تجربه ازدواج ناموفق همانند یک کابوس است. همه از یک ازدواج اشتباه و بد هراس دارند. اکثر ازدواج ها با زندگی سرشار از عشق، روزهای عاشقانه، شبهای پرشور و حرارت، وعدههای شریک ابدی آغاز میشوند. چگونه چنین شروع زیبایی، پایانی زشت و ناپسندی پیدا میکند بهگونهای که مشکلات زوج هیچگاه از بین نمیروند و بهبود روابط زن و شوهر حاصل نمیشود.
چرا تمام زیباییهای ازدواج از بین میروند؟ چه اشتباهاتی موجب چنین فاجعهای میشود، چه اشتباهاتی بهحساب نمیآیند؟ آیا این به دلیل تغییر طرز فکر شریک زندگی است یا انتظارات غیرواقع گرایانه که منجر بهتمامی این مشکلات زندگی مشترک میشوند؟
حفظ رابطه پایدار نیازمند فرآیند دوطرفه و همکاری متقابل زوج است. علاوه بر این، شرکای زندگی باید بهمنظور مطمئن شدن از بقا و پایداری ازدواجشان از ویژگیهای مختلفی برخوردار باشند.
بهمنظور یافتن پاسخ به این سؤالات، لازم است بدانید که یک ازدواج ایده آل و سالم به چه صورت است و چه چیزی موجب از بین رفتن آن میشود.
“به ذهن من خطور نکرده بود که ازدواج نیز مانند شغل و حرفه به تلاش و کوشش نیاز دارد. و برخلاف شغل و حرفه، ازدواج نیازمند تلاش متقابل است.” جسیکا ساویچ
مروری بر محتوای این مقاله:
- هدف از ازدواج چیست؟
- چه چیزی منجر به یک ازدواج موفق میشود؟
- چرا ازدواج بد میشود؟
- چرا با فرد نامناسبی ازدواج میکنیم؟
- چگونه از ازدواج اشتباه اجتناب نماییم؟
- چرا ازدواج های بد، معمول و مرسوم هستند؟
تعریف ازدواج چیست؟
بهطورکلی، ازدواج درک متقابل بین دو نفر از طریق تعهد و وفاداری به یکدیگر بهمنظور داشتن زندگی مشترک موفق در کنار همدیگر است؛ حتی اگر دو نفر از نظر زمانی و مکانی با یکدیگر فاصله داشته باشند.
ازدواج رابطهای است که به شرکای زندگی امکان داشتن صمیمیت جسمی، ذهنی و احساسی را با اجازه هر دو طرف فراهم میسازد. ازدواج پیوندی است که به کمک و حمایت از یکدیگر بهمنظور تشکیل خانواده از طریق متعهد بودن و پذیرفتن مسئولیتها منجر میشود.
ازدواج همچنین تعهد شرکای زندگی به مراقبت از یکدیگر و احترام گذاشتن به همدیگر است و نوعی مجوز قانونی و اجتماعی برای تشکیل خانواده محسوب میشود. ازدواج اتحاد میان دو شخصیت متمایز و مجزا بهمنظور یادگیری از یکدیگر و کمک به رشد همدیگر بهعنوان یک فرد، والدین و بهطورکلی انسان است.
آنچه ازدواج را با یک زندگی دو هماتاقی متمایز میکند، این است که ازدواج یک قرارداد عمومی از تعهد همراه با امنیت اجتماعی و قانونی است. بااینوجود، علیرغم نهادینه کردن ازدواج، مشکلاتی وجود دارد که منجر به مشکلات زندگی زناشویی میشوند.
منظور ما، اتفاقاتی است که حتی در موفق ترین زندگی های زناشویی نیز رخ میدهند نیست بلکه در مورد ازدواج هایی صحبت میکنیم که اکثراً شامل لحظات بد هستند و بهندرت در آنها نشانههایی از ازدواج های سالم دیده میشود. درک یک زندگی زناشویی سالم و موفق باعث میشود تا نشانه های ازدواج بد و چگونگی اجتناب از آنها را بهتر درک کنیم.
“هیچ رابطه، مشارکت یا صمیمیتی دوستداشتنیتر، دوستانهتر و فریبندهتر از یک زندگی زناشویی خوب نیست.” مارتین لوتر
نشانه های یک زندگی ناموفق
تمام ازدواج ها بد یا اشتباه نیستند. در ادامه، موارد مهم دیگری که موجب سالم نگهداشتن زندگی زناشویی میشوند و غالباً زندگی های زناشویی ناموفق و بد فاقد آنها هستند را بررسی خواهیم کرد:
- عشق و علاقه در ازدواج : حیاتیترین و ضروریترین بخش از ازدواج سالم و موفق، عشق است. عشق مانند یک پیوند قوی عمل میکند و دلیلی برای با هم بودن به شمار میرود؛ عشق نیرویی برای نادیده گرفتن تفاوتها و متحد کردن دو نفر برای القای احساس تمامیت و کمال به فرد متقابل است. عشق در زندگی زناشویی موجب به وجود آمدن شور و اشتیاق میشود که همچون سوخت یک موتور برای به اوج رسیدن و موفقیت یک ازدواج ضروری است.
- دوستی و رفاقت زوج : دوستی بین یک زوج اساس زندگی زناشویی سالم و موفق است. زوج در یک ازدواج بینقص و کامل تنها زن و شوهر نیستند بلکه همسرانی مهربان با روابطی دوستانه و صمیمی محسوب میشوند که در دشواری و سهولت در کنار یکدیگر میمانند و از هم حمایت میکنند. آنها به یکدیگر احترام میگذارند و همدیگر را برای آنچه هستند، میپذیرند و زمان بیشتری را در کنار هم سپری میکنند.
- برقراری ارتباط صحیح: یک دلیل ضروری دیگر که موجب سالم بودن یک ازدواج میشود، برقراری ارتباط صحیح با همسر است. برقراری ارتباط به حل آسان و سریع بسیاری از مشکلات کمک میکند و از به وجود آمدن سوءتفاهم در یک رابطه جلوگیری مینماید. سوءتفاهم میتواند موجب به وجود آمدن آشوب و هیاهو در زندگی زناشویی شود.
- اعتماد به همسر : اعتماد در کنار عشق دو انتهای یک رشته هستند که موجب ایجاد پیوند میان زن و شوهر در زندگی زناشویی میشوند. این باور قدرتمند که طرف مقابل هیچگاه به شما آسیب نمیزند یا خیانت نمیکند، بسیار آرامشبخش و تسکیندهنده است. با پاره شدن این رشته به خاطر کارهایی از قبیل خیانت به همسر یا روابط نامشروع، زندگی زناشویی به سمت نابودی پیش میرود و در حلقهی شک و تردید گیر میافتد. عوامل مزاحم دیگری نیز وجود دارند که موجب از بین رفتن عشق بعد از ازدواج که تنها انتهای باقیمانده این رشته برای نجات از سقوط آزاد است، میشوند.
“اگر چیزی با عنوان ازدواج خوب وجود دارد، به این دلیل است که بهجای عشق شباهت بسیار زیادی با دوستی دارد.” مایکل دی مونتان
نشانه های شکست در ازدواج و زندگی مشترک
ازدواج زمانی تبدیل به یک ازدواج ناموفق میشود که مراقبت لازم بهمنظور در نظر گرفتن تمام عوامل یادشده در بخش قبلی که موجب یک زندگی زناشویی موفق و سالم میشوند، انجام نگیرد. رایج ترین دلیل شکست در ازدواج، ناسازگاری است. اگرچه، خشونت، سوء استفاده (بدرفتاری)، پرخاشگری و دعواهای مداوم نیز از دیگر دلایل شکست در ازدواج محسوب میشوند. اما گاهی اوقات، دلایلی که موجب نابودی یک زندگی زناشویی میشوند، مشخص و معلوم نمیباشند.
مشکلاتی که موجب نگرانی زن یا شوهر در مورد همسرش میشود، عبارتاند از بیعاطفگی، عادتهای آزاردهنده، عیبجویی، شکایت کردن، سرزنش کردن، بلند کردن صدا و تکبر و گستاخی. عوامل ناراحتکنندهی دیگری از قبیل منفی بودن، تهاجمی بودن، غالب بودن، سرد و کینهجو بودن، ناآرامی و بیقراری، کمال گرایی، بیاهمیت و مغرور بودن نیز وجود دارند.
رابطه در یک زندگی زناشویی زمانی دچار مشکل میشود که کرختگی، تفاوت در مورد همهی مسائل، عدم توافق دائمی، تنفر شدید از سوی طرف مقابل، امیال و تمایلات ارضا نشده، برخوردهای خودپسندانه و عدم موفقیت در ایجاد تغییر به وجود آید.
این مسائل موجب آسیب زدن به طرف مقابل میشوند؛ بر زندگی زناشویی اثر منفی میگذارند؛ و درنهایت، منجر به ازدواج ناموفق میگردند.
من با این ایده موافقم که افراد میتوانند در برطرف کردن مشکلات یادشده تلاش کنند و برخی از این مشکلات ممکن است دلایل غیرمنطقی داشته باشند. اما گاهی اوقات انسانها نیز غیرمنطقی عمل میکنند.
بههیچوجه فهرست کامل و جامعی ازآنچه موجب ازدواج اشتباه میشود، وجود ندارد و هر یک از شما میتوانید نکات بیشتری را به این فهرست اضافه نمایید.
“یک ازدواج موفق نیاز دارد تا زن و شوهر چندین بار عاشق یکدیگر شوند.” میگنون مک لوگلین
“وقتی ازدواج میکنید، از خود بپرسید: آیا میتوانم با این فرد تا دوران پیری بهخوبی ارتباط برقرار کنم؟ باقی مسائل در ازدواج زودگذر و ناپایدار است.” فردریچ نیتریچ
چرا با فرد نامناسبی ازدواج میکنیم؟
اگر با فرد نامناسبی ازدواج کنید، شانس اینکه ازدواج ناموفق داشته باشید، بسیار بالا خواهد بود. آیا این بدان خاطر است که عشق کور است، مردم شریک زندگی اشتباهی را برای خود انتخاب میکنند و به همین دلیل ازدواجشان به سمت نابودی میرود؟
برخی از افراد مجذوب ظاهر طرف مقابل میشوند که اغلب موقتی است. اما پس از ازدواج، وقتی دیگر چنین خصوصیاتی را در همسر خود نمیبینند، از تصمیمی که گرفتهاند، پشیمان میشوند.
برخی از افراد، شریک زندگی خود را در وهلهی اول بر اساس ویژگیهای فیزیکی، ظاهر و نیازهای جنسی انتخاب میکنند. متأسفانه، آنها متوجه میشوند که شخصیتهای یکدیگر را بهخوبی درک نکردهاند و به این نتیجه میرسند که زوج کاملاً نامناسبی هستند و برای گذراندن عمرشان در کنار یکدیگر از توافق خوبی برخوردار نمیباشند.
در برخی موارد، این تفاوت در میل جنسی یا اولویتهاست که بعدها موجب ایجاد مشکل در زندگی زناشویی میشود و حتی بهترین و موفق ترین ازدواج ها را به سمت نابودی میکشاند. وقتی تمرکز افراد تنها بر دانش سطحی از یکدیگر باشد و در دیدن خصوصیات درونی شخصیت همدیگر ناتوان باشند، درنهایت با فرد نامناسبی ازدواج خواهند کرد.
“در موضوع ازدواج، عاقل باشید: به شخصیت فرد مقابل بیشتر از پول، به تقوا بیشتر از زیبایی، به عقل بیشتر از بدن توجه کنید و بهاینترتیب، با فردی ازدواج خواهید کرد که همسر، دوست، همراه و نیمهی گمشدهی شماست.” ویلیام پن
چگونه از یک ازدواج بد اجتناب نماییم؟ با یک ازدواج اشتباه چه کنیم؟
هیچکس برای یک ازدواج ناموفق برنامهریزی نمیکند اما گاهی این اتفاق میافتد. از بین رفتن یک ازدواج طی فرآیندی تدریجی و آرام صورت میگیرد. ازدواج های بد معمولاً با مشکلات و مسائل کوچکی آغاز میشوند که یا نادیده گرفته میشوند یا در زمان درست به آنها توجهی نمیگردد.
درنتیجه، فرد باید مراقب تمام نشانههایی باشد که ازدواج اشتباه باشد.
زندگی زناشویی خود را بدون چونوچرا نپذیرید زیرا بهاینترتیب زندگیتان پیشرفت نخواهد کرد. ازدواج مانند یک گیاه باغچه است؛ اگر به آن توجه نشود، از بین خواهد رفت. برای اینکه ازدواج به نقطهی مطلوب و موردنظر دست پیدا کند، به محافظت، فداکاری و تلاش مداوم و منظم نیاز دارد.
این موضوع بسیار شبیه به کاری است که شما برای اتومبیل خود انجام میدهید. به خاطر خراب شدن اتومبیل در وسط آزادراه این تنها شما هستید که باید سرزنش شوید نه کس دیگری.
افرادی که زندگی زناشویی خود را هرچند وقت یکبار مورد ارزیابی و بررسی قرار نمیدهند، اغلب از جدی شدن مشکلات و غیرقابلترمیم شدن آسیب واردشده به رابطه میان خود و همسرشان غافلگیر میشوند. حتی یک سوراخ کوچک در بدنه کشتی میتواند موجب غرق شدن مستحکمترین کشتیها شود.
شاید فکر کنید که زندگی مشترک پیش از ازدواج میتواند به هماهنگسازی و درک بهتر کمک کند. برخی از گزارشها درزمینهی مسائل اجتماعی به این نتیجه دستیافتهاند که احتما ازدواج اشتباه و ناسالم در افرادی که زندگی مشترک پیش از ازدواج را تجربه کردهاند، بیشتر است. البته، مطمئنم که شما میتوانید نمونههای بسیار زیادی از زندگی افراد مشهور را ذکر کنید که این نظریه را کاملاً نقض میکنند.
“احتمالاً قدمت طلاق به همان اندازهی ازدواج است. بااینوجود، معتقدم که قدمت ازدواج حتی بیشتر از طلاق است.” ولتر
علل و دلایل ازدواج های ناموفق
یکی از عوامل ازدواج ناموفق این است که امروزه طلاق به یک پدیده معمول و مرسوم تبدیلشده است. تعداد موارد طلاق بسیار افزایش یافته است و در تمام طبقات جامعه بهسرعت در حال گسترش است. بدون شک، ادامه دادن یک ازدواج نامناسب میتواند بهسلامتی فرد آسیب وارد کند و تصمیم به طلاق یکی از بهترین روشها برای خلاصی از این مخمصه به شمار میرود. در ادامه، گزارش خبری جالبی ارائهشده است که به ارتباط میان سلامتی و زندگی زناشویی نامناسب میپردازد.
شاید بسیاری از مردم از افراد مشهوری که زندگی زناشویی خود را ترک کرده و گزینهی طلاق را انتخاب میکنند، ازدواج مجدد است که باعث میشود زن یا شوهر بهجای برطرف کردن مشکل قابلحل و اصلاحپذیر خود، گزینهی طلاق و جدایی را انتخاب نمایند.
آیا این گزینه در ذهن ناخودآگاه ما جای نگرفته است؟ زیرا اگر ذهن بداند گزینهی دیگری وجود دارد، حتماً آن را نیز امتحان خواهد کرد.
طلاق بهآرامی تبدیل به هنجار شده و در هر نسلی پذیرفته گردیده است چنانچه تعداد رو به افزایش ازدواج های بد و در پی آن طلاق بسیار نگرانکننده هست. وجود یک راه آسان مانند طلاق برای رهایی از مشکل موجب میشود تا فرد در راستای تغییر زندگی، حل مشکلات و نجات زندگی زناشویی خود خالصانه تلاش نکند.
به نظر من زن و شوهر باید خود را با گذشت زمان و بر اساس نیازهای یک رابطه تغییر دهند، آنها لازم است بهجای تلاش برای تغییر طرف مقابل، خود را با دیگری تطبیق دهند. بههرحال، ازدواج ترکیبی از عشق و سازگاری است. اما مردم نمیخواهند وقت خود را برای اصلاح و بهبود رابطه زناشویی هدر دهند و گزینهی سادهتر یعنی طلاق را انتخاب میکنند.
من همچنین معتقدم، کمبود آموزش و اطلاعات درزمینهی ازدواج میتواند باعث خیالپردازی فرد در مورد زندگی زناشویی شود، بهگونهای که تصویر متفاوتی از ازدواج در ذهنش شکل میگیرد.
وقتی تفاوت بین نسخه ایده آل از ازدواج و واقعیت امر به وجود میآید، فرد دلشکسته و ناامید میشود و متوجه میگردد که ازدواجش در حال نابودی است.
آیا فکر میکنید که دلیل شکست و عدم موفقیت زندگی های زناشویی، مهارتهای ضعیف درزمینهی حل مسئله، مهارتهای میان فردی توسعهنیافته یا تکبر و خودپسندی است؟
آیا فکر میکنید که میتوان از ازدواج های نامناسب اجتناب کرد؟ آیا هنوز هم ازدواج های سالم و ایده آل وجود دارند؟ فکر میکنید دلیل از بین رفتن زندگی های زناشویی چیست؟ آیا ازدواج کردهاید، اگر اینچنین است، تجربهی شما چگونه بوده است؟ تجربیات و دیدگاههای خود را در بخش نظرات با ما به اشتراک بگذارید.
در این مقاله از سایت مشاوره باما به نشانه های یک رابطه ناسالم و راه های تشخیص رابطه عاطفی ناسالم از نظر روانشناسی می پردازیم:
اگر میزان رابطه ناسالم را به بنزین ماشین تشبیه کنیم هرچه رابطه ضعیف تر شود بنزین باک کاهش می یابد تا اینکه چراغ بنزین ذخیره روشن می شود و آن علامت هشداردهنده خالی شدن کامل باک در آینده نزدیک خواهد بود.
از نظر روانشناسی، اگر شما در رابطه با شریک خود به چنین نشانه و علایمی روبرو هستید حتما از تجربه یک رابطه سالم بی بهره اید و این یک زنگ خطری برای پایان رابطه شما محسوب می شود:
در یک رابطه عاطفی ناسالم همیشه به فکر جدایی هستید
در زندگی زناشویی اکثر افراد در مواقع مشاجرات جدی و دعوا با همسر خود، تحت استرس شدید ممکن است تصمیم به طلاق بگیرند که مسئله ای نسبتاً طبیعی است. اما اگر بدون مشکل جدی و خاصی و هرازگاهی به فکر طلاق می افتید و با خود می گویید که چقدر خوب می شد تنها بودید و از بودن در کنار همسر خود احساس خوشایندی ندارید به گفته مشاوران روانشناسی، در یک رابطه ناسالم و اشتباه قرار دارید.
در یک ازدواج اشتباه زمان های خوش کمتر از مواقع ناراحتی هستند
بر اساس نظر دکتر گاتمن ، محقق روانشناسی و مشاوره ازدواج ، در یک ازدواج موفق، تعداد زمان های شادی و خوشی باید پنج برابر مواقع ناخوشی باشد. زمانی که این نسبت کاهش یابد بایستی به فکر بهبود رابطه عاطفی با همسر بود.
در یک ازدواج غلط اختلافات زناشویی مخرب دارید
اگر زوج در هنگام اختلاف نظر با همسر و در مواقع دعوا با همسر از روشهای غیر سازنده استفاده کنند، به گفته این مشاور ازدواج کار زوج به احتمال زیاد به طلاق ( حداقل به طلاق عاطفی ) خواهد انجامید.
در یک ازدواج ناموفق همسر خود را مدام کنترل می کنید
اگر ناخواسته و مرتب در حال انتقاد ، تحقیر ، سرزنش و پیدا کردن اشتباهات همسر خود هستید باید بدانید که از یک رابطه زناشویی سالم بی بهره اید.
در یک ازدواج اشتباه موضوع مشترکی برای صحبت با همسر خود ندارید
در اکثر مواقعی که با همسر خود هستید چیزی برای گفتن ندارید یا اگر صحبت و حرفی هم در بین زن و شوهر رد و بدل می شود در حد یک هم اتاقی یا غریبه است و زن و مرد ترجیح میدهد مشغول کار خود باشند.
البته این بدان معنا نیست که زوج بایستی بیشتر مواقع در حال گفت و گو و گپ زدن با هم باشند بلکه منظور این است که فرد میل و رغبتی برای گفتگو با همسر خود ندارد در حالی که اگر دوستان صمیمی و قدیمی هر یک از زوجین در همان موقعیت حضور داشتند موضوعی برای گفتگو و حرف زدن با هم پیدا می کردند.
احساس بدبینی و شک به همسر از نشانه های ازدواج ناموفق
یکی از ویژگی های افراد با حرمت نفس پایین احساس عدم امنیت است. این افراد نگرانند که رها شوند و دیگر همسرشان آنها را دوست نداشته باشد و برای اثبات چنین حسی دائماً به دنبال شواهد و مدارک هستند و چون فقط از این دریچه به مشکلات زندگی مشترک نگاه میکنند، تقریباً همیشه چیزی به نفع افکارشان پیدا خواهند کرد.
صحبت ها و افکار ذیل نمونه هایی از ویژگی همسر شکاک و بدبین است:
- توی میهمانی همش چشمات به دنبال خانم های دیگه بود.
- زنگ زدم تلفن تماس اشغال بود با کی صحبت می کردی؟
- ما نیاز به دوست نداریم ما همدیگه رو داریم. نیاز به درس خوندن و کار نداریم.
- چیمهمتر از اینکه وقت بگذاریم و فرزندان را درست تربیت کنیم.
توجه کنید بدبین بودن به معنای کور بودن نیست. به طور کلی، هرگاه در زندگی مشترک با تغییرات و شواهدی شک برانگیز قوی و غیرقابل توجیه همسرتان مواجه شدید بایستی بدون اینکه همسرتان متوجه شود هر آنچه را که در توان دارید به خدمت بگیرید و فقط یکبار برای همیشه خیال خود را از شک به همسر خود راحت کنید.
در یک ازدواج سمی خبرهای مربوط به همسرتان را از دیگران می شنوید
اگر خبر هایی در مورد همسرتان مانند موفقیت ها، برنامه ها، اهداف، مشکلات و غیره را شما از دوستان خانوادگی میشنوید و نه از خود همسرتان و یا آخرین نفری هستید که باخبر میشوید، رابطه زناشویی شما شدیداً مشکل دارد.
بی تفاوتی به همسر از نشانه های یک رابطه ناسالم
اگر دیگر به نظافت و آراستگی و زیبایی خود برای همسرتان اهمیتی نمی دهید ولی در سایر مسایل خارج از زندگی مشترک سنگ تمام میگذارید یا اینکه تمایل چندانی به پیگیری برنامه ها و موقعیت و فعالیتهای همسرتان ندارید به دنبال راه و چاره در بهبود رابطه زناشویی خود با همسرتان باشید.
کاهش رابطه زناشویی راه تشخیص ازدواج ناموفق
اگر روابط جنسی شما به شدت کاهش یافته یا دیگر چندان از آن لذت نمی برید و دلیل مشخصی برای کاهش میل جنسی وجود ندارد، بدانید که از یک رابطه زناشویی سالم فاصله دارید.
مطالب مرتبط: مشاوره ازدواج رایگان
عدم احترام به همسر از نشانه های ازدواج اشتباهی
حرمت نفس با ارزشترین دارایی افراد است و هر نوع تجاوز به آن اعم از توهین به همسر ، حرف ناسزا ، کتک کاری همسر و خشونت خانگی و همسر آزاری باعث بروز خشم و نفرت می شود ( حتی اگر فرد عدم کنترل خشم و عصبانیت خود را بهانه کرده و معذرت خواهی کند)
برای اصلاح چنین آسیب های خانوادگی بایستی تلاش بسیار زیادی به عمل آید و هرگز دیگر تکرار نشود در غیر اینصورت انتظار رابطه سالم و صمیمی با همسر خود را باید فراموش کرد.
لازم به ذکر است رفتار با خانواده همسر نیز جزئی از حریم و حرمت شخصی بوده و توهین و ناسزا گفتن به خانواده همسر نیز همان معنی و اثر را خواهد داشت.
منبع: www.aha-now.com
من ۶ ساله ازدواج کردم به نظرخودم ازدواج ناموفق بوده .مقلا من خیلی بد دل بودم .خیانت دیدم شوهرم رفیق باز بوده .معتاد هست خانواده لم به شدت باهاش مخلف هستند .من دوست دارم مستقل زندگی کنم .دوست دارم برم دانشگاه والان ۶ ماهه تصمیم به حدایی دارم شوهرم میگه صبرکن همه چی درست میشه من میگم تو ۶ سال همون اول درست نشده چطوری بقیش می خوهد درست شه. ۶ ماه از ازدواج مون گذشته بود توگوشیش پیام دیدم .بهش گفتم گفت چیزی نیست و اینا سریع پاک پیام هارو .بعد دوسال دوباره پیام دیدم درمورد رابطه بهش گفتم هم خودش و هم طرف من و پیچوندن میگه چیزی نه بود ولی واضح دروغ میگه و الان ۳ ساله که چیزی تدیدم .وخیلی بد دل شدم نسبت بهش اعتماد ندارم. اینکه واقعا من دیگه دوست ندارم زندگی مشترک داشته باشم از لحاظ روحی خیلی شکست خوردم اعتماد به نفس من رو داغون کرده با تحقیر و اینا .من واقعا ازاینکه بعدا هم خیانت کنه می ترسم اگه ترک کنه دوباره مواد مصرف کنه نزاره من ادامه تحصیل بدم. اونا میگفتن .که خوب نمیشه .اشتباه کردی .برگزد خونه بابات من دوبار برگشتم .ولی دوباره اومدم فایده ای نداشت .همشون میگن به دردتو که می خوای درس بخونی نمی خوره. خانوادم هم همین حرف هارو میزنن. کلا من خودم دوست دارم .تنهاباشم .چون تدی رابطه .خیلی سختی .واقعا هدف دارم امسال کنکور قبول شم .من ۱۴ سالگی عروسم کردن درسنی که من نمیدونستم چیه به خاطر همین من .واقعا ادنجا نمیدونستم چه برنامه ای واسه زندگیم دارم
شما در سن نوجوانی تحت تأثیر هیجانات دوران نوجوانی تصمیم به ازدواج گرفتید، با شخصی زندگی کردید که با رفتارهایش باعث بی اعتمادی شما شده است. به جایی رسیدید که ترجیح می دهید تنها زندگی کنید. البته تصمیم شما قابل احترام است. تازه هویت شما دارد شکل می گیرد، پس اجازه بدهید از هر نظر رشد کنید به بلوغ عاطفی ، اجتماعی و اقتصادی برسید. پس فعلاً اهداف آینده خود را پیگیری کنید. و حتی چندین سال بعد آگاهانه تصمیم به ازدواج بگیرید.
سلام با ازدواجم احساس خوشبختی ندارم و ب مشکل برخوردم و یه دختر بچه یک سال و سه ماهه دارم
سلام من یک ازدواج ناموفق داشتم!دوباره نامزد کردم ولی متاسفانه بازهم به مشکل خوردم از همه چی دلسردم نمیخوام کار کنم نه میخوام زندگی کنم دلم از این زن بد شده!ولی اطرافیانم تمام تلاششون رو میکنن که منو متقاعد به ادامه زندگی کنن. من خودم میدونم اگه الان بازم زندگی کنم فردا دوباره همین حال بهم دست میده کمک کنید
شما بعد از ازدواج ناموفق چقدر به خودتان فرصت دادید؟ چقدر از این فرصت استفاده کردید؟ چقدر خودتان را شناختید ؟ چقدر زمان گذاشتید برای شناخت طرف مقابل ، شما تا زمانی که خودتان را نشناسید، خودتان را اصلاح نکنید، ده ها بار دیگر هم ازدواج کنید، باز اشتباه خود را تکرار خواهید کرد.
سلام من خانمی ۳۲ ساله هستم از قبلم احساس افسردگی واضافه بودن داشتم از بچگیم تا الان همیشه ارزو مرگ داشتم یه چهارسال پیش بود خیلی تنها بود خسته تا اینکه تو اینستا یکی بهم پیام داد اولش قبولش نکردم بد کمک کم حرف زدیم اسمش رسول تو استان کرمانشاه بود من تهران کم کم حرف زدیم اولا برا سرگرمی بود خیلی بحث دعوا داشتیم من خنگ دیدم خیلی ادم اعصبی بود من هربار دعوا میکردیم میگفتم خداحافظ بلاکش میکردم ولی اون میود اشتی میکردیم یه دوسال نیم باهم حرف زدیم امد خاستگاری تو روز نامزدیمون سر مهریه بحث شد رفیم اتاقم تا حرف بنیم گفت ۱۱۴ تا بشه ۱۱۵ من میگم خداحافظ همین امدیم پیش بقیه اونا رفتن من گفتم تموم شد همچی بد زنگ زد کلی حرف زدیم با مادرم حرف زد همچی درست شد نامزد شدیم وقت محضر گرفتیم من گفتم برا برگه سلامت برم گفت بامادرت برو روم نشد به مادرم بگم خودم رفتم جوابش بهش گفتم خیلی بد کرد باهام گفت تو به دکتر پول دادی جواب خریدی چون گفتم دکتر گفت خونریزی نداری دعوا شد یه هفته به عقد مونده بود همه همکارم گفتن نکن اشتباه مادرم زد تو سرش گفت ابروم مهمون دعوت کردم زنگ زد از رسول معذرت خواست خلاصه امد عقد کردیم از اون وقت به بد هرچی میشد من میچزون رفت خونه بخره نشد زنگ زدهرچی خواست بهم توهین کرد که تقصیر تو خونه جور نشد مادرم حال من دید حالش بد شد فشارش رفت ۳۲ شبونه راهی بیمارستان شدیم من بخاطر مادرم زنگ زدم معذرت خواستم تا مادرم ببین ماخوبیم خوب بشه خلاصه همیشه من میچزون چندبار امد تو عقد دیدنم تا اینکه مرداد بدون هیچ جشن مراسمی امدیم خونمون بدبختیم شرو شد سر هرچیزی داد هوار میکرد من زن نگرفتم یگوشه بشینه خاکتوسرم بهم گفت داداشم خاکتوسرت با انتخوابت همیشه میکوبوند توسرم دادشم گفت بهم گفتم داداشت
دوست عزیز همان طور که گفتید شما از کودکی مشکل داشتید، افسرده بودید برای رهایی از مشکلات به یک رابطه رو آوردید به عنوان یک تفریح اما در دام ایشان افتادید. فردی بسیار بیمار تر از خودتان، فردی که به شیوه های مختلف از شما سو استفاده می کند و صدای شما را می خواباند و حقوق شما را نادیده می گیرد.
دوست عزیز فارغ از اینکه ما کجا به دنیا آمدیم، زیر نظر چه خانواده ای از چه قشری بزرگ شدیم، همه ما در اصل انسانیت یکی هستیم ، همه ما ارزشمند و دوست داشتنی هستیم. قدر خودمان را بدانیم. از رابطه آزار دهنده بیرون بیاییم. اول به فکر سلامتی خودمان باشیم. گره های کور وجودمان را پیدا کنیم. مطالعه کنیم. از متخصصین کمک بگیریم تا خودمان را بشناسیم و زندگی سالمی را تجربه کنیم.
حالم اصلا خوب نیست سالهاست که دارم رنج میکشم اما بازم ادامه میدم چون چاره ای ندارم بار آخری که تا پای طلاق رفتم دو سه سال پیش بود که حدودا ۹ماه طول کشید اما شوهرم با درخواست تمکین منو برگردوند اصرار خونوادم آبروشون بی تاثیر نبود برا برگشتم اما هیچوقت مطمئن نبودم که هدفش زندگیه چون هیچ چیز درست نشد فقط قلبمو از دست دادم و انگیزه و اشتیاقمو حتی، حدودا یه سال پیشم تنها برادرمو که ۱۸ماه از خودم کوچیکتره تو تصادف از دست دادم و مشکلم حل که نشد غم داداشمم بهش اضافه شد و الآن یه مرده متحرکی بیش نیستم.. این ازدواج نتیجه اصرار حتی بهتره بگم زور و اجبار پدرم بود که اصلا گزینه مناسبی نبود همسایه بودیم و خیلی چیزها از همون اول مشخص بود خیلیا گفتن اشتباهه ولی پدرم فکر میکرد پیداشون کرده و من اگه با این ازدواج نکنم دیگه نمیتونم و خواستگار نیست برام گرچه اون زمان من فقط شونزده سال داشتم و در اوج زیبایی کلی خواستگار داشتم پدرم برای دوخواهرمم همینکارو کرد و خواهر بزرگم حیف شد خیلی زیبا بود و درسشم خوب بود منم همینطور،، ولی فشار زندگی و فشار روحی و روانی حتی زیباییمونم از بین برد.. وقتی داداشم رفت از ته قلبم حسرت و غصه خوردم که کاش زندگیمو میدادم که زندگی میکرد گرچه داداشم حال و احوال خوبی نداشت کلا این روحیه و حالو احوال نتیجه زور و اجبار و بدبینی پدرم نسبت به بچه هاش بود حتی دلیل فوت برادرم نسبت به این مسئله بی تاثیر بود اما در عین حال پدرم توی آشنا و فامیل بهترین مرد هست و خیلی مردم دوست هست و دستشونو میگیره شاید بهتره بگم مارو قربانی این اخلاق و رفتار افراطیش کرد مردم همه از خوبیاش میگن و خودشم خیلی خرسنده از این حالت اما ما هیچ کدوممون راضی نبودیم چون خیلی وقتام تو خونه آرامش نداشتیم
متأسفانه پدر شما نیازهای شما را نادیده گرفته است. همسر شما را خودش انتخاب کرده است. بر خانواده خودش دیکتاتوری اعمال کرده است. در بین مردم دوست داشته است دیده شود و این دیدن شدن را با ایثارگری و دستگیری از مردم نشان می دهد. مردم هیچ وقت هویت واقعی اش را ندیدند، اگر شما اعتراضی بکنید، دیگران باور نمی کنند. بنابراین خشم خود را درون خود ریختید و به روح و جسم خود آسیب زدید.
هم اکنون هم دیر نشده است. کافی است شما حق و حقوق خودتان را بشناسید ، از آبروی پدرتان نترسید، از قضاوتی که مردم ممکن است نسبت به خانواده شما به خاطر پدر شما داشته باشند نترسید. سلامت روان خود را در نظر بگیرید و زندگی را از نو بسازید. حتی اگر مجبور باشید زندگی را با کسب و کار خانگی بگذرانید.
قضیه ی من خیلی طولانی تر از این حرفاست. خیلی طولانی اما در زمان کمی اتفاق افتاده. من یک ازدواج رو با علم به اینکه میدونستم طرف مقابلم به شدت آدم ناراحت و عجیب و غیر قابل تحملی هست شروع کردم. تیپ شخصیتی زن من مورد تایید هیچ احدی نیست حتی خانواده ی خودش هم ازش فراری هستند. حتی فرزند خودش که فرزند من نیست هم با اینکه سن کمی داره ولی معتقده رفتار مادرش به شدت بد غیر منطقی ناراحت کننده و عذاب آوره. تقریبا تمام آدم هایی که با این خانوم در ارتباطند این مسئله رو کم و بیش میدونن. و من دارم با این ادم زندگی میکنم. و روزی هزار بار آرزوی مرگ دارم.
وقتی در رابطه با کسی هستید که به قول خودتان عجیب و غریب است و هیچ کس رفتار و منش ایشان را نمی پسندد، یعنی شما با یک اختلال شخصیت زندگی می کنید. دقیق به رفتارهای ایشان اشاره نکردید که نوع اختلال شخصیت ایشان را تشخیص دهیم. اما شما مجبور نیستید در کنار ایشان بمانید و روزی هزار بار آرزوی مرگ بکنید. کافی است قدری حق و حقوق خودتان را بشناسید و تصمیم درست بگیرید.
من ۳۵ سال دارم و سه ساله ازدواج کردم. قبلش هم با شوهرم دوست بودم اما هیچ وقت اونقدر دوسش نداشتم که بگم عاشقش بودم. در حقیقت به خاطر عدم اعتماد به نفس خودم زنش شدم، از ترس به اصطلاح ترشیده شدن. در خانواده ورشکسته ای بزرگ شدم که همیشه دعوا بود. پدر خسیس و مادر افسرده و عصبی اما به شدت از خود گذشته بودن برای ما جفتشون. مادرم پر عقده بود و منم پر از عقده بزرگ شدم. الان که ازدواج کردم روز بروز بیشتر احساس می کنم مثل مادرم شدم. اوضاع مالی خوبی نداریم. هر چی که داشتیم فروختیم تا کار شوهرم رونق بگیره اما نگرفت. حتی بیمه هم مرتب پرداخت نمی کنه و کلا همه کارارو عقب میندازه. احساس می کنم خیلی شبیه به همیم فقط اون خیلی آرومه و من خیلی زود بهم میریزم و پرخاشگر میشم. با هیچ کس رابطه نداریم. آخه دوستامون همه وضعشون خوبه و جفتمون کنارشون حس خوبی نداریم. شوهرم از نظر روابط زناشویی هم کمی سرده و این خیلی ناراحتم میکنه حتی یوقتایی به خیانت فکر می کنم اما دلم نمیاد. ماه هاست که دارم به جدایی فکر میکنم. اما به خانوادم که فکر می کنم میبینم با اونا هم اصلا نمی تونم زندگی کنم. فکر می کردم اگر دوباره سر کار برم حالم خوب میشه و روابطمون با دیگران بیشتر میشه ، درس خوندم و استخدام شدم چند ماهه اما هیچ چیز تغییر نکرد. فقط قبلا نمی تونستم لباس بخرم الان می تونم! هر شب دارم گریه می کنم، یه شباییش به شوهرم غر میزنم، یه شبایی یواشکی غصه می خورم و گریه می کنم. همه چیز این زندگی برام خسته کنندس! قبل از اینکه خودم کار کنم احساس بی مصرفی هم داشتم. بارها دعا کردم و از خدا خواستم که بمیرم. هیچ چیز زندگیمون برام دلنشین نیست. از طرفی دیگه فرصتی ندارم برای بچه دار شدن ، اگر بخوام جدا شم احتمالا باید با مادر شدن برای همیشه خدا حافظی کنم. منو راهنمایی کنید لطفا. چیکار باید کنم. آیا این دلایلی که گفتم برای جدایی کافیه؟
به نظرم حالا که این اتفاق برای شما افتاده و در چنین وضعیتی هستید تمام این موارد را کم کم و هوشمندانه با همسرتان گفتگو کنید.. گفتگو آداب و رسوم دارد و اگر قواعد آن رعایت شود سخت ترین انسان ها هم قابل اقناع هستند. پس اگر احساس می کنید که همسرتان اقناع پذیر و آدم منطقی هست این موارد را خیلی آرام و منطقی برایشان توضیح دهید و با هم گفتگو کنید و به دنبال راه حلی باشید که هر دو به اهدافتان برسید. اگر ایشان را واقعا فردی میدانید که قابل گفتگو نیستند به نظرم از مشاوره حضوری استفاده کنید و راه حلی بگیرید. در کل به نظرم وقتی آدم در وضعیتی گیر میفته که گره کارش با یک نفر دیگر خورده شده آدم باید هنر گفتگو یاد بگیره… 99 درصد مشکلات با گفتگو و صلح حل می شوند. همسر شما هم به نظر بنده بعید میدونم آدم غیرمنطقی باشه فقط شما باید مهارت گفتگوی محترمانه و منطقی را یادبگیرید و تقویت کنید سپس ایشان را قانع کنید که چون هر دو مشکلاتی در زندگی دارید پس بیایید با هم گفتگو منطقی کنید و به یک راه حل منطقی برسید. اگر به شکست انجامید به نظرم از مشاوره استفاده کنید. نا امید نباشید.. فقط در نظر داشته باشید که برای حل مشکل هم همسر شما و هم شما هر دو باید کوتاه بیایید و نرمش داشته باشید. تمام انسان ها توقعات و انتظارات منحصربه فرد خود را دارند. برای کنار هم زیستن صلح آمیز باید به هم بیاموزیم (از طریق گفتگو) که به نیازهای هم احترام بگذاریم، قناعت داشته باشیم و هم دیگر را درک کنیم و فدا کاری داشته باشیم. چون آرامش همسر ما در واقع آرامش خود ما را در پی خواهد داشت پس اگر همسر با قناعت ما آرام شد در واقع خود ما آرام شده ایم… با توکل بر خدا جلو بروید.. خدا کمکتان می کند…
برای مشاوره در صورت نیاز (در شرایطی که گفتم) با همین شماره این سایت هم می توانید تماس بگیرید و وقت رزرو کنید ولی امیدوارم نیازی به این مرحله نباشد که به احتمال زیاد نخواهد بود. ولی اگر نتیجه ای نداد (احتمال کم است) تماس بگیرید.. هر راهی را امتحان کنید نترسید. توکل به خدا داشته باشید…
متأسفانه زیر دست پدر و مادری بزرگ شدید که مشکلات فراوانی داشتند، مادر افسرده بوده و پدر ورشکسته ، مادر تحمل شرایط را نداشته و درگیری و مشاجره پیش می آمده است. در چنین شرایطی فرزند خردسال فکر می کند پدر و مادر به خاطر وجود خودش با هم می جنگند، خودش آدم بدی است، خودش ناقص است، دوست داشتنی نیست. این باور در او شکل می گیرد که پدر و مادر قابل اعتماد نیستند و یک روزی ما را رها می کنند. همراه این باورها هیجانات شدیدی مثل خشم، ترس، اضطراب و… در کودک شکل می گیرد. این باورها و هیجانات همراه آن دست از سر فرد بر نمی دارد و خودش را در روابط و انتخاب شغل نشان می دهد. دقیقا سمت کسی جذب می شوید که زندگی کودکی خود را بازآفرینی کنید. یا حتی اگر انسان سالمی برای زندگی انتخاب کنید، به گونه ای رفتار می کنید که طرف خسته شود و از شما فاصله بگیرد. وقتی می بینید شرایط کودکی تکرار شدند و چیزی عوض نشده است، افسرده می شوید. پس راه نجات شما فرار از این شرایط نیست، جدایی یا فرار ، فرار از خودتان است. پس با کمک یک طرح واره درمانگر به خودشناسی می رسید، زخم های دوران کودکی را ترمیم می کنید، باورهای آسیب زا را تعدیل می کنید تا زندگی سالمی را تجربه کنید.
من ۱ سال و ۳ ماه هست که نامزدم .(عقد رسمی) من خیلی همسرمو دوست دارم خیلی . اون هم منو دوست دارم . ولی از خیلی رفتاراش خسته شدم .فقط میخواد منو محدود کنه . نمیزارع ادامه تحصیل بدم نمیزارع برم خونه خالم ولی من با اصرار و بی اعتنایی بع حرفاش میرم . من بهش اعتماد ندارم که بتونه بعد از رفتن به سر خونه زندگی خودمون منو خوشبخت کنه . توی جمع ازم عیب جویی میکنه و اعتماد به نفسم رو پایین میاره من نمیدونم چیکار کنم . فقط میگه هر چی من میگم باید اون انجام بشه ولی من به حرفش گوش نمیدم . دیشب هم بهم گفت ازدواج ما اشتباه بود منم گفتم دیر نیس میتونی تموم کنی. میدونم شاید منم یه اخلاقایی داشته باشم که اون دوست نداشته باشه ولی اون بد تر از منع و باعث ناراحتیم میشه . ولی من واقعا واقعا دوسش دارم .
دوست داشتن زیاد و تجربه عشق به خصوص در ماه های اول کاملاً طبیعی هست. اما اگر زمان بیش از شش ماه بگذرد و نیازهای شما در رابطه نادیده گرفته شود و شما همچنان با همان شور و حرارت اولیه ایشان را دوست داشته باشید باید به خودتان شک کنید. آیا در کودکی محبت کافی دریافت کردید؟ یا پدر و مادر مهربان و دلسوزی داشتید که همواره نیازهای دیگران را بر نیازهای خود ترجیح می دادند؟
در یک رابطه زناشویی سالم نیازهای زیر برآورده می شوند: ۱. نیاز به دلبستگی ایمن: هر دو طرف همدیگر را دوست دارند،به همدیگر احترام میگذارند، مورد پذیرش همدیگر هستند، به همدیگر اعتماد دارند و در کنار هم احساس آرامش و امنیت دارند.
۲. خودگردانی، کفایت و هویت: هر دو طرف به استقلال و هویت طرف مقابل احترام می گذارند. در زمینه شغلی مانع رشد همدیگر نمی شوند. به روابط اجتماعی سالم و حد و مرزدار همدیگر احترام می گذارند.
۳. آزادی در بیان نیازها و هیجانات سالم: هر دو طرف راحت و بدون لکنت از احساسات و نیازهای درونی خودشان می گویند.
۴. محدودیت های واقع بینانه و خویشتن داری: هر دو برای هم مرزها، قانون و قواعدی دارند. مثلاً به خانواده های همدیگر بی احترامی نمی کنند. هر جور که دلشان بخواهد رفتار نمی کنند، نسبت به همدیگر پرخاشگری نمی کنند و ….
۵. خودانگیختگی و تفریح: برای هم زمان می گذارند، علایق همدیگر را می شناسند، در کنار هم اوقات خوشی و شادی دارند.
۶. در صورتی که رابطه عمیق شده باشد رابطه جنسی رضایت بخشی دارند.
من نزدیک یه هفته با یه اقایی اشنا شدم قصدش برای ازدواج جدی هست میخاد ماه اینده خواستگاری بیادهم سن هستیم. من خودم یبار ازدواج کردم نامزد کردم جدا شدم. این اقا از نظر مالی و موقعیت خوبه. اخلاق و رفتارش خوبه فقط من یکی از اولویت های ازدواجم قد هستش من خودم قد بلندم این اقا از من قد کوتاههو یکیم اینکه خیلی میترسم بازم اشتباه کنمالان واقعا نمیدونم چکار کنمخانوادم میدونه و میگن اگه بعد اینکه تحقیق کردیم گفته هاش درس باشه قد مهم نیسالان ممنون میشم منو راهنمایی کنید
بهتر است همیشه قد مرد کمی از قد زن بلند تر باشد تا از نظر فیزیک بدنی تعادل بیشتری با هم داشته باشند. ممکن است در آینده از رابطه جنسی خودتان رضایت کامل کسب نکنید.
اما گذشته از این مسائل باید زمان بیش از یکسال برای شناخت طرف مقابل وقت بگذارید. از طرفی شما در رابطه ای بودید. مشکل خود شما در این رابطه چه بوده است؟ مشکل خود را شناسایی کردید؟ خود را اصلاح کردید؟ با ورود به یک رابطه دیگر مشکل خود را تکرار نخواهید کرد؟
من چهارده سال پیش با مردی که ۲۰ سال از خودم بزرگتر بود وس تا بچه داشت ازدواج کردم.خودم توی عقد طلاق گرفته بودم وباکره بودم.خیلی برای ساختن زندگیش سختی کشیدم اولش اونو به عنوان مرد زندگیم پذیرفتم .دختراشو شوهر دادم جهیزیه براشون درست کردم….شوهرم اعتیاد هم داره همش توی زیر زمین میکشید تا اینکه من توی فرصت تنهایی در فضای مجازی دوستی پیدا کردم.الان با اون دوستم رابطه ای ندارم.ولی احساس میکنم اگه جدا نشم.هم بچه هام آسیب میبینن وهم خودم.اصلا خرج زندگیمونم نمیکنع.الان هنوز ثبت نام بچه ها رو انجام نداده.من قرص اعصاب هم مصرف میکنم.گاهی به خود کشی فکر میکنم.گاهی به مواد مخدر.خیلی داغونم
دوست عزیز تعادل در رابطه شما برقرار نبوده است. انتظاری که داشتید برآورده نشده است. حتی نسبت به نیازهای پایه ای شما و فرزندان بی تفاوت است. شما آسیب دیدید، افسرده شدید تا حدی که به خودکشی فکر می کنید. زمانی که به این نتیجه رسیدند که رابطه قابل اصلاح نیست از رابطه بیرون بیایید. به فکر درمان افسردگی خودتان باشید. زمان جدایی را فرصتی برای فکر کردن به نقاط قوت و ضعف خود بدانید. مشکل شما چه بودند که رابطه شما به این سو رفت؟
یه سال بعد از خروج از رابطه و شناخت کامل خودتان در صورت امکان به رابطه دیگری فکر کنید. و به هیچ عنوان زخم و آسیب یک رابطه را با رابطه دیگر ترمیم نکنید که نه تنها ترمیم نخواهد شد بلکه مشکلات شما عمیق تر و گسترده تر خواهد شد.
اصلاح: سه سال بعد از خروج رابطه به رابطه دیگری فکر کنید.