندشش میشه،،اصلا از من محبت نمیخواد ،سعی میکنه اصلا نگاش به من نیفته ،سکوت و فقط تلویزیون ،
سلام من با همسر دعوایم شده و تازگیا روش بی توجهی را پیش گرفته. آیا بعد از دعوا پیش او بروم یا صبر کنم خودش بطرف من بیاید .ممنونم
شوهر من تازگیا از من خسته شده من براش تکرارم دیگه مدام چشمش دنبال این دختر و اون دختر مدام منو با کس دیگه ای مقایسه میکنه.
سلام ببخشیذ اگ از همسر بی توجهی بیینیم چیکار کنیم ک حفظ ظاهر کنیم و اون توجه کنه یهمون. همسرم خیلی بی توجهی میکنه دلم میخواد خیلی بهم توجه کنه بهش حس شک دارم چون گوشی اش ازم مخفی میکنه منو حساس میکنه
منو همسرم دو ساله ازدواج کردیم،خیلی اصرار ب بچه دار شدنمون داشت که ماه پیش باردار شدم ،قبلا از نظر محبت کردن نسبت بهم یکم خوب بود اما الان چند ماهه ک اصلا محبت نمیکنه و سرش تو گوشیه دنبال فوتبال و اینستا و..بهش اطمینان دارم ک کاری نمیکنه من همیشه مدیریت مالی تو خونمون رو دارم اما جدیدا از من قایم میکنه برای کسی پول میفرسته یا هرچی…چند شب پیش بخاطر همین دروغ پولی بحثمون شد فرداش هم تولد داییش بود رفت ویلای اونا روز دومم رفت بود استادیوم ورزشگاه فوتبال و من اصلا خبر نداشتم دو روز خودم یه زن حامله تنها بودم حتی زنگ نزد بگه دیر میام یا حالتون چطوره با اینک با رفتنش ب اونجا اصلا مخالفت نکردم،الانم امشب بهش بی محلی کردم شام نخورد رفت گرفت خوابید اصلا انگاری هیجی براش مهم نیست با اینک قبلا طاقت یه دقیقه ناراحتی منو نداشت نمیدونم چکار کنم چه واکنشی نشون بدم قبلا هم خیلی بهش محبت کردم اما هیچ تغییری نکرد.راه حل چیه؟ خیلی ازین بابت بی توجهی و اینک ریلکس برخورد میکنه ناراحتم
من تقریبا نزدیک سه سال میشه ازدواج کردم. ازدواج مون دوجانبه بود ولی فامیل شوهرم من را نمیخواستن. ولی حالا شوهرم بهم محل نمیذاره و بی توجهی میکنه. وقتی میخام باهاش صحبت کنم یه جوری بحث رو تموم میکنه نمیذاره بیشتر حرف بزنم. یه بچه یک ساله هم دارم.
شوهرم باهاش حرف میزنم توجه نمیکنه اهمیت نمیده بهم اعتیادم داره
سلام وقت بخیر من شوهرم هم خیانت میکنه همخیلی بی محلی راحت پشت میکنه میخوابه از غصه تا صب نمیتونم بخوابم کمکمکنید
من شوهرم رو خیلی دوست دارم شوهرم هم اوایل همین جوری بود و به من خیلی محبت میکرد اما الان دیگه مثل اول بهم محبت نمی کنی حتی بعضی وقتا هم ازم دوری میکنه و این موضوع من رو خیلی آزارم میده باید چی کار کنم تا دوباره بهم برگرده
من شوهرم بهم محبت نمیکنه زیاد سرش تو کار هست و رابطه جنسی خیلی بدی داریم حتی شروع رابطه مون و حتی شروع زندگیمون هم خوب نبوده شوهرم یک آدم بی احساس هست
شوهرم بهم اهمیت نمیدع زند گی براش مهم نیست. من هفده ساله ازدواج کردم و سه تا بچه دارم.اصلا بهم اهمیت نمیده نسبت بهم بی توجهی من نمیدونم چکار کنم به بچه ها اهمیت نمیده زندگی براش مهم نیست هم از روابط زنا نشوی هم معتاد نه خونه دارم نه هیچی بدبختم
سعی کن برابهتر کردن رابطه ات باهاش وقت بگذرونی بیشتر صمیمی باشی، برنامه ریزی کن باهم برین بیرون و زمانی که موقیت خوب بود در مورد رفتاش باهاش با خوشرویی حرف بزن. در مورد اعتیادش و اینکه اگه ادامه بده در اینده شما رو از دست میده. سعی کن وقتی بچه ها نیستن باهاش صحبت کنی نه در خلال کارهای روز مره و در بین سرزنشش و بحث و دلخوری. تو اگه سعی کنی بهش نزدیک بشی اونم کم کم طرف تو میاد ودر مورد اعتیادش بیشتر فکر میکنه
سلام چرا یه مرد دلش برای زنش تنگنمیشه ولی بچه هاش اره نشونه سرد شدنشه
سلام وقتتان بخیر بنده ده ساله ازدواج کرد شوهرم وقتی میاد خونه سرش توگوشی من خسته ام ازش دوست دارم ازش جدا بشم. مادرشون زنگ میزن خواهرشوهربهشون زنگ میزن باهاشون حرف میزنه امای کلمه به شوهر من نمی گن گوشی. بده خانومت حرف بزنیم منو هیچی میدون. من بهشون زنگ میزدم بهشون خوبی میکردم امامزاده ای نداشت من دوست ندارم شوهرمو
سلام شوهرم اصلا باهام هیچ رابطه ای نداره اصلا به من احساس نداره دلیلش چیه. اصلا باهام نه محبت میکنه نه باهام رابطه جسی داره نه حرف میزنه دیگه خسته شدم من خیلی غصه میخورم که اینجور هس بقیه رو مبینم خودم میبینم خیلی ناراحت میشم. من میگم خیانت میکنه بهم میدونم. اصلا با من یک کلمه صحبت نمیکنه اهمیت نمیده کلن منو نادیده میگیره ارزش برای من قائل نیس اصلا. الان باید چیکار کنم من واقعا فک میکنم دیگه ای زندگی به درد من نمیخوره
با عرض سلام و وقت بخیر.ببخشید مزاحمتون شدم. بنده در سال ۱۳۸۸با مردی سنتی ازدواج کردم.و از نامزدی تا الان خیلی اذیتم می کرد هم خودش هم خانواده اش .نه محبتی ازش دیدم و همیشه جلوی خانواده اش به من بی احترامی میکرد و چند بار خواست بهم بخورد که متاسفانه من بهش علاقه داشتم و نمی تونستم بپذیرم که ازش جدا بشم.در سال ۱۳۹۴ صاحب دختری شدیم و الان رفته تو ۸ سال.کلاس اول رو داره تموم می کنه و همسرم اخلاق و روحیات خیلی بدی داره و همیشه سرم داد می زنه و بهونه گیری می کنه و روی دخترم هم تاثیر گذاشته، من و دخترم هم مثل خودش عصبی کرده و مثل خودش داد میزنیم به همدیگه.سرش مدام تو گوشیه از صبح تا شب.اصلا به من و دخترم توجه نمی کنه محبت نمی کنه و باهاش حرف زدم که ما هم آدمیم با ما حرف بزن سرت مدام تو گوشیه که در اتاق رو کوبوند و با من حرف نمی زنه.ازش پرسیدم چرا با من حرف نمیزنی گفت بیا جدا شیم ولی توافقی.بدون اینکه اسیر دادگاه پاسگاه شیم.و بچه هم مال خودم تا آسیب نبینه.ولی من گفتم جدا بشیم حق و حقوقم،نفقه ام و بچه مو به تو نمیدم.گفت پس برو دادگاه و بگو بچه می خوام شوهرم میگه نه طلاق می خوام منم گفتم نه چرا من برم حق و حقوق(مهریه،نفقه و حضانت فرزندم می گیرم و طلاق.من از زمانی که همسرش شدم به من پول نمیده و هر وقت ازش می خواستم می گفت ندارم و نمیداد.حالا واقعا موندم چیکار کنم و از شما می خوام بنده رو راهنمایی بفرمائید با تشکر
متاسفم برات
چشم تنگ دنیا دوست را یا قناعت پر کند یا خاک گور
ببخشید منو همسرم چند وقته باهم هستیم من از ایشون هیچ محبتی نمیبینم یا رابطه ای نداریم میپرسم میگه من اخلاقم اینه موندم چیکار کنم
سلام من متاهلم یه بچه ۳ساله دارم همسرم آدم عصبی بوده و هست ولی این اواخر اصلا مثل قبل نیست . رفتارای بدی داره . محبت نمیکنه . مدام عصبانیه . آخرین باری که منو بوسیده یا بغل کرده یادمون نیست . تو دو هفته یکبار رابطه جنسی داشتیم . احساس کمبود محبت گرفتم احساس میکنم دلم میخواد از سمت یه مرد مورد توجه قرار بگیرم نوازش بشم . بهم بگه دوستم داره. احساس میکنم از زندگی خسته شدم . همسرم مدام میگه که تو پرخاشگری تغییر کردی و … ولی من فقط عصبانیتم زمانیه که بچم کار اشتباهی میکنه و در حد یه دعوا کردن سادست . حس میکنم فقط الکی میخواد بهم بپره یا ایراد بگیره . هیچ دوست داشتنی از سمتش احساس نمیکنم . کاری هم نکرده که شک کنم با کسی در ارتباطه . صبح میره سرکار شب میاد . اگه باهم دعوامون بشه خیلی عصبی بشع پیش اومده که حتی منو زده . و اگه اون لحظه حالمم بد بشه هیچ توجهی نمیکنه اصلا انگار براش مهم نیست
تعریف نشدن دوره نامزدی برای دختر و پسر،اختلاف طبقاتی،اختلاف سطح تحصیلات،اختلاف سنی،اختلاف فرهنگی،و…در شکست زندگی زوجین نقش مهمی داره.
امان از وصله ناجور
سلام وقت بخیر من تو بدترین حالت ممکن هستم کوه یخ سرد بی احساس. بی انگیزه بی رمق بدون انرژی بدون عشق یک سرد بسیار درد کشیده باوجودی ک شوهر داشتم دارم اما درصدی محبت حرمت ارزش حس میکنم ندارم تو مرز چهل رسیدم و دو بچه دارم بخاطر تعصبات افراطی خانواده ام سکوت کردم بخاطر فرزندانم گفتم شایددرست سه نه تنها درست نشد روز ب روز بدتر بی حس تر بی مسوولیت تر طوری ک سالهاست طلاق عاطفی گرفتیم اما نه اون میاد طلاقمو بده نه من اقدام جدی کردم البته برای مهریه ام چن سال قبل اما اینقد داستان برام درست کرد ک مغزم دیگه کشش نداشت کلی دارم بیو اززندکیم میدم االان شدم یک زن منزوی افسرده بی رمق با دنیای از بغض پولداره اما نه خونه میسازه نه برای بچه هام ک بزرک شدن کاری میکنه سالهاست وسایل خونه من عوض تشده چون من خودم بار مسولیت رو ب دوش کرفتم این سلب کرد از همه جی الان دارم رنج میبرم نا کغته نماند خودم ورزشکار حرفه ای هستم اما این مرد بس منو رنج داد از پا دراورد الان دلم میخواد کاهی بمیرم دلم میسوزه برای روزهای جوانی من عمر ب باد رفته ام بخاطر ج آدم بی ارزشی قدر هیج چیز منو ندونست و فقط هم اعتراض کردم من محکوم شدم سرد سردم بی حس بی احساس و هیج لبخندی ب لب ندارم راهنمایم کنید
عزیز دلم بخدا که تو خیلی منی بغض گلومو گرفته خدا به امثال منو تو کمک کنه
رفتارهای شوهرم به من مثل پدرها میمونه ..بیشتر وقتش رو برای نیازهای اولیه من و مراقبت من میکنه فقط ..نیازهای اولیه و ساده.و انقدر ازاین دید به نگاه کرده که دیگه نمیتونه به عنوان همسر و یا پارتنر احساسی با من رفتار کنه ..وحتی هیچ حس روابط زناشویی به من نداره..و واقعا این رفتارها ازار دهنده شده
سلام خسته نباشید شوهرم بهم توجه نمیکنه پیش خانوادش اما شب وقتی میریم بخوابیم دوستداره رابطه داشت باشیم
سلام دوست عزیز شما به ایشون توجه کلامی داشته باشید تا ایشون هم عادت کنن به این سبک گاهی رفتارهای ما عامل این رفتار همسران میشه ضمنا گله گذاری از خانواده همسر هم نداشته باشید.
سلام وقت بخیر .من یه خانمم پانزده ساله ازدواج کردم دوتا بچه دارم،همسرم خیلی بامن رابطه سردی داره بیشتر وقتا بی حوصله است ،البته شرایط کاری سختی داره اما من دوست دارم با من بیشتر صمیمی و جنتلمن باشه چجوری رفتار کنم که بتونم رفتار سردشو تغییر بدم … ممنون میشم راهنماییم کنین
سلام خسته نباشی زن ۴۹ساله هستم ازدواج دوم با پسری که عاشقانه منو دوست داشت وبخاطر من از همه زندگیش گذشت ازدواج کردم حتی به خواستگاری آمد وقتی پدرم نه گفت خودشو جلوی درب خانه خواست حلق آویز کنه با وجود دوست داشتن زیاد با هم ازدواج کردیم ونمره ازدواح یه دختر هجده ساله است سه ساله بهم خیانت میکنه منم آدم عصبی هستم نمیتوانم خودمو کنترل کنم بابت خیانت دعوا حتی ناسزا وکتک هم خوردم الان دیگه منو نمی بینه اون زنه که باهاش بهم خیانت می کنه معتاد وقمار بازه که شوهرم قمار باز کرده چکار کنم واقعا بریدم وخسته شدم از ین زندگی در ضمن یکبار طلاق گرفتم و دو ماهه بخاطر نامزدی دخترم دوباره باهش عقد کردم چه کنم ممنون میشم راهنمایی کنید
سلام عزیزای دلم منم ۱۰ ساله عروسی کردم و اون توجه و محبتی که می خواستم ازشوهرم ندیدم به طوری که انگار من کنیز خواهر مادرشم از بس مهربونی کردم خیلی وقتها خسته شدم به فکر طلاق افتادم اما فقط ولایت بود که بلندم کرد بهم گفت که پای زندگیم وایسم و بسازم حتی مقابله به مثل کنم اما بامحبت بیشتر نه کینه و خودخوری
سلام همسر من راننده ترانزیت است والان ده روز ه که دوراز خانه است ولی اگر من با هاش تمانگیرم بامن تماس نمی گیرد یا هیچ صحبت بامحبتی که نشانه ی دلتنگی باشد نمی کند یا وقتی بهش پیام می دم دلم خیلی تنگ شده فق می گوید منم به نظرتان من باید چیکار کنم
سلام ببخشید شوهر من اصلا برام ارزش قاعل نمیشه وقتی بیمارمیشم میگه پول ندارم میگم ازبکی میگیرم بازهم دکترنمی برتم منم درعوض ازش کناره گیری میکنم بفهمه ناراحتم بدترمیشه چی کارکنم
سلام وقتتون بخیر من ۹ سال هست ک ازدواج کردم و دو تا فرزند دارم دخترم یک سالش هست همسرم رو خیلی دوست دارم و خودم انتخاب کردم و بر خلاف عرف ک زنها از مردها درخواست نمیکنن من پا پیش گذاشتم ،همه چیز تو زندگیم خوب بود تا وقتیکه کار همسرم ب تهران منتقل شد وقتی من باردار بودم خیلی تنش و استرس رو پشت سر گذاشتیم با ب دنیا اومدن دخترم و اومدن ب تهران دعواهامون شروع شد ،سر هر چیزی با هم بحث میکنیم احساس میکنم چیزی بین ما خراب شده ک قابل درست شدن نیست ،بارها بهش گفتم ک مشکل من اینکه ک بهم کم توجه میکنی من احتیاج ب حمایت عاطفی دارم احتیاج دارم منو ببوسی بغل کنی نوازش کنی دیگه واضح تر از این نمیتونم بگم وقتی هم ک نزدیک عادت ماهانه میشم این تشدید میشه و اصلا سمت من نمیاد دقیقا برعکس عمل میکنه و میگه اصلا نمیشه طرف تو اومد و این منو بیشتر عصبی و حساس میکنه و این حس رو ب من میده ک فقط زمان رابطه جنسی و بخاطر رابطه داشتن ابراز علاقه میکنه و بعد از رابطه دیگه از اون آدم خبری نیست انگار اون آدم رو تخت ی آدم دیگه است ،من تنها دلیل ازدواجم عشق بوده و الان احساس میکنم اون رو ندارم
من 33 سالمه سال97ازدواج کردم مشکل من شوهرمه اوایل ازدواج خوب بودن کم کم نسبت بمن خیلی سرد شدن. من هیچ مشکلی ندارم قبلا بهش گفتم کاشت حلزون انجام دادم مشکلی نداشتن حتی خانوادش… شوهرم مثلا وقتی باهم حرفمون بشه دیگه اصن باهام حرف نمیزنه حتی اگ یکسال هم قهر باشیم اصلا نمیاد بگه چ دردته حتی وقتی سرفه میکنم در حد مرگ اصلا بلند نمیشه برام آب بیاره درصورتی ک وقتی خودش مریض باید همه جوره رسیدگی کنم بهش محبت میکنم هیچی براش کم نمیذارم ولی این هیچی اصلا محبت نمیکنه یبارم رفتم پای طلاق ولی گفتن بخاطر بچه برگرد گناه داره وخوب میشه و فلان…. تو این سالها ک باهاش زندگی کردم با یارانه زندگی کردم پول ازش ندیدیم ک بهم بده بگه برو براخودت جوراب بخر….. امسال عید ی تومن داد گف برو براخودت و دخترم هرچی میخای بخر آخه با ی تومن پول چی میشه؟؟؟؟ دیگه خسته شدم اصلا رفت آمد نمیکنه خرجی نمیده خونه پدرشم زندگی میکنه بقران افسردگی گرفتم موندم چکارکنم اصلا هم عوض نمیشه وقتی میخام باهاش حرف بزنم خودشو ب اون راه میزنه یا میره پیش مادرش اصلا بمن توجه نمیکنه دیگه خسته شدم خیییییلی دلم میخا ازش جدا بشم….. توروخدا بگین چکار کنم بریدم
شوهر من جدیدا خیلی بی توجهی میکنه و اصلا انگار ن انگار من وجود و اینم بگم ک خودم احساس میکنم افسردگی شدید دارم و همش احساس میکنم داره ب من خیانت میکنه ورابطه زناشویی هم خیلی کم شده و گاهی اوقات فقط خودش رابطه داره ب من تو جه نمیکنه
باسلام خانمی ۳۰ ساله هستم دارای سه فرزند ۱۲ساله ازدواج کردم تو این ۱۲ سال هیچ احترام توجه ومحبت از شوهرم ندیدم چندین بار باهاش حرف زدم با بزرگتر ها در میون گذاشتم ولی درست نشد خیلی خسته شدم از اینکه محبت نمیبینم خواهشا راهنماییم کنید
سلام شبتون بخیر من یه زن ۲۲ساله هستم اصلا اززندگیم راضی نیستم شوهرم بهم بی محبتی میکنه اصلا تو خونه باهام حرف نمیزنه اصلا انگار وجود ندارم حتی یه مسافرت هم نمیرم
سلام من نزدیک به بیست ساله ازدواج کردم شوهرم از همه نظر خوبه ولی به من ابراز علاقه نمیکنه هر وقت هم بهش میگم ناراحت میشه و عصبی میشه و میگه من اینجوریم فک میکنه بوسیدن عاطفی و حرف محبت آمیز زدن دیگه از ما گذشته و الان بچه هامون بزرگ شدن انقد از نظر عاطفی احساس خلا دارم مخصوصا در ایام پریود ده روز بی توجهی یه دختر پنج ساله دارم که پدرش مرتب بهش ابراز علاقه میکنه و اونو می بوسه اگه بحثی پیش بیاد فقط سر این جور چیزهاس به خاطر دخترم پیش هم نمیخوابیم اون از من میخواد که دیگه این مسائل مطرح نکنم بیشتر موقعها میگم کاش یه آدم سرد و بی احساس بودم شاید این قد اذیت نمی شدم میخوام احساساتمو سرکوب کنم ولی هر کاری میکنم نمیشه فقط گریه و خودخوری میکنم
سلام . چندوقته تقرببا دوهفته همسرم خیلی بی عاطفه شده .بی محبت شده .تا یه چیزی میگم زود عصبانی میشه .داد و بیداد میکنه .دلمو میشکنه .نارحتیه منم اصلا براش مهم نیست .نمیدونم چرا اینطوری شده و باید چیکارکنم
من 41سالم هست سه تا بچه دارم. شوهرم خیلی مغرور هست تو این 21سالی ک از دواج کردم حتی یه بار به من نگفت دوست دارم. البته میگه من باعمل این کار رو نشون میدم. الان یکی دوسال هست مشکلاتمون زیاد شده هر یک ماه قهر میکنه واتاقش رو جدا میکنه. من بارها بهش گفتم من کمبود محبت دارم ولی توجهی نمیکنه خسته شدم. واقعا خیلی کمبود عاطفه ومحبت دارم. از لحاظ زنا شویی هم اصلا براش مهم نیستم بارها بهش تذکر دادم فایده نداره. 9سال ازم بزرگتره. به فکر طلاق هستم متاسفانه تو خانواده سنتی بزرگ شدیم که با طلاق مخالفت به شوهرم گفتم میگه برو درخواست بده افسردگی گرفتم. به من خیلی توهین میکند وجلوی هر کسی منو تحقیر میکنه باهاش حرف میزنم مشکلت چیه چیزی نمیگه محرم نمی اره آدم حسابم نمیکنه مثل اینه ک براش وجود نداری حرف حرف خودشه خستم کرده روح و روانم. رو ریخته بهم مشاوره رفتم ولی فایده نداره چون خودش هم باید بیاد ولی نمیاد به نظر خودش اون کامله ومشکلی نداره به خاطر بی محلی های این آقا ذباعث شده خیلی عصبی بشم میگه به زن نباید رو داد.البته از لحاظ خرید لباس ومواد غذایی آدم دست و دلبازیه عاشق بچه هاشه
سلام من شمارو کاملا درک میکنم اینجور مواقع لازمه که خوده ایشون هم برای مراجعه به روانشناس راضی بشه ولی سوال اولم از شما اینه از ابتدای زندگی مشترکتون همسرتون این خصوصیات اخلاقی رو داشت یا نه بعده چندسال اینجوری شد؟؟
من باشوهرم اصلا باهم خوب نییستیم اصلا بهم اهمیت نمیدم دوسم نداره رفتار بامن خیلی فرق داره تا بقیه خیلی ازارم میده خیلی کبود محبت دارم از طرف شوهرم خیلی زود عاشق یکی میشم بهش وابسه میشم اون طرف ک باهم حرف میزنم تا حرف از رفتن میکنه من ناراحت میشم فقط صب تا شب بخاطرش گریه میکنم میدونم چراتا یکی یه خورده درکم میکنه با خودم فک میکنم ک دیگ همه چیز مال منه ولی تا اون طرف یه ک روز بهم محل نمیزاره دیگ من نمیدونم چی کار کنم فقد میزنم زیر گریه دوس دارم یه اتاق تاریک باشه من گریه کنم کسی کاری به کارم نداشته باش
دوست عزیز در کودکی محبت ندیدی دائم دنبال محبتی باید به فکر درمان خودت باشی تا بتوانی خودت خودت را دوست داشته باشی و دوست داشتن دیگران برات مهم نباشد.
من یه خانم ۲۶ساله روستایی صاحب دو فرزند و ۱۲ سال زندگی مشترک هستم. نزدیک سه سال است عاشق معلم فرزندم شدم.اوایل که با برنامه شاد پیام میدادم طوری برخورد میکرد که انگار دوست دارد با او حرف بزنم.منم به خاطر بد اخلاقی همسرم .خیلی دوست داشتم با یکی عاشقانه حرف بزنم آخه همسرم خیلی بدش می آمد.خلاصه بعد از یکسال فقط صحبت ازم خواست عکس بفرستم که منم با اعتماد کامل عکس صورت آرایش کرده ام را با روسری فرستادم.بعد تعریف و تمجید بعد تعریف و تمجید آقا معلم از خواست رابطه را به رابطه ی جنسی تغییر دهیم.که من قبول نکردم آخه من هیچ نیازی به رابطه ی جنسی ندارم .فقط یکی را میخواستم باهم با مهر و محبت حرف بزنیم.خلاصه رابطه خراب شده میخوام از فکرش در بیام نمیتونم .دارم دیوانه میشم نمیدونم چرا دلم براش تنگ میشه. اون زمان همسرم اصلا به حرف های من ارزش قائل نبود هر چی میگفتم میگفت دست از این بچه بازی بردار من و همسرم اختلاف سنی زیادی داریم .من بهش میگم دوست دارم میگه به من چه خوب که چی به خاطر همین نمیدونم چی شد که وابسته کسی شدم که اصلا نمیشناسم فقط خوب فهمیدم هوس باز هستش میخوام ازش دل بکنم نمیتونم انگار نفس کم میارم
قطعا زمان میبره جدا شدن از این حس ولی شدنیه به نظرم فقط با همسرت ارتباط بگیر. عزیز من شما قدم در یک راه بن بست گذاشتی میتونی به عقب برگردی ولی به جلو نه. خیلی افراد هستند که به بنده پیام دادند یا تلفنی در ارتباط بودیم و مشابه شما تونستند مقابله کنند و زندگی رو با همسرشون ادامه بذن چه بسا کسانیکه شرایط شون از شما هم بدتر. باید بتونی به زندگی قبلی برگردی خودتو سرگرم کن و یک رابطه تموم شده بدون میتونی چرا نمیتونی چون فراموشش نکردی
خوش بحالت که نیاز نداری من آرزو دارم برای یکبار شوهرم ارضام کنه ولی نمیتونه همش با ناموس مردمه
تو این همه سال هروقت باهام صیغه کرده سیغه نامرو پاره یا باطل کرده میگه منو اسبانی میکنی بعد باز میاد خونه من اون فقط شب میاد خونه بهم نگاه نمیکنه باهام زیاد گرم نمیگیره زیاد محبت نمیکنه برام چیزی نمیخره به خونه زندگیم نمیرسه فقط هفته ۵۰۰ بهم میده اما نه برنج نه روغن نه لباس نه طلا نه هیچ کاری نمیکنه فقط شبا میاد صبح میره بیرون هتا یک بار هم باهام بیرون نمیاد نه جمعه نه پنج شنبه برام وقت نمیزاره همش میگه کار دارم یک روز هم نشده صبحانه بمونه پیشم گوشیش هم بر میگردونه تو خونه چند بار خیانت کرده بهم بخشیدمش اما اون میگه تو شکاکی خلاسه هیچ جوری از زندگیم نمیره فقط میگه مقصر تو هستی من کاری نمیکنم خسته شدم از این وز ایا مشگل از منه یا ایشون مادرش هم خبر داره مادرش از خودش بطر پسرش هم که نگو هتا نگاهمم نمیکنه. حالا میخوام ازش جدا بشم اما میترسم بیاد ابرو ریزی کنه فوش بده بزنتم یا دخترم رو ازیت کنه من خودم خونه دارم مال خودمه میخام از گیلان برم انجا رو اجاره بدم اما میترسم یه بلای سر دخترم بیاره. براش گریه کردم بهش محبت میکنم انگار مثل سنگه محبت منو نمیبنه بهش میگم یه مشاوره بیا میگه تو مریضی من نمیام خودت برو از این حرفا دوستش داشتم اما الان با بی محلیاش خسته کرده منو هتا اگه بهترین ارایش یا بهترین رنگ مو یا لباس بپوشم براش مهم نیست فقط سکس شبانه براش مهمه بعدی رو دیگه نمیبنه اگه باهاش قهر کنم کلی تلاش یا باتهدید یا خر کردن یا زنگ های پشت سر هم میخاد برگرده همه میگن به خاطر پوله شاید به خاطر خونته من حقوق بگیرم از شوهر خدا بیامرزم اما اون حتا هزار تومان هم ازم نمیگیره هفته ۵۰۰ میده واگه شب باهاش سکس نکنم قهر میکنه کلی حرفای بد میزنه
تینا جان. تو شرایط خیلی سختی هستی و من این و کاملا درک می کنم. تو یه رابطه مسموم گیر افتادی و موندن توش آسیب های بیشتری بهت وارد می کنه. ایشون خودش به شدت آسیب دیده است و نمی تونه فردی باشه که تو دنبالش هستی یعنی یه همسر. نکته مثبت ماجرا عقد دائم نبودنته که جدایی رو ساده تر می کنه. هر چه زودتر از این رابطه مسموم بیرون بیای بهتر هست. ایشون هیچ قدرت قانونی به عنوان شوهر نداره و هر گونه مزاحمتش رو می تونی از طریق کلانتری و قانون جلوگیری کنی.
سلام خسته نباشید من دخترم ۲۷ سالمه و ۲۰ سالگی ازدواج کردم و الان یک دختر ۱ سال و نیمه دارم . شوهرم ۱۰ سال از خودم بزرگتره. ما به ظاهر مشکلی نداریم و بحث و دعوایی در زنرگی مان نیست و از لحاظ مالی خوبیم خداروشکر . ولی من از لحاظ نیازهای جنسی و جسمی از طرف شوهرم ارضا نمیشم ایشون حتی از یک بوسه ساده و یک بغل ساده هم بیزاره . به زور رابطه جنسی برقرار میکنه و وقتی من شکایت میکنم از این مسئله ایشون منو مسخره میکنه و بعضی وقت ها هم با حالت منت کشی بهم میگه که دوستم داره و بعد با منت بهم محبت میکنه من تقریبا بریدم . ولی یک برادر شوهر دارم که فوق العاده جذابه و یک سال از من بزرگتره . من به اون کاری نداشتم ولی اون سه سالی هست که بهم نظر داره . چشم ازم بر نمیداره . اوایل بدم میومد ولی کم کم خوشم اومد . جوری که نگاهم میکرد شوهرم هیچ وقت نگاهم نکرده بود و خب این که من خوشگلم نه خیلی ولی از اطرافیانم خوشگل ترم . بعدا فهمیدم که اون خیلی وقته که من رو میخواسته و بعد از ازدواج ما که کاملا سنتی بود به مادر شوهرم گفته که این دختر باید مال من میشد و تا الان هم دست بر نداشته و پنهانی فهمیدم که به مادرشوهرم گفته که طلاق من رو بگیرند تا مال اون بشم . من هیچ وقت نمیخوام زندگی بچم و آبروی خودم و خوانوادم رو نابود کنم ولی هر وقت اون پسر رو میبینم بند بند وجودم میلرزه . نمیدونم چیکار کنم . راهنماییم کنید ممنون
من جای تو باشم طلاق میگیرم زن داداشش میشم بچه داداششه هیچی نمیشه ما زنا انقدر بدبختیم که فقط،به فکر بچه و ابرو هستیم چرا مردا همچین فکرایی نمیکنن چون مردن
فکر نکنید فقط اختلاف سنی باعث می شود ایشان رابطه جسمی یا جنسی خوبی نداشته باشند. ایشان از اول محبت ندیدند، الان هم بلد نیستند و از نزدیکی و لمس خوششان نمی آید، انگار محبت را پس می زنند، اما مطمئن باشید خودتان هم در کودکی محبت خالص دریافت نکردید، وگرنه اجازه نمی دادید برادر شوهر نگاه چپ به شما بیندازد، مطمئن باشید در یک خانواده بزرگ شدند زیر دست یک پدر و مادر، ممکن هست کمی خلق و خو های متفاوت داشته باشند، ایشان هم مجذوب زیبایی شما شده و شما را به چشم یک ابزار می بیند، پس سعی کن این خیالات را از سرت بیرون کنی، به جوانب مختلف زندگی ات فکر کنی، خودت خودت را دوست داشته باشی، خودت به خودت احترام بگذاری و باعث رسوایی و درد سر برای خودت نشوی .
سلام من شوهر خواهرم نزدیک 2 ماه به مشکل خوردن سرایداری میکرد همسرش تو باغ خونشون بعداز چند وقت توسط یکی ا زدوستانش داخل یه شرکت کنار خونشون کار میکینه وبرای باغشون کارگر میگیره حالا با ابجیم بی توجهی میکنه با این که یه پسر 3 ساله داره همش دعوا میکنن بی عاطفه شدن کم صحبت شدن خواهرم خیلی بهش توجه میکرد محبت میکرد سعی کرد از نون شبشون بزنن تا یه خونه خریدن الان هرچی حساب بانکی دست همسرش پول نمیده براش دوست نداره یه قرون خرج کنه خانمش همش اذیتش میکنه از صبح میره تا ساعت 12 شب میاد خونه میگیره میخوابه توجه نمیکنه اصلا میره تو اتاق درم رو خودش میبنده همش فوش میده بهشبا این که خواهرم ولنتاین براش کادو گرفت سوپرایزش کرد باز دعوا کردن بهم ریختن سر هرچیز کوچیک دعوا میکنن همش میگه گمشو از خونم بیرون روزای تعطیلی هم سرکار منو نمیبره اصلا بیرون اصلا مونده چکار کنه باهاش میگه منم مثل خودش سرد رفتار میکنم دیگه همش بهش محبت میکرد ولی بدتر شد الان دیگه نمیکنه تا ببینه چی میشه امکان داره از پول.زیادی باشه وخودشو بالا بگیره وحتی خانواده خودشم تحویل نمیگیره اخلاقش کلان عوض شده ممنونم راهنمایی کنید
دوست عزیز متاسفانه، ثروت، شهرت، قدرت، محبوبیت و علم خیلی ها را از خودشان دور می کند، بخصوص هر چقدر از درون احساس نقص داشته باشند،از این ظواهر و مطلوب های اجتماعی به عنوان سرپوشی بر نقص خود استفاده می کنند و بخصوص در ایران ما این مسئله بسیار رایج است تا حدی که اگر روزی روزگاری پدر، پدر بزرگ یا جد شخصی حتی کدخدای یک ده بوده باشد بواسطه اتصال به آن خودش را برتر از دیگران می بیند، دیگران را خوار و خفیف می بیند و هر جور که دلش می خواهد دیگران را تحقیر می کند و زیر پایش له می کند. امیدوارم تمام کسانی که از بیرون این اشخاص را می بینند و در دلشان حسرت نزدیکی به این افراد را دارند به خودشان بیایند و هیچ وقت چنین آرزویی را در سر نپرورانند که به قیمت نابودی خودشان تمام می شود.
البته به این زودی نمی توانیم در مورد ایشان قضاوت کنیم باید حرف های دلش را بشنویم.
خسته ام
خسته نباشی
سلام من خانمی متهل هستم حدودن دوهفته پیش آقای بهم پیام داد وبه اسرار خیلی زیاد تونست بامن دوست بشه ومن چون واقعا از همسرم بی محبتی وبی عشقی زیاد دیدم سریع به این آقا علاقع مند شدم وباهم فقط تلفنی درارتبات بودیم من خیلی زیاد بهشون دل بستم ولی آقایع دفع ای گفت زنش فهمیده ونمیخاد زندکیشو ازدست بده وبا من خداحافظی کرد ومن دیگه فکرمیکنم هیچ امیدی برای نفس کشیدن ندارم خیلی داقونم درحدی که فکر کینم تنها خواسته ای که ازخدا دارم اینه فقط یبار دیگه بشه صداشو بشنوم من مریض این آقا شدم توروخدا بگید چیکار کنم التماس میکنم. خب من چون با همسرم هیچ حسی بهم نداریم وبخاطر دوتا بچهام بوده که صبر کردم ولی ازوقتی این آقا بامن دوست شد من خیلی روحیه گرفتم واینکه ندیده عاشق این آقا شدم ولی اون منو وابسته حرفاش کرد منو آروم میکرد باعث شده بود من برای خودم ارزش قاعل بشم فهمیده بودم منم خوشگلم منم همه جوره خانمم ولی همسرم منو خورده کرده خلاص من یاد صدای این آقا می افتم دلم میخاد بترکه وفقط برای زنده موندم صدای این آقا رو باید بشنوم ولی او ازم خواهش کرده که دیکه بهش زنکو پیام ندم ولی منو مریض کرده چیکار کنم. من واقعا مریضم از خدا میخام بشه اونم مثه من بی صبرانه بهم پیام بده تا جایی که حرفاش قشنگ بودمنو خوشحال میکرد
متاسفانه شما در کودکی عشق و محبت لازم را دریافت نکردید، وارد رابطه ای شدید که باز مثل کودکی تان نا کام شدید، اگر فقط مشکل از طرف مقابلتان بود باز می توانستید خودتان را فرزندان خود و علایق دیگرتان سرگرم کنید و احساس نکنید که به محبت یک مرد نیاز دارید، مطمئن باشید این عشق شما حتی اگر هم به هم می رسیدید دوام چندانی نداشت، همین که در رابطه هستید و وارد رابطه با کسی می شوید که او هم رابطه دارد یعنی خودتان دارید باز ناکامی های گذشته را برای خودتان تکرار می کنید. لطفا به یک طرح واره درمانگر یا روانکاو مراجعه کنید تا کودک محروم درون شما ترمیم شود، بتوانید خودتان خودتان را دوست داشته باشید، خودتان به خودتان احترام بگذارید بعد از دیگران انتظار عشق و محبت داشته باشید. وجود فرزندانتان را غنیمت بدانید با تمام وجود در کنارشان باشید و از چشمه جوشان محبت آنها بهره بگیرید.
چرا مثل قبل نیس اصلا ابراز علاقه نمیکنه حتی یک کلمه
سلام وقت بخیر خانومی متاهل و دارای دو فرزند هستم شوهرم خیلی سرده اصلامحبت و احساس و ناز و نوازش نداره مدتی ک زیر و رو کردم و ایشون گفتش که با اصرار و پیشنهاد با من ازدواج کرده و اصلا صحبت عشق و دوست داشتن نبوده ،والان ۳ سالی ک جدا میخوابیم و رابطه ی عاطفی نداریم و شاید ده روز یا دوهفته یک بار رابطه داشته باشیم اونم خیلی زود ودر حد چند دقیقه ، بهش نیازامو گفتم ک باید چطور باشه و اینا ولی متوجه شدم ک وقتی کسی کسی رو دوست نداره نمیتونه تغییر کنه، دوست دارم منو دوست داشته باشه بغل کنه واقعا نیازامو براورده کنه ولی نمیکنه دوس دارم با کسی زندگی کنم ک براش مهم باشم ازم تعریف کنه و….،ولی اینجوری نیست از یه طرفی با وجود دوتا بچه ،نمیدونم چیکار کنم ،
اگر از ابتدا ایشان اینطور بودند که احتمالا دارید با یک شخصیت خودشیفته ، یا اسکیزویید زندگی می کنید. اما اگر از اول رابطه خوبی داشتید و بعد به این شکل درآمده احتمالا چسبندگی زیاد شما در در سبک ایشان بی تاثیر نبوده است.
سلام خسته نباشید.شوهرم ۱۰ روز است به من بی اهمیتی شدید می کنه .صبح میره شب میاد شام می خوره می خوبه.اصلا اهل محبت کردن نیست ۲ تا بچه دارم ۱۰ ساله و ۲ ساله به خاطر بچه هام باید تو خودم بریزم و حرفی نزنم کسی را ندارم درد و دل کنم این کار باعث بی خوابی و بهم ریختن اعصابم شده دارم دیوانه میشم چون اگر بخواهم حرف دلم را بگم زود عصبانی می شود و بچه هایم شروع به گریه می کنند به خاطر همین باید تو خودم بریزم و چیزی نگم دارم دیوانه میشم .طوری شدم که نمی توانم اصلا گریه کنم بغض درونی گرفتم .نه روز زن حالیش نه تولد .دخترم میگه مامان چرا بابا برای تو روز مادرچیزی نمی گیره بابا های دیگه این طوری نیستن.نمیدونم جوابشو چی بدم.لطفا کمکم کنید ۱۱ سال دارم تحمل می کنم
ده روز خخخخ مال من ۱۰ساله اینجوریه از اول تا الان خدایا ما زنا چقدر بدبختیم چقدر صبر دادی قربونت برم خداااااااااا
اگر ده روز هست که ایشان به این شکل رفتار می کنند، احتمالا تغییری در کارشان و روابط بیرونشان بوجود آمده ، شما بدون اینکه مسئله را به خودتان ربط بدهید و خودتان را ناراحت کنید یا بغض کنید، آرامش خود را حفظ کنید و با روش جراتمندانه با ایشان گفتگو کنید. بدون اینکه گربه کنید یا عصبانی شوید با احترام و اقتدار چند مورد از خوبی هاشون بگویید، تعریف کنید تا خوششان بیاید بعد بگویید من ناراحتم از این وضعیت، احساس من این است که … پس ایشان هم احتمالا مسئله را برای شما روشن می کنند.
اما اگر سبک ایشان از اول این شکلی بوده، توجه نمی کرده، محبت نمی کرده، نگاه به خانواده اش و فرهنگش بینداز و بعد انتظار هدیه را از ایشان داشته باش.
من ۲۵ سالمه. شوهرم ۲۷ سالشه. یه پسرم دارم چنماه دیگه میشه دوسالش. از اخلاق و رفتار شوهرم اصلا راضی نیستم.خیلی بی توجهه انگار اصلا براش مهم نیستم. هیچ محبتی نمیکنه ابراز علاقه هیچ.. کلا من از اول زندگی کم توقع بودم و با تمام سختیا و مشکلاتی که برامون پیش اومد من کنارش بودم. و الانم تا جایی که میتونم تمام وظایف و کارای که یه زن باید انجام بده رو انجام میدم. اما شوهرم خیلی از وظایفشو اصلا نادیده گرفته.. اگه بخام تعریف کنم خیلی طولانی میشه. فقط بیشتر از همه من از لحاظ روحی و احساسی و محبت اینارو میگم. حالا از لحاظ مالی و بقیه هم که خیلی خوب نیس اونا به کنار. مثلا دوسدارم بیشتر بهم توجه کنه. محبت کنه. اما انگار بلد نیس. خیلی دلم میگیره.نمیدونم چیکار کنم. گاهی به طلاق فکر میکنم. اما بخاطر پسرم پشیمون میشم. اگه ممکنه راهنمایی کنید. ممنونم
با بررسی روابط فعلی و بررسی کودکی هر دو شما باید به نتیجه برسیم، آیا نیاز به محبت شما افراطی هست؟ یا ایشان در کودکی محبتی ندیدند که محبت کردن یاد بگیرند؟
انتخاب خودتان بوده یا خانواده؟ افکار و باورها و هیجانات و احساساتی که همراه آن در کودکی در ما شکل می گیرد ما را به سمتی می برد که کسی را انتخاب کنیم که مثل پدر یا مادرمان باشند، اگر در کودکی محبتی ندیدیم دقیقا سمت آدمی می رویم که محبتی ندارد و باز محروم می شویم. یا اگر هم آدم سالمی را انتخاب می کنیم چنان رفتار می کنیم که شخص مقابل را خسته کنیم و باز زندگی کودکی برایمان تکرار شود.
شوهر من سالم و تا بحال هیچ خیانتی انجام نداده فقط دیشب اون فهمید من دلتنگم و ناراحتم بی توجهی کرد به حالم به اون خاطر شوهری که سالمه دلیل بی توجهیش چی میتونه باشه
همسر شما که آدم سالمی هست، احتمالا فکرش درگیر چیز دیگری بوده است، اتفاقاتی که در طول روز ممکن است برایش افتاده باشد. در چنین مواقعی اجازه ندهید افکار منفی ذهن شما را پر کند.
سلام همسرم بهم توجه نمیکنه به دوتا بچه هاش الان توجه نمیکنه. وقتی میاد همش سرش توگوشیه. فقط سرش تو بازیه برادرش با ماست ولی حواسش همش به اونه اب و غذا براش میبره همه کاربراش میکنه. من امشب خیلی حالم بد بود ولی شوهرم توجه ای به من نکرد. تامیگم خسته شدم میگه ازادی بروخونه بابات. ممنون میشم کمکم کنی زود جواب منو بدین
سلام بالای ۳۰ ساله ازدواج کردم فقط بخاطر آبروی پدرم صدام درنیومد شوهرم اهل همه کاری که فکرشو کنی هست نمیتونه ارتباط جنسی داشته باشه چند ماهی یکبار که به سراغم بیاد حتما باید اسم زنای دیگه رو بیار در حین نزدیکی ..مثلا..فلان زنو بگو بیاد تا چکارش کنم فقط بخاطری که خودش ارضا بشه ولی نمیتونه کاری بکنه آرزو دارم یکبار شده ارضا بشم اصلا براش مهم نیست ولی با ناموس مردم عالیه خواهش میکنم راهنمایی کنید
چه دلیلی داست ۳۰ سال با یک بیمار جنسی سر کنید، چه دلیل قانع کننده ای داشت به خودتان احترام نگذاشتید.
روابط شما هم نیاز به بررسی بیشتر دارد. چه مدت هست ایشان اینگونه رفتار می کنند، اتفاقی افتاده اینطور شدند؟ از اول اینطور بودند؟
دوساله ازدواج کردم کلا غرورم عزت نفسم همچیم از دست دادم شوهرمم فردی نیست که تخریبم کنه ولی خود به خود تخریب شدم همش دنبال محبتم انگار کمبود محبت داشته باشم؟
شما نیاز به درمان عمیق روانشناختی دارید. حتما حضوری به یک روانکاو یا طرح واره درمانگر مراجعه کنید.
من شوهرم اصلا بهم توجه نمیکنه چکار کنم براش همه کارم میکنم آرایش خوب لباس خوب
شوهرم اون طور که من میخوام بهم محبت نمیکنه موقع اصلا برای آشتی پیش قدم نمیشه دلیل ناراحتیم رو نه میپرسه بهم ابراز احساسات نمیکنه مغروره میخوام بدونم باید چیکار کنم
منم مثل تو هستم
شما متاهلی واقعا مخم درد گرفت؟؟؟
این خصوصیاتی که ذکر کردید تا حدودی صفات شخصیتی یک فرد خودشیفته هست البته باید بررسی بیشتری شود، تا به یقین برسیم. اما اینکه شما چقدر احتیاج به محبت دارید هم جای سوال هست. اگر نیاز شدیدی دارید و محتاج ایشان هستید که نمی توانید در کنار ایشان و از وجود ایشان بهره ای بگیرید، اما اگر از درون احساس نیاز شدیدی ندارید می توانید با پیگیری علایق خودتان زندگی را برای خودتان جذاب تر کنید.
شوهرم یه دیکتاتوره ، تمام
خورد میشم، فحش میخورم و همچنان محبت میکنم ، خاک تو سرم چون بچه دارم
سلام وقتتون بخیر،بنده در دوران نامزدی از لحاظ توجه و محبت هیچ مشکلی باهمسرم نداشتم،اما از زمانی ک سرزندگی رفتیم ب مرور زمان بامن رفتارش سرد شد،درخانه همیشه سرش توگوشیه،هیچ محبتی از او نمیبینم،وقتی ازش سوال میپرسم هیچ دلیل منطقی نداره،نمیدونم چکار کنمreply
دلیل مشکلمو خودمم نمیدونم،رفتارهای همسرم باعث شده ازش سردبشم،هیچ مشکلی درزندگی نداریم فقط سردی وبی توجهی همسرم منو اذیت میکنه،خیلی دوستش دارم اما نمیدونم چرا یکدفعه عوض شد،اوایل همه چیز خوب بود،خیلی منو غریبه میدونه احساس میکنم بهم اعتماد نداره چون درامدشو بمن نمیگه،یکبار با پیام همه دلخوریامو بهش گفتم فقط گفت شمادرست میگی اما هیچ صحبتی درموردش بامن نکرد،گفتم بریم مشاوره اما اهمیت نداد
اینکه دوران نامزدی شما چقدر طول کشیده مهم است، در شش ماه اول تا حدودی هورمون اکسی توسین در هر دو طرف ترشح می شود و هر دو احساس عشق و محبت را دارند. باید رفتارهای خودتان را بیشتر بررسی کنید، شاید قبلا توقعی از ایشان نداشتید، شاید ایراد نمی گرفتید، شاید غر نمی زدید، شاید شما زیادی می چسبید و فاصله ها را حفظ نمی کنید، همسر شما هم از خانواده دیگری آمده با سبک تربیتی خاص خودش بنابراین نمی توانیم به راحتی قضاوت کنیم . هر دو باید بررسی دقیق شوید.
سلام من حدود 11 سال است ازدواج کردم و ازدواجمون به میل دوطرف بود حتی همسرم عاشقانه دوستم داشت. اما الان یعنی وارد زندگی مشترک شدیم اهل حرف زدن نیست کم توجهی میکند هرکاری کردم تا توجه بیشتری کند بی فایده بود حتی طوری که احساس میکنم یا دوستم ندارد دیگر یا من مشکلی دارم که از نظر او شایسته دوست داشتنش نیستم. میخواهم کم توجهی کنم تا بهتر شود ولی بی فایده چون میفهمد قهر کردم یا ناراحتم حرف نمیزند فقط موقع خواب دراغوش میگیرد واین مشکل مرا حل نمیکند حتی بیشتر خود خوری میکنم و احساس میکنم این باعث افسردگی وپرخاش گریم شده
همانطور که اشاره کردید، با بی محلی کردن نمی توانید توجه همسر خود را جلب کنید. همسر شما انگیزه لازم برای بهبود رابطه عاطفی را بنا به دلایلی از دست داده است. باید برای دلیل این بی توجهی سوالات بیشتری از شما بپرسم. لطفا مشاوره تلفنی بگیرید.
شوهرم بهم خیانت میکنه خیلی دوستش دارم ولی توجهی نداره
به نظر خودتان دوست داشتن همسری که خیانت می کند و پاسخ گوی نیاز های شما نیست، بیمار گون نیست. پس حتما برای خودشناسی به روان شناس مراجعه کنید.
با وجود خیانت همچنان دوستش دارید؟
سلام شوهرم وقتی بیرون با ادم های دیگه میگرده خوبه ولی خونه که میاد اثلا باهام صهبت نمیکنه میخام وقتی خونه هست حرف هایی که بهش میزن درست جواب بده بی محلی نکنه موقعی کی من بهش گیر میدم عصبانی نشه رفتار خوب داشته باشه وهیچ وقت هم بهم ایراد نگیره وجلوی بقیه احتراممو داشته باشه
عزیزم شوهر منم هست
دوست عزیز ما نمی توانیم طرف مقابل را طوری تغییر بدهیم تا آن طور که ما می خواهیم رفتار کند، شخصیت ما در کودکی شکل می گیرد، بهتر است در رفتارهای خودتان هم دقیق شوید. آیا شما توقع زیاد دارید؟ آیا زیاد می چسبید؟ زیاد ایراد می گیرید؟ شرایط روحی و جسمی ایشان را در نظر می گیرید؟ ایشان هم باید بررسی شوند با چه دلیل با دیگران خوب هست؟ می خواد مورد توجه دیگران باشد؟ دیگر نیازی به توجه شما نمی بیند؟ پس رفتار ایسان می توانددلایل مختلف داشته باشد که نیاز به بررسی بیشتر دارد.
سلام من ۲۷ هستم شوهرم بعد ۷ سال برام بی توجهی میکند من یک دختر ۵ ساله دارم وحالا باردارم واینکه هرچ باهش در مورد محبت وعشق حرف میزنم مگ همشون چرته
ولم کن خودم ازواین وضعیت خسته شدم
و من هروز مطالعه میکنم ک را حلی پیدا کنم چون تو کودکی از طرف پدر سرزنش شده خیلی فکر کهنه و قدیمی داره امش مگ زن باید کنیز شوهرش باشه بامن همکاری نمکنی توی هیچ شرايطي حتی توقع داره ک من روزه هستم براش غذا درست کنم واقعا نمیدونم ک رفتار کدومنون درست نیس
شوهرم اهل منطق نیس تا میام باهاش حزف بزنم قهرمیکنه جوابمو نمیده موقع خاب جدا میخابه از اینکاراش متنفرم هی میخام نرم پیشش ولی نمیتونم دوس دارم زن قوی باشم میخام مثل خودش سنگدل باشم تا منو یکم ببینع
سلام عزیزم ،باید اینو که از اول بهش علاقه نداشتی را از ذهنت پاک کنی ،شاید یک دلیل این باشد که با هم کفیت ندارید،خودت رو دوست داشته باش عاشقانه ،هر روز به خودت برس ،به خاطر خودت ،قوی باش ،بگرد وایراد اخلاقی خودت رو پیدا کن ،ما باید اول رو خودمون کار کنیم ،مشاوره برو درست می شود،خدارو صدا بزن ،ای که مرا خوانده ای راه نشانم بده،موفق باشی
احتمالا همسر شما هم ویژگی های اختلال شخصیت خودشیفته را دارد که در کودکی بویی از محبت نبرده است. پس اگر می توانید مثل خودش باشید در کنارش بمانید.
من یه زن 34هستم 15سال ازدواج کردم من اصلا نامزد بودم علاقه ای به شوهرم نداشتم پدرم به زور داد ولی بعد از ازدواج دوسش داشتم ولی شوهرم خیلی تو این سالها خیلی داغونم کرده یعنی افسرده شدم دیگه خسته شدم.
به خدا دیگه خسته شدم الآنم سه تا بچه به خاطره بچه ها تحمل کردم اصلا به توجهی ندارد تواین سالها نشده به من بگه دوست دارم تو زندگیم همش بدبختی بی پولی کشیدم دیگه کارای خلاف کرده بدهکار شده همه چیزهشو تحمل کردم به خدا چند نفر به من گفتن حیفه تونیس دیگه خسته شدم اصلا قدرمنو نمیدونه همش به من حرفایی می زند از ته دل می سوزم همش میگم به من مرگ بده.
اصلا به من یک ذره توجه نمی کنه محبت نمیکنه به خدا روانی شدم دیگه تحمل ندارم همش منو خورد می کنه از لحاظ مالی احساسی هیچی نداره
منم دقیقا مصل شما هستم ولی من یدونه دختر دارم
متاسفانه سن شما کم بوده، ایشان را نشناختید و وارد رابطه شدید، هنوز هویت شما کامل شکل نگرفته بوده، احتمالا خودتان هم در کودکی محبت کافی از جانب خانواده دریافت نکردید. و طرف مقابل شما که دست به کارهای خلاف می زند محبتی نمی کند و حتی شما را آزار می دهد یک بیمار هست، به احتمال زیاد یک اختلال شخصیت ضد اجتماعی که درکی از همدلی ندارد، کودکی خودش تهی از عشق و محبت بوده، کاملا ظرفش خالی هست . شما انتظار دارید از آن ظرف خالی چه بردارید؟ پس رفتارهای ایشان را نادیده بگیرید، وارد چالش با چنین شخصی نشوید، چالش ها فقط باعث نابودی خود شما می شود، به فکر فرزندان خود باشید، خودتان را ضعیف و درمانده نشان ندهید، کودکان به شکل فطری در وجودشان محبت دارند، نشانه های محبت را کشف کنید، با تمام وجود در کنار فرزندان خود باشید تا یک بار دیگر از چشمه جوشان محبت آنها بهره مند گردید.
سلام من ۲۰سالمه همسرمم ۲۶
شغلش نظامی هست تو خانوادشون بین پدر مادر محبتی عشقی وجود نداره ما بخاطر مسائلی ۲سال ونیمه ازدواج کردیم همسرم اوایل رابطش از لحاظ عاطفی خیلی خوب بود هیچ مشکلی نداشت ولی یکساله بی توجه شده باهام میخوام در مورد مشکلمون حرف بزنم نمیذاره داد وبیداد میکنه همه تقصیر هارو میندازه گردن من
خیلی دخالت خانوادش تو زندگیمون هست هرچقد بهشون با زبون خوش میگم انگار ن انگار . لطفا راه حلی بگید?
همه این حرفهای صد من یه غاز رو بریزید دور مرد به زن بی توجه فقط به یه دلیل ؛ از دیدن قیافه تکراری اون خسته شده و از ازدواجش پشیمانه این دلیلش فقط مادام اعمر بودن ازدواجه همین و همین مرد تنوع طلبه و زن بدریخت ایرانی هم تو دراز مدت نمیتونه اونو ارضا کنه عشق و محبت هم کشکه بریز تو سیفون مستراح با مهریه ۵۰۰ سکه ای عشق یه دروغ بزرگه ازدواج هم یک معامله دو طرفه
درود به شرفت
دقیقا
متأسفم برات که افکار پلید خودت رو به همه مردا نسبت میدی
ذهن مربضتو درمان کن اگر زن ها از بی توجهی شوهرشون ناراحتن چون دوس دارن محبتو فقط از شوهرشون دریافت کنن خانوم ها اشتباه میکنن ک انقدر در مقابل مرد ها ضعف نشون میدن و آنقدر تو ذهن خودشون بزرگش میکنن نمیتونم ب تموم مرد ها فحش بدم چون پدر نازنینی دارم
درود بر شرافتت پدرم
افرین به تو خیلی خوب جنس خودتونو میشناسی من یه خانومم نظرم همینه درست میگی تکراری که بشه ادم دور انداخته میشه دقیقا همینه حالا اگه یه زن جدید رو ببینید روحتون براش ور میپره .دقیق زدی تو هدف .
دقیقا
آقای محترم برای شما متاسفم که چنین نگاه ابزاری به زنان دارید. مردان و زنان هر دو در اصل آفرینش یکسان هستند. عشق فقط شعار نیست، وجود عشق و محبت در هر رابطه ای لازم و ضروری است، عشق لازمه سلامت روان هست، هر چه بیشتر دریافت کرده باشید سلامت روان بیشتری خواهید داشت. متاسفانه شما در کودکی خود از جانب پدر و مادرتان عشق و محبت کافی دریافت نکردید، طعم عشق را نچشیدید، بنابراین در وجود خودتان ندارید و فکر می کنید با تعویض آدم ها به خوشی و آرامش می رسید و خوشی موقت را جایگزین عشق می دانید.عشق با خودش تعهد می آورد، همدلی می آورد که نه تنها با تغییر قیافه مشکل نداشته باشید. کما اینکه قیافه خودتان هم مرتب در حال تغییر هست، بلکه شما حتی در کنار همسر بیمارتان هم احساس آرامش کنید.
ایشون دقیقا حرف درست رو زدن ولی البته یه مقدار بد. مردها عاشق زیبائی ظاهری ان. دوست دارن همیشه زنشون رو زیباتر از دیروز ببینند. منظورم این نیست که برن عمل کنن و نابود کنند خودشون رو
زیبایی یعنی تو خونه لباس های زیبا ، داشتن آرایش کم ، رسیدگی به مو و…. زن های ایرانی فقط بلدن تو بیرون یا مجلس که یمرن خوشگل کنند ولی تو خونه داغونن توی یک شرکت یک همکار ژابنی خانم بود که تو شرکت خیلی معمولی بود ولی هر بار که یمرفتم خونشون و با همسرش هم خیلی دوست بودیم و خیلی کلا با هم راحت بودیم خانمش خیلی زیباتر از بیرون بود خیلی جالب بود برام که توی خونه همیشه اینطوریه برای همسرش بهترین لباس ها رو میپوسید حالا زن های ایرانی چی موهای به هم ریخته لباس زیر های پاره پوره و داغون ، شلوار گشاد و …. به بهانه درگیر خونه و آشپزی و …
اگر دوست داشتن وسط باشه این حرفا الکیه …اگر دوست داشتنی نباشه سیندرلا هم که باشی فایده نداره