شوهرم دوست نداره با من وقت بگذرونه
سلام من خانمی هستم ۲۹ ساله که ۶ سال پیش با همسرم ازدواج کردم و از همان ابتدا با هم مشکل داشتیم.۶ سال بهش فرصت دادم تا رفتارشو عوض کنه اما نشد و میگه من نمیتونم خودمو عوض کنم. خیلی سرده ما از همه نظر مال هم مشکل داریم ازمشکلات جنسی تا عاطفی تا خانواده. اصلا در برابر دیگران از من حمایت نمیکنه و اجازه میده خانوادش به من توهین کنن. رفتارش تنده داد و فریاد میکنه. برای همه از خانوادش گرفته تا دوست و آشنا وقت میذاره اما برای من نه. یه سال پیش میخواستم بچه دار بشم اما با خودم فکر کردم که بچه راهکار درستی نیست و زندگی اون بچه هم تباه میشه. اصلا به فکر حل مشکلات نیست. کلی از خواسته هام بهش میگم مثلا میگم بهم بگو دوستت دارم اما اینم نمیگه یا اگه میگه همون موقع با مسخره بازی و ادا اصول میگه. دیگه دوسش ندارم و هیچ جای فرصت دادنی بهش رو ندارم. بنظر شما چیکار کنم؟
پاسخ مشاور به سوال چرا شوهرم برام وقت نمیذاره
چیزی که اول از همه باید دربارش فکر کنید این هست که علت اهمیت ندادن همسر به خواسته های شما چیه. گاهی اوقات افراد از روی بی علاقگی و بی میلی چنین رفتار هایی رو از خودشون نشون میدن به همین دلیل این موارد در ازدواج هایی که به صورت اجباری بودند بیشتر وجود داره.
بنابراین من به شما توصیه میکنم که به ابعاد رابطتون با همسرتون به دقت فکر کنید. فکر میکنید که همسر شما به شما علاقه داره یا نداره؟ اگر متوجه علاقه همسرتون به خودتون بودید به این معنیه که در رابطه شما شیوههای ارتباطی ناصحیحی وجود داره و مشکل از بی میلی و بی علاقگی نیست.
همچنین میتونید طی گفت و گو با همسر وقتی که هردو در حالت آرومی قرار دارید این مسئله رو بیان کنید. مثلا میتونید بگید که: نمیخوام سرزنشت کنم اما همونطور که خودت میدونی ما با هم مشکلات زیادی داریم. من واقعا دوست دارم که به هم نزدیک تر باشیم و کمتر باعث رنجش همدیگه بشیم. به نظر خودت علت این مشکلات ما چیه؟ فکر میکنی من بتونم کمکی کنم که تا کمتر بشن؟
متن بالا صرفا یک مثال از لحن مورد نظر بود.
شما با این طرز بیان به جای اینکه همسرتون رو متهم کنید، خودتون رو مشتاق برای اصلاح رابطه و علاقمند به همسرتون نشون دادید؛ در چنین شرایطی احتمال بیشتری وجود داره که همسر شما برای بهبود رابطه با همسر همراهی کنه.
توصیه بعدی من به شما کمک گرفتن از مشاور خانواده هستش. همونطور که فرمودید تا به امروز در حدود شش سال رابطه شما با همسرتون میگذره و شما از ابتدا تا به الان این مشکلات رو داشتید به طوری که الان احساس میکنید که دیگه نمیتونید ادامه بدید. در چنین شرایط حساسی که زنگ خطر رابطه به صدا در میاد کمک گرفتن از مشاور قطعا لازمه.
مشاور علت سردی ها و اخلاقی های همسر شما رو مشخص میکنه و سعی در اصلاح اونها میکنه. علاوه بر اون مهارت هایی رو به زوجین آموزش میده که بتونن راحت تر با هم ارتباط برقرار کنند و مثل گذشته گفت و گوهاشون منجر به بحث و دعوا نشه. حتی اگر تصمیم بر جدایی داشتید مشاور میتونه در موارد زیادی شما رو راهنمایی کنه.
اگر نکاتی که در بالا گفتم اثر گذار نبود و همسرتون راضی به مراجعه به مشاور نشد میتونید به شکل یک اتمام حجت بهش بگید که احساس میکنید اگر تغییری در رابطتون شکل نگیره ادامه دادن براتون ممکن نخواهد بود و اگر همسرتون ارزشی برای رابطه با شما قائل هستش باید با شما برای مشاوره همراهی کنه.
شما همچنین میتونید از طریق راههایی مثل ارسال کلیپ های آموزشی در شبکه های مجازی برای همسرتون سعی در تاثیر گذاری بر ایشون کنید ولی باید دقت کنید که اینکار نباید شکل پند و اندرز گونه به خودش بگیره.
در همه مراحل زندگی پیروز و موفق باشید.کوشا کوچک آملی
کارشناس مشاوره باما
شوهرم با من تفریح نمیکنه
پاسخ مشاور به پرسش ” شوهرم با همه خوبه به جز من “
من میفهمم چقدر برای شما رابطه تان ارزش دارد و دوست دارید زمان های با کیفیتی را با همسرتان بگذرانید. اینکه همسرتان برای خودش ارزش قائل است و زمان میگذارد و به علایقش توجه میکند خیلی خوب است. اما خب قطعا رابطه شما لازم دارد که تفریحات مشترکی تا برای هر دوی شما جذاب باشد را ایجاد کنید. اما چیزی که مهم است این است که ما نمیتوانیم حس های خوبمان را تنها از یک منبع دریافت کنیم و بخواهیم تنها همسرمان حال ما را خوب کند یا تنها با همسرمان وقت بگذاریم.
شما باید ارزیابی کنید که چقدر با دوستان و نزدیکانتان وقت میگذارنید و سعی می کنید با آنها اوقات خوبی داشته باشید؟علایق شما چیست؟ چقدر مانند همسرتان به علایقتان اهمیت می دهید؟ آیا تنها انتظار دارید همسرتان به نیازهای شما توجه کند یا خودتان مراقب نیازهایتان هستید و سعی در برآورده کردن آن دارید؟
اینکه شما شاغل هستید خیلی خوب است. شما از استقلال مالی برخوردار هستید و میتوانید برای خودتان همانطور که دوست دارید هزینه کنید.خودتان را فراموش نکنید. چه کسی برای شما تعیین کرده است، زمانی که همسرتان به کوه میرود خانه تنها بمانید؟ برای خودتان وقت بگذارید و به علایقتان توجه کنید. اگر دوست ندارید جمعه ها خانه تنها باشید میتوانید برای تفریح مورد علاقه خود برنامه ریزی کنید. برای بیرون رفتن خودتان را وابسته به همسرتان ندانید.
اینطور که به نظر می آید کوه رفتن برای همسر شما بسیار اهمیت دارد، بنابراین سعی نکنید آن را حذف کنید آن را به رسمیت بشناسید و اگر برایتان مقدور است او را همراهی کنید. زمانی که همسرتان درباره کفش ۸ میلیونی خود با شما حرف میزند بچه ای را تصور کنید که با ذوق در مورد خریدش به شما میگوید. اینکه بگویید چقدر گرون یا به هر نحوی بخواهید بابت خریدش او را سرزنش کنید،حس خوبی درهمسرتان ایجاد نمی کند.
لازم نیست حتما ذوق کنید اما به علایق شوهر خود احترام بگذارید. شما باید با همسرتان صحبت کنید و مطرح کنید که علایق او برای شما با ارزش است اما برای شما مهم است که اوقات خوبی را در کنار هم بگذرانید. خیلی خوب است که همسرتان به علایق شخصی اش میرسد اما یک رابطه عاطفی امن میتواند بیشتر از هرچیزی حال مارا خوب کند. بنابراین نباید از خانواده غافل شد.حتما بایکدیگر توافق کنید و در روز جمعه زمانی را برای با هم بودن و گذراندن فعالیت های مشترک و لذت بخش اختصاص دهید.
برای هر کسی مهم است که از جانب همسرش درک شود و او را همراهی کند؛خواسته ها و نیازهایتان را مطرح کنید و روی آن بایستید اما همسرتان را از علایقش محروم نکنید.
ممنون از توجه و همراهی تان
گلسا بمانیان
کارشناسی ارشد مشاوره خانواده
شوهرم فقط به کارش اهمیت میده
سلام وقت بخیر من شوهرم همش درگیره کارشه وقتی که میادخونه میخوابه به من توجهی نداره چکارکنم. شوهرم راننده است تمام روزمیره و میاد ولی وقتی میاد یا توی گوشیشه یا خوابه. وفتی هم که بیداره با من وقت نمگذرونه. زنگ میزنه به دوستش بیاد پیشش. همیشه دوست داره کسی خونمون باشه شب ساعت ۱۱ میاد از سر کار که سرویس اخرشه من خوابم میاد. دیگه الانم خیلی دلم گرفته دارم دق میکنم. دوست دارم کسی باشه باهاش حرف برنم.
مطالب مرتبط: چرا شوهرم بهم محبت نمیکنه
پاسخ مشاور به سوال ” شوهرم همش سرکاره “
میفهمم چقدر دوست دارید زمان بیشتری را با همسرتان سپری میکنید. به نظر میآید شما دوست دارید با یکدیگر وقت بیشتری بگذرانید. گاهی اوقات افراد برای اینکه از مسائل و مشکلات فرار کنند مدام سعی میکنند خودشان را با چیز دیگری مثل گوشی مشغول کنند. به نظر میاد همسرتان شغل سختی دارند و حتماً زمانی که به خانه میرسند خیلی خسته است. از طرفی برای شما هم گذراندن این وقت طولانی در خانه میتواند بسیار سخت باشد. شاید اگر در طول روز به مهارتی که به آن علاقه دارید یا حتی شروع یک کار پارهوقت در کاهش احساسات منفی تان کمککننده باشد.
برای حل اینکه همسرتان مدام درگیر کار است میتوانید چه کنید؟
- 1- وقتی همسرتان از سرکار میآید با او درباره اینکه روزش را چگونه گذرانده است صحبت کنید. از او بپرسید آیا مشکلی وجود دارد که شما را ناراحت کرده است؟
- 2- با او همدلی کنید: میدانم اصلاً راحت نیست که این زمان طولانی کارکنی حتماً خیلی خسته میشوی.
- 3- بعد از همدلی احساس خود را مطرح کنید: راستش من هم گذراندن این تایم طولانی در خانه خیلی سخت است برای همین وقتی به خانه برمیگردی دوست دارم با تو وقت بیشتری بگذرانم.
- 4- با یکدیگر جایگزینهای ممکن و فعالیتهایی که برای هر دو شما لذت بخش است را مطرح کنید.
- 5- با یکدیگر توافق کنید و استفاده از گوشی را محدود به یک زمان خاص کنید.
- 6- هرگز درباره این مورد او را مورد انتقاد قرار ندهید و همانطور که مطرح شد از احساسات خودتان بگویید.
ممنون از اینکه مشکلتان را با ما مطرح کردید
گلسا بمانیان
کارشناسی ارشد مشاوره خانواده
سلام وقتتون بخیر ببخشید من چهار ساله ک ازدواج کردم با همسرم و من همسر دوم هستم بعد از ی مدتی همسر اول شوهرم باهم ب مشکل خوردن و چند سال باهم قهر بودن میخواست جدا شه دوتا بچه ی بزرگ دارن و شوهرم از زندگیش راضی نبود تا اینک بامن اشنا شدکلی حرفای عاشقانه و…ی مدتی خیلی خوب بود زندگیمون منم حامله شدم و ی دختر بدنیا اوردم وازاون روز ب بعددیگه بی محلی هاش شروع شد تو این چند سال شوهرم زیاد بهم اهمیت نمیداد مثلا قبلا واسه هر مناسبتی بهم تبریک میگفت کادو میخرید اما تو این مدت براش مهم نبودم حتی ی بار ابراز عشق نکرد بهم چندساله ک ی بار ی حرف قشنگ بهم نگفته بعداز چند سال با همسر اولش اشتی کرد و کلا رفتارش باهام عوض شد دیگه کلا منو نمیبینه اصلا براش مهم نیستم برا زنش استوری میزاره براش تولد گرفته خیلی بهش میرسه هروقت میاد پیش من دعوا راه میندازه میگیره میخوابه انگار ن انگار ک منم ادمم اصلا ب جای رسید ک من دست ب خود کشی زدم والان اصلا برا هیچی هیچ حسی ندارم دوروزه دیگه تولد شوهرمه و نمیدونم ک منم بی اهمیت باشم بهش یا ی کاری بکنم ک ب چشمش بیام اخه کل خانواده ام بهم میگن منم بهش بی محلی کنم نمیدونم بخدا خیلی سردرگم شدم نمیدونم چکار کنم میشه راهنمایم کنید
سلام وقتتون بخیر…. من سیزده ساله ازدواج کردم قبل از ازدواج با همسرم با ی آقای دیگه شش ماه تو عقد بودم و بعد جدا شدم چون دوسش نداشتم با همسر الانم ازدواج کردم ولی از روزی ک ازدواج کردم بیست سالم بود تا الان ک سی وسه سالمه یک روز خوش ندیدم تو زندگیم همش کتک خوردم از خونش بیرونم میکرد فحاشی خیلی شدید خیلی حرفای بدی بهم میزنه اصلا احترام مو نگه نمیداره و من اولویتش نیستم رابطه ی جنسیش هم بعضی وقتها خوبه بعضی وقتا اصلا طرفم نمیاد و من چندین بار خیانت ازش دیدم تو این چندسال الانم داره خیانت میکنه فحاشی میکنه همش دوتا بچه دارم با بچها بد رفتاری میکنه اونام دخترن خیلی غصه میخورن پول هم ب زور بهم میده..همش ب مادرش احترام میزاره ب مردم غریبه خیلی احترام میزاره ولی تو خونه همش فحاشی… بخاطر دوتا دخترم تا الان باهاش زندگی کردم الان واقعا خسته شدم ازش در حدی ک خیلی بدم اومده ازش دلم میخاد جدا شم ولی دوتا دخترم آیندشون خراب میشه خودمم هیچ پشتوانه ای ندارم جایی ک بخام برم ندارم نمیدونم باید چکار کنم…. بعد اینم بگم خیلی بهش شکاکم و همش دلم میخاد کنترلش کنم ک کجاس با کیه همین باعث شده فک کنه خیلی مهمه و منم همیشه دنبالشم… نمیدونم الان با این همه مشکل باید چکارکنم
بابا کات کن یا طلاق بگیر خودت راحت کن خلاص منو ببین عبرت بگیر یارو پست بد ذات با جنده های گوز غیر ار زدن دهاتی بازی تنه لش ها هیچ گهی نمی خورن منم بدم اومد جدا شدم
سلام من حدود 5سال میشه ازدواج کردم دوتا بچه دارم..البته قبل از ازدواجم یه ازدواج ناموفق داشتم ویه بچه دارم…شوهرم خیلی باهام بدرفتاری میکنه کسی که میاد خونم به عنوان مهمان هم همینطور بچهام کوچک هستن دیگه دارم افسردگی میگیرم شوهرم هم قبلاً ازدواج ناموفق داشته همراه بادوتا بچه که پیش من زندگی میکنن بچهاش خیلی اذیتم میکنه.بهش میگم برمیگرده باخودم دعوا میکنه خیلی اخلاقش بده هیچ اهمیتی بهم نمیده خرجی بهم نمیده خیلی خیلی رفتارش باهم بده هرثانیه دعوام میکنه چیکار کنم من
هوو دار شدی طلاق بگیر خلاص شو
ببخشید من با شوهرم مشکل دارم من شوهرمو خیلی دوس دارم من خیلی رمانتیکمو احساسی ولی شوهرم عکسه ما سه ساله عروسی کردیم ولی خونه مادرشوهرم غذامونو میخوریم چون هم خانوادش هم شوهرم بهم وابستن شوهرم هر سریع ب بهونه نداشتن هعی این ماه جدا میشیم هی ماه بد شد سه سال ک جدا نشدیم شوهرم صب میره سر کار ساعت دو برمیگرده خونه مامانش اینا ناهار میخوریم ساعت سه میریم خونه خودمون ده دقیقه ب زور بیدار نگهشمیدارم باهام حرف بزنه شوخی خنده میخوابه ساعت چهار خانوادش بهش زنگ میزنن میره دنبال کاراشون بد دیگ پیش خانوادشونیم تا ساعت ده دهونیم شب ک میایم خونمون میره کلیپ طنز میبینه میگم بیا با من باش میگه تا میرم تو گوشی اینجوری میگیا خودت ۲۴تو گوشی چیزی نمیگم بعد نیم ساعت چهل دقیقه میگه دیگ بسه بخوابیم میخوابه من میمنمو خودم ن گشتو گذاری ن بیرونی هیچ جاییم بخوابیم بریم با خانوادش باید بریم خب منی ک از خانوادم دورم همه دلخوشیم شوهرمه ولی اون وقت برام نمیزاره عقده ای شدم حسرت زندگی بقیه رو میخورم افسرده شدم امشب معدم درد میکرد معذرت میخوام میگم واقعا ب اغوشش نیاز داشتم ولی رفت تو گوشیکلیپ میدید خواستم ناز کنم نازمو بکشه قربون صدقم بره هیچ انگار ن انگار فقط گفت بیا کلیپ ببینیم یا قرص بیارم دیدم نمیفهمه اشکم در اومد رفت چایی نبات گذاشت اورد برام تو گوشی بود برگشتم سمتش خندیدم میخواستم تشکر کنم گوشی دستشو اومدم بگیرم ک حرف بزنیم محکم گرفت نگیر ول کن ول کن گفتم هیچی خواستم تشکر کنم همین بددستمو درد اورد اشکم در اومد باهم بحثمون شد باز گفت من از صب میرم شرکت با این سروکله بزن با اون بزن میام خونه خونم ارامش ندارم اعصابنو خورد میکنی گفتم مگ من چی خواستم تو انقد برام وقت نمیزاری عقده ای شدم فقط خانوادت خانوادت مبعد منم گفتم بهت نیاز ندارم خودم از فردا میرم دور میزنم میگردم عشقو حال میکنم ب توام نیاز ندارم ک بیشتر شکنجم بدی. ولی فقط کافیه یکی از خانوادش ی مشکلی باشه بخاد دردودل کنه از جونش مایه میذاره از خستگیش میذاره ولی رسیدگی میکنه از شرکت اومد بیرون خواهرشو رسوند خونشون سع ساعت رفت سه ساعت برگشت وقتیم ک اومد پیشه خانوادش گفت خندید ولی اومدیم خونه فقط خستم بخوابیم
شوهر من آدم خوبی ؟ اهل کار ،بنده خدا بجه که بوده پدر و مادرش را از دست میده .
ما ۲۰ ساله باهم ازدواج کردیم. شوهرم اخلاق عجیبی داره مثلا اگه بچه ها نمره کم بگیرند حسابی عصبانی میشه وگاهی اوقات بچه ها را کتک هم میزنه . سرهمین مسئله من برابچه ها وقت گذاشتم و تو درس ها بشون کمک کردم .کلیپ دانلود کردم جایی که ضعیف بودند راهنماییشون کردم .چون واقعا درساشون حجمش بالا بود .وقتی بچه ها با خوشحالی کارنامه شون را میآوردند ونشون میدادند. باباشون آفرین را میگه ولی آخرش میگه اینا نمره های مادرتون .خودش اصلا برابچه ها وقت نمیزاره ،لای کتابشون را باز نمیکنه ببینه چه خبره .خلاصه یه اخلاق دیگه ای که من را خیلی ناراحت میکنه اینه که همیشه سر کار بچه ها تفریح ندارند .وقتی هم پولی دستش میاد و اگه کسی پول لازم باشه بش میده .این کارش شاید انسان دوستانه و خوب باشه ولی خودمون همیشه پول لازم میشیم و طرف هم پولمون را به دلیل مشکلات مالی که همه دارند .میگه الان نمیتونم بدم .شوهرم قبول میکنه .مثل یک قرض الحسنه است .مثلا اگه یکی بش زنگ بزنه بگه ۱۰۰ میلیون داری داشته باشه میده هیچوقت نمیگه نه فقط میتونم ۵۰ تومن بدم .حاضرخودش و خانواده اش را تحت فشار قرار بده ولی به بقیه نگه نه .منم مخالف قرض دادن پول نیستم .ولی آدم نباید دستش را باز باز یا بسته بسته نگه داره ،باید دستش نیمه باز باشه .یه اخلاق دیکه هم که داره اگه یکی از اون کله شهر زنگ بزنه بگه من اینجا گیر افتادم یا اگه میشه میتونی بیای فلان کار را برامن انجام بدی .حتما بدون شک میره .ولی اگه من یه کاری برام پیش بیاد میگه یه کاریش بکن ،وقت ندارم .صبح ها ۷ صبح از خونه میره سر کار ۸ شب میاد خونه .آنقدر خسته است که بعد شام ام میگیره میخوابه. خداراشکر همیشه سفره مون پهن بوده ،ولی فقط این مهم نیست .الانم ناراحت بودم گفتم بزار کمی خودم را خالی کنم .چندین باربه خودش گفتم که زیاد از حد به دیگران اهمیت میدی ،میخنده میگه آدم بابد کار مردم را راه بندازه ،فردا که سرمون را گذاشتیم زمین بگن خدا خیرش بده .نظر بقیه براش مهمه ولی متاسفانه خانواده در اولویت نیست .من بارها دوست داشتم جایی کلاسی ثبت نام کنم ولی وقتی میبینم پولش را به بقیه قرض داده و الان پول نداره قید همه برنامه ریزی هام را زدم .چون شغلش آزاد امکان داره هر از گاهی بیکار هم بشه .نمیخوام بش فشار بیارم .
سلام شرمنده منو همسرم خیلی دعوامون میشه اصلا نمیتونیم راحت باهم حرف بزنیم خیلی عذاب میکشم موندم واقعا چیکار کنم چن باری خواستم سر موضوعی که ناراحت میشم سکوت کنمو ادامه ندم ولی دیگه اونقد عصبی شدم سریع کنترل خودمو از دست میدم وقتی از شوهرم خرجی میخوام میگه تو اخلاق نداری چون منو شوهرم همو دوس داشتیم ازدواج کردیم میگه چرا اون موقع گفتی چیزی ام نداشتیم فقط زندگی کنیم الان چی از من میخوای سر خانواده هامونم بحثمون خیلی زیاده شوهرم رو خانوادشو وفامیلاش حساسه ولی رو من اصلا حساس نیس راجب هرکی باعث ناراحتیم بشه باهاش حرف زدنی میگه خوب کاری کردن خیلی خورد میشم همشم میگه این زندگی برام مهم نیس آخه خیلی دعوامون میشه موقعی ام که دعوا میکنیم اصلا پیش قدم نمیشه برا آشتی همش میگه با تو حرف نزنم خیلی بهتره من چیکار باید کنم اخه
سلام منم همین دردو دارم تنها نیستی شوهر منم برای همه وقت داره جز من
شوهرمنم😭😭😭
سلام منم همین دردو دارم تنها نیستی شوهر منم برای همه وقت داره جز من واقعا روح و روانم خسته اس هیچ انگیزه لی برای زندگی کزدن ندارم
سلام من ۱۹ساله و ی بچه هفت ماهع دارم یه سال ونیمی میشه که با همسرم ازدواج کردم ایشون تنها ایرادی که داره اینه که اصلا بهم پول نمیده برام لباس نمیخره وقتی هم بهش میگم دعوا راه میندازه میگه گوشیتو میکشنمو وفلان من چند بار به حالت قهر رفتم خونه پدرم ولی درست نشده خیلی با حرفای مامانش تهت تاثیر قرار میگیره اصلا بهم توجه نمیکنه اگه مادرش یه چیزیو بگه باید بکنه مادرشم چند بار گفتم اصلا دوس نداره که پسرش برام خرج کنه موندم چیکارکنم
خدا شانس بده از اول بچگی تا الان که ۲۷سالمه به هیچ مردی حتی نگاه هم نکردم به جز این آدم بی شعوری که اسمش شوهره مشروب میخوره کفتر بازی میکنه چشماش هم که ماشاءالله سیرمونی نداره از دیدزدن زنای مردم براش غریبه وخودی هم نداره دائما پولاشو خرج رفیق پرنده ومشروب میکنه فحش وتحقیر هم کار هرروزشه احساس میکنه پسر شاهه در حالیکه نه سواد آنچنانی داره نه قیافه وهیکل
سلام وقت بخیر من و همسرم چند وقتی هست خیلی باهم دعوامون میشه و همش با هم بحث داریم دیگه خسته شدم واقعا نمیدونم باید چیکار کنم؟ ۳ ساله ازدواج کردیم و فرزند نداریم. همسر من خیلی مشغله کاری داره روزا دیر میاد خونه وقتی هم که میاد همش پشت لپ تاپ در حال طراحیه این موضوع خیلی منو اذیت میکنه ازش میپرسم در طول روز وقت کمی برام میذاری میگه به نظرم ۲تا ۳ساعت بسه برا بودن کنار هم اما این تایم از نظر من خییییلی کمه و منو آروم نمیکنه. در طول روز اصلا یه پیام هم بهم نمیده کلی بحث کردیم جدیدا یبار در طول روز زنگ میزنه حالمو میپرسه کلا فکرش شده کارش به قول خودش به خاطر من اینقد داره کار میکنه تا خواسته های منو بتونه برطرف کنه اما وقتی میگم من هیچی نمیخوام میگه دروغ میگی و آخرش میگه من همینم نمیتونم روزا ساعت ۵ بیام کنارت بشینم و هیچکاری نکنم. من زندگی اینجوری نمیخوام که کل هفته رو در انتظار آخر هفته باشم تا بتونم یکم بیشتر با همسرم باشم
شوهرم۳۹ساله فرزند طلاق هست.۱۰سال ازدواج کردیم۲تابچه داریم.الان فقط طلاق فکرمیکنم بخاطر آرامش بچه هام. اصلا به تفریح و سرگرمی خانواده اهمیت نمیده.بخاطر زودرنجی باعث شده باهمه قطع ارتباط باشیم.الان فقط منم و بچه هام و کنج خونه.که ساعت۱۰شب بشه و آقا بگه پس کی میخوابید من باید ۶برم سرکار.انگار ما نیستیم.یا دورهمی و شادی برامون لازم نیست.باعث افسردگی مون میشه.به هیچ عنوان مشاوره قبول نمیکنه.
۱۰ساله که ازدواج کردم ودوتا پسر دارم وهمسرش از لحاظ مالی خیلی خوب هست،همسرم کلا کار میکنه اصلا وقت برای ما نمیزاره نه تفریح نه خریدی،فقط کار میکنه وقتی هم بهش میگم اعتراض میکنه وبعدش به دعوا میرسه الان من هم میگم تو که این همه کار میکنی وبرای ما وقت نمیزاری حداقل ملکی چیزی میخری یکیشو به نام من بزن ،الان من باید چکار کنم که یه خونه به نامم بزنه.
سلام من از رفتارهای شوهرم عاصی شدم همش فکر کار کردنه حتی یه زنگ هم به من نمیزنه میکه سر کارشلوغه. تو رابطه زناشویی هم بی میلی میکنه خیلی سرد شده
سلامن عاشق شوهرم بد ن اون میمیرم ولی اون اصلا توجه به من نمیکنه. همش به فکر کارش آخر شبم میاد همش تو گوشی کلافم کرده هر شب دعوا سکس ۱۰ روز ی بار من اللن تو اوج شهوت دوستم دارم هرشب سکس کنم ولی ایشون توجه نمیکه چون خودش جایی دیگه خال میشه پس من مهم نیستم. اگرم بخوام کاری کنم هزلرتا حرف بد میزنه
سلام مشکلم اینه شوهرم بی توجه شده تو جمع خانوادگیش یه چیزی میگه ناراحت میشم منم تو جمع چیزی نمیگم ولی تنها که میشیم بهش میگم میگه تو همیشه غر میزنی همیشه بهونه میاری منم بغض میکنم و گریه میکنم اونم میگه همیشه گریه میکنی بی اهمیته بی احساسه خسته شدم خودمم سنم کمه نمیتونم حرفامو ب مادرم بگم مامانم ناراحت میشه . نمیخام دخالت کنن تو زندگیم نه خانواده خودم نه شوهرم. شوهرم بی توجهی میکنه مخصوصا تو جمع خانواده ی خودش یه حرفایی میزنه تاراحتم میکنه بعد که بهش میگم میگه غر میزنی تو همیشه دنبال بهونه ایی دو ساله اذدواج کردم . مثل قبل دوستم نداره برام وقت نمیزاره
سلام وقتتون بخیر.من ۷ساله ازدواج کردم یکی دختر۶ساله دارم شوهرم مردخوب وکاسبیه اما خییلی عصبی ومغرور وکینه ای ،و…هیجا همراهیم نمیکنه همه جا بایدتنها برم مثلا اگربابام یه حرفی زده که اصلا به اوشون ربطی نداشته به خودش میگیره وبعدش میگه اینجا همراهت نمیام به این خاطر یا به اون خاطر،مدام میگه وقت ندارم ودنبال همایش اسب سواری و.. دوست وکلا میخواد ازاد باشه بنظرمن،واقعا حسرت یه تفریح دونفره به دلم مونده کلافه شدم هرچی هم نازوقربونش میرم وباهاش کنارمیام اما اوکارخودشو میکنه
سلام وقت بخیر، من دو ساله عقد کردم و الان یه سال میشه ازدواج کردم از همون نامزدی تا الان همه ی بحث من و همسرم دوستش هست، دوستش پسره ولی اینقدر همسرم بهش توجه داره که به من نداره تازه ازدواجمون عاشقانه بوده ولی الان توی این رابطه فقط منم که عشق میدم نه اون. برای همسرم اولویت اولش دوستش هست تا من چیکار کنم؟گفتن به همسرم که نباید مسائل کاری رو وارد خونه بکنن چون دوستش همکارش هم بود، ولی همسرم توجه نمیکرد و با این که هر روز با هم کارمیکردن شب ها هم با هم حرف می دن بازی آنلاین بازی میکردن، تا اینکه باهاش دعوا کردم ولی بازم پنهانی با دوستش حرف میزدن، همش میگفت اون دوستمه و تو همسرم چرا این فرق رو نمیفهمی، چرا متوجه نمیشی که تو مهم تری، حتی حالا هم که دیگه همکار نیستن که دلیلش من نبودم و خود دوست همسرم از همسرم کارش رو جدا کرد، اگر من زنگ بزنم و اون اول همسرم تماس اونو جواب میده نمیدونم دلیلش چیه
عزیزم چ توقعاتی داری خب پدرمادرشن وظیفشه بهشون سربزنه پیرن پسرشون هواسونونداشته باشه کی داشته باشه فک کردم ی خانم ۱۴ساله اینارونوشته خب مشکلت چیه مریضی ،بی پولی،بچهات مریضن،همسرت خدانکرده خیانتکاره اخه اینا ک مشکل نیس خواهرمن
سلام همسر من با زن های دیگه رفیقه خرج تو خونه نمیده و اونا براش اولویتند کاش کسی را داشتم کمکم میکرد جدا شم پدر و مادر و خواهر برادراش اهمیتی براش ندارند فقط به فکر زنهای تنها و بی شوهرو مطلقه است .خیلی تنها م حتی مادر شوهرم دلش برای من و این سر و وضع که لباس ندارم می سوزهمیسوزه
۳۸، زن،متاهل، کارشناسی،معلم، بی دلیل گریه می کنم، حالم خوب نیست، احساس پوچی و بی ارزشی، دلم نمی خواد توی این دنیا باشم همه چی برام بی ارزشه، به شوهرم گیر میدم که چرا میره پیش پدر و مادرش که پیرن، و خیلی برای ما وقت نمیذاره، و با من صحبت نمی کنه توی کارای خونه کمکم نمی کنه، خیلی کمک اوناست ولی به ما کمک نمی کنه. به من میگه تو بدذاتی خدا به خیر بگذرونه باز هم شروع شد. وقتی حالم بده و نیاز دارم آرومم کنه اینا رو میگه،و بعضی وقتا همش گریه می کنم و حرفاش برام تکرار میشه، راهنماییم کنید که چطور می تونم وجودش رو نادیده بگیرم و برام مهم نباشه که هر شب میره خونه باباش اینا و تمام فکر و ذهنش مشکلات باباش اینا هست نه ما، و دغدغه فکریش ما نیستیم. اضطراب می گیرم بعضی اوقات. هر حرفی که می زنم و ناراحت میشم همش از مامانش اینا و خواهراش دفاع می کنه. بعضی وقتا خیلی خیلی دلم می خواد خودمو و بچه هامو بکشم و این افکار خیلی آزارم میده ولی می ترسم خودکشی کنم به این دنیا برم گردونن و نجاتم بدن. یا خودکشیم دردناک باشه دوست دارم یه خودکشی باشه که دردناک نباشه و زود تموم بشه. احساس تنهایی شدیدی دارم وهمش احساس پشیمونی می کنم از ازدواج و احساس می کنم راه برگشتی ندارم و برای بچه هام به شدت ناراحتم که آینده اونها هم خرابه به خاطر این رفتارها و شخصیت مریض من.و خیلی شوهرمو مقایسه می کنم با اطرافیان و میگم چرا اعتدال نداره و براش ما مهم نیستیم و فقط به فکر پدر و مادرشه و به فکر مشکلات اونا هست. احساسهای بد بهم هجوم میارن و .آدم بدی نیستا. شوهرمو میگم ولی من دلم میخواد منو دوست داشته باشه و وقتی ناراحتم بهم کمک کنه برام وقت بذاره حرفامو تایید کنه ازم دفاع کنه و اینقد هی از مامانش و خواهراش دفاع نکنه مشکلات و خواسته های منو هم ببینه.من آدم مزخرفیم؟؟؟بعضی وقتا خیلی بدم میاد ازش.کاری نداره به حال بد من، براش مهم نیست حالم بده. می تونید یه راهکار عالی برای خودکشی سریع و بدون درد بدید؟همسرم وقت نداره با من صحبت کنه باور می کنید؟ ما خیلی کم با هم صحبت می کنیم. وقت نداره اصلا.و اگر من حرفی بهش بزنم میگه تو مشکلت اینا که می گی نیست تو فقط مشکلت اینه که من میرم خونه ی پدر و مادرم. و چطور روی احساسات خودم تمرکز کنم؟ چطور توجهم نسبت به همسرم کمتر بشه و به هیجا نات خودم دقت کنم. از ساعت شش ربع کم صبح میره سرکار تا شش غروب سرکاره، بعد هم که میاد اکثرا آماده است و میگه کار دارم باید برم خیابون و بیشتر هم میره خونه پدر و مادرش و اونا رو یاد می کنه، شب هم که میاد بیشتر اوقات خسته است و می خواد بخوابه و نمی تونم صحبت کنم باهاش. اگر هم بخوام بهش توقعاتمو بگم، میگه تو مشکلت اینه که من میرم این پیرمرد و پیرزن رو یاد می کنم اینا هم می میرن برف روی بوم کسی نمیشن و قبول نمی کنه برام وقت بذاره یعنی وقتی نمی مونه دیگه عملا. جمعه ها هم میره سرکار. و بیشتر مرخصیهاشو برای دکتر بردن باباش اینا می گیره. من چه اقدامی می تونم کنم وقتی می گم تنهام وقت برامون نمیذاره محکومم به خودخواهی.?شما راهکاری بهم بدید که خودم به تنهایی از عهده اش بر بیام و شوهرم نقشی نداشته باشه این وابستگی به شوهرم حذف بشه. و خودم تنها بتونم تنهاییام و نیازام رو پر کنم تنها بتونم خودم رو آروم کنم و به خودم متمرکز بشم و عملا حذفش کنم از زندگیم از فکرم و کاراش برام مهم نباشه بی توجهیهاش و حرفاش برام مهم نباشه. همون طور که مادرش اینا براش مهمن و اصلا در زندگی. من هم چیزهای دیگه برام پر رنگ باشه. خواهش می کنم?
سلام خوب هستین.میخواستم بپرسم با شوهری اصلا بهم بها نمیده و هیچ اهمیتی بهم نمیده ارزش و احترامی برام قائل نیست و فقط و فقط خانوادش براش مهم هستن چطو رفتار کنم که درست بشه؟؟؟؟؟
سلام وقت بخیرخانمی هستم سی هفت ساله هستم شوهرم تریاک مصرف میکنه خیلی براش تلاش کردیم.ولی نه اخلاقش خوب میشه نه ترک میکنه ازطرفی اثلا نسبت به من بی تفاوته.حال همه براش مهمه بجزمن .اثلا زناشویی نداره هربار بهانه میاره.شاید ماهی دوبار…من زندگیمو خیلی دوست دارم نمیخام خراب شه هرروز به عشق بچهام زندگی میکنم.راستش شوهرما خیلی دوست دارم نمیدونم چکار کنم
شوهرم میخواد بره جایی نمیگه دارم میرم و زیاد اهمیت نمیده بهم چیکار کنم منم دوس ندارم نازمو بکشم؟
۴۳مرد متاهل ودارای ۲فرزند ۱۵ساله ازدواج کردم ارشد هنر خوندم خانمم همش یابا دوستاشه یاخانواده اش اصلا برام وقت نمیزاره. همش دوست داره با دوستاش بره بیرون اونم تا۱۲شب. ازم اجازه اصلا نمیگیره. میگه من همینم. خیلی سخته بیا توافقی طلاق بگیریم ازاول اینجوری بود. الان دوساله که شدید شده وهمش میگه طلاق. چکارباید انجام بدم؟ ممنون
حالا که من به شوهرم این همه اهمیت میدم براش وقت میزارم نه دوستی دارم نه خانواده همشون فوت شدن خانوادم
هی زحمت میکشم حتی جورابهای شوهرم پاش میکنم در این حد چه گلی به سرم زده این امثال خانوم شما برا شوهر من خوبه ادبش ممیکنه
من دوساله ازدواج کردم اوایل زندگیمون خوب بود ولی رفته رفته داره ب مشکل جدی میخوره.همسرم همش داره از من دور میشه ازم فرار میکنه هرچی من میخام نزدیک شم اون دور تر میشه.حتی خیلی فکر میکنم ک داره خیانت میگنه بهم
ز همه ادما دوری میکنه با همه داره ب مشکل میخوره حالش خوب نیست اصلا چند وقت پیش گریه کرد یهو ک گفت حالم خوب نیستو خسته سدمو من تورو هم بدبختت کردمو کاش بمیرمو از این حرفا.اصلا بامن وقت نمیگدرونه و نمیخاد ک باهم تنها بمونیم سعی میکنه کل وقتشو با بقیه بگذرونه یا وقتی ک باهمیم دوتایی نباشیم کسای دیگه ای هم پیشمون باشن
کلن رابطمون خیلی ضعیفه از زوجایی ک ۲۰ ساله ازدواج کردن هم رابطه ما بدتره.من هم این رفتارشو میبینم و میبینم ازم دور میشه خسته شدم دیگه نمیتونم ادامه بدم فقط من تلاش میکنم اون هیچ تلاشی واسه بهتر شدن رابطمون نمیکنه خیلی همش سرش تو گوشیه یا اینستا یا با یه نفر چت میکنه میگه دوستمه.اصلااااااا بامن حرف نمیزنه حتی از حرف زدن بامن هم فرار میکنه منم حرف بزنم باهاس یا میگه میخام بخابم یا اصن جواب نمیده یا کوتاه و یه کلمه ای جواب میده گیرهای الکی میده همش .همههه جا تمیزو مرتب باشه ی گیره رو زمین باشه کلی ب اون گیر میده.هرروز غذای خوب بخوره یروز غذا نپزم میگه تو هیچوقت غذا نمیپزی و اینچیزامنم اولاش تحمل میکردم ولی الان نمیتونم هرچی میگه از کوره در میرم بحث میکنم.دیگ میاد طرفمم بدم میادیه حس بدی پیدا کردم نسبت بهش
همه رو ب من ترجیح میده
همش احساس میکنم داره خیانت میکنه بهم اونقدر ک گوسی دستشه دیگه بغلم میکنه پیشمم میاد یه حس بدی میگیرم بیستو چارساعت تو گوشیه
قبلنا هیچ حرف محبت امیزیو دریغ نمیکرد کلی قربون صدقم میرفتو خوب حرف میزد باهام ولی الان اصلااااا بهم توجه و محبت نمبکنه احساس میکنم کمبود محبت گرفتم ک هیچ خیلیم بد حرف میزنه باهام
دقیقا مشکل منم همین فقط من 4 سال ازدواج کردم و همسر دومم هم هست و من متولد 75 اون متولد57
سلام خسته نباشید فاطمه هستم ۱۸ سالمه دوساله ازدواج کردمو همسرم هم ۲۳ سالسه .راستش ما اوایل زندگیمون خوب بود ولی رفته رفته داره ب مشکل جدی میخوره.همسرم همش داره از من دور میشه ازم فرار میکنه هرچی من میخام نزدیک شم اون دور تر میشه.حتی خیلی فکر میکنم ک داره خیانت میگنه بهم
ز همه ادما دوری میکنه با همه داره ب مشکل میخوره حالش خوب نیست اصلا چند وقت پیش گریه کرد یهو ک گفت حالم خوب نیستو خسته سدمو من تورو هم بدبختت کردمو کاش بمیرمو از این حرفا.اصلا بامن وقت نمیگدرونه و نمیخاد ک باهم تنها بمونیم سعی میکنه کل وقتشو با بقیه بگذرونه یا وقتی ک باهمیم دوتایی نباشیم کسای دیگه ای هم پیشمون باشن
کلن رابطمون خیلی ضعیفه از زوجایی ک ۲۰ ساله ازدواج کردن هم رابطه ما بدتره.من هم این رفتارشو میبینم و میبینم ازم دور میشه خسته شدم دیگه نمیتونم ادامه بدم فقط من تلاش میکنم اون هیچ تلاشی واسه بهتر شدن رابطمون نمیکنه خیلی همش سرش تو گوشیه یا اینستا یا با یه نفر چت میکنه میگه دوستمه.اصلااااااا بامن حرف نمیزنه حتی از حرف زدن بامن هم فرار میکنه منم حرف بزنم باهاس یا میگه میخام بخابم یا اصن جواب نمیده یا کوتاه و یه کلمه ای جواب میده گیرهای الکی میده همش .همههه جا تمیزو مرتب باشه ی گیره رو زمین باشه کلی ب اون گیر میده.هرروز غذای خوب بخوره یروز غذا نپزم میگه تو هیچوقت غذا نمیپزی و اینچیزامنم اولاش تحمل میکردم ولی الان نمیتونم هرچی میگه از کوره در میرم بحث میکنم.دیگ میاد طرفمم بدم میادیه حس بدی پیدا کردم نسبت بهش همه رو ب من ترجیح میده همش احساس میکنم داره خیانت میکنه بهم اونقدر ک گوسی دستشه دیگه بغلم میکنه پیشمم میاد یه حس بدی میگیرم بیستو چارساعت تو گوشیه
قبلنا هیچ حرف محبت امیزیو دریغ نمیکرد کلی قربون صدقم م
سلام شوهرم سرکارنمیره به من میگه تابرای من قدم نداشتی همه جا فداکاری میکنم ولی اصلا نمیبینه کارم شده گریه با۳تا بچه اصلا به فکرزندگی نیست دیگه خسته شدم لطفا راهنماییم کنید.
سلام من و همسرم توی عقد هستیم، ۶ماهه عقد کردیم و قبلش دوست بودیم تقریبا میدونستم که دوست و رفیق زیاد داره و با چند نفر صمیمی هست(پسر) و چون شوهرم مشروبات الکلی بعضی اوقات مصرف میکردن من از چشم دوستاش میدیدیم و حالا ک ازدواج کردیم میبینم خودش میخواسته که دنبال این کار باشه هم. تونستم و هم نتونستم خودمو با این شرایط وفق بدم و هردفعه ک مشروبات الکلی مصرف میکنه باهاش صحبت میکنم چ ب صورت دعوا چه با خوشی چه با قهر قول میده اما خوب نمیشه باز تکرار میکنه، الان اومدیم مسافرت دیدم مصرف میکنه اما گفتم باهاش کنار بیام و بعد از مسافرت صحبت کنم اما چون با خونواده پدرشوهرم و خالش و دخترخالش و همسرش(که میشه دوستش) اومدیم بجای اینکه اولین مسافرتمون یکم با هم وقت بگذرونیم همش میگرده ببینه دوستش(همسردخترخالش) چیکار داره یا چیکار میکنه و بیشتر دوست داره مجردی وقت بگذرونه تا اینکه یکم با من وقت بگذرونه. من الان با همسرم چند بار بحث کردم و دعوا کردم و جواب این اقا فقط اینه که تو داری بهانه میگیری و فکر میکنه من میخوام دعوا کنم در صورتی که اینطور نیست من فقط احساس کمبود توجه و کمبود محبت از سمت ایشون میکنم و اصلا اهمیتی ب چیزایی که من دوست دارم یا بهش میگم نمیده. و فکر میکنه من دوست دارم که بحث کنم، در صورتی که من فقط دوست دارم یکم به نظر من احترام بزاره برام وقت بزاره با من وقت بگذرونه چون از اول که گفت بریم مسافرت همش منو امیدوار کرد که میریم توی اب میریم توی جنگل میریم راه میریم میریم خو میگذرونیم اما الان همش با اونا وقتش پر میشه منم هرچی میگم فلان کارو دوس دارم میگه باشه چشم اما انجام نمیده و یادش میره وقتی هم یک جا توجه میکنه من جون خیلی عصبی و پر هستک از خشم توجهی نمیکنم. میگه اینکه تو میگی به من توجه نمیکنی اینکه میگی به من توجه نمیکنی همش بهونه اس و اینطور نیست اما من توجهی این چند روز ندیدم. به جای اینکه درک کنه و یک بار خودشو جای من بزاره همش میگه تو بچه ای و بهونه میگیری،،، فکر میکردم عقد کنیم از دوران دوستی بهتره اما از وقتی عقد کردیم خیلی بحث زیاد میکنیم. یا مثلا میخوایم بریم بیرون حالا چه الان چه قبلا، همش دوست داره زنگ بزنه دوستش و خانومش بیان من دوست دارم یه جاهایی دو تایی تنهایی وقت بگذرونیم تنهایی بیرون بریم اما اون همیشه دوست داره اونا هم باشن برای همین حس میکنم بازم با اونا خوش تره و اینکه من کلا مخالف مصرف مشروبات الکی ام ولی همسرم اصلا نمیتونه ترک کنه، کمتر شده نسبت ب قبل ولی تموم نشده و این قضیه هی تموم وجودمو میخوره یعنی حتی برام عادی و تکراری نمیشه که هیچ هردفعه اونطور میبینمش حالم بد میشه تپش قلب میگیرم و حتی زیر سرم میرم
سلام من ۱۵ سال هست ازدواج کردم حاصل این ازدواج ۳فرزند هست وشوهرم یه آدم هست پولدار کشاورزی گوسفند داره ولی به من وبچه هام وخونه دار شدن اصلااهمیت نمیده دست بزن وبددهن هستن
ناشناس
سلام ۲۰ ساله ازواج کردم ولی شوهرم باغریبه بیشتر حال می کنه بگه بخنده شاد باشه اما توخونه یا پایی تلویزیونه یا باگوشیش بازی می کنه توروخدا خستم بخدا نمی تونم دیگه منم آدمم به نظرتون دردمو حرفمو به کی بگم با کی صحبت کنم باکی بخندم شما ها بگین چکارکنم الان
سلام. من ۵ساله که ازدواج کردم یه بچه ۲ساله هم دارم اما الان فهمیدم که خیلی با همسرم تفاوت داریم اصلا چیز هایی که من حالمو خوب میکنه اون دوست نداره باهام نمیاد بیرون با کسی رابطه نداریم جایی نمیریم همیشه داره با گوشیش بازی میکنه دیگه واقعا کلافه شدم اصلا من و فرزندمون رو نمیبینه برامون وقت نمیزاره باهامون صحبت نمیکنه
سلام خسته نباشید.ماور دوتا بچه هستم که دخترم ۱۱ سالشه و پسزم ۴ سالشه.شوهرم ۲۴ ساعت شیفته و ۴۸ ساعتشو استراحته که استراحتشم کاره وشبا وقتی که واسه ما بگذاره میره چایخونه به قلیون کشیدن.ووقتی بهش میگم چرا وقت نمیگذاری واسه ما حرف نمیزنیم میگه حرفای تکراری.و نزدیکی هم ۴ ماه یوبار که حتی دور تر ممنون میشم از راهنماییتون خیلی سرد شده
منوشوهرم قبلارابطه خوبی داشتیم اما الان اصلا من براش مهم نیستم ب نیازام توجه نمیکنه نمیدونم چکار کنم بیادسمتم
سلام منم مشکلم شوهرمه
سلام.شوهرم.مرد.خسیسی.است.وبرای.من.هیچ.پولی.خرج.نمیکنه.و.برام.ارزشی.قایل.نیست.اخر.سر.میگه.تود.بد.قیافه.و.زشتی.اقای.مشاور.مگه.میشه.ادم.به.خودش.نرسه.اونوقت.توقع.زیبایی.از.اون.داشت.اون.هم.بدون.خرج.کردن.پول
سلام خوبی من شوهرم اصلا بهم اهمیت نمی ده الان میریض ام دلم درد میکنه تا اینکه خونه باشه رفته سرکار گوشی هم بر نمیدار دیگه چقدر تحملش کنم
سلام.. همسر من همیشه نگران اینه ک رفتاری انجام ندم که کسی از اطرافیان ناراحت بشن.. مثلاً وقتی داشت با فردی صحبت میکرد نگاهش کردم, طرف مقابل ب همسرم گفت نگاه چ جوری نگاه میکنه.. و ی هفته روزگار من رو سیاه کرد ک تو منو میپای و مدام تعقیب میکنی.. ک خدا شاهده اینطور نبود.. یا حاضره من کلی غذا درست کنم و ی ایل آدم بریم خونه برادش ولی کس دیگه درست نکنه.. چون من زن این آدمم باید هرکاری برای همه نکنم و اگر اعتراض کنم که چرا همش من شروع میکنه ب الفاظ تحقیر کننده گفتن
شما باید به حقوق خودتان احترام بگذارید، محدودیت ها را مشخص کنید و کاری خارج از توان خودتان برای دلخوشی دیگران انجام ندهید. به همسرتان بگویید خودشان را جای شما بگذارند. خودشان حاضرند برای دلخوشی دیگران خودشان را به زحمت بیندازند. یا کسی با تحقیر کردن از ایشان بخواهد کاری انجام دهد، ایشان رغبت می کنند آن کار را بکنند و حتی اگر آن کار را انجام دهند چگونه انجام می دهند؟
همچنین برای همدیگر محدودیت ها را مشخص کنید. مثلاً بی احترامی به همدیگر ممنوع باشد.
من ۶ ساله ازدواج کردم تواین ۶ سال اختلاف و دعواهایی داشتیم حتی کتک خوردم ولی احساس دلسردی همیشگی نداشتم ولی تواین ۱سال دیگه حس قبل رو نسبت به شوهرم ندارم. سال پیش خونواده شوهرم اومدن پیش ما اوایل احساس نمیکردم که شوهرم به من اهمیت نمیده ولی الان احساس میکنم من اصلن مهم نیستم براش چون رو خانوادش حساسه و میگه هرجا میرن باهاشون برم یا خونه تنهاشون نزارم مادرش تو خونه هیچکاری نباید انجام بده و اخلاقش تواین ۱ سال حس میکنم عوض شده و میگه من برای دخترم تا حالا تواین زندگی موندم و مادرش هم خیلی رو خرید کردن ما حساس بخصوص اگر برای خود من باشه و غیر مستقیم گوشه کنایه میزنه که زنت ولخرج یا به ما محل نمیده و میگن تواگه از زندگیت راضی نیستی و با پسرم دعوا میکنین برو جداشو میخوام بدونم من الان باید درمقابل اونا چیکار کنم ممنون
مرد خوب مرد مرده است.شوهرا فقط بدرد لای جرز دیوار میخورن.مردی که دلش براهمه بسوزه بجز برا زنوبچش،میخام سربتنش نباشه.یه عمره ازدودج کردم هرگز اولویتش نبودم ته خودم و نه بچهام.هیچکدوم ا ولویت همسرم نبودیم.اول فامیلو ننه بابا و خاهر برادرش و بعد رفیق و همکاراش.هیچوقت احساس نکردم حتا وقتی مریضم و بارها شاهد مرگ و زندگی من بوده
اما دلسوزی من ندیدم.هیچوقت برامون وقت نمیذاره اما واسه دوست و آشنا همیشه در دسترسه.
منکه نمیبخشمش.و همیشه پیش خدا شکایتشو میکنم.تازه من شاغلم شغل خوب و رسمی هم دارم.
خدا به خانه دارها رحم کنه که باید دستشون رو جلو شوهر دراز هم بکنن.بیزارم از جنس شوهر….
خانم لطفا چرت وپرت نگو این که گفتید دقیقا مربوط به خانمها هست که انتظار دارند که مردا مثه چراغ جادویی همش درتمام زمینه ها چه مالی چه روابط انسانی چه خوش گذورنی و…. جادوکنند و همچی فراهم بشه بدون اینه ذره ای حاضر باشن از خودشون مایع بذارند انتظار خوب نیست یکطرفه باشه خانما اگه دنیا رو هم به پاشون بریزی یا خودتو فداشون کنی باز از یه جا دیگه گلایه دارند و نق میزنند
آره والا اصلا شوهر یعنی چی واسه چی ازدواج میکنیم مگه نمیکنن شریک زندگی ،پس این شراکت کجا هست فقط وقتی این مردان درد دارن مشکل دارن پول ندارن مریض هستن تو نداری و بدبختی هاشون ما باید شریک باشیم اما تو خوشی هاشون زن یادشون میره اونوقت خودشون زحمت کشیدن حقشونه شریک تو چی وقتی دردهای من،تنهاییهام،مشکلاتم،حتی اگه ب چیزی خوشحال باشم بازم برایش مهم نیست این درد نکنه ب اونم ربطی ندارد.منم بعد ۲۲سال زندگی حالم داره بهم میخوره شوهرم خیر سرم معلمه،با فرهنگه،با کمالات،اما اصلا این طور نیست یه نفهم ب تمام عیار.اگه پول داشتم میرفتم پشت سرم هم نگاه نمیکردم با اینکه کار میکنم ولی اصلا نمیتونم پس انداز کنم،همیشه ازم متوقع هستش.یعنی واقعا نباشه من هیچ کسری تو زندگیم حس نمیکنم یعنی واقعا اینهمه بیمصرف?
خانومای عزیز،ازدواج خریت محضه.من همش میگم
کاش قابیل بعد هابیل آدم و حوا و خاهراشم میکشت تا رسما نسل آدمیزاد قطع میشد.من 25 سال پیش ازدواج کرد.شاغلم و درآستانه ی بازنشستگی.. .بخدا عاشقانه هم ازدواج کردیم.
خیلی وقته که گوشی برای شنیدن حرفهام پیدا نکردم.شوهرم بجز من سنگ صبور همه هست.تنها همدمم تاریکی شبه.همه غصه هام رو توی خلوت خودم با خودم زمزمه میکنم و اشک میریزم.بارها بهش گفتم کی وقت داری؟کارت دارم باید باهات درمورد یه چیزایی حرف بزنم.وقت که نمیذاره هیچ حتا ازم نمیپ پرسه چکار باش دارم؟؟؟؟خاک برسر من.بخدا دخترا گول نخورید.ازدواج تنهاترتون میکنه.تازه من شغل رسمی دارم و نیاز مالی هم بهش ندارم.مطمئنم اگه شاغل نبودم پولم بهم نمیداد.اونوقت لابد باید از خانوادم گدایی میکردم.
من در شرف ازدواجم و هفته آینده مراسم بله برونم هست. اما متاسفانه طرف مقابلم وقتی در کنار خانوادش هست اصلا ز و پیام نمیزنه و حتی حال بنده رو هم نمیپرسه و من چون یکبار جدا شدم در مرحله عقد روز اول این موضوع بی تفاوتی رو عنوان کردم و هر سری هم که سر این موضوع بجود امده. میگوید من درست میشم چشم حق با تو هست اما دوباره تکرار میشه. مخصوصا ۵ شنبه و جمعه ها حتی من و ایشون نتونستیم ۵ شنبه و جمعه یکبار بیرون بریم
من ۲۲سالمه زن هستم متاهل شغل خاندار با شوهرم مشکل دارم. ۳تا پسر دارم شوهرم بهم اهمیت نمیده مهر محبت نداره خیلی خستم کرده ۷سال از زندگیم میشه یک بار بهم نگفته دوستت دارم با همه خوبه با منو خانوادم بده. بخدا چند بار قسط داشتم بهش خیانت کنم باز گفتم ن گناه داره موندم چکار کنم؟لطفأ بهم بگید من باید چکار کنم از این زندگی الکی خسته شدم
۱۰ساله که ازدواج کردم ودوتا پسر دارم وهمسرش از لحاظ مالی خیلی خوب هست،همسرم کلا کار میکنه اصلا وقت برای ما نمیزاره نه تفریح نه خریدی،فقط کار میکنه وقتی هم بهش میگم اعتراض میکنه وبعدش به دعوا میرسه الان من هم میگم تو که این همه کار میکنی وبرای ما وقت نمیزاری حداقل ملکی چیزی میخری یکیشو به نام من بزن ،الان من باید چکار کنم که یه خونه به نامم بزنه
آیا داشتن یک خانه جدا می تواند جای تفریح و وقت مشترک را بگیرد؟ آیا بعد از خانه انتظار دیگری از ایشان نخواهید داشت؟ داشتن خانه، داشتن وسایل منزل آنچنانی، تغییر ظاهر و قیافه و غیره موقتا حال شما را خوب خواهند کرد. اما هیچ کدام از ظواهر نمی توانند جای محبت و توجه را بگیرند.
من خانمی ۳۲ ساله . با ۴ تا بچه . خونه پدر شوهرم زندگی میکنیم. شوهرم اصلا بلد نیست که باهام حرف بزنه . یا بهم محبت کنه . وقتی از مغازه میاد همش اعصابش خورده . کفر میگه . فحش میده . من دیگه خسته شدم همش با گریه میخوابم نمی دونم چیکار کنم
احتمالا کار ایشان سنگین است. خسته می شوند، وقتی برمی گردند سر و صدای بچه ها هم هست. از طرفی شما با خانواده پدر همسرتان زندگی می کنید.شاید در مقابل آنها خجالت می کشد به شما اظهار محبت کند. شما سعی کنید فضا را امن و آرام نگه دارید. به موقع برایش غذا و چای فراهم کنید. احتمالا یاد نگرفتند چگونه خشم خود را کنترل کنند یا مسئله خود را حل کنند. بنابراین هنوز مثل یک کودک واکنش نشان می دهند.
از طرفی شما هم مسئولیت چهار فرزند و کارهای خانه را بر عهده دارید و انتظار دارید دیده شوید. محبتی ببینید. شما می توانید برای کارهای منزل و بچه ها از اطرافیان کمک بگیرید. به همسرتان پیشنهاد دهید زمانی به خودش استراحت دهد، زمانی بدون حضور بچه ها حتی یک تفریح دو ساعت در هفته با هم پارک، رستوران و …بروید.
من ۲۵ سالمه خانم هستم متاهل لیسانس .الان یکماهی میشه عقد کردم من چند ماهه متوجه شدم که همسرم خیلی به خواهر زادم توجه میکنه واینکه هروقت دور هم جمع میشیم خیلی بهش نگاه میکنه و این موضوع واقعا داره منو اذیت میکنه نمیدونم باید چیکار کنم
شما زمانی که متوجه این موضوع شدید نباید عقد می کردید، زندگی با چنین شرایطی خیلی دشوار خواهد شد. کسی که محدودیت ها را تشخیص ندهد و چشمش دنبال نزدیکان شما باشد.
سلام وقتتون بخیر شرمنده من دوماه نامزدم بد این نامزدم یجوری مثلا میگه من وقتی خودم سر کار هستم نباید جایی بری با خانوادم خیلی رفت آمد نمیکنه میگه باید شبکه ها مجازی نداشته باشی با دوست قطع رابطه کنی بد میگه من بخوام برم تو شهر با مادرم یا آبجیم میگه برو بد از اون طرف بحث دعوا میگه تو قدت کوتا دندونات زشتن حرفی من میزنم میگه تو زبونی هستی ولی من میگم مردم همش با خانوادش در حال گشت ولی من نمیبره بهم خیلی اهميت نمیده
ایشان به استقلال شما احترام نمی گذارند. به نظر شما احترام نمی گذارند، می خواهند به جای شما تصمیم بگیرند. همچنین شما را نپذیرفتند از قد شما، دندان شما و …ایراد می گیرند. شما که نمی توانید تغییری در قد خودتان به وجود بیاورید. بنابراین اگر بخواهند به همین سبک ادامه دهند. شما در کنار ایشان فرسوده و افسرده می شوید. پس مزایا و معایب این زندگی و زندگی مجردی را در کنار هم بگذارید و برای زندگی تان تصمیم بگیرید.
شوهرم منو آدم غرغزو ک رو اعصایشم تصور میکنه تحملمو نداره ذهنیتش نسبت به من خراب شده چکار کنم این فکرارو راجب من نکنه
احتمالا شما نمی توانید به موقع حرف های دلتان را بزنید، از احساسات و نیاز های خودتان بگویید. خشم در درون شما انباشته می شود و می خواهید منظور خود را با غرغر کردن برسانید و این موضوع باعث ناراحتی ایشان می شود.
من 16سالمه به خاطر مشکلات خانوادگی 5ماه نامزد کردم همش شوهرم ازم فراری بامن وقت نمیگذرونه بهش درخواست میدم بیا بریم بیرون بهانه میاره. ولی فقط کافی یکی دیگه ازش درخواست کنه. قبول میکنه
سلام عزیزم ازت خواهش میکنم تمومش کن رابطه رو اینطور آدام عوضی میشن عوض نمیشن
سلام من شوهرم خیلی عصبانی ودادمیزنه توجمع منو خورد مکنه اصلا باهام خوب نیس الان قهر کردم خونه بابام هستم میشه راهنماییم کنین
فقط طلاق بگیییییییییییییررررر
همسر شما در کودکی مورد آزار جسمی، جنسی یا کلامی قرار گرفتند. تنبیه شدند، تحقیر شدند، سرزنش شدند، مورد انتقاد قرار گرفتند، مورد غفلت واقع شدند. یا از هوش کمتری برخوردار بودند و تفاوت ها را احساس می کردند. الان هم در درون خودشان احساس نقص می کنند. بخصوص زمانی که در جمعی قرار می گیرند، خودشان را با دیگران مقایسه می کنند و این احساس نقص در ایشان تشدید می شود و برای رهایی از آن خشم خود را بر سر شما که از همه به او نزدیک تر هستید می ریزند.
سلام شوهرم به من اهمیت نمیده. من ۹ ساله که ازدواج کردم ۲ تا بچه دارم یه ۸ ساله یه ۵ ساله شوهرم تو این ۹ سال همش به خانواده اش اهمیت میده دوست داره من همیشه ناراحت باشم ولی خانواد اش ن من زندگیمو دوست دارم شوهرمم دوست دارم و نمیخوام که زندگیم خراب بشه و شوهرم به من اهمیت نمیده و همش دوست داره تو خونه دعوا باشه و خیلی چیز های دیگه هم هست که زیاد میشه بنویسم اگه میشه لطفا کمکم کنید ممنونم
ما از هم دوریم ، و من خیلی وقتا سر اینکه وقت نمیزاره برا رابطه مون گِلِه میکنم و واقعا نیاز دارم وقت بزاره ،برای مثال اخر هفته ها ک میره خونه عملا دیگه نیست یا مسافرت که میره ،یا با دوستانش بیرون ک هست و یا کلا هر تایمی ک بیکار هست در واقع ما با همیم و هیچ وقت درست نشده ،انگار من اولویتش نیستم اون چیزی ک خودم حس کردم ، این پیامی بوده ک برام فرستاده ( یه روز یه جا صبرم تموم میشه یه جوری میرم یه جوری سنگ میشم انگار هیچوقت نبودم هیچوقت نمیشناختمت حواست به رفتارات باشه و به حرفات )
سلام وقت بخیر.می خواستم بدونم با مردی که همش خسته است و سرکار میره چطور رفتار کنم که اخلاقش خوب بشه.هیچ وقت وقت نداره تفریح بریم
استرس و درقبال آن فشار روانی بیش از حد، یا همون بقول شما خستگی و سرکار رفتن، باعث ترشح هورمون هایی در بدن میشه یا بکار افتادن شاخه ی سمپاتیک بدن میشه که رفتار مقابله جویی و تندخویی رو در فرد ایجاد و تشدید می کنن. پس چاره ی کار کند کردن یا از بین بردن استرسورهای زندگی هست. این اقا احتمالا از لحاظ نیازهای فیزیولوژیکی مثل خواب کافی، غذای مناسب در فرصت مناسب، فعالیت جنسی در زمان دلخواه و… هم تحت فشار هستند. تا سبک زندگی همسر شما تغییر نکند، آش همان آش و کاسه همان کاسه…
با همسری که بهم اهمیت نمیده توضیح میدم بهش ولی اصلا توجه نمیکنه زنگ میزنه به دوستش و الفاظ بدی درباره من بکار میبره واقعا باید چطور رفتار کنم؟ ما به مدت ۱۲ سال دوست بودیم و ۴ سال ازدواج کردیم وقتی ناراحتم اصلا بهم توجه نمیکنه از خونه بیرون میرم اصلا نگران نمیشه که چند روز نیستم کجام
خوب انگار این بهت علاقه نداره یاباکسی دیگه اس ولی ما زنا هی خودمون گول میزنیم
باشوهری که بعدازده سال زندگی هنوزبلدنیست هر مسئله ی امشکلی که پیش میاد و بشینه حل کنه گفت وگو کنه باید چیکار کرد. مثلا الان چندساله ماهم تعطیلات هم روزای عادی وقت نداریم بریم بیرون اگه هم بخوایم بریم باید به التماس من باشه یا مسخره ام میکنه که من بچه ام و بیرون دوست دارم یا اگرهم میاد کلی رفتارای زننده هم انجام میده حوصله وقت گذرونی و تفریح نداره مسافرت هم به زورمن میره روزدوم خسته میشه هی میگه کاردارم سرم شلوغه اما وقتی سرش خلوت باشه بیکارم باشه دیدم میخوابه ومیره توگوشی تا شب توخونه اس من خیلی دارم اذیت میشم
برخی افراد در کودکی آسیب دیدند، اما از درد و رنج های خود به روش های مختلف اجتناب می کنند. خودشان را به شکل افراطی درگیر کار می کنند. درگیر انواع مختلف اعتیاد می شوند. به طور افراطی می خوابند، به طور افراطی درگیر تلویزیون ، موبایل، کتاب و …می شوند.
برخی از کودکی یاد نگرفتند چگونه تفریح کنند. والدین تاکید زیادی بر کار و درس داشتند و تفریح جایگاهی در زندگی شان نداشته است و الان هم به همان سبک ادامه می دهند. و وقتی بخواهند تغییری در خودشان به وجود آورند ناراحت می شوند و به هم می ریزند.
با ایشان بدون انتقاد و سرزنش گفتگو کنید و رضایتشان را جلب کنید از یک روانشناس با رویکرد طرح واره درمانی کمک بگیرند.
سلام خداقوت من دیگه از رفتارهای شوهرم خسته شدم دیگه منو دوست نداره من چکارمیتونم بکنم باوجود یک پسر وبارداریم نمیتونم جدابشم خیلی دارم از نظر عاطفی بی توجهی ونادیده شدن میگیرم. ۲۰ ساله ازدواج کردم یه پسر۱۶ساله دارم والان ۷ماهه باردارهستم البته ناخواسته ومن ازسن ۱۶سالگی وهمسرم۲۳سالگی عقدکردیم ومن ازهمون اول ازدواجم میدیدم که به فیلمهای سکس علاقه زیادی داره وهمش بحث ودعواداشتیم هرچند من ازاین بابت براش کم نمیذاشتم باوجود تمام چالشهای زندگیم خیانت اعتیاد ورشکستگی مالی دوسش داشتم وباهاش موندم الانم حتی روی گوشیش رقص وفیلمهایی که من دوست ندارم رومیبینه بااینکه میدونه که خوشم نمیاد وهمش چندین ساله شغل آزادی داره که اصلا وقت برای من نمیگذاره ومن اصلااولویتش نیستم خیلی کمبود توجه ومحبت از جانبش دارم که حتی خودم پیشنهاد میدم بریم بیرون آرزومه باهاش برم بازار قدم بزنم ولی همیشه کارشوبهانه میکنه وهمیشه سرش شلوغه بینهایت بینظم وبی مسولیته الانم که بهونه داره جای خابشوازم جداکرده وفقط مواقع سکس میاد طرفم نمیدونم چکارکنم واقعا من براش مهم نیستم ؟همیشه دیگرانو به من ترجیح میده حتی درجمع زنان دربرخورد با جنس زن خیلی حساس برخورد میکنه که منو ناراحت میکنه وجلوی بقیه میخوادکه خوب باشه وچندین بارشده که از زنان دفاع کرده جلوی من وهمیشه این باعث دل شکستنم میشه وانگار که همیشه مرغ همسایه غازه دیگه نمیدونم چه درسته چی غلط فقط من ازش توجه ومحبت ودیده شدن وخاص بودنم رومیخوام ولی اون همیشه باپولش میخوادبگه همه چی داریم خسته ام خیلی داغونم از درون همه فکرمیکنن چون پول داریم همه چی بخریم ولی نمیدونن که من همسری نداشتم برام همسری کنه ودستموبگیره وفقط حرف بزنیم وپای دردودلم بشینه برای زنان محل کارش بینهایت حرف میزنه زبون میریزه ولی برایمن مثل غریبه هاست هیچ کدام ازکارهاشو بامن درمیون نمیزاره ولی میبینم ازدوربین محل کارش که چطوربرای بقیه چه مرد چه زن توضیح وتفسیر میکنه.
در یک رابطه زناشویی سالم نیازهای ششگانه زیر برآورده می شود.
۱. نیاز به دلبستگی ایمن: هر دو طرف همدیگر را دوست دارند، هر دو طرف به همدیگر احترام می گذارند ، همدیگر را می پذیرید ، به همدیگر اعتماد دارند و در کنار هم احساس آرامش می کنند.
۲. هر دو طرف به استقلال همدیگر احترام می گذارند و باعث رشد همدیگر می شوند.
۳. دو طرف می توانند راحت در کنار هم از احساسات و نیازهای درونی خودشان بگویند.
۴. دو طرف برای هم قوانین و محدودیت های دارند.
۵. دو طرف وقت مشترکی برای تفریح و سرگرمی دارند. ساعاتی در کنار هم به خوشی می گذرانند. به علایق همدیگر احترام می گذارند.
۶. رابطه جنسی رضایت بخشی دارند.
شما حق دارید، یک شخص متعادل هم کار می کنه و هم تفریح می کنه، اما متأسفانه زمانی که این نیازهای پنجگانه از سمت پدر و مادر نادیده گرفته می شوند، فرد مشکلات زیادی را تجربه می کند اگر چه خودش اینها را مشکل نمی داند و با آنها کنار آمده است. و آسیبش بیشتر به طرف مقابلش می رسد. اینکه به شما محبتی نمی کند، توجه نمی کند، همدلی نمی کند در کودکی محبت و توجه کافی ندیده است، نمی تواند به شما محبت کند. جای کمبود عشق و محبت خودش را با تایید طلبی از سمت همکارانش پر می کند. از طرفی احساس می کند کمبودهای دوران کودکی را با پول جبران کرده است.
شما نمی توانید از چنین فردی انتظار زیادی داشته باشید. احتمالا خود شما در کودکی محبت و توجه کافی دریافت نکردید و دقیقا با کسی جفت شدید که شما را ناکام بگذارد. باید سبک خودتان را تغییر بدهید ، از ایشان انتظار زیادی نداشته باشید. در مقابل ایشان خودتان را درمانده و ضعیف نشان ندهید. ایشان که به پولشان افتخار می کنند، از این مورد استفاده کنید پیگیر علایق خودتان باشید. به فرزندان خود بیشتر توجه کنید. دایره روابط اجتماعی سالم خود را گسترش دهید. وقتی برنامه ریزی جدیدی برای زندگی تان داشته باشید، حضور کم رنگ ایشان را در کنار خود احساس نخواهید کرد.
یک و نیم سال است نامزد شدیم و به انتخاب فامیل نامزد شدیم اوایل خوب بود اما حال اصلا او قسم نیست تغییر کرده همیشه جنگ و دعوا میکنیم او همیشه میگه گناه تو است و مه میگم نه مشکل در تو است اصلا برم ابزار علاقه نمیکنه میگه من یاد ندارم احساس نمیکنم نامزدم باشه اصلا به خواسته های مه رسیده گی نمیکند او میگه فقد متوجه خوشی مه باش برم احترام داشته باش بس. ولی فامیلم خیلی ازش راضی است بچه خوبی است اما ما بین هم خوب نیستم چند روز خوب میباشد آرامی بعدش دعوا. مه خیلی متوجه اش میباشم او قهر میشه که وقتی زنگ میزنم باید باید جواب بتی اگر نتم خیلی قهر میشه پیام میتم اما بعضی وقت ها خیلی ناراحت میشم که برم توجه نمیکنند کمی برش میگم ای قسم کو یا او قسم میگه من همی قسم استم خوده خسته نساز مه تغییر نمیکنم. در اوایل خوب بود اما بین فامیل های ما کمی جنجال شد بعد او کم کم رویه خوده تغییر داد. مه یک دختر حساس استم میخواهم برم توجه کنه ابزار علاقه کنه بگویه دوستت دارم کار که مه همیشه میکنم اما از او هیچ خبری نیست میگه مه خوش ندارم برم تصویری زنگ نمیزنه خوش ندارم میگه بیرون نمیریم خوش ندارم میگه از یک ساعت زیاد گپ نمیزنه در پشت مبایل مه کمی کمی بی حوصله میشم و یگان چیز میگم تا درک کنه اما نه قهر میشه و غالمغال میکند. با همه خوب است اما با مه نی خوب میباشد تا وقت که در هر کارش چیزی نگویم اگر گله کردم بد میشه همرایم خیلی سرد رویه میکنند قسمی که اصلا نامزدش نباشم درک احساس نداره میگه تو مره از خود دلسرد میکنی نمیفامم چی کنم خیلی ناراحت میشم
همسرم به من میگه تو بدجنسی.. میگه من همیشه پشت مامانمم.. گفتم یعنی منو باطل میدونی و مامانتو حق؟ میگه آره.. همیشه حس کردم که چقدر پدر، مادر، خواهر، داماد و رفیقاشو دوس داره.. خیلی بیشتر از من.. همیشه واسه همه وقت میذاره به جز من.. هرکدومشون تا یه کاری ازش بخوان سریع انجام میده، اما من هرکاری میگم اصن توجه نمیکنه.. نمونه ش اینکه خواهرش اومده بود اینجا و گفت پام درد میکنه، سریع بردش دکتر.. فرداش هم بردش یه دکتر دیگه.. خودشو از کار بی کار کرد و اونو برد دکتر.. من چندماهه از کمردرد مینالم، به سختی کارای خونه رو انجام میدم، اما اصلا توجهی نمیکنه، کمک هم نمیکنه.. من اصلا هیچ وقت آدم حسودی نبودم، اما الان واقعا به خواهرشوهرم و کل خانواده و رفیقای همسرم، حسودیم میشه.. چند روزه دنبال کار عموشه، از کارش میزنه تا کار عموشو انجام بده.. یه بار گفت قیاس تو و خواهرم مثل ژیان و لکسوسه.. من ژیانم اینقدر این حرفش رو دلم مونده، هیچ وقت پاک نمیشه.. هربار یادم میاد اشکم درمیاد.. همشم فقط بچه میخواد.. فقط واسه بچه دار شدنه که پیگیره و منو میبره دکتر زنان.. میگم با این کمردرد نمیشه بچه دار بشم، براش مهم نیس.. من اصن دلخوشی ازش ندارم که بچه دار بشم، حس نمیکنم آدمی باشه که تو بچه داری، بهم کمک کنه.. من هیچ اهمیتی براش ندارم، بچه دار بشیم حتما منو به کل میذاره کنار و توجهش به بچه میره.. من از این زندگی، از این حسم بیزارم.. من باورمو نسبت بهش از دست دادم.. قلبم تکه تکه شده، همیشه بفکر خودکشی ام، فقط اعتقاداتمه که اجازه خودکشیو نمیده.. من باورم به عشق خیلی متفاوت شده، قبلا عشق برام مقدس بود، الان دیگه قبولش ندارم.. دلیلی واسه زندگی ندارم.. متوجهم که افسردگی گرفتم، اشکم دم مشکمه.. اصن مگه ژیان، میتونه. من باورمو نسبت بهش از دست دادم.. با رفتارها و گفتارهای تحقیرآمیزش.. با بی احترامیاش.. و اینکه من برام مهم بود خونه مون مستقل باشه و اینو خودش میدونست، بهم قول داد مستقل زندگی خواهیم کرد، یه خونه دیگه، جدا از خانوادش.. اما ازدواج خواهرش، شد بهونش و زد زیر قولش.. اصن من بخاطر شخصیتی که ازش میدیدم که مستقله، باهاش ازدواج کردم.. الان مستقل نیستیم.. میگه من غذای مونده نمیتونم بخورم، ظهرها که من سرکارم، میره طبقه پایین، پیش مامانش غذا میخوره.. یعنی حتی من شب غذا بپزم واسه دو وعده.. فردا ظهر، غذای مامانشو میخوره.. این خیلی حس بد بهم میده.. مامانش حتی به روی خودشم آورد که من اینو زنش دادم که زحمتش گردن من نباشه و نمیدونم چرا هنوز هست.. بعد که قبول کردم بیام اینجا زندگی کنم، گفتم اینجا این همه پله داره و برای خودم و مامان بابام سخته بیاند.. گفت بالابر میذارم.. نزدیک عروسی گفت پول ندارم بالابر بذارم و زیر این قولشم زد.. باورمو نسبت بهش از دست دادم.. با اینکه فکر میکردم مستقله، اما شدیدا وابسته س به خانوادش
اینا رو باید ببرید یه جایی قد خر کتک بزنی تا آداب و معاشرت رو یاد بگیرن .تو هم به جای آه و ناله گیس و گیس کشی پاشو طلاقتو بگیر بقیه عمرت رو با آرامش زندگی کن هیچی بدتر از این نیس که آدم با یه زبون نفهم زندگی کنه اصلا هم ناراحت نباش بزار بعدش تا اخر عمرش بره پیش مادرش غدا بخوره و بقیه کاراش ….
من توام یا تو منی،،من ۵ماهه ازدواج کردم دقیقا همینجوریم،،دارم ب طلاق فک میکنم
متأسفانه همسر شما ، احتمالا زیر دست پدر و مادر قدرتمندی بزرگ شدند که به روش های مختلف ایشان را مطیع خود کردند. ایشان حق و حقوق خودشان را نمی شناسند، اولویت های خودشان را تشخیص نمی دهند. از طرف دیگر در کودکی تحقیر شدند، همچنان خودشان را در مقابل آدم های قدرتمند، کوچک می بینند، می خواهند توجه آنها را بگیرند. اما شما در مقابلش خودتان را ضعیف و درمانده نشان دادید، التماس کردید، خیلی زود ناراحت شدید. ایشان از همین رفتارهای شما سواستفاده کردند. شما دوست دارید مورد توجه همسرتان باشید، پاسخگوی نیازهای شما باشند. احتمالا از ابتدا هم زیادی محبت کردید، اما جواب عکس گرفتید و خشم و ناراحتی خود را درون خود ریختید و خودتان را افسرده کردید.
شما ابتدا به فکر درمان افسردگی خود باشید. سعی کنید به خودتان احترام بگذارید ، نیاز به دکتر دارید، خودتان اقدام کنید، ببینید قبلاً به چه چیزی علاقه مند بودید، علایق خود را پیگیری کنید. روابط اجتماعی خودتان را گسترده تر کنید. از فامیل و اقوام ایشان حرفی به میان نیاورید. وقت مشترکی پیدا کردید، راجع به چیزهایی حرف بزنید که هر دو به آن علاقه مند بودید. ایشان را سرزنش نکنید. انتقاد نکنید. زمانی که رابطه تان بهتر شد. بدون گریه کردن یا عصبانیت با احترام و اقتدار از نیازهای خودتان بگویید. ابتدا چند مورد از خوبی های ایشان را بگویید، بعد بگویید «من» ناراحتم، « من» عصبانی ام، از این رفتار شما، من دوست دارم ….
در مراحل بعد می توانید پیشنهاد دهید که از زوج درمانگر کمک بگیرید.
اگر مدتی سبک خود را تغییر دادید، ایشان تغییری کردند، شما ادامه بدهید در غیر اینصورت تصمیم دیگری بگیرید. و خودتان را از آشفتگی نجات دهید.