سلام. دوازده سال ازدواج کردم. یک پسر هشت ساله دارم. شوهرم همیشه در خانه پیش دیگران با تندی باهام برخورد کرده، هر موقع میبینمش استرس میگیرم. از رفتارش، از اخلاقش، از طرز لباس پوشیدنش بدم میاد. بهش میگم رفتارهات رو درست کن به حرفم گوش نمیده و هیچ کوچکترین محبتی بهم نمی کنه. هیچوقت هم ازم طرفداری نمی کنه همیشه ناراحتم و استرس دارم و کار درستوحسابی هم ندارد.
دوست عزیز سلام شما سزاوار چنین رفتاری نیستید شما فرد ارزشمندی هستید و همانطور که احترام میگذارید باید احترام ببینید و قاطعانه باید در این باره با او صحبت کنید. این که از همسرتان بدتان بیاید کاملاً طبیعی است شما سالها بهجای اینکه عشق ببینید رفتار تندی را دیدید که لیاقتش را نداشتید. اما با یک ارتباط مؤثر، مطمئن باشید این حس در شما ناپدید میشود چیزی که واضح است، شما از یکدیگر فاصله گرفتید. در روابط شما یک چرخه ثابت وجود دارد.
شما در نقش خود، برای رابطهتان چه میتوانید بکنید؟
1- از همسرتان انتظار نداشته باشید از شما طرفداری کند. شما فرد مستقل و توانمندی هستید و در این مورد احتیاجی ندارید کس دیگری حق شما را بگیرد.
2- بهجای انتقادکردن برخورد قاطعانه داشته باشید: میتوانید اینگونه مطرح کنید: من از شما در جایگاه یک همسر انتظار دارم همانطور که احترامت را نگه میدارم احترامم را نگهداری. شما حق اینکه بخواهی با من بهتندی رفتار کنی را نداری. ما صاحب فرزندی هستیم که تمام رفتارهای ما را میبیند و یاد میگیرد. اگر از من عصبانی هستی و میتوانیم با هم صحبت کنیم. بههیچعنوان از این موضع پایین نیایید و اگر تکرار شد بار دیگر محکمتر این موضوع را مطرح کنید.
3- از احساساتتان با یکدیگر صحبت کنید اگر فکر میکنید ممکن است صحبت در این مورد باعث دعوا شود در بیرون بدون حضور فرزندتان این کار را انجام دهید. هیچ اشکالی ندارد خشمهای فروخورده خود را نسبت به یکدیگر بروز دهید. اما نکتهای که اهمیت دارد توازن باید رعایت شود و هر دویتان این کار را انجام دهید و وظیفه طرف مقابل فقط گوش دادن است نه دفاعکردن از خود شما میتوانید درباره یک موضوع برداشتهای متفاوتی داشته باشید.
4- قهر و کنارهگیری را از رابطهتان حذف کنید. دعوا برای هر رابطهای لازم است. اگر بهجای قهر کردن با یکدیگر دعوا کنید خیلی بهتر است.
5- بهجای تمرکز بر رفتارهای اشتباه یکدیگر نقاط قوت خود را ببینید و به یکدیگر بازخورد دهید. اگر از نحوه لباس پوشیدن همسرتان راضی نیستید میتوانید برای او متناسب باسلیقه خودتان لباس بگیرید یا اینگونه مطرح کنید: من خیلی دوست دارم در مورد نحوه لباس پوشیدن نظر من را بپرسی این موضوع به من حس خوبی میدهد. یا با یکدیگر قرار بگذارید با هم برای خرید لباس بروید.
ممنونم از اینکه مشکلتان را با ما مطرح کردید. امیدوارم درنظرگرفتن این موارد حال و هوای رابطهتان تغییر کند.
سلام و ادب، خانم ۳۷ ساله هستم یک فرزند۱۱ ساله دارم. همسرم بشدت انسان مذهبی متعصبی هست و بسیار تحقیرم میکنه، از نظر مالی خیلی تحقیر میشم تا یک مقدار پول به من بده، با سرکار رفتنم هم مخالفت کرد و الان دیگه با این سن نمیتونم کاری پیدا کنم. خیلی بی محلی میکنه، بشدت پرخاشگر و عصبی و بد دهن و مغرور هست، یکبار که از بیرون اومدم خونه بوی بدی از سرویس بهداشتی میومد فهمیدم چیزی کشیده. دوبار کشیده زده تو صورتم، خیلی راحت دروغ میگه و وقتی این رفتارهایی که با من داره رو پیش خودش به کسی میگم تهمت دروغگویی بهم میزنه. هرجا میرم تنها میرم و با خانواده ام قطع کرده و تنها با خانواده خودش ارتباط داره و بشدت به برادرش وابسته است طوری که تمام حرفهاش، رفت و آمد و دید وبازدیدهاش رو با اون میره. جای خوابش رو جدا کرده و پیش پسرم میخوابه، بارها باهاش صحبت کردم این به ضرر پسرمون هست اما میگه تنهاست باید پیشش باشم و فقط موقع نیاز جنسی که میشه به یاد من میافته و انتظار داره برم بیدارش کنم و بعدش هم که به خواستش میرسه باز کم کم شروع میکنه بی محلی میکنه و مدتی هست بخاطر اینکه از نظر مالی تامین نمیشم و برای اون مقدار کم هم خیلی تحقیر میشم، دیگه کار خونه نمیکنم.
دو روز قبل پدرم رو آورد خونه و چون دیگه تمام تلاشم رو کردم و بارها برگشتم خونه پدرم یا پدرم من رو برگردوند یا خودم فکر کردم بخاطر پسرم میتونم ادامه بدم برگشتم اما دیگه واقعا راهی نمیبینم و از درون دارم فرسوده میشم پیش پدرم بهش گفتم برو قانونی اقدام کن حق من رو بده، یک خونه برام بگیر، من میرم. به نظرتون کار درستی کردم؟ لطفا راهنماییم کنید
در ضمن، یک ماه بعد از ازدواج ما مسائلمون جدی تر شد، پدرش فوت کرد و یک هفته بعد مادرم در مراسمی یک مقدار رقص کُردی رفته بود، من هم ۲۰ سالم بود، چون بشدت متعصب و سنتی هستند طوری که تا پانزده سال اسم من رو حتی خونه خودمون صدا نمیکرد، سر اینکه چرا مادرت به ما بی احترامی کرده و پدرم فوت کرده رفته رقصیده ماهها من و خانواده ام در عذاب بودیم طوری که من رفتم خونه پدرم و پدرم دوباره من رو برگردوند.
از اول بهم زور میگفت و اگر جایی بگه نرو و من برم تهدید میکنه رفتی دیگه تو این خونه نیا، خیلی میترسونه و تهدید میکنه
از اول این مشکلات رو داشتم الان خیلی بیشتر شده طوری که دیگه تحملش رو ندارم و فقط میخوام من و پسرم نجات پیدا کنیم و هرچقدر بیشتر کوتاه میام و نرمش نشون میدم داره بدتر و بدتر میشه. با این حال در مورد همه چیز من رو مقصر میدونه و حرف زدن باهاش فایده ای نداره، میگه من برای چی به تو باید پول بدم مگه تو برای من چکار میکنی، میدونم به خاطر مسائل جنسی میگه ولی منم شخصیت دارم چرا باید برم طرفش و بیدارش کنم، اما بشدت بی منطق صحبت میکنه میگه خوب مرد غرور داره دیگه، چندبار گفتم ادامه این روند برای پسرمون هم خوب نیست پیشش نخواب میگه میترسه توباید مدیریت کنی و بیای منو بیدار کنی. همش قهرهای طولانی میکنه، از اول همین طور بود منم چون سن زیادی نداشتم قهر میکردم اما خیلی وقته دارم رو خودم کار میکنم و تغییر کردم. دائم باید نازش رو بکشم، یک مدت خوبه دوباره میره تو خودش
از نظر مالی اوایل اینطور خسیس نبود، سرمایه دار بزرگی هم هست اما مدام از شریکش که خیلی خسیسه میگه و به نظرم اون خیلی روش تاثیر گذاشته، چون بشدت آدم تاثیر پذیری هم هست، گفتم از شریکت جدا شو میگه فعلا نمیتونم
کلا هیچ تغییری ایجاد نمیکنه و دائم از دین ما دین اهل حق هست ویکسری آداب و رسوم مذهبی داره و من دیگه اعتقادی به این رسوم ندارم و معتقدم وقتی انسان روزه میگیره فقط خوردن نیست اما ایشان موقعی که روزه هست، قهر میکنه، دعوا میکنه، دروغ میگه و فقط چیزی نمیخوره و از جایی که بهتون گفتم تعصبی هست بخاطر این قضیه هم خیلی رفتارهای بدی با من داره، من دارم تغیییر میکنم و اون دنبال تغییر نیست وهمون افکار پوسیده چند هزار سال پیش رو داره و نمیتونه با تغییرات من کنار بیاد.
پاسخ مشاور به سوال ” شوهرم خیلی بداخلاقه چکارکنم “
همسر شما در خانواده مذهبی رشد کرده و خودش هم فرد مذهبی هست. این مسئله قطعا در نوع نگاه ایشون به مسائل و شکل گیری بعضی از رفتارها تاثیر مستقیم داشته. شما میتونید از همین زمینه دینی ایشون برای تغییر شرایط کمک بگیرید که در ادامه بیشتر دربارش توضیح میدم.
وقتی سیستم روابط زوجین دچار بدکارکردی میشه، بدون در نظر گرفتن اینکه چه کسی مقصر اصلی هستش باید یکی از دو طرف برای تغییر شرایط اقدام کنند. یکی از روشهایی که برای تغییر رفتار همسرتون میتونید استفاده کنید ابراز محبته. شما وقتی محبت کنید به طور طبیعی در مقابل، محبت خواهید دید.
شما مشکوک به اعتیاد همسر خود هستید و علاوه بر آن، چندین مرتبطه پیش اومده که ایشون روی شما دست بلند کرده. در این باره شما باید مرزهایی رو مشخص کنید و اون مرزها رو با همسرتون در میون بگذارید. مثلا طی یک گفت و گو حین اینکه همسرتون در وضعیت آرومی قرار داره سعی کنید در مورد چیزهایی که دیدید باهاش صحبت کنید و دیدگاهتون در مورد اعتیاد رو بیان کنید و میتونید بگید که این مسئله خط قرمز شماست و چیزی نیست که بتونید تحمل کنید.
در رابطه با علت بداخلاقی شوهر و تحقیر کردنهای او ممکنه دلایل مختلفی وجود داشته باشه. این رفتار ممکنه ریشه در دوران کودکی ایشون و نوع رفتار خانواده ایشون با همدیگه داشته باشه. شما میتونید در یک گفت و گو با همسر با آرامش و بدون لحن تندی به ایشون بگید که شما بخاطر احترامی که برای نظر همسرتون قائل بودید از کار کردن منصرف شدید.
اول صحبتم گفتم که شما میتونید از اعتقادات مذهبی همسرتون در راستای تغییر ایشون کمک بگیرید. شما به واسطه احادیث و حتی آیههای قرآن میتونید در مورد رفتارهای نامناسب همسر مثل دروغگویی شوهر، بداخلاقی شوهر، قطع ارتباط با اقوام شما و… انتقاد کنید به طوری که متوجه بشن که بعضی از رفتارهاشون بر خلاف اعتقاداتی هستش که دارند.
علاوه بر این، کمک گرفتن از مشاور خانواده تاثیر بسیار زیادی در بهبود شرایط میتونه داشته باشه. مشکلاتی که شما با همسرتون دارید شکل گستردهای دارند و در خیلی از موارد نیاز به ورود یک مشاور در روند ارتباط شما و همسرتون داره.
در مورد اینکه همسر شما پیش پسرتون بخوابه هم حق با شماست و از دو جهت کار درستی نیست. کودک باید در این سن به صورت مستقل بخوابه و خوابیدنش در کنار والدین موجب وابستگیهای بعدی خواهد شد. زن و شوهر هم باید کنار همدیگه بخوابند و حفظ این تعهد در به اشتراک گذاشتن بستر خواب حتی در زمان قهر هم به نوعی لازمه.
به عنوان حرف آخر شما باید بعد از سنجیدن جوانب مختلف رابطتون با همسرتون تصمیم بگیرید آیا این رابطه قابلیت اصلاح شدن داره یا دیگه علاقهای به ادامه دادنش ندارید. در صورتی که علاقهای به ادامه دادن نداشتید میتونید به جدایی فکر کنید و آمادگی برای طلاق و جدایی رو با کمک مشاور یا روانشناس خانواده کسب کنید.
در همه مراحل زندگی پیروز و موفق باشید.
کوشا کوچک آملی
کارشناس مشاوره باما
پاسخ دوم: توصیفی که از همسرتان کردید، نشان دهنده یک اختلال شخصیت خودشیفته است. اینها فقط خودشان و نیازهای خودشان را می بینند و طرف مقابل را به چشم ابزاری برای رسیدن به خواسته های خودشان می بینند.متاسفانه در بین اقشار مختلف جامعه هستند و ممکن است یکی مثل همسر شما اعتقادات مذهبی خودش را بهتر و برتر از اعتقادات مذهبی دیگران بداند. دیگری تمرکزش را بر کسب ثروت، قدرت یا محبوبیت اجتماعی یا حتی کسب علم می گذارد تا برتری طلبی خود را ارضاء کند. افکار غیر قابل انعطاف ایشان، ربطی به عقاید مذهبی ایشان ندارد. شما افراد دیگری با همان نوع اعتقادات مذهبی هم می بینید که کاملا رفتار و منش آنها با همسر شما متفاوت است. این افراد فقط خودشان را می بینند و اصلا نمی توانند خودشان را جای دیگری بگذارند، یعنی از همدلی بویی نبردند. شما هر چقدر احترام بگذارید و محبت کنید، نه تنها محبت شما را نمی بیند، بلکه شما را بیشتر تحقیر می کند، چون خودش از درون احساس نقص دارد اما نقص خود را با ظواهر می پوشاند. هر چه تلاش کنید به اینها نزدیک تر بشوید ، اینها بیشتر از شما فاصله می گیرند. هر چه بیشتر محبت کنید و تسلیم خواسته اش شوید، دور از جان شما ، شما را بیشتر به چشم یک احمق می بیند. بیشتر تحقیر می کند، بیشتر سرکوب می کند. تا حدی که در کنارش افسرده می شوید. باور اشتباهی که در ذهن خیلی از ما ها کاشتند که « از محبت خارها گل می شود ، در مورد این افراد اصلا صدق نمی کند، این خارها برای همیشه خار خواهند ماند و به خار خشک و آزار دهنده تبدیل خواهند شد» . در کنار اینها نباید خود را ضعیف و درمانده و محتاج نشان دهید. همیشه با پرخاشگری و بد دهنی و تحقیر به خواسته خودش رسیده است. شما نباید از این رفتارها بترسید. اجازه دهید داد و بیداد کند، اینها تا حدی داد و بیداد می کنند، اما نمی خواهند پیش دیگران آبرویشان برود. می خواهند پیش دیگران با حیثیت دیده شوند. چرا نمی تواند از شریکش دل بکند، چون فرد قدرتمندی هستند که ایشان از این تیپ آدم ها خوشش می آید. اگر به این نتیجه رسیدید که باید به زندگی تان پایان دهید ، کتاب عشق ویرانگر را بخوانید تا کاملا مطمئن شوید با چه کسی زندگی می کنید.
اگر قصد ادامه زندگی با ایشان را دارید، نباید هیچ انتظاری از ایشان داشته باشید. نباید خود را به ایشان گره بزنید. باید برای زندگی تان برنامه داشته باشید. شبکه اجتماعی خود را داشته باشید. ارتباط با دوستان خود را حفظ کنید. برای خودتان کار وکسبی داشته باشید، حتی اگر ایشان اجازه کار بیرون از خانه نمی دهند. داخل منزل کاری کنید تا احساس شایستگی خود را که ایشان لگد مال کردند، بازیابید. علایق خود را پیگیری کنید.چیزهایی که در گذشته به آن علاقه داشتید و مدت هاست کنار گذاشتید.
زیور رحمانی نژاد، کارشناس ارشد روانشناسی بالینی
سلام خسته نباشید شوهر من خیلی بداخلاقه سه تا بچه دارم پسر بزرگم ۱۷ سالشه وکلاس سوم راهنماییه تا ابتدایی به درسهاش میرسیدم ودرنهایت عالی بودن ولی از راهنمایی که کرونا اومد وبراش گوشی گرفتیم درسهاش به شدت ضعیف شد وهمش در گوشی مشغول بازیه وشوهرم منو همیشه مقصر میدونه که تو چرا تو ابتدایی به درسهاش میرسیدی به همون خاطر درهاش ضعیف شده وسر اون همیشه باهام دعوا میکنه بچه وسطیم دختره وکلاس هفتم وپسر کوچیکم کلاس چهارم،پسر بزرگم یه دامداریه کوچیک داریم کارهای اونجا رو انجام میده ، شوهرم همش به شدت باهام دعوا میکنه که چرا دختر وپسر کوچیکمون تو خونه بهشون کار نمیدی انجام بدن ، اونا یک ماه ونیم که میرن مدرسه توی این مدت حداقل سر صبح ده بار اونا رو گریون فرستاده مدرسه دخترم خیلی رو درسهاش حساسه ، هی بهش میکه درس نخون کارهای خونه رو یاد یگیر پسر کوچیکم ساعت ششو نیم هر روز میره نون میگیره میاد، شوهرم همش فحش هم میده بعدش پسر بزرگم ازش یاد میگیره به من فحش میده به شوهرم میگم ازت یادمیگیره ، میگه پس چرا به من فحش نمیده مقصر خودتی ؛ خیلی خیلی بداخلاقی میکنه صداش ویبره بالا من هم هیچ چی بهش تا به حال نگفتم تو رو خدا کمکم کنید خیلی خسته شدم میترسم رو دخترم هم تاًیر بر بزاره البته همش بهم میگه دوستت دارم وتو خرید لباس خوراک برای خونواده کم نمیزاره ولی هرچی از بداخلاقی بگم بازم کمه دوبار هم بعداز بیست سال زندگی بهم خیانت کرده البته فقط تلفنی بخدا نمیدونم چیکار کنم اکه بچه هام نبودن ترکش میکردم چند بار هم تصمیم به خودکشی گرفتم ولی به خاطر دخترم نتونستم
سلام حدود۱۵ساله ازدواج کردم همسرم وحشتناک بداخلاق نمیزاره باخانوادم رفت وامدکنم اصلابهم پول نمیده خیلی غرمیزنه اصلادرکم نمیکنه همیشه بالحن بدوزشت باهام حرف میزنه به خاطردوتابچم تحمل کردم اماواقعادیگه نمیتونم الان بابام توکماهست نمیزاره برم دارم خفه میشم امادلمم برای بچهام میسوزه
من پنج ساله تقریبن ازدواج کردم شوهرم گاه بی گاه با چیز های الکی با هام جنگ الکی میکنه و دعوا به کتک زدن ختم میشه شوهرم هر دفع جنگ میکنه با من میگه برو طلاق بگیر برو یا هم برو خودکشی کن خودتو بکش چرا زندای به خانوادم بی احترامی میکنه فوش میده به خانوادم به با اینکه اونا پورن اینجا نیستن دخالتی هم ندارن فقط از خانوادم خوشش نمیاد از خودمم هم متنفر شده نمیدونم چیکار کنم طلاق بگیرم از ابرو پدر مادرم میترسم از بدبختی بچه که دارم یه بچه دارم اونم سه ساله هیت خودمم سنی ندارم ۲۱سال دارم نمیدونم چیکارکنم
سلام من خانمی هستم ۳۶ساله و دو پسر دارم ۱۵ساله ویازده ساله ،،، از همسرم میخام جداشم چون اصلا نه منه درک میکنه نه حرفمه گوش میده نه بهم اهمیت میده نه با هام حرف میزنه تا چیزی هم میخام بگم سریع تهدیدم میکنه به کتک زدن وپامبشه برام و وسایل خانه میشکنه و پرت میده برام دیگه خسته م کرده همه چیزمه محدود کرده یه خانواده داره از خودش بدتر هشتاد درصد مشکلات ماهم همین خانواده ش هستن کلا همسان همینطورهن زورگو و پرادعا و بی تربیت و عین لات ها ادعای زور وبازوشان و قدرتشان بیاد دیگه بریدم هر چند وقت یکبار زنگ میزنن یا پیام میدن بهم شروع میکنن به بدوبیراه و فش دادن بهم بعد سریع برا شوهرم زنگ میزنن و احوالپرسی و لوس بازی و مادلمان برات تنگ شده بیا پیشمان ،،من هرچی بهش میگم اون میگه نه اونا راست میگن توبدی خودش رفتار و حرفهاش میبینه ولی باور نمیکنه و من میکنه مقصر تهدید به کتک و آبروریزی من هم میکنه که حرفی نزنم به اونا به خدا دیگه بریدم عین بچه ها همش قهرمیکنه خودش برام میگیره به من میگه تو نوکرمی تو باید ازصبح تحریم شی تا شب تو آدم نیستی بخام حرف هم بزنم زنگ میزنه به پدرو مادرم وابروم میبره پدرو مادرم هم هروقت میان طوری حرف میزنه که من نتوانم جواب بدم چون خجالت میکشم جلو پدرو مادرم مشکلاتمه بگم و میگم اونا ناراحت نشن
سلام خسته نباشید خانم ۲۸ ساله هستم شوهرم ۳۳سالشه ۸ ساله عروسی کردم دخترم ۴ سالشه شوهرم از اول ازدواج مردی خودخواه و لجبازبود اهل رفیق بازی بودبدون مشورت با من ماشین عوض کرد فروخت همیشه هم ضرر کرد میگه خودم بلدم زن هیچی سرش نمیشه میاره بیرون تا چند ساعت برنمیگرده وقتی هم میاد هیچ توضیحی بهم نمیده میگه کار داشتم منم واقعا بهش توهین میکنم چون خیلی بیخیال هست قراره پول بهم بده باید یه ماه قبل بهش بگم تا بده هرکاری باید صد بار بهش بگم تا انجام بده واقعا خسته شدم بنظرتون چکار کنم تا عوض بشه مثه مرد خوب رفتار کنه
سلام وقتتون بخیر خانمی هستم ۲۸ ساله سال ۹۵ ازدواج کردم و صاحب ۳فرزند هستم از همون اوایل ازدواج مشکلاتی داشتم ک اونها رو جدی نمیگرفتم یا اطلاع کافی نداشتم ازدواجم بدون تحقیق بود و از طرف خانواده هیچ حمایتی از هیچ لحاظ نداشتم و دختری خودساخته بودم و نیازهام رو خودم برطرف میکردم از همون اوایل ازدواجم ک تازه نامزد بودیم حتی ک با خودش بیرون میرفتم احساس شک و بدبین داشت و یک روز خوش یا یک خاطره خوش ازشون ندارم از بارداری اولم ک تو ۵ماهگی بخاطر خواهرش کتک خوردم و گوشی ک با درآمد خودم گرفته بودم شکوند از حلقه ازدواج تا کادو عروسیم ک پدر و مادرم برام طلا خریدن هیچ چیزی برام نذاشت حتی وام فرزند سوم ک قول داده بود بهم بعد یکسال فهمیدم گرفته بدون اطلاع من ….از کتک ها و بد دهنیش ک همیشه باعث عذابم بوده و بچهام شاهد گریه و زجر دیدن من هستن
سلام من ۷ساله ازدواج کردم ویه پسر سه ساله ام دارم و ۳ سال هم عقد بودیم من چون خونه پدریم همش جنگ و دعوا بود پدرم عصبی و مادرم رفیق باز و اصلا ب فکر زندگیش نبود وشرایط درس خوندنم فراهم نبود ازدواج کردم تو سن کم شوهرم ب دختردایی مامانم ک سنشم بالاست قبلا پیشنهاد دوستی داده و بهش میگفته خوش استیل خواهر بزرگترمم ک متاهل بود با شوهرم دوست بود منم اونموقه نوجوان بودم همش با خواهرم میرفتم سرقرار نا اینکه رابطه باشوهرم داشته باشن درحد بیرون رفتن ک خودمم باهاشون بود خلاصه خواهرم گفت ک بیا خواهر کوچیکمو بهت بدیم منم ک از خدا خاسته میخاستم از دست خانوادم فرار کنم زنش شدم الان تبدیل شدم ب یه زن افسرده زود رنج اصلا محبت نمیکنه اصلا نمیگه ک منم خوشگلم اما نگاه ب پیرزناام میکنه فقط من ب چشمش نمیام حتی مامانم ماهی یکبارم زنگ نمیزنه حالمو بپرسه خیلی تنهام خیلی غصه میخورم هیچکسو ندارم همش تو خونه با بی پولیش خیلی ساختم چه شبایی ک حتی شامم نبود ک بخوریم من کنار اومدم الانم دوسش دارم اون اصلا ب من میل جنسی و کشش جنسی نداره حتی بهترین آرایش و لباسم بپوشم ب چشمش نمیام هر کاری بگید کردم هر راهی بگید مشاوره ام نمیاد و اینکه هزینه مشاورم نداریم من اصلی ترین مشکلم همینه ک ب تمام زنا حتی پیرزنا چشم داره بجز من خیلی افسردم خیلی بضی وتقتا میگم خو مو بکوشم بخاطر بچم کوتاه میام ولی واقعا روح و روانم خیلی داغونه خاهش میکنم کمکم کنین امکان و هزینه مشاوره ام ندارم و ب ۱۴۸۰ ک رایگانه زنگ میزنم راهنمایی نمیکنن
متأسفانه همسر شما درگیر نوعی انحراف جنسی هستند. باید به سکس تراپ مراجعه کنند. اما اینکه به شما تمایل ندارند، مشکل از شما نیست، شما خودتان را دست کم نگیرید، خودتان را سرزنش نکنید. ایشان بیمار هستند که باید درمان بگیرند.
شوهرم چون خیلی بداخلاق هم هست وخودش وخانواده اش زرنگ هستند ولی من بیش اندازه آرام هستم هم خودم هم دستم به خاطر همین هم همیشه تو سری میخورم تازه دست بزن هم دارد وجایی هم اجازه نمیدهد بروم نه خونه پدرم نه خونه فامیل فقط هرجمعه یا دو یا سه هفته ای با خودش میبره خونه پدرم وباخودش بر میگردونه به خاطر همین کارهاش ازسال۸۸ بیماری ام اس گرفتم شوهرم
در یک رابطه زناشویی سالم نیازهای ششگانه زیر برآورده می شوند: ۱. نیاز به دلبستگی ایمن: هر دو طرف همدیگر را دوست دارند، به همدیگر احترام می گذارند ، همدیگر را می پذیرید ، از همدیگر ایراد نمی گیرند ، در کنار همدیگر احساس آرامش می کنند ، به همدیگر اعتماد دارند.
۲. هویت ،کفایت و خودمختاری : به استقلال همدیگر احترام می گذارند. در کارهای شخصی همدیگر دخالت نمی کنند، باعث رشد همدیگر در زمینه های مختلف می شوند.
۳. آزادی در بیان نیازها و هیجانات سالم: در کنار هم می توانند راحت از احساسات و نیازهای درونی خودشان بگویند.
۴.محدودیت های واقع بینانه و خویشتن داری: برای هم قوانین و محدودیت هایی دارند. دست به هر کاری نمی زنند که خلاف ارزش های خانواده باشد.
۵. نیاز به تفریح و خودانگیختگی: هر دو طرف نیاز دارند، ساعاتی در کنار هم قرار بگیرند، با هم به خوشی صحبت کنند، به علایق همدیگر احترام بگذارند. با هم تفریح و سرگرمی داشته باشند.
۶. رابطه جنسی رضایت بخشی داشته باشند.
شما از اول خلق و خوی آرامی داشتید، به موقع نتوانستید از حق خود دفاع کنید، دیگران را جری تر و پر رو تر کردید.الان باید سبک خودتان را تغییر بدهید تا بتوانید به حق خودتان برسید. هر بار که از دستشان ناراحت شدید ، آرامش خودتان را حفظ می کنید، با احترام و اقتدار چند مورد از خوبی های ایشان را تعریف می کنید، بعد احساس خودتان را می گویید، من ناراحت شدم ، من عصبانی شدم ، یا خواسته خودتان را مطرح کنید من دوست دارم ….، بعد از رفتار طرف مقابل می گویید، من ناراحت شدم به خاطر این رفتار شما. در اینصورت ناراحتی ها برای شما روی همدیگر جمع نمی شوند که یک جای نامتعادل خشم شما فوران کند. یا در درون خود بریزید و تبدیل به انواع مختلف بیماری های جسمی شود.
من از طرف شوهرم خسته شدم از اخلاقای حال به حالیش از رفتارای مضخرفش با بچه هام من ۷ سال میشه ازدواج کردم دوتا بچه دارم اولاش اذیتم میکردا ولی الان خیلی بیشتر شده شدت دعواهامون بالا گرفته ولی خیلی بیخیاله من دلم میخواد جدا بشم ولی بخاطر بچه هام فک میکنم نه راه پس دارم نه راه پیش بی احترامیمون بیشتر شده واقعا دوسش م ندارم یروز میره سرکار دوباره سه چهار روز میاد خونه میخوابه این سه چهر روزیم میگم واس منو بچه هام دقیقا مثه جهنمه
شوهرم خیلی بد رفتاری میکنه اصلا نظر من براش مهم نیست همیشه میگه به توربطی نداره دلم خیلی خیلی شکسته دخترم یه ماهش بود سه بار منو کتک زد چند ماه بگذره اصلا نمیگه بیاید بریم بیرون یه هوایی بخورید چند بار دیدم که با دختر ا چت کرده اصلا هیچ اومدی به زندگی ندارم دخترم یه سالشه فقط بخاطره اون زندگی میکنم چند روز پیش خونه مادرم بودم باهاشون رفتم خونه خواهرم وقتی شوهرم فهمید زمان وزمینو بهم ریخت میگفت بچمو بزارزمینو ازخونم گم شو من دیگه نمی خوامت میگفت چرابه نگفتی اگه میگفتمم نمی زاشت برم اولا انقد دوسشش داشتم ازلیاقتش بیشتر محبت کردم تواین شش سال انقد دلمو شکونده دیگه پیشش احساس آرامش ندارم اصلا منوادم حساب نمیکنه من خیلی ساده بی آلایش هستم همه ازم سو استفاده میکنن اصلا پیشه خانواده ش آزمون حمایت نمیکنه کاش الان میمردم
دوست عزیز اول باید شخصیت آدم ها را شناخت و بر اساس نوع شخصیت با آنها رفتار کرد. کسی که در کودکی مرتب تحقیر و تنبیه شده، مقایسه شده ، مورد تمسخر قرار گرفته، الان هم پر از عقده و حسادت و کینه است. چنین انسان هایی وقتی زیادی محبت می بینند، خوشی زیر دلشان می زند، حالت تهوع می گیرند، بنابراین شما را ناقض و حقیر می پندارند و عقده های دوران کودکی خود را سر شما می ریزند. شما در مقابل چنین آدم هایی باید قاطع و محکم باشید، اجازه ندهید به شما بی احترامی کند، خودتان را درمانده و محتاج نشان ندهید. اجازه ندهید حقوق شما را نادیده بگیرد. شما به عنوان یک انسان مستقل حق دارید با اقوام نزدیک خود ارتباط برقرار کنید، همان طور که ایشان حق دارند. شما اسیر ایشان نیستید. سعی کنید در کنار فرزند پروری حرفه ای یاد بگیرید و برای خودتان کسب و کاری راه بیندازید تا بتوانید به مرور از زیر سلطه ایشان دربیایید.
سلام خسته نباشید خانمی هستم ۳۵ساله دارای ۴تافرزند همسرم مدتی وابسته یا معتاد به گوشی همراه شده که منو آزار میده رابطمون یه جورایی سرد شده نزدیکی سروقت باهم داریم همدیگرو خیلی دوست داریم ولی همش سرش تو گوشی منو آزار میده چیکار کنم تا ازش فاصله بگیرم تا بخودش بیاد یا اصلا فاصله کار خوبیه؟ جوریه که حتی حوصله بچه ها نداره پرخاشگره گاهی وقتا بخاطر اینکه من دعوا نکنم کفر میگه میدونه من حساسم رو کفر یا میره بیرون که کار کنه ولی میره مغازه سرش تو گوشی دراین مورد بهم دروغ میگه همیشه میگه من دوست دارم ولی من قبول ندارم میگه نمیتونی ببینی سرم تو گوشیه برو خیلی عذاب میکشم خانواده خودمم خوزستانن لااقل برا چندساعت از فضای خونه دور بشم برم پیششون کسی رو ندارم اینجا میدونه خیلی دوسش دارم روانیشم تا این حد پیش خودم میگم از دوست داشتن من نسبت به خودش استفاده میکنه جوری شده من دختری شاد تبدیل به دختری غمگین شدمه بچه هام پرخاشگر همش گریه اصلا پدر نمیبینن وقتی ببینن عصبانیه لطفا راهنماییم کنین همسرم هم یک سال از خودم بزرگتره
دوست عزیز بهتر است روی وابستگی خودتان کار کنید، شما چهار فرزند دارید، این چهار فرزند به اندازه کافی وقت شما را می گیرند، به بچه ها توجه کنید. با تمام وجود در کنارشان باشید، از وجودشان لذت ببرید. خودتان را درمانده و محتاج همسر نشان ندهید، زیادی محبت نکنید، فاصله تان را با ایشان حفظ کنید، به خودتان اجازه ندهید که از هر کار ایشان سردربیاورید، از زمان های غذا خوردن در جمع خانواده تان لذت ببرید. درخواست کنید روزی نیم ساعت خانوادگی کنار هم بنشینید، گوشی ها را کنار بگذارید و فقط با هم گفتگو های خوشایند داشته باشید. ببینید قبلاً به چه چیزهایی علاقه داشتید، از فرصت هایی که دارید، علاقهمندی های خودتان را پیگیری کنید ، تمرین کنید تا در یک زمینه مهارت کسب کنید و بتوانید از آن طریق درآمدی برای خودتان داشته باشید. در این صورت اعتماد به نفس شما بالا خواهد رفت و همواره خودتان کاری خواهید داشت. از طرف دیگر چهار فرزند دارید که یک یک اینها در دوره ای مهد کودک می روند، مدرسه می روند، شما می توانید با مادران سایر بچه ها ارتباط برقرار کنید، بخشی از نیاز ارتباط اجتماعی شما از این طریق تامین خواهد شد. علاوه بر این هر دوست جدید خودش منبعی از اطلاعات و تجربیات مختلف در زمینه های مختلف است که می توانید از وجودشان بهره مند شوید.
متاسفانه با اخلاق همسرم مشکل دارم هنیشه سعی کردم اهلاقش درست بشه ولی متاسفانه یکی دوماه خوبه بعدش میریم سر خونه ی اول واقعا نمیدونم دیگه چیکار کنم خسته شدم الان یه اخلاقی پیدا کرده که احترام فامیل و نگه نمیداره پرویی میکنه بی ادبی میکنه به فامیلای نزدیک خودش بیشتر منم نمتونم تحمل کنم اولش قهر میکنم ولی بازم فایده نداره میاد معزرت خواهی ولی بعد همون مشکلات
متأسفانه زندگی با شخصی که ثبات خلق نداره، بسیار فرسایشی هست ، ایشان نیاز به درمان دارند، در زمانی که رابطه خوبی با هم دارید ایشان را ترغیب کنید از یک درمانگر با رویکرد طرح واره درمانی یا درمان دیالکتیک کمک بگیرند.
من مدت یک سال و نیم میشه ازدواج کردم شوهرم همیشه همه کار هاش رو از من مخفی می کند و با خانواده اش بشتر در جریان می گذارد حتی مسایل خودمون رو من از این وضعیت خیلی ناراخت بودم شب گذشته دیدم باز هم تو اطاق مادر شوهرم رفته و درو قفل کردن و صحبت می کنند امشب هم دیدم که با خواهر شوهرم تنهایی از خونه زده بیرون نصف شبی پای تلفون حرف میزنه خیلی ناراحت شدم و باهش بحث ام شد و وقتی به مادرش بی احترامی کردم یه مشتی کوبید رو شونه ام یعنی برای اولین بار بود منو زد خیلی احساس بدی دارم با وجود که خیلی دوسش دارم اما میخوام بمیرم ولی دیگه نبینم اش البته ما یه دختر هم داریم
پیداست همسر شما هویت مستقلی از خودش ندارد، یا خانواده بیش از حد حمایت گری داشته یا خانواده دیکتاتور که به انواع مختلف مثل زور گفتن یا احساس گناه دادند باعث شدند، خودش را نشناسد، حقوق خودش را نشناسد، اولویت های خودش را تشخیص ندهد. در یک موقعیت مناسب با ایشان صحبت کنید تا از یک روانشناس با رویکرد طرح واره درمانی کمک بگیرند.
سلام وقتتون بخیر من ازدواج کردم ۳ سال هم هس خونه دارم مشکلم اخلاق های شوهرمه خیلی عصبانی میشه بد اخلاق هم شده البته این اخلاقش جدیدا اینطوری شده نمیتونم حرف باهم بزنیم اگه هم بزنیم دعوامون میشه خیانت هم کرده بهم ۲ بار خواستم ازش طلاق بگیرم خودش التماس کردکه جدا نشیم گفت بار آخرمه و دیگه انجام نمیدم الانم بهش اعتماد ندارم هرموقع میرم کنارش گوشیشو ازم قایم میکنه نمیذاره ببینم تا سوالیم میپرسم کیه دعوا میکنه خسته شدم از این وضع لطفا کمکم کنین
سلام من چندساله با همسرم مشکل دارم اخلاق همسرم کلا قابل تحمل نبوده کلا محدودم کرده باهیچ کسی رفت وامد نمیکنه وبا یه خانمی هم که میگه جای خواهرمه ارتباط داره که هزاربارسراون بحث و دعوامون شده یه بارم ۴ ماه اومدم خونه مادرم دوباره بعد بچه دار شدن اون زنه رفت وامدش به خونه قطع شد ولی همچنان باهم درارتباط بودن بعد ۵سال دیگه بی احترامی وتوهین وتحقیرشو نتونستم تحمل کنم دوباره ده ماه موندم خونه پدری وشدیدا افسردگی حاد دارم وتحت درمان ام دوسالی تواین مدت که خونه پدری بودم من با یه نفر دیگه ارتباط داشتم الان که برگشتم خیلی عذاب میکشم خیلی احساس خفگی میکنم طوری که هزاربار میخوام خودکشی کنم ممنون میشم برام راه چاره ای بفرمایید
سلام.با همسرم چالش های زیادی دارم.اول اینکه همش دنبال ایجاد ناراحتیه.پشت فرمون.تو کار اداری و خانوادگی به عالم و آدم فحش میده.خیلی بد اخلاق و خیلی کم پیش میاد مهربون باشه و یا اصلا کلمات محبت آمیز از دهنش بیرون نمیاد یا تشکر.احساس میکنم فکر میکنه همه بدن حتی من یا خانوادش.رفتار تند و زننده ای هم نسبت به پدر من داره.البته پدرم و مادرم جلو همسرم با هم خیلی دعوا میکنن و یا به هم ناسزا میگن.پدرم همه فیلم ها رو بلند بلند توضیح میده و نمیگذاره کسی ببینه و یا کنترل پیششه تمام زمان شبکه هایی رو میزنه.اما خب همسرم بهش بی محلی میده.توهین نمیکنه اما سر بالا جوابش رو میده.از همه ی استرس ها تو زندگی خسته شدم
سلام من خانمی هستم ۲۷ساله شوهرمم ۳۱ساله ویک فرزند ۱۴ماه شوهرم خیلی عصبی هستش خیلی مغرور داره یکسره دعوامیکنه دست بزن داره همش میگه بزار بچه دوساله بشه طلاقت میده یا میکشمت بهش میگم میخوام برم خونه مامانم بهم میگه هرجادوست داری بروآزادی دیگه کاربه کارت ندارم توخداراهنماییم کنید دارم دیوانه میشم
سلام من خیلی ب همسرم قول میدم ک رفتار هام رو درست کنم ولی نمیدونم چرا اینقدر کم اراده ام حالا بعد چهار ده سال دیگه میگه خیلی تحملت کردم دیگه نمیتونم خودمم دیگه رویی برای معذرت خواهی ندارم حالا با وجود دو تا بچه واقعا از دست خودم عصبانیم و دلم میخواد زندگیم رو نجات بدم کمکم کنید محض رضای خدا
سلام وقتتون بخیر. من خانم ۲۴ساله ای هستم یه پسر ۲ساله دارم همسرم ب شدت تعصبی و بداخلاقه اجازه هیچ کاریو بهم نمیده نمیزاره حتی نفس بکشم میگه فقط با خودم حق داری جایی بری بعد جاییم میخوام برم نمیبره همش بهانه میاره دیگه خسته شدم ۳ساله ک دارم بزور تحمل میکنم الانم فقط بخاطر بچمه ک دارم ادامه میدم باهاش توروخدا بگید چیکار کنم خیلی ب طلاق فکر میکنم
سلام من ۳۴ سال دارم و کارمندم شغلم شغل ازاد هست و همسن هستیم سه ساله ازدواج کردیم و بشددددت باهم بگومگو داریم شوهر من از لحاظ مالی ضعیف هست نتونسته علیرغم اینکه تحصیلات اکادمیک داره و رشته ی سختی خونده کار پیدا کنه لذا با اصرار باباش یه مغازه سوپرمارکت زده که الانم خیلی وضع مغازه بد شده نمیدونم باید بگم تقصیر این هست که اینقد شوهر من بداخلاق و بددهن هست یا چی خیلی درکش میکنم خیلی ولی اون بیست وچهاری مشغول بگومگو و دعوا و ایراد گرفتن و بهونه گیری و فحش دادن به زمین و زمان هست دائما چشام خیسه اشکه چون بشدت دلمو میشکنه سر کوچکترین مساله کوچکترین مساله بامن بحث میکنه من خیلی رعایت حالشو میکنم خیلی وقتا کوتاه میام ولی واقعا الان مریض شدم دیگه احساس میکنم خیلی بهم توهین میشه هیچ دل خوشی ای ندارم تو این زندگی خودم کارمندم کار بیرون میکنم و بشدتم توخونه بهش میرسم هی میگم درست میشه ولی خودم ازلحاظ روحی مریض شدم اوایل تقصیر من بود ولی همینکه فهمیدم تصمیم به اصلاح خودم گرفتم دقیقا اونجا که فهمیدم تصمیم گرفتم به اصلاح خودم و دارم تلاش میکنم برای زندگی اروم دیدم شوهرم اصلااااااااا میل به درست کردن نداره و خیلی وقتا دوس داره جداشیم ولی همینکه جدی میشه میترسه و پشیمون میشه و همه چیزو میندازه گردن من،نه سفری نه خوشی ای نه هیچی همش تو خونه منو اذیت میکنه رفیق مفیق نداره همین باعث شده خیلی زومه رو رفتار من و خانوادم،چندروز پیش داداشم و اون یکی دامادمون سر یه مساله ی مالی بگومگوشون شده بود ازشانس بد من این سر قضیه رسید،ازون روز احساس میکنم خیلی رفتارش بد شده چون یبار گفت میبینم اون یکی دامادا چطورین منم میتونم اونجوری رفتار کنم در صورتیکه تنها دلخوشی زندگیم این بود اگه هیچی نداره اخلاق نداره و اخلاق داره ولی انگار …..بارها تصمیم به خودکشی گرفتم ولی ازگناهش میترسم،خدامیدونه چقد زجر میکشم،باورکنید دائم وقت بامن بدرفتاره جلو خانوادش جلو خانوادم تو ماشین همه جا،منو تحقیر میکنه منو میکوبه داد میزنه الکی بی منطق بازی درمیاره،من گاها دعوام میشه باش گاها سکوت میکنم و ازدرون میشکنم ،من خیلی زیبام و هیچ مشکل ظاهری هم ندارم ازلحاظ ارتباط با زنای دیگه هم شکرخدا و الحمدلله همچین ادمی نیست بگم کسی دیگه رو دوست داره یا فلان….خیلی خیلی محجوب و ماخوذ به حیاست تو این موارد
ایشان در یک رشته سختی درس خواندند اما نتوانستند به هدفشان برسند. حتی در کار مغازه داری هم موفق نیستند. به شدت احساس شکست خوردگی دارند. افسرده شدند و شما را مورد آزار قرار می دهند. اگر می توانید با هم گفتگو کنید، ایشان را راضی می کنید تا از یک روانشناس با رویکرد طرح واره درمانی یا هیجان مدار کمک بگیرند. در صورتی که راضی نشدند، شما سود و زیان این رابطه را بررسی کنید و تصمیم بگیرید بمانید یا بروید.
همسرم خیلی عصبی هست. واشتباهاتش روبه هیچ وجه قبول نمیکنه دست بزن داره هرچندروزیکبار دعوای شدیدی میکنه من خیلی جاهابسختی کوتاه میام. ولی خیلی سخته خیلی. توهین تحقیر ناسزا البته من هم خیلی عصبی بشم مقابله به مثل میکنم
سلام من شوهرم خیلی بداخلاق دستبزن داره. اصلا حاضر نیست به من پول بده یا چیزی لازم دارم برام بخره من هم ماهیانه مبلغ۵۰۰ تومان بزور ازش میگیرم و در عوضش کتکم میزنهچکارکنم خودش راضیبشه به من پو لبده. راستی تازگیا هم جای خوابش جداست هم حرف نمیزنه همش تهدید میکنه
سلام من ۳۹ سالمه با شوهرم خیلی مشکل دارم وفقط به خاطر یه پسر ۱۸ ساله که دارم باهاش تاالان زندگی کردم او یه ادم هوس باز ب این کاراش بین منو خانوادمم خراب کرده بخدا دیگه خیلی از دستش خسته شدم باهاشم حرف میزنم میگه من عوض بشو نیستم ناراحتی طلاق بگیر چند بارم خودش رفته درخواست طلاق داده ولی من بخاطر پسرم منصرفش کردم باور کنید نمیدونم دارم اشنباه میکنم یا زودتر ازش جدابشم لطفا راهنماییم کنید مرسی
شما می خواهید پسر ۱۸ ساله از این پدر چی یاد بگیرد. الان این پسر خودش تصمیم می گیرد با چه کسی زندگی کند. اگر خودتان شرایط اقتصادی خوبی دارید، حمایت خانواده را دارید، زودتر به این رابطه پایان دهید.
من شوهرم خیلی دوستم داره..بهم محبت میکنه ولی وقتی یه اتفاق کوچیکی میفته سریع عصبی میشه و داد میزنه و توهین میکنه..بارها ازش خواستم نکنه ولی میگه من اینجوری ام و اگه نمیتونی تحمل کنی برو…مشاوره هم نمیاد..کلا خیلی بداخلاقه ولی من رو دوست داره…منم نمیدونم بخاطر اخلاقش جدا بشم یا بخاطر دوس داشتنش بمونم و زندگی کنم..بچه هم نداریم..راستش منم دوستش دارم و دلم نمیخاد ازش جدا بشم..لطفا راهنمایی کنید
شما در یک فرصت مناسب بنشینید، محدودیت ها را مشخص کنید. ایشان از کودکی محدودیتی نداشتند و یاد نگرفتند چگونه خشم خود را کنترل کنند. الان ایشان را راضی می کنید که از کمک های تخصصی روانشناسی کمک بگیرند.
اگر مشکل ایشان فقط کنترل خشم است، خودتان هم می توانید کمک کنید. موقعیت ها و شرایطی که ایشان عصبانی می شوند را شناسایی کنید و اجازه ندهید تکرار شوند. وقتی عصبانی هستند فاصله بگیرید. موقعی که آرام هستید یاد بدهید، چطور زمانی که خشم سراغشان می آید، حالت های بدنی خود را بشناسند، نفس های عمیق بکشند، آب سرد بخورند و به صورت بزنند و از موقعیت فاصله بگیرند و در آن شرایط حرف نزنند که تبدیل به پرخاشگری شود.
از طرف دیگر هر موقع از شما یا کس دیگری ناراحت می شوند همان موقع بگویند من ناراحتم یا عصبانی هستم از این کار شما. این کار باعث می شود ناراحتی های جزیی روی هم تلمبار نشوند و یه باره انفجار رخ ندهد.
من 25 ساله که ازدواج کردم الان سه فرزند 20 و18 و8 ساله دارم شوهرم هر چه که سنش میره بالا بد اخلاق تر میشه نمیشه باهش دو کلمه حرف زد عصبانی که میشه هر چی جلوی دستش باشه پرت میکنه یا حتی کت کاری هم میکنه الان با خانواده من هم رفت و آمد نمیکنه میگه شما هم نباید برین دیگه واقعا خسته شدم
احتمالا تغییراتی در زندگی همسرتان بوجود آمده است، مثلاً بازنشسته شده یا شغلش را از دست داده است. یا از نظر جسمی مشکلی پیدا کرده است. یا بچه ها نوجوان هستند، نمی تواند ارتباط خوبی با نوجوان ها برقرار کند، به هر حال نمی تواند با چالش جدید کنار بیاید. دقیق توضیح ندادید اما احتمالاً افسرده شدند.شما بیشتر با ایشان همدلی کنید و از ایشان بخواهید از یک روانپزشک و روانشناس کمک بگیرند.
سلام من از دست شوهرم خسته شدم دلسرد شدم نمی دونم باید چیکار کنم هیچ وقت با من مشورت نمی کنه هیچ وقت هم موفق نبوده. به حرف خانوادش رودر وایسی با همه داره نه گفتن یاد نداره دست بزن داه ۴ تا بچه دارم ۲۰ ساله ازدواج کردیم نمی تونم دیگه چشممو روی همه چی ببندم خسته شدم بچه هام جوون شدن خواسته هاشون زیاد شده منم کم آوردم به خواسته هامون رسیدگی نمی کنه بازن مثل حیوون رفتار می کنه نمی پرسه چه میخوای یا می خواین هیچ وقت. تصمیم خاصی ندارم می خوام راهنمایم کنین چیکار کنم ممنون
همسر شما زیر دست پدر و مادر سخت گیری بزرگ شده است که هیچ وقت کارهای خوبش دیده نشده است. همواره بیشتر از آن، از او خواستند. از طرف دیگر مدیریت صحیح و حل مسئله در خیلی از کارها یاد نگرفته است. با شما به گونه ای رفتار می کند که پدر و مادرش با خودش رفتار کرده اند. الان حق و حقوق خودش را نمی شناسند ، اولویت های خودش را تشخیص نمی دهد، در برابر افراد قدرتمند تسلیم می شود و در مقابل افراد ضعیف همانند دیکتاتور عمل می کند.
شما نباید در مقابل ایشان ضعیف و درمانده باشید. همواره باید اقتدار خودتان را حفظ کنید. با احترام از حقوق خودتان دفاع کنید. مرزها و محدودیت ها را مشخص کنید.
روحیم خیلی داغون من ابرو برام خیلی مهم الان دیگه روحم مرده،من هیچ دلیلی توش نمیبینم همسرم از اول همینطور بوده احساسم دوست دارم نبینمش،من در شرایطی نیستم که بتونم تصمیم بگیرم،من از آبروم فقط حاضرم بمیرم چون اگه پیش کسی دهن باز کنم همسرم صدتا حرف دروغ ناپسند تحویل اونا میده،دیگه روحم مرده،تورا خدا کمکم کنید
دقیق متوجه نشدم که منظور شما از آبرو چی هست؟ نگران نگاه های دیگران هستید؟ اگر در زندگی خودتان احساس آرامش و امنیت ندارید، سلامتی روحی و جسمی خودتان برایتان مهم است. چرا باید به رابطه مسموم ادامه بدهید؟ مگر این مردم از درد شما می دانند؟ مگر با شما زندگی می کنند؟ مگر از بار شما برمی دارند؟ چرا باید نگاه دیگران اینقدر مهم باشد که مردن را ترجیح بدهید بر تصمیم درست؟
اگر مشکل شما نگاه دیگران است اول باید خودتان از یک طرح واره درمانگر کمک بگیرید.
من نزدیک ۳ ساله ازدواج کردم خسته شدم از دست شوهرم چیکار کنم نه اخلاقی خواسته های منو براورده میکنه نه مالی نه حتی جنسی
سلام خسته نباشید ببخشید من باشوهرم خیلی بد مشکل پیدا کردیم ۵ سال ازواج کردم دیگه تحملش ندارم ممنون میشم راهنمای کنید. شوهرم بیماری روانی داره ۵سال ازدواج کردیم نه میزاره جای برم نه دوس داره کسی بیاد خونه ما نه خودش دوس داره جای بره فقط دوس داره باهم باشیم تو خونه منم دیگه خسته شدم از دستش هم دست بزنه داره هچی برام نمیخره دو بارهم ازدواج کرده داروی روانی مصرف میکنه خواهش میکنم کمکم کنین حتا تنهای نمیزاره جای بدم یعنی اینقدر بدآخلاق هست بازن قبلی دوتا بچه داره پیش مادرش هستن
دوست عزیز شما که با چنین شرایطی ازدواج کردید، قبل از ازدواج چقدر ایشان را شناختید ؟ آیا برایتان مهم بود که به چه دلیل زندگی قبلی اش دوام نیاورده است؟ آیا فقط به حرف های خودش اتکا کردید؟ همسر قبلی ایشان را پیدا کردید و حرف هایش را شنیدید؟ آیا برایتان جای سوال نبود که چرا یک پدر نتوانسته است مسئولیت فرزندانش را بپذیرد.
در حال حاضر حقوق خود را می شناسید؟ از قوانین جامعه در مورد ازدواج و طلاق خبر دارید؟
به خاطر اینکه سیگاروا ترک داره میکنه از کوچکترین چیز بهانه می گیره. خیلی دارم تحملش می کنم زندگی خوبی باهاش نداشتم. از وقتی تازه عروس بودم تا الان هر موقع یک مشکلی بوده اوایل ازدواج بد قلبی وسطهاش اعتیاد بعد از ترک نگهداری از پدر و مادرش وحالا که همهی اینها را رد کردم حالا کش ندارم تازه راهشم که از من دوره همش مثل زن صیغه ای میاد هشت روز خونه است نه محبتی نه بیرون رفتنی فقط موقع سکس خوبه دوباره بر میگرده به همون آدم تنها ومنزوی. راهی جز ادامه ی زندگی ندارم یک ماه خونه نیست سر کار تو یزد نمی دونن چکار کنم افسردگی گرفتم دست پیام حتی به کار خونه هم نمیره. از سایه ی خودمم می ترسم. حرفم می زنم میگه زبونتو درازه یا تحقیر میکنه یا میشم می زنم خدایا فقط خودت به داد برس
یک زن خانه دار۲۷ساله متاهل دیپلم دارای دو فرزند ۵و۶ساله دختر و پسر. مشکل من خیانت و رفیق بازی ودروغگو ودورو بودن همسرم هست اینکه من همیشه تو خونه زندانیم هیچ حقی و حقوقی ندارم حس میکنم تو این زندگی هیچ ارزشی ندارم بیهوده دارم ادامه میدم هیچی تغییر نمیکنه خیلی افسرده و ناامیدم فقط بخاطر بچه هام جدانمیشم خیلی فرصت دادم بین دوراهیم جدا بشم یا بخاطر بچه هام بسوزم وبسازم ولی واقعا از لحاظ روحی روانی اصلا حالم خوب نیستم یک جلسه با مشاور خانواده حضوری صحبت کردم نتونستم ادامه بدم و فایده ای نداشت تلفنی ام با مرکز مشاوره همکده صحبت کردم ولی بخاطر هزینه ای که داشت موفق نشدم مشاوره بگیرم وبا روانشناس صحبت کنم
متاسفانه همسر شما در کودکی آسیب دیدند، تحقیر شدند، تنبیه شدند، وعده های بسیار به ایشان دادند ولی عمل نکردند، موقع دروغ گفتن نتوانستند درست دلیل دروغگویی را تشخیص بدهند و درست راهنمایی کنند، یا محیط به گونه ای بوده که ایشان را مجبور به دروغگویی می کرده است. الان هم به همان سبک خودش ادامه می دهد و باعث آزار شما و کودکان معصوم می شود.
شما اگر به خاطر کودکان معصوم ماندید، از ایشان هیچ انتظاری نداشته باشید. کودکان مادر افسرده نمی خواهند. همان قدر که یک پدر بی اعتماد و دروغگو و… می تواند به این فرزندان آسیب بزند، یک مادر افسرده ، رنجور و درمانده هم می تواند آسیب بزند. شما باید به قدری درگیر کارهای بچه ها و تفریح و سرگرمی و شادی بچه ها باشید که فرصتی برای فکر کردن به ایشان نداشته باشید. شما نمی توانید از چنین فردی محبتی دریافت کنید، اما اگر با تمام وجود در کنار این کودکان باشید، با تمام وجود در آغوش بکشید، با تمام وجود با آن ها بازی کنید تا صدای خنده و شادی آنها بلند شود، شما هم در کنارشان بخندید و شاد باشید، یک بار دیگر محبت خالص را از آنها دریافت خواهید کرد و اجازه نخواهید داد افسردگی ، ناامیدی و بی ارزشی بر شما غلبه کند.
شوهرم خیلی بی احساسه همش نق میزنه گیر میده خانوادش میبینه اخلاقش عوض میشه
شوهرم جادو شده ازمن بدش میاد میگه برو ازت بدم میاد من نمی تونم بچه هام بهش بدم بچه هام رو دوس دارم کمکم کنید خود خوری شدم هروز فوشم میده بخدا عصبی شدم التماسش میکنم فقط فوش نده بدتر میشه دست بزن داره چکار کنم
آدم ها یک روزه تغییر نمی کنند، اگر قبلاً از این رفتارها نداشتند و به مرور اینگونه شدند. یعنی نیازهایشان در رابطه تامین نشده، در کامنت های اول به نیازها اشاره کردیم و باز تکرار نمی کنیم. شما هم در رفتارهای خود بیشتر دقت کنید. رفتار شما چگونه بود؟ از جانب شما مورد محبت قرار گرفتند؟ تحقیر نشدند؟ توانستند از احساسات خودشان بگویند یا همه بر روی هم جمع شدند و به کوهی از خشم تبدیل شدند؟
در زمانی که آرام هستند، با ایشان گفتگو کنید، بدون قضاوت به حرف هایشان گوش کنید، احساسات ایشان را بشنوید و همدلی کنید. اگر سبک خود را تغییر دادید اما تغییری در زندگی شما حاصل نشد. به یک زوج درمانگر مراجعه کنید.
سلام من با شوهرم بدجور دعوامون شد جلوخواهرش فوش ناموسی بهم داد دیشب اومد منت کشی بهش پاندادم میخام مجبورش کنم جلوخانوادش ازم معذرت خواهی کنه در غیر این صورت میخام ازش طللاق بگیرم چون واقعا رفتارش باهام بده چندساله که هروقت کنم زده به خانوادشم گفته وجلواونا تحقیرم میکنه
چه عاملی باعث برانگیختن خشم ایشان می شود؟ آیا شما در روابط خود محدودیت و مرزبندی هایی دارید؟ چه دلیلی دارد اجازه ندهید به شما توهین کند؟ آیا این رفتارها مرتب تکرار می شوند؟ اگر همواره تکرار می شوند، شما تا حدی می توانید تحمل کنید و بالاخره ظرف شما پر می شود. همین قدر که پشیمان می شوند و برمی گردند، جای امیدواری است که مشکل خود را می پذیرند. شما از این فرصت استفاده کنید و ایشان را راضی کنید از یک طرح واره درمانگر کمک بگیرند.
خانم. متاهل. لیسانس حقوق خانه دار. .. یک فرزند دختر ۶ ساله دارم.. مشکلم اینه که همسرم بسیار بی احساس سرد مزاج بداخلاق و تندخو هست.. خسیس هم اضافه میکنم و فقط هرجا خودش صلاح بدونه خرج میکنه.. یهداشت فردی براش بی اهمیته دهانش همیشه بوی بد میده و حتی زحمت نمیده یه مسواک بزنه خسته شدم دیگه بخاطر بچم ۸ ساله دارم تحمل میکنم.. اصلأ علاقه ای به رابطه جنسی نداره و وقتی کنارم میاد هیچ نوازش یا هم آغوشی در کار نیست و میگیره میخابه
این افراد هیچ وقت شاهد ابراز احساسات پدر و مادر نبودند. منظور ابراز احساسات طبیعی هست نه ابراز احساس جنسی. بنابراین یاد نگرفتند چگونه ابراز احساسات کنند. از طرف دیگر نه تنها در کودکی محبت ندیدند و در آغوش کشیده نشدند، بی رحمانی مورد انتقاد ، تحقیر و تنبیه قرار گرفتند. یا در کودکی مورد آزار جنسی قرار گرفتند. الان نسبت به خودشان احساس خوب ندارند، به خودشان احترام نمی گذارند، به سلامتی خودشان اهمیت نمی دهند. نمی توانند خودشان را مورد نوازش قرار بدهند و از اینکه نوازش شوند هم احساس خوبی ندارند. بنابراین نمی توانند دیگری را نوازش کنند. بنابراین در یک فرصت مناسب می نشینید ، با ایشان گفتگو می کنید که ابراز احساسات یکی از نیازهای ضروری هر انسانی است. شما باید از یک روانشناس با رویکرد هیجان مدار یا طرح واره درمانی کمک بگیرید.
ازدیروز تا حالا همش خابه این دوروز هم که سرکار نرفته ازصبح تا غروب خاب بوده بعدم بلند شده رفته بازخونه مادرش ،انگارماسنگیم توخونه ،هرچقدم خودمو بهش نزدیک میکنم سعی میکنه باتمام وجودش پسم بزنه و بهونه بیاره و بداخلاقی وبی توجهی کنه ،حتی به بچشم میپره و کتکش میزنه که توچرا نمیخابی وهمش بیداری و سرصدامیکنی درصورتی که اصلا اینطور نیست ،حتی مواقعی که این طفل خابه اون بی حوصله اس و همش افتاده و خابه وهیچ توجهی نشون نمیده ،فقط بی غیرتی وتنبلیشو میندازه گردن بچه که تقصیر اونه ، من دیگه موندم چکارکنم ،به مامانم گفتم میخام قهرمنم چند روز بیام خونه تاادبش کنم ،میگه خودمونم زیادی ایم توخونه تو بشین بچتو بزرگ کن یااوناهم سرزنشم میکنن که باوجود یه شوهربی غیرت تنبل چرا بچه دارشدی،،، خب تقصیرمن چیه که اول زندگی ناخاسته باردارشدم اصلا روحمم خبر نداشت که قرار چنین اتفاقی بیفته برام ،واقعا حوصله سربر وباعث اعصاب خوردی و ناارومی من،خیرسرم شوهرکر مکه ارامش داشته باشم نه اینکه دایم غمگین وافسرده باشم و باخودم جنگ داشته باشم یابشین اشک بریزم ،اصلا حالم خوب نیست حتی فکر خودکشی ام ،فکر شکایت کردن ازش و طلاق وفکر فرار، حتی فکر کشتنش ،مثل یه انگل مزاحم برام که فقط عذابم میده وهیچ خیری ازش نمیبینم،تایک ماه قبل که شغلشوعوض نکرده بود وقت نداشت بره خونه مادرش همه چی خوب بود نه اینکه همه چیی خوب باشه ها ولی حداقل اخلاق درست داشت وتنبلی نمیکرد بی توجی نمیکرد این یک ماه که رفته اونجا خلق وخوی اونارا به خود گرفته و اذیت میکنه ،توراخدا بگین چکارکنم دیگه رد دادم. هرلحظه ممکنه بلایی سرخودم بیارم. هر ثانیه داره بیشتر عصبیم میکنه ازدیشب تاالان خاب بوده حالاکه داداشش زنگ زده که برو برامون میوه بخر و سرم بخر وچی کن مثل قرقی از جاپریده که برع بیرون ،حالا براخودمون اگه یه لقمه نونم نداشتیه باشیم هزار بار باید التماس کنم و اشک بریزم که بفرستمش بره
احتمالا همسر شما زیر دست پدر و مادری دیکتاتور بزرگ شده است. آسیب های زیادی دیده است. نسبت به آدم های قوی آدم مطیعی هست، نه گفتن در برابر آنها بلد نیست، حق و حقوق خودش را نمی شناسد، اولویت های خودش را نمی شناسند. شما را ضعیف تر از خودش می داند و با شما به گونه ای رفتار می کند که خانواده اش با خودش رفتار کرده است. این افراد معمولاً درگیر نوعی اعتیاد می شوند، اعتیاد هم صرفا مصرف مواد نیست. درگیری افراطی با کار، خوابیدن افراطی، تلویزیون دیدن افراطی و هر کاری که شکل افراطی به خود بگیرد نوعی اعتیاد و در واقع اجتناب از رنج های دوران کودکی است. ایشان زمانی که کار می کنند، افراطی درگیر کار هستند به نحوی که جلو چشم شما نیستند که چالشی بین شما پیش آید. زمانی که کار ندارند، در خواب هستند و مایه آزار شما.
شما نباید در مقابل چنین فردی ضعف نشان بدهید ، باید قوی و مقتدر باشید. باید در فرصت های مناسب بنشینید و با روش جراتمندانه خواسته های خود را مطرح کنید. شما بدون اینکه گریه کنید یا عصبانی بشوید با احترام چند مورد از خوبی های ایشان را می گویید تا خوشش بیاید. بعد می گویید من ناراحتم به خاطر این کار شما، من عصبانی هستم به خاطر این کار شما،
دوست دارم اینکار را انجام بدهیم. دوست دارم به نیازهای ما بیشتر توجه کنید و….
در مقابل ایشان حرفی از خانواده اش به میان نیاورید، انتقاد نکنید، وقتی شما به این سبک عمل کنید، ایشان کم کم یاد می گیرند در مقابل خانواده خود اینگونه عمل کنند.
اگر از خانواده اش هم ناراحتی، یا دلخوری داشتید، به موقع خیلی محترمانه خودت از خودت دفاع می کنی.
شما سعی کنید بر روی استقلال خودتان بیشتر کار کنید، هویت خود را به هویت شوهر گره نزنید که زمانی که می بینید نیازهای شما در رابطه برطرف نمی شود، افسرده شوید، یا خشم تمام وجودتان را بگیرید. همسر و فرزند باید بخشی از زندگی ما باشند، نه تمام زندگی ما، حال خوبتان را به رفتارهای شوهر گره نزنید. برای خود وقت بگذارید. علاقه مندی های خود را پیگیری کنید. استعداد خاص خودتان را پیدا کنید و آن را رشد دهید. هر روز پیاده روی کنید ، باشگاه بروید. برای خود و فرزندتان برنامه داشته باشید. روابط خود را با دوستان و اقوام حفظ کنید.
در نهایت کمی که رفتارهای تان تغییر کرد، با هم می نشینند، صحبت می کنید و ایشان را راضی می کنید تا از یک متخصص زوج درمانگر با رویکرد طرح واره درمانی کمک بگیرید.
سلام من خانمی ۳۱ ساله هستم الان باردارم بچه دوم .همسرم خیلی پرخاشگر شده قبلاً اینطوری نبود همش بابت پول یا کاری که واسم انجام میده منت میکنه واز خونوادم همش انتظاراتی زیاد داره بهشون بی احترامی میکنه ولی برای اطرافیان وخانواده خودش خیلی ارزش قائله و به خاطرحرف اونا رو من دست بلند میکنه .برای من وپسر ۷ سالمون همش داد میزنه تا یه حرفی میگم شروع میکنه به داد وبیداد ومیزنه چیزی رو میشکنه وآخر سرهم قهر میکنه میره بیرون.الان نسبت به رابطه زناشویی هم خیلی سرد شده.تازه معتاد هم هست کار درستی هم نداره من باید چیکار کنم به نظرتون خیلی افسرده وعصبی شدم نمیدونم چرا اینکار رو میکنه تا چیزی میپرسم میگم چرا اینقدر منو اذیت میکنی شروع میکنه به دعوا وسرزنش وایراد گرفتن ازمن؟
دوست عزیز شما باید به یک زوج درمانگر مراجعه کنید ، گفتید اول خوب بودند، شاید همین قدر که کار درستی ندارند و درگیر اعتیاد هم شدند، افسرده شدند.
زنی ۳۹ ساله و شاغل هستم که یازده ساله ازدواج کردم و یه پسر ۶ ساله دارم. همسرم ۴۳ ساله و بیکار هستن و از همون ابتدای ازدواج هم بیکار بودن. همسرم خیلی عصبی هستش و خیلی بددهنی میکنه به من و خانواده ام فحش میده. فحش هایی که از گفتنش خجالت میکشم. با اینکه هیچ کاری نکردم به بهانه های مختلف گیر میده و خانواده ام رو فحش میده. واقعا دیگه به بن بست رسیدم. زندگی برام خیلی سخت شده. ازش متنفر شدم . حتی نمیتونم نگاهش کنم. سعی میکنم ازش دور باشم که فقط نبینم اش. اینقدر که حرفاش و کاراش برام سخت و سنگینه. بینهایت مغروره و از بالا به پایین به همه نگاه میکنه. همیشه میترسم ازین که با خانواده ام برخورد کنه و با غرورش به خانواده ام بی حرمتی کنه. اینقدر که رفتارش عجیبه. ضمنا اضافه وزن شدیدی هم داره ایشون و از همون ابتدای ازدواج عصبی بود. الان خیلی وقته دارم به طلاق فکر میکنم. فقط نمیدونم کار درستیه با وجود این بچه ؟؟
متأسفانه خانواده همسر شما از ابتدا برای ایشان محدودیتی قائل نشدند. یاد ندادند، چطور جلو خوردن خودش را بگیرد، جلو خشم و پرخاشگری خود را بگیرد. تمام کارهایش را به جایش انجام دادند، مسئولیت ندادند. به تمام خواسته هایش تن دادند. طوری که حس همدلی در ایشان شکل نگرفته، خودش را برتر از دیگران می داند. الان هم شما مسئولیت ایشان را به دوش گرفتید و ایشان نه تنها این را ندیدند، بلکه با بی احترامی پاسخ دادند. قطعا با این توصیفی که از ایشان کردید، فردای روزگار مسئولیت فرزند هم با خودتان خواهد بود. و اگر جدا هم شوید، هم از بی احترامی های ایشان در امان خواهید بود و هم اینکه بعد از این فقط مسئولیت خودتان و فرزندتان را خواهید داشت.
نزدیک ده ساله ازدواج کردم با همسرم نسبت فامیلی دارم پسر عمه دختر دایی هستیم شوهرم از اول اخلاقش تند بود و پرخاشگری میکرد الان خیلی بدتر شده جوریه سر کوچکترین مسائل داد و بیداد میکنه و بمن توهین میکنه یه دختر ۴ ساله دارم الانم ناخواسته باردارشدم و شش ماهه هستم دیگه بریدم نمیدونم این بچه هارو چیکار کنم دلم واس دخترم میسوزه. درآمدش هم خوبه ولی خیلی بمن اهمیت نمیده طول این ده سال هنوز یه شاخه گل واس من نخریده چه روز تولد چه سالگرد ازدواج همه طلاهامو واسش فروختم پول نیاز داشت صدمیلیون ولی بعد از اون نمیگه یه انگشتر واسش بگیرم .من نزدیک دوسال سرکار رفتم و بعد از اون هم مرخصی زایمان و بیمه بیکاری گرفتم حدود پنجاه تومن همه رو دادم بهش ولی اون زورش میاد من با پولش یه مانتو بگیرم واس خودم. من خیلی بدبخت و ساده بودم گفتم زندگی مشترکه دیگه هر دو باهم تلاش می کنیم ولی مث اینکه اشتباه میکردم هرکی باید واس خودش زندگی کنه هرکی مسئولیت و خرج زندگیش باید با خودش باشه الان موندم با دوتا بچه چیکار کنم شوهرم قبل بچه دار شدن خوب بود الان خیلی تغییر کرده خیلی عصبی و پرخاشگر شده بهم توهین میکنه
اگر همسر شما در گذشته خوب بوده و حالا این رفتارها را از خودش نشان می دهد. شاید نتوانسته است با چالش جدید یعنی وجود فرزند کنار بیاد. شاید تغییرات دیگری در زندگی اش به وجود آمده و نتوانسته مسائل را به خوبی حل و فصل کند، ناراحتی هایش را به شکل پرخاشگری نشان می دهد.
از طرف دیگر گفتید اخلاقش از اول تند بود و پرخاشگری می کرد. این پرخاشگری را از خانواده خود یاد گرفته است. یا در کودکی خودش مورد پرخاشگری یا آسیب خانواده قرار گرفته است. از طرف دیگر گفتید برای شما خرج نمی کند که یکی از ناشی از بی اعتمادی ایشان که ناشی از تنبیه و تحقیر های دوران کودکی است. یا در کودکی طعم فقر را چشیده است ، پدرش در دوره ای ورشکسته شده، یا پدر و مادر دائم از فقر و نداری دم زدند. الان ایشان از فقیر شدن می ترسند. یا ایشان تحقیر شدن ها و بی محبتی های دوران کودکی را جبران افراطی کرده و الان فقط خودش را می بیند و نه تنها نسبت به نیاز های دیگران بی توجه است، بلکه از دیگران طلبکار هم می هست.
یا ایشان در کودکی یاد نگرفتند چطور خویشتن داری کنند، یاد نگرفتند چطور خشم خود را کنترل کنند. یا با خشم و پرخاشگری به خواسته های خود رسیدند.
پس شما باید در یک موقعیت مناسب با ایشان گفتگو کنید و ایشان را راضی کنید تا از یک روانشناس با رویکرد طرح واره درمانی کمک بگیرند.
خودتان هم زمانی که فرزندتان بالا تر از سه سال شد به کارتان ادامه دهید.
سلام خسته نباشید من 6سال ازدواج کردم و الان چهار ماه خونه خودمم تو این چهار ماه من احساساتم نصبت به همسرم تحقیر کرده بخاطر کار هوایی که انجام میده از دست به زنش تا بددهنیش من واقعا دیگه نمیتونم کنار بیام و اینکه تازگی ها دستش بهم میخوره بدم میاد دیگه دوست ندارم کنارم باشه
در یک رابطه زناشویی سالم نیازهای زیر برطرف می شوند.
۱. نیاز به دلبستگی ایمن: دوست داشتن، عشق، احترام، پذیرش، اعتماد و آرامش در رابطه برقرار است.
۲. دو طرف به استقلال و هویت یکدیگر احترام می گذارند، باعث رشد همدیگر در زمینه های مختلف می شوند.
۳. دو طرف آزادانه می توانند در کنار هم از احساسات و نیازهای درونی خودشان بگویند.
۴. در رابطه خود محدودیت ها، نظم و قوانینی دارند. مثلاً به خانواده های همدیگر بی احترامی نمی کنند. به ارزش های همدیگر احترام می گذارند.
۵. اوقات مشترکی در کنار هم به خوبی و خوشی می گذرانند. با هم تفریح و سرگرمی هایی دارند.
۶. رابطه جنسی رضایت بخشی دارند.