یک نسل پیش، زنان اگر یک ازدواج ناموفق یا خشونت آمیز با همسر خود داشتند، احتمال کمی وجود داشت که به درخواست طلاق فکر کنند. درگذشته اکثر زنان ازلحاظ مالی به همسر خود وابسته بودند و از مشکلات اجتماعی طلاق میترسیدند.
امروزه اکثر زنان شاغل هستند، ازلحاظ مالی به همسر خود وابسته نیستند و دیگر از تبعات اجتماعی طلاق نمیترسند. زنان تحصیلکردهتر و توانمندتر هستند بهگونهای که مانع پذیرش سوءاستفاده شوهر یا ازدواجی که نیازهای عاطفی و روانی آنها را برآورده نمیکند میشوند.
در این مقاله از سایت مشاوره باما به 6 دلیل طلاق از طرف زن می پردازیم:
طلاق از طرف زن به خاطر رهایی از یک ازدواج ناموفق
دیگر خوشبختی یک زن به اینکه او ازدواج کرده است یا خیر بستگی ندارد. زمانی زن ها فکر میکردند برای اینکه خوشحال و خوشبخت باشند باید ازدواج کنند، چنین طرز تفکری باعث شد زنان به این باور برسند که یک ازدواج هرچقدر هم عذابآور باشد قابلتحمل است. آن روزها دیگر به پایان رسیده است و اکثر زنان بهجای مقابله با فشارهای ناشی از یک ازدواج اشتباه تصمیم به طلاق میگیرند.
برخی زنان خیلی زود در برابر مشکلات زندگی تسلیم میشوند. برخی تلاش میکنند تا راه حل اختلافات زناشویی در ازدواج خود را پیدا کنند و درنهایت اگر یک زن احساس کند دیگر نمیتواند با فشارهای ناشی از ازدواج ناموفق خود مقابله کند، برای درخواست طلاق و جدایی از شوهر دچار شک و تردید نخواهد شد.
طلاق از طرف زن به خاطر دست بزن شوهر
امروزه کمتر احتمال دارد زنان در یک ازدواج همراه با خشونت خانگی صبوری کنند. درگذشته یک زن حق انتخاب دیگری جز ماندن و تحمل رفتار خشونت آمیز شوهر را نداشت. او ازلحاظ مالی به شوهر خود وابسته و کاملاً تحت کنترل او بود و هیچ اختیاری از خود برای متارکه نداشت.
امروزه راههای زیادی برای مقابله با قربانیان خشونت خانگی همسر وجود دارد. همچنین قوانین طلاق توافقی گریز از ازدواجی که در آن خشونت علیه زن وجود دارد را برای کسانی که ازلحاظ مالی به شوهر خود وابسته اند را آسانتر میکند.
طلاق از طرف زن بخاطر عدم وابستگی مالی به شوهر
در جامعه امروزی، بسیاری از زنان دارای شغل و مهارتی برای کسب درآمد هستند. حتی مادران خانهدار نیز تحصیلات دانشگاهی و مهارتهایی دارند که قابلعرضه در بازار باشد تا اگر زمانی مجبور به طلاق شدند ازلحاظ مالی به خود متکی باشند. درنتیجه به علت استقلال مالی زن، طلاق گرفتن برای زنان تصمیمی آسان است.
یک زن شاغل در مورد اینکه چگونه در زندگی بعد از طلاق میخواهد به خود متکی باشد نگرانی ندارد. با توجه به این موضوع، استرس و اضطراب بعد از طلاق نیز کاهش مییابد. امروزه زن به توانایی خود برای جدایی اطمینان دارد؛زیرا به دلیل داشتن استقلال مالی دارای قدرت است.
همچنین پول به زن اعتماد به نفس لازم برای ترک همسر به دلیل رفتار خشونت آمیز را میدهد.
طلاق از طرف زن به خاطر خیانت شوهر
با توجه به استقلال مالی و افزایش مهارت و توانایی زنان امروزی، انتظارات آنها از همسر و زندگی مشترک نسبت به گذشته افزایشیافته است. یکی از توقعات زن از مرد وفاداری همسر است و امروزه زنان کمتر راضی به قبول خیانت شوهر میشوند.
امروزه زنان بهجای اینکه فقط خانهدار باشند، همراه با شوهر خود به کاری اشتغال دارند و در حل مشکلات مالی برای حفظ ازدواج و خانواده با شوهر خود شریک هستند. بیشتر زنان علاوه بر نگرانی درباره مشاغل حرفهای خود، وظیفه پرورش و تربیت فرزندان را نیز بر عهده دارند.
وقتی زن خیانت شوهر خود را میبینند،کمتر مایل است چنین رفتارهایی از همسر خود را در دنیایی که برابری حقوق زن و مرد را به رسمیت میشمارد قبول کند. به چه دلیل آنها باید بهتنهایی تلاش زیادی جهت حفظ ازدواج و نجات زندگی مشترک انجام دهند درحالیکه پاداش تمام تلاششان خیانت به همسر است.
انتظارات زن از شوهر بهخوبی برآورده نمیشود
یک نسل پیش، زنان برای اینکه یک زن خوب برای شوهر و مادری دلسوز برای تربیت فرزندان باشند نیاز به حمایت و پشتیبانی شوهر داشتند.
زنان درگذشته حاضر بودند برای حفظ ازدواج و نجات زندگی مشترک از نیازهای خود چشمپوشی کنند اما امروزه زنان برای رسیدن به خواستههای خود و حل اختلافات زناشویی و مشکلات زندگی تلاش میکنند. همچنین امروزه زنان در ازدواج به دنبال یک رابطه صمیمی و عاطفی با همسر خود هستند.
آنها در ازدواج انتظار رابطه زناشویی همراه با عشق و محبت را دارند و میخواهند همسر شان به همان اندازهای که برای رسیدن به خواستههای خود تلاش میکند در رسیدن اهداف زندگی مشترک نیز تلاش کند.
حال مشکل چیست؟ همچنان بعضی از مردان همسر خود را “یک زن ضعیف”میدانند درحالیکه اکثر زنان از پذیرش چنین نقشهایی خوششان نمیآید.
طلاق از طرف زن به خاطر از دست دادن هویت در زندگی
بعضی از زنان زمان زیادی برای رشد و تربیت فرزندان و کمک به شوهر در رسیدن به موقعیت شغلی مناسب و علایق آنها صرف میکنند بهگونهای که از اهداف گذشته خود چشمپوشی و فراموش میکنند که چه کسی هستند و از زندگی چه میخواهند.
برای یک زن غیرعادی نیست که به سمت بحران میانسالی برود. او شروع به پرسش درباره کیفیت زندگی گذشته خود میکند و با تعجب به خود میگوید”همه زندگی همین است؟”
به عبارتی اگر زن بعد از ازدواج با همسر خود دچار بحران هویت شود ممکن است برای کشف حقیقت زندگیاش به امید اینکه بفهمد چه کسی است و از زندگیاش چه چیزی میخواهد تصمیم به طلاق می گیرند.
دلایل زیادی برای طلاق زن وجود دارد. اینکه زن به دنبال خوشبختی خودش است یا میخواهد از ازدواج خشونت آمیز یا از بحران میانسالیاش فرار کند اما به عقیده روانشناسان، از مهمترین دلایل طلاق زنان حس جدیدی از توانمندسازی و قدرت در زنان است. زنان خود را با مردان برابر میدانند و برخی از ازدواج ها بهجای تقویت حس قدرت در زنان، این احساس را تضعیف می کنند.
البته به خاطر داشته باشید، اگرچه تصمیم به طلاق زن برای جدایی از شوهر آسانتر از گذشته شده است و زنان به احساس ترس از طلاق و عواقب حاصل از آن کمتر توجه میکنند. اما تحقیقات روانشناسی نشان داده، بسیاری از زنان بعد از طلاق احساس پشیمانی و افسردگی می کنند.
شاید بهتر است قبل از اقدام به طلاق با یک مشاور خانواده خوب مشورت کنید. گاهی مشکلات زندگی مشترک و اختلاف با همسر از طریق گفتگو و تقویت مهارت های ارتباطی به آسانی قابل حل است.
من ۳۵ سال دارم و سه ساله ازدواج کردم. قبلش هم با شوهرم دوست بودم اما هیچ وقت اونقدر دوسش نداشتم که بگم عاشقش بودم. در حقیقت به خاطر عدم اعتماد به نفس خودم زنش شدم، از ترس به اصطلاح ترشیده شدن. در خانواده ورشکسته ای بزرگ شدم که همیشه دعوا بود. پدر خسیس و مادر افسرده و عصبی اما به شدت از خود گذشته بودن برای ما جفتشون. مادرم پر عقده بود و منم پر از عقده بزرگ شدم. الان که ازدواج کردم روز بروز بیشتر احساس می کنم مثل مادرم شدم. اوضاع مالی خوبی نداریم. هر چی که داشتیم فروختیم تا کار شوهرم رونق بگیره اما نگرفت. حتی بیمه هم مرتب پرداخت نمی کنه و کلا همه کارارو عقب میندازه. احساس می کنم خیلی شبیه به همیم فقط اون خیلی آرومه و من خیلی زود بهم میریزم و پرخاشگر میشم. با هیچ کس رابطه نداریم. آخه دوستامون همه وضعشون خوبه و جفتمون کنارشون حس خوبی نداریم. شوهرم از نظر روابط زناشویی هم کمی سرده و این خیلی ناراحتم میکنه حتی یوقتایی به خیانت فکر می کنم اما دلم نمیاد. ماه هاست که دارم به جدایی فکر میکنم. اما به خانوادم که فکر می کنم میبینم با اونا هم اصلا نمی تونم زندگی کنم. فکر می کردم اگر دوباره سر کار برم حالم خوب میشه و روابطمون با دیگران بیشتر میشه ، درس خوندم و استخدام شدم چند ماهه اما هیچ چیز تغییر نکرد. فقط قبلا نمی تونستم لباس بخرم الان می تونم! هر شب دارم گریه می کنم، یه شباییش به شوهرم غر میزنم، یه شبایی یواشکی غصه می خورم و گریه می کنم. همه چیز این زندگی برام خسته کنندس! قبل از اینکه خودم کار کنم احساس بی مصرفی هم داشتم. بارها دعا کردم و از خدا خواستم که بمیرم. هیچ چیز زندگیمون برام دلنشین نیست. از طرفی دیگه فرصتی ندارم برای بچه دار شدن ، اگر بخوام جدا شم احتمالا باید با مادر شدن برای همیشه خدا حافظی کنم. منو راهنمایی کنید لطفا. چیکار باید کنم. آیا این دلایلی که گفتم برای جدایی کافیه؟
بنظر من بهترین کار اینه دست همسرتون بگیرید رودرو هم بشینید بدون تفره رفتن مستقیم درباره مشکلاتتون باهم حرف بزنید.یکی از زوجین با دیگری مشکلی داره شروع میکنه به بی محلی یا بدرفتاری، اون یکی هم دلیل رفتار همسرش نمیفهمه اونم شروع میکنه به لجبازی بخاطر هیچ و پوچ از هم جدا میشند.بعد که سروته قضیه درمیاری میبینی خانم یا آقا بخاطر اینکه شلخته است ازش بدش اومده