Home / مشاوره فردی / چگونه احساس بی ارزشی را درمان کنیم؟ احساس مفید نبودن
احساس بی ارزشی

چگونه احساس بی ارزشی را درمان کنیم؟ احساس مفید نبودن

بی ارزشی را نوعی احساس درماندگی و ناامیدی توصیف می‌کنند. افرادی که احساس بی ارزشی می‌کنند ممکن است احساس بی مصرفی یا بیهودگی نیز داشته یا معتقد باشند هیچ‌چیز با ارزشی برای ارائه به جهان ندارند. اغلب، افراد مبتلا به افسردگی این احساسات را بیان می‌دارند و همچنین کودکانی که مورد بی‌توجهی و بدرفتاری قرارگرفته‌اند, ممکن است در بزرگسالی احساس بی ارزشی کنند. هنگامی‌که بی ارزشی فرد را به فکر خودکشی می‌اندازد یا باعث جنون آنی می‌شود، بهتر است سریعاً با فوریت‌های اجتماعی( شماره تماس 123 ) حاصل نمایید یا به دنبال کمک از فرد دیگری باشید.

تعریف بی ارزشی چیست؟

بی ارزشی، حسی كه باعث می شود فرد احساس كند هيچ اهميت و هدفي در زندگی ندارد. این احساس می‌تواند به‌طور قابل‌توجهی بر سلامت عاطفی و روانی فرد تأثیر منفی بگذارد. مطالعه‌ای که اخیراً توسط محققان دانشگاه ملی سئول صورت گرفت، نشان می دهد، احساس بی ارزش بودن به شکلی قابل‌توجه، با اقدام به خودکشی در بزرگسالانی که در طول زندگی دارای نشانه های افسردگی حاد بودند و همچنین دچار تروما ( ضربه‌ی روحی) شده بودند مرتبط است. نتیجه نهایی مطالعه حاکی از این بود که، در بین علائم افسردگی ، احساس بی ارزشی، بیشترین ارتباط را با اقدام به خودکشی در طول زندگی دارد.

شرایطی از قبیل از دست دادن شغل ، طلاق یا مشکلات مالی می‌تواند به‌سرعت باعث از پا درآمدن افراد شود. كسانی كه مرتب دچار مشکلات و شکست در زندگی می‌شوند، به‌احتمال بیشتری احساس بی ارزشی را تجربه می‌کنند و خود را زیر سؤال می‌برند که آیا زندگی آن‌ها معنایی دارد؟ ممکن است برای افرادی که بی ارزشی را تجربه می‌کنند، مشاهده هر جنبه از زندگی به شکلی مثبت و خوب بسیار دشوار باشد و هیچ شانسی برای موفقیت در آینده برای خود متصور نباشند. این استنباط‌های انحرافی غالباً از اختلالات بنیادینی مانند افسردگی ، اضطراب ، اندوه یا استرس ناشی می‌شود. هرچه افراد به مدت بیشتری احساس بی ارزش بودن کنند، غلبه بر این احساسات منفی برای آن‌ها دشوارتر خواهد بود.

احساس بی ارزشی می‌تواند منجر به حالتی شود که در آن، فرد همواره دارای خلق‌وخویی منفی است. همچنین ممکن است سلامت جسمی فرد نیز تحت تأثیر قرار گیرد.

مطالعه‌ای که به بررسی رابطه بین مرگ‌ومیر و بی ارزشی در مردان چینی 65 ساله و بیشتر پرداخته است، با مطالعه بر روی دو هزار نفر، اظهار داشت که احساس بی ارزشی، از بین همه علائم افسردگی، تنها عاملی است که مرگ به طریقی غیر از خودکشی (مرگ طبیعی) را پیش‌بینی می‌کند. پنج سال پس از مطالعه؛ 18.2% از مردانی که اظهار کرده بودند دچار بی ارزشی هستند و تنها 9.9% از کسانی که این مورد را اظهار نداشتند، فوت کردند.

این موضوع می‌تواند دلایل گوناگونی داشته باشد؛ احتمالا افرادی که احساس بی ارزشی می‌کنند، به میزان کمتری به دنبال مراقبت‌های بهداشتی و سلامتی خود بوده یا احتمال بیشتری دارد كه سیگار بکشند یا درگیر رفتارهای دیگری شوند كه بر سلامتی‌شان اثر منفی می‌گذارد.

همچنین ممکن است با کمبود هرگونه‌ حمایت اجتماعی مواجه شوند. نویسندگان این مطالعه اظهار داشتند، احساس بی‌ارزشی باید به‌عنوان یک عامل مخاطره‌آمیز در مرگ‌ومیر شناخته شود، به‌ویژه در مردان بالاتر از 65 سال.

مسائل روانشناسی مرتبط با احساس بی ارزشی

در راهنمای تشخیصی و آماری اختلالات روانی؛ احساس بی ارزشی عمدتاً با افسردگی همراه است، اما این احساسات ممکن است به‌عنوان علائم اسکیزوفرنی ، اضطراب یا در طیف‌های مشخصی از اشخاص ظاهر شوند. احساس شدید بی ارزشی در کودکان ممکن است نشان‌دهنده مشکلات کودک، بی‌توجهی یا سوءاستفاده از آنها باشد که باید جدی گرفته شود. احساس بی ارزش بودن ممکن است با احساسات دیگری ازجمله ناامیدی، احساس گناه، اندوه مزمن یا احساس بی انگیزگی همراه باشد.

بی ارزشی ممکن است به طرق مختلف نمایان شود. یک فرد ممکن است موارد زیر را تجربه کند:

  • درد شدید و ملال‌آور
  • افکار منفی درباره خود
  • اشک ریختن، یاس و ناامیدی
  • از دست دادن هدف زندگی و بی‌علاقگی نسبت به آن
  • اضطراب اجتماعی
  • فکر خودکشی

فردی که احساس بی ارزش بودن می‌کند ممکن دارای این علائم باشد:

  • امتناع از برقراری رابطه با دیگران
  • سوءمصرف مواد مخدر یا الکل
  • عدم توانایی در بیان عواطف و احساسات خود
  • بیان افکار منفی به‌طور مداوم
  • بی‌حال و حوصله بودن
  • بی‌توجهی در مراقبت از خود و فعالیت‌های روزانه زندگی مانند دوش گرفتن، غذا خوردن و شستشوی لباس‌ها

روش‌های درمانی برای مقابله با احساس بی ارزشی

هنگامی‌که احساس بی ارزشی فرد درمان نگردد، افراد ممکن است به‌سرعت از پا بیفتند و به‌طور قابل‌توجهی توانایی انجام وظایف و فعالیت در آن‌ها مختل شود.

کنار آمدن با این احساسات بدون کمک از یک متخصص می‌تواند بسیار دشوار باشد، اما هنگامی‌که احساس بی ارزشی به‌عنوان یکی از علائم افسردگی یا هرگونه بیماری روانی دیگری ظاهر می‌شود، درمان غالباً مثمر ثمر واقع می‌شود. روش درمان رفتاری شناختی ، نوعی روان‌درمانی است که به افراد کمک می‌کند تا افكار خود را به‌منظور اثرگذاری مثبت بر احساسات و رفتار خود تعديل كنند. تحقیقات نشان داده که این روش برای درمان احساس بی ارزشی مؤثر بوده است. رفع شرایطی که منجر به احساس بی ارزشی در فرد شده‌، می‌تواند روش مفیدی برای درمان احساس بی ارزشی باشد.

به‌عنوان‌مثال، وقتی‌که فردی دچار افسردگی است و تحت روش‌های درمان افسردگی قرار می‌گیرد، احساس بی ارزشی در او به‌شدتکاهش می‌یابد.

مثال هایی از احساس بی ارزشی در زندگی افراد

احساس دوست داشتنی نبودن و ناچیز بودن

 فرید 29 ساله، به مرکز مشاوره روانشناسی مراجعه می‌کند. او اظهار می‌دارد که اکثر اوقات احساسی شبیه به گریه کردن دارد و به‌محض شروع گریه به‌سختی می‌تواند آن را متوقف کند. او احساس کم ارزش بودن می‌کند و معتقد است که هیچ‌کس به او اهمیت نمی‌دهد. او به روان درمانگر می‌گوید، فکر می‌کند به‌عنوان یک شخصیت، هیچ ارزشی ندارد و هیچ‌کس او را دوست ندارد. داروهای ضد افسردگی که توسط روان درمانگر قبلی برای او تجویز شده‌اند، به میزان خیلی کم به او کمک کردند اما او می‌گوید که آن‌ها موجب شدند تا احساس اضطراب پیدا کند و به بی خوابی دچار شود.

آن داروها همچنین دارای عوارض جانبی جنسی نیز بودند. فرید می‌گوید رابطه او به خاطر عوارض داروی ضد افسردگی به جدایی کشید و منجر به افزایش احساس بی ارزشی در او شد‌. او همچنین اظهار می‌دارد، برای مدت کوتاهی حتی به فکر خودکشی افتاده است، اما نه به‌طورجدی و نزد روان درمانگر اعتراف می‌کند که بیش‌ازحد  الکل مصرف می‌کند.

بعد از چند جلسه، فرید احساس سرخوردگی و ناامیدی خود نسبت به مسیر زندگی و عصبانیت شدید او نسبت به خانواده اش را بیان می‌دارد. او به دکتر روانشناس خود می‌گوید، در تلاش برای جلب رضایت خانواده، برای خود رشته دانشگاهی و شغلی انتخاب کرده بود ولی برنامه او با شکست مواجه شد. شغلی که با نارضایتی در آن مشغول به کار بود و از آن هیچ لذتی نمی‌برد.

روان‌درمانی و تلاش زیاد به فرید کمک کرد تا دوباره احساس شایستگی را در خود ایجاد کند و انگیزه او را برای حرکت به سمت آنچه واقعاً لایق او بود را در وی افزایش داد. این باعث تقویت احساس خودشناسی او شد و همچنین او بیان می‌دارد که نسبت به آینده احساس امیدواری می‌کند؛ درحالی‌که او به روان درمانگر می‌گوید: فکر می‌کند که دیگر هرگز آن احساس بی ارزشی را نخواهد داشت.

تجربه احساس بی ارزشی زمانی که مسئله گرایش جنسی است

دِرِک ۱۴ ساله توسط والدینش نزد یک روان درمانگر آورده شده است. آن‌ها بیان داشته‌اند که او ازنظر اجتماعی بسیار گوشه گیر شده است و عواطف کمی از خود بروز می‌دهد و به‌طور غیرمنتظره عملکرد ضعیفی در مدرسه از خود نشان می‌دهد. والدین او نسبت به مصرف مواد مخدر مشكوك هستند و به روان درمانگر گفتند كه خواهر بزرگ‌تر درک نیز؛ زمانی که از مواد مخدر استفاده می‌کرد همین علائم را نشان می‌داد اما درك هرگونه استفاده از مواد مخدر را به‌شدت انكار می‌کند. روان درمانگر به تنهایی دیداری با درک داشت و دریافت که او در مورد گرایش جنسی خود دچار ابهام است و از در میان گذاشتن آن با والدینش می‌ترسد که به گفته وی، والدینش اجازه نخواهند داد که او همجنسگرا باشد!

درک به روان درمانگر می‌گوید که او باید دچار مشکلی شده باشد و حتماً باید بیماری داشته باشد که او را وادار می‌کند به پسران دیگر فکر کند. در طی چند جلسه، روان درمانگر با درک کار می‌کند تا باورهای منفی که در ذهن دارد را رفع کند و واقعیت‌هایی را راجع به این گرایش جنسی بدون تلاش برای متقاعد کردن درک ‌بازگو می‌کند.

او به درک می‌گوید، بسیاری از مردان جوان تحت عنوان بخشی از رشد جنسی طبیعی خود، درباره پسران دیگر فکر می‌کنند. چه‌بسا بعدها آن‌ها را همجنسگرا، دوجنسگرا بنامند. او همچنین به درک می‌گوید، تحقیقات نشان داده است که همجنسگرایی تنها یک گرایش جنسی طبیعی است نه یک بیماری یا اختلال.

بعد از چند جلسه درک از بهبودی افسردگی خود خبر می‌دهد. او توانسته است بر تکالیف مدرسه و مسئولیت‌هایش در خانه تمرکز کند و والدین او از پیشرفتش کاملاً راضی هستند. او به روان درمانگر می‌گوید، هنوز آماده نیست تا به والدین خود بگوید چه چیزی باعث پریشان‌حالی او شده است.

60 comments

  1. سلام ، 19 سالمه توی خونه خیلی مشکل دارم امکانات خونه مناسب نیست با پدرم خیلی مشکل دارم اذیتم میکنه همش خونه‌ست خودمم زیادی روی این قضیه حساس شدم به دلیل شغلم چند وقت اخیر بیشتر توی خونه گذروندم (میدونم نباید باشم توی خونه چون وقتی هستم بدتر میشه) ، چون پدرم همیشه باهام بدرفتاری کرده و هیچکاری برام انجام نداده (هیچوقت ندیدم سرکار بره) من احساس میکنم هیچ ارزشی ندارم هیچ دوستی ندارم نمیتونم با آدما ارتباط بگیرم با دوستای قبلیمم قطع ارتباط کردم چون حس میکردم حوصله شونو ندارم ، احساس میکنم هیچکس رو ندارم و همچنین حس میکنم هیچ ارزشی هم ندارم به روابط بقیه خیلی حسادت میکنم و نمیدونم چجوری باید با این احساسات کنار بیام ،

  2. خب من یه چند وقتیه احساس پوچی میکنم احساس بی ارزشی انگار وقتی تنهام یه غم بزرگی دارم ولی نمیدونم منشأ ش چیه آنقدری که سینم درد میگیره گریم میگیره البته فک میکنم بعضی از مسایل زندگیمم بی تاثیر نباشه من ترک تحصیل کردم یکی از حرفه های آرایشگری رو خوندم یک سالی میشه که هنوز کار پیدا نکردم خانواده ام تا حدی فشار میارن که چرا تو خونه ای چرا پول در نمیاری و احساس میکنم توی خونه اضافیم وقتی در جمع هستم حس اضافه بودن بم دست میده و می‌خوام اون محلو ترک کنم و به تنهایی پناه ببرم ، من یه شخصیو خیلی دوست دارم و وقتی اون هم در جمع باشه بیشتر احساس پوچی میکنم انگار که هیچی نیستم از مادر این شخص فهمیدم که اونم منو دوست داره و متقابله و از وقتی اینو فهمیدم اضطرابه زیادی دارم و موهام خیلییی ریزش پیدا کرده من خودم آدم خونسردی ام و تابه حال این حجم از اظطراب و ترس و نداشتم ، تحمل کردنش برام سخته ازین رو به فیلم های انگیزشی ، کتاب ، ورزش و.. پناه بردم تا فکرمو باز کنه و احساس آرامش کنم احساس ارزشمند بودن کنم

  3. من پسر 21 ساله هستم و از کودکی تا الان هیچوقت خودم دوستی پیدا نکردم و همیشه تنها بودم و تا حالا با کسی تعامل اجتماعی نداشتم و هر کسی رو میبینم فرار میکنم و الان توی انزوای شدید اجتماعی هستم و اگر کسی رو هم ببینم تپش قلب شدید گیجی احساس پوچی و بی ارزشی میکنم و هیچ صحبتی نمیکنم، خیلی وقته و میل به انجام هیچ کاری رو ندارم و اصلا با هیچ کس صحبت نمیکنم و ساکت هستم و تو جمع یا جای مهم هم همیشه سکوت میکنم،الان هم همش افکار خودکشی دارم و میگم دیر شده و دارم به خودم آسیب میزنم و گرسنگی میدم به خودم و کم خواب و پرخواب هم شدم و از خونه بیرون هم نمیرم(خیلی وقته) و هر کاری میکنم نمیتونم تغییر کنم از کودکی تا الان همینطوری موندم لطفا بگید من چرا اینطوری ام و توی رختخواب خودم رو میزنم و بی قراری هم میکنم که هیچ کاری توی زندگی ام نکردم و هیچ ارتباطی با دیگران نداشتم و همیشه پیش خانواده بودم

  4. پسر هستم ۱۶ ساله. احساس بی ارزش بودن میکنم. وقتی میبینم همسنای بهتر از من تو هر زمینه ای وجود داره ( چه ظاهر چه باطن چه هوش چه قدرت چه ثروت چه تلاش و کوشش و اراده و…) اصن بهم میریزم و با اینکه عمیقا به اصلاح خودم فکر میکنم ولی دیگه انگیزه ای برای بهتر شدن ندارم. با خودم میگم تهش که چی اینهمه زجر بکشم و تلاش کنم که آخر معلوم نباشه برسم یا نرسم و بلخره آدم تهش میمیره به هر حال. درصورتی که بقیه بدون تلاش خاصی و ارثی و ذاتا بهترن. من تلاش هم بکنم نمیتونم به چیزی برسم و اگه هم برسم باز عقبم. احساس بی خاصیت بودن و بی ارزش بودن میکنم. چیزی توی خودم نمیبینم که بهش ببالم و خودمو از بقیه سر تر بدونم و اعتماد به نفس بگیرم. اصن تو یه حالت خلسه ی بدی هستم یه لحظه سرخوشم و دلقک بازی در میارم(کمتره وقتا) ولی بقیش ناراحتم و غرق در افکارم میشم ( اکثر وقتل). خوابمم خراب زیاد شده از مدرسه میام خسته تا شب میخوابم و شب پا میشم و کسل و نا امید و کلافه و پر استرس چند تا کار ضروری ای که دارمو انجام میدم و باز میخوابم تا صبح. با اینکه اکثرا شاگرد خوبی هستم ولی جدیدا سر همینا دچار افت تحصبلی شدم. دهم هم هستم و امتحان نهایی از رگ گردن بهم نزدیک تره و از اونجایی که این اولین دوره هست که نهاییه و کشوریه و مستقیم رو سوابق تحصیلی و سهم کنکور تاثیر داره و ما موش آزمایشگاهی هستیم و من با این وعضم که از پس زندگیم بر نمیام خیلی براش استرس دارم. خلاصه کلی کار و اصلاحیه ی رفتاری و باطنی و طاهری و روابط و تحصیلی و… دارم و کلا باید زندگیمو اصلاح کنم ولی نمیتونم و نمیدونم از کجا و چطور شروع کنم و دیگه انگیزمو همونجوری که اول گفتم از دست دادم و تو فشار هستم و اونقدر وقت ندارم که بتونم همه چیز رو راستو ریس کنم و اره خلاصه اونقدر وقت ندارم همه چیو راستو ریس کنم و کلا تو یه خلا و بلاتکلیفی گیر کردم و انگیزه ای هم ندارم و نمیدونم واسه چی اصن باید درست کنم خودمو اصن که چی بشه وقتی میمیرم تهش مثل همه . خب یه گوشه میخوابم و یه چیزی میخورم تا بمیرم دیگه اصن حال ادامه دادن ندارم. درضمن حدودا ۳ ۴ سال بود که زندگیم وصل به فضای مجازی و گوشی و بازی و اینا سده بود و اول مهر همین پایه دهم که توش هستم گوشیمو فروختم که بتونم تحصیلمو درست ادامه بدم و کلل سال تحصیلیو مثله یه معتادیم که ۴ سال اعتیاد دلشته و یه شبه موادشو قطع کرده و نعشه شده اصن نمیدونم چیکار کنم. اگه همون کار هم نمیکردم همینقدر درسی هم که الان میخوندمو رو نمیخوندم ودرگیر گوشی میشدم و تفسرده تر و…( راستی اینم بگم که پارسال برای آزمون تیزهوشان درس میخوندم که خرداده پارسال آزمونشو دادم و با اختلاف ترازه خیلی کم قبول نشدم و یه شکست بزرگ تو زندگیم خوردم و دلیلشم درگیر بودن با گوشی میدونستم و خودمو سرزنش میکردم که یه کوچولو بیشتر تلاش میکردم قبول بودم. ولی باز خدارو شکر تو آزمون نمونه دولتی قبول شدم که ۸۰ درصده معلما و جو و فضای مدرسه و دانش آموزا مثل همون تیژهوشانه. سر همین الان جنگ روانی و متلک و رقابت بین همکلاسبا و بچه ها خیلی زیاد شده این اواخر که همه با هم صمیمی تر شدیم و عادت کردیم و کلا یه جو بدی تولید شده که همه میخوان موفق بشن ولی چشم دیدن موفق شدنه دیگران رو ندارن و خلاصه یه انرژی منفی بزرگی حاکمه که منو هم اذیت میکنه و نمیتونمم کلا با همه قطع رابطه کنم. درکل الان نمیدونم چیکار کنم، نه کسیو دارم که باهاش حرف بزنم و مشورت بگیرم نه اینکه روی اینو دارم که بخوام به کسی مراجعه کنم، خلاصه نمیتونم کاری کنم

  5. سلام من خیلی احساس بی ارزشی میکنم انگیزه ای برای اینده ندارم لنگیزه برای دوست پیدا کردن دارم ولی دوروز که باهاشون باشم خسته میشم احساس میکنم تو جمع شون اضافیم و میکشم بیرون کلاس هایی که میرم تو درس ضغعیفم و انگیزه ای ندارم که داخلشون پیشرفت کنم داخل رشه که تو مدرسه زدم همین جوره احساس میکنم کسی منو دوست نداره و به من نیازی ندارن دوست هایی که باهاشون کمی صمیمی بودیم منو ول کردن
    بخاطر بی انگیزگی نمی تونم کار هامو تموم کنم واقعا خسته شدم از این زندگی بی هدف و کسل کننده
    به نظرتون چیکار کنم که تغیر کنم و احساس سر زنده بودن شاد بودن کنم

  6. در مورد متن ، اون شخصی که اسمش “درک” بود مشکل اساسیش همون اختلال در گرایش جنسیش هست. مشکل تمایل به همجنس که در ذهنش حل بشه راحت تر به بحث احساس بی ارزشی ذهنش هم رسیدگی میشه.

  7. سلام من هم تو زندگی ام احساس پوچی و بی ارزشی میکنم من ۱۶ سالمه و رشته ام تجربی هست من هر جوری درس میخونم داداشم از درس خوندن من ایراد میگیره من خسته شدم واقعا حالم خیلی بده من حتی وقتی هشتم بودم دست به خودکشی زدم وای هیچیم نشد و الان هم خیلی احساس پوچ بودن دارم و اینکه هی میگن من آخر هیچی نمیشم یا اینکه بعضی وقتا کار ها یا حرف هایی میزنم که مطابق میلشون نیست منو با کتک تهدید میکنن من دیگه نمیتونم تحمل کنم من حتی نمیتونم بعضی از حرف ها یا احساساتم رو با اونا در میان بزارم واقعا هر چقدر تحمل میکنم بدتر میشه لطفا یک راه و حل بهم نشون بدین

  8. احساس میکنم دیگه خودمو نمیشناسم . احساس میکنم زشتم و حس جزامی بودن دارم

  9. مقصر همه ی اینها از محبت نکردن پدر و مادر
    فک میکنن اگه نیاز های مادی مارو برطرف کنن دیگه نیاز به هیچی نداریم
    در حالی ک اگه فقط یه جمله محبت امیز به ما بزنن همه چی حل میشه

  10. سلام من حالم خیلی بده احساس بدبختی و تحقیر و از بین رفتن غرورم هیچکسو دوست ندارم از همه بدم میاد خیلی دلم میخواد بمیرم حتی دوست دارم بچه هام هم با خودم بمیرن. افکار خودکشی دارم. فقط بخاطر بچه هام زنده ام. احساس می کنم از اول زندگی به هیچ دردی نخوردم همیشه بدترین بودم نه مادر خوبی بودم نه همسر خوبی نه فرزند خوبی ..

  11. من ۲۵سالمه و ارشد صنایع از یه دانشگاه دولتی گرفتم الان مدرس زبان انگلیسی تو اموزشگاه هستم و اینکه ۵ساله که ازدواج کردم خیلی این روزا احساس میکنم تو جمع هایی که هستم کسی منو دوست نداره و شخصیت محبوبی نیستم‌ منظورم جمع خونواده همسرم و دوستان خانوادگی که به واسطه همسرم باهاشون‌ارتباط دارم .اینکه احساس میکنم‌ارزش کمتری همه برای من قایل هستند و از طرف دیگه همسرم که وقتی میگم من دیگه حس خوبی نسبت به ادمهایی که باهاشون رفت و امد داشتیم ندارم شاید چیزایی که اون موقع تفریح بود و حالمو خوب میکرد الان به هیچ عنوان حالمو خوب نمیکنه همش فکر میکنم بقیه دخترایی که هستن تو اون جمع انگار روابط اجتماعی بهتری دارند‌ولی من ندارم و داره اذیتم میکنه اینکه بلد نیستم اصلا چطور ادم شادی باشم چه با اونا چه بدون اونا دلم میخواد پر از انرژی باشم ولی نیستم انگار شخصیتم اینطوری نبوده هیچ وقت .و‌واقعا حتی از شخصیتمم خسته شدم به طرز عجیبی همسر من مدلش اینجوریه که تو جمع باهمه شوخی کنه و‌البته به نظرم میاد منفی نگر هست و تو حرفاش دائما نکات منفی ادمها رو مستقیم بهشون میگه و من تو اون شرایط برای اینکه مثلا شخصی که باهاش شوخی شده ناراحت نشه مجبورم به همسرم بگم که مثلا این حرف و نزن فلان چیز رو‌ نگو طرف ناراحت نشه و با این که باید منطقا من بی تفاوت باشم اما اذیت میشم از این که چه همسرم و چه اونا شخصیت همسر من رو تخریب کنند تو شرایطی هم که اون جمعا حالمو خوب نمیکنه و‌اگه نرم همسرم احساس میکنم که از من زده میشه که چرا نریم ؟ واقعا نمیدونم چمه هم بدم میاد از تو جمع بودن و هم به خاطر همسرم باید باشم تو اون جمع

  12. احساس کمبود میکنم و همچنین احساس بی ارزشی نیاز دارم یکی بهم توجه و محبت کنه حتی صرفا بگه براش مهمم و شرایط زندگیم یهویی عوض شده و مادرم ازدواج کرده و شهرمون هم عوض شده همه دوستام حیوون خونگیمو از دست دادم و دچار استرس و افسردگی شدید شدم در حدی ک دارم ب خودکشی فکر میکنم و در حال حاضر روابطم احساس بی ارزشی و مهم نبودن رو در من تشدید میکنه از طرفی مادرم رفتار خیلی بدی باهام داره و همه چیو میکوبه تو سرم و انتظار داره کل روز درس بخونم در صورتی ک واقعا نیاز دارم یک روز در هفته با یکی از دوستام برم بیرون و حتی کار خلافی هم نمیکنم و من واقعا دارم تلاشمو میکنم ولی واقعا خسته شدم و هیچ امیدی ب آینده ندارم دلم میخواد بغل یکی گریه کنم تازگی دارم انگار گدایی میکنم برای محبت و آغوش

  13. ۱۶سالمه دخترم دبیرستان هستم دهم شغلی ندارم احساس میکنم ارزش هیچی ندارم ارزش اینک مامانم اینهمه برام تلاش می‌کنه احساس میکنم اصلا دختری نیسم ک مامانم میخا همش فکر خودکشی هستم اینک کارنامه امسالم خراب کردم اصلا ارزش زندگی کردن ندارم

    • کاملا درکت میکنم. هم سنتی و باور کن از نوجوونی نیست از رفتارهای که خودمم نمیدونم چطور درست باشه

  14. من استرس زیادی دارم و مسخره شدن توسط دیگران خسته شدم از اینکه احساس بی ارزشی کنم خسته شدم اینکه بدونم توی مسیر زندگیم شکست خوردم حالم خیلی بد میکنه میدونم که شکست خوردم و بد عمل کردم وقصرم ولی حتی توان جبران مسیر گذشته ام ندارم

  15. من چند هفته پیش بشدت وضعیت روحیم خراب بود الان یکم بهتر شدم ولی مشکل اصلی این خالم خواهرم بود اون مشکل داره و تو بعضی چیزا واقعا حالم بد میشه راه درست رفتار کردن باهاش رو نمیدونم و مدام حالم خراب میشه …من هر چند ساعت ،دقیقه،روز،هفته و یا ماه یکبار حالم بد میشه دلیلشم نمی‌دونم یهو میرم تو خودم احساس میکنم پوچم و زندگیم بی ارزشه و زنده موندنم برام باعث عذابه و همچنین احساس میکنم این موضوع برای خانوادنم هم عذابه ( اینکه زنده ام) من ۱۴ سالمه و احساس میکنم بار سنگینی از زندگی رو دوشمه و داره منو خم می‌کنه …..

  16. هیییی کامنتارو میخوندم میببنم خیلیا شبی منن یا حتا بدتر از من ولی این حس خبلی بده و تا الانم کسی پیدا نشده کاری بتونه درکش کنه یا کاری کنه درست شه تنها راه یا ابنکه خودتو بکشی که خیلی تلاش کردم ولی بخاطره اینکه خرج پدر مادرم روی گردن منه نتونستم چون تگه من نباشم کسی نیست که ازشون مراقبت کنه راه دومم اینه که باید باهاش کنار بیای یعنی کل زندگیو بزاری کنار چون وقعا هیچ کاریم نمتونی کنی نه میتونی چیزیو دوست داسته باشی نه این نمیشه هیچ جوره نمیشه

  17. حالم از خودم به هم می خوره من بی عرضه و خر هستم دوس دارم همه نظر من براشون مهم باشه ولی کسی برام اهمیت قائل نیست خیلی خیلی هم کم رو ام هیچی حرف نمیزنم حس میکنم به هیچ دردی تو این زندگی نمی خورم

  18. سن 25متاهل کارشناسی حسابداری من نمیدونم چرا هر کاری هم انجام میدم از خودم راضی نیستم همیشه فک میکنم ب هیچ چیزی دس پیدا نکردم تلاشام بیهوده بوده توی جم حس کم ارزش بودن دارم

  19. سلام من ۱۷سالمه دارم رشته خیاطی میخونم درس خوشم نمیاد دوس دارم کار کنم پول دربیارم رشتمم خیاطی ولی مادرم نمی‌ذاره کار کنم یا همش از این اون بد میگه منم بد بین کرده با کسیم که دوسش دارم هستم ولی حس اضافی بی ارزشی میکنم حس میکنم باید به همه بگم چشم مستقل نیستم دوست دارم بشم ولی نمیشه چیزای که دوست دارم نمیتونم بخرم یا مثلاً میگم بخرم خب که چی بشه همش از بچگی بهم گفت اینجوری یا سرکوب زدن بهم این اون از تو بهترن یا هیچ رفیقی ندارم عصبیم یا افسردم یا تا یه کاری میکنم خسته میشم نمی‌دونم همش میگم خستم حال ندارم

  20. سلام ببخشید من خیلی احساس بی‌مصرف بودن میکنم حس میکنم خیای دست پا چلفتی ام و سنم داره میرع بالا و هیچ آینده ای برای خودم درست نکردم. سه سالیه خانوادم به دلیل اعتیاد از هم جدا شدن و همه زندگیمونو دود کردن و الان هیچ توشه یا آیندع ای نداریم منو‌ خواهر برادرم تنها تکیه مون شده مادر بزرگم. مادر بزرگمم با اینکه اوضاع زندگی خوبی ندارع سعی کرد برای من یه زمینه پیشرفت و درآمد بسازه

  21. سلام من اصلا حالم خوب نیست و همش احساس میکنم پارتنرم بهم بی توجهی میکنه میلی ب هیچ کاری ندارم و واقعا بی حوصله ام باید چیکار کنم. / احساس بی ارزش بودن دارم احساس میکنم خیلی ضعیفم خیلی نیازمند دریافت یه محبت خیلی زیاد از یه ادمی هستم مخصوصا دوست پسرم.احساس میکنم. خیلی بهم بی توجهی میکنه الان تو مشکلت خانوادگیه زیادی هستم و اون بخاطر اینکه سرکار میره نمیتونه همش کنارم باشه و یروز در هفته میتونه پیشم باشه الان نیاز دارم واقعا از همه نظر بهش مادرمم حتی زیاد بهم توجه نمیکنه حوصله زندگی و درس خوندن ندارم خسته شدم از تلاش کردن پدرم بهم زیاد پول نمیده و واقعا نمیدونم باید چیکار کنم فقط منتظرم امتحانام تموم شه و برم سرکار. همه ی این مشکلات از موقعی ب وجود اومد ک‌ شوهر دوم مادرم مادرمو ترک کرد دیگه پول تو جیبی نداشتیم موعد خونمونم ۲ ماه بعدش بود دو ماه بعدش ک میشه الان ما دیگه پول برا اجاره نداشتیم برا همین مجبور شدیم الان بریم پرند خیلی برام سخته دوری از تهران و دوست پسرم که همین الانشم چون توی کافه کار میکنه من باید برم همش ببینمش کمکم کنید لطفا

  22. سلام خوبین من مشکی زیادی دارم بع من کمک کن عزیزم

  23. دوستان خیلی از این مشکلات مربوط به سن بلوغ هست و گاها تا 20 سالگی هم ادامه داره ولی وقتی وارد بازار کار بشی، ورزش کنی، ببینی که داری یک کاری رو یک بیزینسی رو خودت از صفر تا صد راه اندازی میکنی اعتماد به نفس میگیری و میفهمی که اونقدام بی دست و پا نیستی و یک چیزایی ازت برمیاد. حس بی ارزشی از منفعل بودن میاد. منفعل نباشید و برای ایندتون اگر هدف داشته باشید از توجه اطرافیان تا حد زیادی بی نیاز میشید و خواهید دید که خودشون به سمتتون میان وقتی ک با هدف و با انگیزه باشید و در درجه اول برای خودتون ارزش قائل باشید. و مهم تر از همه اینکه تو ارتباطات اجتماعی با صدای بلند و شمرده صحبت کنید و فقط در مواقع لزوم صحبت کنید تا به حرفاتون دقت کنن

  24. من احساس پوچی زیادی میکنم احساس میکنم بدرد نخورم نتونستم کنکورمو خوب بودم و سه سال پشت کنکور موندم و هیچی نتونستم قبول شم و باعث شرمندگی خانوادم شدم صبح تا شب سرم تو گوشیه و واسه زندگیم هیچ تلاشی نمیکنم شدیدا احساس اضافه بودن میکنم احساس میکنم یه بار رو دوش خانوادم چون باعث افتخارشون نشدم و الانم که دانشگاه پیام نور درس میخونم بازم وضعم خوب نیس و نمیتونم درس بخونم

  25. احساس بدی ب زندگی دارم احساس بی ارزش بودن میکنم. با یک نفر یکسال باهم بودیم من واقعا دوسش داشتم اما اون ب من دروغ گفت وقتیم ک بهش گفتم هیچی نگفت منم از روی عصبانیت ازش جدا شدم. الان هیچ کسو ندارم باهاش حرف بزنم قلبم درد میکنه از این بی رحمی ادما نمیتونم نفس بکشم فقط دلم میخاد اون باشه اما اونم نمیخام احساس میکنم دیگه برای کسی مهم نیستم دلم میخاد بمیرم اگه کاریم نمیکنم فقط بخاطر مامانمه چون اون خیلی غصه میخوره خسته شدم از همه چیز

    • با سلام دوستانی که احساسی بوچی دارید یک جواب برای همتون دارم و اون اینکه اشغال های ذهنی رو بریزید بیرون و برای ادامه زندگیتون یک رویای بزرگ بسازید تا از همه ی وابستگی ها رها بشید و تا میتونید بر روی رشد شخصیتی خودتون کار کنید و آموزش ببینید .

  26. به خاطر یه سری مسائل که داستانش طولانیه من خیلی از خودم بدم میاد. احساس بی ارزشی شدیدی میکنم. اعتماد به نفس ندارم و حس میکنم از پس هیچ چیزی توی زندگیم برنمیام و الان تایمیه که باید یه کاری حتما بکنم و برای زندگی و آیندم تلاش کنم اما همش دارم صبح تا شب وقتم رو الکی میگذرونم و رو به بی خیالی اوردم و هیچ کاری نمیکنم یه جورایی دست و دلم به کار نمیره و انجامش نمیدم. من خودم رو گم کردم نمیدونم باید توی زندگیم چیکار کنم من دانشجو روانشناسی هستم اما همیشه آرزوم این بود که پزشک بشم رویا و هدف و دلیل زندگیم این بود من ۳ بار کنکور دادم یک بارش سال دوازدهمم ا بارش پشت کنکوری و ۱ بار دیگش توی دوران دانشجویی ام و دیگه قیدش رو زدم و رفتم دانشگاه اما هر کاری کردم نتونستم از فکرش دربیام و از اونجا بودن و تحصیل توی رشتم متنفر بودم فکر میکنم دلیل اینکه نمیتونستم بیخیال کنکور بشم اینه که توی اون ۳ بار هیچوقت درست و حسابی تلاش نکردم هیچوقت درست درس نخوندم همش ۴ روز میخوندم ۷ روز استراحت میکردم و این چرخه ادامه داشت و چون حتی ۱ بار هم تمام تلاشم رو نکردم برای همین نمیتونستم قیدش رو بزنم خلاصه از دانشگاهم و رشته ام و خوابگاهم متنفر بودم و مرخصی تحصیلی گرفتم و اومدم خونه تا جدی برای امسال بخونم و کنکور بدم اما از وقتی که اومدم تا الان هیچی نتونستم بخونم نمیدونم چرا اما بدنم سمت درس نمیره همش رو مخمه به جای اینکه سعی کنم برم و درس بخونم مغزم کاری میکنه بهش فکر نکنم و ازش فاصله بگیرم میرم الکی فیلم میبینم و وقت میگذرونم و سعی میکنم به اینکه چرا برگشتم خونه و ۲ ماه دیگه چیکار کنم و کلا آیندم رو چیکار کنم فکر نکنم رو به بیخیالی اوردم و کار های مسخره میکنم و راستش شک داشتم اینو بگم یا نه چون تا حالا به هیچکس نگفتم و میترسم بقیه این رو دربارم بفهمن اما چون گفتید اینجا محرمانه هست میگم من این چند سال اخیر خیلی خودارضایی کردم و در حال حاضر احساس میکنم بهش معتاد شدم قبلا خیلی تلاش کردم کلا ترکش کنم و از زندگیم حذفش کنم اما نتونستم و الان دیگه اصلا احساس گناه یا عذاب وجدان ندارم و دیگه حتی دربرابرش مقاومت هم نمیکنم تازه از انجامش خوشم هم میاد و اینکه دیگه منو نمیترسونه خودش ترسناک تره باور دارم که نمیتونم ترکش کنم با خودم میگم خیلی تلاش کنم فوقش برای یه مدت کوتاه جلوش رو میگیرم و بعد دوباره انجامش میدم پس بیخیال و باهاش کنار اومدم و مشکل اینجاست که این احساس نمیتونم فقط برای این مورد نیست همه جای زندگیمه باور دارم که نمیتونم ترکش کنم نمیتونم برای کنکور درس بخونم نمیتونم توی زندگیم موفق بشم نمیتونم به خانوادم کمک کنم نمیتونم به آرزوم برسم کلا توی همه چی نمیتونم از پسش بربیام و واقعا همچین فکری میکنم این که بگم نه تو میتونی و این چیزها رو حتی خودم هم احساس میکنم دارم خودم رو گول میزنم اگه واقعا میتونستم همون دفعه اول از پس کنکور برمیومدم و این باعث شرمندگی و خجالت جلوی بقیه شده همش خودم رو کوچک میبینم. الان یه آدم بیکار توی خونم که داره عمر و وقتش رو هدر میده در حالی که خم سالام دارند توی جامعه پیشرفت میکنند و یه چیزی یاد میگیرند اما من هیچی احساس میکنم یه بازندم یه آدم بی ارزش و شکست خورده و رقت انگیزم و واقعا احساس بدی نسبت به خودم دارم. و اینم بگم که هیچ چیزی واسم اون قدر جدی نیست بعضی مواقع حس میکنم یه سری چیزها رو باید جدی بگیرم اما دست خودم نیست جدی نمیگیرم و نمیتونم راجب مسائل مهم زندگی که حتی ممکنه روی آینده تاثیر بزارند جدی باشم.

  27. اخیرا دچار حس بی ارزش بودن و سردرگمی میکنم و اینکه روی کار هم تاثیر گذاشته این موضوع

    • احساس پوچی، بی ارزشی و سردرگمی، یکی از چند عامل تشخیص افسردگی است. برای تشخیص دقیق و ارائه راهکار جهت بهبود اوضاع، نیاز دارید بیشتر از نوشتن چند خط، با روانشناس در ارتباط باشید.

  28. به خاطر یه سری مسائل که داستانش طولانیه من خیلی از خودم بدم میاد. احساس بی ارزشی شدیدی میکنم. اعتماد به نفس ندارم و حس میکنم از پس هیچ چیزی توی زندگیم برنمیام و الان تایمیه که باید یه کاری حتما بکنم و برای زندگی و آیندم تلاش کنم اما همش دارم صبح تا شب وقتم رو الکی میگذرونم و رو به بی خیالی اوردم و هیچ کاری نمیکنم یه جورایی دست و دلم به کار نمیره و انجامش نمیدم

    • زیور رحمانی نژاد روان شناس بالینی

      دلیل این احساسات هر چه باشد شما تصمیم گرفتید برای آینده تان تلاش کنید، پس اجازه ندهید اهمال کاری بر شما غلبه کند. هدف خود را در زندگی مشخص کنید و برای رسیدن به آن برنامه ریزی کنید. تنبلی را کنار بگذارید و خودتان را مواجه کنید، وارد کار شوید، حتی اگر سخت بود، کنار نکشید، فقط ادامه دهید سختی کار کم کم از بین می رود و وقتی نتیجه را ببینید انگیزه پیدا می کنید که بیشتر تلاش کنید.

  29. من سال اول دبیرستانمه رشتمم ریاضیه، تا قبل اینکه بیام دبیرستان درسم خیلی خوب بود الانم نمره هام خوبه اما مشخصه که افت کردم، تمام دلیلشم احساس میکنم که نداشتن اعتماد به نفس، استرس، خودمو دیگه باور ندارم و سرکوفت هایی که از طرف پدرم میخورم هست، من احساس میکنم سرچشمه اصلی سرکوفت های پدرمه، که سر یه چیز خیلی خیلی خیلی کوچیک و بی ارزش که حتی واسه ۱۰ سال پیشه و اون موقع بهش خندیده اما چون الان از من بدش میاد از اون به عنوان بی ارزشی من استفاده میکنه، جلو روی خودم روزی صدبار بهم میگه تو نادونی، بی استعدادی، همه از تو جلو زدن اما تو عقبی، تو یه آدم بی ارزشی تو هیچی نمیشی و …..

    • زیور رحمانی نژاد روان شناس بالینی

      واقعاً متاسفم که چنین پدر و مادرهای را می بینم. مطمئن باشید پدر شما از سر ناآگاهی اینگونه رفتار می کنند. از مشاور مدرسه ات بخواهید والدین شما را دعوت کنند و نحوه ارتباط صحیح با فرزند را یادشان بدهند.
      شما که خودتان را می شناسید، عملکرد خودتان را قبلاً دیدید، حتی اگر افت تحصیلی داشته باشید، شاید به خاطر این هست که رشته مناسبی انتخاب نکردید. پس نقاط قوت خود را ببینید،یادداشت کنید و نسبت به حرف های پدرتان بی توجه باشید.

  30. من یک دختر 16 ساله هستم، به شدت احساسی ام، و عاشق پسرعموی خودم شدم،همیشه توی مواجهه با آدمای مختلف ی حالت خاصی میگیرم، اعم از آقایون ک واقعا حساسیت رفتاری نسبت بهشون نشون میدم، و این منو خیلی کلافه کرده، مدام گریه، مدام بی قراری، و فک میکردم ک قضیه ی پسرعموم هم مث اونا باشه، هنوزم کاملا مطمئن نیستم،و جدیدا هم خیلی نسبت ب هر مسئله ی اساسی و پایه ی زندگی خودم بدبین شدم، نمیتونم بی فکر و خیال ادامه بدم، این برام در اوره،کم کم دارم ب توانایی خودمم شک میکنم، خودمو جلوی بقیه و حتی توی خلوت خودم بی ارزش میبینم، من نمیدونم چکار کنم،منطقم داره نابود میشه

    • زیور رحمانی نژاد روان شناس بالینی

      دقیق متوجه نشدم حساسیت رفتاری شما در مقابل آقایان چگونه است. اما اگر رفتار شما خیلی ناز و کرشمه دارد، یعنی شما احساس بی ارزشی که در کودکی به شما دادند، الان می خواهید جبران کنید، اما راهش را بلد نیستید و در ورطه جبران افراطی افتادید، دوست دارید دیده شوید و مورد توجه قرار گیرید و بی نقص و کامل دیده شوید. برای درمان قطعی حتما به یک طرح واره درمانگر مراجعه کنید.

  31. ببخشید من ۱۷ سالمه و بخواطر درس تو مدرسه جلوی تمام دوستام معلم تحقیرم کرد و الان احساس بی ارزش بودن میکنم احساس میکنم که رفیقام منو بی ارزش میدونن باید چیکار کنم. در حدی احساس بدی دارم که حتی به خود کشی هم فکر کردم..

    • زیور رحمانی نژاد روان شناس بالینی

      دوست عزیز هر دانش آموزی ممکن است یک روزی به هر دلیلی نتواند پاسخگوی سوال معلم باشد، یا ممکن است اشتباهی مرتکب شود، اما حق او نیست که مورد تحقیر و سرزنش قرار بگیرد. آن معلم گویا خودش یادش رفته بوده که روزی شاگرد بوده است. نتوانسته با شما چگونه رفتار کند، شاید مضطرب بودید، شاید ترسیده بودید، نه تنها با شما همدلی نکرده است، بلکه تحقیر کرده است و حس حقارت و بی ارزشی را به شما منتقل کرده است. در حالی که این حس درون خودش بوده است، که حتی ممکن است از کودکی خود با خود حمل می کرده است. شاید احساس بی کفایتی کرده که نتوانسته است درس را درست به دانش آموز تفهیم کند و خشم وجودش را فرا گرفته و شما را مورد حمله قرار داده است. پس احساس شما کاملاً بی مورد است. با یک اشتباه انسان بی ارزش نمی شود یا حتی ممکن است شما در آن درس خوب نبودید، یا حتی کلا استعداد درس خواندن نداشته باشید و این دلیل بر بی ارزشی شما نیست. شما حتما در حوزه های دیگر توانمندی خاص خودتان را دارید. مطمئن باشید رفقای شما، شما را قضاوت می کنند. حتی ممکن است خیلی ها به خاطر این رفتار معلم برای شما ناراحت شده باشند.

  32. احساس پوچی و بی پولی دارم
    هر کاری میکنم نمیشه

  33. چجوری باید حس کم ارزش بودن و از خودم دور کنم؟ نمیتونم حرفمو بزنم نمیتونم از حقم دفاع کنم اصلا نمیدونم باید چیکار کنم هر کاری کنم حس میکنم خودم نیستم فقط تظاهرم نمیدونم باید چیکار کنم ممنون میشم کمک کنید. من پیش دوستام ادم پر حرف و برونگرایی ام اما توی خونه یا پیش بعضی افراد دیگ خبری از اون ادم نیست. حس میکنم این یه ضعفه حس بدی به خودم پیدا کردم و حس میکنم ضعیفم

    • زیور رحمانی نژاد روان شناس بالینی

      متاسفانه تو کودکی یا پدر و مادر با هم مشکلات زیادی داشتند یا اینکه شما را مورد تنبیه و تحقیر و سرزنش قرار دادند، مقایسه کردند. ما انسان ها در مقابل این باورهایی که در کودکی در ما شکل گرفتند، سه سبک مقابله ای داریم. ۱. تسلیم می شویم یعنی باور خودمان را تایید می کنیم. ۲. اجتناب یا دوری می کنیم، یعنی به روی خودمان نمی آوریم که چنین مشکلی داریم و معمولا برای اجتناب از درد و رنج این باورها، یا به شکل افراطی خودمان را درگیر کار می کنیم، یا زیاد می خوابیم، زیاد تلویزیون می بینم یا غرق گوشی می شویم. یا گرایش به مواد پیدا می کنیم. ۳. با این باور می جنگیدم.
      الان شما هم زمان سبک مقابله ای شما تغییر می کند. در جایی می پذیرید که بی ارزش هستید و در جایی جبران افراطی می کنید با حرف زدن ها می خواهید خودتان را نشان دهید که هیچ مشکلی ندارید و خیلی هم اطلاعات دارید، خیلی هم برجسته هستید. که هر سه سبک ناسالم هستند.

  34. من به شدت احساس بی ارزش بودن می کنم تو رشته تخصصی ورزشیم پیشرفت کمی داشتم و هم رشته ای هایی که میشناسم جهش خیلی خوبی داشتند من به عنوان یک پسر تو کار های فنی خیلی ضعیفم و درسم هم تو دبیرستان تازگی های افت کرده و رفیق ناباب باعث شده ادم بی ادبی بشم و خیلی حس بدی دارم تو همه ی ابعاد زندگی حس شکست می کنم و همش از خودم می پرسم من چی هستم؟؟

    • زیور رحمانی نژاد روان شناس بالینی

      دوست عزیز شاید در رشته تخصصی ورزشی تان تلاش زیادی نکردید. شاید در رشته فنی ضعیف باشید، اما در رشته دیگری خیلی قوی باشید. وقتی عملکرد خود را در یک یا دو حوزه بررسی می کنید و از آن رضایت ندارید، آن را به تمام ابعاد زندگی تان تعمیم ندهید. سعی کنید دوستان خوب پیدا کنید که به رشد همدیگر کمک کنید، باعث احساس خوب در شما شوند. خیلی محترمانه و بدون ترس از رفقای ناباب جدا شوید.

  35. سلام من احساس میکنم ک برای همسرم خیلی بی ارزشم و اون میگ ک اصلا اینطوری نیس چطوری با این احساس مقابلع کنم؟

    • زیور رحمانی نژاد روان شناس بالینی

      وقتی همسر شما نظر شما را تایید نمی کند، شما هم قبول کنید. نوع رابطه تان را بررسی کنید. آیا شما را همان طور که هستید قبول ندارند؟ آیا به حرف ها و درد دل های شما گوش نمی دهند، احساسات شما را درک نمی کنند؟ با شما وقت نمی گذرانند؟ چه کارهایی کردند که شما نمی بینید؟
      پس تمام حس های خوبی که در موقعیت های مختلف از ایشان گرفتید یاد داشت کنید. تمام کارهایی که کردند و شما ندیدید را یادداشت کنید. هر بار این احساس بی ارزشی سراغ شما آمد آنها را نگاه کنید. شما می توانید یک فلش کارت درست کنید. کارهای همسر را روی آن بنویسید و داخل جیبتان بگذارید و به وقت ضرورت نگاه کنید.

  36. سلام، احساس بی ارزشی میکنم، حس میکنم بی فایدم، تمام روز و شب رو گوشه ای میشینم و نمیتونم هیچکاری انجام بدم، دوست دارم عین دیگران باشم کلی کار برای انجام دادن داشته باشم دلم نمیخواد انقدر بی ارزش و بی فایده باشم. خب، الان من چیکار باید بکنم که این احساس رو نداشته باشم؟ من هیچ انگیزه ای ندارم هروقت که چشمامو میبندم دارم به این فکر میکنم دیگه فردا باز نشن. خسته شدم نمیدونم چیکار باید انجام بدم، کلافم. سعی میکنم کاری انجام بدم تا کمتر احساس بی ارزشی کنم اما هر دفعه بیشتر میشه و جلوم رو میگیره نمیذاره حتی کارهای کوچیک شخصیم رو بتونم به درستی انجام بدم.

    • زیور رحمانی نژاد روان شناس بالینی

      شما باید خودتان را مجبور کنید کارتان را انجام دهید، از خودتان انتظار زیاد نداشته باشید. تمام کارهایی که قرار است انجام دهید، یادداشت کنید. پر اهمیت ها و کم اهمیت ها را مشخص کنید، اولویت ها را مشخص کنید. مهم ترین اولویت را انتخاب کنید، برایش برنامه ریزی کنید. برنامه شما به گونه ای باشد که خیلی سنگین نباشد و خیلی کم و ناچیز نباشد. عوامل حواس پرتی را از محیط پاکسازی کنید و با نظم و ترتیب خاصی برنامه را اجرا کنید. وقتی نظم و انضباط را رعایت کنید و به دلایل واهی از کارتان کوتاهی نکنید،پیشرفت می کنید و به جایگاه واقعی خودتان می رسید.

  37. سلام 19 سالمه مدتی احساس پوچی و کم ارزشی میکنم. چون توی کارهایی که بهشون علاقه دارم موفق نمیشم و همیشه شکست میخورم و احساس خنگ بودن دارم و اینکه با وجود تمام تلاشی میکنم باز هم کمه باز هم بقیه از من جلوترن و من حتی یک کم هم پیشرفت نکردم. گاهی به شدت از خودم عصبانیم که چرا نمیتونم یک کاریو درست انجام بدم. مثلا من رشتم زبانه اینکه می بینم هرکار میکنم نمی تونم به بقیه دوستام برسم و حتی درواقع نه تنها این توی خیلی کارها مثلا مدام مامانم میگه خیلی بی عرضه ای و این ها و یک ترس از اینده دارم یک ترس و استرسی که اره اگه واقعا همه چیز اون جوری که من میخوام پیش نره. من واقعا نمیدونم چیکار کنم تا یکم ارامش خاطر نسبت به ایندم و به زندگیم داشته باشم از وقتی کرونا اود بسیار کم کار و کم تحرک شدم و از خودم راضی نیستم

    • زیور رحمانی نژاد روان شناس بالینی

      دوست عزیز مادر شما، شما را بی عرضه خطاب کرده و شما باور کردید بی عرضه هستید. این باور بر عملکرد شما تاثیر گذاشته ، عملکرد را پایین آورده و باز این باور قوت گرفته است. همه اما انسان ها توانمندی ها و استعداد خاص خودمان را داریم. هوش های مختلف داریم. روانشناسان مختلف هوش های متعددی را شناسایی کردند، حتی روانشناسی به نام گیلفورد ۱۲۰ نوع هوش را مشخص کرده است. هیچ دو انسانی شبیه هم نیست، حتی دوقلو های همسان. ممکن است یکی با پنج بار خواندن و تمرین کردن زبان انگلیسی یاد بگیرد، یکی با ده بار، البته زبان رشته ای است که مرتب باید تمرین و تکرار شود و بخشی از زندگی باشد تا بتوانید کامل بر آن مسلط شوید.
      مادر شما از سر ناآگاهی این حرف را به شما می زند، اگر مادرتان بگوید چند میلیارد پول در حساب داری باور می کنی؟ اگر به پارکی بروی که آینه های مختلف محدب و مقعر و غیره در آن باشد و آینه تختی نباشد، شما باور می کنید خودتان آنقدر کج و کوله باشید؟ پس بدون ترس و نگرانی و بدون فکر کردن به نتیجه کار، تلاش کنید.
      یک بازنگری در علایق خودتان داشته باشید، هدف خود را انتخاب کنید و برای رسیدن به هدف برنامه ریزی درستی داشته باشید.

  38. سلام. ببخشید، روش درمان اینکه احساس کم ارزشی می کنم، چیه؟

    • زیور رحمانی نژاد روان شناس بالینی

      دوست عزیز شما برای درمان به یک طرح واره درمانگر مراجعه می کنید. همچنین سعی کنید عزت نفس خودتان را بالا ببرید. فارغ از محیطی که در آن بزرگ شدیم، همه ما در اصل انسانیت یکی هستیم باید جایگاه واقعی خودمان را پیدا کنیم.

  39. من شدیدا احساس بی ارزشی میکنم فقط گریه میکنم کسی بهم توجهی نداره هیشکی منو ادم حساب نمیکنه باهام حرف نمیزنن بهم اهمیت نمیدن کسی منو ادم حساب نمیکنه همیشه تنهام کسی چیز جدی با من درمیون نمیزاره منو نمیبینن خودمو برا بقیه میکشم کمک میکنم یه تشکر هم نمیکنن دوست دارن منو اذیت کنن منو مقصر نشون بدن کسی ازم حمایت نمیکنه کسی حالمونمی پرسه در طول روز در حین کار با یه رفتاری اشکم درمیاد نمیتونم حرفمو بزنم اخه بلد نیستم احساساتمو بیان کنم بلد نیستم از حقم دفاع کنم خیلی خنگم خیلی ساده ام من خیلی گناه دارم من همه چیمو از دست دادم من اصلا به حق و حقوق خودم اگاه نیستم خیلی خنگم تمرکز ندارم در لحظه زندگی نمیکنم فقط در یک خیال باطل دارم می چرخم از ادما بیزارم مورد سو استفاده قرار گرفته ام در محیطی پر اشوب زندگی کردم حس خشمم نفرتم تموم نمیشه چون من اصلا زندگی نکردم هیچ لحظه خوبی تو ذهنم از زندگی ندارم

    • این مشکلو منم دارم احساس میکنم هیچی نیستم هیچی نخواهم بود برای هیشکی اهمیت ندارم هیشکی از من خوشش نمیاد همه الان دارن تو ذهنشون فحش به من میدن یا الان دارن تو ذهنشون منو قضاوت میکنن بی مصرفم فقط یه خرج اضافی سر دنیا هستم و سودی ندارم اینده ای ندارم به هیچ جا نمیرسم چون یه بی مصرفم از خودم بدم میاد از یه طرفم خانوادمم از من انچنان خششون نمیاد و ادم زود رنجی شدم
      گه گاهی احساس میکنم خیلی جاها نَرَم یا صحبت نکنم چون احساس میکنم از من بدشون میاد دلایل این مشکلمم کمبود وتوجه و محبت خانوادگیه خانوادم خصوصا پدرم بیشتر به خواهر کوچیک ترم توجه دارن مثلا پدرم میگه اون از تو نوین تره تو دویونه و گوشه گیری هیچیم نمیشی اصلا مادرم با من صحبت نمیکنه و من به هیچ وجه هیچ مسئله ایمو نه به مادرم میگم ونه پدرم چون اصلا باهاشون راحت نیستم و احساس غربت دارم باهاشون یا اتفاقاتیه که تو کلاس هفتم برام افتاد و با خیانت یه همکلاسی سر یه بحث کوچیک وبچه گانه و خنده دار الکی مقصر شمرده شدم و تمام همکلاسیام از من دور شدن و این اتفاق کم کم منو گوشه گیر کرد خانوادمم منو مقصر میدونستن طوری که بشدت از یه ادم شیطون البته هیچ وقت شر و بی ادب نبودم به یه ادم گوشه گیر و درون گرا و ساکت تبدیل شدم و این اتفاق تا بیرستانم با من بود
      بچه ای که محبت خانوادگی نداره مشخصه احساس بی ارزشی میکنه

      • سلام احساس تو درک میکنم چون خودمنم همین مشکلات دارم کسی بهم توجه نمیکنه من نمیبینن انگار اصلا وجودخارجی ندارم برخاشگر شدم دوستام ولم کردند تنها تنها تر شدم مشکلات گردن من میندازند هفت شایدم اقدام به خودکشی کردم ولی متاسفانه وهنوز زندم فکرم مریضه ودارم هی بد بدتر میشم اگه دلت خواست میتونی مشکلاتو بامن درمیون بزاری چون دقیقا مشکلات تورو منم دارم ودرک میکنم چقدر سخته وکسی نمیفهمه احساس مارو

    • خوب میشی ،

    • من شدیدا احساس بی ارزشی میکنم فقط گریه میکنم کسی بهم توجهی نداره هیشکی منو ادم حساب نمیکنه باهام حرف نمیزنن بهم اهمیت نمیدن کسی منو ادم حساب نمیکنه همیشه تنهام کسی چیز جدی با من درمیون نمیزاره منو نمیبینن خودمو برا بقیه میکشم کمک میکنم یه تشکر هم نمیکنن دوست دارن منو اذیت کنن منو مقصر نشون بدن کسی ازم حمایت نمیکنه کسی حالمونمی پرسه در طول روز در حین کار با یه رفتاری اشکم درمیاد نمیتونم حرفمو بزنم اخه بلد نیستم احساساتمو بیان کنم بلد نیستم از حقم دفاع کنم خیلی خنگم خیلی ساده ام من خیلی گناه دارم من همه چیمو از دست دادم من اصلا به حق و حقوق خودم اگاه نیستم خیلی خنگم تمرکز ندارم در لحظه زندگی نمیکنم فقط در یک خیال باطل دارم می چرخم از ادما بیزارم مورد سو استفاده قرار گرفته ام در محیطی پر اشوب زندگی کردم حس خشمم نفرتم تموم نمیشه چون من اصلا زندگی نکردم هیچ لحظه خوبی تو ذهنم از زندگی ندارم نمی‌دونم چکار کنم کمکم کنید

    • سلام?
      بابا آدمای خوبم تو دنیا وجود دارند
      همه آدمها نفرت انگیز نیستن شما دوران سختی گذروندی و خاطرات تلخی داشتی که دچار تعمیم دهی افراطی شدی
      هنوزم هستن کسایی که برای تو وقت بذارن و دوستت داشته باشن فقط تو نمیبینیشون?
      از درمانگر کمک بگیرید

    • زیور رحمانی نژاد روان شناس بالینی

      دوستان عزیز این احساسات و افکاری که در حال حاضر شما را احاطه کرده است. نشان می دهد شما افسرده شدید. فرد افسرده ، فقط ابعاد منفی مسایل را می بیند، اتفاقات را در حد فاجعه می بیند. دید تونلی دارد، شخصی سازی می کند یعنی همه چیز را به خودش ربط می دهد. امیدی به زندگی ندارد، از روابط اجتماعی خوشش نمی آید، زود رنج می شود، همیشه غمگین است، از چیزهایی که قبلاً لذت می برده، لذتی نمی برد، خواب و خوراک و تمرکزش به هم می ریزد، قدرت تصمیم گیری ندارد. همیشه خسته است و حوصله هیچ کاری را ندارد. برخی مواقع با وقوع یک اتفاق این تغییرات در ما ایجاد می شوند. اما در بیشتر مواقع در رابطه ای هستیم که به نیاز های ما پاسخ گفته نمی شود. همین نیاز ها اگر در کودکی و در ارتباط با پدر و مادر برآورده نشود. باورهای عمیقی همراه با هیجانات شدید در ما شکل می گیرد که سر تا سر زندگی ما را تحت تأثیر قرار می دهد. گر چه خلق و خوی ما و تجاربی که از سر می گذرانیم هم تأثیر گذار است.
      این نیازهای هیجانی اساسی، بخصوص در سال های اول زندگی عبارتند از : ۱. نیاز به دلبستگی ایمن: همه ما نیاز داریم دوست داریم دوست داشته شویم، مورد حمایت، توجه و همدلی قرار بگیریم، همان طور که هستیم ما را بپذیرند، بیشتر از آن از ما نخواهند، ما را با دیگران مقایسه نکنند، تحقیر، تنبیه، سرزنش و انتقاد نکنند. مورد غفلت قرار نگیریم. در محیط احساس امنیت و آرامش کنیم.
      ۲. هویت ، کفایت و شایستگی: در هر سن به استقلال ما احترام گذاشته شود، به نظر ما احترام گذاشته شود. حمایت افراطی یا تفریحی نگیریم.
      ۳. آزادی در بیان نیازها و هیجانات سالم: همیشه فرصت داده شود، حرف بزنیم، از احساسات و نیازهای درونی خودمان بگوییم، احساسات ما را بپذیرند و همدلی کنند. گوش شنوا باشند بدون قضاوت شنیده شویم.
      ۴. خودانگیختگی و تفریح: همه ما نیاز به تفریح و شادی داریم. باید بازی کنیم، شاد باشیم، خیلی از مواقع دوست داریم همراه والدین تفریح کنیم، بازی کنیم،خوش باشیم.
      ۵. محدودیت های واقع بینانه و خویشتن داری: همه ما نیاز به نظم و قانون و قاعده داریم. هر کاری که دلمان بخواهد نمی توانیم انجام دهیم. چون ممکن است به خودمان یا دیگران آسیب بزنیم. به هر خواسته ما نباید پاسخ مثبت داده شود، گاهی باید با ناکامی ها مواجه شویم. هر رفتاری دلمان خواست انجام ندهیم ، نیاز داریم یاد بگیریم چگونه خشم خود را کنترل کنیم. چطور بخوریم که سبک زندگی سالمی داشته باشیم.
      وقتی نیازهای ما برآورده نمی شود یا تجارب ناگواری را از سر می گذرانیم.با مشکلات عدیده ای در بزرگسالی دست و پنجه نرم می کنیم.
      اما عزیزان ما انتخاب نکردیم در چه محیطی و در چه خانواده ای به دنیا بیاییم و بزرگ شویم. خواسته و نا خواسته، آگاهانه یا ناآگاهانه ، والدینی که خودشان از آسیب های گذشته در امان نبودند به ما آسیب زدند. وقت آن است که به خود آییم. همه ما در اصل انسانیت یکی هستیم ، همه ما انسان های ارزشمند و دوست داشتنی هستیم. باید نگاهمان را عوض کنیم. باید یاد بگیریم خودمان به خودمان احترام بگذاریم و خودمان را دوست داشته باشیم. باید توانمندی ها و استعداد های خاص خودمان را پیدا کنیم و در این جهان هستی نقش خود را به خوبی ایفا کنیم. باید از حوادث سخت و ناگوار زندگی درس بگیریم. رشد کنیم و به کمال برسیم.

دیدگاهتان را بنویسید

مشاوره آنلاین روانشناسی

مشاوره آنلاین روانشناسی

جهت مشاوره با روانشناس از گزینه چت پایین صفحه ارتباط بگیرید.