از بابام بدم میاد کاش پدرم بمیره
سلام من 14 سالمه و پدرم معتاده و 50 سالشه شیشه مصرف میکنه من تک دخترم و 3 تا برادر دارم 2 تا از خودم بزرگتر و یه کوچیک تر یکی از داداشام 27 سالشه و 2 تا بچه داره ما شیرازیم و اونا شمال بخاطر زنش که شمالیه من خیلی از پدرم بدم میاد و دوسش ندارم اصلا حتی سگ هم لیاقتش خیلی بیشتر از پدر منع تمام مشکلاتم زیر سر پدرمه و توضیح نمیدم من حس میکنم همه از من بدشون میاد مثلا هم کلاسی هام نگاشون میکنن سرشون رو چره میدن ی طرف دیگه و از این حرکتا تو مدرسه خیلی اذیت میشم تو خانواده هم که اصلا نمیشه توضیح داد مسئله بعدی هم که امروز من کلاس والیبال داشتم و تازه شروع کردم امروز رفتم کلاس خب چون تازه شروع کردم خیلی بلد نیستم. خلاصه که حرکاتی که میزدم هعی کج میرفت و هعی به اشاره صورتی میگفتن که از من بدشون میاد و بد میزنم و اینکه از صبح اعصابم به خاطر پدرم خیلی خورد بود داشتم امروز تو کلاس والیبال تمرین میکردم توپ خورد به ساعت سالن افتاد اینقدر هم دلم نازکه و خیلی زود ناراحت میشم سریع گریم گرفت و هیچکس نگفت گریه نکن جز مربیم اخه مگه من چه گناهی کردم همه از من بدشون میاد آرزوم اینه که پدرم بمیره راحت شم یا خودم بمیرم.
مطالب مرتبط: خصوصیات پدر خوب
پاسخ مشاور به پرسش از بابام بدم میاد چیکار کنم؟
شما در حال تجربه مشکلاتی در زندگی هستید که بنا بر دلایلی پدرتون رو مقصر این مشکلات میدونید. مشکلی مثل اینکه حس میکنید دیگران به شما علاقه ای ندارند و نظر دیگران در مورد شما منفی هستش. البته علت اینکه این مسائل رو مرتبط با پدرتون میدونید رو بیان نکردید اما چیزی که متوجه شدم این هستش که این مشکلات رو از چشم پدرتون میبیند.
به عنوان نکته اول میخوام خدمتتون بگم که باید به یاد داشته باشید این فکر شما نادرست هستند. زیرا همیشه افرادی هستند که به شما علاقه دارند و همچنان میتونید روابط خوبی را با دیگران برقرار کنید. معتاد بودن پدر شما نمیتونه عامل درستی برای عدم دوست داشتن شما باشه. چیزی که اهمیت داره شخصیت و رفتارهای خود شماست که مورد ارزیابی دیگران باید قرار بگیره و شخصی که خودش فرد مناسبی برای دوستی باشه این مسئله رو درک میکنه و هیچ قضاوتی از خانواده شما نمیکنه. بنابراین اگر تابحال مورد قضاوت کسی در این باره قرار گرفتید بدونید که اون افراد صلاحیت قضاوت شما رو ندارند؛ به همین علت قضاوت های اون ها هم از هیچ اهمیتی نباید برای شما برخوردار باشه. وقتی شما شخصیت مستقل و خوب خودتون رو به دیگران نشون بدید قطعا برای افراد زیادی جذاب خواهید بود و میتونید دوستان خوبی رو پیدا کنید. مشکلی که در مواقع اینچنینی گاهی پیش میاد این هستش که ما بخاطر وضعیت خانوادگی خودمون دست به خودتخریبی میزنیم و حتی قبل از اینکه دیگران قضاوتی در مورد ما بکنند خودمون به اونها اجازه چنین کاری رو میدیم. علت این مسئله کمبود عزت نفس و عدم خودباوری هستش. وقتی که شما خود را دوست داشته باشید به دیگران هم اجازه نخواهید داد که شما رو مورد قضاوت های ناشایست قرار بدن.
برای تقویت عزت نفس تمرین های مختلفی وجود داره که میتونید اونها رو در اینترنت جست و جو کنید. برای شروع از شما میخوام که سعی کنید خودتون رو کاملا مستقل از خانوادتون و پدرتون تصور کنید. ویژگی هایی از خودتون رو تصور کنید که هیچ ارتباطی به پدرتون نداره. آیا اون زمان باز هم به دیگران اجازه میدید که با قضاوت هاشون روی شما تاثیر بگذارند؟ بنابراین شما تنها و تنها باید خودتون رو مدنظر قرار بدید و خودتون رو دوست داشته باشید. انسان هایی که ویژگی هایی برای دوست داشته شدن دارند دیگه اهمیتی نداره که پدرشون معتاده یا مشکلات خانوادگی دیگهای دارند. تنها خودشون مهم هستند و خودشون مورد سنجش قرار میگیرند. بنابراین احساسات منفی رو از خودتون دور کنید تا نگاه های منفی دیگران هم روی شما بی اثر بشن و از بین برن. با اعتماد بنفس به سمت دوستی با دیگران گام بردارید و به این فکر نکنید که پدرتون چه مشکلی داره.
همچنین شما میتونید برای دریافت راهکارهای تخصصی تر به مشاور مدرستون هم مراجعه کنید. فرد مشاور تمرینات و روش های خوبی رو قطعا به شما آموزش خواهد داد و به شما کمک خواهد که از شر احساسات منفیتون رها بشید و به سمت برقراری روابط مثبت و مفید با دیگران گام بردارید.
در تمامی مراحل زندگی موفق و پیروز باشید.
کوشا کوچک آملی
کارشناس مشاوره باما
برخورد مناسب با بدرفتاری پدر
مشکل بنده خانواده و رفتار نادرست پدرم با من هست ، رفتار من با ایشون عادی هستش همیشه احترامشون رو نگه داشتم و همیشه خواسته هاشون رو تا حد توانم بلکه بیشتر سعی کردم اتجام بدم. هیچ وقت از چارچوب احترام و ادب خارج نشدم، اما رفتار پدرم با بنده از کودکی و نوجوانی تا ب امروز که ۲۷ سال سن دارم اصلا مناسب نیست ، بار ها تو جمع های مختلف بنده رو خرد کرده ، هیچ وقت ب بنده میدون نداده تا بتدنم خودم رو ب اثبات برسونم. هیچ وقت ، حتی ۱۰ دقیقه به صحبت های جدی من توجه نکرده و همیشه با داد و فریاد و الفاض رکیک دهنم رو بسته و حتی تو این سن بار ها کتک خوردم ازش. در مقایسه با رفتار پدر های دیگه که با پسرشون دارن (پسر خاله هام و پسر دایی هام و…) خیلی من رو تو محدودیت قرار میده و ذره ای به صحبت های من حتی وقت هم نمیذاره گوش بده
پاسخ مشاور به پرسش برخورد با پدر بد اخلاق و بد دهن
شما پسر بیست و هفت ساله ای هستید که در روابطتتون با پدر دچار مشکل شدید. شما فرمودید که همیشه احترام ایشون رو حفظ کردید و سعی کردید که رابطه درستی با ایشون داشته باشید اما ایشون رفتار متفاوتی با شما دارند. در رفتارهاشون از الفاظ رکیک استفاده میکنند و توجهی به گفته های شما ندارند. حتی گاهی دست روی شما بلند کردند و به طور کلی برخورد مناسبی با شما ندارند.
برای حل این مسئله میشه از جنبه های متفاوتی پیش رفت که من سعی خواهم کرد که همه این جنبه ها رو خدمتتون بیان کنم.
اولین توصیه من به شما صحبت کردن هستش. شما فرد بالغی هستید و میتونید در مورد نارضایتی هایی که از رفتار پدرتون دارید باهاشون صحبت کنید. این صحبت باید به دور از مشاجره و بحث و کاملا دوستانه باشه. شما حتی میتونید پدرتون رو در یک فرصت مناسب دعوت به تفریحی که فکر میکنید بهش علاقه دارند مثل ماهیگیری یا … کنید و در اون موقعیت باهاشون در مورد رفتارهای نامناسبشون صحبت کنید و بیان کنید که از رفتارهاشون چه احساسات منفی ای دریافت میکنید.
توصیه دوم من به شما ایجاد مرز هستش. شما به سن کافی ای رسیدید که بتونید بین خودتون و خانوادتون مرزهایی رو ایجاد کنید. این مرزها به معنای دخالت کمتر در امور همدیگه هستش. اینکه پدرتون خودش رو مجاز ندونه که هر نظری رو نسبت به شما بیان کنه و بتونه شما رو به عنوان یک فرد بالغ بپذیره. این مرز گذاری ها هم به واسته صحبت و گفت و گو شکل میگیره. شما باید محترمانه کسب قدرت کنید به طوری که مثل یک کودک باهاتون رفتار نشه و مورد نقد قرار نگیرید.
توصیه سوم من به شما کمک گرفتن از یک متخصص هستش. خیلی اوقات تعاملات ما با خانواده و همچنین خانواده با ما به طور نامناسبی هستش که موجب ایجاد مشکلاتی میشه. فرد متخصص که یک روانشناس و یا مشاور خانواده هستش تلاش میکنه که این ارتباطات نامناسب رو به ارتباطات سودمند تبدیل کنه. شما در مرحله اول میتونید خودتون به متخصص مراجعه کنید و سپس با همکاری مشاور یا روانشناس از بقیه اعضای خانواده هم برای شرکت در جلسات دعوت به عمل بیارید.
توصیه آخر من به شما کسب استقلال بیشتر هستش. وقتی که شما به استقلال برسید خواه و یا ناخواه خانواده تصرف کمتری روی شما خواهد داشت و شما قادر خواهید بود که جلوی رفتارهای مناسب اونها بیاستید. استقلال هم میتونه به معنای مالی باشه و هم از لحاظ جدایی در محل زندگی. کم کردن وابستگی نسبت به خانواده موجب کسب استقلال بیشتر در شما و دخالت های کمتر اونها میشه.
بنابراین در کنار اینکه تلاش میکنید که روابط خودتون رو با خانواده ترمیم کنید باید تلاش کنید که به سمت مستقل شدن هم گام بردارید و همچنین کمک گرفتن از یک فرد متخصص میتونه تاثیر زیادی در زندگی شما و روابطتون داشته باشه.
در تمامی مراحل زندگی موفق و پیروز باشید.
کوشا کوچک آملی
کارشناس مشاوره باما
پدر زورگو و دیکتاتور |پدرم دست بزن دارد بابام کتکم میزند
پدر من فرد بسیار خوردی و دیکتاتوری هست اصلا آزادی نمیده و فکر میکنه فقط خو ش درست فکر میکنه و زن رو به عنوان یک ناقص العقل و جنی دوم نگاه میکنه، اصلا با تحولات روز پیش نمیره، خیلی سختگیر و مستبده،صرفا نیاز مالی رو تامین میکنه، نمیشه باهاش صحبت عادی کرد چون سریع جبهه میگیره و بحث میکنه، به همه چیز و همه کس مشکوکه، دیگه. من یه دختر ۲۰ ساله هستم تا الانم کاری نکردم که اعتماد ایشون به من از بین بره این موضوع رو خودشون هم نقل میکنن اما باز هم تنها اختیاری که دارم نفس کشیدنمه، دیگه دارم کم میارم لطفا راهنمایی کنید. اصلا نمیشه صحبت کرد چند باری با این وجود صحبت کردم اما اصلا براشون مهم نیست و کار خودشون رو میکنند، خیلی محدود میکنن من رو سر پوشش، رفت و آمد و… نه فقط من بلکه تمام اعضای خانواده رو، راهکاری وجود داره؟؟صحبت کردن هم نتیجه ای نداده و با وجود اینکه محترمانه صحبت شده ناراحت شدن!
پاسخ مشاور به پرسش رفتار با پدر زورگو و بی منطق
شما با خانوادتون مشکلاتی دارید. برای مثال فرمودید که پدرتون دست بزن دارند و مادرتون سر شما مدام غر میزنند. قطعا وضعیتی که شما در اون هستید دشوار و سخت هست اما ما باید تلاش کنیم که با در نظر گرفتن وضعیت موجود شرایط مناسب تری رو برای خودمون فراهم کنیم. به همین منظور من در ادامه چند راهکار رو برای بهبود وضعیتتون و ارتباطتون با خانواده خدمتتون ارائه میدم.
1. صبر و حوصله: در برخورد با پدر و مادرتون سعی کنید صبر و حوصله بیشتری داشته باشید. تمرین کنید تا بیشتر بر آرامش خودتون مسلط باشید.
2. ارتباط باز: سعی کنید درباره این مسئله با پدر و مادر خودتون صحبت کنید. احساساتتون رو بیان کنید و تلاش کنید به آرامی دلایل خودتون و اشتباهات رفتاری اون ها رو کاملا دوستانه توضیح بدید. این گفت و گو ها باید کاملا به دور از بحث و مشاجره باشه.
3. قضاوت نکردن: سعی کنید قضاوت نکنید و به جای آن، تلاش کنید تفکرات و عقاید پدر و مادر خود را درک کنید. شاید آسیبپذیری یا استرس دارند که منجر به رفتار نامطلوب شده است. جمله معروفی وجود داره که میگه ما قربانی قربانی ها هستیم. این حرف به این معناست که خیلی اوقات پدر و مادرهامون رفتارهای نامناسبی رو با ما دارند که خودشون هم در دوران کودکی توسط پدر و مادرهاشون این رفتارها رو تجربه کردند. به همین دلیل ممکنه که ما قربانی افرادی بشیم که خودشون هم در گذشته قربانی بودند. با پذیرش این مسئله شما به درک بیشتری از اون ها میرسید و تاثیر کمتری از رفتارهاشون میگیرید.
4. حمایت: در صورتی که احساس میکنید پدر و مادرتون به شما نیاز دارند، سعی کنید حمایت کنید. چنین رفتاری ممکنه باعث بشه که رابطه شما با اونها بهبود پیدا کنه.
5. مشورت: در صورتی که مشکلات بین شما و پدر و مادرتان ادامه دار شد نتونستید با تلاش هاتون به نتیجه مطلوبی برسید بهتر هستش که با یک روانشناس یا مشاور خانواده مشورت کنید. افراد متخصص در این زمینه به شما مشورت هایی مناسبی میدن که میتونه کمک بزرگی به شما بکنه و یا حتی خانواده شما رو به این جلسات دعوت کنند و شخصا با اون ها صحبت کنند.
در آخر فراموش نکنید که مشکلات خانوادگی در همه خانواده ها امری اجتناب ناپذیر هستش و ما باید تلاش کنیم که آسیب های این اختلافات رو کمتر کنید و تحت کنترل خودمون قرار بدیم. مدیریت مسئله مهارتی بسیار مهم هستش که میشه به مرور اون رو فرا گرفت.
در تمامی مراحل زندگی موفق و پیروز باشید.
کوشا کوچک آملی
کارشناس مشاوره باما
مطالب مرتبط: راهکاری برای تقویت رابطه پدر و دختر
از پدرم بدم میاد
سلام من یه دختر ۲۳ ساله ام پدر و مادرم ۵ ساله که باهم مشکل دارند و شرعا دیگه همو زن وشوهر نمیدونند و فقط قانونی طلاق نگرفتند. ۵ سال پیش یعنی زمانی که من ۱۸ سالم بود تو خونمون پدرم و مادرم هی دعوا ودرگیری داشتند به خاطر شکاک و بدبین بودن پدرم نسبت به مادرم. خلاصه بحث خیلی بالاگرفت و برادرم مجبور شد که دست رو پدرم بلند کنه چون پدرم داشت مادرمو کتک میزد. البته ماهم همراهی کردیم تو زدن پدرم از اون موقع به بعد پدرم کلا همه چیزو از ماجدا کرد اتاقش و کلا پدرم برای ما یه آدم غریبه شد و تو این ۵ سال ما اونو به خاطر رفتارها و حرفاش (اون )خطاب میکردیم و حتی کارهای شخصی از جمله لباساش و غذا پختنو خودش انجام میده و پیش دوست و آشنا ابرو واسه ما نذاشته و همه چیزو با همون طرز تفکر اشتباه خودش برای دیگران تعریف میکنه که ما از رودرو شدن با دیگران خجالت میکشیم و رفت وامد و با همه قطع کردیم و ۵ سال هست که مادرم کارمیکنه و خرج مارومیده پدرم سواد نداره و اختلاف سنی ۱۸ ساله با مادرم داره.
الانم با اینکه پدرو مادرم طلاق گرفتند اما هنوز با ما زندگی میکنه و خودشو حق به جانب میدونه و شده مثل یه سر بار برای ما و بدتر از همه اینکه نمیفهمه و فقط رو حرف خودش که همون تهمت به مادرمه پافشاری میکنه و نمیدونه که زندگی ۵ نفر دیگرو هم تحت تاثیر قرار داده و داره بدبختشون میکنه و این منو به شدت عذاب میده چون سن و سال پدرم بالاست و من عذاب وجدان دارم که چیکارکنم. من هم از بابام متنفرم هم دلم براش میسوزه و هم اینکه حس میکنم من میتونم درستش کنم ولی یه مانعی یه چیزی که نمیدونم چیه سرراهم قرار داره که نمیدونم چیه ما داریم الان خونمونو عوض میکنیم و مادرم گفته تو خونه جدید راهش نمیدم تا وقتی که بچه و …براش مهم نیست تا وقتی محبت کردن به بچش رو بلد نیست رفتم با بابام صحبت کردم اما اون گفت میرم یه جا دیگه خونه اجاره میکنم برا خودم من باهاش صحبت کردم به خاطر خودش که بفهمه واسه آینده خودش دارم اینکارو میکنم اما اون نمیفهمه من دلم میسوزه آخه یه پیرمرد فرتوت تا کی میتونه کارکنه تا کی سرپا هست تو این ۵ سال ما از همه چیز طرد شدیم از دوست وآشنا از شادی از امید به آینده و زندگیمونو سراسر غم گرفته.
هزار بار به خودکشی فکر کردم اما به خاطر مادرم نکردم اینکارو فقط یه دوست برام مونده که میدونم اونم به اجبار باهام هست و از بس براش از زندگی و غم وغصه هام گفتم خسته شده و دیگه با اونم نمیتونم درد ودل کنم و کس دیگه ای نیست که دردمو بگم بهش. زندگیمون مثل جهنم شده همه پرخاشگر همه عصبی. خانوم یا آقا کمکم کنید من چیکار کنم من یه آدم بی مصرف بیکار افسرده ام که حتی یه دونه خواستگارم نداره به خاطر اوضاع خانوادم ورفت وامدی که نداریم با کسی که راحت شم حداقل با ازدواج اما اگه ازدواج کنم یکی دیگه هم بدبخت میشه و میترسم زندگیم مثل پدرومادرم نشه یا بچم مثل خودم پر از عقده و حسرت نشه با شروع این اوضاع افت تحصیلی وحشتناکی داشتم و امتحانامو رد شدم و نتونستم حتی دیپلم بگیرم و درس خوندن برام شده آرزو من چیکار میتونم بکنم برای پدرم. پدری که طرد شده به خاطر حرفها و رفتاراش. هیچ هدفی تو زندگیم ندارم وقتی میبینم که دیگران روزبه روز پیشرفت میکنند و ما پسرفت واقعا حالم بد میشه.
چرا باید تو اوج جوونی زندگیم پرازغم باشه که یادم بره خندیدن مثل دخترهای دیگه ذوق و شوق نداشته باشم واحساس کنم یه پیرزنم اگه پدرم با ما باشه عذابه نباشه هم عذابه وقتی باشه باچه رویی با دیگران برخورد کنیم چون با حرف ها ورفتارهاش ابرو نمیذاره واسمون نباشه چیکارکنیم تا آخر عمر باید اسم بچه طلاق رومون باشه و نگاه های بد دیگرانو تحمل کنیم و هی عذاب وجدان اینو داشته باشیم که پدرم تو سن پیری کجاست چیکارمیکنه کی تر و خشکش میکنه و ما کوتاهی کردیم درحقش.
الان ما تووضعیت معلق هستیم. دلم میخواد بره ار پیشمون ولی این عذاب وجدان لعنتی منو رها نمیکنه اون شروع کننده این دعوا بوده ولی ما باید زجرشو بکشیم اونقدر عرضه نداره که بحثی رو که شروع کرده جمعش کنه اگه ما اقدامی کنیم که میشیم ظالم و اون مظلوم. شاید تنهاراهش خودکشی باشه و اون دنیا جای بهتری باشه برای ما نمیدونم ولی خسته شدم نمیکشم دیگه از دیدن معصومی خواهرها و برادرم از رنج و زحمت مادرم واز دیدن پدرپیر و نادونم که کاری ازدستم براش برنمیاد خسته شدم.
پاسخ مشاور به رفتار پدر بد اخلاق و بد دهن
دوست عزیز سلام حقیقتا از درد و رنجی که حس میکنید عمیقا ناراحت شدم و میفهمم که تجربه چنین احساساتی به هیچ عنوان راحت نیست. شما در شرایط سختی قرار گرفتید اما خودتان این شرایط را دارید برای خودتان سخت تر می کنید. زمانی که پیام شما را خواندم به یاد فیلم برادران لیلا افتادم (در این فیلم یک دختر به نام لیلا با پدر و مادری که فقط به خودشان فکر میکنند و 4 برادری که درزندگیشان مدام درجا زدند). لیلا میخواهد همه چیز را درست کند اما همه چیز بدتر میشود چرا؟چون میخواهد نقش مادر و پدرش را بگیرد.
دوست خوب من درست کردن، کار فرزند خانواده نیست. مادر و پدر شما هستند که در قبال شما مسئول هستند و باید به فکر آینده شما باشند. شما باید به فکر خودتان باشید شما فرزند خانواده هستید و هیچ وظیفه ای برای درست کردن رابطه مادر و پدرتان ندارید شما بدون اینکه بخواهید هر چقدر برای درست کردن این زندگی تلاش کنید مادر و پدر خود را ناتوان کردید؛بگذارید نقششان را خودشان بر عهده بگیرند. آنها هستند که در قبال شما مسئول هستند.
اگر مادر و پدرتان برایتان با ارزش هستند و دوستشان دارید برای خودتان کاری بکنید؛خودتان را از این مخمصه رها کنید. نگذارید قربانی این شرایط شوید. انسان توانایی های بالایی دارد. حق دارید عبور از این مسائل اصلا راحت نیست اما قدم بردارید و تسلیم نشوید. اول از همه خودتان را رها کنید از اینکه باید برای زندگی مادر و پدرتان کاری کنید و بعد هر چه توان دارید برای نجات خودتان خرج کنید.
شما اول داستان زندگیتان هستید دوست دارید زندگیتان اینچنین به پایان برسد؟ زندگی حداقل یکبار ارزش جنگیدن را دارد. به دنبال این نباشید کسی بیاید و با اسب سفید شما را ببرد و نجاتتان دهد؛ خودتان قهرمان زندگیتان باشید. هیچکس را دلسوز تر و مهربان تر از خودتان برای خودتان پیدا نمیکنید؛ با خودتان آشتی کنید؛ من میفهمم درهای زیادی به روی شما بسته شده اما درهای زیادی هنوز باز هستند چرا باید تنها درهای بسته را پیش روی خودمان قرار دهیم. شما دختری 23 ساله هستی که قطعا آرزوهایی زیادی دارید هدف های کوچک برای خود تعیین کنید و تنها حرکت کنید. به نظر می آید خیلی به تحصیل علاقه دارید و دوست دارید دیپلم خود را بگیرید پس شروع کنید که اصلا دیر نیست.
ممنونم از همراهی شما
امیدوارم به سمت حال خوب قدم بردارید
گلسا بمانیان
کارشناسی ارشد مشاوره خانواده
مطالب مرتبط: از دعوای پدر و مادرم خسته شدم
من ۱۵ سالمه و پدر و مادرم چند سالی هست که باهم به مشکل برخوردن و دعوا های خیلی بدی میکنن حتی کتک کاری و حتی در این دعوا پدرم یکبار جوری توی صورتم زد که من پهن زمین شدم درحالی که فقط میخواستم جلوی دعواشونو بگیرم و امروزم وقتی از مدرسه برگشتم متوجه شدم پدرم خواهر ۳ سالم رو کتک زده درحالی که خواهرم فقط میخواست که پدرم خونرو ترک نکنه الانم حس خیلی بدی دارم جوری که انگار نتونستم برای خواهرم کاری کنم از پدرمم تنفر خاصی دارم و ارزو میکنم بمیره انقدر این اتفاقات بهم فشار اورده خیلی ساله دارم به خودکشی فکر میکنم
من الان دچار استرس زیاد هستم و هعی گریم میگیره و نمیدونم چیکار کنم .. ۲ روز پیش بابام تو دعوای خواهرام مداخله کرد و منم برا اینکه جلوشو بگیرم رفتم جلو ولی با کمربند منو زد و منم بعدش از عصبانیت شدید دعوای کلامی کردم باهاش و تو این دعوا مامانم هم کمربند خورد ولی بابام دیروز ازش عذرخواهی کرد ولی از من نه و حتی سر بی احترامیم مامانم از دست من عصبانیه؟؟؟ و الان تو شرایطی ام ک به پول احتیاج شدید دارم ولی همون هم قطع شد و مامانم هم میگه که واسطه ی من و بابام نمیشه و تازه مامانم با خواهران هم دعوا کرده بود ولی الان باهاشون خوبه ولی با من نه … از اون طرف امروز شلواریو خریدم ک به لباسام نمیاد و چون دستم تنگه حس خیلی بدی دارم و اخر ابن هفته هم نامزدم میاد و من اصلا اماده نیستم چون لباس ندارم و از اونطرف هم درسای نخونده ی دانشگاه دارم و میانترما دارن مبان و من الان جدی نمیدونم چه غلطی بکنم و فقط گریم میاد…. ن تنها حامی روانی نیستن خانواده حامی مالی هم نیستن.به مامانم گفتم ک اون اگ عذرخواهی کنه منم میکنم ولی ب تمسخر گفت که اصلا نمیکنه و خب همه ی اینا دل منو میشکونن..
سلام. حقیقتاً من برای مدت خیلی طولانیایه که با پدرم مشکل دارم (از زمان بچگی) ایشون 40 سالشه و من امسال تازه هیجده ساله شدم. چون کارمند بانکن و دائم مجبور میشدن از این شعبه به اون شعبه جا به جا بشن معمولاً خیلی پیش من و مامان و برادرم نمیموندن؛ قبلاً مشکلات و اختلافات مون فقط در حد ی بحث ساده لفظی بود و ی سری طعنه و کنایه که میتونستم نشنیده بگیرمشون؛ اما الان مدتیه که خیلی بدتر شده و کار حتی به تنبیه بدنی هم رسیده. پدر و مادرم تا حالا چندین بار از هم جدا شدن و باز هم به دلایلی (که نمیدونم دقیقاً چین) پیش هم برگشتن، کنار هم خوب به نظر میرسن ولی هرچند وقت ی بار به شکل بدی دعوا شون میشه. از طرفی این اختلافات من با پدرم باعث شده نتونم روی روابط اجتماعیم یا حتی ادامه تحصیلم تمرکز کنم، معدلم خیلی پایین اومده، نمیدونم درست درس بخونم، انگیزهای نه برای حفظ کردن درسا دارم نه برای دوست پیدا کردن و نه حتی برای ادامه زندگی؛ تا جایی که کارم حتی به چندین مرتبه تلاش برای خودکشی هم کشیده شد، اما باز هم آخرش پشیمون شدم و دست نگه داشتم… نمیدونم باید چی کار کنم، بارها سعی کردم با پدرم صحبت کنم و از طریق صحبت اختلافات مون رو حل کنم تا بفهمم دقیقاً مشکلش چیه، اما هر دفعه تیرم به سنگ میخوره، هر روز هم از روز قبل…رفتارش بدتر میشه..نمیتونم بفهممش یا درکش کنم، واقعاً نمیتونم
سلام وقتتون بخیر باشه من ۱۵ سالمه و با خانوادم زندگی می کنم و مشکلم اینه که بابام خیلی فرد عصبیه هست و جدیدا یه جوری رفتار میکنه انگار ازمون متنفره ، بابام در امد نسبتا خوبی داره ولی خرج نمی کنه واسمون الان تقریبا یک ساله قرار بوده که یه سری تغییرات رو توی خونمون ایجاد کنیم ولی الان با اینکه پول داره انجام نمیده این کارو، یا اینکه من چند تا کتاب تست لازم داشتم که تقریبا دو میلیون می شد ولی کلی دعوام کرد و نخرید کلا داره غر میزنه چرا ظرف نمی شوری، اتاقتون مرتب نمی کنی …..و در کل آدم مطیع و آرومی هم هستم همیشه سعی میکنم باهاش راه بیام که بد رفتار نکنه باهام، گاهی هم سعی میکنم باهاش صحبت کنم ولی همین که شروع می کنم به صحبت کردن دعوام میکنه اگه هم دعوام نکنه میگه چی واست کم گذاشتم (کار خاصی نمیکنه حتی واسم یه کمد هم نمی گیره) همین که بهت غذا میدم و میفرستم مدرسه کافیه حتی من سالای قبل مدرسه غیر انتفاعی بودم ولی امسال نمی ذاره برم
سلام پدرم خیلی ادم بدیه همش مامانمو جلو همه کوچیک میکنه دیگه خسته شدم از رفتاراش تا وقتی عمم زنده بود اون اذیت میکرد الان بابام شروع کرده2تا خاهریم تو خونه که ازدواج نکردیم حالا ما میگیم قسمت نبوده35و 40هستیم دیگه نمیتونم ببینم مامانم زجر میکشه همه مریضی ها رو گرفته از دست بابام. نمیدونم باید چکار کنم میخام طلاق مادرمو بگیرم ازش ولی چیزی نداره مامانم هیچی به نامش نیس اواره میشیم. بنظرتون چکار کنیم از وقتی یادمه همینجوری بوده پدرم. در ماه1هفته اخلاقش خوبه3هفته دیگه بداخلاق قهر دعوا
سلام من یه دختر ۲۱ساله ام و تقریباً ۷ساله افسردگی دارم دارو مصرف می کنم ولی خوب نشدم وبیشتر مشکلاتم هم از پدرم سرچشمه می گیره پدرم زن دوم گرفته و مارو کلا ترک کرده خرجمون رو نمی ده و مامانم باهزار بدبختی برامون کار می کنه من هم دوست دارم کارکنم ولی بابام تا می فهمه من کار پیدا کردم مامانمو تهدید می کنه که اگه بره سرکار می کشمش ولی من هم حق و حقوق خودمو دارم من هم ادمم من دیگه به سن قانونی رسیدم و اصلا لازم ندارم که از پدرم اجازه بگیرم ،من به خاطر بی پولی نتونستم درس بخونم این همه سال درس خوندم همه ی زحمت هامم به باد رفت و اون عین خیالش نیست ،همش به خودکشی فکر می کنم برای فرار از این زندگی حتی نمی تونم ازدواج کنم چون خواستگار ندارم اصلأ کی منو می بینه که بخواد خواستگارم شه ،تروخدا کمکم کنید همش می خوام بمیرم خلاص شم ،من تویه این زندگی چیزی به اسم حقوق انسانی ندارم. من دوست دارم برم بیرون تیپ بزنم کار کنم پول دربیارم به مامانم کمک کنم ولی اجازه ندارم اخه چرا وقتی ترکمون کرده تو زندگیم دخالت می کنه چرا؟چرا وقتی مارو نمی خواد دست از سرمون بر نمی داره ؟تازه تو کار کردن هم شانس ندارم هر جا می رم یه هفته یا دوهفته کار می کنم بعد رییسم به یه بهونه ای اخراجم می کنه من که کارمو خوب انجام می دم نمی دونم چرا اینطوری می شه.من چرا شانس ندارم مگه من چیم از بقیه کمتره ؟حسودیم می شه وقتی خونواده های بقیه رو می بینم ،چرا خدا خودکشی رو گناه کرده چرا ؟
سلام من یه دختر ۱۴ ۱۵ ساله ام که خوب تمام مشکلات من بخاطر اخلاق و رفتار پدرمه اون خیلی عصبیه سر کوچک ترین چیز ها به من فحش میده دعوا میکنه سرم داد میزنه مامان بابای من از هم جدا شدن و بابای من بعد هر دعوا واسه تهدید و تبیه من از مادرم استفاده میکنه همش میگه دیکه نمیزارم بری ببینیش یا به مامانم پیام میده بهش کلی فحش میده امروز سر اینکه بابام از گوشی من برای لاتاری عکس کرفته بود عکساشو میخواست من فیلتر شکنم وصل نمیشد و بابام فکر میکرد دروغ میگم تا نفرستم هرچی گفتم وصل نمیشه باور نکرد تا تهش صدامو بلند کردم و هی کفتم وصل نمیشه تا شب میفرستم اما جای اینکه به حرفم کوش کنه کلی به مادرم و خودم فحش داد سرم کلی داد زد حتی اومدم تو اتاق درو بستم تا کمتر اذیت بشم اما اومد تو اتاق و منو کتک زد من حتی بچه هم که بودم بابام کلی من کتک میزد همش با خودم میگم چطوری دلش میاد اما بازم منو زد همش به من میگه تو درس نمیخونی در صورتی که نمیزاره ذهن من آروم باشه من هروز بخاطر رفتار بابام گریه میکنم چطوری وقتی هروز گریه میکنم و ذهنم مشغول و پره درس بخونم بابام طلاق مامان منو نمیده تا مامان منو اذیت کنه چون مامان من بخاطر بابام نمیتونه برای خودش جدا زندگی کنه اون با مادربزرگم زندگی میکنه اگه بابام مامانمو طلاق بده من میتونم با مامانم زندگی کنم ۱۱ ساله که مامان من بخاطر طلاق ندادن بابام بلاتکلیفه حتی یه پاسپورت بابام بهش نمیده تا یه مسافرت بره مامان من بخاطر بابام ۱۱ساله از زندگی محرومه هرکی از من میپرسه بچگیت رو چجوری کذروندی تنها چیزی که یادم میاد خشم غم ترس استرس عذاب و تنهایی و زجر کشیدن بوده یادم نمیره بابام جلوی دوستام میزد تو گوشم جلوی کل فامیل فحش میداد و میزد زیر گوشم من همیشه با ترس با گوشی. من با بابام حتی مشاوره رفتیم اما رفتار پدرم تغیر نمیکه بابام جلوی چشمم هرچی از دهنش در میاد بهم میگه اما من پیام های گوشیش رو میدیدم که چطور با خوبی با دوست دختر هاش رفتار میکنه من بخاطر پدرم دچار حمله پنیک میشم و حالم خیلی بده گاهی اوقات احساس میکنم دیکه نمیتونم زندگی کنم اما از دست کشیدن از زندگی هم میترسم
من یه پدر بشدت بداخلاق و سختگیری شکاک و مذهبی دارم که تو خونه همیشه یا با من یا با مامانم داره مشاجره میکنه نه آبرو میفهمه نه براش مهمه دل ما بشکنه یا نه من که کلا از محبتش نسبت به خودم و مامانم صرف نظر کردم تنها دلخوشیم مامانمه؛ من الان ۱۹ سالمه و هر موقع که خواستم با دوستام برم بیرون فقط مامانم میدونسته(دو یا سه بار بیشتر نبود) برای اینکه اولین باری که خواستم با دوستام برم بیرون ۱۴ سالم بود با مامان هامون هم میخاستیم بریم شهرکتاب چون به ما اعتماد نداره خودش را رسوند اونجا و اینقدر آبرو من را برد که من اصلا با گریه از اونجا رفتم برای همین دیگه گفتم عمرا بهش بگم ؛ بخدا من خودمم مذهبیم نماز و روزه و محرم نامحرم سرم میشه تا به این سن من با یه پسر حرف نزدم اما حالم بهم میخوره از دینی که بابام داره یعنی فقط کار خود خدا بوده که من از دین و مذهب زده نشدم از بس که حالم بهم میخوره به اعتقاداتش از بس ضد و نقیض و ریاکاره ؛ امروز تولد یکی از دوستام بود به مامانم گفت این که سرکار من را خودت صبح برسون تا یک ظهر برمیگردم اکیپ دانشگاهمون ۸ تا دختریم قرار بود براش تولد بگیریم تو پارک خودش نفهمه حتی با بچه براش کیک و اینا هم سفارش داده بودیم از یه هفته قبل هم مامانم میدونست و خبر داشت خدا میدونه که چقدر برای امروز ذوق داشتم قرار بود هر کدوم ناهار بیاریم پیک نیک بریم پارک از دیشب داشتم چیز درست میکردم که کجا میرم و با کیا و میخایم چیکار کنیم تا صبح مامانم رسوندم پارک من و چند تا از دوستام داشتیم کیک را سفارش میدادیم همون موقع بابام زنگ زد گفت کجایی میخاسته برگرده خونه مامانمم دیده میخاد بره خونه گفته من نیستم زنگ و زد اشک من را درآورد و شروع کرد به داد زدن منم از ترسم که من قراره ۴ سال بامن قراره ۴ سال با این دوستام تو دانشگاه باشم تا دیدم زبون نمی فهمه همه چیزایی که درست کرده بودم را گذاشتم اونجا و به بچه ها گفتم یه اتفاقی افتاده من میرم اصلا یه ربع نشده بوذ من رسیده بودم اون بیجاره ها اینقدر ناراحت و نگران شدن گفتن چطور گفتم هیچی فقط برای اینکه نیاد جلوشون بی آبرویی دربیاره ازشون دور شدم خدا میدونه وقتی رسید به گریه و التماس که آخه مگه چه مشکلی داره بخدا که دوستام هم مثل خودمن اصلا اهل هیچی نیستن گفت بیخود تو خونه ما این چیزا ممنوعه و شروع کرد به چرتاپت گفتن؛ ما فقط باید یا روضه بریم یا مسجد بریم یا عزا بگیریم و گریه کنیم خوشی و خنده به نا حرومه میگه تفریح فقط با خوانواده آخه دلم میسوزه کاش اخلاق داشت یه مسافرت یا تفریح یاد ندارم که یا من یا مامانم را نزنه یا اعصابمون را خرد نکنه؛ بخدا دیگه نمیکشم نمیتونم با این اخلاقش بخدا نمیتونم دیگه تحملش کنم اصلا نمیفهمه فقط بلده داد بزنه و حرف خودش را بزنه ما هم این وسط انگار آدم نیستیم
سلام مشکل من در مورد پدرمه پدر من 62 ساله هستن، همیشه آدم عصبی بودن، درسال چندبار مشاجره های بزرگ داشته با مادرم سر مسائلی که اصلا وجود نداشته و توهم خودش بوده. اما چندسالی هست که این دعوا ها و بدبینی ها بیشتر شده.3سال پیش یک سکته قلبی و به فاصله 5روز سکته مغزی داشتن، بعد از اون نسبت به همه بدبین شدن، ما دیگه اجازه نداریم با فامیلای نزدیک هم رفت و امد کنیم،میگه همه بدن و میخوان زندگیمو خراب کنن، امسال این مسئله به خانواده رسیده به هممون مشکوکه، به مادرم انگ خیانت میزنه بابت اینکه مادرم تو خواب حرف زده یا از پنجره به خیابون نگاه کرده قهر های الکی، دعوا، داد و بیداد، بد دهنی، بی احترامی جدیدا هفته ای یکبار این مشکل رو داریم با مادرم هم که دیگه علنا رابطه اش بد شده تمام علائم پارانوئید و اسکیزوفرنی رو دارن
من پدرم یک مردی هست که معتاد الکل و تریاک هست و خب دوتا زن داره و من فرزند زن اولشم من دوتا برادر کوچیک ۱۲ساله و ۷ساله دارم .پدرم همیشه منو کتک میزنه و جلوی زن دومش تحقیرم میکنه مادرم را هم همینطوری میکنه خودشم خیلی ثروتمنده ما رو تهدید به کشتن میکنه و از ترس اون نمیتونیم جایی بریم ،پدرم حتی برادر ۱۲ساله ی ما را از ما جدا کرد و خدمتکار زن دومش کرده به ما خیلی رنج میده و باور کنید از هر طرف رنج میکشم …از خانواده که پدرم اذیتم میکنه و در مدرسه هم چون ساکت هستم همه تحقیرم میکنند ومن نمیتونم از خودم دفاع کنم چه در مقابل پدرم و چه در مقابل مردم
من ۱۳ سالمه و از بچگیم حس میکردم بابام دوستم نداره. اخه همیشه وقتی باش حرف میزدم به حرفام گوش نمیکر و هر وقت نگاه تلویزیون میکرد اگر من باش حرف میزدم روم داد میزد…خیلی منو میزنه و بدنم و صورتم کبوده و داخل مدرسه همکلاسی هام وقتی ازم میپرسن صوتت چیشه از خجالت دوست دارم ذوب شم…چند وقت پیش با بابام دعوا کردم و حرف دلمو بهش زدم(احساس من نسبت به اون)و حالا من یه حسی دارم که باید خودکشی کنم اخه همه روی من داد میزدن که نباید صداتو روی بابات بلندکنی.حالا من چکار کنم
ی دختر 18,19 ساله هستم و دیروز توی پیامهای مادرم متوجه شدم که پدرم قبلا مادرم رو کتک میزده(نمیدونم هنوز هم ادامه داره یا تا کی ادامه داشته اما من تاحالا اصلا متوجه نشدم به جز چندتا خاطره از بچگیم که مطمئن نیستم کتک زد یا نه اما صداهای وحشتناکی بود که هنوز د ذهن و گوشمه) و حتی زمانی که مادر عزیزم منو باردار بوده پدرم با کمربند کبودش کرده:))) و من به هیچکسی نمیتونم بگم از دیروز تاحالا احساس خفگی وبغض شدید دارم احساس تنفر به بابایی که عاشقش بودم و فکر میکردم بهترین پدر وهمسره اما فهمیدم ی هیولای غریبه ست و حس عذاب وجدان شدید برای مظلومیت مادرم(و یادمه بچه بودم مامانم ی سری گفت من نمیتونستم عصبی بودن بابا رو تحمل کنم و فقط برای شما بچه هام موندم گفتم شاید زمانی بهتر بشه باباتون)
سلام خسته نباشید.من یک پسر ۱۵ ساله هستم و پدرم ۶۱ سالشه،پدرم همش وسط حرفام میپره،مسخرم میکنه همش دنبال اینه که یک کاری کنه که بحث پیش بیاد،من هم فردی هستم که نمیتونم به بی احترامی که بهم میشه یا در قبال بحث های نابه جا سکوت کنم،مادرم همیشه میگه تو جوابشو نده ولی خب وقتی جوابشو نمیدی بدتر میکنه جوری که رو اعصاب همه است هر جا هم میره همه ازش فرارین،خیلیم بد اخلاقه.بعد چون من جوابشو میدم خانوادم میگن اون بزرگترها نباید جواب بدی،تو روانی و باید بستری بشی و… من واقعا حال روحیم و روانیم خوب نیست. امشب هم تولد مادرم بود و سر همین بحث ها خراب شد? بنظرتون چه رفتاری داشته باشم؟الان واقعا احساس میکنم که کسی دوسم نداره،مادرم هم باهام حرف نمیزنه و دوستی هم ندارم میشه راهنماییم کنید لطفا
خییییلی پیچیده ای دارم برای اینکه بخوام همه ی این احساساتمو تحلیل کنم ماه ها یا شاید سال عا طول کشید ولی میدونم که همش به پدرم برمیگرده ذهن اونم دقیقا عین منه منتها واسه اون کنترل نشده هست من ۱۵سالمه و دخترم از بچگی بین اون و مامانم گیر افتاده بودن همیشه هم نظلوم ماجرا مامانم بوده بارها جلوی چشمام کتکش زده و تحقیرش. ولی خب بابام هم ویژگی های خوبی داره هم دو برابرش ویژگی های بد به شکلی که زندگیمونو زهر مارمون کرده مخصوصا مادرم من از ناراحتی اون ناراحت میشم ذاتا هب کارهای خوبی که کرده مثلا سالها پیش پدربزرگ مادریم سرطان داشته و دکترا ازش نا امید یودن ولی این براش همه کار مرده تا درمان شه دلسوز خونواده مادریمه ولیرمیگه ازشون خوشم نمیاد خیلی پیگگیر ذرس خوندن منه و آدمیه که همیشه مثبته منو دوست داره و داداشامو ولی مادرمو نه مامانم قبلا اونو دسوت داشت ولی الان جلو بچه هاش در غیاب خودش نفرینش میکنه ذاتا هروقت بیرون میره ما حر۷ت نمیکنیم ازش بپرسیم کجا نیره مثلا امروز صبح تا شب خونه نیومد مامانمم حالش بد بود واقعا از شدت ناراحتی معدش درد گرفت یکی از اقواممون خودکشی کرده مامانم میکفت خوش به حالش از اه قلبش من واقعا ترسیدم که خودکشی کنه قبلا هم وقتی که فهمید بابام تریاک میکشع تا حیاط خونه رفته بود و تقریبا نیم ساعت اونجا مونده بود توی ذعوای فرداشون که بعد عا تا دادگاهو وکیلم رفت گفت که من دیشب میخواستم خودکشی کنم من واقعا میترسم چیکار کنم اما خونواده مامانم اصلا پشتش نیستن و ازش حمایت نمیکنن ذاتا خالم وقتی۱۵سالش یپد بزور شوهرش دادن بابامم اگه بخواد مامانمو طلاق بده بچه هاشو بهش نمیده از طرفی مهریه مامانمم کمه داداشامم که توی این شرایط تربیتشون خوب پیش نمیره جفتشون کلاس دوم میرن یکیشون که خیلی سرکشو پرخاشگره اصلا عصبانیتسو نمیتونه کنترل کنه منم خیلی کم اونجوری میشم ولی تا حد ممکن تلاش میکنم که کنترل کنم و تلاش میکنم مثل بابام نشم اون یکی هم که خیلی گوسه گیره از دس خیلی از ماراش بر نمیاد حتا دوسنداره خودش غرا بخوره یا خودش تنهایی دستشپیی بره یا وقتی که دارم باعاش حرف میزنم همش فکرش مشغول یه جای دیگست
منم که این وسط با اینهمه درگیری ذهنی که خودم دارم سعی میکنم اونارو نجات بدم سعی میکنم خپب تربیت شن اما کو اولش فهمیدم خودم اول باید اصلاح شم بعد اونا شروع کردم یه شناختن احساساتم و تونستم تا حد زیادی خشممو کنترل کنم اخساساتمو کنترل کنم و ذهنمو آروم کنم همه چیز خیلی خفیف شد یعنی وضعیت روانیم خیلی بهتر شده اون احساساتی که اول بهتون گفتم بیشتر مال گذشتس مثلا یکی دوهفته پیش منم تصمیم گرفتم برای نجات دادن خونوادمون و خوشبخت شدن هرماری بکنم که البته میدونم سبب همه این بدبختیا بابامه بعنی نود درصدشون تصمیم گرفتم درس بخونم تیزهوشان قبول شدم قراره امسال برم دهم و میخوام با جون و دل درس بخونم که دندان قبول شم مهاجرت کنیم با خونوادم بریم استانبول اونجا خونه بخریم چون اونجارو خیلی دوست داریم من یه زن مستقل میشم و دیگه اصلا نمیزارم مامانم محتاج بابام بشه خودم پول درمیارم هدفم اینه و همیشه تو اوج ناراحتی با خودم میگم فقط سه سال مونده تا خوشبختی ولی مامانم اینطو نیست تمام امیدشو از ذست داده انگار ولی هنوزم خیلی زن قویه خیییلی قوی میدونم دلیل تمام غماش بابامه ولی متأسفانه اون بابامه و محبورا دوسش دارم ولی کم و الان برای این زندگیمون و اینکه ویکار کنیم راهنمایی میخوام لطفا جواب بدین راستی من بخاطر این اتفاقا اونقدرا هم ناراحت نیستم یعنی کم چون به آینده خیلی امید دارم پلی بعضی وقتا که تو عمق ماحرا میرم خییییلی حالم بد میشه اینا عادیه ؟؟کمک کنید?
من مشکلم با پدرمه که خیلی به ما سختی وارد کرده از بچگیم تا الان خیلی وقتا شاهد کتک خوردن مامانم بودیم ولی چیزی نگفتیم به همه چی گیر میده ما نمیتوانیم شب تنها بریم بیرون ،نمیتونیم دوست و رفیق داشته باشیم چون از نظر اون بده ،من نزدیک کنکورمه ولی نه کلاس میتونم برم نه چیز دیگه اییی ،الانم ی شب رفتیم بیرون و زود از سرکار برگشته خونه و دیده ما نیستیم ما ساعت ۱۱:۳۰ رسیدیم خونه و دعوا شد تازه از دروغ بهش گفته بودیم که خونه خواهرم بودیم و فلان ،دست بلند کرد روی مامانم من جلوش وایسادم ک نکن و فلان خودمو زد داشت میزد منو که منم با پاهام از خودم دفاع کردم و بهش گفتم خفه شو و فلان ، چیکار کنم باهاش؟ هیچ راهی نیست برای اینکه درست رفتار کرد باش ،و ناراحت شد که چرا من از خودم دفاع کردم و اون کارو کردم. من مشکلم با پدرمه که خیلی به ما سختی وارد کرده از بچگیم تا الان خیلی وقتا شاهد کتک خوردن مامانم بودیم ولی چیزی نگفتیم به همه چی گیر میده ما نمیتوانیم شب تنها بریم بیرون ،نمیتونیم دوست و رفیق داشته باشیم چون از نظر اون بده ،من نزدیک کنکورمه ولی نه کلاس میتونم برم نه چیز دیگه اییی ،الانم ی شب رفتیم بیرون و زود از سرکار برگشته خونه و دیده ما نیستیم ما ساعت ۱۱:۳۰ رسیدیم خونه و دعوا شد تازه از دروغ بهش گفته بودیم که خونه خواهرم بودیم و فلان ،دست بلند کرد روی مامانم من جلوش وایسادم ک نکن و فلان خودمو زد داشت میزد منو که منم با پاهام از خودم دفاع کردم و بهش گفتم خفه شو و فلان ، چیکار کنم باهاش؟ هیچ راهی نیست برای اینکه درست رفتار کرد باش ،و ناراحت شد که چرا من از خودم دفاع کردم و اون کارو کردم
سلام وقت بخیر من ۱۴ سالمه و دختر هم هستم همش با بابام دعوام هست نمیدونم مشکل از کجا هست بی دلیل سر هر چیزی زود غر میزنیم البته من بیشتر غر میزنم واقعا نمیدونم باید چی کار کنم امسال تو تابستون من هیچ کلاسی نرفتم بخاطر دلایلی اما اون همش میزنه تو چشمم میگه برو یه کلاسی همش بیکاری . یک حسی بهم میگه که دوستم نداره یعنی اگرم دوستم داشته باشه بهم نشون نمیده ابراز احساسات بلد نیست و به نظرم همین دلایل باعث شد که من ازش دور. بشم من خودم دختر ساکت و آرومی هستم و فکر نمیکنم کاری کرده باشم که اون اینجوری با من رفتار کنه دلم میخواد مشکلمون حل بشه و امیدوارم شما یک راه حل بدید که مشکلم حل بشه دوست دارم پدرم مثل دو دوست باشم و یکی از مشکلات دیگر من و پدرم اینه که بعضی مواقع که صداش میزنم هی صداش میزنم هی صداش میزنم جوابم نمیده حالامتوجه نمیشه از عمد جواب نمیده اما از نظر مالی چیزی بخوام برام بخره میخره اما چه فایده من دوست دارم که بیشتر باهاش دوست باشم و حس میکنم که هر سال که بزرگتر میشم این حس ها بیشتر میشن و باعث میشه من فاصله بیشتر ازش بگیرم من یک خواهر کوچک تر هم دارم که دوسالش هست و من خییییلی زیاد دوستش دارم ولی بعضی مواقع فکر میکنم مامان و بابام بینمون تبعض قائل میشن البته بیشتر بابام .اما پدرم در کل اصلا آدم بدی نیست بر خلاف من خیلی صبور هست اگر هی سرش غر بزنم معمولا سکوت میکنه و چیزی بهم نمیگه .
من پدرم خیلی اذیتم میکنه انقد سر مسائل االکی کتک میخورم که خسته شدم حالم خیلی بده ی ماه بیمارستان بستری بودیم هیچکسو ندارم باهاش دردو دل کنم دو سال پیش من عاشق ی آقا پسری شدم هنوزم باهاشم میخواد بیاد خواستگاریم ولی بابام نمیزاره با وجود اینکه خیلی اذیتم میکنه میگه نمیخواد عروس شی واقعا دارم دیوونه میشم حتی دکترم ک رفتم گفتن تو افسرده شدیو از اینجور حرفا زدن به نظر شما چیکارکنم؟
من همیشه توسط بابام تحقیر میشم عمو ی من همیشه سر خواهرم با من بحث میکنه مامانم فقط به درس خواندن و اتاق مرتب کردن گیر میده با عصبانیت باهام صحبت میکنه خواهرم بهم زور میگه خسته شدم از این هم رنج انگار همین الآنم تو جهنم هستم لطفا کمکم کنید. آزادی ندارم شب ها نمی تونم دیر بخوابم با دوستام وقت بگزرونم توی گوشیم هر کاری دوست دارم بکنم این حق نیست دوست ندارم فقط به خواهرم توجه کنند بسه خسته شدم می خوام بمیرم
سلام خسته نباشین من مشکلم با خانوادمه پدر من مرد خوبی بودن اما بخاطر خانوادشون اخلاقای خوبی نداشتن اصلا دست بزن داشتن اذیت میکردن فحاشی و من یه برادر ۱۳ سالم دارم خلاصه که خیلی اذیت میشدیم ثروت برامون زیاد گذاشت خسیس نبود اما من پارسال پدرم فوت کرد مادرم خب تا قبل این موضوع هر بحثی پیش میومد میگفتم بخاطر پدرم اعصابش خورده حوصله نداره حتما بعد فوتش همینطور الا یکسال گزشته من همیشه مراعات میکردم من خودم ۲۰ سالمه اگه میگفت جایی نرو نمیرفتم الا برادرم از ۱۲ سالگیش تنها میره تهران کرج میگرده برمیگرده من هرچقد میخواستم سر کار برم مستقل باشم هعی میگفتن نه پیج بزن واسه هنرات واسه کارایی که بلدی من چون بچه اول بودم و روم حساس بودن خیلی خجالتی بودم هعی میگفتم میخوام برم تو جامعه اول یکم اداب معاشرت یاد بگیرم بعدش کار خودمو راه بندازم ی مقداری ادمای این دنیارو و بشناسم هعی مخالفت میکردن ولی الا برادرم هم سر کاره مامانم خیلی مارو دوست داره اگه کلاسی میخواستم برم حمایت میکرد یه مشکلی دارم مودیه یعنی اگه در چهارچوب خودش راه بری همه چی خوبه اگر نه چشماشو میبنده و کلا باهات دعوا راه میندازه اصلا احترام نگه نمیداره هرکاری میخوام شروع کنم یه ایرادی میگرفت هرموقع از بچگی از چیزی اعصبی میشدن رو من خالی میکردن مثلا وقتی من یکاری میکنم میگن سرخود شدی از دوستات یاد گرفتی ولی برادرم ک ب حرفشون گوش نمیده و سنش از من کمتره میگن بچه باجنم باعرضس باهوشه با اینک اگه بگم مثلا من از بچگی درک داشتم درکتون میکردم الانم همینطور ولی شما چرا به من گوش نمیدین تیکه میندازن یا تخریب میکنن یجوری که انگار من احمقم
سلام من با پدرم مشکل دارم. من الان ۱۴ سالمه و اغلب با پدرم به مشکل بر میخورم چون همیشه بهم اعتماد نداره برای مثال من امروز از امتحان که برگشتم دوستم گفت میشه من رو هم ببرید ماشینمون خرابه ما هم گفتیم باشه تو ماشین دوستم به من کلیپ نشون میداد و میخندیدیم ولی پدرم با اخم بهمون نگاه میکرد . بعد پیاده شدن دوستم بابام میگفت اون تو گوشیش چی نشون داد منم گفتم از لباسلیی که میخواست بخره و بلاگرای خز که مسخرشون میکردیم و میخندیدیم پدرم گفت نه چیه اون خنده دار این درس خون نیست تو نباید باهاش دوست باشی . و هر وقت که پدرم حوصله نداره عصبانیتشو سر من خالی میکنه ولی باور کنید ما جوون بودیم فقط داشتیم بگو بخند میکردیم . یعنی طوری شده که من توی مدرسه یه آدم بگو بخند و شادی هستم ولی پامو که از درس مدرسه میزارم بیرون آدم دیگه ای میشم حتی اعتماد به نفس کمی هم دارم و وقتی بیرون دوستامو میبینم خیلی آدم بی احساسی به نظر میرسیم و احساس میکنم اگر با دوستام بگو بخند کنم پدرم فکر میکنه من آدم منفی هستم ولی واقعا دیگه نمیتونم تحمل کنم بعضی اوقات هم با من مثل بچه ها رفتار میکنه تا یه بچه ۶ ساله میبینه میگه برو باهاش بازی کن چلی من واقعا بچه نیستم و احتیاج دارم با هم سن و سال هام وقت بگذرونم
من واقعا از بابام متنفرم همش به مامانم میگه طلاقت میدم،مامانم هم مشکل روانی داره و همش فشار روی کنه و برادرم اصلا کمک نمی کنه،من غذا درست می کنم منم ظرف میشورم فشار روی کنه درس هم باید بخونه به مامانم کلی سعی کردم حالش بهتر شد و گفتم واسه روحیه بیشتر به آبجی کوچولو برام بیاره، خودشم عاشقش بود ولی بابا ی شیطان ام تهدیدش گر گفت بچه بی بچه وگرنه طلاقت میدم و بدبخت میشی ،بابام واقعا شیطانه فقط بلده روحیه همه رو خراب کنه من کلی تلاش کردم روحیه مامانم رو درست کنم،نمی تونیم جلوی گریه ام رو بگیرم
سلام خسته نباشید من دختری ام ۱۷ ساله مامان و بابام ۶ ساله طلاق گرفتن و من از ابتدا با بابام زندگی میکنم بابام اعتیاد داره و من واقعا خیلی خسته شدم خیلی از طرفی هم با مامانم دعوا کردم بابت اینکه میخواست ازدواج مجدد داشته باشه و من قبول نمیکردم الان بابام واقعا آسیب های روانی جدی بهم میزنه و حتی با خانواده خودشم مشکل داره الان به نظرتون من کجا برم چیکار کنم واقعا خیلی خستم ناامیدم
سلام کدوم شهر هستید
سلام من یه پسر چهارده سالم که ۳ تا برادر دارم یکی ۹ یکی ۷ و یکی ۲ سالشه. پدرم مرد خوبیه ولی خیلی عصبیه و همش سر چیزای خیلی کوچیک با ما لج میکنه و شروع میکنه ناسزا و فحش و کلی بد و بیراه میگه مادرم هم چون خونه داره و کارش خیلی زیاده مدام عصبیه و اونم سر مسائل کوچیک هی به داداشام گیر میده البته به اون ۲ ساله خیلی محبت میکنن البته برای ما هم هر چی بخوایم فراهم میکنن. من به خاطر همین رفتارای بابام از بچگی مثل اون شدم و خیلی سر داداشام داد و بیداد میکردم و زور میگفتم که الان خدا رو شکر خیلی بهتر شدم ولی باز یه وقتایی از کوره در میرم. الان این فضا باعث شده اعتماد به نفس من به کلی از بین بره و خیلی درونگرا شدم و نمیتونم یه ارتباط اجتماعی خوب برقرار کنم مثل دوست پیدا کردن داداشام هم خیلی عصبی شدن و تیک عصبی شدید گرفتن. تازه سر درسا هم خیلی سخت میگیرن و اگه مثلا یه نمره کم بشه کلی سرکوفت میزنن که باعث شده منو داداشام که قبلا خیلی درسخون بودم نسبت به درسا بی میل بشیم. حالا هم من نگران اعتماد به نفس داداشام و هر بار هم که دعوامون میشه کلی عذاب وجدان میگیرم و شروع میکنم خودخوری. اگه میشه راهنمایی کنید ممنون
من یه دختر ۱۹سالم مجردم بابام دیوونمون کرده بخدا یروز به مامانم گیر میده یروز ابجیام یروز داداشم یروز من فقط به فکر اینه که به قول خودش در راه کسب علم و دانش موفق باشیم و پیش مردم بهمون افتخار کنه من الان پشت کنکوریم پارسال کنکور دادم رشته خوبی قبول نشدم امسال میخام مجدد کنکور بدم حالا چندتا از دوستام دکتر شدن مدام طعنه و توسری بهم میزنه یا با کنایه حرف میزنه که تو هیچی نشدی همیشه پیش مامانم هی اه میکشه و افسوس میخوره که چرا بچه هام هیچی نشدن خواهرم چند ساله که ازدواج کرده همیشه حرفشو میزنه پیرمون کرده بخدا میگه چرا زود ازدواج کرد چرا با این ادم ازدواج کرد احساس میکنم خیلی فشار رومه دارم دیوونه میشم مامانمو پیر کرده بخدا همشم حرف گذشته رو میزنه مبگه شما مادر خوبی نداشتین که مدیریتتون کنه همه ی بدبختیارو میندازه گردنه مامانم مدام حسرت گذشته رو میخوره و همیشه ما رو مقایسه میکنه شبو روز کارش شده مقایسه و حسادت
من خیلی افسرده شدم ازخانوادم پدرم خیلی روانیه بااینکه اخونده اما خیلی روانیه هرروز خواهرم و مادرمو سیر کتک میکنه با اینکه خواهرم فقد ۱۰ سالشه اینقد میزنتش که خون بالا بیاره امروز مدرسه بودم ابجیم گفت پدرم مادرمو زده افتصاح توی کمرش و کله بدنش کبود شده حدود ظهر پدرم مادرمو دوباره زد و چشاش یکی از چشمش تار میبینه وقتی زدش پدرم میخندید گفت حقته با اینکه معتادی چیزی نیست وبعد بابام گوشی خودشو محکم زد به دیوار و خورد کرد البته دعواشون سر این بود قبلا بابام ب مامانم خیانت کرده حدود ۱ سال پیش وقتی مادرم فهمیده بخاطر ما مونده و امروز بش گفت زیاد گوشیو نگیر بابام گفت چطور بم میگی که نگیر مادرمو خیلی کتک زد … تروخدا ازتون خواهش میکنم کمکم کنید دارم دیوونه میشم این روزا امتحاناتمن هیچ تمرکز ندارم لطفا لطفا کمکم کنید ازتون خواهش میکنم من کسیو ندارم پول هم ندارم. پدرم خیلی ادم کثیفیه خیلی کثیفه ازما بدش میاد ومن و اجیم و مادرم خیلی دلمون صافه بخدا مادرم خیلی باهاش ساخت با دارو ندارش ولی پدرم احمقه همش کتکش میزنه همش جو خونه سنگینه همش دعواست پدرم روانیه الان رفته تو اتاق میگه من درنمیارم کلید کرده رو خودش میگه دوست ندارم ببینمتون ابجی ۱۰ سالمو کتک میزنه چون از مامانم دفاع میکنه تمام بدن ابجیم کبود شده??????دارم میمیرم تروخدا کمکم کنید
ببخشید من با پدرم ۵ ماه پیش دعوای شدیدی کردیم که شهریه مدرسه منو پرداخت نکرده بود و وقتی اومد مدرسه بهم کلی فوش داد که بعد همه شروع به خندیدن بهم کردند از اون موقع تا الان نه بهم زنگ زده نه سراغی گرفته هر کی هم گفته چرا نگرفتی گفته اون باید اول زنگ بزنه یک ماه پیش شنیدیم زمیناشونو یه سال پیش فروختن یه میلیارد تو حسابشه الان نمیدونم روز پدرو تبریک بگم بهش یا نه، بچه طلاقم و با مادرم زندگی میکن ولی تا پارسال به مدت ۶ سال با پدرم بودم. هنوزم شهریه مدرسه رو نریخته میگه پول نداره. خیلی دروغ میگفت کلا. الان بنظرتون حرمت نگه دارم زنگ بزنم یا نه؟
سلام من خانوادم خیلی بی عاطفه اند زمان مجردیم با همدیگه دعوا داشتیم چندماه چندسال قهربودیم خواهرا و برادر من ته تغاری بودمو بیشتر اذیت میکردنو وکلا وقتی باااشون قهربودم کاری بهم نداشتن راحت بودم تا ازدواج کردیم و در حد سلام علیک رابطه داریم و سردیم نه تلفن نه سر شوهرم تو دعوا همش طعنه میزنه تو مشکل داری هیشکی ازتو خوشش نمیاد حتا خاتوادت برادرات زنگی بهت نمیزننو خلاصه خیلی دلمو میشکنه حتا چندبار تو دعوامون واسه برادرم زنگ زده اونم طرف شوهرمو گرفته و کلا منو نابود کردن خانوادم نه تنها مجردی بدردم نخوردن زندگی متاهلی منو هم خراب کردن با بی تفاوتی شون با بی مهری با بی ارزش کردن من جلو شوهرم. شوهرمم از اونا یاد گرفته و شده شبیه همونا بخاطر همین ازش سردشدم کدوم پدری میاد ب دومادش بگه به زن جماعت نباید رو داد و گرنه سوارت میشن به زنت رو نده لوسش نکن اخرین باری که کارمون ب کتک کاری کشید و قهر کردم جلو شوهرم خوردم کرد گفت خوب کاریت کرده تا تو باشی رو حرف مردت حرف نزنی من رات نمیدم برو تو خیابون بخواب کلا مرد سالارن و من بشدت از حرف زور و مردسالاری متنفرم دعوام با شوهرم سر اینه منو بچم تو خونه حوصلمون سرمیره خونه کسی روهم ندارم برم میگم مارو ببر بیرون دعوام میکنه و میگه خودت برو یا کارداره یاحوصله نداره کلا میادخونه واسه غذاخوردنو و خوابیدن بعدشم میزنه بیرون کاردارم.زندگیم تکراری شده حتا دیگه خونه پدرمم دوماهه نرفتم و نمیخام حتا عیدهم برم. واقعا از خونه بودن و فقط پخت و پز و… خسته و عصبی شدم حتا دیگه حوصله شوهرو بچمم ندارم و همش داد بیداد میکنم چون درکم نمیکنه منو بیرون ببره ماه ها هم خونه باشم نمیگه حاضرشو بریم چرخ بخوریم همش بیرونه میگه کار دارم مشتری دارم. گفتم اگه یه بار دیگه باهام دعوا کنه وسو استفاده کنه از اینکه خانواده ندارم و راهم نمیدن و بخاد زور بگه و کتکم بزنه چکار کنم من نمیخام مث مادرم توسریخور باشم پدرم منو بی ارزش کرده جلوشوهرم برگشت گفت اگه یه با دیگه اذیتت کرد بکشش من میام رضایتت میدم اخه این پدره؟ کلا از دختر متنفره مال و اموالشم زده بنام دوتاپسرش. من هیچ اذیتی از شوهرم نمیکنم جز اینکه میگم برامون وقت بزاره کم بگه کار دارم تو مطب دندانپزشکی منو ول کرد میگف کاردارم خب منم دعوا کردم باهاش که بفکرم نیستی شاید ازهوش رفتم زورش میاد شروع به فحاشی و دعوا میکنه و منو مزاحم زندگی و کاروبارش میدونه میگم خب زن نمیگرفتی. ترحم بقیه بیشتر عذابم میده از اینکه منو بچم تنها هستیم دل میسوزونن و حتا دنبال عیب گذاشتن رو بچمن که بگن چون باکسی در ارتباط نیستن هیچی نمیدونه یادخجالتیه در حالیکه بچم خیلی شیرین زبونه
سلام وقتتون بخیر بابای من خیلی سگ اخلاقه دست بزن و اصلا شعور شخصیت نداره داره منم ۱۸ سالمه و قرص میخورم و مشکل قلبی دارم و نباید حرص بخورم یا داد بزنم چونکه اگه داد بزنم یا حرص بخورم تپش قلب میگیرم و اذیتم میکنه و نمیتونم یه جایی بشینم پدره من همش بحث میکنه فحش های ناجور میده یعنی سره هرچیزی بحث میکنه هی میخواد یه چیزی پرت کنه بهم خیلی بهم بی احترامی میکنه بهم و احساس خیلی بدی دارم روز شبمونو خراب کرده و هروز همش بحث میکنه و همش پول پس انداز میکنه و دروغ میگه با مردم خوبه اما با خانواده اصلا خوب رفتار نمیکنه خوب حرف نمیزنه و هروز دعوا و بحث و من به دنبال اینم که یه جایی باشه پدر منو ببرن باهاش حرف بزنن فقط ۱ماه نیاد خونه چون اذیت میشیم واقعا
تموم زندگی من مشکل داره، پدرم آدم عصبی هست و سر کوچک ترین مسائلی عصبانی میشه و تا چند روز بد اخلاقی میکنه، گاهی به بهونه درس کتک میزنه، به مادرم مدادم غر میزنه و مامانم با وجود کار زیادش تو خونه، تحت فشار شدیده و بازهم میاد سراغ ما، من بچه ی بزرگ خانوادم، 16 سالمه ، یه داداش 10 ساله و یه خواهر 3 ساله دارم، همه توقع پر مادرم از منه، میگن مشکلاتشون همش تقصیر منه چون برنامه خواب، درس یا هرچیز دیگه ای رو درست انجام نمیدم، من اراده ندارم، دیگه خودمم برای چیزی ذوق و انگیزه داشته باشم نمیتونم انجامش بدم، مامانم وقتی منو باردار بود افسردگی شدید داشته، و حس میکنم این حالت از بچگی باهام بوده تا الان، همیشه غمگین و گوشه گیر هستم، از جمع فراریم، بی دلیل دلم میگیره، بی دلیل میخوام بمیرم، یه بار نصف شب از بس به خودکشی فکر میکردم فشار خونم بالا رفت، خسته شدم، زندگی هم سن و سال هامو میبینم که کار های مورد علاقشون رو دنبال میکنن ولی من مدام باید ببینم که بابام از من چه توقعی داره، همیشه هم از من ناراضین، بابام منو با وجود مدرسم و با وجود اینکه تجربی میخونم میفرستاد تو شرکتمون که کار کنم، و ازم توقع داشت ک توی هردو کار موفق بشم، ازشون خیلی بدم میاد، از رفتارشون و حرف زدنشون، ایراد گرفتنای بی دلیل مامانم و مسخره کردن بقیه، من اصلا دلم نمیخواد باهاشون برم بیرون، هیچوقت باهاشون بهم خوش نمیگذره، حتی جایی خیلی دوس داشته باشم، هرکاری میکنم بابام مدام تیکه میندازه به منو مامانم، به زور چادر سرم کردن بعد وقتی دختر بی حجاب میبینه بهم تیکه میندازه و شروع میکنه مسخره کردن که تو دلت میخواد مثل این باشی، خسته شدم نمیدونم چیکار کنم، انگیزه درس خوندنم رو از دست دادم رشته ای ک عاشقش بودم رو الان ازش بدم میاد،
هروقت بشینم باهاشون منطقی حرف بزنم بابام عصبی میشه، چندبار تو محیط کار دعوا و سرصدا تو دفترش راه انداخت و شروع کرد به لگد زدن در، نمیشه باهاش منطقی حرف زد فکر میکنه که تمام کارهاش درسته و هیچ عیب و ایرادی نداره و همیشه میگه زندگی ک شماها توش باشین نجسه، هیچوقت به احساسات ما اهمیت نمیده، من دارم دیوونه میشم، خیلی تغییر کردم، همیشه فکر میکنه تربیت ما وظیفه مامانمه، ولی وقتی بزرگ تر میشیم و شخصیتمون شکل میگیره تازه یادش میفته تغییر مون بده اونم با کتک زدن و تحقیر کردن، همیشه در حال تحقیر کردنه، مخصوصا منو مامانم، وقتی با مامانم درد دل میکنم میگه چرا به نگفتی همچین حسی داری، دلسوزی های الکی…، فرداش همینارو میزنه تو سرم، دردمو به هرکی گفتم اخرش فقط پشیمون شدم، حس میکنم دیوونم، هیچکس رو تحمل نمیکنم، میخوام تنها باشم، از جمع خانوادم متنفرم، یاد بچگیام که میفتم اونقد دلم به حال خودم میسوزه که درجا گریم میگیره بی دلیل، چون من انگار همش افسرده بودن، تنها بودم، اون موقع خواهر برادر نداشتم، بچه ی همسایه ک از من کوچیک تر بود رو التماس میکردم و بازم بازی نمیکرد باهام، از همون بچگیام شاهد دعواهای مامان و بابام بودم که مامانم دهنش پر خون میشد
من تو یه خانواده مذهبی متعصب به دنیا اومدم بزرگ شدم، پدرم یه ادم به شدت سخت گیر و دعواییه و تا حدودی روانیه، سر کوچیک ترین چیزا میتونه روانی شه داد و بی داد راه بندازه کتک بزنه، گیر و شکاک هم هست، من هیچ وقت حق نداشتم بدون مامامم یا خواهرم از خونه بیرون برم مگه اینکه بخوام برم دانشگاه یا مدرسه، دیدن دوستا و تفریح و دوست پسرم که گناه کبیرس، کلا از بچگی تو خونه زندانی بودم، به خاطر همینام یه شخصیت درون گرای اروم بی اعتماد به نفس دارم، عملانم تو خونه زندانیم و خیلی کم کسیو میبینم، تازگی دانشگاهم تموم شده و خیلی دوست داشتم که برنامه نویس بشم ولی بابام اجازشو نمیده میگه فقط معلمی، من چند سال براش تلاش کردم و خیلی ارزشو داشتم ولی مجبور شدم رهاش کنم، تازگیم میخواد شوهرم بده یه دوتا خاستگار اومد که من به چند تا دلیل مختلف خوشم نیومد با هزار دردسر رد کردم، در حال حاضر حس میکنم افسردگی گرفتم حس میکنم دارم روانی میشم هر روز حالم بده گریه میکنم چن بارم اقدام به خودکشی کردم ولی نتونستم، کاملا نسبت به اینده ناامیدم و نمیدونم دارم چی کار میکنم، این احساسات و شرایط مثل یه تناب دور گردنم پیچیده حس میکنم داره خفم میکنه، واقعا دارم روانی میشم، حس کردم نیاز به مشاوره دارم ممنون میشم راهنمایی کنید
من دیگه واقعا تحمل رفتارای پدرم و ندارم…پدرم شدید فرد مذهبی هست و من از پنج یا شش سالگی مجبورم نماز بخونم، حجاب داشته باشم یا…حرفم ادامه داره. . گوشیم شدیدا چک میشه، همه دوستام و ازم فراری دادن با رفتاراشون، خونه هیچکس حق ندارم برم، تنها حق ندارم بیرون برم… عصبی که میشه هرحرفی میزنه یا صداش انقد بالا میره که واقعا دلت میخواد…(: مامان و بابام دوسالگی طلاق گرفتن و من با پدرم و زن دومش زندگی میکنم، نمیتونم بهش بگم نامادری چون واقعا در حقم بدی نکرده باهام واقعا مثل دختر خودش رفتار میکنه….
سلام من یک دخترم ۴۰ سال سنمه مادرم ۲۰ ساله از دست دادم وبا پدردارم زندگی میکنم دیگه خسته شدم از ایراد گرفتن پدرم من عادت دارم خونه همیشه تمیز باشه زور میکنه که سرامیک را نمیخواد تمیز کنی اینجا خونه تو نیست میگم برام یک خونه اجاره کن نمیزاره همش مانع همه چیه ه آزادی دارم حق ندارم تا سر کوچه برم تا میتونم سر کار برم دیگه خسته شدم منم آزادی میخوام نمیتونم نفس بکشم همش بهانه میاره ایراد میگیره برای پوشیدن لباس برام تعیین تکلیف میکنه جایی میخوایم بریم میگه این میخوای بپوشی من نمیام در صورتی که هیچ ایرادی نداره الکی بهانه میاره میریم فروشگاه دارم نوار بهداشتی بر میدارم هی جلوی اون فروشنده میگه این خوب نیست تو همه چی تو کارهای شخصیم همش دخالت داره چکار کنم من خسته شدم به خدا همش هم دست بزن داره همش کتکم میزنه کمکم کنید
خسته شدم دلم میخواد بمیرم پدرم تریاک مصرف میکنه مادرم بهم اهمیت نمیده هر ثانیه ب خودکشی فکر میکنم همیشه لبخند میزنم تا کسی نفهمه من فقط ۱۳ سالمه..چرا باید افسرده باشم چرا باید پدرم جوری منو کتک بزنه که برم کما
راسیتش پدرم و برادرم اصلانی تونن ارتباط درستی باهم برقرار کنن اینکه تا میان با هم حرف میزنن با هم دعواشون و پدرم در این مواقع وقتی خیلی عصبی میشه از جمله های خیلی بدی استفاده میکنه مثلا شروع میکنه منت کارایی که براش کرده رو میزاره و تحقیر آمیز باهاش حرف میزنه میخواستم با پدرم حرف بزنم و از شما میخوام راهنماییم کنید چجوری باهاش حرف بزنم ممنون
یکی از مهارت ها اصول صحیح انتقاد کردن است .که متاسفانه اکثر مردم اصول شو نمیدونن و باعث ایجاد سوءتفاهم و دلخوری میشه از پدرتون با آرامش بخواید که بعضی وقت ها نکات مثبت پسرشو بازگو کنه و ازش تعریف کنه. و پسرشون رو زیاد با دیگران مقایسه نکند چون مقایسه فرزند با دیگران ،باعث ایجاد فاصله بین والدین و فرزند میشه و در فرزندان حالت تدافعی بوجود میاره . و وقتی که پدرتون از پسرش داره انتقاد میکنه(با آرامش و مهربانی) به پسرشون هم اجازه بدن که نظرات شو بیان کنه .به هر حال پسرشون هم یک انسانه و هویت مخصوص خود و افکار خودشو داره.نکته دیگه اینه که خانواده اولین و مهمترین مرکز محبت در زندگی هر آدمی هست .از پدرتون بخوابید که اول از همه خشم خودشونو کنترل کنند ،ناسزا نگویند و…چون این کارها عواقب خوبی نداره و خدای نکرده میتونه جو رو متشنج تر کنه و احترام ها بدتر از بین بره.یه مهارت دیگه خوب گوش دادن هست.از پدرتون بخواید که با پسرشون وقت بیشتری بگذرونه.مثلا ابتدا بشینند کنار هم و درباره یه سریال ،یا مسابقه فوتبال تبادل نظر کنند ( بدون اینکه بخواهند نظر خود را به زور به دیگری تحمیل کنند)و کم کم تمرین کنند که گوش دادن فعالانه داشته باشند.با سر ،با لبخند زدن و…با ذوق به صحبت های پسرشون گوش بدهند تا کم کم صمیمیت شکل بگیرد.چون پدر شما الگوی خانواده است .و برادرتان باید بتواند احساس صمیمیت نسبت به پدرش داشته باشد.و اگر پسرش اشتباهی کرده نباید سریع گارد بگیرد و به اصطلاح سریع اورا با دیگران مقایسه نکند و خوبی های دیگران را بر سرش نزند. مثلا نگوید نگاه کن پسر فلانی،تو بی عرضه ای و….چون اولا هر انسانی ممکن الخطاست .مهم اینه که پدرتون با آرامش و دوستانه ،تحربیات شونو در اختیار پسرشون قرار بدهند تا پسرشون از اشتباهات درس بگیره . و نکته دیگه اینه که ما نباید ظاهر زندگی دیگران رو با باطن زندگی خودمون مقایسه کنیم.چون ما هیچوقت از مشکلات شخصی دیگران خبر نداریم.نکته پایانی و مهم اینه که پدرتون سعی کنند خشم خودشونو کنترل کنند ،از جملات بدی استفاده نکنند.چون اینطوری اوضاع بدتر میشه و امکان داره برادرتون هم به پدرتون بدتر بی احترامی کنه و جو متشنج بشه.چون پدرتون الگو هست و سعی کنند اگه عصبانی شدند سکوت کنند و در وقت مناسب ،صحبت کنند و شما هم سعی کنید این نکات رو یه طوری غیر مستقیم به برادرتون بگید و سعی کنید با برادرتون رفیق و صمیمی باشید و به درددل و حرفاش گوش کنید و سرزنشش نکنید.
مشکل من از اینجا شروع میشه که من یه پسر ۱۸ ساله هستم که نزدیک به دو سال پیش بخاطر افسردگی سیگاری شدم ولی قسم میخورم که تاحالا بجز سیگار هیچ چیزی مصرف نکردم تو این مدت مثل بقیه همسن و سالام سعی کردم که سیگاری بودن خودمو از پدر مادر مخفی کنم تا دیروز که بعد از مدرسه با یکی از دوستام در حال سیگار کشیدن بودیم من حواسم نبود به روبروم که پدرم با فاصله کمی از بغل من رد شد من سیگارو انداختم ولی دید ، چیزی نگفت به من تو اون لحظه یا به مادرم توی خونه ولی دیروز تا الان هی داره تیکه های بدی میندازه میخواد غیر مستقیم به مادرم بفهمونه ولی مادر من فعلا چیزی نگفته. از دیروز هر ثانیه برام مثل یک سال میگذره انگار هر لحظه امکان داره زندگیم بره روی هوا ، تقصیر من چیه ؟ پدر مادرم کسایی بودن که منو زوری فرستادن به رشته ریاضی فیزیک توی دبیرستان رشته ای که من از اولش ازش ترس داشتم بعد از چند وقت مشکلات مالی بهمون هجوم آورد از اون ور دختری که دوستش داشتم ناامیدم کرد تک تک دوستام ول کردن رفتن ، درسا برام سخت و گریه آور بود همش بغض از اونطرف خانواده خیلی خیلی منو اذیت کرد مادرم فقط منو تحقیر میکرد اجبار میکرد به درس خوندن که من بیشتر متنفر میشدم پدرم از سرکار میومد منو تحقیر میکرد ، بعد از یه مدت حداقل مادرم به فکرش زد منو ببرن پیش مشاور که بعد از چند جلسه مشاوره منو ارجاع دادن به روانپزشک البته کنار اون جلسات مشاوره رو هم ادامه میدادم ، توی سن کم که همه ی همسن و سالام دنبال خوشگذرونی بودن من یکی یکی قرصای اعصاب و روان رو میخوردم ، پدر و مادرم هیچکدوم از اینارو نمیبینن ، اینایی که گفتم مال نزدیک به دو سال پیشه الان خداروشکر دارم جلو میرم سمت آیندم و انگیزه دارم ولی تو اون دوران سخت افسردگی سیگاری شدم
از پدرم تنفر شدید پیدا کردم اینکه چرا یجوری رفتار میکنه انگار همه چی تقصیر منه چرا با خودش نمیگه شاید اون حرفایی که هر روز به من زدن شاید فرستادن اجباری من به رشته های نظری و خیلی عوامل دیگه باعث سیگاری شدن من شد ، اونا اینارو نمیبینن پدر من میخواد یجا سر بزنگاه این چیزی که از من دیده رو نشون بده که مادرمم هم بفهمه که دیگه خونه برام جهنمه خسته شدم واقعا دوست دارم بگم کار خودمو تموم کنم من ۱۸ سالمه واقعا چرا پدر مادر من اصلا سیگار رو واسه کسی که به سن مستقل شدن رسیده رو فاجعه بدونن چرا یذره خودشون رو مقصر نمیدونن ، کمکم کنید خواهش میکنم تو مسئله بدی گیر کردم ، یه راهی بگید که از پسش بر بیام لطفا
من یه دختر ۲۲ سالم که کلی آرزو و هدف داشتم و دارم که خیلی هاش سرکوب شدن کوچک ترین چیزها برام شده حسرت من دلم میخواد برم سرکار اما پدرم نمیزاره و این که درآمد ندارم عذابم میده. فارغ التحصیل دانشگاه علامه طباطبایی هستم و آزمون استخدامی دادم و جوابش نیومده هنوز و کارای هنری هم انجام میدم اما حمایت نمیشم. من خیلی از دوستامو بخاطر اجازه ندادن پدرم واسه باهاشون بیرون رفتن از دست دادم. همین الان استاد گالریم که خانوم هست و فردا دعوتم کرد صبحونه اما بابام همش اخم میکنه و کوفتم میکنه توی شهرمون آشنا و فامیل نداریم رفیقام که اینجا همه کات کردن فقط رفیقای خوابگاه مونده واسم ک اونام دورم ازشون و فقط مجازی باهمیم. احساس تنهایی از یه طرف بی پولی و مستقل نبودنم از یه طرف حالمو بدکرده. دلم میخواد زندگیمو تمومش کنم. میشه کمکم کنید. حالم از زندگیم بهم میخوره دلم میخواد برم یه جایی و فقط فریاد بزنم از این خونه خستم. از اینکه برنامه هامو بخاطر اجازه ندادن بابام با دروغ گفتن کنسل کردم حالم بهم میخوره. من حتی ۱۰ هزارتومن توی کارتم ندارم به شدت از زندگیم ناامیدم و الان دارم فکر میکنم برنامه ی دعوت استادمو چجوری بپیچونم. من هیچ کسی رو ندارم که کنارم باشه و باهاش حرف بزنم من هم تنهام هم بدبخت. حالم از زندگیم بهم میخوره دلم میخواد برم یه جایی و فقط فریاد بزنم از این خونه خستم. از اینکه برنامه هامو بخاطر اجازه ندادن بابام با دروغ گفتن کنسل کردم حالم بهم میخوره.
من حتی ۱۰ هزارتومن توی کارتم ندارم به شدت از زندگیم ناامیدم و الان دارم فکر میکنم برنامه ی دعوت استادمو چجوری بپیچونم. من هیچ کسی رو ندارم که کنارم باشه و باهاش حرف بزنم من هم تنهام هم بدبخت. من از بچگی همه ی دوستای خوبمو ازدست دادم. یدونه داداش داشتم اونم چندساله که رفته و بی خبرم ازش که کجاست فقط گاهیی پیام میده و میدونم جای خوبی نیست.
سلام وقتتون بخیر. پدر من مشکلات روانی داره که روز به روز داره بدتر میشه و خونوادمو زجر میده. وسواس فکری، شکاک به کل اعضای خانواده که هرروز بدتر میشه، خساست در حدی که اجازه غذا خوردن به خونواده نمیده، نمیزاره کسی از خونه بیرون بره مگر اینکه خودش قدم به قدم همراهش باشه، واقعا واقعا نمیدونم چکار کنم،متاهلم و دوتا خواهر مجرد دارم که همگی بریدیم دیگه
سلام ۱۸سالمه دختر هستم پدرم اعتیاد داره و هیچ وقت واسم پدری نکرده حدود ۶ ماه پیش یک خاستگار داشتم شناخت از خانوادشون داشتیم خیلی خوب بودن از همه نظر یعنی هر چی بابای من بد بود بابای اون خوب بود اما خود اون آقا پسر سابقه خوبی نداشت یعنی اهل پارتی دوستدختر
پدر من دست بزن دارد تا از بیرون میام خونه مامانم شروع ب قر زدن میکند بارها باهاشون خوب رفتار کردم سعی کردم همش بش پیم بدم مهربون باشم ولی اصلا انگار نه انگار همیشه فک میکنن من مقصرم.
من خودم سر پول با پدرم اختلاف دارم مشکل مالی هم اصلا نداریم از اون جهت مطمعنم ولی سره 500 هزار تومن یا حتی 1000پهزار تومن دعوامون میشع اخه بخدا اگرم بگی میره فقط خرج مبکنه نه من با زور تونستم 2 ملیون بگیرم بیشتر از 8 ماه گذشته البته الان خدارو شکر دو برابرش کردم الان همین قدر ازش بخام حاضره بمیره ولی نده هر دفعه یه بهونه میاره از جهات دیگه یه پدر کامله ولی از جهت پول اصلا یهنی اصلا العان بع توقع های من توجه نمیکنه من بیشتر از 80 درصد هر کاری رو که میگه به نحوه احسنت انجام میدم و در خدمتش هستم و خواهم بود ولی ما هم دل داریم توقع داریم بخدا
با پدرم مشکل دارم چون همیشه عصبی هستش و با عصبانیت با مل برخورد میکنه حتی نمیتونیم باهاش حرف بزنیم چیکار کنم