من دختر ۲۱ ساله هستم ازدواج کردم و در دوران عقد هستم. من شوهرم خیلی خوبه. خیلی هم دوستم داره اما خانواده شوهرl خیلی منو نمیخواستند و به اصرار شوهرم اومدن خواستگاری. الان هم از خیلی چیزها برای من کم گذاشتند. کارهایی که برای جاری اولی من انجام دادن برای من ندادن. شوهرم کم زبون هست و نمیتونه جلوی حرف خانوادش بایسته. برای همین من دلسرد شدم و یه هفته نه خونه اونا رفتم نه گذاشتم شوهرم خونه ما بیاد. به نظرتون من باید چیکار کنم؟چجوری ذهنم رو از این همه حرف ها آزاد کنم. من رابطه جنسی خوبی هم با شوهرم ندارم. خیلی دوستش دارم اما نمیتونم باهاش رابطه داشته باشم. اوایل عقد رابطمون خوب بود اما بخاطر حرف های خانوادش این مشکل ایجاد شد.
پاسخ مشاور به سوال فرق گذاشتن مادرشوهر بین جاری ها
سلام دوست عزیز
خیلی خوشحالم از این بابت که از ابتدای مسیر جدید زندگیتان سعی می کنید بالغانه مشکلتان را حل کنید و هر جایی که مستأصل می شوید از فرد متخصص کمک می گیرید. ازدواج هم مانند یک نوزاد در ابتدای مسیرخود احتیاج به مراقبت زیادی دارد چرا که تجربه های جدیدی پیش رو دارید که هرگز تجربه نکردید.
اول از همه باید بدانید، همه ما دوست داریم که تایید شویم و دیگران دوستمان داشته باشند و باید بدانید اگر از اینکه مورد تأیید قرار نگرفتید و خانواده همسرتان با ازدواج شما مخالف بودند ناراحت شوید کاملا طبیعی است. شما حق دارید که از این موضوع ناراحت شوید همه ما دوست داریم دوست داشته بشیم و تایید شویم اما بایدی در این زمینه وجود ندارد. فاجعه سازی های ذهن ما زمانی ایجاد می شود که برای خودمان یک باید تعیین می کنیم. اما هیچ فاجعه ای وجود ندارد. شما در زمینه ازدواجتان یک ترجیح هایی داشتید مثل اینکه مادر شوهرتان با شما به خوبی رفتار کند اما این اتفاق نیفتاده و حق دارید ناراحت شوید اما این را در نظر بگیرید شما با مادر شوهرتان ازدواج نکردید؛ شما با همسرتان ازدواج کردید و به مرور هم شما و هم همسرتان باید مرزهای جدیدی برای خانواده جدیدتان در نظر بگیرید و به توافق برسید.
به نظر می آید رفتار مادر شوهرتان شما را بسیار خشمگین کرده است و این انتظار که همسر من باید از من دفاع کند یا حق من را بگیرد باعث شده است از همسرتان هم خشمگین شوید. شما با بایدهایی که برای خودتان و همسرتان گذاشتید شرایط را برای همسرتان هم سخت کردید. شما فردی هستید با عزت نفس و مستقل، دلیلی ندارد کسی دیگر بیاید و حق شما را بگیرد.
اینکه درباره احساسات منفی تان صحبت کنید و همسرتان به شما گوش دهد خیلی خوب است اما اینکه از همسرتان انتظار داشته باشید برود و جلوی آنها بایستد هیچ کمکی به شما نمیکند. این کار تنها به آنها اثبات می کند که ما حق داشتیم با این ازدواج مخالف باشیم.
خواهشی که از شما دارم همسرتان را واسطه میان خودتان و خانواده اش نکنید. هر فرزندی خود را مدیون مادر و پدرش می داند و آنها را نیازمند احترام می داند. باید این را در نظر بگیرید که همه ما ممکن است به هر دلیلی نسبت به یک فرد در برخوردهای اول حس خوبی نداشته باشیم و زمانی که به شناخت بیشتر می رسیم تغییر جهت می دهیم. به همین خاطر پیشنهاد من این است به جای اینکه با مادر شوهرتان وارد جنگ قدرت و رقابت شوید و همانطور که خودتان فرمودید زندگی مشترکتان را تحت تأثیر این اختلافات قرار دهید، به خودتان اعتماد کنید. زمانی که خودتان را باور داشته باشید و بدانید که خانواده همسرتان در مورد شما اشتباه تصور می کنند و بدانید که چقدر دوست داشتنی هستید، به جای تمرکز بر احساسات منفی و خشمگین شدن از آنها، سعی می کنید خود واقعی و دوست داشتنی تان را به آنها نشان دهید.
شما و همسرتان هر چقدر بتوانید به جای تمرکز بر روابط با خانواده همسر و شکایت کردن به گونه ای که همسرتان باید کاری کند، روی خودتان و بهبود رابطه با همسر تمرکز کنید موفق تر هستید. زمانی که روی رایطه تان تمکز کنید صمیمیت بیشتری را تجربه می کنید و رابطه جنسی تان هم تحت تأثیر این صمیمیت قرار می گیرد.
در مورد اینکه خانواده همسرتان برای شما چه کارهایی انجام میدهند، نباید به آن به حکم وظیفه نگاه کنید، بلکه هدیه ای است برای شروع زندگیتان. مسلما اگر در اوایل زندگی تان حمایت خانواده ها باشد شرایط آسان تر است اما اگر هم نباشد به معنای یک مشکل بزرگ در زندگی تان نیست.
چیزی که در ارتباط با خانواده همسر وجود دارد این است که از همان ابتدا شما و همسرتان به گونه ای رفتار کنید که خیال خانواده ها راحت شود که شما با وجود سن کمتان از پس مشکلات زناشویی بر می آیید و به هردلیل اجازه دخالت خانواده شوهر را نمی دهید.
شما و همسرتان ابتدای راه هستید امیدوارم با رفتارهای بالغانه آغازی را رقم بزنید که هر لحظه به خودتان ببالید.
گلسا بمانیان
کارشناسی ارشد مشاوره خانواده
پدرشوهرم بین بچه هاش فرق میذاره
پاسخ مشاور به پرسش ” برخورد با خانواده شوهری که فرق میگذارد “
وقتی که زندگی مشترک شکل میگیره به معنای استقلال دو نفر از خانواده اصلیشون و تشکیل زندگی خودشون هست. با توجه به این نکته، با وجود اینکه این تبعیض ها وجود دارند اما شما نمیتونید مانع از اونها بشید. ولی بجاش میتونید انتظارات خودتون و همسرتون رو نسبت به خانواده ایشون کاهش بدید و بیشتر متکی به خودتون بشید. شما نباید نسبت به خانواده همسرتون احساس نیاز کنید. شما و همسرتون برای هم کافی هستید. تمرکز شما باید به توجه کردنتون به همدیگه باشه و باید به این باور برسید که وقتی کسی توجه به ما نمیکنه نمیشه به زور اون رو متوجه خودمون کرد.
شما باید در این مورد با همسرتون صحبت کنید و ببینید که نظر ایشون درباره این مسئله چیه. در واکنش به رفتارهای خانواده ایشون میشه بازخوردهای مختلفی داشت. شما یا میتونید رفت و آمدهای کمتری با خانواده ایشون داشته باشید و از این طریق ناراحتی خودتون رو بروز بدید؛ یا میتونید همچنان برای حفظ احترام در حد لزوم رفت و آمدهای خودتون رو حفظ کنید. همچنین در صورتی که همسرتون مایل بود، میتونه با خانوادش در این مورد صحبت کنه و براشون توضیح بده که متوجه بی توجهی هاشون میشه و چه احساسی داشته وقتی برای مثال مریض بوده و ازش خبری نگرفتند. هرکدوم از این سه روش برخورد مزیتها و معایبی دارند که شما با توجه به توافق خودتون با همسرتون میتونید یک روش رو انتخاب کنید.
به خاطر داشته باشید که در چنین شرایطی که خانواده همسرتون به همسر شما توجه کمتری دارند باید همبستگی و توجه بیشتری بین شما و همسرتون وجود داشته باشه. شما باید به این اعتقاد برسید که فقط همدیگه رو دارید و همین براتون کافیه. به همدیگه احساس کفایت بدید.
در تمامی مراحل زندگی پیروز و موفق باشید.کوشا کوچک آملی
کارشناس مشاوره باما
سلام وقتتون بخیر ، من دختر ۲۷ ساله ای هستم که حدود یک سال و نیم پیش عروسی کردم ، خانواده همسرم اون سال کمترین هزینه رو برای عروسی من کردن و تالار نگرفتن و گفتن پول نداریم بااینکه حدود ۲۰۰ میلیون پول اضافه تر داشتن و دقیقا یک هفته بعد از عروسی من زمین خریدن ، عروسی من طوری بود که با ۵۰ میلیون همه چی رو جمع کردن و هیچ خرج اضافه ای نکردن ، حالا امسال که برادرشوهرم ازدواج کرد ، یه عروسی مجلل براش گرفتن و سنگ تموم گذاشتن و همون زمینی که بعد عروسی من خریده بودن رو فروختن و خرج عروسی اون کردن ، الان من دلخور شدم و نمیدونم باید واکنش نشون بدم یا نه ، تو عروسی سعی کردم چیزی نشون ندم و فقط شاد باشم اما حرف اطرافیان باعث میشه دلخور بشم ، نمیدونم باید چیزی بگم یا نه ؟ به همسرم اعتراض کنم یا به خانواده اش ، چون نمی خوام دیگه در آینده تبعیضی پیش بیاد
سلام وقت بخیر ببخشید من یه جاری دارم ک ب فاصله ۶ماه از اون من عقد کردم برای اون قند شکنی وعقدکنان دعوتی ک بهش طلا وعیدی ووعروسی خوب ک سرویس طلا و دوتا النگو دادن و همچنان حساب های پدرشوهرم دسته برادرشوهرمه ک باگوشای خودم شنیدم گفت ک میخوام برا زنم لباس بگیرم از رو پولا برمیدارم پدرشوهرم گفت باشه. ولی برا من عیدی نیاوردن طلا هیچی نگرفتن حتی انتظار داشتن بدون عروسی برم خونه م هروقت بحث میشد ن عروسی نمیخواین شما واز این حرفا تا جایی ک من دعوا کردم باهمسرم بالاخره عروسی گرفتن خونه هم پدرشوهرم برا هر دومون گرفت همسرم یک سوم پولش رو داد سر خونه برادرشوهرم خبر ندارم داد یا نه وحتی خونه ما کوچک تره مااون خونه برادرشوهرمو اول انتخاب کردیم ولی اونو برا ما نگرفتن برا برادرشوهرم گرفتن هرچی به شوهرم میگم قبول نمیکنه و ۴ساله بحث داریم چیکار کنم چجور باهاش حرف بزنم ک قبول کنه برا ما کوتاهی کردن؟
سلام وقتتون بخير من ٥ ساله كه ازدواج كردم و خداروشكر از همسرم راضي هستم ولي خانوادش گاهي بين منو جاريم تفاوت ميزارن كه خيلي باعث ناراحتي من ميشه.مثلا خواهر همسرم يك حرفي بهم زد كه باعث ناراحتيم شد و من اعتراض كردم از اون موقع به بعد هيچ پيام و تماسي با من نداره ولي وقتي ميبينمش مثل هميشه برخورد ميكنه درصورتي كه هرروز با جاريم در ارتباطه و پيام و تماس دارن و اين تفاوت گذاشتنه خيلي منو ناراحت ميكنه به نظرتون من بايد چه واكنشي نشون بدم
سلام وقتتون بخیر من زهرا هستم ۲۹ ساله و همسرم رضا ۳۴ ساله پنج ساله از عقد و عروسیمون میگذره دو تا فرزند دارم پسرم دو ساله و دخترم سه ماهه الان دو سالی هست با همسرم به خاطر خانوادش به مشکل خوردم و مدام بحث و دعوا داریم خانواده ایشون یه پسر و دو تا دختر دارن و همیشه همه جا ما رو نادیده گرفتن و فرق گذاشتن و بسیار رفتار سردی با من و بچه ها حتی همسرم دارن و من هر موقع که این چیزا رو میبینم واقعا بهم میریزم و باعث بحثمون میشه و در بیشتر موارد همسرم قبول دار هم نیست دو روز قبل ما بحثمون شد و همسرم شروع به فحش دادن به من کردن منم عصبانی شدم و به ایشون و خانوادشون فحش دادم رضا هم زنگ زد به پدر و مادر من و مادر خودش که بیاید خونه ما اونا اومدن و رضا نشست جاو مادرش و خانواده من همه روگفت و خانواده من که قبول دار بودن که اشتباه از من بوده ولی گفتن رضا نباید مشکل تو رو جلو مادرش میگفت که ابرو ما رو هم ببره باید به خودمون میگفت تا اصلاح کنیم خانواده من توی این پنج سال تمام زحمات ما روی دوششون بوده و همه جوره به ما کمک کردن در صورتی که خانواده رضا حتی یه کمک به ما نکردن الان وضع زندگی ما اصلا خوب نیست به خاطر اتفاق های پیش اومده میشه لطفا منو راهنمایی کنید
سلام من یه مشکلی که دارم اینه که روی دخترم و روحیاتش خیلی حساسم ومادرشوهرم بین دختر من و دختر خواهرشوهرم خیلی فرق میذاره با اینکه همسر من همیشه هواشونو داره و وقتی براشون مشکلی پیش میاد پیش قدم میشه یکی از فرق گذاشتناش اینه که برای دخترم تولد گرفتم همه رو دعوت کردم و مادرشوهرم هم دعوت کردم اما بهانه آورد و نیومد اما برای تولد نوه دختریش از یک ماه پیش برنامه میریزه و هی میگه که پارسال اینجوری رفتم امسال اینجوری میرم و این فرق گذاشتن ها انقدر رومن تاثیر گذاشته که خوابو ازم گرفته میترسم دخترم بزرگ بشه و اینا رو درک کنه و روحیش خراب بشه نمیدونم باهاشون چطور رفتار کنم اگه توروشون بگم مطمعنان منو با حرفاشون ترور شخصیتی میکنن ومن هم برای تقاص براشون روز مادر هدیع نبردم عذاب وجدان دارم اما از روی ناراحتیم بود نمیتونم بدون جبران بزارم وکارهای دیگه میکنه که هیچ دوست ندارم خودم و دخترم برم خونشون و کمتر هم میرم اما چرا واقعا چرا من باهاشون واقعا خوبم همینطور همسرم نمیدونم چه رفتاری نشون بدم بفهمن وقدر تاراحتم و اصلاح کنن خودشونو
سلام من ۳۰ ساله هستم متاهل و دختر ۳ ساله دارم.لیسانس دارم و کار نیمه وقت با درآمد خیلی پایین دارم تدریس میکنم.مدتی هست خیلی احساس عصبانیت و خشم دارم مدام پرخاشگری میکنم خصوصا با همسرم و فرزندم.دلیلش احساس کمبود هست خصوصا از نظر مالی ۹ سال هست ازدواج کردیم و خیلی قناعت کردیم تا الان یه خونه ی نیمه ساخته داریم و من پیش آشنایان ارزش خودم رو از دست دادم چون تو این چند سال هیچ چیزی برای ارائه نداشتیم و فقط پز و قیافه گرفتن های بقیه تو چشممون بوده با مادرشوهرم تو یه خونه هستیم و البته بینمون فاصله هست ولی من از رفتارهاش و فرق گذاشتناش بین من و جاریم خسته شدم و این منو عصبی میکنه چون پیرزن هست و انعطاف پذیر نیست رفتارهاش برای همه آزاردهنده هست ولی بقیه باهاش رفت و آمد ندارن ولی من همش دم دستش هستم با این که به ندرت سعی میکنم برم طرفش.شوهرم یه بار کار جدیدی رو شروع کرد و شکست خورد و ما ضرر بزرگی رو متحمل شدیم الان حتی اون موضوع به شدت من رو بهم میریزه و همش میگم اگه این کار رو نکرده بود الان این جور بودیم الان اون جور بودیم و…….دیگه تو جمع حضور پیدا نمیکنم و جاهایی که قبلا میرفتم نمیرم دیدن کسایی که بهم بی احترامی کردن یا میخان پز بدن منو بهم میریزه.الان مشکلم اینه که خیلی بی انگیزه و بی برنامه هستم چون به خاطر شرایط مالی امکانات زیادی هم ندارم دلم میخاد بتونم روزی سه ساعت درس بخونم سحرخیز باشم با بچم بازی کنم به خودم برسم شاد باشم و خوش پوش و اینقدر به شوهرم که واقعا آدم خوبی هست ولی اشتباهات مالی زیادی داشته و از اول هم هیچ سرمایه ای نداشته گیر ندم.لطفا کمکم کنید.خودم خیلی راه ها رو رفتم.
من یه خانم ۳۱ساله هستم.۱۱ساله ازدواج کردم و ۳تا بچه دارم. ۹ و ۵ و ۳ ساله. ازدواج ما فامیلیه و دخترخاله پسرخاله هستیم.۳تا جاری دارم که من سومی ام و بقیه غریبه ان. متاسفانه پدرشوهر مادرشوهر من از روز اول تا به الان دارن از فامیل بودن من نهایت سواستفاده رو میکنن و من تو این چند هیچوقت حق اعتراض نداشتم چون نه شوهرم ازم حمایت میکنه نه اونا آدمای منطقی هستن.از تمام جزییات زندگیه من و بچه هام ایراد میگیرن هر توهینی که دلشون بخواد توی جمع به من و بچه هام میکنن.از من و همسرم توقع دارن تو تمام شرایط و موقعیت ها براشون سنگ تموم بزاریم بعدشم میگن تو فامیلی باید اینکارا رو بکنی.ولی نوبت خودشون که میشه میخوان جبران کنن به بدترین و ممترین شکل ممکن جبران میکنن. همیشه تو تولدامون کادو کم میارن ولی برای بقیه ۳برابرشو میبرن. تو مهمونیا نوه های دیگه شون سروصدامیکنن خرابکاری میکنن ولی کوچکترین بی احترامی بهشون نمیکنن.یه بار دختر ۳ساله من آخر مهمونی از پله افتاد و زد زیر گریه پدربزرگش بجای اینکه ناراحت بشه برگشت جلوی همه گفت ولش کنید این همش عر میزنه.با عروسای دیگه اش کلی سلام و احوالپرسیش طول میکشه ولی به من که میرسه روشو میکنه اونور جواب سلاممو میده.اون هفته رفته بودیم خونه پدرشوهرم و شوهرم از صبح زود رفته بود اونجا کمکشون تا شب . من و بچه ها هم برای شام رفتیم . سر سفره داشتیم غذا میخوردیم یه دفعه مادرشوهرم برگشت گفت چرا رفتی پیش فرزانه(جاری کوچیکه) گفتی امیر(همسرم) تو خونه به من کمک میکنه مگه نمیدونی علی(برادرشوهرکوچیکه) تو خونه کمک نمیکنه . فرزانه رو انداختی به جون علی? من خشکم زد نمیدونستم چی باید بگم . گفتم اینکه مردا تو خونه کمک میکنن یه چیز طبیعیه تو جمعای زنونه وقتی داریم حرف میزنیم هرکس
سلام من مادر شوهرم و خانوادش خیلی دوستم داشتن باهام خوب بودن ولی چن وقتیه جاریهام ی تهمتی بهم زدن ک باهام الان خانواده شوهرم بد شدن حرف نمینزن نمیان میرم خونشون حرف نمیزنن باهام دارم روانی میشم بس حرص خوردم
سلام. شوهر من تک پسره و دو خواهر داره. پدرشوهرم فوت شده، تا وقتی زنده بوده، حقوق شوهرم رو در اختیار خودش داشته و با مادرشوهرم خرج میکردند با وجودی که پدرشوهرم حقوق داشته. پدرشوهرم قبل فوتش تمام اموال رو به نام مادرشوهرم زده. پدرشوهرم مغازه داشته که که کلی بدهی بالا میاره و از غصه سکته میکنه و فوت میشه. شوهرم تمام قرض ها و بدهی ها رو صاف میکنه. بعد خواهر کوچیکه ازدواج میکنه، شوهرم برای خواهره جهیزیه میخره. بعد مادرشوهرم حقوق شوهرم رو خرج خودش و دو تا دخترش میکرده. متأسفانه شوهرم رو در دست خودش داشته. شوهرم هم بی اعتماد بهنفسه. مادرشوهرم ظاهر و زبان خیلی خوبی داره و مردم به خوبی ازش یاد میکنند ولی در باطن یه عوضیه تمام عیار. من تمام اینها رو بعد عقد متوجه شدم. روزی آمد خواستگاری من به ما گفت من به پسرم کمک میکنم. کلی اشک تمساح ریخت که دستم خالیه. مامانم از روی سادگی گفت که ما سخت نمیگیریم. مادرشوهرم بعد عقد با من سرد برخورد میکرد، تازه فهمیدم که از ازدواج پسرش پشیمان شده بوده با وجودی که با رضایت خودش آمده بودن خواستگاری من. خلاصه… مادرشوهرم با زرنگی از زیر خرید عروسی شانه خالی کرد و گفت عروس نداشتم نمیدونم عروس چه توقعی داره… شوهرم پول داد به خودم و گفت برو چیزهایی نیاز داری بخر. من بهم برخورد…شوهرم با وام ازدواج مراسم عروسی رو برگزار کرد.
مادرشوهرم شب عروسی کادوهایی رو که به دستش داده بودند رو به ما نداد و شوهرم بعد عروسی ازش میپرسید مامان فلانی کادو نداده… با پررویی میگفت مهمان ویژه بوده کادو نیاورده? بعدأ شوهرم از طرف پرسید گفته بود کادو دادم به دست مادرت… مادرشوهرم تا پول اضافه ای رو که تالار محض احتیاط از ما گرفته بود که بعدأ به ما پس بده رو همان شب عروسی از تالار گرفته بود و به مدیر تالار گفته بود پول شام عروسی رو خودم دادم پول اضافه رو بده به خودم و پسرم رو بپیچون? این کاراش سه ماه بعد عروسی لو رفت… بازم از رو نرفت و گفت من پولی ندیدم و نخوردم… شوهرم بهش گفت راضی نیستم. جواب داده بود هر چی بوده تمام شده… خواهر شوهرام هم همدست مادرشون هستند. مادر و دخترا قبل عقد به مامانم گفته بودن که شوهرم گوش به حرف ما نمیکرده و به فکر آینده نبوده و پولهایش رو خرج لباس و شکمش میکرده. در حالی که شوهرم آدم نسبتأ لاغریه و خدا رو شکر اهل برنامه ای نیست. به شوهرم گفتم تو بچه مادرت نیستی… آخه مادر اینقدر نامرد… مادرشوهرم به اطرافیان کلی دروغ گفته که من به پسرم کمک کردم و بهشون زمین میدم و هواشون رو دارم. به هرکی میگم مادرشوهرم با ما اینکارا رو کرده، باور نمیکنن.
مادر شوهرم و دو تا دخترش رو به خدا میسپارم. دل من و مادرم رو بدجور شکستند. پسرش رو سرافکنده کرد. حالا هم میگه بچه ام بدبخت شده، خودش رو داده دست زنش… به ظاهر هیچکس اعتماد نکنید.
دوست عزیز باور چنین مسائلی خیلی سخت و ناگوار هست، چون به شکل طبیعی اکثر پدر و مادرها از فرزندانشان حمایت می کنند، اما گاها چنین افرادی پیدا می شوند که از فرزندان خود سوء استفاده می کنند، حتی دیدیم که فرزندی تلاش کرده و مسکنی برای خودش تهیه کرده، پدر آن را بالا کشیده است. پس خودتان را ناراحت نکنید، آشفته نکنید، بپذیرید که چنین انسان هایی هم پیدا می شوند. از آنها فاصله بگیرید. دنیا بر مدار قرار نمی چرخد همه چیز در حال تغییر و دگرگونی است پس اگر دنبال قرار باشیم خودمان بی قرار می شویم. خودتان تلاش کنید زندگی تان را بسازید، زندگی که حاصل تلاش و زحمت خودتان باشد شیرین تر است.
خانواده همسرم جاریم وبچه اش رو بیشتر از من وبچه هام محبت می کنند واحترام اون رو بیشتر دارند بااینکه من بیستر احترامشون می زاریم ووقتی منزلشون میرم بهشون کمک می کنم
میخاستم بدونم با شوهری که خیلی دستش خالیه ازدواج کرده ومادرش از لحاظ مالی عالیه وهیچ کمکی به پسرش نمیکنه که ما مجبور هستیم برای یک وام به صد جا رو بزنیم ولی اون هر روز بیشتر از قبل طلا بخره باید چه کار کنم ایا نباید توقع داشته باشم پس چرا برای پسر خود که میدونستن چیزی نداره زن گرفتن برای یه پسره دیگش طلا داده
دوست عزیز ما نمیتونم افراد رو مجبور به انجام کاری کنیم به هر دلیلی ممکنه که اونا یکی از فرزندان رو حمایت بیشتری کنند ، این میتونه به رابطه والدین با فرزندشون قبل از ازدواج و یا بعد ازدواج برگرده، اینکه چرا والدین نمیخان این فرزند رو حمایت کنند
اما حواستون باشه که وقتی والدین همسر حمایت مالی دارند ممکنه به خودشون اجازه دخالت در زندگی فرزندان بدهند مثلا چرا زیاد خرج میکنید چرا اینقد مهمون دعوت کردید ویا …. که این خودش باعث بحثها و جنجالهای زیادی میشه
شما از اول وضعیت همسرتون رو دیدید و پذیرفتید و الان کمک کنید باهم تا از این شرایط نامساعد عبور کنید
غر زدن ، مقایسه کردن،تحقیر کردن … باعث میشه نه تنها مشکلتون حل نشه بلکه روابطزوجی شما هم به خطر میافته
اگه میتونید که عواقب کمک گرفتن از والدین همسر رو بپذیرید دنبال راهی برای به دست آوردن دل اونها داشته باشید و زبان عشق اونا رو پیدا کنید و برای این کار از همسر تون کمک بگیرید
در هررصورت جواب من به شما اینه که نباید از اونا توقع کمک داشته باشید و اگه کمک کردن از لطف اونهاس و شما همسرتون رو برای کمک نکردن والدینش شماتت نکنید
سعی کردم مادرخوبی باشم وازلحاظ عاطعی تامینش کنم ووقتی ومحبتی که پدرش براش نمیداره راهمجبران کنم ولی به دلیل مشاجرات وموقعیت کاری همسرم اکثرا من ودخترم تنهایی وقت میگذرونیم زمانی هم خم که همسرم هست تمایلی برلی بازی بادخترم نداره. ازاول ازدواج به خاطر دخالت های مادرشوهرم بدرفتاریاشون بامن وفرق گذاشتن بین عروساشون دخالت های زیاد ومتفاوت ..وخودارای بودن و وابستگی همسرم به مادرش ..زورگویی کتک .و….
سلام مادرشوهر خیلی فرق میگذره اصلا ذوق زندگی آزمون گرفته کاروشو من انجام میدام گشت گذر خوشیش با اون عروسش چیکار کنم روانی میشم همش میاد تعریف میکنه
فرق گذاشتن خانواده همسر. سلام خسته نباشید، ببخشید مشکلی پیش اومده برام شوهرم با خانوادم مشکل داره ،چند وقت پیش هم مشکلی پیش اومد که شوهرم با خانوادم بحثش شد از اون موقع تا حالا بین ما بحث هست الان میگه برو طلاقت بگیر ما دوتا بچه داریم نمیخوام جدابشم ولی شوهرم اصرار داره چکار باید بکنم. ما 5تا خواهر هستیم ،یک برادر ،دلایل بد بودن شوهرم با خانوادم هم برادرم هست ،بابام به داداشم از زمانی که بچه بود یه زمین داده به گفته خودشون خودش خریده ،ولی چرا به ما نداده ،شوهرم میگه من با دختر و پسری کردن مخالفم چرا اینا فرق گذاشتن ،موضوعی هم که باعث اختلاف شده الان ،چند وقت پیش مامانم و بابام خونه مامان بزرگم دعوت شدن داداشم هم دعوت کرد،شوهرم پیام داد بهشون چرا دختر و پسری میکنید چرا دخترات رو کوچککردین همین باعث اختلاف شد حالا شوهرم میگه اونا مقصرن خانوادم هم میگه شوهرت مقصره و کسی نسبت به حل شدنش اقدام نکرد تا الان که شوهرم میگه من نمیتونم با اخلاق خانوادت کناربیام ،ومانع رفتن من و بچه ها به خانه پدرم میشه. من الان نمیدونم چه تصمیمی بگیرم چون میدونم شوهرم رو اینجور مسایل حساس شده و نمیخواد قبول کنه که کارش اشتباه هست ،میگه نمیتونم ادامه بدم ،منم بخاطر بچه هام طلاق گرفتن برام سخته میدونم اگه طلاق هم بگیرم بچه ها دوست دارن پیش خودم باشن،من با دوتا بچه باید برم خونه پدرم و اینکه هر لحظه یه تصمیمی میگیره یه بار میگه بریم یه کشور دیگه ،یه بار میگه دوسال از هم دور بشیم بعد اگه تونستی با خانوادت کناربیای برودنبال طلاق،تا امشب میگه یا طلاق،یا این زمین و ماشین که پدرت داده به داداشت ازش پس بگیر یعنی برو ازشون پول بگیر ،تو رو خدا راهنماییم کنید تو بد شرایطی هستم. من به ایشون پیشنهاد مشاوره دادم گفتم طلاق اخرین راه نیست ،که گفت نمیرم گفتم پس خودم میرم تا مشکلاتمون حل بشه ،میگه اصلا نمیخوام درست بشه ،نمیخوام دیگه با خانوادت رفت و امد داشته باشیم ،قبلا اگه بحثی میشد میگفت یا من یا خانوادت ،الان میگه طلاق
متاسفانه مثل اینکه همسر شما فقط شما را نمی خواسته است، بلکه مهم تر از شما و حتی فرزندانش پول و زمین پدرتان بوده است و شما را ابزاری برای رسیدن به آن می دانسته است. به نظر شما ماندن در کنار چنین آدمی شایسته هست؟ از کجا معلوم به این خواسته اش برسد فردای روزگار درخواست دیگری از شما نداشته باشد.
به همسر گرامی بفرمائید به خودش تکیه کند، شما در مقابلش ضعف نشان ندهید، بگویید من خودم نمی خواهم از پدر و مادرم به زور چیزی بگیرم، هر موقع صلاح دانستند به ما چیزی بدهند خودشان می دهند. در ضمن شما دوست ندارید با خانواده من ارتباط نداشته باشید اشکال ندارد، مختارید اما نمی توانید مرا از دیدن خانواده ام محروم کنید همان طور که من نمی توانم شما را از دیدن خانواده ات محروم کنم. حالا هم فکر می کنی بهترین راه جدایی است اول حق و حقوق من و بچه ها را کامل می دهی، خانه ای برای بچه هات فراهم می کنی تا آواره نشوند آنگاه هر جا خواستی برو .
خوب پدرومادر همه دوسشون دارن مهم خانواده شوهرن که هر چی سعی میکنم خوبی میکنم باز دوسم ندارن عروس بده رو دوس دارن شاید هم اون شوهرش پولدارتر از شوهر منه برا همون ولی در کل دلم گرفته میخام پول داشته باشم بتونم کمبودهام رو جبران کنم منم خوش بگذرونم ولی نمیتونم داغونم همش فرق میذارن
دوست عزیز پول نمی تواند به خودی خود به شما احساس ارزشمندی بدهد. شما باید از درون احساس ارزشمندی بکنید. همه ما انسان های ارزشمند و دوست داشتنی هستیم، هر موقع یاد گرفتی خودت را دوست داشته باشی همان طور که هستی، به خودت احترام بگذاری، خودت را با دیگران مقایسه نکنی، دیگران هم به شما احترام خواهند گذاشت.
سلام خسته نباشید من ۳ماه هست که عروس گرفتم وعروسم وقتی من مهمون دارم هیچ کمکی نمیده حتی ازجاشم بلند نمیشه ولی وقتی تنها هستیم همه کاری میکنه دلیلش چیه من خیلی عزیت میشم
احتمالا عروس شما باورها و باید و نباید هایی در ذهن خودش برای خودش دارد. شاید احساس می کند پیش میهمان خیلی کمک کند به چشم یک نوکر به او نگاه می کنند، پس ترجیح می دهد خودش را یک خانم باشخصیت نشان دهد.
مادر گرامی به جای اینکه ذهن خوانی کنید و با خودتان کلنجار بروید و خودتان را ناراحت کنید، بهتر است در یک فرصت مناسب با خودش به روش جراتمندانه گفتگو کنید. خیلی با احترام بگویید عروس گلم،” چند مورد از خوبی هایش را بگویید” و بعد بگوئید من ناراحت می شوم در شرایطی که میهمان داریم و خیلی خسته می شوم و انتظار دارم شما کمک کنید کمک نمی کنید، دوست دارم دلیل رفتارتان را بدانم.
سلام مادرشوهرم بین منو جاریم فرق میذاره من عروس اول هستم از همون ابتدا هم منو دوست نداشت هروقت هم دور هم جمع میشیم با اون بیشتر صحبت میکنه حتی شوهرم هم همینطور به من حس حسادت دارن اینطور فک میکنم چون تیپ میکنم پشت سرم حرفه . هروقت میرم خونه مادرشوهرم کسی با من حرف نمیزنه حتی شوهرم محله صحبت های من نمیذاره .نمیدونم چه کار کنم. جاریم اصلا با زن عموی شوهرمو و عموی شوهرم به من بد نگاه میکنن
خدا به دادش برسه بنده خدا خوب از پسراتون بخوید کمک کنن تو جمع
شما گفتید با شما صحبت نمی کنند احساس می کنید نسبت به شما حسادت دارند، در ضمن عنوان کردید که تیپ می زنید، شاید همان تیپ شما خیلی همخوانی با فرهنگ و ارزش های خانواده ندارد. شاید فکر می کنند آدم مغروری هستید به شما نزدیک نمی شوند. پس بهتر است شما هم پوشش و زبان بدنتان خیلی متفاوت با دیگران نباشد.
مادر شوهرم بین منوجاریم خیلی فرق قائل میشه من اسمم فاطمه زهراس اسم جاریم فاطمس و از من کوچیک تره دوسال…مادر شوهرم جاریمو خیلی بااحترام صدا میکنه فاطمه خانم ولی منو صدا میکنه فاطمه بااین که من بزرگترم ولی ارزشی برای من قائل نمیشه احساس میکنم هیچ ارزشی پیشش ندار…من هم قصد دارم ازاین به بعد مثل خودش باهاش رفتار کنم کلا تحویلم نمیگیره
من همسرم خیلی مرد خوبی،ولی خانواده همسرم خیلی بی احترامی میکنن،خانواده همسرم دوتا پسرشون دعوت میکنه ولی اصلا من همسرم دعوت نمیکنن واین رفتارشان من ناراحت میکنه
سلام خانواده شوهرم بین ما عروسها فرق میگذارن مخصوصا جاری کوچیکه رو خیلی تحویل میگیرن شوهرمم خیلی هوای منو داره و به حرف من میکنه مدتییه که کم محبیت خانوادشو دیده و خودش هم سرد شده رفت و آمد نمیکنه ..بیشتر از همه مادر شوهرم با اینکه کمرشو عمل کرده ولی موقعی که جاری کوچیکه میاد کاملا خوب میشه و بلند میشه پذیرایی و.. بعدشم سریع بذاش شام درست میکنه. اما من الان پنج ساله فقط عصرانه رفتم ..فقط توقع دارم کمی من رو هم ببینن چون اینجا دور از مادرم هستم و تقریبا قریبم مشکلات هم از اول بوده خیلی پر توقع هستن همیشه در همه کارها کمک بودم اما فقط یه بار نرم من بدترین عروس هستم …دوست دارم همه با هم خوب بشیم …مثلا من پنج سال پیش زایمان کردم مادر شوهرم با ناراحتی اون و بقیه خواهر شوهرام اصلا حتی زنگ هم نزدن ..اما برای جاری بزرگم خودشون رو رسوندن و پیشش موند ن و کمک کردن ..حالا هم که جاری کوچیکع بارداره واز الان کمکش میکنن ..خواهر شوهر کوچیکم میگه هر چی باشه زهرا (جاری کوچیکم)از خون خودمونه ..مادر شوهر به بهانه ای که خونه ما پله داره اصلا نمیاد اینجا ولی خونه کوچیکع همش میره. مادر شوهرم کمرشو عمل کرده وقتی من میرم اونجا از جاش تکون نمیخوره اما به محض اینکه جاری کوچیکه میاد سریع بلند میشه و پذیرایی و.. سریع شام درست میکنه در صورتی که من پنج ساله فقط عصران میرم ..پنج سال پیش که زایمان کردم مادر شوهرم با ناراحتی اومد خونه مون و خواهر شو هرامم حتی یه زنگ هم نزدن اما برای این از الان که بارداره هنوز خودشونو کشتن …ولی بازم حالم خوبه چون شوهرم پشتمه و فکر میکنم از همین موضوع ناراحتن فقط کمی توقع دارم که با هممون مثل هم باشن..خواهر شوهر کوچیکم میگه هر چی باشه خون خون رو میکشه آخه جاری کوچیکم دختر عموشونو سنتی خیلی هم اسرار داشتم. من دوست دارم همه با هم خوب بشیم این رفتارها و این اخم ها نباشه ..ناگفته نماند که من با جاریهام رابطه مون خیلی خوبه. شوهرم همش میگه خب ناراحتی نرو تو جمعشون نباش ..خب نمیشه که من همش تو خونه باشم …شنیدم که میگن حسودیش میشه اینم عذابم میده که قضاوتم میکنن. ناگفته نماند که منم رفتارمو خیلی تغییر دادم خیلی کم میرم اونجا با اینکه همسایه مادر شوهرم هستم خیلی سرد شدم باهاشون کم حرف میزنم کم شوخی میکنم …کم رفتن من درسته؟؟
شما دوست دارید مورد تایید و توجه خانواده همسرتان باشید، چون احترام گذاشتید و در کارها و گرفتاری ها کنارشان بودید. اما باید بدانید ظرفیت آدم ها متفاوت است، به برخی ها که زیاد احترام بگذاری و برای خودت حریمی قائل نشوی، کم کم فکر می کنند وظیفه شماست نه لطف شما.
دوم گفتید که در همسایگی ایشان هستید، احتمالا شما را از خودشان می دانند و هیچ وقت به چشم یک میهمان به شما نگاه نمی کنند.
سوم برخی خانواده ها باورهایی نسبت به اقوام و غریبه ها دارند که فامیل ممکن است در هر شرایطی هوایشان را داشته باشد، بنابراین بر اساس این باور عمل می کنند.
پس شما هم به اندازه ای که احترام دیدید، احترام بگذارید. در جایی که ناراحت شدید جراتمندانه با خود مادرشوهر صحبت کنید.
چیزی که شما باید قدرش را بدانید این هست که همسر شما همراه و همدل با شماست، پس بی توجهی دیگران نباید شما را آشفته کند.
مادر شوهرم بین من و عروس بزرگش خیلی فرق میذاره با اینکه عروس بزرگه تا حالا موقع دعوا حتی مادرشوهرمو فوش میده و حتی یکبار لگد زده اما مادرشوهرم هروقت اون با هرکی قهر کنه مادرشوهرم هم قهر میکنه و این رفتار آنقدر تابلو هستش همه فامیل سمت شوهرم به این باور رسیدن که خیلی خیلی فرق میذاره جاریم طبقه دایین مادرشوهرم زندگی میکنه و یکسره وقتی آشتی هستش خانه مادرشوهرم هستش اما من جای دیگه زندگی میکنم و هفته ای یکبار می رم خونش . دوست ندارم برام اهمیت داشته باشه که اونو ترجیح میده میشه لطفا راهنمایی کنید که چطوری اصلا برام مهم نباشه
دوست عزیز اگر فرض را بر این بگذاریم که همه حرف های شما درست هستند مادر شوهر شما آدم مطیعی هستند، از افراد قدرتمند تر از خودشان حساب می برند، هویت مستقلی ندارند و به راحتی تحت تاثیر قرار می گیرند.
اینکه شما از رفتار دوگانه ایشان ناراحت می شوید به دلیل این هست که خودتان را مقایسه می کنید و خودتان را کمتر از ایشان می بینید و احساس حسادت بر شما غلبه می کند. برای غلبه بر آن بیایید تمام خصوصیات خوب خود و کارهای مثبتی که کردید را روی برگه کاغذی بنویسید و در جایی جلو چشمتان یا حتی داخل جیبتان بگذارید، هر موقع احساسات بد سراغ شما آمد و باعث ناراحتی شما شد به آن نگاه کنید. به خودتان بگویید همه ما انسان های دوست داشتنی و ارزشمندی هستیم. نباید اجازه بدهم رفتار دیگران باعث آشفتگی من شود.
من الان ی ساله ازدواج کردم بعد خانواده همسرم ع وقتی من عروسی کردم میومدن خونمون شبو روز حت تا لباسشون مینداختن لباسشویی من بعد خیلی هم بهم اهمیت میدادن بعد دیدم مادرشوهرم راجب خانواده من بد میگ بعد منم جوابشو دادم گفتم دیگ این حرفو نزن بعد کلی بحث کردیم اینا بعد الان دیگ ب جاریم توی جمع اهمیت میدن تا من این موضوع خیلی اذیتم میکن جاریمم خیلی خوشحاله ب نظرتون من چیکار کنم دیگ خونمون هم نمیان ولی ت جمع خرابم میکنن
دوست عزیز شما از اول مواظب حریم خود نبودید، خیلی افراط کردید تا حدی که به خودشان اجازه دادند به خانواده شما بی احترامی کنند. و احتمالا شما روش جراتمندانه را بلد نبودید، شاید چندین بار دیگر هم قبل از آن ناراحت شدید و به روی خودتان نیاوردید و در این موقعیت واکنش تندی نشان دادید. پس اگر یاد بگیرید هر موقع ناراحت شدید، بلافاصله بعد از فروکش کردن خشم و ناراحتی با روش جراتمندانه که در پاسخ به دوستان دیگر گفتم عمل کنید، همواره خواهید توانست رابطه خوبی با دیگران برقرار کنید.
ببخشید من باشوهرم دعوام شده سر این که به هم عروسم زیاد محبت میکنه من خیلی ناراحت میشم که به من توجهی نداره وباهم دعوا کردیم الان هم شده مشکل بزرگی برامون چکار کنم؟به همسرم گفتم میگه نه تو احساس میکنی ولی اینجوری نیست ولی بخدا خیلی دوسش داره البته نه به عنوان چیز بدی به عنوان دخترش الان فک میکنم هم عروسم فهمیده الان باهام حرف نمیزنه. ولی به من اصلا اهمیت نمیده الان هم میگه دیگه به خاطر تو با همه خانوادم قطع ارتباط میکنم اگه اینجوری بشه همه میفهمن چکار کنم؟چکار کنم که شوهرم همه چیز رو فراموش کنه؟ببین بخدا هیچ تقصیری ندارم نه به خودش نه به خانوادش بدی نکردم ولی بد شانسم نمیدونم چکار کنم؟
سلام،مادرشوهر من خیلی فرق بین بچهاش میزاره بین جاری ها هم همینطور،مثلا یکیش اینکه اول عید رفتیم خونشون نهار موندیم چیزی دروس نکرد گف شام بیاین که دخترمم،میاد منم بهم برخورد شبش زنگ زد چرا نمیای منم گفتم ما ظهر اونجا بودیم اونم بهش برخورد. مشکل من اینه چون شوهرم کم زبونه نمیتونه ازم دفاع کنه از طرفی هم از مادرش خیلی حساب میبره جرات نداره اعتراض کنه خیلی جاها خودش،میبینه مقصر اونان بازم منو سرزنش میکنه میگه تقصیر توعه،منم از این کارا خسته شدم دیگه تحمل ندارم میگم تو که عرضه نداری از زنت زندگیت دفاع کنی چرا زن گرفتی،برا ی زن هیچی سخت تر از این نیس که شوهرش پشتشو،خالی کنه. مگه میشه اهمیت نداشته باشه،من آدم پر احساسی هستم سریع به رفتار بد دیگران واکنش نشون میدم حالم بد میشه. میشه منو راهنمایی کنید چجوری این مشکلمو،حل کنم من آدمی هستم که به دیگران احترام می زارم چ غریبه چ آشنا در قبال احترامی که می زارم توقع بی احترامی یا بی حرمتی ندارم
دوست عزیز درست است شما هم دوست دارید به اندازه سایر فرزندان و عروس ها مورد توجه قرار بگیرید. اما ما نمی توانیم دیگران را تغییر بدهیم، شاید شما واکنش های تندی نشان می دهید، در نظر بگیرید مادر شوهر شما سن بالایی دارد و نمی تواند دو وعده غذا درست کند، بهتر نیست با سایرین هماهنگ کنید و دو تا دو تا یا سه تا سه تا به مادر شوهر سر بزنید.
از طرفی گفتید همسرتان از مادرش حساب می برد، این یعنی اینکه مادرش فرد قدرتمند و زور گویی بوده و با روش های مختلف فرزند خود را مطیع خودش کرده است. افراد مطیع معمولا حق و حقوق خودشان را نمی شناسند، اولویت های خودشان را نمی شناسند. شما به جای اینکه همسرتان را سرزنش کنید با روش جراتمندانه با ایشان صحبت کنید، تا کم کم ایشان هم این روش را یاد بگیرند و در مقابل مادر و افراد قدرتمندتر بتوانند به موقع حرف بزنند و حقوق خود را بگیرند.
از طرف دیگر اگر با مادر شوهرتان مشکلاتی دارید، خودتان با او گفتگو کنید و از همسر خود نخواهید به جای شما پاسخ دهند، یا در مقابل مادرشان جبهه بگیرند. هر چه شما ضعیف تر باشید و به جای گفتگوی جراتمندانه با خانواده همسر ، رو در روی همسر قرار بگیرید و غر و غر کنید، نه تنها به حق خود و احترامی که شایسته شماست نمی رسید، بلکه رابطه خودتان را هم متشنج می کنید و در این حالت ضعف شما، همسرتان قدرتش را به شما نشان می دهد ، شما را مقصر می داند و بیشتر سرکوب می کند.
نکته دیگر اینکه به هر کسی همانقدر احترام بگذارید که به شما احترام می گذارند. افراط نکنید که در خودتان انتظار ایجاد کنید. اگر جایی می بینید احترام می گذارید و احترام نمی بینید فاصله خودتان را حفظ کنید. در آخر خودتان را دوست داشته باشید ، به خودتان احترام بگذارید و اجازه ندهید رفتارهای دیگران باعث آشفتگی شما شود.
سلام وقت بخیر من 24سالم و 13 ساله ک ازدواج کردم الانم چهارتا بچه دارم ب لطف خدا تو این ۱3سال با خانواده شوهرم زندگی میکردم پدرشوهرم ب رحمت خدارفتن وبرادرشوهرم ک یک سال از من کوچک تر هست بعد فوت پدرش ازدواج کرد من با مادرشوهر و برادرشو جاریم یک جا زندگی میکردم یعنی دوسال میشود وبا ی دعوای برادرشوهرم بامن جدا شدیم الان اونا با مادرشوهرم طبقه پایین زندگی میکنن ومن بالا زندکی میکنم و مشکل من اینه ک مادرشوهرم خیلی وسایل داره وسایل خونه اشپزخونه قبلن ک من باهاشون بودم هیچ از وسایلاشو نمیداد بهمون الان ک جدا شدیم هر وسایل ک داره ب جاریم داده و من این موضوع ازیتم میکنه و عصبی میشم یعنی من حق ندارم بهش
دوست عزیز درسته شما این همه سال با هم بودید و انتظار دارید مورد توجه مادر شوهر باشید، اما به زور نمی توانید چیزی از ایشان بگیرید. فعلا اختیار با خودشان هست. شما به خاطر این چیزها خودتان را ناراحت نکنید و همواره احترام ایشان را داشته باشید. جلو حسادت خودتان را بگیرید، شاید یه روزی بتوانید بهتر از آن وسایل را برای خودتان بخرید.
من مادر شوهرم بین دختراش و پسراش…بین نوه های پسریش و دختریش واقعا فرق میگداره…در عین حال بسیار دروعگو هم هست…مثلا امروز صبح زنگ زد گفت خرما میخوام .پسرم بهش گفت یه نصفه کارتن داریم خوبه…گفت اره برام بیار..پسرم خرما رو براش برد بعد با کلی ناراحتی برگشت.که مادر بهم گفته این خیلی کمه…شما خرما زیاد دارید و باید برام یه کارتن کامل بیارید…پسرم میگفت بهش گفتم مادر ما خرما تمام کردیم و فقط همین مونده…با کلی عصبانیت و ناراحتی پسرم از خونشون اومده بیرون
سلام خسته نباشید.مادرشوهر من از اوایل بین من و جاری م خیلی فرق میذاره .از اول آشنایی و خاستگاری تا بعد از مراسم ازدواج کلا خیلی فرق بشدت زیاد گذاشت الان سه ماه از عروسی برادرشوهر میگذره بمن میگه باید حتما دعوت کنید خیلی براش مهمه ن اونا چ کنیم ممنونم
ما نمی توانیم دیگران را تغییر بدهیم، باید بپذیریم که ممکن هست همه ما را دوست نداشته باشند ، به دلایلی که فقط مخصوص خودشان هست. شما خودتان را دوست داشته باشید اجازه ندهید رفتار ایشان شما را ناراحت یا آشفته کند.
برادر همسرتان تازه ازدواج کرده، معمولا بقیه تازه عروس و دامادها را دعوت می کنند. به خاطر حرف مادر شوهر هم نمی خواهید دعوت کنید به خاطر همسرتان دعوت کنید.
سنم 25 شغل خاندارم من مشکلم با خانواده شوهرم هس شوهرم خیلی خوبه و مادر شوهرمم خوب بود و خاطرمو خیلی میخاس ولی چن ساله جاریم اومده و مادر شوهرم قبلا از جاریم متنفر بود ولی جاریم نمیدونم چیکار کرده ک مادر شوهرم دیگه طرف اونو ب هیچکس نمیده و پای همه از خانه مادر شوهرم بریده شده یعنی حتی پسرم دیگه هرچی میگم برو نمیره مادر شوهرم ب بچم اهمیت نمیده تا این بره فقط ب بچه جاریم اهمیت میده و من میخام مثل قبل باشیم و مادر شوهرم خوبو بدو تشخیص نمیده.
شما به موقع بروید سر بزنید، احترام بگذارید، اما توقع نداشته باشید کسی به میل شما تغییر کند. ما فقط می توانیم خودمان را تغییر بدهیم. تغییرات مثبت ما کم کم باعث تغییر رفتارهای طرف مقابل می شود. شما هم رفتارهای گذشته تان را باز بینی کنید، مشکلی بود اصلاح کنید اما خودتان را سرزنش نکنید.
سلام مشکل من اینه که هرزمانی با همسرم بحثی پیش میاد بی احترامی و توهین میکنه ۵ ساله ازدواج کردیم دیگه خسته شدم نمیتونم تحمل کنم چیکارکنم؟زمانیکه ازدواج کردیم خانوادم دچار مشکل مالی شدن شاباش زیادی به همسرمن ندادن اما پارسال که خواهرم ازدواج کرد سنگ تموم گذاشتن حالا همسرم میگه بین شما فرق گذاشتن میگم اون زمان باالان اوضاع فرق میکرد الانم که خانوادم میخوان سیسمونی بگیرن خودشوم میگن هرچی لازم داری ما میخریم ولی من دوست ندارم فشار بیارم که همه چی بخرم چیزای واجب تاحدی هم خودم خرید کنم ولی ایشوم میگن نه یا نخرن یا همه چی بگیرن فردا واسه خواهرت فلان کارو میکنن میگم خانوادم علاوه برسیسمونی میخوان طلا هم بگیرن چرا من باید فشار بیارم که همه چی بخرید میگه وظیفشونه درحالیکه مادرشوهرم برای تنها دخترش طلا نگرفته. مدام به این حرفا که خانوادت مثل خواهرت واسه ما انجام ندادن منو تحقیر میکنه درحالیکه خانواده خودش هیچ کاری واسش نکردن. توروخدا منو از این برزخ نجات بدید توشرایط خیلی خیلی بدی هستم واقعا نمیتونم دیگه تحمل کنم. چندین بار هم خواستم که باهم مشاور بریم ولی میگن من مشکلی ندارم خودت برو
دوست عزیز معلوم هست همسر شما خیلی طلبکار تشریف دارند. در مقابل ایشان باید با اقتدار و محترمانه بگویید. اینکه شاباش بدهند، یا سیسمونی بدهند یا ندهند خانواده من تکلیفی ندارند و فقط از سرلطف و بزرگواری این کمک ها را کردند و می کنند. آن زمان شرایط مناسبی نداشتند و نتوانستند بیشتر از این کمک کنند. اکنون می توانند تا حدی در سیسمونی کمک حال ما باشند. شما خودتان را با دیگران مقایسه نکنید، ما به زور نمی توانیم از کسی هدیه بگیریم. هر موقع خود شما توانستید به زور از خانواده خود چیزی بگیرید، من هم می روم با زور از خانواده ام هدیه یا کمکی می گیرم. من نمی توانم در این باره به خانواده ام چیزی بگویم، اگر فکر می کنی حق شماست بهتر است خودتان بروید حق خود را بگیرید. در غیر اینصورت با من وارد بحث و گفتگو نشوید، چون مسئله ای نیست که تحت کنترل من باشد.
سلام خسته نباشین من روز پنج شنبه سر موضوعی با جاریم و برادر شوهرم دعوام شد ما سه تا جاری هستیم من اولیم من چند روز پیش از جاریه سومم خیلی ناراحت شده بودم چون پشت سر داداشم حرف زده بود اما ب خودش نگفتم اومدم ب جاری دومم پیام دادم و هر چی از دهن در اومد بهش گفتم بعد جاریه دومم پیامها رو پاک نکرده بود وروز پنج شنبه جاری دومم گوشیشو میده ب جاریه سومم ک فیلم براش بفرسته از روی اعتماد گوشی دست جاری سومم میده و میره حیاط بعد جاری سومم رفته بود پیامهای من و جاری دومم رو خونده بود وحرفهای ک من زده بودمو خونده بود من شوهرم خونه نبود شغلس ازاده از خونه دوره بعد جاری سومم با شوهرش اومد خونمون و هر چی تونست حرف بارم کرد هم خودش هم جاریم و جاری دومم اصلا براش مهم نبود جاری دومم پیامها رو پاک کرده بود منم گفتم بیا کمکم کن ک دعوا بیشتر نشه و بگو من اون حرفا رو نزدم هر کارش کردم نگفت لعد رفت با اونا یعنی کل خانواده همسرم ب من پشت کردن و رفتن طرف اون خانم منم هر شب با استرس زیاد ساعت ۳ شب بزور میخوابم یاعت ۵ هم بیدار میشم استرس زیاد دارم گاهی با خودم میگم برم ازش معذرت خواهی کنم گاهی هم میگم بی محلی میکنم ب همشون من قبل این اتفاق همیشه خونه مادر شوهرم لودم و اصلا برام احترامی قاعل نبود بعد دعوا اتفاقا مادر شوهرم هم خیلی خوشحال شد
دوست عزیز شما هر گاه از کسی ناراحت می شوید، بهترین کار این است که روش جراتمندانه را در پیش بگیرید و مستقیم با خودش حرف بزنید. حرف ها و جمله ها را پیش خودتان چندین بار پس و پیش کنید و بهترین جمله ها را انتخاب کنید. در این مدت خشم و عصبانیت شما هم فروکش می کند. زمانی که با ایشان روبرو شدید. خیلی آرام می نشینید، با احترام و اقتدار چند مورد از خوبی هایشان را می گویید،آنگاه می گویید من ناراحت شدم، از شما انتظار نداشتم پشت سر برادرم حرف بزنید و …
شما شرایط را پیچیده کردید و به جای اینکه از حق خود دفاع کنید، دیگران از شما طلبکار شدند. بی احترامی کردند و شما را آشفته کردند. پس به جای درگیر کردن ذهن خود سعی کنید از این اتفاق درس بگیرید، بدانید کجا و چه موقع باید حرف بزنید، چه بگویید و چه نگویید.
مهمه که بدونی اکثرا خانواده پس رها برای لجبازی بل فرزند خود ویا مخالفت بل ازدواج تون این کار را انجام میدن با هوشمندی تمام. برای خوب شدن رابطه هرگز کارهای خانوادش رابیان نکن وکلن رفتارهای یب ادبانشون رو همونجا خاک کن بزار اختلافات بین خودش وخانواده رو خودش حل کنه بدون دخالت وگلایه ازطرف شما خانواده همسر اصلا باارزش نیستند وتوجه وگله کردن شما به اونها ارزش وفرصت دخالت کردن بین رابطه زناشویی شما میشه.
منو جاریم با مادرشوهرم اینا زندگی میکردیم اون از من دوسال قبل اومده بود خونشون خیلی گیر میدادن مادر شوهر مینا هرجا میرفتم خونه مادرم میگفتن چرا اینهمه میری درحالی ک زیاد نمیرفتم من تصمیم گرفتم جدا شم با زور جدا شدم .ولی همسرم منو خراب کرد پیششون فهموند ک من گفتم جداشیم .الان خوردنمون جداست ولی پس انداز شوهرم با مادرشوهر اینا یکیست جاریم میره صبا کاراسو میکنه .صبا کلن اونجاست شامو فقط بعضی وقتا خونه خودشه از جاریم تعریف میکنه دائم بااینکه من ازاون خیلی مهربون بودم همه رفتارهای خوب رو آزمون یاد گرفت جاریم الآنم شوهرم هرروز خونه دعوا راه میندازه میگ چرا نمیری مث جاریت خونه مامانم ب کاراش کمکم نمیکنم هرچی باهاش آروم و منطقی حرفم میزنم اصن جواب دهی ندارن خسته شدم
مادر شوهرم بین من وجاریم فرق میزاره.درحال حاضر از این خیلی ناراحتم که ما وقتی سفر میریم بهش تعارف میکنم که با ما بیاد سفر ولی نمیاد دلیلش هم پرسیدم میگه من نمیتونم خسته میشم ولی با جاریم همیشه میره. نیومدن به کنار چون نمیدونم چه بدی بهش کردم که من و شوهرم را دوست نداره فکرم درگیر میشه کمکم کنید خیلی ناراحتم. در ضمن ما خونه نو ساختیم نیومده خونمون را ببینه. مادرشوهرم از همین طریق از نظر مالی خیلی برادرشوهرم را حمایت کردند ولی آنقدر به شوهر من بی توجه هست که من گاهی اوقات فکر میکنم شوهرم اصلا پسرش نیست من همه روش ها را امتحان کردم ولی اونا نظر ورفتارشون راجع به من تغییر نمیکنه این هم بگم هفت تا جاری هستیم همه شون از فامیل های خود مادرشوهرم هستند فقط من و یکی از جاری هام غریبه هستیم اون هم نظر من را داره و از تبعیض هاش رنج میبره چاره چی هست چیکار کنم بهشون فکر نکنم
دوست عزیز همه دوست دارند مورد پذیرش خانواده همسرشان قرار بگیرند. اما متاسفانه به دلایل مختلف این اتفاق برای شما نیفتاده است. احتمالا مادر شوهر شما با اقوام خودش احساس راحتی بیشتری دارد، یا باورهایی در مورد اقوام و غریبه دارد( مثل این: فامیل هر چه قدر بد باشد، گوشتت را هم بخورد، استخوانت را نمی شکند) . یا اینکه مادر شوهر برای فرزندان دیگرش خودش انتخاب کرده، اما این دو فرزند احتمالا خودشان انتخاب کردند و مادر شوهر از اینکه قدرت و سلطه خودش زیر سوال رفته است ناراحت است.
ما باید بپذیریم که همه افراد ما را دوست ندارند، یا به هر دلیلی ممکن است از ما خوششان نیاید و این دلیل بر مشکل ما نیست. کافی است است ما خودمان را دوست داشته باشیم، به خودمان احترام بگذاریم، اجازه ندهیم رفتارهای نا مناسب دیگران باعث به هم ریختگی و آشفتگی ما شود. و نیز بپذیریم کسی نخواهد از ما حمایت کند، به زور نمی توانیم حمایتش را جلب کنیم.
شما و همسرتان نباید انتظاری از ایشان داشته باشید، باید در کنار هم هوای همدیگر را داشته باشید، به خودتان متکی باشید، برای زندگی تان تلاش کنید، فردای روزگار که پیشرفت و موفقیت های شما را ببینند، به شما افتخار خواهند کرد.